"پاسخ اکبر گنجی در مورد عضویت او در سپاه پاسدران، در پاسخ به پرسش رادیو سوئد."
انگار دنیا را به من می دادند. از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم. صدای زیبای مجری برنامه توی گوشم می پیچید: "انتقادی که به شما شده اینه که عضو سپاه بودید آیا این درست است "؟ اکبر گنجی شروع به صحبت کردن کرد. هر چه ازصحبتهای اومی گذشت آب یخ بیشتری دراین هوای سرد زمستانی بر سرم میریخت. خوب فهمیدم اما که اکبر گنجی نامهٔ مرا خوانده و مجبورشده است به خاطر فشارهای زیاد سر سخن را آغاز کند.
همانطور که در مقاله اولم "آقای اکبر گنجی از جان ما و مردم ما چه میخواهید" توضیح داده بودم، من با آقای گنجی کاری ندارم،
ولی وقتی که ایشان اسب خویش را چنان میتازند که گویا هیچ کس ایشان را
نمیشناسد وحتا تا آنجا پیش میروند که ادعای رهبری جنبش راهم میکنند، کمی
بی انصافی و بی مسئولیتی است که جوابیهای نگیرند، آن هم از طرف من که ایشان را خوب میشناسم.
آنچه که مرا به نوشتن در مورد اکبر گنجی وا میدارد نه ارزش اجتماعی " گنجی " و نه دیدگاههای او، بلکه دروغ پردازیها، صغرا- کبرا چیدن ها، کتمان کردن حقیقت و دنبال کردن سیاستی است که نهایتا فریب توده هاست. من در مقاله اولم گفته بودم که آقای "اکبر گنجی" لطفا حقیقت را بگویید. درهمان مقاله توضیح دادم که هر کس در بیان نظرات خویش آزاد است. من صادقانه بر این امر اعتقاد راسخ دارم که هیچ کس، تکرار میکنم، هیچ کس حق ندارد به دیگران بگوید چگونه بیند یشند.
اما همان جا توضیح دادم که ما هم حق داریم "همان گونه که میخواهیم"
بیندیشیم. شیوه ی اندیشیدن آقای گنجی اما در مصاحبهٔ شان با "رادیو سوئد"
حکم میکند که ما دروغ گو، افترا زن و حراف هستیم و اگر در نظام دمکراتیک
کشورهای خارج از کشوربودیم حتما تحت تعقیب قانونی قرارگرفته و دادگاهی شده و نهایتا میلیونها دلار غرامت متحمل میشدیم.
آقای گنجی، همهٔ کسانی که در مورد شما نوشته اند و تفکر شما را زیر سوال برده اند،
خارج از کشور هستند و از قضای روزگار من در آمریکا زندگی میکنم. خوشحال
میشوم که مرا به دادگاه فرا بخوانید و اتفاقا میزبانان شما در خارج از
کشور مراهم خوب میشناسند. اگرهم خواستید در یک مناظرهٔ علنی همدیگر را
زیارت خواهیم کرد تا بدانید که من شخصیتی حقیقی و حقوقی هستم. اما بگذارید کمی از صحبتهای شما و من را بر رسی کنیم :
من هیچگاه به شما تهمت و افترا نزده ام.
اما نه تنها من بلکه خیلیها از شما سوالهایی کرده اند که شما برای
اولین بار لب به دهان گشادید. شما و دوستان میزبان خارج از کشوری شما خوب
میدانید که چون در خارج از کشور (حکومتهای دمکراتیک) هستید،
باید مواظب باشید که دادگاهی نشوید چرا که ممکن است صحبتی کنید که باعث
درد سرشما بشود. اما آقای گنجی، همانطور که من به زندانی شدن شما اعتراض
کردم، به علنی بودن دادگاه و حق وکیل داشتن همهٔ متهمین هم اعتقاد دارم. به
شما قول میدهم که من در کنارهمهٔ نیروهای چپ، در علنی بودن دادگاه
های مردمی و حق وکیل داشتن تمامی متهمین، عاملین و آمران قتل و غارت سرمایه
و جان مردم ایران، چه مستقیم و یا چه غیر مستقیم، بی وقفه تلاش خواهیم
کرد.
بگذارید
قبل از اینکه به ترهات شما بپردازیم کمی اتمام حجت کنیم و من به طورخلاصه
نظر خود را به عنوان یک فعال سیاسی و یک زندانی ی سیاسی ی سابق بگویم:
· شدیدا
با زندانی کردن، شکنجه کردن هر کسی به خاطر عقیده، افکار و اعتقادات
مذهبی یا نا باوری به اعتقادات مذهبی و اجتماعی کاملا مخالفم. اصل اول
حقوق دمکرتیک انسانی را حق آزادی بیان عقیده، بدون شرط و شروط میدانم. هیچ
انسانی را به خاطر عقیده، فکر و عقیده نباید محکوم کرده و به غل و زنجیر بست.
· هیچ کس را نباید در پشت درب های بسته به هر جرمی دادگاهی کرد. دادگاهها باید علنی بوده و حق داشتن وکیل جزء حقوق ابتدایی هر شهروند یا هر متهمی هست.
· نه تنها اعتقاد دارم که هیچ کس خطا کار نیست مگر آنکه جرمش ثابت شود، بلکه من اعدام به هر دلیل و هر جرمی را هم محکوم میکنم.
· هر انسانی، به هر دلیلی درزندگی یا درنا بسامانیهای زندگی خود اشتباهاتی، حتا
فرا تر از مرز زندگی عادی خود انجام میدهد. بنا بر این، هیچ کس را
به خاطر اشتباهات گذشته نباید محکوم کرد (اگر چه این امر باید برای همه
روشن شود). این که انسانها در زندگی خود اشتباه کردهاند را هیچ غمی نیست،
آنچه که مهم هست نحوهٔ برخوردشان به این مساله است. بحث بر سر گذشتهٔ پاک و
ناپاک اینان نیست، بلکه بحث بر سر اثر چگونگی برخورد آنها به گذشتهٔ خود و
شیوهٔ زندگی ی کنونیشان خود در برخورد به اشتباهات گذشتهٔ خود میباشد.
· مسالهٔ آخر آنست که بعضیها حمله به چپ را هدف اصلی خود قرار داده اند. اینان نه منتقدان به چپ که خاصمان نا صادقی هستند که ردای
صادقانه مابانهٔ ی دمکراتیک را به تن میکنند و همانند امام حسین زن و بچهٔ
خود را به میدان کربلا میاورند و هر گونه انتقاد به خود را تهمت به زن و
مادر خود مینامند و ما را به فحاشی و لمپنیسم محکوم می کنند. از آنجمله است مصاحبه ی آقای اکبر گنجی.
آقای گنجی هدف من نه محاکمهٔ شما، نه ارزش دادن و یا نقض ارزش اجتماعی شماست. چرا که من نه حق قضاوت دارم و نه حق محاکمه کردن. ولی آیا حق دارم به خاطر آنها که کشته شدهاند خواهان آشکار شدن حقیقت شوم یا نه؟ آیا سوال کردن جرم است؟ شما حق دارید که جواب بدهید یا ندهید ولی من حق سوال کردن را هم ندارم؟ یادتان باشد که در رژیم اسلامی و دادگاههای ۲ دقیقه یی آیت الله ها حق نظردادن
نبود، اما اینجا در حکومتهای به قول شما دمکراتیک خارج از کشور، مردم در
بیان نظر خود آزادند. من سوال میکنم،شما هم اگر تمایل داشتید جواب بدهید
ولی بگذارید مردم قضاوت کنند. بگذارید از اول مصاحبهٔ ایشان شروع کنیم و من
در اختتام دوباره سوالهای خود را به نوعی دیگر عرضه کنم:
آقای گنجی شما یک عضو ساده ی سپاه پاسداران نبودید:
آقای گنجی عضویت خود را در سپاه پاسداران قبول کرده و ادامه میدهند که در سال ۱۳۶۳ پی بردند که سپاه پاسداران "عقیدتی" شده،
بنابر این لب به اعتراض گشوده و سند ش هم موجودهست (به بلاگ پاسدار
داوودی"حمید داودآبادی" مشاور "مسعود دهنمکی"، نویسنده و پژوهشگر دفاع
مقدس !!! مراجعه کنید که بله اکبر گنجی با این عقیدتی بودن مخالفت کرد( 1 )). آقای اکبر گنجی همین امر را در وب سایت خود و ویکیپید یا دنبال میکنند:
اکبر
گنجی از مخالفین ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بود وی در سال ۱۳۶۲ در یک
سخنرانی علنی در پادگان ولی عصر و در حضور محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه،
به سیاست ادامه جنگ اعتراض کرد و آن را بیفایده دانست. وی در همان سخنرانی
که باعث بحرانی در سپاه شد، فرماندهی سپاه، از جمله محسن رضایی، محسن
رفیقدوست، ذوالقدر و زیبایی نژاد را متهم کرد که سپاه را آلت دست سازمان
مجاهدین انقلاب اسلامی کرده اند و با نیروی نظامی سپاه کار سیاسی میکنند و
خواستار برکناری فرماندهی سپاه شد. این سخنرانی که با استقبال نیروهای
لشگر محمد رسول الله سپاه و تنش میان آنان با فرماندهی سپاه شده بود، واکنش
شدیدی در سپاه در حال جنگ ایجاد کرد.دادستانی سپاه این برخورد را تمرد در
شرایط جنگی دانست و برای گنجی خواستار اشد مجازات یعنی حکم اعدام شد. اما
با وساطت آیت الله منتظری و شیخ یوسف صانعی این موضوع منتفی شد. وی در سال
۱۳۶۳ از سپاه استعفا داد و از آنجا بیرون آمد ( 2 ).
آنچه
که آقای گنجی بدان اشاره نمیکنند، اختلافی است که در خود سازمان مجاهدین
انقلاب اسلامی ایجاد شده بود که حتا باعث دخالت شخصی خمینی و انحلال آن
توسط خود خمینی در سال ۱۳۶۵ شد. حال آنکه آقای گنجی سال ۱۳۶۳ از سپاه جدا
شده ولی در ستور زیر خواهیم دید چه مشاغلی به ایشان عطا شد.
.
آقای گنجی بگذارید کمی در مورد شما صحبت کنیم:
اکبر گنجی در سایت فارسیش مدعی هستند که در روز ۱۱ بهمن ۱۳۳۸ در کوی سیزده آبان (۹ آبان سابق) شهر ری ، تهران به دنیا آمده( 2 ) ولی درسایت انگلیسی خود مدعی شده که در سال ۱۹۶۰ در قزوین به دنیا آمده ( 3 ). آیا کوی ۱۳ آبان در سال ۱۳۳۸ اصلا ساخته شده بود یا نه و آیا اکبر گنجی تاریخها را اشتباه گرفته در حوصله ای من نیست. چرا که اولین ساختمان ۱۳ آبان از سال ۱۳۴۲ شروع شده و در سال ۱۳۴۵ تمام شد. برای آشنایی دقیق با ۹ یا ۱۳ آبان به پیوست یا ضمیمه توجه کنید( 4 ).
وی در دوران انقلاب ۱۳۵۷ایران از فعالین خیابانی بود که بعدها با تشکیل
سپاه پاسداران به آن پیوست و چند سالی رابط فرهنگی سفارت ایران در ترکیه
بود و همچنین او با اعضای نهاد اطلاعات نخست وزیری مانند سعید حجاریان که
بنیان گذاران اصلی وزارت اطلاعات بودند ارتباط داشت که گاهی باعث شده بعضی
وی را از اعضای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بدانند.
در
بسياري از نوشته هايي که درباره گنجي منتشر شده است، وي متهم به همکاري با
وزارت اطلاعات شده است. گنجي در اين مورد گفته است: «من هرگز در هيچ زماني
با وزارت اطلاعات کار نکردم.» او پس از بيرون آمدن از سپاه، در سال 1363
به وزارت ارشاد اسلامي که در آن زمان توسط سيد محمد خاتمي اداره مي شد رفت و
در کنار کساني مانند سعيد پورعزيزي، مصطفي تاج زاده، کيومرث صابري، محمد
علي ابطحي، جواد فريدزاده و بسياري از کساني که بعدا نامشان در فهرست اصلاح
طلبان آمد، مشغول به کار شد. او اوايل سال 1366 در دوراني که رضازاده
مسوول خانه فرهنگ ايران در آنکارا بود، به عنوان کارمند خانه فرهنگ به
ترکيه رفت. پس از رضازاده، مصطفي عرب سرخي و سپس سعيد پور عزيزي مسوولان
خانه فرهنگ شدند و در دوره آنها اکبر گنجي به کارش در خانه فرهنگ ايران
ادامه داد. در آغاز سال 1369 گنجي پس از سه سال به ايران بازگشت.
خیلی جالب است که آقای گنجی نمیگویند که از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ کجا بودند. اما مدعی میشوند که از سال ۱۳۵۹ به سپاه پاسداران
پیوستند. اما آنچه اکبر گنجی نمیگویند انست که چگونه به عضو سپاه در آمده
و چگونه از سال ۱۳۵۹ تا سال ۱۳۶۳ با فرماندهان سپاه به حشر نشستند و تا
آنجا پیش رفتند که به قول خودشان "رضائی" هم ایشان را میشناخت و سخنرانی ایشان باعث بحرانی در سپاه شد. برای اطلاع خواننده باید اشاره کرد که آقای گنجی بلافاصله
پس از پيروزي انقلاب ايران، در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شد و در واحد
عقيدتي که در آن روزها با عنوان واحد ايدئولوژي خوانده مي شد، به تدريس
مسائل عقيدتي به نيروهاي سپاه پاسداران پرداخت. او همزمان در مرکز تحقيقات
سياسي ايدئولوژيک سپاه پاسداران در قم فعاليت مي کرد. رئيس مرکز قم،
سعيديان فر از پيروان آيت الله منتظري بود که پس از مدتي برکنار شد (ایشان ابتدا عضو شورای مرکزی سپاه بوده و پس از مدت کوتاهی مسئولیت سپاه قم به او واگذار شد و این مسئولیت تا اواخر سال 1360 ادامه داشت . ( 5 )
من
در مقاله قبلیام سوال کرده بودم که آقای گنجی لطفا در مورد "عباس
دوزدوزانی" و رابطهای خود با ایشان توضیح بدهید. آنچه که مهم هست انست که
چگونه یک جوان ۱۹ ساله مثل آقای گنجی چنان پیش میروند که در ردهٔ بالای
سپاه قرار میگیرند. چه عاملی باعث میشود که آقای گنجی (چنان
مظلومانه مدعی میشوند که ۱۹ ساله بودند و جوان و مثل همهٔ مردم دلسوز
انقلاب)، بعد از چند سال در سپاه بودن با سران جنایت کار رژیم همانند رضائی حصر و نشر میکنند و آقای صانعی و منتظری هم ایشان را خوب میشناسند ؟
ایشان تنها نیستند. عمادالدین باقی، عباس عبدی، سعید حجاریان،... همه و همه بچهٔ های" نازی آباد" یا "۱۳ آبان" بودند و همه به رتبهٔ های بالای سپاه منصوب شدند و همه (اکثرا) امروزه مدعی آزادیخواهی هستند. اکبر گنجی راحت می توانست بگوید که یا "عباس" را نمیشناسد یا اینکه "عباس"ربطی به ایشان ندارد. اما هر کسی که "عباس دوزدزانی" را میشناسد میداند که عباس دوزدوزانی از پایه گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اولین
فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی, تشکیل دهنده ای هسته ی اولیه ی
سپاه بوده و بیانیه ی اعلام موجودیت سپاه به قلم ایشان است.
خود"عباس دوزدوزانی"برخلاف تصورعامه مدعی هست که تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران در ارديبهشت 57 بوده ( 6 ) . البته تمامی اطلاعات حاکی ازانست که بنیان سپاه در اوایل انقلاب صورت گرفته است. اگر چه "عباس دوزدوزانی" همچون خیلی از همکاران سابقشان این روزها مدیریت یک دبیرستان را به عهده دارد اما این نماینده سابق مجلس، وزیر
ارشاد در دولت شهید رجایی ، اولین فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی، مشاور وزیر علوم در دوران وزرات دکتر مصطفی معین ، مشاور ارشد رئیس
جمهوری در دوران ریاست جمهوری دکتر سید محمد خاتمی، عضو و رئیس دومین
شورای اسلامی شهر تهران و.....( 7) ، عضو گیرندهٔ خیلیها از عناصر سپاه " نازی آباد" و" کوی۱۳ آبان " میباشد. علت مهم بودن "عباس" در عضو گیری این اشخاص ، درجه بالای این عناصر در سپاه می باشد. همانطور که آقای "اکبرگنجی" خودشان مطرح میکنند صدای ایشان و رفقایشان به گوش خمینی هم رسیده بود. این عناصر در عرصهٔ سیاسی چهرههای معروفی کاملا دارند. از آن جمله هستند: سعید حجاریان، عمادالدين باقی، عباس عبدی، عبدالله رمضان زاده، تقی محمدی، اکبر گنجی، محمد علی رحیمی و کلی دیگر.
من نه به خود و نه به هیچ کس دیگری حق میدهم که در مورد کسی قضاوت کنم. قضاوت به عهدهٔ مردم، خواننده نوشته ها ،
قاضی دادگاه و ... میباشد. ولی وقتی که آقای گنجی مدعی میشوند که
ایشان عضو سپاه بوده اند اما بعد چند سال تا رده ی بالای سپاه درجه میگیرند
(اگر چه آن زمان سپاه درجه یی نبود) و تمام کسانی که با ایشان هم پیاله
بودند از سران اطلاعاتی هستند، چگونه میشود که نباید سوال کرد؟ آقای
حجاریان به عنوان بنیانگذار اطلات سپاه و کسی که مخالف عضویت سعید امامی در
وزارت اطلاعات بوده شناخته شده است، چگونه هست که ایشان در کمیته نازی
آباد بوده و اکبر خوش گوش را نمیشناخته؟ آیا نارواست که
بدانیم چگونه و توسط چه کسانی شکنجه شدیم؟ آیا فحاشی هست که بدانیم چه
کسانی جوانان، زنان، مادران یا پدران بی گناه مارا به جوخه ی اعدام بردند؟ آیا گناه هست که بدانیم چگونه به دختران ما قبل از اعدام به نام خدا، مصلحت و اسلام تجاوز کردند تا به بهشت نروند؟
آقای
گنجی شما یا نمی دانید یا انکار میکنید. کمیته حقیقت یاب باید سالها قبل
درست میشد و اگر شما حقیقت جوهستید بگویید که چه میدانید مگر آنکه فکر
میکنید که بیان حقیقت برای خودتان دردسر درست خواهد کرد. این را هم خوب بدانید که ما دنبال شما و رفقای خوبتان مثل حجاریان ها هم
نیستیم. ما دنبال حقیقت هستیم. شما پاسدار سر کوچه آبان نبودید. شما عضو
ساده ی کمیته محل هم نبودید. شما همانطور که خودتان اذعان کردید عضو ردهٔ
بالای سپاه بودید، همانگونه که حجاریان ها ، عبدی ها ، باقی ها و سازگارها بودند. لطفا بگویید که چه میدانید. ما خواهان حقیقت هستیم.
ما میخواهیم بدانیم که چرا بخش اطلاعات سپاه و حکومت اسلامی آدمهایی مثل
شما را به ترکیه، پاکستان و یا کشورهای همجوار فرستاد آنهم بعد از سال
های۶۳ و بعد از جدایی شما از سپاه. چگونه هست که ابوشریف به افغانستان
میرود؟ ساده آن که ما خواهان افشای جنایتهای رژیم هستیم و شما، سازگارها،
حجاریانها ،باقی ها،مخملباف ها، همهٔ ی شما ذهنتان سرشارازاین اطلاعات است. ما میخواهیم که حقیقت باز یابی شود. همین و والسلام.
آقای گنجی بگذارید بعضی از بچه محل ها یتا ن را از نازی آباد و سیزده آبان معرفی کنیم و نشان بدهیم که شما کجا ایستاده بودید:
عمادالدين باقي متولد
5 ارديبهشت 1341 عضو انجمن حجتيه، انجمن اسلامي گروههاي جنوب تهران كه
پايگاه اوليه آن در "مسجد هرندي دروازه غار" بود را راه اندازي كرد. خطبه
عقد ش را حضرت امام جاري كردند. امام خميني وكيل زن عمادالدين و آيت الله
توسلي وكيل عمادالدين باقي در اجراي خطبه عقد شدند. این مساله از اینجا مهم
هست که آقای باقی در اواسط سال 1359 در كنار تدريس در آموزش و پرورش (۱۸
سالشان هست) به سپاه پاسداران پيوست و ابتدا به كمك تعدادي از همكاران
سپاهي خود يكي از مناطق فرهنگي سپاه در تهران را تأسيس و كلاسهاي آموزشي
برپا كردند كه بيشتر دوستان و همكارانش در اين منطقه فرهنگي به شهادت
رسيدند. سپس او به دفتر سياسي سپاه پاسداران رفت و در بخش خارجي اين دفتر
مسئوليت اخبار و تحليل اروپا و آمريكا را بر عهده داشت.در اثر عكس العمل
هاي تندي كه يكي از مقامات بلند پايه سپاه در آن زمان عليه مقالات حزب
قاعدين داشت كه معروف به نوعي جانبداري از انجمن حجتيه بود ناگزير از
استعفا دادن از سپاه در سال 1363 شد ( 8 ). هر کسی که گذارش به کمیته هرندی افتاده باشد هیچگاه فراموش نمیکند که چه انسانهای پستی آن جا کمیته چی بودند.
عبدالله رمضان زاده فرزند دوم یک خانوادهٔ هشت نفری از والدینی کرد است که در سال ۱۳۴۰ در شهرستان گچساران به دنیا آمد. پس از تولد به همراه خانواده به شهرستان بیجار، محل زندگی پدری خویش، بازگشت. در سال ۱۳۴۹ به همراه خانواده به تهران مهاجرت کردند و در محله سیزده آبان در مجاورت شهر ری سکنی گزیدند. هنگام ورود خمینی
به تهران از محافظین او بود.رمضان زاده در سال ۱۳۵۹ از دبیرستان هدف دیپلم
ریاضی خود را گرفت. وی در سال ۱۳۶۱ پس از اتمام دوره سربازی که مصادف با
بازگشایی دانشگاهها بعد از انقلاب فرهنگی بود، در کنکور آن سال نمره عملی پذیرش در دانشگاه امام صادق(ع) را کسب کرد. و به سبب شرایط زمانی بعد از انقلاب اسلامی و دغدغههای مذهبی و انقلابی در رشته علوم سیاسی به عنوان اولین دوره دانشجویی وارد دانشگاه امام صادق شد. وی مدرک لیسانس و فوق لیسانس خود را از دانشگاه امام صادق کسب کرد. رمضان زاده از شاگردان آیت الله مهدوی کنی محسوب میشود . برای ادامه تحصیل به کشور بلژیک اعزام شد و توانست طی مدت چهار سال مدرک دکتری خود را از دانشگاه لوون (Katholieke Universiteit Leuven) کسب کند ( 9 ). } (دانشگاه
در ابتدا با در سه رشته معارف اسلامي و تبليغ (الهيات) ، معارف اسلامي و
علوم سياسي، معارف اسلامي و اقتصاد، در مقطع كارشناسي ارشد پيوسته، آغاز به
كار كرد. گروهي از جوانان متعهد و مستعد كشور از همان سالهاي آغاز تاسيس،
براي تحصيل به اين دانشگاه وارد شدند) { http://www.isu.ac.ir/Farsi/History.htm) )} ۱) غلطهای انشای از خود سایت دانشگاه هست. ۲) در سال ۱۳۶۱ کنکوری برگزار نشد، همانطور که اشاره شد افراد دست چین شده بودند { . لازم به تذ کر هست که "رمضان زاده" مورد سوه قصد یک تیم از طرف سازمان مجاهدین قرار گرفت اما جان سالم به در برد.
محمد شریعتمداری وزیر بازرگانی در دولت دوم محمد خاتمی بوده است.وی عضو جمعیت دفاع از ارزشهای انقلاب اسلامی و از حامیان محمد محمدی ری شهری در انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ بود. ایشان در سالهای اولیه انقلاب از اعضای ارشد وزارت اطلاعات بوده اند.محمد
شريعتمداري هنگام تأسيس وزارت اطلاعات پي ريزي وزارت و جذب نيرو و ايجاد
ارگانهاي اطلاعاتي زير مجموعة وزارت را عهده دار شد. در اين مجموعه كسي هم
چون سعيد حجاريان طراح قانون تأسيس وزارت سمت سرپرستي را داشت. او و
شاهچراغي كه بعدها سرپرست كيهان و بعد هواپيمائي شد و در يك سانحة هوائي
مشكوك به قتل رسيد، احمد پورنجاتي و اصغر حجازي (قمر وزير ولي فقيه و مسئول
اطلاعات ويژه) محمدي گلپايگاني رئيس دفتر سيدعلي آقا رهبر، مديران ارشد
وزارت اطلاعات بودند . ( 10 )
تقی محمدی بچه
نازیآباد و یکی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. سازمانی که
حجاریان، بهزاد نبوی، محسنآرمین، مصطفی تاج زاده، محسن امین زاده،
محمدباقر ذوالقدر، احمد توکلی و ... از بنیانگذاران آن بودند.وی همچنین یکی
از اعضای اولیه دفتر اطلاعات نخست وزیری بود . ریاست این دفتر در آن دوران
با خسرو تهرانی مشاور امنیتی خاتمی بود و سعید حجاریان مسئولیت بخش خارجی و
ضدجاسوسی آن را به عهدهداشت . تقی محمدی یکی از همراهان سعید حجاریان
بود، او و دیگر مهرههای اطلاعاتی و امنیتی رژیم به خوبی وی را میشناسند.
تقی
محمدی هیچگاه مخالف رژیم نبود و هیچگاه به جرگه مخالفان رژیم آنگونه که
دستگاههای تبلیغاتی رژیم اینروزها در بوق کردهاند نپیوست.وی در سال ۶۴
در حالی دستگیر شد که کاردار دولت جمهوری اسلامی در افغانستان بود. با توجه
به نقش مخرب دولت جمهوری اسلامی در افغانستان و حمایت از نبرد جنگجویان
بنیادگرا علیه دولت نجیبالله، میتوان به نقش حساس وی در رژیم پی برد.
در
سال ۶۴ ابتدا با دستگیری تقی محمدی شروع کردند و سپس به خسرو تهرانی و
بهزاد نبوی رسیدند. هر دوی آنها مدتی در اوین آب خنک خوردند و عاقبت تقی
محمدی که شدیدا تحت فشار قرار گرفته بود در سلول انفرادی دست به خودکشی زد .
به دنبال این واقعه به دستور خمینی ، پرونده مختومه شد . ضمناً برخی
خودکشی او را در زندان که به دنبال شکنجه های طاقت فرسا [توسط تیم لاجوردی ]
روی داده ، زیر سئوال می برند . ( 11 )
سعید حجاریان (متولد
۱۳۳۳ هجری شمسی-۱۹۵۴ میلادی) که دارای سوابق امنیتی و اطلاعاتی بود و جزو
موسسین وزارت اطلاعات به حساب میآید، پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ در نخستین
انتخابات شورای اسلامی شهر تهران
به عنوان نایب رییس به این شورا راه یافت و در عین حال سمت مشاور سیاسی
رییس جمهور وقت را نیز بر عهده داشت. همچنین مدتی نیز ریاست سازمان مطالعات
استراتژیک در طی سالهای دهه ۷۰ را بر عهده داشت. سعید حجاریان در مورد خودش مدعی هست که: " من آدم تئوريكي بودم".
حجاريان
رفيق نزديک تقي محمدي کاردار ايران در افغانستان بوده است.تقي محمدي در
رابطه با بمب گذاري در ساختمان نخست وزيري دستگير شد. تا شروع به بازکردن
پرونده کرد، جنازه او را کف سلول ديدند. بعد از مرگ محمدي پرونده ادامه
پيدا نکرد. اگر او کشته نميشد نفر بعدي بايد "سعيد مظفري" (حجاريان) را
ميگرفتند چون با هم بودند.حجاريان در دفتر اطلاعات نخست وزيري در سمت
معاون خسرو تهراني در امور ضد جاسوسي فعاليت نموده است و در تاسيس وزارت
اطلاعات نقش اساسي داشته است و در دوران وزارت ري شهري مديرکل آن وزارتخانه
بود.حجاريان پس از دولت "ميرحسين موسوي" به تدريج خود را از وزارت اطلاعات
جدا ساخته و به مرکز تحقيقات استراتژيک رياست جمهوري پيوست که موسوي
خوئينيها رئيس آنجا بود. وي در آنجا به سمت معاون سياسي موسوي خوئينيها
منصوب شد. علي رغم اينکه حجاريان در مصاحبههاي خود اعلام ميکند دليل
خروجش از وزارت اطلاعات، علاقمندي به کار در رياست جمهوري بوده است اما علت
خروج حجاريان از وزارت اطلاعات مخالفت وي با سپردن وزارت اطلاعات به علي
فلاحيان بود. (12)
عباس عبدي
متولد 1335 در محله دولاب تهران، بزرگ شده در محله نازيآباد تهران در
كنار سعيد حجاريان است. همکلاس دوران کودکي و همفکر دوران نوجواني كه بعدها
در اطلاعات نخست وزيري در كنار خسرو تهراني همکارش گرديد. در
سال 1353 وارد دانشكده پليتكنيك تهران (دانشگاه اميركبير كنوني) شد و در
سال 1363 در رشته مهندسي پليمر فارغالتحصيل شد. از دانشجوياني است كه در
تصرف لانه جاسوسي نقش فعال داشت. عبدي هرچند به عنوان سخنگوي دانشجويان
اشغال كننده سفارت ظاهر شد اما در واقع به لحاظ تشكيلاتي عضو شوراي بازو
بود. به گفته «دكتر پور يزدان پرست» از دانشجويان خط امامي شوراي مركزي
دانشجويان عبارت بودند از: اصغرزاده، رضا سيف اللهي، محسن ميردامادي، حبيب
الله بيطرف و رحيم باطبي. بعد از اين شوراي مركزي، شوراي بازو بود . ( سايت مركز انقلاب اسلامي11 آبان 1385) به دعوت دوستان عباس عبدي
به دفتر اطلاعات نخستوزيري در بخش بررسي روابط خارجي آمد. اين قسمت بعدها
به طور كامل به وزارت اطلاعات منتقل شد و مدت كمي را در آن وزارتخانه و در
اداره بررسي اطلاعات كشورهاي همسايه فعاليت كرد.
عبدي
دربخش اطلاعات خارجي نهاد اطلاعات نخست وزيري مشغول به كار شد و در زمان
دادستاني موسوي خوئينيها عبدي سمت معاونت سياسي او را داشت. به همين دليل
از آمران اصلي قتل عام سياه سال67 شناخته شده است. در سالهاي بعد عبدي به
اصلاح طلبي روي آورد وبه روزنامه نگاري پرداخت. اوعلاوه بر روزنامه سلام در
روزنامه هايي از قبيل بهار، صبح امروز، مشاركت، نوروز، راه نو مقاله مي
نوشت و به خاطر اختلاف نظرهايش با بخشهايي از هيأت حاكمه چند بار دستگير
شده و به زندان افتاد. عبدي عضو مؤسس، شوراي مركزي و دفتر سياسي جبهه
مشاركت و نويسنده سه بيانيه هاي اين حزب در کنگره هاي اول تا سوم بوده است.
(براي اطلاعات بيشتر از فعاليتهاي عبدي مراجعه شود به مقاله يكي از پنج روزنامه نگار برتر سال85 نوشته مازيار رادمنش، 17ارديبهشت 86، در سايت اينترنتي روز آن لاين)
"محمد علی رحیمی" ، متولد سالهای ۱۳۳۵-۱۳۳۷، قبل از انقلاب کمی مذهبی و
گاها طرفدار "حزب پان ایرانیست" به رهبری "محسن پزشک پور" بود. در مرکز
رفاه خانواده ۱۳ آبان تایپ کردن را به خانمها یاد میداد. ازآنجایی که درکوچه ی فروردین مینشستند با مسجد "امام رضا"
میا نه خوبی داشت. در همان مسجد با "عباس دوز دوزانی" آشنا شد. نمیدانم
که "محمد علی" بعد از انقلاب چه کاره بود ولی خوب میدانم که تحصیلات
دانشگاهی نداشت. در پاکستان مسوًل فرهنگی
یا دیپلمات ایران بود و در سال ۱۳۶۹ (۱۹۷۰) در پاکستان ترور شد. (در سال
۱۹۷۰ تعداد کشته شدگان جنگهای شیعه و سنی و قومی در آن منطقه به حدود ۲۰۰
نفر رسید. حکومت ایران شدیدا در آن منطقه فعال بود . ( 14 )
اسامی زیادی هم مانند "عزیز رجب زده" فرماندهٔ کنونی پلیس تهران یا برادرش "فوری"، که توسط زنش به قتل
رسید هست که فعلا از باز گو کردن آن خود داری خواهم کرد ولی در شرایط
دیگری اگر احتیاج بود نام آنها را خواهم آورد. اما نمونه های فوق صرفاً
نشان دهنده انست که آقای اکبر گنجی، حجاریان، عباس عبدی، محمد علی رحیمی
همه از سران بالای اطلاعات رژیم بودند. سوال اینست که شما که در سالهای
۱۳۵۸-۶۳ در ردهٔ بالای رژیم بودید چه اطلاعاتی را دارید که امروزه بعد از ۳۰ سال
هنوز آنرا "خلاف مصالح" میدانید؟ محمد علی رحیمی مسول فرهنگی در پاکستان
بود، گنجی در ترکیه و آقای عمادالدين باقی به قول خودشان مسئول دفتر بخش
خارجي سياسي سپاه پاسداران و مسئول اخبار و تحليل اروپا و آمريكا و سعید حجاریان جزو موسسین وزارت اطلاعات به حساب میآید. این امر از این جهت مهم هست که اینان نه تنها رتبههای بالایی داشته اند بلکه انبار اطلاعاتی هم هستند.
ببینیم آقای گنجی در رابطه با کشتار ۶۷ چه میگویند:
"من
خودم از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹، بمدت ۳سال، در کشور ترکیه بودم و اصلا آنموقع
من در ایران نبودم و تا وقتی در ترکیه بودم اصلا از این حادثه مطلع نشدم،
چون خیلی از ایران دور بودیم و ارتباطمان با ایران خیلی خیلی کم بود. …» ( 15 ). این
صحبت شما نه تنها با هیچ منطقی موافقت ندارد بلکه هیچ صداقت و پرنسیب
انسانی ی را هم با خود به همراه ندارد. صادقانه ابراز میکنم که شما دروغ
شاخداری میگویید. اگر میگفتید که میدانستید ولی بنا بر بعضی شرایط
اعتراضی نکردید آغوش من صمیمانه برای شما باز بود ولی زهی بیشرمی. شما سرا
پا دروغ میگویید. آقای گنجی مردم احمق نیستند. سوال خیلی ساده است: چگونه
هست که مرید منتظری هستید، به دست ایشان از حکم اعدام (به ادعای خودتان)
آزاد شدید، اما نمیدانید ایشان چه گفتند و چرا از مصدر امامت خلع شدند؟ دست
مریزاد. میگویند آدم دروغ گو کم حافظه هست. واقعا این جملهٔ شما توهین به
همهٔ انسانهاست.
آقای
گنجی سوال من از شما اینست که سپاه سالهای ۶۰ چگونه در قتل عام جوانان
شرکت کرد و نقش هر کدام از سران رژیم در این جریانها چگونه بود. بگذریم که
اکبر گنجی مدعی شده بود که سالی که در کنفرانس برلین بود از قتل عام سال
۱۳۶۷ زندانیان سیاسی با خبر شد و کلی تناقضات دیگر که خواننده را به مقاله
"ایرج مصداقی" رجوع میدهم. اما اگر قصد گاندی بودن ایران را دارید، لطفا
صداقت داشته باشید. چون از سران سپاه رژیم بودید توضیح بدهید که سپاه به چه
مشغول بود.
چگونه
هست که شما از کشتار جوانهای زیر ۱۸ سال یا خبر نداشتید یا اینکه اعتراضی
نکردید؟ چگونه هست که آیت الله منتظری را میشناسید و ایشان هم از شما حمایت
کردند اما به خود این اجازه را ندادید که نامههای ایشان را در اعتراض به
کشتار و تجاوز و دخترن بخوانید و دلیل عزل ایشان را بدانید؟ در همان سا لها
آیتالله منتظری به آیتالله خمینی چنین نوشتند:
"
آيا ميدانيد در زندانهاي جمهوري اسلامي به نام اسلام جناياتي شده كه هرگز
نظير آن در رژيم منحوس شاه نشده است ؟! آيا ميدانيد عده زيادي زير شكنجه
بازجوها مردند؟ آيا ميدانيد در زندان مشهد در اثر نبودن پزشك و نرسيدن به
زندانيهاي دختر جوان بعدا ناچار شدند حدودبيست و پنج نفر دختر را با اخراج
تخمدان و يا رحم ناقص كنند؟! آيا ميدانيد در زندان شيراز دختري روزه دار
را با جرمي مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام كردند؟ آيا ميدانيد در بعضي
زندانهاي جمهوري اسلامي دختران جوان را به زور تصرف كردند؟ آيا ميدانيد
هنگام بازجوئي دختران استعمال الفاظ ركيك ناموسي رائج است ؟ آيا ميدانيد
چه بسيارند زندانياني كه در اثر شكنجه هاي بي رويه كور يا كر يا فلج يا
مبتلا به دردهاي مزمن شده اند و كسي به داد آنان نمي رسد؟ آيا ميدانيد در
بعضي از زندانها حتي از غسل و نماز زنداني جلوگيري كردند؟ آيا ميدانيد
دربعضي از زندانها حتي از نور روز هم براي زنداني دريغ داشتند اين هم نه يك
روز و دو روز بلكه ماهها؟ آيا ميدانيد برخورد با زنداني حتي پس از
محكوميت فقط با فحش و كتك بوده ؟" ج2 – 1163 ( 16 ).
آقای
گنجی همان طور که خودتان خوب میدانید، شما و رفقای شما بعد از اینکه مدعی
هستید از سپاه استعفا دادید، همه در وزارت ارشاد استخدام شدید (اگر چه همه
شما معتقد هستید که از سپاه بیرون آمدید).
بگذارید
قبول کنیم که شما عضو ساده سپاه بودید و بعد استعفا دادید. خوب
مسول فرهنگی بودن، آن هم در ترکیه که مقام شاخصی هست عزیز. بگذارید کمی
صادق باشیم. شاید خوانندهها ندانند که چه کسی مسول و کنسولگر ایران در
ترکیه بود ولی شما که خوب میدانید عزیز. بگذارید که برای خوانندگان توضیح
بدهم که زمانی که شما به گفتهٔ خود مسوًل فرهنگی ایران در ترکیه بودید چه کسی کنسول گر ایران بود: آقای منوچهر متکی. بله همین آقای منوچهر متکی ( سفیر جمهوری اسلامی ایران در ترکیه 1364تا 68).
متكي
در سال1364 به عنوان سفير رژيم در تركيه منصوب شد. ولي كار اصلي او
پشتيباني ازتيمهاي ترور و ايجاد تسهيلات با پوشش ديپلماتيك براي آنها بود.
در آن ايام تيمهاي ترور رژيم در تركيه دست به ترور تعدادي از مخالفان زدند.
به چند نمونه از «تك زني»هاي آنان (اصطلاحي كه بين خودشان رايج بوده است)
اشاره ميكنيم:
ـ 11 خرداد1364 ترور سرهنگ بهروز شهورديلو در استانبول
ـ 2دي1364 ترور سرهنگ عزيز مرادي در استانبول
ـ 2 آبان 1365 ترور سرهنگ احمد حامد منفرد، در آنكارا
ـ 10 آذر 1366 ترور جواد حائري يك مخالف رژيم در منزلش در استانبول
ـ 3 مرداد 1366 ترور محمد حسن منصوري و يكي از دوستانش در استانبول
ـ شهريور65 حمله به كنيسة يهوديان در استانبول
ـ قتل
يك ديپلمات سعودي. روزنامه حريت چاپ تركيه در 6 خرداد 1368 گزارش داد يك
گروه 14 نفره هنگام نفوذ به خاك تركيه از ايران براي انجام كار تروريستي
دستگير شدند. رئيس اين گروه در قتل ديپلمات سعودي در آنكارا دست داشت.
- علاوه
براين عده تعدادي از شهروندان تركيه نيز قرباني «تك زني»هاي تيمهاي تروري
شدند كه در پشت پرده همه شان متكي نقش اول را داشت. از جمله آنان ميتوان ا
ز افراد زير نامبرد:
ـ 31 ژانوية 90 (11بهمن68): پرفسور معمر آكسوي رئيس جمعيت حقوقدانان تركيه و وكيل سابق مجلس تركيه مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
ـ 16 اسفند 68: ترور چتين اِمَچ: روزنامهنگار ترك
در آبان ۱۳۶۷ تروریستهای سفارت رژیم در استانبول مجاهدی که ابوالحسن مجتهد زده" نام داشت را ربودند و پس از شکنجه قصد انتقالش به ایران را داشتند . (17)
آقای
گنجی آیا این صحیح نیست که شما یکی از بر گذار کنند گان مراسم ختم خمینی
در ترکیه بودید؟ شما چطور متناقض صحبت میکنید. از یک طرف نمیدانید که در
سال ۱۳۶۷ در ایران چه میگذ شته، ولی در همان زمان مقام بالای مملکتی بودید
و مراسم ختم هم میگرفتید؟ آقای گنجی خیلی از انسانهای خوب طرفداری از
خیلی از آدمهای بد و دیکتاتور کرده بودند اما صادقانه باید اذعان کرد و
درعمل صداقت داشت. خیلی از مردم عادی آلمان سربازان هیتلر بودند؟ مگر جز
اینست که به بسیاری از جوانهای مذهبی و ساده لوح ایران کلید پلاستیکی
ساخت چین را به بهانهٔ کلید بهشت میدادند تا از روی مین رد بشوند؟ اینها
آدمهای ساده یی بودند که عملکردشان اگر به مرگ خودشان منتهی نشد به
ناراحتیهای روانی، اجتماعی یا خانواده گی شان ختم شد. خیلی از این
انسانها قبول کردهاند که راه اشتباهی میرفتند و خواهان از بین رفتن ظلم،
بی عدالتی و محاکمهٔ سران این رژیمها هستند ولی شما که جزو رهبری بودید
نه تنها به اشتباه خود اذعان نمیکنید بلکه دیگران را احمق، فحاش و خود سر
مینامید که باید دادگاهی شوند. چگونه هست این منطق شما؟ آیا ما زندانیان
سابق باید محاکمه بشویم چون خواهان بازگویی ی حقیقت هستیم؟ این است منطق
شما؟
چطور هست که امروز هم که درخارج هستیدهنوز بعد از۳۰ سال صلاح مصلحت میکنید؟از
این بگذریم که شما بعد از ۸ ماه در خارج بودن ادعا کردید که بدون همسرتان،
معصومه شفیعی، نمیتوانید زندگی کنید و ایشان هرگز به خارج نخواهند آمد، که دختران شما و همسرتان مشغول تحصیل هستند. آقای گنجی الان از آن موقع ۲ سالی میگذارد حالا مصلحت چه کسانی را در نظر دارید؟ ( 18 ) از روابط رژیم اگر خبری ندارید چگونه هست که خواجه حافظ شیرازی در قبر خود خبر دارهست اما شما نه؟ اگر هم اطلاعات را دارید لطفا برای بیان حقیقت دهان باز کنید.
اگر قرار باشد که کمیته یا هییًت
حقیقت یابی برای محاکمه ی سران حکومت جمهوری اسلامی ایران درست بشود منطق
حکم میکند که شما و رفقایتان صندوقچهٔ قلبتان را باز کرده، به آغوش مردم
بیایید و حقیقت را باز گویی کنید. چرا که یک
کمیسیون حقیقت یاب یا یک کمیسیون آشتی ملی، آن کمیسیونی است که در جهت
کشف و افشای خلاف کاریها، جنایتهای آنها که در حکومت بودند ( و بسته به
موقعیت آن، آنها که با آن رژیم همکاری میکردند) با امید به حل و فصل گذشته و افشای آن میباشد. آیا شما حرکتی دراین مورد کرده اید؟
آقای
گنجی شما چه زیبا گفتید که در هر جامعه "عنصر اعتماد" و "عنصر اطمینان"
باید وجود داشته باشد که جامعه را به هم وصل کند. اما همانگونه که یادتان
رفت اضافه کنید که کمیته حقیقت یاب نیاز به باز گویی حقیقت از طرف همهٔ
اعضای جامعه را دارد، این را
هم فراموش کردید که ما (زندانیان سابق و همهٔ آنها که مستقیم و غیر مستقیم
تحت شکنجه، آزار و ........ رژیم بودند) چگونه به شما اطمینان کنیم که از
رهبران سپاه بودید؟ شما با ذکر اینکه "صلاح نیست"، از بازگویی حقیقت طفره
میروید. جالب
تر آن که دروغهای شما به قول معروف شاخدارهم هستند. آخرچگونه چنین ترهاتی
سرهم میکنید و توقع دارید که کسی هم آنها را باور کند؟ تنها کسانی که به
شما باور دارند یاران توده یی- اکثریتی ی شما یا خاتمی چیهای ۲ خردادی
هستند که هیچ وجهه ی انسانی هم در آنها نیست. آنها هم مثل شما شارلاتان
هستند. آنها هم مثل شما با حکومت خمینی همکاری کردند. آقای گنجی دروغ که
میگویید لطفا با بعضیها مشورت کنید چون این دروغهای شما خیلی بچه گانه
هستند.
آیا نمیخواهید بگویید و یا حتا بدانید که چگونه "سردار عزیز رجب زده" (برادر فوری foori, ) و بچه محل خودتان، از کفتر بازی به مقام رئیس پلیس تهران رسید؟ آنهم عزیزی که کلاس دهم روهم نتوانست تمام کند ؟ فکر نمیکنید مردم باید بدانند که چگونه حدود ۷۰۰ نفر(بله اشتباه نمیخوانید هفتصد نفر) از بچههای "۱۳ آبان" در سال ۱۳۶۴ دستگیر شدند؟ آیا این صحیح نیست که رفیق شما "حجاریان" آنها را در کمیته "نازی آباد" بازجویی میکرد؟ می توان پرسید که اگر خود نمیدانید لطفا از رفقای عزیزتان بپرسید که بچههای ۹۰ نفری "نازی آباد" را چه کس یا کسانی باز جویی می کردند؟ خودتان که حتما "علی و محمد حیدری" را میشناسید. هر دو جزو بچههایی بودند که به ۹۰ نفریهای نازی آباد معروفند که قبل از ۳۰ خرداد دستگیر شدند. خیلی از آنها ساکنان "۱۳ آبان" بودند. اسامیشان را خوب میدانم ولی الزامی در بردنشان نمیبینم ولی اگر خواستید برایتان نام خواهم برد.
نام بردن هر کدامشان اشک مرا خواهد آورد. آنها اکثرا متولد ۱۳۴۰
بودند. خیلی ها که درزندا ن اوین بودند "اکبر خوش گوشت" این بچهی "نازی
آباد" ، این جنایت کار را میشناسند.اسم "اکبر خوش گوشت" در کنار نام
"حجاریان" ثبت شده. لطفا در اینترنت دنبالش بگردید و خودتان پیدا کنید. آیا این جرم است که ما بدانیم اینها را چه کسانی باز جویی کردند؟ فحش نامه است اگر فریاد کنیم که آمران آن شناسایی و محاکمه شوند؟ آقای
گنجی به باورمن، آنان که از بیان حقیقت واهمه دارند و خواهان آن هستند که
تاریخ به فراموشی سپرده شود یا خود شریک قافله بودند یا قصد فریب و انکار واقعیت را دارند.
آقای
گنجی شرط گاندی بودن گاندی زیستن است. شرط شخصیت ملی بودن "با شخصیت
بودن" و "مردمی بودن" است. چگونه میشود به شما که برای اولین بار(این جملهٔ
خودتان هست) ، آن هم به خاطر اینکه مقاله مستندی که من نوشتم، و شما آن
را فحش نامه خواندید، مطرح کردید که عضو سپاه بودید؟ آقای گنجی سر خود را
در برف نکنید. شما عضو سپاه نبودید بلکه از عالی رتبگان سپاه بودید. ما شما را بخوبی میشناسیم.آقای
گنجی همان طور که خودتان خوب میدانید، شما و رفقای شما بعد از اینکه مدعی
هستید از سپاه استعفا دادید، همه در وزارت ارشاد استخدام شدید (اگر چه همه
شما معتقد هستید که از سپاه بیرون آمدید) . می توان سوال کرد که این چگونه این امکان پذیر هست؟
آقای گنجی، کدام سیا ست را دنبال میکنید؟
آقای اکبر گنجی ادعا می میکنند چون ۱۹ ساله بودند و مثل همه مردم و انقلابیون، به صف سپاه پاسداران که همه، حتی مجاهد ین و تمامی مارکسیست ها هم خواهان آن بودند، پیوستند. ایشان فراتر رفته و ادعا میکنند که:"گروههای مارکسیست و مجاهدین علم میکردند که ارتش باید منحل بشود و سپاه پاسداران باید به سلاح سنگین مجهز بشود." این ادعا یا از سر نا آگاهیست یا از سر ریا. چرا که هیچ جریانی جز "اکثریت" چنین شعاری نداده بود. آن شعار هم سال۱۳۶۰ بود نه سال ۱۳۵۸. نسبت
دادن چنین شعاری به همهٔ نیروهای چپ و مجاهدین کمال بی شرمیست. آنچه
نیروهای سیاسی چپ معتقد بودند "انحلال ارتش و برقراری ی ارتش خلق بود نه
تشکیل سپاه پاسداران" (نشریه "کار" پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۵۸). انچه که در این امر جالب است انست که آنها که در سال ۱۳۶۰ "خواهان سنگین شدن سلاح سپاه پاسدران" بودند امروزه دقیقا، تکرار میکنم دقیقا همان
سیاستی را دنبال میکنند که آقای اکبر گنجی و شرکا در شرایط کنونی با خود
به یدک میکشند. اتفاقا بعضی از میزبانان آقای گنجی دقیقا همانها یی هستند
که به اکثریتی ها یا ۲ خردادیهای دیروزی معروفند. نیروهای انقلابی اما
اینها را از همان دوران سا لهای ۱۳۶۰، مزدوران بی جیره و مواجب بگیر
جمهوری اسلامی می نامیدند. از انجمله است آقای فرخ نگهدار که در منابع و
خاطرات بعضی از اعضای سابق اکثریت هم قید شده که "اسداله لاجوردی" در
زندان اوین تلفن ایشان را هم داشته است. آقای نگهدار خودشان هم اقرار میکننند . لطفا خوب دقت کنید: یک سال بعد از ماجرای رفیق منصور (محمد رضا غبرایی)،
یعنی در نخستین روزهای بهمن ماه ۱۳۶۱ از طریق دفتر روابط عمومی سازمان،
که یک جایی بود نزدیک چهار راه انقلاب و همیشه حد اقل یکی از رفقا آنجا
حاضر بود، خبر دادند که از ددستانی انقلاب زنگ زده اند بیا ئید صحبت کنیم
راجع به زندانیهای شما. .... تصمیم بر این شد که من بروم . (18) آقای
نگهدارهمانجا اشاره میکنند که ایشان با حاج آقا نگهدار (بابا شان) به
ملاقات حاج آقای تبریزی (منظورشان همان جنایت کار موسوی تبریزی هست) رفته و
خوش و بش میکنند و سر آخرهم میآیند خانه. جالب آنکه نورالدین کیانوری در بهمن ماه ۱۳۶۱ همراه با بسیاری از رهبران، اعضا و هواداران حزب دستگیر شد. آیا واقعا جای سوال نیست که از ایشان پرسید که چگونه هست شما سالم میایید خانهٔ بابایتان، اما کیانوری و بقیه دستگیر میشوند؟ من
خوانند گان را به خواندن این مقاله و گفتگوی نگهدار با اکبر شالگونی دعوت
میکنم چرا که این نوشتار علنی کردن بخشی از همان تاریخی هست که ما
خواستار آن هستیم: چگونه هست که در دما دم کشتار و دستگیری ها، آقای نگهدار
با یک تلفن به ملاقات دادستان میروند ولی ۷۲ نفر از اعضا یشان زندانی و
بعد همهٔ کمیته مرکزی حزب توده هم دستگیر می شوند ؟
جالب
تر آنکه اگر به تاریخ بر گردیم، همین "اکثریت" و "حزب توده" اطلاعیه
مشترکی در حمایت از انتخاب "خامنه یی" به ریاست جمهوری دادند (مورخ ۱۰ مهر
۱۳۶۰). اتفاقا همین سازمان بود که با افتخار در نشریه خود ادعا کرد که در
سرکوب "سربداران در آمل" شرکت کرد. به عبارت دیگر آنها همچون شما معتقد به
مسلح شدن سپاه وریاست جمهور شدن ولی فقیهشان خامنه یی هم بودند نه ما. قاطی کردن ما با خودتان اگر از روی کینه نباشد از روی نادانیست.
همانطور که در مقاله اولم " از جان ما چه میخواهید؟" گفتم، چرا افترا زنی
می کنید ؟ چرا میخواهید خود را با لجن مال کردن ما تبرئه کنید؟ ما هیچگاه
به جمهوری اسلامی رای ندادیم . تنها سازمانی که به آن رای داد فقط "حزب
توده" بود. "سازمان مجاهدین" هم مشروط رای داد. در شمارهٔ کار (نشریه
سازمان فدائیان شمارهٔ ۶) هم میخوانیم که دادگاهها باید علنی شوند : نشریه "کار" شمارهٔ ۶، پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۵۸: .... اعتقاد داریم که برای آگاهی مردم از جنایتهای این عناصر، باید آنان در دادگاههای علنی محاکمه گردند،...
آقای گنجی ما هیچگاه ترسی نداریم که به اشتباهات خود اقرار کنیم ولی ما
را همدست و همراه رژیم خواندن فقط برای لجن پراکنی علیه نیرهای مردمی و
انقلابی و تبرئه خودتان هست. تاریخ خود گواهی است که نیروهای انقلابی
اولین کسانی بودند که خواهان دمکراسی، شوراهای مردمی و دادگاههای علنی
بودند. اما این سپاه پاسداران بود که بمبهای خوشه یی به میان تظاهر
کنندگان میانداخت. (تظاهرات سازمان پیکار در راه طبقه کارگر و بمبهای خوشه
یی در سال ۱۳۶۰).
آقای گنجی ما چهرههای نا آشنایی نیستیم:
آقای گنجی همهٔ کسانی که از شما سوال کردند اسمشان واقعی بود به جز من. ایرج مصداقی، بهرام رحمانی، مسعود نقره کار، امیر جواهری لنگرودی، کاظم مصطفوی (حمید اسد یان) و خیلیها ی دیگر، اما هیچکدام به تنبان شما مورچه نینداختند جز من. میدانید چرا؟ چون سوألاتی که من میکنم دقیقا همان سوألاتی هستند که همهٔ مردم ایران میخواهند بدانند (اگر چه تمامی نوشتارعزیزان فوق هم بسیار ارزشمند هست). آقای گنجی من نه تنها با شما دشمنی شخصی ندارم بلکه هیچ غرضی جز باز یابی حقیقت در من نخواهید یافت. سوگند به تمامی انسانهای خوبی که رژیم جنایت کار اسلامی به دارشان
کشید من هیچ تهمتی هم به شما نمیزنم. من نه قاضی هستم و نه هیچگاه حق
قضاوت به خود میدهم ولی آقای گنجی دردنیای بقول خودتان دمکراتیک هر کس که
ادعای ارث میکند باید مدرک نسبیت راهم با خود بیاورد: ما چگونه به شما
اعتماد کنیم در حالی که بعد از ۳۰ سال طفره رفتن و دروغ گفتن هنوز ثمّ
اون بکم ساکت نشسته اید و میخواهید که ما گذشته ی
خود را فراموش کنیم؟ شعار شما که "ببخشیم و فراموش کنیم" هنوز در
گوش ماست. ما نمیتوانیم فراموش کنیم و بخشیدن را هم میسپاریم به باز یابی
شدن حقیقت و به قضاوت مردم. ما نمیتوانیم فراموش کنیم، چرا که حافظهٔ ما
هنوز زنده هست. چگونه میشود زندان بودن و شکنجه شدن خود یا صدای تک
تیرها را فراموش کرد؟ آقای
گنجی مادر من حتا در آمریکا هنوز هم از پلیس میترسد. اگر پلیسی در خیابان
یا پیاده رو راه برود مادر من زهره ترک میشود. گاها دست مرا میگیرد و با
خود به کناری میکشد. چگونه هست که مادر من هنوز ترس دارد؟ مگر میشود به این
پیر زن توضیح داد که اینجا زندان اوین نیست؟ مادر
من زندانی نبود ولی به زمان ملاقات آمدن من زندان اوین را دید. حالا
چگونه هست که من باید فراموش کنم؟ شما بیایید به مادر من توضیح بدهید که
چگونه فراموش کند.
آقای اکبر گنجی از جان ما چه میخواهید؟
یادتان رفته است که در ایستگاه دوم کوی۱۳ آبان بچههای مهر ۶ و آبان ۳ (همقطارهای شما داوود
کله ها ، میرزا جانی ها و....) بساط کتاب و مجلات نیروهای انقلابی را به
هم میریختند و همه را کتک میزدند؟ مگر آقای نعمت حسنی، رفیق
شما، رئیس کمیته ۱۳ آبان نبود؟ لطفا برای مردم توضیح بدهید که آقای "نعمت
حسنی" امروز کجا هستند؟ ایشان چه تصمیماتی در سال ۱۳۶۰ در رابطه با
دستگیریهای نیروهای مخالف داشتند؟ چطور شد که ایشان از کمیته رفتند و
"جهان محمودی" جایگزین ایشان شد؟ ما کتک خوردیم، زندانی شدیم، اعدام
شدیم،..... حالا هم به همکاری و همیاری با رژیم متهم می شویم؟ آقای گنجی همانطور که عرض کردم، آنها که همکاری کردند امروزه در صف شما هستند. (منظور
من به هیچ وجه آن نیست که هر کس که در صف شماست همکار و همیار رژیم بوده.
بلکه معتقدم هر آنکس که همیار رژیم بوده و امروز خود را به اصطلاح مخالف
رژیم میداند در صف شماست). امروزه تنها چیزی که از شما میخواهیم باز
گوی یی حقیقت هست نه لجن پراکنی. اگر سیاست شما را با فرخ نگهدارها در نحوه
ی برداشت، برخورد و تفکرشان نسبت به رژیم اسلامی مقایسه کنیم تقریبا هیچ تفاوتی نخواهیم دید.
با در نظر گرفتن این مساله چگونه هست شما که محکوم به اعدام شدید، در وزارت ارشاد استخدام شده و ۳ سال بعد زیر نظر "منوچهر متکی" مشغول کار شدید؟ آیا شما مسوًل "متکی" بودید یا اینکه ایشان زیر مسوًل
شما؟ آیا میشود کسی را که حکم اعدام برایش صادر میکنند به پست مهمتری
ارتقا دهند؟ آیا این امر غیر منطقی نیست. اما لطفا بگویید چرا وزارت ارشاد
همه شما را در سال ۱۳۶۴ استخدام کرد؟ چرا
کشورهای همجوار ترکیه، پاکستان؟ وزارت ارشاد قصد ارشاد چه کسانی را در
کشورهای همجوار داشت؟ مگر نه این که نیروهای سیاسی از طریق این ۲ کشور فرار
میکردند؟ خوب اگر ریگی در کفش خود ندارید لطفا بگویید آنها که در ترکیه بودند چه کسانی بودند و چگونه عمل میکردند؟آقای گنجی امروز بعد از ۳۰ سال جنایت رژیم صلاح مصلحت چه کسانی را میخواهید؟ حجاریان، عبدی، یا مصلحت مردم را میخواهید ؟ شاید هم مصلحت منوچهر متکی را میخواهید ؟ آیا فکر نمیکنید که بیان حقیقت بخشی از آگاهی و آرامش
روح خانوادهها شود؟ آقای گنجی آیا میدانید بین سالهای۱۳۶۴ -۱۳۵۸ چندین
هزار نفر در ایران اعدام شدند و خانوادههای اینان تشنهٔ آگاهی هستند و
شما که در رابطه با رضایی، رفسنجانی و آیتالله صانعی بودید حدا قل کمی
اطلاعات دارید یا نه؟ زبانم
لال، آیا بیان حقیقت بودن شما در ترکیه امکان دستگیری خودتان در کشورهای
دمکراتیک را به بار خواهد آورد؟ آیا میترسید که شما را محاکمه کنند؟ آیا
این مصلحت، نمایانگر
آغشته بودن دست خودتان در این جرمها میباشد؟ شما خودتان خوب میدانید که
"متکی" به دلیل تروریسم از ترکیه اخراج شد..... زبانم لال. قبل از اینکه جوابیه را شروع کنم هیچ به این فکر نمیکردم.
آقای گنجی، رفیق عزیزم امیر جواهری لنگرودی در نشریه آرش شماره۹۳- ۹۲
اسم ۳۸۷ نفر را برده که حقیقت جویان راه آزادی و دمکراسی خواهان شناختن
آنهاهستند. ما میخواهیم بدانیم که اینها چه کردند، چه میکنند و خواهان
مجازات آنها هستیم. آیا فحاشی است که بپرسیم کدام یک از اینها را میشنا سید
؟ آیا تهمت است بپرسیم اگر کسی خواهان عدالت اجتماعی است لطفا در مورد
اینها اطلاعا تی بدهد؟ ( 19 )
گپی هم دوستانه:
آقای گنجی کسی هم نفهمیده است که شما چگونه فوق لیسانس گرفتید و یا از کجا گرفتید؟ در کدام کنکور شرکت کردید و سر آخر آنکه فوق لیسانس کممونیکتین (مخابرات) یعنی چه؟ -همگان میدانند که دانشگاهها سال ۱۳۶۲ باز شدند و از رفقای شما در کوی ۱۳ آبان
فقط "نعمت حسنی" دانشگاهی بود و خود شما اما نه. با در نظر گرفتن این
مساله چگونه هست شما که محکوم به اعدام شدید اجازه گرفتن فوق لیسانس داشتید
و حتا قبل از وارد شدن به دانشگاه در ترکیه از طرف وزارت اطلاعات استخدام
میشوید؟ چرا که
بازگشایی مجدد دانشگاهها در سال 62 با اعمال فیلترهای گزینشی و عقیدتیِ
بسیار سفت و سخت، به همراه راه اندازی مقوله ی سهمیه های تحصیلی برای
رزمندگان و جانبازان و خانواده ی شهدا و غیره که مکانیزم ساده ای بود برای
تسهیل ورود نیروهای ارزشی به دانشگاهها که بخشی از آنها به تدریج بدنه ی
نهادهای سرکوب دانشجویی را تکمیل کردند.
چطور
هست که ما از دانشگاه اخراج شده، شکنجه شده، آزار و اذیت شده، به خارج
پرتاب شده (اگر چه خیلی از رفقا ی ما اعدام شدند) اما شما رتبه گرفتید، فوق
لیسانس گرفتید، توی زندان قلم و خود کار گرفتید و چند روز بعد از آزادی تان ویزای لندن و بعد هم آمریکا را گرفتید؟ شما در ۱۸ مارس ۲۰۰۶ به دلیل شرایط جسمی از زندان آزاد شدید و در ژوئن ۲۰۰۶ از ایران خارج شده و در ژولای ۲۰۰۶ در آمریکا سخنرانی داشته اید.
بگذارید
تاریخها را با هم مرور کنیم: سال ۱۳۳۸ به دنیا آمدید، ساله ۱۳۵۹، ۱۹ ساله
بودید. نه تنها دانشگاه بسته شد، شما هم دانشجو نبودید. تا سال ۱۳۶۳ که در
سپاه بودید و دانشگاهها هم ساله ۶۲ باز شده بود. سال ۱۳۶۹-۱۳۶۳ در ترکیه
از همه جا بی خبر بودید. آهان، اینجا قید شده که شما بعد از جنگ به
دانشگاه وارد شدید. با پایان جنگ و پس از ورود به دانشگاه، از اوایل دههٔ هفتاد گنجی به حلقهٔ کیان پیوست ( 20 ). البته سوال اینست که "حلقه ی کیان"
یعنی چه؟ آقای گنجی هیچ کدام از تاریخهای شما چه دنیا آمدنتان، چه محل
توّلد تان، چه چه اگاهیتان از شرایط جامعه با هیچ موازین عقلانی جور در
نمیآید. ما را به صداقت تو امید نیست شرمرسان.
آقای گنجی چگونه هست که امروز خود را ناجی ایران میدانید؟ من ا ما نه خواهان رستم دستان هستم نه آرزوی مهدی موعود دارم:
آقای
گنجی من بر خلاف شما نه اعتقادی به امام زمان دارم نه به ناجی زمانه. من
اعتقاد دارم که آگاهی تنها راه رسیدن به آزادی، معرفت اجتماعی هست. من
دنبال رستم دستان نیستم. آن چه که شما هم به عنوان رهبری مدعی میشوید نه مشخصهٔی شماست، نه عبای لقا یتان. در
کعبه ی ما جنگ رسیدن به خدا نیست. انسانها همه خدایند. آنها که برای رسیدن
به عرش الهی خود را به عرش اعلا میرسانند و اعتقاد دارند که مردم به گاندی
یا مصدق احتیاج دارند همانهایی هستند که مردم را احمق و نا لایق مینامند. مردم احتیاج به شاه و شیخ ندارند. و"اعطیو ا لله و اعطیو و الرسول و الول امرالمنکم" در نظام دمکراتیک جایی ندارد. ما را به خیر تو امید نیست شرمرسانید.
خوب
به خاطر داشته باشیم که خمینی، در صحبتهای قبل از به مصدر نشستنش چه
حرفهای زیبایی در رابطه با "حقوق بشر" زد و آزادی را برای همه آرزو کرد.
همگان سخنان او را در رابطه با "آب و برق و گاز مجانی" هنوز
خوب به خاطر داریم. همه خوب میدانند که احمدی نژاد دور سفره مینشیند و
تیلید ابگوشتش را هنوز با نان در دستش میخورد. گاندی زیستن، ساده زندگی
کردن، ولی
صادق بودن و مورد اعتماد بودن است (اگر چه در شخصیت گاندی هم بحثهایی
هست اما گیریم که با شما در سیاست و شخصیت گاندی موافق باشیم). شما هیچ
شباهتی به گاندی ندارید. شما نه تنها به شخصیت گاندی شباهتی ندارید بلکه
به شخصیت خمینی بیشتر شبیه هستید: شما با فرماندهان سپاه در حشر و نشر
بودید. میگویید که برای شما در خواست و تقاضای اعدام کردند و نتیجه
میگیرید که اعدام میشدید اما به رتبهٔ عالی از طرف وزارت ارشاد و بعدها به عنوان مسًول فرهنگی به
ترکیه و کجاها و کجاها منتقل شدید. من قصد ندارم که قضاوت کنم اما حق
شبهه که دارم؟ آقای گنجی هر کس حق دارد که شک کند. شک بنیان هر حرکت علمی
است. انسان اگر به واقعیت جامعه و شرایط اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی بیرونیش
شک نکند عبده وعبید هست. این چنین است که فقهای مذهبی شک کردن را جرم
میدانند و توهین به مقدسات. شما هم
میگویید هر کس که از شما سوال کند یا به اقدامات شما شک کند، یا فحاشی
میکند یا توهین. اما نازنین، به مقدسات عالم شک کردن شیوهٔ خردمندان است. دنیا و علم از شک شروع شده به خرد جمعی میرسد.
آقای گنجی ما چه میخواهیم؟
آقای گنجی، در اینکه شما و دوستانتان حق دارید چگونه بیند یشید را شکی نیست. اما آقای گنجی ما هم حق داریم که از شما و
یا یارانتان که امروزه ادعای "گاندی" بودن و رهبری مردم را دارید بخواهیم
که باز گوی حقیقت شوید. آقای گنجی آنها که در زندان رژیم اسلامی بودند خوب
به خاطر دارند که با زور و اجبار باید فیلم "توبه نستوه" آقای "محسن
مخملباف" را میدیدند . فکر
نمیکنید آنها امروز حق داشته باشند که بدانند که ایشان با گروه "جلال
حبشی"ای خود چه کسانی را دستگیر کرده و کدام یک از آنها به جوخهٔ اعدام
سپرده شدهاند؟ نامهٔ
"محسن مخملباف" به لاجوردی و همچنین شهادت و بعضی از آنها که توسط ایشان
دستگیر شده اند در اینترنت هم موجود هست. فکر نمیکنید که این کمال بی شرمی
باشد که مثلا آقای "محسن مخملباف" نه تنها باز گوی حقیقت نباشند بلکه
امروزه با همکار سابق خود آقای "محسن سازگارا" بیانیه مشترک داده یا همچون
"فرخ نگهدار" برای مردم ایران نسخه مبارزاتی بپیچند؟ آیا ما حق نداریم بپرسیم: شما چه کاره بودید؟ یا
شما چه میدانید؟ و یا اینکه چگونه هست که اکثر شما که ماموران امنیتی،
اطلاعآتی، وزارت ارشادی و حتا همچون سازگاراها و حجاریانها بنیان گذار
اطلاعات رژیم بودید، چگونه است، تکرار میکنم چگونه است که شما نه تنها
اطلاعاتی در باره ساخت و پاخت های رژیم نمیدهید، بلکه تازه خود را از سران
اپوزیسیون رژیم هم میدانید؟ چگونه است که شما که بنیان اعتراضتان "هاشمی
رفسنجانی" بود امروز هم صدای او ضد رژیم جنایت کار اسلامی شده اید؟ همراهی و
هم یاری شما مورد سوال هست.
آقای گنجی حداقل این جسارت و شهامت را داشته باشید همچون عطالله مهاجریان بگویید که سکوت کرده واشتباه کردید: "همه ما که در برابر کشتار جوانان در سال 1367 ساکت ماندیم. گمان می کردیم شرایط جنگ و تهدید خارجی می تواند مجوزی برای چنان جوان کشی باشد، که در تاریخ ما کمتر نظیری برای آن می توان یافت". (عطاء الله مهاجرانی 21 ). یا شاید بهتر است همچون نبوی، یار دانشگاهی مهاجرانی صادقانه اعلام کرد: "آنها در سالهای 60 یه مُشت کمونیست بودن و باید می مردن و شما هم 5% هستید و حقتون همونه ) "!!!ابراهیم نبوی .(22
منابع:
1 ) "حمید داودآبادی" مشاور "مسعود دهنمکی"، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس.
کوی سیزده آبان: محله ۱۳ آبان که در منطقه ۲۰ تهران و در مجاورت شهرری قرار دارد پیش از انقلاب ۱۳۵۷ به نهم آبان شهرت داشت. علت این نام گذاری روز تولد رضا پهلوی ( ۹ آبان ۱۳۳۹ در تهران) فرزند بزرگ محمدرضاشاه و ولیعهد وی بود. ولی بعد از انقلاب به احترام شهدای روز دانش آموز ۱۳ آبان نام گرفت. قسمتی از خانههای ۱۳ آبان را به کارمندان راه آهن
سراسری ایران واگذار کردهاند. درحال حاضر ۱۳ آبان دارای ۷۷ کوچه و ۴۷۴۰
عدد خانه و بالغ بر ۴۵۶۶۰ نفر جمعیت میباشد. (تا آخرین سرشماری)این محله
دارای دو ورزشگاه، با نامهای شهر سالم و صدری است. در مرکز فرهنگی و
آموزشی علوم و فنون شهید رحیمی ۱۳ آبان نیز سالن سینما، کتابخانه،
آموزشگاههای مختلف و... وجود دارد. کتابخانهٔ بسیار مجهز و نمونه ای در
سطح منطقه در این محله از سال 87 افتتاح شد . در این شهرک مساجد زیادی وجود
دارد که معروف ترین و با سابقه ترین آن مسجد جامع امام رضا (ع) است که بیش
از چهل سال سابقه دارد و پس از اتمام باز سازی در اسفند ماه 87 با حضور
دکتر قالیباف افتتاح شد . این مسجد از فعال ترین مساجد شهر ری است .اشخاص
معروفی همچون علیرضا دبیر ، علیرضا اسحاقی ، مجید بادکوبه ای ، عبدالله رمضان زاده ، اکبر گنجی و ... از متولدین یا اهالی این محله هستند.
اختصاصي فاطمه كمالي احمد سرايي.)
9 ) http://fa.wikipedia.org (لطفا کلمهٔ رمضان زاده را در جستجو تایپ کنید.)
14 )An Iranian diplomat Muhammad Ali Rahimi was killed in Multan in December
(20گنجی
چند ماه پس از پایان دوران زندان به خارج از ایران مسافرت کرد. گنجی از
همان ابتدا ، سفر خود را موقتی نامید و گفت به کشور باز خواهد گشت. http://fa.wikipedia.org
زیر نویس:
Iran’s
Foreign Minister Manouchehr Mottaki will travel on Wednesday to Turkey,
a country that once expelled him for his involvement in terrorism when
he was the Islamic Republic’s ambassador to Ankara. Mottaki, 52, has
been accused of involvement in a series of terrorist attacks in Turkey
in the late 1980s, according to Iranian exiles and defectors from the
theocratic regime.
Turkish authorities had asked him to leave the
country in 1989, when he was Iran’s ambassador in Ankara, after his role
in several terrorist incidents in Turkey became known.
http://www.iranfocus.com/en/special-wire/once-expelled-from-turkey-iran-s-fm-makes-a-comeback-04604.html
نازیآباد (مدائن) از محلههای جنوب غربی جنوب شهر تهران است. نزدیکترین محله از محلههای قدیمی تهران به آن خانیآباد است که در نازیآباد واقع شدهاست.
نازي آباد آدم هاي معروف زيادي دارد مثلاابراهیم آشتیانی علي اكبر دودانگه قهرمان كشتي جهان در سال ۹۸، آقاي شريعتمداري وزير بازرگاني و... نازی آباد انسانهای بسیار خوب، فدا کاران زیادی هم داشت از انجمله هستند بازیکن تیم ملی ایران مجاهد حبیب خبیری . http://hamshahrionline.ir/hamnews/1383/830126/Irshahr/tahransh.htm
دوزدوزاني پس
از جواد منصوري فرمانده موقت سپاه، اولين فرمانده رسمي اين نهاد انقلابي
بوده در رابطه با چرايي تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران در
ارديبهشت 57 به خبرنگار تاريخ ايسنا گفت: انقلاب اسلامي براي تمام جامعه
ايراني داراي يك موقعيت و شان ويژهاي بود و همه براي حفظ آن تلاش
ميكردند؛ كساني كه در سالهاي قبل و بعد از 15 خردادماه در جريان مسايل
سياسي، اجتماعي و مبارزاتي قرار داشتند و در دو دهه پس از سال 42 فعاليت
ميكردند به خوبي حركتها و مقابلههاي رژيم طاغوت را به ياد ميآورند.
برآن
بوديم كه اين بازوي نظامي - كه بايد اعتقادي و فكري باشد - شكل بگيرد. اين
بازوي نظامي بايد در كنار نظاميگري ضرورتهاي جهان و زمان و آيندهنگري
لازم را ميداشت.وي با بيان اينكه مشابه همين ديدگاه در سه جريان ديگر پس
از انقلاب نيز وجود داشت اظهار كرد: جريان دولت موقت نيز با وجود تفكر خاصي
كه داشت معتقد بود كه انقلاب نيازمند يك جريان نظامي و بومي براي حفاظت از
خود است؛ در آن مقطع جريانهاي نظامي و انتظامي موجود نميتوانستند به
تنهايي موفق باشند.
دوزدوزاني
تصريح كرد: در آن مقطع جرياني تازه از مجموع مبارزان قبل از انقلاب تشكيل
شده بود كه به دلايل متعدد با يكديگر هماهنگ شده بودند و سازمان مجاهدين
انقلاب اسلامي آن روزها را تشكيل دادند؛ اين جريان، جرياني ديگر بود كه به
دنبال شكلگيري چنين بازوي نظامي بود.وي افزود: در آن مقطع نيز جريان ديگري
تحت رهبري شهيد محمد منتظري و دو افسر شايسته و نخبه يعني شهيد نامجو و
كلاهدوز شكل گرفت كه آنها با دوستانشان به شهيد منتظري متصل شده بودند و
ايشان سادجا را تشكيل داده بود و فعاليت اين در آخرين روز فروردين سال 58
كه امام خميني (ره) در قم به سر ميبردند، اعضاي اين شوراي 12 نفره به اين
نتيجه رسيدند تا براي كسب تكليف از امام (ره) خدمت ايشان برسند و نتيجه
تصميمات خود را به ايشان برسانند به همين جهت اين شورا تصميم گرفت تا بنده و
آقايان محسن رضايي و رفيقدوست خدمت امام (ره) برسيم گروه را سازماندهي
كرده بود. وي با اشاره به اينكه بعد مذهبي، فكري و اعتقادي و سياسي در
شكلگيري سپاه مدنظر بود خاطرنشان كرد: در دورههاي دو هفتهاي آموزش سپاه
در آن مقطع آنقدر خوب عمل ميشد كه شهيد نامجو كه مسوول دانشگاه افسري ارتش
بود از ما خواست تا نيروهايي كه ميخواهند وارد اين دانشگاه شوند، در
ابتدا دو هفته در اين كلاسها دوره ببينند و پس از آن وارد پادگان شوند.
اين نشاندهنده كار فكري، اعتقادي و نظامي بود كه در آن مقطع مدنظر ما قرار
داشت. http://alef.ir/content/view/24972/
اکبر گنجی در
سال ۱۳۶۳ از سپاه استعفا داد و از آنجا بیرون آمد . او بعد از کنار رفتن
از سپاه چند سالی رابط فرهنگی سفارت ایران در ترکیه بود و همچنین او با
اعضای نهاد اطلاعات نخست وزیری مانند سعید حجاریان که بنیان گذاران اصلی وزارت اطلاعات بودند ارتباط داشت که گاهی باعث شده بعضی وی را از اعضای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بدانند. خود او هرگونه حضور و ارتباط با وزارت اطلاعات را تکذیب میکند
علي ربيعي حضور
در سپاه پاسداران و پس از آن وزارت اطلاعات را در پرونده خود دارد.
وزارتخانه اي كه ربيعي در آن جايگاه معاونت يافت و پس از تغييرات انجام شده
در دوره فلاحيان او هم مانند ديگر اصلاح طلبان وزارت اطلاعات از اين
وزارتخانه خارج شد. ربيعي در دوره خاتمي مشاور اجتماعي او شد و در زمان
رياست حسن روحاني بر شوراي عالي امنيت ملي رياست كميته سياستگذاري تبليغات
شوراي عالي امنيت ملي را عهده دار بود. ربيعي پس از انقلاب تحصيلات خود را
در رشته مديريت تا مقطع دكترا ادامه داد
از
مسئولیتهای اجرایی او اطلاعات کاملی در دست نیست؛ تنها از میان خاطرات دری
نجف آبادی مشخص می گردد ربیعی با نام مستعار عباد معاون پارلمانی وزارت
اطلاعات و پیش از آن مدیركل اطلاعات آذربایجان غربی نیز بوده است. فلاحیان
نیز در مصاحبه ای با روزنامه جام جم از تدریس او در دانشگاه امام باقر
(علیه السلام) که زیر نظر وزارت اطلاعات است به عنوان استاد عملیات روانی
یاد می کند. فلاحیان در مصاحبه ای نیز از چگونگی خروج وی از وزارت و رفتن
به شورای امنیت ملی اینگونه می گوید:" علی ربیعی از بچه های خانه کارگر و
از بچه های چپ بود... یک مقطعی شد مدیرمسئول روزنامه کاروکارگر. در عین حال
در وزارت اطلاعات هم بود. ما بهش گفتیم دیگر نمی شود که در اطلاعات بمانی.
چون رفتی در یک گروه سیاسی. یا آن را انتخاب کن و یا وزارت را. او هم خیلی
با من بد شد... علی ایحال وقتی کنارش گذاشتیم آقای حسن روحانی او را برد
به دبیرخانه شورای امنیت ... بعد از انتخابات آقای خاتمی می خواست او را
وزیر کار بگذارد و خیلی روی این مساله اصرار داشت... و در هر حال ربیعی
وزیر کار نشد... یکهو گفتند بشود دبیر شورای امنیت... بالاخره با لابی
بازیهای پشت پرده قرار شد که حالا رسما دبیر همین آقای روحانی باشد ولی
مسئول اجرایی شورای امنیت عباد شود. البته این پست عباد بسیار کلیدی است در
امنیت کشور..." ارتباط دوستانه خاتمی و عباد تا آنجا بود که دری نجف آبادی
در خاطرات خود درباره اولین اقداماتش پس وزارت اطلاعات می گوید :" .
درحدود نه صفحه استراتژی خود را نوشتم پس از آن كپی گرفتم و یك نسخه برای
آقای عباد و نسخه دیگر برای آقای معیری از بچههای وزارت فرستادم. هدفم از
فرستادن كپی نوشتههایم برای آنها، دریافت تجربهها و پیشنهاداتشان بود و
یا این كه اگر نكتهای مورد نیاز بود از آنها دریافت نمایم. ضمن این كه ،
آقای عباد از نزدیكان آقای خاتمی بود." و یا خود ربیعی در یکی از مصاحبه
هایش تاکید می کند:" بنده به عنوان نزديكترين شخص به رئيس جمهوري هيچگاه نه
كسي را معرفي كردم نه ..." از این میان می توان به نقش کلیدی وی در میان
اصلاح طلبان پی برد.
ربیعی
در پروژه 18 تیر چندین نقش ایفا نمود.وقتی در پي شكايت وزارت اطلاعات،
روزنامه "سلام" تعطيل شد از سوی خاتمی به همراه ابطحی به وزارت اطلاعات
فشار آورد تا شکایتش را از سلام پس بگیرد. كه بعد آن از طرف وزارت اطلاعات
اطلاعيهاي به اين مضمون صادر [شد] كه "بهمنظور جلوگيري از هرگونه تشنج در
جامعه شكايت خود را پس ميگيريم" و در همان روز (هفدهم تير) از طريق
رسانههاي گروهي اعلام گرديد و از سوی دیگر بنابر خاطرات تاجزاده، ربیعی به
همراه دكترمعين (وزیر علوم) و رضاخاتمي(دبیرکل جبهه مشارکت و برادر رییس
جمهور) شب در میان دانشجویان معترض مانده و مورد استقبال گرم و صمیمی آنها
قرار می گیرد .
علي
ربيعي که مشاور اجتماعي خاتمی و مسئول اجرايي دبيرخانه شوراي عالي امنيت
ملي بود پس از آن عضو موثر كميته تحقيق شورای امنیت در خصوص 18 تیر گشت و
توانست در کنار تاجزاده ، ظريفيان و بلنديان دیگر اعضای دولت خاتمی در
این کمیته فضای سنگینی علیه نیروی انتظامی به وجود آورد.
در
ماجرای قتلهای زنجیره ای نیز گهگاه نام ربیعی به میان آمد. پرونده قتل های
زنجیره ای زیر نظر کمیته تحقیق سه نفره رییس جمهور علی یونسی(رئيس وقت
سازمان قضايي نيروهاي مسلح)، عباد(علی ربیعی) و سرمدی و به مشاورت سعید
حجاریان و خسرو تهرانی آغاز به کار نمود و از همان ابتدا نقش گسترده عباد
در آن به چشم می آمد. گروه اول بازجويي زیر نظر سازمان قضايي نيروهاي مسلح
آغاز به کار کرد که به واسطه گزارشهای عباد در مرداد 1378 گروه اول بازجويي
منحل و با تشکیل گروه دوم (موسوم به گروه بازخوانی) موافقت گردید ؛ ربيعي
نتايج كار گروه بازخواني را چنين برمي شمارد: «اول اينكه دربازجويي ها،
روشهاي درستي به كار گرفته نشده بود، دوم اينكه انحراف در بازجويي وجود
داشت، به اين معني كه اين پرونده از مسير كشف قتل ها دور شده بود، سوم
اينكه مواردي مانند بمب گذاري درمشهد و سه مورد ديگر مانند ترور و قتل
شخصيتي ديگر، نمي توانست كار اين گروه باشد» بدین ترتیب مسیر پرونده به طور
کامل تغییر کرد و در نتیجه تیم تبلیغاتی او سوی اتهامات را به سمت فلاحیان
بردند؛ فردی که موجب اخراج عباد از وزارت اطلاعات گشته بود. http://www.beyademadar.blogfa.com/post-18.aspx
رادیو فردا از اکبر گنجی میپرسد:
«سابقه
شما در پیگیری ردپای قتل های سیاسی زنجیره ای در مطبوعات پس از دوم خرداد
سال ۷۶ بر همه روشن است، اما دیدگاه شما درباره اعدام های سال ۱۳۶۷. آیا
شما از کسانی بودید که در همان زمان در ایران در صدد اطلاع رسانی و مقابله
با این اعدام ها برآمدید یا در آن زمان برای شما مانند بسیاری از هواداران
جمهوری اسلامی این اعدام ها قابل توجیه بود، اما بعدا هرچه نگاهتان به نظام
انتقادی تر شد، درباره اعدام ها هم دچار تردید شدید؟»
«درباره
اعدام های سال ۶۷ من اظهارنظرهای علنی داشتم که منتشرشده. حداقل چند تا از
آنها وجود دارد. یکی در دادگاه کنفرانس برلین در سال ۷۹من در آنجا این
اعدام های ۶۷ را محکوم کردم و متن چاپ شده اش هم در کتاب کیمیای آزادی وجود
دارد. همانجا در دادگاه با این که احتمال حکم شدید داشت، آنجا بیان کردم.
سال گذشته هم در نامه هایی که از زندان منتشر کردم، باز به این قتل ها
اشاره کردم و آنها را رد کردم.» م . ا: شما 47 ساله هستید، اما ممکن است
تاریخ تولدتان را هم به ما بگویید؟ اکبر گنجی: من متولد یازدهم بهمن 1338
هستم. م . ا: چه سالی ازدواج کردید؟ اکبر گنجی: سال 1360http://www.radiofarda.com/content/transcript/284903.html
اکبر
گنجی: درباره زندان خودم نکته چندانی ندارم بگویم. دلیل آن هم این است که
در ایران به افراد دیگری بسیار بیشتر ازمن ظلم شده. افرادی به صورت
سازماندهی شده کشته شدند، روشنفکران ما. برخی افراد در زندان ها به قتل
رسیدند. دوست عزیزم آقای حجاریان ترور شد و الان فلج است. چند میلیون
ایرانی مجبور به مهاجرت شدند و در کشورهای اروپایی و آمریکا زندگی می کنند.
فکر می کنم آنها بیشتر از من هزینه دادند.
ن.ع:
آقای گنجی برای سفرتان به خارج شما مشکلی نداشتید؟ اکبر گنجی: من که حدود
دوماهی دنبال پاسپورتم دویدم. چون پاسپورت مرا سال 79 که بازداشت شدم از
خانه من برده بودند. مدارکی که مراجعه کردم بگیرم گفتند مدارک شما همه اش
مفقود شده است. یکی دوماهی دویدم تا توانستم نامه ای از دادگاه انقلاب برای
اداره گذرنامه بگیرم برای پاسپورتم و این روزهای آخر پاسپورتم جور شد و
سریع ویزا گرفتم آمدم.
مطالب
دیگران - سعید عسگر ضارب سعید حجاریان در جریان آشوبهای خیابانی به نفع
میر حسین موسوی وارد میدان شده بود از سوی دستگاههای امنیتی شناسایی شد. به
گزارش ثانیه نیوز، سعید عسگر در جریان تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری با
راه اندازی یک ستاد فرعی در سه راه تقیآباد شهرری به نفع آقای موسوی به
فعالیت می پرداخت. در آشوب های خیابانی اخیر، سعید عسگر با ساماندهی چند
تیم 5 نفره در جهت کمک به اغتشاشگران فعالیت می کرد و در جریان پیگیری
نهادهای امنیتی برای شناسایی اغتشاشگران، وی نیز شناسایی شد. http://www.khabaronline.ir/news-10964.aspx
به
كار گيري عناصر ساواك از عمده ترين كارهاي نهاد اطلاعات نخست وزيري بوده
است. معروفترين اين چهره ها ارتشبد حسين فردوست، قائمقام ساواك و رئيس دفتر
ويژه اطلاعات شاه بود. بنا بر آن چه تا كنون معلوم شده فردوست نقش تعيين
كننده اي در بازسازي سيستم اطلاعاتي آخوندها داشته است. كتاب خاطرات او كه
در دو جلد منتشر شده، بخش سانسور شدة بازجوييهاي او(به ويژه دربارة رابطه
ساواك با آخوندها) مي باشد و حاكي از اطلاعات وسيع او و ميزان نفوذش در
ارگانهاي اطلاعاتي شاه است. آخوند محمود دعايي به يكي از اين نمونه هاي
«ريز»تر اين قبيل شاهكارها اعتراف كرده است كه اشاره به آن خالي از لطف
نيست. دعايي در ابتداي انقلاب سفير ايران در عراق بود. او در گفتگو با
روزنامه شهروند امروز(13خرداد87) وقتي از خاطراتش در سمت سفيري حرف مي زند،
مي گويد: « از مسائل جالبي كه اتفاق افتاد، آشنايي ما با سفارت ايران در
عراق بود. قبل از انقلاب، پس از قرارداد الجزاير كه دو رژيم با يكديگر آشتي
كردند، بناي ارتباطات، ارتباطات ديپلماتيك نبود، روابط امنيتي بود. هر دو
رژيم سفير داشتند، اما دو نماينده رژيم، در مقام امنيتي بودند. لباف، مسئول
امنيتي ايران، عنصر وطنپرست و عرب ايراني بود». ظاهراً «ميهن پرست»
خواندن يك ساواكي براي خبرنگار مقداري تعجب برانگيز است كه سؤال مي كند: «
چرا آن مسئول امنيتي را فردي ميهنپرست ميناميد؟» و آخوند دعايي بدون هيچ
پرده پوشي مي گويد: «روزي كه رژيم شاه اعلام كرد كه ساواك منحل شده است،
مسئولان امنيتي بغداد «لباف» را احضار ميكنند. به او ميگويند كه تو
نماينده تشكيلاتي هستي كه آن تشكيلات در ايران منحل شده است. ما آمادگي
داريم كه به تو پناه دهيم. اگر به ايران بروي، اعدام ميشوي. او تشكر
ميكند و به سفارت ميآيد و مسئولان سفارت را جمع ميكند و براي آنها آن
صحبتها را تعريف ميكند و ميگويد: «فردا اگر اين مسأله را نپذيرم، خانواده
مرا گروگان خواهند گرفت و مرا اسير خود خواهند كرد. من ترجيح ميدهم كه به
دست هموطنانم اعدام شوم، اما به دست اين افراد خبيث نيفتم. من ميروم و
شما، بعداً خانواده مرا به ايران بفرستيد». پس از انحلال ساواك و فرمان
امام مبني بر فرار سربازها از پادگانها و تقريباً فروپاشي ارتش، صدام حسين
توسط برادرش در بصره قرارگاه ميزند و از آبان 1357 خودش را براي انتقام از
ايران به دليل قرارداد الجزاير، آماده ميكند. ميتوان گفت كه جنگ از آن
زمان آغاز شده بود. براي يارگيري، بهترين فرد همين آقاي «لباف» بود كه فردي
وطن پرست بود و حاضر به قبول اين مسأله نشد. بنده پس از فراخوانده شدن از
سفارت ايران در عراق، در مصاحبهاي از لباف تجليل كردم و گفتم بنده به
عنوان يكي از مسئولان انقلاب اسلامي ايران، از مراتب ميهنپرستي و
ضدبيگانگي يك عنصر خدمتگزار امنيتي تجليل و تقدير ميكنم. دومين روز حضورم
در روزنامه اطلاعات، او به دفترم آمد و گفت: شما با آن مصاحبه جان مرا نجات
داديد. پس از آن، من او را به آقاي خسرو تهراني معرفي كردم و منشأ كارهاي
بسيار بزرگي در جنگ تحميلي شد». http://www.nosazi.ir/comments.asp?id=16735
(1997)
In the same month, the Iranian Cultural Centre in Lahore was attacked
and set on fire, while in Multan seven people were shot dead including
the Iranian diplomat Muhammad Ali Rahimi. The death toll for 1977 had risen above 200 well before the end of the year . http://www.members.tripod.com/~no_nukes_sa/chapter_2.html