نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

بهمن: "حرمت حقیقت گویی" یا مغلطه و سفسطه بازی

نگاهی به پرسش و پاسخ ی- صفایی با بهزاد کریمی

--------------------------------------------------

آقای ی – صفایی پرسش و پاسخی را با اقای بهزاد کریمی از رهبران درجه یک سازمان اکثریت سامان داده که تکیه بر آن برای آگاهی همگان بخصوص جوانانی که از کم و کاست مسایل و رخداد های درون سازمان چریکهای فدایی خلق بی اطلاع و یا کم اطلاع هستند، بسیار آموزنده هست. در زیر سعی میکنم نکاتی از سخنان آقای کریمی را باز شکافم و در انتها برای آگاهی ایشان (اگر بفرض آنکه ایشان از آنها بی اطلاع هستند) و دیگران، چند سوالی را مطرح کنم. برای شفاف تر شدن سخنانم بر آنم که آنها را جدا از هم بگویم.

الف: آقای کریمی همانند تمامی کسانی که از باز گوکردن واقعیات واهمه دارند، دست به مغلطه کاری و سفسطه میزند. در این روش کار، پاسخ دهنده برای فرار از جواب ژست فیلسوفانه بخود گرفته و سعی میکند که پرسش کننده را با طرح برخی جملات و اصطلاح های تحقیقی، در تنگنا قرار داده وتسلیم نطراتش کند. در اینجا، آقای کریمی 2 بار اقای صفایی و منتقدینش را به خطا در "روش شناسی تاریخ " و "انحراف روش شناسانه" متهم میکند. اما، ایشان یا آگاهی ای در زمینه "روش شناسی" ندارند و یا تنها سعی در انحراف جهت حرکت پرسش و پاسخ دارند. ایشان از کدام "روش شناسی" صحبت میکند؟ اگر منظورروش شناسی تاریخ یعنی روشی در اشکار سازی و تفسیر یک واقعه و یا حرکت تاریخیست، که بنا بر تمامی داده ها در این زمینه، این روش، روشی است نسبی و نه مطلق و بر خلاف روش شناسی علوم طبیعی، هر روشی برای تفسیر علوم انسانی و کرداری از جمله تاریخ، تنها مورد قبول آنهایی قرار میگیرد که در آن مکتب فکری سیر میکنند. آیا روش تاریخ شناسی نویسنده گان وابسته به طبقه حاکمه با روش تاریخ شناسی نویسنده گان منتقد و یا مخالف دستگاه حاکمه یکی هست؟ آیا در نظر هرکدام از این دو گروه نویسنده ، روش دیگری "انحراف" در "روش شناسانه" نیست؟

ب: آقای کریمی و تمامی کسانی که نه در پی "حرمت حقیقت گویی" که در پی توجیه و مغلطه واقعه ها هستند، برای تبریه خود و همفکرانشان، سعی دارند که دیگران را هم خطا کار و مقصر جلوه دهند و با تکیه بر این نکته که چون همگی مقصرند، پس هیچ کس مقصر نیست و میباید بر تمامی خطا ها، خیانت ها و جنایت ها پرده سیاه و سنگینی افکند و بدنبال سیاست "بخشش و فراموشی" شد. مسلما خواننده گان این سطور سخنان گنجی، مهاجرانی، قوچانی و دیگر جانیان اسلامی را در مورد جنایت 30 ساله امام عزیزشان و نظام عدل علی اشان را بخاطر دارند که چگونه سعی داشته و دارند که افراد و سازمانهای مخالف رژیم را همانند خود و رژیمشان، مستبد، فرقه گرا، و خشونت گرا دانسته و بدینصورت همگی را مقصر نشان داده و خود را تبریه کنند. آقای کریمی هم در همین روال پاسخ میدهد. ایشان در رابطه با "اقلیت" سازمان میگوید:" اقلیت" این افتخار را داشت که در برابر رژیم ولایت فقیه پیشانی بر خاک نساید اما همو در اتخاذ سیاست نسبت به قدرت حاکم، نهایت سکتاریسم سیاسی و ماجراجویی ها را پیشه نمود" بعبارتی فرقی بین اکثریت و اقلیت نیست، یکی با رژیم همکاری میکند و دیگری نسبت به رژیم سکتاریست هست، پس هر دو مقصر. آقای کریمی باز نشان میدهد که از مفاهیم و لغات سیاسی اطلاعی ندارد و یا زمانی که به توجیه خود و مقصر خطاب کردن دیگران میپردازد، معانی این مفاهیم را فراموش میکند. از نظر ایشان "سکتاریسم" چه معانی دارد؟ ایا سکتاریسم همان فرقه گرایی نیست؟ آیا یک سازمان مخالف صد در صد و جدی یک حکومت دیکتاتوری و خون آشام، میباید از گروه و سازمان خود حمایت کرده و روش کار و خواست هایش را درست ارزیابی کند ویا بر این نظر باشد که در مواردی حکومت درست میگوید و در مواردی، سازمان خود؟ در اینصورت آیا میتوان این سازمان را یک سازمان مخالف جدی حکومت دانست؟ آیا میباید فرقی بین "اقلیت" و "نهضت آزادی" باشد یا نه؟ آیا مخالفت آشکار و تسلیم ناپذیر دال بر "سکتاریسم" هست؟ اگرچنین باشد میباید تمامی سازمانها، احزاب و افرادی که علیه بی عدالتی و دیکتاتوری رژیمی بپا برمیخیزند، سکتاریست باشند.

در مورد انشعاب 16 آذر هم آقای کریمی همین سیاست را به پیش میبرد. ایشان میگوید: " برخورد اکثریت با انشعاب 16 ، رماننده و سرکوب گرایانه بود، اما این بدانمعنی نیست که نحوه برخورد دوستان منشعب در 16 آذر ، تجلی دمکراتیسم و شفافیت بود و عاری از توطئه گری!" اگر روش اکثریت "رماننده و سرکوبگرانه" بود و نگهدار هم قبول میکند که: " در تولید شبهه نسبت به زنده یاد هلیل رودی کاملا عامدانه عمل کرده است" ، ایشان انتظار داشتند که 16 آذری ها بسیار "دمکرات" منشانه با آنها برخورد میکردند و با آنها "شفاف" عمل میکردند. ایشان واقعن متوجه نیست که گروهی دارد، فرد و گروه دیگری را ترور شخصیت میکند و سعی در نابودی آنها دارد و سعی اش هم به نتیجه رسیده ولی با این همه از آن فرد و گروه میخواهد که بسیار دمکرات منشانه و شفاف با آنها برخورد کند؟ آیا این همان روشی نیست که سعی دارد بقبولاند که چون آنها هم مقصرند پس هیچکس مقصر نیست؟

نکته دیگر در این زمینه محکوم کردن ایدیولوژی و نوع سازماندهی حزب توده و سچفخا بیکسان هست تا دلداده گی آنها به ایدیولوژی منحط و خیانتکارانه حزب توده و سرمشق قرار دادنش را توجیه کند. ایشان میفرمایند که " اساسا با تزریق شیوه های رهبری سانترالیستی و بلانکیستی رهبری حزب توده در سازمان ما همراه شد و اینها با ظرفیت های زیادی که خود ما از روش های فرماندهی دوره چریکی به ارث داشتیم در آمیخت و معجون عدم تحمل دگر اندیش را فوران داد" بنابراین، روش و ایدیولوژی حزب توده و سچفخا بیکسان مخرب بوده و این رهبران اکثریت نبودند که خطا کار و مقصرند بل همگی و همه عالم خطا کار و مقصر بوده و در نتیجه هیچکس مقصر نیست.

پ: آقای کریمی برای ناچیز جلوه دادن همکاری خود و سازمانش با دستگاه جنایت پیشه وزارت اطلاعات، در یک جا ادعا میکند تا جند سال بعد از مهاجرت از این "همکاری" اطلاعی نداشته ولی در جای دیگری میگوید:" دبیر خانه سازمان برخی از اطلاعات رسیده در باره تحرکات جریانات متعلق به رژیم قبل از انقلاب را به طرف رابطه شان با جمهوری اسلامی می داده اند" ابتدا اینکه خود آقای کریمی قبول دارد که: "لو دادن در فرهنگ ما و کمابیش در همه فرهنگ ها به معنی خیانت و خباثت است" حال چه فرقی میکند که "لو" دادن و "اطلاعات" دادن از افراد وابسته به رژیم گذشته باشد یا دیگران؟ آیا در فرهنگ ایرانی، تنها "لوو اطلاعات" دادن تحرکات جریانی که از رژیم گذشته نباشد، دال بر "خیانت و خباثت" هست یا "لو دادن و اطلاعات" دادن بطور کلی که منحر به آزار و اذیت و کشته شدن افرادی شود دال بر خیانت و خباثت هست؟. آیا رژیم اسلامی (نه ولایت فقیه) که خود از جنایتکارترین رژیم های تاریخ بشری هست حق محاکمه و مجازات افراد وابسته و یا هوادار رژیم گذشته را دارا هست؟ ایشان برای لوث مقوله "لو و اطلاعات" دادن در جای دیگری میگوید: " یکی از دوستان هم قید می کرد که در مواردی که ما برای آزاد شدن افراد دستگیر شده سازمان با آنها در مذاکره بودیم و آنها انتظار داشتند که در برابر از ما اطلاعاتی بگیرند ما برخی اطلاعات به آنها می دادیم که از نوع سوخته بوده و موجب آسیب به هیچ کسی نمی شدند." ابتدا اینکه ایشان و سازمان اکثریت از کجا میدانستند که آن اطلاعات "سوخته" هست؟ آیا افراد اکثریت در ادارات سازمان امنیت و اطلاعات رژیم کار میکردند که بدانند کدام اطلاعات سوخته هست و کدام نسوخته؟ آیا این ادعا دال بر سقسطه و دغل بازی نیست؟ آیا دادن حتی اطلاعات سوخته از کانال دیگر به درست بودن دوچندان آن اطلاعات در نزد بازجویان وشکنجه گران، نمی انجامد؟

ج: آقای کریمی حداقل قبول دارد که همکاری اکثریت با جانیان رژیم در سرکوب سربداران در واقعه آمل، یکی از "سیاهترین تجلیات" سازمان اشان هست. البته ایشان کم لطفی میکند، شرکت در کشتار سربداران و افتخار به آن و درجش در ارگان سازمانی، نه دال بر "سیاهترین تجلیات" بل دال بر خیانت و جنایت هست و در هر جامعه متمدن و دمکراتی محکوم بوده و قابل پی گیری قضایی. این شرکت در کشتار هزاران درجه از "لو" دادن ها فاجعه بار تر هست که بسیار خاطر آقای کریمی را آزرده کرده و ادعا دارند که هیچ دلیلی و مدرکی دال بر این "تهمت" نیست.گویا ایشان سواد خواندن نداشته و روزنامه ارگان سازمانی اش را نمیخواند و صدها مدرکی که در دهها سایت وجود دارد را نمیبیند.

چ: آقای کریمی یا جمع و تفریق را فراموش کرده اند و یا باز برای کم بها دادن همکاری خویش و سازمانش با رژیم، به دروغ متوسل میشود. ایشان میگوید که: "در برابر آن دو سال (همکاری و دفاع از رژیم) ،سازمان نزدیک به 30 سال در موضع مبارزه با جمهوری اسلامی بوده است" ابتدا اینکه حمایت از رژیم توسط رهبران اکثریت نه 2 سال که بقول خود ایشان از اواسط تابستان 58 تا 62 هست که با یک حساب سرانگشتی میشود 4 سال نه 2 سال. دیگر آنکه اگر هم همکاری و دفاع از رژیم تنها در 2 سال بوده و "مبارزه" با رژیم 30 سال، پس میباید رژیم 32 سال در قدرت باشد نه 31 سال. حال قبول کنیم تمامی حساب و کتاب ایشان درست باشد. آیا حمایت از تمامی انتخابات رژیم و تشویق مردم به رای دادن، حمایت دربست از خاتمی، ارتباط با گنجی در دوران وابسته فرهنگی اش در ترکیه، ارتباط های منظم با اصلاح طلبان، همواره "جناح" دوراندیش پیدا کردن در درون رژیم و حمایت از آن و دفاع از آن جناح، پادویی رژیم در کنفرانس برلین و سخنرانی های اولیه گنجی در اروپا و بخصوص در لندن، همکاری رفیق شفیق اشان آقای مجید عبدالرحیم پور با تروریست های رژیم در واقعه رستوران میکونوس در قبال خروج پسر ایشان از ایران، همکاری اقتصادی نگهدار در طرح های ساختمان سازی رژیم در ونزویلا، حمایت همه جانبه از موسوی و کروبی و خاتمی در وقایع اخیر ایران، حمایت نگهدار و همفکرانش از ادامه حکومت نکبت اسلامی و حمله های خصمانه به موافقان سرنگونی رژیم و ...... آیا نشان از 30 سال "مبارزه" با رژیم دارد؟

اما دو سوال برای روشن شدن ذهن آقای کریمی:

الف: آیا بیاد دارید که در سال 56، منصور (غبرایی) بدون داشتن مسولیت سازمانی و صرفا بواسطه جان باختن بسیاری از فداییان در سالهای 55 و 56، دست به عضو گیری کسانی (از جمله نگهدار و همفکرانش) زد که همانند او به نظرات حزب توده نزدیک بودند و مخالف مشی مسلحانه؟ آیا قبول دارید که نگهدار مخالف عضو شدن بود ووقتی که شرایط جامعه را در خلاف ثبات رژیم شاهنشاهی دید (حال به توصیه چه کس و کسانی) عضویت را قبول کرد و در خانه سازمانی عکس خمینی را بالای محل خوابش نصب کرده بود؟ آیا قبول دارید که بواسطه تقلب و دزدی رای زنده یاد رفیق هادی و گذاردن رای او بجای رای نگهدار توسط مهدی فتاپور (این یار و همدم نگهدار)، نگهدار به کمیته مرکزی سازمان راه یافت؟ اگر چنین هست آیا گفتن اینکه تنها یک عضو و دومشاوربا اقلیت رفتند، حرفی است درست؟ کمیته مرکزیای که با تقلب و دزدی تشکیل شده باشد، نه صلاحیت اخلاقی دارد و نه حقوقی. براستی چرا شما به عمد از جدایی گروه چریکها سخنی بزبان نمیاورید؟ آیا شما که خود میگوید که از "پایه گذاران" سازمان نبودید و به خود و همفکرانتان بسی امتیاز میدهید و خود را از بهترین های سازمان مدانید، چرا از زنده یادان رفقا صبوری و حرمتی پور ورفقای زنده مانده نظیر اشرف دهقانی و فریبرز سنجری که یا از پایه گذاران سازمان بودند و یا از اثر گذاران مهم در سازمان (آیا عملکرد و فعالیت های تمامی کمیته مرکزی اکثریت به یک دهم عملکرد و فعالیت های زنده یا رفیق حرمتی پور در پیشبرد اهداف سازمان، میرسد؟) یاد نمیکنید و نمیگویید که آنها از همان روز نخست بقدرت رسیدن رژیم جهل و جنون اسلامی با آن مخالف بوده و خواهان سرنگونی اش بودند؟

ب. شما که از همکاری اکثریت با رژیم اظهار بی اطلاعی میکنید ممکن است لطف کرده بگویید که چه کسی مسـَُول تحویل سلاح های سازمانی در کردستان به آدمکشان اسلامی بوده که با همان سلاح ها که بقیمت جان بسیاری از هواداران و فعالین سازمان بدست آمده بود، مردم کردستان، پیشمرگه ها و افراد وابسته به سازمان کشتار شدند؟ ممکن است لطف بفرمایید و بگویید که چگونه تشکیلات بامی استار بواسطه حمایتش از "اقلیت" سازمان، "لو" رفت و تمامی امکانات آن و بسیاری از فعالین و هوادارانش دستگیر و اعدام شدند؟ ممکن است لطف بفرمایید و توضیح دهید که چه کسانی مسُول تشکلات دانشجویی خارج کشور وابسته به اکثریت بود و به آنها رهنمود فکری و تشکیلاتی دال با همکاری آدمکشان اسلامی در خارج کشور میداد که منجر به قتل زنده یادان شاهرخ میثاقی، امیر، و شهرام میرانی شد؟ واکنش اکثریت در قبال این همکاری و جنایت چه بود؟ شما و همفکرانتان آیا بقول خودتان درقبال این اعمال "عرق شرم برپیشانی" دارید؟ آیا بواسطه این عملکرد های شما نمی باید بجای "عرق شرم" که "سیل شرم" بر پیشانی شما جاری باشد؟

بهمن، 13 فروردین 1389

هیچ نظری موجود نیست: