جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش يازدهم)
اسماعيل وفا يغمائىسال 184 هجرى وعصر هارون الرشيد
...ما دو عاشق بوديم
كه هنگام بوسه بر حجر الاسود
بناگهان رخانمان در برابر هم قرار گرفت
و بى آنكه خطا كنيم
به مراد دل رسيديم...
(ابونواس شاعر ايرانى الاصل اهوازى روزگار هارون الرشيد)
در آغازسال184هجرى، و در مقطعى پر تلاطم و قابل توجه از تاريخ تشييع و تاريخ ايران هستيم. در سال 184 هجرى هارون الرشيد پنجمين خليفه و سيماى افسانه اى خلفاى عباسى بر مسند قدرت است، وهنوز فرصتى دهساله براى زندگى و خلافت دارد.خاندان اشرافزاده و ايرانى الاصل برمكيان ــ كه از تباراشرافزادگان و موبدان معبد بودائى نوبهار بلخ اند ــ بعد از خليفه، امپراطورى عظيم عباسى را در زير نگين قدرت دارند.عصر هارون الرشيد دورانى است كه در تاريخ اروپا به عصرطلائي، ودوران درخشان تمدن و فرهنگ اسلامى معروف است . در اين دوران در اروپا خبر چندانى نيست در حاليكه بغداد پايتخت شكوهمند دولت عباسى به مدد ثروت سرشارى كه از اقصى نقاط به سوى بغداد سرازير است يكى از مراكز اصلى تمدن جهان ــ به معناى عام كلمه ــ در آن روزگار است.
بنا بر گزارش كتاب مجالى الاسلام(تاليف حيدر بامات به زبان فرانسه و ترجمه عادل زعيتر به عربى) ثروتى كه به طور خاص به خزانه هارون الرشيد واريز مى شد هفت هزار قنطار(هر قنطار معادل سى هزار دينار طلا) بود.
هارون الرشيد در اين دوران از سپيده دم تا غروب سلطان بى بديل امپراطورى عظيمى است، كه دربخش بزرگى از جهان گسترده بود، و چون شب در مىرسيد و ماه بغداد بر فرازآبهاى دجله و كنگره كاخها مى درخشيد، مجالس بزم خليفه اى كه شخصيتى دوگانه داشت و گاه دمساز با صوفيان وفقيهان بود و از آنان طلب موعظه مى كرد و از شنيدن شعرهاى شجاعانه شاعر زاهد، ابوالعتاهيه اشك فرو ميريخت آغاز مىشد.
در اين هنگام هارون در نغمات سازهاى موسيقيدانان بزرگ ايرانى، ابراهيم و پسرش اسحاق موصلى، و نغمه هاى آواز خوانى زرياب، شاگرد برجسته اسحاق موصلى و همنوازى هاى كنيزان چيره دست عود نواز و خوانندگانى كه در مكتب موصلى پرورش يافته بودند، و هنر نمائى شمارى از كنيزان سيصد گانه اش كه بنا بر نقل جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام بر گزيدگانى از ميان دو هزار كنيزان او بودند، زهد و دين را به فراموشى مىسپرد و با ابو نواس همصدا مى شد كة:
مى گويند
نوشيدن شراب حرام است
آرى حرام است كه نوشيد نش لذت بخش است!
فارغ از مجالس و محافل هوشرباى كاخهاى خليفه و بزرگان پيرامون او، بغداد شهرى است پرجمعيت و پر رونق، با خيابانها و بازارها ى پر ازدحامى كه از صبح تا آغاز شب از همهمه و غوغا پراست. در اين شهر دهها كتابفروشى وجود دارد و در حجره هاى فراوانى كه در آنها محرران و كاتبان و نسخه برداران و مترجمان در كارند آثار مختلف علمى و ادبى و فلسفى از ديگر زبانها ترجمه و نسخه بردارى مى شود. يعقوبى تاريخنويس نامدار شماره كتابفروشى هاى بغداد را در دوران خودش (سال 278 هجرى ) كه بغداد رونق عصر هارون را نداشت صد كتابفروشى بزرگ معرفى مى كند. صدها طبيب در بغداد مطب دارند و شمار زيادى از دارو سازان در اين شهر مشغول به كارند. شمار پزشكان در سالهائى كه بغداد از رونق دوران اوج خود را نداشت( در سالهاى 319 هجرى)860 طبيب بود. بغداد در اين دوران ــ عليرغم تصويرهاى نيشدار ابوالعتاهيه شاعر نامدار در باره وضعيت اسفبار گروههاى گسترده اى از مردم ــ، و در كنار تلقى خاص مذهبى و اخلاقى خاص شيعيان از تاريخ دوران عباسيان وسايه انداختن كشاكش خلفاى عباسى و امامان شيعه بر اين تلقى خاص، تنها محل خوشباشى هاى دربار خلافت نه، كه مركز علوم مختلف و تجارت و بازرگانى و صنعت و موسيقى و حكمت و فلسفه است. متاسفانه، و فارغ از گرايشات ما، معنا و مفهوم تمدن و سيويليزاسيون ــ به معناى عام خود ــ با اخلاق معمول و معصوميت چندان سر سازشى ندارد و به تعبير ژيلبرسيسبرن( در شب بخير آقاى شوايتزر ترجمه احمد شاملو) براى اينكه مناره هاى مساجد و كليساها سر بر آسمان بسايند
بايد در كنار آنها مردابها وجود داشته باشند،
و براى آنكه سيماى شهيدان بدرخشد
بايد در كنار آنها چهره تاريك جلادى خود را نشان بدهد.
زيرا بدون فساد مسجد و معبد به كارى نخواهد آمد
و بدون جلاد
شهيدى وجود نخواهد داشت.
شكوفائى و تمدن دوران هارون الرشيد را نيز مى توان در افقى از اين تعبير نگريست. اين شكوفائى به نظر بسيارى از تاريخنگاران، در بخش قابل توجهى مرهون خاندان برمكيان است. براى شناخت بيشتر شرايط تاريخى مورد بحث بجاست اندك اشاره اى به خاندان برمكيان داشته باشيم و براى اين اشاره توجه شما را به بخشى ازتحقيق دكتر امير حسين خنجى استاد و پژوهشگر تاريخ در باره برمكيان جلب مى كنم. اين تحقيق اطلاعات جالبى را دراختيار ما قرار مى دهد:
برمكيان (به گزارش دكتر امير حسين خنجى )
... در گزارشهاي نهضت ابومسلم از خالد برمك بعنوان يكي از چند شخصيتِ طراز اول انقلاب نام برده شده است. او در انقلاب ابومسلم در فتح كوفه شركت داشت و بعد از پيروزي انقلاب در هاشميه (نخستين پايتخت دولت عباسي) مستقر گرديد و رئيس خزانهداري و مشاور خليفه شد.
خانههاي خالد برمك و خانهي خليفه سفاح دركنار هم قرار داشتند؛ و روابط همسر خالد برمك با همسر خليفه بسيار نزديك و دوستانه بود. آنها بهحدي با هم خوب بودند كه زن خليفه بهدختر خالد شير ميداد، و زن خالد نيز بهدختر خليفه شير ميداد، تا دخترانِ خالد و سفاح خواهران يكديگر شوند.
خالد برمك دوتا برادر كهتر هم داشت كه نامهاي عربيشان حسن و سليمان بود، و از كارمندان بلندپايهي دربار عباسي شدند. خالد برمك در خلافت سفاح و منصور خزانهدار دولت عباسي و مشاور اول خليفه بود؛ و درسال 145 كه خليفه منصور تصميم گرفت شهر جديدي را براي پايتخت دولت خويش بسازد خالد برمك را مأمور ساختن شهر كرد. براي اين منظور روستاي بغداد در همسايگي تيسفون ساساني خريده شد. خالد نقشهي شهر را براساس نقشهي تيسفون ساساني تهيه كرد و متولي ساختن شهر شد. فرزندان خالد برمك سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنها را برطبق فرهنگ سنتي ايرانيان پرورش ميدادند. وقتي مهدي پسر منصور به خلافت رسيد سرپرستي پسر و وليعهدش هارون را به يحيا پسر خالد- فرماندار ري- سپرد تا در شهر ري پرورش يابد؛ و هارون به قدري براي يحيا احترام قائل بود كه همواره اورا «پدر» خطاب ميكرد، و بدون نظر و مشورت او هيچ كاري انجام نميداد.
هارون در ايران با تربيت ايراني پرورده شد، زبان فارسي را مثل زبان مادريش حرف ميزد و همهي اخلاق و رفتارش اورا يك ايراني تمامعيار نشان ميداد. فضل پسر يحيا برمكي جواني همسنِ هارون بود و درهمان هفتهئي بهدنيا آمده بود كه هارون تولد يافته بود؛ وهردوشان درشهر ري درخانهي يحيا برمكي بهدنيا آمده بودند. مادر هارون بهفضل شير داده بود، و مادر فضل بههارون شير داده بود، و ازاين نظر فضل و هارون برادران يكديگر بهشمار ميرفتند. يحيا برمكي در خلافت هارون الرشيد وزارت خليفه و رياست كل خزانهداري دولت را به دست گرفت. در نيتجهي اصلاحات بزرگي كه او در دولت عباسي انجام داد، دولت عباسي در دوران هارون الرشيد به اوج شكوه و شكوفائي و پيشرفت رسيد. فرزندان برمك در بغداد در زمان هارون الرشيد يك مركز بزرگ علمي به نام خزانه الحكمه تأسيس كردند و صدها رياضيدان و پزشك و اخترشناس و اديب از اطراف و اكناف كشور بزرگ عباسي به اين مركز جلب كردند. اين همان مركزي است كه چند سال بعد به بيت الحكمه تغيير نام داد، و چنان خدمات ارزندهئي به تمدن و فرهنگ جهاني كرد كه اثرش تا امروز برجا مانده است (و جاي سخن ازآن در اين گفتار كوتاه نيست). يحيا برمكي در شهر ري نيز يك كارخانهي بزرگ كاغذسازي و يك بيمارستان تأسيس كرد كه تا آغاز قرن پنجم هجري دائربود.
فرزندان برمك چندين بزرگمرد ايراني- عموما مَزدايَسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسي كردند تا توسط آنها به خدمات شايسته به تمدن و فرهنگ ايراني ادامه دهند. يكي از نامدارترين مردان آنها در دستگاه عباسي مردي مَزدايَسنا اهل سرخس بود كه نام عربيِ فضل به او داده شد. او براي پرورش مأمون- وليعهد هارون الرشيد- وارد دستگاه دولت عباسي شد. فضل سرخسي چندين سال سرپرست و مربي مأمون و همچنان مَزدايَسنا بود، و در اواخر عمر هارون الرشيد بنا به ضرورت مسلمان شد. همين بزرگمرد بود كه جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشيد به راه افكند و مأمون را به خلافت نشاند.
مأمون را جعفر برمكي از روز تولدش نزد خودش و درخانهاش پرورده بود، و همسرش بهاو شير داده بود و فرزند او بهشمار ميرفت. مادرِ مأمون بانوئي از خانداني مزدايَسنا اهل بادغيس بهنامِ مَراجل (به فارسي: مَرا گُل) بود.
فرزندان برمك شديدا ايرانگرا بودند، و همواره ميكوشيدند كه ارزشهاي فرهنگي ايران را احياء كرده بهبهترين نحوي اجرا كنند. بغدادي (در تاريخ بغداد) مينويسد كه:
مجوسان نميتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولي براي آنكه آتشپرستي را زنده نگاه دارند بهمسلمانان گفتند كه بايد در مسجدها آتشدان نصب شود وآتشها هميشه روشن باشد و عود و بخور درآنها ريخته شود. وي ميافزايد كه فرزندان برمك به هارون الرشيد گفتند كه دستور دهد دركعبه آتشدان نصب شود و هميشه با عود وبخور بسوزد و هيچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان ازاين كار آن بود كه دركعبه آتش پرستيده شود. براي آنكه بدانيم از اين سياستِ برمكيها چه اثري برجا مانده است كافي است بهواژهي «مَناره» توجه كنيم كه معنايش «آتشدان/ آتشگاه» است؛ و ميدانيم كه تا امروز درتمام كشورهاي اسلامي دركنار هرمسجدي دستِكم يك مناره وجود دارد، منتهي ديگر درآنها آتش افروخته نميشود وكاربرد خاصي دارد.
يك شاعر عرب در زمان برمكيها در اشاره به غيرمسلمان بودن آنها چنين گويد:
«وقتي در مجلسي ذكري از شرك بهميان آيد،
چهرهي اولاد برمك گشاده ميگردد؛
ولي همينكه كسي آيهئي از قرآن را تلاوت كند،
آنها بيدرنگ حديثي از مزدك ميآورند.»
عرب ديگري در اشاره به بيباوريِ يحيا برمكي نسبت به اسلام چنين سروده است:
«من از زور بيكاريْ خود را بهساختن مسجد مشغول ميدارم،
ولي عقيدهام دربارهي مسجد مثل عقيدهي يحيا برمكي است.
برمكيها مأمون را براي اتمامِ برنامهي ايرانيگرايي درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاهزادگانِ ساساني تربيت ميكردند. با وجودي كه سياست دربارِ عباسي برآن بود كه كارگزارانش مسلمان باشند, باز هم ميبينيم كه مربي مأمون را جعفر برمكي از يك خاندانِ مزدايَسنا تعيين كرد، و اين مرد تا چند سال همچنان مزدايَسنا ماند؛ و قدرت و نفوذ خاندان برمكي در دستگاه خلافت مانع ازآن بود كه خليفه بتواند با ارادهي آنها دائر بر انتصاب او مخالفتي نشان دهد. يعقوبي مينويسد كه:
در خلافت هارون همهي امور كشور دردست يحيا برمكي و دوپسرش فضل و جعفر بود و چنان بود كه خليفه هيچ اختياري از خود نداشت. مسعودي مينويسد كه يكبار رئيس بازرسي (صاحب البَريد) نامهئي بهخليفه نگاشته گزارش داده بود كه فضل برمكي (فرماندار وقت خراسان) بجاي آنكه بهامور رعيت بپردازد بهشكار و خوشگذراني مشغول است. هارون چون نامه را خواند آنرا بهيحيا برمكي داد وگفت:
پدر! نامه را بخوان و هرچه را صلاح ميداني بهفضل بنويس تا دست از كارهايش بكشد. يحيا در پشت همان گزارشِ محرمانه بهپسرش فضل چنين نوشت:
«به اميرالمؤمنين گزارش رسيده كه تو مشغول شكار وتفريح هستي و بهامر رعيت نميپردازي. كارهايت را بهتر انجام بده. روزهايت را درطلب بزرگي بگذران و شبهايت را بهكامراني و لذتجويي اختصاص بده. بسياركس بظاهر عبادتگزارند ولي شبها بهكارهاي ديگر ميپردازند. شب كه پرده برديدگانِ مردم افكند زمان كامجويي و لذتطلبي است. احمقاني كه بيپرده به خوشگذراني ميپردازند بهانه بهدشمنان و رقيبان ميدهند تا درپشت سرشان زبان بگشايند و بدنامشان كنند.
فرزندان برمك چنان تدابير شايستهئي در كشورداري ازخود نشان دادند كه كشور عباسي در زمان آنها وارد بهترين دوران شكوه و رفاه و امنيت وآرامش وآسايش گرديد؛ كشاورزي رونق بسيار يافت، صنايع بهنهايتِ رُشد وتوسعه رسيد، و بازرگاني بينالمللي بهوضعيت دورانِ انوشهروان و خسرو پرويز برگشت. براي آنكه بدانيم تودههاي درون كشور پهناور عباسي در دورانِ برمكيان چه زندگي مرفه وچه آسايش وآرامشي داشتهاند، اين جمله از مسعودي را نقل ميكنم كه:
مردم درزمانِ برمكيها ميگفتند «دورانِ آنها دورانِ عروسي و شادي دائمي است و هيچگاه پايان نخواهد يافت».
همهي مورخان اعم از مورخانِ سنتي عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند كه دوران خلافت هارون الرشيد و مأمون بهترين دورانِ پنجقرنهي خلافت عباسي بوده؛ و شكوه و شوكتي كه درآن زمان نصيب كشور خلافت گرديد در هيچ زمان ديگري بهچشم نديده بود و نديد. آنچه را ما اوج شكوه تمدن موسوم بهاسلامي ميدانيم همين دوران است...
(پايان گزارش دكتر خنجى برگرفته ازمقاله نگاهى به نقش تاجيكستان در تاريخ و تمدن ايران، بخش تاريخ و فرهنگ ايران، سايت ايران تاريخ com. )
در چنين شرايطى درسال 184 هجرىامين و مامون برادران كنونى، و خلفا ى آينده كه بايد در صحنه تاريخ نقش قاتل و مقتول را به عهده گيرند، هردو سالهاى چهارده و پانزده سالگى را مى گذرانند.امين زاده ى زبيده، خاتون قدرتمند حرم ــ دختر عموى هارون الرشيد ــ و مامون زاده ى مادرى ايرانى و بنا بربرخى اقوال از بطن مراجل،(مراگل = گل من) دختر شورشگر بزرگ ايرانى استاذ سيس ــ كه پيش از اين حكايت اش باز گفته شد ــ متولد شده است. چندان زمانى به برافروخته شدن آتش مبارزات خرمدينان و ظهور شخصيت برجسته استقلال طلب و آزاديخواه، بابك خرمدين باقى نيست. در اين شرايط على ابن موسى الرضا هشتمين امام شيعيان (با توجه به تاريخ تولدش يازدهم ذىآلقعده سال 148 هجرى) در سن سى و شش سالگى ودرخانواده اى پر جمعيت به دور از هياهوى بغداد، در مدينه، اقامتگاه طبيعى و سنتى پدرانش و در ميان برادران و خواهران بسيارش ودر ميان پيروان پدرش كه براى او احترام فراوانى قائل اند به سر مى برد.
در باره امامت هشتمين امام شيعيان، همانگونه كه در باره امامت موسي ابن جعفر، ما با نظرياتى متفاوت روبروئيم. پيروان نظريه امامت الهى اين اعتقاد را تبليغ مى كنند و باور دارند كه:
امامت امام رضا بر اساس اراده و مشيت الهى بدون هيچ كشاكشى پس ازدرگذشت موسى آبن جعفر آغاز و پذيرفته شد.
درحيطه تاريخ مقدس، ودرزمينه باورهاى صميمانه مردم كوچه و بازاركه بيش از تمام احاديث و اخبار، امام هشتم خويش را با نام غريب الغربا، ضامن آهو و سلطان خراسان مىشناسند و او را صميمانه دوست دارند، در پذيرش اين نظريه اشكال چندانى وجود ندارد و ما هم مى توانيم مانند علاقمندان به تاريخ مقدس و يا مردم كوچه و بازار از زمره معتقدان به اين نظريه باشيم، ولى وقتى به جستجوئى در حيطه تاريخ رو مى آوريم از تضاد واقعيات موجود ميان نظريات ملايان و فقيهان بزرگ وتئورى هاى موجود در حيطه تاريخ مقدس شيعه، و باورهاى عوام الناس، با آنچه كه در عالم واقع اتفاق افتاده است و زاده كنش و واكنشها و علت و معلولهاى تاريخى است به سادگى نمى توانيم بگذريم. در اينجا و بناچار راه آنكه مى خواهد حقايق تاريخى را با معيارهاى تاريخى بشناسد از فقيهان و معتقدان به تاريخ مقدس و باورهاى مردم كوچه و بازار جدا مى شود.
براى شناختى درست تر از تاريخ، نخست بر آنچه كه فقيهان گفته اند درنگ و سپس براى شناخت اين تضاد وروشنائى انداختن بر واقعيت تاريخى تلاش مى كنيم.
استعداد شگفت فقيهان و سورئاليسمى درخشان!
تولد، زندگى، درگذشت و حوادث زندگى هشتمين امام شيعيان در نظرگاه و به قلم فقيهان نامدار را، تنها مى توان در حيطه باور كامل به سورئاليسم( فراتر از واقعيت و واقعگرائى معمول و به بيان مذهبى ايمان به نيروهاى شگفت و ناشناس غيبى، و باور مدارهائى فراتر از آنچه كه عقل معمول انسان در چرخش است) به تماشا نشست. اسناد فقيهان، تقريبا در باره تمام امامان و معصومان، و حتى بسيارى از امام زادگان چنين راه و روشى را ــ البته پس ازعوامانه كردن و غير تاريخى كردن كامل آن ــ در پيش گرفته اند.
روى مقوله عوامانه كردن،به طور موكد تاكيد مى كنم، زيرا مى توان مثل بسيارى از متفكران و انديشمدان بزرگ باور داشت كه:
جهان بى نهايت پيرامون ما، به تمامه با معيارهاى انديشه و عقل محدود انسانى قابل شناخت نيست، وشايد رازهائى ولايه هائى از واقعيات، واقعياتى فراتر از عقل و ادراكات ما و جود دارند كه ما آنها را نمى شناسيم، و نبايد به انكار آنها برخيزيم.
در جهان بى نهايتى كه تنها از لحظه انفجار بزرگ بيگ بنگ از بطن نيستى به هستى در آمده، و قابل شناسائى نسبى است و كره كوچك ما ــ به تعبيرى از كافكا ــ با تمام عظمت چركين و غول آساى كنونى اش، در آن جز غبارى بيش نيست، و به قول مترلينگ تمام ماجراى هستى بجز ازانحرافى بسيار كوچك در خط مستقيم و بى نهايت نيستى نمى باشد، مى توان حرف انشتين را قبول كرد كه:
جهان بدون راز، جهانى مبتذل خواهد بود
و به گفته بزرگمهر حكيم اتكا كرد كه:
همه چيز را همگان دانند وهمگان هنوز از مادر زاده نشده اند.
و بر اين اساس و رعايت انصاف، مى توان اميد داشت كه شايد همگانى كه در طول قرنهاى آينده خواهند آمد، چيزهائى را بدانند و كشف كنند كه در روزگار ما انديشيدن به آنها از زمره محالات است، و اين چيزها شايد شامل كشف اخلاق و معنويتى نوين، و شناخت آسمانى روشن تر، و پاكيزه تر و آبى تر از آسمان كنونى سياه شده از دود و دم خرافات مذهبى، ونيز شايد شامل شناخت خدائى ديگر كه دستور سلاخى كردن بندگانش را نمى دهد هم باشد و مي توان با اين اميد زمزمه كرد:
اى دل طلوع صبح زمين را اميد دار
بر اين نويد و مژده يقين را اميد دار
بود اين زمين سكوت و سياهى در ابتدا
شد پر زنور و نغمه مر اين را اميد دار
از ژرف خاك ساز و كبوتر برآمدند
اعجاز اين سبوى گلين را اميد دار
بر بام اين سراى كهنسال و ناشناس
انسان و آسمان نوين را اميد دار...
اين حقايق عجالتا دور از دسترس را اگر قبول هم نداشته باشيم، نمى توانيم به سادگى انكاركنيم ، اما حقايق معجزه آساى مورد اتكا و روش عوامانه كردن و غير تاريخى كردن فقيهان حكايتى ديگر است.
بدون تعارف و اغراق، شمارى از نامدار ترين فقيهان و عالمان شيعه، سورئاليسم خاص خود را تا سطح فكرى پائين ترين و عقب افتاده ترين اقشار جامعه پائين كشيده اند و معجونى پديد آورده اند كه متاسفانه در طول هزار سال به خورد همگان رفته است و با هستى روحى و فكرى ميليونها نفر در آميخته است. در طول قرنها و هنوز نيز در روزگار ما، براى بسيارى از افراد، و متاسفانه حتى افراد تحصيلكرده مذهبى رهائى از اين اعتقادات مساوى با كفر و ارتداد و غضب الهى است. اين گونه افراد اگر چه اين باورها را با قوانين حاكم بر زندگى طبيعى و اجتماعى وتاريخى در تضاد، و با پيامبر اصلى و شخصى زندگى، يعنى عقل و شعور انسانى در تضاد مى بينند، ولي به دليل عادتهاى تاريخى و مانند كسى كه به خوردن غذاى فاسد عادت كرده است، و اعتياد ارثى و سنتى، اين باورها را داخل پرانتز، و داخل يكى از پستوهاى فكرى خودنگاهدارى و نگاهبانى مى كنند كه شايد روزگارى به كار آيد.
فقيهان و نگرش فقيهانه در باره تمام امامان چنين روشى را دارند و در عوامانه كردن موضوعات تلاشى تحسين انگيز به خرج داده اند ولى در باره امام رضا به دلايل مختلف اين سورئاليسم عوامانه در اوجى ــ يا شايد بهتر است گفته شود حضيضى ــ درخشان تر قرار دارد . اشاراتى اندك به اين نوع تاريخنگارى و بازآفرينى سورئاليستى واقعيت توسط فقيهان ضرورى است.
امام رضا،چون پدرش موسى ابن جعفر از مادرى كه از بازار برده فروشان خريدارى شده بود متولد شد. اما از همان آغاز، قضايا فرا زمينى مىشود وبه يمن تخيلات بزرگترين معماران تشيع رسمى، رفت و آمد فرشتگان! و نزول وحى! بنا بر نقل ،النظم و اثبات الوصيه(نقل از منتهى الآمال صفحه981)آغاز مىشود.
موسى ابن جعفر در باره مادر امام رضا مى گويد:
در باره خريد اين كنيز به من وحى شد. من در خواب بودم كه پيامبر و جدم و پدرم در رويا بر من ظاهر شدند وتصوير زنى را كه روى پيراهنى نقش شده بود به من نشان دادند و گفتند اين زن همسر تو مى شود و از او بهترين مولود زمين(امام رضا ) متولد خواهد شد.
شگفتى هاى تولد
ماجرا اين چنين آغاز مى شود و در ادامه، شيخ صدوق به سند معتبر! مى نويسد كه:
مادر امام در هنگام حاملگى صداى تسبيح و تهليل و دعا را از درون شكم خود مى شنيد. او در موقع زايمان دردى احساس نكرد و چون نورسيده به دنيا آمد دستها را بر زمين گذاشت و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و به ستايش پروردگار مشغول شد.
جالب توجه است كه پيش از اين، عين همين ماجرا در مورد موسى ابن جعفر نيز اتفاق افتاده و مى توان باور داشت كه نويسنده هر دو روايت يك تن بوده است .
ابن بابويه فقيه و عالم نامدار روايت مى كند كه:
نورسيده ختنه كرده به دنيا آمد و موسى ابن جعفر، بنا بر سنت، تنها تيغى برمحل سنت گرداند.
اين گوشه اى از حكايت تولد يك امام الهى بلافصل و بدون ترديد از نظرگاه فقيهان است. طبيعى است كه اگر دردوران حيات خود امام رضا، جاى بحث و فحص و اختلاف در مورد امامت، ميان گروههاى مختلف شيعه وجود داشته است، در قرنهاى بعد و با اين فراورده ها، در باره امامت چنين امامى جاى بحث و فحص سياسى و اجتماعى نيست و بايد او را تنها باور داشت، و كارگزاران او را كه در هر دورانى لاجرم فقيهان شيعه ــ و در روزگار ما حجت الاسلام طبسى مولتى ميلياردر بزرگ و قدرتمند و فرمانرواى امپراطورى افسانه اى آستانقدس رضوى ــ هستند اطاعت كرد و مخالفانش را در زمره كفار و مرتدان و گمراهان به حساب آورد و در صورت امكان و ضرورت آنها را مجازات كرد.
پس از اين، از دوران نوجوانى و جوانى تا هنگامى كه هشتمين امام را در سن كمال مى يابيم چندان چيزى در دسترس نيست و يا لزومى ندارد دردسترس باشد.
پديده طى الارض
در صحنه بعدى امام رضا را در هنگام درگذشت موسى ابن جعفر، و در هنگام طى الارض( طى كردن مسافات دور به مدد نيروهاى غيبى) در فاصله بين مدينه و بغداد باز مى يابيم.
بر طبق باورهاى شيعه، هر امام فوت شده بايد توسط امام بعدى غسل داده شده و كفن گردد و در اساس اين نشانه اى است كه مشخص مى كند امام بعدى كيست و به اختلاف ميان شيعيان پايان مى دهد. نوشته اند وقبل از اين اشاره شد كه موسى ابن جعفر توسط سليمان ابن جعفر، كه عموى هارون، واز علاقمندان موسى ابن جعفر بود غسل داده وبا احترام تمام به خاك سپرده شد. اين مساله تضاد لاعلاجى ايجاد مى كند! چه بايد كرد؟ . كلينى شيخ بزرگ تضاد راــ چند دهسال بعد ــ حل و فصل مى كند. نيروهاى غيبى وپديده طى الارض به كمك مى آيند و امام بعدى به نيروى حق در چشم به هم زدنى، و به نهان از چشم همگان، از مدينه به بغداد مى آيد وپدرش را غسل مى دهد و كفن مى كند و چندين حديث و روايت هم پاى قضيه را محكم مى كند و اندكى زمان وغبارهاى آن لازم است تا مساله را در ذهن نسلهاى بعدى شيعه جا بياندازدو رد پاى واقعيت را از بين ببرد، واين مهم را فقيهان نسلهاى بعدى بر عهده گرفته اند و در آن توفيق يافته اند. بقيه كارها را هم هزاران فقيه و عالم و ملا و طلبه با هزاران هزار كتاب و رساله وحدود هزار سال روضه خوانى انجام خواهند داد و اين حقايق! را با هستى معنوى نسلهاى شيعه چنان خواهند آميخت كه كسى اجازه شك كردن در اين حقايق معتبر را به خود نخواهد داد.
نكته مهم در اين ماجرا اين است كه اشياء و سپرده هائى كه از لوازم و ضروريات امامت است در نزد ام احمد (مادر شاهچراغ) همسر والا مقام موسى ابن جعفر به امانت سپرده شده است، وموسى ابن جعفر به او سپرده است كه پس از وفات من هر كس به سراغ تو آمد و اين لوازم و سپرده ها را طلب كرد هم او امام بعدى است. پس از ماجراى طى الارض طبعا امام رضا به سراغ ام احمد مى آيد و آن لوازم را طلب مى كند و بدين ترتيب تئورى امامت الهى مهرى ديگر مى خورد و بر اين نظر كه ام احمد از مخالفان امامت امام رضا بوده است( وبعد به اين مساله اشاره خواهم كرد) خط بطلان مى كشد.
خوارق عادات و معجزات
در قرآن تاكيد شده است كه پيامبر اسلام انسانى چون ديگر انسانهاست، و معجزه او پيام اوست، و نيز مى دانيم كه اگر اعجازى در كار بوده بنا بر تصريح كتابهاى مورد اتكاى اديان مختلف، اين اعجازها كار پيامبران بوده است و پس از آنان اين باب بسته شده است . در همين رابطه و زمينه، زندگى و درگذشت امامان شيعه وقتى در بسترى تاريخى باز نگريسته شوند خوارق عادات، و شگفتى هائى را كه فقيهان مى گويند نشان نمى دهند. آنان انسانهائى واقعى و تاريخى بوده اند. زيسته اند ازدواج كرده اند و اكثر آنها زنان متعدد و فرزندان كم يا زيادى داشته اند. برخى از آنان جنگيده اند و كشته شده اند وبعضى به زندان و زنجير افتاده اند و هريك زمام زعامت و رهبرى گروهى گسترده از پيروان خود را در دست داشته اند، اينها واقعيات زندگى تاريخى آنهاست، ولى بيش از هزار سال تلاشهاى تحسين انگيز! و شگفت فقيهان، آنان را آنچنان از حيطه واقعيت تاريخى به قلمرو شگفتى ها و معجزات و خوارق عادات برده است كه امامان به عنون پيشوايان يك مكتب و مرام، ديگر قابل دسترسى و شناخت نيستند. در باره امام رضا اين حقيقت به اضعاف وجود دارد. به چند نمونه اشاره مى كنم:
ــ در عيون الاخبار به روايت محمد ابن داود مى خوانيم كه او خبر از طول زندگى عمويش محمد ابن جعفر كه در بستر مرگ بود و مرگ اسحاق ابن جعفر عموى ديگرش كه در كمال سلامت و نگران مرگ محمد ابن جعفر بود مى دهد .
ــ در همين منبع حديثى ــ طبق معمول با سلسله سند معتبر ــ را مى خوانيم كه امام رضا در خيابان مدينه خبر از اين مى دهد كه جعفر ابن عمرى علوى، مرد فقيرى كه در حال گذر است به زودى والى مدينه خواهد شد و اين پيش بينى درست از آب در مى آيد.
ــ از قول هرثمه ابن اعين از نزديكان امام رضا، و به نقل از صبيح ديلمى غلام مخصوص مامون نقل شده است كه:
كه يك بار در مرو و در نيمه شبى مامون شمار زيادى از غلامان مخصوص را پيش خواند. در برابر مامون شمعهاى متعدد مى سوخت و شمشيرهاى فراوان در برابر او چيده شده بود. مامون به هر يك شمشيرى مى دهد و مى گويد به حجره امام رضا مى رويد و آنقدر با اين شمشيرها بر او مى زنيد تا پاره پاره شود و گوشت و پوست و استخوان و مويش در هم آميخته شود . يعنى دستور مى دهد او را به تمام معنى خرد و له و متلاشى كنند .غلامان مى روند ومى بينند امام رضا در حجره اش خوابيده است. دسته جمعى و تا مدتها شمشيرها را بر او فرود مى آورند و فرمان مامون را اجرا مى كنند . مامون آماده عزادارى ميشود، اما سپيده دم وقتى به حجره امام رضا نزديك مى شوند صداى نماز و دعاى امام رضا شنيده مى شود ومامون با وحشت مى فهمد كه امام رضا براستى امام است وشمشيرها بر او كارگر نشده است.
ــ از قول محمد ابن حفض روايت شده است كه:
در بيابانى بى آب و علف امام رضا چشمه اى پديد مى آورد و كاروانى را از تشنگى نجات مى بخشد و دوباره آن را محو مى كند.
ــ از هيثم ابن مسروق نهدى و بهئ، ــ به نقل از محمد ابن فضيل ــ روايت شده كه:
امام رضا با آب دهان وخواندن دعائى بيمارى محمد ابن فضيل را علاج كرده است.
ــ از قول همين محمد ابن فضيل نقل شده است كه:
علت سرنگونى و ادبار خاندان برامكه و قتل عام آنان توسط هارون ــ نه رابطه عاشقانه جعفر برمكى و عباسه خواهر هارون الرشيد و يا مقولات ديگر ــ بلكه دعاى امام رضا در عرفه بوده است. زيرا يحيى برمكى وزير معروف ايرانى الاصل، ازعوامل اصلى شهادت موسى ابن جعفر بوده است.
ــ بنا به نقل شيخ طوسى ــ در غيبت ــ :
به خواست مامون، امام رضا دعا مى كند تا سوگلى حرم او زاهريه، كه دائم دچار سقط جنين مىشود ديگر سقط جنين نكند. امام دعا مى كند و مى گويد زاهريه ديگر سقط جنين نخواهد كرد و كودكى به دنيا خواهد آورد كه دست راست و پاى چپ اش شش انگشتى خواهد بود.
ــ بنا به نقل قطب راوندى:
امام رضا در مقابل درخواست كسى كه ازاو طلب پول مى كند با تازيانه خود زمين را مى خراشد و از آن شمشى طلا بيرون مى آورد و به درخواست كننده مى دهد.
ــ به روايت ابن شهر آشوب و به نقل از سليمان جعفرى:
يكبار در بوستانى گنجشكى به سراغ امام رضا مى آيد وبا او مشغول صحبت مى شود و از او در مقابل حمله مارى كه قصد دارد بچه هايش را بخورد طلب كمك مى كند و امام رضا بعد از شنيدن سخنان گنجشك دستور مى دهد به كمكش بروند و مار را بكشند.
شگفتى هاى زمان وفات
اين سلسله خوارق عادات و معجزات شگفت تاحول و حوش زمان وفات ادامه پيدا مى كند. جالب ترين صحنه شگفتى آفرين اما، صحنه پايانى زندگى، يعنى چگونگى وفات و كفن و دفن و وقايعى است كه امام رضا در باره آن با اباالصلت محرم و مونس و خادم وفادار خود صحبت مى كند واز اين حوادث محير العقول خبر مى دهد و اين حوادث يكايك اتفاق مى افتد.
در صحنه شهادت، دوباره طلايه انگورها پيدا مى شود ــ و معلوم نيست چرا در اين كار دائم از انار و انگور و خرما استفاده مى شود ــ انگورها كار را فيصله مى دهند و امام رضا مسموم شده وبلند مى شود و به خانه مى آيد وبه اباالصلت مى گويد درها و پنجره ها را ببندد و مىرود و در بستر دراز مى كشد و براى شهادت آماده مى شود.
طى الارض امام محمد تقى ازمدينه به طوس
در همين هنگام امام بعدى به مدد طى الارض خود را از مدينه به طوس مى رساند. اباالصلت با حيرت از اينكه با بستن تمام درها و پنجره ها چطور اين فرد ناشناس وارد منزل شده است از او مى پرسد:
ــ كيستى؟
فرد ناشناس مى گويد:
منم مولاى تو و امام بعدى.
ابالصلت مى داند كه امام بعدى براى غسل و نماز آمده است .امام محمد تقى كه در اين دوران در سن هفت يا هشت سالگى است به سراغ پدر مى رود و امام رضا اسرار امامت را در گوش او زمزمه مى كند. كفى سپيد بر لبهاى امام رضا ظاهر مى شود كه امام نهم آن را مى ليسد. سپس امام محمد تقى دست در سينه پدر كرده و پرنده اى چون گنجشك از سينه او بيرون مى كشد وآنرا مى بلعد. امام رضا چشم بر هم مى گذارد و در مى گذرد .
عروج تابوت امام رضا به آسمان و بازگشت آن
امام محمد تقى پدر را غسل مى دهد و كفن مى كند و با گروهى از ملائكه و مقربين بر جسد بيجان نماز مى گذارد. آنگاه جسد را در تابوتى كه از چوب درخت سدره المنتهى ــ درختى در بهشت ــ ساخته شده قرار مى دهند . در اين هنگام سقف خانه شكافته مى شود و تابوت به آسمان عروج مى كند. مدت زمانى بعد دوباره سقف شكافته مى شود و تابوت باز مى گردد . امام محمد تقى پيكر بيجان را در بستر قرار مى دهد وبه اباالصلت كه حيران و متاثر قضايا را نظاره مى كند مىگويد حال در را باز كن تا مامون وارد شود و خود از نظر غيب مى شود.
خوارق و عجائب در هنگام خاكسپارى هشتمين امام
مامون وارد مى شود وپيكر بيجان امام رضا را براى دفن مى برند. نخست سعى مى كنند كه امام را در نقطه اى نامناسب و پائين پاى هارون دفن كنند كه زمين تبديل به سنگ خاره مى شود و كلنگها كار آئي شان را از دست مى دهند. ابالصلت توضيح مى دهد كه امام را بايد بالاى سر هارون دفن كرد. همين كار را مى كنن،د وتنها با زدن يك ضربه كلنگ بر زمين، گور آماده شده خود را نشان مى دهد . همه حيرت مى كنند. در صحنه بعدىهمانطور كه امام رضا خبر داده چشمه آبى در گور جوشيدن آغاز مى كند. ماهيانى كوچك پديدار مى شوند. اباالصلت به دستور قبلى امام رضا به آنها نان ريزه مى دهد. در اين هنگام ماهى بزرگى پيدا مى شود وماهى هاى كوچك را مى بلعد و هارون و اطرافيان با حيرت و وحشتزده نگاه مى كنند. سرانجام اباالصلت دعائى مخصوص را مى خواند و آب فرو مى رود و گور خشك مى شود و امام هشتم را دفن مى كنند و گور به طور اتوماتيك از خاك انباشته مى شود. يكى از وزرا قضايا را تفسير مى كند و مى گويد:
حكايت ماهيان كوچك، حكايت بنى عباس است كه توسط قدرتى برتر نابود خواهند شد. مامون گريان و وحشت زده مى گويد راست مى گوئى! و گريان و نالان به كاخ خود باز مى گردد.
اندكى درنگ و تامل!
اندكى درنگ و تامل كنيم و بينديشيم. مقصود از اين اشارات اندك و اين مشت نمونه خروار، نه روى آوردن به طنز در مقابل فقيهان و نه به ابتذال كشاندن ماجراى زندگى ودرگذشت شخصيتى است كه فارغ از رد يا قبول ما، و تا جائى كه به خاطرم مانده بنا به گزارش يونسكو و با توجه به شمار زائران، مزارش بزرگترين مركز زيارتى جهان است. قصد باز نويسى برخى از متون لازم براى روضه خوانى نيز وجود ندارد. اينها بخشى از متون مورد استنادى است كه توسط شمارى از برجسته ترين فقيهان وملايان و محدثان بزرگ شيعه رسمى، و با سلسله سندهاى معتبر ــ البته بايست معنى و مفهوم سند و نيز اعتبار را با تعريف فقيهانه سند و اعتبار خوب فهم كرد ــ مهر تائيد خورده است. اين متون و امثال اين متون براحتى قابل دسترسى اند،( به عنوان مثال تمام نكان مورد اشاره در فوق را مى توانيد در منتهى الآمال، تاليف شيخ عباس قمى و به نقل از متون معتبر شيعه در فصلى كه به زندگى امام رضا اختصاص دارد بيابيد) . اين متون و امثال اين متون هستند كه قرنهاى متوالى وجدان مذهبى ميليونها تن را تغذيه كرده اند، و در روزگار كنونى ميراث بران پديد آورندگان اين متون بر سرنوشت ميهن و آب و خاك ما حاكم اند.
فكر مى كنم كه حالا مى توانيم معنى عوامانگى را خوب حس كنيم و بدانيم چرا بايد زندگى يك شخصيت تاريخى و مذهبى و اجتماعى، تا حد سطح فكر عقب افتاده ترين افراد و اقشار پائين آورده شود؟ جواب ساده است:
زيرا فقيه نمى تواند جز به مدد عقب افتاده ترين اقشار پايه هاى قدرت و حكومت خود را تثبيت كند.
زيرا فقيه با هر نوع تلقى واقعگرايانه تاريخى و اجتماعى كه با منطق و قانونمنديهاى طبيعى انسانى ــ كه حتى با نگاهى مذهبى ــ مهر بخورد در تضاد است.
زيرا فقيه با ارائه چنين امامى ــ كه خود او در نقطه جانشينى و نمايندگى اش قرار دارد ــ بايد عقل و شعور و منطق انسانى پيروانش را كاملا به چهار ميخ بكشد و قفل و فلج بكند تا بتواند هر چه كه مى خواهد بكند و هر جا كه مى خواهد بتازد.
ــ زيرا فقيه وجودى ضد تاريخى است و مى داند اگر پاى واقعگرائى تاريخى به ميان آيد مذهب اختراعى او بايد بساطش را از ميان دم و دستگاه قانون و دولت جمع كند و سر جاى خودش بنشيند و لاجرم كار گزار اصلى، يعنى فقيه نيز بايد ميدان را خالى كند.
زيرا فقيه براى زيستن خود به ميدان مناسب و فضاى تنفسى مناسب احتياج دارد و اين فضاى تنفسى و ميدان را جاهلان مى توانند براى او ايجاد كنند وفقيه براى ايجاد جاهلان به چنين تعريفاتى از زندگى امامان احتياج دارد و...
تكنيكهاى فقيه و برخى تناقضات!!
ــ از پشت تپه دود بالا مى آيد!
ــ آنجا آتشى افروخته اند.
(يك دلالت ساده منطقى)
يكبار ديگر آنچه را كه خوانديد بخوانيد . به مدد دلالتهاى ساده عقلى ومنطقى مى توان راز و رمزهائى را كه فقيه در خلق اين ماجراهاى محير العقول به كار گرفته دريافت.
در روايت عيون الاخبار و هنگام فوت محمد ابن جعفر عموى امام رضا و گريستن عموى ديگر، فقيه هوشيارانه و با زيركى خاص خود جاى افراد را عوض مى كند. محمد ابن جعفر در حال فوت است و اسحاق بر او مى گريد. براى نشان دادن اعجاز چه بهتر از اين است كه امام رضا با لبخند بگويد كه بيچاره اسحاق! اين اوست كه خواهد مرد و محمد ابن جعفر است كه بر او خواهد گريست.
در ماجراى مرد فقير هم شبييه همين تكنيك را به كار گرفته است. رفلكس فقير و غنى و فقر و ثروت. مرد فقيرى دارد مى گذرد. عده اى از نزديكان امام به سر و وضع و لباسهاى او مى خندند. براى اينكه همه دچار حيرت شوند طبعا فقر بايد به ضد خودش يعنى ثروت تبديل شود، و امام مى گويد كه اين مرد به زودى ثروتمند خواهد شد!. چندى بعد بدون اين كه علت و معلولى در كار باشد اين فرد والى مدينه مى شود و چشم همراهان حتما از شدت حيرت گرد شده است!
در ماجراى ترور امام رضا به روايت صبيح ديلمى و كارى نشدن صدها ضربه شمشير خونريز بر پيكر امام رضا، معلوم نيست فرد هوشيارى چون مامون، كه اكثريت مورخان بر هوشيارى و فراست او ناكيد كرده اند، چرا پس از اين ماجرا متنبه نمى شود و ايمان نمى آورد و نيز معلوم نيست امامى كه با نيروى الهى از ضربات دهها شمشير خونريز و مسمومى كه به دست غلامان نيرومند بر او فرود آمده جان سالم به در برده، چطور در چند قدم آن طرفتر با خوردن فقط سه دانه انگور به شهادت مى رسد.
در روايت محمد ابن حفض معلوم نيست امام چرا چشمه اى را كه پديد آورده و تشنگان را سيراب كرده دوباره محو مى كند و باقى نمى گذارد تا آيندگان و تشنگان ديگر هم از آن سيراب شوند. فكر مى كنم اگر فقيه، به روايت محمد ابن حفض چشمه را محو نمى كرد احتمالا عده اى در جستجوى چشمه بر مى آمدند و معلوم مى شد كه اخبار فقيه نادرست است.
در روايت دعاى امام در عرفه براى نابودى خاندان برمكى معلوم نيست چرا به عامل اصلى يعنى هارون الرشيد توجه نشده و متهم رديف دوم مورد نفرين قرار گرفته. فكر مى كنم دليل اين است كه اين روايت بعد از قتل عام برمكيان مستند شده است و اگر مثلا قبل از نابودى برمكيان هارون از اسب پرت مى شد و مى مرد، دعاى عرفه شامل حال هارون مى شد و جعفر برمكى جان سالم به در مى برد و الان ما با روايات مستند و معتبر ديگرى كه مو لاى درز سلسله سندش نمى رفت روبرو بوديم.
در روايت شيخ بزرگ شيعه شيخ طوسى در غيبت، در مورد دعاى امام رضا براى باردار شدن و عدم سقط جنين سوگلى حرم مامون، و اينكه او بچه اى شش انگشتى به دنيا خواهد آورد مى توان فكر كرد كه فقيه با خود انديشيده كه در اساس خاندان عباسى آدمهاى مورد اعتمادى نيستند و ممكن است مامون نامردى كرده و زير قضيه بزند و بگويد بچه مربوطه فارغ از دعاى امام متولد شده. به همين دليل فقيه براى اينكه پاى قضيه را محكم كند بچه مادر مرده مامون را شش انگشتى كرده تا جاى انكار نباشد.
در روايت قطب راوندى در مورد بيرون كشيدن شمش طلا از زمين ودادن آن به مرد فقير با روايتى كه از همه كمتر تناقض در آن وجود دارد روبروئيم. در هر حال امام اگر نتواند يك شمش ناقابل طلا را از زمين بيرون بياورد كه امام نيست و بدون چنين روايت هائى كه پس از قرنها فقيهان نمى توانند با چپاول اموال و املاك آستانقدس رضوى چندين تن طلا را بجيب بزنند.
روايت ابن شهر آشوب از صحبت گنجشك با امام رضا و تقاضاى كمك براى كشتن مارى كه آمده بچه هايش را بخورد را مى توان حاصل زحمات فقيه بزرگوارى دانست كه اشاره كرده است:
على ابن حمزه بطائنى گفت كه:
با موسى ابن جعفر در حال سفر بوديم كه شيرى خود را به ما رسانيد وهمانطور كه دست خود را روى پشت استر موسى ابن جعفر گذاشته بود با حضرت موسى ابن جعفرشروع به صحبت كرد و حضرت دعائى خواند و سپس شير رفت.
على ابن حمزه بطائنى مى پرسد كه:
ماجرا چه بود؟
و حضرت مى گويد:
اين شير شكايت كرد كه عيالش در هنگام زايمان درد زيادى مى كشد و من دعا كردم كه از اين پس زايمانش سهل باشد و شير هم دعا كرد كه از اين پس خاندان من وشيعيان من از تمام درندگان در امان باشند.
( منتهى الامال به نقل ازابن شهر آشوب صفحه 915)
جالب اين است كه حكايت شير و گنجشك هر دو از روايات فقيه بزرگ،شيخ شهر آشوب اند و فقيه بزرگوار اشكالى نديده است كه امامى كه پدرش با شير صحبت كرده و مشكل درد زايمان عيال شيرومساله كوچك بودن لگن خاصره او را حل كرده، و يكبارهم در مجلس هارون به تصوير شيرى كه روى پرده اى نقش شده دستور داده كه مرد شعبده بازى را بخورد و تصوير شير جان گرفته و از پرده بيرون حهيده و مرد شعبده باز را خورده( روايت شيخ شهر آشوب به نقل از على ابن يقطين منتهى الآمال صفحه913) با گنجشك صحبت كند و مساله اش را رفع و رجوع كند. اما با اين همه و براى اثبات قضيه، و آزمايش صداقت شيخ شهرآشوب، شيعيان راستين مى توانند خود را در معرض ديد و در دسترس درندگان قرار دهند و آزمايش كنند كه آيا دعاى شير در عدم تعرض درندگان مختلف به شيعيان را ستين هنوز هم كار آئى دارد يا تاريخ آن به سر آمده است.
بگذريم و مى بينيد كه چه دنياى مكانيكى كوچك، و جالب و بسامانى پيرامون امامان و حوادث تاريخى خلق شده است، با اين همه واقعيات تاريخى سر سخت تر از خارا در مقابل احاديث فقيهان قد كشيده اند، و در صحنه تاريخ تمام شخصيتهاى تاريخى واقعى اند و از سرزمين ساخته هاى فقيهان سخت به دورند.
در صحنه واقعى تاريخ، و در بخش دوازدهم اين سلسله ياداشتها،سعى خواهد شد فضاى تاريخى پيرامون زندگى امام رضا كه توسط فقيهان و محدثان حذف شده است حتى الامكان باز يافته شود و سيماى تاريخى و اجتماعى هشتمين امام شيعيان قابل رؤيت گردد.
بعد از قرنها سفر بر امواجى از خيالات و بافته هاى بزرگترين ملايان و فقيهان شيعه وبه نظر نگارنده پارو كشيدن بر دريائى از دوغ و دروغ، ما چه به عنوان انسانهائى بى باور به مذهب، يا كسانى كه به تشيع اعتقاد داريم حق داريم تا اندازه اى حقايق را بدانيم. ما انسانهائى طبيعى و واقعى هستيم. ما به آب مى گوئيم آب و به هوا مى گوئيم هوا ما مثل تمام انسانها مى دانيم:
گياه مى رويد و پرواز نمى كند!
و كبوتر پرواز مى كند و نمى رويد!
و اسب مى تازد ونور نمى افشاند!
و خورشيد نور مى افشاند و شيهه نمى كشد!.
ما مى توانيم به عنوان يك انسان با نگاهى مذهبى، به معجزات فراوان در پيرامون خود اعتقاد داشته باشيم و مثلازمزمه كنيم:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
ما مى توانيم باور داشته باشيم كه چرخش ماه و خورشيد و قانونمنديهاى شگفت دنياى حيات وظرائف جهان درون انسانها، در ذهن ما انعكاسى فلسفى ايجاد كند،و ما را به انديشيدن در باره جهانى معنوى و يا قلمروى ديگر بكشاند .
ما مى توانيم كه به قديسان اعتقاد داشته باشيم واعلام كنيم كه هر انسان مى تواند قديسى راستين باشد وبگوئيم كه قديس كسى است كه با همين نيرو و توان و امكانات انسانى اش، و بدون هيچ برترى فيزيكى نسبت به انسانهاى ديگر، ومدد از خوارق عادات و كرامات، در راه انسانيت و نيكى هستى اش را نثار مى كند، و مقاومت مى كند، و رنج مى كشد و شايسته مى شود تا در زمره مقدسات مردم قرار گيرد، اما ما نمى توانيم در اين روزگار، حتى اگر عالم بلاترديدى چون شيخ شهر آشوب هم بگويد بازهم صحنه مضحك شيرى را كه دو دستش را روى كفل استر امام موسى ابن جعفر گذاشته و همانطور كه قاطر بيچاره و احتمالا وحشت زده در حال حركت است براى زايمان زنش و در برابر چشمان على ابن يقطين(راوى خبر) از موسي ابن جعفر طلب كمك مى كند باور كنيم وگوشه اى از تاريخ ايران و مجموع تاريخ يك مرام مذهبى رابا اين گونه بافته ها كه در اين روزگار مبلغان آن را بايد به بيمارستان روانى معرفى كرد دنبال كنيم. اين جاست كه بايد زمزمه كنيم:...سوت زنان و آواز خوانانادامه دهيم و جارو كنيم،جارو كنيم قوطي هائي را كه مقدسين در آنها ريده اند!ــ با نهايت خلوص و اعتقاد ــو در قفسه هاي كله ها رديف كرده اند،جارو كنيم دستمالهائي را كه با آنها ماتحت شان را پاك كرده انددر اوج آرامش و رضايت،و در كمال محبت به ما هديه داده اند تا با آنها اشكهايمان را پاك كنيم،جارو كنيم كاپوتهائي را كه هنگام تجاوز به قلبها به كار گرفته شده اند،جارو كنيم كتابهائي را كه بوي ادرار مي دهندزيرابا ادرار تحرير شده اند،جارو كنيم پتكها و سندانهاي زنجير سازطلائي را را،جارو كنيم بطري هاي زهرهاي پنج ستاره آسماني رابا باندرولهائي مطمئن واجازه نامه شرعي اداره بهداشت نظارت بر مواد غذائي ملكوتيكه با آنها روياهاي مان را مسموم ريه هايمان را فلجو ادراكمان رامعلول و شهامت مان را مغلوب ميكرديم.تجربه كافيست دوستان !جارو كنيم همه را...(بخشى از شعر اگر روزى انقلاب شد)
ادامه دارد
جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش يازدهم)
اسماعيل وفا يغمائىسال 184 هجرى وعصر هارون الرشيد
...ما دو عاشق بوديم
كه هنگام بوسه بر حجر الاسود
بناگهان رخانمان در برابر هم قرار گرفت
و بى آنكه خطا كنيم
به مراد دل رسيديم...
(ابونواس شاعر ايرانى الاصل اهوازى روزگار هارون الرشيد)
در آغازسال184هجرى، و در مقطعى پر تلاطم و قابل توجه از تاريخ تشييع و تاريخ ايران هستيم. در سال 184 هجرى هارون الرشيد پنجمين خليفه و سيماى افسانه اى خلفاى عباسى بر مسند قدرت است، وهنوز فرصتى دهساله براى زندگى و خلافت دارد.خاندان اشرافزاده و ايرانى الاصل برمكيان ــ كه از تباراشرافزادگان و موبدان معبد بودائى نوبهار بلخ اند ــ بعد از خليفه، امپراطورى عظيم عباسى را در زير نگين قدرت دارند.عصر هارون الرشيد دورانى است كه در تاريخ اروپا به عصرطلائي، ودوران درخشان تمدن و فرهنگ اسلامى معروف است . در اين دوران در اروپا خبر چندانى نيست در حاليكه بغداد پايتخت شكوهمند دولت عباسى به مدد ثروت سرشارى كه از اقصى نقاط به سوى بغداد سرازير است يكى از مراكز اصلى تمدن جهان ــ به معناى عام كلمه ــ در آن روزگار است.
بنا بر گزارش كتاب مجالى الاسلام(تاليف حيدر بامات به زبان فرانسه و ترجمه عادل زعيتر به عربى) ثروتى كه به طور خاص به خزانه هارون الرشيد واريز مى شد هفت هزار قنطار(هر قنطار معادل سى هزار دينار طلا) بود.
هارون الرشيد در اين دوران از سپيده دم تا غروب سلطان بى بديل امپراطورى عظيمى است، كه دربخش بزرگى از جهان گسترده بود، و چون شب در مىرسيد و ماه بغداد بر فرازآبهاى دجله و كنگره كاخها مى درخشيد، مجالس بزم خليفه اى كه شخصيتى دوگانه داشت و گاه دمساز با صوفيان وفقيهان بود و از آنان طلب موعظه مى كرد و از شنيدن شعرهاى شجاعانه شاعر زاهد، ابوالعتاهيه اشك فرو ميريخت آغاز مىشد.
در اين هنگام هارون در نغمات سازهاى موسيقيدانان بزرگ ايرانى، ابراهيم و پسرش اسحاق موصلى، و نغمه هاى آواز خوانى زرياب، شاگرد برجسته اسحاق موصلى و همنوازى هاى كنيزان چيره دست عود نواز و خوانندگانى كه در مكتب موصلى پرورش يافته بودند، و هنر نمائى شمارى از كنيزان سيصد گانه اش كه بنا بر نقل جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام بر گزيدگانى از ميان دو هزار كنيزان او بودند، زهد و دين را به فراموشى مىسپرد و با ابو نواس همصدا مى شد كة:
مى گويند
نوشيدن شراب حرام است
آرى حرام است كه نوشيد نش لذت بخش است!
فارغ از مجالس و محافل هوشرباى كاخهاى خليفه و بزرگان پيرامون او، بغداد شهرى است پرجمعيت و پر رونق، با خيابانها و بازارها ى پر ازدحامى كه از صبح تا آغاز شب از همهمه و غوغا پراست. در اين شهر دهها كتابفروشى وجود دارد و در حجره هاى فراوانى كه در آنها محرران و كاتبان و نسخه برداران و مترجمان در كارند آثار مختلف علمى و ادبى و فلسفى از ديگر زبانها ترجمه و نسخه بردارى مى شود. يعقوبى تاريخنويس نامدار شماره كتابفروشى هاى بغداد را در دوران خودش (سال 278 هجرى ) كه بغداد رونق عصر هارون را نداشت صد كتابفروشى بزرگ معرفى مى كند. صدها طبيب در بغداد مطب دارند و شمار زيادى از دارو سازان در اين شهر مشغول به كارند. شمار پزشكان در سالهائى كه بغداد از رونق دوران اوج خود را نداشت( در سالهاى 319 هجرى)860 طبيب بود. بغداد در اين دوران ــ عليرغم تصويرهاى نيشدار ابوالعتاهيه شاعر نامدار در باره وضعيت اسفبار گروههاى گسترده اى از مردم ــ، و در كنار تلقى خاص مذهبى و اخلاقى خاص شيعيان از تاريخ دوران عباسيان وسايه انداختن كشاكش خلفاى عباسى و امامان شيعه بر اين تلقى خاص، تنها محل خوشباشى هاى دربار خلافت نه، كه مركز علوم مختلف و تجارت و بازرگانى و صنعت و موسيقى و حكمت و فلسفه است. متاسفانه، و فارغ از گرايشات ما، معنا و مفهوم تمدن و سيويليزاسيون ــ به معناى عام خود ــ با اخلاق معمول و معصوميت چندان سر سازشى ندارد و به تعبير ژيلبرسيسبرن( در شب بخير آقاى شوايتزر ترجمه احمد شاملو) براى اينكه مناره هاى مساجد و كليساها سر بر آسمان بسايند
بايد در كنار آنها مردابها وجود داشته باشند،
و براى آنكه سيماى شهيدان بدرخشد
بايد در كنار آنها چهره تاريك جلادى خود را نشان بدهد.
زيرا بدون فساد مسجد و معبد به كارى نخواهد آمد
و بدون جلاد
شهيدى وجود نخواهد داشت.
شكوفائى و تمدن دوران هارون الرشيد را نيز مى توان در افقى از اين تعبير نگريست. اين شكوفائى به نظر بسيارى از تاريخنگاران، در بخش قابل توجهى مرهون خاندان برمكيان است. براى شناخت بيشتر شرايط تاريخى مورد بحث بجاست اندك اشاره اى به خاندان برمكيان داشته باشيم و براى اين اشاره توجه شما را به بخشى ازتحقيق دكتر امير حسين خنجى استاد و پژوهشگر تاريخ در باره برمكيان جلب مى كنم. اين تحقيق اطلاعات جالبى را دراختيار ما قرار مى دهد:
برمكيان (به گزارش دكتر امير حسين خنجى )
... در گزارشهاي نهضت ابومسلم از خالد برمك بعنوان يكي از چند شخصيتِ طراز اول انقلاب نام برده شده است. او در انقلاب ابومسلم در فتح كوفه شركت داشت و بعد از پيروزي انقلاب در هاشميه (نخستين پايتخت دولت عباسي) مستقر گرديد و رئيس خزانهداري و مشاور خليفه شد.
خانههاي خالد برمك و خانهي خليفه سفاح دركنار هم قرار داشتند؛ و روابط همسر خالد برمك با همسر خليفه بسيار نزديك و دوستانه بود. آنها بهحدي با هم خوب بودند كه زن خليفه بهدختر خالد شير ميداد، و زن خالد نيز بهدختر خليفه شير ميداد، تا دخترانِ خالد و سفاح خواهران يكديگر شوند.
خالد برمك دوتا برادر كهتر هم داشت كه نامهاي عربيشان حسن و سليمان بود، و از كارمندان بلندپايهي دربار عباسي شدند. خالد برمك در خلافت سفاح و منصور خزانهدار دولت عباسي و مشاور اول خليفه بود؛ و درسال 145 كه خليفه منصور تصميم گرفت شهر جديدي را براي پايتخت دولت خويش بسازد خالد برمك را مأمور ساختن شهر كرد. براي اين منظور روستاي بغداد در همسايگي تيسفون ساساني خريده شد. خالد نقشهي شهر را براساس نقشهي تيسفون ساساني تهيه كرد و متولي ساختن شهر شد. فرزندان خالد برمك سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنها را برطبق فرهنگ سنتي ايرانيان پرورش ميدادند. وقتي مهدي پسر منصور به خلافت رسيد سرپرستي پسر و وليعهدش هارون را به يحيا پسر خالد- فرماندار ري- سپرد تا در شهر ري پرورش يابد؛ و هارون به قدري براي يحيا احترام قائل بود كه همواره اورا «پدر» خطاب ميكرد، و بدون نظر و مشورت او هيچ كاري انجام نميداد.
هارون در ايران با تربيت ايراني پرورده شد، زبان فارسي را مثل زبان مادريش حرف ميزد و همهي اخلاق و رفتارش اورا يك ايراني تمامعيار نشان ميداد. فضل پسر يحيا برمكي جواني همسنِ هارون بود و درهمان هفتهئي بهدنيا آمده بود كه هارون تولد يافته بود؛ وهردوشان درشهر ري درخانهي يحيا برمكي بهدنيا آمده بودند. مادر هارون بهفضل شير داده بود، و مادر فضل بههارون شير داده بود، و ازاين نظر فضل و هارون برادران يكديگر بهشمار ميرفتند. يحيا برمكي در خلافت هارون الرشيد وزارت خليفه و رياست كل خزانهداري دولت را به دست گرفت. در نيتجهي اصلاحات بزرگي كه او در دولت عباسي انجام داد، دولت عباسي در دوران هارون الرشيد به اوج شكوه و شكوفائي و پيشرفت رسيد. فرزندان برمك در بغداد در زمان هارون الرشيد يك مركز بزرگ علمي به نام خزانه الحكمه تأسيس كردند و صدها رياضيدان و پزشك و اخترشناس و اديب از اطراف و اكناف كشور بزرگ عباسي به اين مركز جلب كردند. اين همان مركزي است كه چند سال بعد به بيت الحكمه تغيير نام داد، و چنان خدمات ارزندهئي به تمدن و فرهنگ جهاني كرد كه اثرش تا امروز برجا مانده است (و جاي سخن ازآن در اين گفتار كوتاه نيست). يحيا برمكي در شهر ري نيز يك كارخانهي بزرگ كاغذسازي و يك بيمارستان تأسيس كرد كه تا آغاز قرن پنجم هجري دائربود.
فرزندان برمك چندين بزرگمرد ايراني- عموما مَزدايَسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسي كردند تا توسط آنها به خدمات شايسته به تمدن و فرهنگ ايراني ادامه دهند. يكي از نامدارترين مردان آنها در دستگاه عباسي مردي مَزدايَسنا اهل سرخس بود كه نام عربيِ فضل به او داده شد. او براي پرورش مأمون- وليعهد هارون الرشيد- وارد دستگاه دولت عباسي شد. فضل سرخسي چندين سال سرپرست و مربي مأمون و همچنان مَزدايَسنا بود، و در اواخر عمر هارون الرشيد بنا به ضرورت مسلمان شد. همين بزرگمرد بود كه جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشيد به راه افكند و مأمون را به خلافت نشاند.
مأمون را جعفر برمكي از روز تولدش نزد خودش و درخانهاش پرورده بود، و همسرش بهاو شير داده بود و فرزند او بهشمار ميرفت. مادرِ مأمون بانوئي از خانداني مزدايَسنا اهل بادغيس بهنامِ مَراجل (به فارسي: مَرا گُل) بود.
فرزندان برمك شديدا ايرانگرا بودند، و همواره ميكوشيدند كه ارزشهاي فرهنگي ايران را احياء كرده بهبهترين نحوي اجرا كنند. بغدادي (در تاريخ بغداد) مينويسد كه:
مجوسان نميتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولي براي آنكه آتشپرستي را زنده نگاه دارند بهمسلمانان گفتند كه بايد در مسجدها آتشدان نصب شود وآتشها هميشه روشن باشد و عود و بخور درآنها ريخته شود. وي ميافزايد كه فرزندان برمك به هارون الرشيد گفتند كه دستور دهد دركعبه آتشدان نصب شود و هميشه با عود وبخور بسوزد و هيچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان ازاين كار آن بود كه دركعبه آتش پرستيده شود. براي آنكه بدانيم از اين سياستِ برمكيها چه اثري برجا مانده است كافي است بهواژهي «مَناره» توجه كنيم كه معنايش «آتشدان/ آتشگاه» است؛ و ميدانيم كه تا امروز درتمام كشورهاي اسلامي دركنار هرمسجدي دستِكم يك مناره وجود دارد، منتهي ديگر درآنها آتش افروخته نميشود وكاربرد خاصي دارد.
يك شاعر عرب در زمان برمكيها در اشاره به غيرمسلمان بودن آنها چنين گويد:
«وقتي در مجلسي ذكري از شرك بهميان آيد،
چهرهي اولاد برمك گشاده ميگردد؛
ولي همينكه كسي آيهئي از قرآن را تلاوت كند،
آنها بيدرنگ حديثي از مزدك ميآورند.»
عرب ديگري در اشاره به بيباوريِ يحيا برمكي نسبت به اسلام چنين سروده است:
«من از زور بيكاريْ خود را بهساختن مسجد مشغول ميدارم،
ولي عقيدهام دربارهي مسجد مثل عقيدهي يحيا برمكي است.
برمكيها مأمون را براي اتمامِ برنامهي ايرانيگرايي درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاهزادگانِ ساساني تربيت ميكردند. با وجودي كه سياست دربارِ عباسي برآن بود كه كارگزارانش مسلمان باشند, باز هم ميبينيم كه مربي مأمون را جعفر برمكي از يك خاندانِ مزدايَسنا تعيين كرد، و اين مرد تا چند سال همچنان مزدايَسنا ماند؛ و قدرت و نفوذ خاندان برمكي در دستگاه خلافت مانع ازآن بود كه خليفه بتواند با ارادهي آنها دائر بر انتصاب او مخالفتي نشان دهد. يعقوبي مينويسد كه:
در خلافت هارون همهي امور كشور دردست يحيا برمكي و دوپسرش فضل و جعفر بود و چنان بود كه خليفه هيچ اختياري از خود نداشت. مسعودي مينويسد كه يكبار رئيس بازرسي (صاحب البَريد) نامهئي بهخليفه نگاشته گزارش داده بود كه فضل برمكي (فرماندار وقت خراسان) بجاي آنكه بهامور رعيت بپردازد بهشكار و خوشگذراني مشغول است. هارون چون نامه را خواند آنرا بهيحيا برمكي داد وگفت:
پدر! نامه را بخوان و هرچه را صلاح ميداني بهفضل بنويس تا دست از كارهايش بكشد. يحيا در پشت همان گزارشِ محرمانه بهپسرش فضل چنين نوشت:
«به اميرالمؤمنين گزارش رسيده كه تو مشغول شكار وتفريح هستي و بهامر رعيت نميپردازي. كارهايت را بهتر انجام بده. روزهايت را درطلب بزرگي بگذران و شبهايت را بهكامراني و لذتجويي اختصاص بده. بسياركس بظاهر عبادتگزارند ولي شبها بهكارهاي ديگر ميپردازند. شب كه پرده برديدگانِ مردم افكند زمان كامجويي و لذتطلبي است. احمقاني كه بيپرده به خوشگذراني ميپردازند بهانه بهدشمنان و رقيبان ميدهند تا درپشت سرشان زبان بگشايند و بدنامشان كنند.
فرزندان برمك چنان تدابير شايستهئي در كشورداري ازخود نشان دادند كه كشور عباسي در زمان آنها وارد بهترين دوران شكوه و رفاه و امنيت وآرامش وآسايش گرديد؛ كشاورزي رونق بسيار يافت، صنايع بهنهايتِ رُشد وتوسعه رسيد، و بازرگاني بينالمللي بهوضعيت دورانِ انوشهروان و خسرو پرويز برگشت. براي آنكه بدانيم تودههاي درون كشور پهناور عباسي در دورانِ برمكيان چه زندگي مرفه وچه آسايش وآرامشي داشتهاند، اين جمله از مسعودي را نقل ميكنم كه:
مردم درزمانِ برمكيها ميگفتند «دورانِ آنها دورانِ عروسي و شادي دائمي است و هيچگاه پايان نخواهد يافت».
همهي مورخان اعم از مورخانِ سنتي عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند كه دوران خلافت هارون الرشيد و مأمون بهترين دورانِ پنجقرنهي خلافت عباسي بوده؛ و شكوه و شوكتي كه درآن زمان نصيب كشور خلافت گرديد در هيچ زمان ديگري بهچشم نديده بود و نديد. آنچه را ما اوج شكوه تمدن موسوم بهاسلامي ميدانيم همين دوران است...
(پايان گزارش دكتر خنجى برگرفته ازمقاله نگاهى به نقش تاجيكستان در تاريخ و تمدن ايران، بخش تاريخ و فرهنگ ايران، سايت ايران تاريخ com. )
در چنين شرايطى درسال 184 هجرىامين و مامون برادران كنونى، و خلفا ى آينده كه بايد در صحنه تاريخ نقش قاتل و مقتول را به عهده گيرند، هردو سالهاى چهارده و پانزده سالگى را مى گذرانند.امين زاده ى زبيده، خاتون قدرتمند حرم ــ دختر عموى هارون الرشيد ــ و مامون زاده ى مادرى ايرانى و بنا بربرخى اقوال از بطن مراجل،(مراگل = گل من) دختر شورشگر بزرگ ايرانى استاذ سيس ــ كه پيش از اين حكايت اش باز گفته شد ــ متولد شده است. چندان زمانى به برافروخته شدن آتش مبارزات خرمدينان و ظهور شخصيت برجسته استقلال طلب و آزاديخواه، بابك خرمدين باقى نيست. در اين شرايط على ابن موسى الرضا هشتمين امام شيعيان (با توجه به تاريخ تولدش يازدهم ذىآلقعده سال 148 هجرى) در سن سى و شش سالگى ودرخانواده اى پر جمعيت به دور از هياهوى بغداد، در مدينه، اقامتگاه طبيعى و سنتى پدرانش و در ميان برادران و خواهران بسيارش ودر ميان پيروان پدرش كه براى او احترام فراوانى قائل اند به سر مى برد.
در باره امامت هشتمين امام شيعيان، همانگونه كه در باره امامت موسي ابن جعفر، ما با نظرياتى متفاوت روبروئيم. پيروان نظريه امامت الهى اين اعتقاد را تبليغ مى كنند و باور دارند كه:
امامت امام رضا بر اساس اراده و مشيت الهى بدون هيچ كشاكشى پس ازدرگذشت موسى آبن جعفر آغاز و پذيرفته شد.
درحيطه تاريخ مقدس، ودرزمينه باورهاى صميمانه مردم كوچه و بازاركه بيش از تمام احاديث و اخبار، امام هشتم خويش را با نام غريب الغربا، ضامن آهو و سلطان خراسان مىشناسند و او را صميمانه دوست دارند، در پذيرش اين نظريه اشكال چندانى وجود ندارد و ما هم مى توانيم مانند علاقمندان به تاريخ مقدس و يا مردم كوچه و بازار از زمره معتقدان به اين نظريه باشيم، ولى وقتى به جستجوئى در حيطه تاريخ رو مى آوريم از تضاد واقعيات موجود ميان نظريات ملايان و فقيهان بزرگ وتئورى هاى موجود در حيطه تاريخ مقدس شيعه، و باورهاى عوام الناس، با آنچه كه در عالم واقع اتفاق افتاده است و زاده كنش و واكنشها و علت و معلولهاى تاريخى است به سادگى نمى توانيم بگذريم. در اينجا و بناچار راه آنكه مى خواهد حقايق تاريخى را با معيارهاى تاريخى بشناسد از فقيهان و معتقدان به تاريخ مقدس و باورهاى مردم كوچه و بازار جدا مى شود.
براى شناختى درست تر از تاريخ، نخست بر آنچه كه فقيهان گفته اند درنگ و سپس براى شناخت اين تضاد وروشنائى انداختن بر واقعيت تاريخى تلاش مى كنيم.
استعداد شگفت فقيهان و سورئاليسمى درخشان!
تولد، زندگى، درگذشت و حوادث زندگى هشتمين امام شيعيان در نظرگاه و به قلم فقيهان نامدار را، تنها مى توان در حيطه باور كامل به سورئاليسم( فراتر از واقعيت و واقعگرائى معمول و به بيان مذهبى ايمان به نيروهاى شگفت و ناشناس غيبى، و باور مدارهائى فراتر از آنچه كه عقل معمول انسان در چرخش است) به تماشا نشست. اسناد فقيهان، تقريبا در باره تمام امامان و معصومان، و حتى بسيارى از امام زادگان چنين راه و روشى را ــ البته پس ازعوامانه كردن و غير تاريخى كردن كامل آن ــ در پيش گرفته اند.
روى مقوله عوامانه كردن،به طور موكد تاكيد مى كنم، زيرا مى توان مثل بسيارى از متفكران و انديشمدان بزرگ باور داشت كه:
جهان بى نهايت پيرامون ما، به تمامه با معيارهاى انديشه و عقل محدود انسانى قابل شناخت نيست، وشايد رازهائى ولايه هائى از واقعيات، واقعياتى فراتر از عقل و ادراكات ما و جود دارند كه ما آنها را نمى شناسيم، و نبايد به انكار آنها برخيزيم.
در جهان بى نهايتى كه تنها از لحظه انفجار بزرگ بيگ بنگ از بطن نيستى به هستى در آمده، و قابل شناسائى نسبى است و كره كوچك ما ــ به تعبيرى از كافكا ــ با تمام عظمت چركين و غول آساى كنونى اش، در آن جز غبارى بيش نيست، و به قول مترلينگ تمام ماجراى هستى بجز ازانحرافى بسيار كوچك در خط مستقيم و بى نهايت نيستى نمى باشد، مى توان حرف انشتين را قبول كرد كه:
جهان بدون راز، جهانى مبتذل خواهد بود
و به گفته بزرگمهر حكيم اتكا كرد كه:
همه چيز را همگان دانند وهمگان هنوز از مادر زاده نشده اند.
و بر اين اساس و رعايت انصاف، مى توان اميد داشت كه شايد همگانى كه در طول قرنهاى آينده خواهند آمد، چيزهائى را بدانند و كشف كنند كه در روزگار ما انديشيدن به آنها از زمره محالات است، و اين چيزها شايد شامل كشف اخلاق و معنويتى نوين، و شناخت آسمانى روشن تر، و پاكيزه تر و آبى تر از آسمان كنونى سياه شده از دود و دم خرافات مذهبى، ونيز شايد شامل شناخت خدائى ديگر كه دستور سلاخى كردن بندگانش را نمى دهد هم باشد و مي توان با اين اميد زمزمه كرد:
اى دل طلوع صبح زمين را اميد دار
بر اين نويد و مژده يقين را اميد دار
بود اين زمين سكوت و سياهى در ابتدا
شد پر زنور و نغمه مر اين را اميد دار
از ژرف خاك ساز و كبوتر برآمدند
اعجاز اين سبوى گلين را اميد دار
بر بام اين سراى كهنسال و ناشناس
انسان و آسمان نوين را اميد دار...
اين حقايق عجالتا دور از دسترس را اگر قبول هم نداشته باشيم، نمى توانيم به سادگى انكاركنيم ، اما حقايق معجزه آساى مورد اتكا و روش عوامانه كردن و غير تاريخى كردن فقيهان حكايتى ديگر است.
بدون تعارف و اغراق، شمارى از نامدار ترين فقيهان و عالمان شيعه، سورئاليسم خاص خود را تا سطح فكرى پائين ترين و عقب افتاده ترين اقشار جامعه پائين كشيده اند و معجونى پديد آورده اند كه متاسفانه در طول هزار سال به خورد همگان رفته است و با هستى روحى و فكرى ميليونها نفر در آميخته است. در طول قرنها و هنوز نيز در روزگار ما، براى بسيارى از افراد، و متاسفانه حتى افراد تحصيلكرده مذهبى رهائى از اين اعتقادات مساوى با كفر و ارتداد و غضب الهى است. اين گونه افراد اگر چه اين باورها را با قوانين حاكم بر زندگى طبيعى و اجتماعى وتاريخى در تضاد، و با پيامبر اصلى و شخصى زندگى، يعنى عقل و شعور انسانى در تضاد مى بينند، ولي به دليل عادتهاى تاريخى و مانند كسى كه به خوردن غذاى فاسد عادت كرده است، و اعتياد ارثى و سنتى، اين باورها را داخل پرانتز، و داخل يكى از پستوهاى فكرى خودنگاهدارى و نگاهبانى مى كنند كه شايد روزگارى به كار آيد.
فقيهان و نگرش فقيهانه در باره تمام امامان چنين روشى را دارند و در عوامانه كردن موضوعات تلاشى تحسين انگيز به خرج داده اند ولى در باره امام رضا به دلايل مختلف اين سورئاليسم عوامانه در اوجى ــ يا شايد بهتر است گفته شود حضيضى ــ درخشان تر قرار دارد . اشاراتى اندك به اين نوع تاريخنگارى و بازآفرينى سورئاليستى واقعيت توسط فقيهان ضرورى است.
امام رضا،چون پدرش موسى ابن جعفر از مادرى كه از بازار برده فروشان خريدارى شده بود متولد شد. اما از همان آغاز، قضايا فرا زمينى مىشود وبه يمن تخيلات بزرگترين معماران تشيع رسمى، رفت و آمد فرشتگان! و نزول وحى! بنا بر نقل ،النظم و اثبات الوصيه(نقل از منتهى الآمال صفحه981)آغاز مىشود.
موسى ابن جعفر در باره مادر امام رضا مى گويد:
در باره خريد اين كنيز به من وحى شد. من در خواب بودم كه پيامبر و جدم و پدرم در رويا بر من ظاهر شدند وتصوير زنى را كه روى پيراهنى نقش شده بود به من نشان دادند و گفتند اين زن همسر تو مى شود و از او بهترين مولود زمين(امام رضا ) متولد خواهد شد.
شگفتى هاى تولد
ماجرا اين چنين آغاز مى شود و در ادامه، شيخ صدوق به سند معتبر! مى نويسد كه:
مادر امام در هنگام حاملگى صداى تسبيح و تهليل و دعا را از درون شكم خود مى شنيد. او در موقع زايمان دردى احساس نكرد و چون نورسيده به دنيا آمد دستها را بر زمين گذاشت و سر خود را به سوى آسمان بلند كرد و به ستايش پروردگار مشغول شد.
جالب توجه است كه پيش از اين، عين همين ماجرا در مورد موسى ابن جعفر نيز اتفاق افتاده و مى توان باور داشت كه نويسنده هر دو روايت يك تن بوده است .
ابن بابويه فقيه و عالم نامدار روايت مى كند كه:
نورسيده ختنه كرده به دنيا آمد و موسى ابن جعفر، بنا بر سنت، تنها تيغى برمحل سنت گرداند.
اين گوشه اى از حكايت تولد يك امام الهى بلافصل و بدون ترديد از نظرگاه فقيهان است. طبيعى است كه اگر دردوران حيات خود امام رضا، جاى بحث و فحص و اختلاف در مورد امامت، ميان گروههاى مختلف شيعه وجود داشته است، در قرنهاى بعد و با اين فراورده ها، در باره امامت چنين امامى جاى بحث و فحص سياسى و اجتماعى نيست و بايد او را تنها باور داشت، و كارگزاران او را كه در هر دورانى لاجرم فقيهان شيعه ــ و در روزگار ما حجت الاسلام طبسى مولتى ميلياردر بزرگ و قدرتمند و فرمانرواى امپراطورى افسانه اى آستانقدس رضوى ــ هستند اطاعت كرد و مخالفانش را در زمره كفار و مرتدان و گمراهان به حساب آورد و در صورت امكان و ضرورت آنها را مجازات كرد.
پس از اين، از دوران نوجوانى و جوانى تا هنگامى كه هشتمين امام را در سن كمال مى يابيم چندان چيزى در دسترس نيست و يا لزومى ندارد دردسترس باشد.
پديده طى الارض
در صحنه بعدى امام رضا را در هنگام درگذشت موسى ابن جعفر، و در هنگام طى الارض( طى كردن مسافات دور به مدد نيروهاى غيبى) در فاصله بين مدينه و بغداد باز مى يابيم.
بر طبق باورهاى شيعه، هر امام فوت شده بايد توسط امام بعدى غسل داده شده و كفن گردد و در اساس اين نشانه اى است كه مشخص مى كند امام بعدى كيست و به اختلاف ميان شيعيان پايان مى دهد. نوشته اند وقبل از اين اشاره شد كه موسى ابن جعفر توسط سليمان ابن جعفر، كه عموى هارون، واز علاقمندان موسى ابن جعفر بود غسل داده وبا احترام تمام به خاك سپرده شد. اين مساله تضاد لاعلاجى ايجاد مى كند! چه بايد كرد؟ . كلينى شيخ بزرگ تضاد راــ چند دهسال بعد ــ حل و فصل مى كند. نيروهاى غيبى وپديده طى الارض به كمك مى آيند و امام بعدى به نيروى حق در چشم به هم زدنى، و به نهان از چشم همگان، از مدينه به بغداد مى آيد وپدرش را غسل مى دهد و كفن مى كند و چندين حديث و روايت هم پاى قضيه را محكم مى كند و اندكى زمان وغبارهاى آن لازم است تا مساله را در ذهن نسلهاى بعدى شيعه جا بياندازدو رد پاى واقعيت را از بين ببرد، واين مهم را فقيهان نسلهاى بعدى بر عهده گرفته اند و در آن توفيق يافته اند. بقيه كارها را هم هزاران فقيه و عالم و ملا و طلبه با هزاران هزار كتاب و رساله وحدود هزار سال روضه خوانى انجام خواهند داد و اين حقايق! را با هستى معنوى نسلهاى شيعه چنان خواهند آميخت كه كسى اجازه شك كردن در اين حقايق معتبر را به خود نخواهد داد.
نكته مهم در اين ماجرا اين است كه اشياء و سپرده هائى كه از لوازم و ضروريات امامت است در نزد ام احمد (مادر شاهچراغ) همسر والا مقام موسى ابن جعفر به امانت سپرده شده است، وموسى ابن جعفر به او سپرده است كه پس از وفات من هر كس به سراغ تو آمد و اين لوازم و سپرده ها را طلب كرد هم او امام بعدى است. پس از ماجراى طى الارض طبعا امام رضا به سراغ ام احمد مى آيد و آن لوازم را طلب مى كند و بدين ترتيب تئورى امامت الهى مهرى ديگر مى خورد و بر اين نظر كه ام احمد از مخالفان امامت امام رضا بوده است( وبعد به اين مساله اشاره خواهم كرد) خط بطلان مى كشد.
خوارق عادات و معجزات
در قرآن تاكيد شده است كه پيامبر اسلام انسانى چون ديگر انسانهاست، و معجزه او پيام اوست، و نيز مى دانيم كه اگر اعجازى در كار بوده بنا بر تصريح كتابهاى مورد اتكاى اديان مختلف، اين اعجازها كار پيامبران بوده است و پس از آنان اين باب بسته شده است . در همين رابطه و زمينه، زندگى و درگذشت امامان شيعه وقتى در بسترى تاريخى باز نگريسته شوند خوارق عادات، و شگفتى هائى را كه فقيهان مى گويند نشان نمى دهند. آنان انسانهائى واقعى و تاريخى بوده اند. زيسته اند ازدواج كرده اند و اكثر آنها زنان متعدد و فرزندان كم يا زيادى داشته اند. برخى از آنان جنگيده اند و كشته شده اند وبعضى به زندان و زنجير افتاده اند و هريك زمام زعامت و رهبرى گروهى گسترده از پيروان خود را در دست داشته اند، اينها واقعيات زندگى تاريخى آنهاست، ولى بيش از هزار سال تلاشهاى تحسين انگيز! و شگفت فقيهان، آنان را آنچنان از حيطه واقعيت تاريخى به قلمرو شگفتى ها و معجزات و خوارق عادات برده است كه امامان به عنون پيشوايان يك مكتب و مرام، ديگر قابل دسترسى و شناخت نيستند. در باره امام رضا اين حقيقت به اضعاف وجود دارد. به چند نمونه اشاره مى كنم:
ــ در عيون الاخبار به روايت محمد ابن داود مى خوانيم كه او خبر از طول زندگى عمويش محمد ابن جعفر كه در بستر مرگ بود و مرگ اسحاق ابن جعفر عموى ديگرش كه در كمال سلامت و نگران مرگ محمد ابن جعفر بود مى دهد .
ــ در همين منبع حديثى ــ طبق معمول با سلسله سند معتبر ــ را مى خوانيم كه امام رضا در خيابان مدينه خبر از اين مى دهد كه جعفر ابن عمرى علوى، مرد فقيرى كه در حال گذر است به زودى والى مدينه خواهد شد و اين پيش بينى درست از آب در مى آيد.
ــ از قول هرثمه ابن اعين از نزديكان امام رضا، و به نقل از صبيح ديلمى غلام مخصوص مامون نقل شده است كه:
كه يك بار در مرو و در نيمه شبى مامون شمار زيادى از غلامان مخصوص را پيش خواند. در برابر مامون شمعهاى متعدد مى سوخت و شمشيرهاى فراوان در برابر او چيده شده بود. مامون به هر يك شمشيرى مى دهد و مى گويد به حجره امام رضا مى رويد و آنقدر با اين شمشيرها بر او مى زنيد تا پاره پاره شود و گوشت و پوست و استخوان و مويش در هم آميخته شود . يعنى دستور مى دهد او را به تمام معنى خرد و له و متلاشى كنند .غلامان مى روند ومى بينند امام رضا در حجره اش خوابيده است. دسته جمعى و تا مدتها شمشيرها را بر او فرود مى آورند و فرمان مامون را اجرا مى كنند . مامون آماده عزادارى ميشود، اما سپيده دم وقتى به حجره امام رضا نزديك مى شوند صداى نماز و دعاى امام رضا شنيده مى شود ومامون با وحشت مى فهمد كه امام رضا براستى امام است وشمشيرها بر او كارگر نشده است.
ــ از قول محمد ابن حفض روايت شده است كه:
در بيابانى بى آب و علف امام رضا چشمه اى پديد مى آورد و كاروانى را از تشنگى نجات مى بخشد و دوباره آن را محو مى كند.
ــ از هيثم ابن مسروق نهدى و بهئ، ــ به نقل از محمد ابن فضيل ــ روايت شده كه:
امام رضا با آب دهان وخواندن دعائى بيمارى محمد ابن فضيل را علاج كرده است.
ــ از قول همين محمد ابن فضيل نقل شده است كه:
علت سرنگونى و ادبار خاندان برامكه و قتل عام آنان توسط هارون ــ نه رابطه عاشقانه جعفر برمكى و عباسه خواهر هارون الرشيد و يا مقولات ديگر ــ بلكه دعاى امام رضا در عرفه بوده است. زيرا يحيى برمكى وزير معروف ايرانى الاصل، ازعوامل اصلى شهادت موسى ابن جعفر بوده است.
ــ بنا به نقل شيخ طوسى ــ در غيبت ــ :
به خواست مامون، امام رضا دعا مى كند تا سوگلى حرم او زاهريه، كه دائم دچار سقط جنين مىشود ديگر سقط جنين نكند. امام دعا مى كند و مى گويد زاهريه ديگر سقط جنين نخواهد كرد و كودكى به دنيا خواهد آورد كه دست راست و پاى چپ اش شش انگشتى خواهد بود.
ــ بنا به نقل قطب راوندى:
امام رضا در مقابل درخواست كسى كه ازاو طلب پول مى كند با تازيانه خود زمين را مى خراشد و از آن شمشى طلا بيرون مى آورد و به درخواست كننده مى دهد.
ــ به روايت ابن شهر آشوب و به نقل از سليمان جعفرى:
يكبار در بوستانى گنجشكى به سراغ امام رضا مى آيد وبا او مشغول صحبت مى شود و از او در مقابل حمله مارى كه قصد دارد بچه هايش را بخورد طلب كمك مى كند و امام رضا بعد از شنيدن سخنان گنجشك دستور مى دهد به كمكش بروند و مار را بكشند.
شگفتى هاى زمان وفات
اين سلسله خوارق عادات و معجزات شگفت تاحول و حوش زمان وفات ادامه پيدا مى كند. جالب ترين صحنه شگفتى آفرين اما، صحنه پايانى زندگى، يعنى چگونگى وفات و كفن و دفن و وقايعى است كه امام رضا در باره آن با اباالصلت محرم و مونس و خادم وفادار خود صحبت مى كند واز اين حوادث محير العقول خبر مى دهد و اين حوادث يكايك اتفاق مى افتد.
در صحنه شهادت، دوباره طلايه انگورها پيدا مى شود ــ و معلوم نيست چرا در اين كار دائم از انار و انگور و خرما استفاده مى شود ــ انگورها كار را فيصله مى دهند و امام رضا مسموم شده وبلند مى شود و به خانه مى آيد وبه اباالصلت مى گويد درها و پنجره ها را ببندد و مىرود و در بستر دراز مى كشد و براى شهادت آماده مى شود.
طى الارض امام محمد تقى ازمدينه به طوس
در همين هنگام امام بعدى به مدد طى الارض خود را از مدينه به طوس مى رساند. اباالصلت با حيرت از اينكه با بستن تمام درها و پنجره ها چطور اين فرد ناشناس وارد منزل شده است از او مى پرسد:
ــ كيستى؟
فرد ناشناس مى گويد:
منم مولاى تو و امام بعدى.
ابالصلت مى داند كه امام بعدى براى غسل و نماز آمده است .امام محمد تقى كه در اين دوران در سن هفت يا هشت سالگى است به سراغ پدر مى رود و امام رضا اسرار امامت را در گوش او زمزمه مى كند. كفى سپيد بر لبهاى امام رضا ظاهر مى شود كه امام نهم آن را مى ليسد. سپس امام محمد تقى دست در سينه پدر كرده و پرنده اى چون گنجشك از سينه او بيرون مى كشد وآنرا مى بلعد. امام رضا چشم بر هم مى گذارد و در مى گذرد .
عروج تابوت امام رضا به آسمان و بازگشت آن
امام محمد تقى پدر را غسل مى دهد و كفن مى كند و با گروهى از ملائكه و مقربين بر جسد بيجان نماز مى گذارد. آنگاه جسد را در تابوتى كه از چوب درخت سدره المنتهى ــ درختى در بهشت ــ ساخته شده قرار مى دهند . در اين هنگام سقف خانه شكافته مى شود و تابوت به آسمان عروج مى كند. مدت زمانى بعد دوباره سقف شكافته مى شود و تابوت باز مى گردد . امام محمد تقى پيكر بيجان را در بستر قرار مى دهد وبه اباالصلت كه حيران و متاثر قضايا را نظاره مى كند مىگويد حال در را باز كن تا مامون وارد شود و خود از نظر غيب مى شود.
خوارق و عجائب در هنگام خاكسپارى هشتمين امام
مامون وارد مى شود وپيكر بيجان امام رضا را براى دفن مى برند. نخست سعى مى كنند كه امام را در نقطه اى نامناسب و پائين پاى هارون دفن كنند كه زمين تبديل به سنگ خاره مى شود و كلنگها كار آئي شان را از دست مى دهند. ابالصلت توضيح مى دهد كه امام را بايد بالاى سر هارون دفن كرد. همين كار را مى كنن،د وتنها با زدن يك ضربه كلنگ بر زمين، گور آماده شده خود را نشان مى دهد . همه حيرت مى كنند. در صحنه بعدىهمانطور كه امام رضا خبر داده چشمه آبى در گور جوشيدن آغاز مى كند. ماهيانى كوچك پديدار مى شوند. اباالصلت به دستور قبلى امام رضا به آنها نان ريزه مى دهد. در اين هنگام ماهى بزرگى پيدا مى شود وماهى هاى كوچك را مى بلعد و هارون و اطرافيان با حيرت و وحشتزده نگاه مى كنند. سرانجام اباالصلت دعائى مخصوص را مى خواند و آب فرو مى رود و گور خشك مى شود و امام هشتم را دفن مى كنند و گور به طور اتوماتيك از خاك انباشته مى شود. يكى از وزرا قضايا را تفسير مى كند و مى گويد:
حكايت ماهيان كوچك، حكايت بنى عباس است كه توسط قدرتى برتر نابود خواهند شد. مامون گريان و وحشت زده مى گويد راست مى گوئى! و گريان و نالان به كاخ خود باز مى گردد.
اندكى درنگ و تامل!
اندكى درنگ و تامل كنيم و بينديشيم. مقصود از اين اشارات اندك و اين مشت نمونه خروار، نه روى آوردن به طنز در مقابل فقيهان و نه به ابتذال كشاندن ماجراى زندگى ودرگذشت شخصيتى است كه فارغ از رد يا قبول ما، و تا جائى كه به خاطرم مانده بنا به گزارش يونسكو و با توجه به شمار زائران، مزارش بزرگترين مركز زيارتى جهان است. قصد باز نويسى برخى از متون لازم براى روضه خوانى نيز وجود ندارد. اينها بخشى از متون مورد استنادى است كه توسط شمارى از برجسته ترين فقيهان وملايان و محدثان بزرگ شيعه رسمى، و با سلسله سندهاى معتبر ــ البته بايست معنى و مفهوم سند و نيز اعتبار را با تعريف فقيهانه سند و اعتبار خوب فهم كرد ــ مهر تائيد خورده است. اين متون و امثال اين متون براحتى قابل دسترسى اند،( به عنوان مثال تمام نكان مورد اشاره در فوق را مى توانيد در منتهى الآمال، تاليف شيخ عباس قمى و به نقل از متون معتبر شيعه در فصلى كه به زندگى امام رضا اختصاص دارد بيابيد) . اين متون و امثال اين متون هستند كه قرنهاى متوالى وجدان مذهبى ميليونها تن را تغذيه كرده اند، و در روزگار كنونى ميراث بران پديد آورندگان اين متون بر سرنوشت ميهن و آب و خاك ما حاكم اند.
فكر مى كنم كه حالا مى توانيم معنى عوامانگى را خوب حس كنيم و بدانيم چرا بايد زندگى يك شخصيت تاريخى و مذهبى و اجتماعى، تا حد سطح فكر عقب افتاده ترين افراد و اقشار پائين آورده شود؟ جواب ساده است:
زيرا فقيه نمى تواند جز به مدد عقب افتاده ترين اقشار پايه هاى قدرت و حكومت خود را تثبيت كند.
زيرا فقيه با هر نوع تلقى واقعگرايانه تاريخى و اجتماعى كه با منطق و قانونمنديهاى طبيعى انسانى ــ كه حتى با نگاهى مذهبى ــ مهر بخورد در تضاد است.
زيرا فقيه با ارائه چنين امامى ــ كه خود او در نقطه جانشينى و نمايندگى اش قرار دارد ــ بايد عقل و شعور و منطق انسانى پيروانش را كاملا به چهار ميخ بكشد و قفل و فلج بكند تا بتواند هر چه كه مى خواهد بكند و هر جا كه مى خواهد بتازد.
ــ زيرا فقيه وجودى ضد تاريخى است و مى داند اگر پاى واقعگرائى تاريخى به ميان آيد مذهب اختراعى او بايد بساطش را از ميان دم و دستگاه قانون و دولت جمع كند و سر جاى خودش بنشيند و لاجرم كار گزار اصلى، يعنى فقيه نيز بايد ميدان را خالى كند.
زيرا فقيه براى زيستن خود به ميدان مناسب و فضاى تنفسى مناسب احتياج دارد و اين فضاى تنفسى و ميدان را جاهلان مى توانند براى او ايجاد كنند وفقيه براى ايجاد جاهلان به چنين تعريفاتى از زندگى امامان احتياج دارد و...
تكنيكهاى فقيه و برخى تناقضات!!
ــ از پشت تپه دود بالا مى آيد!
ــ آنجا آتشى افروخته اند.
(يك دلالت ساده منطقى)
يكبار ديگر آنچه را كه خوانديد بخوانيد . به مدد دلالتهاى ساده عقلى ومنطقى مى توان راز و رمزهائى را كه فقيه در خلق اين ماجراهاى محير العقول به كار گرفته دريافت.
در روايت عيون الاخبار و هنگام فوت محمد ابن جعفر عموى امام رضا و گريستن عموى ديگر، فقيه هوشيارانه و با زيركى خاص خود جاى افراد را عوض مى كند. محمد ابن جعفر در حال فوت است و اسحاق بر او مى گريد. براى نشان دادن اعجاز چه بهتر از اين است كه امام رضا با لبخند بگويد كه بيچاره اسحاق! اين اوست كه خواهد مرد و محمد ابن جعفر است كه بر او خواهد گريست.
در ماجراى مرد فقير هم شبييه همين تكنيك را به كار گرفته است. رفلكس فقير و غنى و فقر و ثروت. مرد فقيرى دارد مى گذرد. عده اى از نزديكان امام به سر و وضع و لباسهاى او مى خندند. براى اينكه همه دچار حيرت شوند طبعا فقر بايد به ضد خودش يعنى ثروت تبديل شود، و امام مى گويد كه اين مرد به زودى ثروتمند خواهد شد!. چندى بعد بدون اين كه علت و معلولى در كار باشد اين فرد والى مدينه مى شود و چشم همراهان حتما از شدت حيرت گرد شده است!
در ماجراى ترور امام رضا به روايت صبيح ديلمى و كارى نشدن صدها ضربه شمشير خونريز بر پيكر امام رضا، معلوم نيست فرد هوشيارى چون مامون، كه اكثريت مورخان بر هوشيارى و فراست او ناكيد كرده اند، چرا پس از اين ماجرا متنبه نمى شود و ايمان نمى آورد و نيز معلوم نيست امامى كه با نيروى الهى از ضربات دهها شمشير خونريز و مسمومى كه به دست غلامان نيرومند بر او فرود آمده جان سالم به در برده، چطور در چند قدم آن طرفتر با خوردن فقط سه دانه انگور به شهادت مى رسد.
در روايت محمد ابن حفض معلوم نيست امام چرا چشمه اى را كه پديد آورده و تشنگان را سيراب كرده دوباره محو مى كند و باقى نمى گذارد تا آيندگان و تشنگان ديگر هم از آن سيراب شوند. فكر مى كنم اگر فقيه، به روايت محمد ابن حفض چشمه را محو نمى كرد احتمالا عده اى در جستجوى چشمه بر مى آمدند و معلوم مى شد كه اخبار فقيه نادرست است.
در روايت دعاى امام در عرفه براى نابودى خاندان برمكى معلوم نيست چرا به عامل اصلى يعنى هارون الرشيد توجه نشده و متهم رديف دوم مورد نفرين قرار گرفته. فكر مى كنم دليل اين است كه اين روايت بعد از قتل عام برمكيان مستند شده است و اگر مثلا قبل از نابودى برمكيان هارون از اسب پرت مى شد و مى مرد، دعاى عرفه شامل حال هارون مى شد و جعفر برمكى جان سالم به در مى برد و الان ما با روايات مستند و معتبر ديگرى كه مو لاى درز سلسله سندش نمى رفت روبرو بوديم.
در روايت شيخ بزرگ شيعه شيخ طوسى در غيبت، در مورد دعاى امام رضا براى باردار شدن و عدم سقط جنين سوگلى حرم مامون، و اينكه او بچه اى شش انگشتى به دنيا خواهد آورد مى توان فكر كرد كه فقيه با خود انديشيده كه در اساس خاندان عباسى آدمهاى مورد اعتمادى نيستند و ممكن است مامون نامردى كرده و زير قضيه بزند و بگويد بچه مربوطه فارغ از دعاى امام متولد شده. به همين دليل فقيه براى اينكه پاى قضيه را محكم كند بچه مادر مرده مامون را شش انگشتى كرده تا جاى انكار نباشد.
در روايت قطب راوندى در مورد بيرون كشيدن شمش طلا از زمين ودادن آن به مرد فقير با روايتى كه از همه كمتر تناقض در آن وجود دارد روبروئيم. در هر حال امام اگر نتواند يك شمش ناقابل طلا را از زمين بيرون بياورد كه امام نيست و بدون چنين روايت هائى كه پس از قرنها فقيهان نمى توانند با چپاول اموال و املاك آستانقدس رضوى چندين تن طلا را بجيب بزنند.
روايت ابن شهر آشوب از صحبت گنجشك با امام رضا و تقاضاى كمك براى كشتن مارى كه آمده بچه هايش را بخورد را مى توان حاصل زحمات فقيه بزرگوارى دانست كه اشاره كرده است:
على ابن حمزه بطائنى گفت كه:
با موسى ابن جعفر در حال سفر بوديم كه شيرى خود را به ما رسانيد وهمانطور كه دست خود را روى پشت استر موسى ابن جعفر گذاشته بود با حضرت موسى ابن جعفرشروع به صحبت كرد و حضرت دعائى خواند و سپس شير رفت.
على ابن حمزه بطائنى مى پرسد كه:
ماجرا چه بود؟
و حضرت مى گويد:
اين شير شكايت كرد كه عيالش در هنگام زايمان درد زيادى مى كشد و من دعا كردم كه از اين پس زايمانش سهل باشد و شير هم دعا كرد كه از اين پس خاندان من وشيعيان من از تمام درندگان در امان باشند.
( منتهى الامال به نقل ازابن شهر آشوب صفحه 915)
جالب اين است كه حكايت شير و گنجشك هر دو از روايات فقيه بزرگ،شيخ شهر آشوب اند و فقيه بزرگوار اشكالى نديده است كه امامى كه پدرش با شير صحبت كرده و مشكل درد زايمان عيال شيرومساله كوچك بودن لگن خاصره او را حل كرده، و يكبارهم در مجلس هارون به تصوير شيرى كه روى پرده اى نقش شده دستور داده كه مرد شعبده بازى را بخورد و تصوير شير جان گرفته و از پرده بيرون حهيده و مرد شعبده باز را خورده( روايت شيخ شهر آشوب به نقل از على ابن يقطين منتهى الآمال صفحه913) با گنجشك صحبت كند و مساله اش را رفع و رجوع كند. اما با اين همه و براى اثبات قضيه، و آزمايش صداقت شيخ شهرآشوب، شيعيان راستين مى توانند خود را در معرض ديد و در دسترس درندگان قرار دهند و آزمايش كنند كه آيا دعاى شير در عدم تعرض درندگان مختلف به شيعيان را ستين هنوز هم كار آئى دارد يا تاريخ آن به سر آمده است.
بگذريم و مى بينيد كه چه دنياى مكانيكى كوچك، و جالب و بسامانى پيرامون امامان و حوادث تاريخى خلق شده است، با اين همه واقعيات تاريخى سر سخت تر از خارا در مقابل احاديث فقيهان قد كشيده اند، و در صحنه تاريخ تمام شخصيتهاى تاريخى واقعى اند و از سرزمين ساخته هاى فقيهان سخت به دورند.
در صحنه واقعى تاريخ، و در بخش دوازدهم اين سلسله ياداشتها،سعى خواهد شد فضاى تاريخى پيرامون زندگى امام رضا كه توسط فقيهان و محدثان حذف شده است حتى الامكان باز يافته شود و سيماى تاريخى و اجتماعى هشتمين امام شيعيان قابل رؤيت گردد.
بعد از قرنها سفر بر امواجى از خيالات و بافته هاى بزرگترين ملايان و فقيهان شيعه وبه نظر نگارنده پارو كشيدن بر دريائى از دوغ و دروغ، ما چه به عنوان انسانهائى بى باور به مذهب، يا كسانى كه به تشيع اعتقاد داريم حق داريم تا اندازه اى حقايق را بدانيم. ما انسانهائى طبيعى و واقعى هستيم. ما به آب مى گوئيم آب و به هوا مى گوئيم هوا ما مثل تمام انسانها مى دانيم:
گياه مى رويد و پرواز نمى كند!
و كبوتر پرواز مى كند و نمى رويد!
و اسب مى تازد ونور نمى افشاند!
و خورشيد نور مى افشاند و شيهه نمى كشد!.
ما مى توانيم به عنوان يك انسان با نگاهى مذهبى، به معجزات فراوان در پيرامون خود اعتقاد داشته باشيم و مثلازمزمه كنيم:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار
ما مى توانيم باور داشته باشيم كه چرخش ماه و خورشيد و قانونمنديهاى شگفت دنياى حيات وظرائف جهان درون انسانها، در ذهن ما انعكاسى فلسفى ايجاد كند،و ما را به انديشيدن در باره جهانى معنوى و يا قلمروى ديگر بكشاند .
ما مى توانيم كه به قديسان اعتقاد داشته باشيم واعلام كنيم كه هر انسان مى تواند قديسى راستين باشد وبگوئيم كه قديس كسى است كه با همين نيرو و توان و امكانات انسانى اش، و بدون هيچ برترى فيزيكى نسبت به انسانهاى ديگر، ومدد از خوارق عادات و كرامات، در راه انسانيت و نيكى هستى اش را نثار مى كند، و مقاومت مى كند، و رنج مى كشد و شايسته مى شود تا در زمره مقدسات مردم قرار گيرد، اما ما نمى توانيم در اين روزگار، حتى اگر عالم بلاترديدى چون شيخ شهر آشوب هم بگويد بازهم صحنه مضحك شيرى را كه دو دستش را روى كفل استر امام موسى ابن جعفر گذاشته و همانطور كه قاطر بيچاره و احتمالا وحشت زده در حال حركت است براى زايمان زنش و در برابر چشمان على ابن يقطين(راوى خبر) از موسي ابن جعفر طلب كمك مى كند باور كنيم وگوشه اى از تاريخ ايران و مجموع تاريخ يك مرام مذهبى رابا اين گونه بافته ها كه در اين روزگار مبلغان آن را بايد به بيمارستان روانى معرفى كرد دنبال كنيم. اين جاست كه بايد زمزمه كنيم:...سوت زنان و آواز خوانانادامه دهيم و جارو كنيم،جارو كنيم قوطي هائي را كه مقدسين در آنها ريده اند!ــ با نهايت خلوص و اعتقاد ــو در قفسه هاي كله ها رديف كرده اند،جارو كنيم دستمالهائي را كه با آنها ماتحت شان را پاك كرده انددر اوج آرامش و رضايت،و در كمال محبت به ما هديه داده اند تا با آنها اشكهايمان را پاك كنيم،جارو كنيم كاپوتهائي را كه هنگام تجاوز به قلبها به كار گرفته شده اند،جارو كنيم كتابهائي را كه بوي ادرار مي دهندزيرابا ادرار تحرير شده اند،جارو كنيم پتكها و سندانهاي زنجير سازطلائي را را،جارو كنيم بطري هاي زهرهاي پنج ستاره آسماني رابا باندرولهائي مطمئن واجازه نامه شرعي اداره بهداشت نظارت بر مواد غذائي ملكوتيكه با آنها روياهاي مان را مسموم ريه هايمان را فلجو ادراكمان رامعلول و شهامت مان را مغلوب ميكرديم.تجربه كافيست دوستان !جارو كنيم همه را...(بخشى از شعر اگر روزى انقلاب شد)
ادامه دارد
جرئت دانستن داشته باشيم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر