نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست




یازدهم آذر روزی است که میرزا کوچک خان چشمانش را بر این دنیای پر از زشتی ها برای همیشه بست. او چشمانش را بست اما چشمان بسته اش نیز برای نامردان تهدید بود. سرش را نیز بریدند، تا با نشان دادن چشمان زاغ و زیبای “یونس” به ارباب خود، چشمان کورشان را با برق سکه ها کور تر کنند.
  
  
یازدهم آذر روزی است که میرزا کوچک خان چشمانش را بر این دنیای پر از زشتی ها برای همیشه بست. او چشمانش را بست اما چشمان بسته اش نیز برای نامردان تهدید بود. سرش را نیز بریدند، تا با نشان دادن چشمان زاغ و زیبای “یونس” به ارباب خود، چشمان کورشان را با برق سکه ها کور تر کنند.
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
میرزا ندای آزادی سر داد و همچو مراد خود حسین بن علی در این راه سر داد. همان طور که حسین را همان کوفیانی که ادعای ظهیر و پشتیبانی او را داشتند، کشتند، میرزا را نیز یاران سابقش سر از تن جدا کردند و چه زیبا و شاید چه زشت تاریخ تکرار می شود. زیبا برای جان بازان و زشت برای جان فروشان! میرزا در سرمای استخوان سوز کوه های خلخال تلف شد، حسین در گرمای خرما پزان صحرای کربلا! میرزا تنها بود، همان طور که حسین تنها بود و این تنهایی سهم همه ی آزادی خواهان هستند که فقط به حق فکر می کنند و نه هیچ چیز دیگر! حق! به یاد آن جمله ی انجیل:
” ای انسان ها! از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند. از راههایی بروید که روندگان آن کم اند! “
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
میرزا دنیایش را صرف دنیا و آخرت مردم کرد و در این راه معنای زندگی را در آخرت یافت زیرا هر هدفی که برمی گزید کوچکتر از شاءن او بود. او از سنین پایین اثبات کرد که به دنبال معنای والاتری است، ابتدا راه طلبگی را انتخاب کرد و می توانست راه طلبگی و درس را ادامه دهد و چه بسا با آن استعداد بالا، خیلی سریع مجتهد و مرجع می شد اما او دین را برای رسیدن به آسمان می دانست، او فهمیده بود که دین برای دین نیست، انسان نیز برای دین نیست، دین برای انسان است. انسان فقط با معرفت و آگاهی و هوشیاری است که انسان می شود، که دین نیز فقط همین را می خواهد. او درس را رها کرد، قید مجتهد شدن ومورد احترام قرار گرفتن را زد و به سوی رشت بازگشت. او می دانست که لباس پیامبری به ردا و دستار نیست، چه، پیامبر نیز همان لباس دیگر انسان ها را در زمان خود به تن داشت بدون هیچ تفاوتی در ظاهر!
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
او می دید که دهقان ها چقدر زحمت می کشند و در زیر باران با پاهای برهنه به سختی و مشقت کار می کنند، محرک گاو آهن شان، تن ضعیف خود و فرزندانشان بود. جوانان برای تامین وسایل خوش گذرانی خان ها و حاکم مستبد، تمام عمر به گرسنگی دنیایشان می گذشت و پیری را خیلی زود تجربه می کردند. آیا کسی که همیشه دنبال لقمه ای نان است، می تواند خدایی را بشناسد؟ آیا کسی که ادعای دین داری دارد می تواند اینها را ببیند و سکوت کند؟ چه بسا یونس نیز روزی دختری را دوست می داشت که خان ظالم وی را از چنگش در آورده بود.
او نیز مشروطه خواه بود اما وقتی محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و خفقان اوج گرفت و با توجه به فقدان یاران و امکانات لازم، مجبور به ترک دیار شد و راهی قفقاز شد. اما پس از مدتی دوباره به رشت بازگشت. در این میان بود که خون جدیدی در رگ های مشروطه جاری شده بود، مبارزات بالا گرفته بود، او هم با مشروطه خواهان هم نوا شد و سمفونی اراده ی ملی ایران را در برابر قلعه های استبداد را به بهترین شکل نواخت. مبارزان آذربایجانی، گیلانی و بختیاری توانستند تهران را تصرف کنند و محمد علی شاه خود فروخته را خلع کنند. با اینکه وی در صف انقلابیون بود اما هیچ منصبی را نپذیرفت و علیرغم مشکلات فراوانی که در تهران داشت، از کسی کمک مالی دریافت نمی کرد. به تدریج برخی جریانات و مشکلات او را نومید کرد، بنابراین برای اعتلای دگربار نهضت، به فکر ایجاد تشکیلاتی قوی و منسجم افتاد.
