حبيبینيا
سه شنبه هفته گذشته روزنامه کيهان در “خبر ويژه” خود مدعی شده بود که من در سايت آزادی بيان اينکه نفوذی بودن ابراهيم نبوی (نويسنده جرس) توسط کيهان رد شده را دليلی بر نفوذی بودن وی دانسته ام!
صرفنظر از اينکه اصولا پاسخ دادن به ورق پاره نويسی های روزنامه ای چون کيهان و گردانندگانی چون حسين شريعتمداری و پيام فضلی نژاد اتلاف وقت است اما شايد اين امر بهانه ای باشد برای طرح بحثی لازم در باب اخلاق حرفه ای و اخلاق رسانه ای که گويا در ميان بخشی از روزنامه نگاران يا اهل رسانه ما چندان محلی از اعراب ندارد.
نخست روشن کنم: کسانی که من و قلم من را در بيش از بيست سال گذشته می شناسند می دانند که من با کسی تعارف ندارم و اگر بخواهم از کسی انتقاد کنم واهمه ای ندارم که آن را با نام خود منتشر کنم. چنانکه وقتی در ايران بودم در مقاله ای جنجالی در شماره های واپسين مجله آدينه بنيان تئوريک پروپاگاندای تهاجم فرهنگی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی را با توتاليتاريسم همانند ساختم. (۱)
در سالهای گذشته و پس از خروج از کشور نيز همواره لبه تيز نقدم در حوزه ای که به تخصص من ربطی داشت شامل حال همه جريانها و نيروها شده است و طبعا برخی که عادت به چنين نقدهايی ندارند يا برايشان “هدف وسيله را توجيه می کند” ممکن است از اين صراحت بيان دلگير شوند و برخی نيز برخوردی حزبی را پيشه کنند. اما من چنانکه در اين چند سال روشن ساختم حتی اشتباهات خود در کار حرفه ای را نيز با هر بهايی به همگان اعلام کرده ام، هرچند که ممکن است خلاف جريان سازيهای عامه پسندانه رسانه ها و احزاب باشد. (۲)
همواره معتقد بوده ام که يک روزنامه نگار حرفه ای نه انشاء نويس و ملودارم نويس و نه کارمند حزب و رسانه است، روزنامه نگار تنها به واقعيت عينی و جامعه متعهد است و به هيچ مرجع قدرت ديگری پاسخگو نيست.
اما واقعيت اين است که جريانهای رسانه ای انحصاری وابسته به هر دو جناح رژيم تاب پديده ای با عنوان “روزنامه نگار مستقل” را نمی آورند.
روزنامه نگاری در جمهوری اسلامی اساسا از ريشه و پايه وابسته به “مرجع قدرت” بوده است، نه تنها به اين دليل که روزنامه نگاران کارمند احزاب رسمی و غيررسمی حکومتی (اين يا آن جناح) بوده اند و نه تنها به اين دليل که ارگان های روزنامه نگاری مستقل وجود نداشته و وابسته به اين جناح يا آن جناح بوده (انجمن صنفی روزنامه نگاران/ انجمن روزنامه نگاران مسلمان،…) و حتی نه تنها به اين دليل که مديران مسئول رسانه ها و گاه سردبيران از فرماندهان نيروهای اطلاعاتی، امنيتی و نظامی و يا وابسته به بدنه قدرت و احزاب سياسی ش بوده اند، بلکه به اين دليل نيز که اساس (آموزش و) مفهوم روزنامه نگاری در ايران با مفهوم روزنامه نگاری رايج در جهان متفاوت است. (۳)
برای اغلب کسانی که در ده سال گذشته وارد عرصه رسانه ها شده اند، روزنامه نگاری چيزی شبيه کارمند شدن است، پس بديهی است که اين کارمندان مطيع در رسانه های مختلف در داخل و خارج از کشور همان نقشی را بازی می کنند که در نظام جمهوری اسلامی از مفهوم “روزنامه نگار خوب” فرا گرفته اند؛ تفاوتی ندارد که اين “کارمند” در بی بی سی فارسی کار کند يا در ايرنا، در هر دو صورت کارمند است و از او انتظار می رود که کارمند بماند. در اين نظام معيوب رسانه ای در داخل و خارج از کشور اساسا مفاهيمی چون اصول اخلاق حرفه ای، ضوابط و مقررات سنديکايی و يا مراجعی برای حمايت وجود خارجی ندارد.
اگر نيز چنين مراجعی وجود داشته يا قبلا توسط جريانهای حزبی اشغال شده يا اگر گروهی درصدد تاسيس آن برآيند (مانند انجمن بين المللی روزنامه نگاران ايرانی) توسط همين جريانها با کارشکنی روبرو می شوند.
در چنين شرايطی مستقل ماندن و به کار حرفه ای روزنامه نگاری ادامه دادن به روی لبه تيغ راه رفتن مانند شده است؛ جناح غالب در داخل کشور با تمام قوا درصدد است تا دسترسی مردم به هر صدای مخالفی را متوقف سازد و با “جنگ روانی” عليه مخالفانش آنها را مطرود جلوه دهد و از سوی ديگر جناح مغلوب در خارج از کشور با اشغال تقريبا تمام رسانه های موجود و تاسيس رسانه های جديد با همان شيوه “جنگ روانی” به مصاف مخالفين می رود. (۴)
اگر جمهوری اسلامی تلاش می کند تا هر صدای مخالفی را جز صدای حاکميت خود خاموش سازد، اصلاح طلبان نيز در خارج از کشور به مدد رسانه های بزرگی (بی بی سی فارسی، يورو نيوز فارسی، دويچه وله، راديو فرانسه، راديو فردا، صدای آمريکا و…) که به چنگ آورده يا با استفاده از حمايت مالی اروپا و آمريکا و يا پشتوانه مالی خود تاسيس کرده اند تلاش می کنند تا فقط صدای اصلاح طلبان را به گوش مردم برسانند و تنها خود را آلترناتيو جناح رقيب جا بزنند.
اگر جمهوری اسلامی می کوشد تا مخالفانش را مطرود سازد، بخشی از اصلاح طلبان در خارج از کشور نيز با همان جنگ روانی، ترور شخصيت، دروغ بافی، توطئه، زيرآب زنی و… تلاش می کنند تا مخالفان هر دو جناح جمهوری اسلامی و به ويژه اهل رسانه را از گردونه رقابت خارج سازند و جای شرمساری ست که اکثريت ديگر اصلاح طلبان در خارج از کشور نيز در برابر چنين برخوردی سکوت می کنند.
ابراهيم نبوی و چند نويسنده مشهور ديگر اصلاح طلب بارها و از تريبون های مختلف و متعدد و پرمخاطبی که در دسترس دارند، من و ساير مخالفان جمهوری اسلامی را “عوضی، دروغگو، سياسی کار، اهل مرافعه، جنجال پرداز، شعبون بی مخ و…” خوانده اند و حتی وانمود کرده اند که مثلا اين من هستم که اهل جنجال يا آن گونه که خود عوام پسندانه سخن می گويند “گير دادن” به اين و آن هستم! حال آنکه من به شخصه هيچ علاقه ای به پاسخگويی به مهملاتی که برای گروهی نوجوان مريد پسند ساخته می شود ندارم و اگر “عوضی خودتی” را نوشتم، خواننده عادی شايد به سختی می توانست دريابد که اين پاسخی بود عليه اتهامات و دروغ پراکنی هايی عليه خودم، زيرا در آن هيچ دفاعی از خود نداشتم.
به باور من اگر قرار است الگوی کار نويسندگان اصلاح طلب در خارج از کشور کيهان، صدا و سيما و چند رسانه بدنام جمهوری اسلامی باشد و اين شيوه عملکرد نويسندگان حزبی يا مورد تائيد بخشی از روزنامه نگاران باشد يا با سکوت آنها روبرو شود که بايد فاتحه روزنامه نگاری ايرانی را خواند زيرا اين ديگر روزنامه نگاری نيست، حزب بازی به شيوه عقب مانده ترين کشورهای جهان سومی است.
اما اگر قرار باشد از ميان اين دويست روزنامه نگاری که در چند سال اخير و به ويژه در دو سال گذشته به هر دليلی به خارج از کشور آمده اند و يا کسانی که اخيرا در رسانه های در انحصار اصلاح طلبان در خارج به کار روزنامه نگاری مشغول شده اند، تنها پنج درصد با استفاده از تجربه و فرصتی که برای استنشاق فضای آزاد و آزادی بيان يافته اند به تفاوت بنيادين شيوه و سازوکار روزنامه نگاری خود با عرف رايج در جوامعی که دمکراسی کم و بيش بر آنها حکمفرما است پی ببرند و خود را در قامت بازيکنی نبينند که هر بار تيم ش را عوض می کند اما همان بازی را می کند که يکی از رقبا می خواهد؛ چيزی تغيير خواهد کرد.
در آن صورت است که شيوه و مرام کيهان خريداری نخواهد داشت، اگر به روزنامه نگار مخالفی توهين شد يا مورد ترور شخصيت قرار گرفت، کسانی خواهند بود که از وی حمايت کنند يا اعتراض کنند. اگر روزنامه نگاری تنها به دليل پايفشاری بر اصول و قواعد روزنامه نگاری مورد اجحاف قرار گرفت اين ستم آشکار به دليل بی ضابطه بودن رسانه های ايرانی با سکوت همکارانش مضاعف نشود.
اگر کيهان امروز با تهديدی آشکار و به طعنه می گويد که اگر در خارج از کشور روزنامه نگاری کشته شد کيهان مسئوليت نمی پذيرد طبعا منظورش کسانی است که به هيچ مرجع قدرتی در داخل و خارج وابسته نيستند، نه از حمايت بنگاه ها و لابی های پاريس، بروکسل و لندن و واشنگتن برخوردارند و نه از حمايت احزاب و کارمندان حزبی اصلاح طلب.
اشاره کيهان که شايد “برادران گمنام” ش را هم خوش بيايد به آن است که صدای اين چنين روزنامه نگارانی را به راحتی می توان خاموش کرد و البته انگشت اتهام را به سوی رقيب گرفت. کيهان پاسدار همان شيوه تبليغاتی خمينی و جمهوری اسلامی در اين سه دهه است که هر گاه مخالفان جمهوری اسلامی هدف ترور قرار می گرفتند گناه را به گردن اختلافات درونی مخالفان می انداخت يا وقتی در همان ابتدا مخالفان خواستار تحقيق در باره شکنجه در زندان ها شدند خمينی در سخنرانی خود گفت اين ها (يعنی نيروهای مخالف جمهوری اسلامی مانند فدائی ها- اقليت- و مجاهدين) خودشان خودشان را شکنجه می کنند که بگويند ما کرديم! (۵)
کيهان اما به هر روی تلاش می کند تا از همين جو مسموم در خارج از کشور سوء استفاده کند و برای خود و دستگاه های تبليغاتی- امنيتی رژيمش خوارک فراهم کند. از سويی برخی از نيروهای اپوزيسيون را نفوذی می خواند و از سوی ديگر نفوذی بودن برخی از اصلاح طلبان را رد می کند تا نمايش ابلهانه خود را پررونق تر سازد، نمايشی که البته با حضور مدحی و امثال او در اين سالها هيچگاه نتوانست “بخشی” از روزنامه نگاران اصلاح طلب و اپوزيسيون دنباله رو يا عقب مانده را از رويای دخيل بستن به جايی در بدنه رژيم (اعم از نظامی- امنيتی يا سياسی) برای بهره برداريهای سياسی باز دارد چرا که همانطور که تئوريهای رسانه ای آنها به حدود هفتاد و پنج سال پيش باز می گردد و هنوز دنبال تئوری گلوله های جادويی هستند، تئوريهای سياسی آنها نيز همچنان به دنبال کودتا و اصلاحات هشتصد ساله و… است.
به باور من نظام جمهوری اسلامی نظامی ست پوسيده و ارتجاعی که اصلاح پذير نيست و چاره ای جز سرنگونی قهرآميز و انقلابی آن و بنای نطامی دمکراتيک برای مردم در برابر آن نيست، بنابراين نظام ارزش های جمهوری اسلامی که در سه دهه گذشته تلاش کرده است تا نظام رسانه ای خود و کارمندانش را نيز مطابق با همين ايدئولوژی (توطئه، تخريب، خرابکاری، دو رويی، جاسوسی، ترور، برچسب زدن و…) بار بياورد، منحط و ديکتاتورمابانه است.
اين شيوه عملکرد از سوی هر رسانه يا اهل رسانه ای در داخل يا خارج، در کيهان يا جرس، در رسانه حزبی يا وبلاگ شخصی به کار رود نشانی از تاثيرات مستقيم يا غيرمستقيم الگوسازی در جمهوری اسلامی است و بديهی است که بايد به جای تشويق و تکريم مورد تحريم و نکوهش قرار گيرد.
روزی که يک اصلاح طلب به کار بردن چنين شيوه ای توسط يک اصلاح طلب ديگر را نکوهش کند روزی است که نظام اخلاقی جمهوری اسلامی جای خود را به باور به ارزشهای دمکراتيک داده است، اما اگر به سياق کيهان با هر مخالفی با پرونده سازی و جعل و دروغ و ترور شخصيت روبرو شوند، طبعا بر همان مرکب سوارند که کيهان سوار آن است و اگر دو راهی دمکراسی يا انحصار و منافع حزبی را رد کردند و در همان راه پيشين تاختند، همچنان بر درازگوش اخلاقيات جمهوری اسلامی می تازند و به همانجا می روند که اين نظام فردا يا پس فردا خواهد رفت: زباله دان تاريخ!
پانويس ها:
۱- حبيبی نيا، اميد: توتاليتاريسم و سلطه فرهنگی، آدينه شماره ۱۳۸، آذر ۱۳۷۷
۲- در ده سال گذشته همواره سعی کردم بخشی از اطلاعات غلطی که در رسانه ها منتشر شده است را تصحيح کنم از انتشار عکس پورنو به جای سربازان متجاوز آمريکايی گرفته و يا تبليغات صدا و سيما و کيهان تا اشتباهات مربوط به اطلاعات خيزش اخير و ادعاهای جعلی فرصت طلبان داستانهای ملودرام پرداز.
۳- ح. ا: روزنامه نگاری ايرانی، گذار ۱۳۸۹
۴- جنگ روانی که تئوری مورد علاقه مديران وزارت اطلاعات (اعم از اصلاح طلب يا محافظه کار) است مبتنی بر تبليغات سياه و ترور شخصيت مخالفان است، شيوه های چون: برعکس کردن، حقير کردن، برچسب زدن، بمباران تبليغاتی، مخدوش کردن اطلاعات، برجسته سازی، القاء، شرطی سازی و… از اصول کار دستگاه های تبليغاتی توتاليتار است.
۵- صحيفه خمينی، جلد چهاردهم
سه شنبه هفته گذشته روزنامه کيهان در “خبر ويژه” خود مدعی شده بود که من در سايت آزادی بيان اينکه نفوذی بودن ابراهيم نبوی (نويسنده جرس) توسط کيهان رد شده را دليلی بر نفوذی بودن وی دانسته ام!
صرفنظر از اينکه اصولا پاسخ دادن به ورق پاره نويسی های روزنامه ای چون کيهان و گردانندگانی چون حسين شريعتمداری و پيام فضلی نژاد اتلاف وقت است اما شايد اين امر بهانه ای باشد برای طرح بحثی لازم در باب اخلاق حرفه ای و اخلاق رسانه ای که گويا در ميان بخشی از روزنامه نگاران يا اهل رسانه ما چندان محلی از اعراب ندارد.
نخست روشن کنم: کسانی که من و قلم من را در بيش از بيست سال گذشته می شناسند می دانند که من با کسی تعارف ندارم و اگر بخواهم از کسی انتقاد کنم واهمه ای ندارم که آن را با نام خود منتشر کنم. چنانکه وقتی در ايران بودم در مقاله ای جنجالی در شماره های واپسين مجله آدينه بنيان تئوريک پروپاگاندای تهاجم فرهنگی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی را با توتاليتاريسم همانند ساختم. (۱)
در سالهای گذشته و پس از خروج از کشور نيز همواره لبه تيز نقدم در حوزه ای که به تخصص من ربطی داشت شامل حال همه جريانها و نيروها شده است و طبعا برخی که عادت به چنين نقدهايی ندارند يا برايشان “هدف وسيله را توجيه می کند” ممکن است از اين صراحت بيان دلگير شوند و برخی نيز برخوردی حزبی را پيشه کنند. اما من چنانکه در اين چند سال روشن ساختم حتی اشتباهات خود در کار حرفه ای را نيز با هر بهايی به همگان اعلام کرده ام، هرچند که ممکن است خلاف جريان سازيهای عامه پسندانه رسانه ها و احزاب باشد. (۲)
همواره معتقد بوده ام که يک روزنامه نگار حرفه ای نه انشاء نويس و ملودارم نويس و نه کارمند حزب و رسانه است، روزنامه نگار تنها به واقعيت عينی و جامعه متعهد است و به هيچ مرجع قدرت ديگری پاسخگو نيست.
اما واقعيت اين است که جريانهای رسانه ای انحصاری وابسته به هر دو جناح رژيم تاب پديده ای با عنوان “روزنامه نگار مستقل” را نمی آورند.
روزنامه نگاری در جمهوری اسلامی اساسا از ريشه و پايه وابسته به “مرجع قدرت” بوده است، نه تنها به اين دليل که روزنامه نگاران کارمند احزاب رسمی و غيررسمی حکومتی (اين يا آن جناح) بوده اند و نه تنها به اين دليل که ارگان های روزنامه نگاری مستقل وجود نداشته و وابسته به اين جناح يا آن جناح بوده (انجمن صنفی روزنامه نگاران/ انجمن روزنامه نگاران مسلمان،…) و حتی نه تنها به اين دليل که مديران مسئول رسانه ها و گاه سردبيران از فرماندهان نيروهای اطلاعاتی، امنيتی و نظامی و يا وابسته به بدنه قدرت و احزاب سياسی ش بوده اند، بلکه به اين دليل نيز که اساس (آموزش و) مفهوم روزنامه نگاری در ايران با مفهوم روزنامه نگاری رايج در جهان متفاوت است. (۳)
برای اغلب کسانی که در ده سال گذشته وارد عرصه رسانه ها شده اند، روزنامه نگاری چيزی شبيه کارمند شدن است، پس بديهی است که اين کارمندان مطيع در رسانه های مختلف در داخل و خارج از کشور همان نقشی را بازی می کنند که در نظام جمهوری اسلامی از مفهوم “روزنامه نگار خوب” فرا گرفته اند؛ تفاوتی ندارد که اين “کارمند” در بی بی سی فارسی کار کند يا در ايرنا، در هر دو صورت کارمند است و از او انتظار می رود که کارمند بماند. در اين نظام معيوب رسانه ای در داخل و خارج از کشور اساسا مفاهيمی چون اصول اخلاق حرفه ای، ضوابط و مقررات سنديکايی و يا مراجعی برای حمايت وجود خارجی ندارد.
اگر نيز چنين مراجعی وجود داشته يا قبلا توسط جريانهای حزبی اشغال شده يا اگر گروهی درصدد تاسيس آن برآيند (مانند انجمن بين المللی روزنامه نگاران ايرانی) توسط همين جريانها با کارشکنی روبرو می شوند.
در چنين شرايطی مستقل ماندن و به کار حرفه ای روزنامه نگاری ادامه دادن به روی لبه تيغ راه رفتن مانند شده است؛ جناح غالب در داخل کشور با تمام قوا درصدد است تا دسترسی مردم به هر صدای مخالفی را متوقف سازد و با “جنگ روانی” عليه مخالفانش آنها را مطرود جلوه دهد و از سوی ديگر جناح مغلوب در خارج از کشور با اشغال تقريبا تمام رسانه های موجود و تاسيس رسانه های جديد با همان شيوه “جنگ روانی” به مصاف مخالفين می رود. (۴)
اگر جمهوری اسلامی تلاش می کند تا هر صدای مخالفی را جز صدای حاکميت خود خاموش سازد، اصلاح طلبان نيز در خارج از کشور به مدد رسانه های بزرگی (بی بی سی فارسی، يورو نيوز فارسی، دويچه وله، راديو فرانسه، راديو فردا، صدای آمريکا و…) که به چنگ آورده يا با استفاده از حمايت مالی اروپا و آمريکا و يا پشتوانه مالی خود تاسيس کرده اند تلاش می کنند تا فقط صدای اصلاح طلبان را به گوش مردم برسانند و تنها خود را آلترناتيو جناح رقيب جا بزنند.
اگر جمهوری اسلامی می کوشد تا مخالفانش را مطرود سازد، بخشی از اصلاح طلبان در خارج از کشور نيز با همان جنگ روانی، ترور شخصيت، دروغ بافی، توطئه، زيرآب زنی و… تلاش می کنند تا مخالفان هر دو جناح جمهوری اسلامی و به ويژه اهل رسانه را از گردونه رقابت خارج سازند و جای شرمساری ست که اکثريت ديگر اصلاح طلبان در خارج از کشور نيز در برابر چنين برخوردی سکوت می کنند.
ابراهيم نبوی و چند نويسنده مشهور ديگر اصلاح طلب بارها و از تريبون های مختلف و متعدد و پرمخاطبی که در دسترس دارند، من و ساير مخالفان جمهوری اسلامی را “عوضی، دروغگو، سياسی کار، اهل مرافعه، جنجال پرداز، شعبون بی مخ و…” خوانده اند و حتی وانمود کرده اند که مثلا اين من هستم که اهل جنجال يا آن گونه که خود عوام پسندانه سخن می گويند “گير دادن” به اين و آن هستم! حال آنکه من به شخصه هيچ علاقه ای به پاسخگويی به مهملاتی که برای گروهی نوجوان مريد پسند ساخته می شود ندارم و اگر “عوضی خودتی” را نوشتم، خواننده عادی شايد به سختی می توانست دريابد که اين پاسخی بود عليه اتهامات و دروغ پراکنی هايی عليه خودم، زيرا در آن هيچ دفاعی از خود نداشتم.
به باور من اگر قرار است الگوی کار نويسندگان اصلاح طلب در خارج از کشور کيهان، صدا و سيما و چند رسانه بدنام جمهوری اسلامی باشد و اين شيوه عملکرد نويسندگان حزبی يا مورد تائيد بخشی از روزنامه نگاران باشد يا با سکوت آنها روبرو شود که بايد فاتحه روزنامه نگاری ايرانی را خواند زيرا اين ديگر روزنامه نگاری نيست، حزب بازی به شيوه عقب مانده ترين کشورهای جهان سومی است.
اما اگر قرار باشد از ميان اين دويست روزنامه نگاری که در چند سال اخير و به ويژه در دو سال گذشته به هر دليلی به خارج از کشور آمده اند و يا کسانی که اخيرا در رسانه های در انحصار اصلاح طلبان در خارج به کار روزنامه نگاری مشغول شده اند، تنها پنج درصد با استفاده از تجربه و فرصتی که برای استنشاق فضای آزاد و آزادی بيان يافته اند به تفاوت بنيادين شيوه و سازوکار روزنامه نگاری خود با عرف رايج در جوامعی که دمکراسی کم و بيش بر آنها حکمفرما است پی ببرند و خود را در قامت بازيکنی نبينند که هر بار تيم ش را عوض می کند اما همان بازی را می کند که يکی از رقبا می خواهد؛ چيزی تغيير خواهد کرد.
در آن صورت است که شيوه و مرام کيهان خريداری نخواهد داشت، اگر به روزنامه نگار مخالفی توهين شد يا مورد ترور شخصيت قرار گرفت، کسانی خواهند بود که از وی حمايت کنند يا اعتراض کنند. اگر روزنامه نگاری تنها به دليل پايفشاری بر اصول و قواعد روزنامه نگاری مورد اجحاف قرار گرفت اين ستم آشکار به دليل بی ضابطه بودن رسانه های ايرانی با سکوت همکارانش مضاعف نشود.
اگر کيهان امروز با تهديدی آشکار و به طعنه می گويد که اگر در خارج از کشور روزنامه نگاری کشته شد کيهان مسئوليت نمی پذيرد طبعا منظورش کسانی است که به هيچ مرجع قدرتی در داخل و خارج وابسته نيستند، نه از حمايت بنگاه ها و لابی های پاريس، بروکسل و لندن و واشنگتن برخوردارند و نه از حمايت احزاب و کارمندان حزبی اصلاح طلب.
اشاره کيهان که شايد “برادران گمنام” ش را هم خوش بيايد به آن است که صدای اين چنين روزنامه نگارانی را به راحتی می توان خاموش کرد و البته انگشت اتهام را به سوی رقيب گرفت. کيهان پاسدار همان شيوه تبليغاتی خمينی و جمهوری اسلامی در اين سه دهه است که هر گاه مخالفان جمهوری اسلامی هدف ترور قرار می گرفتند گناه را به گردن اختلافات درونی مخالفان می انداخت يا وقتی در همان ابتدا مخالفان خواستار تحقيق در باره شکنجه در زندان ها شدند خمينی در سخنرانی خود گفت اين ها (يعنی نيروهای مخالف جمهوری اسلامی مانند فدائی ها- اقليت- و مجاهدين) خودشان خودشان را شکنجه می کنند که بگويند ما کرديم! (۵)
کيهان اما به هر روی تلاش می کند تا از همين جو مسموم در خارج از کشور سوء استفاده کند و برای خود و دستگاه های تبليغاتی- امنيتی رژيمش خوارک فراهم کند. از سويی برخی از نيروهای اپوزيسيون را نفوذی می خواند و از سوی ديگر نفوذی بودن برخی از اصلاح طلبان را رد می کند تا نمايش ابلهانه خود را پررونق تر سازد، نمايشی که البته با حضور مدحی و امثال او در اين سالها هيچگاه نتوانست “بخشی” از روزنامه نگاران اصلاح طلب و اپوزيسيون دنباله رو يا عقب مانده را از رويای دخيل بستن به جايی در بدنه رژيم (اعم از نظامی- امنيتی يا سياسی) برای بهره برداريهای سياسی باز دارد چرا که همانطور که تئوريهای رسانه ای آنها به حدود هفتاد و پنج سال پيش باز می گردد و هنوز دنبال تئوری گلوله های جادويی هستند، تئوريهای سياسی آنها نيز همچنان به دنبال کودتا و اصلاحات هشتصد ساله و… است.
به باور من نظام جمهوری اسلامی نظامی ست پوسيده و ارتجاعی که اصلاح پذير نيست و چاره ای جز سرنگونی قهرآميز و انقلابی آن و بنای نطامی دمکراتيک برای مردم در برابر آن نيست، بنابراين نظام ارزش های جمهوری اسلامی که در سه دهه گذشته تلاش کرده است تا نظام رسانه ای خود و کارمندانش را نيز مطابق با همين ايدئولوژی (توطئه، تخريب، خرابکاری، دو رويی، جاسوسی، ترور، برچسب زدن و…) بار بياورد، منحط و ديکتاتورمابانه است.
اين شيوه عملکرد از سوی هر رسانه يا اهل رسانه ای در داخل يا خارج، در کيهان يا جرس، در رسانه حزبی يا وبلاگ شخصی به کار رود نشانی از تاثيرات مستقيم يا غيرمستقيم الگوسازی در جمهوری اسلامی است و بديهی است که بايد به جای تشويق و تکريم مورد تحريم و نکوهش قرار گيرد.
روزی که يک اصلاح طلب به کار بردن چنين شيوه ای توسط يک اصلاح طلب ديگر را نکوهش کند روزی است که نظام اخلاقی جمهوری اسلامی جای خود را به باور به ارزشهای دمکراتيک داده است، اما اگر به سياق کيهان با هر مخالفی با پرونده سازی و جعل و دروغ و ترور شخصيت روبرو شوند، طبعا بر همان مرکب سوارند که کيهان سوار آن است و اگر دو راهی دمکراسی يا انحصار و منافع حزبی را رد کردند و در همان راه پيشين تاختند، همچنان بر درازگوش اخلاقيات جمهوری اسلامی می تازند و به همانجا می روند که اين نظام فردا يا پس فردا خواهد رفت: زباله دان تاريخ!
پانويس ها:
۱- حبيبی نيا، اميد: توتاليتاريسم و سلطه فرهنگی، آدينه شماره ۱۳۸، آذر ۱۳۷۷
۲- در ده سال گذشته همواره سعی کردم بخشی از اطلاعات غلطی که در رسانه ها منتشر شده است را تصحيح کنم از انتشار عکس پورنو به جای سربازان متجاوز آمريکايی گرفته و يا تبليغات صدا و سيما و کيهان تا اشتباهات مربوط به اطلاعات خيزش اخير و ادعاهای جعلی فرصت طلبان داستانهای ملودرام پرداز.
۳- ح. ا: روزنامه نگاری ايرانی، گذار ۱۳۸۹
۴- جنگ روانی که تئوری مورد علاقه مديران وزارت اطلاعات (اعم از اصلاح طلب يا محافظه کار) است مبتنی بر تبليغات سياه و ترور شخصيت مخالفان است، شيوه های چون: برعکس کردن، حقير کردن، برچسب زدن، بمباران تبليغاتی، مخدوش کردن اطلاعات، برجسته سازی، القاء، شرطی سازی و… از اصول کار دستگاه های تبليغاتی توتاليتار است.
۵- صحيفه خمينی، جلد چهاردهم