درباره کتاب استبداد شرقی نوشته کارل ویتفوگل به بهانه ترجمه آن به زبان فارسی
1
«استبداد
شرقی» نوشته کارل ویتفوگل بر مبنای تئوری «شیوه تولید آسیایی» مارکس به
نگارش درآمده است. اما قبل از مارکس هم بسیاری از تفاوت تاریخ شرق با غرب
نوشته بودند. جنگ هخامنشیان با هلنیها اولین شناخت از شرق و آسیا را برای
غربیان تدارک دید. ارسطو از استبداد در شرق نوشت و فرق بین دولتهای شرقی و
غربی را عنوان کرد. قسمت عمده کتاب هرودوت نیز به شرق اختصاص یافته است.
هرودوت چنان دقیق و مفصل تاریخ ایران و مصر و سکابا
را نوشته است که نوشتهاش از معتبرترین منابع تاریخ شرق و ایران است. وی
در کتابش بر اهمیت آبیاری مصنوعی در مصر و ایران تاکید میکند و ارتباط این
تاسیسات آبیاری با تشکیلات سیاسی و متمرکز و استبدادی شدن آن را میبیند.
تاریخنگاران
دیگر روم و یونان هم از شرق و ایران نوشتهاند و در شرح جنگهای ایران و
یونان گهگاه به استبداد حکومت ایران هم اشاره کردهاند. مثلا پلوتارخ حکومت ایران هخامنشی را با حکومت یونانی مقایسه میکند، و در این قیاس، حکومت ایران را استبدادی میبیند.
از
اواخر قرون وسطی نیز که ارتباطات شرق و غرب گسترش یافت، باز نگاه غربیان
به آسیا بیشتر شد، و شبکههای آبیاری شرقی و حکومتهای استبدادی در شرق جلب
توجه دوباره کرد. مونتسکیو در کتاب روحالقوانین در مورد شرق و استبداد
نوشت و چین و ژاپن و هند و ایران را جزو کشورهای استبدادی برشمرد. به
اعتقاد او در شرق همگان برابرند و تساویشان در ترس و ناتوانی در برابر
حکومت و قَدَرقدرتی آن است. به روایت مونتسکیو: در نظام استبدادی شرقی هیچ
قدرتی در مقابل حکومت قرار ندارد و فقط قدرت مذهب است که گهگاه به شکل
موقتی در مقابل حکومت قرار میگیرد. تازه آن هم در اکثر مواقع جزئی از قدرت
و بخشی از هیرارشی (هرم) قدرت است.
اقتصاددانان
کلاسیک مانند آدام اسمیت و محققان علوم اجتماعی همچون جیمز میل و ریچارد
جونز نیز درباره حکومتهای آسیایی و استبداد نوشتند. آدام اسمیت درباره نقش
آب در چین و دیگر کشورهای آسیایی نوشت، و از قدرت حکومت در کشورهای چین،
مصر باستان و هند یاد کرد. ریچارد جونز هم تصویری همراه با اقتدار و خشونت
از جوامع آسیایی بهدست داد و بالاخره اصطلاح استبداد شرقی به وسیله جان
استوارت میل به کار برده شد.
2
در
روسیه نیز قبل از انقلاب اکتبر و حتا پس از انقلاب اکتبر بحث استبداد شرقی
و شبکههای آبیاری مطرح و محل منازعه شد. قبل از انقلاب بر سر ملیکردن
زمینهای کشاورزی بین پلخانف و لنین مشاجره درگرفت. پلخانف برخلاف لنین
معتقد بود ملیکردن زمین به مثابه احیای شیوه تولید آسیایی و استبداد
حکومتی است. البته حق هم با پلخانف بود چراکه:
1ـ
نفی حق مالکیت زمین در شیوه تولید آسیایی و دیکتاتوری پرولتاریا این دو را
به هم نزدیک میکند. پس دیکتاتوری پرولتاریا یعنی احیای استبداد شرقی یا
استبداد روسی.
2ـ
هیات حاکمه و طبقه حاکمه در هم ادغام شده و حکومت استبدادی را میسازند.
چه در شیوه تولید آسیایی و چه در دیکتاتوری پرولتاریا یا بهتر بگوییم
لنینیسم. ملیکردن زمین یعنی حذف مالکیت خصوصی زمین و ادغام مالکیت و
حکومت.
3ـ
اقتصاد و سیاست در شیوههای تولید آسیایی و دیکتاتوری پرولتاریا از هم
تفکیک نمیشوند. پس قدرتمندان سیاسی قدرتمندان اقتصادی هم هستند. و این
یعنی احیای استبداد پیشین. در شیوه تولید آسیایی عمده زمینها دیوانی و
سلطانیاند. در لنینیسم هم کارخانهها دولتیاند و زمینهای کشاورزی با
ایجاد کالخوزوسا و خوزوکمونهای روستایی همه وابسته به دولتِ همهکاره و
توتالیتر هستند.
4ـ
نتیجه آنکه باید به ایدئولوژی حاکم تسلیم شوی چه در لنینیسم و چه در شیوه
تولید آسیایی. اگر تسلیم ایدئولوژی نشوی راهی اردوگاههای سیبری میشوی.
محاکمه میشوی کشته میشوی و بدنام تاریخنویسان استالینیست. همچنانکه در
شیوه تولید آسیایی هم دگراندیشان ملحد و زندقه هستند. مانی دارنده مذهبی
است متفاوت با مذهب زرتشتی مسلط که به وسیله موبدان موبد تبلیغ و ترویج
میشود. از اینرو مانویان سرکوب میشوند. مانی زندیق است. از اینرو پوست
از تنش میکنند و با کاه آکنده میکنند و بر در شارستان شهر میآویزند تا
عبرت همگان شود. تا همه بفهمند باید بر آستان تفکر حاکم سرخم کند. تا تفهیم
شوند که دگراندیشی برابر است با مرگ. مزدک نیز که مذهب دیگری آورده است و
در مقابل مذهب حاکم نهاده است نگونسار در قیر گداخته قرارش میدهند و
پیروانش را تا کمر در خاک میکنند تا با چشمان باز مزدک نگونسار را ببینند و
پایان کارش را.
5ـ
حدود قدرت استبدادی را هیچ قانونی تعیین نمیکند چه در شیوه تولید آسیایی و
چه در دیکتاتوری پرولتاریا یا لنینیسم. رهبر حزب همهکاره است و مردم
هیچکاره همچون پادشاه یا سلطان در شیوه تولید آسیایی.
لنین
قبل از انقلاب اکتبر و پیروزی به بحثهایی اینگونه تن میداد. مرحله
انقلاب را دموکراتیک میدانست شعار تشکیل مجلس موسسان را میداد و خود را
در هراس احیای استبداد روسی نشان میداد. ولی قدرت متمایل به گسترش و
قَدَرقدرت شدن است. متمایل به این است که در مقابل هیچ نهادی پاسخگو نباشد.
و لنین هم بعد از انقلاب چنین کرد. لنین نظریهپرداز دولت توتالیتر
مارکسیستی شد. آن هم بعد از اکتبر1917. این نظریهپردازی نزدیکیهای بسیاری
با استبداد دیرینه روسی داشت و این را ویتفوگل خوب دریافت و دست به کار
شرحش شد.
3
ویتفوگل
گفتههای مارکس درباره شیوه تولید آسیایی را اساسِ کتاب استبداد شرقی خود
کرد. در این میان در نظرات مارکس نظام آسیایی یا همان شیوه تولید آسیایی به
صورت یک پارادوکس به چشم میآمد. مارکس از یک طرف تاریخ پیشسرمایهداری
را به نظامهای اشتراکی اولیه، بردهداری و فئودالیسم تقسیم میکرد و از
طرف دیگر از نظامی صحبت میکرد به نام نظام آسیایی، یا همان شیوه تولید
آسیایی. به واقع مارکس و انگلس اطلاعات دقیقی از تاریخ شرق نداشتند. اشارات
آنها به استبداد شرقی و آسیایی جسته و گریخته و تصادفی بود. مارکس در
مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی از شیوه تولید آسیایی نام برده بود. منظور
مارکس از شیوه تولید طبق نمودار زیرمجموعه مناسبات و نیروهای تولیدی بود.
1ـ ابزار تولید
2ـ تجربیات تولیدی و مهارتها
1ـ مالکیت ابزار تولید
2ـ محل طبقات و گروههای اجتماعی
3ـ شکل تقسیم ثروت
نیروهای مولد
مناسبات تولیدی
شیوه تولید یا زیربنا
روبنا
صورتبندی اقتصادی اجتماعی
مارکس
در مقدمهای بر نقد اقتصاد سیاسی مینویسد: «بهطور کلی شیوه تولید
آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوازی جدید را میتوان به مثابه اعصار تکامل
در صورتبندی اقتصادی جامعه دانست.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) این جمله روشن میکند
که مارکس شیوه تولید آسیایی را مستقل از شیوه تولید باستانی و شیوه تولید
فئودالی میداند. بنابراین گفتن این که منظور او از شیوه تولید آسیایی
ویژگی فئودالیسم یا بردهداری در شرق بوده است، نارواست. چون او در کنار
شیوه تولید آسیایی، شیوه تولید باستانی و شیوه تولید فئودالی را هم قرار
داده بود.
مارکس
در سخن از تولید آسیایی تا حدودی اما نه به صورت دقیق درباره روابط تولیدی
صحبت کرده است. مثلا اینکه مالکیت خصوصی زمین وجود ندارد و اجاره زمین به
شکل مالیات وصول میشود و از اینرو حکومت مرکزی عامل مستقیم استثمار مردم
است. مارکس میگوید ارزش اضافی در جامعه بردهداری به وسیله بردهدار، در
جامعه فئودالی به وسیله فئودال، در جامعه سرمایهداری به وسیله سرمایهدار و
در جامعه آسیایی به وسیله دولت غصب میشود. لذا دولت و ادارات آن
استثمارگران جامعهاند. بوروکراتها، طبقه حاکمه جامعهاند. از اینرو تضاد
عمده اجتماعی در شرق تضاد بین تودهها و حکومت است. از اینروست که یاغی
در شرق این همه حرمت مییابد. یاغی طغیان علیه حکومت مستبد میکند و به
اساطیر میپیوندند. در شرق چه بسیار در افسانهها یاغی ستایش شده است و حتا
تا امروز هم با مبارزات اجتماعی پیوند خورده است. مارکس راجع به مسئله
آبیاری، شکل تولید کشاورزی و رابطه آن با نهاد سیاسی میگوید: «شرایط
اقلیمی و منطقهای بهویژه سرزمینهای وسیع که از صحرای آفریقا، عربستان،
ایران، هند و تاتارنشین و تایلندیهای آسیا دامن گسترده به آبیاری مصنوعی
از طریق کانالکشی و امور آبیاری که اساس کشاورزی شرق را تشکیل میداد
نیازمند بود... این ضرورت ابتدایی اقتصادی و استفاده مشترک از آب، دخالت
نیروی متمرکز حکومت را فرو گردانید... از اینرو یک کارکرد اقتصادی به تمام
حکومتهای آسیایی محول شود. این وظیفه جواب گفتن به کارهای عمومی بود.»
(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
حکومت
در غرب وقتی با شرق مقایسه میشود کوچک مینماید. حکومت در شرق فربه است.
چراکه تولید کشاورزی وابسته به آن و اقتدارش است. این حکومتها هستند که
تاسیسات عظیم آبیاری را ایجاد میکنند. این کار از مالک کوچک و فئودال محلی
ساخته نیست. کاری است عظیم که حکومتی عظیم هم میطلبد. مارکس بدین ترتیب
علت استبداد در شرق و شکل نگرفتن اشرافیت را به شکل هیرارشیک غربی در شرق
بیان میکند. تولید کشاورزی محتاج آبیاری مصنوعی است و این تنها از حکومت
متمرکز ساخته است که بتواند این امر را به انجام برساند. این ضرورت باعث
دخالت مستقیم حکومت در تولید و در نتیجه تمرکز حکومت و فربه شدن آن میشود
که استبداد شرقی نام میگیرد.
تاکید
مارکس بیش از همه روی هند است. او در مقالهای که در سال1853 در نیویورک
دیلیتریبون به چاپ رساند گفته بود که هند یکی از قدیمیترین جوامع آسیایی
است. او حتا گاهی جوامعی را نیمهآسیایی میشناخت. مثلا روسیه را
نیمهشرقی- نیمهآسیایی مینامید. با این همه در میان تئوریهای او
سوالهای بسیاری بر جای میماند و پاسخی نمییابد. مارکس بسیاری از خصوصیات
الگوی خود را نشان نداده است. معلوم نیست نظام آسیایی چگونه و کی به وجود
آمده است و چگونه و کی از بین میرود؟ میزان رشد ابزار تولید در این سیستم
روشن نیست و به هر حال نمیتوان سیستم آسیایی را حتا در تئوری شناخت. گاهی
با تکیه به جملهای از مارکس آنچنان برداشت میشود که نظامهای آسیایی بدون
تحول و ایستا هستند. مثلا در کاپیتال میگوید: «سادگی و ابتدایی بودن
سازمان تولیدی این اجتماعات کلید بیحرکتی جوامع آسیایی است. این اجتماعات
کاملا خودکفا هستند. مرتبا تجدید حیات میشوند و اگر از بین بروند دوباره
در همانجا و با همان اسم تشکیل میشوند.» پس با شکل ثابت حکومت و شکل ثابت
جماعات، کجا باید تحول جوامع آسیایی را دید؟ آیا آنچنانکه مارکس راجع به
استعمار مینویسد بهواقع این پدیده خارجی است که باعث تحول جوامع آسیایی
میشود؟ آیا تحول این جوامع درونی نیست و با جنگها و ارتباطات بیرونی صورت
میگیرد؟ آیا امپریالیسم و استعمار این جوامع را از خواب چندین هزارساله
بیدار میکند؟ مبارزه طبقاتی در کدام بخش از این تئوری جا دارد؟ مارکس در
ابتدای مانیفست گفته بود «تاریخ کلید جامعههایی که تاکنون وجود داشته
تاریخ مبارزه طبقاتی است.» پس این طبقات و مبارزه آنها در کجای شیوه تولید
آسیایی جای دارد؟ یا اینکه شرق دارای طبقات اجتماعی به مانند غرب نیست، لرد
و واسال و سینیور ندارد و در آن، اشرافیت شکل نگرفته است؟ آیا کل جامعه یک
طرف و حکومت مستبد در طرف دیگر، تضاد عمده این جوامع را تشکیل میدهد؟ و
اگر حرکتی به نشان مبارزه باشد یاغیگری و طغیان است که میجوشد و خاموش
میشود و باز همان تولید و همان همهکاره بودن حکومت مستبد و اسطوره شدن
طغیانگری و یاغیگری است در پی پستذهنی مردمان؟
مارکس
در دستنوشته صورتبندیهای اقتصادی پیش سرمایهداری مینویسد: «به نظر
میرسد که استبداد شرقی منجر به فقدان مالکیت میشود. ولی اساس آن مالکیت
قبیلهای یا اشتراکی است که در اکثر موارد از طریق ترکیبی از مانو فاکتور و
کشاورزی در اجتماع کوچک، که بدینترتیب کاملا خودبسنده شده و تمام شرایط
تولید و اضافه تولید را دربرمیگیرد، بهوجود میآید.»2
مارکس
در این جمله علت فقدان مالکیت در جامعه آسیایی را استبداد حکومتی
نمیداند. بلکه برعکس اساس آن را مالکیت قبیلهای میداند. چرا؟ چون اگر
چنین نمیکرد در مقابل روش خود قرار میگرفت.
انگلس
هم که برای نوشتن کتاب منشأ خانواده از کتاب جامعه باستان مورگان سود
بسیار برده بود – از این پس برخلاف گذشته- اشارهای به شیوه تولید آسیایی و
استبداد شرقی نکرد. چراکه مرجع او یعنی کتاب مورگان اشارهای به این موضوع
نداشت. انگلس در کتاب منشأ خانواده، بردهداری را اولین نظام طبقاتی بعد
از جامعه اشتراکی ابتدایی دانسته است که پس از آن، سرمایهداری است. او این
سه را، دورههای بزرگ تمدن بشر نامید. انگلس بر خلاف گذشته در سراسر این
کتاب نامی از شیوه تولید آسیایی به عنوان دورهای از تاریخ تمدن بشر نبرد.
حال آنکه همو در سال1853 نوشته بود که کشورهای شرقی نه به طرف مالکیت زمین
کشیده میشوند و نه به طرف مالکیت فئودالی. به اعتقاد او ترکها نخستین
کسانی بودند که یک نوع مالکیت فئودالی را در شرق پدید آورده بودند. او در
شرق مالکیت زمینی نمیدید و میگفت: «در شرق که جماعات آزاد روستایی یا
دولت مالک زمین هستند، اصطلاح مالک زمین در بسیاری از زبانهای گوناگون
یافت نمیشود.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) انگلس در آن زمان نهاد سیاسی با تولید
کشاورزی را بیان میکرد، و علت حکومتهای استبدادی در شرق را شرایط اقلیمی
میدانست. از نظر انگلس حکومتهای استبدادی مسئول ساخت، حفظ و نگهداری
تاسیسات آبیاری بودند. تاسیساتی که بدون آنها امر کشاورزی امکانپذیر نبود.
بدین
ترتیب مارکس و انگلس در دورهای از ویژگیهای آسیا و شرق به عنوان شیوه
تولید یاد کردند و متفقا در کتابها و مقالات و نامههایشان در این مورد
بحث کردند. هر دو نظام تاریخی آسیای باستان را نظام آسیایی نامیدند ولی
هیچگاه این شیوه تولید را دقیقا تحلیل نکردند و جای آن را در تاریخ مشخص
نکردند. حتا در خیلی از موارد میتوان گفتههایی از آنها یافت که نافی شیوه
تولید آسیایی است. این شواهد همه دلالت بر این دارند که نظریه شیوه تولید
آسیایی دارای پایههای دقیق تئوریک برای آنها نبود و مارکس و انگلس، در
مقام تدوینکنندگان نظریه شیوه تولید آسیایی در بسیاری از مواقع آن را از
یاد میبردند.
4
طرفه
آنکه لنین هم این اصطلاح را زمانی به کار برده و از واژه استبداد شرقی و
شیوه تولید آسیایی استفاده کرده بود. او از شیوه تولید آسیایی، بردهداری،
فئودالیسم و سرمایهداری یاد کرده و شیوه تولید آسیایی را یکی از چهار
نظامی دانسته بودکه میان آنها تضاد آنتاگونیستی یا آشتیناپذیر برقرار است.
لنین در چند جا جامعه روسیه را نیمهآسیایی و رژیم تزار را استبداد شرقی
نامیده، و نوشته بود که استبداد شرقی را در تاریخ روسیه به روشنی میبیند.
در سال1912 در زمان انقلاب سونیاتسن نیز اصطلاح چین آسیایی را بهکار برد
و چندینبار چین آسیایی باستان را. لنین در سال1914 در بحثی با روزا
لوکزامبورگ نوشت که استبداد شرقی دارای خصوصیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی
مخصوص به خود است.
ویتفوگل
نیز در کتاب استبداد شرقی خود از بحث یلخی لنین یاد میکند و اشاره میکند
که زمانی لنین در هراس از احیای شیوه تولید آسیایی بوده است. چراکه با
دولتی کردن کارخانهها و زمینهای کشاورزی در نظام سیوسیالیستی آینده بین
این دو نزدیکی ایجاد میشد. لنین که نظریه شیوه تولید آسیایی را پذیرفته
بود، معتقد بود: «کلیه رسوم شرقی، دال بر عدم وجود مالکیت خصوصی زمین است،
همه زمینها متعلق به رهبر دولت است.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) او در
ادامه میگوید مالکیت زمین به دست حکومت مرکزی است که خود سازماندهنده
تولید است. با این همه بعدا لنین در کتاب دولت و انقلاب ذکری از دولتهای
استبدادی شرقی نکرد. حالا دیگر، مأخذ اساسی او در این کتاب، منشأ خانواده
انگلس بود. لنین این کتاب را یکی از بهترین کتابها راجع به دولت و منشأ آن
دانست و این سبب شد تا ویتفوگل شدیدا به کتاب دولت و انقلاب حملهور شود و
منشأ خانواده را کتابی کمارزش بداند و بگوید که یکباره لنین چشم خود را
روی حقایق قاطع آسیای باستان و رژیم تزاری بست3 و به حقایق نظام
نیمهآسیایی روسیه توجهی نکرد. لنین بعد از انقلاب1917 که دولت و انقلاب را
نوشت دیگر از شیوه تولید آسیایی سخنی نگفت و حتا بارها بردهداری،
فئودالیسم و سرمایهداری را سه نظام متخاصم پیش از سوسیالیسم نامید. او
دیگر برای دولتی کردن اقتصاد و کشاورزی در هراس از احیای شیوه تولید آسیایی
نبود.
5
در
سال1925 ریازانوف مقالهای به نام «نظر مارکس درباره هند و چین» چاپ کرد و
در آن از نظام آسیایی و شیوه تولید آسیایی سخن گفت. در همان سال وارگا
اقتصاددان برجسته روس نیز مطالبی در این مورد و عدم وجود مالکیت خصوصی در
آسیا نوشت. در سال1928 مجمعی که زیرنظر بوخارین تشکیل شده بود نوشت که در
کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره «روابط فئودالی قرونوسطایی و نحوه تولید
آسیایی برقرار است». وارگا در مقاله دیگری ادعا کرد که در چین شیوه تولید
آسیایی برقرار بوده است و دهقان چینی تفاوت بسیاری با سرف غربی دارد و
مالکیت در چین هیچ شباهتی با مالکیت فئودالی اروپا ندارد. وارگا در سال1930
در بحث با یولک که میگفت شیوه تولید آسیایی ویژگی فئودالیسم در آسیاست،
گفت اگر چنین بود خود مارکس این را میگفت و دیگر شیوه تولید آسیایی را در
کنار شیوه تولید فئودالی مطرح نمیکرد.
استالین
هم در آن زمان از فئودالیسم چین سخن گفت و تلویحا شیوه تولید آسیایی را رد
کرد. هرچند سالها پیش، خود این اصطلاح را بهکار برده بود. مثلا در
سال1913 روسیه را کشوری نیمهآسیایی نامیده بود.
با
این حال شیوه تولید آسیایی در زمان استالین از نظریه تاریخی به سیاست
کشیده شد وحامیان این نظریه به تروتسکی منتسب شدند. این نظریه خوشایند
استالین نبود. چراکه نهتنها به گذشته مربوط میشد، بلکه به امروز هم
میرسید و سوسیالیسم شوروی را زیر سوال میبرد و دیکتاتوری پرولتاریا را با
استبداد روسی درمیآمیخت.
شکست
انقلاب شهری چین در دهه20 میلادی، بحث قدیمی شیوه تولید آسیایی را داغتر و
به بحثی سیاسی تبدیل کرد. «اگر وجود فئودالیسم در چین را رد میکردیم به
دامن تروتسکی میافتادیم، مرحله انقلاب را سوسیالیستی مینامیدیم و نتیجتا اتحاد باکومین تانگ
را نمیپذیرفتیم.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) آنچنان که دفاع وارگا از شیوه
تولید آسیایی نیز به همین نتیجهگیری میرسید. وارگا وجود طبقه فئودال در
چین را رد میکرد. از اینرو به تروتسکی نزدیک میشد که انقلاب چین را علیه
سرمایهداری میدانست. به این ترتیب بحث شیوه تولید آسیایی به بحثی سیاسی
تبدیل شد و برای حل آن کنفرانسی در سال1931 در لنینگراد تشکیل شد. کنفرانس
عقاید ریازانوف، وارگا، بوخارین و مادیار را رد کرد. نتیجه کنفرانس این
بود که شیوه تولید آسیایی همان ویژگی فئودالیسم در آسیاست. کنفرانس اعلام
کرد: «با شیوه آسیایی، مارکس ویژگی آسیا را بیان کرده است.» چنانکه
ویراستار کنفرانس نوشت: ویژگیهای آسیا «ساخت خاصی از فئودالیسم را پدید
آورده است که میتوان آن را شیوه تولید آسیایی نامید.»
(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
پشتیبانان این نظریه، گودز، یولک و دوبروفسکی بودند.
گودز
درباره شیوه تولید آسیایی میگفت: «همه مطلب، مثل خود مقدمه بهطور کلی به
ما این امکان را میدهد تا بگوییم که این فرمولبندی تصادفی است.» و در
ادامه میگوید: «زمان آن فرارسیده است تا به این بحث که آیا مارکس شیوه
تولید آسیایی را به عنوان یک صورتبندی اجتماعی پذیرفت یا نه خاتمه دهیم.
ما نباید در برابر گفتههای مارکس بیچون و چرا چشمان خود را ببندیم.
مخصوصا اگر با نظرش درباره شیوه تولید آسیایی همرای
نباشیم.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) گودز گفت که در قرن نوزدهم حقایق بسیاری از تاریخ
شرق ناشناخته بود و مارکس و انگلس در زمان تدوین نظر خود از تحقیقات مورگان
اطلاعی نداشتند. از اینرو این شیوه تولید را به میان کشیدند. او
مینویسد: «ما ترجیح میدهیم از فئودالیسم خاصی در شرق صحبت کنیم نه از
شیوه تولید آسیایی.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) یولک نظریه شیوه تولید آسیایی را
با اساس فلسفه علمی که همان مارکسیسم- لنینیسم باشد متناقض و ناسازگار
دانست و شیوه تولید آسیایی را از نظر تئوری بیپایه نامید. و بالاخره
دوبروفسکی میگفت: مارکس توانست سرمایهداری را تحلیل کند، اما نتوانست
نظامهای قبل از سرمایهداری را درک کند.
سخنان
گودز، یولک و دوبروفسکی عمدتا سیاسی بود. آنها به فکر راهحل تئوریک
انقلاب چین بودند و نه یافتن چگونگی تاریخ شرق. اما، وارگا که معتقد به
شیوه تولید آسیایی به عنوان شیوه تولیدی مستقل بود و از 1925 در این مورد
اظهارنظر میکرد، شیوه تولید آسیایی را جدا از مراحل پنجگانه تاریخی دانسته
و نظر کنفرانس را نپذیرفت. او در فصل آخر کتاب مسائل اقتصاد سیاسی
سرمایهداری، در مورد شیوه تولید آسیایی نوشت4. وارگا برای رد نظر کنفرانس -
اینکه شیوه تولید آسیایی همان ویژگی فئودالیسم در آسیاست- به مقایسهای
بین فئودالیسم غرب و نظام زمینداری شرق پرداخت و نوشت: در شرق دولت مالک
زمین است. در صورتی که در غرب زمین در دست مالک خصوصی است و چون مالکیت
نهادی زیربنایی است، از اینرو نظام شرق، نظامی غیر از فئودالیسم است. او
نوشت در جامعه فئودالی کلاسیک، زمینهای زیادی وجود داشت، و در بسیاری از
مواقع با کمبود نیروی کار مواجه بودند. لذا فئودالها برای بهدست پآوردن
سرف به همسایگان خود حمله میکردند. در صورتی که در شرق این امر سابقه
نداشته است. او مینویسد در شیوه تولید آسیایی فقط دولت مالک اضافه تولیدی
است که به وسیله تولیدکنندگان مستقیم بهوجود میآید. و این باز دولت است
که بهوسیله مالیات اضافه تولید را غصب میکند. در صورتی که در غرب اضافه
تولید کشاورزی به دست مالک خصوصی میافتد، زیرا در فئودالیسم مالکان
استثمارگران مستقیم هستند. وارگا برهمین اساس وظیفه دولت در شرق و غرب را
با هم مقایسه میکند و میگوید در شیوه تولید آسیایی دولت وظیفه مهمی را
اجرا میکند ـ شبکه آبیاری را ساخته و محافظت میکند ـ ولی در نظام فئودالی
مالکان کارهای عمومی را انجام میدهند و دولت عمل مهم اقتصادی انجام
نمیدهد.
وارگا
در کتاب نامبرده از قدرت مالکان در آلمان، هلند و مجارستان مینویسد و
میگوید مالکان در تاریخ این کشورها حتا امپراتور را تعیین میکردند و
مینویسد میتوانستند جنگی را که بهوسیله امپراتور اعلام میشد لغو کنند.
او هیچیک از این نمونهها را در شرق نمیبیند: «اینکه فیف
از جانب شاه انتخاب میشد و در اختیار اشراف فئودال قرار میگرفت.»5 عملا
کماهمیت بود، و آن را نمیتوان با سلطه امپراتور در شرق قیاس کرد. البته
باید بگویم که فیف شباهتهای با اقطاعالتملیک
یا تیول در ایران داراست، که بعد از اسلام وجود داشته است. ولی نباید فیف
را با تیول یکی گرفت. فیف بهطور ارثی منتقل میشد. فیف استقلال از حکومت داشت ولی تیولدار همیشه تیول حکومت شرقی و اسلامی ایرانی هم بود.» (؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
به
هر روی کنفرانس لنینگراد پایان یافت و دستورالعمل آن اجرا شد. همچون
لیسنکو باید در تاریخ تمام جوامع بردهداری و فئودالیسم را یافت و اگر وجود
نداشته باشد باید آن را ساخت. کنفرانس در 1931 پایان یافت و استالین هم بر
نتیجه آن صحه گذاشت. نتیجه کنفرانس نه رهگشای تاریخ بل رهگشای جنبشهای
رهاییبخش آسیا شد.
از
دیگر سوی استرووه تاریخدان بزرگ شوروی سابق، که تحقیقات زیادی در مورد
تاریخ شرق کرده و در تاریخ بینالنهرین، مصر و ایران و دیگر کشورهای آسیایی
صاحبنظر بود در سال1931 مدعی شد که در مصر قدیم شیوه تولید آسیایی وجود
داشته است. استرووه میگوید: «دهقان مصری... در بسیاری از موارد زمین داشت
ولی آب نداشت و فقط اجازه استفاده از آن را داشت. انسان مصر قدیم برای
اینکه نشان دهد، تحت انقیاد شخص دیگری است میگفت من روی آب او، یا روی
کانال آب او قرار دارم.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)
استرووه
اهمیت آب در مصر قدیم را تایید میکرد. رابطه آب و حفظ جماعات آزاد
روستایی را میدید و در آخر شیوه تولید آسیایی را میپذیرفت. او میگفت:
«پس از مطالعه تمام حقایق من به این نتیجه رسیدهام که واقعا در مصر بعضی
صورتبندیهای خاص وجود داشته است که آنها را نمیتوان فئودالی
نامید.»(؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟) و به این ترتیب نظر کنفرانس لنینگراد را درباره
ویژگی فئودالیسم آسیایی رد میکرد. استرووه دلیل حفظ جماعات آزاد روستایی
را امر آبیاری میدانست و میگفت «کار روی شبکههای آبیاری، این جماعات
اشتراکی را حفظ کرد.» و فقط با حفظ این جماعات بود که کارهای عمومی و
آبیاری توانست به ثمر برسد. او یکی از خصوصیات مهم شیوه تولید آسیایی را
حفظ و ماندگاری جماعات آزاد روستایی میدانست و معتقد بود که شیوه تولید
آسیایی تا زمان رومیها در مصر برقرار بوده است.(؟؟؟؟؟؟؟؟)
بااین
حال استرووه نیز در سال1933 در مقالهای راجع به بینالنهرین باستان و
مصر، با مقایسه تطبیقی این دو، نتیجه گرفت که در این هر دو تمدن بردهداری
وجود داشته است و برای نظر خود هم مدارک زیادی ارائه داد. بدین ترتیب
استرووه هم شیوه تولید آسیایی را رد کرد و گفت که در مصر باستان بردهداری
وجود داشته است و از این به بعد در سخنرانیها و نوشتههایش کوشید از تئوری
وجود نظام بردهداری در شرق باستان دفاع کند.
او
از سال1934 که عضو آکادمی علوم شد، تا زمان مرگش در سال1965 همیشه کوشا
بود تا وجود بردهداری در شرق را به اثبات برساند. بهطوریکه این عقیده
بهوسیله اکثر محققان شوروی پذیرفته شد.
بدین
ترتیب بعد از سال1931 کوشش اغلب تاریخدانان شوروی معطوف به اثبات وجود
فئودالیسم در تاریخ شرق شد. آنها کوشش داشتند تا اثبات کنند که شیوه تولید
آسیایی همان فئودالیسم شرقی است. پریگوزین در سال1934 نوشت، شیوه تولید
آسیایی شکل خاصی از فئودالیسم است. گرینیویچ در سال1936 از وجود فئودالیسم
شرقی در تاریخ دفاع کرد و شیوه تولید آسیایی را بوروکراسی استبدادی نامید.
استرووه در سال1938 در نوشتهای کوشید وجه تولید آسیایی را ویژگی فئودالیسم
آسیا قلمداد کند.
کنفرانس
کار خود را کرده بود. سیاست برای تاریخ آدمی هم تعیین تکلیف میکرد. باید
آنگونه میاندیشیدی که سیاست دیکته کرده بود. درباره تاریخ هم که مینوشتی
باید از دستورالعملها تبعیت میکردی.
6
کنفرانس
لنینگراد به نتایج روشنی دست نیافت و این مسئله باز به شکل گذشته بهصورت
پیچیدهای در ادبیات مارکسیستی باقی ماند با این حال بعد از کنفرانس،
ماجرای شیوه تولید آسیایی از بحثهای تئوریک خارج شد؛ دیگر نه در کتابهای
اقتصاد سیاسی و نه در کتابهایی که راجع به مارکسیسم نوشته میشد، اثری از
نظریه شیوه تولید آسیایی نبود. بهطوریکه دایرهالمعارف 51جلدی شوروی ذکری
از شیوه تولید آسیایی نکرده بود. این سکوت خود دلیل حل نشدن مسئله مطروحه
هم بود.
استالینیستها
خود را مجریان جبر تاریخ میدانستند. جبری که توسط مارکس، انگلس و لنین
کشف شده بود. این جبر تاریخ میگفت که تمام جوامع باید از مراحل پنجگانه
عبور کنند: کمیسیونهای اشتراکی اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و
سوسیالیسم. اما در نوشتههای مارکس و انگلس و حتا لنین گهگاه به شیوه
تولید آسیایی و استبداد شرقی هم اشاره شده بود. با آن چه باید کرد؟ کنفرانس
لنینگراد تشکیل شد و چاره را در نادیده گرفتن آن دانست. یا اینکه بگوییم
این خصوصیات ویژگیهای فئودالیسم شرقی است. همین. در این میان ناگاه کسی
پیدا شد که آن نادیده گرفتهها را برجسته کرد و کتاب استبداد شرقی را نوشت.
تازه او کارل ویتفوگل عضو بینالملل سوم هم بود. او در روسیه نبود تا کشته
شود. کتاب در آمریکا چاپ شده بود و چاره کار اخراج او از کمینترن بود.
استالینیستها
خود را دستان مجری جبر تاریخ میدانستند. هر که گفته آنها را قبول نمیکرد
یا نگاه دیگری به تاریخ و جهان و جامعه داشت از دشمنان طبقاتی بود و باید
به هر ترتیب حذف میشد و ویتفوگل جزو مرتجعین و حذفشدگان بود. پس کتابش هم
باید تخطئه میشد یا خوانده نمیشد.
با
این وجود، کارل ویتفوگل به مسئله پرداخت. "استبداد شرقی" او به شیوه تولید
آسیایی میپرداخت. او به گفته خودش نظام آسیایی را بررسی کرد و مواردی را
که به وسیله مارکس و انگلس بیان نشده، یا به اشتباه ذکر شده بود، مشخص کرد.
او
تمام مسائل اجتماعی شرق را در رابطه با آب و کمبود آن میدید. بهطوریکه
از اصطلاحات جامعه آبی، اقتصاد آبی، کشاورزی آبی، رژیم سیاسی آبی، دولت
آبی، مدیریت آبی، مالیات آبی، توسعه آبی، ملک آبی، قوانین آبی، استبداد
آبی، دنیای آبی، نظام آبی، خطه آبی، کشورهای آبی، رهبری آبی سود برد تا
اهمیت آب را نشان دهد.
ویتفوگل
معتقد بود، در شرق تضادهای اجتماعی زیادی یافت میشود، در صورتی که مبارزه
طبقاتی دیده نمیشود. او با طرح مسئله آب، مبارزه طبقاتی در شرق را نفی
میکرد و با استناد به اینکه مارکس با تمام علاقهای که به طرح مبارزه
طبقاتی داشته، راجع به مبارزه طبقاتی در نظام آسیایی صحبتی نکرده است،
نتیجه میگرفت که او نیز در شرق مبارزه طبقاتی ندیده است. ویتفوگل معتقد
بود باید اقتصاد سیاسی جدیدی برای جوامع آبی تدوین کرد و خود به عنوان
تدوینکننده اقتصاد سیاسی جوامع شرقی، کتاب استبداد شرقی را نوشت. در این
کتاب او میگوید در جوامع آبی تضادهای اجتماعی جانشین تضادهای طبقاتی
میشوند. این تضادهای اجتماعی عبارتند از:
1- تضاد بین مردم بخشهای مختلف
2- تضاد بین مردم و حکومت
3- تضاد بین افراد حکومت
ویتفوگل
میگوید که در شرق، در درون هیات حاکمه هم استبداد فردی موجود است. او
خصوصیاتی برای نظامهای شرقی میشمارد. از جمله زمینی را از آن حکومت
میداند. و بحثهایی درباره تقسیم کار در جوامع شرقی، رهبری امور کشاورزی و
کارهای غیرکشاورزی میکند؛ و نتیجه میگیرد که در اروپا حکومتهای ظالم
کمسابقه نبودهاند، اما به هیچوجه قابل قیاس با حکومتهای آسیایی نیستند.
ویتفوگل
در کتاب استبداد شرقی بهشدت به کنفرانس 1931 لنینگراد و نتایجاش حمله
میکند و نفوذ عقاید استالین را در آن میبیند و به بنبست کشیده شدن
کنفرانس را هم اثر نفوذ عقاید استالین میداند. او اکثر کتابهایی که در
ادبیات مارکسیستی موجود است را با محک شیوه تولید آسیایی ارزیابی میکند.
به اعتقاد او اگر کتابی شیوه تولید آسیایی را تایید کند خوب است والا کتاب
بیارزشی است. از همینرو کتاب منشأ خانواده و تکامل سرمایهداری در روسیه و
دولت و انقلاب را بیارزش خواند چراکه از شیوه تولید آسیایی در آنها سخنی
نرفته بود. ویتفوگل درباره تکامل سرمایهداری در روسیه لنین نوشت که لنین
نقش مدیریت استبدادی تزار را فراموش کرده و از اینرو شرایط اقتصادی روسیه
را تحریف کرده است.
ویتفوگل
معتقد بود در نظام آسیایی، بوروکراسی جانشین مالک میشود و لنین با ندیدن
این مسئله مهم در روسیه، در کتاب تکامل سرمایهداری در روسیه به درکی از
اقتصاد روسیه نمیرسد.
او
درباره کتاب دولت و انقلاب هم این را میگفت؛ اینکه دولت استبدادی تزاری
خود جانشین طبقه حاکمه شده و لنین این را درک نکرده است. اینکه لنین با
کپیبرداری از جامعه اروپایی، روسیه را مطالعه کرده است و لذا شرایط
اقتصادی روسیه را در نیافته است. پس پیروزی لنین را در انقلاب1917 نمیتوان
به پای درستی نظریاتش نهاد. ویتفوگل که این پیروزی را با پیروزی هیتلر در
آلمان مقایسه میکرد، نوشت: هیتلر هم با اینکه تفسیر غلطی از شرایط اقتصادی
آلمان داشت، توانست بر دشمنان بینالمللیاش پیروز شود. همچنانکه رهبر
انقلاب اکتبر هم با وجود نشناختن طبقه حاکمه روسیه توانست به پیروزی دست
یابد.
ویتفوگل
مینویسد، لنین چشم خود را بر حقایق قاطع آسیای باستان و شکلی اساسی رژیم
تزار بست و با این همه مثل هیتلر پیروز شد. ویتفوگل بحث تاریخی خود را تا
امروز کشانده و از آن نتایج سیاسی- اقتصادی گرفته بود. تمرکز بوروکراتیک در
شوروی را بازگشت نظام آسیایی میدانست و با نقلقول از بوخارین در پی
یافتن نظم آسیایی در شوروی بود.
او
مینویسد از سال1921 با به وجود آمدن بوروکراسی، روسیه فقط به یک طرف رفت.
به سوی احیای نظام آسیایی و استبدادی. میگوید با از بین رفتن مالکیت
خصوصی و ایجاد مالکیت عمومی بر زمین، سرمایهداری رو به رشد در روسیه نابود
شد و با اجتماعی شدن وسایل تولید، قدرت به دست بوروکراتها افتاد، که این
هم نه نابودی استثمار، بلکه رجعت به شیوه تولید آسیایی بود. او این تحلیل
را به چین هم گسترش داد و بهطور کلی به قول خودش آینده دنیا را پیشبینی
کرد: جوامع آسیایی راهی برای خلاصی از استبداد ندارند.
7
جو
فکری استالینی در ایران بعد از شهریور20 شکل گرفت و با بنیادهای استبدادی
فرهنگی ما درآمیخت و آن شد که دیدیم. شاید این بنیادهای استبدادی ریشه در
تاریخ استبدادی ما داشت: دولتهای بزرگ با مسئولیت بزرگ ساختن تاسیسات
آبیاری و استبداد و قدرقدرتی حکومت. در چنین جوی ترجمه دورکیم و ماکس وبر و
کاسیرر کاری ثواب نبود. جو استالینی را میشکست. ویتفوگل هم دیکتاتوری
پرولتاریا را زیر سوال برده بود و آن را برابر با استبداد متعلق به شیوه
تولید اسیایی دانسته بود. لنین را زیر سوال برده بود. پس ترجمه هم نمیشد.
ولی تا بخواهید دیاکونوف و پطروشفکی
و ایوانف ترجمه میشد. ایوانفی که راجع به مشروطه نوشته بود و حتا قرارداد
ترکمانچای را چون به نفع روسها بود درست و بهحق میشمرد اثرش بدون شرم
ترجمه میشد و حتا دریغ از نوشتن زیرنویس و اعتراضی به نوشته او. آری در
چنین جوی نمیشد کارل ویتفوگل ترجمه کرد. اما حالا دیگر زمانه، زمانه دیگری
است. یخها آب شدهاند و بسیاری از باورها دگرگون شده است. پس استبداد
شرقی هم ترجمه میشود تا ما بتوانیم تاریخمان را با لنزهای دیگری جز آنکه
استالینیستها ساخته بودند ببینیم. این کتاب باید سالها پیش (50-40 سال
پیش) ترجمه میشد. همان زمان که تاریخ ماد نوشته دیاکونوف توسط کریم کشاورز
ترجمه شد. آن زمان بحثهای ویتفوگل میتوانست نگاهی دیگر جز آنکه کنفرانس
لنینگراد دیکته کرده بود را بنمایاند. اما استالینیسم کار خود را در ایران
هم کرد و این کتاب سالهای سال به فراموشی سپرده شد.
یادداشتها:
1- منظور از شیوه تولید باستانی همان شیوه تولید بردهداری است.
2- Karl marx, Pre-eapitalist Eeconomic formation,p.10.
و ترجمه خسرو پارسا، نشر دیگر صفحه 30
3- karl A.wittfogel, oriental despotism, Yalovniversity. London 1967, page 389.
4- varga, politico problem of capitalism, Moscow 1968.
5- ibid p344.
6- ibid p345.
7- idid p346.
8- مقاله استرووه در کتاب Ancient Mesopotamia چاپ مسکو سال 1969 به چاپ رسیده است.
سوتیترها
در
استبداد شرقی همچون غرب مبارزه طبقاتی وجود نداشت. یکطرف حکومت متمرکز و
استبدادی بود و طرف دیگر مردمانی که روی زمین کشت میکردند و آن را آبیاری
میکردند که نه زمین به آنها تعلق داشت و نه آب. حکومت با ساختن قنات آب را
از دل کوه به دشت میآورد تا امر کشاورزی ممکن شود. در آسیا فقط یاغی بود
که گهگاه طغیان میکرد و شکست میخورد و فقط آرزوی یاغیگری را در مقابل
استبداد در دلها میکاشت.
در
آسیا همچون غرب آب به حد کافی برای کشاورزی موجود نیست. کشاورز آسیایی
نیازمند تاسیسات آبیاری جهت امر کشاورزی است. به دریوزگی آب از سراب
مینشیند به نیروهای زمین و آسمان التماس میکند تا آب برای کشت داشته
باشد. پس محافظهکار هم هست. حس تراژیک در او کم دیده میشود. تسلیم است و
فقط در رویاهای خود به یاغی در مقابل حکومت مستبد میاندیشد.
در
شیوه تولید آسیایی حکومت یک وظیفه مهم اقتصادی بر دوش دارد و آن ساختن و
نگهداری تاسیسات آبیاری است. بدون این تاسیسات نمیتوان کشت و زرع کرد. پس
حکومتهای آسیایی بزرگتر از حکومتهای غربی میشوند و قدرتمندتر و بالمآل
زورگوتر.
فرهنگ
استبدادی ما در دیرینههای تاریخی خود هم بهبود کشاورزی را به واسطه
تاسیسات آبیاری و هم امنیت را در قبال مفسدان فقط و فقط از یک چیز انتظار
داشت و آن حکومت متمرکز و قوی استبدادی بود تا هم کشاورزیاش به سامان شود و
هم امنیتاش برقرار.
آبادانی ایران در طول تاریخ بر دو بند بوده است. بند بر آب و بند بر بادیهنشینان مهاجم. یا به قول نویسندههای تاریخ سیستان بند بر مفسدان.
این دو بند را دولت مستبد مرکزی میساخت و اداره میکرد. با سستی گرفتن
قدرت دولت مرکزی بند بر آب رو به ویرانی میرفت. پس کشاورزی نابود میشد و
قحطسالی و گرسنگی چیره میگشت. و بند بر مفسدان نیز ضعیف میشد، پس ناامنی
غالب میشد و کشت و کشتار و چپاول بر شهرها و روستاها حکومت مییافت. پس
استبداد ضرورتی حیاتی در تاریخ ایران شده بود. ضرورت داشت هرچه نوشته
درباره تاریخ استبداد شرقی بود بخوانیم. حال چه شد که استبداد شرقی و
تیفوگل این همه با تاخیر ترجمه و انتشار یافت؟ پاسخ روشن است جو
استالینزده فرهنگ حاکم بر روشنفکر ایرانی.