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
در همین راستا با گروه اتحاد اسلام مذاکراتی را در تهران انجام داد. اتحاد اسلام سازمانی بود که در استانبول توسط سید جمال الدین بنیان نهاده شده بود و هدفش ایجاد اتحاد بین تمامی مسلمین به منظور مبارزه با استعمار بیگانگان بود. بعد از مشورت و توافق میرزا با این سازمان، وی برای آغاز این جنبش راهی گیلان شد. به همین منظور تشکیلات “هیئت اتحاد اسلام” را به اتفاق برخی روشنفکران و انقلابیون همچو دکتر حشمت آغاز کرد. آنان حوزه ی فعالیت ها و مبارزات خود را جنگل های گیلان قرار داده بودند و هدف اصلی آنان “اخراج نیروهای بیگانه، برقراری امنیت، رفع بی عدالتی و مبارزه با خودکامگی و استبداد” بود.
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
آنان در این راه، بیشتر جنگ هایشان با قوای روس تزاری بود که شمال و شمال غرب ایران را به اشغال در آورده بودند و از هیچ ظلمی کوتاهی نمی کردند. البته قشون های حکومت مرکزی که همان قزاق ها بودند نیز بسیار در برابر نهضت به مقابله می پرداختند، هر چند که گیلان آن زمان تماما تحت نفوذ و سیطره روسها بود و آنان بودند که فرماندار و دیگر مناصب را تعیین می کردند. ژنرال باراتف با تصور این که سرکوب جنگلی ها کار ساده ای است، با نظر حاکم گیلان،عبدالرزاق شفتی را مأمور سرکوب جنگلی ها کرد. او قبل از حمله گفت «علف های هرز را با داس قدرت خود درو خواهد کرد». اما قوای او از گروه 17 نفری میرزا کوچک خان شکست سختی خورد. به موازات گسترش مبارزات آزادی خواهانه سردار جنگل احزاب «دموکرات» و «ترقی و اتفاق» اقدامات جنگلی ها را در نهان و آشکار مورد تأیید و پشتیبانی قرار دادند و عده ای از رهبران آنها بعدها به این نهضت پیوستند.
رفته رفته نهضت جنگل قوی و قوی تر می شد و با هر شکست ارتش روس ها و قشون حکومتی، میرزا و جنگلی ها بیشتر در دل مردم خود را جا می کردند و مردم بیشتر و بیشتر آنان را از خود می دانستند و نماد مقاومت و آزادی خواهی گیلان شده بودند. چشم امید تمامی اقشار از دختر بچه های کوچک تا پیرمردان ضعیف به نهضت جنگل بود. مردم برای موفقیت آنان همیشه دعا می کردند، در حد توان خود به هر گونه ای که می توانستند به نهضت یاری می رساندند. بسیاری از جوانان آرزوی این داشتند در رکاب جنگلی ها به مبارزه بپردازند. برای آنکه عمق تاثیر گذاری و علاقه ی وافر مردم را نسبت به این نهضت را درک کنید به شعر زیبایی که در ادامه می آید، خوب توجه کنید:
آلاتی تی بیا بیرون / بیا نکن می دیلا خون
تو می لیلی مو تی مجنون / تو می لیلی مو تی مجنون
هوا امشو چه تاریکه / می دیل چو رشته باریکه
بشو امشو بشو هر شو / می جا دستان بیگیفته
میرزا که کوچیک خان لای / میرزا که خوشگیل خان لای
حالا لا لا… حالا لالا… / حالا لا لا… حالا لالا…
زمین سرد زمان سرد / می رو از رنج وغم زرد
درا دنیا غمی دارم / ز غم چشم نمی دارم
بلند شو تا سحر با تو / تا که ز جان عالمی دارم
ترجمه ی شعر: ماه بیرون بیا دل من را خون نکن – تو لیلی من، من مجنون تو – هوا امشب چه تاریکه دل من مثل رشته باریکه – امشب برو هر شب برو دستان من را گرفته – میرزا که کوچک خان بود،میرزا که زیبا رو بود (سیرت زیبا) – زمین و زمان سرد و گرفته است  چهره من از رنج و غم زرد است – خدا تا آخرین لحظه زندگی من، همش درد و رنج است – در این دنیا غمی دارم از برای این غم چشم گریانی دارم – بلند شو که تا سحر با تو تا که ز جان عالمی دارم.
میرزا مزد دلسوزی های بی دریغش را برای مردم گرفت. این شعر لالایی هایی است که هر مادر گیلانی برای کودکش میخواند و چه بسا هنوز این لالایی نجوای بسیاری از گیله کودکان باشد. میرزا در لالایی های مادران برای کودکان نیز رسوخ کرد. یک رهبر نهضت چیزی بالاتر از این می خواهد؟ محبوبیتی بیش از این واقعا وجود دارد؟ تمامی مادران دوست داشتند فرزندان آنها میرزا شوند و میرزا وار پرورش بیایند و به همین خاطر از کودکی مرام او را در گوش دختر و پسر خود زمزمه می کردند. واقعا حیف… امروز دیگر کودکی میرزا کوچک خان را می نشناسد و هر کسی ژولیده پولیده باشد، جنگلی لقب می گیرد. حیف که امروز رسانه ی ملی ما مروج فرهنگ جومونگ و آسیای شرقی شده!
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
بطور کلی نهضت جنگل و جنگلی ها به دنبال ایجاد یک نوع غنی سازی شرایط مردم چه از نوع مالی و چه از نوع فرهنگی بودند. خدمات بیشمار دکتر حشمت به عنوان یکی از مبارزان مطرح بالاخص در امور عمرانی را هرگز گیلان و ایران فراموش نخواهد کرد. همچنین انتشار نشریه ی «جنگل» از دیگر کارهای فرهنگی جنگلی ها بود که نشان از توجه آنان به امور فرهنگی داشت.
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
روسیه تزاری دچار فرو پاشی شد و هنگامی که در اکتبر 1917 انقلاب کمونیستی روسیه به رهبری لنین پیروز شد، به موازات وقوع این انقلاب و قطع دخالت های نیروهای روسی، نفوذ و قدرت نهضت جنگل به اوج رسید. تشکیلات ژاندارمری شهربانی، پادگان سربازان و سایر سازمان های دولتی تحت اختیار جنگل قرار گرفت و رؤسای این سازمان ها توسط جنگلی ها انتخاب شدند. البته خیلی زود شرایط تغییر کرد و انگلستان بواسطه عدم حضور روس ها، بیش از پیش طمع گیلان و دریای خزر را در سر می پروراند. برای رسیدن به این هدف از شگردهای مختلفی مثل جنگ، ایجاد تفرقه و تطمیع نیروهای جنگل استفاده کرد که در این امر تا حدود زیادی موفق بود و بسیاری از مناطق را تحت اختیار خود در آورد. شرایط سختی بر جنگلیان می گذشت؛ حمله قوای دولتی به فرماندهی ایوب خان میرپنج از یک‌سو و حمایت هواپیماهای انگلیسی از آن‌ها و بمباران مواضع جنگل‌ها مجال به جنگلی‌ها نمی‌داد، تا آن‌جا که میرزا کوچک خان ناچار می‌شود به همراه ۹۴۳ نفر از مبارزان جنگل به سوی شرق گیلان و لاهیجان حرکت کند. سفر بسیاری سخت و جانکاهی بود هر روز تعدادی از گلهای جنگل پر پر می شدند، اما هنوز میرزا و جنگلیان زنده بودند و بر سر آرمان هایشان جانبازی می کردند. می دانی در آن روزگار سخت میرزا به یارانش چه می گفت؟
“رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن / یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن”
در همین روزها بود که روس ها بار دیگر و این بار با نام ارتش سرخ وارد خاک ایران شد. مذاکراتی از سوی شوروی با جنگلی ها صورت گرفت که در پی آن مذاکرات، قوای جنگل با انتشار بیانیه‌ای تشکیل کمیته انقلاب سرخ ایران و الغاء اصول سلطنت و تأسیس حکومت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را اعلام نمودند و یکروز بعد کمیته انقلاب هیئت دولت جمهوری را معرفی کرده، که میرزا عنوان سرکمیسر و کمیسر جنگ را داشت. برای رفع ابهام بگویم که برخی از مبارزان مسلمان علیرغم مسلمان بودن، به نظام اقتصادی سوسیالیسم معتقد بودند. میرزا نیز با توجه به آن همه فاصله های طبقاتی و ستم های وارده از سوی فئودال ها و طبقه بورژوا به دهقان ها و طبقه ضعیف، به این نگرش تمایلاتی داشت که البته این با نگاه دینی او در تعارض نبود. اگر به حکومت علی بن ابی طالب نگاه کنید، چیزی جز اقتصاد سوسیالیستی نخواهید دید. یک حکومت مرکزی که مسئولیت تقسیم منابع و بیت المال در میان خلق الله بود. هر چند که سوسیالیسم هرگز نگاه های ماتریالیستی اش با اسلام قابل اجتماع نیست.
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
در آن دوران بود که کمونیست ها بیش از پیش در میان جنگلیان نفوذ کرده بودند وچند تن از اعضای حزب کمونیستی عدالت باکو نیز از روسیه وارد گیلان شدند. این افراد به تدریج با برگزاری های میتینگ ها و اجتماعات مختلف و تاسیس حزب «عدالت»، در تلاش بودند تا نهضت را به سویی که خود مایلند بکشانند و در واقع آن مذاکراتی که میرزا با روس ها کرده بود را نقض می کردند. آنان تا جایی پیش رفتند که تبلیغات علیه میرزا نیز انجام دادند. آنان در تلاش بودند اصالت نهضت که بر اساس نگاه روشنفکرانه ی اسلامی میرزا و دیگر اعضای اولیه شکل گرفته بود به نگرش های کمونیستی ببرند و در این راه تبلیغات سوئی نیز علیه اسلام می کردند. میرزا در پی این اتفاقات در اعتراض به روش آنان رشت را ترک کرد. قبل از حرکت دو نفر نماینده با نامه مفصلی برای لنین به مسکو فرستاد که در آن ذکر شده بود: «در موقع، خود به نمایندگان روسیه اظهار کردم که ملت ایران حاضر نیست پروگرام بلشویکها را قبول کند». پس از ترک رشت توسط میرزا، دوستان سابق وی با فرمانده قوای مسلح شوروی و مدیر بخش سیاسی و امنیت نظامی آن، بر ضد میرزا  کودتایی را ترتیب دادند.
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
کودتاییان همه طرفداران میرزا را هرکه و هرجا بود دستگیر و بازداشت کردند. آنها دولت جدیدی اعلام که احسان الله خان سرکمیسر و کمیسر خارجه و (سید جعفر جوادزاده) سید جعفر پیشه‌وری معروف کمیسر داخله شد. روز به روز اختلافات بیشتر می شد و به عناوین مختلف قوای جنگل توسط یکدیگر از بین می رفتند و عملا جنگل در پایان راه خود بود. در این شرایط به فرمان احمد شاه، قلدری به نام رضا خان با لقب سردار سپه، وارد میدان شد و لشکر سرخ که در واقع همان کودتاچیان بودند را قلع و قمع کرد و سرخ های به جا مانده نیز پا به فرار گذاشتند. در این شرایط میرزا با اندک یارانی که برایش باقی مانده بود، بی طرف نظاره گر این شرایط بود. سردار سپه سعی داشت با میرزا به توافق برسد اما مذاکرات نتیجه ای نداشت زیرا سابقا خلف وعده های زیادی از سوی حکومت رخ داده بود و معلوم بود این بار هم خلف وعده خواهند کرد. در نهایت جنگهایی صورت گرفت که قوای اندک باقی مانده ی میرزا پراکنده و نابود شد. در آخر، میرزا از همسر خود خداحافظی کرد و دوباره به جنگل زد تا شاید بتواند دوباره نهضت را بازیافت کند اما کار از کار گذشته بود. او به همراه تنها یارش گائوک آلمانی ( معروف به هوشنگ ) که همچنان به او وفادار مانده بود، به کوهها پناه برد اما طوفان و بوران این دو را امان نداد و بار دیگر آنکه به هوای مردم، جانبازی کرده بود، جان داد!
به مناسبت 11 آذر ، روزی که میرزا کوچک خان چشمانش را برای همیشه بر این دنیا بست
چقدر جنگل خوسی … ملت واسی … خستا نبوستی
می جان جانانا … ترا گوما میرزا کوچک خانا
خدا دانه که من … نتانم خفتن … از ترس دشمن
می دیل آویزانا … ترا گوما میرزا کوچک خانا
چیره زودتر نائی – تندتر نائی – تنها بنائی
گیلان ویرانا ترا گوما میرزا کوچک خانا
بیا ای روح روان – تی ریش قربان – بهم نوانان
تی کاس چومانا ترا گوما میرزا کوچک خانا
اما رشت جغلان – ایسیم تی فرمان – کنیم امه جان
تی پا جیر قربان ترا گوما میرزا کوچک خانا
ترجمه:
چقدر برای ملت در جنگل می خوابی ؟ خسته نشدی؟
ای جان جانانم دلم… (با توام ای ) میرزا کوچک خان
خدا می داند که من از ترس دشمن نمی توانم بخوابم
دلم چشم براه توست … (با توام ای ) میرزا کوچک خان
چرا تندتر نمی آیی ؟ زودتر نمی آیی ؟
گیلان ویران را تنها گذاشتی … (با توام ای ) میرزا کوچک خان
ای روح و روان من ، فدای محاسنت شوم
چشمان آبی ات را بهم نگذار … (با توام ای ) میرزا کوچک خان
ما یاران رشتی تو (بچه های رشت ) گوش به فرمان تو خواهیم بود،
جان خود را زیر پای تو قربانی خواهیم کرد … (با توام ای ) میرزا کوچک خان

پدرام بارانی

هیچ نظری موجود نیست: