نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه


تأملی بر نوشته آقای عبدالله شهبازی
در باره
« سرويسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ايران ـ  قسمت سوم 
سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور»  
ـ بخش اول ـ 
Your browser may not support display of this image.
 
دکتر منصور بيات زاده
آقای عبدالله شهبازی ــ «مورخ» ــ ، تحت عنوان « سرويسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ايران» مقاله ای در شش قسمت به نگارش درآورده و  آنرا در ١٨ آبان ١٣٨٩(٩ نوامبرماه ٢٠١٠) ازطريق « وبگاه شهبازی » منتشر کرده  است. (١)
    وی قسمت سوم آن مجموعه  را به توضيحاتی درباره «سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور» اختصاص داده است. بنظر من (منصور بيات زاده) ــ يکی از فعالين جنبش دانشجوئی در دوران رژيم وابسته به امپرياليسم شاه ــ بخشهائی ازمطالب مطرح شده ازسوی اين « مورخ» محترم، ناقص و  حتی نادرست می باشد و در بسياری از موارد هيچگونه  همخوانی با تاريخچه واقعی «سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور» (کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحادملی) ندارد. فرمولبندی مطالب مطرح شده در آن نوشته به آنعده از خوانندگان که از نزديک با «کنفدراسيون» بنحوی در رابطه  بوده و يا در باره آن سازمان اطلاعاتی کسب کرده اند ، چنين تلقين می کند که اين «مورخ» محترم بجای «تاريخنگاری» با مهارت خاص خودش ، «تاريخسازی» کرده است.  در واقع  وی فراموش کرده است که در هيچ زبانی و هيچ فرهنگ سياسی ، بخصوص در امر تاريخنگاری، واژه «مورخ» بهيچوجه اين همانی با واژه «مبلغ» ندارد و در واقع آن دومقوله دارای معانی کاملا متفاوتی هستند!
    با توجه به توضيحی که رفت ، من سعی می نمايم به برخی از نکات مورد انتقاد نوشته مورد بحث اشاره کنم و در آن رابطه توضيح دهم که چرا نوشته آقای عبدالله شهبازی بيشتر به  يک نوشته تبليغاتی مخالفين سياست و عملکرد «سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور»(کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحادملی) شباهت دارد تا به يک نوشته «تحقيقی يک مورخ بيطرف و مسئول».!
در همين رابطه ضروری می بينم  قبل از اينکه توضيحاتی در نقد  نوشته اين «مورخ» محترم بدهم، قسمتهايی از نوشته ای که قبلا در باره «کنفدراسيون جهانی » در نقد نوشته يکی از همکاران آقای حسين شريعتمداری نوشته ام و در آن نوشته بر امر ضرورت « نقد مسائل تاريخی و همچنين تصميمات و عملکردهای سياسی خود و ديگر فعالين» تاکيد کرده بودم نقل کنم،(٢)  تا روشن گردد که من برپايه  چه نوع  طرز تفکر و شيوه کاری، نوشته آن جناب را نقد می کنم.
من در  ۱٨ ارديبهشت ۱٣٨۶ ( ٨ ماه مه  ۲۰۰۷) نوشتم:
«... ضروريست مجددأ متذکر شد که منظور من ( منصور بيات زاده ) از نگارش اين نوشته در رابطه با گوشه هائی از تاريخچه مبارزات کنفدراسيون دانشجويان ايرانی، بهيچوجه اين نيست که چنين جلوه دهم که به فعاليت ها و مبارزات کنفدراسيون جهانی نمی تواند هيچگونه ايراد و انتقادی  وارد باشد و مبارزات و عملکردهای  آن سازمان کمبودها ، اشکالات ، نقائص و اشتباهاتی با خود بهمراه نداشته است. هر کس چنين ادعائی  را بنمايد، شخصأ  ثابت می کند که کوچکترين اطلاعی از چگونگی روند مبارزات سياسی ـ اجتماعی ندارد. تاريخچه تمام مبارزات  سياسی و اجتماعی  در جهان بيانگر اين واقعيت هستند که هر فردی ،هر گروهی و سازمانی و حزبی که در مبارزات سياسی ـ اجتماعی شرکت می نمايد، حتمأ در طول مبارزات و فعاليت های  خود دچار اشتباه و خطا نيز خواهد شد. اما امری که مهم است ، اين می باشد که انسان با بررسی دقيق گذشته خود، کوشش نمايد تا به اشتباهات و خطاهای گذشته پی برد و در جهت اصلاح آنها اقدام کند و نه اينکه با لجاجت سعی نمايد ، اشتباهات گذشته را به موضع سياسی خود تبديل نمايد.  همچنين ضروريست هميشه در نظر داشت که هنگام بررسی و قضاوت بيغرضانه در باره هر پديده اجتماعی از جمله بررسی  تاريخچه فعاليت های کنفدراسيون جهانی،  به « شرايط تاريخی ـ اجتماعی جامعه » در مقطع تاريخی  که مورد بحث می باشد  ، توجه شود .
بررسی دقيق و همه جانبه تاريخچه کنفدراسيون جهانی که حتمأ آشنا شدن به تمام اشکالات، کمبودها، نقائص و اشتباهات آن تشکيلات را نيز  بايد شامل شود ، بما خواهد آموخت که سمت و سوی مبارزات کنفدراسيون در خدمت افشای ماهيت رژيم استبدادی و  وابسته به امپرياليسم شاه قرار داشته است ، امری که  اگر کسی خواسته باشد بی غرضانه در اين باره قضاوت کند، نمی تواند عکس آنرا بيان نمايد.  همچنين بايد اذعان داشت که در دوران فعاليت های کنفدراسيون، اکثر اعضای کنفدراسيون با بسياری از ارزش های تشکيل دهنده يک  «جامعه باز»  و «نظام دمکراسی»  حاکم بر کشورهای غربی بطور دقيق آشنائی نداشتند و برخی  اصولا با آن «نظام» بعنوان « دمکراسی بورژوازی » مخالف بودند و محور توجهشان به دمکراسی نه بر پايه محترم شمردن و محور قراردادن « اصل فرديت » ، بلکه توجه به « طبقات» و محور قراردان دفاع از طبقه کارگر و يا کارگران ، دهقانان  و رنجبران دور می زد و در آن رابطه بود که خود را  طرفدار « دمکراسی کارگری » می دانستند و تحقق آن خواست را در گروی  تحقق « ديکتاتوری طبقه کارگر» ارزيابی می کردند و برخی ديگر از « دمکراسی خلقی » صحبت می نمودند و  تعريفشان از «خلق» ، عبارت بود از « ملت »  منهای هيئت حاکمه....
 ... بنظر من، اگر نخواسته باشيم  تا اشتباهات گذشته دوران نسل ما مجددأ توسط نسل جوان وطنمان تکرار گردد، حتمأ بايد  به نقد مسائل تاريخی و همچنين تصميمات و عملکردهای سياسی خود و ديگر فعالين  دوران گذشته بپردازيم و دقيقأ کمبودها، اشتباهات و نقائص را آنطور که بوده اند و اتفاق افتاده اند بر ملا کنيم و از آنها فاصله بگيريم. ».
با توجه به توضيحی که رفت، بخاطر درک بهتر اظهارات من که چرا نوشته ی آقای عبدالله شهبازی در باره «سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور» ( کنفدراسيون)، بيشتر به يک نوشته تبليغاتی فردی مخالف با سياست و عملکرد آن سازمان و کمتر به يک نوشته تحقيقی و علمی شباهت دارد، بد نيست برای مقايسه و قضاوت در اين مورد مشخص به مجموعه ی نوشته هائيکه آقای تبريزی  در روزنامه کيهان ـ چاپ تهران (آذر و ديماه ١٣٨٥) عليه کنفدراسيون به نگارش درآورد ، نظرافکند!  
آقای تبريزی يکی از مأموران نفوذی  سازمان امنيت رژيم شاه در کنفدراسيون بود. آن جناب بنا بر اظهارات خود يکی از جاسوسان و تحليگران سياسی مورد اعتماد آقای پرويز ثابتی  بود و اکنون در جرگه  قلم بمزدان  آقای حسين شريعتمداری ــ نماينده مقام رهبری در روزنامه کيهان ــ  انجام وظيفه می کند.
من بخشهائی از آن مجموعه که آقای تبريزی بنابر دستور آقای حسين شريعتمداری ، بخاطر مغشوش جلوه دادن مبارزات کنفدراسيون جهانی بمدت يکماه در روزنامه کيهان چاپ تهران، آنهم برپايه ادعاهای پوچ ،دروغ ، تحريف واقعيات و فلسفه بافی ، تنظيم کرده بود، نقد کردم و در آن رابطه سعی نمودم توضيحاتی درباره تاريخچه مبارزاتی کنفدراسيون جهانی  و سمت و سوی مبارزات و فعاليت های آن تشکيلات جهانی، ارائه دهم.( ٣) نقل قول بالا،مطالبی از بخش پنجم آن مجموعه  در رابطه با « نقد مسائل تاريخی و همچنين تصميمات و عملکردهای سياسی خود و ديگر فعالين» می باشد. 
بنظر من کسی که خود را «مورخ» می نامد، صرفنظر از عقايد و نظرات سياسی و وابستگی گروهی اش ، حتمأ بايد در نگارش مسائل تاريخی « بيطرفانه و با مسئوليت » عمل نمايد. يعنی نظرات و عملکردها و رويدادها را آنچنان که در زمان گذشته مطرح شده و اتفاق افتاده اند، بازگو نمايد ، نه اينکه  خود را به بلندگوی تبليغاتی گروه موردنظرش تبديل نمايد! 
درهرحال نوشته آقای عبدالله شهبازی در باره «سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور» (کنفدراسيون) بيشتر به «تاريخ سازی» شباهت دارد تا «تاريخنگاری».
با توجه با توضيحی که رفت ، حال به بررسی و نقد چند بخش از نوشته مورد بحث می پردازم، تا روشن شود، که نوشته اين « مورخ» محترم متأسفانه کمتر به يک نوشته «تحقيقی»  ربط دارد، بلکه نوشته ای سياسی است که هدف اصلی آن مغشوش جلوه دادن مبارزات کنفدراسيون است.: 
١ ـ آقای عبدالله شهبازی در آن نوشته به نقل از آقای افشين متين به برگزاری اولين گردهمآئی تعدادی از دانشجويان ايرانی در شهر هايدلبرگ ـ آلمان ( ٢٥ تا ٢٨ فروردين ماه ١٣٣٩ برابر با ٢٥ تا ٢٨ آوريل ١٩٦٠)  اشاره نموده ــ همان تجمعی که در تاريخچه مبارزات دانشجويان ايرانی درخارج از کشور به «کنگره هايدلبرگ» معروف است ــ و در ادامه آن نوشتار متذکر می شود که: 
«در اين تشکل دانشجويي، دانشجويان هوادار عقايد و گرايش‌هاي سياسي متنوع و متعارض، اعم از مسلمان و مارکسيست، هواداران جبهه ملّي و نهضت آزادي و حزب توده و غيره، با هدف مبارزه مشترک عليه حکومت پهلوي، فعاليت مي‌کردند. کساني چون محمد نخشب، حميد عنايت، مهرداد بهار، صادق قطب‌زاده، ناصر پاکدامن، هما ناطق، منوچهر هزارخاني، فيروز توفيق، همايون (محمدعلي) کاتوزيان، خسرو شاکري، کيومرث زرشناس، امير طاهري، فيروز شيروانلو، پرويز نيکخواه، کورش لاشايي، سياوش پارسانژاد، مهدي خانبابا تهراني و ديگران، که آن زمان يا بعدها در عرصه‌هاي مختلف سياسي يا علمي نامدار شدند، از بنيانگذاران کنفدراسيون بودند. [51]» (٤) (تکيه از منصور بيات زاده).  
با توجه به واژه های «بنيانگذاران کنفدراسيون» که آقای عبدالله شهبازی در تحرير نوشته خود با ذکر نام عده ای از فعالان جنبش دانشجوئی و احزاب سياسی دهه ٦٠  قرن بيستم ميلادی (دهه  ٤٠ قرن چهاردهم  خورشيدی  ) در خارج از کشور بکار برده است، روشن نيست که برپايه کدام شيوه و اسلوب تاريخ نگاری و تحقيقات اين «مورخ» محترم  به اين نتيجه رسيده است که افراد مورد نظر وی که در نوشته خود به اسامی آنها اشاره رفته است، بايد جزو بنيانگذاران کنفدراسيون محسوب شوند؟  برای روشن شدن جوانب موضوع مورد بحث، اين سئوال می تواند مطرح باشد که اصولا منظور و برداشت و تعريف آقای عبدالله شهبازی بعنوان يک «مورخ» از واژه «بنيانگذار» چه می باشد که او بر مبنی  آن تعريف به چنان نتيجه ای رسيده است؟ 
با توجه به اين واقعيت تاريخی که در نشست هايدلبرگ ( ٢٥ تا ٢٨ فروردين ماه ١٣٣٩ برابر با ٢٥ تا ٢٨ آوريل ١٩٦٠) از آن ١٧ نفری که آقای عبدالله شهبازی در نوشته خود بعنوان «بنيانگذاران کنفدراسيون » نامبرده است، فقط يک نفر ازآنعده (آقای منوچهر هزارخانی) حضور داشته است. 
دکترعلی شيرازی يکی از فعالين و کوشندگان کنفدراسيون که در نشست هايدلبرگ شخصأ حضور داشته و از نزديک ناظر و شاهد بر رويدادها و تصميمات اتخاذ شده در آن نشست بوده است، با کمک گرفتن از «بيانيه » آن نشست ــ «بيانيه کنفدراسيون محصلين ايرانی دراروپا» ــ ، که وی از آن بنام «سند» نام برده است، در زمستان سال ١٣٧١ در نوشته ای تحت عنوان « نخستین کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا» می نويسد:
«... نمی دانم پیش از تشکیل اولین جلسه کنفدراسیون در ماه آوریل ١٩٦٠ از چه زمان و در چند شهر اروپا سازمانهای دانشجویی وجود داشتند؟ در این سند اسامی سازمانهای حاضر در هایدلبرگ آمده است. ولی تعداد سازمانهای دانشجویان ایرانی در اروپا بیشتر از اینها بود. مثلا در آلمان در دو شهر مونیخ و برلین هم سازمانهایی وجود داشت که به سبب بی اطلاعی و یا شاید دلایل دیگر در این جلسه حضور نداشتند... (٥) درمحل باشگاه دانشجویان خارجی دانشگاه هایدلبرگ تشکیل شد. تعداد شرکت کنندگان زیاد نبود. شانزده نفر از انجمنهایی بودند که نامشان در سند آمده است. خانم شیرین مهدوی تنها زن شرکت کننده در جلسه بود. نام همه شرکت کنندگان را به خاطر ندارم. بعضی از آنها که به یادم مانده اند : هزارخانی، ثابتیان، نیرومند، آشتیانی، معتمدی، روح الله و فریدون حمزه ای، رسولی، حسیب، گرامی منش و . . . هستند. در امضاهایی که پای سند گذاشته اند، نمی توان نام همه شرکت کنندگان را پیدا کرد. برخی، سعی تمام در ناخوانا کردن امضاهای خود داشتند. برخلاف کنگره های سالهای بعد کنفدراسیون، جلسه، ناظر و تماشاچی نداشت. جز یکی دو تن از همین شرکت کنندگان که نمایندگی نداشتند. .. با نشست هایدلبرگ، کنفدراسیون تشکیل شد. گرچه شرکت کنندگان با نیت تدارک کنفدراسیون در آن نشست گرد آمده بودند. ولی با تشکیل جلسه، آنچه را تدارکش را می خواستند، عملا انجام شد. بنابراین دیگر لازم نبود که این جلسه را مقدماتی- تدارکاتی بخوانند. جلسه، وجود کنفدراسیون را اعلام کرد. پیشنهاد نام را تا آنجا که به خاطر دارم "هزارخانی" داد. به گمانم از نام سازمان دانشجویان  فرانسه اقتباس کرده بود. جلسه هایدلبرگ سه مسئول انتخاب کرد که می بایستی از جمله به کار برگزاری کنگره بعد در پاریس اقدام می کردند. مسئولان، روح الله حمزه ای، منوچهر هزارخانی، و منوچهر ثابتیان بودند. در انتخاب مسئولان بین نیروی سومی ها که در این جلسه اکثریت قاطع داشتند و ثابتیان که در او ظن توده ای بودن می رفت، کشمکشی پر هیجان به وجود آمد که از آن نیروی سومی ها پیروز درآمدند. کنگره بعد بخاطر تنشها در اتحاديه فرانسه ، در پاريس ممکن نشد و به لندل انتقال يافت. کنگره لندن روزهای آخر دسامبر  ٦٠  و نخستین روزهای ژانويه سال ٦١  تشکیل شد و تا چند روز ادامه یافت.»( ٦( تکيه از منصور بيات زاده).   
علاوه بر توضيحاتی که اشاره رفت ، همچنين بايد يادآور شد که بعضی از آن ١٧ نفری که آقای عبدالله شهبازی در نوشته خود بعنوان «بنيانگذار» (کنفدراسيون) نامبرده است ، بعللی در هنگام برگزاری نشست هايدلبرگ هنوز در ايران بسر می  برده اند، ازجمله آقای محمدعلی همايون کاتوزيان .
آقای کاتوزيان در مقاله ای که تحت عنوان «خليل ملکی و مسئله آدم غيرعادی» تحرير کرده است و آن مقاله بانضمام  نوشته ١٧ نفر ديگر از شاگردان و همکاران سياسی زنده ياد خليل ملکی در کتابی بنام «يادنامه خليل ملکی» در سال ١٣٧٠ در ايران منتشر شده ، نوشته خود را با جمله زير شروع نموده است.: «دراوايل پاييز ١٣٣٩ بود که من با خليل ملکی آشنايی شخصی پيدا کردم ـ در آستانه هژده سالگی ، و در حدود ورود به دانشکده پزشکی....».( ٧) اين نقل قول بيانگر اين  موضوع است که آقای محمدعلی همايون کاتوزيان ٦ ماه بعد از برگذاری نشست هايدلبرگ هنوز در ايران بسر می برده است.
  و يا فردی همچون اقای اميرطاهری ، که  بنابر اظهارات خود آقای عبدالله شهبازی، از سوی مقامات سازمان امنيت (ساواک) بعنوان « مأمور نفوذي » (٨) در محيط سازمان های سياسی و سازمان های دانشجوئی خارج ازکشور مأموريت داشته ، نمی تواند « بنيانگذار» سازمانی باشد که هدفش مبارزه و افشاگری عليه آن رژيم بوده است.   
آقای شهبازی بعنوان يک «مورخ» تاريخ ، حتمأ بايد اطلاع  داشته باشد که در هنگام نگارش مطالب تاريخی، يکی از مسائلی که  هر«مورخ بيطرف و مسئول » ، همچنين بايد به آن دقيقأ توجه نمايد ، درنظر گرفتن «زمان» رويداد موضوع مورد بحث در هر مقطع تاريخی است. موضوعی که متأسفانه  وی در هنگام  رديف کردن اسامی عده ای از فعالان و صاحبنظران جنبش دانشجوئی و سازمانهای سياسی ايران دراروپا در دهه ٦٠ قرن بيستم ميلادی (دهه ٤٠ قرن چهاردهم  خورشيدی) ، مورد توجه قرارنداده است!
برای روشن شدن اين امر که چرا به اين بخش از آن نوشته همچنين انتقاد وارد است و آن نوشته بيان واقعيات مربوط به تاريخچه «کنفدراسيون» نيست، من بخشی از نوشته خود اين «مورخ» محترم که در تاريخ ٣٠ ارديبهشت ١٣٨٥(٢٠ مه ٢٠٠٦) ــ يعنی چهارسال و نيم قبل از تحرير نوشته مورد بحث ( در باره سازمان‌های دانشجويان ايرانی در خارج از کشور) ــ ، تحت عنوان « جعل جديد اميرطاهري: ظهور نازيسم در ايران » (٩) منتشر کرده و در آن ازآقای امير طاهری بنام «مأمور نفوذي ساواک» نامبرده است ، نقل می کنم.درآن نوشته می خوانيم:
« امير طاهري‌ چهره سرشناس مطبوعاتي دوران جنون قدرت محمدرضا شاه در سال‌هاي پاياني سلطنت اوست. امير طاهري، که در اصل محمد طاهري دزفولي نام دارد، در دوران دانشجويي در انگلستان مأمور نفوذي ساواک (سازمان اطلاعات و امنيت حکومت پهلوي) در «جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملّي ايران» بود. «جامعه سوسياليست‌ها» سازماني بود از پيروان خليل ملکي در اروپاي غربي و ايالات متحده آمريکا که چهره‌هاي سرشناس آن مرحوم حميد عنايت، محمدعلي (همايون) کاتوزيان، منصور فرهنگ، ناصر پاکدامن، امير پيشداد (مدير نشريه علم و زندگي در ايران و نشريه نامه پارسي در پاريس) بودند. چهره‌هاي فعال سياسي دانشجويي انگلستان در دوران اقامت طاهري افراد زير بودند: محمدعلي (همايون) کاتوزيان، حميد عنايت، حميد محامدي، منوچهر ثابتيان، مهرداد بهار، ژيلا سياسي، پرويز نيکخواه و حسن رسولي. طاهري با پرويز خوانساري رابطه نزديک داشت. خوانساري سرپرست دانشجويان ايراني و نماينده ساواک در اروپا بود که از سال‌هاي ١٣٢٠ به عنوان يکي از عوامل شبکه اطلاعاتي بريتانيا شناخته مي‌شد. در جلدهاي اوّل و دوّم ظهور و سقوط سلطنت پهلوي اسنادي از پيشينه و سوء شهرت گسترده اخلاقي خوانساري درج شده است. [51] » (تکيه از منصور بيات زاده)
با توجه به توضيحاتی که رفت ، آيا نبايد اظهارات آقای شهبازی مبنی براينکه آقای امير طاهری از زمره « بنيانگذاران کنفدراسيون» بوده است را، ادعائی نادرست و غلط  ارزيابی کرد؟  حتمأ آقای شهبازی بايد قبول داشته باشد که واژه «بنيانگذار» با واژه «مأمور نفوذی» ، بهيچوجه معنا ئی برابر ندارند!
اما بی ربط  نخواهد بود که در رابطه با برداشت آقای عبدالله شهبازی از واژه «بنيانگذار» ،  جملاتی را از سايت بی بی سی  که درباره او نگارش شده است، نقل کنم.
در نوشته بی بی سی  می خوانيم:
 « ... آقای شهبازی که زمانی به حزب توده ایران گرایش داشت، پس از انقلاب، به نوشته خود، در "مباحثه نظری" با احسان طبری (عضو سرشناس حزب توده که توسط حکومت اسلامی دستگیر شده بود) با حسین شریعتمداری، مدیرمسئول فعلی روزنامه کیهان همکار بود و در "مسلمان شدن" آقای طبری نقش داشت.
آقای شهبازی در یکی از نوشته هایش، خود را "بنیانگذار نامدارترین و موثرترین موسسه پژوهشی وزارت اطلاعات، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی"، معرفی می کند و می نویسد که یک دهه گرداننده این موسسه بوده است.» (١٠)(تکيه از منصور بيات زاده)
با توجه به محتوی نقل قول بالا، دقيقأ روشن می شود که برداشت  آقای شهبازی از معنای واژه «بنيانگذار»  دارای چه بارفرهنگی و سياسی می باشد. حال اين سئوال در مقابل اين «مورخ» محترم  قرار دارد که آيا آقای امير طاهری چنان نقشی در بنيانگذاری «کنفدراسيون» داشته  که وی  دربنیانگذاری موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی داشت ؟!
در رابطه با فعاليت های سازمان امنيت رژيم شاه (ساواک)، ضروريست ياد آورشد که آن سازمان حتی قبل از اينکه سازمانهای دانشجوئی در اروپا ، تحت عنوان «کنفدراسيون» شکل بگيرد، مأمورينش کوشش داشته اند تا خود، تشکيلات دانشجوئی طرفدار رژيم محمدرضاشاهی را در اروپا تشکيل دهند و بخاطر تحقق چنان خواستی، از توسل به هر نوع نيرنگ و خدعه   کوچکترين ابائی  نداشته اند. مأمورين ساواک کوشش می کرده اند تا با دانشجويان ايرانی  نه بعنوان «مأمور امنيتی» ، بلکه بعنوان افراد علاقمند به پيشرفت و توسعه ايران، رابطه برقرار کنند و در صورت امکان پس از آشنا شدن و برقراری روابط دوستی، آنها را برای اهداف شوم خود شکار کنند!
دکتر بهمن نيرومند يکی از فعالين و دبيران اسبق کنفدراسيون جهانی در نوشته ای که تحت عنوان «برگزاری کنگره هايدلبرگ» ، در زمستان سال ١٣٧١ تحرير کرده است ، (١١) به گوشه ای از چگونگی فعاليت مأمورين مخفی سازمان امنيت (ساواک) و اعضای سفارت ايران در شهرکلن ـ آلمان اشاره نموده و در آن رابطه به چگونگی شيوه کار مأمورين  ساواک، از جمله «سرهنگ آیرملو  مسئول کل ساواک در اروپا »، پرداخته است.
دکتر بهمن نيرومند نيز يکی ديگراز شرکت کنندگان در نشست هايدلبرگ در فروردين ماه  ١٣٣٩ بوده است.
مبارزه با «ساواک» و افشای سياست و عملکردهای آن تشکيلات، هميشه در صدر برنامه  های مبارزاتی  کنفدراسيون جهانی قرار داشت. اگر«مورخ» محترم به بايگانی اسناد «ساواک» مراجعه می کرد ــ بايگانی که درهايش هميشه بروی آن جناب باز بوده است ــ و به تحقيق و تفحص در پرونده های مربوط به «کنفدراسيون جهانی» می پرداخت، حتمأ با مدارکی روبرو می شد که  همچنين حکايت از افشاگری سازمانهای وابسته به کنفدراسيون جهانی عليه آقای پرويز خوانساری سرپرست دانشجويان ايراني و نماينده ساواک در اروپا بودند.
بد نيست در همين رابطه به  کتابی که تحت عنوان « پاره ای ازاسناد ساواک» از سوی کنفدراسيون جهانی  انتشار يافت اشاره کنم. محتوی آن کتاب شامل  اسناد و مدارکی بود که طی اشغال سفارتخانه های شاه توسط تعدادی از اعضای کنفدراسيون جهانی  بدست آمده بود.
آقای عبدالله شهبازی بعنوان يک «مورخ» حتمأ بايد از مبارزات و افشاگريهايی که «کنفدراسيون جهانی» در کشورهای آلمان، اطريش، انگليس، ايالات متحده آمريکا ... عليه رژيم شاه ترتيب داد اطلاع داشته باشد. من در بخش پنجم نوشته ی«کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان » ، اشاره کوتاهی به رئوس برخی از اعتراضات  و افشاگريها ی آن سازمان نمودم. می توان برای کسب اطلاعات در آنمورد ، به پانويس شماره ١٢ همين نوشته مراجعه کرد. (١٢)
همچنين ضروريست خاطرنشان نمود که آقای عبدالله شهبازی بعنوان يک «مورخ» می بايستی باين اصل مهم نيز توجه می نمود که «کنفدراسيون ...» يک تشکيلات علنی بود وهر محصل و دانشجوی ايرانی می توانست در هر زمستر تحصيلی ، با پرداختن حق عضويت ، بعضويت سازمان شهری محل اقامتش درآيد و از آن طريق عضو کنفدراسيون جهانی شود. حتی فردی که عضو آن تشکيلات نبود، می توانست بعنوان ناظر در جلسات هفتگی سازمانهای شهری، سمينارها ،کنفرانسها و کنگره های فدراسيونها و کنفدراسيون شرکت نمايد، مگر اينکه قبلا دشمنی آن فرد با خواست ها و اهداف جنبش دانشجوئی  و نهضت ملی و سازمانهای سياسی مخالف رژيم شاه ثابت شده و يا همکاری اش با مقامات امنيتی (ساواک) و نيروهای استعمارگر و سازمانهای جاسوسی جهان برملا شده باشد! 
با توجه به توضيحاتی که اشاره رفت، بعضويت آقای اميرطاهری در سازمان دانشجويان ايرانی در انگلستان تا آن مقطع تاريخی که وابستگی اش بر سازمان امنيت شاه(ساواک) برملا نشده بود، هيچگونه انتقاد و ايرادی به آن تشکيلات و مسئولينش نمی توانست واردباشد. انتقاد از زمانی  می توانست وارد باشد که پس از افشا شدن هويت فردجاسوس ، آن فرد هنوز در جمع فعالين سياسی و دانشجوئی تحمل می شد!
اتفاقأ اين اعضاء «جامعه سوسياليست‌های ايران در اروپا» بودند، در زمانيکه به رابطه آقای امير طاهری با «ساواک» پی بردند ، افکار عمومی را در جريان آن ماجرا قرار دادند و رابطه خود را با آن جاسوس ساواک قطع کردند! همچنين پس از  برملاشدن همکاری آقای امير طاهری با سازمان امنيت شاه ، فعالين و گوشندگان دانشجوئی و سياسی متحدأ او را از محيط سياسی ايرانيان در خارج از کشور طرد نمودند!
بد نيست در رابطه با کوشش ساواک در بين سازمانهای سياسی و دانشجوئی مخالف و مقابله آن نيروها با ساواک به ماجرائی ديگر اشاره کنم. زمانيکه برای فعالين گروه مائوئيستی معروف به «کادرها» ( گروهی که  اکثر اعضايش را افرادی تشکيل می دادند که از سازمان انقلابی انشعاب کرده بودند) روشن می شود که آقای فيروز فولادی ، يکی از کادرهای بالای آن گروه، با مأمورين ساواک در رابطه بوده است ، مسئولين آن گروه اين موضوع را به ديگر فراکسيونهای کنفدراسيون و سازمانهای اپوزيسيون اطلاع دادند و از آن طريق در افکار عمومی دست بافشاگری زدند و او را از جمع خود طرد کردند!
وانگهی همچنين بايد درنظر داشت که  مجمع سياستگذاری فدراسيونها و  کنفدراسيون جهانی ، کنگره های فدراسيونها و کنفدراسيون  جهانی بودند. همچنين در بين جناحهای مختلف کنفدراسيون جهانی در رابطه با خط و مشی آن سازمان رقابت وجود داشت. با توجه به چگونگی روابط حاکم بر کنفدراسيون ،اين واقعيتی است که  در صورت نفوذ جاسوسان سازمان امنيت شاه در سازمانهای شهری ، آن افراد جز خبر چينی و نوشتن گزارش برای مقامات امنيتی، بهيچوجه برايشان امکان نداشت که نقشی در امر سياستگذاری آن تشکلات داشته باشند.
 به اين موضوع نيز می بايد در تاريخنگاری توجه شود که مابين عضو شدن در يکی از سازمانهای شهری وابسته به کنفدراسيون جهانی ، که تشکيلاتی علنی بود و عضو شدن در گروه ها، سازمانها  و احزاب سياسی که  هدفشان در تحليل نهائی کسب قدرت سياسی بود و اکثرأ دارای تشکيلات مخفی بودند، کاملا فرق داشت.
٢ ـ آقای عبدالله شهبازی در نوشته مورد بحث  درباره سازمانهای دانشجوئی ايرانيان همچنين می نويسد :   « مصطفي چمران و ابوالحسن بني‌صدرو صادق قطب‌زاده به عنوان سرشناس‌ترين نمايندگان جريان فکري اسلامي هوادار امام خميني در کنفدراسيون شناخته مي‌شدند. در سال 1964، در کنگره دوسلدورف، بني‌صدر به عنوان يکي از دبيران کنفدراسيون برگزيده شد. [52]». (تکيه از منصور بيات زاده)
در رابطه با اظهارات آقای شهبازی درباره « کنگره دوسلدرف» و انتخاب آقای  « بنی صدر به عنوان يکی از دبيران کنفدراسيون» در آن کنگره، ضروريست متذکر شد که اصولا در طول حيات کنفدراسيون جهانی ، کنگره ای درشهر «دوسلدرف» برگزار نشد، که آقای بنی صدر يکی از منتخبين آن کنگره باشد. يکی از سمينار های کنفدراسيون که عده ای از اعضاء کنفدراسيون باتفاق هيئت دبيران منتخب کنگره سوم  درباره خط ومشی کنفدراسيون به بحث و تبادل نظر پرداختند، در آن شهر برگذارشد.
اگر «مورخ» محترم به تحقيق و بررسی اسناد و مدارک مربوط به کنفدراسيون جهانی از جمله گزارش و مصوبات کنگره ها ِ آن تشکيلات می پرداخت ، حتمأ متوجه می شد که در شهر« دوسلدرف در سال ١٩٦٤ » ،کنگره ای برگزار نشده است. درآن سال (سال ١٩٦٤) کنگره سوم در لندن و سمينار کنفدراسيون در دوسلدرف برگذار شده است.
آقای افشين متين در کتاب « کنفدراسيون؛ تاريخ جنبش دانشجويان ايراني در خارج از کشور ١٣٣٢- ١٣٥٧» ، همان کتابی که آقای عبدالله شهبازی با نقل از آن، نوشته خود را شروع کرده است. ، در باره  گزارش کار کرد کنگره های کنفدراسيون مطالبی را بنگارش درآورده است.
آقای ابوالحسن بنی صدر در کنگره چهارم کنفدراسيون جهانی، کنگره ای که در شهر کلن ـ آلمان  از تاريخ  ١٣  تا  ١٧ دی ١٣٤٣ (٣ تا ٧ ژانويه ١٩٦٥) برگزارشد ،بعنوان يکي از دبيران کنفدراسيون جهانی انتخاب شد . در بخش پنجم  نوشته ای  که  من تحت عنوان « کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ...» در تاريخ  ۱٨ ارديبهشت ۱٣٨۶ ( ٨ ماه مه  ۲۰۰۷ ) نوشتم ، همچنين به انتخاب آقای ابوالحسن بنی صدر در هيئت دبيران در کنگره چهارم کنفدراسيون جهانی در شهر کلن ـ آلمان اشاره کرده ام. (١٣)
«مورخ» محترم  در نوشته خود همانطور که قبلا نقل شد، از « سرشناس‌ترين نمايندگان جريان فکري اسلامي هوادار امام خميني در کنفدراسيون»صحبت بميان آورده و در آن رابطه به دبيری آقای ابوالحسن بنی صدر نيز اشاره نموده است. بي جا نخواهد بود در آن رابطه همچنين يادآور شد که مرحوم صادق قطب زاده نيز در کنگره های اول و دوم کنفدراسيون جهانی (کنگره های پاريس ـ ژانويه  ١٩٦٢ و لوزان ـ ژانويه ١٩٦٣ ) يکی از پنح نفر دبيران منتخب نمايندگان آن کنگره ها بود. او در کنار مرحوم  محمد نخشب ـ فعال سياسی  حزب مردم ايران و تئوريسين انجمن سوسياليست های خداپرست ــ  نقش بزرگی در مبارزه با طرفداران رژيم کودتا از جمله اردشير زاهدی در رابطه با شکل دادن به واحدهای فدراسيون در ايالات متحده آمريکا داشت. برای کسب اطلاعات بيشتر در اينمورد به پانويس شماره ١٤ همين نوشته می توان مراجعه کرد (١٤)
ادامه دارد

دکتر منصور بيات زاده
دو شنبه ٢٩ آذر ۱۳۸۹ -  ٢٠ دسامبر ۲۰۱۰
پانويس: 
١ ـ سرويسهای اطلاعاتي و انقلاب اسلامی ايران ، قسمت اول ـ  بقلم عبدالله شهبازی
به نقل از وبگاه شهبازی
٢ ـ «کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان» ـ بخش پنجم ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
٣ ـ «کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ـ مطالبی در باره تاريخچه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاديه ملی ـ (افشاگری در باره تحريف تاريخ از سوی جاسوس ساواک و نويسندگان کيهان چاپ تهران)» ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
    ٤ ـ  سرويسهای اطلاعاتي و انقلاب اسلامی ايران ، قسمت سوم : سازمان های دانشجويان ايرانی در خارج از کشورـ  بقلم عبدالله شهبازی
به نقل از وبگاه شهبازی
٥ ـ در آنزمان در شهر ماينس ، شهری در ١٠٠ کيلومتری شهر هايدلبرگ همچنين سازمان دانشجوئی ايرانی وجود داشت. ولی کسی در آن شهر از نشست هايدلبرگ خبرنداشت و در همين رابطه بود که نماينده ای از آن شهر در آن نشست حضور نداشت!
٦ ـ علی شيرازی ـ نخستین کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی(٢٦ ـ ٢٩ فروردين ١٣٣٩ ، ١٥ ـ ١٨  آوريل  ١٩٦٠)
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
 ــ مجموعه اي از مقالات و مصاحبه ها در باره فعاليت های جنبش دانشجوئی در دوران رژيم شاه
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق

٧ ـ يادنامه خليل ملکی ـ به کوشش: امير پيشداد ـ همايون کاتوزيان ؛ ناشر: شرکت سهامی انتشار؛ چاپ اول ١٣٧٠ ؛ چاپخانه حيدری ـ صفحه ٢٥١  
٨ ـ آقای عبدالله شهرياری در نوشته ای تحت عنوان «جعل جديد اميرطاهري: ظهور نازيسم در ايران»
نوشته است که آقای اميرطاهری ،«مأمورنفوذی» سازمان امنيت رژيم محمد رضاشاه پهلوی بوده است.
به نقل از وبگاه عبدالله شهرياری http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8503.htm

٩ ـ همان مأخذ شماره ٨ . 
١٠  ـ توضيح درباره "بنیانگذار نامدارترین و موثرترین موسسه پژوهشی وزارت اطلاعات، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی". به نقل از سايت بی بی سی
١١ ـ دکتر بهمن نيرومند درباره «برگزاری کنگره هايدلبرگ» ــ به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران
١٢ ـ «کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان» ـ بخش پنجم ـ بقلم دکتر منصور بيات زاده
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
«همانطور که در بخش چهارم اين نوشته  اشاره رفت بعد از پايان يافتن کنگره سوم کنفدراسيون در لندن ، در  روز چهاردهم ديماه ١٣٤٢ (چهارم ژانويه ١٩٦٤) تظاهراتی با شرکت تمام نمايندگان کنگره عليه سياست و عملکردهای سرکوبگرانه رژيم محمد رضاشاه پهلوی در لندن برگزار شد. بنظر من بی جا نباشد قبل از اينکه خواسته باشم به افشای دروغهای جاسوس ساواک شاه  که در حقيقت  چيزی جزافشای دغلکاريهای دستگاه تبليغاتی آقای «حسين شريعتمداری» نيست ادامه دهم،از چندتا تظاهرات اعتراضی  که از سوی فدراسيون های دانشجويان ايرانی در اطريش ، ايتاليا و ايالات متحده آمريکا ، تشکلات وابسته به کنفدراسيون جهانی در رابطه با سفر شاه به آن کشور ها  که بعد از سرکوب قيام ١٥ خرداد ١٣٤٢ برگزار شد ، نام  ببرم  و برای خوانندگان اين نوشته توضيح دهم که در آن مقطع تاريخی ، اين تشکيلات و اعضای کنفدراسيون جهانی بودند که به افشای عملکردهای سرکوبگرانه رژيم شاه دست زدند، همان  « تشکيلاتی»  که آقای حسين شريعتمداری با کمک جاسوس ساواک شاه و عده ای از نويسندگان کيهان ـ تهران ، کارزار تبليغاتی بر پايه دروغ و اتهام و جعل واقعيات بخاطر وارونه جلوه دادن تاريخچه افتخار آميز آن سازمان براه انداخته بودند.
آيا آقای حسين شريعتمداری و نويسندگان کيهان ـ تهران ،  اصولا اطلاع دارند و می دانند که بعد از سرکوب خونين قيام ١٥ خرداد ١٣٤٢  و حمله کماندوهای شاه به صحن دانشگاه و حوزه فيضيه درقم و دستگيری تعداد زيادی از فعالان دانشجوئی ، سياسی و مذهبی  که در نتيجه ، جامعه سياسی وطنمان ايران به يک گورستان تبديل شده بود و محمد رضا شاه پهلوی در سايه توپ و تانگ و مسلسل خود را «قدرقدرت » تمام عيار می دانست ، اين سازمانهای دانشجوئی وابسته به تشکيلات کنفدراسيون جهانی بودند که با مبارزات و افشاگري های خود، کارزار بزرگ مبارزاتی عليه شاه در کشورهای اروپائی و ايالات متحده آمريکا بپا کردند و از آن طريق به پايمال شدن حقوق قانونی ملت ــ حقوق در نظر گرفته شده در قانون اساسی مشروطيت ــ ، توسط رژيم شاه اعتراض کردند؟
در هنگام سفر محمدرضاشاه پهلوی  به کشور اطريش ــ حدودأ ٧ ماه بعد از سرکوب قيام ١٥ خرداد ــ ، اين اعضای کنفدراسيون بودند که موفق شدند تا در شهر وين تظاهراتی در جلوی هتلی که شاه در آن محل اقامت داشت و همچنين تظاهرات بزرگی در جلوی سفارت ايران در روز ٢ بهمن ١٣٤٢ (٢٢ ژانويه ١٩٦٤ ) برپا کنند و ازآن طريق  اعتراض خود را به وضعيت استبدادی و خفقان حاکم بر ايران اعلام دارند.  
اتابکی سفير شاه، فردی که به خود اجازه  داده بود  تا در  سال ١٩٦٣ پاسپورت فعالان دانشجوئی را تمديد ننمايد و از آن طريق برای  عده ای از دانشجويان در گرفتن اجازه اقامت و بخصوص گرفتن اجازه کار، مشکل ايجاد نمايد  ــ  امر نابخردانه ای که اعتراض و مقاومت دانشجويان را در آنزمان  با خود بهمراه داشت ــ ، (٥٥) مجددأ کوشش می نمايد تا با کمک مأمورين ساواک و پليس اطريش در بين دانشجويان وحشت اندازد تا شايد از آن طريق بتواند جلوی هرنوع تظاهرات عليه شاه در کشور اطريش را بگيرد.  در رابطه با آن توطئه بود که  پليس شهر گراتس از فعالان اتحاديه دانشجويان ايرانی آن شهر کتبأ تعهد گرفته بود، تا مدت زمانيکه شاه در اطريش اقامت دارد، آنها محدوده شهر گراتس را بدون اجازه پليس ترک ننمايند ، باوجود اين عده ای از ايرانيان عضو اتحاديه گراتس که همچنين  از هواداران گروه های سياسی (جبهه ملی ، حزب توده، جامعه سوسياليست ها) بودند ، بخاطر مقاومت و مقابله با آن سياست ، شبانه (دوم بهمن ١٣٤٢ ) به شهر وين مسافرت می کنند تا در جلوی هتل محل اقامت شاه در شهر وين ، دست به تظاهرات بزنند و با دادن شعار « مرگ بر شاه، زنده باد مصدق» ، مخالفت خود را با سياست سرکوب و ترور رژيم محمد رضا شاهی اعلام دارند. (٥٦)     
در طی تظاهرات اصلی دانشجويان ايرانی که از سوی هيئت دبيران فدراسيون اطريش با همکاری اتحاديه دانشجويان ايرانی در وين در تاريخ دوم بهمن  ١٣٤٢ ارگانيزه شده بود، در اثر توطئه «اتابکی » سفير شاه  و برخی از کارکنان سفارت و مأمورين ساواک ، پليس اتريش  به صفوف تظاهر کنندگان در جلوی سفارت ايران در وين حمله می کند و بسياری از دانشجويان را مجروح می نمايد. جمعأ تعداد ٣١  تن  از تظاهرکنندگان ايرانی در وين از سوی پليس  بازداشت می شوند. اتحاديه ملی دانشجويان اطريش و سازمانهای دانشجويان يونانی و عرب بخاطر آزادی ٣١  تن دانشجويان ايرانی دستگير شده ، کارزار مبارزاتی به حمايت از کنفدراسيون جهانی براه می اندازند و کمک می کنند تا ماجرای دستگيری٣١   تن دانشجو و همچنين چگونگی وضع سياسی حاکم بر ايران در افکار عمومی اطريش بازتاب يابد. آن اعتراضات همچنين سبب می شوند  تا با دخالت آقای آلفونس گورباخ، صدر اعظم وقت کشور اطريش، ماجرای دستگيری دانشجويان ايرانی در زمانيکه شاه هنوز در اطريش سرگرم  تفريحات  و ورزش اسکی بود، حل شود و دانشجويان ايرانی  آزاد گردند. آزادی دانشجويان دستگير شده باعث می شود تا شاه  از مسافرتی که به آلمان غربی و سوئيس در پيش داشت صرفنظر نمايد. 
در رابطه با تظاهراتيکه دانشجويان ايرانی  در اطريش  عليه شاه و سياست ترور و خفقان حاکم بر ايران بپا کردند، تظاهرات دانشجويان ايرانی در شهر اينسبروک ، شهری که شاه برای  «اسکی » به آن شهر رفته بود را نيز نبايد فراموش کرد.  
همزمان با سفر شاه به کشور  ايتاليا، سازمان دانشجويان ايرانی وابسته به کنفدراسيون جهانی ، در ٢٠  بهمن ١٣٤٢ (دهم  فوريه ١٩٦٤ ) تظاهرات اعتراضی  در شهر  فلورانس ترتيپ می دهند تا  از آن طريق اعتراض خود را نسبت به سياست ترور و خفقان حاکم بر جامعه سياسی ايران اعلام دارند. در آن تظاهرات  ١١ تن از تظاهرکنندگان از سوی پليس شهر فلورانس دستگير می شوند. در روز ٢١ بهمن با وجود اينکه پليس شهر فلورانس دانشجويان دستگير شده را آزاد کرده بود، تظاهرات بزرگی در پشتيبانی از دانشجويان ايرانی در فلورانس برگزار می شود  که بيش از ٢ هزارنفر از  دانشجويان دانشگاه فلورانس  و عده ای از اعضای احزاب چپ و سنديکاهای کارگری  ايتاليائی در پشتيبانی از خواست های دانشجويان ايرانی در آن شرکت می نمايند  و از آن طريق  سعی می شود تا موضوع دستگيری دانشجويان ايرانی از سوی پليس فلورانس را  به موضوع بحث  انجمن شهر فلورانس تبديل کنند تا به دستگيری دانشجويان ايرانی توسط پليس از سوی انجمن شهر اعتراض گردد. (٥٧)  
همزمان با اولين سالگرد سرکوب خونين قيام ١٥ خرداد ١٣٤٢ ، محمدرضاشاه پهلوی به ايالات متحده آمريکا مسافرت می نمايد. در هنگام ورود شاه به ايالات متحده آمريکا، عده ای از اعضای کنفدراسيون جهانی در روز چهاردهم خرداد  ١٣٤٣ (٤  ژوئن١٩٦٤)  در فرودگاه  جان ـ اف ـ کندی در نيويورک ، دست به تظاهرات می زنند و عليه ناهنجاريهای حاکم بر وطنمان ايران اعتراض می نمايند. پرزيدنت « ليندون جانسون» رئيس جمهور وقت آمريکا از محمد رضا شاه پذيرائی شاهانه ای بعمل می آورد و هنگام نوشيدن جام شرابش به سلامتی محمد رضا شاه پهلوی ، از فردی که کوچکترين توجهی به حقوق بشر در ايران نمی نمود و قانون اساسی مشروطيت در ايران را پايمال می کرد و در واقع اعمال و کردارش همچون يک پادشاه مستبد و جانی  بود، به عنوان يک «پادشاه اصلاح طلب قرن بيستم»  ياد می نمايد.(٥٨)
در بيستم  خرداد ١٣٤٣ (١٠ ژوئن ١٩٦٤ ) که دانشگاه نيويورک به شاه « دکترای افتخاری حقوق»  داد ، ٥٠  تن از دانشجويان عضو و طرفدار کنفدراسيون جهانی در محوطه  دانشگاه در حاليکه در محاصره پليس بودند، دست به تظاهرات می زنند و شعار « مرگ بر شاه» سر می دهند و از آن طريق به اعطای درجه دکترای افتخاری به ديکتاتور ايران اعتراض می کنند.( ٥٩ ) 
هنگام سفر شاه به   ايالت کاليفرنيا، دانشجويان ايرانی عضو کنفدراسيون  در ٢٢ خرداد ١٣٤٣  (١١ ژوئن ١٩٦٤ ) در فرودگاه لوس آنجلس  تظاهرات اعتراضی بر پا می کنند. در آن تظاهرات عده ای از همراهان شاه به صف دانشجويان حمله  می کنند و سر يک  دانشجوی مخالف با حکومت ترور  را سخت مجروح می نمايند. (٦٠ )
در هنگاميکه دانشگاه کاليفرنيا در شهر لوس آنجلس به شاه دکترای افتخاری می داد ، بيش از ٢٠٠ نفر از دانشجويان ايرانی و آمريکائی  عليه سياست و عملکرد رژيم شاه در محوطه جلوی دانشگاه دست به تظاهرات می زنند ، در هنگاميکه تظاهرکنندگان در محاصره پليس و مأمورين اف ـ بی ـ آی  بودند ، هواپيمای کوچکی  که با خود پرچمی را يدک می کشيد که بر رويش نوشته شده بود: « می خواهيد نشئه شويد؟  سراغ شاه برويد » بر فراز جمعيت ظاهر می شود و شروع به دور زدن می نمايد ـ شاه خود در کتاب « محمد رضا پهلوی »  از اين آکسيون اعتراضی دانشجويان ايرانی نام برده است ـ . زمانيکه شاه می خواسته است،  سخنرانی خود را  در سالن دانشگاه کاليفرنيا شروع نمايد، هفت دانشجوی سال آخر که کلاه مخصوص فارغ التحصيلی را بر سر داشتند در حاليکه ٤٠ تا ٥٠ دانشجوی ديگر در پشت سرشان حرکت می کردند بعنوان اعتراض جلسه سخنرانی را ترک می کنند. در طول سخنرانی شاه ، دانشجويان مخالف با بالا بردن تابلوهائی که بر آنها شعار ضد شاه نوشته شده بود سخنرانی او را قطع می کنند و مأمورين اف ـ بی ـ آی  و عوامل ساواک  به افراد معترض حمله می برند و با کتک کاری و توسل به زور آنها را از سالن سخنرانی بيرون می کنند. چندين بارآن اعتراضات و کشمکش از سوی افراد مخالف سياست ترور و سرکوب شاه که هنوز در سالن سخنرانی حضور داشتند، تکرار می گردد. (٦١)
تمام آن مبارزات و روشنگريهائی که در بالا به رئوس آنها اشاره رفت، در واقع شمه ای از مبارزات و افشاگريهای دانشجويان ايرانی برهبری کنفدراسيون جهانی عليه رژيم وابسته به امپرياليسم شاه می باشند که در حافظه  تاريخ معاصر ايران، بنام  مبارزات جنبش دانشحوئی ايران برهبری کنفدراسيون جهانی ، ثبت شده اند. آقای حسين شريعتمداری بايد بداند، همانطور که آقای پرويز ثابتی و دستگاه تبليغاتی دوران شاه  نتوانستند با بميدان آوردن افرادی همچون  دکتر عباس ملک زاده ميلانی (دکتر عباس ميلانی) ذره ای از ارزش واقعی آن  مبارزات افتخارآميز کنفدراسيون جهانی  در دوران رژيم محمد رضا شاه بکاهند ، جوّ سازی و تقلبات روزنامه کيهان ـ تهران تحت هدايت و راهنمائی های جناب  شريعتمداری و خوش رقصی های جاسوس ساواک نيز نخواهد توانست کوچکترين خدشه ای  به آن وارد کنند!!»
١٣  ـ مصوبات کنگره چهارم کنفدراسيون جهانی در شهر کلن ـ آلمان ـ از انتشارات کنفدراسيون جهانی
ــ  افشين متين، کنفدراسيون؛ تاريخ جنبش دانشجويان ايراني در خارج از کشور ١٣٣٢-  ١٣٥٧ ، ترجمه ارسطو آذري، تهران: مؤسسه نشر و پژوهش شيرازه، چاپ اوّل، ١٣٧٨.
ــ  دکتر منصور بيات زاده ، «کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ...»  ـ بخش پنجم ـ
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
١٤ ـ  درباره صادق قطب زاده، يکی از فعالين و دبيران کنفدراسيون جهانی
دکتر منصور بيات زاده ، «کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان» ـ  بخش دوم
به نقل از سايت سازمان سوسياليست های ايران ـ سوسياليست های طرفدار راه مصدق
«...در هشتمين گردهمآئی سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا در ايپسيلانتی ميشيگان ، در ٢٩ اوت تا دوم سپتامبر ١٩٦٠ که ١٧٠ دانشجوی ايرانی از ٢٥ ايالت شرکت کرده بودند ، علی محمد فاطمی به رياست کنگره انتخاب می شود ، همينطور افراد ديگری از جمله محمد نخشب ـ فعال سياسی  حزب مردم ايران و تئوريسين انجمن سوسياليست های خداپرست ــ  بعنوان سرپرست کميته ها انتخاب می شوند. در آن کنگره اردشير زاهدی  سفير ايران  نيز حضور داشته است که در باره کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢  صحبت می کند وهمچون شوهر خواهرش  آقای داريوش همايون ، آن کودتای امپرياليستی را ، « قيام ملی » می نامد، امری که با مخالفت برخی از حاضرين در جلسه روبرو میشود. در آن گردهمآئی  صادق قطب زاده و محمد نخشب درباره  موضوع کودتای ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ سخنرانی می کنند و پرده از ماهيت ارتجاعی «قيام ملی » بر می دارند. در واقع با روشنگری و افشای ماهيت رژيم حاکم بر ايران ، کمک به  شکل دادن يک نهاد دانشجوئی مخالف دولت کودتا محمد رضا شاهی می نمايند. 
در آن کنگره هيئت رهبری جديد انتخاب می شود که عبارت بودند از:
صادق قطب زاده، منصور صدری ، مجيد تهرانيان، کيوان طبری و علی محمد فاطمی بعنوان رئيس.
قطعنامه سال ١٩٦٠ کنگره ايپسيلانتی دانشجويان ايرانی، برعکس اصول آن سازمان که بر اصل طرح نکردن مسائل سياسی تاکيد داشت، در آن سال کاملا سياسی شد و تقريبأ مواضعی همچون مواضع جبهه ملی ايران و سازمان دانشجويان دانشگاه تهران اتخاذ کرد. در قطعنامه صحبت از اين امر شد که « در سالهای اخير سياست های کلی دولت، چه در داخل و چه در خارج خساراتی جبران ناپذير بر ملت وارد کرده است» و خواستار « تأسيس دولتی ملی بر اساس دموکراسی»  شد و همچنين بر امر « برای تحکيم استقلال کشور و مبارزه عليه هرنوع نفوذ بيگانه چه شرق و چه غرب، دولت بايد به مبارزه عليه فقر، اختلاف طبقاتی و نابرابريهای اجتماعی اولويت بخشد»  تاکيد نمود و بر پايه  تز« موازنه منفی»  دکتر مصدق ، آن کنگره در زمينه سياست خارجی صحبت از اتخاذ سياست « عدم تعهد مثبت » مبتنی بر« شرايط مشترکی که باعث پيوستگی ما با کشورهای آسيايی آفريقايی و اعضاء کنفرانس باندونگ»  هست نمود.
با توضيحی که رفت سازمان دانشجويان ايرانی در آمريکا تولد جديدی پيدا کرد.
همچنين نبايد از خاطر دور داشت که سه نفر از آن هيئت رهبری  منتخب کنگره ايپسيلانتی در آمريکا، صادق قطب زاده ، مجيد تهرانيان، علی محمد فاطمی  باتفاق  فرج اردلان  و  حسن لباسچی  بعنوان اولين هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی  در کنگره پاريس  انتخاب شدند. (١٤)
دانشجويان دانشگاه تهران در سال ١٣٣٩ ، بعد از کودتای امپرياليستی ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ ، مجددأ خود را سازمان داده بودند  و حتی از سوی آن سازمان برای برگزاری بزرگداشت  روز ١٦ آذر ( روز دانشجو ) کميته 5 نفری  بنام  آقايان هوشنگ کشاورز، حسن پارسا، حبيب الله پيمان ، هاشم صباغيان  و ذوالنور  انتخاب شده بودند (١٥) که آن  «کميته»  در ١٦ آذر ١٣٣٩ موفق به برگزاری تظاهراتی در دانشگاه  تهران شد، همان تظاهراتی که يکی از سخنرانانش زنده ياد  بانو «پروانه فروهر»  بود. در آن رابطه آقای حسين شاه حسينی می گويد: اولين‌بار در سال ١٣٣٩ كه خانم پروانه فروهر ـ كه خدا رحمتش كند ـ سخنراني كرد، سكوت دانشگاه شكسته شد و رسماً شانزدهم آذر روز دانشجو ناميده شد.( ١٦) 
«سازمان دانشجويان دانشگاه تهران  ـ وابسته به جبهه ملی ايران » طی پيامی به امضاء آقای ابوالحسن بنی صدر، مسئول ارتباطات و روابط  خارجی ،  پيوستن آن سازمان به « کنفدراسيون دانشجويان و محصلين ايران » را اعلام  می دارد تا  از آن طريق « کنفدراسيون» بتواند بعنوان يک « اتحاديه ملی »  در سطح جهان عليه قانون شکنی ها و پايمال شدن اصول قانون اساسی مشروطيت  از سوی رژيم شاه و در دفاع از خواست هائی از جمله  آزادی دکتر مصدق  و برگزاری انتخابات آزاد فعاليت کند، چون رژيم محمد رضاشاه پهلوی  از فعاليت های  دانشجويان ايرانی، همچون فعاليت های سازمانها و  احزاب سياسی  در ايران جلوگيری کرده  و اجازه نمی داد که اين سازمانها در داخل ايران ، فعاليت های علنی در چارچوب قانون اساسی مشروطيت داشته باشند.(١٧)»
ـــ  همچنين در بخش سوم «کنفدراسيون، جنبش دانشجوئی، ساواک شاه و روزنامه کيهان ...» در رابطه دومين کنگره کنفدراسيون در شهر لوزان ـ سوئيس  درباره اسامی هيئت دبيران منتخب آن کنگره می خوانيم:
«هيئت دبيران جديد عبارت بودند از آقايان   فرج الله اردلان ، صادق قطب زاده ، علی محمد فاطمی ، حسن لباسچی  و علی برزگر . در واقع ٤ نفر از آن عده  ، همان  افراد هيئت دبيران  متنخب کنگره پاريس بودند، فرد جديد در آن هيئت آقای علی برزگر بود که بجای آقای مجيد تهرانيان ،انتخاب شده بود.
در کنگره لوزان ( دومين کنگره کنفدراسيون جهانی )  تصميم  گرفته می شود که در هر يک از فدراسيون های عضو کنفدراسيون، « دفتر کنفدراسيون » تأسيس گردد . در همين رابطه بود  که کنگره مسئولين « دفتر اروپائی کنفدراسيون جهانی »  را انتخاب نمود. آقايان « بهرام دهقان ، فرخ مجلسی  و حميد مهيمن » که هر سه نفرشان  مقيم شهر دوسلدورف ـ آلمان و از طرفداران جبهه ملی ايران در اروپا بودند،  بعنوان مسئولين دفتر اروپائی کنفدراسيون جهانی ، انتخاب شدند. » 
 

مرکز يهودي در امور امنيت ملي آمريکا (جينسا) را بهتر بشناسيم


  Saturday May 13 , 20








مرکز يهودي در امور امنيت ملي (The Jewish Institute for National Security) معروف به جينسا JiNSA يک مرکز يهودي طرفدار سرسخت تقويت روابط آمريکا و"اسرائيل" در واشنگتن است و تأثير بسيار زيادي بر سياستگزاران و تصميم گيرندگان اين کشور بويژه در مسائل پر اهميت ا منيتي و دفاعي دارد.
به گزارش خبرگزاري قدس(قدسنا) جالب توجه اينکه اعضاي هيئت مشورتي اين مرکز را افراد ذي نفوذ در اداره آمريکا تشکيل مي دهند که بيشتر آنان وابسته به جريان نومحـافظه کاران امريکائي هستند از جمله " جين جي كرپاريك" Jane J Kirparick ، وريچارد پرل Richard Perle ، کرپاريک در گذشته به عنوان نماينده ايالات متحده آمريکا در سازمان ملل و ريچارد به عنوان معاون وزير دفاع در زمان رياست جمهوري "رونالد ريگان" ايفاي نقش کرده اند.

اهداف جنسا:
فعاليتهاي اين مرکز بر 9 محور اصلي متمرکز است که پنتاگون، کاخ سفيد و وزارت خارجه و اعضاي کنگره و معاونان و رسانه هاي گروهي مختلف را در جريان تحولات مربوط به اين مسائل قرار مي دهد.
1-ايجاد استراتژي دفاعي آمريکائي براي آينده
2-مبارزه با تروريسم در داخل و خارج
3-جذب همپيمانان جديد به گونه اي که مسئولان اين مرکز معتقدند که آمريکا به کشورهاي قدرتمند مانند ترکيه، تايوان، هند و کشورهاي اروپاي شرقي و ميانه نياز دارد
4-مبارزه با عدم ثبات منطقه اي بويژه در جنوب اسيا و برخي از مناطق اتحاد شوري سابق
5-تقويت همکاري استراتژيک با اسرائيل با اين اعتبار که آمريکا و اسرائيل اصول مشترکي دارند و هر دو به حمايت از ثبات در خاورميانه توجه دارند
6-تشويق به ترويج تکنولوژي موشکهاي بالستيک و تکنولوژي موشکهاي ضد بالستيک به منظور توسعه تکنولوژي دفاعي حمايت از آمريکا و هم پيمانان آن در مقابل هر گونه هجوم
7-مبارزه با گروههاي اسلامي با اين اعتبار که امنيت اسرائيل و آمريکا را تهديد مي کنند
8- نظارت بر روسيه و جمهوريهاي انشعاب يافته از شوروي سابق به دليل وجود اختلافات بين روسيه و آمريکا بويژه در رابطه با موضعيگري روسيه در قبال ايران
9-تأمين نيازهاي امنيتي اسرائيل، مسئولان مرکز ياد شده معتقدند که عامل اساسي درگيري اسرائيل و فلسطين، عدم تمايل کشورهاي عربي به شناسائي اسرائيل است همچنانکه با توجه به اين مسئله بايستي مسئله تأمين امنيت اسرائيل در رأس اولويتهاي ايالات متحده بويژه در زمان فروش سلاح به کشورهاي عربي قرار گيرد.

فعاليتهاي جنسا:
از جمله برنامه هاي مهم اين مرکز "اعزام فرماندهان نظامي به اسرائيل" است بدين ترتيب که کارکنان وزرات دفاع امريکا را به سفر به اسرائيل دعوت مي کنند تا با مسئولان حکومتي و نظامي اسرائيل ديدار کنند و با تهديدهائي که اسرائيل با آن مواجه است(بنا به ادعاي اسرائيلي ها) و چگونگي برخورد با آن و استفاده از همکاري امريکا و اسرائيل براي کاهش اين تهديدات آشنا شوند.
اين مرکز از افراد شرکت کننده در اين ديدارها و با توجه به توانائي آنان براي تأثير گذاري در دايره سياستگذاري آمريکا انتخاب مي کند تا به درون وزارت دفاع آمريکا نفوذ يابند.
اعزام دانشجويان آکاديمي نظامي آمريکا به اسرائيل و ديدار آنان با مقامهاي وزارت جنگ اسرائيل از ديگر برنامه هاي اين مرکز است.
نظارت بر برنامه اجراي قانون تبادل افسران: اعزام افسران پليس آمريکا از ايالتهاي مختلف و با رتبه هاي متفاوت به اسرائيل و ديدار آنان با مقامهاي پليس اسرائيل و آشنائي با نحوه برخورد با افراد استشهادي و تهديدهاي ديگري که اسرائيل با آن مواجه است.
برگزاري سلسله جلسات و سخنرانيها درباره امنيت خاورميانه، جامعه اسرائيل و فرهنگ و سياست اسرائيل براي دانشجويان دانشکده هاي نظامي.

چاپ مقاله و کتاب:

علاوه بر فعاليتهاي ياد شده، مرکز جنسا مقاله ها و کتابهائي را چاپ کرده و به انجام مطالعات در زمينه هاي مختلف اقدام مي کند:
1-پيگيري اخبار مربوط به گروههاي اسلامي
2-observer(ناظر) که هر سه ماه يکبار و با همکاري جمعيت ترکهاي مؤسسات آمريکائي به چاپ مي رسد که روابط سه جانبه بين ترکيه، اسرائيل و آمريکا را دنبال مي کند.
3- Profiles in Terror( سرگذشت تروريستها) که بنـا به ادعـاي اهارون مان Aaron Mannes تهيه کننده آن، راهنماي سازمانهاي تروريستي است.
4-کتاب"دولت فلسطين": ملاحظاتي در رابطه با امنيت و سياست آمريکا، که به 7 باب تقسيم مي شود که در هر باب و فصل آن ديدگاههاي مختلف در رابطه با تأثير تشکيل دولت فلسطين بيان شده است.


 




Daisy Cutter Bomb!!!

عشوق مسلمان ولفوويتز، و حل تناقض به نفع بانک جهانی

5فروردين:معشوق مسلمان ولفوويتز، و حل تناقض به نفع بانک جهانی

روشنگری: پل ولفوويتز را همه به عنوان سياست مدار نئو کان طرفدار اسرائيل می شناسند. او علاوه بر روابط نزديک با اسرائيل خواهری دارد که مقيم اسرائيل است و با يک اسرائيلی ازدواج کرده است.

اما نام گذاری او به عنوان رئيس بانک جهانی توسط جرج بوش اين روزها نه رابطه او با اسرائيلی ها، بلکه رابطه اش با يک زن مسلمان را به موضوع گفتگوهاهم در سطح سياسی و هم در سطح حرف های درگوشی تبديل کرده است. اين زن که شاها علی رضا نام دارد، در بانک جهانی کار می کند.

نشريه نيويورکر در نوامبر سال 2004 در اين مورد نوشت شاها علی رضا که در تونس به دنيا آمده و در عربستان سعودی بزرگ شده است، يکی از کسانی است که در ولفوويتز نفوذ دارد.

شاها که اکنون در اواسط سال های 50 زندگی خود به سر می برد، در مدرسه اقتصاد لندن تحصيل کرد و سپس از اکسفورد در رشته روابط بين الملل فارغ التحصيل شد. او با يک ترک قبرسی به نام علی رضا ازدواج کرد. او در بانک جهانی در مورد مسايل خاورميانه و آفريقای شمالی کار می کندو گفته می شد در آن جا از حقوق زنان و دموکراسی در جهان عرب به عنوان يک فمينيست عرب دفاع می کرد. شاها علی رضا که از همسرش طلاق گرفته و 8 سال از همسر ولفوويتز دکتر کلرسلگين جوان تر بود، در بانک جانی بود که رابطه خود را با ولفوويتز آغاز کرد. ولفو ويتز و همسر سابق اش در سال 1968 با هم ازدواج کرده بودند. جدايی آن ها ربطی به رابطه ولفوويتز با شاها نداشت، بلکه از اين رو بود که ولفوويتز که 7 سال مدير مدرسه پژوهش روابط بين المللی بود در آن جا با يکی از شاگرادانش روی هم ريخته بود.

نام شاها سال گذشته در رسانه ها از آن رو مطرح شد که او را يکی از کسانی می دانستند که از طريق ولفو ويتز بر سياست پنتاگون در معماری جنگ عراق تاثير گذاشته است. آن ها رابطه خود را به شدت مخفی نگاه می داشتند و با هم در مجالس عمومی ظاهر نمی شدند. به گفته دوستان ولفو ويتز با اين که همه می دانستند او سال هاست يک باز طرفدار جنگ است، اما برای او بسيار تحقير آميز بود که بگويند بااشاره انگشت معشوقه اش حرکت می کند.

اما نام شاها اکنون از اين رو دو باره بر سر زبان هاست که به علت حضور او در بانک جهاني، رياست ولفوويتز بر بانک جهانی را نامناسب می دانند.يک از مخالفان اين سمت برای ولفوويتز گفت اين يک مورد جدی از قانون " تعارض منافع " است، مگر اين که رضا از شغل خود استعفا بدهد. در بانک جهانی خبر انتصاب ولفوويتز نارضايی شديدی ايجاد کرده است. بانک که تا هم اکنون نيز شهرت خوبی نداشت، با اين انتصاب بيش از پيش به عنوان عامل فشار بر کشورهای فقير و مدافع سرمايه های چند مليتی معرفی می شود.
ولفويتز در واکنش به شايعات گسترده گفت: اگر روابط شخصی می تواند موردی از " تعارض منافع " باشد، من به نفع بانک جهانی مساله را حل می کنم.

دستگاه ولايی در بانک جهانی و ,قربانی, خوش اقبال آن

دستگاه ولايی در بانک جهانی و ,قربانی, خوش اقبال آن

وقتی مناسب برای انتشار تصویری که مدت ها قبل قرار بود منتشر شود

http://www.roshangari.net/
روشنگری. پل ولفوويتز رئيس بانک جهانی بالاخره مجبور شد روز 12 آوريل 2007 جلوی دوربين ها ظاهر شود و بااظهار ,تاسف, در مورد ,اشتباهی, که در رابطه با دوست دخترش، خانم شاها علی رضا، صورت داده مقامش در رياست بانک جهانی را نجات دهد. او گفت بعد از مشورت با مقامات بانک جهانی تصميم گرفته است استعفا ندهد، اما برخی از مفسران گفته اند اين رسوايی ممکن است سرانجام باعث شود، او از اين مقام کنار گذاشته شود.

اگر چه سر وصدای کنونی حول ,رسوايی شاها, متمرکز است، ولی نارضايی از انتصاب ولفوويتز به رياست بانک جهانی درست از لحظه او به برگماری به اين پست شروع شد. حتی در رابطه با رسوايی شاها هم مساله ,تناقض در وظايف , يا به زبان خودمانی ,پارتی بازی, از آغاز برگماری ولفوويتز موضوع اعتراض بود*. به هر حال رسوايی اخير فقط به علت آنکه قابل ,ماستمالی کردن, نبود، ولفوو يتز را به اعتراف در مقابل دوربين ها کشاند. ماجرا از اين قرار است که در ميانه سال 2005 وقتی جيمز ولفنسون رئيس سابق بانک جهاني، که خود منتقد سياست های بانک از آب در آمد، از پست خود استعفا داد، و جرج بوش عليرغم اعتراضات پل ولفو ويتز را به اين مقام نشاند، ولفوويتز زير فشار قرار گرفت که پست خانم شاها به عنوان مشاور خاورميانه ای بانک جهانی با قواعد اداری حاکم بر بانک سازگار نيست و ميتواند به نپوتيسم,قوم و خويش بازی, منجر شود.

در واکنش به اين اعتراضات خانم رضا به وزارت خارجه آمريکا منتقل شد. اما حقوق کارمند جديد وزارت خارجه آمريکا از خزانه بانک جهانی پرداخت ميشد. شايد اگر قضيه به همين محدود بود، ميتوانستند سر و ته آن را هم بياورند، اما خانم رضا تحت رياست ولفوويتز دو بار ترفيع گرفت و حقوق ساليانه او به ميزانی افزايش يافت که در بانک جهانی سابقه نداشت، يعنی 193000 دلار در سال، حتی کندوليزارايس وزير خارجه نيز به اين ميزان حقوق دريافت نميکند! تازه هرسال بايد 8 درصد به اين مبلغ اضافه ميشد.

اين ماجرا بعد از آن مورد توجه قرار گرفت، که عواقب مربوط به سياست پل ولفوويتز در مورد پرداخت وام خود را به نمايان گذاشت. ولفوويتز پرداخت وام به کشورهای آفريقايی را کاهش داد. اين در حالی بود که سران جی 8 در جولای 2005 اعلام کرده بودند پرداخت وام به کشورهای آفريقايی را تا سال 2010 به دو برابر افزايش ميدهند و بدهی فقيرترين کشورها را می بخشند و بعد هم يک کنسرت پر سر و صدا و نمايشی با همکاری تونی بلر و باب گلداف و بونو تحت عنوان ,به فقر پايان دهيم, به راه انداختند که حتی سر بسياری از آدم های خيرخواه را به دام فريبکاری خود انداخت.**

اما به نوشته اينديپندنت تنها در 9 ماه گذشته يک ميليارد دلار از وام به اين کشورها نسبت به سال گذشته کاسته شده است. بهانه ی ولفو ويتز مبارزه با فساد و عدم پرداخت پول به دولت های فاسد بود. رسوايی شاها اين سوال را پيش ميگذارد آيا پرداخت پول های گزاف غير قانونی به دوست دختر از بودجه بانک جهانی نمونه روشن فساد دولتی نيست.

اين مساله که مقامات فاسد دولتی و بازاری بخش مهمی از وام های بين المللی را بالا ميکشند، امری روشن است. حتی ارزيابی خود بانک جهانی که سوء استفاده های قانونی دولت ها و بازاريان در جهت منافع تجارت را محاسبه نمی کند نشان ميدهد 20 درصد از وام ها به علت فساد دولتی حيف و ميل ميشود. اما اولا استدلال منتقدان ولفوويتز در بانک جهانی اين بود که محروم کردن اين کشورها از وام ها و اعتبارات، ضربات اصلی خود را نه به مقامات بلکه به مردم وارد ميکند – امری که در مورد تحريمها هم صادق است.

ثانيا برنامه اعلام شده ی ولفوويتز عبارت است فشار به دولت ها برای کاهش از خدمات اجتماعی مثل آموزش وبهداشت به بهانه کمک به ,توسعه,. اين دو عامل را که کنار هم بگذاريم نتايج تصميم ولفوويتز برای آفريقا چهره واقعی خود را نشان ميدهد.

به هر حال اتهام اصلی ولفوويتز که حتی بوروکراسی بانک جهانی را بر آشفت چيز ديگری بود: ولفوويتز حتی رسما هم دست کاخ سفيد و نئوکان ها در بانک جهانی بود، به همين جهت در حالی که بسياری از کشورها از جمله کشورهای آفريقايی از شمول اعتبارات و وام های بانک جهانی محروم ميشدند، آقای ولفوو يتز در مورد گشايش اعتبارات برای عراق آنقدر زياده روی کرد که کارشناسان برجسته بانک جهانی نيز وادار به استعفا شدند.بانک جهانی البته خود اتهامات سنگينی را حمل ميکند، اما به هرحال وظايف رسمی و اساسنامه ای آن چيز ديگری است که اولا در چارچوب آن انجام برخی خدمات ممکن است و بسياری در شرايط کنونی تحول در آن را مفيدتر از نبود آن ميدانند. ثانيا در بوروکراسی قدرتمند آن بسياری هستند که تمايل ندارند به عنوان غلام حلقه به گوش کاخ سفيد عمل کنند.

سابقه ولفوويتز بر کسی پوشيده نبود. وقتی ماجرای رسوايی شاها بالا گرفت نشريه اينديپندنت در مقاله ای تحت عنوان: ,نئو کان ها و نپوتيسم- سکس، پول و سقوط ولفوويتز, او را چنين معرفی کرد:

...ولفو ويتز که معاون وزير دفاع [دونالد رامسفيلد] بود، يکی از مشتاق ترين مدافعان تهاجم به عراق و از معماران اصلی جنگ بود. از او به عنوان کسی ياد خواهد شد که گفته بود مهاجمان به عنوان ,آزاد کنندگان, مورد استقبال قرارخواهند گرفت و حداکثر 100000 سرباز برای اشغال عراق کافی است. هردو اظهارنظر از فاجعه بارترين ارزيابی های نادرست تاريخ دوره اخير بوده است... وقتی بوش او را برای اين پست انتخاب کرد، يک تحقيق درونی نشان داد که 90 درصد کارکنان بانک جهانی با اين انتصاب مخالف اند. اين ترس وجود داشت که ولفوويتز کارگزار کاخ سفيد در بانک جهانی برای پيشبرد ماموريت بين المللی آن باشد. درست يا نادرست او را به عنوان يک نئوکان متعصب می شناختند که هيچ احساسی برای وظايف بانک جهانی در کمک به کشورهای در حال توسعه ندارد. اتهام فرقه بازی در پس کله همه بود. ولفوويتز به جای اينکه کارکنان بانک را به عنوان مشاوران ارشد خود برگزيند، کارگزاران حزب جمهوريخواه را به بانک جهانی آورد. حداقل دو نفر آنها،رابين کليولند يک مقام سابق کاخ سفيد و کوين کلمنس ازکارکنان دفتر ديک چنی و پنتاگون عميقا با سياست های عراق قبل و بعد از حمله درگير بودند... هيچ تعجبی ندارد که سوء ظن عمومی نسبت به رئيس جديد آنقدر قوی بود و عده زيادی از کارکنان ارشد، از حمله 6 معاون سابق رئيس بانک با روی کار آمدن ولفوويتز از بانک رفتند...

تفسير ولايی از دمکراسی
در حقيقت مساله محدود به اين نيست که ولفوويتز گرايش خود به نپوتيسم ,قوم و خويش گرايی, را نشان داده و به زنی که شريک زندگی اش است دستمزد های خارق العاده داده است، مساله اصلی اين است که برگماری خود ولفوويتز بر رياست بانک جهانی حاصل نپوتيسم بود. پست رياست بانک جهانی نيز مثل بقيه پست های بين المللی و يا پست های نمايندگی آمريکا در سازمان ملل، آژانس غذای بين المللي، يا پست هايی مثل رياست انستيتوی خاورميانه ای وزارت خارجه آمريکا، به يکی از,قوم و خويش, های نئو کان سپرده شد که ماموريت آنها را در لشگرکشی های بين الملی پيش ببرد.

قابل توجه اينکه حتی وقتی رسوايی خانم شاها از سطح درونی بانک فراتر رفت، او را از وزارت خارجه آمريکا منتقل کردند،اما به کجا؟ خوب معلوم است به جايی که ماموريت ,خانواده, را پيش ببرد: به , بنياد آينده,
Foundation for the Future. اينديپندنت اين بنياد را چنين معرفی کرده است:

...يک گروه بين المللی که ماموريت اصلی اش - حدستان درست است- پيشبرد دمکراسی در خاورميانه و شمال آفريقا...

به عبارت ديگر يکی ديگر از آن بينادهايی مثل ,فريدم هاوس, يا ,موقوفه برای پيشبرد دمکراسی, و ده ها موسسه ديگر که به نام دمکراسي، فاسد ترين و بی ارزش ترين شخصيت های کشورهای خاورميانه و ديگر کشورهای عقب مانده را ميخرند و برای آن ها نام و نشان و امکانات درست ميکنند تا مبارزات مردم اين کشورها با ديکتاتوری های خود را در خدمت آمريکا قرار دهند.

شايد شخصيت خود ولفوويتز که در مورد آن زياد نوشته شده، بهتر از سياستمداران خودخواه و متکبر و گستاخی از قبيل جان بولتون بر ماهيت ,خانواده, و آنچه در سياست داخلی و خارجی آمريکا می گذرد پرتو بيفکند. توصيف اينديپندنت را نقل می کنيم:

... ولفويتز آدمی است مودب، با زبانی ملايم که بيش از آنکه حرف بزند، گوش ميدهد. او يک روشنفکر است وپيش از اينکه معاونت دانالد رامسفلد در وزارت دفاع به او داده شود، 8 سال مدير مدرسه پژوهش های بين المللی پيشرفته در دانشگاه جان هاپکينز بوده است.به لحاظ مسير حرفه اي، ولفوويتز همان مسير آشنای نئو کان ها را پيموده است، از مرد جوانی که ايده های ليبرال داشت و در راه پيمايی مارتين لوترکينک در اوايل سال های 60 شرکت کرده بود، آغاز کرد و طی کمتر از يک دهه در حلقه بازهای سياست خارجی آمريکا قرار گرفت که معتقدند آمريکا فقط از طريق اينکه خود و ارزش هايش را در خارج قوی نشان بدهد، ميتواند در داخل از خود دفاع کند. مثل بسياری از نئو کان ها، او يک يهودی است که با حرارت از اسرائيل که خواهرش هم اکنون ساکن آنجاست، حمايت ميکند. او هم چنين يکی از مبتکران بيانيه نئو کان ها در دردهه 90 است که تحت عنوان "قرن نوين آمريکايی" منتشر شد...

به عبارت ديگر ,ادب,، ,نرم خويی, و,روشنفکری, و ادعای علاقه به ,کمک به مردم فقير جهان, ، مانع آن نميشود که اين ايدئولو گ های نئو کان با اشتياق فراوان در کنار بدترين و خشن ترين نئو کان ها – از قبيل جان بولتون – پروژه ی هار و تجاوز کارانه ی قرن نوين آمريکايی را تدوين کنند. برخی از اين روشنفکران سابقا تروتسکيست بودند، برخی گرايش های ديگر سوسياليستی داشتند. کريستوفر هيچنز سال ها با ادوارد سعيد همکاری ميکرد. اين ها که دانش و تجارب قبلی خود را در خدمت سياست توسعه طلبی و تجاوز وتصرف نفت و منابع استراتژيک و بازارها و گسترش جنگ گذاشته اند، دزدان با چراغ هستند، اما هنوز اين تمام مساله نيست.مساله اصلی اين است که اينها به "مهندسی اجتماع" بر اساس اعتقادات و افکار خود معتقدند. چون خود را پيشروتر از بقيه مردم ميدانند. اين خصوصيتی مشترک است بين ليبرال فاشيست ها، سوسيال فاشيست ها، طرفداران ولايت فقيه، انواع بنيادگرايان مذهبی و بسياری از ديکتاتوری های , خيرخواه,.

دو کارمندی که ولفوويتز مستقيما از دفتر ديک چنی به بانک جهانی انتقال داد، بهتراز هرکس شيوه تفکر و فرهنگ آخوندی و ولايتی آنها رابه نمايش گذاشته اند. نشريه نيويورکر در مقاله ای در ابتدای اين ماه، به نقل از يک کارمند بانک جهاني، دليل برگماری ,قوم و خويش, ها به مقامات بانک را چنين بازگو کرد: ,ما از بقيه مردم روشن تر يم، بيش از ديگران ميدانيم, اين را دو کارمندی گفته اند که ولفوويتز از دفتر ديک چنی و پنتاگون به بانک جهانی انتقال داد.

آنها فقهای جهان اند. معتقدند بقيه مردم نادانند و نياز به قيم دارند. آنها عقيده دارند ميتوانند در برج عاجی که به کمک ابزار زور برای خود دست و پا کرده اند، بنشينند و خط کش بردارند و جغرافيای را بر اساس عقايد خود تکه پاره کرده و دو باره ترسيم کنند و بسته به ميل خود دولت و حتی ملت بسازند.

رياکاری غير ايده آليستی
اينها حقايقی است که اکنون بعد از فجايع عراق و رسوايی های پی در پی کاخ سفيد ديگر برای بسياری معلوم است. اما اشتباه خطرناکی است اگر تصور شود، مصايب جهان کنونی فقط ناشی از تسلط اين , فرقه, و ايدئولوژی ولايتی آنهاست و با کنار رفتن آنها مساله حل ميشود. درست مثل ولايت فقيه ايران که از اسلام استفاده ابزاری به عمل می آورد، ايدئولوژی در اينجا هم يک وسيله است و در خدمت قدرت های سياسی و بازار سرهم بندی شده است. راه صعود نئو کان ها به قدرت و استيلای ايدئولوژی شان برسياست داخلی و خارجی آمريکا، از آن رو باز شد که بحران عمومي، اکثريت نخبگان سياسی آمريکا را به طرف سياست تهاجمی و ترسيم دوباره جغرافيای جهان بر اساس منافع آمريکا متمايل کرده بود.
اگرايدئولوگ های به ظاهر مودب و نرمخو وروشنفکر مثل آقای ولفوويتز قبل از حمله به عراق ادعا ميکردند مردم عراق فرق اشغالگر و آزاد کننده را نمی فهنمد و با دسته گل به استقبال اشغالگران خواهند شتافت، استراتژيست های عملگرای آمريکا بعد از شکست فاجعه بار هم هنوز از اين ادعا دست بر نمی دارند. حتی وقتی می بينند عراقی ها از شدت خشم به هرگروه مخالف اشغال با هر ايدئولوژی که شده می پيوندند و به بدن خود بمب می بندند تا ديوار امنيت نيروهای اشغالگر را درهم بشکنند،باز هم از رو نمی روند. جرج بوش با گستاخی حيرت انگيزي، پارلمان دولت دوست نشانده مقامات اشغالگر را ,دموکراسی جوان, عراق ميخواند و مقامات ارتش آمريکا سه سال تمام است که نيروهای خارجی را از اسامه گرفته تا زرقاوي، از عوامل القاعده گرفته تا ماموران رژيم را کشف ميکنند تا مقاومت خود مردم عراق را انکار کنند.

طبيعتا اين موضع سياسي، نميتواند از رياکاری بری باشد، نه در مورد روشنفکران ,ايده آليست, و نه در مورد سياستمداران,عملگرا,. آقای ولفوويتز نه اکنون بلکه در نيمه دوم دهه 80 در دوره ريگان سفير آمريکا در اندونزی و عامل سياست حمايتگرانه آمريکا از دولت وقت بود. اين زمانی بود که سوهارتو بر اندونزی حکومت ميکرد. ديکتاتوری که متهم است بين يک تا دو ميليون نفر را کشته تا جنبش سکولار دموکراتيک در اين کشور را سرکوب کند. او حتی جمعيت تظاهر کننده را با هواپيما به گلوله بست و تنها در يک دور هجوم پانصد هزار نفر فعال دمکراسي، فعالين سنديکايي،ملی گرايان مستقل، اعضای حزب کمونيست قدرتمند کشورو ديگر فعالين چپ را به دست سلاخان خود سپرد. اندونزی از نمونه هايی است که گناه کاخ سفيد را به صورتی خيره کننده به نمايش ميگذارد: چگونه مردمی که سه دهه پيش تحت نفوذ عقايد سکولار و ايده لوگ های بی خدا بودند، اکنون به دام اسلام گراها افتاده اند؟ پاسخ روشن است. ايران و اندونزی در اين مورد تجربه مشترکی دارند: چهل و چند سال پيش دولت ملی سوکارنو با يک کودتای آمريکايی سرنگون شد و ديکتاتوری را بر سر کار آوردند که طبق اسناد سازمان سيا، آمريکا برای اينکه بار جنايات او را سبک جلوه دهد تصميم گرفت اعلام کند در جريان کودتا ,فقط, صد هزار نفر کشته شده اند و رقم ميليونی را بطور کامل از خبرها حذف کنند. ولفوويتز عليرغم ادعاهای بعدی که بسياری از ناظران رسمی آمريکايی آن رارد کرده اند، نه تنها در دوره سفارتش از رژيم سبع سوهارتو دفاع کرد، بلکه ده سال بعد از انقلاب عليه سوهارتو در محافل بالای واشينگتن توضيح داد که علت حمايتش از سوهارتو اين بود که برقراری آرامش درکشوری مثل اندونزی به دست قوی و قوای نظامی متحد نياز دارد و بعد از بمب گذاری اخير در بالی هم سخنانی گفت مشابه اين:نگفتم، اندونزی به يک دست قوی مثل سوهارتو نياز دارد.
اسلام گرايی در اندونزی مثل صعود خمينی در انقلاب ايران محصول اين سياست بود.

خانم ,قربانی, و دفاع از حقوق زنان
اما رسوايی شاها يک چهره ديگر هم دارد که در پشت خبرها باقی مانده و خود را به نمايش نمی گذارد. ممکن است پل ولفوويتز در اين ماجرا دلبستگی و عشق خود را به زن همزی اش نشان داده باشد. اما خانم رضا يک عروسک بی اختيار نيست که در خانه مرمری نشانده شده و هدايای ولفوويتز بر سرش می بارد. او مسلما يک انسان است. بعلاوه ادعاهای زيادی هم دارد. در اين چند سال که ولفو ويتز به رياست بانک جهانی منسوب شد و تناقض رابطه عشقی و موقعيت شغلی اين زوج در بانک جهانی به مساله تبديل شد، رسانه ها مکرر نوشتند خانم رضا فمينيست است و به آوردن دمکراسی و تامين حقوق زنان در کشورهای اسلامی علاقه دارد و اينکه در واقع او يکی از مشوقين ولفوويتز برای حمله به عراق با انگيزه ,آزاد کردن , زنان بوده است و به اين منظور با نهادهای به اصطلاح پيشرفت دمکراسی که با پول و نفوذ آمريکا ميگردد همکاری ميکند. خوب بود خانم رضا نه برای اثبات ادعاهای خود بلکه فقط برای اينکه عشق آقای ولفوويتز به خودش اثبات شود، يک بار در گوشی به او ميگفت می گفت: پل عزيز، لطفا از جيب خودت برای من هديه بخر نه از خزانه ای که به نام مردم محروم جهان و, پيشبرد دمکراسی, و, توسعه, و ,حکومت خوب, و البته ,آزاد کردن زنان, در اختيار گرفته ای. برعکس خانم رضا در نامه ای به کميته تحقيق نوشته است او يک ,قربانی, است که دوست نداشته از بانک منتقل شود ولی به علت رابطه اش با ولفوويتز مجبور به اين کار شده است. او از ای - ميل های ,بدخواهانه ای, که در اين مدت به او شده شکوه کرده است. پس چرا قبل از کشف رسوايی برای اثبات دفاع از حقوق زنان هم که شده به دفاع از حقوق خود برنخاسته است و آيا سوء استفاده مالی بهايی بود که در برابر اين قربانی کردن حقوق خود دريافته کرده بود؟

در حقيقت سرکوب گسترده زنان در کشورهای اسلامی به محل کاسبی برای اين نوع زنان تبديل شده و ,پروژه آزاد کردن زنان کشورهای اسلامی ,به کمک ناجی آمريکايي، سهم آنها را به عنوان پيش پرداخت ادا ميکند. هرتفاوتی که بين اين زنان و عشرت شايق ها وجود داشته باشد، در يک مورد با هم سهيم اند: هردو بر بال سرکوب زنان به جاه و مقام ميرسند.هردو ,قربانيان, خوش اقبال دستگاه های ولايی متبوع خود هستند.

جوراب سوراخ آقای ولفوويتز ولحظه مناسب برای انتشار آن
رياکاری انواع ناجيان و واليان مردم فراگير است و هيچ حوزه ای از آن مصون نمی ماند. يک خصوصيت که نئو کان ها و طرفداران ولايت بر جهان را بطور ويژه ای به طرفداران ولايت بر ايران شبيه ميکند مستضعف پناهی و مستضعف نمايی آنهاست. در اوايل سال مسيحی جاری ناگهان تصويری از ولفوويتز در رسانه ها پخش شد که او را هنگام ورود به يک مسجد در ترکيه نشان ميداد. ظاهرا ولفوويتز ,غافلگير ,شده بود، چون به علت مقررات مجلس مجبور شد کفش های خود را بيرون بياورد و دو سوراخ بزرگ در يکی از جوراب هايش درست به چشم دوربين نگاه ميکرد. طبيعتا عده زيادی فکر کردند که صحنه ساختگی است. انتشار تصوير در صفحه اول نشريات دست راستی در ترکيه و نشريات متعلق به پادشا ه سعودی در کنار عنوان هايی مثل رئيس بانک جهانی نميتواند يک جوراب برای خود بخرد، اين سوء ظن را تقويت ميکرد. تعدادی از کارخانه های ترکيه نيز بسته های جوراب به او تقديم کردند و به هر حال دور ماجرا الم شنگه به راه انداختند. طنز تاريخ اينکه گسترده ترين حجم انتشار تصوير مزبور همزمان شده است با اوج گيری رسوايی مربوط به شاها و پرداخت حقوق و مزايای 130 ميليون دلاری به شاها از خزانه بانک جهانی آن هم در پستی که اصلا مربوط به بانک جهانی نيست و مستقيما در دايره وزارت خارجه آمريکا و زير نظر خانم کندوليزا رايس قرار دارد. ما هم که در آنزمان از انتشار تصوير خود داری کرديم آن را برای کاربران روشنگری منتشر ميکنيم . باشد که بازی چرخ بشکند بيضه در کلاه تمام مدعيان مستضعف پناه ولايت بر کشورها را از ايران تا آمريکا.



بخشی از اطلاعات اين مقاله از مقاله
Rupert Cornwell در اينديپندنت 11 آوريل 2007 نقل شده است.
*در اين رابطه همان زمان مطلبی در روشنگری درج شد که لينک آن در زير آمده است
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20050325002450.html
*در باره کارزار به فقر پايان دهيد در روشنگری بخوانيد:
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20050629020035.html