نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

حمد کسروی بی‏گمان یکی از برجسته‏ترین و دانشورترین پژوهندگان و اندیشمندان ایران در قرن بیستم است.

حمد کسروی بی‏گمان یکی از برجسته‏ترین و دانشورترین پژوهندگان و اندیشمندان ایران در قرن بیستم است.
دکتر غلامحسین صدیقی می‏گفت که سیدحسن تقی‏زاده پس از خواجه نصیر الدین طوسی، دانشمند بزرگ قرن سیزدهم‏ میلادی، بزرگ‏ترین دانشمند ایرانی بوده است. این‏گونه قیاس‏ها طبیعتا در همه موارد نمی‏تواند دقت علمی داشته باشد، و منظور صدیقی هم گمان می‏کنم جز این نبود که مرتبه ارزش و اهمیت کار علمی تقی‏زاده را برساند.
به این معنا، مشابه چنین قیاس‏هایی در مورد کسروی نیز به جا خواهد بود. به عنوان نمونه، فقط در مورد کار تاریخ‏ نگاری‏اش می‏توان گفت که پس از خواجه رشید الدین فضل لله، صاحب جامع التواریخ در قرن سیزده و چهارده میلادی،تا قرن بیستم تاریخ‏ نگاری در ایران به ارزش کسروی پدید نیامده بوده،اگر چه بی‏گفتگو در مورد آثار تاریخی‏اش هم جای حرف و سخن و بحث و انتقاد کم نیست.
تقی‏زاده به‏ عنوان یک شخصیت سیاسی-و اساسا به دلایل واهی- مورد اختلاف،یا به قول‏ متأخرین"بحث‏انگیز"بود،اما در کار علمی خیلی کمتر، چون پژوهش‏هایش در تاریخ و ادبیات قدیم بود و -از جمله به همین دلیل- خوانندگان آثارش تقریبا همه‏ اهل فن و اهل اصطلاح بودند:اما کارهای کسروی درباره تاریخ معاصر-به ویژه‏ تاریخ مشروطه ایران و تاریخ هجده ساله آذربایجان-را بیشتر کسانی می‏خواندند که‏ از تاریخ و تاریخ‏نگاری بهره‏ای نداشتند. درباره این آثار با ارزش کسروی هم، گذشته از بحث و انتقاد،جدل و مناقشه کم نشده است.
اما بحث‏انگیزترین کارهای او خاصه دربارهء دین و مذهب و سیاست روز و ادبیات فارسی‏ست،که این آخری‏ موضوع اصلی این مقاله است.
شاید بحث و انتقاد جدی و متعارف،و بی‏تعارف، درباره بسیاری از آراء و آثار کسروی در زمینه‏های گوناگون،به ویژه زمینه‏هایی که نام بردیم،به یک‏ معنا دور از انصاف باشد. نه فقط به این دلیل که دست بسیار نیرومند او امروز از بحث و جدل کوتاه است؛ نه فقط به خاطر این‏که مرد دانشمند و تیزبین و جامع الاطرافی بود؛ نه تنها به این دلیل که آدمی درست و صدیق و در نظرات و اظهارات خود صمیمی بود؛ و نه همان به این جهت که به خاطر بیان بی‏باکانه و بی‏امان بخشی از آن نظرات به قتل رسید-که همه دلایلی خوبی‏ست تا ناقد امروزی را از سخت‏گیری زیاد درباره وجوه‏ نپذیرفتنی آراء و آثارش دچار تردید سازد. بلکه علاوه بر اینها،و مهم‏تر از اینها،به این جهت ممکن است‏ بی‏انصافی شود که اگر دایره را تنگ بگیریم خیلی از آن آراء و آثار تاب نقد و بررسی-دست‏کم نقد و بررسی مدرن-را نداشته باشند؛حتی بی‏آنکه لازم‏ باشد-به خلاف شیوه‏ای که خود او در آثار جدلی‏اش روا داشته-بکوشیم تا جزء به جزء آن مطالب را بی‏پایه و اساس نشان دهیم.
"و این"سید ترک" چنان به زبان فارسی، دستورش، واژگانش، و شیوه‏های‏ نگارش قدیم و جدیدش استیلا یافت که از حدود سی سالگی به‏"پیرایش‏" آن‏ پرداخت. نثری که بالاخره از این میان درآمد، یکی زبان تاریخ مشروطه و تاریخ‏ هجده ساله است"
کسروی طلبه مدرسه طالبیه تبریز- و از جمله شاگرد شیخ محمد خیابانی- بود. در عنفوان جوانی،و سپس در مدرسه آمریکایی آن شهر همزمان عربی درس‏ می‏داد و انگلیسی می‏آموخت. بعدها قاضی شد و دو سه سالی وکیل عدلیه و باز قاضی،که بار دیگر،به دلایل مبهمی،از آن کار کنار رفت و به وکالت‏ پرداخت و در همان شغل هم مرد. یعنی همانجا در عدلیه،در دادسرا،بود که‏ کشته شد،در ۵۴ سالگی و هنگامی که به دادسرا احضار شده بود.
عربی را از مدرسه شروع کرده بود ولی پیش خود آن را چنان یاد گرفت که ماهنامهء مهم‏ العرفان چاپ قاهره مقالات و ترجمه‏های او را به عربی چاپ می‏کرد.
زبان آذری را -که البته منظور از آن ترکی آذربایجانی نیست بلکه یکی از زبان‏های ایرانی قدیم است که پیش از ترکی در آن‏جا زبان مادری بوده-کشف‏ کرد،و چون برای این کار به دانستن زبان‏های ارمنی قدیم و جدید نیاز داشت، اینها را به یاری دو مرد ارمنی آموخت. زبان‏"اسپرانتو"را نیز به کلّی خودآموزی‏ کرد. مقدمات زبان پهلوی را نزد هرتسفلد شرق‏شناس آلمانی که یک سال در ایران بود فراگرفت و آنگاه خود به تکمیل آن پرداخت و از آن در پژوهش‏هایش‏ در قلمرو تاریخ باستان بهره برد.
و این"سید ترک" چنان به زبان فارسی، دستورش، واژگانش، و شیوه‏های‏ نگارش قدیم و جدیدش استیلا یافت که از حدود سی سالگی به‏"پیرایش‏" آن‏ پرداخت. نثری که بالاخره از این میان درآمد، یکی زبان تاریخ مشروطه و تاریخ‏ هجده ساله است. و این زبانی است که درس‏خواندگان امروز(حتی از نسل من) به‏ زحمت آن را می‏خوانند، گرچه از آثار هزار سال پیش، مثلا تاریخ بیهقی، خواندنش آسان‏تر است.
نثر دیگری که به دنبال این از"پیرایش‏"زبان فارسی به‏ دست کسروی درآمد،زبان کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ او است،از جمله آثارش در باره ادبیات و تصوف. روان‏ترین آن‏ها را در جزوه سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ می‏توان خواند. واژگانی هم یا از زبان‏های باستانی یا خودساخته و برمبنای آن‏ها وارد زبان کرد که برخی -مانند همین‏"واژگان‏"،"انگاشتن‏"،"انگیزه‏"،"خودکامه‏"- ماندند،و بعضی دیگر-مانند"آمیغ‏"،"کاچال‏"،"سهش‏"و"آخشیج‏"- فراموش‏ شدند.
اما گمان نمی‏کنم حتی یک تن از اهل ادب و زبان باور داشته باشد که‏ اگر کسروی نبود،نثر امروز،به ویژه نثر پژوهشی امروز،تا این درجه پیراسته‏ و پرداخته می‏بود. کاری که دهخدا و جمال‏زاده و هدایت و دیگران در نثر طنز و قصه و داستان کردند،کسروی و خانلری و یارشاطر و دیگران برای نثر رسمی‏ و پژوهشی انجام دادند،اگرچه این دو کار باهم بی‏ارتباط نبود. آل احمد نثری‏ اختراع کرد که تنها به درد کار خودش می‏خورد،چه در داستان‏نویسی چه در نقد و جدل. به همین جهت آن دو سه تنی هم که خواستند از آن تقلید کنند نتوانستند.
همین یک کار کسروی کار بزرگی بود،اگرچه امروز عین شیوه نگارش او را نمی‏توان به دست گرفت. تاریخ مشروطه و تاریخ هجده ساله سخت مشهور و مورد استفاده‏اند،اگرچه طبعا درباره آنها،کلا و جزئا،حرف و سخن کم نیست.
"شاید اگر دایره را تنگ بگیریم خیلی از آراء و آثار کسروی تاب نقد و بررسی-دست‏کم نقد و بررسی مدرن-را نداشته باشند."
تاریخ پانصد ساله خوزستان برای دوره نگارشش حرف تازه و مهم زیاد دارد. ولی‏ شاید برای اهل تحقیق کارهایی مانند شهریاران گمنام و شیخ صفی و تبارش از نظر نکات و یافته‏های تازه‏ای که در آنهاست ارزش بیشتری داشته باشند.از جمله در همین تک‏نگاری دوم است که کسروی به اثبات این نکته می‏پردازد که اولا سیادت صفویه که حتی دشمنان سرسختشان(عثمانیان و ازبک‏ها)در آن شک‏ نمی‏کردند حقیقت نداشته؛ثانیا آنها-شاید تا زمان شیخ جنید و حتی پسرش‏ شیخ حیدردر شاه اسماعیل)-سنی شافعی بوده‏اند. بیشتر به خاطر این‏ گونه تحقیقات بود که کسروی،ناخواسته و نادانسته،در میان شرق‏شناسان نامدار و به عضویت انجمن سلطنتی مطالعات آسیایی(The Royal Asiatic Society)انتخاب شد.
آنچه می‏ماند چیزهایی‏ست که شهرت کسروی بیشتر به خاطر آنهاست: جدل‏های مذهبی؛بحث و جدل بر ضد شعر و شاعران فارسی و -بیشتر در ارتباط با همین- کشمکش با مقامات دولتی درباره برنامه درسی مدارس و دانشکده ادبیات. و به دنبالش،زد و خوردهای لفظی‏ای که برای همین کارها در این جزوه و آن جزوه با این‏"دکتر"و آن ‏"آخوندک‏"پیدا کرد؛و حتی اعلام‏ کتک خوردن جانانه چند تن از بدگویانش به دست هوادارانش؛ و بالاخره -دو سه‏ سال آخر عمر- کشیده شدنش به میدان سیاست،با اینکه زمانی خودش نوشته بود "ای پدر سیاست بسوزد."
اما چه در زمینه‏های تاریخی،چه اجتماعی،چه مذهبی و چه ادبی -حتی‏ نگارشی- دین کسروی را به پیشتازانش، به خصوص به ملکم خان،به فتحعلی‏ آخوندزاده،به جمال الدین اسدآبادی(معروف به افغانی)و به میرزا آقاخان‏ کرمانی،نباید از یاد برد. اما،این یادآوری ابدا از نوآوری‏های بارزی که در کارهای کسروی هست نمی‏کاهد.
تأثیر نظریات ملکم خان درباره حکومت‏ قانونمند و دولت مشروطه -که بر همه آن دیگران هم تأثیر بزرگی داشت- کاملا روشن است. اما ندیده‏ام که درباره اهمیت نثر ساده و روان ملکم بر تحولات‏ بعدی کاری شده باشد. ملکم کتابچه غیبی را در حدود سال ۱۸۶۰ نوشت. نثر مقالات صور اسرافیل(چاپ ۱۹۰۶)-به استثناء نثر ستون ‏"چرند پرند"دهخدا-از آن جلوتر نیست؛ و نثر نشریه مساوات(۱۹۰۶)-که مبلغ مشروطه‏خواهی تندرو بود-از آن به مراتب عقب‏تر است.
تأثیر آخوندزاده و آقاخان-که پیرو او و مرید ملکم بود-نیز آشکار است: در مشروطه‏خواهی؛ در برخورد انتقادی با دین و مذهب؛در بسط دادن ایدئولوژی‏ ناسیونالیسم آلمانی آن دوران به تاریخ و سیاست ایران؛ در یاد گرفتن چیزهایی از فرنگ و فرنگیان و روان‏شناسی اروپاپرستی؛ در کوبیدن شعر و ادب قدیم ایران. اگرچه، برخورد کسروی با دین و مذهب دقیقا مثل آن نبود -که برخلاف‏ کسروی یکیشان لامذهب بود و دیگری دست آخر لامذهب شد- گرایش‏اش به آن‏ گونه ناسیونالیسم -دستکم در ظاهر،ولی حتی بیشتر از آن-آرام‏تر و پخته‏تر بود.
نگرش کسروی به اروپاگرایی هم ضد اروپاپرستی بود هم کاملا از آن خالی نبود. کسروی با شدت آنان -به خصوص آخوندزاده(در جزوه قرتیکا)- شعر و ادب‏ قدیم را کوبید،اما آشنایی او با این موضوع گسترده‏تر از آنها بود و در هر حال‏ باید با اهل ادب و تحقیق زمان خودش عرض مقابله می‏کرد،و این مشکل را آن‏ دو تن نداشتند.
تأثیر جمال الدین اسدآبادی، گذشته از مشروطه‏خواهی‏اش، بیشتر از این جهت، بود که نگرش‏اش -چه از لحاظ شخصی،چه از نظر اعتقادی- اروپایی‏پرستانه نبود، هرچند آموختن از آنها را در صنعت و در سیاست و حکومت لازم می‏دانست. و نیز از این جهت گسترده‏تر،که سابقه‏اش مانند کسروی درس مذهبی،نوعی‏ اصلاح‏طلبی مذهبی، عربی‏دانی و تماس با روشنفکران و اصلاح‏طلبان عرب بود که بعضی از آنان-که شیخ محمد عبده نامدارترین آنهاست-مریدش بودند.
"تأثیر نظریات ملکم خان درباره حکومت‏ قانونمند و دولت مشروطه -که بر همه آن دیگران هم تأثیر بزرگی داشت- کاملا روشن است. اما ندیده‏ام که درباره اهمیت نثر ساده و روان ملکم بر تحولات‏ بعدی کاری شده باشد."
تا جایی که می‏دانم کسی به تأثیر آراء و انتشارات پیشروان و روشنفکران عرب- خاصه مصری-در آراء کسروی توجه نکرده،درحالی‏که خود او می‏گوید که - دست‏کم در اوائل، مثلا از بیست و دو سه سالگی تا سی و دو سه سالگی- او از طریق خواندن نشریات عربی،بخصوص همان ماهنامه العرفان که بیشتر از آن نام‏ بردیم با دانش‏های جدید فرنگی آشنا شده بود. در این‏باره می‏نویسد:"[در سال‏ ۱۳۰۱ در دماوند]سرگرمی که پیدا کرده بودم نوشتن تاریخ شورش‏های آذربایجان‏ می‏بود که به نام "آذربایجان فی ثمانیة عشر عاما" برای فرستادن به مهنامه العرفان‏ آغاز کرده بودیم. و نیز می‏گوید: "چون روزنامه‏های بغداد خوزستان را "امیرنشینی عربی" می‏ستودند[می‏خواندند]...من گفتاری در پاسخ آن نوشته‏ بودم که خوزستان بخشی از خاک ایران است و شیخ خزعل گمارده‏ای از دولت‏ ایران می‏باشد...این گفتار...در العرفان‏[چاپ قاهره‏]چاپ شده بود." این‏ نکته بسیار مهمی‏ست چون ریشه‏های آگاهی کسروی را از دانش‏های اروپایی‏ نشان می‏دهد و ضمنا می‏رساند که این دانش‏ها از طریق برداشت پژوهندگان‏ و روشنفکران مصر به دست او آمده بوده است.
نگرش او به فرنگ و فرنگی نیز یکی از وجوه رویارویی او با ادبیات است. انقلاب مشروطه -طبق معمول انقلاب‏ها- از جمله نوعی رنسانس فرهنگی پدید آورد که -گذشته از نثر جدید و داستان‏نویسی مدرن و شعر نو- سبب بازیابی و تصحیح و انتشار متون مهم قدیم شد.
از سویی ایران‏شناسان جدید فرنگی به‏ پژوهش‏های تازه‏ای دست زدند، و از سوی دیگر،برخی از آنان -خاصه ادوارد براون- به پشتیبانی مالی و علمی از این‏گونه پژوهش‏های محققان ایرانی پرداختند. حضور تقی‏زاده، قزوینی، عیسی صدیق و لطفعلی صورتگر، در سال‏های گوناگون، در کمبریج انگلستان همه به همت براون بود. به عنوان مثال، تا وقتی که قزوینی کتاب المعجم فی معأئیر اشعار العجم، شمس قیس رازی را در سال‏ ۱۹۰۹ و چهار مقاله نظامی عروضی را در سال ۱۹۰۸ از همین مجرا تصحیح نکرده‏ بود این کتاب‏ها فقط به شکل خطی در دسترس معدودی از کسان مرفه بود.
کسروی چنین می‏پندارد که این توطئه‏ای بود -پس از تعطیل مجلس در سال ۱۹۱۱-ب رای فرونشاندن شور و شوق آزادیخواهی:
بایستی مردم را از آن شور پائین آورند،خون‏ها را از جوش بیندازند...این کار باید با دست خانواده‏[محمدعلی و ابو الحسن‏]فروغی و همداستان شدنشان با پروفسور [ادوارد]براون و همراهان او از اروپا انجام گیرد. و برای فریبکاری می‏گفتند که در اروپا ما را با سعدی و حافظ و خیام و فردوسی می‏شناسند. باید ما نیز هرچه می‏توانیم به آن اهمیت دهیم. [عیسی صدیق پس از بازگشت به ایران گفته‏ بود که‏]"به همین جهت من در اروپا با پروفسور براون همدست می‏بودم و به نشر ادبیات ایران می‏کوشیدم." یک ‏بار هم من‏[کسروی‏] این سخن را از زبان فروغی‏ شنیدم...از اروپا براون "تاریخ ادبیات ایران" می‏فرستاد،کتاب‏ها چاپ می‏کرد ...خیابان‏ها به نام شاعران نامیده می‏شد،ب ه سعدی و حافظ و خیام و فردوسی‏ نام"مفاخر ملی" داده شد. کتاب‏هاشان پیاپی به چاپ می‏رسید.

کسروی از "هایهوی‏" و "دلقک‏بازی‏" جشن هزاره فردوسی که "سال‏ها نقشه آن را کشیده و بسیج کار را دیده بودند" نام می‏برد-اگرچه فردوسی را کم یا بیش‏ می‏پذیرد. در این‏باره می‏گوید که "پس از آن جشن‏هایی به نام هر یکی از سعدی و حافظ و خیام خواستندی گرفت و نقشه‏ها کشیده بودند. ولی چون ما پشت سر هزاره‏[فردوسی‏]آواز بلند کرده،نبرد خود را با آن هیاهو آغاز کردیم‏ نقشه‏ها ناانجام ماند."آخوندزاده نیز برای هیچ شاعر دیگری جز فردوسی‏ ارجی نمی‏شناخت.
"کسروی هنگامی نسبت به ادوارد براون خوش‏بین بود که او کتاب انقلاب‏ ایران را درباره تاریخ مشروطه نوشت و سپس با اولتیماتوم روس در سال ۱۹۱۱ و عواقب آن مبارزه کرد. اما با انتشار تاریخ ادبیات براون گمان برد که این‏همه‏ ناشی از توطئه است زیرا شعر و ادب مرسوم را زشت و زیانبار می‏دانست."
کسروی اساسا اهل تئوری توطئه نبود درحالی‏که چه در زمان او و چه در زمان ما، این تئوری رایج‏ترین طریق شرح و تحلیل حوادث اجتماعی و سیاسی بوده‏ است. دلیل این‏که کسروی در این مورد - و گمان می‏کنم فقط در این مورد- دچار این مقدار سوءظن شده به خاطر نفرت او از شعر و شاعران قدیم است. بر اثر این نفرت، هنگامی که پی برد که براون "تاریخ ادبیّات فارسی" نوشت و قزوینی و فروغی و دیگران نیز با او در تماس بودند و به تصحیح و انتشار ادبیات قدیم نیز کوشیدند نتیجه گرفت که قطعا توطئه‏ای در کار است تا به قول‏ خودش ملت ایران را از شور و شوق انقلابی بیندازند. از جمله در جای دیگر در پیرامون‏ "ادبیّات‏" با اشاره به شهرت خیام در انگلیس و آمریکا می‏گوید که ستایش‏ هایی که فرنگی‏ها از خیام کرده‏اند "همه برای فریفتن مردم بیچاره شرق است" وگرنه اگر شاعری چون خیام "جبری‏گری" تبلیغ کند و "جوانان را به مستی و تنبلی و بی‏غیرتی وادارد،هر آینه او را به دادگاه کشند و حکم بند و زندان‏ دهند و شعرهایش را همه به آتش کشند."
کسروی هنگامی نسبت به ادوارد براون خوش‏بین بود که او کتاب انقلاب‏ ایران را درباره تاریخ مشروطه نوشت و سپس با اولتیماتوم روس در سال ۱۹۱۱ و عواقب آن مبارزه کرد. اما با انتشار تاریخ ادبیات براون گمان برد که این‏همه‏ ناشی از توطئه است زیرا شعر و ادب مرسوم را زشت و زیانبار می‏دانست. مرتبط با همین اندیشه توطئه است که می‏گوید "لیتراتور" در فرنگ معنای گسترده‏تری‏ دارد و از جمله تاریخ و جغرافی را در بر می‏گیرد،در حالی‏که در ایران آن را به "ادبیات"ترجمه کرده‏اند و "ادبیات در فارسی تنها به معنای شعر و چیزهایی‏ وابسته به شعر است." این کار را "دسته بدخواهان یا خائنان کشور" در اوایل‏ مشروطه آغاز کردند و "به همدستی برخی شرق‏شناسان هایهوی در ایران به نام‏ "ادبیات‏" برانگیخته،رواج شعر و یاوه‏گویی را بالا برده،مردم را به سوی کتاب‏ های شاعران و دیگران کشیده‏اند."
البته‏ "لیتراتور" در فرنگ به هر دو معنا یعنی هم به معنای گسترده‏تر آن و هم به معنای شعر و داستان و غیره است. در ایران هم به همین دلیل دانشکده ادبیات رشته‏های تاریخ و جغرافیا -حتی فلسفه و منطق- را در بر می‏گرفت. از سوی دیگر،اهمیت و استیلای شعر بر ادبیات -به معنای محدودتر آن- چنان بود که در دوره جوانی کسروی، در عمل ،ادبیات را -در این معنای محدود -با شعر یکسان می‏گرفتند. و بهترین شاهد در این مورد بحثی بود که در سال ۱۹۲۰ درباره "انقلاب ادبی" بین نشریه دانشکده،به رهبری ملک الشعراء بهار،و روزنامهء تجدد تبریز به رهبری رضا رفعت درگرفت که به رغم عنوان "انقلاب ادبی"، درباره انقلاب در شعر فارسی بود. این بحث ایرج را بر آن داشت که با آن طنز تقلیدناپذیرش در شعری بگوید:انقلاب ادبی خواهم کرد/فارسی را عربی‏ خواهم کرد. البته این مشاهدات مزید بر توضیح است،چون آنچه کسروی‏ می‏خواهد کوبیدن شعر فارسی‏ست و این هم یکی از راه‏های آن است.
هنگام بحث دربارهء تأثیر آراء آخوندزاده بر کسروی اشاره کردم که کسروی، به خلاف او، اروپاپرست نشد، سهل است،از جمله نخستین انتقادکنندگان به‏ اروپاپرستی نیز بود گرچه خود او هم کاملا از آن مبرا نبود. در توضیح باید گفت که نگرش کسروی از یک نظر شبیه به نگرش سیدجمال الدین است که‏ -به زبان ساده- می‏گفت ما باید علوم و فنون صنعت و حکومت و سیاست‏ اروپای غربی را با جامعه اسلامی تطبیق دهیم ولی به نحوی که اساس فرهنگ و هویت اسلامی‏مان محفوظ بماند. اما،کسروی بر این باور بود که دین و آئین هم‏ باید در جهت آراء و نظرات خود او تغییر یابند.
"وقتی که کار فرنگ ‏پرستی بالا گرفت،کسروی به انتقاد از آن پرداخت، و ضمن اذعان به پیشرفت‏های فرنگ و نیاز ایران به بهره‏گیری از آنها،عشق به تقلید سطحی از فرنگ - و احساس‏ شرمساری و حقارتی را که ملازم با آن بود- رد کرد."
بنابراین وقتی که کار فرنگ ‏پرستی در اوایل دهه ۱۳۱۰ (۱۹۳۰ م)بالا گرفت،کسروی به انتقاد از آن پرداخت، و ضمن اذعان به پیشرفت‏های فرنگ و نیاز ایران به بهره ‏گیری از آنها،عشق به تقلید سطحی از فرنگ -و احساس‏ شرمساری و حقارتی را که ملازم با آن بود- رد کرد. به این ترتیب،او و چندین تن دیگر پیشتاز نظریه‏پردازان بعدی در این زمینه،به ویژه سیدفخر الدین شادمان و،از همه مؤثرتر جلال آل احمد شدند. دیدگاه علی شریعتی در این‏باره از همه به‏ سید جمال الدین نزدیک‏تر بود،اگرچه طبعا ویژگی‏های خود و زمان خود را داشت.
این بخش از آراء و مواضع کسروی پس از شهریور ۱۳۲۰ و در دوران اشغال‏ ایران تا اندازه‏ای تغییر کرد. این تغییر به ویژه در نگرش او نسبت به ادبیات‏ محسوس است. همین باور او که توجه شرق‏شناسان و سایر اروپائیان به ادبیات‏ فارسی از سر توطئه است این نکته را می‏رساند. زیرا به نظر او اگر غرض اصلی‏ آنان گمراه کردن جوانان ایرانی نبود اصلا به این‏گونه‏"یاوه‏گویی‏"ها ارج نمی‏ گذاشتند.
مثلا وقتی می‏بیند ترجمه فیتزجرالد را از رباعیات خیام در ایران‏ جدی گرفته‏اند می‏گوید:"من پیش خود شرمنده گردیدم. به یاد آوردم که آن‏ انگلیسی رازدان به این ایرانی فریب خورده خام با چه نگاهی می‏نگرد و زیر لب‏ به نافهمی او چه خنده‏ای می‏کند."
حتی روشن‏تر از این،در چند جا می‏گوید که شعر و ادبیات در فرنگ چیز دیگری‏ست و از جمله ویکتور هوگو را می‏ ستاید که "هوس سخن‏بازی گریبانگیر او نبوده که بنشیند و شعر بگوید تنها برای این‏که می‏خواهد شعر بگوید. او در زمان خود چیزهایی را دیده و دریافته‏ و درباره آن کتاب‏هایی نوشته یا شعرهایی گفته. ما به هوگو ایرادهای دیگر توانیم گرفت. ولی یاوه‏گو نمی‏بوده،درحالی‏که همهء شعرای ایران "بافنده" و یاوه‏سرا بوده‏اند: "اگر مردم فرانسه به هوگو ارج می‏گذارند بجاست. ولی او کجا و سعدی و حافظ کجاست...هوگو مرد بسیار غیرتمند می‏بوده... یکی از نمایندگان مجلس فرانسه می‏بوده که چون ناپلئون سوم خواسته جمهوری را از میان برداشته امپراتوری برپا گرداند، هوگو از کسانی می‏بوده که ایستادگی‏ سختی نشان داده‏اند...."
نظرات و آراء کسروی درباره شعر و ادب فارسی و درباره ادبیات به‏طور کلی،به درجات، در آثار وی عنوان و مطرح شده‏اند از جمله در: در پیرامون‏ "ادبیات‏"،فرهنگ چیست؟،صوفی‏گری،حافظ چه می‏گوید؟، ورجاوند بنیاد، دین و جهان، در پیرامون خرد و ده سال در عدلیه. ولی در واقع همان سه کتاب و جزوه اول همه عقاید او را در این‏باره می‏پوشانند. این آراء ساده و بی‏پیرایه‏اند و با صراحت و قاطعیت، و حتی خشم و خشونت،بیان شده‏اند. آنچه از آنها برمی‏آید این است‏ که کسروی با برخی یا بسیاری از غزلیات حافظ، و گلستان سعدی -به ویژه باب‏ پنجم آن- بخش‏هائی از مثنوی مولوی و نیز مقداری از رباعیات خیام آشناست. از نظامی گنجوی هم فقط یکی دو بیت نقل می‏کند و به هجویات انوری و سوزنی و ایرج و عشقی نیز گریزی می‏زند.
"مولوی از تیپ خیام است.به این معنی که بدآموزی بوده که از شعر سود می‏جسته. شما می‏دانید که مولوی از سران صوفی‏گری به شمار می‏رفته. باز می‏دانید که صوفی‏گری یکی از گمراهی‏های بزرگ می‏بوده. "
احمد کسروی
دو سه نمونه از مضمون آراء او را در صفحات پیش طرح کردیم. در اینجا، فقط برای این‏که ملاک و معیاری از ایرادهای او به شاعران طراز اول فارسی به‏ دست داده باشیم مثال‏های زیر را نقل می‏کنیم:
در فرهنگ چیست؟ می‏گوید:
...آیا خیام و حافظ با آن اندیشه ‏های زهرآلود خراباتیگری، مولوی با آن‏ گمراهی‏های صوفی‏گری، و سعدی با آن درهمگویی‏های زیانمند و با آن بی‏شرمی‏های‏ باب پنجم گلستانش کسان نیک و بزرگ می‏بوده‏اند یا مردانی پست و بی‏ارج؟ اگر می‏گوئید کسان نیک و بزرگ بوده‏اند این خود نافهمی بزرگی از شماست. آری‏ نافهمی بزرگی‏ست که کسانی را با آن گمراهی‏ها و نادانی‏ها نیک و بزرگ شمارید آیا این از نیکی و بزرگی کسی‏ست‏ [یعنی خیام و حافظ] که جهان را هیچ و پوچ‏ شمارد،و کوشش و کار را بیهوده داند و به مردم درس تنبلی و سستی و مستی‏ دهد؟ آیا از نیکی و بزرگی کسی‏ست‏ [یعنی مولوی‏] که زندگانی را خوار گیرد و بیکاری و تنبلی و گوشه‏گیری و مفتخواری را نیک شمارد؟! آیا از نیکی و بزرگی‏ کسی‏ست که هرچه شنیده ‏[یعنی سعدی‏]، راست و کج،به رشته شعر کشد و برای‏ تردامنی و بی‏ناموسی بابی در کتابش باز کند؟

در پیرامون خرد نقل می‏کند که زمانی به وزیر معارف وقت گفته بوده: ...آن‏همه ستایش‏های گزافه‏آمیز از باده که حافظ کرده،آن‏ همه پافشاری که به‏ بیهوده بودن کوشش و تلاش نشان داده...آن بی‏شرمی که در بچه‏بازی از خود می‏نماید از چه رو بوده؟! از این شعر چه معنای بخردانه‏ای توان درآورد: دوش دیدم‏ که ملایک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند؟...در آن روزها قانون استادان دانشگاه تازه از مجلس گذشته بود که من نیز بایستی استاد باشم... با این شرط خواهیم پذیرفت که این سخن‏هاتان را پس بگیرید.گفتم در آن حال من‏ از استادی چشم پوشیدم.
در ده سال در عدلیه شاعری به زبانی ارمنی را هم نکوهش می‏کند: پیش بارون هایراپت‏ [قاراپت‏] ارمنی زبان ارمنی می‏آموختم: کم‏کم با بارون دوستی‏ پیدا کردیم،این مردافتاده و پاکدل...جز شاعری آلودگی نمی‏داشت...
در حافظ چه می‏گوید؟ می‏نویسد:بیشتر غزل‏های حافظ.... معنایی ندارد و پیداست که برای گنجاندن قافیه سروده‏ شده... یک تن خراباتی که جهان را هیچ و پوچ می‏شمارد و می‏گوید باید پروای گذشته و آینده نکرد آیا می‏توان چشم داشت که غیرت کند و در راه توده و کشور جانبازی نماید...آیا می‏توان امید بست که شمشیری بگیرد و به جنگی بشتابد؟
در در پیرامون ‏"ادبیات‏" در این‏باره باز چنین می‏گوید: این نافهمی که شعر را خواستی جداگانه شناسند و بی‏نیازانه به آن پردازند -که‏ می‏باید نامش را "یاوه‏گویی‏" گذاریم- از دیرترین زمان گریبانگیر شاعران ایران‏ بوده. از همان روزی که شعر رواج یافته بیشتر شاعران از این دسته یاوه‏گویان‏ بوده‏اند. بهار آمده شعر گفته‏اند،پائیز رسیده شعر گفته‏اند، عید بوده شعر گفته‏اند، سوگواری پیش آمده شعر گفته‏اند... اگر شاعری مانند خیّام در انگلستان‏ پیدا شود که به مردم درس جبری‏گری دهد و جوانان را از کوشش و تلاش‏ دلسرد گردانیده به مستی و تنبلی و بی‏غیرتی وادارد هر آینه او را به دادگاه‏ کشند و حکم بند و زندان دهند و شعرهایش را همه به آتش کشند... زیان گفته‏های سعدی از چند راه است: ۱- نخست از راه جبری‏گری که در آن پافشاری‏ بسیار از خود نشان می‏دهد و رسوایی‏ها بار می‏آورد... ۲- اندیشه‏های صوفیانه... ۳- اندیشه‏های پست و بی‏خردانه زمان خود را به رویه"پند"یا"حکمت‏" انداخته...۴- زشت‏ترین گفته‏های سعدی باب پنجم گلستان اوست..."سعدی‏ خط سبز دوست دارد/نه هر الف جوالدوزی"...ببینید چه پستی‏ها در این یک‏ داستان پدیدار است...
"به رغم احترامی که کسروی برای درک فرنگی‏ها از آمیغ‏ ها متصور است،به حدی که گمان می‏کند شعرهای شاعری مثل خیام را اگر انگلیسی بود آتش می‏زدند -باز هم "دزد و گدا و رمان‏نویس"را یکسان‏ می‏پندارند. "
و باز در همان‏جا:مولوی از تیپ خیام است.به این معنی که بدآموزی بوده که از شعر سود می‏جسته. شما می‏دانید که مولوی از سران صوفی‏گری به شمار می‏رفته. باز می‏دانید که صوفی‏گری یکی از گمراهی‏های بزرگ می‏بوده. [او]...در همه شعرهای خود چند چیز را دنبال می‏کند...
۱- یکی بودن هستی یا وحدت وجود... ۲- مولوی‏ و همچنان دیگر صوفیان از سخنان خود این نتیجه را می‏گیرند که ما همه خدائیم و کارهای ما همه از سوی خداست: ما همه شیریم شیران علم‏ حمله‏مان از باد باشد دمبدم...۳- مولوی چون صوفیان دیگر جهان و زندگی را خوار می‏دارد و پرداختن‏ به آن را بد می‏شناسد: اهل دنیا از کهین و از مهین/لعنة اللّه علیهم اجمعین.
در ورجاورند بنیاد می‏نویسد: آری تنها نیمی از آدمیان است که به کشتن و درویدن و خرمن کوفتن...و پارچه‏ بافتن و رخت دوختن و خانه ساختن...و خریدن و فروختن و مانند اینها که‏ بهر بسیج نیازاک‏هاست می‏فهلند.بازمانده یا دزد و راهزن...و فال‏گیر و دعانویس و گدا و ماّ و روضه‏خوان و شاعر و رمان‏نویس و دیه‏دار،و آن دسته‏ از بازاریان و بازرگانند که کالا را دست به دست می‏گردانند که همگی اینها با توده در نبردند و نان از دستان آنان می‏ربایند...
اشاره ‏ام به این‏که شاید نقد و بررسی متعارف از آراء کسروی درباره ادبیات‏ دور از انصاف باشد با توجه به چنین شواهد بود. منظورم این نیست که با توجه‏ به این اظهارات و استدلال‏ها "البته واضح و مبرهن است" که ایرادهای کسروی‏ وارد نیست، هرچند اگر به نظر برخی کسان"واضح و مبرهن"باشد در شگفت‏ نمی‏شوم. بلکه از این نظر واضح و مبرهن است که کسروی از شعر و ادب‏ فارسی -حتی از آنها که صدها سال پیش از زمان او شعر گفته‏اند- انتظار دارد که مبلغ ‏"آمیغ‏ها"ی او باشند؛خواه بر ضد تصوف و بر ضد باده‏نوشی؛ خواه به‏ سود جنگجویی یا به سود "پاکدینی‏". و در نتیجه ادبیات را حداکثر جز به عنوان‏ ابزاری برای تبلیغ آن آمیغ‏ها نمی‏داند.
به این ترتیب،ما با سه مشکل روبروایم. یک مشکل، همین تعیین تکلیف برای ادبیات براساس‏"آمیغ‏ها"ست،که گفتیم‏ سابقه‏ای طولانی دارد، جز اینکه آمیغ این با آمیغ آن متفاوت است، و درست روشن‏ نیست که شاعر باید به ساز کدامیک از این آمیغ‏ها برقصد، چون هر آمیغی را که برگزیند صاحبان آمیغ‏های دیگر از او دمار می‏کشند و این نکته‏ای است که‏ در دم به آن باز خواهیم گشت.
"از دیدگاه نقد ادبی و تئوری جدید ادبی-از فرمالیست‏های روسی و "نقد نو انگلیسی-آمریکایی"گرفته تا آراء و نظریات"محفل پراگ"،ساختارگرایان قدیم‏ و بعدی،و بالاخره تئوری‏های پست مدرنیستی-عقاید کسروی درباره ادبیات‏ یکسره ادبیات را حذف می‏کند."
مشکل دیگر این‏که پیداست کسروی نه به ادبیات به عنوان ادبیات علاقه‏ای‏ داشته،و در نتیجه نه از آن اطلاع چندانی،وگرنه باید می‏پذیرفت که هم سعدی غیر از باب پنجم گلستان و هم مولوی غیر از چند بیت از مثنوی هریک چند صد غزل دارند،و -اگرچه از بهترین شاعران تاریخ ادب فارسی‏اند- غیر از آنان در عرصه ادب قدیم و جدید ایران بسیار بوده‏اند.
و مشکل آخر اینکه کاملا روشن و کاملا قابل فهم است که -به رغم احترامی که کسروی برای درک فرنگی‏ها از آمیغ‏ ها متصور است،به حدی که گمان می‏کند شعرهای شاعری مثل خیام را اگر انگلیسی بود آتش می‏زدند -باز هم "دزد و گدا و رمان‏نویس"را یکسان‏ می‏پندارند. یعنی احکامی که او روامی‏دارد از نظر خودش جهانشمول است و فقط منحصر به شعر قدیم فارسی یا ادبیات ایران نیست.
به این ترتیب، اگر بخواهیم نگرش کسروی به ادبیات را با محک نقد ادبی، به ویژه نقد ادبی و تئوری ادبی جدید بسنجیم ،از نقطه نظر ادبی بار چندانی بر آن نیست ولو اینکه هنوز هم از جهت تبلیغ "آمیغ‏ها"معنایی داشته باشد. رئالیسم‏ سوسیالیستی نوع ژدانوف-که قانونگذار هنر و ادبیات پرولتاریایی در زمان استالین‏ بود،و از جمله موسیقی‏دان بزرگی چون شوستوکویچ را به خطری جدی افکند و او را مدتی ناگزیر به تن دادن به برخی احکام آن کرد -به سرعت کارش به‏ ابتذال و حتی افتضاح کشید.
بسیاری از آراء و احکام کسروی-در تبلیغ ارزش‏های‏ برگزیده‏اش-از این نوع رئالیسم هم، به سبب سادگی این ارزش‏ها،مطلق‏تر است زیرا، با توجه به پیشرفت‏هایی که در اروپا در فلسفه و زیبایی‏شناسی و نقد و تئوری ادبی،و هنری شده بود،حتی احکام ژدانوفی هم ناگزیر به حدودی‏ محمدود و مقید می‏شد.
از دیدگاه نقد ادبی و تئوری جدید ادبی-از فرمالیست‏های روسی و "نقد نو انگلیسی-آمریکایی"گرفته تا آراء و نظریات"محفل پراگ"،ساختارگرایان قدیم‏ و بعدی،و بالاخره تئوری‏های پست مدرنیستی-عقاید کسروی درباره ادبیات‏ یکسره ادبیات را حذف می‏کند. در واقع اگر با استفاده از این روش‏ها و نظریات،جزئیات نظرات سلبی و ایجابی کسروی را دربارهء ادبیات به نقد گذارند چیزی، جز آنچه به ادبیات ربطی ندارد،از آن باقی نمی‏ماند.
بنابراین،فقط برای‏ دادن ملاک و معیاری از این نوع برخورد،به چند نکته بسنده می‏کنم. طبق‏ تئوری"فرمالیست‏های روسی" اصالت ادبیات در وهله نخست در ادبیت‏ (literariness)آن است. به عبارت دیگر یک اثر ادبی پیش از آنکه چیز دیگری‏ باشد همان اثر ادبی‏ست،نه یک مورد روان‏شناختی یا اعلاّمیهء سیاسی یا نظریهء اجتماعی-اگرچه ممکن است که چنین مقولاتی در آن‏جایی داشته باشند.
"کسروی در آثارش-دست‏کم در کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴- اساس‏ آئین و اندیشه‏های خود را جهانشمول نیز می‏داند و معتقد است که تنها به‏ یاری مجموعه آنها می‏توان‏ "نادانی‏ها" و "گمراهی‏ها" و "بدآموزی‏ها" را از میان‏ برد و به زندگی فردی و اجتماعی نیکبختانه رسید"
فرم یک‏ اثر ادبی نه فقط زبان-یعنی ویژگی‏های نثر آن-بلکه بخصوص بدایع و ابزارهای ادب (literary devices) و تکنیک ادبی نیز هست. «ابزارهای ادبی» اصطلاح فرمالیست‏های روسی برای«ناآشنا کرد (defamiliarization) یعنی‏ متمایز کردن آثار ادبی از آثار غیرادبی‏ست،و در نتیجه بسیاری از بدایع قدیم و جدید را در بر می‏گیرد. و این بدایع-یعنی تصاویر،رموز،تلمیحات،کنایات، تمثیلات،استعارات،تشبیهات و جز آن-حتی در شعر فارسی،در تعیین ارزش‏ فرم شعر از عروض مهم‏تر است. مثلا ساختن وزن یک بیت شعر،از آوردن‏ استعاره‏ای در آن آسانتر است؛و ساختن قافیهء آن از آن هم آسان‏تر. و اینها همه‏ از نوع چیزهایی است که کسروی با کلماتی چون ‏"یاوه‏گویی‏"،"بافندگی‏"،"قافیه‏ بازی‏"و غیره توصیف می‏کند.
تمسخر و تحقیر فرم‏ها و ابزارهای ادبی برای کسروی دقیقا به دلیل معنا و محتوای ادبیات است. ولی پیش از این‏که همه جوانب دیدگاه او را در این زمینه‏ در نظر بگیریم،اشاره به یک نکته کلی درباره آن دعوای قدیمی"فرم و محتوا" بی‏مناسبت نیست. این دعوا اساسا غلط طرح شده بوده. هنر هم به خاطر نفس‏ هنر هست،هم نیست: به خاطر هنر هست،زیرا در غیر این صورت هنر نیست؛ به خاطر هنر نیست:زیرا شناخت هنر نیاز به مخاطب دارد،یعنی این خواننده و بیننده و شنونده‏اند که هنر را هنر می‏کنند.
به همین قیاس، هنر هم به خاطر اجتماع هست هم نیست:به خاطر اجتماع هست،زیرا نه فقط مخاطب دارد،بلکه از نظریات و مقولات و پدیده‏های اجتماعی،ولو از طریق ذهنیات آفریننده خود، متأثر است؛به خاطر اجتماع نیست،زیرا ویژگی‏های آن با صرف روزنامه‏نگاری، تبلیغات سیاسی،تاریخ‏نویسی،جامعه‏شناسی و جز آن تفاوت دارد.
گذشته از این،به دو نکته دیگر نیز باید اشاره کرد. یکی این‏که ارزش ادبی‏ و اجتماعی عشق و عرفان و مقوله‏های دیگری را که کسروی موضوع اصلی شعر فارسی می‏داند خوانندگان -یعنی اجتماع- تعیین می‏کنند و اقبال یا عدم اقبال‏ همین اجتماع است که سرنوشت نهائی هر اثر ادبی را رقم می‏زند. این را هم‏ اضافه کنیم که برداشت هر خواننده از یک اثر ادبی و ارزش‏ها و تم‏های نهفته‏ در آن اغلب تابعی از زمان و مکان است.
از همین‏رو،نفس این تصور خطاست‏ که ادبیات و یا مفاهیمی که در آن بازتاب یافته پیوسته و بی‏توجه به زمان و مکان‏ و ذهنیت و اخلاق و عواطف خواننده،معنا و ارزشی کاملا یکسان دارند - بخصوص همان معنایی که کسروی به آن می‏دهد. دیگر این‏که،به همان قیاس،داوری‏ درباره نوع و شیوه زندگی انسان بدون توجه به ویژگی‏های زمان و مکان بی‏معنا و بی‏نتیجه است. این حکم به ویژه درباره شاعر و ادیب و هنرمند روزگاران گذشته صادق است که بدون حمایت مالی بزرگان و هنردوستان امکان پرورش‏ استعداد خود یا خلاقیت هنری و ادبی نمی‏یافت. بی چنین حمایتی بیشتر کارهای ادبی و هنری پدید نمی‏آید. از همین روست که شاعر و مورخ و موسیقیدان‏ و نقاش چنان دوران‏هائی را نمی‏توان به‏"گدائی‏"و"مفتخواری‏"متهم کرد.
رساندن نکته آخر بدون آنچه تاکنون گفته‏ام تقریبا ممکن نمی‏بود و آن این‏ که نگرش ویژه کسروی به ادبیات و اهل ادبیات،از این نظر که مورد بحث ماست، مشابه نگرش او به سایر مفاهیم و مقولات اجتماعی‏ست. به عنوان نمونه،نظراتش‏ درباره شیوه درست برخورد با چند زبانی بودن جامعه ایران، با اداره کشور، با اقتصاد، با آموزش و پرورش،با پدیده اروپایی‏گری،با نگارش فارسی و یا دینداری و پاکدینی.
"در پاره‏ای از آرا، و به ویژه در شیوه بیان و طرز برخورد با "گمراهان‏"، ناصر خسرو از پیشتازان کلاسیک کسروی‏ست. او هم عقیده دارد که راه رستگاری‏ فقط و فقط از طریق حقایقی‏ست که او می‏داند و می‏گوید."
وی در آثارش-دست‏کم در کارهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴- اساس‏ آئین و اندیشه‏های خود را جهانشمول نیز می‏داند و معتقد است که تنها به‏ یاری مجموعه آنها می‏توان‏ "نادانی‏ها" و "گمراهی‏ها" و "بدآموزی‏ها" را از میان‏ برد و به زندگی فردی و اجتماعی نیکبختانه رسید.
برای این‏که در حق کسروی انصاف دهیم باید یادآوری کنیم که هر دین و آئین و مذهب و ایدئولوژی که هدفش نجات بشریت در این و آن جهان است جز این در حق خود نمی‏پندارد. در واقع،معتقدان به هر ایدئولوژی و کیشی که خود را راه منحصر به فرد رهایی بشر از جهل و ظلم و محرومیت و رسیدن به آسایش‏ و نیکبختی در یک یا دو دنیا بداند،به کتاب سوزاندن که سهل است به فدا کردن‏ هزاران شهید هم تن در می‏دهند.
نمونه‏های این‏گونه اعتقادات در چند هزار سال از تاریخ بشر مستند است.در پاره‏ای از آرا، و بویژه در شیوه بیان و طرز برخورد با "گمراهان‏"، ناصر خسرو از پیشتازان کلاسیک کسروی‏ست. او هم عقیده دارد که راه رستگاری‏ فقط و فقط از طریق حقایقی‏ست که او می‏داند و می‏گوید، اما، فرق بزرگش‏ با کسروی در این زمینه این است که آئین و حقایق او -به خلاف آمیغ‏های کسروی‏ - ساخته خود او نیست بلکه از مذاهب موجود به دست آمده است. او نیز چون‏ کسروی عقاید خود را تنها ابزار رسیدن به آمیغ‏ها می‏داند، و هرکه را که - طبعا از طریق خرد- به حقیقت آراء او پی نبرد،یا بداند و عمل نکند،خر و گاو نادان می‏نامید.
ممکن نیست کسروی از ناصر خسرو و آثار و آراء او شباهت‏هایش به خود بی‏خبر بوده باشد. پس چرا حتی یک بار هم نام او را نمی‏برد؟شرح و تحلیل‏ این مسئله مفصل و پیچیده است. و امیدوارم در جای دیگری به آن بپردازم.

برگرفته از کتاب هشت مقاله درباره تاریخ و ادب معاصر، نوشته محمدعلی همایون کاتوزیان

هیچ نظری موجود نیست: