نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

( بخش منتشر نشده ) نامه کیانوری وضع هوشنگ اسدی برای من پرسش برانگیز بود.

( بخش منتشر نشده ) نامه کیانوری
وضع هوشنگ اسدی برای من پرسش برانگیز بود.
شیوا فرهمند راد
این روزها در پی انتشار کتاب "نامه‌هایی به شکنجه‌گرم" (به انگلیسی) نوشته‌ی هوشنگ اسدی گرداننده‌ی ‏سایت روزآن‌لاین، تعلق «جایزه‌ی بین‌المللی کتاب حقوق بشر سال‏‎ ‎۲۰۱۱» به این کتاب، و انتشار اینترنتی نقد ‏درخشان و موشکافانه‏‌‏ی ایرج مصداقی بر این کتاب، بار دیگر سخن از یک نوشته‌ی نورالدین کیانوری (زاده 1291 - در گذشته 14 آبان 1378) ‏دبیراول پیشین حزب توده ایران به میان آمده‌است.‏

آقای ایرج مصداقی دو سال پیش در نوشته‌ای نامه‌ی شخصی به‌نام "الوند س." را نقل کرد که در آن "الوند س." ‏تکه‌هایی از یک نوشته‌ی منتشرنشده از کیانوری را آورده‌بود و در آن نام هوشنگ اسدی به میان می‌آمد. اکنون ‏ایرج مصداقی از همان نامه‌ی "الوند س." در نقد کتاب هوشنگ اسدی نیز بهره برده‌است.‏

نسخه‌ی تایپ‌شده‌ای از یک نوشته‌ی مشابه نورالدین کیانوری از چند سال پیش در اختیار من نیز بوده‌است، و همان‌گونه ‏که "الوند س." می‌گوید، نسخه‌ی دست‌نوشته‌ای در اختیار "راه توده" و "پیک‌نت" نیز قرار داشته‌است. "راه توده" ‏بخش‌هایی از آن نوشته را با عنوان "نامه‌ی 62 صفحه‌ای کیانوری" در شماره‌های 105 تا 108 این نشریه ‏‏(فروردین تا تیر 1380) منتشر کرد، اما در بخش پایانی آن را "52 صفحه‌ای" نامید، و نوشت: "[...] راه توده امیدوار ‏است که در فرصتی مناسب‌تر، فصل دیگری از این مقاله را بتواند منتشر کند. فصلی که انتشار این بخش از ‏مقاله [کذا] بتواند به جنبش کنونی و تاریخ 20‌ساله اخیر ایران کمک کند. از نظر شورای سردبیری و ‏سیاست‌گذاری راه توده زمان برای انتشار این بخش از مقاله کیانوری اکنون مناسب نیست!" (شماره 108، ص ‏‏20).‏

این بخش از نوشته‌ی کیانوری که در "راه توده" نقل شده، تاریخ 9 اردیبهشت 1378 را دارد. چندی بعد، سایت ‏‏"راه توده" در مطلبی با عنوان "آخرین نوشته‌های کیانوری به خارج از کشور منتقل شد" تکه‌هایی از نوشته‌ی ‏کیانوری به تاریخ 10 خرداد همان سال را منتشر کرد، اما در تاریخ 17 مارس 2008 (27 اسفند 1386) در مطلبی درباره‌ی مریم فیروز، ‏انتشار باقی نوشته‌های کیانوری را به قیامت حواله داد: "[نوشته‌های کیانوری] به
‎ ‎همراه برخی یادداشت‌های ‏وی در آرشیو اسناد راه توده موجود است که بموقع خود‎ ‎و پس از یکپارچه شدن همه توده‌ایها در حزب توده ایران، ‏با صلاحدید یک مجمع‎ ‎مسئول حزبی درباره انتشار و یا عدم انتشار آن تصمیم گرفته خواهد شد.‏"!‏

اما در عصر "ویکی لیکس" و همگانی شدن اطلاعات، و هنگامی که دشمن، یعنی دستگاه‌های اطلاعاتی ‏جمهوری اسلامی، از چند و چون و واقعیت مطالب مطرح شده در نوشته‌های کیانوری و موارد مشابه آن بهتر از ‏هر کس دیگری آگاهی دارد، به گمان من پنهان نگاه‌داشتن این اسناد و اطلاعات هر چه نباشد، ظلم به مردم ‏عادی و کسانی‌ست که بیش از هر کس دیگری حق دارند بر محتوای این اسناد آگاهی یابند. این و آن ‏سیاستمدار، یا این و آن دیپلومات می‌تواند در فاش کردن یا نکردن اطلاعات مصلحت‌اندیشی کند، اما ‏مصلحت‌اندیشی کار رسانه‌های همگانی نیست. از همین رو، اکنون و این‌جا بخش‌های منتشرنشده‌ی نوشته‌ی ‏کیانوری را در اختیار همگان می‌گذارم (بخش‌های منتشرشده در راه توده شماره 105 و 106 را تکرار نمی‌کنم).‏

نسخه‌ای که در اختیار من است تاریخ 27 خرداد (چند ماه پیش از مرگ کیانوری) را دارد و فقط بخش پایانی آن، ‏هم با آن‌چه در راه توده شماره 108 آمده، و هم با آن‌چه در "آخرین نوشته‌ها..." در راه توده‌ی اینترنتی آمده (و نیز با ‏تصویر دست‌نوشته‌ی کیانوری در راه توده) تفاوت‌هایی دارد. اما تفاوت چشمگیری میان نسخه‌ی من و نسخه‌ی ‏‏"الوند س." جز برخی علامت‌گذاری‌ها و پس‌وپیش شدن یکی دو کلمه، وجود ندارد. وجود تفاوت‌ها این گمان را ‏به‌میان می‌آورد که کیانوری برای کسب اطمینان از این‌که پیامش به جاهای مطمئنی برسد، آن را در چند نوبت و ‏در نسخه‌های گوناگون نوشته و به افراد گوناگونی سپرده‌است.‏

در متن نسخه‌ی من آشفتگی‌هایی وجود دارد که به‌گمانم گناه آن به گردن کسی‌ست که آن را تایپ کرده‌است. ‏این شخص در جاهایی بی‌ربط چند نقطه گذاشته‌است و بر من روشن نیست که آیا نقطه‌ها در نوشته‌ی کیانوری ‏وجود داشته، یا تایپیست نتوانسته چیزهایی را بخواند. همه‌ی آن‌چه میان [ ] آمده، و نیز پانویس‌ها از من است.‏
بخشی از متن نوشته‌های نورالدین کیانوری

داستان کوزیچکین و نقش سازمان جاسوسی انگلستان

درباره غیر قانونی کردن حزب توده ایران سازمان جاسوسی انگلستان نسبت به "سیای" آمریکا دست ‏پیش را گرفته بود. در فروردین یا اردیبهشت سال 1361 یک افسر دون‌پایه سازمان امنیت اتحاد شوروی ‏‏(ک.گ.ب) که در کنسولگری آن کشور در تهران مشغول کار بود و او مدت‌ها پیش از سوی انگلستان ‏جلب شده بود، پنهان شد درحالی که به هیچ وجه مورد سوءظن سفارت شوروی قرار نگرفته بود.‏

پس از مدتی در اوائل تابستان خبر رسمی رسید که او به کمک ترکیه از ایران خارج شده و به انگلستان ‏پناهنده شده است. بلافاصله از طرف سازمان جاسوسی انگلستان ‏
MI6‏ پرونده پرحجمی بنام او علیه ‏حزب توده ایران ترتیب داده شد و از راه پاکستان برای دولت ایران فرستاده شد. حبیب‌الله عسگر اولادی ‏که در آن زمان وزیر بازرگانی بود، برای مذاکرات بازرگانی به پاکستان رفته بود [محمد غرضی را فرستاده ‏بود- شیوا] این پرونده را به ایران آورد. این پرونده هم پایه‌ای شد برای تدارک وارد آوردن ضربه به حزب ‏توده ایران.‏

پروفسور "جیمز بیل" محقق آمریکائی در کتاب خود بنام "عقاب و شیر" (تراژدی روابط آمریکا و ایران) که ‏از سال 1365 همزمان با پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت از سوی ایران به صورت پاورقی در روزنامه ‏اطلاعات چاپ شد، در شماره 84 (چهارشنبه 27 مهر ماه 1367) چنین نوشته است:‏

‏"سرانجام نیروهای جمهوری اسلامی در سال 1983 (1361) علیه حزب توده وارد عمل شد. حزب توده ‏که از زمان انقلاب با متحد شدن با امام خمینی و روحانیت خط مشی مصلحت‌گرائی سیاسی را دنبال ‏کرده بود. این حزب کمونیست ایرانی که از قدیم با شوروی هم‌پیمان بود از نزدیکی خود با شوروی ‏لطمه دیده بود. اما با وجود تصفیه‌هائی که رژیم شاه ایران انجام داده بود، دارای تاریخچه فعالیت ‏چهل‌ساله در ایران بود. این حزب در سه سال نخست به‌ظاهر از امام خمینی و حزب جمهوری اسلامی ‏حمایت کرد و اعضای خود را در مناسب مهم دستگاه اداری جا داد و اعضای حزب علناً ماهیت خود را ‏نشان می‌دادند و رژیم خیلی خوب آن‌ها را می‌شناخت. زمانی که ولادیمیر کوزیچکین دیپلمات شوروی ‏و عامل عمده ک.گ.ب در تهران در اواسط سال 1361 به انگلستان پناهنده شد و فهرستی از چند صد ‏نفر جاسوس شوروی در ایران را به مقامات انگلیس ارائه داد، رادیوی جمهوری اسلامی صدای رسمی ‏جمهوری اسلامی در ماه سپتامبر حزب توده را به شدت مورد حمله قرار داد و به "چوب گذاشتن لای ‏چرخ انقلاب" متهم کرد. اطلاعات کوزیچکین در اختیار مقامات ایران قرار گرفت و بیش از یک هزار نفر از ‏اعضای حزب توده که بسیاری از آن‌ها قبلاً تحت نظر بودند دستگیر شدند و از جمله دستگیرشدگان ‏‏"نورالدین کیانوری" دبیر کل با نفوذ حزب توده ایران بود."‏

رهبریت حزب و نفوذ میان کارگران و روشنفکران

به نظر من عامل دیگری که در تصمیم مقامات جمهوری اسلامی به زیر ضربه نهادن حزب اثر گذاشت، ‏دستاوردهای حزب در زمینه تبلیغاتی، تشکیلاتی، انتشاراتی بود ‏
‏..[؟] چنان‌که می‌دانیم، در آغاز ‏فعالیت حزب پس از پیروزی انقلاب سازمان ما در همه زمینه‌ها امکانات بسیار ناچیزی داشت و افزون بر ‏آن با دشمنان سرسخت و آشتی‌ناپذیر مانند "سازمان مجاهدین خلق"، سازمان فدائیان (اکثریت و ‏اقلیت) و ده‌ها گروه چپ‌گرای متمایل به چین و گروه‌های اسلامی در مرز [؟] بود که بخش عمده ‏انتشاراتشان را جملات ناجوانمردانه به حزب توده ایران تشکیل می داد، روبه‌رو بود.‏

در پی تلاش خستگی‌ناپذیر فعالان حزب در بخش انتشارات، تبلیغات، تشکیلات و با تشکیل جلسات ‏پرسش و پاسخ در کلوب حزب در خیابان 16 آذر، باز کردن گفتگوی انتقادی با سالم‌ترین گروه‌های چپ ‏به‌ویژه با سازمان فدائیان خلق در پایان سال 1358، حزب به صورت یک سازمان جا افتاده و با اعتبار در ‏آمده بود که شمار قابل توجهی از افراد حزبی دوران گذشته و شمار به‌مراتب بیشتری افراد جوان کارگر ‏و روشنفکر را در بر می‌گرفت. حزب ما موفق شد که سازمان چریک‌های فدائی خلق و اکثریت را از ‏موضع‌گیری‌های نادرستش دور کرده و گام به گام تا تمایل به یک شاخه سازمانی با حزب توده ایران ‏نزدیک نماید.‏

از جنبه تئوری و سمت‌گیری سیاسی و اجتماعی و نه از جنبه نفوذ در اقشار مهم جامعه ما روبرو بود ‏‏[؟] جامعه [؟] بویژه کارگران و روشنفکران حزب توده ایران به هیچ وجه باب طبع مقامات حاکمه ‏جمهوری اسلامی نبود. بر همین پایه بود که اقدام برای محدود کردن امکان فعالیت حزب از میانه سال ‏‏1358 آغاز گردید.‏

پیش از اشغال قطعی کلوب حزب در خیابان 16 آذر در روز بیستم تیرماه 1359 نیم روز پیش از ‏‏[خنثی‌سازی] کودتای نوژه، یک بار روزنامه مردم توقیف شد و چون نشانی دفتر روزنامه مردم نشانی ‏کلوب حزب بود کلوب حزب هم بسته و مهر وموم گردید
‏. [؟] این جریان بیش از یک ماه به درازا ‏کشید.‏

چند روز پیش از کودتای نوژه کلوب سازمان جوانان از سوی سپاه پاسداران اشغال و همه اسناد و ‏موجودی و اثاثیه و لوازم الکترونیکی آن به غارت برده شد.‏

روز بیستم تیر ماه 1359 همین سرنوشت را در آغاز [؟] گروهی از افراد بدون هیچ مأموریت رسمی به ‏رهبری شیخ نادی نامی که چند سال بعد به‌جرم فساد از جرگه روحانیت مبارز در تهران دور شد، حمله ‏و غارت آغاز شد و پس از نیم ساعت به وسیله افراد سپاه پاسداران پی گرفته شد و به معنای واقعی ‏غارت شد.(1)‏

از این تاریخ دیگر ما کلوب ثابتی نداشتیم. پس از مدتی مرکز انتشارات حزب که در یک بالاخانه در یک ‏کوچه جا گرفته بود اشغال شد و تمام وسائل آن غارت شد و بامزه این است که چون در طبقه روی ‏زمین ساختمان یک مرکز بسته‌بندی و پخش خرما بود و کمی شلوغ بود، اشغال‌کنندگان عقب یک نقب ‏زیر زمینی ارتباط بین این خانه و سفارت شوروی که در فاصله نزدیکی بود می‌گشتند. با این حمله و ‏بازداشت رفیق پورهرمزان مسئول انتشارات [در 11 فروردین 1361]، چاپ هم تعطیل گردید و یگانه ‏امکان تبلیغاتی ما نوار و یا جزوه‌های پرسش و پاسخ بود که آن هم در 29 آبان 1361 شماره پایانی‌اش ‏بوده و ‏
‏ [؟](2) ازاین زمان دیگر رهبری حزب در انتظار وارد شدن ضربه بود و زیاد طولی نکشید و چند ‏هفته پس از آن در روز 17 بهمن 1361 ضربه اول وارد شد و به فعالیت حزب توده ایران پایان داده شد.‏

حزب توده ایران سرکوب شد و رهبری جمهوری اسلامی ایران راه نادرستی را که در جنگ با عراق در ‏پیش گرفته بود ادامه داد و در پایان [در دام؟] یک جنگ فرسایشی که آمریکا تدارک دیده بود افتاد.‏

از آن‌جا که ما تا سال 1364 که محاکمه شدیم حتی از داشتن روزنامه‌های رسمی هم محروم بودیم، ‏نمی‌دانم که در جریان جنگ فرسایشی در این دوران چه گذشته است. جریان به آن‌جا کشید که امام ‏خمینی با دردی جان‌فرسا قطعنامه 598 را بپذیرد.‏

این رویداد تاریخی نشان داد که تا چه اندازه موضع‌گیری حزب توده ایران در زمینه لزوم پایان دادن به ‏جنگ پس از پیروزی خرمشهر درست بوده است و عدم توجه رهبری جمهوری اسلامی به آن چه زیان ‏های جبران ناپذیری به میهن وارد آورد.‏

در 27 خرداد 1360 روزنامه مردم همزمان با روزنامه‌های "انقلاب اسلامی" بنی‌صدر و "میزان" ارگان ‏نهضت آزادی برای همیشه توقیف شد.‏

بخش سوم در زندان ‏
‏-------------------------‏
در این زمینه چند پرسش را باید پاسخ داد، یا دست‌کم درباره آن‌ها فکر کرد:‏

‏1-‏ آیا پیش از آغاز بازداشت‌ها در بامداد 17 بهمن 1361 خیانتی از درون حزب انجام گرفته؟‏
‏2-‏ پس از بازداشت گروه اول و انتشار اعترافات از راه تلویزیون و رادیو، در میان گروه دوم خیانتی ‏بود؟
‏3-‏ پس از بازداشت چه کسانی خیانت کرده، چه کسانی ضعف نشان داده، و یا در مرز ضعف ‏باقی بود؟
‏4-‏ شکنجه‌ها از چه گونه‌هایی بوده است؟

‏1- خیانت از درون شبکه حزبی:‏

یگانه نمونه از این نوع که برای من مسلم است "قائم‌پناه" است که از همان روز اول بازداشت خود را در ‏اختیار شکنجه‌گران گذاشت و نه تنها هرچه می‌دانست به بازجویان گفته بود بلکه تا آن‌جا که من خودم ‏دو بار شاهدش بودم، به یکی از شلاق‌زن‌ها مبدل شده بود. در گفت و شنودهای اطاق‌های گروهی ‏حزبی می‌گفت که اگر او را مأمور تیرباران رفقا کنند دستور مقامات جمهوری اسلامی را انجام خواهد ‏داد.‏
‏ ‏
در اولین روزی که مرا برای بازجویی بردند وارد اطاق شد و کشیده‌ای به صورت من زد و گفت: ‏‏"مادرقحبه خیانت‌هایت را اعتراف کن". در تمام دروان 6 ساله تا تاریخ اعدام های سال 1367 او همیشه ‏کار جاسوسی را برای مقامات زندان انجام می‌داد و در پایان هم او را با دکتر جودت و گلاویژ و رصدی ‏برای اعدام بردند. آن سه نفر را اعدام کردند و او را به اروپا فرستادند.‏

خواهید پرسید من از کجا آگاهی یافتم؟ در خانه‌ای که من زندانی بودم از طرف وزارت هر از چندی ‏مقداری از نشریات خارج کشور را به من می‌دادند و از من درباره آن‌ها و گرایشات‌شان اظهار نظر ‏می‌خواستند. روزی در میان این نشریات جزوه کوچکی از انتشارات "راه آزادی" بابک امیرخسروی هم ‏بود که "شیوا" آن را نوشته‌بود. شیوا که در شعبه تبلیغات کار می‌کرد و به‌ویژه با ما در تهیه جزوه‌ها و ‏نوارهای "پرسش و پاسخ" همکاری داشت مختصری از خاطراتش را نوشته بود که در آن نوشته بود "از ‏اعضای کمتیه مرکزی تنها سه نفر زنده مانده‌اند: کیانوری، محمدعلی عموئی، و قائم‌پناه که به اروپا ‏آمده‌است".‏

پس از خواندن این مطلب من از آقامرتضی که رابط وزارت با من بود در این باره پرسش کردم و او تائید ‏کرد. پیرو این جریان این پرسش مطرح می‌شود که او پیش و یا پس از بازداشت خود را در خدمت ‏مقامات جمهوری اسلامی گذاشته بود؟ و این پرسش که تصمیم جمهوری اسلامی به وارد آوردن ضربه ‏به گزارشات او پیوندی نداشته است؟ این پرسش از این جهت برای من مطرح است که او از این تصمیم ‏هئیت دبیران که در پی احساس خطر با بیرون بردن رهبری حزب از ایران آنان را از زیر ضربه بیرون ببریم، ‏اطلاع داشته است. او هم از وجود سازمان مخفی و هم از عضویت افسران اطلاع داشته است.‏

به دید من دستیابی به پرونده اعترافات قائم‌پناه مسائل زیادی را روشن خواهد ساخت.(3)‏

‏2- خیانت در پیوند با بازداشت گروه دوم؟

چند تن از افراد شبکه مخفی که با "مهدی پرتوی" سرپرست شبکه مخفی در ارتباط مستقیم بودند و ‏برخی از اعضای هئیت سیاسی کمیته مرکزی که در مرحله دوم بازداشت شدند و بیش از همه زنده‌یاد ‏فرج‌الله میزانی (جواد) به‌طور جدی عقیده داشتند که مهدی پرتوی که پس از بازداشت مرحله اول همه ‏بازداشت نشدگان را در خانه‌هائی که از پیش برای مخفی شدن افراد رهبری در شرایط اضطراری در ‏نظر گرفته شده‌بود جا داده‌بود و ترتیب تشکیل جلسات آن‌ها را می‌داد، گروه دوم را لو داده است.‏

درباره احتمال خیانت او حتی دو نظر وجود داشت. برخی از رفقا می گفتند که او پس از این‌که از سال ‏‏1360 در ارتباط با تحویل یک فرد از بازماندگان نیروهای ضد انقلاب مدتی بازداشت شد، تسلیم مقامات ‏جمهوری اسلامی شده، و دیگران می‌گفتند که او پس از گرفتاری دسته اول و آگاه شدن از اعترافات ‏رفقا زیر شکنجه، از آن‌جا که می‌دانسته است که با مسئولیتی که داشته به احتمال زیاد بیش از ‏دیگران مورد فشار قرار خواهد گرفت، حاضر به همکاری با مقامات جمهوری اسلامی شده است.‏

با توجه به این اصل پر ارزش اخلاقی که انسان شریف و به‌ویژه کمونیست باید درباره سرسخت‌ترین ‏دشمنان هم با انصاف باشد، من با شناختی که از مهدی پرتوی داشتم به رغم خیانت بزرگی که به ‏حزب کرده بود باز با این دو احتمال موافق نیستم.‏

با احتمال اول به این دلیل من گفتم که اگر او در دوران فعالیت ما عامل مقامات جمهوری اسلامی ‏شده‌بود، او که از دیدار گاه‌به‌گاه من با دوستان شوروی اطلاع داشت، به آسانی می‌توانست ما را در ‏یکی از این دیدارها که خود او ترتیب داده‌بود و مورد سوءظن رفقا قرار نمی‌گرفت، بوده [؟] و بزرگ‌ترین ‏جنجال سیاسی را هم برای حزب و هم برای شوروی‌ها ترتیب دهد. او تا آخرین روز پیش از بازداشتش ‏با شوروی‌ها رابطه داشت و می‌توانست آن‌ها را هنگام گرفتن اسنادی که خود او تهیه می‌کرد لو دهد.‏

به دید من مهدی پرتوی پس از بازداشت و دیدن وضع شکنجه‌شدگان در پیوند با وضع خودش و علاقه ‏که به همسر و فرزندانش داشت، تسلیم شد. او پس از احسان طبری و برخی دیگر تصمیم به همکاری ‏گرفت و یکباره [مانند] طبری و دیگران دین اسلام را پذیرفت. خودش به عمویی در زندان اوین گفت که ‏او ابتدا تصمیم گرفت که کتاب‌های اسلامی را مطالعه کند و کم‌کم به این نتیجه رسید که اسلام ‏درست و مارکسیسم پوچ و نادرست است.‏

احسان طبری همان روز ورود، مسلمان شد و اولین نامه‌ای که علیه من نوشت و خود را در آن کاملاً ‏بدون گناه و بی‌اطلاع از گذشته وانمود کرد و از فردای همان روز هم من شاهد این واقعیت بودم که در ‏حیاط میان [افراد؟] معمولی یا در بخش بازپرسی و در بهداری هنگام عبور می‌شنیدم که پاسداران و ‏دیگران که به چشم نمی‌دیدم با احترام به طبری که در حیاط گردش می‌کرد سلام می‌کردند. درباره ‏مسلمان شدگان دیگر پس از این آن‌چه می‌دانم خواهم نوشت.‏

نظر من درباره علت لو رفتن دسته دوم:‏

در زندان باخبر شدم که رحمان هاتفی و حاتمی را هم همان شب با ما بازداشت کردند و حتی حاتمی ‏را تا درون زندان 3000 آوردند و بعد به او گفتند "ببخشید اشتباه شده است" و او را آزاد کردند. رحمان ‏هاتفی را یک بار در رستوران که مشغول غذا خوردن بوده و یک بار دیگر بازداشت و آزاد کردند بدون این ‏که او را به زندان آورده باشند. در زندان یک بار بازجوی شکنجه‌گر من آمد و با نشان دادن عکسی به ‏من گفت: "به‌زودی همه رفقایت را خواهیم گرفت" به عکس کوچکی [؟] یک اتومبیل دیده می‌شود که ‏در آن سه نفر در عقب و دو نفر در جلو نشسته‌اند. نفر دست راست راننده رحمان هاتفی بود که چون ‏در پهلوی او باز بود و پاهای او هنوز در بیرون بود، مثل این که می‌خواست پیاده شود و یا سوار شود و ‏در حال بالا کشیدن پاهایش بود.(4)‏

به دید من آزاد کردن رحمان هاتفی و حاتمی برای این بوده است که با دستگاه وسیع تعقیب و ‏شناسائی که راه انداخته بودند، همه مخفی‌گاه‌های حزب را پیدا کنند. این فرض من است و ممکن ‏است درست یا نادرست باشد.‏

یکی از چیزهائی که زیر شکنجه‌ها از من می‌خواستند، نشانی خانه‌هائی بود که ما جلسات هیأت ‏دبیران و هیأت سیاسی را تشکیل می‌دادیم، چاپخانه مخفی حزب، خانه خسرو مسئول سازمان ‏مخفی، و محل مخفی کردن سلاح‌های جمع‌آوری‌شده. تا آن‌جا که به خاطر دارم من نه نام واقعی ‏خسرو (مهدی پرتوی) را گفتم و نه نشانی خانه‌اش را. در مورد خانه‌های دیگر هم نگفتم تا آن‌جا که به ‏یاد دارم، چون نام خیابان‌ها و کوچه‌ها را نمی‌دانستم. اما نشانی خانه‌هایی را که تقریباً می‌دانستم و ‏اطمینان داشتم که افراد بازداشت‌نشده با اطلاع از شکنجه‌های ما در خانه‌هائی که بازداشت‌شدگان ‏نشانی آن‌ها را می‌دانستند زندگی نخواهند کرد، گفتم.‏

درباره افراد دیگری که مسلمان شدند من شخصاً رفیق عموئی را دیدم. نمی‌دانم رفیق عموئی از چه ‏تاریخی دین اسلام را پذیرفته بود. اولین بار من پس از انتقال به اوین در جریان محاکمه در دادگاه انقلاب ‏که 3 نفر (عموئی، مهدی پرتوی، کیانوری) را محاکمه می‌کردند، دیدم عموئی در فاصله ظهر تا ‏بعدازظهر وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند، مانند پرتوی. پس از یک سال در سال 1365 که با هم به ‏اطاق دسته جمعی که در آن رفقا حجری، میزانی، عموئی، دکتر [احمد] دانش، و بهرام دانش بودند ‏بردند، عموئی باز هم نماز می‌خواند ولی پس از چند هفته دست از نماز خواندن برداشت و هوادار ‏مارکسیسم شد.‏

ولی پیش از این طبق گفته رفقا یک بار همه زندانیان توده‌ای را در نمازخانه اوین جمع کرده بودند و ‏طبری و عموئی در آن جلسه در درستی اسلام و نادرستی مارکسیسم صحبت کرده بودند. در نامه‌ای ‏که به آقای خامنه‌ای درباره آن‌چه بر ما گذشت نوشتم و در پایان این نوشته آن را ضمیمه خواهم کرد، ‏نوشته‌ام که مجید انصاری اشتباهاً و یا عمداً نام مرا به جای طبری و عموئی گفته است. با در نظر ‏گرفتن این که از رفیق عموئی فیلمی درست کرده‌بودند که در آن او با متانت درباره کودتای اول ماه مه ‏شرح می‌داد، و این که اداره "جلسه عمومی اعتراف به گناهان حزب" را که برنامه‌اش دقیقاً و با زیرکی ‏از پیش آماده شده بود به رفیق عموئی واگذار شد و او هم برپایه برنامه‌ای که به او داده شده‌بود، جای ‏قابل توجهی را به "قائم پناه" [داد] که شرکت دادنش در این مجموعه دقیقاً حساب شده بود، و این که ‏رفیق عموئی به احتمال از همان تاریخ مانند طبری و مهدی پرتوی دین اسلام را پذیرفته، این پرسش ‏برای من بدون پاسخ مانده است که رفیق عموئی از آغاز دستگیری تا سال 1366 که در اطاق دسته ‏جمعی نماز خواندن را ترک کرد، چه رفتاری داشته است.‏

در هر حال تنها دستیابی به اصل اعترافات می‌تواند در چهارچوب [؟] همه ضعف‌ها و از آن جمله ‏ضعف‌هائی که خود من نشان داده‌ام روشن نماید و به پرسش‌هایی بی‌پاسخ مانده پاسخ درست ‏بدهد.‏

درباره رفیق عموئی باید این واقعیت را بیفزایم که رفتار او پس از نماز و بازگشت به موضع‌گیری پیش از ‏زندانی شدن، تنها یک ایراد داشت و آن این بود که او درباره عمل‌کرد خود در 5 سال گذشته توضیحی ‏به رفقا نداد. این واقعیت را هم باید بیفزایم که به ویزه هنگام دیدار "گالیندوپول" نماینده حقوق بشر ‏سازمان ملل متحد از ما، او رفتار درخشانی داشت.‏

جریان چنین بود که رفیق عموئی و من در یک اطاق بزرگ در ساختمان آموزشگاه زندگی می‌کردیم و ‏مهدی پرتوی و بقائی که برای فرار از اعدام مسلمان شده بود در دو اطاق دیگر همجوار ما هر کدام تنها ‏زندگی می‌کردند. روزی بدون این که به ما از پیش گفته شود، در اطاق باز شد و هیئت بازرسان ‏سازمان ملل ‏
‏ پروفسور گالیندوپول و چند نفر دیگر همراهان – با مترجم ویژه خودشان وارد اطاق ما شد. ‏البته برخلاف معمول این گونه بازرسی‌ها رئیس زندان و معاونان و چند نفر دیگر از کارمندان زندان هم با ‏آنها وارد اطاق ما شدند. البته این دیدار برپایه درخواست گالیندوپول که خواسته‌بود با من ملاقات کند ‏صورت گرفت. او پس از ورود و آشنائی با من خیلی گرم از من پرسید که صحبتی دارم. من بدون مقدمه ‏به او به زبان فرانسه جریان شکنجه‌هائی را که به ما داده بودند گفتم و یک رونوشت از اولین نامه‌ای که ‏به خامنه‌ای نوشته بودم و در آن مسئولیت همه اقدامات خلاف قانونی را که حزب ما مرتکب شده بود، ‏مانند نگهداری جنگ افزار، پذیرش افسران به سازمان مخفی حزب، و... شخصاً به عهده گرفته بودم و ‏همه افراد دیگر رهبری حزب را بی‌تقصیر دانسته و آزادی آنان را که هنوز زنده و در زندان بودند خواسته ‏بودم، به او دادم.‏

رئیس و مسئولین زندان که مترجم هم به‌همراه داشتند از این گزارش من درباره شکنجه سخت ‏برآشفتند. مهدی پرتوی را به داخل اطاق ما فرستادند و او از گالیندوپول درخواست صحبت کرد و همان ‏مهملاتی را که در دادگاه افسران و دادگاه خودمان روز همان جلسه اعتراف گفته بود تکرار کرد. رفیق ‏عموئی در این جا بدون این که از او خواسته شود، درخواست صحبت کرد و با تفصیل درباره انواع ‏شکنجه‌هائی که به ما داده بودند صحبت کرد که بسیار در هیئت بازرسان سازمان ملل اثر کرد. از این ‏روز تا هنگام جابه‌جا کردن مریم و من به خانه امن، با هم در یک اطاق بودیم و رفاقت و دوستی واقعی ‏در میانمان وجود داشت.‏

ضمناً این را بیفزایم که پس از روز دیدار با "هئیت گالیندوپل" ما را از اطاق خوبی که داشتیم به یک ‏اطاق بسیار بدهوا جابه‌جا کردند و بر عکس اطاق پیشین در اطاقمان بسته بود و اگر نیازی به رفتن ‏دستشوئی داشتیم باید به در می‌کوفتیم تا پاسدار به ما اجازه دهد. این اجازه وقتی داده می‌شد که از ‏اطاق‌های دیگر بند هیچ‌کس در راهرو و در دستشوئی‌ها نباشد. مجازات دیگری که در مورد من و مریم ‏برقرار کردند این بود که ما بخش عمده خوراک و شیرخشک و پنیر و... را از خانه می‌گرفتیم. رئیس ‏زندان که نامش پیشوا بود، دستور داد که دیگر چیزی را برای ما نپذیرند و دیدار مریم و مرا که هفته‌ای ‏یک بار در سالن ملاقات در گوشه‌ای صورت می‌گرفت، به دو هفته یک بار و آن هم تنها به وسیله تلفن ‏از دو طرف شیشه تبدیل کرد. خوشبختانه این صحنه خیلی طول نکشید و پس از دو هفته از وزارت ‏اطلاعات با دستوری از بالاترین مقام عالی به رغم مخالفت یزدی رئیس قوه قضائیه، به خانه‌ای امن ‏جابه‌جا کردند ‏
‏.. [؟]‏

هوشنگ اسدی
وضع هوشنگ اسدی هم برای من پرسش برانگیز بود. هم از این جهت که بیش از دیگران مورد محبت ‏وزارت اطلاعات قرار داشت، و از جهت دیگر آزادیش به این صورت بود که همسرش از خامنه‌ای نامه ‏توصیه‌ای برای دستگاه قضائی گرفته‌بود که در آن این جمله نوشته بود: "آقای هوشنگ اسدی هیچ ‏اقدامی علیه جمهوری اسلامی نکرده است". شاید این جمله زیر نامه‌ای که همسرش به خامنه‌ای ‏نوشته بود نگاشته شده بود.‏

گذشته هوشنگ اسدی چنین است: او کارمند روزنامه کیهان بود و با رحمان هاتفی دوست بود و ‏به‌وسیله او در "گروه نوید" که رحمان هاتفی و مهدی پرتوی تشکیل داده‌بودند، عضو بود. پس از چندی، ‏از سوی ساواک به او مراجعه می‌کنند و از او می‌خواهند با ساواک همکاری کند و از آن‌چه در روزنامه ‏کیهان می‌گذرد به ساواک گزارش دهد. او این مسئله را با رحمان هاتفی در میان می‌گذارد و رحمان و ‏مهدی پرتوی موافقت می‌کنند که او این همکاری را بپذیرد. یک بار هم که او با همسرش برای گردش ‏به اروپا آمد، با موافقت مسئولان نوید به دیدار ما آمد و ما اشتباهاً او را فرد سوم این گروه به حساب ‏گذاشتیم.‏

پس از انقلاب روزی فهرست افرادی که در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان و... با ساواک همکاری ‏می‌کردند منتشر شد. میان دوستان هوشنگ اسدی و حتی میان او و همسرش غوغایی برپا شد و ‏رحمان هاتفی و پرتوی از حزب خواستند که در روزنامه بنویسیم که حزب او را به چنین مأموریتی ‏فرستاده‌است، و به این ترتیب غوغا خوابید.‏

از سوی دیگر هوشنگ اسدی در دوران شاه در زندان خامنه‌ای را شناخته بود و با او آشنائی داشت. او ‏هم [؟] به توصیه زنده‌یاد هاتفی ما از او برای رساندن نامه‌ای محتوای اطلاعات به آقای خامنه‌ای بهره ‏گرفتیم و چند بار هم برای دیدار با آقای خامنه‌ای با او به این دیدار رفتیم. در زندان از یکی از افراد ‏مطمئن شنیدم که اسدی در دیدارهائی که [برای] رساندن نامه به خامنه‌ای می‌کرده، از او پرسیده ‏است که اگر لازم باشد، "از آن‌چه در درون حزب می‌گذرد" به او گزارش دهد و خامنه‌ای در پاسخ به این ‏پیشنهاد گفته است مدتی لازم نیست. به دید من نوشته خامنه‌ای در پشتیبانی از او بر این پایه ‏بوده‌است.‏

بر این پایه است که من برای اعترافات "هوشنگ اسدی" ارزش زیادی قائل نیستم و فکر نمی‌کنم ‏بسیاری از نقاط تاریک را روشن کند زیرا در زندان شایع بود که او نه تنها هر چه می‌دانسته بدون ‏کمترین فشار گفته، بلکه برای بزرگ‌نمائی دروغ‌های شاخدار هم گفته است.‏

‏2- [4-] شکنجه‌ها از چه گونه‌هایی بودند؟

شکنجه‌های اعمال‌شده در زندان 3000 به‌طور کلی دو نوع بودند: شکنجه‌های جسمی و روانی.‏

شکنجه‌های جسمی عبارت بودند از شلاق، دستبند قپانی، و آویزان کردن به حلقه‌ای در اطاق ‏شکنجه‌خانه و بالا کشیدن متهم، سیلی زدن، توسری زدن به میزان بی‌حساب، استفاده از زنجیر نازک ‏برای زدن توی سر و...‏

شکنجه‌های روانی گونه‌های بسیاری داشت. در نامه‌ای که درسال 1365 به آقای خامنه‌ای رهبر ‏جمهوری اسلامی ایران نوشته و یک نسخه از متن [آن را] ضمیمه این نوشته می‌کنم، درباره یک نمونه ‏از آن که خود شاهدش بودم در کنار شکنجه‌های جسمی که به خود من وارد آمد، آورده‌ام و عبارت ‏است از شکنجه دادن بستگان و عزیزان در برابر چشم یک متهم با آماج وادار کردن او به آن‌چه او حاضر ‏به اعتراف نیست ‏
………‏.. [؟] نمونه‌های دیگر هم از نوع شلاق زدن کودک خردسال در برابر چشم مادر ‏برای گرفتن اعتراف از او، رواج داشت.‏

یک نمونه دیگر که درباره مریم تجربه کردند، آزار دادن با آماج لذت بردن از درد زندانیان است. نمونه این ‏شیوه چنین است: همان گونه که در نامه به خامنه‌ای نوشته‌ام کسانی که برای بازداشت من با برگه ‏آمده‌بودند، هر کس را که در خانه بود و از آن جمله همسرم بانو مریم فرمانفرمائیان و دخترمان بانو ‏افسانه نوری اسفندیاری و فرزند ده ساله او فیروز را هم به زندان 3000 بردند و هر کدام از ما چهار نفر ‏را در سلول‌های جداگانه جا دادند. افسانه که نمی‌دانست به سر فرزندش چه آمده است، در سلولش ‏بلند ناله می‌کرده و "فیروز، فیروز..." می‌گفته است. شکنجه‌گران این فریاد پر درد ناله را در نوار ضبط ‏کرده و آن را تکثیر کرده و نیمه‌شب دستگاه ضبط صوت را با این نوار پشت در سلول مریم می‌گذاشتند. ‏شکنجه‌گران ماه‌ها این جنایت رذیلانه را دنبال کردند.‏

مریم که از شدت درد روانی ناله‌ها و بی‌خبری از این که چه بر سر "فیروز" آمده‌است نمی‌توانست ‏بخوابد، در سلول کوچک خود راه می‌رفت و با درد زمزمه می‌کرد: افسونکم فیروز چه شده است؟
این بود نمونه‌ای از لذت بردن شکنجه گران از درد زندانیان.‏

ضمیمه: یک رو نوشت نامه‌ای که به آقای خامنه‌ای نوشتم و در آن آن‌چه بر شخص من گذاشته‌است ‏شرح داده‌ام.‏

در سفر دوم پروفسور گالیندوپول او مرا برای گفتگو دعوت کرد و من یک رونوشت از این نامه را به او ‏دادم که او آن را ضمیمه گزارش خود به شورای امنیت سازمان ملل تسلیم کرد. در این دیدار گالیندوپول ‏مریم را هم برای گفتگو دعوت کرد و خود او به‌تفصیل هر آن‌چه که بر او گذشته بود به زبان فرانسه برای ‏هیئت بازرسی تعریف کرد.‏

این را هم بگویم که این بار هیئت بازرسی سازمان ملل در یک اطاق جداگانه [دیدار] گذاشته بود و از ‏مسئولان زندان در اطاق کسی نبود ولی هم در اطاق دستگاه ضبط گذاشته بودند و هم نیز با دستگاه ‏کوچک گفتگوها را گوش می دادند. انتشار گزارش مریم در سازمان ملل این را در پی داشت که کنگره ‏سالیانه زنان دموکرات طی قطعنامه‌ای که به نمایندگی دولت ایران فرستاد از دولت آزادی فوری او را ‏خواستار گردید. به احتمال زیاد این جریان علت اساسی جابه‌جا کردن مریم و من از زندان اوین به خانه ‏امن بود. ‏

‏ امضاء - 27 خرداد 1378‏
‏-----------------------------------------------------‏
پانویس‌‌ها:‏
‏1- حمله به دفترهای سازمان جوانان و حزب هم‌زمان و در 30 تیر 1359 صورت گرفت (ر.ک. از جمله ‏‏"دنیا" نشریه سیاسی و تئوریک کمیته مرکزی حزب توده ایران، شماره 12، اسفند 1359، ص 172.‏) این تاریخ در نوشته‌ی من "با گام‌های فاجعه" در اثر لغزش تایپی 21 تیر شده‌است.‏

‏2- همان‌گونه که کیانوری در همین نوشته تأیید کرده، من تهیه‌کننده‌ی نوارهای "پرسش و پاسخ" بودم. ‏درست است که واپسین جزوه‌ی پرسش و پاسخ تاریخ 29 آبان 1361 را دارد، اما این جلسات پس از آن ‏نیز ادامه یافت و چون امکان نشر مطالب آن به‌شکل جزوه وجود نداشت، گذشته از نوار کاست، که به "گرتا" می‌رساندمشان و او تکثیرشان می‌کرد، به شکل و شمایل "تحلیل‌های ‏هفتگی" تکثیر می‌شد و در حوزه‌های حزبی توزیع می‌شد. این جلسات در 13 ‏آذر، 27 آذر، 11 دی، 25 دی، و واپسین بار در 9 بهمن نیز برگزار شد. همان‌گونه که در "با گام‌های ‏فاجعه" نوشته‌ام، من برای 23 بهمن نیز با کیانوری برای ضبط پرسش و پاسخ قرار داشتم، اما او و ‏دیگران را در 17 بهمن گرفته‌بودند، و من که نمی‌خواستم باور کنم، با وجود همه‌ی خطرها رفیق صاحبخانه را واداشتم که در ‏‏23 بهمن نیز مطابق قرار منتظر باشد.‏

داستان دفتر محل کار پورهرمزان را در دو بخش، این‌جا و این‌جا بخوانید.‏

‏3- شرمسارم از این که یک نتیجه‌گیری سطحی و غیر مسئولانه‌ی من در ذهن کیانوری و دیگران احتمال ‏زنده‌بودن قائم‌پناه را مطرح کرده‌است. من در واقع هیچ نمی‌دانم که قائم‌پناه از زندان زنده جست یا نه. در سال ‏‏1368، هنگامی که "با گام‌های فاجعه" را می‌نوشتم، در هیچ‌یک از فهرست‌های کشتگان زندان‌ها، چه ‏پیش و چه پس از تابستان 1367، نامی از قائم‌پناه نیافتم (و هنوز در هیچ فهرستی نام او نیست) و در ‏پیشگفتار جزوه نوشتم: "همه افراد نامبرده در این نوشته زیر شکنجه‌های وحشیانه و قرون وسطائی و ‏یا در اثر تیرباران به شهادت رسیده‌اند، به استثنای کیانوری، عموئی، محمدمهدی پرتوی، حسن ‏قائم‌پناه، مریم فیروز، حمید صفری، حبیب فروغیان، ژیلا سیاسی، شمس‌الدین بدیع و سیاوش ‏کسرائی."‏ تأیید زنده‌بودن قائم‌پناه توسط "آقا مرتضی" (سعید امامی؟) می‌تواند به قصد گمراه کردن کیانوری ‏بوده‌باشد. شخصی چون قائم‌پناه آن‌چنان ارزشی برای دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی ‏نمی‌توانست داشته‌باشد که برای زنده نگاه‌داشتن و انتقال او به اروپا هزینه کنند.‏

‏4- درباره‌ی این عکس نوشته‌ی دیگری از مرا بخوانید.‏

منبع: وبلاگ I don't know... چه می‌دانم...۱/۵/۲۰۱۱

هیچ نظری موجود نیست: