نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

روایت متفاوت شخصیت جنجالی کرد از خاطرات دوران آوارگی و جنگ

مصاحبه با خالق« نبرد من با ابلیس/از جمهوری مهاباد تا تبعیدگاه شوروی»؛
روایت متفاوت شخصیت جنجالی کرد از خاطرات دوران آوارگی و جنگ
من دوست نزدیک و صمیمی جلال طالبانی بودم ، اما اگر تو باوری به امامزاده ای نداشته باشی، سر گنبد و مزارش ، دست به دامانش نمی شوی. من کار هر دو گروه را غلط می دانستم...در مهاباد تا مرز عراق، همه ما تحت نظر «شیخ احمد بارزانی» بودیم و وقتی «شیخ احمد» می نشست، «مصطفی بارزانی» حق حرف زدن نداشت
ترجمه فارسی «نبرد من با ابلیس / از جمهوری مهاباد تا تبعیدگاه شوروی» ، خاطرات «زرار سلیمان بیک»( بگ)، که در همین چند روز، توزیع آن در میان کتابفروشی های کشور، آغاز شده است که شاید نقاط تاریک دوران سالهای 1324-1326 کردستان را روشن کند و برای محققان تاریخ، منبعی خوب برای توصیف وقایع سالهای تبعید کردها در شوروی سابق می باشد.

مترجم علت انتخاب اسم کتاب را چنین ذکر کرده است :"منظور از ابلیس، ناآگاهی و جهل و عقب ماندگی است که موجب ساختن بت ها و اسطوره های جعلی و رهبرهای خودخوانده می شود " . جدای از تهدید «سلیمان بیک» و جمع آوری کتاب خاطراتش و پرتاب نارنجک به خانه اش، او بیان داشته که، از نوشتن این خاطرات پشیمان نیست و آرزومند آن است که مردم جامعه کردنشین را به آگاهی و مطالعه و خواندن بیشتر سوق دهد.برای آشنایی با زرار سلیمان بیک ، این مصاحبه در پی می آید.
81 سال سن دارد. برای فردی سیاسی و آگاه این عمر کافی است تا بتواند زندگی سیاسی خود و همراهانش را بشناساند و برگه های کهن تاریخ را ورق بزند و حرف هایی اساسی برای پاسخ به تاریخ، بجا بگذارد. «زرار سلیمان بیک» ـ اهل درگه له ـ عمیقا در جرگه تاریخ کردستان معاصر، جایگاهی بزرگ دارد و پیدا و پنهان تاریخ سرزمین کهن کردستان را روایت می کند. او سال 1927 در اطراف «رواندز»چشم به جهان گشود و زندگی خانوادگی او توام با آرامش و امنیت نبود و زن بابایش درهای خوشبختی را به روی فرزندان خانواده می بندد و درهای سیه روزی و بدبختی را به رویشان می گشاید و با سیاست پیوند می خورد . انگار سرنوشت او از اوج بدبختی ، ورود به سیاست هم بود.
در دوران پادشاهی عراق، سربازی می رود و سپس به عنوان سرباز جمهوری مهاباد، به ایران ورود می کند و پس از شکست «قاضی محمد»، راهی روسیه می شود و همراه با «بارزانی» در شوروی سابق به عنوان پناهنده، دوران دربدری و آوارگی اش را طی می کند. و شاید فرصتی برایش فراهم آورد تا به آموختن و سیاست شناسی و تجربه زندگی اجتماعی نو بپردازد. در آنجا با ورود به دانشگاه آسیای میانه در رشته علوم اجتماعی تحصیل می کند و با ازدواج و تشکیل خانواده، زندگی دیگری را آغاز می نماید.
پس از 12 سال به اتفاق همراهانش به عراق باز می گردد و پیشه معلمی را شروع می کند و به حزب کمونیست عراق می پیوندد و سال 1973 که کمونیست های عراق با «حزب بعث» متفق می شوند، او از این حزب استعفا می دهد. پس از سال 1991 و قیام مجدد کردهای عراق، دوباره به حزبی گری روی می آورد و در ابتدا با پیشمرگه های مسلح حزب کمونیست عراق در آزاد سازی شهر «کرکوک» مشارکت می کند و بعد در سال 1993 در کنگره اول پارتی، به عنوان عضو رهبری و سپس عضو مکتب سیاسی آن حزب ، انتخاب می شود. اما پس از مدتی آن را هم رها می کند و در کنج خانه اش به نوشتن خاطرات می پردازد و از حزب های کردستان عراق ، بیزار می شود، چرا که معتقد است آنچه آرزوی اوست ، آنها براورده نمی کنند.
او می گوید : " پارتی دمکرات کردستان عراق و اتحادیه میهنی کردستان، از من می خواهند با آنها همکاری کنم اما به خاطر خودم انجام نمی دهم. وقتی که در دمکرات کردستان عراق بودم، جزو هیات صلح هر دو بودم و حرفهایی که با «جلال طالبانی» می زدم باور ندارم کسی دیگر بتواند با وی انجام دهد، در پارتی هم به همان شیوه سخن می راندم. وقتی تو باوری با خدا نداشته باشی، پس برایش سر سجده در نماز فرود نمی آوری. من هم باور دارم که حزب هستید اما یاوری ندارم که حرفهای دل من را اجرا کنید! "
کتاب خاطرات
انتشار کتاب خاطرات او در سال 2007 در «سلیمانیه»، آغاز جدیدی بود برای رویارویی او با مشکلات جدیدی که باید با آنها دست و پنجه نرم کند. نزدیک بود که زبان سرخش در کتاب، سرش را به باد بدهد و به زندگی اش خاتمه دهد. چون پس از انتشار ان از طرف چند نفر به ظاهر ناشناس، نارنجکی به حیاط خانه اش پرتاب می شود و خوشبختانه ،جان سالم به در می برد. در این باره او به کسی مشکوک نمی شود و به خدا می سپارد جزای آن اعمال را و می گوید :" دشمن کسی نبوده و نیستم و آنکه دشمن است امیدوارم که خود خدا، جزایش را بدهد. به گمانم بعضی از مردم از انتشار آن کتاب، ناراضی اند و آن نارنجک برای پاشاندن شیرازه زندگی ما بوده است و تاثیری در دل و فکر من ندارد"
«زرار سلیمان بیک» درباره کتاب می گوید : " آنچه من نوشته ام، واقعیت است و من اگر نمی نوشتم، افرادی دیگر بودند که آن را می نوشتند، چون برای تاریخ کرد و کردستان، ضروری است. آن تاریخی که ما به شوروی رفتیم به رهبری «بارزانی». همه آنچه نوشته ام را تجربه کرده ام و ضروری بود که بنویسم. چون زندگی بسیار سخت و آشفته ای داشتم و این کتاب همه اش واقعیت محض است و اگر نامه های افراد روشفکر را نشان بدهم که در مدح کتاب نوشته اند شاید باور نکردنی باشد اما همه به غیر علنی نوشته اند و جرات انتشار علنی ندارند " .
رفتن به شوروی
پس از فروپاشی جمهوری مهاباد، قسمت بزرگی از پیشمرگه و سیاسیون کردستان عراق به طرف شوروی سابق حرکت کردند و وی متفاوت تر از همه مورخان این حادثه را بازگو می کند: " من دوست دارم آن کس که می نویسد براستی بنویسد . البته بسیاری موارد در این باره نوشته شده اند که درست نیست و کاملا غلط اند. به چند نفر از ایشان هم پاسخ نوشته ام. چون من خودم همراه گروه مهاجر بودم و در حوادث حضور داشتم. پس از جمهوری مهاباد، عراقی ها خود را تسلیم ایران نکردند خصوصا «بارزانی». موقع عقب نشینی دوباره – لشکر سلیمان بیک – جنگی بزرگ با حکومت ایران راه انداخت در اطراف نقده و مناطق دیگر. وقتی «بارزانی» از «بادینان» بازگشت، دستی روی شانه ام گذاشت و گفت من می دانم که در جنگ های این مناطق، تو نقشی اساسی و فراموش نشدنی داشته ای. بعد که جنگیدن را متوقف کردیم تا خانواده هابه «گارده» رسیدند و آنکه خواست به «دیانا» بازگشت و درمنطقه «سیم» مخفی شدند و حدود 500 نفر بودیم که به همراه «بارزانی» ماندیم و به کردستان عراق بازگشتیم و از میان عشیره «برادوست» عبور کردیم و متاسفانه بسیاری از افراد این موضوع را به اشتباه نوشته اند . من به طور کامل نوشته ام چون روزانه می نوشتم و هنوز هم همه آن وقایع را به خاطر دارم. مدتی در آنجا ماندیم و منتظر صدور عفو عمومی بودیم تا بازگردیم، اما نشد و رهبری جلسه ای برگزار کرد و «بارزانی» خود مسئولیتش را داشت. "

او در ادامه می گوید: "«بارزانی» می خواست برود سوریه اما دیگران مخالف بودند؛ چون می دانستند که سوریه هم عرب است و آنها را به حکومت عراق، تسلیم خواهد کرد و از بین خواهند رفت. یکی از آنان که مخالف رفتن به سوریه بود، «میرحاج » بود که بسیار فعال و آگاه بود و انسانی مثل او هوشیار، کم بود و نیز «شیخ سلیمان» و «محمد نجیم برواری »و «عبدالرحمن مفتی» مخالف موضوع بودند و قرار گذاشتند تا به روسیه برویم و نگذاشتیم که لشگر عراق تا ورود ما به مرز، متوجه امر شود و اگر لازم هم شد با نیروهای ایرانی می جنگیم و دوباره به خاک خودمان ورود می کنیم. 12 سال و 7 ماه در روسیه ماندیم و رخدادهای روسیه را نوشته ام و «شیخ سلیمان» در بسیاری از موارد من را بسیاری یاری داد. انسانی هوشیار بود و خود را داخل بعضی مسایل نمی کرد".
استقبال در روسیه
رفتن «زرار سلیمان» و دیگران به شوروی سابق، هنوز هم جای مناقشه و بحث دارد که آیا مانند پناهنده با آنها تعامل شده است یا به عنوان افرادی سیاسی مورد استقبال قرار گرفته اند ؟ او در این باره به طور علنی می گوید : " بسیار عالی از ما استقبال کردند . در همان ابتدا ما را در 6-7 منطقه کردند و مدت 6-7 ماه چنین گذشت و سپس ما را جمع کردند و آموزش نظامی دادند . هر کاری برای ما انجام دادند و حتی غذاهایی می آوردند که نمی دانستیم چگونه باید بخوریم و طبق قانون همه باید مشغول انجا کاری می شدیم . در مهاباد تا مرز عراق، همه ما تحت نظر «شیخ احمد بارزانی» بودیم و وقتی «شیخ احمد» می نشست، «مصطفی بارزانی» حق حرف زدن نداشت . "
رفتن از مهاباد تا روسیه
رفتن آن همه پیشمرگه و افراد سیاسی و .... در آن روزگار کردستان به مهاباد و سپس به روسیه، چندان بی مشکل نخواهد بود و مشکلات سیاسی و اجتماعی خاصی به همراه دارد . «زرار سلیمان بیک» ابتدا درباره مشکلات میان «مصطفی بارزانی» و «محمد رشید خان» بانه می گوید که از مهاباد، آغاز شد : " من نمی دانم سرچشمه آن اختلافات چه بود اما می دانم که «محمد رشید خان»خود را به حکومت عراق تسلیم کرد و با سلاح زیادی به نزد حکومت رفت و آن را خیانتی به حکومت کردستان، قلمداد کردند. درباره 4 افسر – «مصطفی خوشناو»، «خیرالله عبدالسلام»، «عبدالکریم محمد»، «عزت عبدالعزیز» – دیدم که ناراضی هستند اما نمی دانم علتش چه بود، اما «احمد آغای میرگه سور» به «عزت عبدالعزیز» گفته بود که «شیخ احمد» گفته به عراق بازنگردد ، چون حکومت عراق طبق قانون آنها را اعدام خواهد کرد اما آنها گفتند که خیر، ما خود را تسلیم حکومت خواهیم کرد ، چون با «مصطفی بارزانی»، آبمان به یک جوب نمی رود. " درباره عدم آمدن «شیخ احمد» به شوروی ، «زرار سلیمان بیک» نمی خواهد درباره اختلافات درون خانوادگی بارزانی، سخنی براند و می گوید : " چندان درباره اختلافات آن خانواده از من سوال نکنید ، اما قرار شد که«مصطفی بارزانی» بازنگردد و خود را تسلیم حکومت عراق نکند . "وی در ادامه می گوید : " در منطقه ماکویان، با نیروهای ایرانی جنگیدیم و سربازان زیادی از ارتش ایران، کشته شدند و 16 ساعتی آن جنگ ادامه داشت."
ازدواج با زنان روسی و نشانه مردانگی
بعضی از پیشمرگه ها پس از فروپاشی جمهوری مهاباد، که به شوروی آمدند در آنجا با زنان روسی ازدواج کردند اما این امر به آسانی و خوشی همراه نشد و موجبات عصبانیت «بارزانی» را فراهم آورد . در این باره «زرار سلیمان بیک» می گوید: " من در منطقه ای که زندگی می کردم، ازدواج کردم و پس از 1 سال همسرم به معلمی انتخاب شد و تمام سعی و تلاشش این بود که من ادامه تحصیل بدهم و درس بخوانم. او شاغل بود و حقوقش را صرف امور منزل می کرد و تمام هم و غمش این بود که من درس بخوانم و به همین سبب تا روزی که زنده ام ممنون و سپاسگزارم. بعدا در دشتی اطراف شهر همه را جمع کردند و «بارزانی» در میان جمع بلند شد و گفت : آن کس زن روسی گرفته است به کناری بایستد و آن کس که هنوز مجرد مانده است به طرف دیگر برود. سپس «مصطفی بارزانی» رویش را به طرف آنان که زن روسی گرفته بودند ، برگرداند و گفت : شماها مرد نیستید که زن گرفته اید و منتظر نماندید تا ببینیم برایتان چه می کنند . من در میان جمع بودم اما دیگر آشکار نشدم و به مدرسه رفتم اما افراد دیگر گفتند : حالا که ما مرد نیستیم، پس باز می گردیم و هر کس به نزد زن و همسر خود و منطقه اش بازگشت. بعد «مصطفی بارزانی» خودش زن روسی اختیار کرد! «شیخ سلیمان »عموی «بارزانی» از وی عصبانی شد و این امر باعث شد که مردم ، «بارزانی» را تنها بگذارند.
عصیان 1961 و انشقاق درون حزبی
«زرار سلیمان بیک» در عصیان کردها در 1961 که به تحریک ساواک ایران در کردستان عراق ، رخ داد مشارکت می کند و بعد از آن که گروه جلال طالبانی و ابراهیم احمد در سال 1964 – تحت عنوان مکتب سیاسی - از مصطفی بارزانی جدا می شوند، زرار به هیچ گروهی نپیوست و در این باره می گوید: " من دوست نزدیک و صمیمی جلال طالبانی بودم ، اما اگر تو باوری به امامزاده ای نداشته باشی، سر گنبد و مزارش ، دست به دامانش نمی شوی. من کار هر دو گروه را غلط می دانستم. "
پارتی و حق کشی
خانواده «زرار سلیمان بیک» بدون شک به «بارزانی» و حزب او خدمات شایان توجهی کرده اند، اما او معتقد است که پارتی دربرابر ایشان، حق کشی کرده است و می گوید:" تا بوده همین بوده . وقتی یکی به کردها خدمت کند وی را با سنگ می زنیم تا دیگر خدمت به کرد و کردستان را فراموش کند. تاکنون نگذاشته اند که من با مسعود بارزانی دیدار کنم چون می دانند به او واقعیت ها را خواهم گفت. "

هیچ نظری موجود نیست: