نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ بهمن ۲۹, پنجشنبه

مجتمع پذیرایی و تفریحی "زیتون" قم متعلق به علی لاریجانی که به تازگی افتت...

پیام ژاک بیده به یاد بود تراب حق شناس

توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. چاپ
از طرف اَکتوئِل مارکس
پاریس، ۵ فوریه ۲۰۱۶
می خواهم در اینجا، به نمایندگی از طرف نشریه  اکتویل مارکس، مراتب  سپاس و قدردانی مان نسبت به رفیق تراب حق شناس، چهره ای برجسته درراه مبارزه برای رهایی انسان در قرن بیستم و بیست و یکم را ، ابراز دارم. 
درود ما معطوف به حیاتی مملو از تعهد است که با چشم اندازی جهانشمول، خود را تماماٌ  وقف وظایفِ سیاسی و فرهنگی در راه رهایی خلق ها  نمود، آنهم در تقاطع بزرگ خاورمیانه و شرایط  پر تشنج و تنش آن.

 درود بر قدرت و کفایتِ رهبریِ سیاسی و انقلابی اش، بر توانایی بسیج رفقایش در مقاومتی بی تزلزل، علیه رژیم شاه و سپس رژیم آیت الله ها، بر شهامت اش در برابر امواجِ متواتر سرکوب، بر روشن بینی و قاطعیت اش در لحظات تعیین کننده،  بر پشتکارش علیرغم ناسازگاری های مکرر.
درود بر اعتقاد راسخ او که به دیگران نیز سرایت می کرد و از آنجا که او مبارزاتش را تا به آخر پیش می برد، همچون ققنوس از بستر خاکستر نبردهای مغلوب، امیدهایی نوین دوباره زاده خواهد گشت که معیار و شاخصهایی برای آینده فراهم خواهند نمود.
 ما با تراب حق شناس بطور مرتب در کنفرانس های اکتویل مارکس دیدارو تبادل داشتیم ؛ او و رفقایش، که همواره  گرد او بودند، در جریان این کنفرانس ها به نحوی بسیار فعالانه حضور داشتند. فعالیت و تبادلاتی که به ترجمه هایش از متون فلاسفه و محققین مارکسیست منتهی شد. این برای اکتویل مارکس افتخاری بزرگ بود. تراب  دراین تبعید، نه تنها کارنظری وایدئولوژیکی را که ازهمان آغازفعالیت پیش گرفته بود، دنبال می کرد ، بلکه انها را پیوسته درمیان مبارزات و خطرات ادامه داد. او عمیقا بر تحولات جهان اشراف داشت و نیاز به از سرگیری آرمان طبقات و خلق های ستمدیده را،  بر پایه هایی نوین، بخوبی درک کرده بود. او تا پایان عنصری پیشرو  و متقدم باقی ماند.
ما ارزش تواضع و سادگی او را به خوبی دانستیم  و احساس برادری خاصی ​را که از این شخصیت جذاب می تراوید حس می کردیم.
 ما خود را در غم و رنج رفقایش شریک میدانیم وهمبستگی مان را با آنان ابراز میداریم.
ژاک بیده
 اکتوئل مارکس



- - - - - - - - - - - - -
۱- نشریه بین المللی مارکسیستی که توسط «انتشارات دانشگاهی فرانسه» و با همکاری مرکز پژوهش های علمی ملی و دانشگاه  پاریس ۱۰ نانتر  به چاپ می رسد. ژاک بیده، استاد فلسفه همان دانشگاه و سردبیر نشریه است.

Á la mémoire de Torab Hagh Shenas
De la part d’Actuel Marx
Paris, le 5 février 2016

Je tiens, au nom de la revue Actuel Marx, à saluer la mémoire de notre camarade Torab Hagh Shenas, une grande figure de la lutte pour l’émancipation humaine du XXe au XXIe siècle.
Nous saluons une vie toute entière engagée dans les tâches politiques et culturelles de la libération des peuples, au grand carrefour du Moyen-Orient, au cœur de la tourmente, dans une perspective universelle. Nous saluons sa haute stature de dirigeant politique révolutionnaire, sa capacité à mobiliser ses camarades dans une résistance sans faille contre les régimes successifs du Shah puis des Ayatollas. Son courage devant les vagues successives de répression. Sa lucidité aux moments décisifs. Sa persévérance en dépit des revers successifs. Et sa conviction, communicative, que de ces combats perdus, naîtront pourtant, parce qu’ils ont été menés jusqu’au bout, de nouvelles espérances, et qu’ils fourniront des repères pour l’avenir.
Nous l’avons régulièrement rencontré lors de nos colloques, auxquels il prenait une part active avec les camarades qui l’entouraient, et à travers les échanges auxquels donnaient lieu ses traductions de textes de philosophes et de chercheurs marxistes. C’était pour nous une fierté. Il poursuivait, dans cet exil, le travail théorique et idéologique qui était le sien depuis le commencement, incessament poursuivi au milieu des luttes et des dangers. Il avait profondément compris les bouleversements du monde, et la nécessité de reprendre la cause des classes et des peuples opprimés sur des bases nouvelles. Jusqu’au bout il aura été à l’avant-garde.
Nous avons apprécié sa modestie, sa simplicité, la fraternité charismatique qui émanait de lui. Nous nous associons à la peine de ses camarades, que nous assurons de toute notre solidarité.
Jacques Bidet

راز دوستی تراب و من


توجه، باز شدن در یك پنجره جدید. 
آشنایی و سپس دوستی من با تراب به ماه‌های آخر سال ۱۳۴۰ برمی‌گردد که 

مصادف با آغاز محاکمه شادروان مهندس بازرگان در دادگاه نظامی بود.


یعنی کمی بیش از پنجاه سال. تراب حامل پیام برادرم و دوستان او برای شرکت من 

در تحریر دفاعیات مهندس بازرگان بود. و این آغاز آشنایی و دوستی من و 

خانواده‌ام با تراب بود.


پایه این دوستی بر اساس ایمان مشترک ما به حق آزادی و ذات خدشه ناپذیر آزادی 

برای انسان ورای حق اختلاف در گرایش‌های فکری و تفاوت‌های جنسی و نژادی و 


مذهبی و قومی و ملی بود. تراب جوان بود و در آغاز پیکار در فضای بی‌کران و پر 

سنگلاخ اندیشه و من به اعتبار سن و سال اندکی بیشتر از او سرد و گرم روزگار 

چشیده. اما هر دو ما در افق‌های دور و دراز پیکار اندیشه در یک هدف همداستان و 

سرانجام هم سرنوشت بودیم.

و در دست‌یابی به این هدف راه و رسم ما از قبل در سرشت طبیعت ما نهفته شده 

بود.
آنجا که قول شاعر زبان گویای سرنوشت ماست که می‌گوید:


"شکار ما در اطلال بلند است               نه چون تو آهوی سر در کمند است"۱


راز دوستی تراب و من با وجود فراز و نشیب‌های مربوط به کیفیت و کمیت جدال ما 

با ماجراهای زندگی در این بود که نه او، نه من در راه‌پیمایی به سوی هدف آهوی 

سر در کمند نبودیم.

او رفت و وزنۀ این دوستی آنچنان سرشار از خلوص بود که سخنی به گزاف نیست 

اگر بگویم خمیده بودم، خمیده‌تر شدم.​​

علی‌اصغر حاج سید جوادی


پاریس، ۳ فوریه ۲۰۱۶

----
۱- وحشی بافقی

سخنان برنی سندرز درباره کودتا علیه دولت مصدق

 
طرح يك تناقض اساسي جهت روشنگري در حاشيه ي سياست! 
آرش پ- ع
 
 
بهتر است بدون مقدمه وارد اين بحث شوم و خيلي خلاصه و تا جايي كه امكان پذير است مختصر و مفيد موضوع را ببندم تا باعث زحمت مخاطبان گرامي نشود! مدتيست در برخي از سايتها همچون "عدالت براي ايران" و سايت "توانا " و "شهرونديار" مطالبي بصورت گسترده بچشم مي خورد كه سرشار از تناقضات و ناآگاهي هاي فاحش است كه دل هر انسان مسئولي را بدرد مي آورد و من تا به حال نديده ام در بخش نظرات و انتقادات كسي بدان اشاره اي كرده باشد!؟ 
در سايت خانم شادي صدر مدتي است حرف از "اقوام" و "اقليت قومي مذهبي" و ضايع شدن "حق" اقوام است و در اين راستا به نظر سخنان بي منطق و از روي احساسي نوشته شده است كه بنده ي بچه جنوبي فقط به يك مورد آن اشاره مي كنم و قضاوت را به خودتان واگذار مي كنم و بس! 
 
اگر از شما عزيزاني كه اين مطلب را مي خوانيد نظرتان را درباره ي "ختنه ي زنان" بپرسم چه پاسخي خواهيد داد؟؟؟ اگر درباره "محروم كردن دختران از تحصيل" بپرسم چه خواهيد گفت؟ و باز هم اگر نظرتان را درباره ي "ازدواج دختر بچه هاي خردسال" بپرسم چه پاسخي داريد!؟ گمان نمي كنم كسي از اين سه موردي كه نام بردم بخوبي ياد كند و كسي با انجام اين موارد بصورت آزاد و قانوني موافق باشد؟ ايا كسي با اين موارد كه همگي بر ضد حقوق بشر است موافق خواهد بود؟ 
 
حال توجه تان را جلب مي كنم به كتاب "گفتگو با مرگ" كه جمله ي "گزارشي پيرامون نقض حقوق فعالان هويت طلب عرب" در زير آن چشمك مي زند! و نامي از نويسنده اين كتاب آورده نشده است كه باز اين خود برازنده ي اين سايت نيست. بگذريم... خلاصه كتاب ٣٥ صفحه اي را از ابتدا خواندم و تا ساعتها سر درد داشتم و در اتاق قدم مي زدم و با خود فكر مي كردم كه مثلا سايت عدالت براي ايران و ... از چه دفاع و حمايت مي كنند و آيا اين سازمان ها براي حقوق از دست رفته ي ما ايرانيان به وجود نيامده اند؟ آيا خانم شادي صدر مي دانند كه از چه كساني حمايت مي كنند؟ آيا يك ساعت به شهر "رامشير" يا "خرمشهر" يا "ماهشهر" خوزستان قدم گذارده اند؟ آيا با مشكلات و خواست مردم آنجا آشنايي دارند؟ آيا كتاب تاريخ پانصد ساله خوزستان اثر كسروي را مطالعه كرده اند؟ به نظر من اين عزيزان از روي ناآگاهي اين گزارش را تهيه و منتشر نموده اند و مني كه سالهاست مخاطب سايت اين عزيزان بوده ام نمي توانم و نمي خواهم بپذيرم و باور كنم كه اين گزارش را اين عزيزان منتشر كرده اند! برايم درد آور است...
 
من سالهاست بر روي خاطرات زندان و ادبيات زندان و زندان و زنداني سياسي مطالعه داشته تم و بالغ بر صد كتاب از دوران قاجار تا دوران كهريزك را مطالعه كرده ام نمي توانم بپذيرم مثلا خانم منيره برادران زنداني سياسي باشد و براي مثال محمدعلي عموري نژاد يا ريگي هم در جايگاه زنداني سياسي بنشيند!؟ آن كجا و اين كجا؟ اين افرداي كه در اين كتاب و در ديگر گزارشات از آنها نام آورده شده است يك مشت جاني و جنايتكار و تروريست تجزيه طلب و خودمختار و مرتجع هستند كه خانم شادي صدر بدون فكر از آنها دفاع كرده است و به نظر من كه اين براي شخصيت سياسي ايشان اصلا چيز خوبي نيست؟!
 
خانم صدر و نويسنده اين گزارش آيا مي دانند اين "هويت طلبان عرب" چه مي خواهند و خواسته شان چيست!؟ خوب است كه از بچه ي خوزستان سوال كنيد.از من نه، از زنانشان بپرسيد خود پي به اشتباهاتان خواهيد برد و دست از حمايت ايشان بر خواهيد داشت.اين تروريستهاي خطرناك اين خواسته ها را دارند:
 
محروم كردن دختران از تحصيل
 
ازدواج دختربچه ها با بزرگسالان
 
ختنه كردن و ناقص سازي اندام تناسلي زنان
 
كار كشيدن از كودكان خردسال
 
چند همسري
 
قوانين جاهليت عشيره اي
 
كتك زدن زنان
 
قتل و دزدي از قبايل ديگر
 
اينها بخشي از خواسته ي اين مردان عرب بود كه شما در سايت خودتان اين موارد را نقض حقوق بشر مي دانيد و حتي درباره برخي از آنها كتاب منتشر كرده ايد اما در كمال تعجب بنده مشاهده كردم از كساني كه اين خواسته ها را دارند دفاع كرده ايد؟! پس يا با آن موارد مخالفت نورزيد يا با كساني كه اين موارد خواسته شان است مخالف باشيد و از ايشان دفاع نفرماييد كه با عقل جور در نمي آيد! اين تروريست هاي عرب در خوزستان در زمان جنگ همه خيانتي به وطن كردند و حتي جلوي پاي صدام حسين و افسران بعثي گوسفند و گاو قرباني كردند و با سلاح هاي نيمه سنگين شهر را مورد هدف قرار مي دادند و دخترانشان را به افسران بعثي هديه مي كردند.زماني كه جنگ تمام شد صدام حسين هيچ كدامشان را تحويل نگرفت و شدند چوب دو سر طلا و بعد از اعدام صدام حسين با ديگر كشورهاي عرب منطقه همكاري اطلاعاتي كرده و نام خليج فارس را خليج عربي مي نوشتند! اين افرادي كه خانم صدر از آنها حمايت كرده و برايشان دل مي سوزاند خواسته هاي بغايت مرتجع و ضد حقوق بشري دارند و ظلم اين افراد ابتدا به زنان و كودكان خود بوده است و بعد به فارس هاي بخت برگشته كه مجبورند اين اراذل را تحمل كنند! 
 
من به چشم خود با ها ديده ام كه اين اراذل در شهر اهواز دست به چه خلاف هاي سنگيني مي زنند! از دزدي و فروش اسلحه و مواد بگير تا مردم آزاري و حتي تزريق آمپول ويروس در مدارس در پوشش مامورين بهداشت تا بمب گذاري و هرگونه عملياتي كه فكرش را نمي كنيد.همين سازمانهايي نظير "خلق عرب" يا حزب "تضامن" يا " جبهه دموكراتيك خلق عرب الاحواز" و از اين دست سازمانها فكر مي كنيد چگونه بوجود آمده و چه خواسته هايي دارند؟ مبادا فكر كنيد مشكل آنها "زبان مادري" و "خط عربي" و فرهنگ عرب است يا با جمهوري اسلامي مشكل دارند! نه؟ بارها و بارها از خودشان مستقيما شنيده ام كه چشم ديدن مردم فارس را ندارند و ما جاي و جايگاهشان را غصب كرده و آنان را از سرزمين مادريشان بيرون انداخته و زمين ها و نفتشان را غارت كرده ايم؟ و اشعارشان كه در جلسات شعرخواني خوانده مي شود همگي از اول فحش و ناسزاست به خلق "عجم" و فارس ها و جنگ خونيني كه براه خواهند انداخت و سر همه ي فارس ها را خواهند بريد...
 
بارها و بارها در اين دو سال ديده ام كه از آمدن "داعش" و باز پس گرفتن زمين هايشان از دست "فارس" هاي "غاصب" حرف مي زنند و در مرزنشين ها شرايط نفوذ داعشيان را فراهم مي آورند و كسي هم نيست بهشان حرفي بزند.آنها مانند قارچ سمي زياد شده اند و جلسات برپا كرده و مدام در فكر توطئه بر عليه خوزستان مي باشند.من كه سالهاست در خوزستان زندگي كرده ام بخوبي همه چيز را از نزديك ديده و لمس كرده ام.و اميدوارم خانم صدر و بنياد برومند و كساني كه از اين اراذل دفاع مي كنند روزي به خود آمده و دست از اين كار بر دارند.
 
الف پ ع


روایت تکان‌دهنده از بیمارستان کودکان سرطانی 

 
پشت درهای بسته بخش‌ها، همه‌چیز آرام است. درِ طوسی رنگ بزرگ، از میانه که شکافته می‌شود، سالن سفیدرنگی نمایان می‌شود پُر از زنان سفیدپوش و کودکانی شکل هم. کودکانی که پایه‌های سِرُم، مثل سایه دنبالشان است؛ کودکانی شبیه هم، با سرهایی از ته تراشیده، صورت‌های رنگ‌پریده، بدون مژه، بدون ابرو. «نگار» یکی از آنهاست، سر سفیدش را زیر کلاه بافت قهوه‌ای‌رنگی پوشانده، دست مادرش را می‌کشد، اتاقش را می‌خواهد، مادر انگشت اشاره را روی بینی می‌گذارد: «هیس، بگیر بشین، الان دیگر اتاقمان پُر شده.»

او را می‌برد سمت ساک‌های بسته شده روی میز پذیرش. «نگار» اما اینها را نمی‌فهمد. باز هم اصرار می‌کند، صدای گریه‌های کودکی که می‌آید، آرام می‌گیرد. صدا از دومین اتاق است، از کودکی که چند نفر رویش خم شده‌اند و رگش را می‌گیرند: «این‌جا اتاق رگ‌گیری است.» اینها را مسئول بخش می‌گوید. صدای گریه، در ناله و جیغ گم می‌شود. برای کودکان آنکولوژی سه بیمارستان خیریه محک، اینها صداهای ترسناکی نیست، هر کدامشان، از آن اتاق سفید خاطره دارند، سرهای سفیدشان را از لای حفاظ تخت‌های فلزی بیرون آورده‌اند. یک به یک با بلوز و شلوارهای راه راه سفید و نارنجی، پیدایشان می‌شود، با همان پایه‌های دراز.

سامان 11 ساله: همه رگ‌هام می‌سوزد، درد دارم

«وایت شان» پایین نباشد، در راهروهای بخش می‌روند و می‌آیند و صدایشان را می‌شود از اتاق بازی شنید. وایت‌ها پایین باشد، باید در اتاق بمانند، با ماسک‌هایی روی صورت. اینها را «سامان» می‌گوید. کودک 11 ساله‌ای که لپ‌هایش آویزان است: «اگر وایتمان بالا باشه، می‌تونیم بریم اتاق بازی.» می‌پرسم حالا این وایت چیست؟ جواب می‌دهد: «همونی که وقتی پایینه، بی‌حال میشم، پا درد می‌گیرم، تب می‌کنم و بی‌حوصله می‌شم، دوست دارم فقط دراز بکشم.»

مددکار به کمک می‌آید: «وایت همان گلبول‌های سفید است، وقتی میزانش پایین می‌آید، به این معنی است که سیستم ایمنی کودک پایین آمده، آن وقت نباید خیلی درجمع باشد، چون برایش خوب نیست.» سامان حرف که می‌زند، لب‌هایش می‌لرزد. تازه شیمی‌درمانی شده، روی تخت دراز کشیده و سوزن سرم را که محکم با چسب‌هایی روی دست راستش فرو رفته، نگاه می‌کند.

مادر با زور لقمه کتلت در دهانش می‌گذارد، دست مادرش را پس می‌زند. محبوبه، مادر سامان است: «بعد از این‌که دارو می‌گیرد، بی‌اشتها می‌شود. غذاهای این‌جا را دوست ندارد. مجبورم یا از خانه غذا بیاورم یا از آشپزخانه این‌جا غذا بگیرم.» سامان غذاهای آب‌پز دوست ندارد، اتاقش را هم دوست ندارد، ساعت‌های شیمی‌درمانی را هم نمی‌خواهد. یک‌سالی می‌شود، بیمارستان محک خانه دومش شده، این‌جا دوست، زیاد دارد: «با نیکان و احسان خیلی بازی می‌کنیم، گوشی‌بازی.»

نگاه‌های متعجب مددکار و پرستار را می‌بیند، می‌خندد: «با تلگرام.» او مدیر یکی از گروه‌های تلگرامی است، اتاقش را هم به خاطر«نت» داشتن، دوست دارد: «این‌جا راحت می‌شه، به نت وصل شد، اون طرف آنتن خوب نیست.» با دست به اتاق‌های پایین بیمارستان اشاره می‌کند. همان‌ها که شهر، منظره‌اش است. او با دست راست تندتر تایپ می‌کند، اما وقتی سرُم وصل است، چاره‌ای ندارد. با انگشتان دست چپ می‌نویسد. این شیطنت‌ها فقط برای ساعت‌هایی است که حالشان خوب است، وقتی بی‌حال می‌شوند، فقط روی تخت می‌مانند. سامان کلاس چهارم است، از پارسال که مبتلا به سرطان خون شد، فقط دوماه توانست مدرسه برود. امتحان‌ها را قرار است همین‌جا از او بگیرند.

مادرش می‌گوید: «قرار است بعد از عید برود مدرسه.» سامان اخم‌هایش توی هم می‌رود: «درسو دوست ندارم.» مددکار می‌گوید: «خیلی از بچه‌های محک، به خاطر دوره‌های طولانی درمان، نمی‌توانند مدرسه بروند، ما برایشان مدرسه مجازی راه‌اندازی کردیم، حتی اگر لازم باشد برایشان معلم خصوصی می‌گیریم.» همکلاسی‌هایش می‌دانند، وقتی غیبت می‌کند، کجا می‌رود: «دوستام می‌دانند می‌آیم محک، می‌دانند مریضم.» سرش را می‌اندازد پایین، هنوز لبخند دارد: «داروها را دوست ندارم، همه رگ‌هامو می‌سوزونه، دردم داره.»

می‌پرسم می‌دانی این داروها برای چیست؟ می‌گوید: «بله، شیمی‌درمانی، همان که سلول‌های خوب و بد را کن فیکون می‌کنه، دیگر همه اینها را می‌دانند». با طعنه جواب می‌دهد. می‌گویم می‌دانی سلول‌های بد چیست؟ جواب می‌دهد: «بله، سرطان.»

مادر کودک مبتلا به سرطان خون: خبر ابتلا را از معلم مدرسه شنیدم

«محبوبه» مادر سامان، 32 ‌سال بیشتر ندارد، از روزی که تنها پسرش مبتلا شده، کار را رها کرده و پا به پایش، دنبال درمان است: «مرتب از من می‌پرسید، مامان مگه من چه مشکلی دارم، مگر نگفتید، کم‌خونی دارم، اما همه جا نوشته کودک سرطانی. من سعی می‌کردم واقعیت را نگویم، چهار ماه از ابتلایش می‌گذشت که یک روز با هم درباره بیماریش حرف زدیم، قبلا هروقت می‌پرسید، می‌گفتم یک بیماری است مثل سرماخوردگی. هیچ وقت نتوانستم راستش را بگویم، اما آن روز، تصمیم گرفتم بگویم که مشکلش چیست. او هم راحت پذیرفت.»

محبوبه، به او گفته بود که اسم مریضی‌اش خوب نیست اما خودش زود خوب می‌شود: «بیرون از این‌جا مردم دید خوبی نسبت به این بیماری ندارند، فکر می‌کنند این بچه‌ها آینده‌ای ندارند، نگاه، ناامیدانه است.» آذرماه ‌سال قبل بود که سرطان خون در سامان، با درد پا شروع شد. دردی طاقت‌فرسا که بی‌تابش کرده بود: «وقتی رفتیم دکتر گفتند، پلاکتش 110 ‌هزار است، به ما گفتند می‌تواند زندگی طبیعی داشته باشد، برایش ویتامین دی تجویز کردند، اما هر روز حالش بدتر می‌شد، آخر سر او را به بیمارستان بردیم، آزمایش که داد، مشخص شد سرطان ‌ای‌ال‌ال دارد، نوعی از سرطان خون.»

معلم سامان، خبر ابتلا را به محبوبه داد، زمانی که کسی حاضر نمی‌شد، به مادر جوان، بگوید پسرش مبتلا به سرطان است: «خیلی برایم سخت بود، شوکه شدم، اصلا نمی‌دانستم نوع سرطانش چیست، همین شوک باعث شد تا قوی‌تر به نظر برسم، اصلا نمی‌دانستم باید چه کنم، هیچ‌وقت جلوی سامان گریه نمی‌کردم، می‌ترسیدم روحیه‌اش خراب شود، همان بیمارستان بود که پرستاران محک را به ما معرفی کردند، ما هم سامان را آوردیم اینجا.»

او از شرایط محک راضی است؛ از رسیدگی‌ها، از برخورد پزشکان و پرستاران. می‌گوید: «درهمین یک روز که این‌جا هستیم، دارویی به سامان تزریق شد که 10 ‌میلیون تومان است، ما اگر می‌خواستیم تمام زندگیمان را هم بفروشیم، نمی‌توانستیم هزینه درمان را بدهیم.» محبوبه حالا وقتی پسرش را روی تخت بیمارستان می‌بیند، وقتی دردش را موقع رگ‌گیری می‌بیند و ناله‌هایش را، دلش تنگ می‌شود، دلش برای شیطنت‌هایش تنگ می‌شود: «خیلی وقت‌ها پرستاران به داد من رسیده‌اند.» به این‌جا که می‌رسد، چشمانش خیس می‌شوند: «زندگی بعد از ابتلای سامان به سرطان، خیلی عوض شد، حالا سامان یک روز حالش خوب است، یک روز بد.»

می‌پرسم، وقتی کودکی اینجا به خاطر شدت بیماری جانش را از دست می‌دهد، واکنش سامان چیست؟ یاد خاطره‌ای می‌افتد، اشک امانش را می‌برد: «سامان یک دوستی داشت که مبتلا به تومور مغزی بود، روزی که فوت کرد، سامان برایش نامه‌ای نوشت و داخل کشویش گذاشت، در نامه نوشته بود که چرا رفتی، چرا مرا تنها گذاشتی؟ روی نامه را هم با براده‌های مداد، خاک کرده بود، وقتی فهمیدم و به رویش آوردم، یک دل سیر گریه کرد. کلا وقتی کسی می‌میرد، تا یک هفته، بالای تختش علامتی به نشانه عزاداری می‌زند.»

سامان برای موهایش هم عزاداری کرد. وقتی ریخت و سرش سفید شد. سامان حالا در دوره فشرده درمان است، هفته‌ای تا چهار روز هم برای گرفتن درمان می‌آید. این‌که تمام شود، شیمی‌درمانی‌اش ماهی یک‌بار می‌شود.

بیماری را شکست دادیم

«نگار» هنوز با مادرش جلوی پذیرش آنکلولوژی 3 نشسته، هنوز می‌خواهد به اتاق رگ‌گیری برود. می‌خواهد کنار دوستانش باشد. درست مانند آذین. دختر 11 ساله‌ای که کمی آن طرف‌تر از بخش، با پدرش آمده تا به دوستانش به پرستاران و پزشکان سر بزند: «چهار سال است که قطع درمان شدم، اینجارو خیلی دوست دارم، این‌جا که بودیم، مدام با دوستانم بازی می‌کردیم یا اتاق بازی بودیم یا تلویزیون نگاه می‌کردیم.»

آذین حالا کلاس پنجم است، قطع درمان شده، اما نمی‌داند دقیقا، مبتلا به چه بوده که حالا دیگر درمان نمی‌شود. پدرش از پشت اشاره می‌کند که چیزی درباره سرطان پرسیده نشود. واژه سرطان به زبان نیاید. آذین سه سال‌ و نیمه بود که درد استخوان گرفت، تب کرد و دهانش آفت زد. طول کشید تا پزشکان تشخیص سرطان دهند: «وقتی فهمیدم مبتلا به سرطان است، خودم را باختم، آن‌قدر برایم سخت بود که تا پنج ماه به همسرم نگفتم بیماری دخترمان چیست، هرچه می‌پرسید، می‌گفتم، کم‌خونی شدید دارد، روزی که او را به محک آوردیم، فهمید که مبتلا به سرطان است. نصف‌شب به من زنگ زد و گریه می‌کرد.» اینها را مهدی می‌گوید، پدر آذین. سرطان برای او معنی خوبی نداشت، هنوز هم ندارد: «نمی‌خواهم دخترم به این زودی‌ها متوجه بیماری‌اش شود، احساس می‌کنم هنوز زود است.»

مددکار اما ادامه حرف‌ها را می‌گیرد: «خیلی از کودکان مبتلا، می‌دانند سرطان دارند، اما به خاطر والدینشان سکوت می‌کنند. پدر و مادر تصور می‌کنند که کودک نمی‌داند مریضی‌اش چیست، درحالی‌ که قرار گرفتن در محیط، به کودکان همه چیز را یاد می‌دهد.»

پدر آذین در ادامه از شرایط سخت درمان می‌گوید، از روزهایی که دختر خردسالش، روی تخت اتاق رگ‌گیری جیغ می‌زد: «خیلی دوره سختی بود، آذین سن کمی داشت، مجبور بودیم به او بگوییم که همه کودکان در این سن بستری می‌شوند، همه کودکان باید موهایشان را کوتاه کنند، همه کودکان موهایشان می‌ریزد، برای او ولی تحمل این شرایط رنج‌آور بود، هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که در اتاق رگ‌گیری، چقدر برای پیدا کردن رگش، درد می‌کشید و به من التماس می‌کرد که کی تمام می‌شود؟»

پدر آذین به اینجا که می‌رسد، اشک از گوشه چشمش سر می‌خورد روی صورت. همه این حرف‌ها برای او یادآور دوره سختی است که دخترش در بیمارستان داشت: «یک دوره‌ای بود که آذین نمی‌توانست راه برود و خودش را روی زمین می‌کشید، مادرش تحمل دیدن این شرایط را نداشت، متاسفانه در آن دوره چند کودکی با همین سرطان جانشان را از دست دادند و این روحیه ما را خیلی ضعیف کرد.»

آذین حالا آن‌قدر به محک وابسته شده که مدام از پدرش می‌خواهد او را برای دیدن دوستانش اینجا بیاورد. می‌پرسم فکر می‌کردید چنین روزی را ببینید؟ پدر جواب می‌دهد: «نه، اصلاً. فکر می‌کردیم دخترمان را از دست می‌دهیم. الان ولی احساس می‌کنیم بیماری را شکست دادیم.»

راهروهای محک، پُر از نقاشی کودکان است؛ نقاشی‌هایی که فضای زیادی از دیوار راهروها را گرفته. این نقاشی خودِ کودکان مبتلاست. کودکان محک از همان اول، با واژه سرطان اخت می‌شوند، از روزی که از زیر سر در بیمارستان می‌گذرند. برای آنها بیماری، درد و مرگ واژه مانوسی است، دنیای آنها در این بیمارستان، با همه جای شهر متفاوت است، خنده‌ها و گریه‌هایشان همین جاست، روی همین تخت‌های فلزی، کنار پایه‌های سرم، زیر میز بزرگ پذیرش، روی صندلی‌های اتاق بازی. آنها؛ کودکان محک، کودکان دردند، کودکان امید.

رئیس بیمارستان محک: موارد تشخیص سرطان زیاد شده است

عظیم مهور، رئیس بیمارستان محک هم درباره میزان شیوع سرطان در میان کودکان به «شهروند» می‌گوید: «اگر 30، 40 ‌سال پیش، کودکی مبتلا به سرطان می‌شد، خانواده‌اش اصلاً برای درمان هم مراجعه نمی‌کردند و خیلی وقت‌ها، کودک جانش را از دست می‌دهد، اما حالا در کنار درمان‌هایی که انجام می‌شود، درمان‌های حمایتی و مراقبت‌های پرستاری بسیار قوی شده و درمان‌ها به صورت هدفدار دنبال می‌شود.»

رئیس بیمارستان محک به استناد آمارها می‌گوید که تشخیص سرطان زیاد شده است: «زمانی که تشخیص سریع‌تر اتفاق بیفتد، آمار سرطان هم زیاد می‌شود، البته در این میان از آن‌جا که بیماران بیشتر نگهداری می‌شوند، امکان مقاومت دارویی هم در آنها زیاد می‌شود.» مهور به نکته دیگری اشاره می‌کند.

به گفته او، ژن سرطان در ایران با کشورهای دیگر فرق می‌کند، ما باید به سمت درمانی شرکت کنیم که با ژن ما مطابقت داشته باشد، همه اینها درحالی است که روش‌های درمانی بین‌المللی است اما ژن ما اینگونه نیست.

او به شایع‌ترین نوع سرطان کودکان که خون است، اشاره می‌کند: «میزان شیوع سرطان خون درکشور، سه تا چهار نفر در هر 100 ‌هزار نفر جمعیت است، بعد از سرطان خون، سرطان مغز با شیوع کمتر و بعد از آن سرطان لنف، بافت عضلات و استخوان‌ها قرار می‌گیرند.»

مهور میزان برگشت و مرگ ناشی از سرطان درمیان کودکان را مورد توجه قرار می‌دهد: «در 30 ‌درصد موارد، سرطان خون برگشت دارد یا منجر به مرگ می‌شود، نکته‌ای که وجود دارد، این است که احتمال ابتلا به سرطان ثانویه درکسانی که یک بار مبتلا شده و بهبود یافته‌اند، بیشتر از افراد عادی است، با این حال تعداد موارد آن کم است. البته این را هم باید گفت که یک زمانی ابتلا به سرطان مساوی با مرگ بود اما حالا این‌طور نیست.»

مهور این اطمینان را به بیماران مبتلا می‌دهد که تمام خدمات‌درمانی در این مؤسسه رایگان صورت می‌گیرد: «ما هیچ ارتباط مالی با بیمار نداریم؛ این‌که بیمار چه جنسی است و چه رنگی، برای ما فرقی نمی‌کند؛ فقط مهم این است که شرایط سنی را داشته باشد.»

مدیرعامل مؤسسه خیریه محک: سالانه 15 درصد به کودکان مبتلا به سرطان اضافه می‌شود

مؤسسه خیریه محک برای کودکان، برنامه زیاد دارد. حالا قرار است برای تشخیص زودهنگام این بیماری، پیش نشانه‌های چهار سرطان شایع در میان کودکان به مردم شناسانده شود، کاری که همزمان با 26 بهمن‌ماه، روز جهانی سرطان کودکان در شبکه‌های مجازی درحال انجام است.

آراسب احمدیان، مدیرعامل مؤسسه خیریه محک، این را اعلام می‌کند و می‌گوید: «قرار است درباره چهار سرطان شایع چشم، استخوان، مغز و خون، اطلاع‌رسانی شود تا بتوان موارد تشخیص زودهنگام را افزایش داد، این اقدام در قالب یک کمپین در اینستاگرام و سایت محک درحال انجام است.»

او به شرایط تشخیص سرطان درکودکان اشاره می‌کند و به «شهروند» می‌گوید: «متاسفانه بیشتر این سرطان‌ها هم در مراحل بالا تشخیص داده می‌شوند که درمان‌ها را سخت و پرهزینه می‌کند و درعین حال کم‌اثر است.»

از مدیرعامل مؤسسه محک درباره تعداد کودکان مبتلا به سرطان می‌پرسم که می‌گوید: «تا پایان ‌سال 93، 23 هزار و 222 پرونده برای کودکان تشکیل داده شد که چهار ‌هزار و 390 نفر از این کودکان، به بهبودی قطعی رسیده و 13 ‌هزار و 586 نفر هنوز در مرحله درمان قرار دارند.»

براساس اعلام احمدیان، در‌ سال 93، دو ‌هزار و 75 مورد ابتلای جدید به موسسه محک ارجاع شد که این عدد در‌ سال 92، دو‌ هزار و 15 نفر بود که نسبت به‌ سال قبل از آن نشان‌دهنده افزایش 3 ‌درصدی موارد جدید ابتلا به سرطان است: «به‌طورکلی در 10 ‌سال گذشته ما هر‌ سال شاهد رشد 15 ‌درصدی مراجعه کودکان مبتلا به سرطان هستیم؛ البته این میزان با سایر کشورها تفاوتی نمی‌کند، دلیل این رشد می‌تواند به دلیل تشخیص بیشتر باشد، البته همه اینها مربوط به آمار مؤسسه محک است.»

با این‌که مؤسسه محک تنها بخشی از کودکان مبتلا به سرطان را تحت پوشش قرار داده اما مدیرعامل آن تأکید می‌کند که 90 تا 95 درصد کودکان مبتلا به سرطان در کشور تحت پوشش مؤسسه محک هستند.

حالا مؤسسه محک با مجموعه اقداماتی که انجام می‌دهد، توانسته در هفتمین ممیزی استاندارد بین‌المللی NGO BENCHMARKETING رتبه چهارم را در بین 299 سازمان غیردولتی در جهان به دست آورد.

احمدیان در این‌باره می‌گوید: «مؤسسه محک توانست در این ممیزی، امتیاز 95.5 درصد را به ‌دست آورد، رتبه چهارم این مؤسسه حاکی از انطباق عملکرد مؤسسه محک به‌عنوان یک سازمان ایرانی با شیوه کاری تعریف‌شده درکلاس جهانی است.»



منبع: شهروند
برادر حسین؛ از نیمه پنهان بابک زنجانی بگو!
برادر حسین؛ از نیمه پنهان بابک زنجانی بگو!"

انتشار تصاویر آرشیوی ده سال قبل بابک زنجانی با هاشمی رفسنجانی وحسن روحانی در صفحه نخست شماره امروز روزنامه کیهان باعث شد فواد صادقی عضو تحریریه سایت بازتاب امروز که پرونده وتصاویر بابک زنجانی را سه سال قبل برای نخستین بار در کشور منتشر کرده بود، طی نامه سرگشاده ای به حسین شریعتمداری، خواستار افشای نیمه پنهان بابک زنجانی توسط این روزنامه شود.

به گزارش برنا، متن کامل نامه فواد صادقی به این شرح است:

برادر حسین شریعتمداری

شماره امروز روزنامه کیهان به مدیریت جنابعالی را دیدم واز چند جهت ناراحت شدم، نخست آنکه بنده نیز مانند بسیاری از روزنامه نگاران دیگر ایران، آغاز فعالیت مطبوعاتیم در 22سال قبل، از روزنامه کیهان بود و امروز که می بینم این سرمایه بی نظیر فرهنگی کشور با مدیریت جنابعالی به چه شرایط اسف بار ورقت انگیزی رسیده است، احساس رنج می کنم.

اما عامل دوم ناراحتی ام، نحوه کار در شماره امروز شما بود که بیش از گذشته بر وارونه نمایی حقایق و احمق پنداری مخاطب اصرار دارید ومی خواهید مهره سوخته ورسوا شده اردوگاهتان، بابک زنجانی را به آیت الله هاشمی و رییس جمهوری نسبت دهید، و این کار شما  موجب شد سکوت خود را بشکنم و تصمیم بگیرم گوشه دیگری از حقایق پرونده بابک زنجانی را برای اطلاع افکارعمومی و کسانی که هنوز تصور می کنند کیهان شریعتمداری مخالف فساد و دزدی از بیت المال است، آشکار کنم.

برادر حسین!

در سال 1391 و در اوج فضای بسته امنیتی، از طریق دلسوزان انقلاب، اطلاع یافتیم که فردی نوکسیه و فاسد از طریق اتصال به مافیای امنیتی و محافل پرنفوذ سیاسی در حال غارت بیت المال است و میلیاردها دلار را  تاکنون به جیب زده است، تصویر وی برای نخستین بار در رسانه های جهان در سایت بازتاب امروز منتشر شد و خبر بازنگرداندن دو میلیارد دلار پول نفت به وی در این رسانه منتشر شد.

اما کیهان و اردوگاه رسانه‌ای شما، نه تنها افشاگری و پیگیری نکرد، بلکه سکوت مرگبار و تاییدآمیزی را نسبت به این بسیجی خودخوانده اقتصادی پیشه کرد، اما بابک زنجانی به  غارت نفت قانع نبود؛ قصد تصاحب بانک پارسیان را داشت که روشنگری رسانه‌ای و ایستادگی مسئولان ستاد اجرایی با وجود توصیه های متنفذین مانع وی شد، بازهم شما سکوت کردید.

بابک زنجانی که تاثیر روشنگریهای رسانه ای را در مانع شدن سرراه اقدامات خود می دید، حملات سایبری و فشارهای امنیتی و قضایی را علیه ما به اوج رساند و حمایت و تشکر از اردوگاه کیهان و کیهانیان را؛ وسرانجام قلب بازتاب امروز در اردیبهشت 92 و آخرین ماه دولت معجزه هزاره سوم شما از تپش ایستاد.

اما پس از روی کار آمدن دولت روحانی واز بین رفتن حمایت دولتی از بابک زنجانی، حقایق پرونده وی که پیشتر توسط منتقدین احمدی نژاد افشا شده بود، توسط دولت اعتدال رسمیت یافت و رییس جمهوری ومعاون اول وی به صراحت جزئیات پرونده بابک زنجانی را مطرح کردند.

با دستگیری وی، اردوگاه و مافیاها که تا دیروز از بابک زنجانی حمایت می کرد و زنجانی و زنجانی ها مالک و امین اموال آنان محسوب می شدند، وی را مهره سوخته دانسته اند و سعی کردند با استفاده از ابزارهای رسانه ای خود نظیر کیهان، زنجانی را به خاطر یک عکس آرشیوی ده سال قبل که اتفاقا مربوط به زمانی است که وی یک تولیدکننده ساده بوده است، به جریان اعتدال منتسب کنند.

مشاوران امنیتی زنجانی، سناریوی تخیلی ساختگی ارتباط وی با مرحوم نوربخش در بانک مرکزی را از طریق عوامل خود در یک نشریه اصلاح طلب منتشر کردند؛ سناریویی که در آن حداقل عناصر واقعی نظیر سن وسال و پرونده نظام وظیفه نیز وجود نداشت.

جناب شریعتمداری!

اگر زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد که بابک زنجانی به بهانه تحریم‌ها، در حال غارت بود، یک کلمه علیه او در کیهان نوشته بودید، اکنون می توانستید سرتان را بالا بگیرید و ضد او بنویسید. اما متاسفم که اکنون در مقابل مستضعفانی که هزاران میلیارد از حقشان بلعیده شده، به خاطر عدم مقابله با غارتگران شرمسار و سرافکنده اید.

به صراحت به شما می گویم کسی باور نمی کند بابک زنجانی که 5عضو کابینه احمدی نژاد برای دادن نفت و ارز به وی به خط می‌شوند، عامل هاشمی یا روحانی باشد. مردم می دانند ریشه این «بسیجی اقتصادی» (به قول خود) را باید در تصاویر فاش شده جت خصوصی وی یافت و فردی که رابط مافیا با وی بوده است و هنوز پس از دو سال از دستگیری زنجانی، یک شب نیز بازداشت نشده است.

برادر حسین!

متاسفم به شما بگویم که انرژی خود را هدر می دهید، مردم می دانند ده هزار میلیارد تومانی که بابک زنجانی برده است، والان وجود ندارد، دست پدرخواندگان وی است. مردم می دانند که پروژه ایران زمین را چه کسی به بابک زنجانی فروخته و معاملات صدها میلیاردی زنجانی در بزرگراه صدر، با چه کسانی بوده است.

و سخن آخر اینکه برادر حسین!

هزاران نفراز افراد این کشور، با آقای هاشمی عکس یادگاری گرفته اند، بسیاری از آنها شهید شدند، تعداد زیادی اکنون مسئولان نظام هستند و بسیاری نیز در حوزه ودانشگاه و عرصه‌های دیگر مشغول خدمتند، وگروهی معدود نیز به انحراف و فساد رفتند. این انتخاب و تصمیم انسانهاست که آینده شان را می سازد، نه عکسهای یادگاری.

پس بهتر است به جای صد بار چاپ عکس یادگاری ده سال قبل بابک زنجانی با هاشمی وروحانی و و سناریوی تخیلی بانک مرکزی، از آمران و حامیان و شرکایش بنویسید، از نیمه گم‌شده و پنهان بابک زنجانی که روزنامه نگار نیمه جانی مثل بنده مصونیت نوشتن درباره آن را ندارد.

فواد صادقی