نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

فرخنده حاجی زاده: حمید و کارون را سلاخی کردند و گفتند اشتباه شده!



فرخنده حاجی زاده: حمید و کارون را سلاخی کردند و گفتند اشتباه شده!
( فرشته قاضی )
خانوادۀ حمید حاجی زاده شاعر و معلم کرمانی که نیمه شب 31 شهریور77 به اتفاق کودک 9 ساله اش با ضربات چاقو به قتل رسید در مصاحبه با “روز” می گویند: وزارت اطلاعات در نهایت به آنها گفته است این مسأله یک اشتباه ساده بوده است! حمید حاجی زاده شاعر و دبیر ادبیات متخلص به “سحر” بود که نیمه شب 31 شهریور 77 در منزل خود به اتفاق فرزندش به قتل رسید، کارون پسر 9 سالۀ آقای حاجی زاده با 10 ضربۀ چاقو و خود او با 27 ضربۀ چاقو جان باختند، هر چند حکومت مسئولیت قتل آنها را برعهده نگرفت اما حمید حاجی زاده و فرزندش از قربانیان قتل های زنجیره ای بودند و مأموران وزارت اطلاعات در نهایت در پاسخ به پیگیری های خانوادۀ این شاعر کرمانی قتل فجیع این پدر و پسر را ” یک اشتباه ساده” خوانده اند! قتل های زنجیره ای نامی است که رسانه ها بر قتل نویسندگان و دگراندیشان در دهۀ 70 نهاده اند، در دی ماه 77 وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه ای مسئولیت 4 قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهدۀ گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی دربارۀ علل قتل و چگونگی قتل سایر دگراندیشان و نویسندگان نداد!

محمد حاجی زاده برادر حمید حاجی زاده در گزارشی با عنوان “گزارش یک قتل، کارون در من است امشب” جزئیات قتل برادر و برادرزاده اش را در نشریۀ پیام هاجر منتشر کرده بود و اکنون فرخنده حاجی زاده خواهر حمید حاجی زاده که خود نویسنده و عضو کانون نویسندگان است در مصاحبه با “روز” از قتل برادر و برادرزاده اش و همچنین پیگیری های خانواده اش و فشارهائی که بر خانوادۀ او از سوی نیروهای امنیتی تحمیل شده سخن می گوید، محمد حاجی زاده در تشریح صحنۀ قتل برادر و برادرزاده اش نوشته بود: ” پزشک قانونی تعداد ضربه‌های دشنۀ فرو رفته در سینۀ برادر را 27 از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینۀ کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود، آثار ضربۀ سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را می‌گرفته و قاتل می‌کشیده و برای باری دیگر فرو می‌کرده است که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت! کسانی که در غسالخانه حضور داشته‌اند و یا جسد کارون را دیده‌اند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفته‌اند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد”.
در شرایطی با فرخنده حاجی زاده مصاحبه کردم که “ارس” فرزند حمید حاجی زاده نیز حضور داشت، او که در 13 سالگی و نیمه شب 31 شهریور جسد پدر و برادرش را و صحنۀ قتل آنها را دیده از نظر روحی توان صحبت کردن در این مورد را ندارد و با آغاز مصاحبه با فرخنده حاجی زاده با گریه آنجا را ترک می کند، فرخنده حاجی زاده اما به “روز” می گوید که برادر و برادرزاده اش قربانی قتل های زنجیره ای شده اند و او امیدوار است روزی دادگاهی عادلانه، دادرسی عادلانه صورت دهد و قاتلان آنها مجبور به پاسخگوئی شوند، او پیش از این در کتابی به نام “من، منصور و آلبرایت” جزئیات قتل حمید و کارون حاجی زاده را نوشته و این کتاب توسط انتشارات خاوران پاریس منتشر شده است، مصاحبۀ روز با فرخنده حاجی زاده خواهر حمید حاجی زاده را در ذیل بخوانید:
خانم حاجی زاده اکنون 13 سال از قتل برادر و برادرزادۀ شما می گذرد، امکان دارد برگردیم به 13 سال پیش و بگوئید که چه اتفاقی افتاد؟
