نویسنده: جان برگر
شنبه ، ۶ فروردين ۱۳۹۰؛ ۲۶ مارس ۲۰۱۱
برگرفته از لوموند دیپلوماتیک اوت 2007
http://ir.mondediplo.com/article1150.html
برگردان: شروين احمدى
اخيرا در لهستان بر آن شدند كه مبارزان سابق بريگاد انترناسيونال را مجازات كنند ، يعنى همان كسانى را كه براى دمكراسى در دوران جنگ داخلى اسپانيا مى رزميدند. هم زمان از ميلتون فريدمن(Milton Friedman) پدر ايدئولوژيك نئوليبراليزم و مشاور ژنرال ديكتاتور اگوستو پينوشه قدردانى به عمل آمد. ملاقاتى تصادفى با يك زن پزشك ٨٣ ساله روسى، فرصتى پيش آورد تا نويسنده بزرگ انگليسى جان برگر(John BERGER) درباره اين نسيان گزيده شده به تفكر بنشيند.
ظاهر هر چيز را مى توان همچون كلمات يك متن خواند و از ميان آنها چهره انسانى شايد يكى از طولانى ترين نوشته ها باشد. الكساندرا براى اولين بار در بهار گذشته در سن ٨٣ سالگى به پاريس سفر كرد. تا همين دوسال پيش او در مسكو به طبابت اشتغال داشت. او در كورسك (KOURSK) در ٨٠٠ كيلومترى پايتخت زاده شده است. من با اوتوسط دوستان روسى ام آشنا شدم و ما باهم چهارتائى بر سر يك ميز در باغى در حومه جنوبى پاريس شام خورديم. از او پرسيدم چه چيز اورا به حرفه پزشكى واداشت. پاسخ داد: « سيل كشتگان و زخمى هاى نبرد كورسك (١) كه پيش از نبرد استالينگراد آغاز شد و در نهايت راه ارتش سرخ را به سوى برلن گشود».
صحبت ما به آرامى در باغ ادامه پيدا كرد . شيوه سخن گفتن الكساندرا كه بسيار جوانتر از سنش مى نمود در عين حال هم متين بود و هم سنجيده. شب فرا رسيد و ما شمع ها را روشن كرديم. گوش دادن به وى مرا به ياد جمله از از هايدگر انداخت:« زبان سراى روح انسان است». الكساندرا درب را گشوده بود و ما اين منزل را چون خانه خود حس مى كرديم.
در سال هاى ١٩٥٠ به محض اينكه او دكتراى پزشكى را گرفت به شهرى در تركمنستان فرستاده شد كه در كنار يك معدن اورانيوم قرار داشت. معدنچيان زك(Zek) هاى گولاك بودند(٢). اتحاد شوروى در آنزمان براى ساختن بمب هاى اتمى به اورانيم احتياج داشت. اين بمب ها براى بوجود آوردن تعادل اتمى در مقابل ايالات متحده در چارچوب سيستم « دفاع دوجانبه» اى كه تا سال ١٩٨٩ ادامه يافت ضرورى بودند. « در فاصله چند سال تمام معدنچيان از سرطان جان سپردند» . الكساندرا سپس ادامه داد:« من هم به آن مبتلا شدم ، براى خويش دعا كردم ، معالجه شدم و به مسكو بازگشتم و پس از آن باز ٤٠ سال پزشك كودكان بودم». در حاليكه او حرف مى زد و غدا مى خورد و مى خنديد من در آن باغ نياز شديدى به كشيدن تصويرش احساس كردم. ( اين انرژى و نياز از كجا ناشى مى شود؟ شايد از انسانها ، ساده است ، من آنها را دوست دارم). اين كار من توجه اورا جلب كرد و با اشاره سر آنرا تائيد نمود. پيش از آنكه وى براى رفتن از جا برخيزد من از او خواستم كه از ميان دو تصويرى كه در اين فاصله از او كشيده بودم يكى را انتخاب كند. تصويرى را برگزيد كه ساده تر بود. او مى خواست كه من تصوير عميق تر را نزد خويش نگاه دارم.
نشريات بين المللى در آن هفته عكسى از برنارد كن (Bernard KON) را چاپ كردند، يك مهندس لهستانى مقيم ورشو كه در سن ٩٧ سالگى به دليل يك قانون جديد(٣) در خطر از دست دادن كمك هزينه نازلى قرار داشت كه آنرا به دليل شركت داوطلبانه در بريگاد انترناسيونال در سال ١٩٣٧ و رزميدن در كنار جمهورى خواهان اسپانيا در دوران جنگ داخلى دريافت مى كرد.
حالت چشم هاى او در اين عكس مانند چشم هاى الكساندرا بود. شايد به اين دليل كه هردوى آنها وقايع مشابهى را ديده بودند. اين دو تصوير دركنار هم حكايت از رضايت خاطر و در عين حال درد و غمى داشتند كه نياز به شناخته شدن و قدردانى نداشت چرا كه براى هردوى آنها، هريك به شكل خود، همه اينها ثمره طبيعى يك انتخاب بوده است ، با تراژدى و با پيروزى هايش. اين انتخاب خواست تغيير « تاريخ » و تعلق داشتن به آن بود. به طرز غريبى همين تعلق به تاريخ است كه به الكساندر و برنارد اجازه مى دهد كه هويتى اين چنين متمايز داشته باشند.
خوشبختانه قانونى كه برنارد كن و هزارن مبارز ديگر را تهديد مى كرد ، مخالف قانون اساسى تشخيص داده شد. اما كارهاى برادران كاندينسكى(٤) ، اين مترسك هاى دوقلو براى از بين بردن آنچه از كمونيسم باقى مانده، ادامه پيدا كرد. همين قانون كذائى نمايانگر تمام ابتكارات سياسى اى است كه ما شاهد آن هستيم( مقاله درباره اكرائين در همين شماره بخوانيد).
با تلاش براى به فراموشى سپردن تجربه هاى پيچيده تاريخ ، اين ابتكارات به دنبال « محو گذشته » هستند تا انتخاب سياسى به آن چيزى محدود شود كه در ويترين هاى زمانه به حراج در اختيار ما قرار گرفته اند. به تعبيرى گرافيكى ، اينكار مثل خلاصه كردن خطوط طولانى تصوير يك انسان در كليشه اى از پيش آماده است.
تصوير الكساندرا هنوز بر روى ميزبود وقتى من استدلالات نوامى كلاين ( Naomi Klein) در كتاب بى نظيرش The Shock Doctorine: The Rise of Disaster Capitalisme (٥) ( دكترين شوك و يا افراط سرمايه دارى ويرانگر) را مى خواندم. او در اين كتاب سرنوشت حرفه اى ميلتون فريدمن اقتصاددان را كه در سال ٢٠٠٦ درگذشت به زير ذره بين مى برد. در سالهاى دهه ١٩٥٠ فريدمن در دانشگاه شيكاگو تدريس مى كرد و تئورى اش در باره آزادى جهانى سرمايه نوينى را مى پروراند كه رها از هرگونه محدوديت هائى باشد كه توسط حكومت و دولت ها تحميل شده باشند. سرمايه دارى اى كه كه از همان زمان هم شركت هاى چند مليتى و سرمايه گذاران مالى offshore روياى آنرا مى ديدند. فريدمن سپس مشاور اقتصادى ژنرال ديكتاتور آگوستو پينوشه شد و در سال هاى دهه ١٩٧٠ در شيلى تئورى اش را در عمل پياده كرد و اقتصاد اين كشور را بكلى تغيير داد. از اين دوران به بعد او تبديل به يك غيبگو و فال بين براى مارگارت تاچر، رونالد ريگان ، بوش پدر و پسر ، آنتونى بلر و نيكولا ساركوزى شد.
الكساندرا آنشب در باغ مى گفت:« اگر ما اورانيوم لازم براى ساخت بمب اتمى را استخراج نمى كرديم امروز مستعمره امريكا بوديم ».
فريدمن كه امروز يك تئوريسين شناخته مى شود آدم را به ياد دكتر استرنج لاو ( قهرمان فيلم چگونه يادگرفتم از بمب اتمى نترسم و آنرا دوست داشته باشم ساخته استانلى كوبريك .م. ) مى اندازد: ملغمه اى از دگماتيسم، ساده لوحى و سنگدلى با همان روياى تبديل شدن به كسى كه جهان را نجات مى دهد( او در سال ١٩٧٦ جايزه نوبل را دريافت كرد)(٦). او بر آن بود كه يك رقابت « خالص» مى تواند همه چيز را به خودى خود سامان دهد. او به عموى پيرى مى ماند كه هرگز از خانه پايش را بيرون نگذاشته و با اين وضع شما را به كنار پنجره مى برد تا برايتان توضيح دهد كه چه چيزى در زندگى اهميت دارد و چه چيزى بى ارزش است.
اما فريدمن پس از آن تبديل به يك مرد سياسى مى شود با سرنوشت حرفه اى بى سابقه. از همان آغاز او مى داند كه راه حل « خالص» او براى مشكلات بشريت هرگز توسط كسانى كه اين معجون بايد به آنها خورانده شود پذيرفته نمى شود مگرآنكه آنها در شرائط ترس و وحشت شديد ( شوك) قرار گيرند. براى آنكه مردم از بين رفتن كمك هاى اجتماعى، نبود درآمد حداقل ، نابودى هرنوع كنترل بر روى شرائط كار، خصوصى سازى خدمات اجتماعى، ماليات هائى هرچه بيشتر به سود طبقات ثروتمند و از بين رفتن حق واقعى اعتراض را بپذيرند، يعنى نوعى deal كه درست بر عكس New deal فرانكلين روزولت است ، بايد ابتدا آنها با نوعى فاجعه اقتصادى روبرو شوند و دچار وحشتى شديد گردند.
همين « دكترين شوك » است كه از مدتها پيش تمام تصميم گيرى هاى هشت كشور صنعتى ( گروه هشت)، بانك جهانى، صندوق بين المللى پول، مسئولين سازمان سيا و گاه ارتش امريكا( بويژه در رابطه با جنگ خليج فارس و عراق) را تحت تاثير قرار داده و جهت مى دهد. گاه اين شوك كاملا به دنبال يك توطئه بوجود مى آيد مانند كودتاى شيلى در سال ١٩٧٣. گاه هديه اى آسمانى است مانند روسيه در سال ١٩٩١، و يا آفريقاى جنوبى در سال ١٩٩٤.
نوامى كلاين در كتابش موضوعى ناشناخته و وحشتناك را مطرح مى كند: مدافعان و مشوقين استفاده از « دكترين شوك » هميشه و هنوزدر ارتباط با گروه هاى كارى سازمان سيا قرار دارند( به راهنماى كوبارك مراجعه كنيد) كه بر روى تكنيك بازجوئى از زندانى هاى تحت « شوك فيزيكى » يعنى شكنجه ، كار مى كنند(٧). يكى از دوستان من ، اورلاندو لوتوليئه (Orlando Letelier) ، وزير دفاع دولت سالوادور آلنده، يك ماه پيش از اينكه به قتل برسد مى گفت كه در حكومت پينوشه بر اقتصاد شيلى همان مى رود كه برسر رفقايش در زندان( اورلاندو چهره خواننده اى را داشت كه برايش هر آواز مثل آخرين ترانه بود).
اين دو نوع شوك كاملا باهم فرق دارند و اثرات ويرانگر آنها نيز متقاوت است. يكى از آنها فردى و فيزيكى عمل مى كند و ديگرى جمعى و روانى. يكى به واسطه الكترو شوك به طرز بى رحمانه اى به بدن وارد مى شود ( مسئله اى كه از سال هاى ١٩٥٠ موضوع تحقيق ويژه اى از سوى سازمان سيا است) و هم چنين از راه محدود كردن نيازهاى حياتى فرد. ديگرى از راه به صحنه آوردن از پيش تدارك شده يك فروپاشى اقتصادى، كه با خود از بين رفتن تمام ساختارهاى اجتماعى را همراه مى آورد، نوعى هماهنگى كاملا محاسبه شده بين يك دوره واقعى فقر و وحشت و شرائط آرامش پس از آن كه خارج شدن از جنگل و رونق هاى دروغين را نويد مى دهد. هدف هدو شوك از بين بردن مقاومت است و براى آن بايد از نابود كردن هويت آغاز كرد.
طراحان و سازمان دهندگان اين شوك ها ( شكنجه گران، اقتصاددانان و يا مترسك هاى سياسى) بعد از نيم قرن تجربه دريافته اند كه بهتر ين راه براى نابودى هويت توده ها ، از بين بردن و مثله كردن سازماندهى شده تاريخ زندگى آنها ست آنچنانكه تاكنون حكايت مى شده . هدف زدودن گذشته است. وقتى از دست گذشته خلاص شدى، هرنوع شعار سياسى مزخرفى، على رغم ساده لوحى نهفته در آن ، جا خواهد افتاد: زمان تغييرات فرارسيده است ، بايد مجددا از صفر شروع كرد. اين چنين است عوام فريبى نئوليبراليزم.
وقتى مناظره تلويزيونى دو كانديداى انتخابات رياست جمهورى فرانسه پخش مى شد الكساندرا هنوز در آن باغ نشسته بود.آنچه در مورد هر دو كانديداى اصلى ( آقاى ساركوزى و خانم رويال) جلب توجه مى كرد، شانه خالى كردن آنها از تحليل اوضاع بود. هيچكدام از آندو آنچه در جهان مى گذشت ، تاثير آن بر فرانسه و نتايج قابل پيش بينى و راه حل هاى منطقى مقابله با آنها را مطرح نمى كردند. هيچكدام از آندو هيچ نوع چشم انداز جغرافيائى اى نداشت. چنين افقى در كار نبود چراكه آنها جرات نداشتند از سرنوشت هائى صحبت كنند كه در تاريخ جاى گرفته اند، تاريخى كه افراد براى معنى دادن به نبرد روزانه شان آنرا براى خويش نقل مى كنند. و همه اين ها در مقابل راى دهندگانى كه تا همين چندى پيش ، سياسى ترين افراد در اروپا بودند.
چنين توطئه سكوتى عميقا طبيعت يك انتخابات را تغيير مى دهد. اولين اصل دمكراتيك نمايندگان را مجبور مى كند كه به كسانى كه آنها را انتخاب كرده اند حساب پس بدهند: شيوه حكومت كردن آنها بايد توسط كسانى كه آنها برايشان حكومت مى كنند داورى شود. به زبان ديگر ، انتخاب كننده، نماينده را مورد سوال قرار مى دهد و اين امر در دراز مدت نقشى اساسى در تصميم گيرى ها بازى مى كند. نوعى ديالكتيك صحبت و بحث جايگزين اطاعت كوركورانه غير دمكراتيك مى شود. اگر كانديداها تصور خور را از دورانى كه در آن به سر مى بريم در خطوط اصلى آن ارائه ندهند و استراتژى خود را براى ادامه بقا در مقابل آن مطرح نكنند و اگر همه اين ها ناگفته و ناشنيده باقى بماند، راى دهنده نمى تواند نقش ديالكتيكى خود را بازى كند چرا كه هيچ نوع بحثى در مورد موضوعات اصلى در نمى گيرد. وقتى يك كانديدا فاقد چشم انداز است و يا به اين امر اذعان دارد، راى دهندگان تا حد گله اى اسب تنزل مى يابند.
توطئه سكوت ايندو كانديدا به نوعى توافق ناگفته شبيه بود: وقتى بينندگان تا حد يك مشترى تنزل مى كنند، «بحث» تا سطح يك مسابقه بين ظواهر و شيوه ها( طرز حرف زدن، نوع لباس، آرايش) پائين مى آيد ونتيجه آخرين نظرسنجى ها مهم تر از مطرح كردن چشم اندازى در مورد آينده مى شود و خود ستائى و مطرح كردن خويش تمام فضاى بحث را پر مى كند. هردو كانديدا ترس هائى متفاوت را مطرح و درباره شوك هائى صحبت كردند كه به شيوه هاى گوناگون در طبقات مختلف مردم احساس مى شود. سپس وعده دادند كه هميشه در كنار آنها باقى خواهند ماند بدون آنكه لحظه اى به همه مردم اشاره داشته باشند و با آنها و در كنار آنها اين سوال را مطرح كنند: در جهان چه چيزى در حال روى دادن است ؟ حرف مفت ماليات ندارد و با اعتماد به نفس بيان مى شود چرا كه گوينده اش مى داند كه به دنبال چه چيزى است . هردو كانديدا فقط به دنبال يك چيز بودند: به من اعتماد كن و وعده هاى مرا بپذير.
حال آنكه براى معرفى و توضيح يك سياست بازخوانى تاريخ ضرورى است، بررسى وقايع ؛ دلايل پديد آمدن و نتايج آنها؛ بحث درباره محدوده عملكرد مانورها؛ چراكه تاريخ به ندرت گشاده دست است. وعده هاى از پيش آماده شده اى كه فاقد ديدى تاريخى باشند تنها يك كلاه بردارى اند.
الكساندرا مى گويد:« پنجاه سال پيش ارزش زندگى انسان متفاوت بود ».
من مجددا به چهره الكساندرا مى نگرم كه در باغ نشسته و ياد جمله اى از آنتوان چخوف مى افتم، نويسنده اى كه او هم پزشك بود:« وظيفه يك نويسنده به تصوير كشيدن وقايع با آنچنان دقتى است كه خواننده نتواند خود را ازچنگ آن خلاص كند». امروز به دليل تجربيات تاريخى اى كه همه ما آنها را زندگى كرده ايم و ماشين هاى سياسى به دنبال زدودن آن هستند همگى بايد در عين حال هم نويسنده باشيم و هم خواننده..... اين امر در توان همگى ما هست.
١) نبرد كورسك در ژوئيه ١٩٤٣، بزرگترين نبرد تانك ها در جنگ دوم جهانى و تاريخ است. ارتش سرخ موفق شد تهاجم ارتش آلمان در جبهه شرق را متوقف نمايند و آنرا تا برلن عقب براند. اين شهر در ٧ ماه مه ١٩٤٥ از چنگ نازى ها توسط ارتش شوروى آزاد شد.
٢) زندانى هاى سياسى.
٣) مقاله لهستان در پارانويا نوشته ايناتسيو رامونه ، لوموند ديپلماتيك آوريل ٢٠٠٧
٤) رئيس جمهورLech و نخست وزير Jaroslaw لهستان از تابستان ٢٠٠٥
٥) از پائيز آينده به زبان انگليسى توسط ICM Books, NewYork و به زبان فرانسه توسط Actes Sud,Arles منتشر مى شود.
٦) يا جايزه بانك سوئز به يادگار آلفرد نوبل.
٧) Kubark Counterintelligence Interrogation نام يك راهنما است كه توسط سازمان سيا در سال ١٩٦٣ تهيه شده و « تكنيك هاى بازجوئى تصحيح كننده بر روى افراد و منابع مقاوم » را توضيح مى دهد. اين تكنيك ها بويژه از سال ١٩٦٧ در كادر برنامه فنيكس در ويتنام جنوبى به كار گرفته شدند. هدف نابودى رهبران حزب كمونيست ويتنام جنوبى بود.