نه شبم ، نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چوغلام ِآفتابم، همه زآفتاب گویم ؛
به مناسبت روزبیست و چهارم شهریور، روز اعدام ِصادق قطب زاده، و بنا بر پیروی از یکی از بلند پایگان ادب فارسی؛
«چوغلام
ِآفتابم»، ناگزیر از راستی پیروی، و به روشنایی ِخورشید سخن میدارم در
مورد «صادق قطب زاده»، هرچند که به هنگام ِزندگی گرفتن در اروپا پیش ازقیام
22بهمن، مرتبه هایی با او درگیری داشته ام و بسیارند کسانی که دیده و
شنیده اند، آنچه را که یاد نمودم، اما آیین مردمی و به پیروی از ارزشهای
این چنینی، برخود واجب میشمرم سخن راندن از اویی که پای بندی داشت به خوی
جوانمردی و شجاعت، و آنچه را که به هنگام رویارویی با مرگ از خود نشان داد!
سخن
از زنده یادِ جان باخته ی ارزشِ جوانمرد بودن است، که علیرغم ایرادهای
«درست و یا نادرست» به او، به هنگام از خود جوانمردی و مردم گرا بودن و
پایمردی درسویه ی دیگر چنین ارزشها یی نشان میداد، بی اینکه ترس بر او غلبه
گیرد!
زنده
یاد «قطب زاده» یکی از چند برکشیدگانِ «آیت الله خمینی» می بود، تازمانی
که او در شبکه ِ«روحانیت» نیفتاده بود و پشت نکرده بود به سخنانی که، مردم
از او شنیده و به او باور گرفتند، و به سویش با جان و دل همچون «سیلی» روان
شدند، و برشانه های خودنشانیدند و جان برکف، او را همراهی تا واژگونی ِ
شاه ِوابسته به بیگانه،که با «گودتای 28مردادِ انگلیس- آمریکا»،برسرِکار
آمده بود!؟
سخن درمورد زنده یاد «صادق قطب زاده» است و سِرشت نشانه ی جوانمردی که داشت و نگارنده فراموش نخواهد کرد، و به یکی دو تا از کرَده های مردمی اش اشاره، تا شاید با این«مجُمل، به حدیثِ مفصلِ» او خواننده پی بَرد!؟
او
درپی بازگشت، با هواپیمایی که حامل «آیت الله خمینی» بود و یکی از نزدیک
ترین کسان به او شمرده می شد، و در پُستهایی چون وزارت «امور خارجه»، و
ریاستِ «رادیو تلویزیون» جای گرفت و عضویت «شورای انقلاب» هم، و نگارنده دو
نمونه از دوران ِاین دو سِمت را بازگویی تا خواننده خود به کاررفتاری اوپی
برد و به داوری نشیند!؟
1-به
هنگام وزارت امورخارجه، نگارنده ایکه چنددین مرتبه با او درگیری داشت، و
در بالا یاد آورشد، از زنده یاد «منوچهر مسعودی» خواسته شد تا پیش او رود و
خواستار یاری رسانی شود به تهیه پاسپورت برای «نعمت الله بهرامپور»، که
دربلغارستان زندگی داشت و در زمره ی اعضا حزب توده بود و نماینده کارگرانِ
اصفهان که، به درستی و سرسختی مبارزاتی شهرت داشت و همواره روی در روی
«کمیته مرکزی حزب توده» به شمار می آمد و از این جهت نتوانسته بود همچون
سایرِ اعضا ءامکان بازگشت پیدا کند. لذا زنده یادان ِجان باخته «مسعودی -
وقطب زاده» درموردِ کارِ «بهرامپور» با یکدیگر روبرو و سرانجام قطب زاده می
پذیرد تا برای بازگشتِ زنده یاد بهرامپور، دستور صادر کردن پاسپورت به
سفارت «ایران در بلغارستان » دهد، و بی درنگ چنین می کند!؟
2-
در هنگامی که مسیرِ قیام ِ22 بهمن به کژراهه می کِشد و «آیت الله خمینی»
دردستِ شبکه ی «روحانیت» و افسار او دردست ِ بمانندانی چون «سید علی خامنه
ای و علی اکبر رفسنجانی و...» و کشتار و زندان و شکنجه و خشونت راه می
گیرد، و مبارزه با وحشی گری را، شخصیتها و سازمانهای مردم گرا و میهن دوست
دستور کارِ خویش می یابند، «علی اصغرحاج سیدجوادی» همچون گذشته، دست به قلم
و «صدای پای فاشیسم» را می نویسد،که در آن جَو ترور و ترسِ چیره گی گرفته،
زنده یاد «قطب زاده» با خطر کردن، به رادیو دستور میدهد تا نوشته ی آگاهی
بخشِ «حاج سیدجوادی» خوانده شود، و این زمانی است که ریاستِ رادیو تلویزیون
را دارد!؟
بنا
بربایستگی کارِ خویش و تکیه به سروده ایکه از بزرگی از بزرگان ِادب ایران
آورده شد، اشاره ای هم به نامه ی «احمد شاملو» شود که به مناسبت «سانسورِ»
سروده ای از خود،در آن دوران نوشت و فرستاد برای «وزارت ارشاد»، که کار
ِسانسورگری را در عهده دارد، و ضمن برشمُردن زشتکاری این «وزارتِ سانسور
جمهوری اسلامی»، زنده یاد «قطب زاده» را مورد تهاجمِ قلمی خود می گیرد، و
گونه نویسی ِ نابه جا، و دور از ارزشهای قلم، به هتاکی کردن و او را
«حشَره» خواندن و «عُقده» جنسی در او دیدن و...،که دانسته نیست، آقای
«شاملو» که ستُون شعرِ فارسی خوانده شده است، به این داوریهای «روان شناسانه» روی آورده و یا فردی درهَم َبرهم گوُی!؟
نیز
پرسیدنی است در آن جَو ترور و وحشت و زیر «تیغ ِفاشیسم چیرگی گرفته»، آیا
زنده یاد «شاملو» می توانست پایداری کند و نام کسی را نبرد تا خطر اعدام،
سرنوشت دیگران نگردد، جوانمردانه کاری که «خسرو قشقایی» هم از خود نشان
داد!؟
با
اندوه فراوان، ضد فرهنگِ «خدا و پیامبر» سازی چیرگی گرفته از دیر باز تا
کنون،سبب ساز شده که پیروان شعر فارسی ِ«نو» و بخشی از دارندگان دیدگاه چپ
گِرد «شاملو» جای گیرند، و او را در جایگاهِ «خدا و پیغمبری» نشانند و به
او هم باورانده شود، و او هم آگاه و نا آگاه، اینجا و آنجا به داوریهایی
نشیند، آنچه بر ارزش و شخصیت فرهنگی او زیان رسانده است، که از جمله
داوریش را در مورد شاهنامه میتوان یادکرد، و گفتنی است که درپی خرده گیری
به او، ناگزیر پاسخ میدهد که «سخُنی شِکمی» در مورد فردوسی گفته است ! سپس
پاسخ می شنود که لازم است این «اقرار شِکمی» خواندنِ داوری خود را بنویسی،
چون اثرِ میگذارد و به سودِ خودت بازتابِ مثبت دارد، اما نه تنها او
سَرسَری گرفت این رهنمودِ پسندیده را، که پیروانش هم نیاموختند تا از
«خداوپیغمر» سازی او دست بردارند و هرچه را که او گفت و داوری داشت، «آیه»
نگیرند!؟
سخن را باپندی گرانبها ازحافظ، دیگر بزرگی از بزرگان ادب فارسی، به پایان می بَرم
«تو گوُهر بین، و از خَرمهُره بُگذر»
احمد رناسی 21 شهریور 1391
11سپتامبر 2012