نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

خاطرات منتشر نشده عزت الله سحابی

۲۰۱۱

خاطرات منتشر نشده عزت الله سحابی

                به رجوی اعتراض کردم

هدایت‌الله متین‌دفتری با فدایی‌ها مرتبط و همسرشان هم عضو چریک‌های فدایی خلق بود
چهاردهم اسفند۵۷ فرا رسید. مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در احمدآباد برگذار شد.
دکتر مصدق فردی ملی و غیرمارکسیست بود و برگذاری این مراسم توسط یک گروه مارکسیست غیرمنطقی به نظر می‌رسید.
  
من هم در آن مراسم که اداره آن به طور عمده در دست فدایی‌ها بود شرکت کردم. علت این امر که فدایی‌ها نقش زیادی در برگذاری مراسم داشتند هم این بود که آقای هدایت‌الله متین‌دفتری که نوه مرحوم مصدق هستند و تنها فردی هم بود که در طول سال‌های تبعید دکتر مصدق اجازه رفت و آمد به احمدآباد و ملاقات با دکتر مصدق را داشت، با فدایی‌ها مرتبط و همسرشان هم عضو چریک‌های فدایی خلق بود و ایشان اداره مراسم را به فداییان سپرده بود. این مساله مورد اعتراض سایر گروه‌ها و افراد قرار گرفت چرا که گرچه فدایی‌ها با توده‌ای‌ها اختلافات بسیار داشتند ولی به هر حال دکتر مصدق فردی ملی و غیرمارکسیست بود و برگذاری این مراسم توسط یک گروه مارکسیست غیرمنطقی به نظر می‌رسید.
تنها فردی که با این مساله برخورد نداشت آقای طاهر احمدزاده بود. آقای احمدزاده به دلیل عضویت فرزندانش در سازمان چریک‌های فدایی خلق، با فدایی‌ها یک ارتباط معنوی داشت.

عزت‌الله سحابی، سال‌ها پیش در دفتری کوچک و در جمعی اندک خاطرات خود را بازگو کرد. او ابتدا از دوران کودکی خود گفت. این جلسات تا پایان خاطرات او که به انقلاب سال ۱۳۵۷ معطوف می‌شد، ادامه یافت. آنچه پیش رو دارید بخشی از این خاطرات است که به مناسبت چهلمین روز درگذشت عزت‌الله سحابی به نقل از شماره ۱۲ ماهنامه «مهرنامه» منتشر می شود.

پس از آزادی

پس از آزادی، با توجه به جوّ جامعه و شور و هیجانی که در میان مردم وجود داشت، فعالیت‌های سیاسی خود را از سر گرفتم که این امر تا حدودی موجب دلسردی و رنجش همسرم شد، به ویژه آنکه منزل ما به طور شبانه‌روز محل رفت و آمد و جلسات و درگیری‌های مختلف شده بود. همسرم در دوران سخت زندگی مدت‌های زیاد و سال‌های طولانی از من دور بود و مشکلات خانواده را تنهایی بر دوش کشیده بود، دخترم که در سال دوم دانشکده درس می‌خواند آن زمان به بهانه فعالیت برای اعتصابات از دانشگاه اخراج شده بود و امیدی هم برای ورودش به دانشگاه در آینده به چشم نمی‌خورد، از سوی دیگر در سن و سالی بود که هر روز در پی فعالیتی به بیرون و تظاهرات خیابانی می‌رفت و این نگرانی شدیدی برای خانواده بود. از آنجایی که من هم در زندان بودم و مستقیماً کمکی نمی‌کردم، همسرم با مشورت پدرم تصمیم گرفتند او را برای ادامه تحصیل به فرانسه بفرستند. این سفر هم برای او با همه مشکلاتی که داشت بالاخره جور شد و او رفته بود اما دو روز بعد از سفر او به فرانسه، آقای خمینی به دنبال ماجرایی که در عراق و مرز کویت و موانع پلیسی کشورهای عربی برایش به وجود آوردند، به پاریس رفتند. ‌هاله هم درس و دانشگاه را‌‌ رها کرد و به منزل ایشان رفت و همانجا مشغول شد.

کارگردان اصلی شورای انقلاب بهشتی بود

در اواخر آبان ۵۷ مرحوم مطهری از پاریس به تهران بازگشت و به ملاقات من آمد. در آن دیدار، آقای مطهری نتیجه گفت‌وگوهای خود با مرحوم امام خمینی پیرامون آینده انقلاب و الزامات آن را برای من بازگو کرد. مرحوم مطهری به آقای خمینی پیشنهاد تشکیل شورای انقلاب به عنوان تشکیلات رهبری‌کننده انقلاب در داخل و خارج کشور را داده بودند. در این پیشنهاد شورای انقلاب به دو بخش داخل و خارج از کشور تقسیم شده بود. آقای مطهری نام چند تن از فعالین سیاسی را که در آن زمان در خارج از کشور به سر می‌بردند به عنوان اعضای بخش برون مرزی شورای انقلاب به زبان آورد و سپس اسامی چند نفر را برای عضویت در شورا در داخل ایران مطرح کرد. از جمله این افراد یکی هم من بودم. آقای مطهری گفت «شما هم از جانب امام برای عضویت در شورای انقلاب تعیین شده‌اید. لذا لازم است در مورد این پیشنهاد فکر کنید و در صورت آمادگی موافقت خود را اعلام کنید تا حکم عضویت شما از جانب امام صادر شود.»

من پس از مدتی، جواب مثبت خود را اعلام کردم و پس از گذشت زمان کوتاهی مرحوم دکتر باهنر، حکم امام را برای عضویت در شورای انقلاب به من داد و بدین وسیله من به عضویت شورای انقلاب درآمدم. سایر اعضای شورای انقلاب عبارت بودند از: مرحوم مهندس بازرگان، دکتر سحابی، احمد صدر حاج سیدجوادی، آقای موسوی اردبیلی، آقای دکتر بهشتی، آقای مهدوی کنی، مرحوم دکتر باهنر، مهندس کتیرائی و دکتر سنجابی.

پس از عضویت در شورای انقلاب تصمیم گرفتم تا سفری به پاریس کنم و با آقای خمینی و دیگر دوستان مقیم خارج از کشور دیدار کنم. پس از انجام مقدمات سفر، روز موعود به فرودگاه رفتم ولی با کمال تعجب مشاهده کردم که از سفر من به خارج جلوگیری شد. این در حالی بود که در آن زمان، افراد زیادی بدون مانع به خارج از کشور سفر می‌کردند. به هر صورت من حدود ده روز در تهران ماندم و با اقداماتی که صورت گرفت قرار شد که ممنوعیت خروج من لغو شود. در همین فرصت من و دوستان به این نتیجه رسیدیم که پس از ملاقات با آقای خمینی در پاریس موضوع عدم عضویت آقای طالقانی در شورای انقلاب را با ایشان مطرح کنم و به ایشان بگویم که اگر طالقانی در شورای انقلاب عضویت نداشته باشند این شورا حداقل در میان روشنفکران فاقد ارزش تلقی خواهد شد. چون روشنفکران اعم از مذهبی و غیرمذهبی توجه خاصی به آقای طالقانی دارند و علاوه بر آن سوابق ایشان هم اقتضا می‌کند که ایشان در رأس شورای انقلاب قرار گیرند.

به هر صورت پس از ورود به پاریس، من خیلی زود از طریق آقای دکتر یزدی که از جمله دست‌اندرکاران و به عبارتی رئیس دفتر آقای خمینی بود به دیدار آقای خمینی رفتم و در خلال صحبت‌هایی که انجام شد موضوع عدم عضویت آقای طالقانی و درخواست خود و جمعی از فعالین سیاسی را در این خصوص با ایشان مطرح کردم. پس از پایان صحبت‌های من آقای خمینی بدون هیچ تأملی گفت که ترتیب آن داده شده است و قرار شد که آقای طالقانی به عنوان رئیس شورای انقلاب معرفی و اعلام شود.

من حدود یک ماه در پاریس ماندم و در آن مدت هر روز به منزل آقای خمینی در نوفل لوشاتو می‌رفتم و علاوه بر ملاقات‌های معمول، هر روز میهمان شخصیت‌ها و افراد سیاسی و فعال و مبارز خارج کشور بودم و روز‌ها به بحث و گفت‌وگو پیرامون دوران زندان و مبارزه می‌گذشت. در پاریس به‌جز ملاقاتی که در اول ورود با مرحوم امام خمینی داشتم دیگر فرصت دیدار مجددی دست نداد.

به این ترتیب ما در جلسات شورای انقلاب شرکت می‌کردیم. پس از گذشت چند جلسه متوجه شدم که شورای انقلاب فاقد هرگونه تشکیلات و سازماندهی است. آقای طالقانی که رئیس شورا بودند به طور نامنظم در جلسات شرکت می‌کردند و اعتنای چندانی به شورا نداشتند. کارگردان اصلی جلسات آقای بهشتی بودند که نایب رئیس شورا محسوب می‌شدند.

جلسات بدون ضبط و ثبت و تهیه صورت‌جلسه انجام می‌شد و به همین دلیل از هیچ یک از جلسات شورای انقلاب صورت‌جلسه‌ای که اعضا آن را امضا کرده باشند وجود ندارد. فقط آقای دکتر شیبانی با تندنویسی، گفت‌وگو‌ها و بحث‌ها را می‌نوشتند و الحق والانصاف به صورت دقیق هم می‌نوشتند. سیستم اداره شورای انقلاب، سیستم هیاتی بود. در ابتدا کمیسیون تخصصی هم نداشت. یکی از اولین بحث‌هایی که در شورای انقلاب مطرح شد، مساله ساختار شورای انقلاب بود که چندین بار از سوی من پیگیری شد ولی اعتنای چندانی به آن نمی‌شد تا سرانجام در سال ۵۸، بعد از برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی بیشتر مورد توجه قرار گرفت.

به رجوی اعتراض کردم

چهاردهم اسفند۵۷ فرا رسید. برای اولین بار پس از فوت مرحوم دکتر مصدق در سال ۴۵، مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در احمدآباد برگزار شد. در طول ۱۲ سالی که از فوت دکتر مصدق گذشته بود امکان برگزاری مراسم وجود نداشت. در ۱۴ اسفند ۵۷، به دنبال اعلام برگزاری مراسم، جمعیت عظیمی از تهران و شهرستان‌ها در احمدآباد گردهم آمدند.
من هم در آن مراسم که اداره آن به طور عمده در دست فدایی‌ها بود شرکت کردم. علت این امر که فدایی‌ها نقش زیادی در برگزاری مراسم داشتند هم این بود که آقای هدایت‌الله متین‌دفتری که نوه مرحوم مصدق هستند و تنها فردی هم بود که در طول سال‌های تبعید دکتر مصدق اجازه رفت و آمد به احمدآباد و ملاقات با دکتر مصدق را داشت، با فدایی‌ها مرتبط و همسرشان هم عضو چریک‌های فدایی خلق بود و ایشان اداره مراسم را به فداییان سپرده بود. این مساله مورد اعتراض سایر گروه‌ها و افراد قرار گرفت چرا که گرچه فدایی‌ها با توده‌ای‌ها اختلافات بسیار داشتند ولی به هر حال دکتر مصدق فردی ملی و غیرمارکسیست بود و برگزاری این مراسم توسط یک گروه مارکسیست غیرمنطقی به نظر می‌رسید. تنها فردی که با این مساله برخورد نداشت آقای طاهر احمدزاده بود. آقای احمدزاده به دلیل عضویت فرزندانش در سازمان چریک‌های فدایی خلق، با فدایی‌ها یک ارتباط معنوی داشت.

علاوه بر فدایی‌ها، مجاهدین، نیروهای ملی و خیل عظیمی از مردم در این جلسه شرکت داشتند. از میان روحانیون، به جز مرحوم طالقانی و یکی دو تن دیگر کسی در آن جلسه شرکت نکرده بودند. در آن جلسه مرحوم شهید رجایی و آقای حسن حبیبی هم شرکت کرده بودند. در آن جلسه من مسعود رجوی و موسی خیابانی را برای اولین بار پس از آزادی از زندان دیدم و به آن‌ها به دلیل مواضعی که علیه دولت موقت و انقلاب اتخاذ کرده بودند اعتراض کردم.

من به رجوی گفتم که چرا با دولت موقت مبارزه می‌کنید. شما که خود را فرزند مهندس بازرگان می‌دانید چرا با وی مبارزه می‌کنید. آیا در نفی انقلاب و دولت، به فکر اثبات خود به فکر جانشینی دولت هستید؟ در حالی که چه به لحاظ تشکیلاتی و چه به لحاظ ارتباط با توده مردم در مقامی نیستید که جامعه را اداره کنید. تشکیلات مجاهدین پس از آزادی از زندان در سال ۵۷، به دلیل ضرباتی که کودتای ۵۴ به تشکیلات سازمان وارد آورده بود، بسیار ضعیف بوده و همه اعضا و هواداران منتظر آزادی رهبران سازمان بودند تا تشکیلات سازمان را منظم و مرتب کرده و سازمان را از نو سامان دهند. به هر صورت من در آن ملاقات از برخورد مجاهدین با دولت و انقلاب و از اینکه در ستاد خود در خیابان ولیعصر ـ که هم‌اکنون وزارت بازرگانی است ـ سلاح و مهمات فراوانی و از جمله تانک گرد آورده بودند انتقاد کردم.

هنگامی که در آن جلسه، نوبت سخنرانی به مسعود رجوی رسید، یا تحت تأثیر صحبت‌های من یا اینکه خودشان هم به جمع‌بندی خاصی در این زمینه رسیده بودند، به لزوم حمایت از انقلاب و دولت اشاره کرد. رجوی می‌دانست که چگونه صحبت کند و جمعیت را تحت تأثیر قرار دهد. به همین لحاظ‌‌ همان صحبت‌هایی را که من با او کردم بسیار بهتر از من پروراند و برای جمعیت از لزوم حمایت از دولت و حاکمیت انقلاب سخن گفت. رجوی در سخنان خود گفت: نفی این حاکمیت در واقع اثبات ضدانقلاب است و در صورت سقوط دولت انقلاب، ضدانقلاب به قدرت خواهد رسید. رجوی بعد از پایان سخنان خود، به نزد من آمد و گفت: امرتان اجرا شد؟

چرا بازرگان نامزد ریاست جمهوری نشد؟

پس از برگزاری همه‌پرسی قانون اساسی در نخستین گام برای قرار گرفتن امور در مجرای قانونی، انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد. در این رابطه گروه‌های مختلف، بحث و تبلیغات زیادی انجام دادند. تعداد نامزد‌ها هم زیاد بود.

ابوالحسن بنی‌صدر از جمله پر سر و صدا‌ترین نامزد‌ها بود. حزب جمهوری نیز در ابتدا قصد داشت تا دکتر بهشتی را به عنوان نامزد خود معرفی کند ولی مرحوم امام خمینی با نامزدی روحانیون در انتخابات مخالفت کردند. نظر ایشان آن بود که روحانیون در امور اجرایی دخالت نکنند و تنها مناصبی از طرف روحانیون پذیرفته شود که حالت نظارت داشته باشد. به همین دلیل مرحوم بهشتی به‌رغم تمایل فردی، از این کار منصرف شد و پس از آن حزب جمهوری اسلامی، آقای جلا‌ل‌الدین فارسی را به عنوان نامزد حزب معرفی کرد ولی پس از اعلام نامزدی جلا‌ل‌الدین فارسی، یکی از روحانیون مشهد به نام آقای شیخ علی تهرانی ادعا کرد که فارسی ایرانی نیست و اهل هرات افغانستان است و شناسنامه وی نیز صادره از هرات است. چون در قانون اساسی پیش‌بینی شده بود که رئیس‌جمهور باید ایرانی‌الاصل باشد به همین دلیل نام آقای فارسی هم از فهرست نامزدهای ریاست جمهوری حذف شد و پس از آن نیز حزب، نامزدی معرفی نکرد.

یکی دیگر از نامزد‌ها تیمسار دریادار احمد مدنی بود. مدنی پیش از پیروزی انقلاب از ارتش کنار گذاشته شده بود. وی به دلیل اینکه درگیری‌هایی با رژیم شاه داشت در میان نیروهای ارتش خوش‌نام بود و به همین دلیل در دولت موقت به عنوان وزیر دفاع انتخاب شد ولی به دلیل اختلافاتی که با سایر وزرا داشت، استعفا داد. مدنی اهل کرمان بود و از هواداران دکتر مظفر بقایی محسوب می‌شد.

به همین جهت وی با نهضت آزادی و جبهه ملی و مصدقی‌ها مساله داشت. مدنی پس از استعفا از وزارت دفاع به عنوان فرمانده نیروی دریایی و استاندار خوزستان به کار ادامه داد. وی فردی پر سروصدا بود. در دوران استانداری در خوزستان، وی با تمام قدرت در مقابل نیروهای موسوم به سازمان خلق عرب ایستادگی کرد. سازمان خلق عرب یک سازمان چپ‌گرا و وابسته به عراق بود. این سازمان از سال ۵۸ در خوزستان فعالیت نظامی داشت و لوله‌های نفت، تلمبه‌خانه‌های نفت و سایر مراکز را با مواد منفجره منهدم می‌کرد. مدنی در برخورد با نیروهای این سازمان و حامیان آن‌ها اعم از روحانی و غیرروحانی با شدت تمام عمل می‌کرد. رابطه وی با دولت موقت رابطه حسنه‌ای نبود و بیشتر به طور مستقیم با امام خمینی مرتبط بود و گزارش اقداماتش را هم به ایشان می‌داد.

نامزدهای دیگر انتخابات ریاست جمهوری یکی هم مرحوم داریوش فروهر و دیگری مرحوم دکتر کاظم سامی بودند. در آن دوران در نهضت آزادی در‌خصوص معرفی نامزد برای انتخابات ریاست جمهوری بحث‌های زیادی انجام شد. من نیز که در آذر ماه از عضویت در نهضت استعفا داده بودم چنان که قبلاً هم اشاره کردم به دلیل فضایی که بر اثر افشاگری‌های دانشجویان خط امام به وجود آمده بود ترجیح دادم که در کنار نهضت بمانم و به همین لحاظ در جریان بحث‌های مربوط به انتخابات ریاست جمهوری در داخل نهضت شرکت داشتم.

در آن بحث‌ها نظر ما این بود که اگر مهندس بازرگان خود را نامزد ریاست جمهوری بکنند در صورت پیروزی در انتخابات و همچون دوران دولت موقت امکان فعالیت نخواهند داشت و بار دیگر قضایای گذشته تکرار خواهد شد و به همین دلیل صلاح نیست که ایشان در انتخابات نامزد شوند. در آن دوران برخی از دوستان به من اصرار می‌کردند که خود را نامزد پست ریاست جمهوری کنم ولی به دلیل عدم علاقه به تصدی چنین مقاماتی به هیچ وجه نپذیرفتم.

سرانجام نهضت به پیشنهاد من از نامزدی آقای دکتر حسن حبیبی حمایت کرد. طرح آقای دکتر حبیبی هم با توجه به اینکه ایشان فرد شناخته شده‌ای در جریان مبارزات داخل ایران نبودند با هدف خلاصی خودم از اصرار دوستان صورت گرفت. در داخل نهضت هم به دنبال کنار کشیدن مهندس بازرگان این امر محقق شد. البته در بحث‌های داخلی نهضت، ما چنین پیش‌بینی می‌کردیم که چون دکتر حبیبی با امام خمینی در پاریس بوده و مورد توجه ایشان بودند و پس از ورود به ایران هم به عضویت شورای انقلاب انتخاب شدند، لهذا در میان مردم از محبوبیت برخوردار هستند و امکان انتخاب شدن ایشان وجود دارد و بدین شکل ایشان به عنوان نامزد تصدی پست ریاست جمهوری از سوی نهضت آزادی معرفی شدند.

علاوه بر افراد فوق‌الذکر، صادق طباطبایی و مرحوم صادق قطب‌زاده هم نامزدی خود را اعلام کرده بودند. سرانجام در ۵ بهمن ۱۳۵۸، انتخابات ریاست جمهوری انجام شد و ابوالحسن بنی‌صدر با کسب نزدیک به ۱۱ میلیون رأی به عنوان ریاست جمهوری برگزیده شد. نفر دوم تیمسار مدنی بود که دو میلیون و ۲۲۴ هزار رأی آورد و پس از آن‌ها به ترتیب دکتر حبیبی، داریوش فروهر، صادق طباطبایی، دکتر سامی و قطب‌زاده قرار داشتند که اختلافشان با بنی‌صدر زیاد بود. حکم ریاست جمهوری بنی‌صدر پس از آن از سوی مرحوم امام خمینی تنفیذ شد و ایشان رسماً کار خود را آغاز کرد.

گفتم تاکید روی آزادی به تنهایی درست نیست

پس از درگذشت امام خمینی تحولاتی در کشور رخ داد. این تحولات عبارت بود از تدوین متمم قانون اساسی که به موجب آن اختیارات ولایت فقیه افزایش یافت و به دنبال آن نیز آقای ‌هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری رسید.

در این دوره چند ساله از سال ۶۳ تا ۶۹ به عنوان نیرویی که اگر «در» رژیم جمهوری اسلامی حضور ندارد، در کنار و «با» آن همکاری می‌کند، سعی می‌کردم با توجه به آموز‌ه‌هایی که در جریان کار در سازمان برنامه و آشنایی با کار‌شناسان باسواد آن به‌دست آورده بودم، بحث‌های واقع‌گرایانه را به جای بحث‌های صرفاً آرمان‌گرایانه مطرح کنم.

در جلسات خودمان که دیگر گسترده‌تر شده بود و دوستان دیگری مثل مسعود پدرام، دکتر پیمان و بچه‌های کانون شریعتی و تعدادی از دوستان در شهرستان‌ها نیز در آن حضور پیدا می‌کردند، هر بار در نوبت سخنرانی خود تجربه‌ای از کشورهایی که عبرت‌آموز بود طرح می‌کردم. یکی از صحبت‌ها همانطور که پیش از این اشاره کردم به مقایسه حکومت‌های چپ و حکومت‌های راست می‌پرداخت.

این کشور‌ها با وجودی که از لحاظ ایدئولوژیک بر ضد هم بودند، سرنوشت‌هایی مانند هم داشتند. از جمله به تجربه کوبا و برزیل اشاره کردم که هر دو سخت وابسته بودند، یکی به شوروی و دیگری به آمریکا.

در سخنرانی دیگر تحت عنوان «استراتژی ناممکن»، با استناد به نشریات معتبر خارجی مطالبی در رابطه با شرایطی که صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی برای اعطای وام‌های ساختاری adjustment) Structure) که به وام‌های a. s معروف بود، قرار داده بودند، آوردم.

آنان این وام‌ها را به کشورهایی پرداخت می‌کردند که دچار مشکل بازپرداخت بدهی‌های خود شده‌اند. تئوری نئوکلاسیک‌ها نیز بر جوّ بانک جهانی و صندوق حاکم بود. آن‌ها می‌گفتند، کشورهایی که دچار مشکل مالی و پرداخت بدهی‌ها هستند باید نظام اقتصادی خود را تغییر دهند. این تنها شامل کشورهای جهان سوم نبود، فرانسه و انگلیس نیز همین سیاست‌ها را دنبال می‌کردند.

آن زمان این طرح معروف به تاچریسم شده بود چرا که مارگارت تاچر نیز در کشور انگلستان همین سیاست را به اجرا در آورد. هدف آن بود که دولت را تا جایی که ممکن است کوچک کنند و از دخالت دولت در تصدی امور اقتصادی جلوگیری به عمل آورند و بهره‌وری را به این ترتیب بالا ببرند.

صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی با هماهنگی با هم، برای پرداخت وام‌های اصلاح ساختار شرایطی را مقرر کردند. این شرایط عبارت بود از: ۱- آزاد گذاشتن تجارت خارجی، ۲- کاهش ارزش پول، ۳- فریزکردن دستمزد‌ها، ۴- تشویق بخش خصوصی، ۵- آزادی نقل و انتقال سرمایه، یعنی آنکه سرمایه خارجی به داخل این کشور‌ها می‌آید ولکن آزاد است و می‌تواند، هر وقت خواست سرمایه را به بیرون ببرد یا سود آن را به خارج منتقل کند.

مرحوم مهندس بازرگان در آن جلسه حضور داشت و بعد از پایان صحبت اظهار خوشوقتی و از طرح چنین مباحثی تشکر کرد. ایشان گفت: «این بحث‌ها پرمایه و مستند بود فقط من خواهش می‌کنم، وقتی هم برای من در نظر بگیرید تا صحبت کنم»!

به نظر من ایشان می‌خواست بگوید، همه این‌ها تابع استبداد و نبود آزادی است! متأسفانه این فرصت پیش نیامد که صحبت مهندس بازرگان را درباره وابستگی و بدهکاری این کشور‌ها و دلایل واقعی آن بشنویم. به هر حال این صحبت‌ها در کسانی که مباحث بنیادی را دنبال می‌کردند موثر افتاد. به نظر من این شش شرط برای کشورهایی که مشکل در تراز پرداخت‌های خود دارند گذاشته شده است،

کشورهایی که درآمدهای ارزیشان به قدر بدهی‌هایشان نیست یا صادراتشان با وارداتشان نمی‌خواند. در آن بحث استدلال بنده این بود که کشور ما شامل این خصوصیات نیست. تراز پرداخت‌های ما اتفاقاً مثبت است چرا که با احتساب نفت صادرات ما بیشتر از وارداتمان است بنابراین ما مشمول این کشور‌ها نیستیم که وام‌های a. s را دریافت کنیم. پس از آن کشورهایی را که در این جریان قرار گرفته‌اند مورد بررسی قرار دادیم. به نمونه‌های ناموفق مانند کوبا و برزیل پیش از این اشاره کردم.

نمونه‌های موفق را نیز در این جلسات مورد بررسی قرار دادیم. این نمونه‌ها را از مقاله‌ای گرفتیم که یکی از کار‌شناسان بانک جهانی نوشته بود تحت عنوان «چهار ببر آسیا.» در‌‌ همان روز‌ها آقای فردنیا به اتفاق آقای طیرانی به شرکت انتشار آمدند و با ما مصاحبه‌ای انجام دادند که در نشریه اطلاعات سیاسی، اقتصادی چاپ شد.

در این مقاله روی کشورهای آسیای شرقی کار و بررسی شده بود که هر یک چه تجربیاتی را پشت سر گذاشته‌اند. این چهار ببر عبارت بودند از کُره جنوبی، تایوان، سنگاپور و هُنگ‌کُنگ. حرف اصلی این مقاله آن بود که این کشور‌ها دیگر از مرز کشورهای جهان سوم خارج شده‌اند و در حال تبدیل به کشورهای صنعتی هستند. بنا به تعریف، کشورهای صنعتی کشورهایی هستند که تولیدات مرکب دارند. یعنی آنکه هم ماشین را تولید کرده و هم قطعات ماشین یا ابزاری که برای تولید ماشین لازم است را می‌سازند.

جالب آن بود که این کشور‌ها برعکس آنچه در دنیا معروف شده بود، دارای رژیم‌های حکومتی آزاد نبودند. بنا بر این مقاله، دولت این کشور‌ها بوروکراتیک، اداری و صنعتی است! و پیشگام این سیستم نیز ژاپن بود. در ژاپن در عین آنکه آزادی اقتصاد و صنعت مانند غرب وجود دارد، دولت بسیار نفوذ دارد و مقتدر است. در مثالی درباره کره جنوبی گفته شده بود، در یک انتخابات بر علیه رئیس‌جمهور رأی دادند. همین رئیس‌جمهور به بانک دستور داد جلوی اعتبارات یکی از شرکت‌های صنعتی خیلی بزرگ مثل سامسونگ یا دِوو را بگیرند و در نتیجه آن شرکت ورشکست شد. این به معنی آن است که دولت در این کشور‌ها بسیار مقتدر است در حالی که در کشورهای آمریکا یا فرانسه چنین نیست.

حرف من با دوستان جمعیت دفاع از آزادی نیز همین بود که تکیه کردن روی آزادی سیاسی به تنهایی درست نیست. در کشوری که در حال توسعه است و می‌خواهد راه سیصد ساله‌ای را که غرب رفته، در دورهای بیست و پنج ساله برود، باید دولتی مقتدر وجود داشته باشد. دولت مانند یک لوکومتیو است که باید واگن‌های توسعه را روی ریل توسعه بکشد.

ما قبول داریم که دولت نباید تصدی امور را بر عهده بگیرد چرا که تصدی دولت موجب بهره‌وری نیست ولی دولت در رهبری اقتصاد برای توسعه مانند یک لوکومتیو است. بنابراین رژیم‌های چهار ببر آسیای شرقی نه رژیم‌های آزاد که رژیم‌های بِیر regims) administrative burocratic bair:) هستند که توانسته‌اند ظرف مدت کوتاهی توسعه صنعتی را در کشورشان رهبری کنند. مزیت دیگری که کشورهایی مثل کره جنوبی داشتند این بود که با تربیت نیروی انسانی فنی و کارآمد و مدیریت مقتدر رژیم‌هاشان توانستند از تأسیسات مهم زیربنایی که ژاپن در طول سی و پنج سال اشغال آن کشور ایجاد کرده بود، به بهترین نحو بهره‌برداری کنند و در صنعت به یکی از مهم‌ترین رقیب‌های کشور قدرتمند همسایه خود بدل شوند.

این نمونه‌ها شکست نظریه وابستگی را نشان می‌داد و اثبات می‌کرد که با مدیریت مقتدر و تربیت نیروی انسانی کارآمد و با اراده قوی ملت‌ها می‌توان به جای وابسته شدن، توسعه‌یافته و صنعتی و پیشرفته شد. این کشور‌ها به‌رغم آنکه ژاپن کشوری بسیار قوی در آن منطقه بود و نیروهای آمریکا نیز با تمام قوا در اقیانوس کبیر حضور داشتند، تبدیل به کشورهای جدید صنعتی شدند.

چرا اعلامیه را امضا نکردم

از چندی پیش جمعیتی به نام جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملی با پیشگامی مرحوم مهندس بازرگان و عده‌ای از اعضای نهضت آزادی و جبهه ملی و انجمن اسلامی مهندسین تشکیل شد. در اعلامیه تاسیس، هدف از ایجاد این جمعیت، دفاع از حق حاکمیت ملی یعنی حق تسلط مردم در تعیین سرنوشتشان در داخل کشور و آزادی عنوان شده بود. من آن اعلامیه را که سی یا چهل امضا داشت امضا نکردم.

دلیل مخالفت خود را نیز در بحث و گفت‌وگو با دو تن از آقایان چنین عنوان کردم که حاکمیت ملی دو مولفه دارد. یکی مولفه داخلی و دیگری مولفه خارجی است. مولفه داخلی حاکمیت ملی یعنی آنکه مردم باید بر سرنوشت خود حاکمیت داشته باشند و سمت و جهت حرکت‌های کشور را تعیین کنند که این مفهوم در اعلامیه به خوبی تشریح شده ولی نسبت به مولفه دیگر کم‌توجهی شده است. منظور از مولفه خارجی که این بنده از زمان دکتر مصدق با آن آشنا شده‌ام عبارت از تعیین حق حاکمیت در روابط بین‌المللی و جلوگیری از نفوذ بیگانگان در امور داخلی کشور بود. به عنوان مثال در زمان ملی شدن صنعت نفت، مرحوم دکتر مصدق مکرراً اعلام کرد که تز ملی شدن نفت، فقط امری اقتصادی نیست.

تنها هدف ما از ملی شدن صنعت نفت افزایش درآمد نفت نیست بلکه در کنار آن، هدف ما آن است که کشور از اسارت رهایی پیدا کند و قدرت‌هایی که در کشورمان اعمال نفوذ می‌کنند، اخراج شوند و بر ملت ما تسلط نداشته باشند.

به عقیده من مولفه خارجی در مفهوم حاکمیت ملی، برخورد با نفوذ و تسلط بیگانه بود که می‌بایست در بحث حاکمیت ملی گنجانده شود. به عبارت دیگر در بحث پیرامون حاکمیت ملی باید بحث حرکت و جهت ضد استعماری همراه با بحث و جهت ضداستبدادی تواماً مطرح شود و ما نباید نقش استعمار و نیروهای سلطه‌گر خارجی را به دلیل اقدامات استبدادی رژیم به فراموشی بسپاریم. نمونه و شاهد مثال را هم نقش کشورهای غربی در تحمیل جنگ به ایران از سوی رژیم عراق عنوان می‌کردم. به همین دلیل من و همچنین مرحوم دکتر سامی این اعلامیه را امضا نکردیم.

هیچ نظری موجود نیست: