نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

زدودن گذشته براى پذيرش بندگى



نویسنده: جان برگر


شنبه ، ۶ فروردين ۱۳۹۰؛ ۲۶ مارس ۲۰۱۱




برگرفته از لوموند دیپلوماتیک اوت 2007






http://ir.mondediplo.com/article1150.html






برگردان: شروين احمدى






اخيرا در لهستان بر آن شدند كه مبارزان سابق بريگاد انترناسيونال را مجازات كنند ، يعنى همان كسانى را كه براى دمكراسى در دوران جنگ داخلى اسپانيا مى رزميدند. هم زمان از ميلتون فريدمن(Milton Friedman) پدر ايدئولوژيك نئوليبراليزم و مشاور ژنرال ديكتاتور اگوستو پينوشه قدردانى به عمل آمد. ملاقاتى تصادفى با يك زن پزشك ٨٣ ساله روسى، فرصتى پيش آورد تا نويسنده بزرگ انگليسى جان برگر(John BERGER) درباره اين نسيان گزيده شده به تفكر بنشيند.








ظاهر هر چيز را مى توان همچون كلمات يك متن خواند و از ميان آنها چهره انسانى شايد يكى از طولانى ترين نوشته ها باشد. الكساندرا براى اولين بار در بهار گذشته در سن ٨٣ سالگى به پاريس سفر كرد. تا همين دوسال پيش او در مسكو به طبابت اشتغال داشت. او در كورسك (KOURSK) در ٨٠٠ كيلومترى پايتخت زاده شده است. من با اوتوسط دوستان روسى ام آشنا شدم و ما باهم چهارتائى بر سر يك ميز در باغى در حومه جنوبى پاريس شام خورديم. از او پرسيدم چه چيز اورا به حرفه پزشكى واداشت. پاسخ داد: « سيل كشتگان و زخمى هاى نبرد كورسك (١) كه پيش از نبرد استالينگراد آغاز شد و در نهايت راه ارتش سرخ را به سوى برلن گشود».






صحبت ما به آرامى در باغ ادامه پيدا كرد . شيوه سخن گفتن الكساندرا كه بسيار جوانتر از سنش مى نمود در عين حال هم متين بود و هم سنجيده. شب فرا رسيد و ما شمع ها را روشن كرديم. گوش دادن به وى مرا به ياد جمله از از هايدگر انداخت:« زبان سراى روح انسان است». الكساندرا درب را گشوده بود و ما اين منزل را چون خانه خود حس مى كرديم.






در سال هاى ١٩٥٠ به محض اينكه او دكتراى پزشكى را گرفت به شهرى در تركمنستان فرستاده شد كه در كنار يك معدن اورانيوم قرار داشت. معدنچيان زك(Zek) هاى گولاك بودند(٢). اتحاد شوروى در آنزمان براى ساختن بمب هاى اتمى به اورانيم احتياج داشت. اين بمب ها براى بوجود آوردن تعادل اتمى در مقابل ايالات متحده در چارچوب سيستم « دفاع دوجانبه» اى كه تا سال ١٩٨٩ ادامه يافت ضرورى بودند. « در فاصله چند سال تمام معدنچيان از سرطان جان سپردند» . الكساندرا سپس ادامه داد:« من هم به آن مبتلا شدم ، براى خويش دعا كردم ، معالجه شدم و به مسكو بازگشتم و پس از آن باز ٤٠ سال پزشك كودكان بودم». در حاليكه او حرف مى زد و غدا مى خورد و مى خنديد من در آن باغ نياز شديدى به كشيدن تصويرش احساس كردم. ( اين انرژى و نياز از كجا ناشى مى شود؟ شايد از انسانها ، ساده است ، من آنها را دوست دارم). اين كار من توجه اورا جلب كرد و با اشاره سر آنرا تائيد نمود. پيش از آنكه وى براى رفتن از جا برخيزد من از او خواستم كه از ميان دو تصويرى كه در اين فاصله از او كشيده بودم يكى را انتخاب كند. تصويرى را برگزيد كه ساده تر بود. او مى خواست كه من تصوير عميق تر را نزد خويش نگاه دارم.






نشريات بين المللى در آن هفته عكسى از برنارد كن (Bernard KON) را چاپ كردند، يك مهندس لهستانى مقيم ورشو كه در سن ٩٧ سالگى به دليل يك قانون جديد(٣) در خطر از دست دادن كمك هزينه نازلى قرار داشت كه آنرا به دليل شركت داوطلبانه در بريگاد انترناسيونال در سال ١٩٣٧ و رزميدن در كنار جمهورى خواهان اسپانيا در دوران جنگ داخلى دريافت مى كرد.






حالت چشم هاى او در اين عكس مانند چشم هاى الكساندرا بود. شايد به اين دليل كه هردوى آنها وقايع مشابهى را ديده بودند. اين دو تصوير دركنار هم حكايت از رضايت خاطر و در عين حال درد و غمى داشتند كه نياز به شناخته شدن و قدردانى نداشت چرا كه براى هردوى آنها، هريك به شكل خود، همه اينها ثمره طبيعى يك انتخاب بوده است ، با تراژدى و با پيروزى هايش. اين انتخاب خواست تغيير « تاريخ » و تعلق داشتن به آن بود. به طرز غريبى همين تعلق به تاريخ است كه به الكساندر و برنارد اجازه مى دهد كه هويتى اين چنين متمايز داشته باشند.






خوشبختانه قانونى كه برنارد كن و هزارن مبارز ديگر را تهديد مى كرد ، مخالف قانون اساسى تشخيص داده شد. اما كارهاى برادران كاندينسكى(٤) ، اين مترسك هاى دوقلو براى از بين بردن آنچه از كمونيسم باقى مانده، ادامه پيدا كرد. همين قانون كذائى نمايانگر تمام ابتكارات سياسى اى است كه ما شاهد آن هستيم( مقاله درباره اكرائين در همين شماره بخوانيد).






با تلاش براى به فراموشى سپردن تجربه هاى پيچيده تاريخ ، اين ابتكارات به دنبال « محو گذشته » هستند تا انتخاب سياسى به آن چيزى محدود شود كه در ويترين هاى زمانه به حراج در اختيار ما قرار گرفته اند. به تعبيرى گرافيكى ، اينكار مثل خلاصه كردن خطوط طولانى تصوير يك انسان در كليشه اى از پيش آماده است.






تصوير الكساندرا هنوز بر روى ميزبود وقتى من استدلالات نوامى كلاين ( Naomi Klein) در كتاب بى نظيرش The Shock Doctorine: The Rise of Disaster Capitalisme (٥) ( دكترين شوك و يا افراط سرمايه دارى ويرانگر) را مى خواندم. او در اين كتاب سرنوشت حرفه اى ميلتون فريدمن اقتصاددان را كه در سال ٢٠٠٦ درگذشت به زير ذره بين مى برد. در سالهاى دهه ١٩٥٠ فريدمن در دانشگاه شيكاگو تدريس مى كرد و تئورى اش در باره آزادى جهانى سرمايه نوينى را مى پروراند كه رها از هرگونه محدوديت هائى باشد كه توسط حكومت و دولت ها تحميل شده باشند. سرمايه دارى اى كه كه از همان زمان هم شركت هاى چند مليتى و سرمايه گذاران مالى offshore روياى آنرا مى ديدند. فريدمن سپس مشاور اقتصادى ژنرال ديكتاتور آگوستو پينوشه شد و در سال هاى دهه ١٩٧٠ در شيلى تئورى اش را در عمل پياده كرد و اقتصاد اين كشور را بكلى تغيير داد. از اين دوران به بعد او تبديل به يك غيبگو و فال بين براى مارگارت تاچر، رونالد ريگان ، بوش پدر و پسر ، آنتونى بلر و نيكولا ساركوزى شد.






الكساندرا آنشب در باغ مى گفت:« اگر ما اورانيوم لازم براى ساخت بمب اتمى را استخراج نمى كرديم امروز مستعمره امريكا بوديم ».






فريدمن كه امروز يك تئوريسين شناخته مى شود آدم را به ياد دكتر استرنج لاو ( قهرمان فيلم چگونه يادگرفتم از بمب اتمى نترسم و آنرا دوست داشته باشم ساخته استانلى كوبريك .م. ) مى اندازد: ملغمه اى از دگماتيسم، ساده لوحى و سنگدلى با همان روياى تبديل شدن به كسى كه جهان را نجات مى دهد( او در سال ١٩٧٦ جايزه نوبل را دريافت كرد)(٦). او بر آن بود كه يك رقابت « خالص» مى تواند همه چيز را به خودى خود سامان دهد. او به عموى پيرى مى ماند كه هرگز از خانه پايش را بيرون نگذاشته و با اين وضع شما را به كنار پنجره مى برد تا برايتان توضيح دهد كه چه چيزى در زندگى اهميت دارد و چه چيزى بى ارزش است.






اما فريدمن پس از آن تبديل به يك مرد سياسى مى شود با سرنوشت حرفه اى بى سابقه. از همان آغاز او مى داند كه راه حل « خالص» او براى مشكلات بشريت هرگز توسط كسانى كه اين معجون بايد به آنها خورانده شود پذيرفته نمى شود مگرآنكه آنها در شرائط ترس و وحشت شديد ( شوك) قرار گيرند. براى آنكه مردم از بين رفتن كمك هاى اجتماعى، نبود درآمد حداقل ، نابودى هرنوع كنترل بر روى شرائط كار، خصوصى سازى خدمات اجتماعى، ماليات هائى هرچه بيشتر به سود طبقات ثروتمند و از بين رفتن حق واقعى اعتراض را بپذيرند، يعنى نوعى deal كه درست بر عكس New deal فرانكلين روزولت است ، بايد ابتدا آنها با نوعى فاجعه اقتصادى روبرو شوند و دچار وحشتى شديد گردند.






همين « دكترين شوك » است كه از مدتها پيش تمام تصميم گيرى هاى هشت كشور صنعتى ( گروه هشت)، بانك جهانى، صندوق بين المللى پول، مسئولين سازمان سيا و گاه ارتش امريكا( بويژه در رابطه با جنگ خليج فارس و عراق) را تحت تاثير قرار داده و جهت مى دهد. گاه اين شوك كاملا به دنبال يك توطئه بوجود مى آيد مانند كودتاى شيلى در سال ١٩٧٣. گاه هديه اى آسمانى است مانند روسيه در سال ١٩٩١، و يا آفريقاى جنوبى در سال ١٩٩٤.






نوامى كلاين در كتابش موضوعى ناشناخته و وحشتناك را مطرح مى كند: مدافعان و مشوقين استفاده از « دكترين شوك » هميشه و هنوزدر ارتباط با گروه هاى كارى سازمان سيا قرار دارند( به راهنماى كوبارك مراجعه كنيد) كه بر روى تكنيك بازجوئى از زندانى هاى تحت « شوك فيزيكى » يعنى شكنجه ، كار مى كنند(٧). يكى از دوستان من ، اورلاندو لوتوليئه (Orlando Letelier) ، وزير دفاع دولت سالوادور آلنده، يك ماه پيش از اينكه به قتل برسد مى گفت كه در حكومت پينوشه بر اقتصاد شيلى همان مى رود كه برسر رفقايش در زندان( اورلاندو چهره خواننده اى را داشت كه برايش هر آواز مثل آخرين ترانه بود).






اين دو نوع شوك كاملا باهم فرق دارند و اثرات ويرانگر آنها نيز متقاوت است. يكى از آنها فردى و فيزيكى عمل مى كند و ديگرى جمعى و روانى. يكى به واسطه الكترو شوك به طرز بى رحمانه اى به بدن وارد مى شود ( مسئله اى كه از سال هاى ١٩٥٠ موضوع تحقيق ويژه اى از سوى سازمان سيا است) و هم چنين از راه محدود كردن نيازهاى حياتى فرد. ديگرى از راه به صحنه آوردن از پيش تدارك شده يك فروپاشى اقتصادى، كه با خود از بين رفتن تمام ساختارهاى اجتماعى را همراه مى آورد، نوعى هماهنگى كاملا محاسبه شده بين يك دوره واقعى فقر و وحشت و شرائط آرامش پس از آن كه خارج شدن از جنگل و رونق هاى دروغين را نويد مى دهد. هدف هدو شوك از بين بردن مقاومت است و براى آن بايد از نابود كردن هويت آغاز كرد.






طراحان و سازمان دهندگان اين شوك ها ( شكنجه گران، اقتصاددانان و يا مترسك هاى سياسى) بعد از نيم قرن تجربه دريافته اند كه بهتر ين راه براى نابودى هويت توده ها ، از بين بردن و مثله كردن سازماندهى شده تاريخ زندگى آنها ست آنچنانكه تاكنون حكايت مى شده . هدف زدودن گذشته است. وقتى از دست گذشته خلاص شدى، هرنوع شعار سياسى مزخرفى، على رغم ساده لوحى نهفته در آن ، جا خواهد افتاد: زمان تغييرات فرارسيده است ، بايد مجددا از صفر شروع كرد. اين چنين است عوام فريبى نئوليبراليزم.






وقتى مناظره تلويزيونى دو كانديداى انتخابات رياست جمهورى فرانسه پخش مى شد الكساندرا هنوز در آن باغ نشسته بود.آنچه در مورد هر دو كانديداى اصلى ( آقاى ساركوزى و خانم رويال) جلب توجه مى كرد، شانه خالى كردن آنها از تحليل اوضاع بود. هيچكدام از آندو آنچه در جهان مى گذشت ، تاثير آن بر فرانسه و نتايج قابل پيش بينى و راه حل هاى منطقى مقابله با آنها را مطرح نمى كردند. هيچكدام از آندو هيچ نوع چشم انداز جغرافيائى اى نداشت. چنين افقى در كار نبود چراكه آنها جرات نداشتند از سرنوشت هائى صحبت كنند كه در تاريخ جاى گرفته اند، تاريخى كه افراد براى معنى دادن به نبرد روزانه شان آنرا براى خويش نقل مى كنند. و همه اين ها در مقابل راى دهندگانى كه تا همين چندى پيش ، سياسى ترين افراد در اروپا بودند.






چنين توطئه سكوتى عميقا طبيعت يك انتخابات را تغيير مى دهد. اولين اصل دمكراتيك نمايندگان را مجبور مى كند كه به كسانى كه آنها را انتخاب كرده اند حساب پس بدهند: شيوه حكومت كردن آنها بايد توسط كسانى كه آنها برايشان حكومت مى كنند داورى شود. به زبان ديگر ، انتخاب كننده، نماينده را مورد سوال قرار مى دهد و اين امر در دراز مدت نقشى اساسى در تصميم گيرى ها بازى مى كند. نوعى ديالكتيك صحبت و بحث جايگزين اطاعت كوركورانه غير دمكراتيك مى شود. اگر كانديداها تصور خور را از دورانى كه در آن به سر مى بريم در خطوط اصلى آن ارائه ندهند و استراتژى خود را براى ادامه بقا در مقابل آن مطرح نكنند و اگر همه اين ها ناگفته و ناشنيده باقى بماند، راى دهنده نمى تواند نقش ديالكتيكى خود را بازى كند چرا كه هيچ نوع بحثى در مورد موضوعات اصلى در نمى گيرد. وقتى يك كانديدا فاقد چشم انداز است و يا به اين امر اذعان دارد، راى دهندگان تا حد گله اى اسب تنزل مى يابند.






توطئه سكوت ايندو كانديدا به نوعى توافق ناگفته شبيه بود: وقتى بينندگان تا حد يك مشترى تنزل مى كنند، «بحث» تا سطح يك مسابقه بين ظواهر و شيوه ها( طرز حرف زدن، نوع لباس، آرايش) پائين مى آيد ونتيجه آخرين نظرسنجى ها مهم تر از مطرح كردن چشم اندازى در مورد آينده مى شود و خود ستائى و مطرح كردن خويش تمام فضاى بحث را پر مى كند. هردو كانديدا ترس هائى متفاوت را مطرح و درباره شوك هائى صحبت كردند كه به شيوه هاى گوناگون در طبقات مختلف مردم احساس مى شود. سپس وعده دادند كه هميشه در كنار آنها باقى خواهند ماند بدون آنكه لحظه اى به همه مردم اشاره داشته باشند و با آنها و در كنار آنها اين سوال را مطرح كنند: در جهان چه چيزى در حال روى دادن است ؟ حرف مفت ماليات ندارد و با اعتماد به نفس بيان مى شود چرا كه گوينده اش مى داند كه به دنبال چه چيزى است . هردو كانديدا فقط به دنبال يك چيز بودند: به من اعتماد كن و وعده هاى مرا بپذير.






حال آنكه براى معرفى و توضيح يك سياست بازخوانى تاريخ ضرورى است، بررسى وقايع ؛ دلايل پديد آمدن و نتايج آنها؛ بحث درباره محدوده عملكرد مانورها؛ چراكه تاريخ به ندرت گشاده دست است. وعده هاى از پيش آماده شده اى كه فاقد ديدى تاريخى باشند تنها يك كلاه بردارى اند.






الكساندرا مى گويد:« پنجاه سال پيش ارزش زندگى انسان متفاوت بود ».






من مجددا به چهره الكساندرا مى نگرم كه در باغ نشسته و ياد جمله اى از آنتوان چخوف مى افتم، نويسنده اى كه او هم پزشك بود:« وظيفه يك نويسنده به تصوير كشيدن وقايع با آنچنان دقتى است كه خواننده نتواند خود را ازچنگ آن خلاص كند». امروز به دليل تجربيات تاريخى اى كه همه ما آنها را زندگى كرده ايم و ماشين هاى سياسى به دنبال زدودن آن هستند همگى بايد در عين حال هم نويسنده باشيم و هم خواننده..... اين امر در توان همگى ما هست.






١) نبرد كورسك در ژوئيه ١٩٤٣، بزرگترين نبرد تانك ها در جنگ دوم جهانى و تاريخ است. ارتش سرخ موفق شد تهاجم ارتش آلمان در جبهه شرق را متوقف نمايند و آنرا تا برلن عقب براند. اين شهر در ٧ ماه مه ١٩٤٥ از چنگ نازى ها توسط ارتش شوروى آزاد شد.






٢) زندانى هاى سياسى.






٣) مقاله لهستان در پارانويا نوشته ايناتسيو رامونه ، لوموند ديپلماتيك آوريل ٢٠٠٧






٤) رئيس جمهورLech و نخست وزير Jaroslaw لهستان از تابستان ٢٠٠٥






٥) از پائيز آينده به زبان انگليسى توسط ICM Books, NewYork و به زبان فرانسه توسط Actes Sud,Arles منتشر مى شود.






٦) يا جايزه بانك سوئز به يادگار آلفرد نوبل.






٧) Kubark Counterintelligence Interrogation نام يك راهنما است كه توسط سازمان سيا در سال ١٩٦٣ تهيه شده و « تكنيك هاى بازجوئى تصحيح كننده بر روى افراد و منابع مقاوم » را توضيح مى دهد. اين تكنيك ها بويژه از سال ١٩٦٧ در كادر برنامه فنيكس در ويتنام جنوبى به كار گرفته شدند. هدف نابودى رهبران حزب كمونيست ويتنام جنوبى بود.



مردم لیبی در محاصرۀ آتش استبداد خونخوار داخلی و ضربات تجاوزگران امپریالیست



نویسنده: سهراب شباهنگ


سه شنبه ، ۲ فروردين ۱۳۹۰؛ ۲۲ مارس ۲۰۱۱














21 مارس 2011، اول فروردین 1390


به دنبال تصویب قطعنامۀ 1973 شورای امنیت سازمان ملل، دولت های فرانسه، آمریکا، انگلستان، ایتالیا، کانادا، استرالیا، اسپانیا، بلژیک، دانمارک، نروژ، یونان، لهستان، قطر و امارات متحد عربی در ائتلافی با یکدیگر و در همکاری با اتحادیۀ عرب و ترکیه اجرای این قطعنامه را که خواستار استقرار منطقۀ تحریم هوائی (منطقۀ منع پرواز) در سراسر لیبی است بر عهده گرفتند. نیکلا سارکوزی روز شنبه 19 مارس 2011 (28 اسفند 1389) ضیافت ناهار تبلیغاتی ای در کاخ الیزه با سران دولت ها و برخی نهادهای موافق قطعنامه تشکیل داد تا تصویب این قطعنامه را موفقیت دیپلوماتیک حکومت خود جلوه دهد. دو سه ساعت پس از پایان این مراسم هواپیماهای جنگی فرانسه که از مدتی پیش برای عملیات جنگی آماده شده بودند به لیبی حمله کردند. شنبه شب، کشتی های جنگی و زیردریائی های آمریکائی و انگلیسی مستقر در منطقه، 120 موشک تام هاک به لیبی پرتاب کردند تا سیستم های ضد هوائی و تأسیسات نظامی لیبی را منهدم کنند. بمباران لیبی روز بعد هم ادامه داشت و موشک ها و هواپیماهای آمریکائی و انگلیسی از زرادخانۀ مرگبار شان به حمله ادامه دادند. به گفتۀ فرماندهان نیروهای ائتلاف تجاوزگر امپریالیستی، «فازهای بعدی» عملیات ادامه خواهد داشت. ناو هواپیمابر فرانسوی شارل دوگل، با دوهزار ناوی، در راه پیوستن به ناوگان های آمریکا و انگلیس در منطقه است.


عمرو موسی دبیر کل اتحادیۀ عرب که خواستار استقرار منطقۀ منع پرواز در لیبی شده بود با حالت «حق به جانب» و «معصومانه» می گوید ما خواستاراستقرار منطقۀ منع پرواز برای جلوگیری از کشتار غیر نظامیان بودیم و نه بمبارانی که به کشتار غیر نظامیان دیگر منجر شود! باید پرسید آیا این سیاست پیشۀ کهنه کار معنی استقرار منطقۀ منع پرواز را نمی دانسته و شاهد اجرای عملی آن در عراق در زمان زمامداری کلینتون نبوده است؟ (تنها در آن دوره میزان بمباران عراق بیش از تمام جنگ ویتنام بود)؟ آیا او در همان ضیافت روز شنبۀ سارکوزی در بحث بمباران لیبی شرکت نداشته است؟ مسخره و ریاکارانه بودن این «اعتراض» به ویژه هنگامی آشکار می شود که رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا هفته ها پیش از حمله، صریحا گفته بود که ایجاد منطلقۀ منع پرواز به معنی حملۀ نظامی و مستلزم انهدام دستگاه دفاع ضد هوائی لیبی، انهدام یا زمینگیر کردن هواپیماهای آن کشور، درهم شکستن «زیرساخت ها» اعم از ارتباطات و مخابرات تا تأسیسات و بناها و انبارهای اسلحه و سوخت و لوژیستیک است. با توجه به اختیارات وسیع مندرج در قطعنامۀ 1973، استقرار «منطقۀ منع پرواز» شامل درهم کوبیدن ادوات زرهی و توپخانه و خودروهای نظامی و غیره نیز می شود و براساس این قطعنامه هر ابزار جنگی نیروهای دولت لیبی و هر هدف نظامی را با تکیه بر «حفاظت از مردم غیر نظامی» می توان نابود کرد. افزون بر آن، این عملیات، اهداف اقتصادی را نیز شامل می شود.


این تجاوز نظامی که نام «طلوع اودیسه» بر آن نهاده اند بی شک تاکنون شمار زیادی تلفات غیر نظامی به بار آورده است هر چند فرماندهان نظامی از «عملیات جراحی گونه» که ظاهراً تنها اهداف نظامی را شامل می شود و «تلفات جنبی» ندارد حرف می زنند، اما مردم افغانستان و عراق معنی این «حملات دقیق و جراحی گونه» را در عمل دیده اند و بسیاری مردم جهان نیز معنی آن را خوب می دانند. کشته های این دو روز «هنوز از نتایج سحری است» که امپریالیست ها وعده اش را می دهند و معلوم نیست هنگامی که «اودیسۀ آنها» با بلوغ و کمال خودش برسد چقدر کشته به بار خواهد آورد.


بدین سان ادعای «حفاظت از مردم غیر نظامی» (که به گفتۀ برنارد کوشنر وزیر خارجۀ اسبق فرانسه نام دیگری برای «حق دخالت droit d’ingérence » است) صرفا پوششی برای پنهان کردن اهداف واقعی «استقرار منطقۀ منع پرواز» است. بهانۀ حمایت از مردم غیر نظامی و جلوگیری از کشتار آنها دروغ بزرگ و شوخی تلخ و وقیحانه ای است که دست کم تاریخ 50 سال گذشتۀ خاورمیانه، آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین نادرستی آن را در فلسطین، عراق، اندونزی، کنگو، آفریقای جنوبی، الجزایر، ویتنام، کامبوج و لائوس، برمه، سری لانکا، رواندا، سودان، پاکستان و افغانستان، آرژانتین، شیلی، هائیتی، ایران، ترکیه و غیره نشان داده است. در همۀ این کشورها شاهد سرکوب های خونین و گاه قتل عام های وسیعی بوده ایم که یا خود امپریالیست ها و کارگزاران مستقیم شان عامل آن بوده اند و یا به خاطر منافعشان چشم و گوش خود را بر آنها بسته اند. بدین سان کسی که چشمی برای دیدن و حداقلی از تشخیص داشته باشد فریب ادعای «حفاظت از مردم غیر نظامی» را نخواهد خورد.


آری، هدف واقعی حملۀ نیروهای مؤتلف امپریالیستی به لیبی حفاظت از مردم غیر نظامی نیست. این حملۀ گستردۀ نظامی اهداف زیر را تعقیب می کند:


1) کنترل جنبش اعتراضی مردم لیبی و شکل دادن بدان در جهت منافع سیاسی و اقتصادی و نظامی امپریالیست های غربی


حملۀ نظامی امپریالیستی به لیبی را بدون در نظر گرفتن جنبش عمومی مردم زحمتکش برای آزادی و نان در کشورهای عربی، به ویژه تونس، مصر، الجزایر، مراکش، عمان، بحرین و غیره نمی توان درک کرد. به ویژه توجه به موارد تونس، مصر و لیبی آموزنده است. از سال های دور تا دو سه ماه گذشته دولت های امپریالیستی، شرکت های چند ملیتی و نهادهای سرمایه داری جهانی با بن علی، حسنی مبارک و طی تقریباً ده سال گذشته با معمرقذافی بهترین روابط را داشتند. چه چیز باعث شد که دولت آمریکا به فرماندهی ارتش تونس توصیه کند تا از دستور بن علی سرپیچی نماید و وزیر خارجۀ آمریکا به انتقاد صریح از بن علی بپردازد و تلویحا خواستار کنار رفتن او شود؟ چه چیز باعث شد که اوباما که نزدیک ترین روابط را با مبارک داشت به صراحت خواستار کنار رفتن فوری او و انتقال حکومت گردد و پس از او آنگلا مرکل، طیب اردوغان، سارکوزی و دیگران نیز خواستار کنار رفتن مبارک شوند؟ چه چیز باعث شد سارکوزی که تا آخرین لحظه با حکومت بن علی بهترین روابط را داشت و وزیر خارجه اش پیشنهاد کمک به بن علی برای سرکوب تظاهرات و اعتراضات مردم تونس و استفاده از «کاردانی فرانسه در این زمینه» می نمود، و همین سارکوزی که فرش قرمز به افتخار قذافی پهن کرد و برای او خیمه و خرگاه برافراشت (به امید اینکه نیروگاه هسته ای و سلاح به او بفروشد)، «پیشاهنگ» به رسمیت شناختن «شورای ملی انتقال» مستقر در بنغازی و دخالت مستقیم نظامی در لیبی شود؟ پاسخ به همۀ این پرسش ها یکی است: سیل عظیم اعتراضات و جنبش وسیع توده ای در این کشورها و انفجار انقلابی در آنها، به عبارت دیگر تغییر در تناسب قوا، باعث شده است که امپریالیست ها نه در محتوا، بلکه در شکل ِ سیاست خود، در تاکتیک های خود و تا حدودی در استراتژی خود تجدید نظر کنند.


تا زمانی که قدرت های حاکم در تونس، مصر و لیبی قادر به مهار کردن جنبش کارگری و توده ای بودند و تا زمانی که همقطاران آنها در کشورهای دیگر قادر به سرکوب باشند و به ویژه هنگامی که این سرکوب با منافع امپریالیستی هماهنگ باشد (مانند مورد بحرین)، قدرت های امپریالیستی نه تنها احساسات «انسان دوستی» شان گل نمی کند، بلکه مشوق و یاری دهندۀ این سرکوب ها هم هستند. اما به هنگام برآمد وسیع و پیگیر جنبش اعتراضی توده ای با خواست صریح براندازی وضعیت دگرگون می شود. چنین وضعیتی ناقوس خطری است که نه تنها طبقات حاکم بر کشورهای تحت سلطه و عقب مانده، بلکه سرمایه داران و دولت های کشورهای پیشرفته و سلطه گر سرمایه داری را نیز دچار وحشت می کند. این وحشت تنها به خاطر از دست دادن بازار و غیره نیست، بلکه ترس از «سرایت انقلاب» به کشورهای «متروپل» نیز هست. دولت های کشورهای سرمایه داری پیشرفته و سیاست مداران و ایدئولوژی پردازانشان به خوبی می دانند که بخش های فزاینده ای از کارگران و جوانان این کشورها با جنبش های انقلابی و آزادی خواهانه در کشورهای زیر سلطه همدلی و تا حدی مراوده و همکاری دارند و انتقال تجربه و اندیشه بین آنها وجود دارد (هر چند این کنش و واکنش هنوز به هیج رو کافی نیست).


بدین سان دولت های امپریالیستی می کوشند در صورت موفق نشدن سرکوب جنبش های آزادی خواهانه و انقلابی در کشورهای زیر سلطه، این جنبش ها را به زیر نفوذ خود درآورند تا از یک سو از رادیکال شدن و پیشروی این جنبش ها در جهت دموکراسی انقلابی و سوسیالیسم جلوگیری کنند و از سوی دیگر متحدان استراتژیک جدیدی از میان جریان های مختلف اپوزیسیون این کشورها برای آینده به دست آورند. امپریالیست ها به ویژه با احزاب و یا عناصر طبقات دارای این کشورها در حفظ روبنای نظامی و اداری یعنی اساس ماشین دولتی و یا ایجاد چنین دستگاه سرکوب طبقاتی، اشتراک منافع دارند. درست به همین جهت است که می کوشند تا آنجا که امکان دارد ماشین نظامی و اداری گذشته را حفظ کنند (تلاش مشترک بورژوازی و دیگر طبقات دارا در تونس و مصر و نیز امپریالیست ها برای حفظ ماشین دولتی، به ویژه ارتش، در این مورد کاملا گویا است).


در لیبی از یک سو جنبش اعتراضی به خاطر سرکوب خونین رژیم قذافی شکل مسلحانه به خود گرفته بود. از سوی دیگر آن نفوذ مستقیمی که امپریالیست ها در تونس و مصر بر ارتش و دیگر دستگاه های دولتی داشتند، در لیبی وجود نداشت. عوامل بسیار مهم دیگر مانند اهمیت لیبی به عنوان تولید کنندۀ مهم نفت آفریقا و موقعیت ژئوپولیتیک لیبی و غیره که پائین تر به آنها اشاره می کنیم باعث شد که امپریالیست ها در اینجا به طور مستقیم دخالت نظامی کنند. این دخالت – در صورت موفقیت – به آنها امکان خواهد داد جنبش اعتراضی و جنگ داخلی لیبی را براساس منافع خود شکل دهند، ماشین دولتی جدیدی که حافظ مستقیم منافعشان به ویژه در آینده و در منطقه باشد با تکیه بر برخی از بوروکرات ها و افسران و مقامات امنیتی رژیم قذافی که اینک به شورشیان «پیوسته اند»، عناصر جاه طلب، برخی از سران قبایل مخالف قذافی و احتمالا برخی از گروه های مشابه اخوان المسلمین در لیبی به وجود آورند. ماشینی که دست یابی به اهداف اقتصادی و سیاسی شان را که در زیر به آنها اشاره می کنیم تسهیل نماید و جنبش جوانان و زحمتکشان لیبی برای آزادی و نان را کنترل و خنثی سازد.


2) کنترل کامل تر و وسیع تر منابع و صنایع نفتی لیبی


لیبی سومین تولید کنندۀ نفت در آفریقا پس از نیجریه و آنگولا است و از نظر ذخایر نفتی مقام اول را در آفریقا دارد. هزینۀ تولید نفت لیبی نسبتاً پائین است و به خاطر کم بودن سولفورش، پالایش آن نیز ارزان تر تمام می شود. منابع غنی نفت لیبی، مزیت های نسبی آن در زمینۀ استخراج و پالایش و نزدیکی آن به بازارهای مصرف (که بخش مهمی از آن در اروپا واقع است) اشتهای شرکت های بزرگ نفتی را تحریک می کند.


شرکت های نفتی خارجی فعال در لیبی (پیش از جنبش های اعتراضی اخیر) عبارت بودند از شرکت های اروپائی رپسول YPF، انی، توتال، OMV، وینترشال و نیز شرکت های آمریکائی مانند کونوکو فیلیپس، ماراتن اویل کورپ، هس کورپ، اکسیدنتال پترولیوم کورپ و شرکت کانادائی پترو- کانادا.


صدرات نفت لیبی حدود 2 درصد مصرف نفت جهان است. هرچند قطع این صادرات در کوتاه مدت با افزایش تولید مثلا در عربستان سعودی قابل جبران است (گرچه کیفیت نفت عربستان سعودی پائین تر از نفت لیبی است) اما در میان مدت و دراز مدت، به ویژه با افزایش تقاضای نفت چین و هند و فروکش کردن بحران اقتصادی جهانی، تحمل این کمبود نفت، مشکل ساز خواهد بود. از این رو دست یابی به ذخایر غنی نفت لیبی اهمیت زیاد و حتی حیاتی برای قدرت های بزرگ سرمایه داری و به طور مشخص شرکت های نفتی فعال در لیبی دارد. دست یابی به نفت لیبی از نظر سیاسی و ژئوپلیتیکی هم مهم است چون با توسعۀ تولید نفت در لیبی امکان فشار اقتصادی به کشورهائی مانند ایران افزایش می یابد.


همچنین کنترل این منابع از سوی قدرت های غربی می تواند مانعی در راه دست یابی احتمالی چین که در همه جا به دنبال نفت و گاز است به وجود آورد.


با توجه به آنچه گفته شد بی تردید دست یابی «آزاد» به منابع نفت لیبی یکی از اهداف حملۀ نظامی به لیبی به بهانۀ حفاظت از مردم غیر نظامی این کشور است.


3) کنترل دریای مدیترانه


هرچند قدرت هائی که در حمله به لیبی شرکت کرده اند در حوزۀ مدیترانه دارای نفوذند اما تضعیف قذافی یا برانداختن او (که یکی از اهداف اعلام نشدۀ یورش به لیبی است) زمینه و امکانات بیشتری برای کنترل مدیترانه و احتمالاً ایجاد پایگاه نظامی دائمی فراهم می کند. این امر به ویژه با توجه به تغییرات سیاسی ای که در تونس و مصر رخ داده و با احتمال اوج گیری مبارزات توده ای در الجزایر، مراکش و سوریه و غیره اهمیت دارد. افزون بر آن تا آنجا که به کشورهای اروپائی عضو ائتلاف مربوط می شود کنترل مهاجرت از آفریقا به اروپا نیز مهم است. می دانیم که یکی از برگ های برندۀ قذافی در روابط و معاملاتش با کشورهای اروپائی کنترل عبور مهاجران از طریق لیبی به اروپا بود.


4) اطمینان بخشیدن به اسرائیل


جنبش های اعتراضی اخیر مردم در کشورهای عربی و به ویژه سقوط حسنی مبارک همچون طرف معاملۀ قابل اعتماد، و عدم اطمینان از آیندۀ مصر باعث تضعیف موضع اسرائیل گردید. تغییر رژیم در لیبی به کارگردانی دولت های مهاجم امپریالیستی باعث اطمینان دادن به اسرائیل می شود. از سوی دیگر، هرچند قذافی مدت ها است که از حمایت از جنبش فلسطین کنار کشیده است اما سران اسرائیل به هر حال از برافتادن و یا تضعیف او خوشحال می گردند. همچنان که آمریکا، فرانسه و انگلیس که هرکدام «خرده حساب هائی» با او دارند.


5) توسعۀ بازار برای فروش اسلحه


دولت های مهاجم شرکت کننده در «ائتلاف»، به ویژه آمریکا، فرانسه، انگلستان و ایتالیا تولید کننده و فروشندۀ انواع سلاح اند و تجاوز به لیبی فرصتی برای فروش سلاح به دولت آیندۀ لیبی و دولت های دیگر است. از سوی دیگر این جنگ، فرصتی برای سازندگان سلاح برای فروش آن به خود این دولت های مهاجم برای جانشین کردن سلاح ها و مهمات فرسوده و کاربست «مدل های جدید» است.


6) تمرین تجاوزهای دیگر


این جنگ همچنین فرصتی برای تمرین تجاوزهای دیگر به ویژه در خاورمیانه و تحکیم موقعیت امپریالیست ها برای مقابله با جنبش ها و انقلابات دیگر در منطقه است.


سخن آخر


تجاوز امپریالیستی به لیبی با اهداف پلید آن که بر شمردیم و نتایج وخیمی که می تواند برای جنبش های اعتراضی و انقلابی داشته باشد، یک بار دیگر اهمیت و ضرورت سازمان یابی طبقۀ کارگر، به ویژه سازمان یابی سیاسی این طبقه در حزب سیاسی خود، حزب کمونیست، را به روشنی نشان می دهد. حزبی متشکل از پیشروان طبقۀ کارگر که به تئوری سوسیالیسم علمی مجهز باشد، حزبی که در تمام عرصه های مبارزۀ طبقاتی و همۀ اشکال مبارزۀ انقلابی پرولتاریا و توده های تحت ستم شرکت داشته باشد، حزبی که در کنار طبقه کارگر و توده ها، آنها را نسبت به همۀ توطئه های دشمنان طبقاتی آگاه سازد تا با نیروی عظیم توده سدی در مقابل آن دشمنان به وجود آید و در همان حال با تکیه بر همان نیرو راه روشن و پر شکوه انقلاب پیروزمند آینده گشوده شود.


www.aazarakhsh.org


azarakhshi@gmail.com آدرس ایمیل جهت جلوگیری از رباتهای هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نیاز به فعال ساختن جاوا اسكریپت دارید