تاریخ مقدس تشیع بخشهای یک تا پنجم
جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
دريچهايگشوده برافقتشييع
نور يشرق من صبح الازل
فيلوح علي هياكل التوحيد
در بامداد ازل نوري طالع گرديد
وبر هياكل توحيد درخشيد
دعاي صباح ،حديث حقيقت
شرح ملا عبد الرزاق كاشاني
***
درازل پرتو حسنت زتجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
...نخست بايد خوانندگان گرامي را به اين نكته توجه دهم كه با ظهور حكومت خميني وضربات سهمگيني كه او و ادامهي او ،بر اعتماد و اعتقاد لايه هاي قابل توجهي از مردم وارد آورده، باعث شده كه در موارد بسيار خشك و تر با هم سوزانده شود و سايه بيزاري از خميني و افكار و ايده ها ي مذهبي خميني همه چيز را در تاريكي شك و ترديدى عصبى فرو برد، اما اين گونه برخورد درست نيست و ما را از درك واقعيات و حقايق تاريخي جامعه مان محروم مي كند و به نفع همان حكومتي تمام ميشود كه به هيچ جيز جز منافع مقطعي خود فكر نمي كند.
مسئله بر سر اغتقاد يا عدم اعتقاد شخصي ما نيست:
ما را خداى عشق گر آزاد آفريد
ايمان و كفر هر دو طريق انتخابى است
ما در داشتن اعتقاد يا نداشتن آن آزاديم ولي ادراكي درست از موضوع ما را ياري ميدهد با جامعه و مردم خود برخوردي درست داشته و پيچيدگي هاي جامعه بزرگي چون ايران را درك كنيم و از اين ادراك در تغيير شرايط استفاده كنيم.
بايد نخست اين سئوال را پيش رو گذاشت و با نگاهي خشك و تاريخي پرسيد:
آيا مكتب و مرامي كه امامان دوازده گانه شيعه شاخص هويت «حقيقي» آن هستند، و «واقعيت» آن عميقا با سرزميني به نام ايران در آميخته و از لحاظ تاريخي « واقعيت» آن نمي توانست جز در ايران و شرايط ايران تجسم پيدا كند ،همين است كه خميني ميگويد و در حكومتى با ويژگى هاى جمهورى اسلامى عينييت پيدا كرده و فقهائي از زمره امثال دستغيب ، بهشتي . گيلاني ، خامنه اي . و اسلاف تاريخي آنها ،آنرا نمايندگي مي كنند . آيا بيماري مهلك سياسي و اجتماعي ايران فقط ناشى از وجود اين مذهب است ، آيا حقيقت و واقعيت و تمام حكايت مكتبي كه قرنهاست تاريخ ايران را با خود آميخته همين است يا لايه اي ديگرـ عليرغم اعتقاد يا عدم اعتقاد ما ـ نيز وجود دارد.
سئوال دوم اين است كه:
آيا اگر اين مكتب و مرام همانى نباشد كه خمينى و خامنه اى و اسلاف تاريخى آن نمايندگان آن هستند ايا ما مى توانيم از زاويه تاريخ ادراكى را كه اين مكتب و مرام با تمام راز و رمزهايش و با تمام نقاط قوت مورد ادعايش و مقدسين و مقدسات عدالتخواه و برگزيده اش به جاى تاريخ واقعى ايران ــ تاريخ ايران در عرصه واقعيت ــ بنشانيم و نگاه تاريخى خود را در كشاكش مبارزه براى نيل به آزادى ــ چنانكه اكثريت قريب به اتفاق گروهها و سازمانها و مبارزان مذهبى ــ به تاريخ مقدس محدود كنيم.
داستان سفر يك ملت در راههاى تاريخ حكايت بازرگانان گلستان سعدى و يا سند باد بحرى و هزار و يكشب نيست كه براى موفقيت در زمينه تجارت در آستانه راه و پيش از آنكه كاروان به راه افتد پس از دود كردن اسپند و خواندن ادعيه مربوطه از نيروهاى آسمانى طلب مدد كنند و با اتكا به ايمانى مذهبى و عاطفى سفر را با موفقيت قرين سازند و اين همه را از لطف حضرت حق بدانند. در سفر تاريخى يك ملت و وقتى كه هر گام سفربا پيشكش بهترين سرمايه هاى انسانى مردم وصفهاى شهيدان و اسيران طى مى گرددبايد منصفانه وبدون حب و بغض به داورى در مورد تاريخ مقدس و تاريخ مادى و زمينى نشست و به اين دو سئوال انديشيد و براى آنها پاسخى پيدا كرد. آنچه كه مى خوانيد تلاشى است براى انديشيدن در اين زمينه.
تشيع به مثابه نوعي ادراك از جهان و انسان
در آنسوي قيل و قال سرگيجه آور جامعه مذهبي و هزاران هزار باور و سنت ريز و درشت، و فرهنگي گاه تاريك و گاه روشن، فراتر از گذرگاه كاروان حكومتهائي از شاهان و فقيهان كه از مذهب و از جمله تشييع به عنوان فرهنگ استحكام دهنده به اقتدار و حكومت خود استفاده كرده اند ، جدا ازباورهاي ساده و صميمي و دنياي پر راز و رمز و گاه جذاب خرافات مذهبي مردم كوچه و بازار، و در آن سوي مجالس عزاداري و سينه زني وروضه خواني و قران بر سر گرفتن واستخاره و اسپند دود كردن و … از درون و از نقطه مركزي ضمير و وجدان مذهبي يك شيعه، و از زاويه انساني جستجوگر، به قضيه نگاه كنيم، تشيع تنها به آن چيزهائي كه مورد اشاره قرار گرفت اختصاص ندارد.
تشييع ، فارغ از اعتقاد يا عدم اعتقاد ما، مثل تمام مكاتب و مذاهب ريز و درشت، نوعي ادراك از جهان و انسان و جامعه و سرنوشت نهائي جهان و انسان است. اگر بخواهيم از قيد وبند وهزار توي خم اندر خم قوانين تشريعي و آداب طهارت و نجاست و چگونگي پرداخت خمس و ذكات و حد و حدود رويت دست و صورت زن نامحرم و اندازه شرعي خارج شدن كاكل او از زير چادر و رو سري و …عبور كنيم، و در پايه هاي فلسفي و اصلي شيعه نگاهي به قضيه بياندازيم ، حقيقت ، فارغ از داوري مثبت يا منفي نهائي جز اين نيست و بايد باور كنيم آن كس كه ادعاى تشييع دارد و در ادعاى خود صادق است و نيز ادعاى مكتبى بودن يا ايدئولوژيك بودن دارد و مكتب و مرام خود را برترين و نجات بخش ترين و پيشرو تمام مكاتب مى داند نمى تواند در دنياى درون و حال خود را شيعه بداند و به اصول و فروع مكتب خود پاى بند باشد وانسان و جهان و جامعه را به قواره و با معيارهاى مكتبى خود برش دهد و طراحى كند و در دنياى قيل و قال و اجتماع براى هماهنگى با ديگران راه و رسمى ديگر در پيش گيرد.
اگراز اين زاويه، و در پايه هاي اصلي در تشييع به تحقيق و به تعمق بپردازيم به نكات جالبي دست خواهيم يافت ، از جمله در قدمهاي اول تحقيق متوجه خواهيم شد كه در تشيع آخوندي خميني و سلسله طولاني اسلاف خميني، آنچه كه تضعيف شده است . ،«پايه هاي اصلي فلسفي»، يعني «روح و باطن تشيع»،«مغز» و آنچه بسيار تقويت گرديده جنبه «تشريعي و قانونگزارانه و ظاهري» آن ـ آن هم از زاويه اي ارتجاعي و عقب مانده، به قول مولانا «پوست» است .
ما زقرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
كتابهاي بزرگترين علماي خميني وار را بخوانيد ، خواهيد ديد صدها و هزاران صفحه در مورد قوانين تشريعي از جمله آداب طهارت و وضو و غسل و تيمم وقصاص و تجارت و … سياه گرديده ولي در مباني فلسفي و پايه اي، با كلي گوئي و به سرعت عبور شده است. درعرفان شيعي و در ميان بزرگان، اهل فكرو عارفان شيعه، ما با عكس اين قضيه روبرو هستيم . يعني عارفان شيعه مانند شيخ حيدر آملي ، ملا صدرا و… بيشتر به پايه هاي اصلي و فلسفي توجه داشته و خود را در قوانين تشريعي چندان معطل نكرده اند
واقعيت تاريخي تشييع
نخستين نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم ماجراي «حقيقت» و «واقعيت» تشييع است . بسيارند كساني كه تشيع را ديني زاده شده در ايران و حاصل فرهنگ و سنت ها وشورشهاي ايرانيان و از پايه و اساس ساخته ايرانيان ميدانند و با درشت كردن و گاه مطلق كردن جنبه «واقعيت تاريخي» آن، اين واقعيت را در تضاد با «حقيقت» آن مي دانند و يا از اساس منكر حقيقت آن مي شوند. با اندكي تحقيق ميتوانيم در يابيم كه«واقعيت تاريخي» و «حقيقت» تشييع در تضاد با يكديگر قرار ندارندو ما بايد به حيطه واقعي هر يك توجه داشته باشيم.
در واقعيت تاريخي تشييع، ما در عرصة مادي و عيني تاريخ و اعتبارات تاريخي و در حيطه «زمان آفاقي» ـ زمان جهان عيني، زمان كمي، زماني كه تاريخ مادي در آن شكل مي گيرد و حوادث مادي تاريخي اتفاق مي افتد ـ سفر مي كنيم و به جستجو مي پردازيم و با كالبد و پيكره مادي تاريخ، يعني مقولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي، شورشها و جنبش ها، پادشاهان و حكومتهاي شيعي، و علت و معلول ها سر و كار داريم .
واقعيت اين است كه در نهايت و بر پايه شناخت تاريخ آن روزگار، ـ روزگار واقعيت يافتن تشييع در ايران پس از اسلام ـ تشييع نمي توانست جز در سرزميني مانند ايران ببالد وتن و توش مادي و تاريخي خود را پيدا كند. ـ من درتحقيق مفصل خود، تاريخ ايران پس از اسلام ، جلد اول و دوم به اين مساله پرداخته ام و اميدوارم در فرصتهاي آينده و تكميل و انتشار اين مجموعه علاقمندان به تاريخ ايران را در جريان بخشهائي از اين واقعيت تاريخي قرار دهم ـ ، فشرده و حاصل كلام اين كه ، ايران آن روزگار چه به دليل سياسي و اجتماعي و چه به علت فرهنگ و تمدن گذشته خود بهترين كشتزاري بود كه حقيقت تشييع مي توانست در آن جامه واقعيت بر تن كند.
در عرصه واقعيت تاريخي تشيع، تاريكي و وروشني و زشتي و زيبائي در هم آميخته و هزاران عامل پيكره آن را تراش داده اند، در عرصه واقعيت تاريخي تشيع در ايران، نقش حكومت ديلميان، علويان، صفويان، و يا ستم ملي طبقاتي ، فرهنگي و سياسي را كه از طرف حكومتها بر ايرانيان اعمال مي شد و فعاليت ها و دستاوردهاي صدها و هزاران آخوند و طلبه و در كل سيستم گسترده آخوندها را به ويژه بعد از شروع دولت صفوي نمي توان ناديده گرفت اما زادگاه حقيقت تشييع ايران نبود ودر عرصه حقيقت و باطن تشيع آغارين اينان ـ آخوندها ـ نقشي نداشتند و در روزگار ما نيز ملايان سخت از حقيقت آغازين و فلسفه اي كه پايه و اساس تشيع را تشكيل مي دهد به دورند.
حقيقت تشيع وتاريخي وراي تاريخ!
در عرصه حقيقت تشييع و نيزحقيقت هر دين و آئين ديگر، ما نمي توانيم در عرصه اعتبارات تاريخي و « زمان آفاقي» محدود بمانيم.
از ديدگاه يك متفكر شيعى در اينجا با معيار و ميران اعتبارات مادي صرف، بسياري از چيزها در ابهام قرار مي گيرد و متناقض مي نمايد. در عرصه حقيقت مذهبي تشيع ، ما در بسياري از موارد،در حيطه « انفسي» يعني زمان ناب ، زمان فلسفي ، زمان كيفي محض و اقيانوس بي پاياني سر و كار داريم كه در آن نه گذشته و نه آينده بلكه تنها اكنون و حال و جود دارد. بسياري از تفسيرها و تاويل هاي فلسفي، مذهبي . عارفانه و برداشتهاي شگفت انگيزي كه در دنياي مقولات مذهبي با آن سر و كار داريم و با عقل و منطق همخوانى ندارد تنها در حيطه «زمان انفسي» قابل درك است.
چند مثال ساده مي زنم ، شكسته شدن دندان پيامبر اسلام در جنگ احد،ترور علي ابن ابوطالب به دست ابن ملجم، ماجراي كربلا، وجود يازدهمين امام شيعه ، باز سازي و تزيين مرقدهاي امامان شيعه به ويژه در شهرهاي نجف و كربلا و سامرا و مشهد توسط پادشاهان و اميران و قدرتمندان ، وجود گروهى چون فدائيان اسلام، عينيت يافتن حكومتى چون جمهورى اسلامى، حقيقى بودن شخصيت ها و انديشمندانى چون آيه الله طالقانى و دكتر على شريعتى و مهندس مهدى بازرگان ودكتر سحابى و دكتر مبشرى و امثالهم يا مرتضى مطهرى وعلامه امينى ومحمد تقى جعفرى و جلال الدين آشتيانى و امثالهم وجود سازمانى چون مجاهدين و مبارزه اين سازمان با رژيم شاه و جمهورى اسلامى وجود گروهها و سازمانهائى كه در نقطه مقابل اين سازمان از همكاران جمهورى اسلامى و از زمره شكارچيان مجاهدين بودند و… اينها واقعياتي تاريخي درتاريخ ايران و تاريخ اسلام و شيعه هستند و اعتبار مادي و تاريخي دارند و با ميران و معيار اعتبارات تاريخي قابل اثبات هستند، ولي در برابر مقولاتي چون وحي، معراج، غيبت و حضور دوازدهمين امام شيعيان ، عمر طولاني و ظهور او و پيراستن تمام كره زمين از ظلم و جور، اولويت خلقت پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران، ولي بر انگيخته شدن او به عنوان آخرين پيامبر و…ما وارد قلمروي ديگر مي شويم كه در آن پاى اعتبارات تاريخي لنگ است و اگرعرصه اي فراتر از اعتبارات تاريخي را ، و وجود زمان بي زمان ناب و مجرد را ـ چون فيلسوفان و عارفان و افراد معتقد به مذهب ـ قبول نداشته باشيم و از زمره كساني باشيم كه بشر را مطلقا قائم بالذات دانسته وعقل و اراده را براي نجات او كافي ميدانند، به انكار آنها خواهيم پرداخت و در بهترين شكل آنها را در زمره باورهاي مورد اعتقاد مردم به حساب خواهيم آورد.
مثال را روي مذاهب ديگر مي زنم. صدها ميليون نفر در جهان كنوني بودا و مسيح و موسي را پيروي ميكنند. در ميان آنها باساده ترين مردم صحرا نشين و كوه نشين و كشاورز و كارگر تا كساني كه داراي عاليترين مدارج علمي و فني و فلسفي هستند وگاه خالق چندين كتاب ارزشمند هستند سر و كار داريم . آيا آنان ميتوانند بااتكابه اعتبارات تاريخي ، شكوفه باران شدن تمام درختان در هنگام تولد بودا،زاده شدن مسيح بدون پدر، فرود آمدن ده فرمان در كوه طور و امثال اين ها را باور كنند. اينها نمونه هاي بزرگ است . در نمونه هاي كوچك به صرف اعتبارات تاريخي حتي نمي توان برخي از شعرهاي سهراب سپهري و حافظ را دنبال كرد و به قول فروم علت علاقه عاشقي را به بيني كجتاب ونا زيباي محبوبش دريافت .
من فكر مي كنم عليرغم احتراز از پندار گرائي و در افتادن به وادي خرافات، ميتوان باور داشت ، يا به افق اين باور نيزگوشه چشمي داشت، كه جهان پر راز و رمز تر و پيچيده تر از اين هاست كه بتوان همه چيز را در حيطه اعتبارات تاريخي و مادي تفسير و تعبير كرد، به قول انشتين ـ در «جهاني كه من مي بينم» ـ مي توان عليرغم اتكا به دانش زمزمه كرد جهان عظيم و بي نهايت، حامل يك راز يا رازهائي در آنسوي حيطه دانش است و جهان بدون راز جهاني خسته كننده خواهد بود. مقوله «باطن» در مذاهب و داستان« ايمان» را در اين حيطه بايد دنبال كرد،و نيز فكر ميكنم وقتي به دنبال مقوله ايمان و پايه هاي اصلي آن هستيم ، بايد شرح و تفسير آن را از انديشمندان و
متفكران و عارفان و فيلسوفان معتقد به آن بشنويم و در دام بيزاري خود از روضه خواني ملايان، باورهاي عوام الناس ـ ويا در ايران كنوني كساني كه با كمك مذهب پايه هاي قدرت خود را استوار كرده و مقصدي جز حفظ قدرت به هر قيمت ندارند ـ سقوط نكنيم. اين مسئله فقط در تشيع قابل تاكيد نيست، در ساير مكاتب و مرام ها نيز بايد پيام مسيحيت را از مسيح و نه اصحاب انگيزيسيون ،و پيام ماركس را از خود او و پيروان حقيقي او و كساني كه خالق بخشي روشن و انساني از فرهنگ بشري هستند ونه ديكتاتورهائي كه داعيه پيروي از او را داشتند شنيد.
دميدر آفاق تاريخ مقدس
…
بده ساقي ان مي كزو جام جم
زند لاف بينائي اندر عدم
بمن ده كه گردم به تائيد جام
چو جم اگه از سر عالم تمام…
حافظ ، ساقي نامه
در تشيع ، بنا بر اسناد غير آخوندي و به نظر متفكران و عارفان شيعي و نيز اهل تحقيق، حقيقت آن دروراي اعتبارات تاريخي و جغرافيائي، و درپهنه تاريخي قرار ميگيرد كه هانري كربن با توجه به آثار انديشمندان شيعه آن را به درستي«تاريخ مقدس» مي نامد.
اين تاريخ مقدس به باور نگارنده و بنا بر مختصاتي كه محتواي آن را نشان مي دهد نه در حيطه ايران ميگنجد و نه در حيطه سرزمينهاي عربي،اين وطن و زادگاه به قول عارفان همان وطن غريبان است« انالله وطن الغربا»، و همان نيستان ناشناسي است كه به روايت فرهنگ عرفاني ايران ،نواي ني جان انسان، از جداافتادن ار او شكايتها دارد، كلام نيرومند و تكان دهنده اي كه متاسفانه فقط در مجالس عزاداري به كار مي رود ـ انا لله و انا اليه راجعون ـ ولي تابلوئي زيبا و ضد مرگ، از حقيقت فراتر از رفاقت، كه يگانگي انسان و خداست، قطب نمائي ست كه ميتوان اين وطن را در جهت عقربه آن پي گرفت به قول مولانا:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهر يست كانرا نام نيست
جغرافياي تاريخ مقدس تمامي كره خاك است .در اين تاريخ ، تنهاكره خاك رسميت دارد و انسان كه بي هيچ پيرايه و عريان بر آن قد كشيده است
در تاريخ مقدس خبري از ناسيوناليسم و راسيسم و امثال آنها نيست در بعضي اوقات و هنگام كار بر روي تاريخ ايران به واقع از برخي نمونه ها و دقايقي كه در تاريخ تشييع و بويژه جهان عارفان و شاعران بزرگ وجود دارد در حيرت فرو مي روم. من فكر ميكنم اگر زبان هنرو زبان خيال انگيز و نيرومند مذهب وجود نداشت و اگر بر كتفهاي انسان بالهاي تيز پرواز تخيل نروئيده بود، نمي توانستيم به سرزمين تاريخ مقدس پا بگذاريم و آن را بفهميم . اين قلمرو كه اگر چه از حيطه اعتبارات تاريخي به دور است اما كاركردي قدرتمند و واقعي در زندگي ميليونها انسان از لحظه تولد تا مرگ دارد ، تنها با زبان مذهب و هنر قابل بيان است و به همين دليل ـ بدون آن كه علاقه داشته باشم شيعه بودن، سني بودن، يا لائيك بودن حافظ را اثبات كنم ـ از حافظ مدد گرفته ام تا بتوانم آنجه را در پي آن هستم توضيح بدهم.
متاسفانه و در غربت متون لازمي كه براي تحقيقي كامل تر ضروري ست در دسترس من نيست، اگر متون لازم در دسترس بود نخست از حاصل انديشه انديشمندان شيعه استفاده مي كردم و سپس شعر حافظ را در كلام آنها مي نشاندم تا تصوير پر رنگ تر و كامل تر باشد اما در حال حاضر به همين اشارات مختصر اكتفا ميكنم .
تابلوي نخست
(تابلوي توحيد): تجلي جان جهان و آغاز هستي
به خدائي پناه مي برم كه ظلمات لاوجود را به نور وجود مي شكافد
و به ظهور مي پيوندد و اوست مبدا اول و واجب الوجود بالذات
، و اين درخشش و شكافندگي ظلمت لازمهي خيريت، وعين هويت اوست…
فرازي از تفسير ابوعلي سينا از سوره فلق
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
…تابلوي نخست تاريخ مقدس با تجلي جان جهان و شكافتن ظلمات عدم به نور وجود آغاز مي شود. پيش از اين حكايت، ديوار عظيم راز همه چيز را پنهان كرده است و حتي با بالهاي خيال نيز نمي توان به قلمرو پيش از تجلي ظهور چنانكه به پهنه پيش از انفجار بيگ بنگ پا نهاد. در اين نقطه ما به منزلگاه بحث فلسفى قديم بودن يا حادث بودن جهان پا مى گذاريم كه نخستين بار باب آن را فيلسوفان يونان امثال فره كودوس(600قبل از ميلاد) گشودند و اين بحث و فحص در گذر از قرنها وفلاسفه اى چون هراكليت و پارمنيدس افلاطون و ارسطو و زنون و آناكسيماندرس و سئوالاتى از قبيل سئوالات سنت اگوستين( 354 ــ 430 ميلادى)* خداوند قبل از آفرينش جهان چه مى كرد؟
* جهان چرا زودتر آفريده نشد؟
* زمان چيست و چگونه آفريده شد؟
* خدا در داخل زمان است يا خارج زمان؟
* آيا زمان بدون جهان مفهومى دارد؟
وسئوالاتى از اين قبيل به دوران ظهور اسلام رسيد.
متكلمين و فيلسوفان مسلمان اگر چه بهره هاى فراوان از فلسفه يونان و بخصوص ارسطو بردند ولى با قديم دانستن ذات الهى وحادث دانستن جهان مسئله را براى خود حل كردند. در نگاه آنان خداى قديم غير قابل شناخت جهان را خلق كرده است و نيز دائم در حال آفرينش است. حد فاصل روز يا زمان آفرينش و پايان جهان يا روز قيامت فاصله اى است كه توسط تاريخ بشريت پر مى شود و در اين فاصله اراده و خواست الهى و قوانين تغيير ناپذير خدائى بر سرنوشت بشر حاكميت تام و تمام دارند.
متون مذهبي و فلسفي و عارفانه در باره تجلي ظهور بسيار است و نيز خواندني ، كه از آن مي گذرم ، تنها همين قدر اشاره مي كنم كه بحث و فحص هاي آخوندي معمول در اين باره بخش مضحك اين اسناد را تشكيل مي دهد كه از آنها مى گذرم و از فيلسوفان و عارفان مسلمان در اين زمينه كمك مى گيرم.
در تابلوي نخست . در پهنه آفرينش و «زمان ناب» ،بدون وجود انسان، تاريخ آغازي ندارد و لاجرم حركتي در ان متصور نيست، پس انسان خلق مي شود و «صبح ازل» يا «روز الست» ميثاقگاه خدا و انسان مي گردد. شعر حافظ با قدرت بسيار پرده راز را به كناري ميزند و ما را به تماشاگه «دوش» يا «صبح ازل» و «روز الست» و كارگاه آفرينش « پير مغان» مي برد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من خاك نشين باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
در عرصه دانش و اعتبارات تاريخي « تاريخ مادي» هستي با انفجار عظيم« بيك بنگ» شروع مي شود و جهان مادي زاده مي شود و در عرصه «تاريخ مقدس» كه روح و باطن تشييع ر ـ مانند تمام اديان و مذاهب ديگر ـ بايد در آن به تماشا نشست حگايت هستي با «تجلي جان جهان» وشعله ور شدن آتش عشق كه تمام هستي را شعله ور مي كند، آغاز مي گردد. در اين آغاز عاشقانه، معشوق كيست؟و عاشق كدامست ؟برداشتها مختلف اند ، اما من برداشتي را مي پسندم كه پژوهشگرانى چون داريوش آشورى از انديشه حافظ به دست آورده اند ، معشوق انسان، و عاشق ، نقطه مركزي هستي يعني خداست، آفريدگاري كه پس از خلق انسان ـ احسن الخالقين ـ عاشق او مي شود . او زيباست و زيبائي را دوست دارد ـ انالله جميل و يحب الجمال ـ، بي پروائي شگفت حافظ ناشي از همين است و بزرگاني كه بي پروائي حافظ را ناشي صرفا ناشي از خشم و نفرت او از دين و مذهب و از اساس و بنيان مي دانند به دليل عدم آگاهي كافي از فرهنگ پيچيده و پر راز و رمزي كه حافظ به آن تكيه داشت راه خطا پيموده اند، بي پروائي حافظ و امثال او ناشي از شناخت اين راز است. معشوق از بي پروائي در برابر عاشق هراسي ندارد چون به درجه عشق او اطمينان دارد به همين علت هم هست كه حافظآدم را مورد غبطه و انتقاد فرشتگان و مورد خشم و كين شيطان مي داند و از زبان او رو در روي فقيهاني كه رابطه انسان و خدا را رابطه قاضي و مجرم و دزد و پاسبان مي دانند و دهها و صدها كتاب قانون ار زبان خدا و براي مجازات بنده و بريدن دست و پا و سنگسار و شلاق زدن و كشتن او علم مي كنند مي سرايد :
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در كشيم
و
نا اميدم مكن از سابقهي لطف ازل
تو چه داني كه پس پرده كه خوب است و كه زشت
و
پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه تقوي و خرقه پرهيز
تابلوي دوم (تابلوي نبوت):ا دوار نبوت
ايشان همان پيامبران و بر گزيدگان خلق او باشند. حكيماني هستند به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نبشند..
جعفر ابن محمد« صادق» امام ششم شيعيان
به نقل از اصول كافي از كتابهاى اصلى و پايه اى شيعه
دومين تابلو يادومين فصل كتاب تاريخ مقدس به ادوار نبوت اختصاص دارد .اين تاريخ شگفت درتجلي ظهور جان جهان بر انسان و ادوار نبوت ادامه مي يابد .بخشهاي آعازين و دور دست اين تابلو به تمامه در حيطه تاريخ مقدس و دنياي ايمان و اعتقاد و عواطف مذهبي قرار دارد و در عينيت تاريخي قابل اثبات نيست. بخشهاي مياني و پاياني آن در سايه روشن هاي تاريخ عيني و سرانجام در حيطه تاريخ عيني قرار مي گيرد، با اين همه تا پايان و تا آخرين پيامبر بسياري از حوادث مربوط به نبوت در حيطه تاريخ مقدس ودنياي ايمان و اعتقاد موجوديت خود را ادامه مي دهند.
در تاريخ مقدس، ادوار نبوت ـ و نيز ولايت ـ به معناي ولايت مطلقه فقيه، يا شبان بودن رسول و گوسفند بودن انسان ـ اگر چه از مثال گله و شبان در متون مذهبي و نيز متون مذهبي شيعه بارها استفاده شده ـ نيست.
اگر آخوند وار به حكايت شروع خلقت نظر نكرده، و به تفسيري فقيهانه و ظاهري از آنچه در ماجراي آفرينش به آن اشاره شده ـ از جمله در بقره 30 تا 39، اعراف 11تا 25،حجر 26 تا 42.اسرا 61 تا 65،طه 115 تا 124، ص 71 تا 85 ـ اكتفانكنيم متوجه خواهيم شد از صغري و كبراي شكوهمند ماجراي آفرينش ، گوسفند بودن، مقلد و مطيع بودن، دزد بودن، مطرود بودن،گناهكار بودن،ذليل بودن، تسليم و برده بودن، شلاق خوردن، بريده شدن دست و پا. سنگسار شدن و… انسان ، يعني جانشين خدا و زيباترين دستاورد آفرينش نتيجه گيري نمي شود.متفكران و عارفان مسلمان ، با عمق و زيبائي قابل تحسيني از اين ماجرا ياد كرده و ادبيات عارفانه ايران در اين مورد بسيار غني ست.در اين مورد گفتارهاي امامان شيعه بسيار قابل توجه است از جمله گفتاري از ششمين امام شيعيان كه مي گويد:
…صورت بشري عاليترين شاهد است كه خدا به آن وسيله آفرينش خود را گواهي مي كند. كتابي ست كه با دست خود نوشته است. معبدي ست كه با حكمت خود آن را بنا كرده است. مجموعه صورتهاي تمام كائنات است. خلاصه معرفتهاي بارز لوح محفوظ است . شاهدي مرئي ست حاكي از غيبت و…
« به نقل از تاريخ فلسفه اسلامي، هانري كربن ترجمه دكتر اسدالله مبشري صفحه 62»
تنها همين تابلوي تكان دهنده از شرح احوالات انسان را ـ به بيان و در قاموس يكي ازشارحان اصلي شيعه ـ مي توان در مقابل ملايان حاكم بر ايران گرفت و گفت . آيا اين همان انساني است كه شما در مهد رويش تشيع، اينگونه به خاك و خونش كشيده و اين طور به گردابهاي ذلت و فسادش كشانده ايد. آيا چنين دستاوردي مي تواند مقلد كساني چون خميني باشد؟ آيا تنهاچند گام به سوي باطن و روح تشيع برداشتن به معني نفي آخوند و ايدئولوژي آخوند نيست ؟آيا مقوله امامت در شيعه روياروي ولايت فقيه قرار نمي گيرد؟
ادوار نبوت در تلقى عارفان وانديشمندان به معناي همراهي و همسفري خدا و انسان است.شايد دربرداشتي لطيف و عارفانه ،بتوان ادوار نبوت و ولايت را بدرقه عاشقي دانست كه از معشوق خود دل نمي كند و آفريدگاري كه نمي تواند آفرينه خود را در سفري خطير تنها بگذارد پس در ظهور مستمر خود او را همراهي مي كندو در حقيقت «عقل بالفعل»را به ياري و همراهي انسان مي فرستد. در باره عقل بالفعل، بحث و فحص در ميان انديشمندان مسلمان فراوانست ، براي توضيح تنها به اين اشاره اكتفا مي كنم كه از ابن سينا تا ملا صدرا اين اعتقاد وجود دارد كه از حالات پنجگانه عقل ، نيرومند ترين آن يعني «عقل مقدس» يا «عقل بالفعل» نزد پيامبران و جود دارد. با اين حساب مي توان انديشيد كه وجود ادوار نبوت، يعني وجود همراهي عقل بالفعل با انسان است.
انواع انبيا
ادوار نبوت در نبوت شناسي شيعه با «آدم» شروع مي شود. با بررسي اسنادبر جاي مانده از اقوال امامان شيعه ـ از جمله در« اصول كافي» جلد اول، باب حجه ـ انبيا بر چهار دسته تقسيم ميشوند.
1- انبيائي كه بر نفس خود نبوت دارند.
2- انبيائي كه بر نفس خود رسالت دارند. مشاهداتي خاص خود دارند وآواي پيام آوران را در رويا مشاهده مي كنند.
3- انبيائي كه در بيداري قدرت مشاهده يا شنيدن صداي پيام آوران را دارند وبه عنوان« انبياي مرسل» سوي جمعي اندك يا بسيار به رسالت فرستاده مي شوند .
4- در ميان انبياي مرسل شش و يا بنا بر برخي اقوال هفت پيامبر بزرگ ـ آدم، نوح، ابراهيم، موسي، داوود. عيسي، محمد ـ وظيفه رسالت ياابلاغ قانون جديد و نسخ قوانين قبلي را به عهده دارند.
انواع نبوت
نبوت در معنا و مفهوم محتوائي خود به « نبوت مقيده» و « نبوت مطلقه» تقسيم ميشود.
پيامبراني كه از آغاز يكي پس از ديگري برانگيخته شدند هريك در چهار چوب نبوت مقيده بخشي از حقيقت نبوت مطلقه را نمايندگي مي كردند.به اعتقاد مسلمانان با ظهور پيامبر اسلام در حقيقت سيماي نبوت مطلقه آشكار گرديد. نبوت مطلقه به اعتقاد شيعه خاص آخرين پيامبر است و با ظهور او در حقيقت كار نبوت به پايان آمده است.
دررابطه با نبوت و در باوري كه مورد قبول تمام معتقدان به اسلام است ،رسول در «آخرين و برترين مقام تكامل انسان» قرار دارد، «نقطه اصلي وجود»، «پيشواي همه طالبان»، «از خود فاني و در حق باقي» و در مرحله واقعي «عبد» قرار دارد. سخن و پيام رسول «مطلق و عام» است و رسول «گوياي حكم مطلق» است و فرض تقيه در سخن او راه ندارد. رسول چون به مرحله «عبد كامل» رسيده، پيشاپيش همگان قرار مي گيرد و بر ديگران «ولي» مي گردد.
در همين جا قابل تاكيد است كه معنا و مفهوم عبد به عنوان برده و زر خريد تا چه حد از معنا و مفهوم عبد به معناي نزديك شدن به نقطه مركزي وجود ، فاصله دارد، عبد. تنها و تنها در رابطه با خدا معنا و مفهوم دارد و پيامبر اسلام به معناي نخستين عبد در جايگاه برترين انسان قرار مي گيرد.
جايگاه و مرتبت رسول امري حقيقي و نه اعتباريست . نبوت و ولايت او را آرا و اقبال مردمان تعيين نمي كند. در فرهنگ اسلامي گفته مي شود همانگونه كه جايگاه طلوع آفتاب از اعتبار و خواست انسانها تاثير نمي پذيرد و حتي اگر تمام جهانيان تصميم بگيرند كه مكان طلوع آفتاب را تغيير دهتند بازهم آفتاب همواره و بر اساس قانوني ديگر و اراده قانونگزاري ديگر از مشرق طلوع مي كند نبوت نيز از خواست و اعتبار ديگران به دور است و حاصل كارگاه كون و مكان و گرداننده اين كارگاه است.
در همين جا بايد تاكيد كنم كه در روزگار ما اختلاط تاريخ مقدس با تاريخ مادى وسياسى و وارد حيطه معصوميت و اعتبارات حقيقى شدن و چون خمينى بر جايگاه امام و پيامبر و خدا تكيه زدن چيزى جز يك ديكتاتورى هولناك مذهبى را به ارمغان نخواهد آورد وآرا مردمان در مقابل كسى كه وارد اين حيطه شود و جايگاه خود را امرى حقيقى و نه اعتبارى بداند پشيزى ارزش نخواهد داشت. اين يك دستگاه فكرى است كه چون حركت آغاز كند تا پايان راه را خواهد رفت .هولناكى حكومتهاى مذهبى و ديكتاتورهائى كه بر راس آن بر مسند نشسته اند نيز ناشى از همين ويژگى و تكيه زدن بر جايگاهى است كه در ضمير بيمار و قدرت طلب آنها اعتبار حقيقى دارد. ظرفيت شگفت كشتارگرى پاپهائى كه انگيزسيون زير نظر آنها اداره مى شد و هزاران نفر را زنده زنده به آتش مى سپردند ولى تا صبح در محراب دعا و نيايش بيدار مى ماندند و خمينى كه در دوران طلبگى اش مگس را نمى كشت ولى در دوران حاكميت اش دستور تيرباران نوجوانان سيزده ساله را صادر مى كرد از زاويه فلسفى در همين نهفته است. وجدان آنها در مقابل حقيقى بودن جايگاهشان مغلوب و منكوب مى ماند وظرفيت شان براى توجيه جناياتشان بى پايان مى شود. آنان تنها در مقابل خودشان يعنى خداى خودشان پاسخگو هستند و بس. آنها در برابر هر تناقضى نه به واقعيت بلكه به خودشان پناه مى برند و جواب را از خودشان و آمال و خواستهاى خودشان مى جويند.
در باره نبوت مطلقه و جايگاه پيامبر اسلام در ميان ديگر پيامبران، اسناد و احاديث شگفتي در ميان مسلمانان به طور عام و در ميان شيعيان به طور خاص و در ميان نحله هاي مختلف عارفان با راز و رمزهاي فراوان وجود دارد كه از دايره بحث ما بيرون است براي اطلاع از آنها مي توان به كتابهاي پايه اي شيعه و اسناد مربوطه مراجعه كرد.
ادامه دارد
شعار عصر روشنگرى
تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع
دريچهايگشوده برافقتشييع
نور يشرق من صبح الازل
فيلوح علي هياكل التوحيد
در بامداد ازل نوري طالع گرديد
وبر هياكل توحيد درخشيد
دعاي صباح ،حديث حقيقت
شرح ملا عبد الرزاق كاشاني
***
درازل پرتو حسنت زتجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
...نخست بايد خوانندگان گرامي را به اين نكته توجه دهم كه با ظهور حكومت خميني وضربات سهمگيني كه او و ادامهي او ،بر اعتماد و اعتقاد لايه هاي قابل توجهي از مردم وارد آورده، باعث شده كه در موارد بسيار خشك و تر با هم سوزانده شود و سايه بيزاري از خميني و افكار و ايده ها ي مذهبي خميني همه چيز را در تاريكي شك و ترديدى عصبى فرو برد، اما اين گونه برخورد درست نيست و ما را از درك واقعيات و حقايق تاريخي جامعه مان محروم مي كند و به نفع همان حكومتي تمام ميشود كه به هيچ جيز جز منافع مقطعي خود فكر نمي كند.
مسئله بر سر اغتقاد يا عدم اعتقاد شخصي ما نيست:
ما را خداى عشق گر آزاد آفريد
ايمان و كفر هر دو طريق انتخابى است
ما در داشتن اعتقاد يا نداشتن آن آزاديم ولي ادراكي درست از موضوع ما را ياري ميدهد با جامعه و مردم خود برخوردي درست داشته و پيچيدگي هاي جامعه بزرگي چون ايران را درك كنيم و از اين ادراك در تغيير شرايط استفاده كنيم.
بايد نخست اين سئوال را پيش رو گذاشت و با نگاهي خشك و تاريخي پرسيد:
آيا مكتب و مرامي كه امامان دوازده گانه شيعه شاخص هويت «حقيقي» آن هستند، و «واقعيت» آن عميقا با سرزميني به نام ايران در آميخته و از لحاظ تاريخي « واقعيت» آن نمي توانست جز در ايران و شرايط ايران تجسم پيدا كند ،همين است كه خميني ميگويد و در حكومتى با ويژگى هاى جمهورى اسلامى عينييت پيدا كرده و فقهائي از زمره امثال دستغيب ، بهشتي . گيلاني ، خامنه اي . و اسلاف تاريخي آنها ،آنرا نمايندگي مي كنند . آيا بيماري مهلك سياسي و اجتماعي ايران فقط ناشى از وجود اين مذهب است ، آيا حقيقت و واقعيت و تمام حكايت مكتبي كه قرنهاست تاريخ ايران را با خود آميخته همين است يا لايه اي ديگرـ عليرغم اعتقاد يا عدم اعتقاد ما ـ نيز وجود دارد.
سئوال دوم اين است كه:
آيا اگر اين مكتب و مرام همانى نباشد كه خمينى و خامنه اى و اسلاف تاريخى آن نمايندگان آن هستند ايا ما مى توانيم از زاويه تاريخ ادراكى را كه اين مكتب و مرام با تمام راز و رمزهايش و با تمام نقاط قوت مورد ادعايش و مقدسين و مقدسات عدالتخواه و برگزيده اش به جاى تاريخ واقعى ايران ــ تاريخ ايران در عرصه واقعيت ــ بنشانيم و نگاه تاريخى خود را در كشاكش مبارزه براى نيل به آزادى ــ چنانكه اكثريت قريب به اتفاق گروهها و سازمانها و مبارزان مذهبى ــ به تاريخ مقدس محدود كنيم.
داستان سفر يك ملت در راههاى تاريخ حكايت بازرگانان گلستان سعدى و يا سند باد بحرى و هزار و يكشب نيست كه براى موفقيت در زمينه تجارت در آستانه راه و پيش از آنكه كاروان به راه افتد پس از دود كردن اسپند و خواندن ادعيه مربوطه از نيروهاى آسمانى طلب مدد كنند و با اتكا به ايمانى مذهبى و عاطفى سفر را با موفقيت قرين سازند و اين همه را از لطف حضرت حق بدانند. در سفر تاريخى يك ملت و وقتى كه هر گام سفربا پيشكش بهترين سرمايه هاى انسانى مردم وصفهاى شهيدان و اسيران طى مى گرددبايد منصفانه وبدون حب و بغض به داورى در مورد تاريخ مقدس و تاريخ مادى و زمينى نشست و به اين دو سئوال انديشيد و براى آنها پاسخى پيدا كرد. آنچه كه مى خوانيد تلاشى است براى انديشيدن در اين زمينه.
تشيع به مثابه نوعي ادراك از جهان و انسان
در آنسوي قيل و قال سرگيجه آور جامعه مذهبي و هزاران هزار باور و سنت ريز و درشت، و فرهنگي گاه تاريك و گاه روشن، فراتر از گذرگاه كاروان حكومتهائي از شاهان و فقيهان كه از مذهب و از جمله تشييع به عنوان فرهنگ استحكام دهنده به اقتدار و حكومت خود استفاده كرده اند ، جدا ازباورهاي ساده و صميمي و دنياي پر راز و رمز و گاه جذاب خرافات مذهبي مردم كوچه و بازار، و در آن سوي مجالس عزاداري و سينه زني وروضه خواني و قران بر سر گرفتن واستخاره و اسپند دود كردن و … از درون و از نقطه مركزي ضمير و وجدان مذهبي يك شيعه، و از زاويه انساني جستجوگر، به قضيه نگاه كنيم، تشيع تنها به آن چيزهائي كه مورد اشاره قرار گرفت اختصاص ندارد.
تشييع ، فارغ از اعتقاد يا عدم اعتقاد ما، مثل تمام مكاتب و مذاهب ريز و درشت، نوعي ادراك از جهان و انسان و جامعه و سرنوشت نهائي جهان و انسان است. اگر بخواهيم از قيد وبند وهزار توي خم اندر خم قوانين تشريعي و آداب طهارت و نجاست و چگونگي پرداخت خمس و ذكات و حد و حدود رويت دست و صورت زن نامحرم و اندازه شرعي خارج شدن كاكل او از زير چادر و رو سري و …عبور كنيم، و در پايه هاي فلسفي و اصلي شيعه نگاهي به قضيه بياندازيم ، حقيقت ، فارغ از داوري مثبت يا منفي نهائي جز اين نيست و بايد باور كنيم آن كس كه ادعاى تشييع دارد و در ادعاى خود صادق است و نيز ادعاى مكتبى بودن يا ايدئولوژيك بودن دارد و مكتب و مرام خود را برترين و نجات بخش ترين و پيشرو تمام مكاتب مى داند نمى تواند در دنياى درون و حال خود را شيعه بداند و به اصول و فروع مكتب خود پاى بند باشد وانسان و جهان و جامعه را به قواره و با معيارهاى مكتبى خود برش دهد و طراحى كند و در دنياى قيل و قال و اجتماع براى هماهنگى با ديگران راه و رسمى ديگر در پيش گيرد.
اگراز اين زاويه، و در پايه هاي اصلي در تشييع به تحقيق و به تعمق بپردازيم به نكات جالبي دست خواهيم يافت ، از جمله در قدمهاي اول تحقيق متوجه خواهيم شد كه در تشيع آخوندي خميني و سلسله طولاني اسلاف خميني، آنچه كه تضعيف شده است . ،«پايه هاي اصلي فلسفي»، يعني «روح و باطن تشيع»،«مغز» و آنچه بسيار تقويت گرديده جنبه «تشريعي و قانونگزارانه و ظاهري» آن ـ آن هم از زاويه اي ارتجاعي و عقب مانده، به قول مولانا «پوست» است .
ما زقرآن مغز را برداشتيم
پوست را بهر خران بگذاشتيم
كتابهاي بزرگترين علماي خميني وار را بخوانيد ، خواهيد ديد صدها و هزاران صفحه در مورد قوانين تشريعي از جمله آداب طهارت و وضو و غسل و تيمم وقصاص و تجارت و … سياه گرديده ولي در مباني فلسفي و پايه اي، با كلي گوئي و به سرعت عبور شده است. درعرفان شيعي و در ميان بزرگان، اهل فكرو عارفان شيعه، ما با عكس اين قضيه روبرو هستيم . يعني عارفان شيعه مانند شيخ حيدر آملي ، ملا صدرا و… بيشتر به پايه هاي اصلي و فلسفي توجه داشته و خود را در قوانين تشريعي چندان معطل نكرده اند
واقعيت تاريخي تشييع
نخستين نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم ماجراي «حقيقت» و «واقعيت» تشييع است . بسيارند كساني كه تشيع را ديني زاده شده در ايران و حاصل فرهنگ و سنت ها وشورشهاي ايرانيان و از پايه و اساس ساخته ايرانيان ميدانند و با درشت كردن و گاه مطلق كردن جنبه «واقعيت تاريخي» آن، اين واقعيت را در تضاد با «حقيقت» آن مي دانند و يا از اساس منكر حقيقت آن مي شوند. با اندكي تحقيق ميتوانيم در يابيم كه«واقعيت تاريخي» و «حقيقت» تشييع در تضاد با يكديگر قرار ندارندو ما بايد به حيطه واقعي هر يك توجه داشته باشيم.
در واقعيت تاريخي تشييع، ما در عرصة مادي و عيني تاريخ و اعتبارات تاريخي و در حيطه «زمان آفاقي» ـ زمان جهان عيني، زمان كمي، زماني كه تاريخ مادي در آن شكل مي گيرد و حوادث مادي تاريخي اتفاق مي افتد ـ سفر مي كنيم و به جستجو مي پردازيم و با كالبد و پيكره مادي تاريخ، يعني مقولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي، شورشها و جنبش ها، پادشاهان و حكومتهاي شيعي، و علت و معلول ها سر و كار داريم .
واقعيت اين است كه در نهايت و بر پايه شناخت تاريخ آن روزگار، ـ روزگار واقعيت يافتن تشييع در ايران پس از اسلام ـ تشييع نمي توانست جز در سرزميني مانند ايران ببالد وتن و توش مادي و تاريخي خود را پيدا كند. ـ من درتحقيق مفصل خود، تاريخ ايران پس از اسلام ، جلد اول و دوم به اين مساله پرداخته ام و اميدوارم در فرصتهاي آينده و تكميل و انتشار اين مجموعه علاقمندان به تاريخ ايران را در جريان بخشهائي از اين واقعيت تاريخي قرار دهم ـ ، فشرده و حاصل كلام اين كه ، ايران آن روزگار چه به دليل سياسي و اجتماعي و چه به علت فرهنگ و تمدن گذشته خود بهترين كشتزاري بود كه حقيقت تشييع مي توانست در آن جامه واقعيت بر تن كند.
در عرصه واقعيت تاريخي تشيع، تاريكي و وروشني و زشتي و زيبائي در هم آميخته و هزاران عامل پيكره آن را تراش داده اند، در عرصه واقعيت تاريخي تشيع در ايران، نقش حكومت ديلميان، علويان، صفويان، و يا ستم ملي طبقاتي ، فرهنگي و سياسي را كه از طرف حكومتها بر ايرانيان اعمال مي شد و فعاليت ها و دستاوردهاي صدها و هزاران آخوند و طلبه و در كل سيستم گسترده آخوندها را به ويژه بعد از شروع دولت صفوي نمي توان ناديده گرفت اما زادگاه حقيقت تشييع ايران نبود ودر عرصه حقيقت و باطن تشيع آغارين اينان ـ آخوندها ـ نقشي نداشتند و در روزگار ما نيز ملايان سخت از حقيقت آغازين و فلسفه اي كه پايه و اساس تشيع را تشكيل مي دهد به دورند.
حقيقت تشيع وتاريخي وراي تاريخ!
در عرصه حقيقت تشييع و نيزحقيقت هر دين و آئين ديگر، ما نمي توانيم در عرصه اعتبارات تاريخي و « زمان آفاقي» محدود بمانيم.
از ديدگاه يك متفكر شيعى در اينجا با معيار و ميران اعتبارات مادي صرف، بسياري از چيزها در ابهام قرار مي گيرد و متناقض مي نمايد. در عرصه حقيقت مذهبي تشيع ، ما در بسياري از موارد،در حيطه « انفسي» يعني زمان ناب ، زمان فلسفي ، زمان كيفي محض و اقيانوس بي پاياني سر و كار داريم كه در آن نه گذشته و نه آينده بلكه تنها اكنون و حال و جود دارد. بسياري از تفسيرها و تاويل هاي فلسفي، مذهبي . عارفانه و برداشتهاي شگفت انگيزي كه در دنياي مقولات مذهبي با آن سر و كار داريم و با عقل و منطق همخوانى ندارد تنها در حيطه «زمان انفسي» قابل درك است.
چند مثال ساده مي زنم ، شكسته شدن دندان پيامبر اسلام در جنگ احد،ترور علي ابن ابوطالب به دست ابن ملجم، ماجراي كربلا، وجود يازدهمين امام شيعه ، باز سازي و تزيين مرقدهاي امامان شيعه به ويژه در شهرهاي نجف و كربلا و سامرا و مشهد توسط پادشاهان و اميران و قدرتمندان ، وجود گروهى چون فدائيان اسلام، عينيت يافتن حكومتى چون جمهورى اسلامى، حقيقى بودن شخصيت ها و انديشمندانى چون آيه الله طالقانى و دكتر على شريعتى و مهندس مهدى بازرگان ودكتر سحابى و دكتر مبشرى و امثالهم يا مرتضى مطهرى وعلامه امينى ومحمد تقى جعفرى و جلال الدين آشتيانى و امثالهم وجود سازمانى چون مجاهدين و مبارزه اين سازمان با رژيم شاه و جمهورى اسلامى وجود گروهها و سازمانهائى كه در نقطه مقابل اين سازمان از همكاران جمهورى اسلامى و از زمره شكارچيان مجاهدين بودند و… اينها واقعياتي تاريخي درتاريخ ايران و تاريخ اسلام و شيعه هستند و اعتبار مادي و تاريخي دارند و با ميران و معيار اعتبارات تاريخي قابل اثبات هستند، ولي در برابر مقولاتي چون وحي، معراج، غيبت و حضور دوازدهمين امام شيعيان ، عمر طولاني و ظهور او و پيراستن تمام كره زمين از ظلم و جور، اولويت خلقت پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران، ولي بر انگيخته شدن او به عنوان آخرين پيامبر و…ما وارد قلمروي ديگر مي شويم كه در آن پاى اعتبارات تاريخي لنگ است و اگرعرصه اي فراتر از اعتبارات تاريخي را ، و وجود زمان بي زمان ناب و مجرد را ـ چون فيلسوفان و عارفان و افراد معتقد به مذهب ـ قبول نداشته باشيم و از زمره كساني باشيم كه بشر را مطلقا قائم بالذات دانسته وعقل و اراده را براي نجات او كافي ميدانند، به انكار آنها خواهيم پرداخت و در بهترين شكل آنها را در زمره باورهاي مورد اعتقاد مردم به حساب خواهيم آورد.
مثال را روي مذاهب ديگر مي زنم. صدها ميليون نفر در جهان كنوني بودا و مسيح و موسي را پيروي ميكنند. در ميان آنها باساده ترين مردم صحرا نشين و كوه نشين و كشاورز و كارگر تا كساني كه داراي عاليترين مدارج علمي و فني و فلسفي هستند وگاه خالق چندين كتاب ارزشمند هستند سر و كار داريم . آيا آنان ميتوانند بااتكابه اعتبارات تاريخي ، شكوفه باران شدن تمام درختان در هنگام تولد بودا،زاده شدن مسيح بدون پدر، فرود آمدن ده فرمان در كوه طور و امثال اين ها را باور كنند. اينها نمونه هاي بزرگ است . در نمونه هاي كوچك به صرف اعتبارات تاريخي حتي نمي توان برخي از شعرهاي سهراب سپهري و حافظ را دنبال كرد و به قول فروم علت علاقه عاشقي را به بيني كجتاب ونا زيباي محبوبش دريافت .
من فكر مي كنم عليرغم احتراز از پندار گرائي و در افتادن به وادي خرافات، ميتوان باور داشت ، يا به افق اين باور نيزگوشه چشمي داشت، كه جهان پر راز و رمز تر و پيچيده تر از اين هاست كه بتوان همه چيز را در حيطه اعتبارات تاريخي و مادي تفسير و تعبير كرد، به قول انشتين ـ در «جهاني كه من مي بينم» ـ مي توان عليرغم اتكا به دانش زمزمه كرد جهان عظيم و بي نهايت، حامل يك راز يا رازهائي در آنسوي حيطه دانش است و جهان بدون راز جهاني خسته كننده خواهد بود. مقوله «باطن» در مذاهب و داستان« ايمان» را در اين حيطه بايد دنبال كرد،و نيز فكر ميكنم وقتي به دنبال مقوله ايمان و پايه هاي اصلي آن هستيم ، بايد شرح و تفسير آن را از انديشمندان و
متفكران و عارفان و فيلسوفان معتقد به آن بشنويم و در دام بيزاري خود از روضه خواني ملايان، باورهاي عوام الناس ـ ويا در ايران كنوني كساني كه با كمك مذهب پايه هاي قدرت خود را استوار كرده و مقصدي جز حفظ قدرت به هر قيمت ندارند ـ سقوط نكنيم. اين مسئله فقط در تشيع قابل تاكيد نيست، در ساير مكاتب و مرام ها نيز بايد پيام مسيحيت را از مسيح و نه اصحاب انگيزيسيون ،و پيام ماركس را از خود او و پيروان حقيقي او و كساني كه خالق بخشي روشن و انساني از فرهنگ بشري هستند ونه ديكتاتورهائي كه داعيه پيروي از او را داشتند شنيد.
دميدر آفاق تاريخ مقدس
…
بده ساقي ان مي كزو جام جم
زند لاف بينائي اندر عدم
بمن ده كه گردم به تائيد جام
چو جم اگه از سر عالم تمام…
حافظ ، ساقي نامه
در تشيع ، بنا بر اسناد غير آخوندي و به نظر متفكران و عارفان شيعي و نيز اهل تحقيق، حقيقت آن دروراي اعتبارات تاريخي و جغرافيائي، و درپهنه تاريخي قرار ميگيرد كه هانري كربن با توجه به آثار انديشمندان شيعه آن را به درستي«تاريخ مقدس» مي نامد.
اين تاريخ مقدس به باور نگارنده و بنا بر مختصاتي كه محتواي آن را نشان مي دهد نه در حيطه ايران ميگنجد و نه در حيطه سرزمينهاي عربي،اين وطن و زادگاه به قول عارفان همان وطن غريبان است« انالله وطن الغربا»، و همان نيستان ناشناسي است كه به روايت فرهنگ عرفاني ايران ،نواي ني جان انسان، از جداافتادن ار او شكايتها دارد، كلام نيرومند و تكان دهنده اي كه متاسفانه فقط در مجالس عزاداري به كار مي رود ـ انا لله و انا اليه راجعون ـ ولي تابلوئي زيبا و ضد مرگ، از حقيقت فراتر از رفاقت، كه يگانگي انسان و خداست، قطب نمائي ست كه ميتوان اين وطن را در جهت عقربه آن پي گرفت به قول مولانا:
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن شهر يست كانرا نام نيست
جغرافياي تاريخ مقدس تمامي كره خاك است .در اين تاريخ ، تنهاكره خاك رسميت دارد و انسان كه بي هيچ پيرايه و عريان بر آن قد كشيده است
در تاريخ مقدس خبري از ناسيوناليسم و راسيسم و امثال آنها نيست در بعضي اوقات و هنگام كار بر روي تاريخ ايران به واقع از برخي نمونه ها و دقايقي كه در تاريخ تشييع و بويژه جهان عارفان و شاعران بزرگ وجود دارد در حيرت فرو مي روم. من فكر ميكنم اگر زبان هنرو زبان خيال انگيز و نيرومند مذهب وجود نداشت و اگر بر كتفهاي انسان بالهاي تيز پرواز تخيل نروئيده بود، نمي توانستيم به سرزمين تاريخ مقدس پا بگذاريم و آن را بفهميم . اين قلمرو كه اگر چه از حيطه اعتبارات تاريخي به دور است اما كاركردي قدرتمند و واقعي در زندگي ميليونها انسان از لحظه تولد تا مرگ دارد ، تنها با زبان مذهب و هنر قابل بيان است و به همين دليل ـ بدون آن كه علاقه داشته باشم شيعه بودن، سني بودن، يا لائيك بودن حافظ را اثبات كنم ـ از حافظ مدد گرفته ام تا بتوانم آنجه را در پي آن هستم توضيح بدهم.
متاسفانه و در غربت متون لازمي كه براي تحقيقي كامل تر ضروري ست در دسترس من نيست، اگر متون لازم در دسترس بود نخست از حاصل انديشه انديشمندان شيعه استفاده مي كردم و سپس شعر حافظ را در كلام آنها مي نشاندم تا تصوير پر رنگ تر و كامل تر باشد اما در حال حاضر به همين اشارات مختصر اكتفا ميكنم .
تابلوي نخست
(تابلوي توحيد): تجلي جان جهان و آغاز هستي
به خدائي پناه مي برم كه ظلمات لاوجود را به نور وجود مي شكافد
و به ظهور مي پيوندد و اوست مبدا اول و واجب الوجود بالذات
، و اين درخشش و شكافندگي ظلمت لازمهي خيريت، وعين هويت اوست…
فرازي از تفسير ابوعلي سينا از سوره فلق
در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
…تابلوي نخست تاريخ مقدس با تجلي جان جهان و شكافتن ظلمات عدم به نور وجود آغاز مي شود. پيش از اين حكايت، ديوار عظيم راز همه چيز را پنهان كرده است و حتي با بالهاي خيال نيز نمي توان به قلمرو پيش از تجلي ظهور چنانكه به پهنه پيش از انفجار بيگ بنگ پا نهاد. در اين نقطه ما به منزلگاه بحث فلسفى قديم بودن يا حادث بودن جهان پا مى گذاريم كه نخستين بار باب آن را فيلسوفان يونان امثال فره كودوس(600قبل از ميلاد) گشودند و اين بحث و فحص در گذر از قرنها وفلاسفه اى چون هراكليت و پارمنيدس افلاطون و ارسطو و زنون و آناكسيماندرس و سئوالاتى از قبيل سئوالات سنت اگوستين( 354 ــ 430 ميلادى)* خداوند قبل از آفرينش جهان چه مى كرد؟
* جهان چرا زودتر آفريده نشد؟
* زمان چيست و چگونه آفريده شد؟
* خدا در داخل زمان است يا خارج زمان؟
* آيا زمان بدون جهان مفهومى دارد؟
وسئوالاتى از اين قبيل به دوران ظهور اسلام رسيد.
متكلمين و فيلسوفان مسلمان اگر چه بهره هاى فراوان از فلسفه يونان و بخصوص ارسطو بردند ولى با قديم دانستن ذات الهى وحادث دانستن جهان مسئله را براى خود حل كردند. در نگاه آنان خداى قديم غير قابل شناخت جهان را خلق كرده است و نيز دائم در حال آفرينش است. حد فاصل روز يا زمان آفرينش و پايان جهان يا روز قيامت فاصله اى است كه توسط تاريخ بشريت پر مى شود و در اين فاصله اراده و خواست الهى و قوانين تغيير ناپذير خدائى بر سرنوشت بشر حاكميت تام و تمام دارند.
متون مذهبي و فلسفي و عارفانه در باره تجلي ظهور بسيار است و نيز خواندني ، كه از آن مي گذرم ، تنها همين قدر اشاره مي كنم كه بحث و فحص هاي آخوندي معمول در اين باره بخش مضحك اين اسناد را تشكيل مي دهد كه از آنها مى گذرم و از فيلسوفان و عارفان مسلمان در اين زمينه كمك مى گيرم.
در تابلوي نخست . در پهنه آفرينش و «زمان ناب» ،بدون وجود انسان، تاريخ آغازي ندارد و لاجرم حركتي در ان متصور نيست، پس انسان خلق مي شود و «صبح ازل» يا «روز الست» ميثاقگاه خدا و انسان مي گردد. شعر حافظ با قدرت بسيار پرده راز را به كناري ميزند و ما را به تماشاگه «دوش» يا «صبح ازل» و «روز الست» و كارگاه آفرينش « پير مغان» مي برد:
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ساكنان حرم ستر و عفاف ملكوت
با من خاك نشين باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه فال بنام من ديوانه زدند
در عرصه دانش و اعتبارات تاريخي « تاريخ مادي» هستي با انفجار عظيم« بيك بنگ» شروع مي شود و جهان مادي زاده مي شود و در عرصه «تاريخ مقدس» كه روح و باطن تشييع ر ـ مانند تمام اديان و مذاهب ديگر ـ بايد در آن به تماشا نشست حگايت هستي با «تجلي جان جهان» وشعله ور شدن آتش عشق كه تمام هستي را شعله ور مي كند، آغاز مي گردد. در اين آغاز عاشقانه، معشوق كيست؟و عاشق كدامست ؟برداشتها مختلف اند ، اما من برداشتي را مي پسندم كه پژوهشگرانى چون داريوش آشورى از انديشه حافظ به دست آورده اند ، معشوق انسان، و عاشق ، نقطه مركزي هستي يعني خداست، آفريدگاري كه پس از خلق انسان ـ احسن الخالقين ـ عاشق او مي شود . او زيباست و زيبائي را دوست دارد ـ انالله جميل و يحب الجمال ـ، بي پروائي شگفت حافظ ناشي از همين است و بزرگاني كه بي پروائي حافظ را ناشي صرفا ناشي از خشم و نفرت او از دين و مذهب و از اساس و بنيان مي دانند به دليل عدم آگاهي كافي از فرهنگ پيچيده و پر راز و رمزي كه حافظ به آن تكيه داشت راه خطا پيموده اند، بي پروائي حافظ و امثال او ناشي از شناخت اين راز است. معشوق از بي پروائي در برابر عاشق هراسي ندارد چون به درجه عشق او اطمينان دارد به همين علت هم هست كه حافظآدم را مورد غبطه و انتقاد فرشتگان و مورد خشم و كين شيطان مي داند و از زبان او رو در روي فقيهاني كه رابطه انسان و خدا را رابطه قاضي و مجرم و دزد و پاسبان مي دانند و دهها و صدها كتاب قانون ار زبان خدا و براي مجازات بنده و بريدن دست و پا و سنگسار و شلاق زدن و كشتن او علم مي كنند مي سرايد :
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه حور ز جنت به در كشيم
و
نا اميدم مكن از سابقهي لطف ازل
تو چه داني كه پس پرده كه خوب است و كه زشت
و
پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر
به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز
فداي پيرهن چاك ماهرويان باد
هزار جامه تقوي و خرقه پرهيز
تابلوي دوم (تابلوي نبوت):ا دوار نبوت
ايشان همان پيامبران و بر گزيدگان خلق او باشند. حكيماني هستند به حكمت تربيت شده و به حكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نبشند..
جعفر ابن محمد« صادق» امام ششم شيعيان
به نقل از اصول كافي از كتابهاى اصلى و پايه اى شيعه
دومين تابلو يادومين فصل كتاب تاريخ مقدس به ادوار نبوت اختصاص دارد .اين تاريخ شگفت درتجلي ظهور جان جهان بر انسان و ادوار نبوت ادامه مي يابد .بخشهاي آعازين و دور دست اين تابلو به تمامه در حيطه تاريخ مقدس و دنياي ايمان و اعتقاد و عواطف مذهبي قرار دارد و در عينيت تاريخي قابل اثبات نيست. بخشهاي مياني و پاياني آن در سايه روشن هاي تاريخ عيني و سرانجام در حيطه تاريخ عيني قرار مي گيرد، با اين همه تا پايان و تا آخرين پيامبر بسياري از حوادث مربوط به نبوت در حيطه تاريخ مقدس ودنياي ايمان و اعتقاد موجوديت خود را ادامه مي دهند.
در تاريخ مقدس، ادوار نبوت ـ و نيز ولايت ـ به معناي ولايت مطلقه فقيه، يا شبان بودن رسول و گوسفند بودن انسان ـ اگر چه از مثال گله و شبان در متون مذهبي و نيز متون مذهبي شيعه بارها استفاده شده ـ نيست.
اگر آخوند وار به حكايت شروع خلقت نظر نكرده، و به تفسيري فقيهانه و ظاهري از آنچه در ماجراي آفرينش به آن اشاره شده ـ از جمله در بقره 30 تا 39، اعراف 11تا 25،حجر 26 تا 42.اسرا 61 تا 65،طه 115 تا 124، ص 71 تا 85 ـ اكتفانكنيم متوجه خواهيم شد از صغري و كبراي شكوهمند ماجراي آفرينش ، گوسفند بودن، مقلد و مطيع بودن، دزد بودن، مطرود بودن،گناهكار بودن،ذليل بودن، تسليم و برده بودن، شلاق خوردن، بريده شدن دست و پا. سنگسار شدن و… انسان ، يعني جانشين خدا و زيباترين دستاورد آفرينش نتيجه گيري نمي شود.متفكران و عارفان مسلمان ، با عمق و زيبائي قابل تحسيني از اين ماجرا ياد كرده و ادبيات عارفانه ايران در اين مورد بسيار غني ست.در اين مورد گفتارهاي امامان شيعه بسيار قابل توجه است از جمله گفتاري از ششمين امام شيعيان كه مي گويد:
…صورت بشري عاليترين شاهد است كه خدا به آن وسيله آفرينش خود را گواهي مي كند. كتابي ست كه با دست خود نوشته است. معبدي ست كه با حكمت خود آن را بنا كرده است. مجموعه صورتهاي تمام كائنات است. خلاصه معرفتهاي بارز لوح محفوظ است . شاهدي مرئي ست حاكي از غيبت و…
« به نقل از تاريخ فلسفه اسلامي، هانري كربن ترجمه دكتر اسدالله مبشري صفحه 62»
تنها همين تابلوي تكان دهنده از شرح احوالات انسان را ـ به بيان و در قاموس يكي ازشارحان اصلي شيعه ـ مي توان در مقابل ملايان حاكم بر ايران گرفت و گفت . آيا اين همان انساني است كه شما در مهد رويش تشيع، اينگونه به خاك و خونش كشيده و اين طور به گردابهاي ذلت و فسادش كشانده ايد. آيا چنين دستاوردي مي تواند مقلد كساني چون خميني باشد؟ آيا تنهاچند گام به سوي باطن و روح تشيع برداشتن به معني نفي آخوند و ايدئولوژي آخوند نيست ؟آيا مقوله امامت در شيعه روياروي ولايت فقيه قرار نمي گيرد؟
ادوار نبوت در تلقى عارفان وانديشمندان به معناي همراهي و همسفري خدا و انسان است.شايد دربرداشتي لطيف و عارفانه ،بتوان ادوار نبوت و ولايت را بدرقه عاشقي دانست كه از معشوق خود دل نمي كند و آفريدگاري كه نمي تواند آفرينه خود را در سفري خطير تنها بگذارد پس در ظهور مستمر خود او را همراهي مي كندو در حقيقت «عقل بالفعل»را به ياري و همراهي انسان مي فرستد. در باره عقل بالفعل، بحث و فحص در ميان انديشمندان مسلمان فراوانست ، براي توضيح تنها به اين اشاره اكتفا مي كنم كه از ابن سينا تا ملا صدرا اين اعتقاد وجود دارد كه از حالات پنجگانه عقل ، نيرومند ترين آن يعني «عقل مقدس» يا «عقل بالفعل» نزد پيامبران و جود دارد. با اين حساب مي توان انديشيد كه وجود ادوار نبوت، يعني وجود همراهي عقل بالفعل با انسان است.
انواع انبيا
ادوار نبوت در نبوت شناسي شيعه با «آدم» شروع مي شود. با بررسي اسنادبر جاي مانده از اقوال امامان شيعه ـ از جمله در« اصول كافي» جلد اول، باب حجه ـ انبيا بر چهار دسته تقسيم ميشوند.
1- انبيائي كه بر نفس خود نبوت دارند.
2- انبيائي كه بر نفس خود رسالت دارند. مشاهداتي خاص خود دارند وآواي پيام آوران را در رويا مشاهده مي كنند.
3- انبيائي كه در بيداري قدرت مشاهده يا شنيدن صداي پيام آوران را دارند وبه عنوان« انبياي مرسل» سوي جمعي اندك يا بسيار به رسالت فرستاده مي شوند .
4- در ميان انبياي مرسل شش و يا بنا بر برخي اقوال هفت پيامبر بزرگ ـ آدم، نوح، ابراهيم، موسي، داوود. عيسي، محمد ـ وظيفه رسالت ياابلاغ قانون جديد و نسخ قوانين قبلي را به عهده دارند.
انواع نبوت
نبوت در معنا و مفهوم محتوائي خود به « نبوت مقيده» و « نبوت مطلقه» تقسيم ميشود.
پيامبراني كه از آغاز يكي پس از ديگري برانگيخته شدند هريك در چهار چوب نبوت مقيده بخشي از حقيقت نبوت مطلقه را نمايندگي مي كردند.به اعتقاد مسلمانان با ظهور پيامبر اسلام در حقيقت سيماي نبوت مطلقه آشكار گرديد. نبوت مطلقه به اعتقاد شيعه خاص آخرين پيامبر است و با ظهور او در حقيقت كار نبوت به پايان آمده است.
دررابطه با نبوت و در باوري كه مورد قبول تمام معتقدان به اسلام است ،رسول در «آخرين و برترين مقام تكامل انسان» قرار دارد، «نقطه اصلي وجود»، «پيشواي همه طالبان»، «از خود فاني و در حق باقي» و در مرحله واقعي «عبد» قرار دارد. سخن و پيام رسول «مطلق و عام» است و رسول «گوياي حكم مطلق» است و فرض تقيه در سخن او راه ندارد. رسول چون به مرحله «عبد كامل» رسيده، پيشاپيش همگان قرار مي گيرد و بر ديگران «ولي» مي گردد.
در همين جا قابل تاكيد است كه معنا و مفهوم عبد به عنوان برده و زر خريد تا چه حد از معنا و مفهوم عبد به معناي نزديك شدن به نقطه مركزي وجود ، فاصله دارد، عبد. تنها و تنها در رابطه با خدا معنا و مفهوم دارد و پيامبر اسلام به معناي نخستين عبد در جايگاه برترين انسان قرار مي گيرد.
جايگاه و مرتبت رسول امري حقيقي و نه اعتباريست . نبوت و ولايت او را آرا و اقبال مردمان تعيين نمي كند. در فرهنگ اسلامي گفته مي شود همانگونه كه جايگاه طلوع آفتاب از اعتبار و خواست انسانها تاثير نمي پذيرد و حتي اگر تمام جهانيان تصميم بگيرند كه مكان طلوع آفتاب را تغيير دهتند بازهم آفتاب همواره و بر اساس قانوني ديگر و اراده قانونگزاري ديگر از مشرق طلوع مي كند نبوت نيز از خواست و اعتبار ديگران به دور است و حاصل كارگاه كون و مكان و گرداننده اين كارگاه است.
در همين جا بايد تاكيد كنم كه در روزگار ما اختلاط تاريخ مقدس با تاريخ مادى وسياسى و وارد حيطه معصوميت و اعتبارات حقيقى شدن و چون خمينى بر جايگاه امام و پيامبر و خدا تكيه زدن چيزى جز يك ديكتاتورى هولناك مذهبى را به ارمغان نخواهد آورد وآرا مردمان در مقابل كسى كه وارد اين حيطه شود و جايگاه خود را امرى حقيقى و نه اعتبارى بداند پشيزى ارزش نخواهد داشت. اين يك دستگاه فكرى است كه چون حركت آغاز كند تا پايان راه را خواهد رفت .هولناكى حكومتهاى مذهبى و ديكتاتورهائى كه بر راس آن بر مسند نشسته اند نيز ناشى از همين ويژگى و تكيه زدن بر جايگاهى است كه در ضمير بيمار و قدرت طلب آنها اعتبار حقيقى دارد. ظرفيت شگفت كشتارگرى پاپهائى كه انگيزسيون زير نظر آنها اداره مى شد و هزاران نفر را زنده زنده به آتش مى سپردند ولى تا صبح در محراب دعا و نيايش بيدار مى ماندند و خمينى كه در دوران طلبگى اش مگس را نمى كشت ولى در دوران حاكميت اش دستور تيرباران نوجوانان سيزده ساله را صادر مى كرد از زاويه فلسفى در همين نهفته است. وجدان آنها در مقابل حقيقى بودن جايگاهشان مغلوب و منكوب مى ماند وظرفيت شان براى توجيه جناياتشان بى پايان مى شود. آنان تنها در مقابل خودشان يعنى خداى خودشان پاسخگو هستند و بس. آنها در برابر هر تناقضى نه به واقعيت بلكه به خودشان پناه مى برند و جواب را از خودشان و آمال و خواستهاى خودشان مى جويند.
در باره نبوت مطلقه و جايگاه پيامبر اسلام در ميان ديگر پيامبران، اسناد و احاديث شگفتي در ميان مسلمانان به طور عام و در ميان شيعيان به طور خاص و در ميان نحله هاي مختلف عارفان با راز و رمزهاي فراوان وجود دارد كه از دايره بحث ما بيرون است براي اطلاع از آنها مي توان به كتابهاي پايه اي شيعه و اسناد مربوطه مراجعه كرد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر