نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ تیر ۵, یکشنبه

ه‌ی پرمهرتان را که از سر دل‌سوزی نگاشته شده بود خواندیم. از تاریخ نامه بی‌خبریم اما خواندیم که:




انتظار همه این است که به تقاضای دوستان، سریعن این اعتصاب شکسته شود. آنچه مهم و فوری است حفظ سلامتی شما و بازگشت‌تان به زندگی عادی است امیدوارم این تقاضا مورد اجابت قرار گیرد. از سوی دیگر اگر صدای ما به مسئولان می‌رسد از آنان می‌خواهیم که یک‌بار هم که شده است از طریق مذاکره با معترضان به حل مسائل بپردازند.
آقای خاتمی! ابتدا خواستم بپرسم مگر در زندان‌های جمهوری اسلامی، طعمِ «زندگی عادی» هم چشیده می‌شود. مگر زندانیان در «شرایط عادی» دست به اعتصاب غذا زده‌اند که با شکستن اعتصاب، به «زندگی عادی» بازگردند. سوالم را حمل بر نادانی مگذارید این‌جور چیزها تجربه می‌خواهد که به حمد یا کفر خدا تا به حال طعم «زندگی عادی» در جمهوری اسلامی را نچشیده‌ام چه رسد به طعم آن در زندان‌های جمهوری اسلامی. بگذریم برویم سر اصل مطلب
آقای خاتمی! پیام شما به دست زندان‌بانانِ پرمهرِ نظام اسلامی رسید و به احترام سیادت پربرکت‌تان مقبول مقامات افتاد. مقاماتِ جمهوری اسلامی در جواب خواسته‌ی زندانیانِ طالبِ «زندگی عادی»، از زندانیان خواهش کرده‌اند به «اتاق مذاکره» بروند تا در شرایط «زندگی عادی» به سر برند. آقای خاتمی خبردارید که در «اتاق مذاکره» چه می‌گذرد؟ شاید شما از صدقه‌ی سر یاران قدیم (که این روزها در بندِ نظامِ اسلامی هستند) و تجارب‌شان بدانید که در «اتاق مذاکره» چه می‌گذرد و منش «مذاکره کننده» کدام است اما بد نیست با هم مرور کنیم تا دیگر هیچ‌کس، هوس «زندگی عادی» به سرش نزند!
قسمت کوتاهی از شرح «زندگی عادی» عبدالله مومنی در «اتاق مذاکره»:
در کنار انفرادی، بی‌خوابی‌های مکرر در نتیجه‌ی جلسات بازجویی چند ساعته و ایستادن بر روی یک پا و ضرب و شتم و سیلی‌های پیاپی نیز ترجیع‌بند این روزها بود. فشارها و آزار ناشی از عدم اطاعت از خواست بازجویان آن‌قدر بود که گاهی باعث می‌شد در حین بازجویی از هوش بروم. گاهی نیز که گویی باید مشت آهنین از آستین بازجو بیرون می‌آمد، چنین می‌شد و چندین بار آن‌چنان بازجوی پرونده، گلویم را تا حد خفگی می‌فشرد که بی‌هوش برزمین می‌افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحیه گلو، خوردن آب و غذا برایم زجرآور می‌شد… بازجویان حتی از فریاد و ناله‌های من نیز در هنگام ضرب و شتم علیه دیگر زندانیان استفاده می‌کردند به طوری که بعدها از برخی زندانیان شنیدم که با ترتیب دادن جلسات بازجویی، هم‌زمان ضجه‌های من را به گوش سایر زندانیان می‌رسانده‌اند تا آن‌ها را نیز بدین وسیله تحت فشار و شکنجه‌ی روحی و روانی قرار دهند…
مرتبن می‌خواستند به روابط و مسائل اخلاقی ناکرده‌ی خود نیز اعتراف کنم و وقتی می‌گفتم این سخنان درست نیست و من نمی‌توانم علیه خود به دروغ اعتراف کنم با فحش‌های رکیک و ضرب و شتم و این پاسخ آن‌ها روبه‌رو می‌شدم که فاحشه‌ای را در دادگاه می‌آوریم تا علیه تو اعتراف کند و بگوید که رابطه‌ی نامشروع با تو داشته است… بازجویان در تمام طول بازجویی بارها به مادر مرحومه‌ام را که زنی مؤمنه و مادر شهید است ، با بدترین وجه ممکنه، مورد فحش و ناسزا و الفاظ رکیک قرار می‌دادند، همسر فداکارم، بارها به رغم آن‌که زنی مسلمان و مؤمنه و همسر شهید است (و با آن‌که می‌دانستند من با همسر برادر شهیدم ازدواج نموده‌ام) به عنوان… می‌نامیدند و خواهران و نوامیس مرا به فجیع‌ترین وجه ممکن با لقب… مورد دشنام و توهین قرار می‌دادند. این ابراز مکرر الفاظ ناشایست از مدافعین نظام اسلامی شامل حال برادر شهیدم نیز می‌شد…
پس از ساعتی بازگشتند و پرسیدند که آیا آن‌چه باید را نوشته‌ای یا نه؟ و من نیز بیان داشتم همان را که به شما قبلن هم گفته بودم نوشتم. کاغذ را از من گرفتند و خواندند. پس از خواندن کاغذ بازجویی، به من هجوم آورده و با مشت و لگد و سیلی به جان من افتادند و به خود و خانواده‌ام تا جای ممکن فحاشی کردند و پس از کتک‌کاری مفصل و تحقیر و توهین گفتند «به تو اثبات می‌کنیم که حرام‌زاده و ولد زنا هستی». این سخنان عصبانیت مرا نیز برانگیخت و به درگیر شدن من با آنان نیز منجر شد که البته نتیجه‌ی آن فرو کردن سر من در چاه توالت بود، آن چنان که کثافت‌های درون توالت به دهان و حلق من وارد و به مرحله خفگی رسیدم.»
توصیف حمزه کرمی از «زندگی عادی» در «اتاق مذاکره»:
بازجویی‌ها از همان ابتدا با کتک و سیلی و مشت و لگد آغاز شد… در طول مدت بازجویی ۱۵ بار در حین بازجویی یا پس از آن بیهوش شدم… از جمله فشارهای روحی، تهدید بنده به اعدام و مرگ بود که هر روز بازجوی بنده مرا به خاطر همکاری با هاشمی‌ها مستحق مرگ می‌دانست و نوید آن را می‌داد. مسئله‌ی دیگر تهدید به تجاوز و همچنین تهدید به استعمال بطری توسط بازجوها بود. یا تهدید به ارسال و اعزام بنده به بندهای عمومی مخوف که افراد خلاف در آن سپری می‌کنند و ظاهران حسب گفته‌ی بازجوها، در آن بندها به افراد جدیدالورود تجاوز جنسی می‌نمایند… یک روز صدای خانمی از فاصله چند سلول آن طرف‌تر حین بازجویی می‌آمد که در حال گریه و زاری بود و بازجویم اعلام کرد که این صدای دختر شما زینب است که دارد شکنجه می‌شود و من با شنیدن این خبر دنیا بر سرم خراب شد. زیرا دخترم فرزندی خردسال دارد و تا یک ماه به لحاظ روحی و روانی به هم ریخته بودم. زیرا وقتی بنده را تهدید به تجاوز و … می‌نمودند با دختری جوان چه می‌کردند؟ از طرفی نگران فرزند دخترم بودم که بدون مادر چگونه سپری می‌نماید. تا این‌ها پس از یک ماه تماس تلفنی با منزلم داشتم و متوجه شدم بازجویم دروغ می‌گفته و دخترم دستگیر نشده است…
اصرار بازجویم با فحش و کتک‌کاری مخصوص خود مبنی بر اینکه اعتراف کنم با کلیه خانم‌هایی که ایام انتخابات با بنده تماس داشته‌اند رابطه داشته‌ام ، از جمله خانم… که بابت پی‌گیری صحت مدرک… با من تماس داشت و یا خانم‌ها فائزه و فاطمه هاشمی و … تفتیش مسائل شخصی و خصوصی همراه با فشار و شکنجه، آن‌ها هر از گاهی اعلام می‌کردند فلان خانم خبرنگار که دستگیر شده است اعتراف کرده که با تو رابطه داشته است و بدین صورت مرا شکنجه‌ی روحی می‌کردند… آن‌ها اعلام کردند اگر روز دادگاه من متن مورد نظر بازجوها را نخوانم خانمی در جلسه علنی دادگاه بلند خواهد شد و علیه تو در دادگاه افشاگری خواهد کرد که تو با او رابطه داشته‌ای…
بازجوها…از این‌جانب علیه دیگران تک‌نویسی می‌خواستند و وقتی من نمی‌نوشتم کتکم می‌زدند. می‌نوشتم باز هم کتکم می‌زدند که تو نوشته‌ای ولی همه‌اش را ننوشته‌ای… از جمله کارهایی که بازجوها می‌کردند نگه‌داری این‌جانب در کنار دیوار به صورت ایستاده تا ساعت‌های متمادی بود. کتک‌کاری، زدن با سیلی، پس گردنی، لگد و مشت به شکم و سایر اعضای بدنم به طوری که بنده در دو مرحله دچار خون‌ریزی شدم و چندین روز خون‌ریزی ادامه داشت. در آن ایام هر چه اصرار می‌کردم مرا به پزشک و دکتر نشان بدهند تا معاینه کنند آنها به بهانه‌ی این که بند ۲۴۰ پزشک ندارد (آن موقع بند ۲۴۰ فاقد پزشک و بهداری بود و بیماران را برای معاینه به بند ۲۰۹ می‌بردند) از رسیدگی پزشکی طفره می‌رفتند… فرو کردن سرم در چاه توالت و آزار جنسی و روحی در این زمینه…
یکی از بازجویان بارها گلوی مرا می‌فشرد، در حدی که بی‌هوش می‌شدم و با کتک و لگد مرا شکنجه می‌نمود… فرو کردن سرم در چاه توالت و آزار جنسی و روحی در این زمینه… توهین و تحقیر بنده نزد هم‌بندان و دوستانم که در سلول‌های دیگر بودند و توهین و تحقیر آن‌ها نزد بنده و شکستن و خرد کردن شخصیت و غرور بنده و سایرین… توهین و تحقیر و اتهام بستن به همسرم و دخترانم… نگهداری طولانی‌مدت بنده در انفرادی ۱۳۸ روز در ۲۴۰ و در مرحله‌ی دوم نگهداری بنده به مدت ۱۰۰ روز به اتفاق یکی دیگر از متهمان، بدون هر گونه بازجویی… فحاشی‌های بسیاری که از بیان آن‌ها شرم دارم… بیش از ۱۵ بار در مدت زندان در حین بازجویی‌ها و پس از آن بی‌هوش شدم.»
شرح کوتاهی از «زندگی عادی» محمد نوری‌زاد در «اتاق مذاکره»:
از توهين و فحش‌های ناموسی و ضرب و شتم . دوبار اين‌ها اتفاق افتاد . در جلسات بعدی توهين به خانواده و تحقير و تهديد ادامه داشت . و مطالبی که از گفتن آن شرم دارم. شايد حدودا يک سال ما از چشم‌بند استفاده می کرديم . بعدها که فهميدم زدن چشم‌بند غيرقانونی است مقاومت کردم که داستان مفصلی دارد. تلفن و ملاقات و … به روی من قطع کردند. من می‌گفتم اين قانون است می‌گفتند ريديم تواين قانون…..چون به خانواده من فحش دادند من خود شخصن به عنوان اعتراض به خانواده‌ام زنگ نزدم . ۹۳ روز . عيد سال ۸۹ بود که تلفن زدن‌های من شروع شد.
برای اين که از من چيزی عايدشان نشد تلاش کردند از ايجاد اختلاف بين خانواده و من به مقصود خود برسند . بازجوی کثيف من چيزهايی به دخترم گفته بود که اگر يک روز گيرش بياورم که خواهم آورد به اوخواهم گفت : آيا تو انسانی؟ همين. و هرگز زير گوشش نخواهم زد و او را فحش نخواهم داد. انسان بودنش را به ترديد خواهم انداخت . اگر که برای او محلی از ترديد مانده باشد.
و در آخر بخشی از وقایع صورت‌گرفته برای فرشته قاضی در «اتاق مذاکره» حین گذران «زندگی عادی»:
صدای باز شدن دری آهنی را می‌شنوم و متعاقب آن صدای زنی را که دستم را گرفته و به داخل می‌کشد.در بسته می‌شود. چشم‌بندم را بر میدارد. دو زن در مقابلم ایستاده‌اند و از من می‌خواهند لباس‌هایم را در بیاورم؛ مانتو و روسری را در می آورم و کفش‌هایم را نیز.
اما می‌گویند باید تمام لباس‌هایت را در بیاوری! من شوکه می‌شوم و اعتراض می‌کنم. زنی که قدی بلند و هیکلی درشت دارد جلو می‌آید. می گوید: قانون این‌جا این است تمام لباس‌هایت را دربیاور. و اشاره به لباس زیرم می‌کند. مقاومت می‌کنم اما دستانم را می‌گیرد و روی زمین می‌نشاند و یک زن دیگر نیز به جمع این دو اضافه می‌شود در میان تقلای من، تی‌شرتم را از تنم خارج می‌کنند و شلوارم را نیز. من هم‌چنان مقاومت می‌کنم اما سه نفری به جانم می‌افتند و با خشونت هر چه تمام‌تر، که با ضرب و شتم همراه است، در مقابل فریادها و دست و پا زدن‌های من، تمام لباس‌هایم را از تنم خارج می‌کنند و به بازرسی بدن ضرب‌دیده‌ام می‌پردازند. می‌گویم: من امروز در دادسرا بازداشت شده‌ام و از پیش احضار شده بودم و چیزی به همراه ندارم؛ اما فایده‌ای ندارد. بعد از تقلایی نیم‌ساعته آن‌چه را که می‌خواستند می‌کنند و بعد تی‌شرت و شلوارم را می‌دهند و می پوشم و به سلولی منتقلم می‌کنند.
هنوز در شوک هستم و تمام تنم درد می‌کند. هنوز به خودم نیامده‌ام که در را باز می‌کنند و می‌گویند: حاجی آمده.
در همان سلول چشم‌بندم را می بندند و چادری سرم انداخته و به اتاق بازجویی منتقلم می‌کنند. با خود می‌گویم: به بازجو اعتراض خواهم کرد و…
رو به دیوار و بر صندلی می‌نشینم و چشم‌بند بر چشمانم است و از اطرافم بی‌خبرم. صدای مردی را از پشت سرم می‌شنوم که می‌گوید: در افغانستان با چه کسانی دیدار داشتی و برای چه سازمانی جاسوسی می‌کردی؟
از شوک اول خارج نشده، مجددن شوک دیگری وارد می‌شود. می‌گویم: من خبرنگار سایت امروز هستم و به همین دلیل بازداشت شده‌ام و… هنوز حرفم تمام نشده فریاد می‌کشد: چند بسته قرص ضد بارداری با خود برده بودی؟ من ناباورانه می‌شنوم؛ اما به آن‌چه می‌شنوم باور ندارم. تکرار می‌کند و من اعتراض می‌کنم اما با لحن مشمئز کننده‌ای می‌گوید: یا جاسوسی یا روابط نامشروع. انتخاب با خودته!
و مرا به سلول بازمی‌گردانند.
چند سال پیش و هنگام جنگ افغانستان به عنوان خبرنگار همشهری، به این کشور سفر کرده‌ام و امروز با گذشت سال‌ها با چنین اتهامی مواجه می‌شوم یعنی مرا به خاطر سفر به افغانستان بازداشت کرده‌اند؟ اما چرا چند سال دیرتر؟
هر چه سعی می‌کنم بر خود مسلط باشم، نمی‌شود. بارها توضیح می‌دهم که نه جاسوسی در کار بوده و نه رابطه‌ی نامشروعی و… اما فایده‌ای ندارد. بازجویی که او را نمی‌بینم شروع به تعریف جزئیاتی می‌کند که گویا در فیلم‌های پورنو دیده است؛ و با لحنی مشمئز کننده.
یقین پیدا می‌کنم که مریض جنسی است و لذت می‌برد از تعریف آن‌چه که بر زبان می‌آورد. احساس بی‌پناهی آزارم می‌دهد و شنیدن آن‌چه که در هر جلسه بازجویی ـ از مسائل جنسی و لحنی مشمئز کننده ـ از سوی بازجو بیان می‌شود.
با چه خبرنگارانی دیدار داشتی؟ چه اطلاعاتی به آن‌ها دادی؟ چقدر پول گرفتی؟…..
پس جاسوسی نکرده‌ای رفته بودی برای ارضا شهوات پستت؟ با چند نفر خوابیدی؟ چند نفره… می‌کردی و….
آقای خاتمی، زیاده عرضی نیست. باقی بقای نظام!

هیچ نظری موجود نیست: