تاریخ مقدس تشیع بخشهای ششم و هفتم و هشتم
جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
(بخش ششم)
اسماعيل وفا يغمائى
سركوب در پي سركوب
شورش در پـــي شورش
با كشتار و سركوب خونين قيام سنباد، شورش اسحاق ترك وجنبش راونديان ، نه سركوب ها و كشتارها پايان يافت و نه شورش ها وقيام ها متوقف شد، زيراعلل و پايه هاي واقعي اين قيام ها و سركوب ها، يعني ستم ملي، ديني ، طبقاتي وفرهنگي ناشى از خلافت اسلامى وجود داشت. تاريخ اين دوران چه در بخشهاي ايراني نشين و چه در قسمت هاي عرب نشين خونين و دردناك ولي ازمبارزات شورشيان پراست . پس از سقوط امويان و به خاك افتادن ششصد هزار تن دركشاكش جنگها وتعويض قدرت سياسي وكشتارها و خونريزيهاي افسار گسيخته ماههاي اول پس از سقوط امويان و شورشهاي پس از آن ، به نظر ميرسد عموم مردم انگار از گذرگاهي عبور كرده اند و و ديگر حاضر نيستند آن روزگار خواري و ذلت گذشته را بپذيرندسقوط امپراطورىاموى آن هم با نيروى اصلى سياه جامگان خراسان .بذر اين اميد و آرزو را رويانده بود كه مى توان از قيد ظلم و ستم خلافت اسلامى رهائى يافت و دوباره در سرزمينى مستقل و به دور از سيطره بيگانگان زندگى كرد. اين اميد بخصوص بعد از حدود يك قرن و تجربه طولانى چند نسل و زايل شدن دود و ابر اين توهم كه خلافت اسلامى مى تواند منادىگر عدالت باشد بيشتر درخشندگى خود را نشان مى داد.
با سقوط امويان اگر چه عدالت اجتماعي بر مسند ننشست ووعده هاى داده شده توسط مبلغان امامان عباسى فراموش شد، ولي روزگار ،ديگر آن روزگار گذشته نبود . با خارج شدن فرزندان عباس از صفوف اپوزيسيون ، علويان ــ به عنوان جناح مغلوب و مظلوم ــ و توده هاى ايرانى و عرب تحت ستم بيشتر به هم نزديك شدند . شعله هاي مبارزه حالا از يكسوازميان علويان وهواداران آنان با اتكاء به اسلام شيعى شورشي غير رسمي ، و از ميان مردم ايران و برخي پيشوايان ملي آنها با تكيه به ميراث فرهنگي و مذهبي گذشته، بويژه ميراث فكري مزدك وماني، و دربرخي قيامها با اتكاء به آميخته اي از انديشه هاي اسلامي وميراث فرهنگي گذشته به صورت جرياني التقاطي زبانه ميكشيد.
باز جستن ريشه هاى خرمدينى در اين دوران
ريشه هاي اصلي آيين خرمي يا خرمديني را در همين دوره ميتوان باز يافت.به دليل نام آوري پيشواي بزرگ خرمدينان ـ جاويدان ـ در دوران هارون و به دليل اوجگيري اين نهضت در دوره چهره درخشان اين جنبش و جانشين او بابك خرمدين در دوران مامون و معتصم ، برخي فكر ميكنند كه راه و رسم خرمديني از زمان آنان شروع شده است ، اما آيين خرمديني از اوايل فتوحات اسلامي به عنوان ميراث فكري و مبارزاتي مزدك و اتكا به بنيادهاى آئين زرتشت ــ و با اين تفاوت كه خرمدينان شورش و قيام مسلحانه را بر خلاف روش مزدك مشروع مى دانستند و معتقد بودند با مسالمت و در برابر حكومت بيگانگان نمى توان به اهداف مزدك رسيد ــ ظهور كرد و بعدها به دليل گستردگى حيرت آور اين جنبش از زاويه منطقه جغرافيائى و تنوع اقوام و آئينهاى ايرانى با انواع و اقسام آيين هاي شورشي و از جمله با انواع تشييع در آميخت وبه اين ظن دامن زد كه بابك به تشييع عنايت فراوان داشته است.
مذهب و مرام خرمدينان در آغاز نوعي مكتب فكري و فلسفي خوشباشي و صلح جويي بود ودر كشاكش ايام و فشارهايي كه بر معتقدان خرمديني وارد آمد تبديل به مكتبي شورشي گرديد و در دوران عباسيان در انواع و اقسام شورشها ميتوان رد پاي خرمدينان را از جمله در قيامهاي سرخ علمان باز يافت.
در باب نام خرمدينى اشاره شده است كه چون آئين زرتشت سوگ را از دستاوردهاى اهريمن و شادى و خرمى را هديه اهورا مزدا مى دانست و بر شادى و خرمى و گرامى داشت آن تاكيد فراوان كرده بود بنياد گذاران آين آئين نام خرمدينى را از مبانى آئين خود يعنى زرتشتيگرى ــ عبور كرده از و تحول يافته در آئين مزدك ــ اخذ كرده اند. مزدك نيز چون زرتشت بر خرمى و شادى تاكيد فراوان داشت و معتقد بود دين را نه براى عذاب و رنج بلكه براى لذت و سرور انسانها ابداع كرده اند.
اشاره ديگر اين است كه اين نام از نام خرمه همسر مزدك مشتق شده است.
اگر در زمينه تاريخ بعد از اسلام به جستجوى خرمدينان بپردازيم در حوالى سال صد و ده هجرى با شخصيتى به نام خداش كه نام عربى او عمار ابن يزيد بود بر مى خوريم. خداش در حيره كارگاه كوزه گرى داشت.
خداش در سال صد و ده هجرى به خراسان رفت و به تبليغ خرمدينى و سازماندهى ناراضيان پرداخت. در باره او گفته مى شود كه چند همسرى را كه در آن دوران رواج داشت ممنوع اعلام كرد.
از سال صد و ده رد پاى خرمدينان را در بسيارى از شورشها و قيامها مى توانيم پيدا كنىم .اما پس از گذشت چندين دهه خرمدينى به همت بزرگمردى هوشمند و مبارز از اهالى آذربايجان بنام جاويدان بد پور شهرك سامان و سازمانى ديگر يافت و پس از جاويدان بد و هنگامى كه پيشوائى خرمدينان به بابك خرمدين منتقل شد اين جنبش كه بر خلاف ساير جنبش ها ـــ تنها در پى حقوق از دست رفته با وجود حكومت عباسيان نبود ــ قصد داشت بنا و بنياد خلافت اسلامى را بر كند تبديل به بزرگترين خطر براى دستگاه خلافت شد. با اين اشاره و اين كه دوباره به خرمدينان خواهيم پرداخت به دوران مورد نظر خود يعنى دوران منصور عباسى و زمان امام جعفر صادق و اندك زمانى پس از قتل ابومسلم خراسانى باز مى گرديم و آميختگى خرمدينان را با خونخواهان و هواداران ابومسلم خراسانى مى نگريم.
خرمديناني كه از هواداران ابومسلم و خونخواهان او بودند اعتقاد داشتند فرزندي از دختر ابومسلم به جهان خواهد آمد كه نامش مهدي يا فيروز خواهد بود و اوجهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.
اين تپشها و تنشهاي قوي اجتماعي و سياسي و فرهنگي، فضايي خاص به و جود آورده بود وبه دليل همين جو ملتهب و شورشي ،دوران حكومت منصور، دوراني عجيب است.
در دوران عباسيان بايد دقيقا توجه داشت كه دولت عباْسيان بخصوص تا دوران هارون عليرغم تمام تضادها ريشه هاى نيرومندى در ميان اقشار قابل توجهى از مردم داشت و بر پايه همين ريشه ها بود كه دولت عباسى توانست دوام آورد وبه سركوب مخالفان بپردازد و دستگاه عريض و طويل سركوب و جاسوسى خود را مستقر سازد و مشروعيت بدهد. اين سيستم از دوران منصور عباسى قوام و قرار لازم را براى سركوب مخالفان و حفظ امپراطورى پيدا كرد.
سيستم جاسوسي و استراق سمع و خبر رساني منصور عباسى ، خشك انديشي وسختگيري او در امور مذهبي و مسايل مربوط به شريعت رسمي ،بيرحمي او دركشتارهاي مخالفان ، زندانها و تبعيد گاههاي او، خزاين اوكه در آنها همراه با گنج هاي خود جسدهاي خشكيده مخالفان بويژه علويان رانگهداري ميكردوخلق وخوي بيمار گونه و سرسختي شگفت او را در تعقيب و كشتار مخالفان چه شورشيان عرب و چه شورشيان ايراني را بايد در اسناد مختلف آن دوران دنبال كرد و بيشتر با شرايط آن روزگار آشنا شد.در ميان اسناد تاريخي در اين زمينه تاريخ طبري ازگويا ترين آنهاست.
آغاز سركوب و كشتارعلويان
و برخي از قيامهاي علــــويان
خطرناكترين دشمنان حكومت در سرزمين هاي نزديك به دستگاه خلافت علويان بودندواز آغاز روي كار آمدن عباسيان چشمان عدالت خواهان متوجه آن ها شد. تا آن هنگام گردي از ظلم و ننگ بر دامان آنها نبود. آنان از آنجا كه خود را نسل خالص تر پيامبر مى دانستند حكومت و خلافت راشايسته خود مى دانستند . در متون شيعى به راحتى مى توان اين واقعيت را در بيان بسيارى از امامان شيعه و علويان نامدار و در لابلاى بسيارى از دعاها و زيارتنامه ها باز يافت. به زبان ساده علويان طلبى تاريخى داشتند و حقى تاريخى را كه از آن خود مى پنداشتند پايمال شده مى دانستند و در پى بدست آوردن آن بودند . اين ماجرا در روزگار ما و با قانونمنديهاى دنياى جديد و با تجربه حكومت خمينى و شناخت كاركردهاى جبرى حكومتى مذهبى، حتى در ميان مسلماان هم كششى ندارد و در دوران ما مضحك است كه كسى به دليل علوى بودن ادعاى زعامت و حكومت داشته باشد ،ولى در سيزده قرن قبل حكايت به گونه ديگرى بود. صفي از شهيدان شورشي خوشنام وشرفاي عرب از شهيدان كربلا گرفته تاشهيدان حسنى( شورشيانى از نسل امام حسن) و شورش زيد و قيام يحيي ذخيره حيثيت و محبو بيت اجتماعي آنان بود . حتي در جنبش هاي ملي خراسان هم علويان محبو بيت داشته و مردم شورشي آنان را از خود ميدانستند .
در اين آغاز اين دوران جعفر ابن محمد امام ششم شيعيان درميان مخالفان خلافت داراي محبو بيت خاصي بودو با اينكه حكومت ميدانست اوپيشوائى اهل بحث و فحص است و به ابو مسلم و ابو سلمه جواب رد داده است ولي او را خطري بالقوه محسوب ميكرد. دو شورشي مخفي ونامدارعلوي،محمد و ابراهيم و برادرانشان خطري بالفعل بودند. از نظر دستگاه خلافت اينان كه پدرشان عبدالله نوه حسين ابن علي امام دوم شيعيان است دو شورشي پارسا ، پاكدامن ، خوشنام وبيباك اند و در ميان مردم حرمت پيغمبر، علي ،فاطمه ،حسن و حسين را با خود دارند . معروف است كه يحيي فرزند زيد پيش از شهادتش محمد را به جانشيني خود انتخاب كرده و بر اساس سنت زيد و يحيي كه قيام مسلحانه عليه ظلم را از لوازم و شرايط امامت مى دانستند از جانشين آنها جز قيام مسلحانه ـ قيام بالسيف ـ عليه دستگاه خلافت انتظار نميرود . قضيه وقتي خطرناك تر ميشود كه خبر ميرسد جعفر ابن محمد پيشواي نامدارشيعيان آنان را دوست دارد و نگران سر نوشت آنان است .
از آغاز حكومت خليفه دوم عباسي و به پايان رسيدن بهارزودگذرناشي اززوال حكومت امويان ،ماموران دستگاه خلافت در پي دستگيري محمد و ابراهيم بودند . مدارك به جامانده از يك طرف نشان ميدهند كه انواع و اقسام جاسوسان درلباسهاي مختلف سراسر قلمروتحت سلطه خلافت را به دنبال آنها زير پا ميگذارند وحتي ميان قبايل دور افتاده و كوه نشينان به دنبال آنان ميگردند و از طرف ديگر هواداران علويان در درون دستگاه خلافت اين دو شورشي را از دامگاههابا خبر ميكنند .
چون تلاشها به جايي نرسيد در سال 139 هجري دستگيري و زنداني كردن علويان شروع شد . در دست داشتن قدرت و حفظ نظام و سلطه سياسى براى عباسيان مثل تمام حكومتها و صاحبان قدرت جدى بود و براى حفظ آنها هيچ دگمى سد و مانعشان نبود. گروههايي از علويان دستگيرشدند و به غل و زنجير كشيده شده و به «ربذه »تبعيدگاه مشهورابوذر غفاري روانه شدند . زندان معروف «هاشميه »از علويان لبريز شد . طبري نوشته است كه چون كاروان اسيران و زندانيان علوي را حركت دادند. امام ششم شيعيان كه دقيقا فعل و انفعالات و بالار فتن جو سركوب را در نظر داشت و خود او نيز همان روزها چندين باربه دربارخلافت احضارشده و مورد سئوال قرار گرفته بوداز پس پرده اي كه او را از ديد بيرون محفوظ ميداشت در حاليكه گذر كاروان اسيران علوي را نظاره ميكرد و ميگريست گفت : پس از اين وبعداز دستگيري اينان ،ديگر هيچ حرمتي محفوظ نخواهد ماند .
در سال 139هجري نخستين گروههاي علويان دستگير و خلع سلاح ميشوند . دستگيري با اسارت عبدالله نوه حسين ابن علي ــ پدر محمد و ابراهيم دو شورشي مخفي شده ــ و جمع كثيري از علويان شروع ميشود . شماري از علويان را گردن ميزنند و شماري را به خراسان ميفرستند تادر آن جا گردن زده شوند . ابو داوود حاكم خراسان آنها را گردن ميزند . اندك زماني بعد از كشتار علويان در خراسان شورشي در ميگيرد و ابو داوود كشته ميشود .شورش سركوب ميشود و معلوم ميشود تعدادي از سرداران خليفه كه نام و نشانشان را طبري ثبت كرده است از جمله منصور ابن مجاشع عامل بخارا ،ابو المغيره ، خالد ابن كثير عامل قهستان ، حريش و... در اين شورش شركت داشته اند . اينان را گردن ميزنند و شماري از سرداران خراسان را به زندان مي اندازند . همزماني اين شورش با شورش راونديان قابل توجه است .
شرايط سياسي آن چنان در اين سال ملتهب بود و دستگيري وشروع كشتار علويان چنان جوي ايجاد كرده بود كه در مراسم حج مخالفان حكومت تصميم به ترورخليفه ميگيرند ولي موفق نميشوند. در سال 142 هجري اسپهبد طبرستان عليه خلافت شورش ميكند وتعداد كثيري از نيروها و طرفداران خلافت را از دم تيغ ميگذراند .
نواحي طبرستان ، گرگان و ديلم و جنگاوران و مبارزان اين مناطق از همان آغاز ورود مهاجمان به ايران ، در پناه سنگرهاي طبيعي سلسله جبال البرز با سرسختي بسيار در برابر اسلام تحميلى مقاومت كرده و مذهب و رسوم اجتماعي خود را حفظ كردند، اين وضعيت از همان آغاز موجب شد كه مناطق شمالي ايران پناهگاه دشمنان حكومت و فراريان تحت تعقيب و بخصوص علويان گردد و نيز سالها بعد نخستين حكومت مستقل ايراني در سال 250 به رهبري حسين ابن زيد علوي در طبرستان تشكيل گردد.
در ادامه سركوبها و قيامها شمار زيادي ازعلويان از جمله عبدالله ابن حسن، نوه امام حسين در زندان كشته ميشوند .
شورش محمد نفس زكيه در مدينه
دراول رجب سال 145هجري محمد نفس زكيه ،شورشي مخفي همراه باشورشيان علوي در مدينه قيام ميكند و مكه را آزاد ميكند .پس از مدتي اين قيام سركوب ميشود و تعداد كثيري ازشورشيان علوي به قتل ميرسندو سرهايشان در شهرها گردانده ميشود وپيكرهاي شقه شده برخي از شورشيان در بازارهاوكنگره قصرها ودرحاشيه پلها آويخته ميشود.
شورش ابراهيم در بصره
ابراهيم برادر محمد نفس زكيه كه جانشين اوست همزمان با شورش مكه دراول رمضان سال 145دربصره قيام ميكند . او با ياري شورشيان علوي و مردم بصره ، نيروهاي خلافت را شكست ميدهد و اهواز ، واسط ،كسگر ، فارس و چند ناحيه ديگر از ايران را فتح ميكند . بيش از شصت هزار نفر ارتش او را تشكيل ميدهند .او در چندين نبرد سپاهيان خليفه را شكست ميدهد و سرانجام آهنگ رويا رويي با مركز قدرت و سرنگوني خلافت را ميكند .مبارزات ابراهيم چنان دستگاه حكومتي را به لرزه در آورده بود كه حاكمان خواب و خوراك نداشتند و خليفه رغبت زفاف با نوعروسان تازه اش فاطمه و ام مريم را از دست داده بود. در آخرين جنگ در سال 146، همه چيز در جهت پيروزي ابراهيم به جلو ميرفت كه وحشت جمعي از سپاهيان ابراهيم به خيال اينكه سپاهيان خليفه از چند موضع حمله كرده اند سرنوشت جنگ را تغييرداد و ورق بر گشت . ابراهيم و چهار صد تن از علويان در ميدان جنگ باقي ماندند و آن چنان دلاورانه جنگيدند كه رزم و شهادتشان تا آخرين ،نفر تبديل به حماسه اي انگيزاننده شد .
شكست ابراهيم وشورشيان بصره يك موفقيت بزرگ براي دستگاه خلافت بود . سر بريده ابراهيم را به كوفه بردند و خليفه در حاليكه آن را پيش روي خود نهاده بود به مردم بار عام داد تا به آنها بفهماند كار شورش به پايان رسيده است .
قتل فجيع ابن مقفع مترجم كليله و دمنه
در كشاكش همين ايام روزبه فرزند دادويه پارسي ــ ابن مقفع ــ استاد بي بديل فرهنگ پارسي و عربي و يوناني ،مترجم كليله و دمنه به عربي و يكي از نوابغ فرهنگي و به واقع از پدران تاريخى روشنفكران اصيل ايرانى يعنى كسانى كه در روزگار خلافت دوباره و بر پائى جمهورى اسلامى آماج كشتار و سركوب و طعمه قتلهاى زنجيره اى هستند ، به اتهام كفر و زندقه و در حقيقت شعوبي گري و گرايش به آيين زرتشت وتظاهرصوري به اسلام در سن 36 سالگي مثله شد و به قتل رسيد . سفيان ابن معاويه دستور قتل او را از خليفه گرفت وتكه تكه از اعضا بدن او را بريد و در تنور افكند تا ابن مقفع جان داد .
در همين ايام و تحت تاثير شورش محمد نفس زكيه و قتل او سياهان ــ بردگان ــ در مدينه شورش عظيمي بر پا كردند . اين حكايت همچنان ادامه داشت تا در حوالي سال 150 هجري امواج شورش عظيم و لرزاننده ديگري از خراسان آغاز شد .
شورشها و قيام هاي گسترده ايرانيان
همزمان با اين شورشها شاهد اوجگيري شورشهايي بسيار گسترده ترعليه دستگاه خلافت درميان ايرانيان وسرزمين هاي ايراني نشين هستيم .به چند نكته در رابطه با اين شورشها بايد توجه كرد.
اول اينكه في الواقع در هيچ دوره اي از اين دوران ،شعله شورشها و قيامها عليه دستگاه خلافت و اسلام رسمي و حكومتي كه به عنوان فرهنگ سركوب و كشتاردر ديواره نظام حاكم بكار گرفته شده بودخاموش نشد.در اين دوران همزمان بادوره حكومت هر خليفه شعله چندين شورش بزرگ و كوچك زبانه ميكشيد اين شورشهابه روشني نشان ميدهد كه در عالم واقعيت و نه خيالات آخوندي ،ايرانيان پس از بهت اوليه و درك ماهيت فاتحان ايران ،هرگز تن به اسلام رسمي و حكومتي ندادند وعليه آن تيغ كشيدند ودليرانه جنگيدند.شايد در همين رابطه بتوان راز و رمزمهاجرت هاي گسترده و گاه عظيم اقوام و قبايل عرب را به ايران و براي حفظ سلطه سياسي و نظامي درك كرد.
ا يجاد مهاجر نشينهاى عرب در ايران براى كنترل ا يرانيان
براي سلطه بر ملتي خشمگين وشورشي كه حاضر نيست زير يوغ برود و نميشود از اوطبقه وقشر اجتماعي مورد نظررا به وجود آورد بايد ايران را خانه و كاشانه قبايل مهاجر نمود. گروههاي گسترده اعراب مهاجر به نواحي قومس ،خراسان ، سيستان،هرات ، مرو رود، اصفهان ، كاشان،قم وبسياري نقاط ديگر ايران سرازير شدندومهاجر نشين هاي متعددي به وجود آوردند.اين مهاجرت ها به مدت يك قرن ادامه داشت.به عنوان مثال در دوران معاويه از بصره و كوفه پنجاه هزار مرد جنگي براي هميشه به ايران مهاجرت كردند. اينان با خانواده اشان مهاجر نشين قدرتمندي با حدود دويست تا دويست و پنجاه هزار تن در خراسان تشكيل دادند. اسناد تاريخي به روشني نشان ميدهند كه دوازده سال بعد نمونه همين مهاجرت در ابعاد گسترده تري انجام شد.در خيلي از اوقات ورود مهاجران براي ايرانيان ناخوشايند بودوايرانيان مناطق اشغال شده توسط مهاجران را ترك ميكردند.مهاجران در بيشتر نقاط محلات خاص خود و پادگانها و مراكز مخصوص خود را ايجاد ميكردند.مهاجران قبايل بكر ، مضر،تميم وربيعه در خراسان و سيستان قشر قدرتمند مورد اتكاي حكومت بودند.در تحولات بعدي اختلافات موجب تجزيه و صف بندي اين قبايل در مقابل يكديگر شد ودر شورش ها و جنبش هاي مختلف بويژه در جنبش ضد اموي خود را نشان داد.توجه به مهاجرت هاي گسترده ميتواند به خوبي برچگونگي حفظ تعادل در مملكتي كه نزديك به هزار و چهارصد سال پيشينه و تمدن در پشت سر خود داشت روشني بياندازد وبر تئوري هاي خوشبينانه آخوندي كه ايرانيان راغرق رضا وتسليم از اسلام رسمي اموي و عباسي و سپاسگزار وشاكر خدا از اين همه نعمت! وسعادت! وبرادري وبرابري! و رحمت و رهائى ميشناسد پايان بدهد.
دوم اينكه ايراني تباران و عرب تباران تحت ستم همزمان پرچم شورش عليه دستگاه خلافت را ،گاه بي ارتباط باهم و گاه در ارتباط با يكديگربر ميافراشتند و هر دوي آنها تحت تعقيب و كشتار يك دستگاه بودند . توجه به اين مساله ابتذال و سخافت تئوري هاي شوونيستي راكه تلاش ميكنند لبه حمله رامتوجه نژادها بكنند وبه جاي رويارويي ملت ها با استثمار گران و جباران به جدال نژاد آريايي با سامي بپردازند ، نشان ميدهد.
نكته سوم اينكه جنبش هاي غول آساي درون سرزمين هاي ايران و بخصوص نقاط مركزي فرهنگ و تمدن ايراني اگر چه با انديشه وفرهنگ مذهبي آميختگي هايي جدي داشت ولي در پايه هاي اصلي در بسياري ازاوقات قويا متكي به ذخيره هاي فرهنگ و انديشه ايران قبل از اسلام بود وتنهادر پايان قرن چهارم هجري بود كه اندك اندك اين فرهنگ و انديشه در درون ساخت و بافت فرهنگي كه به نام فرهنگ ايران پس از اسلام ـ فرهنگ اسلامي ـ معروف شد، خود را نهان كردو توسط انديشمندان ايراني در درون فلسفه و فرهنگ ايران بعد از اسلام جاي گرفت، جزءژنهاي اصلي و ماندگارآن شد، باعث تفاوت اسلام مورد اعتقاد ايرانيان با اسلام ديگر سر زمين ها شد و سرانجام باعث خلق مكاتب مختلف عرفان ايراني گرديد
نكته چهارم اين كه بسيارى از مورخان مذهبى شيعه و سنى از آنجا كه شمار قابل توجهى از اين قيامهاى غول اسا، قيامهائى چون قيام بابك و استاذ سيس و المقنع متكى به فرهنگ و آئينهاى ايرانى است وعليرغم همزمانى با امامان شيعه ارتباط چندانى با اسلام و امامان شيعه ندارد با ديدى بد بينانه به بررسى اين قيامها پرداخته و در موارد بسيار به اين قيامها تاخته اند و سعى كرده اند آنها را لجن مال كنند. اين ماجرا تا دوران ما ادامه دارد و تاريخنگاران حكومتى همچنان به اين مهم مشغولند. درنگ بر روى اين نكته و بررسى علل به درك ما از تاريخ ايران كمك فراوانى خواهد كرد و بيش از پيش نشان خواهد داد كه رود خروشان تاريخ حقيقى و مادى ايران اگر چه در برخى اوقات در امتداد جريان تاريخ مقدس حركت مى كند اما نهايتا مسير خود را در بسيارى از اوقات ــ فارغ از اسناد مربوط به روضه خوانى و مدارك خيالى ساخته و پرداخته اذهانى كه به جعل يا اختراع تاريخ و يا تطبيق تاريخ به قواره خيالات خوش خود علاقه فراوان دارند ــ مستقل و بى ارتباط با تفكر شيعى و امامان شيعه دنبال مى كند.
با اين اشاره به برخي از شورشها و قيامها در درون سرزمينهاي ايراني نشين ميپردازم. صحبت در باره هر يك از اين شورشها و قيامها في الواقع مجالي بسيار و ظرفيت كتابي را طلب ميكند ولي براي رعايت اجمال به هر يك اشاره اي مختصر ميكنم و تحقيق و بررسي بيشتر را به خوانندگان گرامي واگذار ميكنم .خوشبختانه به همت و با تلاش محققان ايراني و خارجي تاريخ اين جنبش ها و كم و كيف آن در روشنايي مناسب قرار گرفته است.
قــيام بــزرگ استــاذ سيس خــــراساني
150 هجري معاصر بادوران امامت امام موسى كاظم
بر اساس اسناد باقيمانده و بخصوص تاريخ يعقوبى و تاريخ طبرى، استاذ سيس در سال 150 هجري در خراسان( در بادغيس در افغانستان كنونى) در دوره امارت اسيدابن عبدالله عليه دستگاه خلافت قيام كرد.او از بزرگان وفرمانروايان خراسان بود.
او در ابتداى كار به مرو رود حمله برد واجشم مرو رودى از وابستگان دربار خلافت را كشت و اعراب مرو رود وافسرانى چون معاذابن مسلم جبرئيل ابن يحيى حماد ابن عمرو ابوالنجم سيستانى و داوود كزازى را ازدم تيغ گذرانيد.
براى مقابله با استاد سيس خازم ابن خزيمه فرمانده نامدار لشكر منصور عباسى با بيست و هشت هزار تن روانه شد. مهدى عباسى وليعهد نيز با نيروئى ديگر وترار خداه شاهزاده شرق سغد با سپاهيانش به يارى ارتش خليفه شتافتند. جنگ مدتها طول كشيد.
نوشته اند كه نيروي نظامي استاذ سيس سيصد هزار تن بود وعمده نيروهاي او رامردم هرات ، باد غيس ، سيستان ، مرو و ديگر شهرهاي خراسان تشكيل ميدادند. نوشته شده است كه سلاح بسيارى از سپاهيان استاد سيس بيل و تبر و تيشه بود. استادسيس در چند جنگ بر سپاهيان اعزامى خليفه پيروز شد.سرانجام دستگاه حكومت با حل و فصل تضادهاي دروني خود، بكار گرفتن تمام نيرو و حيله نظامي در ميدان جنگ اين جنبش را سركوب كرد و در امواج خشونت و خون غرق نمود. برخى اسناد اشاره كرده اند كه در آخرين نبرد هفتاد هزار تن از شورشيان تا آخرين نفس جنگيدند و كشته شدندوچهارده هزارتن ازا سيران و زخمي هاگردن زده شدند.
نظر ديگر اين است كه مجموع كشته شدگان در طول جنگها هفتاد هزار تن بوده است و در آخرين جنگ خازم ابن خزيمه به داورى ابوعون خراسانى قرار داد آتش بسى با استاد سيس امضا كرد و بر اساس آن روستائيان و سپاهيان استاد سيس به خانه هاىشان باز گشتند .
فرجام كارخود استاذ سيس اندكي مبهم است.برخي از ماخذ خبر از پنهان شدن او ميدهند و برخي ديگر اشاره ميكنندكه در سال 151 او وفرزندانش به نزد مهدي عباسي فرستاده شدند و به تيغ جلادان منصورسپرده شدند.پس از قتل استاذ سيس و پسرانش ، بعدهامراجل دختر استاذ سيس را به حرم هارون الرشيد فرزند مهدي عباسي فرستادند ومامون خليفه پس از هارون از اين وصلت زاده شد. قيام استاد سيس قيامى براى سرنگونى حكومت نبود . استاد سيس و پيروانش مى خواستند حكومت به وعده هاى داده شده عمل كند و از فشار و بار ظلم و ستم بكاهد.
قيام محمد پور شداد وآذر ويه مجوسي
150 هجري معاصر بادوران امامت امام موسى كاظم
همزمان با قيام استاذ سيس در خراسان، محمد پورِ شداد و آذرويه مجوسي نيز در« بُست »پرچم قيام بر افراشتند و به دعوت استاذ سيس پاسخ مثبت دادند كه با سر كوب قيام استاذ سيس قيام آنان نيز در محاق فرو رفت.
قيام استاذسيس به بهانه خونخواهي ابو مسلم خراساني آغاز شدولي به واقع استاذ سيس علاقه اي به ابو مسلم نداشت زيرا ابو مسلم كشتارگر به آفريديان واستاذسيس ادامه دهنده خط اعتقادي به آفريديان بود ولي محبوبيت اجتماعي ابومسلم ،او را بر آن داشت تا خونخواهي ابو مسلم را بهانه كند.
اين قيام عظيم از نظر ايدئولوژيك بر مباني كهن دين زرتشت و آيين مزدك استوار بود .بابررسي قيام استاذ سيس ،ضدخليفه بودن،ضد عرب بودن وضداسلام بودن اين قيام خود را نشان ميدهد. نوشته اند بيشترين پيروان اواز مزد يسنان خراسان وسيستان بودند وبا پرداخت جزيه از آزار حكومت در امان بودند.انبوهي از پيروان به آفريد كه پس از قتل به آفريداسلام آورده بودند با آغاز شورش استاذ سيس به دين كهن باز گشتندوشمشير به دست گرفتند.
اززاويه اجتماعي و سياسي آتش اين شورش از درون كينه و نفرت اقشار تحت ستم بويژه كشاورزاني كه زير فشارهاي مختلف از جمله فشار مالياتها به جان آمده بودند زبانه كشيد. در همين جا و در رابطه با اين قيام و ساير قيامهاي دوران عباسيان بايد توجه كرد كه قيام هاي دوران عباسيان نسبت به قيام هاي دوران امويان بيشتر جنبه طبقاتي به خود ميگيرد و به اقشار و طبقات محروم نزديك ميشود . در قيامهاي دوره اموي به دليل سياست نژادي امويان تمامي اقشاراز فقير و غني در صف مخالفان قرار ميگرفتند ولي در دوران عباسيان اقشاري از اشراف ايراني در درون طبقه حاكم به خدمت آنان در آمدند ،و در مقابل محرومين ايراني و عرب در كنار هم قرار گرفتند.
قيام المقنع ،جنبش سپيدجامگان
159 تا166هجري معاصربا دوران امامت امام موسى كاظم
هنوز خاطره استاذ سيس زنده بود كه هشام ابن حكيم(المقنع) درخراسان پرچم شورش را در دوران امارت حميد ابن قحطبه بر افراشت .قيام المقنع اندكي پس از مرگ منصور عباسي و در آغاز حكومت مهدي عباسي آغاز شد.
اين چهره عجيب و شورشي درروستاي «كازه» از قريه هاي مرو متولد شده بود. به نوشته برخي منابع پدرش ازبزرگان خراسان ودرجه سرهنگي داشت .هشام مردي بسيار با هوش و زيرك بود و دانش وسيعي در علوم مختلف داشت.قامتي كوتاه و چهره اي نازيبا داشت و دوران نوجواني و جواني اش را يكسربه مطالعه و تفحص در علوم و به خصوص علوم غريبه وسيميا گذرانيد.بررسي اسناد و مدارك تاريخي و آنچه كه در باره اعتقادات او گفته شده نشانگر شناخت و اعتقاد اوبه انديشه هاي مزدك وخرمدينان خراسان است كه در عهد ابو مسلم توسط فردي بنام خداش از داعيان خرمديني در خراسان نشر شده بود.
المقنع در جواني مدتي شغل ديواني داشت و در خدمت ابو مسلم بودوبه طور عملي در جنبش ضد اموي شركت داشت.برخي منابع از جمله نويسنده تاريخ بخارا اشاره كرده است كه المقنع و يارانش بدون آنكه به احكام مذهبي پاي بند باشند، راستگو، امانتدار، راز دار و پاي بند به اصول اخلاقي بودند. المقنع پس از قتل ابو مسلم به مخالفت با منصور پرداخت و از همان آغازادعاي رسالت نمود و نوعي دين تازه را بر پايه هاي آيين ماني و مزدك ارائه كرد و خود را رسول خواند.منصور عباسي به همين جرم اورادستگير و در بند كرد ولي هشام از زندان گريخت و به مرو باز گشت و دعوت خود را علني نمود ومبلغان خود را به نواحي مختلف خراسان فرستاد. آيين و افكارالمقنع بويژه درمناطق «نسف» وشهر «سبز» كه اهالي آنرا بيشتر سغديها تشكيل ميدادند با استقبال زيادي روبرو شد. دستگاه خلافت چنان از گسترش آيين المقنع به و حشت افتاد كه دسته هاي مسلح سوار را در سواحل رودهاي جيحون وآمور دريا متمركز كرد تا از عبور اواز مرو به جانب سغد جلوگيري كنند زيرا در منطقه سغد و ماوراءالنهر محبوبيت المقنع زياد بود.با اين همه المقنع خود را به ماوراءالنهر رسانيد و در نواحي كوهستاني قلعه هاي واقع در دره زر افشان را پايگاه كرد و خود درقلعه ستام اقامت گزيدو قيام او دامنه وسيع تري پيدا كرد.به گفته نرشخي كه خصمانه از المقنع ياد ميكند،مردم روستاها از اسلام رو بر گردانيده و به المقنع گرويدند و براي مسلمانان روزگار سختي فرا رسيد.درآغاز كار حتي اشراف سغد به المقنع پيوستند ولي وقتي كار به مصادره اموال و ثروت هاي اشراف به نفع محرومين رسيد اشراف سغد از او رو برگردانيده وبه سوي نيروهاي خلافت رفتند.در اين هنگام بيشترين هواداران و نيروهاي المقنع رادهقانان سغدي تشكيل ميدادند. او در اين هنگام با نقابي سبزكه بر چهره اش مي آويخت در ملاءعام آشكار ميشد. درباه چهره هائى- چون المقنع توسط مخالفان و موافقان افسانه هاى زيادى اختراع شده است و هستى اجتماعى و تاريخى او را با راز و رمز آميخته است . مى گويند المقنع با اختراع ماهي كه در ادبيات ايران به «ماه نخشب »معروف است و آن را هر شب ازچاهي در «قلعه ستام »بر ميآورد انبوه عظيمي را به خود جلب كرد و در اندك زماني چنان قدرتي يافت كه سپاهيان حكومت از دفع او عاجز ماندند .نوشته اند كه المقنع از جمله اعلام كرد كه ميخواهد انتقام خون يحيي ابن زيد را بگيرد و اين مساله جماعات قابل توجهي از پيروان يحيي را به سوي المقنع جلب كرد. نيروها ي المقنع جامه سپيد ميپو شيدند و از اين رو به سپيد جامگان معروف بودند. المقنع تا سال 166 در حقيقت درقسمت بزرگي از خراسان حكومت ميكردو بارها نيروهاي خليفه را در جنگهاي مختلف شكست داد. درسال 163خليفه به كمك سعيد الحراشي فرمانرواي هرات و كمك اشراف و فئودالها، پس از جنگ هاي متعددبه قلعه «ستام »اقامتگاه المقنع حمله برد. المقنع با احساس شكست خودرا درخمره اي از تيزاب سلطاني نابود كرد تا به دست دشمن نيفتد . نوشته اند او پس از كشتن تمام كسان و زنان و نزديكانش خود را در تنوري از آتش افكند. افكار و عقايد المقنع ،دانش او و حكايت ماهي كه توسط انعكاس نور ماه در ظرفي از جيوه اختراع كرده بود و سر انجام پايان زندگي و مرگ عجيبش به او چهره اي افسانه اي داده است و از او چهره اي تاريخي و ادبي ساخته است.به دليل مرگ عجيب المقنع تا مدتها پيروان او اعتقاد داشتند كه المقنع به آسمان عروج كرده و سرانجام باز خواهد گشت و پرچم عدل و داد را بر خواهد افراشت .
قيام يوسف برم
سال 160هجري معاصربا دوران امامت امام موسى كاظم
در سال 160 هجري خراسان (شهربخارا)شاهد قيام ديگري به سركردگي مردي به جان آمده از ظلم و ستم بنام يوسف برم بود. يوسف برم در اندك زماني شمار زيادي از مردم ستمديده راگرد خود جمع كرد و نيروهاي خليفه در بخا را را شكست داده و فرمانرواي دست نشانده آن ناحيه را از تخت قدرت به زير كشيد.
مهدي خليفه وقت كه از جانب شورشيان بخارا خطر بزرگي را احساس ميكرد، به يزيد ابن مزيد شيباني از بزرگترين فرماندهانش كه در حال جنگ با نيروهاي يحيي خارجي بود دستور داد جنگ با يحيي را رها كرده و به جنگ با نيروهاي يوسف برم برود . در اين جنگ نيروهاي شورشي از سپاه عظيم عباسي شكست خورده و يوسف برم را با وضعي توهين آميز به حضور خليفه بردند. يوسف برم در حضور خليفه با شجاعت بسيار سخن گفت و اورا دشنام داد و جنايات خليفه و عمال اورا باز گفت. خليفه دستور داد ابتدا يارا ن يوسف را در برابرش گردن زدند، بعد دو دست و دو پاي او را بريدند تا جان داد ، بعد او را گردن زدند و بنا به رسم آن روزگار پاره هاي پيكر او را بر پل روي دجله اويختند. مجري قتل يوسف ، هرثمه ابن اعين ازنزديكان و سرداران مهدي و از زبده جلادان خونخواردستگاه حكومت بود.قيام يوسف برم صبغه سياسي ونظامي و ضد ظلم داشت واز لحاظ ايدئولوژيك بر اسلام و گرايشهاي ملي استوار بود.
شورش سرخ پوشان ( محمره )
گرگان 162هجري معاصر امام موسى كاظم
اندك زماني پيش از پايان كار المقنع در گرگان شورش سرخ پوشان به رهبري فردي بنام عبد القهار آغاز شد.اين شورش كوتاه مدت ولي گسترده و خشن در آغازبا كشتاروسيع وابستگان و عمال حكومت در گرگان شعله كشيد و در سر انجام با سر كوب خشن و خونين سرخپوشان توسط نيروهاي عمر ابن علاء كه در ناحيه اي ازطبرستان مستقر بودند و به مصاف سرخپوشان آمدند خاتمه يافت .شورش سرخ پوشان در گرگان شورشي عليه ظلم و ستم بي حدو مرز عمال حكومت و عكس العملي خونين در برابر ستم ملي ،فرهنگي ، ديني و طبقاتي بود.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر