حمد جعفری-سعید حجاریان، بانی و پایه گذار قانونی کردن شکنجه در سازمان اطلاعات و امنیت "دموکراتیک!!"
«
شنيده شد فرموده ايد: فلاني مرا شاه و اطلاعات مرا ساواك شاه فرض مي كند.
البته حضرتعالي را شاه فرض نمي كنم ولي جنايات اطلاعات شما در زندانهاي شما روي شاه و ساواك شاه را سفيد كرده است. من اين جمله را با اطلاعات دقيق مي گويم.»
«
چون تلقی شان این بود که "رهبری فوق قانون" است. ولی می گفتند اگر از داخل
مجلس چنین طرحی را بیاورند، قطعاً رد می کنیم. چون ما هستیم و قانون
اساسی. من به حاج احمد آقا گفتم اولاً این مسئله ایراد قانون اساسی دارد.
حالا آقایان شورای نگهبان خودشان راه پیش پای ما گذاشتند و گفتند ایراد
قانون اساسی را می شود درست کرد، اما بنده خدمت شما عرض می کنم و به آقا هم بفرمائید که اگر فردا یک سیستم اطلاعاتی متمرکز را زیر نظر رهبری درست کردیم، هر اتفاقی که در
آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد گفت مثلاً
من را آنجا شکنجه کردند، چه کردند و چه نکردند، بالاخره مسئول امام است.
آیا امام می پذیرد؟ حاج احمد آقا رفت و برگشت و گفت نه، آقا گفتند ما نمی
خواهیم این چیز ها را به ما بچسبانند. البته من این جملۀ مرحوم حاج احمد
آقا را تا به حالا به کسی نگفته ام. این باعث می شد که بچه هایی که در
اطلاعات کار می کردند شبهه دار شوند و بگویند وقتی که امام نپذیرد که ما
زیر نظرش باشیم، لابد نفس کار یک عیبی دارد. این بود که من به بچه ها نگفتم
و به پائین منتقل نکردم.»
از ابوعلی سینا منقول است که مردم دارای دو خصیصه کم حافظگی و نابینائی هستد که در
نتیجه آن گذشته را به زودی فراموش می کنند و خود را عابد و زاهد نشان می
دهند.می گوید:« اما آنچه مرا بیش از هر چیز غمگین می سازد، این است که مردم
از نقیصه ای مضاعف رنج می برند: کم حافظه گی و نابینائی. در نتیجه این
قابلیت شگرف را دارند که کسانی را که تا دیروز از آنها نفرت داشتند، امروز
دوست بدارند و کسانی را که امروز دوست دارند، فردا از آن ها نفرت داشته
باشند.» (1) وقتی به این گفته می اندیشیدم، ابتدا فکر می کردم که مردم عادی
دارای چنین قابلیتی هستند، ولی حال که به تجربه تاریخی دوران خودمان می
نگرم، می بینم که بیشتر از مردم عادی، بخشی از سیاسیون، روشنفکران و یا
مدعیان مسائل استراتژیک و تاکتیک که خود در مرکز وقایع گذشته بوده و حد اقل در
استقرار و استمرار این دیکتاوری نقش مهمی داشته اند، نیز دچار این خصلت
فراموشی به عمد و یا به سهو و یا از راه خود را به تجاهل زدن گشته اند. که
از جمله اینان بخش قابل توجهی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را در
بر می گیرد. وقتی کتابِ «برای تاریخ» که گفتگوی سعید حجاریان با عمادالدین
باقی را مطالعه می کردم، این مسئله بیشتر برایم گویائی پیدا کرد. و بر آن
شدم که حداقل بخشهائی از آن را برای کسانی که به دنبال تحقق آزادی و
حقوقمداری در کشور هستند - و دلشان برای مردم و نه به سهیم شدن و یا بدست گرفتن قدرت - می تپد، نقل و روشن کنم. شاید انگیزه ای برای فکر کردن کسانی باشد که می اندیشند که چرا در طول سی و اندی سال است که مبارزات به اصطلاح اپوزیسیون به نتیجه نرسیده و هنوز این رژیم دیکتاتور وغاصب آزادی و حقوق مردم پا برجاست. آنچه در زیر می آید، هم بخشی از تاریخ و تجربه گذشته است که چگونه ما به دست خود، بر استقرار و استمرار چنین رژیم کوشیده ایم و امروز که در
دام همان رژیم گرفتار آمده ایم، صدای دموکراسی خواهی و دموکرات منشی از
حلقوممان بلند می شود که بله ما از روز اول به دنبال دموکراسی، عدالت،
آزادی، و حقوق مردم بوده ایم.
آقای عماد الدین باقی در کتاب «برای تاریخ» (2) می نویسد:
«...سعید که به حق می توان او را بنیان گذار صالح وزارت اطلاعات نامید در مجلس شورای اسلامی از تشکیل یک نهاد دموکراتیک اطلاعاتی و امنیتی سخن می گفت که باید در برابر ملت پاسخگو باشد.»(3)
در مورد نهاد اطلاعات و امنیت، « دموکراتیک » بودن معنا و مفهومی دارد؟ تا به حال در جهان و در
کشورهائی که نسبتاً کم و زیاد با نظام دموکراسی نظیر کشورهای اروپائی،
آمریکا و... اداره می شوند، کسی نهاد اطلاعاتی و امنیتی دموکراتیک دیده است
و اصلاً نهاد دموکراتیک در مورد سازمانهای اطلاعاتی امنیتی معنی و مفهوم
دارد تا چه رسد به نظام دیکتاتوری ولایت فقیه که این دومی آن باشد؟ پیشوند
«دموکراتیک» برای وزارت اطلاعات و امنیت ساختن، آیا دروغی نیست که برای به
کرسی نشاندن نظرات گروهی و شخصی بدان داده شده است؟ و یا برای اغفال خود و
دیگران بوده است؟ و یا واقعاً آقای حجاریان که بیان کننده این اصطلاح است، در آن زمانی که در
صدد ساختن وزارت اطلاعات متمرکز بود، به دموکراسی برای اداره کشوراعتقاد
داشت تا وزارت اطلاعات ساخت او هم بنا به قول خودش دموکراتیک باشد؟ برای
روشن شدن این مسئله:
الف-ابتداء به گفتگویش با باقی و
ب- سپس به بعضی از اعمال سازمان مطبوعش یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که ایشان عضو بلند پایه اش بوده است پرداخته خواهد شد.
الف در مصاحبه با باقی:
آقای حجاریان در مورد چگونگی ساخت وزارت اطلاعات چنین توضیح می دهد:
«حجاریان: خدمت شما عرض شود که ما بعد از انقلاب چشممان را باز کردیم دیدیم که ساواک منحل شده و 17- 18 جریان اطلاعاتی در کشور به وجود آمده است. هرکنار و گوشه ای یک تشکیلات اطلاعاتی وابسته به این کمیته، آن بخش از سپاه، ستاد مبارزه با مواد مخدر آقای خلخالی، نخست وزیری، و خلاصه در جاهای مختلف تشکیلات اطلاعاتی درست
کردند. ما احساس کردیم که ایران بهشت جاسوسان شده است. هیچ سیستم اطلاعاتی
دقیقی وجود نداشت...چیزهای مهم دیگری آن موقع موجودیت نظام تازه تأسیس
جمهوری اسلامی را تهدید می کرد. ما به اینجا رسیدیم که ادارۀ این مملکت
بدون اطلاعات نمی شود. بالاخره جمهوری اسلامی طاغوت را منحل کرده، اما
بایستی یک سیستم اطلاعاتی که ساختارش دموکراتیک باشد به وجود بیاید. با
تعدادی از دوستان نشستیم و اولین طرح تشکیل سیستم اطلاعاتی مملکت را در دوران مجلس اول ریختیم. طرح را به آقای مرتضی الویری که نماینده و هم خط سیاسی مان در
مجلس بود، دادیم. او هم پانزده – شانزده امضاء جمع کرد. این اولین پیش نویس
یا مصوبۀ تشکیلات سیستم اطلاعاتی بود که ما به مجلس اول دادیم...بنده برای
پیگیری طرح تشکیلات اطلاعات کشور در مجلس هم نماینده مرحوم رجائی بودم و بعد هم نمایندۀ مهندس موسوی.»(4)
آقای
حجاریان برای ایجاد سیستم اطلاعاتی دموکراتیک متمرکز دلیل می آورد که « ما
به اینجا رسیدیم که ادارۀ این مملکت بدون اطلاعات نمی شود... بایستی یک
سیستم اطلاعاتی که ساختارش دموکراتیک باشد به وجود بیاید. با تعدادی از
دوستان نشستیم و اولین طرح تشکیل سیستم اطلاعاتی مملکت را در دوران مجلس اول ریختیم.» اینکه بعد از انقلاب هیچ سیستم اطلاعاتی وجود نداشت عاری از حقیقت است. درست است که ساواک در آخرین روزهای انقلاب ظاهراً منحل شد اما نه پرسنل آن رفتند و نه اسناد و مدارک آن در تهران به دست کسی افتاد. مهندس بازرگان در روز 23 بهمن با تلفن، سپهبد حسین فردوست (از دوران طفولیت، دوست و همدوره و یار و غار و مشاور پشت پرده و همیشگی محمدرضا
پهلوی) به محل خود که تیمسار قرنی هم آنجا بوده احضار می کند و بعد از
اینکه وی به محل می رود، تیمسار قرنی از وی می خواهد که 4 نفر را برای
فرماندهی نیروی زمینی، هوائی و دریائی و ساواک به نخست وزیر مهندس بازرگان
معرفی کند. او هم سپهبد هوشنگ حاتمی را برای نیروی زمینی، سپهبد آذر برزین
را برای نیروی هوائی، دریادار احمد مدنی را برای نیروی دریائی و سپهبد مقدم
را برای ساواک معرفی می کند. مقدم ابتدا نمی پذیرد ولی وقتی فردوست به او
تلفن می کند، و مطلب را می گوید مقدم می پذیرد.(5)
خاطرات مرحوم آيتالله منتظرى نيز حاكى از اينستكه سپهبد مقدم رئيس ساواك با روحانيون و سران انقلاب در
ارتباط بوده و قرار نبوده که اعدام شود « ولى منتخب آقای خمینی، آقاى شیخ
صادق خلخالى حاکم شرع مقدس اسلام، مقدم را نيز اعدام كرد.»(6) وی متذکر می
شود که وقتی که می خواسته به پاریس نزد امام برود، در منزل مطهری به دیدار منتظری می رود و سه پیام برای آقای خمینی میدهد. و هنگامی که مرحوم منتظری در پاریس صحبتهای مقدم را برای ایشان نقل می کند، آقای خمینی خیلی تعجب می کند و می گوید: «"عجب! مقدم اين حرفها را گفت؟!" » (7)
اينجانب بعد از اعدام مقدم، تمام پرونده بازجويى (در همان حدی که بازجویی شده بود!! ) و پرسنلى او را در دادستانى انقلاب مطالعه كردم كه در آن دو نكته حائز اهميت بود:
1- پرونده حكايت از اين داشت كه وى در گذشته با دكتر بهشتى رابطه نزديك داشته،
2- انجام بعضى از امور در دوران انقلاب با نظر و مشاوره با دكتر بهشتى انجام پذيرفته است.
دکتر یزدی هم می گوید که با یکی از مدیران کل ساواک مطالعه ای در مورد ساواک انجام می دهد و اداره دوم و هشتم آن و تیمهای تعقیب و مراقبت را فعال می کند (8)
بعضى ها فكر مى كنند كه سازمانهاى اطلاعاتى- امنيتى رژيم شاه متلاشى و از بين رفت. در
حاليكه دستگاههاى اطلاعاتى- امنيتى رژيم گذشته، تمام و كمال به رژيم جديد
انتقال پيدا كرد و همه آن روشها و تجربه ها، همراه با اسناد و مدارك كامل
آن، در سازمان اطلاعات و امنيت بنياد گرفته جمهورى اسلامى متمركز گرديد.
بلافاصله
پس از تشكيل هسته اوليه سپاه پاسداران، بخش اطلاعات و امنيت آن شكل گرفت و
بسرعت به همه جا گسترش پيدا كرد و چون غالب مراكز ساواك، در شهرستانها و مراكز كل ساواك در تهران، مقر سپاه پاسداران شده بود، از همان بدو شكلگيرى، سپاه به اطلاعات و تجربه هاى ساواك در زمينه هاى مختلف دسترسى پيدا كرد.
تمام دستگاههاى اطلاعاتى- امنيتى رژيم شاه در
ساواك و دفتر ويژه اطلاعات متمركز بود و اين دو مركز، دست نخورده تحويل
رژيم نوپاى انقلاب گرديد. ساير دستگاههاى اطلاعاتى رژيم گذشته هم نظير ركن
دوم ارتش (اطلاعات و ضد اطلاعات)، اطلاعات شهربانى و... در چمبره اين دو سازمان بود و آن دو بر كليه آنها مسلط بودند و در
حقيقت چنانكه از چارت تشكيلاتى و شرح وظايف دفتر ويژه اطلاعات مشهود است،
اين دفتر بمنزله مغز متفكر دستگاههاى اطلاعاتى- امنيتى شاه عمل مى كرده و
بر همه آنها نظارت تام داشته است.
البته در بعضى از شهرستانها، مراكز ساواك را مردم تسخير كردند و كم و زياد در
بعضى از مناطق، مردم از بعضى از مسائل اطلاعاتى و بعضى از پرونده هاى ساواك
مطلع شدند. ولى خيلى زود جلو اين كار گرفته شد و اسناد و مدارك را از
دستبرد افراد محفوظ نگاه داشتند و سريع مقر ادارات ساواك در سراسر كشور به مقر پاسداران، كميته و يا دادستانى انقلاب تبديل گرديد. گروهى از مردم همراه با پاسداران روز 23 بهمن، بدرون محوطه مركز اصلى ساواك در سلطنت آباد تهران راه يافتند و در
محوطه آن بگشت و گذار پرداختند. "افراد مسلح مردم را حدود ساعت يك بعد از
ظهر از ساختمان ساواك بيرون كردند و آنرا تحت مراقبت شديد قرار دادند و از
ورود افراد جلوگيرى كردند و خود در آنجا مستقر شدند" (9)
در
مورد سازمان ديگر اطلاعاتى- امنيتى، يعنى دفتر ويژه اطلاعات چنين عمل شد و
دست احدى به آنجا نرسيد و كسى از كم و كيف آن مطلع نشد. ارتشبد حسين فردوست
تا روز 22 بهمن سال 57، در دفتر ويژه اطلاعات مشغول فعاليت بود (10) و بعد از آن با مرحوم قَرَنى و كسان ديگر از سران انقلاب در تماس بود و پسرش نيز تا يكسال و نيم بعد از انقلاب در وزارت خارجه مشغول كار بود (11) و احدى متعرض او نشد. ارتشبد حسين فردوست از جمله با سرهنگ معمار صادقى كه تا مدتها در نخست وزيرى مشغول كار بوده، با بعضى از سران انقلاب در تماس و ارتباط بوده است. (12)
تيمسار قرنى خود يك افسر اطلاعاتى(ركن دوم ستاد ارتش) و زمانى فرمانده مراكز اطلاعات ارتش شاهنشاهى بود، از تجربه كافى در امر اطلاعات و امنيت برخوردار بود، با كمك وى طرحى تهيه شده بود كه براساس آن طرح، كارمندان ساواك در يك طبقه بندى جديد در رژيم جديد بكار گمارده شوند. اما چون در
اوايل پيروزى انقلاب اين طرح به مذاق خيلى ها خوش نمى آمد و علاوه بر آن
اجراى آن طرح از طريق سپهبد قرنى و دولت موقت، همآهنگ با قبضه كردن قدرت و ايجاد ديكتاتورى جديد توسط بعضى از گروههاى دست اندركار نبود، آن طرح در آن موقع تا حدودى معوق ماند. ولى بعداً همان طرح بصورت ديگرى به اجرا درآمد و ساواكى ها بكار برگردانده شدند و حتى حقوق عقب مانده آنان نيز پرداخت شد.(13)
زمانی که مرا در خرداد 60 بدستور لاجوردی دستگیر و در زندان بودم، ساواكی هايى كه به زندان افتاده بودند، بر اساس اطلاعاتى كه در
دست داشتند، وضعيت و سرنوشت كارمندان ساواك را براى نگارنده چنين بيان مى
كردند: ما كارمندان و متخصصين ساواك سه دسته شديم. بعضى ها كه در همان
روزهاى اوايل انقلاب دستگير شدند، غالباً اعدام شدند. دسته ديگر را كه كمى
ديرتر دستگير كردند، به حبسهاى مختلف محكوم كردند و كسانى را هم كه از
دستگيرشدن مصون مانده بودند باضافه زندانی شده ها که آزاد شده بودند، با پرداخت حقوق معوقه به كار دعوت كردند. تا در
سال 63 که طرح تشکیل سیستم اطلاعاتی متمرکز «دموکراتیک!!»، ریخته می شود،
وضعیت اطلاعاتی امنیتی کشور چنان که آقای حجاریان توصیف می کند که « ایران
بهشت جاسوسان شده» و یا نبود اطلاع لازم و کافی «موجودیت نظام تازه تأسیس
جمهوری اسلامی را تهدید» می کرده است، با امور واقع همخوانی ندارد.
ارگانهای اطلاعاتی نظیر ساواک تحت نام جدید «ساواما»، رکن دوم ارتش و
شهربانی، اطلاعات سپاه و دادستانی ها، در نخست وزیری وجود داشت و به نوعی
با هم همآهنگی داشتند. البته آنچه که « موجودیت نظام تازه تأسیس جمهوری
اسلامی را تهدید » می کرد، نه کمبود اطلاعات، بلکه مقاومت مردم از استقرار
پیدا نکردن دیکتاتوری و انحصار طلبی بود که اگر منظور آقای حجاریان همین
است حق با اوست. چون هنوز آن سیستم سرکوب همه جانبه مستقر و مشروعیت پیدا
نکرده بود. و تمام اینها بهانه تراشی برای ایجاد همان سازمان مخوف جهنمی
سیستم اطلاعات "دموکراتیک!" متمرکز بود که مرحوم منتظری در سال 65 به درستی به آقای خمینی پیام می دهد:
«
شنيده شد فرموده ايد: فلاني مرا شاه و اطلاعات مرا ساواك شاه فرض مي كند.
البته حضرتعالي را شاه فرض نمي كنم ولي جنايات اطلاعات شما در زندانهاي شما روي شاه و ساواك شاه را سفيد كرده است. من اين جمله را با اطلاعات دقيق مي گويم.» (14)
برگردیم به اصل مطلب. آقای حجاریان توضیح می دهد که « در آن موقع در سپاه و قوه قضائیه هر کدام مایل بودند که اطلاعات باید تابع آنها باشد. رئیس مجلس [هاشمی رفسنجانی] هم مایل بود که در
اختیار سپاه باشد.( 15) «بعضاً هم از حاج احمد آقا شنیده می شد که نظراتی
ابراز می کردند که تابع رهبری باشد. نمایندۀ رئیس جمهور وقت [آقای خامنه
ای] هم به کمیسیون تلفیق می آمد و نظرشان این بود که اطلاعات باید سازمانی
باشد تابع ریاست جمهوری، چون اطلاعات ابزار ستادی ریاست جمهوری است. نظر
عمده ای را که ما بیان می کردیم و مدافع آن بودیم، این بود که اولاً در
سیستم اطلاعاتی مملکت باید تمرکز وجود داشته باشد، یعنی امور جاسوسی و ضد
جاسوسی و ضد براندازی و جمع آوری اطلاعات پنهان و حراست ها و غیره باید
تمرکز داشته باشد و از آن گذشته باید به گونه ای دموکراتیک سازمان دهی
شوند، یعنی بشود از تشکیلات اطلاعات حساب کشی کرد و به جائی پاسخگو باشد که
خصلتی دموکراتیک دارد، و از نظر ما، آن جایگاه، مجلس بود، چون مجلس به هر
حال نمایندۀ مردم است و ملت انتخاب می کند و وزیر باید از مجلس رأی اعتماد
بگیرد...مسئله دموکراتیک بودن ساختار سیستم اطلاعاتی جزء دغدغه های ذهنی ما
بود.»(16) وی علت اینکه باید تابع مجلس باشد را چنین توضیح می دهد:
«
من اجمالاً این دلایل را عرض می کنم. یکی این که امور اطلاعاتی منجر به
امر سیاست گذاری می شود و از آنجا که دولت، پیشینۀ سیاست گذاری را به عهده
دارد، سرویس اطلاعاتی می تواند دولت را در امر سیاست گذاریش یاری کند. دادن اطلاعات به هر جای دیگری جز دولت، منجر به این خواهد شد که مرکز دیگری برای سیاست گذاری در مملکت بوجود بیاید. »(17) وی ادامه می دهد:
« به یاد دارم که عده ای به امام گفته بودند که اینها می خواهند اطلاعات را وزارتخانه بکنند و در
کجای دنیا اطلاعات وزارتخانه است؟ امام هم به حاج احمد گله کرده بود که
کجای دنیا آمدند سیستم اطلاعاتیشان را وزارتخانه کردند که شما بخواهید دومی
باشید؟ این را به من گفتند. من هم به مرحوم حاج احمد آقا گفتم منعی برای
سازمان کردن اطلاعات وجود ندارد، اگر بخواهید ما تلاش می کنیم که اطلاعات
سازمانی باشد تابع رهبری، فقط دوتا مشکل هست. یکی شورای نگهبان است- چون آن
موقع استدلال شورای نگهبان این بود که اصلی که اختیارات رهبری را استقرا و
استقصا می کند محصور در همین بندهاست- اعضای شورای نگهبان هر وقت ما با آنها سر این موارد جلسه می گذاشتیم مکرر می گفتند عدد مفهوم دارد ... حرفشان این بود که ما این کار را نمی کنیم، اما اگر خود امام اراده کرد چیزی را درست بکند ما "نه" نمی گوئیم. کما اینکه وقتی امام مجمع تشخیص مصلحت را درست
کرد شورای نگهبان مخالفت نکرد. چون تلقی شان این بود که "رهبری فوق قانون"
است. ولی می گفتند اگر از داخل مجلس چنین طرحی را بیاورند، قطعاً رد می
کنیم. چون ما هستیم و قانون اساسی. من به حاج احمد آقا گفتم اولاً این
مسئله ایراد قانون اساسی دارد. حالا آقایان شورای نگهبان خودشان راه پیش
پای ما گذاشتند و گفتند ایراد قانون اساسی را می شود درست کرد، اما بنده خدمت شما عرض می کنم و به آقا هم بفرمائید که اگر فردا یک سیستم اطلاعاتی متمرکز را زیر نظر رهبری درست کردیم، هر اتفاقی که در
آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد گفت مثلاً
من را آنجا شکنجه کردند، چه کردند و چه نکردند، بالاخره مسئول امام است.
آیا امام می پذیرد؟ حاج احمد آقا رفت و برگشت و گفت نه، آقا گفتند ما نمی
خواهیم این چیز ها را به ما بچسبانند. البته من این جملۀ مرحوم حاج احمد
آقا را تا به حالا به کسی نگفته ام. این باعث می شد که بچه هایی که در
اطلاعات کار می کردند شبهه دار شوند و بگویند وقتی که امام نپذیرد که ما
زیر نظرش باشیم، لابد نفس کار یک عیبی دارد. این بود که من به بچه ها نگفتم
و به پائین منتقل نکردم.»(18)
آنچه را که آقای حجاریان در فرازهای فوق بیان کرده در عرف و لباس فقهی بدان توریه و دروغ مصلحت آمیز، نام داده اند که خود نوعی دروغ است. و شاید آقای حجاریان هم که از فقه سررشته داشته دست به چنین توریه و یا دروغ مصلحت آمیزی زده تا هم دنیای خود را داشته باشد و هم در آخرت بهشت را برای خود ذخیره کرده باشد!! البته اگر با دروغ بتوان برای خود بهشت را ذخیره کرد.
آقای حجاریان که می خواسته « اطلاعات دموکراتیک » متمرکز بسازد، خواسته یا ناخواسته چندین نکته را فاش کرده است:
1- به طور دقیق می دانسته که این وزارت اطلاعاتی که درست می کند در آنجا شکنجه و داغ و درفش بکار برده می شود و مردم را در آنجا شکنجه می کنند و یا بهتر بگویم به شکنجه گاه مردم تبدیل می شود.
2-
ایشان و سایر همکارانش مخالف شکنجه نبوده اند که اگر مخالف بودند به حاج
احمد آقا نمی گفت که اگر«سیستم اطلاعاتی متمرکز را زیر نظر رهبری درست کردیم هر اتفاقی که در آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود...».
این
حرف دقیقاً می رساند که شما سازمانی عمل کرده اید و نه اینکه پیرو امام
بودید. اگر بواقع پیرو امام بودید و نه پیرو سازمان خود، حد اقل می بایست
که این حرف حاج احمد آقا که « آقا گفتند ما نمی خواهیم این چیز ها را به ما
بچسبانند » را به سایر دوستان و بچه های اطلاعات می گفتید.
3- اولاً، حجاریان و سازمان مطبوع و دوستان و همکارانش، نه تنها پیرو خط امام و ولایت فقیه نبوده بلکه از آن بعنوان ابزاری در دست سازمان خود برای در اختیار قرار داشتن قدرت عمل می کرده است. اگر غیر از این بود، بنا بود که وقتی با توضیحات ایشان به احمد آقا و در
نتیجه آقا می گوید که « ما نمی خواهیم این چیز ها را به ما بچسبانند». این
چیزها که آقای خمینی گفته نمی خواهد به ایشان چسبیده شود، - حسب توضیح آقای
حجاریان، شکنجه و داغ و درفش بوده است – پیام آقای خمینی را به بچه های سازمان اطلاعات منتقل می کرد، تا هر شخصی با آگاهی و چشمی باز در آنجا به کار ادامه دهد و یا آنجا را ترک کند. بنابراین شما و سازمانتان به شکنجه کردن دموکراتیک موافق بودید؟! ثانیاً
شما با بچه های اطلاعات هم ترفند زده اید و آن ها را از حقیقت کار و نظر
خود مطلع نکرده اید. با بچه های اطلاعات هم سازمانی عمل کرده اید و با این
حساب می شود گفت که: شما و سازمانتان با شکنجه مخالفان و منتقدین نه تنها
مخالف نبوده بلکه شما و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بانی قانونی کردن
شکنجه - که امروز دست راستی ها را به قول خود متهم بدان می کنید - بوده
اید.
4- دقیقاً سازمانی عمل کرده و کوشش می شده که سازمان اطلاعات متمرکز به نحوی ساخته شود که در اختیار سازمان خودتان باشد. شما حتی کاری کردید که در آن تاریخ نماینده رهبری هم در وزارت اطلاعات نباشد. با کوشش و ترفندهای شما و دوستانتان می گوئید:
« در
سال 63 قانون وزارت اطلاعات تصویب شد. حالا بماند که چه شد که آقای ری شهری
وزیر اطلاعات شد و چرا اصلاً به این سمت رفتیم که وزیر اطلاعات باید مجتهد
باشد و چرا نمایندگان، ایشان را مطرح کردند و نظر ما چه بود و نظر دولت چه
بود...فعلاً وارد این بحث نمی شویم.
بحث این بود که وقتی یک سیستم پر قدرت اطلاعاتی درست
می شود، از کجا بدانیم که یک وزیر مکلا فردا چگونه خواهد شد ...لذا باید
به نوعی به سیستم ولائی متصل باشد. اما راهش چیست؟ یکی از راهها این است که
نمایندۀ رهبری در آنجا باشد، مثل سپاه که نمایندۀ ولی فقیه داشت. بعد بحث
شد که نمایندۀ ولی فقیه خیلی مشکل ایجاد می کند و با وزیر دعوا می کند و
دودستگی و تزاحم مأموریت و دو فرماندهی می شود و این خیلی خطرناک است. پس
بیائیم شرط بگذاریم که وزیر باید مجتهد باشد تا اگر حکمی کرد فقط حکم اداری
نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد. البته این پیشنها دولت نبود.
این
پیشنهاد بعضی از نمایندگان مجلس بود که الآن موضع راست دارند...وقتی طرح
تمام شد یک دفعه بلند شدند و این فوریت را آوردند و رأی آورد. دولت هم نظری
نداشت. این نکته هم در صورت مذاکرات هست. آقای هاشمی رئیس مجلس از من پرسید نظر دولت چیست؟ گفتم دولت نظری ندارد. دولت در مورد این شرط نظر خاصی نداشت.» (19)
در این فراز چندین نکته حائز اهمیت است:
1- در
اینجا از اصل مسئله که خود مطرح می کند و می گوید:« چه شد که آقای ری شهری
وزیر اطلاعات شد و چرا اصلاً به این سمت رفتیم که وزیر اطلاعات باید مجتهد
باشد و چرا نمایندگان ایشان را مطرح کردند و نظر ما چه بود و نظر دولت چه
بود...فعلاً وارد این بحث نمی شویم.» وارد اطلاعاتی که از حقوق ملت است و
ملت باید بداند چه شده است که چنین چیزی که مثل بختک بر سر تمامی ملت و حتی
دوستان خودشان افتاده، چرا چنین شده است و از گفتن آن طفره می رود. اما در توضیحات این مسئله روشن خواهد شد که چرا؟ وی در موارد فوق لب به سخن نمی گشاید.
2- وقتی گفته می شود که باید «یک سیستم پر قدرت اطلاعات» ساخته شود، یعنی اینکه این سیستم اطلاعاتی بتواند حاکم بر مقدرات مردم باشد و هر صدائی را در
نطفه خفه کند. شاید شما فکر کنید که من پیش داوری می کنم و از پیش خود چنین
نکته ای را مطرح می کنم؟ کمی دیر تر که اعمال سازمان که از زبان آقای
بهزاد نبوی عنوان شده است را خواهم گفت، ملاحظه می شود که این سازمان بر
اثر قلع و قمع همه مخالفین و یا معترضین تجربه به دست آورده، حال به این
نتیجه رسیده که از طریق «یک سیستم پر قدرت اطلاعات» که فکر می کردند که در اختیار خودشان باقی خواهد ماند، عمل می کنند.
3- وقتی «یک سیستم پر قدرت اطلاعات» ساخته می شود، طبیعی است که باید در اختیار ارگانی باشد. دیدم که با طرفند ظریف که« هر اتفاقی که در
آن افتاد به پای ایشان نوشته می شود. یعنی اگر یک نفر بیرون آمد گفت مثلاً
من را آنجا شکنجه کردند، چه کردند و چه نکردند، بالاخره مسئول امام است.»
مانع از این شد که این « سیستم پر قدرت اطلاعات»، در اختیار ولی فقیه زمان یعنی آقای خمینی باشد. ولی حساب شده، از طرف دیگر چنان مسئله را پیش می برد که« سیستم پر قدرت اطلاعات» به صورت صوری تحت امرابواب جمعی دولت باشد، یعنی وزارتخانه و وزیر داشته باشد، اما در حقیقت در اختیار دولت نباشد، چون وزیر کلاهی (غیر معمم ) را قبول ندارد. میگوید: مسئولِ این « سیستم پر قدرت اطلاعات»، «باید به نوعی به سیستم ولائی متصل باشد.» حتی برای اینکه مثل سپاه نماینده ولی فقیه در
آنجا نباشد می گوید:« نمایندۀ ولی فقیه خیلی مشکل ایجاد می کند و با وزیر
دعوا می کند و دودستگی و تزاحم مأمریت و دو فرماندهی می شود و این خیلی
خطرناک است.» پس برای اینکه این خطر ایجاد نشود حل مسئله به این است که «
پس بیائیم شرط بگذاریم که وزیر باید مجتهد باشد تا اگر حکمی کرد فقط حکم
اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد.» البته در اینجا برای اینکه از فشار روحی که در اثر این عمل به او وارد شده بکاهد و یا خود را در این مورد بی گناه جلوه دهد، می افزاید که « البته این پیشنهاد دولت نبود.»
اما برای اینکه بدانیم خود ایشان و دولت میرحسین موسوی چقدر
با این عمل و این پیشنهاد که «شرط بگذاریم که وزیر باید مجتهد باشد تا اگر
حکمی کرد فقط حکم اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد.» موافق بوده اند و در حقیقت خواست خود اینان بوده است، وقتی آقای هاشمی رئیس مجلس از ایشان که دولت را در مجلس نمایندگی و پیش برنده طرح بوده می پرسد « نظر دولت چیست؟ گفتم دولت نظری ندارد. دولت در
مورد این شرط نظر خاصی نداشت. » (20) خیلی صریح و آشکار اعلان می کند که
دولت نظری ندارد، یعنی اینکه خواست خود او و دولت همین بوده است.
حال چرا آقای حجاریان به نمایندگی از دولت و سازمان مطبوع خودش که مجاهدین انقلاب اسلامی است، دست به ساخت به قول خودش « سیستم پر قدرت اطلاعات» زده اند و مانع شده اند که این سیستم در اختیار آقای خمینی باشد، حتی ولی فقیه هم نمایندگی مثل سپاه در آنجا نداشته باشد ولی صوری در
اختیار دولت باشد، یعنی وزارتخانه و وزیر داشته باشد، اما وزیرش مجتهد باشد
تا احکامش « فقط حکم اداری نباشد، بلکه حکم شرعی هم باشد.» تا نیاز هم
پیدا نکند که به مسئول دولت پاسخگو باشد و یا در دولت مطرح کند. و آیا همین نکته مبنای احکام شرعی و ترورهای داخل و خارج توسط وزارت اطلاعات نگشت؟! چرا برای اینکه این احکام شرعی ترورها، از مجتهدی که به سیستم ولائی متصل است، صادر می شد و نیاز هم نبود که به دولت و یا ارگان دیگری پاسخگو باشد.
4- وی وقتی می خواهد که به ظاهر راه در اختیار گذاردنِ سازمان اطلاعات را به احمد آقا نشان بدهد و در باطن او را منصرف کند که سازمان اطلاعات در
اختیار رهبر باشد می گوید که شورای نگهبان تلقی اشان این است« رهبری فوق
قانون است.». اما عملی که خودش انجام می دهد که وزارت اطلاعات در اختیار مجتهد باشد، همان نوع تفکر است. یعنی در اختیار مجتهدی باشد که به کسی پاسخگو نباشد و حکمش هم شرعی باشد.
5-
آیا به نظر شما نکات ذکر شده کوچکترین همخوانی با دموکراتیک بودن دارد؟ به
نظر و بنا به گفته صریح آقای حجاریان این نکات ذکر شده فاش می گویند که
هیچ وجه مشتریکی با دموکراتیک بودن ندارد. شما چطور؟!
6- بر اساس گفته های فوق، آقای حجاریان و دوستان و سازمان مطبوعش یکی از عوامل مهم سوار کردن آخوند بر مقدرات
کشور است. و آنها به خیال و تصوراینکه دیکتاتور به آنها وفادار خواهند
ماند، و یا همیشه به آنها نیاز خواهد داشت، چنین خدمتی کرده اند.
7- آیا واقعاً شما تقوا و دینی داری را در آخوند می دیدید، که حاضر نبودید وزارت اطلاعات وزیر کلاهی داشته باشد و یا اینکه خیر آخوند را در دست خود و قدرت خود می دیدید؟ شما اگر واقعاً با صداقت این حرفها را زده اید، آیا این حرفها با «دموکراتیک بودن» می خواند؟
آقای حجاریان در مورد شکنجه و اتهاماتی که به او زده اند چنین پاسخ می دهد: «این حرفها را رجوی بعد از دوم خرداد می زند و به نظر من این حرفها را در اقتفای دوستان داخلی می زند. البته از او بیش از این انتظار نیست. اما خوب، سَلّمنا که این اتهاماتی که به ما می زنند درست باشد. متهم کنندگان لاجرم منظورشان این است که این اتفاقات در زمان امام اتفاق افتاده است. چون یکی از اینها گفته بود این افرادی که از دموکراسی دفاع می کنند در زمان امام ما را به سیخ و صلابه می کشیدند. اینکه متوجه لزوم حرفشان نیستند که کل سیستم را در
زمان امام تخطئه می کنند. البته نمی خواهم بگویم آن سیستم مبرا از خطا بود،
ولی اینها که خودشان را خودی می دانند چرا این حرفها را می زنند؟» (21)
در فراز فوق چندین نکته مهم وجود دارد که باید کمی روشن شود که هدف از گفتن چنین پاسخی چیست؟
1-
به حساب خودش دست راستی ها را می ترساند که مواظب حرفهای خود باشند،
آنهائی که گفته اند قبلاً خودش شکنجه و بازجوئی می کرده، یعنی آنها دنباله
رو مجاهدین هستند و خلاصه آنها را به رجوی منتسب می کند.
2-
باز برای بیشتر ترساندن دست راستی ها و یا مخالفین خود و سازمان مجاهدین،
مسئله خودی و ناخودی را مطرح می کند و به آنها می گوید که ما از خودی ها
هستیم « ولی اینها که خودشان را خودی می دانند چرا این حرفها را می زنند؟»
یعنی اینکه اگر خودی هستید نباید این حرفها را بزنید. و
به اینطریق میگوید: خویشتن بی سبب بزرگ مکن تو هم از ساکنان این کویی!
3- اینها که این حرفها را می زنند، ملتفت حرف زدن خود نیستند. و با حرفهای خود می خواهند بگویند در زمان امام خمینی این شکنجه ها وجود داشته و می خواهند کل سیستم را زیر سئوال ببرند. واقعاً شما از روی حقیقت چنین می گوئید؟، آیا در زمان آقای خمینی شکنجه و داغ و درفش
وجود نداشته است که مخالفین خود را از آن می ترسانید که حرف علیه من نزنید
و الا ممکن است بسیاری از مسائل فاش و گریبانگیرتان بشود؟. شاید شما
فراموش کرده باشید که آقای بهزاد نبوی یار صدیق و هم سازمانی شما در نامه خود به آقای هاشمی رفسنجانی نوشته: « بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس کرديم. نقش سازمان مذکور در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب، مبارزه بي امان با منافقين، ليبرالها (منظور نهضت آزادی و جبهه ملی است و رئیس چمهور منتخب، آقای بنی صدر و همراهان و طرفدارانش. ن.)، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب، همکاری در جهت افشاء و خنثی سازی توطئه کودتای نوژه و... حداقل بر جنابعالی پوشيده نيست. » (22) حتماً این قلع و قع کردن ها بدون داغ و درفش و با شاخه گل انجام گرفته است؟!! فرض بگیریم که شما قبلاً آقای خمینی را قدیس تصور می کردید، آیا در
دوران شما نبود که گفت: «من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف
دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی
زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» (23) یا «حکومت که شعبهای از ولایت
رسولالله ص است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام
فرعیه حتی نماز و روزه و حج است... حاکم میتواند... هر امری را چه عبادی
یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است
جلوگیری کنند» (24) و یا «اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری
که میتوانیم هر چه میخواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم
و از این حرفهایی که میزنند، و البته این هم یک حربهای است برای اینکه
ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمیرویم.» (25)و یا «من
باز کار ندارم به جبهه ملّی، با اینکه بعضی افرادش شاید باشند که مسلمان
باشند. ...» (26) سپس میگوید: «اینها مرتدند، جبهه ملّی از امروز محکوم به
ارتداد است.» (27) اینها را حتماً شما دموکراتیک می دیدید؟! فرض بگیریم که
شما اینها را هم نشنیده و یا نفهمیده اید.آیا شما و سازمانتان در کشتار و شکنجه های طاقت فرسای در سال 60 و تا 67 در زندان شرکت نداشتید؟ آیا از حکم اعدامهای خلخالی که حتی بدون تشکیل دادگاه صوری حکم قتل صادر میکرد و وقتی در مقام
بازخواست از او میپرسند که چرا اینهمه اعدام کردی، پاسخ میدهد آنچه کرده
است بدستور امام بوده است و امام نیز لب از لب نگشود و مهر تأیید بر همۀ
آنها زد. (28) اینها را هم نشنییدید و ندیدید؟ خوب همه اینها به کنار، آیا
حکم قتل فلهای هزاران زندانی را که آقای خمینی در سال 67 صادر کرد -
و وزارت اطلاعات به زعم شما «دموکراتیک » و "مجتهد صاحب فتوای عرفی و
شرعی" سازمان ده آن بود - ، و بدست سه جلاد میدهد که آنها را طبق حکم
قضائی و شرعی عمله های جانی استبدادشان اعدام کردند و مانند برگ خزان به
زمین ریختند و به گورستان فرستادند. (29) ندیدید؟! آیا شما آن موقع در وزارت اطلاعات نبودید؟ بنا به گفتۀ صریح خود شما «از سال 63 تا سال 68 » در
وزارت اطلاعات بودید. (30) اما می دانید که چرا هنوز هم حاضر نیستید که
حقایق را آنطور که اتفاق افتاده است بر زبان جاری سازید و از قصور و خطای
خود به درگاه ملت ایران و خداوند توبه و از آنها عذر خواهی کنید، برای اینکه شما و سازمانتان در دوران نخست وزیری رجائی دولت را در اختیار داشتید و علاوه بر اینکه در گروگانگیری و نگهداری گروگانهای آمریکائی و نفوذ در بین دانشجویان گروگانگیر نقش داشتید، از آن به بعد هم در دولت آقای موسوی اگر نه تمامی قدرت بلکه بسیاری از امور در ید اقتدارسازمان شما بود و حتی در
دوران خاتمی و قبل از اینکه بوسیلۀ همان وزارت اطلاعات «دموکراتیکی!!» که
خود بنیان گذاشته بودید، به ترور شما دست زد، هنوز بسیاری از دوستان هم
سازمانی شما پستهای مهمی در ارگاهای مختلف دولت، سپاه، مجلس و..در اختیار داشتند.
آقای حجاریان در رابطه با این سئوال که آیا «پس شما هیچ وقت در کار بازجوئی بوده یا نبودید؟» پاسخ می دهد: « نه، ما قبل از تشکیل اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری، در اوایل انقلاب در کمیته هائی که در سطح شهر تشکیل شده بود، حاضر می شدیم. یا در
قضیه کودتای نوژه که دستگیری های وسیعی صورت گرفت دوستان از ما خواستند که
همکاری کنیم و مراحل تحقیقات و بازپرسی ها را انجام دهیم. بعد از اشغال
لانه جاسوسی هم مسئولیت پرونده های نظامیانی که با سرویسهای اطلاعاتی
آمریکا مرتبط بودند یا با بخش سفارت آمریکا همکاری داشتند، یا عناصری که از درون نیروهای مسلح با سازمان سیا مرتبط بودند بر عهده من بود. » (31)
باز از وی پرسیده می شود: «در ارتباط با گروها و زندانیان سیاسی کاری نداشتید؟» ایشان پاسخ می دهد: « جز در ماجرای کودتای نوژه که در اوایل انقلاب بود (در سال 58 و یا 59) [کودتای نوزه در سال 59 اتفاق افتاد. ن.] هیچ فعالیت دیگری در حوزه داخلی نداشتم.» گویا بقول آقای حجاریان که در کودتای نوژه « دستگیری های وسیعی صورت گرفت » و ایشان بازجو و بازپرسی را بر عهده داشتند و به سرعت بسیاری را در دادگاهای سربسته و بدون هیچ حق دفاعی از خود، به جوخه های اعدام سپردند و عده ای را از کار برکنار و عده دیگری را به زندان گسیل دادند، اینها مسئله داخلی نیست؟ از نظر حجاریان و پرسش کننده، مسئله نظامیانی که به زعم ایشان « عناصری که از درون نیروهای مسلح با سازمان سیا مرتبط بودند» یعنی آنانی که در حقیقت در سال 58 به نوعی اسامی آنان در
اسناد سفارت آمده بود، دستگیر و به دست ایشان سپرده شده است، اینها مسائل
داخلی نیست؟! و از اینکه وضع این نظامیان به کجا انجامیده و اینها چقدر می توانستند به علت اینکه نامشان در
اسناد سفارت آمده از خود دفاع بکنند، ساکت است. از اینها که بگذریم آقای
حجاریان به روی خود نمی آورد که ایشان یکی از اعضای بلند پایه سازمان
مجاهدین انقلاب اسلامی بوده، که با مجموعه خود کار سازمانی می کردند. بخشی
از آنها در سپاه پاسداران که عامل اصلی استبداد و استقرار دیکتاتوری ولایت و ولایت مطلقه فقیه بودند، عمل می کردند، بخشی دیگر در زندانها
مشغول تواب سازی بودند که حد اقل چوب آقای حسن واعظی یکی دیگر از اعضای
این سازمان به تن اینجانب و دیگران خورده است (32) ، بخشی دیگر مطابق وظیفه
تشکیلاتی در امور سیاسی دولت و مجلس عمل می کردند، اینها که مربوط به آقای حجاریان نیست؟ حتماً آقای حجاریان این اندازه اطلاع دارد که وقتی شما در داخل سازمانی هستید و عملی انجام می شود، مسئولیت آن اعمال به گردن همۀ اعضای آن سازمان مستقیم و غیر مستقیم می باشد و یا حد اقل در آن شریک است.
وی در رابطه با این پرسش که وی چه نقشی در جریان اشغال سفارت داشته اند، جواب می دهد:
"در این مورد کسی تشکیک و ابهامی نکرده! کسی روی اینها ابهام ندارد. آن مواردی را که مکشوف شده (!) و روی آن ان قلت گذاشته اند، بپرسید!"
باقی: "بالاخره اشغال سفارت هم کم کم دارد برای نسل جدید تبدیل به یک مسئله می شود."
"سعید حجاریان: حالا اگر این موضوع وقتی عَلَم شد و در روزنامه ها ی راست علیه ما در این مورد چیزی نوشتند، آن وقت جواب می دهیم."(33)
از فراز فوق معلوم می شود که آقای حجاریان علاوه بر پرونده نظامیان، در جریان اشغال سفارت هم نقش مهمی داشته است. که می گوید، « حالا اگر این موضوع وقتی عَلَم شد و در روزنامه های راست علیه ما در این مورد چیزی نوشتند، آن وقت جواب می دهیم ». بر ایشان است که حد اقل نقش خود را در این رابطه برای ملت ایران که صاحب اصلی حق مطلع شدن ازآن هستند، توضیح دهند. و نه اینکه هر وقت دست راستی هم در این مورد چیزی نوشتند آنوقت، در مقام پاسخگوئی برآید. در قسمت بعد به نقش بخشی از اعمال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که آقای حجاریان عضو بلند پایه اش بوده است خواهد آمد.
ب- بخشی از اعمال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی
شايد در سال 58 تا سال 71 که فشار از ناحیه به قول خودشان دست راستی ها بر آنها وارد آید، هنوز زمينه مساعد نبود که آشکارا هدف سازمان خود را که قلع و قمع همه است اظهار کنند، چيزيکه آقای بهزاد نبوی، در تاريخ 5/2/1371، در نامه خود جهت يادآوری اقدامات سازمان متبوع خويش به آقای هاشمی رفسنجانی رئيس جمهور وقت با افتخار و سندی از زندگی پر از برکت خود ذکر کرده است: «بلافاصله پس از آزادی از زندان و هم زمان با پيروزی انقلاب، «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی» را تأسيس کرديم. نقش سازمان مذکور در مبارزه و قلع و قمع گروه فرقان و مبارزه با حرکتهای تجزيه طلبانه در کردستان و سيستان و بلوچستان در اوايل انقلاب، مبارزه بي امان با منافقين، ليبرالها [منظور نهضت آزادی و جبهه ملی و از این دست است. ن.]، بنی صدر، گروههای ضد انقلاب چپ و راست، مارکسيست و سلطنت طلب، همکاری در جهت افشاء و خنثی سازی توطئه کودتای نوژه و... حداقل بر جنابعالی پوشيده نيست.» (34)
اين بيان صريح آقای نبوی مرا از هر گونه اظهاری در اين مورد بي نياز می کند الا اينکه در
آن دوران يعنی بعد از اشغال سفارت و گروگانگيری هر وقت کلمه ليبرال و
ليبرالها را بکار می بردند، منظورشان همه مليون، نهضت آزادی و ساير گروههای
غير حزب الهی، غير مارکسيست بود.
بعد
از آنکه آقای صادق قطب زاده از جانب دولت شورای انقلاب به وزارت خارجه
منصوب گردید، آقای بهشتی رئيس شورای انقلاب که روحانيون اکثريت شورا را در اختيار داشتند، در
تاریخ 15 آذر 58، آقایان بهزاد نبوی، موسوی خوئينی ها، احمد عزيزی، حداد
عادل و ابراهيم پاينده را به سرپرستی صدا و سیما و مدیریت آن سازمان منصوب
کرد. (35) بنابراین در جریان گروگانگیری صدا و سیمای جمهوری اسلامی در اختیار آقایان فوق قرار داشت.
موسوی خوئينی ها، خود از عاملان اصلی گروگانگيری و از قبل در تدارک و برنامه ريزی اشغال سفارت و گروگانگيری بوده است. احمد عزيزی هم که خود از گروگانگيرها بود، در
نقش کارگزار آنها عمل می کرد. حداد عادل هم که سومین عضو شورای سرپرستی
است، عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و از ياران دکتر بهشتی و خامنه ای
است، حزبی که در نقش حامی اصلی گروگانگيرها و مانع اصلی حل نشدن به موقع و زمانی که حل مسئله گروگان گيری به منافع ملی و انقلاب بود،عمل کرد.
و اما آقای بهزاد نبوی، اگر چه مستقيم جزو گروگانگيرها محسوب نمی شود. اما وی و سازمانش (مجاهدين انقلاب اسلامی) در جريان گروگان گيری از حاميان اصلی آن بود. و همچنانکه وی در رابطه با آزادی گروگانها در رابطه با سئوال روزنامه انقلاب اسلامی در مصاحبه مطبوعاتی و راديو تلويزيون 29 دی ماه 1359 که «آقای نبوی در مصاحبه راديويی خود گفته ايد که گروگان گيری مانند درختی بود که ديديم ديگر ثمر ندارد، لطفا در مورد بهره ها و ثمرات اين درخت در رابطه با مسائل داخلی و کسب قدرت جناح خاصی، توضيح دهيد.»
سخنگوی دولت آقای نبوی به توضيح چند ثمره خارجی و داخلی اشاره کرد و در مورد ثمره داخلی آن از جمله گفت: «... و از اين مهمتر که جناح خاصی از قدرت به زير کشيده شد.» (36)
در حقيقت آقای بهزاد نبوی و سازمانش در طول مسئله گروگانگيری در
نقش يکی از کارگزاران اشغال سفارت و گروگانگيری عمل کرده است. و از آن
بعنوان اهرمی برای حذف نهضت آزادی، ملی مذهبي ها، روحانيون خارج از سلطه
گروه وی و بويژه بنی صدری ها و در جهت انحصار قدرت، سود جست.
در حقيقت شورای سرپرستی صدا و سيما، خود از اعضاء گروگانگيرو يا کارگزار آن بود و مديريت صدا و سيما مستقلا ً در
اختيار گروه آنها بود و به همين علت دانشجویان پیرو خط امام هر وقت، و به
هر نحو که اراده می کردند، راديو و تلويزيون به مانند ملک مايملک خصوصی در اختيارشان بود. در
اين صدا و سيما کسانی که مورد اتهام جاسوسی، کارکردن برای خارجی ها، خيانت
به انقلاب و اسلام و ... واقع می شدند حتی شخصيتهايی نظير مرحوم بازرگان،
آقای ميناچی و ... حق استفاده از همان وسايل و دفاع از خود را با وجود
خواستار شدنشان، پيدا نکردند. و اگر در آن تاريخ جرايد مستقلی وجود نداشت صدای آنها به جايی نمی رسيد و نه تنها در اين مرحله عقب نشينی نمی کردند بلکه آنها را بيش از اين خفه می کردند.
و
اين حرف مهندس بازرگان به حق است که: «افشاگريها که عمدتاً وعمداً عليه
دولت موقت، به بهانه جاسوسی آقای اميرانتظام بود، متعاقب اشغال سفارت
آمريکا (تحت عنوان لانه جاسوسی) آغاز گرديد.» (37)
مصاحبه های افشاگرانه راديو و تلويزيونی، زمانی شروع شد که مديريت صدا و سيما در بست در اختيار اين شورا قرار گرفته بود.
آقای بنی صدر بعد از پيروزی در انتخابات رياست جمهوری و شروع بکار به شدت به مراکز متعدد قدرت و دانشجويان بويژه بعد از بازداشت وزير ارشاد ملی حمله کرد و گفت: «چگونه می شود در کشور حکومت کرد، زمانی که عده ای به نام دانشجویان پیرو خط امام، خودکامه عمل می کنند و وضعی بوجود آورند که مسئله حکومت در حکومت مصداق پيدا کند.»
رئيس
جمهور ضمن انتقاد شديد از عملکرد سازمان راديو و تلويزيون گفت: «چگونه می
شود هميشه بدون کسب اجازه از مقامات مسئول مملکتی، راديو و تلويزيون را در اختيار اين بچه های دانشجویان پیرو خط امام قرار ميدهد؟» (38)
و
مهندس بازرگان هم گفت: «اين عمل بسيار زشت و خلافی که دانشجويان انجام می
دهند و همه با آن مخالف هستند و عمل آنها ضد انقلاب، اسلام و امام و ضد همه
چيز است.» (39)
نتيجه
اين که با فشار همه جانبه رياست جمهوری و بعضی از اعضاء نهضت آزادی بويژه
مهندس بازرگان و ...آنها عقب نشينی کردند و ابتدا افشاگری دانشجویان پیرو
خط امام از صدا و سيما ممنوع گرديد و سپس شورای سرپرستی صدا و سيما برکنار
شدند. در اين رابطه آقای بهزاد نبوی در نامه ای به آقای هاشمی رفسنجانی رياست جمهوری وقت بعنوان ياد آوری از خدمات گذشته پر افتخارش چنين می گويد: « در اواخر آذر ماه 58 با اصرار شهدای گرانقدر، بهشتی و باهنر، عضويت در اولين شورای سرپرستی صدا و سيما را با حکم شهيد دکتر بهشتی در حالی پذيرفتم که منافقين صدا و سيما را پايگاهی برای خود ساخته بودند و عملا کنترل اين رسانه مهم را در دست داشتند. در
اين حال با کمک دوستان و همکاران ظرف چند روز کليه آنها را از مشاغل کليدی
صدا و سيما برکنار و عليرغم کارشکنی های وسيع آنان، مانع از قطع برنامه های
عادی صدای جمهوری اسلامی شديم و در مقابل بنی صدر که قصد داشت صدا و سيما را در خدمت تبليغات کانديداتوری رياست جمهوری خود بکار بگيرد، سرسختانه ايستادگی کرديم، آن چنان که وی پس از پيروزی در انتخابات رياست جمهوری بارها مردم را به راهپيمايی عليه صدا و سيما تشويق کرد. جنابعالی در جلسه شورای انقلاب شاهد ايستادگی اينجانب در مقابل تفرعن و زياده طلبي بنی صدر و
اصرار وی بر اخراج من از شورای سرپرستی و حتی سازمان صدا و سيما بوديد،
اينجانب به اتفاق ساير اعضاء شورای سرپرستی صدا و سيما، اين افتخار را
داريم که اولين اخراج شده های بنی صدر بوده ايم.» (40)
بنا به اعتراف صريح آقای نبوی با در اختيار گرفتن مديريت سازمان، ظرف چند روز به قلع و قمع همه پرداخته (41) و کسانی را که فکر می کرده در
خط خودشان نيستند، اخراج کرده و با افراد خودی جای آنها را اشغال کرده است و
چون ميدان را از آقای قطب زاده خالی ديده که بتواند به دفاع از خود
بپردازد، برای مشروعيت دادن به اعمال غير اخلاقی، غير قانونی و غير انسانی
خود، منافقين (مجاهدين) را دست آويز قرار داده است.
با شدت گرفتن اختلاف بین آقای بنی صدر ریاست جمهوری و حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی و هاشمی رفسنجانی در سال 1359 و اوج گیری آن، حزب جمهوری اسلامی، دولت رجائی و بویژه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به رهبری بهزاد نبوی که در حقیقت بازوی اجرائی دولت بود و دولت را اداره می کرد، برای حذف بنی صدر بکار و به استقرار دیکتاتوری تسریع بخشیدند.
رئیسجمهور در تاریخ 30 اردیبهشت، اعلام کرد، امام فرمودند «برخورد اینها خوب نیست و من خودم اقدام میکنم که این لایحه را پس بگیرند.» (42)
آقای حجتی کرمانی هم تأیید کرد و گفت: «امام به خود من گفتند که از بررسی این لایحه در مجلس راضی نیستند.» (43)
بهرحال آقای خمینی از قول و قرار خود با آقای بنیصدر عدول کرد و لایحه در مجلس به تصویب رسید.
آقای بهزاد نبوی، بعد از 25 سال در رابطه با تصویب لایحه چنین گزارش می کند:
«ما با خبر شدیم امام به مجلس توصیه کردهاند این طرح به تصویب نرسد... رجائی به سراغ من در
ستاد بسیج اقتصادی آمد و موضوع را گفت و من و رجائی خدمت امام رفتیم. حدود
چهار ساعت با امام بحث و گفتگو کردیم و بالاخره امام قبول کردند که از
توصیه خود صرف نظر کنند.» (44)
«شهید
رجائی برخلاف همیشه خیلی ناراحت و تند صحبت کرد و خطاب به امام گفت: من
آمدهام خیلی صریح عرض کنم قبایی برای نخستوزیری و وزارت ندوختهایم و در
همین جا میتوانیم استعفا دهیم و برویم ولی این شدنی نیست. ما مسئولیت را
به عهده داشته باشیم و اختیار نداشته باشیم. به این میماند که دست و پای
ما را ببندید و بیندازید در دریا تا شنا کنیم. ما آمدهایم تا تکلیف ما را روشن کنید. صحبت رجائی که تمام شد، امام لبخندی زد و پاسخ داد شما تکلیف مرا روشن کنید. من مطمئنم که اگر این قانون در مجلس تصویب شود این کشور را به خاک و خون خواهند کشاند و حتماً آقای بنیصدر موضعگیری خواهد کرد و کار به جاهای حساس خواهد کشید. آنوقت در
بیرون از این کشور نمیگویند پس از 2500 سال شاهنشاهی نتوانستیم اولین
رئیسجمهورمان را 11 ماه تحمل کنیم؟ نبوی میگوید که امام تمام اتفاقات
روزهای بعد را پیشبینی کرده بودند و تنها زمانی که ما در صحبتهایمان به
ایشان گفتیم این عمل شما سبب تضعیف مجلس میشود ایشان توصیه خود را
برداشتند و مجلس طرح را تصویب کرد ولی همانگونه که میدانیم متأسفانه تمام
پیشبینیهای امام پس از تصویب آن طرح به واقعیت پیوست.» (45) نبوی این
نکته را نیز میگوید: «البته من نمیدانم اگر در آن روز آن اقدام صورت نمیگرفت و ماجرای بنیصدر آنطور نمیشد، الآن وضعیت ما بهتر بود یا نه؟» (46)
همین اندازه که آقای نبوی در رابطه با مسأله فوق، بعد از 25 سال پرده برداشته، نشان میدهد که:
1-
رجائی و نبوی را ترس و وحشت فرا گرفته که اگر آقای خمینی جلو تصویب لایحه
را بگیرد سرانجام امضای خائنانه قرارداد الجزایر و قرار و مدار پنهانی با
جمهوریخواهان در رابطه با آزادی گروگانها رو خواهد شد و دودمان آنها را به باد خواهد داد.
2- در
آن جلسه چهار ساعته صحبتهای مهم و اسراری رد و بدل شده است امّا آقای نبوی
هنوز حاضر نشده است که از آنها پرده بردارد و تنها به چند نکتهای اشاره
کرده است.
3- آقای خمینی گفته است که در صورت تصویب این لایحه کار به جاهای حساسی خواهد کشید و در حقیقت لازم است علیه اولین رئیسجمهور کودتا بشود.
4-
آقای خمینی با وجود جنگ و تحریم اقتصادی و انزوای سیاسی تا این حد پیش
رفتن را صلاح نمیدانسته و پیشبینی میکرده است که کشور به خاک و خون
کشیده شده و به نابودی کشیده میشود و علاوه براین دنیا چه بما خواهند گفت
که بعد از 2500 سال شاهنشاهی، اولین رئیسجمهورمان را تحمل نکردیم.
5-
آقای نبوی اعتراف میکند که همۀ پیشبینیهای امام، بعد از آن به واقعیت
پیوست. ولی برای اینکه هنوز نمیخواهد به راه راست برود و حقایق را درست مطرح کند، میگوید که اگر علیه بنیصدر کودتا نمیشد و آن وضعیت پیش نمیآمد، نمیداند الآن وضعیت کشور بهتر بود یا نه.
6- اینکه در
آن جلسه چهار ساعته و بعد از آن به آقای خمینی چه اسراری گفته شده و چه
چیزی بوی نشان دادهاند و بوی قبولاندهاند که آقای خمینی برای پردههای
آخر کودتا آماده شده است، هنوز چندان فاش نشده است. امّا علاوه بر اینکه
وی را احتمالاً ترساندهاند که در صورت بودن بنیصدر، پرونده گروگانگیری
رو خواهد شد و سرانجام ما چارهای جز اینکه بگوئیم ما به خواست آقای خمینی
عمل کردهایم و سیر تا پیاز را با ایشان در میان گذاشتهایم، نداریم و با اطلاع از حساسیتهای آقای خمینی وی را ترساندهاند که اگر بنیصدر با این پشتوانه مردمی و پیروزی در جبهه جنگ، باقی بماند، مجاهدین و گروهکها مسلط خواهند شد و مصدقیها و خط مصدق قدرت
را بدست خواهند گرفت و روحانیت و آخوند را جارو خواهند کرد و باز مشروطه
تکرار میگردد. آقای خمینی هم که به این مسائل خیلی حساس بود، خود مستقیم
وارد عمل گردیده است.
نکاتی
از تجربه تاریخی عنوان شده بدین خاطر است که اولاً بدانند چه بر سر
کشورشان و به دست چه کسان و گروه هایی آمده است و ثانیاً کسانی که به دنبال
استقرار رژیم دموکراسی و مردم سالاری که در آن مردم حرف اول و آخر را می زنند، که در آن تصمیم گیری و نوع تصمیم از آنِ مردم است هستند. از تجربه گذشته درس
بگیرند و بدانند که اگر واقعاً مخالفین به دنبال برپائی چنین رژیمی هستند،
طبعاً ضروت دارد، از هم اکنون خود را به جای مردم ننشانند که اگر چنین می
بودند، هیچ مشکلی بر سر اتحاد و یک پارچگی این گروهها و... وجود نمی داشت.
اینکه مشاهده می شود که همه دسته ها، گروهها و احزاب متشتت و از هم بیگانه
هستند، خود بهترین دلیل که اینها قبل از هرچیز به فکر قدرت خویشند و نه به فکر استقرار مردم سالاری. گاهی اوقات شنیده می شود که ما می خواهیم قدرت در بین مردم تقسیم شود. اما فراموش می شود که توزیع قدرت در بین مردم یک حرف است و یا فلان و بهمان گروه قدرت را در دست داشتن و یا در آن سهیم بودن حرف دیگری است. توزیع قدرت
هم به معنای این است که مردم حاکم بر سرنوشت خود باشند و حق تصمیم گیری و
نوع آن از آنِ مردم باشد، همین و بس!. اگر نخواهیم از جاده انصاف خارج شویم
و حق را بگوئیم، انچه که در بین اپوزیسیون در جریان است، بدست گرفتن قدرت و یا حد اقل سهیم شدن در بخشی از قدرت است. اگر به غیر از این می بود، چه محلی برای دعوا و جدائی می ماند؟ به نظر من هیچ اختلاف نظر در
اندیشه و راه حل محلی برای جدائی و تشتت نیست، بل مایۀ قوت و توانائی است
که به آدمیان امکان می دهد که با مطرح کردن اندیشه و نظرات مختلف، راه حل و
مشی مناسب از دل آن به در آید.
حد اقل شرط لازم برای اتحاد و یک پارچگی و یا نوعی ائتلاف برای دستیابی به حکومت مردم سالار که در
آن مردم حاکم بر سرنوشت خویش باشند و حق تصمیم گیری و نوع آن از آنِ مردم
است می باشد، این است که قبل از هر چیز هر گروه، دسته، قشر، حزب، شخصیت
و... آنچه را تا به حال انجام داده شفاف و سرراست برای مردم بیان کند، و هر
آنچه از خطا، اشتباه و ندانم کاری که به دست وی انجام پذیرفته و ملت از
بابت آن دچار خسارت گشته، حداقل کاری که می تواند بکند این است که به خود
انتقاد و از مردم عذرخواهی کند. تا راه برای همکاری و همیاری همگانی هموار
شود. و الا جابجائی قدرت چیزی را برای ملت عوض نمی کند. خوانندگانی که مقاله را مرور کرده اند، به این نکته توجه کرده اند، که چسان بخشی از کسانی که خود در پی افکندن، استقرار و استمرار دیکتاتوری ولایت و ولایت مطلقۀ فقیه نقش مهمی بازی کرده اند و امروز در
نقش اصلاح طلبی عمل می کنند، و می بینیم که آسمان و ریسمان بهم می بافند که
اعمال گذشته خود را به نوعی توجیه کنند که آن اعمال نقطه مثبتی در کارنامه
اعمالشان تلقی گردد و آن را به خورد مردم دهند و از مردم طلبکار هم باشند و
حاضر نیستند که شفاف و سرراست آن را برای مردم بیان کنند، چگونه می شود به
آن ها اعتماد کرد، که اینان در پی آزادی، عدالت و حقوق آحاد ملت ایران هستند؟
نمایه و پاورقی:
1- راه اصفهان سرگذشت ابن سینا، ژیلبر سینوئه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، چاپ دوم 1370، ص 314-313
2-
کتاب «برای تاریخ» دارای 424 صفحه است. حداقل 56 صفحه اول را که حاوی نکات
بسیار روشنگری که چگونه سیستم وزارت اطلاعات شکل گرفته و چگونه از همان
روز اول مسئله قدرت و شکنجه در آن مطرح بوده است. اگر چه نکات مهم آن در مقاله آمده است، ولی مطالعه آن خالی از فایده نیست و به همه توصیه می شود.
3- گفت و گو با سعید حجاریان برای تاریخ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 12.
4- برای تاریخ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 30 و31 .
5- پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد، محمد جعفری،ص 184.
6- همان سند، ص 186؛ به نقل از خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، ص 199.
7- همان سند، ص 186-185؛ ص 199.
8- گروگان گیری و جانشینان انقلاب، ص 67.
9- اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری، ص207، به نقل از:كيهان، يكشنبه 29 بهمن 57، شماره 1064، ص 4، مركز ساواك چگونه تسخير شد.
10- همان سند؛ 208-207؛به نقل از:ظهور وسقوط سلطنت پهلوى، خاطرات ارتشبد حسين فردوست، ج اول، صص 624-625 و 674.
11- همان سند، ص 208-207؛ صص 670-671 و 685
12- همان سند،
13-
برای اطلاع بیشتر و چگونگی تحول سازمانهای اطلاعاتی امنیتی رژیم شاه به
سازمان اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی، به سند فوق صص212-186 مراحعه کنید.
14- خاطرات سياسي محمدی ری شهری، چاپ سوم، ص 81؛ خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 514.
15- برای تاریخ ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 32.
16- همان سند، ص 32و 33.
17- همان سند، ص 33.
18- همان سند،ص 34و35.
19- همان سند، ص 36و37.
20- همان سند.
21- همان سند، ص 50.
22- پیشگامان اصلاحات، از حمید کاویانی، نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران در تحولات سیاسی دهه 70، چاپ اول پائیز 1379، ص288.
23- صحیفه نور، ج 18، ص 178.
24- همان سند، ج 20، ص 170.
25- همان سند، ج 16 ص 211 ـ 212.
26- همان سند، ج 15، ص 11.
27- همان سند، ص 19.
28- خاطرات خلخالی، جلد دوم، ایام انزوا، چاپ اول 1380، ص 199 ـ 198. چندین بار با وی در مورد اعدامها و مصادرهها، مصاحبه بعمل آمده است و ایشان در تمام آنها پاسخ داده است، که هر چه کردهام به امر امام بوده است.
29- در مورد این اعدامهای فلهای، نگاه کنید به خاطرات آیتالله منتظری، ص 306 ـ 301. این مکاتبات بسیار گویاست. در اینجا فقط فرمان آقای خمینی آورده میشود.
بسمه تعالی
در موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق است حکمش اعدام است، سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید، در مورد رسیدگی به وضع پروندهها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روحالله الخمینی» ص 302.
30- گفت و گو با سعید حجاریان برای تاریخ ، از عمادالدین باقی، چاپ سوم1379، ص 38.
31- همان سند، ص51.
32- نگاه کنید به » اوین گاهنامه پنج سال و اند...»، ص 125-121،214-212.
33- برای تاریخ، ص 56.
34- گروگانگیری و جانشینان انقلاب، ص 90 ؛ به نقل از: پیش گامان اصلاحات، ص288.
35- همان سند، ص 207؛ به نقل از: اطلاعات، 15 آذر 58، شماره 16019، ص 2 شورای انقلاب جلسه فوق العاده.
36- همان سند، 87 و 207؛ به نقل از: روزنامه انقلاب اسلامی، 30 دی ماه 59، شماره 454، ص 2.
37- همان سند، 208؛ به نقل از: روزنامه انقلاب ايران در دو حرکت، از مهندس بازرگان، چاپ سوم 1363، ص 94.
38- همان سند، 209؛ به نقل از: کيهان، چهارشنبه 17 بهمن 58، شماره 10923، ص 12 و ساير جرايد کشور.
39- همان سند.
40- همان سند، ص209 و 210؛ به نقل از: پیشگامان اصلاحات، ص 298.
41- همان سند، ص 209و210؛ به نقل از: پیشگامان اصلاحات، ص 298.
42-
تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360، ص372؛ به نقل از: روزنامه انقلاب
اسلامی، 30 اردیبهشت 60، شماره 543. منظور از لایحه، لایحه حذف فرمان
همایونی است که بنا بر آن تعیین سرپرست بانک مرکزی، هلال احمر، هواپیمائی
ملی در اختیار رئیس جمهور بود.
43- همان سند، به نقل از: روزنامه انقلاب اسلامی، شنبه 2 خرداد 60، شماره546.
44- همان سند؛ به نقل از: رفتار شناسی حکومتی امام در گفتگو با بهزاد نبوی پنج خاطره از امام، پدرام الوندی
alvondi@gmail.com
45- همان سند.
46- همان سند، ص 373؛ به نقل از: رفتار شناسی حکومتی امام در گفتگو با بهزاد نبوی، پدرام الوندی
شهریور 1391
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر