۱۳۹۲ آذر ۲۷, چهارشنبه
درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (15) ـ «تیف» و برشی از «درون»3 سعید جمالی
درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (15) ـ «تیف» و برشی از «درون»3
سعید جمالی |
ـ در این
نوشته های اخیر موضوع تحلیل "آمریکا" نیست، بحث "آمریکا ستیزی"هم نیست و
اساسا موضوع بحثها خارج از این دایره است. موضوع ابتدائا بر سر "دروغ و
فریب" بودن طرح سرنگونی رژیم است که همچون همیشه دروغی بیش نبوده و جز
فریبکاری و ریختن خون برای ادامه حیات حاکمیت ننگین شازده چیز دیگری
نبود.... و سپس در شرایط جدید پیش آمده، نشان دادن اینکه بعد از سقوط صدام
امکان خروج از عراقکاملا وجود داشت و همه چیز و همه کس حکایت از این داشت و هیچ چاره ای هم جز این نبود(در چند نوشته توضیح داده ام).
موضوع بعدی بر سر این بود که حال که بهر دلیلی از
عراق خارج نشدیم، نیازی به "مزدوری" آمریکا نبود. ما نه قصد در افتادن با
آمریکا را داشتیم و نه کاری بر علیه آنان انجام دادیم، سلاحهایمان را هم دو
دستی تقدیم کردیم، لذا هیچ تهدیدی از طرف آمریکا بر علیه ما وجود نداشت.
کاملا امکانپذیر بود با رابطه ای معقول و منطقی با همه طرفها(آمریکا، عراق و
سازمان ملل) راه حلی مسالمت آمیز پیدا کرده و موضوع خروج از عراق را در
کانالهای قانونی آن پیگیری نمود، شیوه کاری که بگفته همه از سازمان ملل
گرفته تا آمریکا و تا حکومت عراق، حتی اگر امروز هم دنبال شود به نتیجه
خواهد رسید... اما شازده تلاش کرد تا در یک معامله کثیف (ماندن در عراق
در برابر جاسوسی و جمع آوری اطلاعات برای آمریکا)، صحنه را عوض کرده و
برای جلوگیری از بازگویی آنچه در این سالیان در تشکیلات گذشته و افشاء آنها
می توانست بطور کامل ماهیت این فرد و جریان را روکند، تلاشی ننگینی بعمل
آورد تا افراد را در آنجا نگه داشته و آنطور که در تمام این سالیان شاهد
بودیم نه تنها مانع خروجشان شود، که با انواع لطائف الحیل زمینه ساز مرگ
آنها و "پا کردن رد پاها" بشود.
تصمیم نهایی شازده این است که این داستان را بصورتی
تراژیک به اتمام برساند تا درسایه آن اصل ماجرا را بپوشاند. کشته شدن
افراد برای او کمال مطلوب است او همواره بر روی چنین خونهایی به حیات اش
ادامه داده، حتی اصلا بعید نمی دانم برای فرار از پاسخگویی و بی آبرویی،
بلایی بسر خودش هم بیاورد. اینکه گاه و بیگاه این نغمه را به اشکال
گوناگون ساز میکند و دیگران را متهم می نماید که قصد جان بی ارزش او را
دارند، باز از ذات خبیث این جرثومه ناشی میشود... این ویژگی تمام
دیکتاتورهای عالم بوده و هست، آنها بسیار ضعیف تر وشکننده تر از این هستند
تا توان روبروئی با اعمال گذشته خود را داشته باشند و...
|
انتقال ۸۷ میلیارد یورو پول از ایران به ترکیه
وی با اتهاماتی از قبیل پولشویی، نقل و انتقال غیرقانونی مقادیر زیادی پول از ایران به ترکیه، قاچاق شمش طلا، تهیه مدارک جعلی و ارتشاء مواجه است.
این شخص که پس از کسب تابعیت ترکیه، نام خانوادگی خود را تغییر داده متهم است در انتقال ۸۷ میلیارد یورو پول از ایران به ترکیه از طریق شرکت هایش که در فاصله سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ تاسیس شده اند، دست داشته است.
تحقیقات در مورد این پرونده روز ۱۴ دسامبر ۲۰۱۱، یعنی زمانی که ۱۴.۵میلیون دلار و ۴ میلیون یورو پول از سه آذربایجانی و یک ایرانی در فرودگاه ونوکوو کشف شد، آغاز گردید.
سرویس گمرک فدرال روسیه از ترکیه خواست تا در مورد این پرونده تحقیق کند. ابتدا پلیس ترکیه یک مالک و ۱۴ کارمند یک صرافی در استانبول را بازداشت کرد. در تحقیقات انجام شده مشخص شد که این افراد مبلغ ۴۰ میلیون دلار و ۱۰ میلیون یورو پول را در ۳۷ نوبت به روسیه انتقال داده اند و این پولها متعلق به سه تاجر آذربایجانی به نام های الف. نظامی، ح. سورخای و ب. ودادی بوده است.
همچنین فاش شد که این پول از دبی به ترکیه منتقل شده و سپس به روسیه ارسال شده است. پلیس استانبول انتقال دهندگان را آزاد کرد و برای این سه تاجر آذربایجانی قرار تعقیب بین المللی صادر کرد.
بازرسان مالی، ۳ شرکت صوری تاسیس شده بر روی کاغذ در ترکیه را بررسی کردند و دریافتند که مقادیر زیادی پول از ایران توسط این شرکت ها انتقال یافته است. بانک ملی ایران ۸۷ میلیارد یورو به حساب سه شرکت تاسیس شده توسط آدم و ودادی در سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ واریز کرده بود.
همچنین مشخص شد که این شرکت ها توسط ر.ض تاسیس و اداره می شدند. حساب های این شرکت ها در بانک های مختلف ترکیه مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد که روزانه حدود ۵ میلیون یورو پول به حساب هر کدام از این شرکت ها واریز می شده است. بازرسان از اینکه هیچ کدام از این شرکت ها بدهی مالیاتی ندارند متعجب شدند. آدم در اظهارات خود مدعی شدند آنها دستورالمعل های انتقال پول ها را از ایران دریافت می کردند.
پلیس ترکیه که از دسامبر ۲۰۱۱ در جستجوی ر.ض بود، متوجه شد که وی در صادرات غیرقانونی طلا نیز دست دارد. وی از طریق پرداخت رشوه به مقامات دولتی، ۱.۵ تن طلا به خارج از ترکیه انتقال داده بود. وی ده ها میلیون دلار رشوه پرداخت کرده است.
منبع:تسنیم
دولت ترکیه یکی از عوامل رژیم تهران را به اتهام پولشویی و انتقال غیرقانونی ۸۷ میلیارد یورو پول از ایران به ترکیه بازداشت کرد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، رسانه های ترکیه ای اعلام کردند یک تاجر ایرانی به نام ر. ض، به اتهام فساد و قاچاق در روز ۱۷ دسامبر در ترکیه بازداشت شده است.وی با اتهاماتی از قبیل پولشویی، نقل و انتقال غیرقانونی مقادیر زیادی پول از ایران به ترکیه، قاچاق شمش طلا، تهیه مدارک جعلی و ارتشاء مواجه است.
این شخص که پس از کسب تابعیت ترکیه، نام خانوادگی خود را تغییر داده متهم است در انتقال ۸۷ میلیارد یورو پول از ایران به ترکیه از طریق شرکت هایش که در فاصله سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ تاسیس شده اند، دست داشته است.
تحقیقات در مورد این پرونده روز ۱۴ دسامبر ۲۰۱۱، یعنی زمانی که ۱۴.۵میلیون دلار و ۴ میلیون یورو پول از سه آذربایجانی و یک ایرانی در فرودگاه ونوکوو کشف شد، آغاز گردید.
سرویس گمرک فدرال روسیه از ترکیه خواست تا در مورد این پرونده تحقیق کند. ابتدا پلیس ترکیه یک مالک و ۱۴ کارمند یک صرافی در استانبول را بازداشت کرد. در تحقیقات انجام شده مشخص شد که این افراد مبلغ ۴۰ میلیون دلار و ۱۰ میلیون یورو پول را در ۳۷ نوبت به روسیه انتقال داده اند و این پولها متعلق به سه تاجر آذربایجانی به نام های الف. نظامی، ح. سورخای و ب. ودادی بوده است.
همچنین فاش شد که این پول از دبی به ترکیه منتقل شده و سپس به روسیه ارسال شده است. پلیس استانبول انتقال دهندگان را آزاد کرد و برای این سه تاجر آذربایجانی قرار تعقیب بین المللی صادر کرد.
بازرسان مالی، ۳ شرکت صوری تاسیس شده بر روی کاغذ در ترکیه را بررسی کردند و دریافتند که مقادیر زیادی پول از ایران توسط این شرکت ها انتقال یافته است. بانک ملی ایران ۸۷ میلیارد یورو به حساب سه شرکت تاسیس شده توسط آدم و ودادی در سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ واریز کرده بود.
همچنین مشخص شد که این شرکت ها توسط ر.ض تاسیس و اداره می شدند. حساب های این شرکت ها در بانک های مختلف ترکیه مورد بررسی قرار گرفت و مشخص شد که روزانه حدود ۵ میلیون یورو پول به حساب هر کدام از این شرکت ها واریز می شده است. بازرسان از اینکه هیچ کدام از این شرکت ها بدهی مالیاتی ندارند متعجب شدند. آدم در اظهارات خود مدعی شدند آنها دستورالمعل های انتقال پول ها را از ایران دریافت می کردند.
پلیس ترکیه که از دسامبر ۲۰۱۱ در جستجوی ر.ض بود، متوجه شد که وی در صادرات غیرقانونی طلا نیز دست دارد. وی از طریق پرداخت رشوه به مقامات دولتی، ۱.۵ تن طلا به خارج از ترکیه انتقال داده بود. وی ده ها میلیون دلار رشوه پرداخت کرده است.
منبع:تسنیم
موانع آشنایی با فلسفه
متن سخنرانی در گردهمایی 8 دسامبر 2014 به دعوت "انجمن ادبی هزار و یک شب"، فرانکفورت
فاضل غیبی
متن سخنرانی در گردهمایی 8 دسامبر 2014 به دعوت "انجمن ادبی هزار و یک شب"، فرانکفورت
فاضل غیبی
دوستان گرامی، بسیار سپاسگزارم از اینکه به دعوت "انجمن ادبی هزار و یک شب" امکانی فراهم آمده که دربارۀ فلسفه گفتگویی بکنیم.
بر کسی پوشیده نیست که ما ایرانیان با فلسفه چندان رابطۀ
خوبی نداریم و تا آنجا که میتوانیم از فلسفه دوری میکنیم. بالاخره هرچه
باشد از بچگی برای ما خوانده اند که:
"پای استدلالیون چوبین بوَد پای چوبین سخت بی تمکین بوَد"
بدین سبب نیز در تاریخ معاصر، ما در همۀ رشته های علمی و
ادبی مردان و زنان سرشناسی داشته ایم، اما کسی خود را فیلسوف نخوانده است.
گویا آخرین فیلسوف ما، ملاهادی سبزواری معاصر ناصرالدین شاه بوده است و
اگر در مورد کسانی مانند محسن هشترودی و یا مصطفی رحیمی چنین سخنی گفته
شده، خودشان چنین ادعایی نداشتهاند و آنها هم مانند دیگران در نهایت مترجم
و مروج مکتبی از مکاتب فلسفۀ اروپایی بودند.
امروزه فلسفه را کاربرد عقل در حل مسایل تعریف می کنند. این
تعریف ممکن است برای دوستانی تازگی داشته باشد و بپرسند، مگر نمیتوان
بدون آشنایی با فلسفه عاقل بود؟ جواب اینستکه همانطور که تنها با ورزش
میتوان ماهیچهها را قوی کرد، عقل را هم تنها با "فلسفیدن" می توان
نیرومند ساخت و نه احیاناً با ریاضیات و یا شطرنج!
تصور عمومی بر این است که آدمی در ساعات بیداری همواره در حال
اندیشیدن است، درحالیکه چنین نیست و ما تنها زمانی می اندیشیم که بخواهیم
از مجهولی به معلومی برسیم و یا در آنچه تا بحال برایمان روشن و حتی بدیهی
بوده است شک کنیم. بنابراین تنها زمانی فعالیت فکری داریم که در واقع در
حال تجدید نظر در آنچه تا بحال حقیقی می پنداشتیم باشیم. از اینرو برای
آنکه ببینیم در برههای از زمان چقدر فکر کرده ایم، باید ببینیم نظراتمان
در این مدت تا چه حد تغییر یافته است. البته عقاید و آرا اغلب در نتیجۀ
برخورد با دیگر نظرات در بسیاری مواقع به آهستگی و بدون آنکه خود ما هم
متوجه باشیم تغییر می کنند. از اینرو اگر حمل بر گستاخی نشود، اجازه دهید
بگویم، اگر نظرات کسی مثلاً در طول 5 سال گذشته ابداً تغییری نیافته،
باید اعتراف کند که از نیروی اندیشۀ خود چندان استفاده نمی کند.
دنیای ما دنیای شگفتی شده است، در آن دیگر بیسواد کسی نیست
که خواندن و نوشتن نمی تواند بلکه کسی است که قادر نیست آموخته های کهنه را
دور بریزد و دوباره بیاموزد. برای آنکه مطلب ملموس شود مثالی میزنم:
در ایران همجنسگرایی عموماً انحراف جنسی تلقی می شود. در
اروپا هم تا همین چند دهۀ گذشته چنین تصوری حاکم بود. اما در این مدت نتایج
تحقیقات علمی به کرسی نشسته و بر اساس آن همجنسگرایی دیگر تمایل جنسی
کاملاً طبیعی تلقی میشود که حدود 10 درصد جمعیت را دربر می گیرد؛ مانند چپ
دست بودن و غیره. حالا اگر کسی هنوز هم به همجنسگرایی همان نظری را داشته
باشد که در ایران شایع هست، در واقع در این باره نیندیشده است، بدین معنی
که با توجه به داده های امروزی در افکار گذشته تجدید نظر نکرده است.
دوستان، با این مقدمه بپرسیم اگر فلسفیدن بهترین روش برای رسیدن به توانمندی اندیشه است، چگونه می توان براحتی با فلسفه آشنا شد؟
البته فلسفه امروزه در کشورهای پیشرفتۀ دنیا دیگر مشغولیت
جماعتی حاشیه نشین نیست و آشنایی با آن به بخشی از اطلاعات عمومی بدل
گشته و نه تنها بحثهای فلسفی در رسانهها عادی شده است، بلکه اگر شما
بخواهید بعنوان عضوی آگاه در جامعه به حساب بیایید، فرق نمی کند می خواهید
مهندس باشید و یا خانم خانه دار، نمی توانید بگویید من اصلاً نمی خواهم
با فلسفه سرو کار ی داشته باشم!
وانگهی بدون آشنایی با فیلسوفان و نظراتشان بدرستی نمیتوان
دانست که در پیرامونما چه میگذرد. نمونۀ ساده اینکه همه می دانند که
تئوریسین انقلاب نوع جدیدی که به "انقلاب مخملی" معروف شده است، هانا
آرنت بود. حالا اگر یادتان باشد دو سال پیش جنبشی ضدسرمایه داری بنام
Occupy movement بوجود آمد که دامنۀ وسیعی یافت و در 82 کشور جهان با
استقبال روبرو شد. چنانکه در همین فرانکفورت نیز هوادارانش در برابر بانک
مرکزی Bundesbank ماهها چادر زده بودند. من به شخصه نمی دانستم که راه و
روش این جنبش نوظهور چه بود. تا آنکه اخیراً مقالهای خواندم که در آن
توضیح داده شده بود، چگونه این جنبش بر اساس نظرات فلسفی آلبر کامو(!)
شکل گرفته است.(جنبش بدون ایدئولوژی و اوتوپی!)
می بینیم که از فلسفه گریزی نیست و اگر بخواهیم بدانیم در
پیرامونمان چه می گذرد، ناچار از پرداختن به آن هستیم. البته هر کدام از
ما نیز با فلسفه سر و کاری داشته ایم و اغلب هم این تجربه را کرده ایم که
فلسفه خوانی و فلسفهدانی کار چندان آسانی نیست؛ بخصوص برای کسانی مانند
من، که رشتۀ تحصیلیشان رشته ای از علوم طبیعی بوده است. دوستان عزیز، از
آنجا که من سالهای طولانی با چنین مشکلاتی روبرو بودم فکر کردم اگر امشب
تجربیات خودم را در میان بگذارم، شاید کمکی باشد به کسانی که می خواهند با
فلسفه آشنا شوند:
یکی از موانع
آشنایی با فلسفه پرگویی فیلسوفان است. مثلاً مجموعه آثار مارکس در 43 جلد
شامل چهل پنجاه هزار صفحه می شود؟ فکر کنم در این زمینه رکورد دار هایدگر
است که مجموعۀ آثارش در 102 جلد (!) جمع آوری شده است. دربارۀ پرگویی
فیلسوفان لطیفه ای نقل می کنند: گویا روزی رئیس دانشگاهی استادان را جمع می
کند و با اعلام اینکه بودجۀ دانشگاه کم شده است برای آنکه آنان را به صرفه
جویی تشویق کند می گوید: صرفه جویی را باید از دانشکدۀ ریاضی یاد بگیریم
که مصرفشان فقط قلم، کاغذ و زبالۀ چرکنویس است. از آنها بهتر دانشکدۀ فلسفه
است که مصرفی جز قلم و کاغذ ندارند!
مانع دیگر
در راه آشنایی با فلسفه دشوار نویسی است که "مقتضای طبیعت" تقریباً همۀ
فیلسوفان است و تازه اگر هم استثنایی مثل نیچه پیدا شود که "چنین گفت
زرتشت" اش را می توان براحتی خواند، بزودی متوجه می شویم که سادگی ظاهری
متن در واقع پرده ای برای پوشاندن عمق اندیشه های اوست و هربارکه کتاب را
از نو بخوانیم این واقعیت بیشتر روشن می شود. گویا پیچیده گویی فیلسوفان
بدین بهانه بود که "افکار والا را نمی توان به زبانی ساده مطرح ساخت."!
بهرحال دشوار نویسی فیلسوفان بدانجا رسید که آثار معاصران مانند هوسرل و
آدورنو برای آلمانیهای تحصیل کرده نیز دشواریاب هستند و این باعث شد که
فیلسوفان رفته رفته به انزوایی خود کرده محکوم شدند.
اما ما می توانیم خوشحال باشیم که از این لحاظ در دوران
نیکی زندگی می کنیم و بویژه در آلمان فیلسوفان نسل جدید با انتقاد از
دشوار نویسی گذشتگان با موفقیت سعی می کنند مسایل فلسفی را به زبانی همه
فهم مطرح سازند.
ازجملۀ این فیلسوفان Richard David Precht است که best
seller می نویسد، چنانکه کتاب معروف او در 5 سال گذشته (در چاپ 14) به
تیراژ دو سه میلیونی رسیده و می توان آنرا حتی بعنوان اولین کتاب برای
آشنایی با فلسفه توصیه کرد. در ایران هم از "سیر حکمت در اروپا" تا بحال
کتابهای خوب زیادی به فارسی منتشر شده است و استقبال زیاد از کتابهایی
مانند "دنیای سوفی" نشان می دهد که اگر مانع دشوار نویسی از میان برداشته
شود علاقمندی به فلسفه را می توان بخوبی گسترش داد.
مشکل دیگر
برای آشنایی با فلسفه اینستکه نمی دانیم مطالعه را از کجا و یا با کدام
فیلسوف شروع کنیم. در علوم طبیعی از فیزیک و شیمی تا پزشکی، دانشمندان یکی
پس از دیگری اختراعی و یا اکتشافی داشته اند که دست آورد گذشته ها را گامی
بجلو رانده است. مثلاً در فیزیک، از ارشمیدس تا نیوتون و از نیوتون تا
اینشتن، دانش فیزیکی مثل هر دانش دیگری رشد تکاملی داشته است و هر کسی می
تواند بکمک کتابهای آموزشی که از ساده و ابتدایی شروع می شود و تا پیچیده و
تخصصی به پیش می رود، دانش خود را گسترش دهد. اما در مورد فلسفه وضع کمی
فرق می کند و ظاهراًّ از سقراط تا بحال فیلسوفان دربارۀ همان مطالب و
مسایلی صحبت می کنند که در 2500 سال پیش می کردند.
چیزی که من در این سالها دستگیرم شده اینستکه در فلسفه
بستگی به موضوع و مطلب دارد که آیا ما با رشدی تکاملی سر و کار داریم یا
خیر. مثلاً اگر موضوع مطالعه تان اخلاق باشد از همان سقراط که گفت: "بهتر
است که دیگران به من بد کنند تا من به دیگران!" تا به امروز بحث دربارۀ
اخلاق چندان تحولی نیافته است و هر فیلسوفی آنرا به دید جدیدی و دقت بیشتری
مطرح کرده است. اما اگر مثلاً به برادر ناخلف اخلاق یعنی سیاست بپردازید،
می بینید، که از افلاطون تا هانا آرنت و از ارسطو تا مارکس، مبحث سیاست رشد
قابل ملاحظه ای را از سر گذرانده است.
بویژه در کانون اندیشۀ فلسفی، "مبحث شناخت" رشدی تکاملی
داشته است. چنانکه شما نمی توانید تئوری شناخت کانت را بدون آشنایی با
فیلسوفان یونان باستان بخوبی درک کنید. همانطور اگر از دکارت در این باره
هیچ چیز ندانید، البته نمیتوانید نظر فیلسوفان معاصر را بفهمید. البته
دنبال کردن تئوری شناخت اگر ساده نیست خوشبختانه برای آشنایی با فلسفه
الزامی هم نیست.
اما آنچه الزامی است و می توان گفت "از نان شب هم واجب تر
است"، "منطق" است که گرچه در مرکز و کانون فلسفه قرار دارد، ولی تخصصی نیست
و همه باید نه تنها با آن آشنا، بلکه بر آن مسلط باشند، زیرا منطق عبارت
از روش درست اندیشیدن است؛ روش بکار بردن درست عقل است. پیش از این گفتم،
شما اگر بخواهید در محیط زندگی امروزی بعنوان شخصی اندیشمند شناخته شوید،
نمی توانید بگویید: من از فلسفه بیزارم و حوصلۀ پرداختن به آن را ندارم!
در مورد منطق چنین است که بدون تسلط بر آن شما نمی توانید منطقی فکر کنید
تا چه رسد که بخواهید نظرتان را برای دیگری توضیح دهید!
تصور غالب اینستکه بهر حال هر انسان "باسوادی" منطقی می
اندیشد. اما متأسفانه چنین نیست و اصول منطق را نیز باید یاد گرفت و
کاربرد درست آنرا تمرین کرد. این تصور اشتباه از اینجا حاصل شده که منطق
ارسطویی همان منطق زبانی است. شما وقتی می گویید: "فریدون فریدون است و
بابک نیست"، ممکن است بنظرتان بیاید مطلبی بدیهی را به زبان آوردهاید،
درحالیکه همین حکم ساده همیشه بدرستی بکار نمی رود.
شاید مثالی ساده به روشن شدن مطلب کمک کند:
امسال دقیقاً 60 سال است از "کودتای 28 مرداد 32" می گذرد.
بیان منطقی اش اینستکه بگوییم: آنچه در روز 28 مرداد 1332ش. اتفاق افتاد
"کودتا" بود. حالا اگر پیش از آنکه به رویدادهای آن روز اسمی بدهیم از خود
می پرسیدیم، "کودتا" به چه معنی است، شاید به نتایج دیگری می رسیدیم.
بهرحال کودتا (Coup d’État = Putsch) به معنی "سرنگونی قهرآمیز حکومت
کشور" است و به رویدادهای روزی که در آن حتی یک نفر هم کشته نشد هرچه
بگوییم "کودتا" نمیتوانیم بگوییم!
بهرحال اصول سادۀ منطق که در 2500سال پیش توسط ارسطو تدوین
شد، نه تنها بدیهی نیستند بلکه از آن زمان تا بحال هم به مراحل بالاتری
رسیده اند و بدون شناخت دقیق و تمرین در بکار بردن آن نمی توان به سادگی به
اندیشۀ درست رسید.
برای آنکه این پیشرفت ملموس شود، مثالی بزنیم بر اساس منطق
ارسطو اگر بگوییم: "هر انسانی میمیرد و حسن انسان است پس باید نتیجه
گرفت که او هم میمیرد!" دکارت پس از دو هزار سال این نتیجه گیری را
رد کرد و گفت، اگر همۀ انسانها می میرند، دیگر گفتن ندارد که حسن چون انسان
است می میرد. زیرا این "استنتاج" چیز تازه ای را بیان نمی کند. و انگهی
استنتاج ارسطویی همیشه درست نیست. چنانکه اگر بگوییم" انسان موجودی اجتماعی
است "، نمیتوان نتیجه گرفت که همۀ انسانها بدون استثنا موجوداتی اجتماعی
هستند.
دکارت بر این نظر بود که باید در "استنتاجات ارسطویی"(نتیجه
گیریها) شک کرد و به کمک عقل و تجربه درست بودن تک تک آنها را ثابت
نمود. دکارت با همین قدم در واقع جهانبینی قرون وسطایی را سرنگون کرد و
راه را برای رسیدن به دانش و اندیشۀ نوین باز کرد. جالب است که در همان
دوران زندگی او یکی از معاصرانش (بنام Antoine Arnauld ) دکارت را رد کرد و
بدرستی گفت که نیازی به شک کردن در همۀ داده ها نیست و کافیست که هر کس
بکوشد دانش خود را باتجربه و عقل همساز سازد.
مثالی بزنیم: همه در مدرسه خوانده ایم که مجموعۀ زوایای یک
مثلث 180 درجه است. شک کردن در آن کمکی نمیکند، ولی کافیست چند بار
زوایای چند مثلث مختلف را با دقت هرچه بیشتر اندازه بگیریم تا ببینیم آیا
واقعاً چنین است؟
اگر در مورد همۀ داده ها و شنیده های خود چنین کنیم رفته
رفته ذهن خود را از توهمات و شکیات پالوده و به نظرات و آرای درستی می
رسیم. بهرحال، چنانکه اشاره کردم، منطق از دکارت تا امروز نه تنها در
جا نزده است، بلکه به گامهای بلندی به پیش رفته است. چنانکه همه میدانیم
هگل در آن تحولی انقلابی ایجاد کرد و شنیده ایم که ویتگنشتاین در آن
انقلابی بوجود آورده که بزرگی آن را با تحولی که اینشتن در فیزیک باعث شد
مقایسه می کنند. در زمینۀ منطق یک جزوۀ بسیار مفیدی در اینترنت هست بنام
"دو منطق" از امیرحسین آریان پور، که خواهش می کنم اگر نخوانده اید، زحمت
خواندنش را بخودتان بدهید تا (جسارتاً بگویم) منطق تان هرچه قویتر شود!
دربارۀ قوت منطق لطیفه ای هست که گویا چهار دانشجو برای اول
بار با قطار در اسکاتلند سفر می کردند. از پنجره یک گوسفند قهوه ای دیدند.
اولی که دانشجوی مکانیک بود گفت: نمی دانستم گوسفندهای اسکاتلندی قهوه ای
هستند! دومی که فیزیک می خواند گفت: حداکثر می توان گفت که در اسکاتلند
بخشی از گوسفندها قهوه ای هستند و سومی که دانشجوی ریاضی بود گفت: در واقع
فقط می توان گفت در اسکاتلند یک گوسفند قهوه ای وجود دارد! و بالاخره
چهارمی که دانشجوی فلسفه بود گفت: آنچه که به یقین می توان گفت اینستکه
یکطرف گوسفندی در اسکاتلند قهوه ای است !
برای فلسفه دو عیب گفتم دو حُسن هم بگویم: یکی اینکه برای
آشنایی با آن نیازی به تحصیلات دانشگاهی نیست و بر خلاف علوم طبیعی مانند
پزشکی و یا مهندسی که نمیتوان آنها را در خانه تحصیل کرد، هر کسی در هر
سطحی می تواند بدون معلم و راهنما به مطالعۀ فلسفی بپردازد. جالب است که
حتی اغلب فیلسوفان بزرگ، فلسفه تحصیل نکرده بودند و از طریق خودآموزی با
فلسفه آشنا شدند. از دکارت گرفته که در جنگ های سی ساله افسر ارتش بود تا
نیچه که زبان شناسی تحصیل کرده بود و از برتراند راسل ریاضیدان تا
ویتگنشتاین که مهندس هواپیما بود!
حسن دیگر فلسفه نسبت به علوم طبیعی اینستکه شما آزاد هستید
برداشت شخصی خود را از نظرات فیلسوفان داشته باشید. برخلاف علوم طبیعی که
تنها یک برداشت (مثلاً از فیزیک نیوتونی) مجاز است و شما نمی توانید دربارۀ
آن نظر شخصی خود را داشته باشید، چون هدف آشنایی با فلسفه در نهایت
فراگیری هنر اندیشیدن است شما مجاز هستید برداشت کاملاً شخصی خود را از
آرای فلان فیلسوف داشته باشید؛ به شرط اینکه بتوانید این برداشت را دستکم
برای خودتان منطقاً توجیه کنید. گاهی نه تنها مجاز هستید، بلکه، مثلاً
دربارۀ فیلسوفی مانند نیچه، مجبور هستید نظر شخصی خود را بیابید. زیرا
میدانیم کسانی او را تئوریسین فاشیسم می خوانند و کسانی بزرگترین انسان
دوست دوران، برخی او را شاعری درهم اندیش می دانند و برخی یکی از دو سه تا
فیلسوف بزرگ تاریخ.
بعبارت دیگر شما تنها زمانی می توانید بگویید که با فیلسوفی آشنا هستید که دربارۀ او و فلسفهاش نظر شخصی خودتان را داشته باشید.
این برای کسانی که تا بحال تجربه نکرده اند شاید کمی سخت
بیاید و فکر کنند که چطور ممکن است که من بتوانم دربارۀ مطلبی پس از
اینهمه اندیشمندان بزرگ نظر تازه ای داشته باشم؟ دوستان، این می تواند به
یکی از بهترین تجربیات زندگی شما بدل شود. واقعیت بسیار بسیار جالب اینستکه
مغز انسان این چنین کار می کند که شما اگر در مورد کسی و یا مطلبی با چهار
یا پنج نظر مختلف آشنا شوید، خودبه خود در ذهن شما ترکیب بدیع و تازه ای
نقش میبندد و دیدگاه جدیدی شکل می گیرد. این تحول در ذهن شما یکی از
جالبترین تجربیات زندگی تان خواهد بود و همانست که بدان "لذت فلسفی" می
گویند و مطمئن باشید اگر یکبار آنرا تجربه کنید در شما کشش شدیدی برای
تکرارش بوجود می آید.
بعضی دوستان می ترسند از اینکه اگر عقل خیلی نیرومند گردد،
ممکن است آدم به اصطلاح "حسابگر" شود و برای احساسات ارزشی قائل نباشد! در
این باره باید گفت که البته در زندگی هم عقل و هم احساس، هر دو باید
راهنما باشند. با این تفاوت که بطور طبیعی این احساس انسان است که بر او
حکومت میکند و عقل در واقع بصورت (به اصطلاح شوپنهاور)"پیشخدمت"، تنها بدین
درد می خوردکه تصمیمی را که احساس گرفته توجیه عقلانی کند. حالا اگر ما
بتوانیم توازنی بین این دو بوجود آوریم ایدهال است. اما مسئله اینجا
چیز دیگری است و آن اینکه احساس هیچ دو نفری در هیچ موردی یکسان نیست. بدین
سبب ممکن نیست بتوان در حل مسایل، احساسات مشترک را ملاک قرار داد، بلکه
در برخورد با مشکلات و جستجوی راه حل برای آنها تنها میتوان به عقل تکیه
کرد و به کمک عقل راهحلهای مشترکی را پیدا کرد.
اگر حمل بر گستاخی نشود، اجازه دهید بگویم اینکه کار مملکت
ما به اینجا رسیده است در واقع علتش همین است که ما ایرانیان تا بحال با
احساس به مشکلات برخورد کرده ایم و از شناخت عقلانی مسایل و کوشش برای
یافتن راه حل های مشترک بازماندهایم. در آینده هم اگر بخواهیم راه دیگری
را در پیش گیریم باید بجای تکیه بر احساس مشترک به عقل مشترک متوسل شویم
زیرا تنها بدین وسیله می توان به اتحاد عقلانی رسید و به عمل حساب شدۀ
مشترک دست زد. اجازه بدهید اینرا از تجربۀ شخصی خودم بگویم که تا بحال
ندیده ام که دو نفر با هم "بحث سیاسی" کنند و به تفاهم و نزدیکی برسند،
درحالیکه بحث فلسفی اغلب به نزدیکی و تفاهم می رسد. آیا فکر نمی کنید بدین
خاطر که اولی بیشتر بر احساس تکیه دارد و دومی بر عقل؟!
بگذریم، اگر اجازه دهید مانع و مشکلی که در راه آشنایی با
فلسفه اشاره کردیم بازگردیم و ببینیم فلسفه خواندن را از کجا میتوان شروع
کرد؟ اشاره کردم که تاریخ فلسفه نیز از برخی جوانب، مانند تاریخ علوم،
رشد تکاملی دارد. بدین سبب بد نیست (که خیلی هم خوب است!) که از ابتدا شروع
کرد خوشبختانه ترجمۀ کاویانی و لطفی از "مجموعۀ آثار افلاطون" از بهترین
نمونه های نثر سادۀ فارسی است و بخصوص مقدمه هایی که بر هر فصل نوشته اند
گنجینۀ بسیار گرانبهایی است که به کمک آن می توان به سادگی و با لذت وارد
دنیای فلسفه شد و بهترین هدیه است به خودتان برای شب های بلند زمستان!
اینرا هم بگویم که اگر این کتاب را بخوبی بشناسید نباید کتابهای بسیاری بخوانید تا برسید به فلسفۀ مدرن و امروزی.
و اگر واقعاً بخواهید چنین کنید، یعنی از یونان
باستان یکسر به دوران معاصر برسید، با یک مانع دیگر روبرو هستید و آن
برخورد با مکاتب پرشمار فلسفی مانند مدرنیسم و اگزیستانسیالیسم و غیره است
که در وحلۀ اول میتوانند باعث سرگیجه شوند. بدین سبب اگر اجازه بدهید برای
روشن شدن مطلب اشاره ای بکنم به مهمترین تحول اندیشۀ فلسفی در دوران
معاصر.
بنظر من مهمترین عاملی که اروپاییان را بجلو انداخت
رفرم مذهبی مارتین لوتر بود و اگر بخواهیم تحولات اخیر اروپا را درک کنیم
نمیتوان نقش اساسی رفرم مذهبی را نادیده نگرفت، زیرا به دنبال کشاکشها و
جنگهای طولانی مذهبی بود که برای گروهی از اروپاییان این تصور درهم شکست که
کلیسا مالک انحصاری حقیقت است و در قرن 17 بیکن در انگلستان و دکارت در
هلند پرسیدند که آیا می شود به دانشی غیر از الهیات دست یافت؟ بعد از آنها
در قرن 18 گروهی که به اصحاب دائرةالمعارف معروف شدند شروع کردند به
اینکه ببینند اگر داستانهای کتاب مقدس را کنار بگذاریم ما واقعاً از دنیایی
که در آن زندگی می کنیم چه می دانیم؟ آنان آنچه را که فکر می کردند واقعاً
علمی است در دائرةالمعارف گردآوردند. بدین ترتیب پایگاهی بوجود آمد در
برابر کلیسا و با تکیه بر این پایگاه فیلسوفان شروع کردندبه نقد مطالبی که
تا بحال بعنوان حقیقت مطلق تلقی می شد. این دوران را دوران روشنگری نامیده
اند و بزرگترین فیلسوفش را امانوئل کانت می دانند. کانت بروشنی مطرح می کرد
که بشر تا بحال مانند کودکی هرچه ارباب مذهب گفته اند قبول کرده و وقت آن
رسیده است که خود را از قیمومت رها کند و به بلوغ برسد. بالغ شدن هم چیزی
دیگری نیست جز اینکه انسان عقل خودش را بکار گیرد و مسئول رفتار خود باشد.
قدم دیگری که فیلسوفان عصر روشنگری برداشتند این بود
که بکوشند دنیا را "بطور علمی" توضیح دهند! نتیجه آنکه اگر کلیسا میگفت،
بنی بشر فرزندان آدم و حوا هستند آقایان مطرح کردند که بشر از نژادهای
مختلفی تشکیل شده است که برخی بر دیگری برتری دارند! اگر کلیسا میگفت ، زن
در این دنیا به سبب تفاوت جنسی با مرد اختلاف دارد، وگرنه در آن دنیا همه
نزد خداوند یکسان اند، فیلسوفان به حساب خود ثابت کردند که تفاوت مرد و
زن تفاوتی ذاتی است و نارسایی های عقلی و هوشی زنان مسلم است و غیره
بدین ترتیب هرچند در اروپا برای نخستین بار در تاریخ
ممکن شد که تسلط ارباب مذهب بر اذهان عقب رانده شود، اما از آنجا که هنوز
جایگزینی علمی بوجود نیامده بود در واقع بدنبال یک گام به پیش، دو گام به
پس برداشته شد و تئوری های نژادی، جنسی و غیر اخلاقی در اروپا رایج شدند.
بنابراین روشنگری در اروپا دو چهره یافت. از یک طرف
فیلسوفان با قد علم کردن در برابر کلیسا دنیا را به حرکت درآوردند و از طرف
دیگر با توسل به عقل ناب بدون آنکه زمینۀ علمی لازم فراهم باشد به نتایجی
رسیدند که از احکام کلیسایی هم عقب مانده تر بود. همین دوگانگی باعث شد که
اروپاییان از یک طرف از دیگر جهانیان جلو افتادند و از طرف دیگر در راه
استعمار و استثمار جهان با هم مسابقه گذاشتند. تا آنکه عاقبت کار به دو
جنگ جهانی کشید. بخصوص کشتار و جنایات جنگ دوم جهانی این پرسش را در برابر
اندیشمندان نهاد که آیا جنگ جهانی سومی با ابعادی باز هم بزرگتر در راه
است؟ و فیلسوفانی مانند آدورنو پرسیدند، چرا "روشنگری"، که باید دنیا را
روشن می کرد، به چنین تاریکی و توحشی منجر شده است؟ آنان خواستار این شدند
که در کنار عقل، همدردی انسانی هم پایۀ دیگر اندیشه و عمل قرار گیرد. بدین
ترتیب فلسفه را از مرحلۀ "مدرن" به مرحلۀ "پُستمدرن" متحول ساختند و
دوران فترت عظیمی که با روشنگری ضدمذهبی شروع شده بود بسر آمد.
می بینیم که پرداختن به فلسفه امروزه برای ما ایرانیان روند
بسیار مطلوب و نیکی پیدا کرده است. از این نظر که دیگر احتیاج نیست خود
را با آثار فیلسوفان قرون گذشته مشغول کنیم و می توانیم یکراست به سراغ
فیلسوفان معاصر برویم که با خواندن آثارشان می توان به یک تیر دو نشان
زد: از آنان هم می توان اندیشیدن آموخت و هم با اندیشه های بدیعی دربارۀ
مسایل روز آشنا شد.
برخی از دوستان از من می پرسند مثلاً دربارۀ چه مطلب جالبی می
توان اندیشه کرد؟ اگر اجازه بدهید مشکلی را مطرح کنم که هرکس می تواند
درباره آن اندیشه کند: همۀ ما کمابیش با این مشکل آشنا هستیم و آن مشکل
احزاب در دمکراسی هاست. این مشکل الان بیش از نیم قرن است که فکر
اندیشمندان را بخود مشغول داشته است و هنوز هم کسی نتوانسته است آنرا حل
کند. بدین صور ت که از یک طرف احزاب پایۀ اصلی دمکراسی را تشکیل می دهند و
از طرف دیگر هیچیک از سیستم های تک حزبی، دو حزبی و یا چند حزبی سیستم
مطلوب نیستند و ضعف های بزرگ و کوچک خودشان را دارند. اندیشیدن دراین باره
که چه سیستمی می تواند بهتر باشد یک مطلب جالب و مثال خوبی است برای آنکه
با اندیشۀ فلسفی آشنا شویم.
و بالاخره بعنوان آخرین مطلب اجازه بدهید این را بگویم که دیده ام برخی از دوستان می گویند:
"من تحصیلات و تخصص و شغل خودم را دارم؛ نه وقتش را دارم و نه
حوصلۀ اینکه به مسایل فلسفی بپردازم. بگذاریم فیلسوفان توی سر و کلۀ هم
بزنند و در نهایت آنکه منطقش قوی تر است حرفش به کرسی خواهد نشست. من وقتی
از روی پلی می گذرم به کار مهندس آن اعتماد میکنم و وقتی مریض می شوم به
نزد پزشک می روم نه آنکه خودم بروم پزشکی بخوانم!"
متأسفانه در جواب باید گفت که چنین نیست و فلسفه با مهندسی و
پزشکی فرق اساسی دارد. بدین دلیل که شما انتخاب ارزشهای اخلاقی را که بدان
پایبند هستید نمی توانید به کس دیگری واگذار کنید و یا حتی سلیقۀ ادبی شخص
دیگری را کپی کنید این شما هستید که با روح و وجدان خود به آیینی اعتقاد
دارید و یا بنا بر سلیقۀ شخصی خود ممکن است از اثری هنری لذت ببرید.
همانطور هم هر کس ناگزیر است جهان بینی فلسفی خود را با عقل خود انتخاب کند
وگرنه چاره ندارد جز آنکه (به قول معروف) عقل خود را دست دیگران بدهد.
تازه اگر کار به همین جا ختم می شد خوب بود مشکل اینستکه شما
اگر هم عقل خودتان را دست دیگری بدهید همچنان مسئول اعمال و رفتار خود
هستید و باید تاوان اشتباهات و زودباوریهای خود را خودتان بدهید. بدین
خاطر باید خیلی مواظب بود که از کوشش دیگران برای اینکه فلسفۀ خود را به ما
بقبولانند جلوگیری کنیم. من به جمع خودمان که نگاه می کنم بسیاری از
دوستان را می بینم که مثل خودم در جوانی باور کرده بودند فلسفۀ مارکسیستی
آخرین کلام و بهترین راه برای سعادت بشری است. دیدیم و چشیدیم که از این
خوشباوری ما چه سؤاستفاده ها که نکردند! بدین سبب باید اعتراف کرد که
فلسفه نه تنها ناگزیر است بلکه خطرناک هم هست و نباید گول ظاهر بی آزار
فیلسوفان را خورد. نه آنکه فیلسوفان خود به جنایتی دست زده باشند بلکه
محدودیت دید و اشتباهات نظری آنان باعث شده است که حرفهایی بزنند که
سرنوشت نامیمونی را برای بشر فراهم ساخت. شما هر تئوری و یا ایدئولوژی را
که حساب کنید از طرف فیلسوفی مطرح شده است از ایدئولوژی های فاشیستی،
شووینیستی، امپریالیستی تا آنارشیستی و کمونیستی! و گفتن ندارد که هر کدام
از آنها در تاریخ معاصر به چه فاجعه ای منجر شدند.
دوستان، ما خوشبختانه از این نظر هم در روزگار نیکبختی زندگی
می کنیم که امروزه دستکم در جهان پیشرفته، دوران ایدئولوژی ها بسرآمده و
علوم انسانی که بهبود واقعی وضع زندگی بشر را در مرکز توجه خود قرار داده
اند از گسترش روزافزونی برخوردارند. فلسفه پس از آنکه در قرن نوزدهم از سر
بر دیوار کوبیدن برای جوابگویی به پرسش های باصطلاح فلسفی دربارۀ خدا و
خلقت دست برداشت، در قرن بیستم با تجربه های بسیار پرهزینه ای یاد گرفت که
از پرداختن به اتوپی ها (ناکجاآباد) نیز دست بردارد.
بنابراین می توان گفت که امروزه هیچ مانع واقعی برای پرداختن
به فلسفه وجود ندارد. شما می توانید موضوعی دلبخواه را در نظر گیرید و در
اینترنت بدنبال نظرات اندیشمندان دربارۀ آن بگردید، مطمئن باشید با پیگری
در کوتاه مدت به صاحب نظری در بارۀ آن بدل خواهید شد. هرچند در این راه یک
مشکل آخر هنوز وجود دارد که در درون خود ماست و هر یک از ما باید اول بر
آن غلبه کند و آن اینکه فکر نکنیم که حرف های شسته و روفتۀ فیلسوفان وحی
منزل است. برعکس به خودمان بگوییم که بزرگترین فیلسوفان هم جایزالخطا
هستند. مثلاً همین کانت را در نظر گیرید که از او بنام "پیامبر اخلاق"
ستایش می کنند. کانت از یک طرف برای کسی که با تکیه بر عقل خود مسئولیت
رفتارش را برعهده بگیرد، والاترین حقوق را قایل بود، اما از طرف دیگر با
این فرض که زنان، کودکان و بیماران روانی به میزان کافی از عقل برخوردار
نیستند، برای آنان هیچگونه حقی قائل نبود؛ همینطور (بقول خودش) برای
"نژادهای پست و ملتهای عقب مانده"!
بهرحال مسئله اینستکه اگر شما بخواهید متنی فلسفی را با این
فرض بخوانید که کاملاً درست است، ببخشید جسارت می کنم، اگر نخوانید بهتر
است! دستکم اینستکه با خود بگویید فلانی چنین می گوید، نظر من چیست؟ دستکم
اینستکه پس از آشنایی با نظر اندیشمندی دربارۀ موضوعی مشخص،بلافاصله سراغ
نظری مخالف و یا نظری دیگر بروید و دربارۀ درستی آندو به داوری بپردازید.
و جملۀ آخر اینکه:
علوم و هنرها را می توان به متخصصان و آفرینندگانشان واگذاشت اما فلسفه مهمتر و خطرناکتر از آنستکه به فیلسوفان واگذار شود!
نگاهی به هستی شناسی مولاناجلال الدین محمد بلخی
اسماعیل وفا یغمایی
اسماعیل وفا یغمایی
صحبت
در باره بیوگرافی شخصی مولانا کار چندان مشکلی نیست.بر خلاف حافظ شاعربزرگ
دیگر،(تولد اواخر قرن هشتم و مرگ نیمه دوم قرن نهم هجری) حوادث زندگی
مولانا به دقت و به درستی ثبت شده است و ما می توانیم بدانیم مولانا چه وقت
متولد شده و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی و سن کمال و سرانجام ایام
پایان عمر خود را چگونه گذرانده است.پیرامون مولانا شمار زیادی از شاگردان
وبزرگان همیشه وجود داشتند که لحظات بیرونی زندگی او را ثبت کنند،آنچه که
از زوایای مختلف دوستداران مولانا و محققان را دچار مشکل جدی می کند سفر در
دنیای درونی مولانا و شناخت بیوگرافی اندیشه و روح بزرگ مولاناست.به طور
جدی حتی اگر در زمره دانشمندانی نظیر استاد عبدالحسین زرین کوب(تولد 1301
شمسی درگذشت 1378 شمسی هجری) و استاد بدیع الزمان فروزانفر(متولد 1276 شمسی
و درگذشت در سال 1349 شمسی) دو پژوهشگر نامدار و مولوی شناس ایرانی باشیم،
یا مثلا دانش کسانی چون هانری کربن دانشمند ایرانشناس و اسلام شناس و
عرفان شناس فرانسوی(زاده ۱۹۰۳-درگذشته ۱۹۷۹میلادی) و یادکتر عبدالباقی
گولپینارلی - مولوی شناس فقید ترک(تولد 1900 میلادی) را داشته باشیم بازهم
سفر در دنیای درون مولانا بسیار مشکل است. مولانا یک نفر یا یک انسان نیست!
او نشانه و سمبل یک اندیشه نیرومند و راز آلود است که قرنها پیش از او
وجود داشته است و در وجود مولانا ظهور و بروز کرده است. برای من که یک
ایرانی فارسی زبان هستم و طبعا اندیشه مولانا با فضای فرهنگی میهن من
آمیخته است، باز هم تشریح و تصویر دنیای مولانا مشکل است پس به قول خود
مولانا که می گوید:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر جرعه ای باید چشید
به جرعه ای از آب این دریای
مواج و بسیار وسیع اکتفا می کنم وبه جای سرگردان شدن در درون این روح بزرگ
شرقی با مدد گرفتن از شیوه ای علمی تلاش می کنم در فرصتی اندک کمی از
مولانا بگویم. شیوه علمی به ما می گوید برای شناخت کسانی چون مولانا بجای
تاریخنگاری و واقعه نویسی از زندگی آنها، باید برویم وهستی درونی و شخصیت
درونی و نگاه آنها را ببینیم و درک کنیم. این کار نیز چندان آسان نیست و
راستی چطور می شود هستی شناسی و نگاه وشخصیت مولانا را شناخت یا تا اندازه
ای شناخت. روی یک انسان معمولی مثال می زنم. نگاه یک انسان معمولی به جامعه
اطراف ، به سایر انسانها، به منافع شخصی و منافع دیگران و کنش و واکنشهایش
در این زمینه ها شخصیت او را در دسترس ما قرار می دهد. مثال را روی یک
شخصیت برجسته فرانسوی بزنم، ابه پیر،نگاه او به انسان و جهان پیرامونش چه
بود؟و کنش و واکنشهایش چه بود؟ تلاش برای دیگران و کمک به محرومان، هستی
آبه پیر نه در خود او بلکه در دیگران معنا می یافت واو خود برای خود وجود
نداشت و به قول عارفان ایرانی، شاعر عارف قبل از مولوی، سنائی غزنوی( تولد
در قرن پنجم و مرگ در قرن ششم هجری): پیش از مرگ در دیگران مرده بود: اصل
شعر این است:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که« ادریس» از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما( ادریس نام یکی از پیامبران است)
برای درک هستی شناسی مولانا به سه مقوله اصلی در حیطه اندیشه فلسفی کسانی چون مولوی باید توجه کرد و این سه مقوله عبارتند از،خدا، انسان و جهان. متاسفانه زندگی شتاب آلود امروز برای بیشتر انسانها فرصت چندانی باقی نمی گذارد ولی اگر انسانها فرصتی پیدا کنند که به تفکری فلسفی بپردازند بناچار ذهنشان متوجه این سه مقوله اصلی خواهد شد.من به معنای انسان کلی و نه انسانی با هویت مشخص اجتماعی، من به عنوان یک انسان کلی کیستم و چیستم و چرا هستم و به کجا میروم؟ من مخلوقم، و آیا خالقی خدا نام هست یا نه؟ جهان به مثابه جغرافیای عظیم و سر گیجه آور وجود، که انسان و خدا هر دو در این بی نهایت ظهور ازلی و یا ظهور بعدی پیدا می کنند چیست؟مولانا به دنبال این سئوالات می رود و برای اینکه بدانیم مولانا در جهان خود به دنبال این سئوالات رفته است باید نه تنها آثار مولانا را خوانده باشیم بلکه باید از سرگذشت عرفان ایرانی و ریشه های تاریخی آن آگاهی داشته باشیم زیرا مولانا یک قله بلند در امتداد سلسله کوهساری است که از قرنها قبل ادامه داشته است و در مولانا شکه شایسته خود را نشان می دهد و مولانا خود در شعرهایش به روشنی بر این مساله تاکید می کند و می گوید
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی سنائی و عطار آمدیم
او می گوید فرید الدین عطار نیشابوری شاعر بزرگ و عارف نامدار قبل از مولانا روحی بود که سنائی عارف بزرگ دیگر چشمان این روح بزرگ بود و من که مولانا باشم ادامه این دو هستم. قبل از این دو تن مولانا از میراث فکری عارفانی نامدار چون حلاج ونخستین عارفان بزرگ ایرانی، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی بهره ها می برد و این میراث در ادامه خود به فرهنگ قبل از اسلام و سرانجام در دورترها جائی که فرهنگ هند و ایران ریشه های مشترک دارند میرسد.فرهنگ نیرومند قبل از اسلام که طبعا ریشه در مذاهب روزگار خود دارد و در ایران با آئین زرتشت و فلسفه جدال نور و ظلمت آمیخته پس از اسلام اگر چه به شدت مورد تهاجم قرار گرفت اما به مدد تلاشهای عالمان ایرانی توانست اگر چه به طور نهانی ژنهای خود را در درون فرهنگ عارفانه اسلامی حفظ بنماید و به وسعت و عمق عرفان خاصی که در ایران پدید آمد کمک فراوان بکند و شناخت این میراٍٍث عظیم است که می تواند ما را با وسعت و عمق اندیشه مولانا آشنا بکند.
در پهنه بررسی هستی شناسی شاعران و عارفان کارکردهای فکری و اجتماعی آنان را معمولا اعتقادات مذهبی شان تعیین می کرده است. مولانا چنانکه پدرش یک مسلمان حنفی مذهب سنی بود و خود نیز مقام و مرجع یک فقیه بزرگ و یک امام نامدار را در قونیه داشت و فتوا می داد و اجرای فتوا و حکم او لازم الاجرا بود. اما مولانای عارف و شاعر که البته در تمام عمر ضرورتهای مذهبی خود را مثل نماز و روزه بجا می آورد مولانای فقیه نبود و جهان عارفانه او بسا بزرگتر از یک امام معمول بود که طبعا تنها اندیشه و مرام خود را حق می داند وراه و رسم دیگران را به درجات کم یا زیاد باطل می شناسد. در هستی شناسی مولانا در رابطه با خدا او یک نیروی عظیم جهانی و فرا مذهبی راقبول دارد و بارها و بارها این را در شعرهایش به روشنی اعلام می کند. در آغاز یکی از غزلهای تکان دهنده اش که فکر می کنم نخستین غزل دیوان معروفش باشد او خدا را یک خیزش و رستاخیز ناگهانی و یک محبت بی پایان می شناسد واو را نوری می داند که اندیشیدن را امکان پذیر می کند.
ای رستخیز ناگهان ای رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
مولانا اگر چه خود مذهبی است ولی هیچ مذهبی را بر هیچ مذهب دیگر برتر نمی داند و در بسیاری از شعرهایش این را می گوید.
چه تدبــــیرای مســــلمــــــانــــان کــــه مـــن خــــود را نمــــیدانــــم
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که« ادریس» از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما( ادریس نام یکی از پیامبران است)
برای درک هستی شناسی مولانا به سه مقوله اصلی در حیطه اندیشه فلسفی کسانی چون مولوی باید توجه کرد و این سه مقوله عبارتند از،خدا، انسان و جهان. متاسفانه زندگی شتاب آلود امروز برای بیشتر انسانها فرصت چندانی باقی نمی گذارد ولی اگر انسانها فرصتی پیدا کنند که به تفکری فلسفی بپردازند بناچار ذهنشان متوجه این سه مقوله اصلی خواهد شد.من به معنای انسان کلی و نه انسانی با هویت مشخص اجتماعی، من به عنوان یک انسان کلی کیستم و چیستم و چرا هستم و به کجا میروم؟ من مخلوقم، و آیا خالقی خدا نام هست یا نه؟ جهان به مثابه جغرافیای عظیم و سر گیجه آور وجود، که انسان و خدا هر دو در این بی نهایت ظهور ازلی و یا ظهور بعدی پیدا می کنند چیست؟مولانا به دنبال این سئوالات می رود و برای اینکه بدانیم مولانا در جهان خود به دنبال این سئوالات رفته است باید نه تنها آثار مولانا را خوانده باشیم بلکه باید از سرگذشت عرفان ایرانی و ریشه های تاریخی آن آگاهی داشته باشیم زیرا مولانا یک قله بلند در امتداد سلسله کوهساری است که از قرنها قبل ادامه داشته است و در مولانا شکه شایسته خود را نشان می دهد و مولانا خود در شعرهایش به روشنی بر این مساله تاکید می کند و می گوید
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی سنائی و عطار آمدیم
او می گوید فرید الدین عطار نیشابوری شاعر بزرگ و عارف نامدار قبل از مولانا روحی بود که سنائی عارف بزرگ دیگر چشمان این روح بزرگ بود و من که مولانا باشم ادامه این دو هستم. قبل از این دو تن مولانا از میراث فکری عارفانی نامدار چون حلاج ونخستین عارفان بزرگ ایرانی، بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی بهره ها می برد و این میراث در ادامه خود به فرهنگ قبل از اسلام و سرانجام در دورترها جائی که فرهنگ هند و ایران ریشه های مشترک دارند میرسد.فرهنگ نیرومند قبل از اسلام که طبعا ریشه در مذاهب روزگار خود دارد و در ایران با آئین زرتشت و فلسفه جدال نور و ظلمت آمیخته پس از اسلام اگر چه به شدت مورد تهاجم قرار گرفت اما به مدد تلاشهای عالمان ایرانی توانست اگر چه به طور نهانی ژنهای خود را در درون فرهنگ عارفانه اسلامی حفظ بنماید و به وسعت و عمق عرفان خاصی که در ایران پدید آمد کمک فراوان بکند و شناخت این میراٍٍث عظیم است که می تواند ما را با وسعت و عمق اندیشه مولانا آشنا بکند.
در پهنه بررسی هستی شناسی شاعران و عارفان کارکردهای فکری و اجتماعی آنان را معمولا اعتقادات مذهبی شان تعیین می کرده است. مولانا چنانکه پدرش یک مسلمان حنفی مذهب سنی بود و خود نیز مقام و مرجع یک فقیه بزرگ و یک امام نامدار را در قونیه داشت و فتوا می داد و اجرای فتوا و حکم او لازم الاجرا بود. اما مولانای عارف و شاعر که البته در تمام عمر ضرورتهای مذهبی خود را مثل نماز و روزه بجا می آورد مولانای فقیه نبود و جهان عارفانه او بسا بزرگتر از یک امام معمول بود که طبعا تنها اندیشه و مرام خود را حق می داند وراه و رسم دیگران را به درجات کم یا زیاد باطل می شناسد. در هستی شناسی مولانا در رابطه با خدا او یک نیروی عظیم جهانی و فرا مذهبی راقبول دارد و بارها و بارها این را در شعرهایش به روشنی اعلام می کند. در آغاز یکی از غزلهای تکان دهنده اش که فکر می کنم نخستین غزل دیوان معروفش باشد او خدا را یک خیزش و رستاخیز ناگهانی و یک محبت بی پایان می شناسد واو را نوری می داند که اندیشیدن را امکان پذیر می کند.
ای رستخیز ناگهان ای رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها
مولانا اگر چه خود مذهبی است ولی هیچ مذهبی را بر هیچ مذهب دیگر برتر نمی داند و در بسیاری از شعرهایش این را می گوید.
چه تدبــــیرای مســــلمــــــانــــان کــــه مـــن خــــود را نمــــیدانــــم
نـــــه ترسا نه یهــــودیــــم نــــه گــبـــــرم نــــه مســـلــــمانـــم
نه از خـــاکـــم نه از بــــادم نه از آبـــم نــــه از آتــــش
نه از عرشم نه از فرشــــم نه از اینم نه از انم
نه شرقیم نه غربیم نه بری ام نه بحریم
نه ارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم
مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد
نــه تــــن باشد نه جان باشد که من از جـــان جانانم
دویــــی از خــــود بــــرون کـــردم یـــکی بینم دو عالــم را
دویــــی از خــــود بــــرون کـــردم یـــکی بینم دو عالــم را
یـــــکی گـــــویـــــــم یــــــکی جـــــــویـــم یـکی دانـــم یکی خـوانم
در همین چند خط شعر از یک غزل مولانا ما با «شعری به وسعت یک هستی« روبرو هستیم.او پس از اینکه خود را از دایره تمام مذاهب خارج می داند، در بیت دوم پروازی فرا ماده دارد چیزی که امروز در عرصه فیزیک با آن روبروئیم.در فیزیک روزگار ما ماده دیگر ماده ساده فیزیکدانان قرن هجدهم نیست و سرانجام با تجزیه ماده و رسیدن به مرزی که ماده تبدیل به انرزی می شود، ما بهت زده بر جا می مانیم.
در جهان فیزیک امروز فارغ از برداشتهای مذهبی ساده یا عامیانه و یا خرافات ، ما با جهانی زنده در تمامیت خود روبروئیم و هستند فیلسوفانی که جهان را در تمامیت خود تجسم مادی یک شعور زنده می دانند.
در بیت سوم مولانا با درک این که حتی نمی تواند خود را در مرزهای ماده نیز محدود کند نگاهش را به پیرامون خود می اندازد و به نوعی جهانی بودن یعنی نه شرقی و نه غربی بودن اعتراف می کند.حرف مولانا انسان را به یاد حرف بزرگ پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی می اندازد که می گفت من مرزها را به رسمیت نمی شناسم من زمینی هستم و نیز حرف نیمایوشیج شاعر بزرگ ایرانی که می گفت دنیا دهکده من است. باید تاکید کنم که که از نگاه مولانا یک انترناسیونالیسم معمول و تجربه شده و در بسیاری موارد تلخ نتیجه نمی شود. انترناسیونالیسم تجربه شده متکی بر ماتریالیسم تنها خود را در برابر تاریخ مسئول می شناسد وچنانکه نشان داد در برخورد با ناسیونالیسم در خیلی از اوقات برخوردی خشن و ویرانگر دارد.انترناسیونالیسم مولانا در تضاد با ناسیونالیسم نیست . در ورای اندیشه مولانا خدائی و جود دارد که مقصد اعلا و بالاست و اوست که سر انجام همه به او باز می گردند و در او ساکن می شوند و با او در می امیزند.کارخانه جهان با تمام عظمت و رنگارنگی هایش به نیروی او به گردئش در می آید .مولانا تمام اعتقادات و ناسیونها را برابر می داند و از این زاویه به جهانی بودن می رسد.قابل ذکر است که اشاره کنم در عرفان و نیز عرفان ایرانی در حیطه فلسفی سه سفر معنوی به رسمیت شناخته شده است.
اولین سفر، سفر از خود به سوی خلق( من النفس الی الخلق).یعنی از خود تهی شدن و با مردم در آمیختن و از همین روست که عارف ایرانی مردمگراست و در میان مردم می زید و مانند ساده ترین و فقیر ترین مردم زندگی می کند و در همین جاست که در بسیاری موارد با اسلام رسمی و حکومتی رو در رو قرار می گیرد وتفوق طلبی و هژمونی بزرگان مذهبی را نه بر خود و نه بر مردم نمی پذیرد.
دومین سفر، سفر از خلق به سوی حق( من الخلق الی الحق). یعنی پس از در آمیختن با مردم که به تعبیر قرآن خلیفه و نماینده خدا هستند و آدم نخستین انسان و نخستین پیامبر به عنوان خلیفه خدا به زمین آمد، عارف به طور شخصی سوی خدا حرکت می کند و از همین روست که عارفان خلوت و تنهائی و ریاضت را در این مرحله بر می گزینند. منطق الطیر اثر عارف بزرگ ایرانی عطار نیشابوری داستان سفر از سوی خلق به سوی خد و طی هفت مرحله است. در این نقطه نیز عارفان با اسلام رسمی و حکومتی در تعارضند.عارف خود مستقیما یا توسط مراد و رهبری که شخصا انتخاب نموده این مسیر را طی می کند و از پیروی فقیهان سر بر می تابد.ارتباط او ارتباطی مستقیم و بدون واسطه با خداست.
سومین سفر، سفر در درون خدا( سفر من الحق الی الحق) در این مورد عارفان سکوت کرده اند و عطار در پایان منطق الطیر می گوید چون کسی را ظرفیت فهم این نیست خاموش می مانم.
این اشاره ها را می کنم تا مفهوم جهانی بودن مولانا روشن شود. وطن اصلی مولانا خود خداست و در عرفان ایرانی بارها بر این تاکید شده که تا در او آرام نگیریم غریب هستیم ومهاجر و تبعیدی(ان الله وطن الغربا) و تازه به او هم که وصل شدیم از آنجا که جهان در تمامیت پیدا و پنهان خود زنده و در حرکت است لاجرم در خود خدا نیز سفرها در پیش روست و چشم اندای پر شکوه در پیش است که مولانا برای رسیدن به آن بیقرار است و به همین علت مرگ در نگاه مولانا معایش تنها جابجائی است و نه نابودی. او به روشنی و به نحوی حیرت انگیز در چند بیت از مثنوی این ر توضیح می دهد و نشان می دهد بودن سفری است بی پایان در جاودانگی:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم )
مردم از حیوانی و آدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم؟ )
حمله دیگر بمیرم از
تا برآرم از ملائک بال و پر
در همین چند خط شعر از یک غزل مولانا ما با «شعری به وسعت یک هستی« روبرو هستیم.او پس از اینکه خود را از دایره تمام مذاهب خارج می داند، در بیت دوم پروازی فرا ماده دارد چیزی که امروز در عرصه فیزیک با آن روبروئیم.در فیزیک روزگار ما ماده دیگر ماده ساده فیزیکدانان قرن هجدهم نیست و سرانجام با تجزیه ماده و رسیدن به مرزی که ماده تبدیل به انرزی می شود، ما بهت زده بر جا می مانیم.
در جهان فیزیک امروز فارغ از برداشتهای مذهبی ساده یا عامیانه و یا خرافات ، ما با جهانی زنده در تمامیت خود روبروئیم و هستند فیلسوفانی که جهان را در تمامیت خود تجسم مادی یک شعور زنده می دانند.
در بیت سوم مولانا با درک این که حتی نمی تواند خود را در مرزهای ماده نیز محدود کند نگاهش را به پیرامون خود می اندازد و به نوعی جهانی بودن یعنی نه شرقی و نه غربی بودن اعتراف می کند.حرف مولانا انسان را به یاد حرف بزرگ پابلو نرودا شاعر بزرگ شیلی می اندازد که می گفت من مرزها را به رسمیت نمی شناسم من زمینی هستم و نیز حرف نیمایوشیج شاعر بزرگ ایرانی که می گفت دنیا دهکده من است. باید تاکید کنم که که از نگاه مولانا یک انترناسیونالیسم معمول و تجربه شده و در بسیاری موارد تلخ نتیجه نمی شود. انترناسیونالیسم تجربه شده متکی بر ماتریالیسم تنها خود را در برابر تاریخ مسئول می شناسد وچنانکه نشان داد در برخورد با ناسیونالیسم در خیلی از اوقات برخوردی خشن و ویرانگر دارد.انترناسیونالیسم مولانا در تضاد با ناسیونالیسم نیست . در ورای اندیشه مولانا خدائی و جود دارد که مقصد اعلا و بالاست و اوست که سر انجام همه به او باز می گردند و در او ساکن می شوند و با او در می امیزند.کارخانه جهان با تمام عظمت و رنگارنگی هایش به نیروی او به گردئش در می آید .مولانا تمام اعتقادات و ناسیونها را برابر می داند و از این زاویه به جهانی بودن می رسد.قابل ذکر است که اشاره کنم در عرفان و نیز عرفان ایرانی در حیطه فلسفی سه سفر معنوی به رسمیت شناخته شده است.
اولین سفر، سفر از خود به سوی خلق( من النفس الی الخلق).یعنی از خود تهی شدن و با مردم در آمیختن و از همین روست که عارف ایرانی مردمگراست و در میان مردم می زید و مانند ساده ترین و فقیر ترین مردم زندگی می کند و در همین جاست که در بسیاری موارد با اسلام رسمی و حکومتی رو در رو قرار می گیرد وتفوق طلبی و هژمونی بزرگان مذهبی را نه بر خود و نه بر مردم نمی پذیرد.
دومین سفر، سفر از خلق به سوی حق( من الخلق الی الحق). یعنی پس از در آمیختن با مردم که به تعبیر قرآن خلیفه و نماینده خدا هستند و آدم نخستین انسان و نخستین پیامبر به عنوان خلیفه خدا به زمین آمد، عارف به طور شخصی سوی خدا حرکت می کند و از همین روست که عارفان خلوت و تنهائی و ریاضت را در این مرحله بر می گزینند. منطق الطیر اثر عارف بزرگ ایرانی عطار نیشابوری داستان سفر از سوی خلق به سوی خد و طی هفت مرحله است. در این نقطه نیز عارفان با اسلام رسمی و حکومتی در تعارضند.عارف خود مستقیما یا توسط مراد و رهبری که شخصا انتخاب نموده این مسیر را طی می کند و از پیروی فقیهان سر بر می تابد.ارتباط او ارتباطی مستقیم و بدون واسطه با خداست.
سومین سفر، سفر در درون خدا( سفر من الحق الی الحق) در این مورد عارفان سکوت کرده اند و عطار در پایان منطق الطیر می گوید چون کسی را ظرفیت فهم این نیست خاموش می مانم.
این اشاره ها را می کنم تا مفهوم جهانی بودن مولانا روشن شود. وطن اصلی مولانا خود خداست و در عرفان ایرانی بارها بر این تاکید شده که تا در او آرام نگیریم غریب هستیم ومهاجر و تبعیدی(ان الله وطن الغربا) و تازه به او هم که وصل شدیم از آنجا که جهان در تمامیت پیدا و پنهان خود زنده و در حرکت است لاجرم در خود خدا نیز سفرها در پیش روست و چشم اندای پر شکوه در پیش است که مولانا برای رسیدن به آن بیقرار است و به همین علت مرگ در نگاه مولانا معایش تنها جابجائی است و نه نابودی. او به روشنی و به نحوی حیرت انگیز در چند بیت از مثنوی این ر توضیح می دهد و نشان می دهد بودن سفری است بی پایان در جاودانگی:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان سر زدم )
مردم از حیوانی و آدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شدم؟ )
حمله دیگر بمیرم از
تا برآرم از ملائک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز
کل شیء هالک الا وجهه(
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه در وهم ناید آن شوم
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه در وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم ک"انا الیه راجعون در ادامه این نگاه یعنی باور به یک خدای جهانی که با جهان خود در آمیخته است و به همین علت در عرفان ایرانی همه چیز حتی سنگ و خاک هم از خدا لبریزند، و نیزعدم برتری مذاهب بر یکدیگر و به رسمیت نشناختن رنگ و نژاد و مرز ما با انسان و اومانیزم سیار نیرومند مولانا روبرو می شویم.
همه می دانیم که اومانیزم اگر چه ریشه های کهن خود را دارد و مثلا دو هزار سال قبل از مسیح اوپانیشادها کتاب بزرگ هندیان تاکید می کند(ای انسان تو خود جهانی) ولی به عنوان یک مکتب و یک مرام ، مکتب و مرامی نو پاست و در حقیقت زائیده کشاکشهای دوران رنسانس است و تردیدی نیست که مهمترين ويژگي رنسانس ، ظهور انديشه هاي اومانيستي است . در جریان رنسانس است که خدامحوري قرون وسطايي جاي خويش را به انسان محوري و فهم کلیسائی و مذهبی از هستي نيز جايش را به ادراک عقلاني ميبخشد واومانيسم ماية تفوق “من انساني“human ego مي گردد كه با آن آدمي مقام تازه اي در هستي مي يابد..دراين جریان خود ماهيت انسان هم تغيير يافته تبدیل به “سوژه“ ميشود و مقارن باآن،ديگر موجودات،هم “ابژة“اين سوژه مي گردندداستان اومانیزم این است اما قرنها قبل از دوران رنسانس مولانا با ادراک عارفانه و فلسفی خود در زیر سقف خدای جهانی وقلمرو جهانی خود به انسانگرائی خاص خود می رسد. برای او انسان از هر رنگ و نژاد و با هر اعتقاد و مذهب و در هر سر زمین و در هر شرایط اجتماعی موجودی قابل احترام است. واقعا صحبت در این باره وقت زیادی را طلب می کند ولی به عنوان نمونه از کتاب بسیار جالب و تحقیقی دانشمند مولوی شناس وپژوهشگر در عرفان ایرانی عبدالحسین زرین کوب نمونه هائی می آورم.
استاد زرین کوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا می نویسد.او بارها در هنگام دار زدن محکومین به اعدام به محل اعدام می رفت و آنها را از مرگ نجات می داد(ص 306 از کوچه رندان). او با جماعت فرو دستان که آنها را اوباش می نامیدند ودر حقیقت کلوشارها و بی خانمانان دوران او بودند رفت و آمد داشت وبا آنها نشست و برخاست می کرد(همان ماخذ307).مولانا در مقابل پیروان سایر ادیان که سایر امامام و فقیهان با آنان رفتار خوبی نداشتند بسیار متواضع بود(همان 307). مولانا نامدارترین و با نفوذ ترین فقیه دوران خود بود ولی بارها اتفاق افتاده بود که در مقابل ساده ترین راهبان و کشیشان و مسیخیان در کوچه و بازار می ایستاد و در مقابل آنها تعظیم می کرد تا مردم بدانند که باید تعصب را کنار گذاشت(همان 308).برخورد او با کودکان نیز این چنین بود نامدار ترین عارف دوران که همیشه دهها و صدها نفر او را در کوچه و بازار همراهی می کردند بسیاری اوقات می ایستاد و با کودکان گفتکوی می کرد(همان 308). یکبار او نسبت به زنی که رئیس یک فاحشه خانه در قونیه بود چندان احترام کرد و او را رابعه زمان(رابعه زن صوفی نامدار و پرهیزگارترین زن دوران) خواند که همگان را به حیرت افکند(همان308) . مولانا به سراغ جذامیان و بیماران می رفت و یکبار به محلی که آنها حمام می کردند رفت و با اینکه همراهان او مولانا را از ورود به آن محل منع کردند او وارد شد و با چذامیان گفتگو کرد و از همتن آبی که آنها بر سر و روی خود می ریختند بر سر و روی خود ریخت(همان308).نمونه ها درزمینه های مختلف فراوان و حیرت انگیز است و من در این مختصر به همین اندازه اکتفا می کنم و بیشتر از این را به خود شما وا می گذارم و در پایان اشاره می کنم که در جهان پر کشاکش امروزی ما در هر کچا که باشیم به نگاه مولانا به جهان و خدا و انسان مولانا و نیز در مقابل انتگریسم و فاندامانتالیزم خشن مذهبی به نگاه مذهبی مولانا که قرائتی عارفانه از دین اسلام است بسیار نیازمندیم.مولانا جهان را لبریز از خدا می داند ، خدای مولانا نه دشمن انسان که معشوق وبه گفته استاد داریوش آشوری محقق ایرانی در کتاب «هستی شناسی حافظ»«عاشق» انسان است. اگر به حکایت بسیار زیبای موسی و شبان در مثنوی مراجعه کنیم می بینیم خدا آنچنان عاشق انسان است که وقتی این انسان توسط پیامبرش موسی مورد انتقاد قرار می گیرد ، خدا موسی را مورد عتاب شدید قرار می دهد که چرا بنده مرا آزار دادی به دنبال او برو و از او دلجوئی کن و عذر بخواه.
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان ومان من
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
تو کجایی تا که خدمتها کنم
جامه ات را دوزم و بخیه زنم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت!
موسی از آن مرد میپرسد ای مرد با که اینگونه سخن میگویی؟! تو داری کفر می گوئی و خدا را به صورت انسانی میبینی که مو دارد و می خورد و می خوابد وای بر تو با که داری حرف می زنی وچوپان در پاسخ:
گفت با آنکس که مارا آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
موسی به او می گوید
گفت موسی:های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفراست و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
گرنبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
چوپان چون این حرفها را از موسی شنید.ناراحت از کار خود:
گفت ای موسی دهانم دوختی
وزپشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد وتفت
سرنهاد اندر بیابان و برفت.
موسی پس از آن برای مناجات به کوه طور رفت.از خدای بزرگ به او ندا آمد که ای موسی این چه کاری بود که کردی هر چه زودتر بروچوپان را بیاب و از او معذرت بخواه!
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده مارا ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
چونکه موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
این است خدای مولانا که حتی بخاطر یک چوپان صحرا نشین یکی از بزرگترین رسولان خود را که در اسلام از زمره پیامبران پنجگانه اعظم و به تعبیر اسلام«اولوالعظم»(آدم، نوح،موسی، عیسی, محمد) هستند مورد انتقاد قرار می دهد و انسان مولانا انسانی است جهانی که فاصله خود و خدای خود را در مسیر عشق طی می کند تا جدائی ها به سر رسد.اولین بیت مثنوی بر همین اشاره دارد
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدایی ها شکایت می کند.
گویدم ک"انا الیه راجعون در ادامه این نگاه یعنی باور به یک خدای جهانی که با جهان خود در آمیخته است و به همین علت در عرفان ایرانی همه چیز حتی سنگ و خاک هم از خدا لبریزند، و نیزعدم برتری مذاهب بر یکدیگر و به رسمیت نشناختن رنگ و نژاد و مرز ما با انسان و اومانیزم سیار نیرومند مولانا روبرو می شویم.
همه می دانیم که اومانیزم اگر چه ریشه های کهن خود را دارد و مثلا دو هزار سال قبل از مسیح اوپانیشادها کتاب بزرگ هندیان تاکید می کند(ای انسان تو خود جهانی) ولی به عنوان یک مکتب و یک مرام ، مکتب و مرامی نو پاست و در حقیقت زائیده کشاکشهای دوران رنسانس است و تردیدی نیست که مهمترين ويژگي رنسانس ، ظهور انديشه هاي اومانيستي است . در جریان رنسانس است که خدامحوري قرون وسطايي جاي خويش را به انسان محوري و فهم کلیسائی و مذهبی از هستي نيز جايش را به ادراک عقلاني ميبخشد واومانيسم ماية تفوق “من انساني“human ego مي گردد كه با آن آدمي مقام تازه اي در هستي مي يابد..دراين جریان خود ماهيت انسان هم تغيير يافته تبدیل به “سوژه“ ميشود و مقارن باآن،ديگر موجودات،هم “ابژة“اين سوژه مي گردندداستان اومانیزم این است اما قرنها قبل از دوران رنسانس مولانا با ادراک عارفانه و فلسفی خود در زیر سقف خدای جهانی وقلمرو جهانی خود به انسانگرائی خاص خود می رسد. برای او انسان از هر رنگ و نژاد و با هر اعتقاد و مذهب و در هر سر زمین و در هر شرایط اجتماعی موجودی قابل احترام است. واقعا صحبت در این باره وقت زیادی را طلب می کند ولی به عنوان نمونه از کتاب بسیار جالب و تحقیقی دانشمند مولوی شناس وپژوهشگر در عرفان ایرانی عبدالحسین زرین کوب نمونه هائی می آورم.
استاد زرین کوب در کتاب پله پله تا ملاقات خدا می نویسد.او بارها در هنگام دار زدن محکومین به اعدام به محل اعدام می رفت و آنها را از مرگ نجات می داد(ص 306 از کوچه رندان). او با جماعت فرو دستان که آنها را اوباش می نامیدند ودر حقیقت کلوشارها و بی خانمانان دوران او بودند رفت و آمد داشت وبا آنها نشست و برخاست می کرد(همان ماخذ307).مولانا در مقابل پیروان سایر ادیان که سایر امامام و فقیهان با آنان رفتار خوبی نداشتند بسیار متواضع بود(همان 307). مولانا نامدارترین و با نفوذ ترین فقیه دوران خود بود ولی بارها اتفاق افتاده بود که در مقابل ساده ترین راهبان و کشیشان و مسیخیان در کوچه و بازار می ایستاد و در مقابل آنها تعظیم می کرد تا مردم بدانند که باید تعصب را کنار گذاشت(همان 308).برخورد او با کودکان نیز این چنین بود نامدار ترین عارف دوران که همیشه دهها و صدها نفر او را در کوچه و بازار همراهی می کردند بسیاری اوقات می ایستاد و با کودکان گفتکوی می کرد(همان 308). یکبار او نسبت به زنی که رئیس یک فاحشه خانه در قونیه بود چندان احترام کرد و او را رابعه زمان(رابعه زن صوفی نامدار و پرهیزگارترین زن دوران) خواند که همگان را به حیرت افکند(همان308) . مولانا به سراغ جذامیان و بیماران می رفت و یکبار به محلی که آنها حمام می کردند رفت و با اینکه همراهان او مولانا را از ورود به آن محل منع کردند او وارد شد و با چذامیان گفتگو کرد و از همتن آبی که آنها بر سر و روی خود می ریختند بر سر و روی خود ریخت(همان308).نمونه ها درزمینه های مختلف فراوان و حیرت انگیز است و من در این مختصر به همین اندازه اکتفا می کنم و بیشتر از این را به خود شما وا می گذارم و در پایان اشاره می کنم که در جهان پر کشاکش امروزی ما در هر کچا که باشیم به نگاه مولانا به جهان و خدا و انسان مولانا و نیز در مقابل انتگریسم و فاندامانتالیزم خشن مذهبی به نگاه مذهبی مولانا که قرائتی عارفانه از دین اسلام است بسیار نیازمندیم.مولانا جهان را لبریز از خدا می داند ، خدای مولانا نه دشمن انسان که معشوق وبه گفته استاد داریوش آشوری محقق ایرانی در کتاب «هستی شناسی حافظ»«عاشق» انسان است. اگر به حکایت بسیار زیبای موسی و شبان در مثنوی مراجعه کنیم می بینیم خدا آنچنان عاشق انسان است که وقتی این انسان توسط پیامبرش موسی مورد انتقاد قرار می گیرد ، خدا موسی را مورد عتاب شدید قرار می دهد که چرا بنده مرا آزار دادی به دنبال او برو و از او دلجوئی کن و عذر بخواه.
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان ومان من
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
تو کجایی تا که خدمتها کنم
جامه ات را دوزم و بخیه زنم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت!
موسی از آن مرد میپرسد ای مرد با که اینگونه سخن میگویی؟! تو داری کفر می گوئی و خدا را به صورت انسانی میبینی که مو دارد و می خورد و می خوابد وای بر تو با که داری حرف می زنی وچوپان در پاسخ:
گفت با آنکس که مارا آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
موسی به او می گوید
گفت موسی:های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفراست و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
گرنبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
چوپان چون این حرفها را از موسی شنید.ناراحت از کار خود:
گفت ای موسی دهانم دوختی
وزپشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد وتفت
سرنهاد اندر بیابان و برفت.
موسی پس از آن برای مناجات به کوه طور رفت.از خدای بزرگ به او ندا آمد که ای موسی این چه کاری بود که کردی هر چه زودتر بروچوپان را بیاب و از او معذرت بخواه!
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده مارا ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
من نکردم خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
چونکه موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
این است خدای مولانا که حتی بخاطر یک چوپان صحرا نشین یکی از بزرگترین رسولان خود را که در اسلام از زمره پیامبران پنجگانه اعظم و به تعبیر اسلام«اولوالعظم»(آدم، نوح،موسی، عیسی, محمد) هستند مورد انتقاد قرار می دهد و انسان مولانا انسانی است جهانی که فاصله خود و خدای خود را در مسیر عشق طی می کند تا جدائی ها به سر رسد.اولین بیت مثنوی بر همین اشاره دارد
بشنو از نی چون حکایت می کند
وز جدایی ها شکایت می کند.
پایان اعتصاب غذا در لیبرتی و گام بعدی...
سعید جمالی
هادی افشار
saeidjamali@yahoo.com
سعید جمالی
فرمان پایان اعتصاب غذا در لیبرتی صادر شد. اگر چه که
صدمات جسمی فراوانی بر اعتصابیون وارد شده ولی باز باید خدا را شکر گذار
بود که کسی جان به جان آفرین تسلیم نکرد. شیوه پایان دادن به اعتصاب هم
اصلا مهم نیست، مهم حفظ جان انسانهاست.
نمیدانم که گام بعدی یا بهانه بعدی چیست؟ امیدوارم هر چه
که هست بازی با جان انسانها نباشد. مطمئنا راه حلهای دیگری منجمله راه
حلهای سیاسی برای ادامه مسیر می توان پیدا کرد و از راه حلهای موقت، فردی و
بسیار زیانبار پرهیز نمود.
... با توجه به تغییرات شگرفی که در جامعه ایران رخ داده،
می توان مانند یک جریان پخته و جاافتاده سیاسی در اروپا یا آمریکا، مواضع
سیاسی را بصراحت مطرح کرد و اقشار مورد نظر را حول آن بسیج نمود. تناقض بین
اسم و محتوا نیز مهم نیست. امروزه تمام احزاب کارگری گذشته مواضع مشابهی
با احزاب محافظه کار دارند و هیچ اتفاق مهمی هم برایشان رخ نداده. اگر
جریان وابسته به آقای رجوی اصرار بر حفظ نامشان دارند کسی نمی تواند مانع
آنها شود و در عالم سیاست امروز موضوع چندان مهمی هم نیست. دو جایه خوری از
اصول پذیرفته شده دنیای امروز است.
جریان مذکور در انتخاب "یاران سیاسی" یا "جبهه سیاسی" بین
المللی، تمام تعارفات را بکناری گذاشته و حتی صراحتشان در این زمینه " تو
ذوق" زننده است. بحث بر سر خوبی یا بدی آن نیست. بحث بر سر این است که چرا
این جریان گامی فراتر در روند حرکتشان بر نمیدارد و "یاران سیاسی" را در
سیاست شان بصورت روشن و صریح جاری و متبلور نمی کند. مثلا چه اشکالی دارد
که با صراحت تمام از دخالت نظامی آمریکا و ناتو در سرنگونی رژیم جانبداری
کرد. این ایده حتما که طرفدارانی دارد و مسلما تعداد آنها بسیار بیش از
طرفداران فعلی است. در ایران آینده هم حتما اقشاری از جامعه از چنین "
تفکر" و "نگرشی" حمایت خواهند کرد.
اولین حُسن چنین صراحتی در سیاست، ارتقاء واکنشهای فردی و
مایه گذاشتن از جان آدمها به کنشهای سیاسی و فعال می باشد. آنگاه می توان
عضو رسمی چنین "کلوپی" شده و از حمایتهای سیستماتیکی برخوردار شد. همچنین
بنظر میرسد میزان "لعنت" و "بدنامی" آن از حالت فعلی کمتر باشد.
بدون شک برای آقای رجوی روشن است که فرضیه "تبدیل شدن به
نیروی پیش قراول تهاجم نظامی به ایران" بدلیل ساده نداشتن نیرو و سلاح و
زمین، منتفی است. اگر چنین است پس دلیل موجهی برای آزردن نفرات باقیمانده
وجود ندارد. می توان لااقل بخشی از آنها را در سطحی "عالی" تر بکار گرفت.
اگر این ایده مورد پسند نیست، از یاد نبرید در دنیای سیاست کسانی که فاقد
قدرت هستند نمی توانند "دودوزه" بازی کنند.
26 آذر 92(17 دسامبر 13) هادی افشار
saeidjamali@yahoo.com
اسماعیل وفا یغمایی
خبر رسید که اعتصاب غذا تمام شد. اول این اطلاعیه را بخوانید.
«اطلاعيه مطبوعاتي, اسپانيا- مادريد، 17 دسامبر 2013دادگاه
اسپانيا تحقيقات در مورد مشاور امنيت ملي عراق بخاطر جنايت عليه جامعه بين
المللي را آغاز ميكند. فالح فياض متهم به ارتكاب جنايات تحت قانون بين
الملل عليه ساكنان اشرف ميباشد.بدنبال حكم دادگاه اسپانيا عليه مشاور امنيت
ملي مالكي بخاطر قتل عام و آدم ربايي در اشرف خانم رجوي ساكنان ليبرتي و
ايرانيان در شهرهاي مختلف جهان را به پايان اعتصاب غذا فراخواندبدنبال
قطعيت حكم دادگاه اسپانيا عليه فالح فياض، مشاور امنيت ملي مالكي، بخاطر
مسئوليت مستقيم در كشتار اول سپتامبر 2013 و اعدام جمعي 52 تن از ساكنان و
به گروگان گرفتن 7 تن و به اتهام جنايت عليه جامعه بين المللي، خانم مريم
رجوي رييس جمهور برگزيده مقاومت ايران، مجاهدان ليبرتي و ايرانيان در
شهرهاي مختلف جهان را به پايان اعتصاب غذاي جهاني كه از روز اول سپتامبر
شروع شده است فراخواند و پايان اعتصاب غذا را اعلام كرد.»(نقل از سایت شورا
)
این تمام شدن اعتصاب غذا هم تبریک عام لازم دارد هم تبریک خاص. بطور عام جای تبریک دارد زیرا:
1- تعداد زیادی از اعضای مجاهدین در لیبرتی و هوادارانشان،یعنی جمعی ازفرزندان ملت ایران در سراسر جهان از رنج این اعتصاب وخطر احتمالی مرگ نجات یافتند. 2- همچنین رهبران به یک پیروزی دیگر در ادامه سلسله پیروزیهای سی و سه ساله خود دست یافتند که امیدوارم این پیروزی بزرگ دیگر را فرصتی بدانند که بنشینند و راه چاره ای اساسی برای نجات اهالی لیبرتی و راهگشائی سیاسی قابل فهم برای همه پیدا کنند.
3- تعداد زیادی از کسانی هم که در سراسر جهان علیرغم خوب خوردن و خوب نوشیدن مقاله مینوشتند و از صمیم دل و نهایت ایمان البته،ازبرکات اعتصاب غذا برا ی دیگران یاد میکردند(منجمله این اواخر از تاثیر اعتصاب غذا در مدنیت !یاد نمودند) دیگر لازم نیست مقاله بنویسند و به معترضین دشنام بدهند و نیز میتوانند از این پس راحت و آسوده و بدون لگد پرانی وجدان مغفوله سر نهار و شام هر چه می خواهند نوش جان کنند و زیر لب «دعای سفره »یادشان نرود وبا شکم پراز غذا و قلبی مانند معده مبارک پراز ایمان دست دعا بلند کرده زمزمه نمایند :
1- تعداد زیادی از اعضای مجاهدین در لیبرتی و هوادارانشان،یعنی جمعی ازفرزندان ملت ایران در سراسر جهان از رنج این اعتصاب وخطر احتمالی مرگ نجات یافتند. 2- همچنین رهبران به یک پیروزی دیگر در ادامه سلسله پیروزیهای سی و سه ساله خود دست یافتند که امیدوارم این پیروزی بزرگ دیگر را فرصتی بدانند که بنشینند و راه چاره ای اساسی برای نجات اهالی لیبرتی و راهگشائی سیاسی قابل فهم برای همه پیدا کنند.
3- تعداد زیادی از کسانی هم که در سراسر جهان علیرغم خوب خوردن و خوب نوشیدن مقاله مینوشتند و از صمیم دل و نهایت ایمان البته،ازبرکات اعتصاب غذا برا ی دیگران یاد میکردند(منجمله این اواخر از تاثیر اعتصاب غذا در مدنیت !یاد نمودند) دیگر لازم نیست مقاله بنویسند و به معترضین دشنام بدهند و نیز میتوانند از این پس راحت و آسوده و بدون لگد پرانی وجدان مغفوله سر نهار و شام هر چه می خواهند نوش جان کنند و زیر لب «دعای سفره »یادشان نرود وبا شکم پراز غذا و قلبی مانند معده مبارک پراز ایمان دست دعا بلند کرده زمزمه نمایند :
الحمد لله ربّ العالمین هنیئاً للآکلین و برکةً
للباذلین. الحمد لله الّذی یُطعِمُ و لا یُطْعَم و یَرزُقُ و لایُرْزَق،
زاد الله النّعم، دَفْعَ الله النّقَم، بِحَقّ سیّد العرب و العجم. اللّهم
تَقَبَّل حَسنات المُحسنین ؛اللّهمَ اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و
المسلمات الأحیاء منهم و الأموات ، رَحِمَ اللّهُ من قَرَءَ الفاتِحَةَ
مع الصَّلوات
ترجمه دعای سفره با ادراک ناتوان من از عربی انشالله میبخشید نقائص را. :
سپاس خدای آفریننده دو جهان را که میدهد تا
خورندگان بخورند وبلنبانند و برکت میدهد به باذلین و بخشندگان و کسانی که
حق و حساب فقرا! را میرسانند. شکر خدائی را که ما راماشالله هزار ماشالله
سیر و پر میخوراند( یعنی مقاله نویسان را) وخودش نمیخورد ( مثل اعتصابیون)
و رزق و روزی میدهد بما(ماهانه یا غیر ماهانه) ولی خودش نیازی به رزق
ندارد!. انشالله خداوند زیاد کند نعمتها راو رسیدگی ها رابه ما( بخصوص بعد
از این اعتصاب) و دفع کند فلاکتها را! بحق آقای عرب و عجم!(در زمان گذشته
که این دعا نوشته شده فقط عرب و عجم برای دعانویس شناخته شده بود الان چون
قرار است انشالله جامعه بی طبقه توحیدی در سراسر کره زمین بر اساس آئین
پیامبر اسلام تشکیل شود و ایجاد شود باید گقت:بحق سید العرب و العجم(یعنی
پیامبر اسلام) و الاروبائیون والامریکائیون والاسترالیائیون
والاقیانوسیهئون والافریقیون) خداوندا قبول کن خوبی های محسنین را خدایا
ببخش مومنین و مومنات را و مسلمین و مسلمات را( گور بابای بقیه از سایر
ادیان گرفته تابیدینها تو فقط همین ها را بیامرز بقیه بنده تو نیستند) و
مردگان ما را زنده بفرما( تا برگردند وبعد از پانزده بیست سال مقالات
بنویسند)خداوند بیامرزد بابای کسیر ا که فاتحه بخواندو صلوات بفرستد.
و سپس بانیان سفره! ر ایاد آرند و دعای خیر نمایند و به این ابیات مترنم گردند.الهي به اين سفره بركت بده
به اين مائده شكر نعمت بده
همه شاد گردیم در اين زندگي
به باني اين سفره رحمت بده
به آشپز و ميزبان و هم ميهمان
تن سالم و شان و شوكت بده
نصيب همه دوستان علي(ع)
زحق سفره ي خير قسمت بده
الهي به روز جزا بهر ما
طعام بهشتي ز جنت بده
خب این چند تا از دلایل تبریک عام بود و باز هم دلایل عام وجود دارد که لازم نیست بنویسم، فقط یک تبریک خاص به آقایان روحانی و قصیم را یادمان نرود که این دو انسان شریف ازآغاز این کشتار با چندین اطلاعیه فجیع و دهها مقاله جات واقعا پتیاره از طرف آدمهای شناخته شده و ناشناس مورد این اتهام قرار گرفتند و شقیقه به شست پا کاملا ربط داده شد که :
بالا برویم و پائین بیائیم عامل و زمینه ساز این کشتارها استعفای این دو عضو مستعفی یعنی این دونفر و تعدادی دیگرند که موجب شدند رژیم بریزد و پنجاه و دو مجاهد را با شقاوتبار ترین شکل بکشد و هفت تن را به اسارت ببرد!.جدا جل الخالق.
اما سپاس خدای عدالتخواه را که سرانجام پس ازروزهای
متمادی و مقالات متمادی علیه اینان ،مساله حل شد و هندوانه فروش پیدا شد و
بر اساس اطلاعیه شورا و رای دادگاه اسپانیا معلوم شد که عامل اصلی نه این
دو عضو سابق شورا (یعنی یک دکتر با حدودپنجاه سال سابقه مبارزاتی از
کنفدراسیون تا شورا و یک وکیل (با همین اندازه تلاش برای حقوق بشر و
انسانیت ا ز جبهه دموکراتیک تا شورا)، بلکه عامل بر اساس اطلاعیه شورا، این
علیه و ما علیه بی پدر و مادر تخم شمر و یزید فالح فیاض و رفقای او هستند
که این جنایت را مرتکب شده اند. خدایا صد هزار مرتبه شکر که بالاخره
اطلاعیه خود شورا پرده از روی قضایا برداشت و موجب شد تا شکیات!! این
نویسنده نیزبر طرف شود!! بنابراین با عرض تبریک خاص به جنابان دکتر قصیم و
روحانی بخاطر کذب فرمایشات تمام عریضه نویسان از ایشان میخواهم علیرغم
لائیک بودن با توجه به تاکید خداوند متعال در ایه 12 سوره لقمان در مورد
شکر کردن از خودش!(،وَلَقَد آتَینا لُقمانَ الحِکمَهَ اَنِ
اشکُر للهِ وَ مَن یَشکُر فَاِنَّما یَشکرُ لِنَفسِهِ وَ مَن کَفَرَ
فَاِنَّ الله غَنیُّ حَمیدٌ ما به لقمان حکمت بخشیدیم که خدا را
شکر کن. و کسی که شکرگزار باشد، صرفاً به نفع خودش شکر کرده است و هر کسی
کفران کند، خداوند، بی نیاز و در خور ستایش است).
) به دعا ی شکر مترنم شوند وبا امام زین العابدین بیمار همصدا شده بخوانند:
الُّهُمَّ اِنَّ اَحَداً لایَبلُغُ مِن شُکرِکَ غایَهً اِلاَّحَصَلَ عَلَیهِ مِن اِحسانِکَ ما یُلزِمُهُ شُکراً، وَلایَبلُغ مَبلَغاً مِن طاعَتِکَ وَ اِنِ اجتَهَدَ اِلاّ کانَ مُقَصِراً دُونَ استِحقاقِکَ بَفَضلِکَ، فَأَشکَرُ عِبادِکَ عاجزُ عَن شُکرِکَ، وَ اَعبَدُهُم مُقَّصِرٌ عَن طاعَتِکَ ... تُثیبُ عَلی قَلیلِ ما تُطاعُ فیهِ حَتِّی کَأَنَّ شُکرَ عِبادِکَ الَّذی اَوجَّبتَ عَلَیهِ ثَوابَهُم وَ اَعظَمتَ عَنهُ جَزاءَ هُم اَمرٌ ... لَم یَکُن سَبَیُهُ بِیَدِکَ، فَجازَیتَهُم
نیز از عریضه نویسانی که این دو را به زمینه سازی متهم کردند و گناه رژیم جنایتکار آخوندها را در این جنایت کم کردند!و جنایت آنها را به گردن قصیم و روحانی انداختند! و باعث رضایت قلبی و تشکر قلبی ملاهای پلید از خودشان شدند،می خواهم دست پوزش بر آورند و به دعای جوشن کبیر برای رهائی از نیمسوز باریتعالی مترنم شوند که:
اللهم اني اسئلك باسمك يالله يارحمن يارحيم ياكريم يامقيم ياعظيم
ياقديم ياعليم ياحليم ياحكيم سبحانك يالااله الاانت الغوث الغوث الغوث
الغوث خلصنا من النار يارب) به دعا ی شکر مترنم شوند وبا امام زین العابدین بیمار همصدا شده بخوانند:
الُّهُمَّ اِنَّ اَحَداً لایَبلُغُ مِن شُکرِکَ غایَهً اِلاَّحَصَلَ عَلَیهِ مِن اِحسانِکَ ما یُلزِمُهُ شُکراً، وَلایَبلُغ مَبلَغاً مِن طاعَتِکَ وَ اِنِ اجتَهَدَ اِلاّ کانَ مُقَصِراً دُونَ استِحقاقِکَ بَفَضلِکَ، فَأَشکَرُ عِبادِکَ عاجزُ عَن شُکرِکَ، وَ اَعبَدُهُم مُقَّصِرٌ عَن طاعَتِکَ ... تُثیبُ عَلی قَلیلِ ما تُطاعُ فیهِ حَتِّی کَأَنَّ شُکرَ عِبادِکَ الَّذی اَوجَّبتَ عَلَیهِ ثَوابَهُم وَ اَعظَمتَ عَنهُ جَزاءَ هُم اَمرٌ ... لَم یَکُن سَبَیُهُ بِیَدِکَ، فَجازَیتَهُم
نیز از عریضه نویسانی که این دو را به زمینه سازی متهم کردند و گناه رژیم جنایتکار آخوندها را در این جنایت کم کردند!و جنایت آنها را به گردن قصیم و روحانی انداختند! و باعث رضایت قلبی و تشکر قلبی ملاهای پلید از خودشان شدند،می خواهم دست پوزش بر آورند و به دعای جوشن کبیر برای رهائی از نیمسوز باریتعالی مترنم شوند که:
پروردگارا همانا از اسم تو مدد میجویم یا الله ای
بخشنده مهربان ای کریم ای مقیم و عظیم و قدیم و دانشمند و حکیم پناه میبرم
بهت و ای خدا بفریادم برس بفریادم برس بفریادم برس بفریادم برسو خلاص کن مرا از آتش و احتمالا نیمسوز....
هفده دسامبر المبارک 2013شمسی میلادی هجری!
اسماعیل وفا یغمائی
هفده دسامبر المبارک 2013شمسی میلادی هجری!
اسماعیل وفا یغمائی
ارمغان ۸۰ میلیون تومانی مرتضوی برای روزنامه حامی هاشمی رفسنجانی
۱۳۹۲/۰۹/۲۵ انقلاب اسلامی در هجرت- ابعاد
فساد سازمان تامین اجتماعی و سعید مرتضوی دامان همه جناحهای نظام ولایت
فقیه را گرفته است.خاطر نشان میکنیم که محمود احمدینژاد در جریان بررسی
استیضاح شیخالاسلامی وزیر کار، تعاون و رفاه اجتماعی ویدئویی از ملاقات
فاضل لاریجانی (برادر علی لاریجانی) و سعید مرتضوی در صحن علنی مجلس پخش
کرد.در ان فیلم فاضل لاریجانی خطاب به مرتضوی میگوید کسی که میخواهد
قرارداد ببندد باید هشیار باشد که در مورد ما تبلیغات نکند و اعلام نکند که
با ماست. خودمان جایی میبینیمشان و قراردادها را میبندیم.مرتضوی
میگوید خوب شما این اعتبار را دارید که از اخوی دستور بگیری؟ لاریجانی
میگوید: بله حتی در یک جلسه اخوی، این بنده خداها که گفتم را دید و به
ایشان گفتم من با این بنده خداها کار میکنم و بنده خدا مشکل دارد و نیاز
به حمایت دارد و من حمایت اخوی را برای اینها گرفتم. مرتضوی میگوید خوب
اخوی دستور داده است مشکلاتش حل شود؟ لاریجانی میگوید بله من خودم هم
مشاور بانک صنعت و معدن بودم و قسطهای این بنده خدا را تقسیط کردهام که
حل شودو ...
اکنون
نیز در مساله کارتهای هدیه ای که سعید مرتضوی در سازمان تامین اجتماعی در
بین جناح های مختلف نظام توزیع کرده روزنامه آرمان( روزنامه هوادار هاشمی
رفسنجانی ) نیز تنها در یک مورد 10 میلیون تومان کارت هدیه دریافت کرده
است!
جهاننیوز -ابعاد فساد سازمان تامین اجتماعی و سعید مرتضوی گسترده تر از آن
بود که بسیاری میپنداشتند. نکته جالب در این میان، فضاسازی رسانهای یک
طیف سیاسی است که خود از همراهان مرتضوی در این فساد بزرگ بوده است.ارمغان ۸۰ میلیون تومانی مرتضوی برای روزنامه حامی هاشمی
به
گزارش جهان نیوز، رسانههای اصلاح طلب بلافاصله پس از افشای عمق فساد، ژست
ضدفساد گرفتند و خود را به سنگر مقابل مرتضوی و تامین اجتماعی کشاندند؛
غافل از اینکه اسناد دریافت کمکهای دهها میلیونی آنان از مرتضوی ثبت و
ضبط شده است.
یکی
از این روزنامههای به ظاهر پاکدست، روزنامه آرمان است که حتی فردای
انتشار گزارش تحقیق و تفحص مجلس درخصوص فساد مالی تأمین اجتماعی، تیتر یک
خود را به تقبیح این فساد اختصاص داد غافل از اینکه مدیران این روزنامه از
ریخت و پاشهای مرتضوی کمبهره نبوده اند.
هوشمند
سفیدی، صاحب امتیاز روزنامه آرمان امروز و مدیرمسئول موسسه فرهنگی روابط
عمومی آرمان(روزنامه آرمان) است که البته اسم و سمت وی در گزارش تحقیق و
تفحص مجلس به اشتباه "سعیدی" ذکر شده است.
بند ۱۲ گزارش مجلس
طبق این سند آقای سفیدی تنها در یک مورد ۱۰ میلیون تومان کارت هدیه از مرتضوی دریافت کرده است.
روزنامه آرمان از حامیان ویژه آقای هاشمی رفسنجانی و خانواده اوست و معمولا مواضع اعضای این خانواده را آرمان منتشر میکند.
اما
سند دیگری از دستاورهای مرتضوی برای روزنامه حامی آقای هاشمی منتشر شده که
جای تامل دارد. در این سند، صاحب امتیاز روزنامه آرمان به بهانه برگزاری
یک سمپوزیوم از سعید مرتضوی تقاضای کمک میکند. مرتضوی هم حاتمبخشی کرده و
با دادن ۵۰ میلیون تومان دیگر به وی، همکاریها را تداوم میبخشد. این اسناد در ادامه آمده است:
درخواست هوشمند سفیدی از مدیرعامل وقت سازمان تامین اجتماعی و دستور مرتضوی برای اجابت آن
درخواست از مدیر مالی سازمان برای واریز پول به حساب هوشمند سفیدی
اعلام شماره حساب از سوی سفیدی- سند ثبت شده در گزارش هیئت تحقیق و تفحص مجلس به شماره 1334
البته اینها تنها کمکهای مرتضوی به روزنامه آرمان نیست چرا که در ادامه این رابطه، این روزنامه در اقدامی غیرمتعارف ۲۰
میلیون تومان دیگر از مرتضوی بابت آگهی تبلیغاتی دریافت کرده است که در
صورت لزوم، جهان نیوز برای تنویر افکار عمومی سند آن را هم منتشر خواهد کرد.
جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان سازمانی غیر دولتی
جمعیت
دفاع از کودکان کار و خیابان سازمانی غیر دولتی است که اعتقاد دارد کار
فعالیتی غیر ضروری برای کودکان می باشد که آن ها را از داشتن زندگی عادی
دردوران کودکی محروم می کند و آسیب های جدی و جبران ناپذیری به لحاظ روحی و
جسمی به آن ها وارد می آورد.
روزانه کودکان زیادی که اغلب آنها کودکان کار و خیابان هستند در این مرکز
توسط تعدادی افراد داوطلب آموزش می بینند. طبق آمار های رسمی حدود پنجاه و
چهار هزار کودک و طبق آمارهای غیر رسمی حدود 3 میلیون و هشتصد هزارکودک
جامانده از تحصیل در ایران وجود دارد .
|
۱۳۹۲/۹/۲۴ - ۱۹:۴۰ |
رواج تبارگرایی و اشرافیت جدید به نام بیت امام
۱۳۹۲/۰۹/۲۶بروز
ناهنجاریها و کجرفتاریها بیشتر در اعمال تملق گونه در کشورهای مختلف
دیده شده است که کشورمان نیز از این موارد مستثنا نیست. به طور کل این
نقیصه فرهنگی هر جا که عود میکند، از پس آن فساد و ناهنجاری پدید می آید
و این تملقگویی ها هر چه به کانون قدرت و همچنین به اشخاص و افراد شاخص
جامعه بیشتر نزدیکتر باشد، بیشتر جامعه را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
از
این جمله میتوان به مدیحهسرایی روزنامه آرمان اشاره کرد که به عنوان
حامی دو آتشه هاشمی رفسنجانی فعالیت میکند. این روزنامه در یادداشتی پر
از شور و هیجانی کاذب و تملقگویی تمام خبر تولد فرزند سید یاسر خمینی به
نام «فاطمه» را به عنوان یک شکوفایی بزرگ در نسل آینده ذکر میکند.
در
بخشی از این یادداشت که عینا ذکر می شود، آمده است:«سیده فاطمه خمینی»؛
او دختری است که روز گذشته متولد و به جمع نوادگان خانواده امام(ره)
پیوست. فاطمه دختر مردی است که با وجود هجمههای بیامان تندروها، هیچگاه
موضوعی برای هجمه حتی به دروغ برای وی نیافتند. شخصیت یاسر خمینی به
گونهای تعریف شده که حتی مخالفان و منتقدانش هم در برابر او سر احترام
فرود میآورند. مادر فاطمه هم از خانوادهای اصیل است که اگر چه در طول
سالهای اخیر حرفهای زیادی در دل نهان کرده اما به دلیل بزرگمنشی خود و
خاندانش سکوت را بر هر مولفهای ترجیح داده است.سیده فاطمه خمینی دختر
سیدهحورا صدر است و یقینا چند سال دیگر به خود خواهد بالید که نام امام
موسی صدر را در کتیبه خانوادگی خود دارد.»
در
بخش دیگری از این مطلب با عنوان «آنچه میراث فاطمه است»، نگارنده می
نویسد:« فاطمه خمینی میراث بزرگی را در بدو تولد هدیه میگیرد که در صدر
آنها محبوبیت جدش یعنی امامخمینی(ره) است. شاید آن زمان که فاطمه به سن
درک واقعیت تاریخ ایران برسد برای همسن و سالانش تعریف کند که تاثیرات روح
بزرگ و شگرف امامخمینی(ره) چه تاثیراتی در تربیت او داشته است؛ تاثیراتی
که از سوی پدر و مادر به او منتقل شده است. اما پدر فاطمه چه ویژگیهایی
دارد که او را از سایرین متمایز میکند؟ سید یاسر خمینی از جمله نوادگان
حضرت امام(ره) است که آنچنان تمایل به رسانهای شدن ندارد و همانند
برادرانش تحقیق و پژوهش را به هر مولفه دیگری ترجیح میدهد. سیدیاسر همچنین
چندان تمایلی به حضور در پشت تریبون ندارد و جز در مواقع لزوم به پشت
تریبون نمیرود و آن گاه هم لزوم رعایت اخلاق و خودداری از فردیت را محور
اظهارات خود قرار میدهد. آخرین
بار سید یاسر خمینی در مراسم عزاداری امام حسین(ع) در حسینیه امام
خمینی(ره) به همراه برادرانش سیدحسن و سیدعلی در کنار مقام معظم رهبری دیده
شد. وی در کنار درس خواندن در محضر بزرگان به تدریس دروس حوزوی هم مشغول
است و به گواه آگاهان استعداد او در آموختن دروس منحصر به فرد است و
شاگردانی که تحت تعلیم او هستند، از میزان دانش و علم و به ویژه
پیگیریهایش سخن میگویند. مادر سیدهفاطمه یعنی سیدهحورا صدر هم از تبار
امام موسی صدر است که نامش فخر عرب و عجم است. حورا بسیار صبور است و
تاکنون در مقام همسر فردی از تبار خمینی خود را در مراسمهای مختلف مطرح
نکرده است. فاطمه کوچک چند سال دیگر خواهد دانست پیوند دو تبار بزرگ چه
افتخار و میراث عظیمی است که به او رسیده است. فاطمه دارای برادری به نام
روحا... هم هست که از او چند سال بزرگتر است و دوران کودکی را سپری
میکند. نام او با نام حضرت امام(ره) همخوانی دارد و این را باید نعمتی
بزرگ بداند که پس از سالها از رحلت حضرت امام(ره) با ذکر نام او همگان به
یاد مردی خواهند افتاد که آرامش، امنیت و توسعه و... را مدیون مجاهدتهای
او هستند.»
نکته
جالب دیگری در این مطلب بدان اشاره شده است، « شباهت یادگاران امام (ره)»
است. نویسنده در این باب نیز آورده است: «نکته جالب در پیوند دو خانواده
صدر و خمینی به شباهتهای چهرهای آنها مربوط میشود. شاید برخی ویژگیهای
رفتار و اخلاقی آنها سبب شده که چهرههایی شبیه یکدیگر داشته باشند مثلا
سیدحسن خمینی شباهتهایی با چهره امام موسی صدر دارد یا سیدیاسر خمینی را
میگویند که بسیار شبیه حاج احمدآقا خمینی است. سیدعلی خمینی هم دارای
شباهتهایی با پدربزرگ یعنی امام خمینی(ره) است.
روزنامه آرمان قدم این نورسیده را به خاندان حضرت امام و صدر تبریک
میگوید و امیدوار است نورسیدگان ادامه دهنده راه این بزرگواران باشند.»
به
هر حال شکی نیست که بیت امام راحل نیازی به اینگونه تملقگوییها ندارد و
قطعا از چنین رفتارهای انحرافی نیز بیزار است. اما مهمترین نکته در چنین
مطلبی که متاسفانه در بسیاری از رفتارهای چنین جریاناتی نیز مشهود است،
خطکشیها و ایجاد فاصله در مورد اشخاص و افراد مختلف با آحاد جامعه است. این
خطکشیها قطعا با آرمانهای امام (ره) و انقلاب اسلامی که به عنوان
انقلاب مستضعفین جهان شناخته میشود و همواره در طول این سی و چند سال که
از عمر این انقلاب میگذرد، حامی مظلومان و مستضعفین بوده، در تضاد کامل
است.
خط
به خط و سطر به سطر این جملات نوعی اشرافی گری الیگارشی را به خواننده
دیکته محترم می کند و با حماقتی تمام به مخاطبین اینگونه القاء می کند که
خانواده امام (ره) از ملت ایران جدا هستند. مسالهای که اگر آنرا غیر
عامدانه و به پای حب خانواده امام (ره) بنویسیم باید بگوییم که نگارنده
آنچنان با حماقت تمام به مدیحهسرایی اهل بیت رهبر کبیر انقلاب اسلامی همت
گماشته است که نمیدانسته این جملات رویکردی خطرناکی در قبال خانواده امام
است.
در
واقع، اولین معنایی که هر خوانندهای از اینگونه مطالب برداشت می کند، این
است که بایستی خود را جدای از این خانواده بداند. متاسفانه مرکز ثقل چنین
طرز فکری چیزی جز اشرافی گری نیست و این موضوع با روح و نفس آرمان امام
راحل در تناقض جدی است.
از
سوی دیگر این تملقگوییها نوعی تلاش برای جناحی سازی و تیم سازی در خصوص
بیت امام راحل است و جریانی در این زمینه سعی دارد که با ایجاد نگرش جناحی
در خصوص بیت امام راحل، اعتبار خانواده ایشان را مصادره به مطلوب کند.
این موضوع هم رویکردی خطرناک در قبال خانواده امام است چراکه همواره
خانواده امام سعی داشتند که فراجناحی عمل کنند و تا حد ممکن در مسائل
سیاسی دخالت نکنند و اینچنین مطالبی در تناقض با رویکرد کلی بیت امام است.
در
کدامین مطلب و کدامین سخنان امام راحل خانواده خود را برتر از ملت ایران
خطاب کردند. در واقع امام(ره) همواره در این زمینه مراقبت می کردند و
خانواده خود را برتر از مردم نمی دیدند و همین رفتار بود که سبب می شد ملت
ایران ایشان را به عنوان پدر معنوی خود بدانند که در این زمینه بسیار
خواندهایم و شنیده ایم.
حال
باید این سئوال جدی را مطرح کرد که روزنامهای که حامی ویژه آیت الله
هاشمی رفسنجانی است، چرا اینچنین در بوق و کرنا برای تولد یک نوزاد می
دمد؟ قصد ما در این زمینه نیت خوانی نیست و قضاوت درباره این موضوع را به
عهده خوانندگان محترم می گذاریم اما میتوان به خوبی نتایج چنین رفتارهایی
را حدس زد.
ایجاد
انشقاق میان بیت امام و آرمانهای رهبر کبیر انقلاب، جدای انداختن میان
آحاد جامعه و بیت امام راحل و دیکته کردن یک نظام سیاسی فسادانگیز جدید به
ملت ایران از جمله نتایج اشکار چنین رفتار رسانهای است. اینگونه تبعیض
قائل شدن برای یک خانواده اثرات اجتماعی بدی در جامعه خواهد گذاشت و موجب
سرخوردگی افراد می شود و ناقض وجهه مردمسالاری جمهوری اسلامی ایران است.
خوشبختانه چنین رفتارهای ارتجاعی که مخصوص سالهای طاغوت است و ما را چندین
دهه به عقب پرتاب میکند، در میان مردم منسوخ شده است اما به هر شکل به
نظر میرسد باید تذکر جدی در باب چنین تملقگوییهایی به این افراد و
جریانها داده شود، تا در آینده شاهد و ناظر چنین رفتارهای خطرناکی نباشیم
اشتراک در:
پستها (Atom)