آن شبی که این فاجعۀ شوم رخ داد عروسی پسر برادر ناتنی ما بود، اروند و ارس دو پسر حمید برای عروسی رفته بودند و حمید منتظر همسر و پسر کوچکش کارون بود که از کرمان برسند و قرار بود آنها هم به عروسی بروند اما وقتی به خانه می رسند خسته بودند و دیر هم شده بود لذا از رفتن صرف نظر می کنند، در اصل آن شب قرار بوده حمید در خانه تنها باشد اما با صرف نظر کردن همسر و پسر کوچکش از رفتن به عروسی و به طور اتفاقی تنها نمی ماند، همه چیز خیلی طبیعی بوده و همسرش در اتاق دیگری خواب بوده و دختر عموی من و بچه هایش پیش حمید و کارون بودند، آنها می روند و مشکل خاصی نبوده، تا ساعت 3 و نیم شب که دو پسر دیگر برادرم از عروسی برمی گردند، می بینند که چراغ ها خاموش است و چون حمید همیشه با چراغ روشن می خوابید یعنی مدام در حال نوشتن یا مطالعه بود و همیشه چراغ روشن می ماند و او خوابش می برد لذا فکر می کنند کسی خانه نیست، پسر بزرگ برادرم از تیر چراغ برق بالا می رود و داخل خانه می پرد در را باز می کند و وارد خانه می شوند می بینند فیوز قطع است، ابتدا توی اتاق متوجه کارون می شوند که روی زمین افتاده و رویش را که کنار می زنند وحشت می کنند، می روند بالای سر پدرشان و می بینند که او نیز کشته شده، به اتاق دیگر که می روند می بینند مادرشان خواب است، نمی دانیم او بی هوش بوده یا چی که به زور می توانند او را بیدار کنند و پسر برادرم می گوید که بابا سکته کرده! همسر برادرم می گوید: بالای سر حمید و کارون رسیدم، بدن حمید گرم بود، دیگر نفهمیدیم چی شد، ارس می دود توی کوچه و با سنگ بر سر خودش می زند، بر درب همسایه ها می کوبد و …..
و بعد کسی مسئولیت قتل برادر و برادرزاده تان را برعهده نگرفت، درست است؟ چه توضیحی به شما و خانوادۀ شما دادند؟ پیگیری هایتان به کجا رسید؟
از همان ابتدا مشخص بود که قتل عادی نیست هر چند می گفتند قتل شخصی بوده اما خود ما هم که زیاد هنوز نمی دانستیم مسأله چیست دنبال انگیزه و قاتل می گشتیم، یادم است پیش رئیس آگاهی کرمان می نشستم و مدام انگیزه ردیف می کردم و می بافتم که مثلاً شاید زمانی دختری را دوست داشته و اکنون شوهر آن دختر فهمیده و ….. عمق فاجعه این قدر بود که ما هم حالت عادی نداشتیم اما رئیس ادارۀ آگاهی کرمان می گفت: این قتل عادی نیست! بازپرس پرونده می گفت: این قتل انگیزه ای به بزرگی چنار می خواهد! و دنبال این جور چیزها نگرد، باید کسی یا داروی روانگردان مصرف کرده باشد یا انگیزه ای فراتر از اینها داشته باشد و ….. تمام این سال ها پیگیری های ما ادامه داشت، همه جا رفتیم، هر کاری هم توانستیم کردیم، از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجوئی و ….. در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده بوده! سه سال پیش هم در آستانۀ بازنشستگی من، مرا مجبور کردند و از من خواستند بنویسم که در قتل برادرم آنها مقصر نبوده اند!
برادر و برادزادۀ شما نیمه شب 31 شهریور 77 به قتل رسیدند و آذر همان سال 6 نویسنده و روشنفکر دیگر به قتل رسیدند و وزارت اطلاعات مسئولیت 4 قتل را پذیرفت، آیا شما در این زمینه پیگیری نکردید؟ چه پاسخی دادند؟ با خانم شریف که صحبت می کردم می گفت: در نهایت هیچ پاسخی به آنها نداده اند، به شما چه گفتند؟
به ما که ابتدا هیچ پاسخی نمی دادند اما بعد گفتند بروید از وزارت اطلاعات شکایت کنید، یعنی مأموران وزارت اطلاعات که ما را احضار و بازجوئی می کردند به ما می گفتند: بروید از وزارتخانۀ ما شکایت کنید یا می گفتند اگر راست می گوئید بیائید جلوی وزارت اطلاعات اعتصاب کنید! و چرا نمی کنید؟ و ….. خیلی بی رحمانه بود بازی ای که با ما شروع کردند، در نهایت برادرم گفت باشد، اصلاً قتل معمولی بوده، بیاورید دست قاتل را بگذارید توی دست ما و قول می دهیم یک سیلی هم نگذاریم او بخورد اما جوابی ندادند، رئیس اداره آگاهی کرمان، بازپرس پرونده و حتی پزشکی قانونی که می گفتند ظرف سه روز قاتل را پیدا می کنیم دیگر حاضر به دیدار ما نمی شدند و در نهایت گفتند: به بن بست خورده ایم و قضیه فراتر از این حرفاست! و ….. خیلی اذیت کردند تا سال 78 که بر اثر پیگیری های ما و رفت و آمدهای ما و ….. بالاخره به ما گفتند که این مسأله یک اشتباه ساده بوده!

یعنی به نوعی پذیرفتند که قتل برادر و برادرزادۀ شما توسط وزارت اطلاعات رخ داده و آن را اشتباهی ساده خواندند؟

بله دقیقاً، به ما گفتند اشتباه ساده بود، یعنی با ضربات چاقو برادر و برادرزاده ام را سلاخی کردند و فقط گفتند اشتباه ساده بوده! تا سه سال پیش که موقع بازنشستگی من حراست دانشگاه مدارک و بازنشستگی مرا گرو نگهداشت و یک بار مأموران وزارت اطلاعات آمدند محل کارم و نزدیک 6 ساعت مرا بازجوئی کردند، یک بار هم مرا خواستند، یک بار هم همسرم را خواستند و ….. به آنها گفتم خودتان گفته اید اشتباه ساده بوده آخر چطور با یک اشتباه ساده این طور فجیع دو انسان را می کشند؟ گفتند که آن برگه های بازجوئی در پرونده نیست! از من دربارۀ کانون نویسندگان و همچنین کتابی که دربارۀ حمید نوشته بودم بازجوئی کردند، کتابی به نام “من، منصور و آلبرایت” نوشتم که توسط انتشارات خاوران در پاریس منتشر شد و در این کتاب جزئیات قتل برادرم و کارون را و همۀ مسائل را نوشتم، تمام اسامی هم واقعی هستند، در این کتاب هیچ اسم مستعاری نیست، اسامی اعضای خانواده و فامیل گرفته تا مأموران و ….. همان موقع من فرصت مطالعاتی برایم پیش آمده بود، ویزا گرفته بودم بروم نیویورک، یک ترم هم یک کالجی مرا دعوت کرده بود اما به من گفتند که دو چیز را بنویس و برو سفر، اول این که بنویس قتل برادرت و بچه اش به ما ربطی ندارد و کار ما نبوده! دیگر این که بنویس کانون نویسندگان غیر قانونی است و هیچ ارتباطی با آنها نداری و ….. گفتم که تمایلی به سفر ندارم و دلم برای مسافرخانه های ناصر خسرو تنگ می شود! و نه چیزی می نویسم و نه سفری می روم! نکته ای می خواهم بگویم: همان موقع که قتل ها سر و صدا به پا کرد نیازی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح در سیمای جمهوری اسلامی یک نکته گفت که خیلی معنی داشت، او گفت که ما فقط 4 قتل را قبول می کنیم، وقتی کلمۀ “فقط” را به کار برد نشان می دهد که قتل های فراتر از اینها بوده و گر نه چرا می گوید “فقط” 4 قتل؟
خانم حاجی زاده برادر شما چه نوع فعالیتی داشت و چرا او را و “کارونش” را چنین فجیع به قتل رساندند؟ در اصل می خواهم بدانم برادر شما چه خطری برای حکومت داشت که حذف فیزیکی او را در پیش گرفتند؟
شاید می خواستند در شهرهای مختلف ایجاد رعب و وحشت کنند که چنین فجیع کشتند، تنها برادر من نبود که در شهرهای مختلف خیلی ها به این شکل یا شکل های دیگر حذف فیزیکی شدند و مسئولین باید توضیح دهند که چرا چنین کردند؟ برادر من معلم بود، شاعر بود، او ابتدا حقوق می خواند که یک ترم محروم از تحصیل شد، بعد که انقلاب فرهنگی شد او رفت کرمان و ادبیات خواند، من بعد از قتل برادرم رفتم دانشگاه بهشتی تا ببینم چرا برادرم محروم از تحصیل شده بود؟ اما پرونده ای از برادرم وجود نداشت، هر چه گشتیم نبود! بعد از این که ادبیات خواند معلم شد اما در دوران معلمی هم او را تبعید کردند، با این که او از کسانی بود که برای پیروزی انقلاب مبارزه کرده بود اما از همان سال های اول انقلاب تبعید شد، محروم شد، منزوی شد، این قدر اذیتش کردند و حلقه را بر او تنگتر کردند که برای چاپ آثارش هم دیگر نمی رفت، او قربانی اندیشه اش شد، فقط به جرم بیان و به خاطر ابراز اعتقاداتش کشته شد اما آخر کارون چه گناهی داشت؟ او فقط 9 سال داشت، صحنۀ قتل را آن طور که برای من بازسازی کردند و نمایندۀ پزشکی قانونی با صراحت می گفت که در هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که سه نفر بوده اند، وارد شده اند و حتی چایی هم خورده اند، شاید فکر می کرده اند که کارون بعدها می تواند آنها را شناسائی کند، شاید می خواستند حمید را بیشتر زجر بدهند، نمی دانم، حمید از یک کودک هم بی گناهتر بود، حتی اگر او مخالف سیاسی بود یا شعرها و اندیشه هایش مخالف بودند اما کارون بی گناه بود کارون …..
گویا برادرتان قبل از قتل تصمیم به انتشار برخی از آثارش گرفته بود و قصد داشت به تهران نقل مکان کند، درست است؟
بله، من و برادر دیگرم ساکن تهران بودیم و حمید خیلی تنها بود، در نمایشگاه کتاب یادم است یکی از دوستان برادرم که به خاطر مسائل امنیتی نمی توانم نام او را بیاورم به ما گفت: حمید در خطر است، حمید را دریابید، من هنوز عذاب وجدان دارم که چرا حرف او را جدی نگرفتم، حمید همان موقع آمد تهران، یک ماهی پیش ما بود، در سکوت مطلق بود، حرفی نمی زد، از او خواهش کردم آثارش را بیاورد، حتی نام کتابش را انتخاب کردیم و می خواستیم بگذاریم “پرستوها به ابر پرواز می کنند” رفت تا برای انتشار آماده شان کند، زنگ زد و گفت که همه را تایپ کرده و آماده است، خوشحال بود، گفت دنبال انتقالم هستم اما دیگر نه تهران آمد نه کلاس درس رفت، وقتی ما رفتیم هیچ اثری از شعرها و نوشته هایش که گفته بود تایپ کرده و آماده است نبود، تمام خانه به هم ریخته بود، پر از کاغذ و خون، دیوار ها پر از خون بود، جای دستان و پنجه های خونین حمید روی دیوارها بود، انگشت های حمید بریده شده بود و آویزان بود، من ندیدم اما بچه هایش و برادرم دیده بودند، شاید می خواسته کارد را بگیرد که به کارون نزنند، نمی دانم، خانه سلاخ خانه بود، تعداد ضرباتی که زده بودند و نوع ضرباتی که زده بودند به شدت شبیه قتل فروهرها بود، این قدر این 4 قتل یعنی قتل برادرم و برادرزاده ام و قتل داریوش و پروانه فروهر شبیه هم بود که انگار یک سناریو بوده، تنها تفاوت این بود که داریوش فروهر را روی صندلی نشانده بودند و حمید چون خانه اش در حال بازسازی بوده و میز و صندلی هم نداشته روی زمین بود، بیشتر ضربه ها از قسمت بالای سینه زده شده بود و ….. همان موقع یکی از دوستان حمید را که احضار کرده بودند و در بازجوئی گفته بودند که حمید در تهران به دیدار فروهر رفته! در حالی که حمید مدتی که تهران بود اصلاً بیرون نمی رفت!
و بعد چه مشکلاتی برای خانوادۀ شما پیش آمد؟ غیر از احضارها و بازجوئی هائی که گفتید آیا مشکل و مسألۀ دیگری به وجود آوردند؟ آیا اجازۀ برگزاری مراسم سالگرد و بزرگداشت به شما می دهند؟
اول باید بگویم که با قتل یک انسان، تنها او را به تنهائی نمی کشند، همۀ خانواده را می کشند و قتل کل خانواده است چون دیگر زندگی عادی را از خانواده می گیرند اما بعد از کشته شدن حمید و کارون در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم! کتاب های من غیر مجاز شدند و همین چند وقت پیش در پاسخ به دوستی که می پرسید در چه ژانری می نویسی این مدت؟ گفتم در ژانر غیر مجاز! در عرصۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم، زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند، هنوز نمی توانیم یک مراسم سادۀ سالگرد برای برادرم و کودکش بگیریم! این فاجعه نیست به نظر شما؟ ما هر سال فقط می توانیم برویم کرمان و برویم روستای زادگاهمان و سر خاک برادرم و کارون برویم و برگردیم و برای هیچ نوع مراسمی اجازه نمی دهند، همین دیروز سالگرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده بود، حتی تاج گل را توقیف کردند! اجازه ندادند حتی یک ربع بالای مزار این عزیزان بایستیم، پوستر را گرفتند و روبان سیاهی که نام کانون نویسندگان روی آن بود را از روی تاج گل برداشتند و بعد تاج گل را دادند، تازه این که تهران است و نیروی اجتماعی قوی وجود دارد، ببینید در شهرستان ها چه خبر است! در هر شهری معمولاً آثار شعرا و نویسندگان برگزیده را جمع می کنند و مجموعه هائی منتشر می کنند، در کرمان که می خواستند برای مجوز به ارشاد بفرستند گفته بودند باید نام حمید حاجی زاده را حذف کنید! در نمایشگاه کتاب عملاً اجازه ندادند و گفتند: نامی به اسم حاجی زاده نداریم! و …..
و این مسائل چه تأثیری بر زندگی شما و اعضای خانواده تان گذشت؟ خانم حاجی زاده این 13 سال چگونه گذشت بر شما؟
خیلی تلخ، محمد مختاری دوست نازنین من بود، محمدجعفر پوینده، داریوش و پروانه فروهر همه به شکل فجیعی کشته شدند و شاید نتوان گفت چه کسی دردش عمیقتر است؟ من دردم فجیعتر است یا پرستو (فروهر) که به شدت دوستش دارم یا مریم (همسر محمد مختاری)؟ همه زجر کشیدند و می کشند اما یک تفاوت است، این که آنها همدردی اجتماعی را پشت سرشان داشتند ما اما نه تنها نداشتیم بلکه یکی یکی اطرافیان ما کنار می رفتند، از ما دوری می کردند و حلقۀ دور ما تنگتر و تنگتر می شد و زمانی به صفر رسید، خیلی تلاش کردیم که نگذاریم آتش مرگ حمید و کارون خاموش شود، با چنگ و دندان پیش رفتیم، انگ خوردیم، حمید انگ خورد و ….. کار به جائی رسید که رئیس ادارۀ آگاهی کرمان و بازپرس ویژۀ قتل از برخی از روشنفکران شهر ما به من نزدیکتر بودند که پای حرفم می نشستند ….. نمی توانم بگویم ما تک تک چی کشیدیم، خیلی سخت است، خیلی، خیلی دردآور است، مخصوصاً این که مردم شهر من به دلایل خاصی همیشه فریادشان را در گلو می ریزند و فریاد نمی کشند، با این که حمید را به شدت دوست داشتند اما سکوت کردند و ما در تنهائی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون 9 ساله ما تکه تکه شده، خیلی بی رحمانه بود، له له می زدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی می کردند در خانوادۀ ما شکاف ایجاد کنند، این قدر فشار روانی آورده بودند که من حتی به خودم شک کرده بودم! خیلی عذاب کشیدیم و حمید در تنهائی، سکوت و انزوا کشته شد و این خیلی غمناک بود و حمیدهای بسیاری در شهرستان های مختلف کشته شدند که قتل آنها حتی اندازۀ حمید و کارون ما هم صدا نداشت، حمید ما به هر حال خواهر و برادری دست به قلم داشت که کوتاه نیامدند و به هر قیمتی ایستادند اما خیلی از خانواده ها سکوت کردند و صدائی هم برنخاست، حتی بعد از انتخابات دو سال پیش که اعتراضات شروع شد و بچه های مردم که بچه های ما هم هستند آن طور کشته شدند ارس عکس سلاخی شدۀ پدر و برادرش را برداشت، رفت همپای مردم اما هیچ کسی توجهی نکرد، اسمی نیاورد و نپرسید که این عکس کی است؟ ارس تمام تلاشش را کرد و تنها کسی که توجه کرد فقط مأموران نظامی بودند که او را گرفتند و زدند و …..
و آیا حرف دیگری مانده؟ حرفی که در این 13 سال نزده باشید و بخواهید با مردم در میان بگذارید؟ از حمید حاجی زاده و …..

حرف که خیلی زیاد است خیلی اما من واقعاً ممنون هستم از شما، از همه کسانی که حمید و ما را فراموش نکردند، دیروز دوستی به من می گفت: هر سال برای حمید می نوشتی امسال ننوشتی، راست هم می گفت، گفتم هستند دوستانی که اگر من غفلت می کنم جور مرا می کشند، مثل مسعود نقره کار که تا کنون هرگز او را ندیده ایم و نمی شناسیم اما همیشه سالگرد برادرم و کارون که می شود می نویسد، شما و پرستوی فروهر و اینها مرهمی است بر درد بزرگی که هیچ وقت از یاد نخواهد رفت اما این مرهم کمک می کند کمی با این درد کنار بیائیم، هرگز فراموش نمی کنیم و تمام تلاشمان را می کنیم که حمید و کارون های دیگر کشته نشوند، خیلی حرف ها است اما الان انگار بازگشته ام به همان 13 سال پیش، به همان روزها و پرتاب شده ام به آن حال و هوا، فقط می خواهم بگویم که برای همۀ بچه هائی که در این سال ها کشته شدند، در دهۀ 60 جان باختند، در جبهه کشته شدند، من مادر، خواهر، همسر و دوست آنها هستم و برایم هیچ فرقی نمی کند، می خواهم بگویم که به یاد داشته باشیم کسانی که به ما نزدیکتر هستند وقتی کشته می شوند داغشان سنگینتر است اما داغ کشته شدن همۀ عزیزانمان سنگین است، سکوت نکنیم، سر تجاوزها این قدر سکوت کردند و کردند که این کار شنیع سر نزدیکان خودشان که آمد صدایشان هم درآمد، در حالی که اگر همان سال های اول سکوت نمی کردند دیگر تکرار نمی شد، نگذاریم بلا سر خودمان بیاید بعد بفهمیم یعنی چی! صدای همه باشیم، چه آنها که بعد انتخابات کشته شدند چه آنها که در 33 سال کشته شدند، خیلی ها هستند در شهرستان ها که اندازۀ حمید و کارون ما هم صدا نداشتند، صدای آنها بشویم که مهمتر هستند به نظر من.

خانم حاجی زاده شما در تهران هستید و با انتشار این مصاحبه آیا مشکل جدیدی برای شما پیش نخواهد آمد؟ از تبعات آن …..
آفتاب از این که داغتر نمی شود عزیزم! صد در صد باز مرا خواهند خواست، باز فشار خواهند آورد اما من می دانم که حمید و کارون زنده نخواهند شد و همۀ تلاش من در این است که کمک کنم حمیدها و کارون های دیگر کشته نشوند و برای همین است که سکوت نمی کنم، خانوادۀ ما ویران شد، من سرطان گرفتم و دکترها گفتند از فشار عصبی است، ویرانی برادرهایم را دیدم، اروند و ارس دو پسر حمید داغون شدند، همین الان که با شما صحبت می کردم ارس اینجا بود، دیگر طاقت نیاورد، با این که 27 سالش است با گریه بیرون رفت، او در 13 سالگی صحنۀ قتل را دیده و ….. نباید بگذاریم این جنایت ها تکرار شود، امیدوارم کاری کنیم که کارون ها، حمیدها، غفار حسینی ها، مجید شریف ها و هزاران انسان بی گناه دیگر کشته نشوند، توی زندان ها نمانند و امیدوارم که روزی دادگاهی عادلانه برگزار شود، دادرسی عادلانه صورت گیرد و همه چیز برای همه مردم روشن شود و قاتلان عزیزان ما مجبور به جوابگوئی شوند.

۱ نظر:

janan taraghi@ymail.com گفت...

این زن سیاس روستایی خودش روزی هزار بار داره میمیره که شایستش هست از بس بیماری روانش رابه سلطه گرفته اما متاسف از این جنایت وحشیانه دولت جانی آخوندی