نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ مرداد ۲۸, چهارشنبه

ملت عزيز و شريف ايران! ما بشما قول شرف ميدهيم! اين بی شرفها درياچه اروميه خشک خواهند نمود! البته چيزی برای فاتحه وختم جلسه نمانده است!

ملت عزيز و شريف ايران!

 ما بشما قول شرف ميدهيم!  اين بی شرفها درياچه اروميه خشک خواهند نمود!  

البته چيزی برای فاتحه وختم جلسه نمانده است!  




دریاچه ارومیه



ایرنا - ارومیه - دریاچه ارومیه دومین دریاچه شور جهان است که در 18 سال گذشته با بحران شدید کم آبی مواجه شده و از پهنه 5700 کیلومتری آن تنها حدود 5 تا 10 درصد باقی مانده است و با تداوم این امر هم اکنون نزدیک به دو و نیم میلیارد متر مکعب آب در آن وجود دارد. ستاد احیای دریاچه ارومیه از سال گذشته با برنامه های اجرایی مدون در راستای تثبیت وضعیت فعلی دریاچه اقداماتی را آغاز کرده است. تصاویر، آخرین وضعیت دریاچه را در نیمه مردادماه نشان می دهد.

ارسال به دوستان

گر کودتای 28 مرداد نبود و دولت مصدق موفق می‌شد، ادبیات ما به کدام سو می‌رفت،


 شصت‌ودومین سالگرد سقوط دولت ملی محمد مصدق؛


شاعران هم‌عصر کودتا
نیما به عنوان اولین شاعر پس از کودتا به لحاظ زمانی و دیگر شاعران آن دوران احمد شاملو، سیاوش کسرایی، نصرت رحمانی و... اخوان همگی نمادی از شعر کودتا هستند. گرچه نیما با مواجهه برسازنده و اخلال‌گرش به نوستالژی شدن شکست تن نمی‌دهد و حتی در شعر «دل فولادم» در برابر گفتمان غالب روایت شکست می‌ایستد، اما شعر اخوان و بسیاری دیگر از شاعران کودتا بیشتر دست به بازسازی صرف واقعیت می‌زنند. شاید شعر «زمستان است» و البته «خانه‌ام آتش گرفته است...» اخوان ثالث بهترین نمونه‌ها برای بیان وضعیت شعر و شاعران بعد از کودتای 28 مرداد باشد.
65654
 اخوان کاملا شاعر بعد از 28 مرداد است و در شعر زمستانش فضای سرد سمبولیستی حاکم است که آن را از نیما گرفته؛ یا قصه‌ی شهر سنگستان او اصلا داستان شکست مصدق است و بردن نفت «و بردنها و بردنها و بردنها / و کشتی‌ها و کشتی‌ها و کشتی‌ها». در شعر آنگاه پس از تندر هم به فرار شاه و در افتادن مصدق با امپریالیسم انگلیس و سکوت کشورهایی مثل چین و ... در قبال کودتا می‌پردازد و البته این شعر دیگر نه سمبولیسم که اصلا تمثیل است. اخوان همچنین شعری را هم مستقیما به مصدق، با نام پیرمحمد احمدآبادی، تقدیم کرده است. هرچند که شعرهای اصلی آن سال‌های ما در حاشیه قرار داشتند و کم‌کم از دهه 40 به بعد مطرح شدند، وقتی که دیگر زیبایی‌شناسی این نوع شعر جا افتاد و کسانی هم که تحت تاثیرشان بودند، از متن کنار زده شدند. در واقع شعر شاعران مطرح آن سال‌ها شکل رنگ باخته شاعران اصلی و نوپرداز ما بود.
بالا رفتن غلظت نمادگرایی در شعر نو
به واسطه‌ی کودتای 28 مرداد، آزادی‌هایی که تا آن سال با از خود گذشتگی خیلی‌ها به دست آمده بود، از بین رفت و دوباره به قهقرای تاریخ پرتاب شدیم؛ سانسور دوباره حاکم شد و تابوها گسترش یافت. به همین دلیل بیشتر شاعران و نویسندگان به سمبول‌گرایی و جایگزین کردن نمادها به ازای حقایق تلخ موجود روی آوردند. هرچند شعر نو ایران از طریق نیما یوشیج اساسا نمادگرا شد و بنیاد شعر نو ما «نماد» بوده است اما کودتا موجب شد غلظت نمادگرایی در شعر نو ایران بیشتر شود. یعنی اولین چیزی که در شعر نو ایران پس از کودتا، مشهود است، غلظت بالای نمادگرایی است.
«شب» یکی از سمبلوهای شعری نیما و نمادی برای کودتایی می‌شود که بعدا مشخص می‌شود آمریکا و انگلیس در آن دخالت داشته‌اند. از قول سیمین دانشور که همسایه‌ی نیما بوده؛ می‌توان گفت او یکی از آگاه‌ترین افراد زمان خودش بوده و با مسائل سیاسی آشنایی داشته و آنها را در شعرش منعکس می‌کرده؛ منتها با سمبولیسم خاص خودش که در نتیجه‌ی آن شعرش کاملا سیاسی نمی‌شود و ابعاد دیگری هم پیدا می‌کند.
شاملو هم سمبولیسمی دارد که او را از دست سانسور نجات می‌دهد؛ در جایی نام وارتان را که زیر شکنجه‌ی ساواک جان داده به نازلی تغییر می‌دهد و شعر «سال بد / سال باد / سال اشک / سال شک / سال روزهای دراز و استقامت‌های کم / سالی که غرور گدایی کرد / سال پست / سال درد / سال عزا / سال اشک پوری / سال خون مرتضا / سال کبیسه...»‌ی او کاملا مربوط به 28 مرداد و اعدام مرتضی کیوان است.
532210_0AMJ3gea
پیش از کودتا مبارزات زیادی شده بود تا خطوط قرمز کمرنگ شود و از آن دوره آثار درخشانی داریم که بعد از کودتا کمتر می‌توان نشانی از آن‌ها گرفت. می‌توان گفت که کودتا یک خواب اجباری بود که به ملت تحمیل شد و خارجی‌ها هم در آن دخالت داشتند.
خودی و ایرانیزه شدن شعر مدرن
دومین نکته‌ای که مهم بود، خودی شدن و ایرانیزه شدن شعر مدرن فارسی بود. اگر شاعران ما پیش از آن تحت تاثیر شعرهای غربی شعر می‌گفتند، حالا تحت تاثیر اتفاقاتی که در کشور خودمان می‌افتاد، شعر می‌گفتند. یک شاخه از شعر ما هم به شعار تبدیل شد و پایه‌ی شعرهای چریکی از آن زمان گذاشته شد.
مهم‌ترین عامل تحرک فرهنگی ایران نوین در آن دوران حزب توده بود. نشریات این حزب ما را با فرهنگ مدرن جهان آشنا می‌کرد و عمده شاعران نوپرداز ما عضو یا طرفدار حزب توده بودند. این شاعران هنوز جوان بودند که کودتای 28مرداد اتفاق افتاد. کودتا که موجب بسته شدن احزاب، سازمان‌ها و دستگیری شاعران و هنرمندان شد، مانند آب سردی بود که روی این هنرمندان ریخته شد و این‌ها به خودشان آمدند. آنها اگرچه تحت تاثیر شعر اروپا بودند اما عمیقا به جوهره فلسفه شعر نو آشنا نبودند. به خود آمدن‌شان بعد از کودتا باعث شد از مسایل مبتلا به خودشان حرف بزنند و شعر را ایرانیزه کنند. یعنی آشنایی‌شان با شعر مدرن غرب پیش از کودتا و خودی کردن شعر بعد از کودتا اتفاق افتاد. پس اگر کودتا در هر زمینه‌ای ضربه‌زننده بود، معلوم نیست یا بعید است که در عرصه شعر هم ضربه‌زننده بوده باشد. اخوان‌ثالث که پیش از کودتا غزل‌سرا و قصیده‌پرداز بود، بعد از کودتا تحت تاثیر آرای نیما اولین شعر نویش، «خانه‌ام آتش گرفته است» را می‌گوید.
کودتا و شعر بی‌پرده
 باید توجه داشت که کودتا در فرم شعر تاثیر چندانی نگذاشت. اتفاق فرمی در شعر نو ایران، پیش از کودتا در شعرهای هوشنگ ایرانی افتاده بود که بعد از کودتا هوشنگ ایرانی چنان سرخورده می‌شود که اصلا شعر را رها می‌کند و این نوع زیبایی‌شناسی در شعر ما ادامه پیدا نمی‌کند تا سال 1341 و تنها خود هوشنگ ایرانی یکی، دو بار دیگر از آن نوع شعرها می‌گوید. اتفاقی که در شعر می‌افتد، در واقع بیشتر در محتوا و هیجانات زبانی است. یعنی اگر قبلا حرف‌ها با نوعی مراعات گفته می‌شد، پس از کودتا حرف‌ها بی‌پرده مطرح می‌شود وگرنه شعر مسلط سال‌های دهه 30 همان چهار‌پاره‌هایی است که از سال‌های 20 شروع شده و انسجام پیدا کرده بود و دیگر برای شاعران ظرف آماده‌ای بود که حرف‌هایشان را در این قالب بزنند. قالب مسلط آن سال‌ها چهار‌پاره بود، حتی شعر نیمایی هم به آن صورت نبود و بردی نداشت. تاثیر کودتا در شعر، در محتواست و در «لحن»، در فرم نیست. در واقع در شکل اتفاقاتی که می‌افتد، آنقدر خام و بی‌انسجام است که قابل توجه نیست. مثلا «کارو» از شاعرانی بود که در آن سال‌ها گرایش نیمایی پیدا کرد اما معلوم نیست که شناخت دقیقی از نیما داشته، شهرتش در آن سال‌ها عمدتا به خاطر روح عصیانی‌ای بود که در شعرهایش وجود داشت و این روح عصیانی از شعرهای اجتماعی تا شعرهای عاشقانه و اروتیکش را در‌بر‌می‌گرفت یا شاعران دیگری مثل «فریدون کار» یا برخی از شعرهای «کلانتری» که گرایش‌های نیمایی داشتند و سهراب سپهری که تحت تاثیر هوشنگ ایرانی بود، منتها هنوز آن انسجام و پختگی لازم را نداشتند.
داستان‌نویسی در سال‌های 1332 تا 1340
معمولا در گفتمان ادبی غالب حرف از ادبیات کودتا و بررسی و تحلیل تاثیر کودتای 28مرداد بر ادبیات معاصر که می‌شود بلافاصله یاد شعر آن دوره می‌افتیم و داستان‌های پس از کودتا را دیرتر به یاد می‌آوریم یا به نقش این اتفاق در ادبیات داستانی سال‌های بعد از کودتا کمتر اشاره می‌شود.
شمس لنگرودی جایی در این‌باره می‌گوید: «در آن زمان تنها «شعر» جدی گرفته می‌شد، شعر پرچمدار هنر و فرهنگ ما بود. داستان، نقاشی و هنرهای دیگر هنوز چندان جدی گرفته نمی‌شدند و خوانندگان توقعی از آنها نداشتند. شعر برای خواننده ایرانی قداست داشت. مردم از شاعران توقع داشتند نه از داستان‌نویس و موسیقیدان. هنوز هنرهای دیگر جا نیفتاده بودند.»
با اینکه در دهه 30 شعر، نماد ادبیات کودتا بوده است اما به عقیده‌ی شمس لنگرودی گفتار مسلط پس از کودتا در دهه 30، گفتاری سیاست‌زدایی شده بوده و شعر واقعی کودتا گفتمان حاشیه بوده است و همواره هم گفتمان حاشیه بالا می‌آید. همان‌طور که امروز هم به نوعی، جریان غالب شعر و حتی ادبیات داستانی ما عاری از هرگونه سیاست ادبیات است. ادبیات برسازنده و مساله‌زای ما هنوز ادبیات حاشیه است.
656545454
اساسا بعد از کودتا ما دو نویسنده خیلی مهم داشتیم: بهرام صادقی و غلامحسین ساعدی که از نیمه دوم 30 وارد عرصه داستان‌نویسی می‌شود. آن سال‌ها البته ادبیات ما نویسندگان مطرحی مثل ابراهیم گلستان، غلامحسین ساعدی یا جلال آل‌احمد را نیز داشیم. اما از سویی هم این نویسندگان نوپا بودند و خواننده جدی نداشتند و هم ادبیات داستانی در آن سال‌ها خیلی مطرح نبود. حتی در سال‌های 1347-1346 که ما تازه رمان‌خوان ‌شده بودیم؛ هنوز «داستان» برای ما جدی نبود و همچنان «شعر» در اولویت قرار داشت.
6565455454
درواقع اگر آل‌احمد در آن سال‌ها مطرح بود به عنوان روشنفکر شهرت داشت نه یک داستان‌نویس. در اصل آل‌ِاحمدِ آن دوران روشنفکری بود که از حزب توده جدا شده و با خلیل ملکی نیروی سوم را تشکیل داده بود که با نیما درگیری داشتند. سردبیر نشریات حزبی بود. شهرتش در این حوزه‌ها بود. ثمین باغچه‌بان هم کمتر به دلیل ترجمه‌هایش و بیشتر به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش شناخته شده بود. حتی ابراهیم گلستان نیز در دهه 30 به دلیل داستان‌نویسی مطرح نیست، چون از اعضای فعال حزب بود و بعد هم گلستان فیلم را تاسیس کرد و همه جذب آنجا شدند پس بین همه‌ی مردم شناخته شد. اما شاعرانی مثل اخوان و نیما تنها به دلیل شعرشان مطرح بودند یا هوشنگ ابتهاج و کسرایی با اینکه عضو حزب توده و به نوعی سخنگوی هنری حزب بودند اما به عنوان شاعر شهرت داشتند.
داستان از دهه 40 برای ایرانیان جدی می‌شود. احمد محمود هم در همین سال‌ها رمان «همسایه‌ها» را (که در بستر فضای نهضت ملی شدن صنعت نفت آغاز و با کودتای 28 مرداد به پایان می‌رسد) خلق می‌کند. کم‌کم در آثار بسیاری از نویسندگان رئالیست به این موضوع پرداخته شده و در بعضی کارهای علی‌محمد افغانی و بعضی داستان‌های جمال شهرام نیز تاثیرات این جریان دیده می‌شود. منتها کارهایی که خیلی روشن به کودتا می‌پرداختند اجازه‌ی چاپ نمی‌گرفتند و در نتیجه پشتِ فرم پنهان می‌شدند؛ البته در آثار کسانی مثل ابراهیم رهبر و اصغر الهی که رو می‌نوشتند، جسته و گریخته به این موضوع برمی‌خوریم. این دغدغه حتی در کسانی مانند هوشنگ گلشیری که با فرم کار می‌کردند نیز وجود داشت و مثلا «سرباز سربی» محمد کلباسی هم به این جریان پرداخته است.
9986565
همچنین برجسته‌ترین داستان‌های تاریخی–اجتماعی پاورقی گونه‌ی این دوران عبارتند از : آفت، شهر آشوب و رابعه از حسینقلی مستعان، عشاق نامدار اقتباس از ذبیح‌اله منصوری، آتش‌های نهفته از سعید نفیسی، ده مرد رشید و نسل شجاعان از شاپور آرین‌نژاد.
انزوا، افسردگی، انفعال و خودتخریبی نویسندگان و شاعران
کودتا باعث چند اتفاق دیگر هم شد: یکی سرخوردگی شدید، احساس شکست، دلتنگی و پراکندگی، نوعی ایدئولوژی‌گریزی که باعث رفتن به‌سوی نوعی لاابالی‌گری و حتی هرزگی شد و این در شعر نمود پیدا کرد. تا پیش از کودتا کمتر شعری داریم که از «شکست» بگوید یا از «پناه بردن به مواد مخدر» یا «خودکشی» صحبت کند. این مفاهیم پس از کودتا اصل شد. بسامدِ بالا در شعرِ نو این سال‌ها همین کلمات است که هر کدام هم شاخص‌های خودش را دارد. مثلا شعر شکست که نماد اصلی‌اش اخوان ثالث بود. شعر بوهمی کولی‌وار هرزه‌گرا، شعر نصرت رحمانی است یا رفتن به سوی نوعی عشق سانتی‌مانتال که در شعر نادر نادرپور می‌بینیم.
پس شاعران پس از کودتا دو دسته‌اند. یک دسته شاعران ایدئولوژیک با گرایش‌های ایدئولوژیک و یک دسته شاعرانی‌اند که گرچه شاید پیش از کودتا گرایشی به ایدئولوژی داشته‌اند اما پس از کودتا ایدئولوژی‌شان را رها می‌کنند و به زندگی می‌چسبند یعنی آرای‌شان دیگر با پیشداوری همراه نیست.
درست است که «کودتا» برای همه اتفاق افتاده بود، اما این اتفاق برای یک عده از هنرمندان- به‌رغم تمام مشکلات- سازنده بود و برای عده‌ای ویران‌گر و نابودکننده- تمام کسانی که منتظر لاابالی‌گری یا گریز از ایدئولوژی- یا هر لغت دیگری- بودند، زود به همان سمت رفتند.
شمس لنگرودی داستانی دراین‌باره دارد: در آن سال‌ها یک بحث داغ و درازدامن بین احمد شاملو و نادر نادرپور درگرفته بود که در همین حوزه بود: وقتی فاکنر برنده جایزه نوبل شد، یکی از کتاب‌های نادرپور هم منتشر می‌شود که شاملو با عصبانیت نقدی می‌نویسد- که البته من نقدهای عصبانی را نقد نمی‌دانم- که از فاکنر یاد بگیریم، شعر تو آینه تمام‌قد اتاق خواب تو است. اینها را برای چه کسی می‌نویسی؟ به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای اتاق خوابت می‌نویسی که آویزان کن به اتاقت. شاملو معتقد بود که باید تمام‌قد در مقابل اتفاقات بایستیم و الی آخر. می‌خواهم بگویم بستگی دارد به اینکه چه کسی با واقعیت مواجه می‌شود. نادر نادرپور به هر دلیلی به قول شاملو تمام‌قد روبه‌روی آینه اتاقش می‌ماند و شاملو می‌خواهد تمام‌قد در برابر آینه جهان بایستد. برای اینکه نوع برداشت‌اش از زندگی فرق می‌کند. بنابراین قطعا واقعیت و واقعیت کودتا بر زندگی افراد و هنرمندان تاثیر تعیین‌کننده و ناگزیری دارد اما بستگی به فرد دارد. روی برخی تاثیر مخرب دارد و روی برخی نه، مثل نیما که حتی خوشحال بود و می‌گفت: «تازه می‌شود شعر گفت» که البته به نظر من حرفی انحرافی است؛ چرا که نیما عادت داشت در انزوا شعر بگوید و فکر می‌کرد حالا شکست باعث انزوای بیشترش می‌شود و بهتر و راحت‌تر شعر می‌گوید.
 دستگیری‌هایی که به مرور پس از کودتا اتفاق افتاد، هنرمندان را متوجه عمق واقعیتِ کودتا کرد. دستگیری‌هایی که با اعضای حزب توده شروع شد و بسیاری از شاعران و هنرمندان شناخته شده عضو یا طرفدار این حزب بودند. لنگرودی می‌گوید: از شاملو گرفته تا آتشی و دیگران؛ اینها در زندان بودند که اولین شعرهای کودتایی‌شان را سرودند. همان‌جا اولین شعر نو اخوان ثالث سروده شد و به گمان من اولین شعری که به کودتا اشاره دارد. همان شعر «خانه‌ام آتش گرفته است» اخوان ثالث است. کسانی مثل سیاوش کسرایی و ... هم واکنش نشان داده بودند، اما عکس‌العمل‌شان خیلی تفاوتی نداشت با شعرهایی که پیشتر می‌گفتند. یعنی قبلا انقلابی و خواهان فردایی بهتر و امیدبخش بودند، پس از کودتا هم همان شعرها را می‌گفتند که مثلا اگر خانه خراب شد، دوباره درست می‌شود. اما این فضای روحی را که سال‌ها دوام آورد، بیشتر می‌توان در شعرهای اخوان ثالث دید، وگرنه شاملو هم که بیشتر همان کارهای خودش را ادامه داد فقط پخته‌تر شد. انگار یک راهی را در پیش گرفته بود و همان را ادامه داد.
به دنبال کودتای 28 مرداد و سایه انداختن اختناق بر سرنوشت ملت ایران، نویسندگان سردرگم و سرخورده از ادبیات معترض و آرمانگرا نیز، یا مثل برخی شاعران این طیف به کنج عزلت خزیدند یا با پناه بردن به رمانتیسم تلخ، به نگارش داستان‌های تمثیلی، اسطوره‌ای، عرفانی، اروتیک یا پوچ گرایانه روی آوردند. از اواخر دهه‌ی 30 داستان‌نویسی جامعه‌گرا حضوری جدی‌تر یافت که واکنشی در برابر موج ادبیات افسانه‌گرا و اسطوره‌پرداز سال‌های پیشین بود. نویسندگان این دوره دریافتند باید بیش از پیش مواد و مصالح آثار خود را از بطن و متن زندگی واقعی بجویند لذا با گرایشی نیرومند به لایه‌های فرودست جامعه پرداختند تا تصویرگر صادق زندگی شوم شبانه فقرا و فرودستان باشند.
اگر کودتا اتفاق نمی‌افتاد
پاسخ به این سوال که اگر کودتای 28 مرداد نبود و دولت مصدق موفق می‌شد، ادبیات ما به کدام سو می‌رفت؛ بسیار مشکل است. همان‌طور که پیش‌بینی چگونی شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران در صورت نیود چنین اتفاقی در تاریخ کشور کاری سخت و بعضا حتی عبث و بیهوده است، چراکه تاریخ و شرایط اجتماعی موجود را اما و اگر نمی‌سازد. اما به کسانی که فکر می‌کنند هنر در شرایط بحرانی و خفقان بروز می‌کند و مدعی می‌شوند شرایط خفقان موجود بعد از کودتا می‌توانست به خلق شاهکار‌های ادبی منتهی شود باید گفت؛ اگر چه بعضا شاهد خلق شعر و داستان‌های قوی از سوی برخی هنرمندان هستیم و استفاده از شرایط بحرانی در لحظاتی افتاده، ولی این اظهارنظر جامع و همه‌گیر نیست و اگر حکومت آزاد دموکراتیکی داشتیم، به‌مراتب ادبیات بالاتر و والاتری به وجود می‌آمد.
عکس سلفی کیان علی آبادی فرزند محمد علی آبادی از حلقه اول احمدی نژاد

محمد علی آبادی (زاده ۱۳۳۵ در اراک) سیاستمدار ایرانی، رئیس سابق سازمان تربیت بدنی، رئیس سابق کمیته ملی المپیک جمهوری اسلامی ایران، سرپرست وزارت نفت در کابینهٔ محمود احمدی‌نژاد و رئیس سابق سازمان شیلات است. محمد علی‌آبادی دارای مدرک کارشناسی ارشد راه و ساختمان و کارشناسی ارشد معماری است.

علی آبادی از طرف احمدی نژاد به عنوان وزیر نیرو در دولت دهم پیشنهاد شد که از مجلس رای اعتماد نیاورد.

گاردین: ایرانیان باید روزی مسئولیت اشتباه خود را در کودتای 28 مرداد بپذیرند + عکس


 روزنامه بریتانیایی "گاردین" با انتشار گزارشی به این موضوع اشاره کرده که فارغ از توطئه قدرت های خارجی علیه دولت دکتر مصدق در کودتای 28 مرداد، شهروندان عادی ایرانی نیز تقصیر دارند و امروز که سال ها از وقوع آن رویداد تاریخی می گذرد آنان باید نقش خود در این باره را بپذیرند و مسئولیت پذیر باشند.

به گزارش خرداد، روزنامه گاردین با اشاره به تغییر موضع سریع شهروندان عادی ایرانی در جریان وقوع کودتای 28 مرداد می نویسد:"در محله "سلسبیل" تهران زمانی که برای اولین بار خبر فرار شاه پخش شد اهالی آن محله فریاد زدند:"مرگ بر شاه، مرگ بر شاه" آنان شعارهایی را علیه شاه سر دادند و بر ربوی دیوارها شعارهای ضد حکومتی نوشتند. زمانی که کودتا پیروز شد و شاه اعلام کرد که از رم باز می گردد اهالی سلسبیل شعار ددادند:"مرگ بر مصدق، مرگ بر مصدق !"



گاردین در ادامه می نویسد:"تقریبا هر خانواده ایرانی این روایت را نقل کرده و شنیده است. این که ایرانیان حافظه تاریخی ندارند و در کودتا در آخرین لحظات ایستادگی لازم را انجام ندادند. این کلیشه در تاریخ ایران باقی مانده است و از آن به عنوان یک خیانت یاد شده است." این روزنامه در ادامه اشاره می کند که "جنیفر لیند" استاد دانشگاهی در دارثموت معتقد داست که شهروندان عادی ایرانی نیز در جریان پیروزی کودتنای 28 مرداد خواسته و ناخواسته با سیا همراه شدند."

گاردین در این باره می نویسد:"سیا نقشی مهم و اساسی در کودتا ایفا کرد اما پیروزی آن کودتا بدون همراهی هزاران شهروند عهادی ایرانی در خیابان ها به همراه ژنرال های نظامی ناممکن بود.

خوشگذرانی عضو شورای‌شهر تهران در کانادا

 خوشگذرانی عضو شورای‌شهر تهران در کانادا

  عبدالحسین مختاباد
بهارستان؛ روز کودتا و این روزها

Parastou Forouhar 



اگر در خانواده‌ای مصدقی بزرگ شده باشی سنگینی و تلخی روزهای آخر مرداد و بختک آن کودتا، که انگار روی سرگذشت «ما» افتاده بود، تا همه چیز را آنگونه کند که نباید می‌شد، تجربه کرده‌ایاز همان سال‌های کودکی این واژه‌ی غریب را می‌شناسی و عصبیتی که همراه آن فضا را می‌انباشت، لمس کرده‌ایانگار که در این واژه همه‌ی پلیدی‌ها و زشتی‌ها حلول می‌کردوقتی به زبان می‌آمد همراه خودش انقباض فَک می‌آورد و پشت‌بندش حرف‌هایی بود پر از خشم و درد و بغض، از افسوسی که از نگاه پدر و مادر انگار بیرون می‌ریخت، و روی دل آدم می‌نشست تا در حافظه حک شودگاهی گفتن این واژه آنچنان نفس‌شان را در سینه می‌برید که به آهی کش‌دار می‌رسیدواژه‌ی کودتا سکوت سنگینی با خود داشت که زیر پوست آن زخم شکستی عمیق زُق می‌زدحالا که تلاش می‌کنم به یاد بیاورم انگار این واژه تنها زمزمه‌ی داغدار شعرها را دنبال خود می‌کشد؛
«ما راویان قصه‌های رفته‌بربادیم
کس به چیزی یا پشیزی برنمی‌گیرد سکه‌هامان را
گویی از شاهی‌ست بیگانه یا ز میری دودمانش منقرض گشته …»
واژه‌ی کودتا عصیان فروخورده‌ای با خود داشت که در این روزهای آخر مرداد نفس‌ خانه را می‌گرفت.
امسال که در این روزها به تهران آمده‌ام و ساکن آن خانه شده‌ام قصد کردم روایتی بنویسم از گذشته و امروزاز آنچه بر پدرم در روز کودتا رفته است، در میدان بهارستان، و آنچه امروز در این میدان و در مکان آن واقعه می‌توان به چشم دیداز واقعیت دیروز که از تصویر امروز یا محو شده است و یا در مفلوکی یک خرابه به حال خود رها مانده استآنچه می‌خوانید روایت تاریخ است از زبان پدرم و روایت الکن‌شدگی مکانی که از بازگویی آن تاریخ، که روزگاری در آن واقع شده، بازمانده است.
این روزها که در جستجوی ردپای روایت پدرم در این میدان پرسه می‌زنم، در جستجوی مکان‌هایی که او بازمی‌گویدشان، از پیاده‌روها و کنار مغازه‌هایی که حالا جنس‌های بنجل و خوش‌خط‌وخال می‌فروشند، می‌گذرم، تنها آنجا که کهنه‌گی و خرابی ریشه دوانده، نگاهم تکه‌ای می‌یابد از آن روایتگاه حتی خرابه‌ای نیز باقی نمانده تا دریچه‌ای به گذشته شود.از خودم می‌پرسم اگر این مکان‌های تاریخ ما، آن ما که سرکوب شده و روایتش در شعبده‌ی تحریفِ صاحبان قدرت گرفتار مانده، اینگونه محو شوند، چگونه تعلق خود به این جغرافیا و تاریخ را باز خواهیم خوانیم؟
در آن روز کودتا پدرم بیست‌وچهار ساله بوددبیر حزب نوپایی که کمتر از دوسال عمر داشت و به شدت هوادار مصدق بودوابستگان این حزب نیز اغلب جوانانی بودند کم‌وبیش بیست سالهاندک عکس‌های پدرم از دوران زمامداری مصدق، او را در میدان بهارستان نشان می‌دهد، سرشار از شروشور جوانی، در میانه‌ی معرکه‌ی آن دورانقرارگاه آن حزب جوان هم در همین میدان بوده استمدتی در پاساژ آشتیانی در کوچه نظامیه که از جنوب غربی میدان رو به جنوب کشیده شده و بعد در ساختمانی با معماری سنتی در میان حیاطی بزرگ در انتهای جنوبی خیابان صفی‌علیشاه و مشرف به ضلع شمال غربی میدان بهارستان.
حالا از آن قرارگاه، از آن ساختمان قدیمی که در روز کودتا در آتش سوخت و مخروبه شد محوطه‌ای مانده که دورادورش دیوار کوتاهی کشیده، و پشت نرده‌هایی که روی دیوار سوار شده‌اند یا ایرانیت‌های سیمانی نصب شده یا چهل‌تکه‌ای از مصالح جورواجور که بی‌هیچ روزنی فضای درون را از چشم بیرون محفوظ می‌دارندگویا مدتی پارکینگ بوده و حالا تعمیرگاه ماشین‌های وزارت ارشاد است و مثل هر مکانی که پسوند دولتی به آن چسبیده کنجکاوی و عکسبرداری آنجا ممنوع استمکانی که با هیچ تخیلی نمی‌توان به دنیای آن حزب جوان وصل‌اش کرد.

پدرم سرگذشت خود در روز کودتا را اینگونه روایت کرده*:
«به‌ویژه پس از شکست توطئه‌ی نهم اسفند بر علیه مصدق، چهار حزب هوادار حکومت ملی (حزب ایران، حزب زحمتکشان ملت ایران-نیروی سوم، حزب ملت ایران و جمعیت مردم ایرانبه همراه هیأت علمیه تهران، فراکسیون نهضت ملی و جامعه‌ی بازرگانان و پیشه‌وران بازار تهران نشست‌های مشترک و پیوسته‌ای داشتندشب کودتا(۲۵ مرداداین جمعیت ها و حزب‌های چهارگانه کمتر در جریان قرارگرفتنداما صبح که خبردار شدند برای عصر روز بیست‌وپنجم میتینگ بزرگی به پشتیبانی از دولت مصدق در میدان بهارستان ترتیب دادند که چند تن از نمایندگان فراکسیون نهضت ملی و یک تن از وزیران مصدق سخنرانی‌های تندی کردند و مانند همیشه برقراری نظم گرد‌هم‌آیی با حزب ملت ایرانی‌ها بودآن روز نخستین بار بود که توده‌ای‌ها هم به میدان بهارستان آمدنددر طی آن روزها همه در عین ابراز نفرت زیاد از کردار شاه روی پشتیبانی از مصدق و رفراندوم انجام‌شده تأکید داشتند، تا بعد که روشن شد کودتای دیگری در راه است.
در روزهای ۲۶ و ۲۷ مرداد سازمان‌های وابسته به حزب توده در شهر خیلی پرهیجان کار و قدرت‌نمایی می‌کردند و خواستار جمهوری دموکراتیک بودند ولی چون دکتر مصدق دراین‌باره نظری نداده بود حزب‌های ملی از این نظریه چیزی به میان نیاوردنددرگیری‌هایی هم بین آنها و حزب توده شداز جمله در شام بیست‌وهفتم (۲۶ مردادحزب توده به قرارگاه حزب ملت ایران حمله کرد و خیلی ویرانی‌ در آنجا پدید آوردعصر روز بیست‌وهفتم دکتر مصدق دستور جلوگیری از تظاهرات در شهر را داد که شامگاه عده‌ای از نیروهای نظامی در شهر مستقر شدند و شعارهایی از زبانشان شنیده شد در حمایت از شاه.
در روز بیست‌وهشتم، بامداد زود، به دلیل رویدادهای قبلی دکتر مصدق پیغام داده بود و من به خانه‌ی ایشان رفتمبرای دومین بار پیشنهاد دادم جنگ‌افزار به مردم داده شود.پیشنهاد نخست پس از قتل تیمسار افشارطوس(رئیس شهربانی دولت مصدق که آخر فروردین ۱۳۳۲ ربوده و کشته شداز سوی همه‌ی سران آن حزب‌های چهارگانه و نمایندگان بازار داده شده بوددکتر مصدق موافق نبود و گفته بود این نشان بی‌اعتمادی به ارتش و دیگر نیروهای نظامی خواهد بود، که نباید القاء شوداین بار هم پاسخ‌شان همان بوددر آن دیدار چون می‌دانستند که من و دوستانم از حمله‌ی توده‌ای‌ها به‌شدت خشمگین هستیم تأکید کردند که چون دستور داده‌ام هر تظاهری را پراکنده کنند حزب ملت ایرانی‌ها بیرون نیاییدروز قبل هم یک درگیری بین وابستگان حزب توده و حزب ملت ایران در میدان راه‌آهن شده بود که از دوسو کسانی بازداشت شده بودند، و برای آن چند تن از دوستان ما بلافاصله حکم تبعید صادر شده بودوقتی از پیش دکتر مصدق بیرون آمدم دیدم که فرماندار نظامی وقت، سرهنگ اشرفی و سرتیپ مدبر رئیس شهربانی در انتظار دیدار با رئیس دولت هستند و به آن‌ها در مورد حکم تبعید دوستانم اعتراض کردمآن‌ها ضمن اینکه حق را به جانب من می‌دادند، گفتند چون تا به روال عادی کمیسیون امنیت تشکیل شود و حکم لغو شود مدتی طول خواهد کشید، شما زودتر مراجعه کنید تا صورت‌جلسه‌ای تنظیم کنیم که به امضای همه‌ی عضوهای کمیسیون امنیت برسد و حکم لغو شودمن ابتدا به حزب برگشتم و دستور دکتر مصدق را به دوستانم ابلاغ کردمحدود هشت‌ونیم و نه صبح بودتعداد زیادی هم، به گمان خودشان برای تلافی حمله‌ی روز پیش، در حزب اجتماع کرده بودندبرای آن‌ها سخنرانی کردم و خواستم که پراکنده شوند و حزب هم تا حدی خلوت شدبعد به شهربانی رفتم تا آن صورت‌جلسه تهیه شوددر اتاق رئیس شهربانی بودم که به او تلفنی شد که عده‌ای در خیابان‌ها به شعاردهی و تظاهر و آشوب پرداخته‌اند و از جمله به حزب ما حمله کرده‌اندبلافاصله آمدم بیروندر خیابان فردوسی اوضاع کمی غیرعادی بودسوار تاکسی شدم، به میدان بهارستان که رسیدم دیدم از ساختمان حزب آتش زبانه می‌کشددر نبود من به حزب حمله شده بودبعدها فهمیدم کسانی که آنجا بود‌ند دفاع کرده‌اند ولی بعد که نیروهای پلیس‌ به حمایت آشوب‌گران آمده‌اند بعضی زخمی شده و بعضی ناچار از روی دیوارهای همسایه و دبیرستان شاهدخت آنجا را ترک کرده‌اندحتی یک تن کشته شده بودحزب را هم غارت کرده بودند و آتش زده بودندآن هنگام گرداگرد میدان بهارستان ستون‌های سنگی بود که وسط‌اش با نرده جدا می‌شدبه میدان که رسیدم مثل همیشه‌ در چنین موقع‌هایی رفتم بالای یکی از این ستون‌ها که جلوی دفتر روزنامه‌ی کشور در همان ضلع شمال غربی میدان بودامید داشتم که مردم جمع خواهند شد، چون در موردهای مشابه، مانند سی تیر و نهم اسفند و دیگر تظاهرات، فوری هم حزبی‌ها دورم جمع می‌شدند و هم ساکنان و پیشه‌ورانی که در میدان بهارستان و آغاز خیابان‌هایی که از آن جدا می‌شود، بودنداما جز چند نفری از حزبی‌ها که از ابتدا در کنارم بودند، کسی نیامدشروع کرده بودم به صحبت که در این بین از کوچه‌ی نظامیه، که دفتر روزنامه‌ی باختر امروز در آن قرار داشت، که صاحب‌امتیاز آن دکتر حسین فاطمی بود و در نهضت ملی و دوران زمامداری مصدق نقش برجسته‌ای داشت، عده‌ای پنجاه شصت نفره پلیس باتوم‌به‌دست برگشتند رو به میدان بهارستانمن همانجا بالای ستون ایستادماما چند تنی که پای ستون گرد آمده بودند عقب رفتندشاید آنها از تجربه‌ی حمله به حزب می‌دانستند که پاسبان‌ها به اوباش پیوسته‌اندمن اما امید داشتم که پلیس‌ها با شناختن من کاری با من نخواهند داشت، چون گمان می‌کردم که پلیس دولت ملی هستندستوان یکی جلوی آن‌ها بود که وقتی به من رسید با یک دشنام گفتخودشهپای من را گرفتند و من را پایین کشیدند و با باتوم شروع به زدن کردندتنها زرنگی که اینجا کردم این بود که در حین افتادن گریبان افسر فرمانده را گرفتم و سرم را کنار سر او گذاشتمدر نتیجه هر ضربه‌ای که پاسبان‌ها به سر من می‌زدند مقداری هم به او می‌خورداو هی فریاد می‌زد:نزنید، نزنید، من را می‌زنیددوستانم هم که عقب رفته بودند از جلوی حزب ویران شده، که در آغاز خیابان صفی علیشاه بود، سنگ و آجری که از درگیری با اوباش به زمین ریخته بود را برمی‌داشتند و به سوی پاسبان‌ها پرتاب می‌کردنددر نتیجه فرصت کوتاهی پدید آمد که من، البته سرم به شدت زخمی شده بود و صورت و بدنم خون‌آلود، توانستم به سمت دوستانم برومو بعد یک دوچرخه‌سوار، که سال‌ها بعد فهمیدم نامش مالک هست، من را ترکش نشاند و رو به شمال در خیابان صفی‌علیشاه حرکت کرددر آغاز خیابان خانقاه یک تاکسی پیدا کردند و می‌خواستند من را به بیمارستان ببرندبا اینکه خون زیادی از من می‌رفت گفتم نه ببریدم به فرماندار نظامیمی‌خواستم خبر بدهم که برخلاف آنچه گفته شده، آشوبگرها تنها نیروهای اوباش نیستند و همراه‌شان پلیس هم هستحدود ساعت ده، ده‌ونیم بودبا همان وضع به اتاق فرماندار نظامی، سرهنگ اشرفی رفتم، که شماری افسر هم گرداگردش بودندمن را که دید خیلی ناراحت شدگفت چه کنم هرچه نیرو می‌فرستم، می‌پیوندد به اوباشگفتم باید جدی بگیرید چون اگر در آغاز هم یک آشوبی به دست یک مشت بی‌سروپا بوده اکنون کسانی از شهربانی و ارتش از آن‌ها پشتیبانی می کنندهمانجا شنیدم که حزب ایران هم که در آغاز خیابان ظهیرالاسلام بود و حزب نیروی سوم که در دروازه دولت بود، مورد هجوم و غارت قرار گرفته‌اندسرهنگ اشرفی با اصرار افسری را مأمور کرد که با جیپ خودش من را به بیمارستان برساندیک کامیون سرباز هم دنبال آن جیپ فرستادندمی‌خواستند من را به بیمارستان سینا ببرند که نزدیک مرکز فرماندار نظامی و ساختمان شهربانی بودگفتم نه، به بیمارستان نجمیه ببرید، که به نام مادر مصدق ساخته شده بود و وقف بود و تولیت آن را مصدق برعهده داشتآنجا من را به اتاق عمل بردند و دختر بزرگ دکتر مصدق که مدیر بیمارستان بود آمد بالای سرمسرم را پانسمان کردند، اما آنقدر آسیب دیده بود که آگراف، از این بخیه‌های فلزی که آن هنگام می‌زدند، کارساز نبودبرای‌اینکه به هر طرف که می‌زدند سمت دیگرش پاره می‌شدبه تدریج تب هم کرده بودم و ناچار من را آنجا نگه داشتندسروصدا که از بیرون می‌آمد من با خشنودی فکر می‌کردم که مردم آمده‌اند به دفاع از حکومت ملی

مادربزرگم که آن روز سراسیمه خود را به بیمارستان رسانده بود می‌گفت پدرم ساعت‌ها تب شدیدی کرده بود، گاهی از هوش می‌رفت و گاهی هذیان می‌گفت و در تب با کودتاچیان زدوخورد می‌کردبعدازظهر آن روز که کودتاچیان رادیو را تسخیر کردند، میراشرافی که بلندگوی آنان بود، خبر کشته شدن او را داده بود و گفته بود که جنازه‌‌اش در شهر افتاده است.
دم غروب، شاید هنگامی که دیگر خانه‌ی مصدق به تصرف کودتاچی‌ها درآمده بود، پدرم درون اتوموبیلی به همراه چند تن از در کوچکی که برای بردن پیکر مرده‌ها استفاده می‌شد، بیمارستان را ترک کرد و به خانه‌ی یکی از بستگانش در خیابان فروردین رفتاو در دی‌ماه آن سال پس از ماه‌ها زندگی مخفیانه و مبارزه با دولت کودتا سرانجام بازداشت شد.
در پایان آن روایت پدرم می‌گوید: «اگر در نخستین ضربه از پا درنیامده بودم و بعد هم با تلقین و توصیه‌های گرداگردی‌هایم در بستر نمانده بودم و با همان حالت زخم‌خورده سر پا ایستاده بودم، در شام بیست‌وهشت مرداد یا خیلی از صحنه‌ها را برگردانده بودم یا کشته شده بودم
از همین جمله‌ی او پیداست که آن کودتا چه بار طاقت‌فرسایی از شکست بر شانه‌ها و ذهن‌ها تحمیل کرد.

حالا در میدان بهارستان ساختمان کلانتری همانجاست که در آن روزهای کودتا بوده استآن روزها بوده کلانتری دو یا نه حالا شده صدونهلابد در آن روز کودتا هم گروهی از باتوم‌به‌دست‌ها که به هواداران مصدق هجوم برده‌اند از همین ساختمان بیرون آمده‌انداگر در این میدان خط تداومی بتوان یافت در همین بناهایی‌ست که جایگاه قدرت حاکم بوده‌اند، در آن نظام پس از کودتا و در این نظام پس از انقلاب نافرجام؛ در کلانتری و در ساختمان مجلس که در امتداد ضلع شرقی میدان کشیده شدهدر کنار آن بنای قدیمی مجلس، که وقاری خاموش دارد، حالا ساختمان عظیم‌الجثه‌ای ساخته‌اند از خروارها تیرآهن و بتون و سنگ که شباهت غریبی به اهرام ثلاثه‌ی فرعون‌ها داردبنایی بی‌روزن و دژمانند که معماری آن ضد مفهوم شفافیت و نزدیکی‌ست، و از دور و نزدیک چنان قدرت مخوفی از آن ساطع می‌شود که انسان خود را در برابر آن کوچک و ضعیف می‌یابد.
در غرب کلانتری ساختمان بزرگی در امتداد پیاده‌رو کشیده شده که پیداست روزگاری جلوه‌ای داشته استبالکن‌های سنگی آن مشرف به میدان‌اند و هره‌های کلفت و خوش‌فرم آن جابه‌جا ترک خورده‌اند و پوست انداخته‌انداینجا در آن سال‌های پیش از کودتا دفتر روزنامه‌ی کشور بوده استهمانجا که در گردهم‌آیی‌هایی که به هواداری از مصدق در این میدان برپا می‌شده سخنرانان از روی بالکن آن با مردم حرف می‌زده‌اندعصر روز بیست‌وپنجم مرداد و پس از شکست کودتای نخست، که جماعت بیشماری در هواداری از مصدق در این میدان گردآمدند هم سخنران‌ها از بالای همین بالکن برای مردم حرف زده‌اند؛ پرشور و خشمگین و پر از یقین پیروزی … که دیری نپایید.

حالا از آن ستون‌های سنگی که پدرم روی یکی از آن‌ها رفته بود تا مردم را به هواداری مصدق بسیج کند هیچ نشانه‌ای باقی نمانده استوسط میدان حوض‌هایی ساخته‌اند که فواره‌هایشان به راه است و گرمای سوزان مرداد را آبپاشی می‌کننددر حاشیه‌شان دیواره‌های کوتاه آجری کشیده‌اند که مجال نشستن زیر سایه‌ی اندک درخت‌های میدان را به رهگذران می‌دهندآن سوی میدان، مشرف به همان تعمیرگاه دولتی و دلگیر که پیش از کودتا قرارگاه حزب ملت ایران بوده، سر نبش بن‌بستی مغازه‌ی کوچکی‌ هست که هربار رفتم کرکره‌‌ی کهنه‌اش پایین بوداینجا در آن روزگار یک سلمانی بوده که شاید گاهی موهای پدرم را هم اصلاح می‌کردهتابلوی قدیمی آن هنوز بر کنج دیوار مانده و راوی روزگاری سپری شده است.
و من از خود می‌پرسم آیا روایت پدرم در حافظه‌ی این مکان جایی دارد؟ و آنچه را در این میدان بر آن جوان بیست‌وچهارساله که خود را تا پایان عمر «سرباز کوچکی در سپاه مصدق بزرگ» می‌نامید، رفته است، به یاد کسی می‌آورد؟ آیا اینجا سنگینی آن واژه‌ی پلید کودتا برای کسی ملموس می‌شود؟
پرستو فروهر، مرداد ۱۳۹۴، تهران

*برگرفته از دو گفتگوی داریوش فروهر که کمی ویراستاری شده استگفتگو با مهران ادیب در پاییز ۱۳۷۴ در آلمان و گفتگو با سازمان اسناد ملی ایران در پاییز ۱۳۷۶ در تهران.

فهرست عکس‌ها:
۱نمای بیرونی پاساژ آشتیانی در اول کوچه نظامیه در جنوب غربی میدان بهارستان
۲نمای داخلی پاساژ آشتیانی در اول کوچه نظامیه در جنوب غربی میدان بهارستان
۳ و ۴نمای ساختمان و بالکنی در ضلع شمال غربی میدان بهارستان که در دوران زمامداری مصدق دفتر روزنامه کشور بوده است
۵ و ۶نمای تعمیرگاه در ابتدای خیابان صفی‌علیشاه که در دوران زمامداری مصدق قرارگاه حزب ملت ایران بوده است
۷میدان بهارستان رو به شمال غربی
۸میدان بهارستان رو به غرب
۹نبش بن‌بست دیبا در ابتدای خیابان صفی‌علیشاه