تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش پنجم)
اسماعيل وفا يغمائى
نبردهاي شورشيان سياه جامه
از هنگامي كه پرچم شورشيان بر افراشته شد تا هنگامي كه حكومت اموي براي هميشه سقوط كرد چهار سال طول كشيد. در پايان دوران امويان دو چهره ،بيشتر از ديگر چهره ها سيماي دولت اموي را نمايندگي ميكردند . سيماي اصلي ،مروان دوم بالقب « القائم بحق الله»بود كه نسب او با پنج واسطه به اميه سرسلسله بني اميه ميرسيد .مروان دوم در سال 72 هجري در الجزيره متولد شده بود. در سال 105 هجري فاتح نامدار قونيه بود. در سال 114هجرى ارمنيه الجزيره و آذربايجان تحت فرمان او بود و سرانجام با خلع ابراهيم ،خليفه قبل از خود بر مسند خلافت نشست وبر قلمروي حاكم شد كه از جبال پيرنه وجبل الطارق تا هندوستان ،از سواحل بحر متوسط تاريگستانهاي آفريقا ، از عربستان تا تركستان و كشمير ، از كابل تا رود سند ،از آندلس تا جزاير بحر متوسط و مصر وايران ادامه داشت .
شناخت طول و عرض جغرافياى امپراطورى اموى در دوران شورش، ما را بيشتر با اهميت اين تحول آشنا مى كند و نشان مى دهد اين شورش عظيم كه نيروى اصلى آن ايرانيان بودند نه يك دولت كوچك بلكه يك امپراطورى بزرگ را كه جهان اسلام را به بيشترين وسعت خود رسانده بود به لرزه در آورد و سر نگون كرد.
جالب است كه بدانيم در نظرگاه عاميانه و يا بيسوادانه برخى از علماى صاحب ادعاى معمم و يا مكلا كه به طول و عرض جغرافياى اسلام افتخار مى كنند عنايتى به اين نكته وجود ندارد كه اين طول و عرض بيش از آنكه مرهون پيام ايدئولوژيك پيامبر و يا آرمانهاى عدالتخواهانه باشدهمه مرهون شمشيرهاى خونريز سپاهيان وخلفاى خونريز اموى است و مرزهاى قلمرو اسلامى هيچگاه وسعتى چون دوران امويان را تجربه نكرد ونيز به اين حقيقت توجه نمى كنند يا مصلحت را در آن مى بينند كه آن را بپوشانند كه پيام ايدئولوژيك اسلام مورد نظر آنان در واقعيت تاريخى و نه خيالى ، اندك زمانى پس از پيامبر و بخصوص دردوران امويان و عباسيان نه به مدد بحث و فحص هاى آرام ايدئولوژيك بلكه به مدد نيزه و شمشير و گردن زدن وبه بردگى كشاندن در سراسر جهان پراكنده شد. در طى دوران گسترش و به نام اسلام سرزمينهاى زيادى غارت و ويران شد صدها هزار مرد و زن و كودك روانه بازارهاى برده فروشى شدند. بىشمارى از دم تيغ گذشتند.فرهنگ ملى و عمومى و زبان و آداب و رسوم مردمان مورد تهاجم و سركوب قرار گرفت و استثمار بيرحمانه تسمه از گرده پير و جوان كشيد .
سيماي دوم سياسي و نظامي بني اميه كه در رابطه با شورش سياه جامگان خراسان از اهميت ويژه اي بر خوردار است نصر ابن سيار خطيب وشاعر جنگجوو شيخ و بزرگ اعراب قبايل كوچ كرده مضري در خراسان بود .او ابتدا والي بلخ بود ولي بعد در شورشهاي علويان در خراسان ، از طرف خليفه به عنوان والي خراسان انتخاب شد و چهره اصلي دركشتار يحيي ابن زيد ويارانش بود و از همين زاويه يكي از منفورترين چهره هاي حكومت اموي در ميان خراسانيان بود وابومسلم باتوجه به حساسيت مردم در هنگام بيعت قول ميداد كه انتقام خون زيد را از قاتلانش بگيرد .
شورش خــــديع ابن عيسي كرمــــاني
واتحاد ابومسلم با اودرمقابل امويــــان
وقتل پسران كرماني به دست ابومسلم
بنا بر مندرجات تاريخ طبرى و شمارى ازاسنادتاريخى ديگر،اندكي قبل از آغاز قيام سياه جامگان ،شورشي ديگر توسط كسي بنام خديع ابن عيسي كرماني عليه حكومت بني اميه وعليه نصر ابن سيار رخ ميدهد كه ابو مسلم از آن استفاده كرده و با كرماني متحد ميشود . پس از يكسال جنگ و كشاكش كرماني كشته ميشود وطبق معمول سر اوبريده و به نزد مروان فرستاده ميشود ولي ديگر كار امويان به پايان رسيده است طرفداران كرماني همراه با پسران كرماني ، علي و عثمان به ابو مسلم ميپيوندند وبر قدرت او بيشتر از پيش ميافزايند .اتحاد پسران كرماني با ابومسلم تا سال 130 هجري ادامه پيدا ميكند ولي در اين سال ابو مسلم در كشاكش سياسى و مبارزه بر سر قدرت آنها و نزديكترين يارانشان را به نحو غير مترقبه اي گردن ميزند و خود به عنوان چهره بي رقيب شورش در خراسان زمام امور را به دست ميگيرد .ابو مسلم اينك سپهسالار بي رقيب شورشيان است . در سراسر خراسان اقتداري افسانه اي دارد ونامش در سراسرايران آن روزگار به مثابه قهرماني ملي بر زبانها جاريست . با اين همه در اين سالها و قبل از سرنگوني دولت اموي برگهايي در دفتر زندگي او وجود دارد كه در بررسي تاريخ آن روزگار قابل تامل است .
جنبش به آفريــــــــد ماه فــــــروردين
و ســركــوب خونين آن توسط ابومسلم
به آفريد فرزند ماه فروردين از شورشيان سالهاي پاياني حكومت امويان و اوجگيري نيروي سياه جامگان در خراسان است كه عليه حكومت اموي بر شوريد و پيش از نابودي حكومت اموي به دست ابو مسلم خراساني كشته شد . جنبش به آفريديان يك جنبش خالص ايراني و با تكيه بر افكار وانديشه هاي ايران قديم بود . بسياري از تاريخ نويسان رسمي سعي كرده اند در باره به آفريديان در هاله اي از راز و رمز صحبت كنند و اعتقادات او را عجيب و غريب جلوه دهند .
كشته شدن به آفريد يك شورشگر ايراني خالص به دست ابو مسلم شورشگر و سپهسالار ديگري كه سيماي يك قهرمان ملي ضد اموي رادارد ، آن هم درست قبل ازسقوط دولت اموي و وقتي كه سرداران ابو مسلم در حال در هم كوبيدن آخرين مقاومت هاي لشكريان اموي بودند بر پيچيدگي قضيه مي افزايد . اما با تمام اينها پرتوهاي حقايق تاريخي از لابلاي اسناد تاريخي آن دوران تا اندازه زيادي مارا در رسيدن به چند و چون قضيه ياري ميكند .
واقعيت اين است عليرغم صد سال سلطه امويان و فتح ايران آيين هاي كهن ايراني و زرتشتي گري هنوز در بسياري از نقاط ايران حيات خود را حفظ كرده بود و در نقاط زيادي از ايران آتشكده ها فروزان بودند . نمونه هاي جالبي و جود دارد كه نشان ميدهد همراه با شل شدن قيد و بندهاي استبداد خشن اموي و همراه با فعاليت هاي داعيان ومناديان ، گروههاي مختلف ،مردم نيز به در خواست مطالبات خود و تلاش براي آزادي از قيود آزار دهنده بر خاستند . نمايندگان اينان حتي گاه در لباس داعيان عباسي به نشر عقايد خود ميپرداختند . تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم در اين باره اشاره ميكند « يكي از داعيان امر عباسيان در خراسان بنام خداش ، اميدواريهاي محمد ابن علي و ماهان را به ياس مبدل كرد . وي تحت لفافه دعوت بنام عباسيان به تبليغ عقايد مزدكي پرداخت» .
در باره به آفريد نوشته اند كه او از ايرانيان خراساني بود و در قصبه سيراوند از روستاي خواف از توابع نيشابور آشكار شد . اودر سال 129 دعوت خود را آغازكرد . اساس آيين او همان آيين زرتشت با گرايشاتي به سوي مزدكي گري، گرايش به محرومان جامعه و تعديل ثروت بود . نوشته اند پيروان او به سوي خورشيد نماز ميخواندند . پيروان او گيسوان خود را رها ميكردند و بلند نگاه ميداشتند . او كشتن و خوردن جانوران را ممنوع كرده بود . پيروان او تنها حق داشتند چهار پايان پير را بكشند . مهريه ازدواج وبه نوشته برخي منابع حداكثر ثروت را چهار صد درهم مشخص كرده و بيشتر از آن را ممنوع كرده بود و پيروان او ميبايست يك هفتم اموال و حاصل كار خود را صرف تعمير راهها و پل ها و مصارف عمومي بنمايند .به آفريد زرتشت را تصديق ميكرد ولي عجيب اينكه با بسياري از سنت هاي كهن زرتشتيان مخالفت كرد . با بررسي نوشته هاي ابوريحان بيروني در آثار الباقيه و نظرات پروفسور ادوارد براو ن در تاريخ ادبي ايران جلد اول و ملل و نحل شهرستاني وبرخي آثار ديگر گرايش به آفريد به نو آوري و بدعت در دين زرتشت بر پايه گرايشاتي شبيه به مزدكي گري بيشتر روشن ميشود . به آفريد عميقا ضد اموي و مخالف سلطه اعراب بر ايران بود . مخالفت او با آيين سنتي زرتشت ، مغان سنتي زرتشتي را به شكايت واداشت وآنان به ابو مسلم كه در آن هنگام مرد مقتدر خراسان بود شكايت بردند كه به آفريد در حال تباه كردن آيين زرتشت است . از سوي ديگر مخالفت به آفريد با سلطه اعراب ،و گرايشات خالص ايراني او ابومسلم را كه صاحب دعوت عباسيان بود عليه او بر آشفت . ابن نديم در الفهرست نوشته است ، به آفريد ابتدا به دست دو تن از مبلغان ابو مسلم بنامهاي شبيب ابن داح و عبدالله ابن سعيد اسلام آورد و جامه سياه پوشيد و مقام و مرتبتي خاص پيدا كرد ولي به علت سخناني كه در مورد اسلام ميگفت مورد غضب واقع شد و كشته شد . ابوريحان مينويسد ابومسلم عبدالله ابن شعبه را براي گرفتن او بفرستاد و در كوههاي باد غيس به آفريديان همراه با به آفريد در سال 131 هجري از دم تيغ گذشتند و اين جنبش خالص فكري ايراني در خون معتقدانش خاموش شد . بعدها دراسناد دوره عباسي و از جمله در كتاب دولت العباسيه از قول ابراهيم ابن العباس الصولي ميخوانيم كه تا اين زمان كه سال 241 هجري باشد در خراسان عده اي از مردم طرفدار اصول عقايد به آفريدند . شماري از به آفريديان اعتقاد داشتند به آفريد كشته نشده وبه آسمان عروج كرده و روزي باز خواهد گشت در باره به آفريد چه از جانب موافقان و چه مخالفانش مسايل غريبي بيان شده و اعمال و رفتار ويا ادعاها و كراماتي به او نسبت داده شده است است كه از آن ميگذرم .
شكست هاي ارتش اموي از ارتش سياه جامگان
سپاهيان شورشي سياه جامه پس از چندين جنگ پيروزمند ،سپاهيان نصر ابن سيار را كه به گفته خلفاي اموي و بنا بر معني مستفاد ازنام نصر، به او« پيروز وفاتح پيش رونده»نام داده بودند، در هم كوبيدند ونصر ابن سيار در حاليكه امواجي از اجساد سپاهيان خود را پشت سر به جا گذاشته بود از مرو به نيشابور و از نيشابور به سمنان گريخت و در هر جا شكستي تازه را چشيد و سرانجام در ساوه بيمار شد و مرد ودفتر حيات سپهسالار بزرگ امويان بسته شد .
شكست نصر ابن سيار در نيشابور و فرار و مرگ او تقريبا فرجام دولت اموي را مشخص كرد . ابو مسلم خود در خراسان ماند و سردارانش كار را دنبال گرفتند . جنگ در پي جنگ و پيروزي در پي پيروزي و سرانجام در كنار رود زاب شمشيرهاي آخته يكي از نيروهاي سياه جامگان خراسان كه تعداد آنها را بيست هزار نفر نوشته اندلشكر صد وبيست هزار نفري مروان را درو كرد و پرچم هاي سياه بر اجساد سپاهيان به خشونت دريده شده و بيرق ها و پرچم هاي سبزرنگ بني اميه به اهتزاز در آمد .
نوشته اند در جنگ زاب سه هزار تن از لشكريان شورشي سراپا لباس سرخ پوشيده بودندكه طبري از آنها با نام محمره ،سرخ پوشان ، نام ميبرد .
شعار شورشيان تحت فرماندهي عبدالله ابن علي عبارت بود از: اي مردم خراسان ،اي خونخواهان ابراهيم امام ،يا محمد ، يا منصور امت .
با آغاز شكست لشكريان مروان و عقب نشيني نيروهاي اموي عده اي از مخالفان مروان پل را بريدند و نوشته اند تعداد كساني كه در آب غرق شدند بسيار بيشتر ا زكشتگان با شمشير بود.
مروان به سختي بسيار گريخت واز زاب به حران ، سپس به قنسرين ودمشق و اردن وفلسطين و سپس مصر و ناحيه بوصير رفت و در آنجا در يك كليسا توسط گروهي از تعاقب كنندگانش كشته شد و سر او توسط يك انار فروش از تن جدا گرديد و سر بريده شده او پايان حكومت اموي را اعلام كرد .
ا
قتل عام هولناك خاندان اموي
شايد پايان كار كمتر خانداني از خاندانهاي حكومتگروستمگر به هولناكي خاندان بني اميه باشد . ظلم وستمي كه آنان طي يك قرن بر سر همگان آوار كردند اين بار يك جا بر سر خردو كلان و پير و جوان آنها آوار شد . اسناد تاريخي نمونه هاي خونيني را ثبت كرده است .
بساط كشتار بني اميه در تمام شهرها و هر جا كه رد و نشاني از آنها يافت ميشد پهن بود . در حقيقت بني اميه در هرجا و بقول ابومسلم حتي در زير بوته ها بايد شكار و كشته شوند .در حاليكه كاروان زنان و دختران مروان روانه خراسان ميشدند در بصره به فرمان سليمان ابن علي عباسي بزرگان بني اميه را دستگير كرده و پياپي گردن ميزدند و اجساد تكه تكه آنها را در كوچه ها و خيابانها جلوي سگان ميانداختند ومردم بصره شاهد كشاكش سگان ولگرد براي ربودن تكه اي از بدن فلان امير يا امير زاده اموي بودند كه تا چندي پيش بر گوشه اي از قلمرو اموي حكومت ميكرد يا با انبوه غلامانش در كوچه ها ظاهر ميشد .
دردمشق به فرمان عبدالله ابن علي عباسي هفتاد تن از اعضاي خاندان اموي را از خرد و كلان جمع كردند . عبدالله ابن علي دستور داد با چماق تمام آنها را بكوبند و استخوان هايشان را در هم خرد كنند و اجساد خرد شده آنها را روي هم قرار داده تختي از آنها درست كنند و روي انها گليم بياندازند و برآن بساط ضيافت بگسترانند .
سفاح نيز با سر بريدن شمار زيادي از امويان بر تخت اجساد آنان به صرف شام پرداخت . تاريخ و خشونت هايش حكايت غريبي ست و هنوز زمان درازي از دوراني كه فاتحان اموي بر تخت اجساد مغلوبان مينشستند سپري نشده بود كه اين ابتكار خشن و خونين در باره خود آنها به كار گرفته ميشد . عموي سفاح نخستين خليفه عباسي كه از سوي خليفه مامور شكار امويان در تمام سرزمين ها بود ،گورهاي خلفاي اموي بجز عمرابن عبدالعزيز خليفه خوشنام را شكافت ،استخوانهاي مردگان راسوزانيدوجسد هنوز نپوسيده هشام ابن عبدالملك دهمين خليفه اموي را در برابر مردم هشتاد تازيانه زد و به آتش كشيد ، كار كشتارها ، سربريدن ها ، زنده دفن كردن ها و تعقيب و كشتار امويان آنقدر ادامه يافت كه بر اساس اسناد به جز تعدادي از اطفال خاندان بني اميه همه به قتل رسيدند. پسران مروان ،عبدالله و عبيدالله به حبشه گريختند و حبشيان عبدالله را كشتند .
از بزرگترها تنها و تنها آخرين اموي باز مانده، عبدالرحمان نوه هشام ابن عبدالملك توانست بگريزد و خود را پس از مدتهابه اسپانيا و اندلس برساند و در آنجا سلسله امويان اسپانياي مسلمان آن دوران را پس از كشتار سازمان يافته هفت هزار تن از مخالفانش دريك مجلس ضيافت ، در شهر تولدو ــ طيطليه ــ تاسيس كند . بجزحكومت اين اموي بازمانده كه از سال 138 هجري تا سال422 هجري به مدت 284 سال ــ دوران هشام ابن محمدابن محمد ، آخرين خليفه امويان اسپانيا ــ ادامه يافت ،دفتر حكومت و حيات اكثريت فرزندان اميه اين چنين و براي هميشه بسته شد .
آغاز حكومت عباسيان
فرزندان عباس عموي پيغمبر اسلام ، در پس توفاني از خون و آتش و بر تيغه هاي شمشير هاي آخته سياه جامگان خراسان به فرماندهي ابو مسلم خراساني و به مدد نهضت و شورشي كه به نوشته اسناد تاريخي خون ششصد هزار نفر ايراني و عرب درجريان آن بر زمين ريخت بر مسند خلافت نشستند . ايران هنوز مستقل نبودو اين بخش از تاريخ ايران ، آميخته با دولت عباسيان است .شناخت اين دوره از تاريخ ايران براي شناخت علت و معلولي حوادث و رويداد هاي تاريخي قرنهاي بعد چه از لحاظ سياسي و چه از لحاظ فرهنگي حايز اهميت بسيار است .در اين دوره ،بويژه سالهاي 132 تا 158هجري ــ دوران كشاكش هاي سياسي براي تثبيت خلافت عباسيان ــ اهميت بسيار دارد و حوادثي كه طي اين سالها رخ ميدهد بسيار آموزنده وقابل تامل است . كمي به عقب بر گرديم .
اشاره اى به برخى تفاوتهاى دولتهاى اموى و عباسى
دولت اموي تقريبا با نوعي كودتا توسط معاويه بر روي كار آمده بود . ولي دولت عباسي با فعاليت مستمرتبليغي ايدئولوژيك و سياسى نقيبان و مبلغان اعزام شده از سوى امامان عباسي و سر انجام با قيام و شورشي كه توده هاي عظيمي از مردم در آن شمشير به كف گرفتند، زمام قدرت را در دست گرفت، اين دولت در مقايسه با دولت اموى دولتى بود كه ريشه هائى بسيار نيرومند تر از دولت اموى در ميان بخشهاى قابل توجهى از مردم داشت وبه همين دليل دولتى بود كه از سازمان يافتگى خاصى برخوردار بود و به مدد همين سازمان يافتگى موفق شد ديكتاتورى نيرومندى ايجاد كند كه بيش از پنج قرن دوام داشته باشد.
در ظهور دولت اموي ايرانيان هيچ نقشي نداشتند و در درون دولت اموي به دليل سياست نژادي امويان و بيزارى از عنصر غير عرب ،ايرانيان نفوذي نداشتند ولي در بر مسند نشستن عباسيان توده هاي ايرانيان بويژه خراسانيان نقش اصلي را داشتندو بعدها نيز در طول دوران عباسي عنصر ايراني ،بويژه خاندانهاي اشرافي ايراني در درون حكومت عباسي و آميخته با قدرت حاكم نقشهاي كليدي و اساسي داشتند ، و در مواردي نيزدر سركوب مبارزان شورشي وغارت مردم چه ايراني و چه عرب باخلفا همراه و همگام بودند .
در دوران عباسيان يكدستي مخالفت و دشمني ايرانيان بافاتحان دچار انشعاب شد به اين معني كه در ادامه دولت عباسي اشراف و بزرگان صاحب نفوذ آريايي تباردر كناراشراف و بزرگان سامي نژاد قرار گرفتند وعليرغم نظرات تاريخ نويساني كه گرايش به ناسيوناليسم بي در و پيكر آنها را در برداشت هايشان به خطا و به دفاع از اشراف ايرانى كشانده ،اين بزرگان در سركوب و جنايت وغارت عليه ايراني و عرب كوتاهي نكردند، در مقابل ، شورشيان ايراني و شورشيان و مبارزان عرب تباري كه تحت فشار قرار داشته و آماج انواع خشونت ها و جنايت ها بودند نه به دليل اشتراك در اعتقاد و ايدئولوژى بلكه به علت درد مشترك در كنار هم قرار گرفتند و از همين زاويه و گذرگاه ، از آنجا كه فرزندان على و فاطمه بيشترين قربانيان شورشي و مبارز عرب را در اين دوره درسرزمينها و مراكز قدرت خلافت تشكيل ميدهند، بايد به علل نفوذ گسترده شيعه در ايران ، دردوره عباسي راه برد .
در دوران امويان بيشتر با قيامها وشورشهايي كه عميقا با فرهنگ وجهان بيني مذهبي شيعي آميخته اند ــ قيام كربلا ، قيام توابين ،قيام مختار ، قيام زيد ، قيام يحيي ونيزشورشهاي خوارج و... ــ روبروييم ولي در دوران عباسيان با طيفي رنگارنگ از قيامها و شورشها ،با فرهنگ و ايدئولوژي شيعي ، با تكيه بر فرهنگ و ايدئولوژي گذشته ايران وزرتشتيگري ، وباقيامهايي كه تركيبي از فرهنگ گذشته ايران و افكار و اعتقادات شيعي هستند روبروييم .تعداد اين شورشها و قيامها چندين برابر دوران امويان است و دامنه آن از درون سرزمينهاي عرب نشين تا سراسر ايران كشيده شده است .كم و كيف اين قيامها و شورشها نيزبه هيچ وجه قابل مقايسه با قيامهاي دوران امويان نيست . در اين قيامها كه هرچه به جلو ميروند عليرغم سركوب ها گسترده تر ميشوند مبارزه ،به خصوص در ايران ،با تكيه بر عنصر ملي و استقلال طلبي ،سامان و سازمان و ارتش قدرتمند خود را تدارك ميبيند . بر خي از اين قيامها سالهارو در روي خلافت ميجنگند و دهها هزار تن از مبارزان ايراني با تمام هست و نيست خود دراين مبارزات شركت ميكنند و در ادامه همين مبارزات است كه سرانجام پرچم استقلال ايران به اهتزاز در ميايد .
اين مقولات و مقولاتي شبيه به اين ، در بررسي تاريخ دوران عباسيان ،پيچيدگي بيشتري از دوران امويان را به نمايش ميگذارد . دوران آغاز با بر مسند نشستن سفاح خليفه جوان وخشن عباسي شروع شد . ظاهرا ميبايست در دولت جديد همه چيز به خوبي جلو برود ولي در همان نخستين روزها و اندك زماني بعد از آنكه امويان در گوشه و كنار به تيغ سپرده شدند تضادها شروع شد .
تضادهاي حكـومت با بيرون خود
تضــــــــــادهاي حكومت در درون
تضادهاي حكومت با بيرون خود ، در تضاد با ايرانيان و توده هاي ستمديده اي كه پس از دوران هولناك امويان در پي عدالت و عده داده شده بودند خود را نشان ميداد . به جز اين ، شورش هاي خارجيان و شورشهاي گاه و بيگاه افرادي از هواداران بني اميه كه خشونتها و تند رويهاي طرفداران و ماموران فاتحان جديد آنها را به جان آورده بود در زمره تضادهاي حكومت جديد با بيرون خود بود . در مقابل اين تضادها ،از همان آغازكارعباسيان راه چاره را در شمشير وسركوبهاي خشن و خونين و كنده و ساطور جلادان دربار خلافت يافتند.آتش نخستين قيام يكسال پس از سقوط بني اميه در سال 133 در بخارا ، بخشي از خراسان آن روزگار زبانه كشيد.
قيام شريك فرزند شيخ مهرى
وسركوب خونين قيام به دست ابومسلم ( 133هجري)
رهبر قيام بخارا ،شريك فرزند شيخ مهري از مسلمانان شيعه مذهب بخارا بود كه چون احساس كرد با تغيير حكومت چيزي به نفع مردم تحت ستم تغيير نكرده است وايرانيان با اينكه بار اصلي در هم كوبيدن نظام اموي را بر دوش داشته اند همچنان در زير انواع و اقسام فشارها قرار دارند پرچم قيام را در بخارا بر افراشت .
شريك از لحاظ گرايش اعتقادي ،به آل علي معتقد بود و ميگفت :
حال كه از ظلم مروانيان رهايي يافتيم آل علي و فرزندان پيامبر را به خلافت بر گزينيم.
در ظرف مدتي كوتاه گروههاي بسياري از مردم بخارا و اطراف به او پيوستند و نيرويي سي هزار نفري در زير پرچم او گرد آمد . بيشترين افرادي كه دعوت او را اجابت كردند روستاييان و اصناف بازار بودند . قيام شريك فرزند شيخ مهري از زواياي گوناگون قابل تامل است . اين قيام نخستين قيام مردمي و گسترده درست يكسال پس از سقوط بني اميه در درون مرزهاي ايران است .
در زمينه اعتقادي اين قيام يك چرخش صريح به سوي آل ابوطالب و فرزندان علي يعني آن گروه از بني هاشم كه در قدرت جديد هيچ سهمي را ندارند نشان ميدهد . در جدال بين نوادگان عبد مناف و عبد شمس و هاشميان دو گروه تا كنون وار گردو نه تاريخ شده اند و در معرض تجربه مردم قرار گرفته اند . گروهي كه هنوز در كنار مردم ودر زمره قربانيان حال وآينده اند اين بار مشخصا شيعيان علوي هستند . اين يك سر آغاز ديگر در كشش مردم به سوي علويان و نشر اعتقادات آنان در ايران است كه در كنكاش تاريخ ايران وشناخت درونه پيچيده آن بايد مورد توجه قرار بگيرد . آميختگي تفكر علويان به عنوان ايدئولوژي يا فرهنگ با شمار قابل توجهي از جنبشها وشورشهاي مردمي را در تاريخ ايران و اين بار در درون ايران و نه در سرزمينهاي عرب نشين ، از همين ايام بايد دنبال كرد . قيام شريك فرزند مهدي قيامي مسلحانه بود و بر خلاف جنبش به آفريديان به سادگي قابل سر كوب نبود . مركز قدرت از ابو مسلم فرمانرواي خراسان سركوب قيام شريك را در خواست كرد . ابومسلم نيرويي ده هزار نفري براي سركوب شورشيان فرستاد . قيام كنندگان اين نيرو را شكست دادند . در ادامه ،ابو مسلم كار سركوب را خود به عهده گرفت و قيام كه در درون نيز دچار اختلاف و انشعاب شده بود در خون خاموش شد . به نوشته نرشخي مولف تاريخ بخارا هزاران تن به قتل رسيدند و اجسادقيام كنندگان چون گوسفندان به قناره كشيده شده بر دروازه هاي بخارا آويخته شد و خاطرات دوران امويان را زنده كرد . نوشته اند كه سركوب قيام بخارا از اشتباهات ابو مسلم بود زيرا او با اين كار خود را از حمايت بخشي مصمم و مسلح از شورشيان خراساني محروم كرد و موضع خليفه را به ضررخود تقويت كرد . بنا به مندرجات الذريعه در دوران صفويه عده اي در همين زمينه و عليه طرفداران ابو مسلم هفده رساله نوشتند . اما سئوال اين است كه آيا ابومسلم عليرغم تمام شجاعت و جنگاوري اش پس از سقوط امويان بازهم از زمره صفوف شورشيان ايراني بود و در اعتقاد و افق آرزوهاي خود با آنها سنخيت داشت؟ .
شورشهاي ديگر
از سال سي و دو تا سي و هشت بسياري شورشهاي ديگر نيز رخ داد كه طي آنها هزاران نفر كشته شدند .خوارج همچنان از فعالان شورشي عليه حكومت بودند و با سر سختي و بيباكي بسيار شمشير ميكشيدند . در دوران كوتاه حكومت سفاح ،ابوالورد ،حبيب ابن مره مري ، عليه او بر شوريدند اينان و نيز شورشيان جزيره پس از شكستن بيعت خود با خليفه جامه سپيد ميپوشيدند و شورش آغاز ميكردند . انگيزه اين شورشها متفاوت است و حتي گاه به دليل بي حرمتي ها و تجاوزات عليه زنان وابسته به خاندان اموي وجنبيدن رگ غيرت افراد سرشناس و رؤساي قبايل عرب در دفاع از آنان است . اين شورشها نيز تماما با اعزام نيروهاي تازه نفس حكومت جديد سركوب و به خون كشيده شد .
تضادهاي حكومت در درون
با سقوط امويان كشاكش قدرت در درون حكومت نيز آغاز شد .سفاح حرمت و حيثيت و مشروعيت ابراهيم امام را با خود داشت . سفاح يك خليفه و بنا بر عرف روزگار يك امير المومنين بود ولي قدرت نظامي و سكان ارتش سياه جامگان در دست ابو مسلم سيما و قهرمان ملي زمانه بود . قدرت افسانه اي و محبوبيت كم نظير او در خراسان و خشونت و قاطعيت او در كشتار هر آنكس كه سد راه او بود خليفه وبيش ازاو برادرش را نگران كرده بود . بررسي تاريخ و حوادث آن ايام نشان ميدهد خليفه اول ،بيش از ابو مسلم از ابو سلمه خلال همداني وزير خود كينه در دل انباشته بود . او با در نظر گرفتن خدمات بي پايان ابو مسلم در به قدرت رسيدن عباسيان هر بار كه پيشنهاد قتل او از سوي اطرافيانش مطرح ميشد آن را رد ميكرد . شايد در آغاز كشتن سپهسالار اصلي شورش ،هم دشمنان را روحيه ميداد و هم شورشيان تازه از ميدان جنگ باز گشته و آماده در پادگانهاي خراسان را كه تماما گوش به فرمان ابو مسلم بودند بر مي شورانيد و شايد نيز سفاح در ابومسلم يك مريد صديق و وفادار و معتقد به ابراهيم امام را ميديد كه قاطعانه و با بيرحمي خون به آفريديان يعنى دهها هزار تن از هموطنانش را به جرم بد ديني بر زمين ريخته است . سفاح به جاي كشتن ابو مسلم ،در قتل ابوسلمه اورا به خدمت گرفت .
قتل ابوســلمه خلال همـــداني
با همكاري و دستور ابومسلم 132( هجري)
ابو سلمه نخستين وزير ايراني در حكومت عباسيان بود و به نام «وزير آل محمد »معروف بود . ابوسلمه در جريان ارتباط باعلويان پس از قتل ابراهيم امام ، و پيشنهاد كردن بدست گرفتن رهبري شورش به جعفر ابن محمد ــ امام صادق ــ ، گرايش خود به آل علي را نشان داده بود و مورد خشم سفاح بود . سفاح از ابو مسلم براي قتل ابوسلمه كمك خواست وابو مسلم اين كار را به عهده گرفت. حساسيت خليفه اول در مورد آل ابيطالب را وقتي ميتوانيم خوب درك كنيم كه با بررسي اسناد آن دوران از نفوذ في الواقع شگفت آور آل علي و محبوبيت آنان ، حتي در ميان تعداد زيادي از كساني كه در قدرت سهيم بودند با خبر شويم . جلد يازدهم تاريخ طبري نمونه هاي زياد ،روشن وجالبي از اين نفوذ و محبوبيت را ثبت كرده است .
در سال 132 هجري ابو مسلم مرار ابن انس ضبي را مامور قتل ابو سلمه كرد و در نيمه شبي تاريك هنگامي كه ابوسلمه از نزد خليفه بر ميگشت او را با سر دادن شعارهاي خوارج آماج شمشيرها كردند و كشتند و اتهام قتل را متوجه خوارج كردند. بعد از آن نيز خليفه خود بر ابوسلمه نماز خواند و جسد او بااحترامات لازم و تشريفات كامل به خاك سپرده شد .
قتل سليمان ابن كثيربه دست ابو مسـلم 132هجري
برادر خليفه اما بيشتر از ابو مسلم كينه به دل داشت و نيزباهوشياري تمام احساس كرده بودابو مسلم با آن همه قدرت خطر اصلي براي خلافت است. نوشته اند ابومسلم بارها با رفتارهاي مغرورانه خود منصور را خشمگين كرده و او را به چيزي نگرفته بود .براي درك ميزان خشم منصور بايست شخصيت اين خليفه شگفت آور را بر پايه اسناد تاريخي از نزديك باز شناخت . في الواقع هچكدام از خلفاي بعد از او حتي معتصم شخصيتي چنين مهيب و قاطع و آميخته با گرايشاتي كه تنها در مقتدر ترين صاحبان قدرت و حكومت يافت ميشود ندارند . ثقل مهيب و سنگين شخصيت او پس از قرنها به مدد وجدان منصف و قلم حقيقت نويس يكي از افتخارات قلمرو تاريخ نويسي ، طبري ، حتي امروز هم قلب را به تپش مياندازد و مارادر درك مبارزات و مجاهدات عدالت جويان ايراني و عرب ياري ميكند . منصور بواقع به خون ابو مسلم تشنه بود زيرا از جمله كارهاي ابو مسلم قتل سليمان ابن كثير از نقيبان و داعيان صاحب نام و مورد علاقه منصور بود كه طي سالها خدمات زيادي به عباسيان كرده بود .از اسناد ي كه در كتابهاي تاريخ دوران عباسيان در مورد سليمان ابن كثير و قتل اووجود دارد به نظر ميرسد ابومسلم او را ازستونهاي مستحكم جناح منصور ميدانسته است . در فرصتي ، و به بهانه اي واهي ابو مسلم به سليمان ابن كثير گفت: آيا ميداني خليفه مرا در خون بد خواهانش آزاد گذاشته ؟ سليمان گفت :آري. ابومسلم گفت من گمان دارم تو از بد خواهان خليفه اي ودستور داد او را گردن زدند .قتل سليمان ابن كثير در سال 132 هجري روي داد .
قتل ابو مسلم خراساني 137هجري
تا سفاح زنده بود امكان قتل ابو مسلم نبود . در طي سالهاي حكومت سفاح ابومسلم در اوج اقتدار در خراسان به سر ميبرد . اينكه چرا خراسان را انتخاب كرده و آن جا را ترك نميكرد و اينكه در اين ايام به چه ميانديشيد ماجرايي ست كه ذهن برخي از محققان را به خود مشغول كرده است .برخي از محققان نوشته اند ابومسلم در انديشه سرنگوني دولت عباسيان و به دست گرفتن زمام قدرت بوده است و نسب نامه اي هم براي خود درست كرده بود كه او را از لحاظ خوني به بني هاشم ميرساند و گويا با اين نصب نامه ميخواست راحت تر به خلافت برسد .
اين نظر چندان ناصواب به نظر نميرسد بخصوص كه در آن ايام قدرت اين كار را نيز داشت و عكس العمل ها و گفته هاي ثبت شده بزرگان حكومت در آن ايام ،نشان ميدهد تا ابومسلم زنده بود از دست او و از انديشه فرجام كار خود آرامش نداشتند . مرگ سفاح خليفه نخست در سال 136 هجري در سي ودوسالگي ،پس از چهار سال خلافت كه تمامي آن در كشاكش و براي تثبيت حكومت سپري شد اين فرصت را پيش آورد .بامرگ سفاح عبدالله ابن علي ، عموي سفاح در شام ادعاي خلافت كرد . منصور جانشين سفاح ابو مسلم را براي سركوب او روانه كرد . ابومسلم با بي ميلي اين كار را انجام داد و به خراسان باز گشت . كشاكش بين منصور و ابومسلم به درازا كشيد تا آنكه منصور او را به حضور طلبيد و در اين راه تمام تلاش خود را به كار گرفت . سرانجام ابومسلم عليرغم هشدارهاي نزديكانش در 25 شعبان سال 137 هجري به دامگاه ــ شهر روميه در حوالي مداين ــ كشيده شد . قبل از آن تصفيه اي براي نابودي هواداران او صورت گرفته بود . براي قتل اوچند تن از سرهنگان جرار آماده شده بودند .سپهسالار نامدار سياه جامگان در حضورخليفه به بهانه اي خلع سلاح شد و پس از صحبتي كوتاه و در حاليكه خليفه او را ابو مجرم ميخواند سرهنگان مخفي شده در پس پرده بر سر او ريختند . نخستين ضربه را عثمان ابن نهيك بر شانه او فرود آورد .ضربات بعدي را سرهنگان ديگر شبيب ابن داج ،ابو حنيفه حرب ابن قيس و... فرود آوردند و پيكر بيجان ابومسلم در گليمي پيچيده شد و در كناري نهاده شد وآنگاه بزرگان به حضور طلبيده شدند وقتل ابو مسلم اعلام شد .بزرگان،از قتل ابومسلم خداي را سپاس گفتند و خليفه راسجده كردند و نفسي به راحت كشيدند. به سرداران سپاه هديه و پول فراوان داده شد و آنان نيز خليفه را سپاس گفتند وبا كيسه هاي زربه خانه هاي خود باز گشتند و جسد خونين ابو مسلم به ميان آبهاي دجله پرتاب شدو به خاطرات و افسانه ها پيوست .
اين چنين بود پايان كارمردي شگفت كه تنديس او در گذرگاه زمان و تاريخ ايران عليرغم داوري مثبت يا منفي محو ناشدني به نظر ميرسد . سرداري كه در نفرت ازاشغالگران سرزمين اش و نابودي امويان به سيمايي ملي تبديل شد ولي در جدال قدرت نيروي او و سپاهيانش تبديل به پلي شد كه خلافت عباسيان از آن گذشت و بر مسند قدرت نشست .كسي كه « امين آل محمد » ناميده ميشد ،«تازيانه اش شمشير و زندانش گور» بود . با زنان جز سالي يكبار همبستر نمىشد. در مورد زنان خود تعصبي عجيب داشت .جنگاوري بسيار شجاع و فرماندهي تيز بين و با فراست بود ودر مقابل دشمن و كساني كه آنان را سد راه خود ميديد هيچ شفقتي نداشت ودر اسناد تاريخي نوشته اند از مجموع كشتگان ،خون صد هزار تن مستقيم يا به دست او ويا بفرمان او ريخته شد اما با اين همه مرديست كه پس از قرنها به دليل نقش اش در نابودي امويان ونحوه قتلش يادش در ميان عامه مردم با محبوبيت و مظلوميت آميخته است .
ابو مسلم در هنگام مرگ سي و هفت ساله بود .برخي از اسناد تولد او را در سال 109هجري ذكر كرده اند و نوشته اند هنگامي كه سپهسالاري شورش را به عهده گرفت بيست ساله بود و اگر اين چنين باشد ابو مسلم هنگامي كه آماج شمشيرها شد بيست و هشت ساله و در اوج دوران جواني بوده است .نوشته اند چون كشته شد از اودو دختر و يك پسر ، ــ فاطمه ، اسماء وحمزه ــ باقي ماند . او هيچ دارايي نداشت مگر پنج كنيز، اما برخي ديگر از اسناد تاريخي بر خزاين اوكه پيش از آخرين سفر به دوست زرتشتي اش ، اسپهبد پيروز سپرده شده بود ، ويا خزايني كه پس از شورش اسپهبد پيروز به دست او افتاد تاكيد ميكنند .
پس از ابــــــــومســــــــلم
شورش هاي خونخواهانه
قتل ابو مسلم در ميان سرداران و بزرگان عكس العملي بر نيانگيخت . كيسه هاي زر ودادن مقام و ابلاغ حكومت اين شهر يا آن سرزمين مساله را حل كرد . بجز اين ،قتل بزرگترين داعيه دار بالقوه خلافت با آن نيروي عظيم و محبوبيت فوق العاده به معني تثبيت خلافت عباسي بود و اين مساله اي بود كه طرفداران تعادل قوا آن را ميفهميدند . اما قتل ابو مسلم آن هم به آن شيوه در ميان دوستان او و توده هاي مردم بويژه مردم خراسان انعكاس وسيعي داشت و خشم و نفرت آنها را عليه حكومت به شدت بر انگيخت و اگر خاطره تلخي هم از اعمال و رفتار او در سركوب به آفريديان و سركوب جنبش بخارادر اذهان مانده بود كم رنگ كرد . واقعيت اين است كه ما پس از هزار و سيصد سال و در روزگاري كه بسياري معيارها درزمينه هاي مختلف در روشنايي قرار دارند ابو مسلم را به تماشا نشسته ايم . براي ايرانيان و بويژه خراسانيان آن روزگار ابو مسلم يك اسطوره زنده ملي و قهرمان و جنگاوري افسانه اي بود كه به دنياي واقعيت ها آمده بود . در جاذبه هاي كاريسماتيك ، آن چنان كه نوشته اند بسياري براي ابو مسلم مقام مهدويت و حتي در پاره اي موارد الوهيت قايل بودند .گروههايي از مسلمانان درخراسان او را آشكاراامام واقعي خود ميدانستند و پس از قتل او به شهرها و روستاها روانه شدند و به مثابه داعيان ابو مسلم مردم را به او دعوت كردند و ندا در دادند كه ابو مسلم در كوههاي ري پنهانست ودوباره باز خواهد گشت و پرچم مبارزه را بر خواهد افراشت . خاطره ابو مسلم گردن آويز ملتي زخم خورده بود كه پس از ساليان دراز اسارت و كوشش براي استقلال مجدد ،بزرگترين سردارش را ناجوانمردانه كشته اند و غرور او را زير پا له كرده اند از درون همين زخم خون افشان بود كه زبانه تند شورشها درخشيد . در ايران آن روزگار و نيز ساير سرزمينهاي تحت سلطه خلافت جديد ، زبانه هاي اتواع و اقسام شورشهابا رنگ ملي يامذهبي بعد از قتل ابو مسلم قابل رؤيت است ، ولي سه شورش از زمره شورشهاييست كه بنام ابو مسلم و به خونخواهي اووبا رنگ ملي ــ مذهبي شكل گرفت .
قيام اسپهبد پيروز(سنباد) 137هـجـــري
معاصر بادوران امامت امام جعفر صادق
نخستين قيام به خونخواهي ابو مسلم ،قيام اسپهبد پيروز ( سنباد ) از زرتشتيان خراسان واز دوستان نزديك ابو مسلم بود . دوستي سنباد و ابو مسلم به دوران آغاز كار ابو مسلم باز ميگشت .سنباد از زرتشتيان متمكن و ميهن دوست بود و در قريه آهن يا اهروانه در نيشابور ساكن بود و چون از قصد ابومسلم براي بر پايي قيام آگاه شد از او حمايت كرد . نوشته اند ابو مسلم نيز چون در خراسان به قدرت رسيد به سنباد وبرادرش كمك كرد كه انتقام خون فرزندش را كه به دست اعراب كشته شده بودند بگيرد ودو هزار تن سپاهي در اختيار آنان گذاشت و سنباد و برادرش در محله بوي آباد نيشابور 400 تن را كشتار كردند . در كتابهاي مختلف از جمله زبده التواريخ اشاره شده است كه سنباد وبرادرش بعدها طي جنگها زره ميپوشيدند و با آنكه زرتشتي بود ند پشت سر ابو مسلم و در زمره سرداران او ميجنگيد ندوازاو محافظت ميكرد ند.
سنباد از زاويه اعتقادي ،شورش خود را بر پايه اي از پايه هاي اصلي اعتقادي ايرانيان قديم بنياد كرد.در قرن دوم و در هنگام قتل ابو مسلم شمار زيادي از زرتشتيان در خراسان ميزيستند ونوشته اند بيشتر مردم نيشابور و ري و قومس وطبرستان زرتشتي بوده اند . چون خبر قتل ابو مسلم به سنباد رسيد اوبي محابا با همراهانش شورش عليه خلافت را آغاز كرد .نيروي عظيمي بويژه از مردم كوه نشين به او پيوستند . نيروي او متشكل از زرتشتيان ، مزدكيان ،شيعيان وبرخي فرقه ها و گروههاي ديگر بود .او ميگفت ابو مسلم نمرده است و چون خواستند او را بكشند با خواندن اسم اعظم الهي به صورت كبوتري در آمد و پرواز كرد و باز خواهد گشت . مقوله بازگشت منجي و بر پايي جهاني از عدل و داد قرنها پيش از آن از زمره اعتقادات ايرانيان و اززمره پايه هاي آيين ميترايي بود . ايرانيان قرنها اعتقاد داشتند «ميترا، نجات دهنده كون و مكان ،روزي خواهد آمد وآتشي خواهد افروخت كه تمام كثافات و پليدي ها را خواهد سوخت و اهريمن و تاريكي را نابود خواهد كرد » اين اعتقاد قويا در آيين زرتشت نيز وجود داشت و ايرانيان معتقد بودند در هزاره سوم سوشيانت ظهور خواهد كرد اين اعتقاد با اكثر آيين هاي ايراني قبل از اسلام آميخته بود و در دوران قيام سنباد ،در ميان انبوه زرتشتيان خراسان كه ابو مسلم را دوست داشتند پراكنده بود . سنباد با استفاده از اين اعتقاد به بسيج مردم خشمگين عليه خلافت عباسي پرداخت و ندا سر داد كه ابو مسلم باز خواهد گشت.سنباد ري ونيشابور و قومس را تسخير كرد ووالي ري ابو عبيده را كشت . در جريان تسخير ري جمعي از سپاهيان ابو عبيده با او همراهي كردند. شمار نيروهاي سنباد در اين هنگام به صد هزار تن رسيده بود . در اين هنگام منصور نيرويي گران به فرماندهي جمهور ابن مرار عجلي به مقابله او فرستاد دو لشكر درحوالي ساوه به هم رسيده جنگ را آغاز كردند . در اين جنگ شكست در نيروي سنباد افتاد و شصت هزار تن از نيروهاي سنباد كشته شدند . سنباد خزاين ابو مسلم را كه با او بود برداشته و به طبرستان عقب نشيني كردو سرانجام به دست شخصي به نام لونان طبري كشته شد .سر او رابا پيكي بنام فيروز به درگاه خلافت فرستاده و فرزندانش را به غلامي فروختند .نوشته اند اسپهبد خورشيد شاهزاده طبرستان كه در آن روزگار استقلال داشت از قتل سنباد بسيار غمگين شد .آخرين جنگ سنباد و نيروهاي خليفه آنقدر شديد و خونين بود كه تا سال 300 هجري آثار كشتگان و استخوانهاي مقتولين جنگ اينجا و آن جا قابل رؤيت بود .
جنبش اسحاق ترك137- 138 هجري
معاصر بادوران امامت امام جعفر صادق
از ديگر كساني كه پس از قتل ابو مسلم به خونخواهي او پرچم شورش برافراشت يكي از ياران ابو مسلم به نام اسحاق است كه به نوشته ابن نديم در الفهرست از نسل زيد ابن علي بود و پس از قتل ابو مسلم به ماوراالنهر رفت و در آن ديار مردم را به خونخواهي ابومسلم خواند .متاسفانه در كشاكش حوادث و شورشهاي آن روزگار از شورش اسحاق و سرنوشت اواطلاعات دقيقي در دست نيست . نوشته اند بدين علت او را ترك ميناميده اند كه در دوران ابومسلم پيك مخصوص او در رابطه با تركان بوده است . شورش اسحاق رنگ ملي و مذهبي داشت واز لحاظ جهان بيني در وجه غالب به آيين زرتشت اتكا داشت. اسحاق با توجه به كثرت زرتشتيان ميگفت : ابو مسلم از فرستادگان زرتشت بود و زرتشت نمرده است و بار ديگردرنمودي ديگر ظهور خواهد كرد و ايران را نجات خواهد داد . از آنچه كه در باره او گفته اند و نوشته اند اين نتيجه به دست ميايد كه اسحاق كوشش ميكرده است با هر گروه و دسته اي بر مبناي اعتقادات خودشان صحبت كند و آنها را بر انگيزاند و همين باعث شده است در گروهها و فرقه هاي مختلف رنگ ببازد و حكايت شورش او با افسانه هايي كه پيرامون او ساخته اند در آميزد .
شورش و جنبش راونديان141 هجري
معاصر بادوران امامت امام جعفر صادقراونديان از كساني بودند كه در جريان شورش ايرانيان عليه امويان از ياران ابو مسلم بودند .در تاريخ تحولات اجتماعي تاليف مرتضي راوندي اشاره شده است كه فرقه راونديه از فرقه هاي شيعه عباسي بود كه در نقاط شرقي ايران ريشه گسترده بود . اينان اكثرا از نجيب زادگان و دهقانان خراساني بودند كه پس از قيام زيد در شمار ياران ابومسلم در آمدند . راونديان نخستين كساني بودندكه جامه سياه پوشيدند و بنام مسوده معروف شدند . راونديان پس از قتل ابومسلم در صدد بر آمدند انتقام خون ابو مسلم را بگيرند . براي اينكار نقشه اي شگفت طرح كردند وبه هاشميه مقر خليفه آمدند و ندا در ندا افكندند كه خليفه خداي ماست و گردا گرد قصر او شروع به طواف كردند . اين نوع عقايد در آن روزگار با و جود غلاه ومكاتب عجيب و غريبشان چندان تعجب آور نبود . راونديان ندا در دادند كه خليفه خداي ماست و بايد او را سجده كنيم. كارهاي راونديان شهر را دچار آشفتگي كرد . خليفه دستور داد شماري از راونديا ن را دستگير كنند و به زندان افكنند . در جريان زد و خورد دويست تن از راونديان كشته شدند وشماري دستگير گرديدند. كار شورش بالا گرفت و شورشيان به بهانه دفن مرده تابوتي بر دوش گرفتند و چون به مقابل زندان رسيدند تابوت را به زميكنده با انبوه مشايعين به زندان و سپس قصر خليفه حمله ور شدند . اوضاع چنان آشفته بود و خليفه چنان در محاصره ششصد تن از شورشيان قرار گرفته بود كه نزديك بود كشته شود . در گرماگرم جنگ شورشيان ــ به نقل طبري ــ عثمان ابن نهيك قاتل ابو مسلم را آماج تير كردند و كشتند . در لحظاتي كه كار بر خليفه سخت شده بود سپاهيان كمكي رسيده و با كشتاري سخت خليفه را نجات دادند .بنا به نقل طبري خليفه بعدها گفته بود : سه بار نزديك بود كار خلافت از دست برود، يكبار در جريان قتل ابو مسلم كه اگر خيمه شكافته شده بود و قبل از قتل ،هواداران او در اطراف من از جريان باخبر شده بودند كار تمام بود . بار دوم در جريان شورش راونديان و بار سوم در سفر من به مدينه كه اگر در عراق شمشيري به شمشيري ميخورد كار تمام بود . راونديان بعدها از شكل يك نيروي مبارز در آمده و به يك نحله و مكتب اعتقادي صرف تبديل شدند و به كار تبليغي عليه دستگاه خلافت پرداختند . اعتقادات آنان تركيبي بود از آراء مزدك و اعتقادا اسلامي وقبول تناسخ ، راونديان بنا به تصريح طبري تا آغاز قرن چهارم هجري وجود داشتند و به عنوان ملحد و زنديق تحت تعقيب و آزار قرار داشتند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر