چاووشی قصیده چاووشیه نونیه جمهوریه اسلامیه اسماعیل وفا یغمائی
بیادگار بر دیوارهای خونین و اشک الود این ایام و روزگار ما باشد که ایندگان باز خوانند در هنگامی که ما به گذشتگان پیوسته ایم
ای سنده ها گذاشته بر فرق خویشتن
از بودتان، وجود وطن غرق در لجن
بر سرچنانکه گفتم و، بر تن، زخون خلق
شال و قبا کشیده ودستار وپیرهن
بند ازارتان زرگ مادران پیر( 1)
شال کمر زپوست صدها چو ما و من
قاتق به نانتان جگر و قلب هر یتیم(2)
آب سبویتان ز کجا؟ اشک بیوه زن
از تخم چشمهای خلائق نبات و نقل
بگرفته بعد سور به دندان و بر دهن
بر جهل ما نهاده همی زین و برگ خویش
وز چارسوی، یکسره چون سیل کرگدن
پیدا شدید و وقت ورود شما زجهل
منقل گرفته ما به کف خود، چو پیرزن
تا در شمیم کندر و اسپند و دود عود
گوئیم شکر آی ی ی خداوند ذوالمنن(3)
***
باز آمدید خنده زنان ریشها به کف
ما نیز خنده زن به چه؟ بر ریش خویشتن
گفتیم گل دمید و بهاران رسید، لیک
دریای فاضلاب،روان، بی امان، عفن
دریای فاضلاب و به خیزابه های آن
عمامه ها چو سنده روان بود و موج زن
دریای کهنگی و عقب ماندگی و جهل
دریائی از خرافه و بحری ز مکر و فن
از خویش بگذریم که ما «رهروان» بدیم
وز «رهبران!» گذشت چه بر حلق و بر دهن
«آن» بوسه زد به دست مبارک که: نک امام
نامش چه بود «مهدی» یا بود «بولحسن»
«این» گفت هان «مجاهد اعظم»، توئی توئی
ما کیستیم پیش تو یا شیخ ممتحن
یک ذره، یک پشیز ،وزآن کمتریم نیز
ما خار وکاه لیک تو گل ، سرو نسترن
آن گفت وه! کلام وی از لعل و گوهر است
در دست او نگاه! عقیقی است از یمن
بر آن کلام «نصر من الله» لیک بود
منقوش :نصر من ز جهانخوار و اهرمن
گفتا کسی که خصم جهانخوار کیست؟ اوست
رندی سرود:صبر رفیقا و چپ مزن
زین شیخکان به ما و تو چیزی نمیرسد
گر آفتابه هفت بود، همره لگن
این قوم سنده بر سر وسر تا به پا شکم
وین جمع مفتخواره ی بیرحم راهزن
چپ میزنند و راست روند آنچنان که گرد
گردد ز فرط حیرت، چشمان اهرمن
زانگشتری تو بگذر و بنگر به قلب او
سنگ است و آهن است و بود سخت چون چدن
«فردا چو پیشگاه حقیقت شود پدید»(4)
دانی تو گر چه حال توئی، سخت بیلمسن (5)
اندر پی اش به چشم بصیرت نظر کنید
گل نیست سبزه نیست نه سرو است و نی سمن
قطع ید است و رجم ونقاب است و برقع است
صد کاروان روانه ز زنجیر و از رسن
صد دشت بیکرانه ز اجساد و گورها
صد کاروان ز سدر و ز کافور و از کفن
هان بشنوید! نغمه ی خاموشی است این
در آن صدای بیل و کلنگ است و گور کن
***
القصه، آمدید وبشد نغمه ی طرب
خامش به چار سوی و فراخای این وطن
چون آمدید سوخت سرود وسرور و سور
سوگ آمد و سیاهی و مرگ آمد و محن
خامش صدای «مرضیه» شد تا که روسری
بر زلف سرکج همه پر چین شکن شکن -
زد خیمه ، بانگ گرم «بنان» محو شد چرا
چون شیخ پر کشید به منبر چنان زغن
میخانه بسته شد که شود باز قتلگاه
در آن روانه زیر تبر خون مرد و زن
کو؟هان کجاست؟زمزمه ی شاد زندگی
گر هست نیست غیر شروه ای از نای ممتحن(5)
گر هست چیست ؟غیر صفیر طناب دار
چون مار گرد گردن، یا دور دست و تن
گر هست چیست ؟نیست مگر بهر قتل خلق
آوای خشک ماشه و بانگ گلنگدن
باز آمدید از دل اعصار جهل و جور
زد شعله در ورود شما دوزخ فتن
پای گران فشرده به نعلین و نعل را
افشرده بر گلوی گل و سرو یاسمن
چون گله های آهک و تیزاب بی مهار
با هرچه سبز و زنده شدستید مقترن(6)
در شعله سوخت سرو و در آهک بداد جان
سوسن ، بسوخت آتش تیزاب نسترن
از چوب سرو، دار شقایق بساختید
از نار سوختید تن سبز نارون
یکسو نشست کرد به سوگ بلوچ و لر
همدوش ترک بهر شهیدان ترکمن
در خطه ی جنوب، عرب از غمان فارس
کوبد دو دست بر سر و بر فرق خویشتن
شیطان نکرد آنچه به نام خدا و دین
کردید با تمامت این خلق و این وطن
**
ای سنده بر سران !که نهادید نام شیخ
برخویش و آمدید چو ماران نیشزن
گر هان شما نماد خدائید و سنت اش
ای لعنت خدا، به خداباد و این سنن
در راههای سی سده با پای زخمناک
از قرنهای گمشده آعصار بس کهن
از کورش و زکاوه و زرتشت و بردیا
از مزدک و ز مانی و از زال و تهمتن
ما آمدیم تا بکجا؟، یک طویله شیخ
اصطبلی از شقاوت و شیادی وشمن
ازلوحه ی حقوق بشر وزحکیم طوس
تا بحث ختنه کردن وحیض و نفاس زن
از شاه آمدیم ولی تا کجا؟ به شیخ!
از برزخ آمدیم به دوزخ نه تا عدن
گفتم ز شاه، فاش بگویم نه در خفا
این بنده گر چه هست سراپا ریپبلیکن(7)
این بنده گرچه طعم شکنجه چشیده ام
در حبس شاه و مزه ی شلاق شعله زن
اما اگر مقایسه بین شه است و شیخ
ای مردمان شهر نه پنهان که در علن(8)
این را به چار سوی جهان جار میزنم
با عرض معذرت! به صدائی پر از حزن
یک مو ز تخم شاه به است از تمامت
ریشی که هست بر رخ آخوند و بر ذقن
هان جور شه کجا وجنایات این ددان
یک برکه خون کجا و چنین بحرموج زن
یک بار خر زباله کجاو چنین روان
یک کاروان بی سر و ته شاش و گوز و ان
از جانب جنوب روان رو سوی شمال
از رود ماشکید الی ساحل تجن
از بندر و خلیج و عمان تا به سایه ی
البرز کوه و سینه ی سرسبز بومهن
از شرق و مرزهای خراسان و سیستان
تا غرب ، جای و خطه ی کردان پیلتن
***
آه ای وطن چه میکشی از این حریق خون
از جوراین گروه قرمدنگ قلتشن
آه ای وطن ! سیاوش من! هان چه میکنی
در زیر تیغ هشته سر خویش بر لگن
افراسیاب نیست در این بار، بلکه او
شیخی است اجنبی و گرفته به کف گزن
بر لب طنین بسمله دارد به ذبح تو
در دود خوب کندر و اسفند و آوشن
تاراست وتلخ هر چه که بینم وفا ببین
در پشت شیخ شهر همی مسکو وپکن
میخیده اند سیخ بر او چون الاغ نر
بی آنکه شیخ شهر بگوید نه لا، نه لن
***
آه ای خدای مردم ایران کجا، کجاست؟
سیمرغ و زال و قدرت بازوی تهمتن
زین رهبران گمشده در ره دلم گرفت
رودابه ای کجاست که از خشم پیرهن
از جیب تا به دامن چاک آورد،مگر
از سینه هاش خون چکد ازکینه نی لبن
ریزد به خاک تا مگر از خاک بر دمد
در پهنه ی وطن همه جا جنگلی گشن
روید به هر کرانه و سر برکشد به عرش
صد دشت کوهمرد و دوصد کوه شیرزن
دو ر است و دیر نیست که دریای رعد سرخ
از آسمان نه، بل ز زمین و هم از زمن
غرد چو نفخ صور که اینک قیامت است
یعنی رهائی وطن ازچنگ اهرمن
آمد زمان آن که از این سنده بر سران
نی سر بجای ماند ونی سنده نی که تن....
لغات
1-ازار: شلوار
2- قاتق- خورشت
3- ذوالمنن: صاحب احسان و بخشش
4: این مصرع از حافظ است
5- بیلمسن: نفهم
6- مقترن: همراه
7- ریپلیکن: لغت فرانسه. جمهوریخواه
8- علن: آشکار