۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه
شرح حال جواني كه در 18 تير توسط مردم از چنگال مزدوران بسيجي نجات پيدا كرد از زبان خودش + تصاوير اثار باتوم برقي بر بدنش
حوالي
ساعت 5 رسيدم به ميدون انقلاب. عده اي از نيروهاي يگان ويژه سپاه داشتند يك جمعيت حدود 150 نفري از جوانها رو از ميدان دور مي كردند. من به سمت ميدان حركت كردم. از يه داروخانه نزديكي هاي پارك اوستا دوتا ماسك خريدم. خوشبختانه به علت وجود خاك و خاشاك در هوا، زدن ماسك غيرقانوني نبود. همين طور كه ميومدم بالا ديدم جمعيت داره مي دوه و مياد پايين. نيروهاي يگان ويژه داشت جمعيت رو متفرق مي كرد. من كنار يه كوچه فرعي بغل يه پاساژ ايستادم. به همه مي گفتن بدو و اگر كسي نمي دويد با باتوم مي زدنش. من يه نوع باتوم جديد ديگه هم امروز ديدم كه بيشتر شبيه شلاق بود. گارديها كه رد شدند دوباره حركتمون رو به سمت انقلاب ادامه دادكلا
يه سياستي امروز دنبال مي كردند و اون اينكه سركوبگرها يك جا جمع نبودند بلكه سر هر چارراهي توي خيابان ازادي و كوچه هاي اطرافش نيرو داشتند. هر چها راه رو براي 10 دقيقه ميبستند و مردم رو برميگردوندن اما دوباره باز مي كردند. با اين كار مردم بين 4راه هاي مختلف و بيشترهم توي كوچه هاي اطراف آزادي گير مي افتادن. نمي گذاشتند دسته هاي مردم به هم برسند. حوالي ساعت 6 تقريبا خيابن ازادي رو خلوت كرده بودند و مردم كه اكثرا جوون بودند توي كوچه ها گير افتاده بودند. ما نزديكي هاي يكي از 4راه هاي فرعي ايستاده بوديم. بعضي ها الله اكبر مي گفتند و عده اي ديگر مي گفتند سكوت كنيم. دوباره عده اي مي گفتند كار اين ها از سكوت گذشته است. در حاليكه جمعيت اطراف ما به حدود 500 نفر رسيده بود ( و ده ها گروه مشابه ما هم در كوچه هاي ديگر به سمت ولي عصر در حركت بودند) ناگهان موتورسوارهاي نيروي انتظامي (لباس هاي سبز كم رنگ) از پشت به ما حمله كردند. حدود 20 موتور بودند و اكثرا 2 يا سه ترك نشسته بودند. سياستشان بر ايجاد ارعاب بود. فرياد مي زدند و از روي موتور پياده مي شدند و با وحشيگري تمام فرياد مي زدند "ميگم برو..." اگر فرار ميكردي اما در اخر صف بودي احتمالا باتومي به پايت مي خورد اما اگر كمي شل مي جنبيدي چند نفري مي ريختند سرت. يك نفر را گرفتند. شروع كردند با باتوم به زدنش. من نتوانستم طاقت بياورم با يكي از پليس ها درگير شدم تا نگذارم كتكش بزند. او را رها كردند و با باتوم افتادند به جان من. فرار كردم. فقط از گوشه چشم دو نفرشان را مي ديدم كه پشت سرمن مي دوند. ناگهان يك باتوم به سرم زدند. سرم كمي گيج رفت. دومي را كه خوردم شل شدم سرعتم كم شد و خوردم زمين. نامردها ول كن نبودندند. يادم نيست چند نفري ريختند سرم فكر كنم 4 نفر بودند كه يك نفرشان كسي بود كه ضربه اي به او زده بودم (اين را از انجا دانستم كه گفت "حالا منو ميزني؟؟" ) و بعد شروع كردند به زدنم. نمي دانم چند ضربه باتوم به من زدند فقط مي دانم كه روي زمين افتاده بودم و سرم را گرفته بودم. آن لحظه بدنم گرم بود و درد زيادي هم احساس نمي كردم. يك نفرشان گفت دستبند بياوريد. شايد چند ثانيه تا دستگيرشدنم بيشتر نمانده بود كه صداي "ولش كن ولش كن" جمعيت بلند شد. يكي دو نفر از خانم ها امدند جلو و گفتند ولش كن چند نفر از پسرها هم آمدند و يك نفرشان مرا به سمت جمعيت مي كشيد. اما آن پليس زخم خورده ول كن نبود. هي فرياد مي زد "دستبند دستبند". در حاليكه جمعيت يكصدا فرياد مي زد "ولش كن ولش كن" و مردم و نيروهاي پليس از دو طرف مرا مي كشيدند يكي از نيروهاي پليس به سمت ما دويد (نمي دانم فرمانده شان بود يا يك پليس عادي) و به آنها گفت كه مرا رها كنند. اول امتناع كردند اما بعد كه جسارت مردم بيشتر شد رهايم كردند. مردم داد مي زند "فرار كن" تا چند قدمي آن نيروي زخم خورده دنبالم كرد و رهايم كرد. همين طور كه مي دويدم يك نفر گفت لباست را درست كن كه شك نكنند. به خيابان انقلاب كه رسيدم سرعتم را كم كردم. در يك گاراژ باز بود. به آنجا پناه بردم. كارگران كمك كردند لباسم را دراوردم. درد رفته رفته بيشتر مي شد. لباسم را كه در آوردند يكدفعه فرياد زدند "خدا لعنتشون كنه... بي ناموسا... و..." با آينه پشتم را ديدم صحنه فجيعي بود. شكر خدا انگار توي بازار گرم اجناس قلابي چيني، حداقل باتوم ها از جنس مرغوب اند. يك نفر گفت "اين خراش ها مال باتوم برقيه" و چند نفر ديگر هم تاييد كردند. صورتم را شستم. نمي دانم به خاطر شوك باتوم بود يا ياداوري حمله وحشيانه پليس، اما به هر حال كلي بالا آوردم. در اين فاصله يكي از بچه ها كه بعدا فهميدم توي جمعيت بوده و به خاطر نجات دادن من دو تا باتوم به سينه اش اصابت كرده، يقه پيراهنم را كه پاره شده بود و اويزان بود نصفه نيمه تعمير كرد. بعد هم از پشتم يك عكس گرفت و رفت. من نيم ساعتي ماندم و بعد رفتم. نيمه هاي راه يك پژو سوارم كرد و من را تا نزديكي خانه رساند. از دانشجويان سال 78 بود. مي گفت 18 تير 78 وقتي لباس شخصي ها ريختند و ما را كتك زدند فردايش مردم ريختند و در حمايت از رهبري شعار سر داند. اما امروز اين ها كه توي خيابان مي بينيد مردم اند ديگر فقط دانشجو نيستند. سر 4راه ها پر از بسيجي بود. يك جايي رسيد گفت من بايد دور بزنم. خواستم كرايه بدهم گفت "به خاطر ماسكت سوارت كردم اخوي". پياده شدم در حالي كه احساس مي كردم الان سال 57 است. نزديك خانه زخمم را به يك پزشك در داروخانه نشان دادم. در حاليكه "لعنت مي فرستاد به همه شان" يك پماد به من داد. به خانه رسيدم. دوستم تازه لباس هايش را پوشيده بود و مي خواست بيرون برود. كمكم كرد و پماد را به پشتم ماليد. چند عكس هم براي ثبت در تاريخ گرفت. گفت "جو چطوره برم يا نرم؟" گفتم فقط كارت شناسايي همراهت نباشه برو براي رسيدن به آزادي بايد بهاشو پرداخت كنيم. روي تخت دراز كشيدم كه صداي باز و بسته شدن در اومد. سعيد (اسم مستعار) هم رفت تا دين خودش رو ادا كنهفيلم مادر داغدار" سهراب اعرابي" قبل از مطلع شدن از شهادت فرزندش ، در مقابل زندان اوين!
فيلم مادر داغدار" سهراب اعرابي" قبل از مطلع شدن از شهادت فرزندش ، در مقابل زندان اوين!
شهيد در راه آزادی ايران" سهراب اعرابئ "
جشن تولد ۱۹ سالگي، شهيد در راه آزادی ايران" سهراب اعرابئ "، بدست جلادان
" خامنه ای"
گرديد، پس از پايان راهپيمايی ميليونی و مسالمت آميز مردم تهران در شامگاه روز ۲۵ خرداد توسط تيراندازی يک
عضو بسيج از پشت بام پايگاه گردان ۱۱۷ عاشورا، ناحيه مقاومت بسيج ويژه قدس، در تقاطع خيابان آزادی و خيابان
جناح - که فيلم آن همان شب به شکل وسيعی در سايت های اينترنتی منتشر گرديد - به قتل رسيده است.
گلوله شليک شده به سوی سهراب، درست به زير قلب او اصابت کرده است.
انتقال وی به بيمارستان و تلش برای زنده نگه داشتن او به نتيجه ای نرسيد و در نهايت اين جوان ۱۹ ساله، جان خود
را از دست داد.
آثار شکنجه بر پيکر سهراب ديده نشده است و تنها بر سينه او اثر ديسک های شوک آور برای زنده نگاه داشتن وی ديده
می شود.
گفته می شود مامورين بر اساس ظاهر سهراب، سن وی را بيش از ۱۹ سال تشخيص داده بودند.
خانواده سهراب، به ويژه مادر او، از روز ۲۵ خرداد تا روز گذشته برای يافتن وی به همه ارگان ها و مکان هايی که
فکر می شد مراجعه نمودند اما هيچ پاسخی دريافت نکردند. حتی يک بار به اشتباه خبر رسيد که سهراب را در زندان
اوين ديده اند. اين خبر دلگرمی ای برای خانواده وی بود که حداقل سهراب زنده است؛ تا اين که روز گذشته، شنبه ۲۰
تيرماه، از سوی مامورين مجموعه عکس هايی از کشته شدگان وقايع اخير را به خانواده سهراب نشان دادند که خانواده
اعرابی ناباورانه تصوير سهراب در ميان ديگر تصاوير را تشخيص دادند. اين که بقيه تصاوير متعلق به چه کسانی بود
و در چه تاريخی کشته شده بودند مشخص نيست، اما آن چه روشن است تعداد زياد کشته شدگان است که هنوز هويت
آنان مجهول مانده است.
سخنی با هواداران اکثریت و اتحاد جمهوریخواهان
یادتان هست شما را به بلندگوهای رژیم در داخل و خارج از کشور تبدیل کردند؟ لااقل بخشی از شما را به مزدوران بیجیره مواجب رژیم تبدیل کردند.
یادتان هست با چه توجیهاتی قتلعامهای گسترده را تأیید میکردند و از شما میخواستند با شنیدن اخبار آن احساساتی نشوید و از رژیم و جنایتکاران نرنجید؟
یادتان هست چگونه مهر تأیید بر اعترافات تلویزیونی زده و آن را نشانهای از حقانیت رژیم و نادرستی مواضع نیروهای سیاسی و عدم مشروعیت آنها قلمداد میکردند؟
یادتان هست هنگام دستگیری و یا جان دادن رهبران گروههای سیاسی چگونه جشن شادی و پیروزی میگرفتند؟
یادتان هست اعدام شریفترین فرزندان میهن را تحت عنوان وابستگان به امپریالیسم به خمینی تبریک میگفتند؟
یادتان هست چگونه با افتخار از کشته و زخمی شدن شما در نبرد با نیروهای انقلابی خبر میدادند؟ یادتان هست...
آن روزها، خوب یا بد گذشت. قصدم از یادآوری آن نیشتر زدن بر این عفونت نبود؛ خواستم با یادآوری آنچه که گذشت بگویم این بار با حربهای جدید رذالت پیشگانی چون فرخ نگهدار قصد دارند تتمه آبرویتان را به باد دهند.
به یادداشتهای زیر که به دست من نیز رسیده است توجه کنید.
مزدک لیماکشی یکی از همراهان شما به اتحاد جمهوریخواهان اطلاع داده است که در تظاهراتهایشان در استکهلم «پرچم سه رنگ ایران که در وسط آن ایران نوشته شده» آوردهاند. او گفته است که این کار اثر خوبی داشته و تلویحاً خواستار آن شده که این حرکت در جاهای دیگر هم ادامه پیدا کند.
فرخ نگهدار به عنوان پاسدار و نگهدار منافع رژیم در خارج از کشور، بلافاصله دست به کار شده و در پاسخ به ابتکار مزدک لیماکشی و دوستانش نوشته است:
«این کار اشتباه است. چون نوعی انکار [است]. پرچم کشور است. باید یا پرچم اصلاً نباشد و یا پرچم رسمی ایران باشد.»
فرخ نگهدار خواهان آن است که شما با پرچمی که آرم جمهوری اسلامی بر وسطش نقش بسته در تظاهراتها شرکت کنید. جز مزدوران رژیم و افراد وابسته به سفارت کسی تا کنون چنین کاری نکرده است. او قصد دارد تظاهراتهای خارج از کشور را نیز به ننگ پرچم رژیم آلوده کند.
او این بار با توجیه «پرچم رسمی ایران» به میدان آمده است. چنانچه قبلاً با توجیه دفاع از «انقلاب» و «خط ضد امپریالیستی امام خمینی» ننگ را بر شما تحمیل کرد.
اگر به او میدان دهید او سنگسار و شکنجه و شلاق و قطع عضو و تبعیض و نابرابری جنسی و مذهبی و وقومی ... را هم تحت عنوان «قوانین رسمی کشور» به خورد شما خواهد داد. به این همه ننگ تن ندهید.
در طول سالیان گذشته خدمات زیادی را به رژیم جمهوری اسلامی ارائه کردید. لااقل به این ننگ آنهم در خارج از کشور تن ندهید. اجازه ندهید این بار شما را به لجنزار دیگری رهنمون کنند.
اگر موضوع در حد خدمات گذشتهی فرخنگهدار به رژیم بود نیازی نمیدیدم که وقتم را هدر دهم و این عنصر فرومایه را افشا کنم.
چنانچه وقتی در میزگرد بی بی سی همراه با احمد سلامتیان (یکی از میهمانان ویژه برنامههای سفارت رژیم در پاریس و یار غار خرازی) و صادق صبا شرکت کرده و مچ بند سبز به دست بسته بود و جملات خمینی را تکرار میکرد، چنین نکردم. آن موقع هم میدانستم که مچ بند سبز او ماهیتاً متفاوت از موج سبزی است که در ایران به راه افتاده است.
حتی در مورد تلاش و بحثهای طولانیاش با محسن مخلمباف که به منظور پایین کشیدن سطح مطالبات مخملباف و نزدیک تر کردن مواضع او به موسوی صورت میگرفت چیزی ننوشتم، چرا که از نگهدار با آن سوابق ننگین غیر از این انتظاری نمیرود. این بار قضیه فرق میکرد. میخواهد پای شما را هم به میان بکشد. هرچند میدانم خیلی از شما ها سابقهی چندان روشنی ندارید. اما من هیچگاه همه را به یک چوب نراندهام. فکر میکنم هنوز هم در میان شما میتوان عناصر صادقی را یافت.
ذکر این نکته ضروری است اگر موضوعی که روی آن دست گذاشتهام تنها به پیشنهاد مزدک لیماکشی ختم می شد من به خودم اجازه نمیدادم تا این پیشنهاد درون گروهی را که به دستم رسیده، علنی کنم.
اما از آنجایی که عنصر خود فروختهای چون فرخ نگهدار که همچنان معرکهگردان جریان اکثریت و اتحاد جمهوریخواهان است این پیشنهاد خطرناک را به نیابت از رژیم مطرح کرده، لازم دیدم این مکاتبات درون گروهی را علنی کنم. چرا که قبل از هرچیز من متعهد به مبارزه مردم ایران علیه رژیم هستم.
در پانویس متن نامههای رد و بدل شده بین مزدک لیماکشی و فرخ نگهدار را ملاحظه میکنید.
ایرج مصداقی، ۱۹ تیر ۱۳۸۸
پانویس:
پیشنهاد مزدک لیماکشی
From: Mazdak Limakeshi
Date: Thu, 9 Jul 2009 23:34:15 +0000 (GMT)
To: jomhoorikhah2003@yahoogroups.de
Subject: [jomhoorikhah2003]پرچم ايران
يک پيشنهاد
دوستان عزيز سلطنت طلب ها به تعدادشان در هر تظاهراتی پرچم به همراه می آورند
و دوستان ما در شهر استکهلم برای خنثی کردن اين کارشان پرچم سه رنگ ايران که در وسط آن ايران نوشته شده به تعدادی درست کرده اند
که اثر خوبی داشته است و مردم ناچار نيستند که با آن ها در گير بحث شوند
مزدک ليماکشی
پاسخ فرخ نگهدار به پیشنهاد مزدک لیماکشی
To: jomhoorikhah2003@yahoogroups.de
From: farrokh1946@gmail.com
Date: Thu, 9 Jul 2009 23:58:04 +0000
Subject: Re: [jomhoorikhah2003]پرچم ايران
In kar eshtebah ast. Chon noii enkar. Parcham keshvar ast. Bayad ya parcham aslan nabashad vaya parcham rasmi Iran bashad.
21تير :اسامی ۷۰۰ نفر بازداشتشدهگان کودتای ۲۲ خرداد
|