نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

نامه اي از یک محکوم به مرگ

دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۹
مقاله اي از ایل جورناله


جان میکالسین

شیرین علم هولي، روز گذشته اعدام شد. دوسال بدون وکیل زنداني بود. دختر 29 ساله کرد مي گوید: "من حتي نمي دانم چرا زنداني شده ام". او زبان فارسي را نمي دانست به همین دلیل نتوانست از خودش دفاع کند.

او مي نویسد: "شکنجه هایي که کردید، کابوس شب هایم شده، درد و رنج های روزانه ام در اثر شکنجه های که شده بودم با من هر روز را سپری مي کنند. ضربه اي که در دوران بازجویي به سرم وارد شده، باعث آسیب دیده گی در سرم شده است. بعضي از روزها دردها ي شدید هجوم مي آورند. سر دردهایم آنقدر شدید مي شود، که دیگر نمي دانم در اطرافم چه مي گذرد، ساعت ها از خود بیخود مي شوم و در نهایت از شدت درد، از دماغم خون مي آید و بیهوش مي شود و بعد کم کم به حالت طبیعي برمي گردم و هوشیار مي شوم. هدیه دیگر آنها براي من ضعف بینایي چشمانم است که دائما تشدید مي شود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده. وقتي وارد زندان شدم موهایم یک دست سیاه بود، حال که سومین سال را مي گذرانم، هر روز شاهد سفید شدن بخشي از آنها هستم."

این رنجنامه اي بود که از ایران مي آمد. نامه اي از دیگرسو. آخرین نامه شیرین علم هولي 29 ساله. این نامه را دوستانش برایم فرستادند. مثل نامه اي در بطري. آخرین روزنه امید دوستان یک غرق شده در اقیانوس که مي خواهند جامعه بین المللي را مطلع کنند و جان زن 29 ساله اي را که تنها گناهش این است که کرد به دنیا آمده است، نجات بدهند. این نامه به هیچ دردي نخورد. دیروز صبح او را دار زدند. شیرین مرده بود. از طناب داري که پشت دیوارهاي زندان هاي اوین برپا کرده بودند، آویزان شده بود. او را در کنار فرزاد کمانگر، علي حیدریان، فرهاد وکیلي و مهدي اسلامیان به اتهام اینکه عضو گروه پژاک بودند، و مثل او به محاربه محکوم شده بودند، به دار آویختند.

در واقع شیرین بي آنکه بداند جرمش چیست، اعدام شد. همانطور که در آخرین نامه اش به پریشاني رو به خوانندگان نامه، رو به همه ما مي کند و مي گوید که زبان مادري اش "فارسي" نیست و به همین دلیل نمي داند چرا محکوم شده است.

او به بازجویانش مي نویسد: "در آن زمان که من را بازجویي مي کردید حتي نمي توانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان زبان فارسي را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییم کردید و محکمه ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالي بوده که من درست نمي فهمیدم در اطرافم چه مي گذرد و من نمي توانستم از خود دفاع کنم."

زماني که شیرین در 2 مارس این نامه را مي نوشت، نمي دانست که دیگر امیدي باقي نمانده است: "دوران زندانیم وارد سه سالگي خود شده است، یعني سه سال زندگی زجر آور پشت میله هاي زندان اوین، که به در خواست هاي مکرر من براي تعین تکلیفم پاسخ نمي داند. در نهایت حکم ناعادلانه اعدام را برایم صادر کردند دو سال از آن دوران زندان را بلاتکلیف بدون وکیل و بدون وجود داشتن حکمي مبنی بر قرار بازداشتم را گذراندم. در مدت بلاتکلیفي ام روزهای تلخي را در دست سپاه به سر بردم و بعد از آن هم دوران بازجویي هاي بند 209 شروع شد. بعد از دوران 209 بقیه مدت را در بند عمومي گذراندم. من بابت چه چیزي حبس کشیده ام، یا باید اعدام شوم؟ آیا جواب به خاطر کرد بودنم است؟ پس مي گویم: من کرد به دنیا آمده ام و به دلیل کرد بودنم محرومیت کشیده ام.

زبانم کردي است، که از طریق آن با خانواده و دوستان و آشنایانم رابطه بر قرار کرده ام و با آن بزرگ شده ام و زبانم پل پیوندمان است. اما اجاز ندارم با زبانم صحبت کنم و آن را بخوانم و تحصیل بکنم و در نهایت هم اجاز نمي دهند با زبان خودم بنویسم".

به من مي گویند بیا و کرد بودنت را انکار کن، و من مي گویم: اگر چنین کنم خودم را انکار کرده ام.

شیرین را براي آخرین بار به بازجویي برده اند و او بلافاصله چنین مي نویسد: "امروز 2 مارس 2010 است و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند 209 زندان اوین بردنند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدامم شکسته شود. من نمي دانم این همکاري چه معني دارد، وقتی من چیزي بیشتر از آنچه که گفته ام براي گفتن ندارم. در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که مي گویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال مي خواستیم آزادت کنیم اما چون خانواده ات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگاني هستم در دست آنها و تا به هدف هاي خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز." این آخرین نوشته هاي شیرین بود. او زیر امضایش به لاتین مي نویسد: "سرکفتین". معناي این کلمه به کردي یعني "پیروزي". شیرین در مقابل بازجو هایش مقاومت کرد. او با سري افراشته به سمت چوبه دار رفت. او به آخرین کلمه اي که نگاشت، رسیده بود: "پیروزي"

هیچ نظری موجود نیست: