۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سهشنبه
کاظم رنجبر: جهان سیاست جهان ایده الیسم و رویا ها نیست
کاظم رنجبر: جهان سیاست جهان ایده الیسم و رویا ها نیست
کاظم رنجبر ، دکتر درجامعه شناسی سیاسی .
(از خوانندگان گرامی تقاضا دارم ، آنهائیکه علاقه به شناختن مسائل سیاسی از منظرعلمی و تحلیل تاریخی ندارند ، ودنبال شعار های گرم و هیجان آمیز هستند ، بی خود وقت خود را تلف نکنند. این مقالات برای آنان نوشته نشده است . با نهایت احترام .نویسنده مقاله )
پیشگفتار :
جنگ جهانی دوم در8 ماه مه 1945 ، با امضای آتش بس و شکست نیروهای محور (آلمان نازی –ژاپن – ایتالیا و همپیمانانشان ، به پایان رسید . اما قبل از آن تاریخ از 4 تا 11 فوریه 1945 ، با شرکت رهبران سه کشور بزرگ :ژوزف استالین ازشوروی ،وینستون چرچیل از انگلستان ، فرانکلن روزولت از آمریکا ، در حال جنگ علیه آلمان نازی و متحدان اش ، در یالتا ، واقع در شبه جزیره کریمه ، در کنار دریای سیاه ، کنفرانسی تشکیل دادند ،که موضوع این کنفرانس رسیدن به این اهداف زیر بود .
1-انتخاب یک استراتژی مشترک ،که به پایان جنگ سرعت بخشد.
2-آینده اروپا را بعداز شکست آلمان مشخص و تنظیم بکنند .
3- امنیت جهان را بعد از پیروزی علیه آلمان و متحدین اش تضمین و تاًمین سازند.
گرچه این اهداف موضوع بحث در راستای حفظ صلح و تامین امنیت جهانی بود ، ولی واقعیت بعد از جنگ نیز نشان داد ،که نه تنها این سخنان و اهداف در بحث و فحص، «زیبا ، دلنشین ، امید وآر کننده » بودند، ولی واقعیت و وقایع جهان بعداز جنگ دوم جهانی نیز ، با تقسیم جهان به دو اردوی متخاصم ، سرمایه داری ، وکمونیستی ، مرحله ای را در تاریخ بشریت گشود ، که این مرحله را با عنوان : جنگ سرد در تاریخ یاد می کنند.امروز ولو اینکه به ظاهر ، با سقوط نظام کمونیستی شوروی و متحدان اش در سال 1989-1999 ، در اسم ، جنگ سرد به پایان رسیده است ، ولی در عمل ، نه تنها جنگ سرد ، همراه با جنگ گرم ، در نقاط مختلف جهان ادامه دارد ، بلکه بر شدت و منطقه عملیاتی و رقابت قدرت های بزرگ ، بیش از پیش ادامه دارد . به همین جهت نیز بر گرفته از عنوان این مقاله تحلیلی ، باز تکرار میکنیم : جهان سیاست ، جهان ایده آلیسم و رویا ها نیست .
* * *
تاًملی چند بر نحوه عمل کرد جنگ سرد بعد از جنگ دوم جهانی .
وقتی به واقعیت های جهان سیاست دروان جنگ سرد دقیق می شویم ، می بینیم ، هرگز هم آن دوران از منظر جنگ های منطقه ای و کودتا های نظامی و عملیات تروریستی و کماندوئی آنقدر هم سرد نبود. جنگ های متعددی تحت عنوان های : چون جنگ های استقلال طلبانه مستعمرات سابق قدرت های استعماری در آسیا و آفریقا ، جنگ های کره ، و دخالت مستقیم نظامی آمریکا و متحدان اش در این جنگ ، ورویا روئی با ارتش چین کمونیست ، جنگ ویتنام ، با دخالت نظامی فرانسه و ادامه آن تا سال 1975 ، با شرکت مستقیم آمریکا ، جنگ های هند و پاکستان ، اعراب و اسرائیل ، جنگ های استقلال الجزایر علیه فرانسه ، کو دتا های نظامی و جنگ های پارتیزانی در آفریقا ، آمریکای لاتین ،اشغال نظامی مجارستان و چکسلواکی توسط ارتش سرخ به ترتیب در سالهای 1958 و 1968، نمونه های از جنگ های واقعی و دخالت های نظامی دو ابر قدرت رقیب آمریکا و روسیه شوروی ، تحت پوششس ، پیما ن نظامی اتلانتیک شمالی و یپمان نظامی ورشو ، این جنگ ها را مستقیم و غیر مستقیم رهبری و فرماندهی می کردند. این جنگ های ملیونها کشته و زخمی و همراه با خسارات عظیمی مادی بجای گذاشتند ، وبا استقرار نظام های دیکتاتوری وفاسد و جنایتکار در هردو بخش از اردوگاه نظام های کمونیستی و سرمایه داری ، رشد و روند دموکراتیک این کشور ها را مانع شدند. پشت این رقابت های علنی ، دو اردوگاه سرمایه داری و کمونیستی ، در راستای دفاع از منافع مادی و سیاسی خود ، تبلیغات عظیم ایده ئولوژیک و جنگ های سری توسط سازمان های مخفی و نیمه مخفی ادامه داشتند .
اردوگاه کمونییستی ، زیر پوشش :انترناسیونالیزم کمونیستی ، برگرفته از آثار : کارل مارکس ، انگلس ، لنین ،و مائو، سازمان یافته در چهارچوب : احزاب کمونیستی پیروی خط مشی مسکو ، وپکن ، وارد عمل می شدند .ودر کشورهائیکه احزاب کمونیستی ممنوع بودند ، این عملیات و فعالیت های ، بصورت غیر علنی و با روش های مختلف نفوذی در دستگاه های دولتی ، خصوصأ ارتش ،و قشر روشنفکر دانشگاهی ، به طریق جنگهای تبلیغاتی وراونی
ادامه داشت.
در جبهه مقابل و رقیب ، یعنی جهان سرمایه داری ، زیر پوشش عنوان : «جهان آزاد ،و دموکراسی غربی !!!» سازمان های مخفی اطلاعاتی و شبه نظامی همراه با « نظامیان کشورهای غربی ، ماموران اطلاعاتی با تجربه ، زیر پوشش فعالیت های دیپلماتیک ، و همکاری های علمی و فرهنگی و دانشگاهی ، با عنوان های متخصصین : شرق شناس ، باستان شناس ، اسلام شناس ، مصر شناس ، ایران شناس ، زبان شناس ، در درون سازمان بین المللی معروف به : Stay-bihind : Persuade Change Influence - (1) شبکه های دخالت آمریکا به پشتبانی عقبه های موجود . این جنگ های روانی و کودتاهای نظامی ، وقتل های سیاسی را در طول سالهای جنگ سرد ، یعنی از سال 1948 تا 1990 ، سازماندهی کرده و به اجرا می گذاشتند.حتی امروز نیز محققین و پژوهشگران ، نمی توانند به برچیدن حتمی این سازمان مخفی شیطانی ، بوسیله آمریکاو همپیمان اش مطمئن باشند .از آنجائیکه این سازمان وسایر سازمان های اطلاعاتی غرب در رقابت با انترناسیونالیزم کمونیستی ، در کودتای نظامی 28 مرداد 1332 علیه حکومت قانونی دکتر محمد مصدق، و همچنین بر روی کا رآمدن : نظام جهل جنایت آخوند ها به رهبری آیت الله خمینی ،و «روشنفکران اسلامی ، واسلام سیاسی !!!» نقش اساسی داشتند ، برای شناساندن این سازمان های جهنمی به خوانندگان ، چند لحظه روی آن مکث می کنیم .
* * * *
در سال 1946 ، یک سال بعد از پایان جنگ ،پرزیدانت ترومن ، اهداف وسیستم اقتصاد آمریکا را با نهاد های نیروی نظامی و اهداف جنگی آن پیوند داد . تجربه ایکه آمریکا از جنگ دوم جهانی و مشکلاتی که با آنها برخورد کرده بود ، رئیس جمهور تصمیم گرفت ،که آمریکا: اولأ باید دارای صنایع نظامی پیشرفته داشته باشد . 2- ثانیاً این کشور باید سازمان اطلاعاتی فعال دائمی و مجهز و با تجربه داشته باشد .
از آنجائیکه آمریکا در شروع جنگ دوم جهانی غافلگیر شده بود (حمله نظامی ژاپنی ها به بندر پرل هار بور در سال 1941، این تصمیم به حق و عاقلانه بود . بعلاوه دولت آمریکا بعد از جنگ با این مشکل ربرو بود که :چگونه ماشین عظیم اقتصاد زمان جنگ را ، تبدیل به اقتصاد زمان صلح بکند ؟برای اینکه رئیس جمهور هاری ترومن اهداف خود را عملی بکند و به تصویب کنگره برساند با مشکل بسیار بزرگ و انتقاد جبهه مخالف روبرو شد . یک مشکل از طرف ژنرال :ویلیام جی دون (Géneral William J.Donovan )
. مدیر سازمان اطلاعاتی سابق آمریکا (O,S,S ) مخالف بود که :C.I.A.- (Central Intelligence Agency )
جانشین سازمان های اطلاعاتی نیروی دریائی و نیروی زمینی و سازمان اطلاعاتی وزارت امورخارجه باشد .ژنرال ویلیام دون آوان بر این عقیده بود ،که سازمان اطلاعاتی سیا ، نباید فعالیت های خود را به جمع آوری اطلاعات محدود بکند ، بلکه باید بتواند در کشور های خارج ولو مستقل وارد عملیات سرٌی (منظور عملیات جنگ های روانی ، ترور و قتل ،طرح واجرای کودتا ) بشود .
اگرچه ترومن پیشنهاد اولی را تا ئید می کند ، ولی پیشنهاد دوم را رد می کند .کنگره نیز رسما پیشنهاد اول را تصویب می کند ،و لی پیشنهاد دوم یعنی دخالت علنی در امور کشور های دیگر و سازماندهی و هدایت عملیات سری و نظامی را رد می کند
.National Security Concil Directive-
مدیریت شورای امنیت ملی ،که وجود سازمانی آن در سال 1947 در گنگره تصویب و تائید شده بود ، یک تشکیلات نظامی –اطلاعاتی برای «علیات مخصوص » بود .لذا کنگره آمریکا بر این تصمیم بود که سازمان سری موجود در آلمان ، بنام سازمان :Gehlen و شبکه :Stay-behinde، دلیل وجودی ندارند و باید این سازمانهای نظامی اطلاعاتی در اروپا که زیر نظر آمریکا تشکیل و سازمان دهی شده اند منحل شوند . کنگره آمریکا ، وجود این نوع سازمان ها را مخالف اصول و قوانین بین المللی می دانست . در این فاصله کنفرانسی مرکب از از وزرای خارجه کشورهای غالب در جنگ علیه آلمان نازی در مسکو تشکیل شد ،که در این کنفرانس نحوه و چگونگی اداره کشور آلمان مغلوب و بعد از جنگ مورد بحث و تحلیل قرا گرفت .این بحث و کنفرانس نشان داد که بین دوقدرت پیروز در جنگ علیه آلمان ، یعنی
ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی یک تضاد ، یک تضاد ایده ئولوژیک و سیستم حکومتی و جود دارد ، لذا کشور های ثالث باید موضع خود را در این تضاد ، مشخص بکنند . فرانسه اولین کشوری بود که موضع خود را ، در انتخاب اردوگاه متحدین آمریکا و انگلیس انتخاب کرد . این امر نقطه شروع جنگ اعلام نشده ، بدون عملیات کلاسیک نظامی بود ،که در تاریخ به :جنگ سرد ، معروف است که شروع آنرا مورخین 1948 و پایان آنرا 1989 ، یعنی تاریخ فروپاشی نظام کمونیستی شوروی قلمداد می کنند .
در 18 ژوئن 1948 :مدیریت شورای امنیت ملی بطور مطلقا سری ایجاد شد و عملأ وارد عملیات تروریستی و سازماند هی کودتا های نظامی ، در نقاط مختلف دنیا ، قتل ، نفوذ در دستگاه حکو متی سایر کشور ها را در برنامه سیاست های سری خود قرار داد .
قبل از آنکه موضوع این بخش دوم مورد تحلیل و تفسیر قرار بدهیم ، لازم است بطور بسیار مختصر ، معنی و مفهوم دواصطلاح انگلیسی و درعین حال کلیدی که در این بخش مورد استفاده قرار خواهند گرفت ، از منظر خوانندگان بگذرانیم .
الف :Stay-Behind – شبکه های دخالت های سری و غیر قانونی دولت امریکا ، در امور داخلی کشور های مختلف دنیا .Stay-Behind- رامیتوان در زبان فارسی به :پشتیبان ، تکیه گاه ، ترجمه کرد ، سازمان ها و نهادهائی اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی و فرهنگی را شامل می شوند ،که در طول جنگ سرد ، کشور های سرمایه داری درمبارزه بر علیه کشور های کمونیستی و در راًس آن اتحاد جماهیر شوروی ، واحزاب کمونیستی و سندیکای های کارگری و دانشجوئی با گرایش های کمونیستی ،از طریق این شبکه ها مخفی در این نهاد ها نفوذ می کردند ، و قتل های سیاسی ، کودتاهای نظامی ، جنگ های پارتیزانی ، آدم ربائی های سیاسی ، معضلات اقتصادی رادر کشور های مورد نظرشان طراحی و به اجرا می گذاشتند. به عنوان مثال ، کودتای 28 مرداد 1332 علیه حکومت قانونی دکتر مصدق ،(که متاسفانه بعضی از روشنفکر نمایان آنرا با عنوان عاشورای 28 مرداد نام میبرد ) یکی از دهها کودتاهائی بود ،که در سایر کشور سازمان مخفی :Stay- Behind توسط دولت آمریکا و انگلیس طراحی کرده و به اجرا گذاشته بود .یا گروگان گیری وقتل نخست وزیر ایتالیا ، Aldo Moro – (متولد 1916- قتل 1978- در 9 ماه مه 1978 توسط بریگارد سرخ ) نمونه فعالیت های تروریستی این شبکه سری نظامی دولت آمریکا و انگلیس است ،که در طول 50 سال یعنی از سال 1948 تا 1989 ، سال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نظام های کمونیستی ، این سازمان در سطح دنیا ، باز تکرار میکنم ، در سطح دنیا فعالیت داشت . اسلام سیاسی ،وروشنفکران اسلامی ،و حوزه های علمیه ، دانشگاه الازهر ، دارالعلوم دوبندی در هندوستان ، مسجد مسلمانان در مونیخ و هامبورگ ، یکی از مراکز فعالیت های :Stay- Behind- در این سالها بود ، سازمان طالبان و القاعده نیز از دکان عطاری همین موسسه شناسنامه تولد در راستای مبارزه علیه حضور شوروی ها در افغانستان دارد .
ب- Gehlen – نام شبکه دخا لت های سری آلمان غربی ،که از فردای شکست نظامی آلمان نازی ، این شبکه سری نظامی تروریستی توسط آمریکا ،در آلمان با همکاری افسران عالی رتبه نازی که شکست تلخ خود از ارتش سرخ را ،هرگز نمی توانستند هضم بکنند ، همراه با شبکه :ُStay –Behind – تشکیل شد ، وفراکسیون ارتش سرخ ، و گروه Baader-Meinhof- هم در همکاری تنگاتنگ با :Stay- Behind به عرصه حضور قدم گذاشته بود . این شبکه نظامی تروریستی نیزسه هفته بعد از فروپاشی نظام کمونیستی در آلمان شرقی و فروریختن دیوار برلین در 30 نوامبر 1989 ، به فعالیت خود نقطه پایان گذاشت . نباید فراموش کرد ،که شبکه تروریستی دولتی :Gehlen – توسط یک افسر آلمانی نازی ، که با هیتلر اختلاف در رهبری جنگ در روسیه شوروی داشت ، بنام : ژنرال :Reinhard Gehlen -(متولد 1902- مرگ 1979)، پایه گذاری شد. بعد از جنگ دوم جهانی درعین حال که سازمان اطلاعات و ضد اطلاعاتی آلمان فدرال را بنام :Bundesnachrichtendienst – مخفف :B.N.D- سرویس اطلاعاتی آلمان فدرال را بنیان گذاشت و تا سال 1968 ، رئیس این سرویس را بر عهد داشت . ودر عین حال در عملیات نفوذی و تخریبی ،و تروریستی که در طول جنگ سرد علیه اتحاد جماهیر شوری و همپیمانان او در دنیا رخ می داد این سرویس مجهز نیز در کنار :Stay- Behind –در این عملیات دست داشت..
سازمان داخلی شبکه ، در یک کتابچه سری یاداشت داخلی ،که بوسیله رئیس اداری سازمان ، برای رئیس سازمان اطلاعتی سیا نوشته شده است ،فعالیت سازمان رادر پنج قسمت معین و مشخص می کند .
گروه یک : گروه جنگ روانی از طرق :رسانه های گروهی ، رادیو ،شایعه و غیره ...
گروه دو :گروه جنگ سیاسی ، شامل کمک به گروهای ضد کمونیستی در کشور های غربی و متحدان آنها ، تشویق به فرار مخالفان نظام های کمونیستی از این کشور ها .
گروه سوم : گروه جنگ های اقتصادی (ممانعت و ایجاد مشکل برای خرید وسایل پیشرفته از جنبه تکنولوژیک توسط کشور های کمونیستی ،دست کاری و ایجاد مشکلات در بازار تبادل تجاری وایجاد بازار سیاه و احتکار در تبادل ارز ، پخش ارز های تقلبی .
گروه چهارم : گروه عملیات پیشگیری ومستقیم ، چون کمک به سازمان های چریکی ضد کمونیستی ،چون عملیات خرابکاری و ضد خرابکاری .و عمیات دیگر..
برای : هاری ترومن (Harry Truman – متولد 1884- مرگ 1972) رئیس جمهور آن وقت آمریکا و دستیاران حکومتی اش ، این نوع جنگ ها در چهارچوب جنگهای متعارف و معمولی ،که آمریکا ، علیه اتحاد جماهیر شوروی به راه انداخته است محسوب نمی شوند ، بلکه این جنگ های در مجموع : جنگهای سیاسی ، اقتصادی ، و روانی هستند ، که کشور های غربی علیه شوروی و اوردوگاه کمونیستی راه انداخته بودند .
Stay-behind - در این جنگ «صلیبی » یک سلاح وروش تازه ای نبود ، انگلستان ، سالهای متمادی از این روش ، یعنی در مستعمرات خود استفاده می کرد . فراموش نکنیم که دستگاه های اطلاعاتی آمریکا ، کپی شده و برگرفته از روش و تجربیات سازمان های اطلاعتی امپریالیسم انگلیس هستند ،و در این راه انگلستان تجربیات گران بهائی را در طول تاریخ استعماری خود کسب کرده است
The Rand Corporation –(2)
یکی دیگر از سازمان هایئی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم ، در مرحله شروع جنگ سرد ، توسط دولت آمریکا وصنایع نظامی ،و بخشی از شخصیت های جناح راست افراطی حزب جمهوریخواهان ، همراه با سازمان های اطلاعاتی در سال 1945 تشکیل شد ، سازمان :The Rand Corporation است . نام این سازمان مخفف :( Research and Developemend- پژوهش و توسعه ) است .که توسط شرکت صنایع نظامی و فضائی آمریکا :شرکت دوگلاس (Douglas) در شهر سانتا مونیکا در ایالت کالیفرنیا تاسیس شده است .این سازمان در سال 1948 کاملأ از گروه صنایع فضائی و نظامی جدا شد وتبدیل به گروه مطالعاتی و تحقیقاتی (به ظاهر ) غیر دولتی شد . این موسسه با شرکت خود در صنایع نظامی به عنوان مشاور با شرکت خود در صنایع نظامی چون صنایع فضا نوردی ، همواپیما سازی ، انفورماتیک ، هوش مصنوعی ، از زمان تاً سیس اش تا امروز (2006) بیش از ده هزار آثار علمی ، صنعتی و اختراعاتی و امنیتی و دفاعی چاپ و منتشر کرده است .
Rand- خود را یک موسسه مستقل (از منظر سیاسی –عقیدتی و ایده ئولوژیک ) معرفی می کند . تلاش می کند(البته به ظاهر ) خود را جدا و دور از بحث های عقیدتی معرفی بکند و از بحث های ایده ئولوژیک خود را مصون نگاه دارد .در صورتیکه عقیده ناظران درست برعکس است .این محافظه کاران افراطی و طرفداران جمهوری خواهان هستند ،که Rand – را اداره می کنند .Rand – به خود صفت : موسسه غیرسیاسی می دهد و خیلی بر آن پایبند است .در اعلام گزارش نتایج مطالعات خود در سال 2005 بر عنوان : موسسه غیر سیاسی و غیر ایده ئولوژیک بودن خود زیاد تکیه می کند .این وسواس معرفی خود به عنوان یک موسسه مستقل و غیر سیاسی وغیر ایده ئولوژیک ، به او امکان می دهد اهداف خود را در زمینه های تحقیق و پژوهش تضمین نماید .بنا به اعتراف Rand این موسسه تصمیم گیرندگان عالی مقام آمریکائی را در مسائل پژوهشی و مسائل حساس و پیشرفت کشور مورد مواًخذه قرار می دهد .مدیران این موسسه مدعی هستند جهت گیری ،و نظامی گری و تکنولوژی مورد پژوهش Rand ، در جهت مسائل سیاسی –اقتصادی جامعه آمریکا طرح ریزی می شود .
شاهد این تحولات اداری وایده ئولوژیک Rand وجود دوشخصیت مشهور وبرنده جایزه نوبل اقتصاد چون :Edmond Philips’-Thomas Schelling، هستند که سمت مدیریتی در سازمان Rand دارند .اگر چه مسئله سلامتی و بهداشت و بهداری و آموزش و پرورش به عنوان دو محور اصلی Rand محسوب می شود ، و به این دو مسئله اجتماعی ارجحیت قائل است ولی ،تقدم و محور اصلی Rand ، مثل همیشه به مسائل دفاعی و امنیت ملی وابسته است و این دو مسئله را اصل و اهم وظیفه خود می داند .در گزارش فعالیت 2004 خود ،Rand،نشان داد که نصف بودجه مصرفی خود را ، صرف مسائل امنیت ملی کرده است .(لطفأ خواننده به این سطور توجه کامل بکند)
سیاستمدارانی قدیمی که ،Rand استخدام می کند ، این گرایش در استخدام آنان ترجیح داده می شود که از بین سیاستمداران قدیمی و مسئولین امنیتی و اطلاعاتی و دفاع ملی باشند . این شخصیت ها چون : Harold BROW RUMSFELD-Franc CARLUCCI- Zbigniew BREZINSKI- با گذشته سیاسی ومدافعان سرسخت ایده ئولوژی محافظه کاران نو ، در خدمت Rand هستند و نشانگر ماهیت این سازمان Rand بظاهر بی طرف می باشند !
موسسه :Rand در گزارش سالانه خود (گزارش سال 2005 ) در تحلیل مسائل ایکه در استخدام داوطلبین برای ارتش آمریکا و دخالت ارتش این کشور در عراق و افغانستان بر مسائل مختلف برخورد می کند بطور عمیق مورد مطالعه قرار داده است .سرویس های مختلف دولت آمریکا مشتریان اساسی Rand- را تشکیل می دهند .مشتریان مهم Rand- پنتاگون ، سرویس های امنیتی ، وزارت امور خارجه وزارت بهداشت وزارت دادگستری و وزارت انرژی هستند.در سطح ایالتی ، که دفتراصلی Rand- که در کالیفرنیا قرار دارد ، با کشور های خارجی و مسئولین این دولت ها کار می کند .شرکاری Rand – در اروپا ، وزارتخانه ها و سرویس های دولتی انگلیس ، ایتالیا ، هلند ، واتحادیه اروپا هستند که در زمینه انرژی و نفت ، حمل ونقل با Rand – کارمی کنند .
در بین مشتریان خصوصی موسسه Rand- دانشگاه های متعدد ، انجمن های حرفه ای و حدود 20 سازمان غیر دولتی و شرکت های بزرگ صنعتی را میتوان نام برد .این شرکت ها الزامأ شرکت های آمریکائی نیستند ودر زمینه های چون دارو سازی ، امور مالی ، انرزی و غیره فعالیت می کنند «...» با وجود این ،موسسه و سازمان :Rand –زیر مدیریت دولت آمریکا قرار دارد و بخش مهم بودجه این سازمان را دولت آمریکا می پردازد . از آنجائیکه مقدار مبلغ دریافتی از دولت آمریکا را ، موسسه :Rand – هرگز در اختیار افکار عمومی نمی گذارد ، لذا نمی توان میزان وابستگی این سازمان به دولت آمریکا را بر آورد کرد. این موضوع عدم شفافیت مالی این سازمان ادعای استقلال و وابسته نبودن این سازمان به دولت آمریکا را ، زیر سئوال می برد .
خوانندگان مسلمأ با در نظر گرفتن نوع فعالیت سازمان : Rand به راحتی متوجه می شوند که چنین موسسه ای با این نوع فعالیت های اقتصادی ، پژوهشهای علمی ، خصوصآ در رابطه با سیستم های دفاعی و امنیتی و اطلاعاتی ، خصوصا اعضای و مدیران آن ، میتواندشاخه ای منتها شاخه بسیار فعال از سازمان های اطلاعاتی آمریکا و متحدان این قدرت امپریالیستی باشد .
در اینجا اسامی چند نفر از اعضای موسسه :Rand – را با شغل و مقام و مسئولیتشان را در دستگاه حکومتی آمریکا ، از نظر حوانندگان می گذرانیم ،تا خود قضاوت بکنند که ،ماموریت واقعی این سازمان چیست ؟
1- Frank Carlucci
2- Lewis «Scooter » Libby
3- Pascal Lamy
4- Walter Mondale
5- Paul O’Neill
6- Condoleezza Rice
7- Donald Rumsfeld
8- Francis Fukuyama
9- Zalmay Khalilzad
10- John Von Neuman
11- Richard Bellman
12- John Forbes Nash
این شخصیت های اطلاعاتی ، سیاسی و علمی در همین 20 سال گذشته مقام های مهم همراه با ماموریت های مهم در دستگاه حکومتی آمریکا و جناح:محافظه کاران افراطی حزب جمهوری خواه داشتند . فرانک کارلوچی از سال 1978 تا 1981 معاون سیا ومشاور دیک چنی معاون رئیس جمهور ژرژ دبلیو بوش بود .دونالد رامسفلد وزیر جنگ ،و خانم کندولزا رایس وزیر امور خارجه و زلمای خلیل زاد ، سفیر آمریکا در عراق پس از اشغال نظامی این کشور توسط آمریکا بود .با این شخصیت ها و با این مقام و مسئولیت ، خیلی مشکل است که کسی باور بکند که موسسه : Rand – یک موسسه غیر سیاسی و غیر ایده ئولوژیک است .
- IFPA- ( Institue for Foreign Policy Analysis ) – (3) موسسه تحلیل سیاست خارجی .
این موسسه در سال 1976 ،بعد از شکست نظامی آمریکا در ویتنام ، بنیانگذاری شده است.این موسسه یک موسسه پژوهشی (بظاهر مستقل و بیطرف ) برای پژوهش وتحلیل و تفسیر سیاست های دولت آمریکا ، در رابطه با امنیت داخلی – سیاست خارجی – طرح های دفاع ملی که هدف و تخصص این موسسه است فعالیت می کند . مسئولین موًسسه چنین اعلام می کنند ، که این سازمان به مسئولین سیاست های داخلی و خارجی ، وهمچنین به مدیران صنایع وابسته به دفاع ملی ، ورهبران سیاسی کشور در تصمیم گیرهی هایشان کمک می کنند .این راهنمائی ها ، با در نظر گرفتن شرایط بین اللملی از جنبه جو جهانی و دینامیزم امنیتی چه بسا غیر پیش بینی نشده ، در تصمیم گیری هایشان مورد توجه قرار میگیرند .«...» خوانندگان توجه بکنند ، که آگاهی از جو امنیتی جهانی و دینامیزم غیر پیشبینی شده آن ، لازمه ابتدائی اش ، جاسوسی و جمع آوری اطلاعات با ارزش ،در سطح بین اللملی و از طریق راهها وروشهای مخصوص این نوع عملیات است . اینکه مسئولین این موسسه ، اهداف خود و ماهیت خود را پشت کلمات و جملات دوپهلو قائم می کنند ، این یک تاکتیک و استراتژی رایج این نوع موسسات است .در جهان امروز که حتی ، موسسات صنعتی حتی در سطح اتومبیل سازی ، که یک وسیله حمل نقل عمومی است ، دست به جاسوسی ها از دست آورد تکنولوژی شرکت های رقیب می کنند ، چگونه می توان طرح های امنیتی در سطح یک کشوری چون آمریکا را همراه با «دینامیزم غیر پیشبینی نشده !!!» به مسئولین عالی رتبه اولین قدرت نظامی ، اقتصادی جهان ارائه کرد ؟
این سازمانها چه اهدافی را تعقیب می کنند ،و نحوه عمل کردشان چیست ؟
با یک کمی دقت در نحوه سازماندهی ، تامین بودجه مالی ، اهداف و برنامه های پژوهشی ، ونفوذ در محافل علمی ، و فرهنگی ، ودانشگاهی کشور های مختلف ،با دادن بورسهای تحصیل، دعوت با عنوان های استادان مدعو ومحقق به روشنفکران و دانشگاهیان کشورهای های مختلف ، خصوصأ کشور هائیکه بخاطر موقعیت سوق الجیشی آنان برای کشور های مهم جهان ،چون آمریکا و منافع ملی این کشور ها اهمیت حیاتی دارند ، زمینه همکاری این بخش از تحصیل کرده های این کشور های را به مرور تبدیل به طرفداران سیاست های خود ، وحتی عاملان فعال خود در درون دستگاه حکومتی خود می کنند.این سازمانهای بظاهر «غیرسیاسی !!!» در واقع یک پوشش ظاهری هستند. در طول سه قرن گذشته ، یعنی اززمانی که قدرت های استعماری برای دست یافتن به سرمایه های طبیعی و انسانی ،بخش های مهم قاره آفریقا ، آسیا ، اقیانوسیه ، و آمریکا را تبدیل به مستعمرات خود کردند ، در موازات ظهور نظامی این قدرت ها ، مراکز مطالعات وتحقیق و پژوهش های علمی این قدرت ها در رابطه با زبان و فرهنگ ، واداب ورسوم ، تاریخ ، مذاهب ، معماری ،و باستان شناسی ،این مناطق در سطح مراکز علمی و دانشگاهی این قدرت ها ی استعماری گسترش یافته است . این نحوه تحقیق و تفحص ،گرچه در ظاهر امر ، یک پوشش علمی و دانشگاهی دارند ، ولی در نهایت امر برای اهداف استعماری و استحکام بخشیدن به حضور خود درراستای منافع دراز مدت این قدرت ها شکل گرفته اند .
در چهار چوب این سیاست ها هست که هر یک از قدرت های استعماری ، سعی بر آن دارند که از درون ملت های استعمار شده ، بخشی از نخبگان این ملت ها را زیر پوشش محققین و پژوهشگران ، فلاسفه و دانشگاهیان ، در خدمت سیاست های خود ، دور محور بظاهر علمی ، پژوهشی جمع بکنند .
در این راستا نیز اتحاد جماهیر شوروی سابق ، در سال 1960 ، در مسکو دانشگاهی را بنام : دانشگاه دوستی ملت ها، بنا نهاد ،که درسال 1962 ، نام این دانشگاه ، به :دانشگاه پاتریس لومبا ، رهبر استقلال طلب کنگو بلژیک تغیر یافت . هدف دولت وقت شوروی ، تربیت کادر های فنی و علمی برا کشور های تازه استقلال یافته آفریقا از استعمار جهان سرمایه داری بود . دولت شوروی سابق ، ضمن تدریس علوم دانشگاهی ، ایده ئولوژی مارکسیسم و لنینیسم را به دانشجویان این کشورها تدریس و تبلیغ می کرد .
این مسئله را امروز در دانشگاه ها و مراکز مطالعات سیاسی ، ژئوپولتیک و ژوئواستراتژیک امریکا ، در رابطه با «روشنفکران اسلامی ، روشنفکران مارکسیست لنینیست های سابق ایران میتوانید مشاهده بکنید. عجیب نیست که بخشی از چریک های فدائی خلق ، طرفداران :چه گوارا، فیدل کاسترو ، چون خانم اشرف دهقانی ، به آمریکا پناهنده می شود، در حالیکه در چند کیلومتری سواحل جنوبی آمریکا ، کشور کوبا ،«بهشت سوسیالیزم ، همراه با فیدل کاسترو ، رائول کاسترو ،و خاطره ارنست و چه گوار ، سمبل این چریک ها قرار دارند ، چرا خانم اشرف دهقانی به
«کوبا بهشت سوسیالیزم علمی » پناهنده نشده اند ؟
همیچنین انقلابیون ، وروشنفکران و فلاسفه اسلامی ، چون حجت السلام محسن کدیور ، ، عبدالکریم سروش ، محسن سازگارا ، کامران جهانبیگلو (داماد و پسر خواهر پرفسور وفیلسوف اسلامی سید حسین نصر ، که خودشان از 13 سالگی در فرهنگ سیاسی آمریکائی با مخلوطی با اسلام ناب محمدی بزرگ شده اند ) همراه با مارکسیست های سابق ، چون آقایان عباس میلانی ، پرفسور هوشنگ امیر احمدی ، رابط رهبران سیاسی مذهبی ایران با امریکا ، در همان آمریکا تشریف دارند. این حضراتی که پرچم آمریکا را آتش می زدند و از دیوار سفارت آمریکا با لامی رفتند ،و بر خلاف عرق و قوانین بین المللی ،444 روز کارمندان سفارت یک کشور را در راستای :«اسلامی ناب محمدی خمینی » گروگان گرفتند ، یا از این گروگان گیری پشتیبانی می کردند ، چگونه در نهایت جائی امن تر از آمریکا (این شیطان بزرگ!!!) پیدا نکردند؟
در 11 دسامبر 1917، در اوج جنگ اول جهانی ، نیروهای انگلیسی به فرماندهی ژنرال آلنبی (Allenby) وارد بیت المقدس شده و این شهر را اشغال می کنند.ازابتدای قرن چهاردهم ،تا ابتدای قرن بیستم، برای اولین بار بود ،که یک نیروی نظامی غیر مسلمان وارد این شهر مقدس (مقدس برای یهودیان، مسیحیان ومسلمانان ) می شد.
. در این رابطه ، معروف است ،که رئیس دولت وقت فرانسه ، ژرژ کلمانسو (Georges Clemenceau - متولد 1841 – مرگ 1929 ) درپایان جنگ اول ، به عنوان یکی از فاتحان جنگ ، در خاورمیانه ، به دمشق می رود. در این مسافرت سیاسی ، کلمانسو بر سر قبر صلاح الدین، ایوبی فاتح بزرگ جنگ های صلیبی ،که مسیحیان را شکست داده و از بیت المقدس بیرون کرده بود ، می رود ،و درحالیکه پایش را روی قبر صلاح الدین گذاشته بود ، این جمله را برزبان می آورد:صلاح الدین، بیدار شو،توئی که ما را از منطقه بیرون انداخته بودی ، ببین که دوباره برگشتیم!
هدف در اینجا ، برانگیختن احساسات دینی ،و ایجاد اختلافات مذهبی بین دین باوران نیست.هدف تکیه و تاًکید بر این است ،که از گذشته های بسیار دور ، تاریخ بشریت ، جنگ بین اقوام ، سلطه گری یک دولت یا گروهی از دولت های قوی و مجهز به علوم و دانش و اقتصاد پیشرفته ، همراه با دانش و فنون نظامی ، جهت حفظ و دفاع از خود ،و یا در صورت امکان دست اندازی به ثروت های مادی و انسانی ،و حتی تبدیل انسان های مغلوب به برده و بهره کشی از نیروی کار و ثروت های مادی و معنوی و منابع طبیعی آنها ،یک روش معمول ورایج بوده،و این روش تا امروز ادامه دارد.
مدیر نشریه آمریکائی |( Straus Military Reforme Projet- Winsslow T .Wheeler ) در رابطه با بودجه نظامی سال 2010 ، آمریکا را که دولت مبلغ 534 ملیارد دولار اعلام کرده است ،با نشان دادن اعداد و ارقام دیگر اضافی ، چون هزینه جنگ های افغانستان ، عراق ،که فقط برای سال 2010 ،130 ملیارد دولار تصویب شده است، بعلاوه هزینه های نگهداری سلاح های اتمی ، و حقوق و مزایای پرسنل نظامی ،و سازمان های اطلاعتی متعدد و موازی ، این بودجه را معادل 974 ملیارد دولارفقط برای سال 2010 ، یعنی درست ،20 برابر بودجه نظامی فرانسه معرفی کرده است ماًخذ: (4)
دولت آمریکا ، با چنین قدرت نظامی عظیم ، ، با داشتن صد پایگاه نظامی ،زمینی ، هوائی و دریائی ، در نقاط مختلف دنیا ، تنها کشوری است ، که در آن واحد و هم زمان ، در سه اقیا نوس جهان ، می تواند وارد عملیات جنگی گسترده بشود.چنین قدرت عظیم اقتصادی ، نظامی ، نه تنها به مواد اولیه خام احتیاج مبرم دارد ، بعلاوه باید امنیت راه های دسترسی به این مواد خام استراتژیک ، چون نفت ، مس ، کوبالت ، منگنز ، اورانیوم و همچنین راه بازار های بازرگانی را نیز در اختیار داشته باشد. با وجود اینکه ، کل جمعیت آمریکا ، فقط 5 درصد جمعیت کل جهان را تشکیل می دهد، میزان مصرف مواد خام صنایع این کشور معادل 30 در صد ، کل مصرف دنیا است. اگر به تاریخ یک قرن اخیردنیا ، خصوصأ بعد از پایان جنگ دوم جهانی ، در زمان جنگ سرد ، همراه با جنگ های منطقه چون جنگ های کره ، ویتنام ، خاورمیانه ،جنگ های پاکستان و هندوستان ،جنگ های نقاط مختلف آفریقا ، جنگ های داخلی یوگسلاوی و تجزیه این کشور ، جنگ 30 ساله عراق و افغانستان ، و کودتا های نظامی در نقاط مختلف دنیا ، خصوصأ در آمریکای لاتین ، آفریقا ،و خاورمیانه ، دقیق بشویم ، به آسانی خواهیم دید ، که در تمام این عملیات نظامی - سیاسی ، آمریکا و همپمانان او نقش اساسی داشتند.
اگر می بینیم چنین قدرت های اقتصادی ، نظامی ، با چنین دستگاه های اطلاعاتی و جنگ های روانی ، برای حفظ سلطه جهانی خود ، چنین هزینه های سنگینی را تقبل می کنند ، مسلمأ خواهیم توانست درک بکنیم :چگونه در یک مرحله از جنگ سرد، بین کشور های سرمایه داری به رهبری :آیالات متحده آمریکا ، در تقابل و رقابت با جهان کمونیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی ، «پدیده اسلام سیاسی، روشنفکر اسلامی،فیلسوف اسلامی، علوم اسلامی ،در رقابت با کمونیزم و ایده ئولوژی آن پا به صحنه سیاست در کشور های مسلمان گذاشت.در این تحقیق و پژوهش ، بر روند تکاملی دوشخصیت معروف و مشهور در جهان اسلام و ایران ، یکی بنام :پرفسوردکتر حسین نصرمتولد 1933 تهران ) ،نوه دختری شیخ فضل الله نوری ، شیخ معروف ضد مشروطیت ، وآن دیگری پرفسور دکتر اسماعیل فاروقی ،(اسماعیل راجی الفاروقی فلسطینی آمریکائی متولد 1927 مرگ 1986) استناد به نوشته های خودشان ، همراه با نوشته های پرفسور دکتر پرویز هودبهائی پاکستانی متولد 1950 –Pervez Amirali Hoodbhhoy،دانشمند فیزیک هسته ای از پلی تکنیک ماسوچوست) استاد در فیزیک اتمی ، فارغ التحصیل انستیتو تکنولوژی ماساچوست ، پاکستانی تبار ، که اوبرخلاف آقایان دکتر نصر و دکتر فاروقی ، علم را در دین جستجو نمی کند و در عین حال هر دو از این «فیلسوفان و عالمان دانش پژوه اسلامی » را از نزدیک می شناسد ، به هموطنان گرامی معرفی خواهیم کرد .مسلماً آقایان پرفسور نصر و پرفسور فاروقی و آثار علمی شان مورد نظر ودقت و حتی مورد استفاده سازمانهای یاد شده :Stay-behind-RAND Coporation -- IFPA-که در بالا بطور مختصر ماهیت و اهداف سازمانی آنان از منظر خوانندگان گذاشتیم ، برای این حضرات نا آشنا نیستند . (ادامه دارد )
28/07/2011
.
اقتباس بطور کامل و یا به اختصار ، با ذکر نام نویسنده و سایت ،کاملأ آزاد است.
ماًخذ :در زبانهای فرانسه و انگلیسی .
1-
2-
3-
4-
www.lepoint.fr/actualites-monde/2009-05-13/les-militaires-americains-recoivent-20-fois-plus-d-argent-que/1648/0/343008
مینا اسدی: کاش این حقارت را به چشم نمیدیدم
مینا اسدی: کاش این حقارت را به چشم نمیدیدم
پیش درآمد:
کهربا را که دیدم و چند صفحه از آن را که خواندم تردید نکردم که ادامهی برنامهی «هویت» رژیم است برای خراب کردن چهرهی روشنفکران دههی چهل و پنجاه خورشیدی؛ و خط کشیدن بر روی یکی از بهترین دورههای تاریخی روشنفکری ایران که نویسندهی کتاب هم از آنجا برخاست. و اگر او امروز به خود میبالد میداند که او نیز محصول همان دورهایست که اینک به نفی و انکار آن میپردازد. پیش درآمد کتاب را که خواندم تردیدم به یقین بدل شد. نویسندهی کتاب با نام «ژوزف بابازاده» به خواننده معرفی میشود، اما شنیدم که نویسندهی واقعی آن محمد علی سپانلو همراه روزهای پر فراز و نشیب گذشتهی ماست.
باور آن آسان نبود. بهتر دیدم که حکایت حال از سیمین (بهبهانی) بپرسم که میدانستم بی رو دربایستی حقایق را میگوید. سیمین پس از شنیدن صدای خشمآلود من خندید و گفت: آری همه را میدانم. وقتی کتاب را پسرم علی برایم خواند، به شوخی گفتم: اگر دست «سپان» به «مینا» رسیده بود، این مزخرفات را نمینوشت.
آنجا دانستم که این شایعه پر بیراه نیست و نویسندهی کتاب همان سپانلوی خودمان است که این بار با نام ژوزف بابازاده به صحنه آمده است.
سالها گذشت تا این که من به این نتیجه برسم که پیش از آن که شاهدان زندهی آن تاریخ و به ویژه کسانی که در این کتاب به آنها اشاره شده است بمیرند و این کتاب به عنوان تاریخ واقعی «دورهای از روشنفکری ایران» ثبت شود کسی باید به این دروغ مسلم پاسخ گوید. غلامحسین ساعدی، فروغ فرخزاد، دکتر علی شریعتی، مهدی اخوان ثالث، معصومه سیحون، طاهره صفارزاده، مهرنوش شریعتپناهی و ... امروز در میان ما نیستند و این مسئولیت آنانی را که هنوز زندهاند دوچندان میکند.
این پا و آن پا کردم که مطلبم را چگونه بنویسم. خشمگین بشوم؟ افشا کنم؟ دروغها را بشنوم و دم نزنم؟ دوستیها و آشناییها را نادیده بگیرم؟ از نوشتن دربارهی کتاب چشمپوشی کنم؟ کتابی که به برنامههای «هویت» و کیهان شریعتمداری میماند و به دلایل گوناگون امکان چاپش در ایران نبود و ناچار در کشوری که من به عنوان تبعیدی در آن زندگی میکنم انتشار یافت.
میگذرم از ناشری که یک پایش در سوئد است و سه پایش در ایران. (۱)
گفتم که تا سپانلو زنده است و من زندهام ،سکوت را بشکنم و رویاروی با خود او حرف بزنم.
***
سپان!
اگر اینهایی را که تو نوشتی، حسین شریعتمداری یا تیم کیهان و هویت نوشته بودند لحظهای به آن فکر نمیکردم و بیاعتنا از آن میگذشتم. اما وقتی «کهربا» را چند بار خواندم دروغهای بیرحمانهی تو مرا واداشت که به آن پاسخ گویم.
برای کسانی که کتاب را نخواندهاند از پیشدرآمد کتاب آغاز میکنم.
تو در پیشدرآمد نوشتی:
«به جا بود که این داستان با دو امضاء منتشر میشد: اول نام واقعی خود من، دوم نام یکی از نویسندگان سرشناس و قدیمی کشورمان که بانی اصلی نگارش این کتاب بوده است. او یادداشتهای فراوانی که استخوانبندی این رمان را تشکیل داد در اختیارم گذاشت و روز اول گفت که هیچ ادعایی نسبت به آن ندارد. در طی دو سالی که من این رمان را مینوشتم فکر میکردم که او راضی خواهد شد کتاب با اسم هر دویمان به چاپ برسد. متأسفانه به هیچ قیمتی حاضر نشد که این راه حل عادلانه را بپذیرد. کتاب را من نوشتهام اما تصدیق میکنم که بدون یادداشتهای او و دو سه فصلی که به شکل داستان نوشته بود، آفرینش این اثر تقریباً محال بود. دوست نویسندهام میگفت اگر خود کتاب نتواند دورهای از تاریخ روشنفکری ما را نشان بدهد چه اهمیتی دارد که آن را چه کسی نوشته باشد. به هرحال من نمیتوانم بنا به توصیهی او تنها اسم خودم را بگذارم، پس من هم نام یکی از قهرمانان این رمان را امانت میگیرم.»
تو که میخواستی «دورهای از تاریخ روشنفکری ما را» بنویسی، تو که فکر میکنی این توهمات، حقایق یک دوره از تاریخ ماست چرا کتاب را به نام خودت انتشار ندادی؟ نامی که اعتباری هم داشت و نشان «لژیون دونور» را هم گرفت.
چه چیز تو را وا داشت که «محمدعلی» را به ژوزف تغییر دهی؟ چه نیازی بود پیشدرآمد بالا را سرهمکنی و بر پیشانی کتاب بچسبانی؟ و همهی کاسه کوزهها را بر سر یک راوی بیچاره بشکنی که وجود ندارد.
پس از سالها بیخبری، بیست سال پیش با جواد مجابی و هوشنگ حسامی به استکهلم آمدی و مرا در برنامه خودت ندیدی، پرسان به خانهام آمدی، از پایین صدایم زدی، از پنجره تو را دیدم، هوشنگ را و مجابی را و پابرهنه از پلهها پایین دویدم.
مرا که دیدی بال و پر گشودی، یکددیگر را در آغوش کشیدیم، به یاد همهی آن روزهای خوب در فردوسی و آن همنشینیهای بی غل و غش و بیریا. چند بار گفتی چقدر جوان ماندی؟ و به حسامی گفتی «مینا»ستها. دیگر از امروز تا وقتی که هستیم هرجا که تو میهمان باشی ما هم میآییم و آمدید. آوازهای قدیمی را با صدای بلند میخواندی و از خاطرهها میگفتی. بر تو چه رفت سپان؟
نوشتهای :
«اما جلب توجه مهریش دشوار بود. برای این که آهنگساز نوار آخرین تصنیفی را که ساخته بود توی دستگاه گذاشته بود. شعر عاشقانه و انقلابی آن هم مال آن شاعرهی بد رویت بود. شاعره و آهنگساز با غروری میرقصیدند که هالهی قهرمان خلق دور سرشان میتابید. سالن میچرخید و دامن قرمز لباس آن قدر بالا میرفت که شورت قرمز چرکمرده، آشکار میشد. رنگ قرمز با او الفتی همیشگی داشت. دو سه سال بعد از انقلاب روسری قرمز به سر میکرد و سالها بعد در استکهلم تبدیل به پرچم قرمزی خواهد شد که شاعره به دست گرفته جلوی دفتر حقوق بشر میتینگ خواهد داد.»
نمیدانم دشمنی تو با ترانهی «تو بارونی، تو آفتابی»ست؟ (۲) یا با من؟ یا رنگ قرمز؟ که من آن را سرخ مینامم. تو میخواهی «تاریخ یک دوره روشنفکری» را بیان کنی اما شاید نمیدانی که این ترانه فقط یک بار با صدای «رامش» در برنامهی «ما و شما» صبح جمعه رادیو پخش شد و اجازه نیافت که در برنامهی «چشمک» عصر همانروز از تلویزیون پخش شود. شاعر این شعر منم. اما هم خوانندهی آن رامش، هم آهنگساز آن اسفندیار منفردزاده، هم صاحب کمپانی آپولون، منوچهر بیبیان که صفحههای پر شدهی آن اجازه پخش نیافت و هم فرشید رمزی تهیه کننده «چشمک» زندهاند.
من این شعر را بدون آن که چیز زیادی از چریکهای فدایی خلق بدانم برای عباس مفتاحی و اسدالله مفتاحی سرودم، دو برادری که رژیم شاه در آن زمان برای سرشان صدهزار تومان جایزه تعیین کرده بود. آنان ساروی و همشهری من بودند و همبازی و همکلاس برادرانم و همین برای من انگیزهای شد تا این شعر را بنویسم. تو نوشتهای «شاعره و آهنگساز با غروری میرقصیدند که هالهی قهرمان خلق دور سرشان میتابید». حالا فهمیدی که چرا در آن زمان من نمیتوانستم با این ترانه و آهنگسازش در گیر و دار بگیر و ببند و فضای دلهره و ترس آن دوران برقصم؟
خوب است بدانی که پس از انقلاب دانستم که این بیت از ترانه، «تو میتونی کلید باشی قفل درا رو وا کنی» مورس زندانیان سیاسی در سلولهای انفرادی بود. و من خود از تأثیر این شعر آگاه نبودم.
سپان!
محض اطلاع تو و دیگران، من در یازده اردیبهشت ۱۳۵۸ از ایران خارج شدم و دیگر هرگز به آنجا بازنگشتم. چگونه میتوانستم «دو سه سال بعد از انقلاب روسری قرمز به سر» کنم؟ یادت نیست که تا دو سه سال بعد از قیام مردم، هنوز رژیم با همهی دک و پوزش نتوانسته بود زنان را محجبه کند، چطور شد که تو در کابوسهایت روسری بر سر من کردی؟
نمیدانم آیا با پرچم سرخ من سر ستیز داری یا با این که من «جلوی دفتر حقوق بشر» در کنار هممیهنان آواره و به جان آمده از ظلم و جنایت رژیم بایستم و اعتراض کنم؛ رژیمی که سه نسل از بهترین فرزندان آن آب و خاک را به خاک و خون کشیده است.
خوبست بدانی که من در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷، همانروزها که خیلیها برای خمینی جان میدادند و او را «امام» مینامیدند شعر در «سوگ آزادی» (۳) را سرودم، همان زمان که بسیاری از بزرگان شعر و ادب ایران در وصف آن «پرندهی آزادی» که از راه میرسید شعرها گفتند و ترانهها سرودند.
در مجلسی که تو توصیف کردهای نبودم اما آیا رقصیدن، شادی، سرزندگی برای من جوان و پرشور آن روزگار از نگاه تو که به قول خودت در مدرسه فرانسوی درس خوانده بودی و پدرت زبان فرانسه میدانست کاری بد، ناپسند و «حرام» است. من هرگز این نگاه عقب مانده را در پدرم که یک حاجی بازاری بود و نماز و روزهاش ترک نمیشد ندیدم و نشنیدم.
سپان!
اگر تنها مرا میزدی، میخوردم و دم نمیزدم اما تو «تاریخ یک دوره از روشنفکری» ایران را به گند کشیدی و من نمیدانم به چه قیمتی به این کار تن دادی؟ اینست که تاب نیاوردم و صدا سر دادم.
تو نوشتهای:
«مؤمنه به من چسبیده است، توی همین هال. رانها و کمرگاهش را حس میکنم... نه، این من نیستم! صاحب این دست آن یکی ابوالفضل است، این دست راست که از زیر بغل چپ صاحبش رد میشود، پنهانی میرود به سوی مؤمنه و پستانش را میمالد. ... مؤمنه پاهایش را باز می کند تا دست او (یا من؟) بتواند از وسط آنها بلغزد، درست در حضور شوهرش! این سرو صدا دیوانه کننده شده،شکل دهانها عوض شده، بیشتر مثل آلتهای تناسلی است، ... مهریش و آهنگساز، یکوری روبروی هم، روی قالی دراز کشیدهاند و اختلاط میکنند. ... آن دیگری میخواهد آلتش را لای پاهای مهریش بگذارد، همین طور لای پای مؤمنه که بدنش لغزان و ممنوع است، اما آمادهی عشق قاچاقی... ... برای پناه بردن میخواهم به زنم برسم، اما رقیب بازوی فربهش را بغل کرده، میخواهد تحفه را حفظ کند... اما آلکس، آلکس ملعون، از میان دود بیرون میآید، زنم را بغل میکند و سخت لبهایش را میبوسد. ...
هیچ نویسنده و داستانپردازی در بالاترین رویاهایش و بدترین کابوسهایش نمیتوانست چنین تصاویری را نقاشی کند که تو از دختران و زنان روشنفکر آن دوره ساختهای. گمان نمیکنم این توهمات حتا در ذهن منگ یک بنگی مالیخولیایی بگنجد و بر زبان او جاری شود. آیا تو به عنوان یک شاعر و مدعی عرصهی روشنفکری در آن همه زن شاعر و نویسندهی بالنده که در نشریات ایران قلم میزدند، چیزی جز پایینتنه نمیدیدی؟
ادامه میدهی و مینویسی:
«با ضربان طبل، شاعره میرقصد. رقص غریبی است. روی صندلی راحتی حصیری نشسته و پاهایش را جمع میکند زیر چانهاش. چقدر منحوس است، اما بدن گنده و گندمگونی دارد. جوری نشسته که پشمهایش از کنار شورت قرمز بیرون میزند. میایستد و رقصان دامنش را بالا میبرد. دست میکشد به شکمش، به ناف و زیر شکم، بین رانهایش دست میکشد، شورت قرمز شل و گشاد است، با هر جنبش بدن از زیر شکمش به پایین میلغزد. حالا از روبرو همه چیزش معلوم است. قطرات عرق لای پشمها برق میزند. باز به همان وضع اول روی صندلی چمباتمه میزند، زانوها را زیر چانه گذاشته، شورت پایش نیست و با انگشت به سرعت سرسام آوری به خود دخول و خروج میکند. زنها دورش جمع شدهاند، با حرکات دیوانهوار تشویقش میکنند، کف میزنند، خنج میکشند به لپشان، زوزه میکشند، و هوا را از بوی ترش انزال پر میکنند. ...»
نمیدانم آیا تمام «شاعره»های ذهن تو «شورت قرمز» میپوشیدند یا همچنان مرا میزنی؟ به من تنها چیزی که نمیچسبد داشتن بدن «گنده و گندمگون» است.
اگر در زندان بودی و شکنجهات میکردند و این عبارات بر زبانت جاری میشد تو را درک میکردم. اما تو که مشکلی نداشتی، آزادانه به سفر هم میآمدی و میرفتی. در حیرتم که چه چیز تو را به این گنداب کشاند؟
ادامه میدهی و مینویسی:
«طیبه، طاهره، باکره، ... کات عدسی باز میشود... شیرین یک خیار به شاعره میدهد، میزگردی کنار استخر است پر از میوه، اما فقط خیار! شاعره با خیار انجام میدهد. آن قدر گشاد و خیس شده که خیار به راحتی ناپدید و باز آشکار میشود. صحنه عمومی است، لانگ شات! من کارگردان وحشتناک را خوب میشناسم، میدانم هر وقت بخواهد چقدر فهمیده، خوش رو و مبادی آداب میشود، اما حالا نمیخواهد، فقط کلاه بوقی و دم قرمزش را فراموش کرده... در این صحنه همه خیار به کار میبرند، شمعهایی را که معلوم نیست توی چمن از کجا یافتهاند، حتی تکههای چوب را. باید بی فایده باشد، دیدن ندارد. کات . نوبت شیرین است، با مهریش نجوا میکنند؛ مهریش چوب بلندی... نه پلاستیکی است شاید دستهی جاروی برقی باشد، به دست میگیرد؛ در همین کادر دو پری دریایی از آب بیرون میآیند و به افتخار مراسم آوازی هماهنگ میخوانند؛ شیرین یکوری میخوابد، شورتش را تا روی زانو پایین میکشد ولی دامنش را بالا نمیزند، مهریش دسته جارو را میان پای او فرو میکند و در میآورد و باز تکرار میکند؛ مثل پیستون در یک ماشین فعال؛ جزییات عمل را نمیبینم فقط تشنج شیرین را میبینم، خودش را هماهنگ با سرعت رفت و آمد جارو میجنباند. ... کم بود جن و پری، یکی هم از دریچه پرید! پرید جلوی صحنه! این اوست که قندشکن را برداشته، قند شکن با دستهی بلند آهنی و نازک، در مرکز حلقهی مأنوس؟ همانجا دراز میکشد که دمی پیش اندامهای به هم پیچیدهی شیرین محو شده... دامنش را بالا میزند، طاقباز، پا باز و ... سر دستهی قندشکن را فرو میکند به خودش. چه سرعتی! سرعت سینمای صامت بیست کادر در ثانیه که بود دارد، بوی خیس، خیسی غلیظ که پوست سفید رانهایش را براق کرده و لیز.»
یعنی روشنفکران آن زمان که این همه قصه و داستان و شعر و ترانه نوشتند و این همه آثار هنری از خود به جای گذاشتند کار دیگری جز نوشیدن الکل، کشیدن افیون و بنگ و سکس مازوخیستی و سادیستی و فرو کردن «دسته جاروی برقی» و «خیار» و «شمع» و «دسته قند شکن» بهخود نداشتند؟
چگونه است که گندابی که تو تشریح میکنی آنهمه نام بزرگ برجای گذاشت که هنوز بعد از سی دو سال، رژیم با صرف بودجههای کلان نتوانست یکی همانند آنان بسازد و همهی ترفندهایش را به کار میبرد تا یکی از آنها را با فشار و تهدید و تطمیع به خدمت بگیرد.
نوشتهای:
«شاعر کیفش کوک شده بود، مجلس هم خودمانیتر، نطقش باز شد. شروع کرد به تعریف که ما از سالها پیش با فلانی ایاغ شدیم. پسر تند و تیزی بود، کتاب میخواند، همه جور، مذهبی نبود اما لامذهب هم نمیشد بهش گفت. بعد خبر شدم که رفت فرنگستان، پاریس، درس خواند. یک نویسندهای داشتند به اسم فرانتس فانون، خیلی از او چیز آموخت، درسش را هم خوب خواند. آمد به ایران شروع کرد به فعالیت، چند تا مقالهای نوشت در مایهی مذهب، نگاهش تازه تر بود آن جور که جوانها میپسندیدند، بعد هم سخنرانی در تهران، از شرق و غرب، استعمار و چه و چه و چهها. دیدمش، کلامش سحر دارد، مسئله را نوع دیگری بیان میکرد. همه میٔانیم که طی مدت کوتاه مردی شد مردستان. این جوانها که فقط آخوند مسئله گو دیده بودند. میشنیدند که اصل دین بسیار ساده است. ...
شد و شد تا بالاخره یک روز من و یدالله شال و کلاه کردیم رفتیم حسینیه. گویا یک خطابهی بلندی بود که بعد کتابش هم درآمد؛ آن روز قسمت آخر خطابه بود. جمعیت توی حسینیه موجه میزد، بیشتر جوان. سبک مخصوصی داشت، خاموش میماند، جمعیت را منتظر میگذ اشت، یک باره مثل این که باروت توی سینهاش منفجر شده باشد یک نعرهی یاقدوس میکشید آن وقت سخنها میآمد بیرون. چسبیده به هم، میرفت بالا، اوج میگرفت ...
شاعر میگفت وقتی سخنران آمد پایین، مگر جوانها رهایش میکردند؟ دورهاش کردند و پرسشها و پرسشها! بالاخره تمام شد، گریباناش را خلاص کردیم، برابر قراری که گذاشته بودیم از آنجا رفتیم خانهی یدالله شام.
تابستان بود و هوا خیلی گرم ، نشستیم توی خیاط باصفای خانهی یدالله کنار حوض، یدالله هم سفرهی پهن کرد و بساط چید و بطریها را گذاشت وسط. البته او عرق خور نبود ولی اگر میخواست بخورد مردانه میخورد، فکر میکنم تنهایی بیشتر از یک بطر خورد. همان کنار بساط، توی حیاط، منقل آوردند، من و یدالله گل نم گل نم میخوردیم و میکشیدیم. علی تریاکی نبود ولی مثل عرق خوردنش در این جبهه هم مردانه میرفت، گمان میکنم در یک نشست بیشتر از نیم لول تریاک کشید. بعد خوابش گرفت گفت جای مرا همین بغل حوض بیاندازید من بخوابم. او خوابید و خروپفش بلند شد. من و یدالله نشستیم به قرار خودمان. ... نزدیکای صبح، به یدالله گفتم بیدارش کن بگو پاشو نماز بخوان!بگو تو که عصر برای جوانها آن طور نماز را مجسم میکردی فلان است، نمیدانم بستن عهد در پیشگاه الهی است، بهمان است، نمیدانم عدی برای انسانیت است، برای روح، برای آزادی، خوب پاشو واجب را انجام بده؛ میگفت یدالله دستش را دراز کرد پای او را تکان داد و گفت : علی پاشو، دارد سپیده میزند، وقت نماز است!علی اعتنا نکرد. گفتم یدالله ولش نکن، خودش را میزند به آن راه که خواب است و نشنیده، امر به معروف بکنیم. یدالله دوباره شروع کرد به تکان دادن او. آخر علی سرش را بلند کرد، یک جمله گفت و یک آیه خواند، چرخید، پشتش را به ما کرد و درجا به خواب رفت.»
گویا از خاطرات «اخوان ثالث» با حضور «یدالله» (رویایی) حرف میزنی. به مجلس عیش و طربی که میگذشت کاری ندارم، اما آیا میخواهی ثابت کنی که دکتر علی شریعتی در حساسترین لحظهی تاریخ میهن و پس از سخنرانی در «حسینیه ارشاد» یک بطر عرق میخورده و نیم لول تریاک میکشیده و همانجا پای بساط میخوابیده و از نیایش صبحاش غافل میشده است؟
با آن که دانشکدهی ما در نزدیکی حسنیهی ارشاد بود من هرگز به آنجا نرفتم و هرگز به چشم خودم شریعتی را ندیدم، مذهبی هم ندارم که به دلیل آن به دفاع از شریعتی برخیزم. میتوانم بفهمم که چرا روشنفکران آن زمان را زدی اما شریعتی را به سود چه کسی پای منقل کشاندی و عرقخورش کردی؟ تو که در نوشتهات به حسنیه ارشاد سر کشیدی و پای شریعتی را به میان آوردی چرا از حوزهی علمیه و خامنهای غافل ماندی؟ او که با مهدی اخوان ثالث و شاعران همشهری اش بیشتر حشر و نشر داشت؟
اگر بخواهم که تصاویر مبتذل این کتاب را برشمارم مثنوی هزار من کاغذ میشود. کتاب چیزی نیست جز شرح دخول و خروج ثانیه به ثانیهی آلت تناسلی مردان روشنفکر در زنان شوهر دار و دختران هنرمند در جلسات ادبی و فرهنگی. مرا بیش از این یارای شرمسار کردن دوستان گذشتهام نیست.
سپان!
تو «کهربا» را با نام مستعار نوشتی و در آن به چهرهی همهی روشنفکران و مبارزان و رفقای قدیمیات سیلی زدی اما به قول خودت رژیم حتا اجازهی چاپ کتاب شفاهی زندگیات را نداده است، کتابی که تو در آن از «نظام» دفاعی جانانه کردهای و این همه خون و جنون را نادیده گرفتهای.
خودت در مورد کتاب «ممنوعه»ات! گفتهای:
«در جاهایی من از نظام هم دفاع كردهام. پایش هم شجاعانه می ایستم. بسیاری از دوستان در خاطراتشان از این مسائل می گذرند. اما من گفته ام. یكی از این مسائل این بود كه درباره ی مسائل مربوط به آغاز انقلاب توضیح دادم كه این نظام نبود كه ترورها را شروع كرد. می شد مثل برخی دیگر از دوستان از برخی مسائل بگذرم و كتابی بی خاصیت تحویل دهم .»
سپان! تو اولین و آخرین کسی نیستی که خم شدی و قدر ندیدی و بر صدر نهنشستی. این رژیم به هیچکس وفا نمیکند نه به دوست و نه به دشمن.
مینا اسدی
استکلهم- جمعه بیست و نهم ماه ژوئیه دو هزار و یازده
پانویس:
۱- ناشر: انتشارات آرش، مسعود فیروزآبادی، سوئد، چاپ اول: زمستان ۲۰۰۴.
۲- تو بارونی ، تو آفتابی با صدای رامش
۳- «در سوگ آزادی»
آزادی ای کلام حق، بنگر! خاک است که شد کنون تو را بر سر گلگون کفنا که جان ز کف دادی تا قصه غم به سر رسد آخر
افسوس، که در بهار آزادی،
افسوس، که در بهار آزادی،
جای گل و ساقههای بارآور روييد ز خاک، خار استبداد روييد به دشت، دشنه و خنجر...
ای آنکه به نام دين کنی رنگين از خون برادران من بستر با زور نشد جهان بکام کس نفروخت کسی عقيده را با زر
شد دامن مادران خونين دل از خون هزار مرد ميدان تر خون بود که ريخت از در و ديوار جان بود که باخت مرد گل پرور
پاداش چنين دهند انسان را؟ بعد از همه روزهای دردآور! دين گفت دهان ببند اگر حق گفت؟ گر خواست پرد پرنده بندش پر؟
دين گفت دهان ببند اگر حق گفت؟ گر خواست پرد پرنده بندش پر؟ پاداش چنين دهند انسان را؟ بعد از همه روزهای درد آور!
اين حکم که تو ز جهل و کين دادی ای وای، کجا شود مرا باور
نه خانگیام نه در خيابانم حيرانم از آنچه آمدم بر سر پنداشتهای که خلق جان داده تا بر سر من ز نو رود "معجر"؟! جان داده رفيق راه آزادی تا باز شوم "کمينه" و "احقر"؟!
بيمايه زند به تار دولت چنگ جانباخته را نصيب شد نشتر شهد است به ساغر دغلکاران زهر است به کام دوستان اندر
ای آنکه به حيله و ريا گشتی خورشيد طلوع کرده از خاور بردار حکايت من و ما را انديشه به ما کن و ز من بگذر
تاريخ دوباره ميشود تکرار اين قصه نيمه ميشود آخر هشدار، که آن نماند و اينهم نيز آينده به کار ما شود داور !
**************************************************************************
ای آنکه به نام دين کنی رنگين از خون برادران من بستر با زور نشد جهان بکام کس نفروخت کسی عقيده را با زر
شد دامن مادران خونين دل از خون هزار مرد ميدان تر خون بود که ريخت از در و ديوار جان بود که باخت مرد گل پرور
پاداش چنين دهند انسان را؟ بعد از همه روزهای دردآور! دين گفت دهان ببند اگر حق گفت؟ گر خواست پرد پرنده بندش پر؟
دين گفت دهان ببند اگر حق گفت؟ گر خواست پرد پرنده بندش پر؟ پاداش چنين دهند انسان را؟ بعد از همه روزهای درد آور!
اين حکم که تو ز جهل و کين دادی ای وای، کجا شود مرا باور
نه خانگیام نه در خيابانم حيرانم از آنچه آمدم بر سر پنداشتهای که خلق جان داده تا بر سر من ز نو رود "معجر"؟! جان داده رفيق راه آزادی تا باز شوم "کمينه" و "احقر"؟!
بيمايه زند به تار دولت چنگ جانباخته را نصيب شد نشتر شهد است به ساغر دغلکاران زهر است به کام دوستان اندر
ای آنکه به حيله و ريا گشتی خورشيد طلوع کرده از خاور بردار حکايت من و ما را انديشه به ما کن و ز من بگذر
تاريخ دوباره ميشود تکرار اين قصه نيمه ميشود آخر هشدار، که آن نماند و اينهم نيز آينده به کار ما شود داور !
**************************************************************************
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
اشتراک در:
پستها (Atom)