تاریخ مقدس تشیع بخشهای 17 و 18 و19 و 20
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش هفدهم17)
اسماعيل وفا يغمائى
گذران زندگى امام رضا در مرو
امام مهاجرى كه به اجبار شهر خود را ترك كرده و به مرو آمده بود، در اين شهرچه مدت و چگونه روزگار مى گذراند؟
تعيين دقيق زمان اقامت چندان او آسان نيست. برخى اسناد مى گويند كه على ابن موسى حدود سه سال به عنوان وليعهد در مرو و در كنار مامون زندگى كرد و شمارى اقامت او را يكسال و اندى وبعضى از اين هم كمتر مى دانند.
در اين روزگار و پس از گذشت بيش از دوازده قرن ونيم، اگر به دنبال محل اقامت امام رضا درجمهورى تركمنستان و در مرو به جستجو بر خيزيم، در چند كيلومترى آرامگاه صحابى پيغمبر اسلام و پرچمدار جنگ تبوك، بريده اسلمى و مزار عارف نامدار خواجه يوسف همدانى مريد خواجه احمد يسوى( از بنياد گذاران فرقه يسويه و از عارفان مورد احترام در ميان تركمانان) ويرانه اى به طول سه متر و عرض يك متر را خواهيم يافت كه در ميان اهالى مورداحترام و به محل سكونت امام رضا يا قدمگاه معروف است.
حقيقت چه بوده است؟ و امام رضا در مرو:
ــ چگونه مى زيسته؟
ــ با چه كسانى حشر و نشر داشته؟
ــ چه انديشه هائى در سر داشته؟
ــ و چه مى كرده است؟
اين مسائل چندان روشن نيست، واز آنجا كه از آغاز قلم در دست فقيهان و محدثان و عالمان شيعه بوده وهنوز هم هست، بجز اسنادى كه در كتابهاى آنان وجود دارد چيز زيادى در دست نداريم ولاجرم در حيطه تاريخنگارى مذهبى چندان چيزى عايدمان نمى شود .
قانومندي هاى تاريخنگارى مذهبى، طبق معمول از يكسو امام رضا را از وجودى تاريخى به وجودى اثيرى، نورانى، مرموزو مقدس و غير قابل دسترس تبديل كرده، و بناچار جستجو گران امام رضا بايد براى باز يافتن اوبا اذن دخول گرفتن از راهبران و متوليان دنياى مذهب، و مسيرى كه آنها جايز مى دانند راهى قلمرو مذهب وراههاى پر پيچ و خمى بشوند كه در آنها فانوسها و مشعلهاى رنگين و مسحور كننده اعجازها و عجائب نور مى پراكنند، و بخورهاى عطر آگين آسمانى منطق معمول را از كار انداخته ودر آنسوى دروازه ايمان به غيب ومدارهاى ماوراى عقلى و فوق تناقض، دروازه هاى جهان ارواح و فرشتگان و مقدسان را مى گشايند .
ازسوى ديگر وقتى به اسناد زمينى و مادى محدثان و فقيهان كه كار تاريخنگارى را هم طبعا بر عهده داشته اند مراجعه مى كنيم، در كنار وجود آسمانى و فرا انسانى على ابن موسى ، با شخصيتى روبرو مى شويم كه سيماى يك عالم مذهبى والامقام راتداعى مى كند ، شخصيتى كه اگر چه مانند اكثريت اجداد و نياكانش در موضع حاكميت قرار نگرفت و با هويت يك شهيد مقدس، و سمبلى برجسته از سمبلهاى تشيع درگذشت اما بر اساس اسناد باقيمانده، در تاليفات خود ( آثارى مانند رساله به محمد ابن سنان ، تقريرات به فضل ابن شاذان نيشابورى، رساله به مامون در باره اسلام و دستورهاى دينى، فقه الرضا و...)بر آنست كه دست دزد را بايد بريد، زناكاران را بايد كشت، شرابخواران را بايد تازيانه زد، گواهى دو زن برابر يك مرد و ارث زنان نيم مردان است. اين رساله ها و ساير تاليفات امام رضا در دسترس است و فى الواقع در بهترين شكل، و اگر تلاشمان اين باشد كه هويت و شخصيت مقدس و فرا بشرى و معصوم او را در ذهن و ضمير خود به عنوان يك مسلمان معتقد و در عين حال دمكرات و آزاديخواه و رو به آينده كه اعتقادى به بريدن دست دزد و امثالهم ندارد محفوظ نگاهداريم بايد بگوئيم كه:
فقيهان و محدثان اين رسالات را از روى آثار خود كپى كرده و به امام رضا منسوب كرده اند! و على ابن موسى قرائت ديگرى از اسلام داشته است كه بايد براى كشف و شناخت آن تلاش كرد.
با اين همه كار به اين سادگى نيست. اگرمانند نگارنده اين ياداشتها به كتابها و رسالات مربوطه مراجعه كنيد وآنها را از نظر بگذرانيد خواهيد ديد كه:
علما با راه و روش خاص خود سنديت اين اسناد را تازمان خود امام رضا اثبات كرده، واضافه بر اين به عنوان برترين سند، در بسيارى از موارد آيات واضح و روشن قرآن را به عنوان تائيد كننده:
ــ قطع دست دزد
ــ كشتن زناكاران
ــ شلاق زدن شرابخواران
مشروع بودن ازدواج با چهار زن، و... بسيارى نكات و موارد، پشتوانه اسناد خود قرار داده اند. آنها به سادگى مى گويند امامان ( با قرائتى كه فقيهان از امامان دارند) چيزى از خود بر دين حقه و جاودانه اسلام و آئين تشيع نيفزوده اند و چيزى كم نكرده اند. آنچه آنان كرده اند و يا گفته اند مورد تائيد قرآن و لاجرم شارع مقدس اسلام و خداست و اگربه حاكميت مى رسيدند اين حدود الهى را اجرا مى كردند چنانكه در غير حاكميت هم، براحكام و حدود ا به صورت تئوريك صحه گذاشته اند.
فقيهان و عالمان اسناد و مدارك و دلايل خود را ارائه مى كنند اما ما در رد اسناد و مدارك آنان، و توجيه و تعبير پشتوانه اين اسناد، يعنى كتاب آسمانى بجز علائق و عواطف و نگاه خود، چه چيزى را ارائه مى كنيم؟.
ــ به راستى چه بايد كرد؟
ــ به راستى نه در وادى عوامانگى بلكه در عبور ازآن چه بايد كرد؟.
ــ به راستى چگونه مى توانيم اين تصوير را از تصوير معصومى كه توده هاى مردم از على ابن موسى ضامن آهو وشفا بخش دردهاى دردمندان و مستجاب كننده دعاى بى پناهان در خاطر دارند در كارگاه تحقيق و در پرتو شعله هاى روشنگر چراغ حقايق از هم جدا سازيم؟.
ــ براستى چگونه مى توانيم پس از عبوراز زير تابلوى، جرئت دانستن داشته باشيم، و گذر ازهفتخوان آتشين شناخت، وعرقريزانهاى عقل و روح، ودر جستجوى سرزمين ايمانى راستين و آنچنان كه عين القضات همدانى مى گويد با عبور از قلمرو كفر، سرانجام و بار ديگر غريب خراسان را معصوم و پاك و به دور از شائبه هاى ياد شده باز يابيم؟.
ــ به راستى چگونه مى توان تفاوتهاى حقيقى امامى را كه فقيهان در برابر آرامگاه او مجاهدان و مبارزان را به دار مى آويزند با امامى كه مجاهدان به او لقب آفتاب خراسان مى دهند و با نام اوقصد در هم كوبيدن بخشى از ارتش حكومت فقيهان را دارند دريافت؟
ــ به راستى چگونه بايد توضيح داد كه پس از برپائى جمهورى اسلامى، تنها شناخت عاطفى از مسائل و مقولات و شخصيتهاى مذهبى و بازهم پناه بردن به باورهاى كهن وفقيهانه و در بهترين شكل خود معصومانه اما عوامانه ، كار آئى ندارد و اين شناخت را بايد به شناختى علمى و تاريخى تبديل كرد . يقين داشته باشيم عليرغم تمام مصائب امواج نيرومند اين شناخت هم اكنون در ايران به جنبش در آمده است و در آنجائى كه محل گرهگاههاى آگاهى جامعه و بخصوص نسل جوان و زخم خورده است در حال حركت است و اگر ما هم به اين حركت توجه نداشته باشيم اين امواج دير يا زود و عليرغم هر مقاومتى به قول نيما يوشيج:
هنگام كه نيلچشم دريا
بر چهره زخشم مى زند مشت
مانند پيكهاى همان درياى نيلچشمى كه سالها تحمل رنج كرده وبر چهره خود زخشم مشت زده است، اين بار نه بر چهره خود كه بر دريچه هاى شناخت و شعور ما مشت خواهد زد و آنها راعليرغم تمام قفلها و قيدها خواهد شكست و غبارها و تار عنكبوتها را خواهد شست، اسرار نهانى را آشكار و چشمهاى ما را باز خواهد كرد واگر چه خشمگين اما با دلسوزى خواهد گفت:
اينك خورشيد حقيقت
بنگريدش!
عجالتا از اين مقوله عبور مى كنم و اگر فرصتى باشد آنرا به بحث تفكيك بخش فلسفى دين از بخش شريعت و كاركردهاى سياسى و اجتماعى آن، و نيز نگرش هرچه جدي تر به مقوله لائيسيته و ضرورت حياتى پرداختن به آن واگذار مى كنم، حال با هم و عليرغم تمام مشكلات كند وكاو دشوار خود را در مرو براى باز جستن على ابن موسى ادامه مى دهيم.
بازهم در باره شهر مرو
مرو شهرى بسيار كهنسال است و بناى آن را به اسكندر مقدونى و دورتر از آن به طهمورث ديو بند پادشاه اساطيرى ايران نسبت داده اند. اين شهر در مسير جاده ابريشم قرار داشت وپس از سقوط هخامنشيان در دوران سلوكيان يونانى تبار( جانشينان سلوكوس سردارمشهور اسكندرمقدونى) و پس از آن در عصر اشكانيان، گستردگى و آبادى و رونق قابل توجهى را تجربه كرد.
شهر مرو اتراقگاه و محل عبور كاروانهاى فراوان و آخرين سنگر مقاومت يزدگرد ساسانى در مقابل اعراب بود و در سال 22 هجرى مورد هجوم قرار گرفت. اين شهر بعدها بارها( تا پايان قرن اول هجرى) عليه فاتحان مسلمان شوريد و شورشهاى آن در خون خاموش شد و سر انجام با ورود فاتح سركوبگر خراسان بزرگ، قتيبه ابن مسلم باهلى سردار خونريز و مقتدرو مومن، و اعزام كاروانهائى از اعراب مهاجر و ايجاد كلنى هاى عرب براى كنترل منطقه، شهر مرو سيماى اسلامى به خود گرفت. در باره قتيبه، بيرونى در آثار الباقيه صفحه 57 نوشته است:
اوهر كس را كه خط خوارزمي مي دانست از دم شمشير گذرانيد و آنانكه از اخبار خوارزميان آگاه بودند و اين اخبار و اطلاعات را ميان خود تدريس مي كردند ايشان را نيز به دسته ي پيشين ملحق ساخت بدين سبب اخبار خوارزم طوري پوشيده ماند كه پس از اسلام نمي شود آنها را دانست .
قتيبه بن مسلم باهلي نويسندگان و هيربدان خوارزم را از دم شمشير گذرانيد و آنچه از كتاب و دفتر داشتند همه را طعمه آتش كرد و از آن وقت خوارزميان امي و بيسواد ماندند و تنها اعتماد ايشان در نيازمنديهاي تاريخ به نيروي حافظه است و چون زمان طولاني شد مورد اختلاف خود را فراموش كردند و آنچه را همگي برآن بودند در خاطر ها بماند .
مرو درپايان دوران امويان بار ديگر بپا خاست و تبديل به پايگاه جنبش بزرگ سياه جامگان به فرماندهى ابومسلم خراسانى گرديد. بعدها ابو مسلم در رونق و آبادى مرو كوشش فراوان كرد ومسجد جامع و بازار و دارالاماره اى در مرو بنا كرد. دار الاماره ابو مسلم داراى قبه اى به اضلاع 55 در 55 متر و ايوانى به طول 160 و عرض 130 متر بود كه در سالهاى اقامت امام رضا در مرو بر جاىبود.
مرو كه در سال 200 هجرى شهرى آباد و پر رونق بود امروزه رونقى چون گذشته ها ندارد ولى بعيد به نظر مى رسد كه در فاصله سالهاى 200 تا 204 هجرى امام رضا به عنوان وليعهد و داماد خليفه، در چنين جائى كه امروز ويرانه آن به نام او معروف است زندگى كرده باشد.اينجا شايد بخشى از سرا يا كاخى بوده است كه بعدها در حوادث مختلف و بخصوص حمله ويرانگرمغولان از پايه و بنا ويران شده است. مرو تا حمله مغول بسيار آباد بود ودر دوران مغولان سه بار مورد هجوم قرار گرفت و از بنا و بنيان ويران گرديد. در حمله نخست بر پايه اسناد تاريخى يك ميليون و سيصد هزار تن از مردم شهر كشتار شدند و در حملات بعدى سدها ويران شده و شهر سراسر به آتش كشيده شد و از بين رفت و لاجرم آنچه كه از پايتخت مامون در خراسان بر جاى بود در امواج ويرانى و شعله هاى آتش نابود شد.
زمان را نمى توان به عقب برگرداند و شهر مرو و حوادث آن را باز نگريست با اين همه مى توان بر پايه اسناد و اشارات تا اندازه اى دانست كه روزگار امام رضا در مرو چگونه مى گذشته است.
قبل از اين اشاره شد كه در بيست و پنجسال گذشته و پس از بر پائى جمهورى اسلامى و تبليغات مداوم براى اسلامى جنگجو و انقلابى! و پرخاشگر همه چيز و از جمله تاريخ اسلام و زندگى امامان شيعه دچار تغييرات پايه اى شده است و شما براحتى در هر ماخذ و هر سايت اينترنتى مى توانيد به حقايقى! از قبيل اين كه امام رضا نيز به سنت پدران و اجدادش در شهر مرو مشغول سازماندهى يك جنبش انقلابى شيعى، وتلاش براى سرنگونى حكومت مامون، و برپائى يك حكومت عدل اسلامى بوده دسترسى داشته باشيد، اما اينها واقعى نيست و تاريخ گذشته عليرغم اين تلاشهاى درخشان مخترعان تاريخ قابل تغيير نيست.
تلاشهاى فرهنگى امام رضا در مرو
بر اساس اسناد باقيمانده بخش قابل توجهى از اوقات امام رضا در مرو، صرف بحث و فحصهاى دينى و كلامى با دانشمندان و عالمان ساير مذاهب مى شد. بسيارى از مولفان تلاش كرده اند اين بحث و فحصها را مقابله امام رضا در برابر كوششهاى مامون براى ريشه كن كردن اسلام و تشيع به مدد فلسفه و كلام و باصطلاح علوم غربى(يونانى)و ضد اسلامى بدانند. اما واقعيت اين نيست. اگر به طور رمانتيك، مسلمان بودن را به طور حتمى مترادف عدالتخواه بودن ندانيم، و آنرا در زمينه تاريخ مثل تمام مذاهب به مثابه مقوله اى پيچيده و اجتماعى و شريعتى كه ميليونها تن با جهت گْيرى هاى مختلف فكرى و طبقاتى، با آن و در حال و هواى آن زيسته و مرده اند بر آورد كنيم، خواهيم ديد مامون هم مثل تمام خلفا و قدرتمندان مذهبى اگر چه از خونريزى بر سر مساله قدرت ابائى نداشت اما فرد نامسلمانى نبود. او اعتقادات مذهبى داشت و نيز گرايش فراوانى به دانش و فلسفه و كلام و مباحثات عالمان از خود نشان مى داد و از وجود وليعهد فاضل و صاحب دانش خود در جلسات بحث و مناظره استفاده مى كرد.
براى اين كه حوادث را روشن تر ببينيم بايد اندكى بيشتر در باره عصر عباسيان و بخصوص دوران هارون و مامون و شخصيت مامون بدانيم تا مجموعه تلاشهاى فرهنگى و كلامى امام رضا در مرو در روشنى قرار گيرد.
شخصيت خاص مامون
عصر عباسيان بخصوص دوران هارون الرشيد و مامون دوران رونق فلسفه و كلام و ترجمه كتابهاى مختلف دانشمندان ساير ملل بود.
جرجى زيدان مورخ مشهور مى نويسد:
هارون الرشيد (دوران حكومت 170ـ 193هجرى) موقعى به خلافت رسيد كه به واسطه آمد و شد دانشمندان و پزشكان هندى و ايرانى و سريانى به بغداد افكار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و كتب پيشينيان توسعه يافته بود. دانشمندان غير مسلمان كه زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشويق مى كردند ، ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بيگانه جز علم پزشكى بيم داشتند زيرا فكر مى كردند كه جز طبّ ،علوم بيگانه ديگر مخالف اسلام است . با اينهمه چون پزشكان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند خواه ناخواه خلفا را به شنيدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند.
رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند تا آنجا كه اگر كشورى يا شهرى را فتح مى كردند كتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلكه دستور مى دادند كتابها را به بغداد بياورند و به زبان عربى ترجمه كنند، چنانكه هارون پس از فتح آنكارا و عموريه و ساير شهرهاى روم كتابهاى بسيارى در آن بلاد به دست آورده و آن ها را به بغداد حمل كرد و طبيب خود يوحنا بن ماسويه را دستور داد آن كتابها را به عربى ترجمه كند اما كتابهاى مزبور راجع به طب يونانى بود و چيزى از فلسفه در آن يافت نمى شد.
در زمان هارون كتاب اُقليدِس براى مرتبه اول توسط حجاج بن مطر به عربى ترجمه شد و اين ترجمه را هارونيّه مى گويند و بار ديگر در زمان مامون آن كتاب به عربى ترجمه شد و اين دومى را مامونيّه مى خوانند. يحيى بن خالد برمكى در زمان هارون كتاب مِجَسْطى را به عربى ترجمه كرد و عده اى آن كتاب را تفسير كردند و چون بخوبى از عهده برنيامدند هارون ابا حسان و سلما مدير بيت الحكمة را به آن كار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحيح و تفسير نمودند.
به طور خاص در ميان خلفاى عباسى، مامون به فلسفه و كلام وبحث و فحص و مباحثات كلامى و فلسفى علاقه زيادى داشت.
بنا بر اشاره ابن نديم در الفهرست (چاپ قاهره المكتبةالتجاريةالكبرى ص 353) بعدها و بر پايه همين علائق نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى ازكتابهاى علمى و فلسفى را براى او بفرستد و به همين علت جمعى از دانشمندان مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و سلما سرپرست بيت الحكمة (كتابخانه بزرگ و مشهور بغداد) را مامور انجام اين كار نمود. آنان آنچه را يافتند و پسنديدند جمع آورى كرده نزد مامون فرستادند و مامون دستور ترجمه آنها را داد.
جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام ( ترجمه على جواهر كلام تهران موسسهء امير كبير, 1336شمسى جلد 3صفحه216 )اشاره مى كند كه:
مامون در ترجمه كتابهاى يونانى كوشش بسيار نمود و پول زيادى در اين راه صرف كرد, به طورى كه مى گويند گاه در مقابل وزن كتابها طلا مى داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى كرد. او با حكما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى كرد .
مامون معتزلى مشرب بود و بنا به رسم معتزله كه به نسبت ساير گروههاى مذهبى به نوعى آزاد انديش و اهل استدلال و منطق بودند، منطق و كلام و بحثهاى كلامى و فلسفى را دوست داشت و به همين خاطر به بر پائى جلسات بحث رغبت زيادى نشان مى داد. كليه آثار ارسطو به دستور مامون به عربى ترجمه شد و او آثار ارسطو را مطالعه كرده وخود رابه قدرت منطق براى جدلهاى فلسفى و كلامى آراسته بود.
دكتر ابراهيم حسن در تاريخ سياسى اسلام (ترجمه ابوالقاسم پاينده چاپ چهارم تهران انتشارات جاويدان 1360 جلد دوم صفحات 296 ــ 299 )در اين باره و پيشينه اين سنت اشارات جالبى دارد. او در اين باره مى گويد:
ترجمه كتابهاى بيگانه به زبان عربى در دوران امويان رواجى نداشت. خالد بن يزيد بن معاويه نخستين كسى بود كه طب و شيمى را به زبان عربى درآورد وى گروهى از يونانيان مقيم مصررا فرا خواند و خواست تا بسيارى از كتابهاى يونانى و مصرى را كه از شيمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى كوشش مى كرد تا از راه شيمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران عبدالملك مروان دفترهاى دولت را كه تا آن روز به فارسى و يونانى بود به زبان عربى برگرداندند و ديوان مصر را نيز كه به زبان مصرى و يونانى بود, به عربى ترجمه كردند. زمانى كه دولت عباسى روى كار آمد از آنجا كه اين دولت رو به پارسيان داشت عربان و پارسيان در پايتخت ايشان با هم اختلاط و آميزش يافتند و خلفا به دانستن علوم يونان و ايران رغبت نشان دادند. منصور فرمان داده بود تا چيزى از كتابهاى بيگانه را ترجمه كنند. حنين بن اسحاق بعضى از كتابهاى سُقراط و جالينوس را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع كليله را به عربى در آورد و نيز كتاب اُقليدس را ترجمه كرد و بجز ابن مقفع بسيارى ديگر از دانشمندان نيز در كار ترجمه متون به زبان فارسى شهرتى يافتند مانند خاندان نوبختيان و حسن بن سهل (وزير ماءمون ) و احمد بن يحيى بلاذرى (مولف فتوح البلدان) و عمرو بن فرخان .
در دوران هارون ترجمه رواجى ديگر يافت. از بعضى از شهرهاى بزرگ روم كتابهايى به تصرف وى افتاد و او گفت كه از كتابهاى يونان هرچه به دست آمد ترجمه كنند. تشويقى نيز كه برمكيان از مترجمان مى كردند و ايشان را عطاهاى خوب مى دادند در رواج ترجمه موثر بود. خود مامون هم ترجمه مى كرد او مخصوصاً به ترجمه كتابهاى يونانى و ايرانى علاقه داشت و كسانى را به قُسطنطنيه فرستاد تا كتابهاى كمياب فلسفه و هندسه و موسيقى و طب را بياورند. ابن نديم مىگويد:
ميان مامون و پادشاه روم نامه هايى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قديم كه در خزانه روم بود, كتابهايى بفرستد و او از پس امتناع پذيرفت ومامون گروهى را كه حجاج بن مطر وابن بطريق و سلما سرپرست دارالحكمة،از آن جمله بودند فرستاد تا از آن كتابها هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد مامون بردند دستور داد تا آنها را به عربى برگردانند و آنان نيز اين كار را كردند. قسطابن لوقا در كار ترجمه از يونانى و سريانى و كلدانى نظارت داشت و يحيى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشويق و تائيد مترجمان خاص مامون نبود كه مردم به دين ملوك مى رفتند و بسيارى از كتابها به همت توانگران به عربى ترجمه گرديد. از آن جمله محمد و احمد و حسن پيروان شاكر منجم بودند كه مال بسيارى براى فراهم كردن كتابهاى رياضيات دادند و در هندسه و موسيقى و نجوم آثار گرانبها داشتند هم آنها حنين بن اسحاق را به ديار روم فرستادند تا كتابهاى كمياب بياورد.
در دوران مامون رياضيدانهاى بزرگ پديد آمدند كه محمد بن موسى خوارزمى از آن جمله بود. وى نخستين كسى بود كه درباره جبر مطالعات منظم كرد و آن را از علم حساب جدا كرد. رواج ترجمه يك نتيجه طبيعى داشت كه بسيارى از مسلمانان درباره ترجمه ها بحث و تحقيق كردند و بر آن حاشيه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند كه از آن جمله يعقوب بن اسحاق كندى را بايد نام برد. وى در طب و فلسفه و حساب و منطق و هندسه و نجوم تبحر داشت و در تاليفات خود از روش ارسطو پيروى مى كرد و بسيارى از كتابهاى فلسفه را ترجمه كرد و مشكلات آن را توضيح داد. بجز او سه تن ديگر در اين مرحله شهرت داشتند: حنين بن اسحاق و ثابت بن قره حرانى و عمرو بن فرخان طبرى .
عباسيان همه علوم يونانى و پارسى را از فلسفه و طب و نجوم و رياضيات و موسيقى و منطق و هيئت و جغرافيا و تاريخ و حِكَم و سِيَر ترجمه كردند. ابن نديم مى گويد:
فرزندان شاكر منجم هر ماهه به گروه مترجمان كه حنين بن اسحاق و جيش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند, قريب پانصد دينار مقررى مى دادند.
در دوران اموى كتابخانه اهميتى نداشت و چون به دوران عباسى كار ترجمه بالا گرفت و كاغذ سازى پيش رفت , ورّاقان پديد شدند كه كارشان نويسانيدن و خريد و فروش كتاب بود و مكانهاى وسيع داشتند كه دانشوران و اديبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال اين نهضت , كتابخانه هاى بزرگ پديد آمد كه كتابهاى دينى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همين كتابخانه ها معروفترين مراكز فرهنگى دنياى اسلام شد.
جلسات مرو
جلسات گفتگو و مباحثه مرو در در بار مامون و در حضور او و بزرگان دربار به طور مرتب و از همان روزهاى اول ورود على ابن موسى تشكيل مى شد. در بسيارى از اين جلسات مامون خود آغازگر بود و معمولا در برترى ولايت على ابن ابيطالب نسبت به ساير خلفا به بحث مى نشست و آن را اثبات مى كرد. مامون دانشمندان فرق اسلامى ، مسيحيان، يهوديان، صابئين، بيد ينان و... را به جلسات خود فرا مى خواند تا با امام رضا به بحث بنشينند. در باره دلائل برپائى اين جلسات، بجز آنچه كه اشاره شد پاره اى از علما و فقهاى شيعه اعتقاد دارند كه:
1ـ مامون مى خواست در صورت شكست امام رضا در مباحثات، مقام او را پائين آورد.
2ـ مامون بر آن بود كه امام رضا را با غرقه كردن در مباحثات كلامى از دنياى سياست دور نگهدارد.
3ـ مامون تلاش مى كرد مردم را به اين مباحثات سرگرم كند.
4ــ مامون در اين جلسات دانش خود را به رخ ديگران مى كشيد و خودخواهى و غرور خود را ارضا مى كرد.
تامل در مورد اين نظرات را به خوانندگان واگذار مى كنم و همين قدر اشاره مى كنم كه اين نوع قضاوت بيشتر به درد منابر و جلسات روضه خوانى مى خورد تا بيان حقايق و ادراك واقعيات تاريخى. واقعيات مى گويند كه نه امام رضا علاقه اى به سفر به مرو و شريك شدن در قدرت خلافت داشت و نه مامون نيازى به اين كه سر مردم را با اين گونه كارها گرم كند.
مامون تا قبل از شورش بغداد و احساس خطر از جانب عباسيان و هوادارانشان، احساس مى كرد هر چه بر احترام و اقتدار وليعهد و دامادش امام رضا افزوده شود قدر و مرتبت خود او افزايش خواهد يافت و به همين دليل نيازى به توطئه، براى تحقير و در هم شكستن امام رضا نبود بويژه اينكه خود همين علماى بزرگوار اشاره مى كنند كه امام رضا، چه به دليل دانش بيكران و چه به دليل سيراب شدن از سرچشمه دانشهاى غيبى، اساسا اهل شكست و كم آوردن نبود. به نظر مى رسد چيزى را كه اين عالمان كم هوشتر از مامون، چند قرن بعد از مامون دريافته اند مامون با هوشيارى خاص خود بايد در همان روزگار خوب حس كرده باشد!!.
اما از اينها بگذريم و با هم به تماشاى جلسه اى از جلسات مناظرات كلامى و فلسفى و علمى مرو برويم تا ببينيم كيفيت و كميت بحثهاى جنجال برانگيزى كه فقيهان و عالمان شيعه در كتابهاىشان از آن ياد كرده اند در چه سطحى است . مجموعه اين بحثها و مناظرات در متون مختلف شيعه و از جمله آنها كتاب احتجاج طبرسى در دسترس است. در باره اين مناظرات شرح و تفسيرهائى توسط فقها و عالمان نوشته شده است ولى مجموعه اين بحثها حول اثبات وجود خدا وبرترى دين اسلام نسبت به ساير اديان و مذاهب و حقانيت آل على و اولى بودن آنها براى خلافت و امامت و پيروى از انها براى رستگارى اخروى و مسائلى از اين قبيل دور مىزند.
مناظرات مشهورهفتگانه به روايت شيخ صدوق
جلسات مباحثه و مناظره على بن موسى بسيار است ولى بنا بر تاكيد علماى شيعه، هفت مناظره مهم تر و پر مغز تر از بقيه است كه آنها را شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا آورده و مجلسى نيز در جلد 49بحار الانوار از كتاب عيون نقل كرده و در كتاب مسند الامام الرضا جلد2 نيز از آنها ياد شده است . اين مناظرات عبارتند از:
1ـ مناظره با جاثليق رئيس اسقفان مسيحى
2ـ مناظره با راس الجالوت از دانشمندان يهودى
3ـ مناظره با هربز(هيربد) اكبر، بزرگ زرتشتيان
4ـ مناظره با عمران صابى از بزرگان و دانشمندان مذهب صابئى (اين چهار مناظره در يك مجلس و با حضور مامون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت)
5ـ مناظره با سليمان مروزى مشهورترين عالم علم كلام در خراسان كه مستقلاً در يك مجلس با حضور مامون و اطرافيانش صورت گرفت
6ـ مناظره با على بن محمد بن جهم از مخالفان تشيع
7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره
پرداختن به مناظرات هفتگانه فرصت زيادى را مى طلبد و حتى پرداختن به متن تمام و كمال مناظره با علماىچهارگانه در طاقت اين ياداشتها نيست. تنها براى اينكه از چند و چون و سطح و عمق اين مباحثات اطلاعى داشته باشيم به بازخوانى بخشى از مناظره با جاثليق مى پردازيم و مى گذريم. اين اندك خود گوياى بسيارى نكات و حقايق است.
مناظره با جاثليق
در عيون اخبار الرضا در باره مناظره با جاثليق چنين مى خوانيم :
هنگامى كه على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ وارد بر مامون شد او به فضل بن سهل وزير مخصوصش دستور داد كه پيروان مكاتب مختلف را مانند جاثليق (عالم بزرگ مسيحى ) و راس الجالوت (پيشواى بزرگ يهوديان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنين علماى ديگر علم كلام را دعوت كند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را. فضل بن سهل آنها را دعوت كرد هنگامى كه جمع شدند نزد مامون آمد و گفت :
ـ همه حاضرند
مامون گفت :
ــ همه آنها داخل شوند. پس از ورود به همه خوش آمد گفت سپس افزود:
من شما را براى كار خيرى دعوت كرده ام و دوست دارم با پسر عمويم كه اهل مدينه است و تازه بر من وارد شده مناظره كنيد. فردا همگى نزد من آييد واحدى از شما غيبت نكند.
همه گفتند:
چشم ، همه سر بر فرمانيم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهيم آمد.
حسن بن سهل نوفلى مى گويد:
ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بوديم كه ناگاه ياسر خادم كه عهده دار كارهاى حضرت بود وارد شد و گفت:
مامون به شما سلام مى رساند و مى گويد برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب اديان و علماى علم كلام از تمام فرق و مذاهب جمعند, اگر دوست داريد قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آييد و سخنان آنها را بشنويد و اگر دوست نداريد اصرار نمى كنم و نيز اگر مايل باشيد ما به خدمت شما مى آييم و اين براى ما آسان است
امام در يك گفتار كوتاه و پرمعنا فرمود:
سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد.
نوفلى كه از ياران حضرت بود مى گويد: وقتى ياسر خادم از مجلس امام بيرون رفت امام ـ عليه السلام ـ نگاهى به من كرد و فرمود:
تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظريف و باهوشند. در اين باره چه مى انديشى ؟ مامون چه نقشه اى در سر دارد كه اهل شرك و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟
نوفلى مى گويدعرض كردم:
او مى خواهد شما را به محك امتحان بزند و بداند پايه علمى شما تا چه حد است ؟ ولى كار خود را بر پايه سستى بنا نهاده به خدا سوگند طرح بدى ريخته و بناى بدى نهاده است
امام فرمود:
چه بنايى ساخته و چه نقشه اى طرح كرده ؟
نوفلى (كه گويا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت كامل نداشت و از توطئه مامون گرفتار وحشت شده بود) عرض كرد:
علماى علم كلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند چرا كه عالم واقعيتها را انكار نمى كند اما اينها اهل انكار و سفسطه اند اگر دليل بياورى كه خدا يكى است مى گويند اين دليل را قبول نداريم و اگر بگويى محمد رسول الله است مى گويند رسالتش را اثبات كن! خلاصه (آنها افرادى خطرناكند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند و آن قدر سفطه مى كنند تا انسان دست از حرف خود بردارد. فدايت شوم از اينها برحذر باش.
امام تبسمى فرمود و گفت :
اى نوفلى تو مى ترسى دلائل مرا باطل كنند و راه را بر من ببندند؟
نوفلى (كه از گفتهء خود پشيمان شده بود) گفت :
نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم . اميدوارم كه خداوند تو را بر همه آنها پيروز كند
امام فرمود:
اى نوفلى دوست دارى بدانى كه مامون از كار خود پشيمان مى شود؟
عرض كردم:
آرى
فرمود:
هنگامى كه استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود و در برابر اهل انجيل به انجيلشان و در مقابل اهل زبور به زبورشان، و در مقابل صابئين به زبان عبريشان و در برابر موبدان به زبان فارسيشان و در برابر اهل روم به زبان رومى و در برابر پيروان مكتبهاى مختلف به زبان خودشان، آرى هنگامى كه دليل هر گروهى را جدا گانه ابطال كردم به طورى كه مذهب خود را رها كنند و قول مرا بپذيرند آنگاه مامون مى داند مقامى را كه او در صدد آن است مستحق نيست ! آن وقت پشيمان خواهد شد و هيچ حركت و قوه اى جز به خداوند متعال عظيم نيست : وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِالله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِيْم ِ
نوفلى مى گويد:
هنگامى كه صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ عليه السلام ـ آمد و عرض كرد:
فدايت شوم پسر عمويت (مامون ) در انتظار شماست و جمعيت نزد او حاضر شده اند, نظرتان در اين باره چيست ؟
امام فرمود:
تو جلوتر برو, من هم ان شاء الله خواهم آمد.
سپس وضو گرفت و شربت سويقى نوشيد و به ما هم داد نوشيديم .سپس همراه حضرت بيرون آمديم تا وارد بر مامون شديم . مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر( با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نيز حضور داشتند. هنگامى كه امام ـ عليه السلام ـ وارد مجلس شد مامون برخاست , محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نيز برخاستند. امام ـ عليه السلام ـ همراه مامون نشست، اما آنها به احترام امام ـ عليه السلام ـ همچنان ايستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مامون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ عليه السلام ـ بود, سپس رو به جاثليق كرد و گفت:
اى جاثليق ! اين پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ است ، من دوست دارم با او سخن بگويى و مناظره كنى اما طريق عدالت را در بحث رها مكن .
جاثليق گفت :
اى اميرمومنان ! من چگونه بحث و گفتگو كنم كه (با او قدر مشتركى ندارم ) او به كتابى استدلال مى كند كه من منكر آنم و به پيامبرى عقيده دارد كه من به او ايمان نياورده ام .
در اينجا امام ـ عليه السلام ـ شروع به سخن كرد و فرمود:
اى نصرانى ! اگر به انجيل خودت براى تو استدلال كنم اقرار خواهى كرد؟
جاثليق گفت :
آيا مى توانم گفتار انجيل را انكار كنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم كرد هر چند بر ضرر من باشد
امام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو
جاثليق :
درباره نبوت عيسى و كتابش چه مى گويى ؟ آيا چيزى از اين دو را انكار مى كنى ؟
امام :
من به نبوت عيسى و كتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند, اعتراف مى كنم , و به نبوت (آن ) عيسى كه اقرار به نبوت محمد و كتابش نكرده و امتش را به آن بشارت نداده كافرم.
جاثليق:
آيا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى كنى ؟
امام :
ـ آرى
جاثليق :
پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از كسانى كه نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمداقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم
امام :
هم اكنون انصاف را رعايت كردى اى نصرانى , آيا كسى را كه عادل بود و نزد مسيح , عيسى بن مريم مقدم بود مى پذيرى ؟
جاثليق :
اين مرد عادل كيست , نامش را ببر
امام :
درباره يوحناى ديلمى چه مى گويى ؟
جاثليق :
به به ! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردى.
امام :
تو را سوگند مى دهم آيا انجيل اين سخن را بيان مى كند كه يوحنا گفت :
حضرت مسيح مرا از دين محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبرى خواهد آمد, من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟
جاثليق :
آرى ! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردى و نيز بشارت به اهل بيت و وصيش داده است , اما نگفته است اين در چه زمانى واقع مى شود و اين گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم
امام :
اگر ما كسى را بياوريم كه انجيل را بخواند و آياتى از آن را كه نام محمد و اهل بيتش و امتش در آنها است , تلاوت كند آيا ايمان به او مى آورى ؟
جاثليق :
بسيار خوب است
امام به نسطاس رومى فرمود:
آيا سِفْرِ سوم انجيل را از حفظ دارى ؟
نسطاس گفت :
بلى از حفظ دارم.
سپس امام به راس الجالوت (بزرگ يهوديان ) رو كرد و فرمود:
آيا تو هم انجيل را مى خوانى ؟
گفت:
آرى به جان خودم سوگند.
فرمود:
سِفْرِ سوم را بر گير اگر در آن ذكرى از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .
سپس امام سِفْرِ سوم را قرائت كرد تا به نام پيامبر رسيد آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق كرد و فرمود:
اى نصرانى ! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول دارى كه من از انجيل باخبرم ؟
جاثليق :
آرى
سپس امام نام پيامبر و اهل بيت و امتش را براى او تلاوت كرد, سپس افزود:
اى نصرانى ! چه مى گويى اين سخن عيسى بن مريم است ؟ اگر تكذيب كنى آنچه را كه انجيل در اين زمينه مى گويد, موسى و عيسى هر دو را تكذيب كرده اى و كافر شده اى
جاثليق :
من آنچه را كه وجود آن در انجيل براى من روشن شده است انكار نمى كنم و به آن اعتراف دارم.
امام :
همگى شاهد باشيد او اقرار كرد.
سپس فرمود:
اى جاثليق : هر سوال مى خواهى بكن.
جاثليق :
از حواريان عيسى بن مريم خبر ده كه آنها چند نفر بودند و نيز خبر ده كه علماى انجيل چند نفر بودند؟
امام :
از شخص آگاهى سوال كردى , حواريون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند. يوحناى اكبر در سرزمين باخ . يوحناى ديگرى در قرقيسا و يوحناى ديلمى در رجاز و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود و او بود كه به امت عيسى و بنى اسرائيل بشارت داد.
سپس فرمود:
اى نصرانى به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسى داريم كه ايمان به محمد داشت ولى تنها ايرادى كه به پيامبر شما عيسى داريم اين بود كه او كم روزه مى گرفت و كم نماز مى خواند.
جاثليق ناگهان متحير شد و گفت :
به خدا سوگند علم خود را باطل كردى. و پايه كار خويش را ضعيف نمودى و من گمان مى كردم تو اعلم مسلمانان هستى.
امام :
مگر چه شده ؟
جاثليق :
به خاطر اينكه مى گويى عيسى ضعيف و كم روزه و كم نماز بود. در حالىكه عيسى حتى يك روز را افطار نكرد و هيچ شبى را (به طور كامل ) نخوابيد و صائم الدهر و قائم الليل بود.
امام :
براى چه كسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟.
جاثليق نتواتنست پاسخ گويد و ساكت شد (زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسى مى كرد با ادعاى الوهيت او سازگار نبود.
امام ـ عليه السلام ـ :
اى نصرانى سوال ديگرى از تو دارم.
جاثليق با تواضع گفت :
اگر بدانم پاسخ مى گويم
امام :
تو انكار مى كنى كه عيسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى كرد؟
جاثليق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت :
انكار مى كنم چرا كه آن كس كه مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيّت .
امام :
حضرت اليسع نيز همين كار را مى كرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد, اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى او را عبادت نكرد. حزقيل پيامبر نيز همان كار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده كرد.
سپس رو به راس الجالوت كرده فرمود:
اى راءس الجالوت . آيا اينها را در تورات مى يابى كه بخت النصر اسيران بنى اسرائيل را در آن زمان كه حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد خداوند حزقيل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات مضبوط است , هيچ كس جز منكران حق از آن را انكار نمى كنند.
راس الجالوت :
ما اين را شنيده ايم و مى دانيم.
امام :
راست مى گويى . سپس افزود:
اى يهودى اين سِفْر از تورات را بگير.
و آنگاه خود شروع به خواندن آياتى از تورات كرد مرد يهودى تكانى خورد و در شگفت فرو رفت.
سپس امام رو به نصرانى كرد و قسمتى از معجزات پيامبر اسلام را درباره زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بيماران غير قابل علاج را به بركت او برشمرد و فرمود:
با اينهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانيم .اگر به خاطر اين گونه معجزات , عيسى را خداى خود بدانيد بايد اليسع و حزقيل را نيز معبود خويش بشماريد. زيرا آنها نيز مردگان را زنده كردند و نيز ابراهيم خليل پرندگانى را گرفت و سر بريد و آنها را بر كوههاى اطراف قرار داد, سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند. موسى بن عمران نيز چنين كارى را در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد. تو هرگز نمى توانى اين حقايق را انكار كنى . زيرا تورات و انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند, پس بايد همه اينها را خداى خويش بدانيم
جاثليق پاسخى نداشت بدهد, تسليم شد و گفت :
سخن سخن تواست و معبودى جز خداوند يگانه نيست.
سپس امام ـ عليه السلام ـ در باب كتاب اشعيا از او و راس الجالوت سوال كرد.
او گفت :
من از آن بخوبى آگاهم .
فرمود:
اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا گفت : من كسى را ديدم كه بر دراز گوشى سوار است و لباسهايى از نور در تن كرده (اشاره به حضرت مسيح ) و كسى را ديدم كه بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام گفتند:
آرى اشعيا چنين سخنى را گفته است
امام افزود:
اى نصرانى اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى كه فرمود:
من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و بارقليطا مى آيد و درباره من شهادت به حق مى دهد (آن گونه كه من درباره او شهادت داده ام ) و همه چيز را براى شما تفسير مى كند؟.
جاثليق :
آنچه را از انجيل مى گويى ما به آن معترفيم
سپس امام ـ عليه السلام ـ سوالات ديگرى درباره انجيل و از ميان رفتن نخستين انجيل و بعد نوشته شدن آن به وسيله چهار نفر، مرقس، لوقا ، يوحنا و متّى كه هركدام نشستند و انجيلى را نوشتند (انجيلهايى كه هم اكنون موجود و در دست مسيحيان است ), سخن گفت و تناقضهايى از كلام جاثليق گرفت.
جاثليق بكلى درمانده شده بود, به گونه اى كه هيچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى كه امام بار ديگر به او فرمود:
اى جاثليق هر چه مى خواهى سوال كن او از هر گونه سوالى خود دارى كرد و گفت :
اكنون شخص ديگرى غير از من سوال كند. قسم به حق مسيح كه گمان نمى كردم در ميان مسلمانان كسى مثل تو باشد.
تاليفات امام رضا
بنا بر اسناد و مدارك باقيمانده مذهبى امام رضا از امامان كثير التاليف شيعه است. در باره آثار برجاى مانده از امام رضا بحث و فحص هاى زيادى وجود دارد. سنديت و اعتبار برخى آثار نزد علما و شناسندگان جاى ترديد ندارد و در باره مثلا رساله صحيفه الرضا چنين نيست. امام رضا تاليف را از دوران جوانى آغاز كرد و ادامه داد . شمارى از رساله ها حاصل كار سالهاى پايانى حيات او و دورانى است كه در خراسان به سر مى برد . آنچه كه اكنون در دسترس و مورد مراجعه عالمان شيعه است عبارتست از:
1ــ رساله به محمد ابن سنان در پاسخ به مسائل شرعى
2 ــ تقريرات به فضل ابن شاذان نيشابورى
3 ــ رساله به مامون در باره اسلام و دستورهاى دينى
4 ــ رساله به مامون در باره كليات شريعت. تقريرات امام رضا و تحريرات فضل ابن سهل ذوالرياستين
5 ــ رساله ذهبيه در مسائل پزشكى براى مامون . مامون دستور داد اين رساله را باآب طلا بنويسند و به همين دليل به رساله ذهبيه معروف شد. مجلسى تمام اين رساله را در جلد چهاردهم بحار الانوار آورده است. در مقدمه اين رساله چنين نوشته شده است:
مأمون در نيشابور اقامت داشت و در مجلس او ،امام رضا و گروهی از پزشکان و فلاسفه مانند يوحنا بن ماسويه و جبرئيل بن يختيشوع و صالح بن بلهمه هندی و عده ای ديگر از دانشمندان و پژوهشگران حضور داشتند . در آن مجلس سخن از طب و آنچه که صلاح و قوام جسم بدان وابسته است ، به ميان آمد . مأمون و حاضران غرق درگفتار بودند و نيز درباره اينکه چگونه خداوند طبايع چهارگانه و مضار و منافع غذاها را در بدن ترکيب کرده و علت بيماريها بسيار سخن گفتند .اما حضرت رضا در اين ميانه خاموشی گزيده بود و در اين باره سخنی نمی گفت پس مأمون به آن حضرت گفت : ای ابو الحسن ! درباره مطلبی که امروز در مورد آن سخن می گوييم و بايد درباره آنها و نيز سود و زيان آنها و بهداشت بدن چيزهايی بدانيم ، چه نظری داری ؟ ابو الحسن فرمود ، من نيز بنا بر آنچه تجربه کرده و صحت آنها را از اخبار دانسته ام و از گذشتگان فرا گرفته ام و نيز مواردی که انسان نمی تواند نسبت بدانها بی اطلاع باشد و در ترک آنها عذری هم ندارد چيزهايی می دانم . سپس به توضيح و شرح مسايلی که بايد حتما آنها را دانست پرداخت . مأمون در آن هنگام در رفتن به بلخ شتاب داشت و امام رضا همراهش نرفت. پس از آنکه مأمون به بلخ رفت نامه ای به آن حضرت نگاشت و درباره شناخت خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و مسواک کردن و حمام و نوره از آن حضرت پرسشهايی کرد و خواستار آن شد که امام رضا ( ع ) بر اساس تجربه هايی که کرده و مطالبی که شنيده بود وی را آگاه کند . پس امام ( ع ) در پاسخ سؤالهای وی نامه ای نوشت که به اين ترتيب آغاز می شد:
بسم الله الرحمن الرحيم .
به خداوند چنگ می آويزم .
اما بعد همانا نامه اميرمؤمنان به دستم رسيد که در آن مرا امر کرده بود که وی را در خصوص خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و حمام و نوره و جماع و ديگر اموری که صحت بدن به آنها وابسته است ، بنابر آنچه تجربه کرده و شنيده ام ، آگاه کنم .
من نيز مسايل مورد نياز را توضيح داده ام و آنچه که در تدبير خوردنيها و نوشيدنيها و دواها و رگ زدن و حجامت و جماع و غير آن را که به بهداشت بدن مربوط است تشريح کرده ام و از خداوند خواهان توفيق هستم . بدان که خداوند عزوجل بدن را به بيماری مبتلا نساخته جز آن که دارويی نيز برای معالجه آن قرار داده است . زيرا بدن انسانها مانند يک مملکت است . آنگاه مجلسی تمام اين رساله را نقل کرده است .
6 ــ كتاب فقه الرضا . اين کتاب در خصوص ابواب فقهی است و پيش از زمان مجلسی اول چندان معروف نبوده است . اما از روزگار وی تا امروز شهرت پيدا کرد. علت اشتهار اين کتاب آن بود که گروهی از مردم قم نسخه اين کتاب را به مکه مکرمه آوردند و قاضی امير سيد حسين اصفهانی آن را مطالعه و يقين کرد که از تأليفات امام رضا ( ع ) است . پس نسخه ای از روی آن تهيه کرد و آن را با خود به اصفهان آورد و به مجلسی اول نشان داد . او نيز صحت نسبت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را تأييد کرد . پس از وی نيز فرزندش مجلسی دوم ، صحت انتسابت اين کتاب به امام رضا ( ع ) را مورد تأييد قرار داد و احاديث آن را درمجلدات گوناگون بحار الانوار پخش کرد و آن را يکی از منابع بحار قرار داد ..
7ــ. صحيفة الرضا . در اين باره در مقدمات بحار گفته شده است : صحيفة الرضا با وجود آوازه آن در زمره احاديث مرسل است نه مسند .
براى آشنائى با نمونه هاى رسالات و تاليفات امام رضا يكى دو نمونه از رساله ها را از نظر مى گذرانيم.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر