نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

بخشی از سخنرانی حسینعلی منتظری خطاب به علی خامنه‌ای، خاتمی و مسؤولان جمهوری اسلامی ۲۳ آبان ۱۳۷۶ (سخنرانی ۱۳ رجب)






بخشی از سخنرانی حسینعلی منتظری
خطاب به علی خامنه‌ای، خاتمی و مسؤولان جمهوری اسلامی
۲۳ آبان ۱۳۷۶
(سخنرانی ۱۳ رجب)
... حالا دیگر در دنیا با چماق نمی‌شود کار کرد، حکومت چماقی دیگر در دنیا پیش نمی‌رود. مردم روشن شده‌اند، بیدار شده‌اند، هر کسی اهل مطالعه است، اهل کتاب خواندن است، بیدار است. در دنیا این‌گونه حکومت می‌کنند، حکومت دست ملت است، ما هم که گفته‌ایم «جمهوری اسلامی». جمهور باید خودشان کشور را اداره کنند، مردم و جمهور بایستی متشکل بشوند، نیروهای خوب را بسازند و برنامه‌های خوب داشته باشند. این انتخابات که در کشور انجام می‌شود، یک روز انتخابات ریاست جمهوری است، یک روز انتخابات مجلس است، یک روز انتخابات خبرگان، شما آقایان دیده‌اید در وقت انتخابات یک افرادی قیم می‌شوند و آقابالاسر و یک گروه‌های خلق‌الساعه و آنی درست می‌کنند و به طور چماقی می‌خواهند پیش ببرند، برای این که یک عده می‌خواهند از ناآگاهی مردم و از اینکه مردم در صحنه نیستند سوءاستفاده کنند، و این یک گرفتاری است. باید مردم خودشان مجهز باشند، تشکیلات داشته باشند، نیرو و کادر ساخته باشند. یک حزب قوی حزبی است که اگر در انتخابات پیروز شد هم وزیر خوب داشته باشد، هم وکیل خوب داشته باشد، هم استاندار خوب داشته باشد، در همه قسمت‌ها دارای نیروهای خوب باشد.
در دنیای امروز که بشر پیشرفته است و به مسائل اقتصادی و سیاسی توجه دارد و به مسائل دینی هم الحمدلله روی آورده است، این مردم باید تشکیلات داشته باشند، تشکیلات که داشته باشند قهراً باید روزنامه داشته باشند، رادیو و تلویزیون در اختیارشان باشد، روزنامه‌ها، جرائد، رادیو و تلویزیون اینها که فقط مال دولت نیست، دولت را مردم روی کار می‌آورند، مردم نباید دستشان به رادیو و تلویزیون برسد؟ رادیو و تلویزیون فقط در اختیار چهار نفر که آن بالا می‌نشینند و یک دستوری می‌دهند باشد؟ مردم اگر حرفی داشته باشند باید حرفشان را رادیو و تلویزیون پخش کنند، روزنامه‌ها باید افکار و نظریات مردم را منتشر کنند. در دنیا این‌گونه است و اگر ما کوتاه بیاییم پس‌گردنی می‌خوریم و عقب می‌مانیم. آن‌طور که دو سه نفر بنشینند برای کشور تصمیم بگیرند این در دنیای فعلی پیش نمی‌رود، «جمهوری» یعنی «حکومت مردم»....
... ولایت فقیه مثل ولایت امیرالمؤمنین(ع) باید نظارت بر کشور داشته باشد، نظارت بر احزاب داشته باشد، نظارت بر دولت داشته باشد، اما نه اینکه در همه جا دخالت کند، در جمهوری اسلامی دولت باید مستقل باشد، یعنی دولتی که بتواند کار بکند. من یکی از اشکالاتم به آقای رئیس‌جمهور آقای خاتمی واقعاً این است، من پیغام هم دادم نمی‌دانم به ایشان گفته‌اند یا نه، البته ایشان با من ارتباطی ندارند، اما من اول که انتخاب شدند برایشان پیام دادم، بعد هم به ایشان پیام (شفاهی) دادم که این‌طور که پیش می‌روید نمی‌توانید کار کنید، یک نفر رئیس دولت اگر وزرایش، استاندارهایش، با او هماهنگ نباشند یک قدم نمی‌تواند بردارد، من پیغام دادم که من اگر جای شما بودم می‌رفتم پیش رهبر می‌گفتم: شما مقامت محفوظ، احترامت محفوظ، ولی ۲۲ میلیون مردم به من رأی دادند، به من هم که رأی دادند؛ این ۲۲ میلیون همه می‌دانستند که رهبر کشور به کسی دیگر نظر دارد. دفترشان و خودشان و همه شخص دیگری را تأیید می‌کردند، ۲۲ میلیون آمدند به ایشان رأی دادند، معنایش این است که ما آن تشکیلات را قبول نداریم. رأی این ۲۲ میلیون معنایش این است که ما آن را که شما می‌گویید قبول نداریم، ایشان قاعده‌اش این بود می‌رفت پیش مقام رهبری می‌گفت شما احترامت محفوظ، ۲۲ میلیون به من رأی دادند، از من انتظارات دارند و اگر بنا بشود که بخواهید در وزرای من، در استاندارهای من دخالت بکنید، افرادی را به من تحمیل کنید من نمی‌توانم کار بکنم، بنا بر این، من ضمن تشکر از مردم استعفا می‌دهم، به مردم می‌گویم: ایها الناس می‌خواهند در کار من دخالت کنند. قاعده این بود که به این صورت عمل نماید.
مردم از وزرا هم انتظارات دیگری داشتند. من برای آقای دری [نجف‌آبادی] هم که وزیر اطلاعات شد، پیغام دادم که مشکل وزارت اطلاعات فقط وزیرش نبود، اصلاً بافت وزارت اطلاعات خراب است. در عین حالی که در اطلاعات آدم‌های خوب، آدم‌های علاقه‌مند و متدین نیز وجود دارد.... اما اطلاعات باید روی اساس باشد نه این کارهایی که می‌کنند. به ایشان پیغام دادم که اطلاعات بافتش خراب است. اگر بناست همان معاون‌ها و همان کادر باشند و جنابعالی فقط ماشین امضا باشی و در اطاق وزارتخانه بنشینی هر چه معاون‌ها و مدیرکل‌ها آوردند زرتی امضا کنی بدان کلاهت پس معرکه است. آنچه مردم از تو می‌خواهند این است که اصلاً بافت آنجا را عوض کنی، اطلاعاتی که هماهنگ با مردم باشد، نه یک آدم‌های ناجور، آدم‌هایی که می‌خواهند پرونده برای افراد درست کنند. من اطلاع دارم بعضی آدم‌های عوضی آنجا هستند، البته آدم خوب هم در آنجا هست.
آقای رئیس‌جمهور به عقیده من قاعده‌اش این بود یک قدری محکم‌تر می‌آمد. مقام رهبری هم بایستی که همان رهبریش را می‌کرد. معنای رهبری این است که نظارت کند که در کشور کارهای خلاف شرع انجام نشود. اگر یک وقت رئیس‌جمهوری، وزیری خواست کار خلاف بکند، از مقررات شرع منحرف شود او جلویش را بگیرد، نه اینکه یک تشکیلات و یک گارد سلطنتی درست کند از پادشاهان دنیا زیادتر، و کسی هم دسترسی نداشته باشد و در وزارتخانه دخالت کنند، در استاندار دخالت کنند، در همه جا دخالت کنند، خود ایشان، اینهایی که اطراف ایشان هستند، این غلط است. این‌طور کشور پیش نمی‌رود، کشوری که چند ارگان حکمفرما داشته باشد، دولت جدا، مجمع تشخیص مصلحت جدا و دفتر رهبری جدا، هر کدام بخواهند اعمال قدرت کنند، این‌جور کشور اداره نمی‌شود، و حکومت مطلقه به این صورت که تکلیف کشور را دو سه نفر معین کنند و مردم هیچ‌کاره باشند این در دنیای امروز مواجه با شکست می‌شود....

«انتقادهای تند مرحوم منتظری»: سید محمد خاتمی «مقامی بی‌خاصیت و ثناگو» است!


«انتقادهای تند مرحوم منتظری»: سید محمد خاتمی «مقامی بی‌خاصیت و ثناگو» است!


نامه ای که در بهمن 1388 برای بسیاری از سایتهای سبز و ....... ارسال کردم و آنرا سانسور کردند و بالاخره در 31 تیر 1389 در سایت خودنویس منتشر شد. بعد از اظهار نظرهای اخیر ایشان خصوصا اینکه گفتند: «تحریم انتخابات دروغ بود» و تاکید مجددشان بر اصلاح نظام، شاید بد نباشد از دید شخصی چون آقای منتظری عملکرد خاتمی و امکان اصلاحات در جمهوری اسلامی را مورد بررسی قرار بدهیم:

 نامه آقای اسماعیل لو به آیت الله منتظری
به نام خدا
با سلام و خسته نباشید و امید سلامتی کامل شما
آقای منتظری از شما خواهشی داشتم، به آقای خاتمی پیام مرا به عنوان یک ایرانی که ۲۲ سال در راه آزادی و استقلال ایران مبارزه می‌کند را به ایشان بفرمایید و به ایشان بگویید که در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نکنند و بگذارند راه خود را برای استقرار آزادی و استقلال به دست بگیرد چونکه قادر به اینکار است.
در این رژیم حتی یک فرشته هم تبدیل به شیطان می‌شود، اگر ایشان می‌خواست کاری بکند ۲۲ میلیون رای داشته!!!
امید کاذب برای ملت ایران زیان آور است. این رژیم باطل است و در آن نمی‌توان به دنبال حق گشت. حق در مقابل باطل است.
به ایشان بگویید تبلیغ رژیم به ضرر مردم است. امیدوارم که ایشان خود را کاندیدا نکنند. در ضمن نظر شما را می‌خواستم بدانم، آیا اگر مردم بخواهند این نظام را عوض کنند مخالف اسلام است؟!
آقای خاتمی گفتند که اگر کسی با این رژیم مخالفت بکند دشمن اسلام و ملت است. شما چه فکر می‌کنید؟ تغییر رژیم حتی اگر اسلامی هم نباشد حق یک ملت است.
شاد و پیروز باشید
مسعود اسماعیل لو

پاسخ آیت الله منتظری

باسمه تعالی

اولا: این‌جانب با ایشان ارتباط ندارم و از پیام دادن به ایشان معذورم، به‌علاوه اگر ایشان با آن استقبال مردمی که در آغاز نسبت به ایشان انجام شد و با این موقعیت فعلی که تبدیل به یک مقام بی‌خاصیت ثناگو شده‌اند وظیفه فعلی خویش را تشخیص ندهند پیام من قطعا اثری نخواهد داشت.
و ثانیا: حقيقت اين‌است که با قانون اساسی فعلی ايران که همه اهرم‌های قدرت در اختيار رهبر قرارداده شده، بدون اين که پاسخ‌گو باشد و مسئوليت‌ها، بر عهده رئيس جمهور قرارداده شده بدون اين که اهرم‌های قدرت را در اختيار داشته باشد، اگر از باب فرض، امام زمان هم رئيس جمهور شود، قدرت هيچ کاری را ندارد. اين امر تضاد واضحی است در قانون اساسی که بايد اصلاح گردد.
و ثالثا: برحسب اصل اولی هیچکس بر دیگری ولایت ندارد، فقط خدا که خالق ما و مالک تار و پود ماست حق مالکیت بر ما دارد، و خداوند حق مالکیت را به خود انسان‌ها واگذار نموده که برای اداره امور سیاسی و اجتماعی کشور کسانی را که صلاحیت دارند با رعایت شرایط و موازین عقلی و شرعی انتخاب نماید و او در برابر ملت و نمایندگان آنان مسئول است و باید پاسخگو باشد.
و تفصیل در نامه مختصر نمی گنجد، انشاء الله سالم و موفق باشید. 14/01/1380

صرّاف های غیرمجاز ایرانی در بریتانیا

صرّاف های غیرمجاز ایرانی در بریتانیا
مجید خوشدل
 
حرفه ای که جامعه ایرانی مقیم بریتانیا در یک دهه اخیر بیشترین شاغل را در خود داشته است، نه سوپرمارکتهای ایرانی بوده است و نه رستوران ها. «صرافی» های ایرانی در این کشور مقام نخست را به خود اختصاص داده است.
در عصر اینترنت، شاید به شوخی شباهت داشته باشد، تخمین رقم واقعی صراف های ایرانی در بریتانیا. واقعیت این است که بخش اعظم «صراف» های ایرانی از انظار عمومی مخفی اند و فعالیت شان زیرزمینی و غیرقانونی است.
در این مجموعه خواهیم دید، تعداد صرافی های مجاز ایرانی در شهر لندن رقمی بین چهارده تا سی صرافی عنوان می شود. در صورتی که تعداد واقعی صراف های ایرانی در بریتانیا می تواند به دویست صرافی افزایش یابد. «صراف» هایی که نه آدرسی دارند و نه نام و نشان واقعی. تنها وسیله ارتباطی آنها با دنیای خارج یک شماره تلفن دستی است؛ شماره هایی که هر از گاه تغییر می کند و شماره جدیدی جایگزین آن می شود.
شاید سوأل شود: چرا صراف ها و صرافی های ایرانی؛ اهمیت این موضوع در کجاست؟ این مجموعه در اندازه محدود اش تلاش می کند به این پرسش پاسخی گذرا بدهد. شخصاً بر این عقیده ام که فعالیت صرافهای غیرقانونی ایرانی در بریتانیا امنیت جامعه ایرانی این کشور را به خطر انداخته است.
*    *    *
فعالیت میدانی ام در پیوند با «صراف ها و صرافی های ایرانی در بریتانیا»، از پانزدهم ژانویه ۲۰۱۲ شروع شد و تا شنبه ۱۰ مارس ادامه یافت.
چند هفتهٔ نخست از فعالیتهای میدانی را اختصاص دادم به شنیدن خاطرات و شنیده هایی که در این رابطه در جامعه ایرانی مقیم لندن شایع است. از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب پای صحبت بسیارانی نشستم و مشاهدات ام را مکتوب نمودم. آنگاه با دست پر به اماکن آمد و شد پناهجویان ایرانی در شهر لندن رفتم و با تعدادی پناهجوی ایرانی مالباخته گفتگو کردم. سپس با تعداد متنابهی صراف مجاز و صرافهای غیر قانونی ایرانی مصاحبهٔ تلفنی کردم. در نظر داشتم با تعدادی از صرافهای غیرقانونی ملاقات حضوری داشته باشم که این کار میسر نگشت.
در ضمن یکی از مصاحبه هایی که فرصت انتشار نیافت- و آن ستونی از این مجموعه را شامل می شد- گفتگویی حضوری با فردی بود که اطلاعات ارزشمندی از تحرکات مالی رژیم ایران در میان طیفی از ایرانیان مقیم بریتانیا داشت. این گفتگو را به دلایل انسانی منتشر نکردم، اما بخش هایی از اطلاعات داده شده را در این مجموعه استفاده نمودم.
*    *    *
واقعیت این است که به دلیل نوع رابطه ام با جامعه پناهندگی، بیش از ده سال صراف ها و صرافی های غیرمجاز ایرانی در انگلستان مشغله ذهنی من بوده است. در این مدت بارها به دنبال یافتن ظرفی مناسب برای رسانه ای کردن این معضل بزرگ در جامعه ایرانی مقیم بریتانیا بوده ام، اما هر بار مانعی سدّ راه ام شدند. تا اینکه ماجرایی در سال ۲۰۱۱ میلادی این «حرفه» را دوباره برای من عمده می کند:

سعید ارجمند؛ «پناهجو»ی ایرانی؟
ژانویه یا فوریه ۲۰۰۷ میلادی، «سعید ارجمند» (نمی دانم نام واقعی اوست یا نه) در انگلستان تقاضای پناهندگی می دهد که پس از چندی تقاضای او ردّ می شود. از ابتدای سال ۲۰۱۰ میلادی وی به نیمه پنهان جامعه ایرانی مقیم بریتانیا می رود و در آنجا مخفی می شود. جایی که آدمها هم هستند و هم وجود خارجی ندارند. اماکن ترسناکی که ساکنان اش هویت واحدی ندارند.
از این دوره یکی از فعالیتهای اقتصادی سعید «صرافی» می شود؛ تبادل پول به ایران و بالعکس. در این دوره وی از اسامی مختلفی استفاده می کند، از جمله: سیّد، مظفر، شهاب کریمی و... فعالیت او از نقاطی از شهر لندن شروع می شود و سپس به شهرهای بیرمنگهام و منچستر گسترش می یابد. برخی از پناهجویان ایرانی می گویند، «سعید ارجمند» در همان دورهٔ یک ساله بار زندگی اش را بسته است.
عواملی که بر من پوشیده است، باعث می شود «سعید ارجمند» بریتانیا را ترک کند و مأموریت اش را در جایی جدید- و احتمالاً با نامی جدید- شروع نماید. شخصاً بر این باورم که او مجبور به ترک بریتانیا شده و در انتهای سال ۲۰۱۱ میلادی ترکیه را برای اقامت انتخاب کرده است.
انسان شریفی که در دو نوبت برای کار ترجمه همراه سعید بود و سپس حاضر نمی شود وی را برای ترجمه همراهی کند، وقتی کیس پناهندگی سعید را غیرواقعی می بیند و از تجربه به او می گوید، امکان قبول شدن این پرونده نزدیک به صفر است، از وی نقل قول می کند: او بلافاصله پاسپورت ایرانی اش را از کیفی که زیر بلوز اش داشت، بیرون آورد و با بی تفاوتی گفت: به ... ام. ایناهاش، برمی گردم به ایران!
اطرافیان سعید نیز در مدت اقامت وی در لندن اغلب از قماش او هستند: پول باز، زن باره، لمپن، چفت شده با مراکز مذهبی رژیم ایران در لندن.
دوستان سعید که در لندن اقامت دارند، بخوبی می دانند که وی عضو پیشین؟! سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده. بی در و پیکر بودن جامعه ایرانی مقیم بریتانیا باعث شده که از هزاره جدید میلادی، سعید و سعیدها نیازی به تغییر چهره نبینند و محدودیتی از عنوان نمودن عضویت خود در «سپاه» نداشته باشند؛ نیز در تعریف نمودن از «وظایف خطیر» خود در گذشته ابایی نداشته باشند و حتا به آنها ببالند!

صرافی های مجاز ایرانی
آنطور که اشاره شد، صرافی های مجاز ایرانی در شهر لندن رقمی بین چهارده تا سی صرافی ذکر شده است. این آمار از سوی تعدادی از صرافان مجاز شهر لندن عنوان گشته است.
از چند مصاحبه، خلاصه ای از دو گفتگویم با صرافی های مجاز شهر لندن را خواهید خواند. اولی، گفتگویی با یک صراف زن است و دومی با صرافی مرد. این اشاره را ضروری می دانم: پیش از طرح پرسش ها، نام و نام خانوادگی خودم را عنوان نمودم و محل انتشار نظرخواهی را سایت www.goftogoo.net ذکر کردم. پس از پایان گفتگوها، مصاحبه شوندگان اصرار داشتند، نامی از آنها و صرافی شان در گزارش قید نشود!!

فشرده ای از مصاحبه اول
...
* از کسانی که به ایران پول می فرستند، چه مدرکی می خواهید؟
- فتوکپی پاسپورت و تصدیق رانندگی.
* به نظرتان چه تعداد صراف مجاز ایرانی در لندن فعالیت می کنند؟
- فکر کنم همه شان مجاز هستند. یعنی همه شان باید «ریجستر» [ثبت شده] باشند. البته ریجستر کردن[صرافی] خیلی آسان است و هر کسی می تواند این کار را بکند. حالا اینکه چند تای آنها درست کار می کنند یا نه، من نمی دانم...
* در گفتگو با تعدادی از همکاران تان، هر کدام آمارهای متفاوتی از صرافی های ایرانی گفته اند. به نظر شما تعداد صرافی های ایرانی در اینجا چقدر است؟
- ببینید، الان کار صرافی را هر بقالی ای دارد می کند. البته آنها ثبت شده نیستند [...]
* به پرسش ام جواب ندادید؛ آمار صرافی های مجاز ایرانی را از شما پرسیده بودم.
- (مکث)... نمی دانم!
* بطور تقریبی چطور؟
- [ وقت می خواهند آنها را در ذهن شمارش کنند]... فکر کنم سیزده تا چهارده صرافی، شاید؟
* آماری که به من داده شده، تا سی صرافی مجاز بوده و حداقل دویست صراف غیرمجاز (به قول شما ثبت نشده). شما راجع به دسته دوم چقدر اطلاعات دارید؟
- من فکر نمی کنم دویست صراف در لندن باشند. ممکن است دویست صراف در انگلستان باشند. ولی این عدد به نظر من آمار خیلی بزرگی است. می توانم بپرسم این آمار را چه جوری بدست آورید؟
* بخشی از اطلاعات ام از کسانی ست که خودشان صراف غیرقانونی هستند؛ یا در گفتگوی خارج از نوار با همکاران شما.
- من اینها را نمی شناسم. من کسانی را می شناسم که [صراف] ریجستر شده هستند و دفتر دارند [...]
...

فشرده ای از مصاحبه دوم
...
* شما از کسانی که بخواهند به ایران پول بفرستند، چه مدرکی می خواهید؟
- فتوکپی شناسنامه، پاسپورت و گواهی نامه [رانندگی].
* به نظر شما تعداد صرافی های مجاز ایرانی در لندن و انگلستان چقدر است؟
- (با خنده) آقا جان، کی می داند تعداد آنها چند تا هستند. الان همه دارند بیزینس [کار] ما را می کنند...
* به هر حال «صرافی» کار قانونی شماست و همکاران تان را باید بشناسید. تعداد آنها در لندن و انگلستان چقدر است؟
- صرافی های قانونی شاید سی تایی در لندن باشند. در انگلستان؟ [مکث] ... این رقم را ضرب کنید به شهرهای اصلی [انگلستان ؟] ...
* تعداد قابل توجهی دارند کار شما را می کنند، بدون اینکه دفتر و دستکی داشته باشند و ثبت شده باشند. این عده فقط یک شماره تلفن دستی دارند؛ آدمهایی را دارند در چند شهر ایران؛ به طور مشخص در تهران. راجع به این ها چه اطلاعاتی دارید؟
- ما هم شنیدیم که یک عده اینطوری کار می کنند. اما کار آنها که قانونی نیست...
* من می دانم کار اینها قانونی نیست. این بحثِ من نیست. می خواستم اطلاعات تان از اینها را با من تقسیم کنید.
- والله اطلاعات ما هم از شنیده هامان است[...]
* شنیده هاتان را با من تقسیم کنید.
- همین هایی ست که شما گفتی. بیشتر نیست.
* چه تعداد هستند اینها؛ پنجاه نفر، صد نفر؛ بیشتر یا کمتر؟
- حتماً صدتایی باید باشند؛ شاید بیشتر باشند. ولی ما که با اینها کار نمی کنیم[...]
* اغلب همکاران شما می گویند، ثبت «صرافی» در انگلستان مشکل نیست و همه می توانند این کار را بکنند. اگر ثبت کردن صرافی اینقدر راحت است، چرا عده ای ترجیح می دهند غیرقانونی کار کنند؟
- خب معلومه، اول از همه پول تلفن، دفتر و کارمند نمی دهند. در ثانی «تکس» [مالیات] نمی دهند [...]
* آیا این امکان ندارد که عده ای از این طریق پولشویی کنند؟ یا مثلاً پولهایی را برای منظورهای خاصی از ایران خارج کنند که از طریق قانونی امکان پذیر نیست؟
- مثلاً چه منظورهایی؟
* مثلاً حقوق یا حق الزحمه افرادی را بدهند که در لندن برای مأموریت های معینی آمده اند؟
- پرسش هاتان دارد سیاسی می شود و چون من هیچوقت آدم سیاسی ای نیستم، جوابی هم برای شان ندارم [...]
* دوست گرامی، کجای پرسش من سیاسی ست؟ به من گفته شده، در هفته صدها هزار پوند در لندن اینطوری دست به دست می شود؛ همین مقدار پول از ایران خارج می شود و به دست آدمهای مختلفی در اینجا می رسد. صرافی، کار قانونی شماست و کس دیگری نمی تواند به این پرسش ها جواب بدهد.
- اولاً جواب پرسش تان را نمی دانم. درثانی به تان گفتم که؛ پرسش تان سیاسی ست و من آدم کاسبی هستم و هیچوقت سیاسی نبودم [...]
...

معرفی تعدادی از«صراف» غیر مجاز
پیش از انتشار خلاصه ای از گفتگوی تلفنی ام با دو صراف غیر مجاز تعدادی از آنها را معرفی می کنم. نام این افراد بارها توسط پناهجویان ایرانی در چند محلهٔ شهر لندن تکرار شده؛ پناهجویانی که با یکدیگر ارتباطی ندارند.

محمد رضا (نام خانوادگی وی را نمی دانم) معروف به «ممد لش» یا «ممد کثیف» متولد استان مرکزی- شهر اراک است. گفته می شود وی به خاطر «جرمی سنگین؟» در ایران تحتِ تعقیب می باشد! محمد رضا، بعد از یک دوره فعالیت واردات و صادرات به خرید و فروش پول روی می آورد. عمده فعالیت وی شهر لندن است. وی از پناهجویان ردی ایرانی ست و اسم واقعی او بنا به گفته یکی از دوستان اش غلامرضا است. این فرد از اواسط ۲۰۱۰ میلادی در شهر لندن به کار مبادله پول بین دو کشور ایران و انگلستان مشغول بوده است.
عزیز، معروف به «کاک عزیز» متولد کردستان ایران است. عمده فعالیت پولی وی، برخی از شهرهای کردستان ایران و عراق است. این فرد «پول بازی» را از شهری کوچک نزدیک به لندن شروع کرد و به تازگی به پایتخت نقل مکان کرده است. عزیز، آدم لوطی مسلکی ست و برخلاف اغلب همقطاران اش در بریتانیا روابط فاسد سیاسی و اجتماعی ندارد.
«مسعود»، که مدعی ست در ایران در یکی از رشته های ورزشی آدم مطرحی بوده، سالها در لندن فعالیت ساختمانی می کرد. بهتر گفته باشم، کنتراکت کارهای ساختمانی با او بود و جمعی پناهجوی ایرانی برای وی بیگاری می کردند. او از سال ۲۰۱۱ به مبادلات پولی بین انگلستان و ایران روی آورده. وی در تمام مدت اقامت اش در این کشور روابط حسنه ای با افراد نزدیک به حکومت ایران داشته است. یکی دیگر از ویژگی های این آدم، اخلاق فاسد اوست. او زن باره است. به قول بچه های پناهجو، این آدم یقه خیلی از زنان پناهجو را به زور گرفته است.

گفتگو با «هاشم»؛ صراف غیرقانونی
* سلام. قیمت پوند [به تومان] چقدره؟
- سلام، شما؟
[اسم کوچک ام را می گویم و نام رابطی که شمارهٔ او را به من داده]
- چرا شماره ات در دستی ام نیفتاده؟
* با کارت تلفن زنگ می زنم.
- چقدر می خواهی بفرستی؟
* مگر فرق می کند؟
- زیر هزار تا دو هزار و هفتصد تومن، بالای هزار تا دو هزار و هشتصد و پنجاه تومن.
* صراف های دیگر قیمت شان از شما بیشتره.
- چقدر می خواهی بفرستی. تازه ما فقط با تهران کار می کنیم [...]
* من هم می خواهم به تهران پول بفرستم. اگر روی قیمت توافق کنیم، مزاحمت می شوم.
- چقدر می خواهی بفرستی؟
* سی هزار پوند[!!]
- واسه این مقدار دو هزار و نهصد تومن. پول تان «کش» [نقد] هست دیگر. چون ما با چک کار نمی کنیم [...]
* می توانم از بانک «کش» بگیرم. چه جوری این پول را به گیرنده در تهران تحویل می دهی؛ به حساب اش واریز می کنی؛ حواله اش می کنی، چه جوریه؟
- « کش» تحویل شان می دهیم در تهران. شما وقتی پول را دادی، یک شماره تلفن به ات می دهم که فردایش می توانند زنگ بزنند و پول را تحویل بگیرند.
* در قبال پول، رسید هم می دهی دیگر؟
- رسید مسید به کسی نمی دهیم. حرفی که می زنیم حجت است [...]
* برادر من سی هزار پوند بی زبان را همین طوری که به کسی نمی دهند. اگر رسید می دهی، قرار بگذاریم برای ملاقات.
ـ ما رسید به کسی نمی دهیم. اما چون پول ات بالاست، تا دو هزار و نهصد و پنجاه تومن «کامپرومایز» [سازش] می کنیم.
* کجا شما را می توانم ببینم؟
[از من راجع به شناختم از محله Wood Green؛ محله ای «خارجی نشین» در شمال لندن سوأل می کند و سپس آدرس قهوه خانه ای را می دهد. این محله را خیلی خوب می شناسم و آدرسی که می دهد را ناامن می دانم. به او پیشنهاد ملاقات در مکانی در مرکز شهر می دهم، که قبول نمی کند. از او وقت می خواهم روی پیشنهاد اش فکر کنم.]

گفتگو با «جمشید»؛ صراف غیرقانونی
* آقا جمشید؟ قیمت پوند را می خواستم بدانم؟
[همان داستان پیشین؛ سوأل راجع به دلیل نیفتادن شماره تلفن ام؛ چه کسی او را معرفی کرده و... به پرسش ها جواب می دهم]
- چقدر می خواهی بفرستی؟
* مگر محدودیتی برای فرستادن [پول] هست؛ سقف اش را می گویم؟
- محدودیتی نیست؛چقدر می خواهی بفرستی؟
* چون خانواده می خواهند خانه بخرند؛ حدود صدهزار پوند[!!]
- می فرستیم اش؛ مانعی ندارد.
* قیمت تان چقدر است؟
- نگران آن نباش، با هم کنار می آییم. هر قیمتی دادند، من ده تومن بیشتر می دهم [...]
* الان قیمت بازار سه هزار تومن هست [!]
- خالی نبند برادر من [...] الان قیمت [پوند] دو هزار و هشتصد و پنجاه تومنه [...]
* روی قیمت توافق می کنیم. چطوری پول را در تهران دریافت می کنند؟ شماره حساب باید بدهم یا چیزی دیگر می خواهی؟
- وقتی پول را تحویل دادی، شماره ای به ات می دهم که خانواده فردایش می توانند زنگ بزنند و وجه را نقدی بگیرند.
* کسی برای شان پول را می آورد، یا دفتری در تهران هست که باید بروند آنجا پول را تحویل بگیرند؟
- دفتر نیست. زنگ می زنند، پول را دم در تحویل شان می دهند.
* اگر روی قیمت به توافق رسیدیم، بابت پول رسید می دهی دیگر؟
- [...] گفتم که، هر چی دیگران گفتند، ده تومن بیشتر می دهم. راجع به رسید؛ از «رابط» بپرس. «رابط»می داند کار ما درسته و تمام مشتری ها راضی اند [...]
* برادر من یک قِران دو زار نیست که بخواهی رسید ندهی. تازه مشتری های دیگر که هیچوقت چنین پول قلمبه ای را [به ایران]نفرستاده اند؛ فرستاده اند؟
- از این بیشترش هم ما فرستادیم و مشکلی پیش نیامده [...]
...
[از او برای فکر کردن وقت می خواهم.]

از رده خارج شدن تلفن ها
گفتگوی تلفنی با صرافهای غیرمجاز راضی ام نمی کند. آنان باید اطلاعات بیشتری داشته باشند. درثانی در تماس حضوری راحت تر می شود غبارها را پاک کرد. تصمیم می گیرم با سه صراف غیرمجازی که تلفنی حرف زده ام، ملاقات حضوری داشته باشم. در فاصله روزهای یکشنبه چهارم مارس تا جمعه نهم مارس ۲۰۱۲ به شماره تلفن آنها در چند نوبت زنگ می زنم، اما کسی گوشی را برنمی دارد. احتمالاً شماره ها را باید از رده خارج کرده باشند و از شماره تلفن دیگری استفاده کنند. متأسفانه این فرصت می سوزد. دست به دامن رابط هایم می شوم و آنها نیز می گویند، صرافها راه تماس شان را بسته اند.

ملاقات با دو پناهجوی ایرانی «مالباخته»
عامداً منطقه Wood Green را برای ملاقات با دو پناهجوی ایرانی انتخاب می کنم. این دو پناهجو که به ترتیب پنج و شش سال در بریتانیا ساکن هستند، مدعی اند، پول شان را صراف های غیرمجاز ایرانی بالا کشیده اند.
انگشت اتهام یکی از آنها متوجه «هاشم» است. دیگری پای «مجتبی ف» به میان می آورد و حتا آدرس خانه او در تهران را با دستخط خودش در دفترم می نویسد. او قسم می خورد «پشتِ (مجتبی ف) به آقازاده ها گرم است وگرنه در روز روشن چطور می تواند پول مردم را بالا بکشد.»
بخش اعظم حرفهای این دو را باور می کنم، منتهی یک پای این ماجرا لنگ می زند. وقتی از هر دوی آنها سوأل می کنم، چطور در این وانفسا هر کدام ده هزار پوند به ایران فرستاده اند؛ این پول را چگونه و از چه راهی ظرف این مدت پس انداز کرده اند؟ سگرمه هاشان تو هم می رود و چهره بی روتوش شده خودشان را نشان می دهند. این دو که برای خودشان لات و لمپنی هستند، در مقابل لیلاج های دیگر لنگ انداخته اند و دست شان به جایی بند نیست.
واقعیتهایی از این دست در جامعه ایرانی مقیم انگلستان به وفور یافت می شود.

جمع بندی
نزدیک به دو ماه به تناوب «صراف ها و صرافی های ایرانی- مجاز و غیرمجاز- در بریتانیا» موضوع کاری من بوده. در این پیوند بخشی از گفتگوهای حضوری و تلفنی ام را به دلایل مختلف، از جمله مخالفت افراد ذینفع نتوانستم منتشر نمایم؛ از جمله چند گفتگو با صرافهای مجاز ایرانی. مایه «سیاسی»؟! نظرخواهی و پرسش ها حساسیت این عده را برانگیخته بود!

یافته های قابل دفاع ام
- آمار دقیقی از صرافی های مجاز ایرانی در لندن، انگلستان و بریتانیا موجود نمی باشد! حداقل هیچیک از صراف های مجاز ایرانی که با آنها گفتگو کردم، پاسخ قطعی ای به این پرسش نداده است.
- بخش اعظم فعالیت های واردات و صادرات مرتبط با ایران؛ نیز مبادلات پولی- مالی در ایران تحت کنترل و نظارت وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می باشد.
- برآورد تقریبی من از آمار صرافان غیرمجاز در بریتانیا حداقل دویست صرافی می باشد.
- برخی از صرافان غیرقانونی در بریتانیا ارتباطات نزدیکی با مراکز مذهبی رژیم ایران در لندن داشته اند.
- وضعیت اقامت بخشی از صرافان غیر مجاز ایرانی مشخص نیست و طیفی از آنان جزو پناهجویان ردّی هستند.

در خاتمه باید اعتراف کنم، با صرف انرژی بسیار، قادر نبودم، طرح و هدف اصلی ام را در پیوند با «صرافی های ایرانی» جامه عمل بپوشانم. بزرگترین حفره در این تلاش اجتماعی، عدم موفقیت ام در رابطه با شفاف ساختن پولشویی هایی که از «تهران» کارگردانی می شود و در انگلستان به مرحلهٔ اجرا گذاشته می شود، بوده است. همچنین نتوانستم بر نقش عوامل رژیم اسلامی در توزیع پولهای غیرقانونی در میان خواص در شهر لندن نوری بتابانم. هر چند که مصاحبه مفصلی در این زمینه انجام داده ام، ولی چون نتیجهٔ آن برای مصاحبه شونده گران آمده بود، به دلایل انسانی از انتشار آن خودداری کردم. مصاحبه شونده، که در حین گفتگو مجبور به بیان ناگفته هایی شده بود، سوگند یاد کرد، اگر مصاحبه را منتشر کنید، جان ام را به خطر می اندازید.

دستاورد
با همه کاستی های موجود در این مجموعه، به اطلاعات گرانبهایی دست یافتم که در طرح و برنامه ام نبود: ارتباطات مالی طیفی از ایرانیان نسل اول، و نیز بخشی از پناهجویان موج سوم با افراد و مراکزی در چند کشور آمریکای لاتین. این فعالیتهای مالی، شامل ارسال پول به کشورهای نیکاراگوئه، ونزوئلا، مکزیک و برزیل جهتِ خرید مستقلات و نیز سرمایه گذاریهای مالی در کشورهای مزبور بوده است.
به دلیل حضور گسترده مقامات نظامی و امنیتی رژیم ایران در کشورهای مزبور، در آینده سعی خواهم کرد این موضوع را در کار مستقلی مورد پیگیری قرار دهم
*    *    *
تاریخ انتشار: ۱۴ مارس ۲۰۱۲
منبع: www.goftogoo.net

بَختَک اصلاح طلبيِ دينی ؛ مانع رشد و ارتقاء جنبشِ مردم



محمود خادمی


درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت
ور از جوی خُلدش به هنگام آب
به بيخ انگبين ريزی و شهد ناب
سرانجام گوهر بکار آورد
همان ميوه تلخ بار آورد « فردوسی »


خبر کوتاه بود ؛ خاتمی بر خلاف همه هياهو ها و ادعاهای قبلی اش در انتخاباتِ مجلس شرکت کرد و اصلاح طلبيِ دينی در ذهن و ضمير مردم ايران به گور سپرده شد .
خاتمی باز هم مثل هميشه وا داد و کوتاه آمد ؛ در انتخاباتِ مجلسی شرکت کرد که " محمد نوری زاد " خطاب به نمايندگانش ــ در آخرين نامه به ولی فقيه ــ گفته بود : بسيار زود خواهيد دانست که آنچه خورده ايد جز خون نبوده است . خاتمی رأی خود را به صندوق هائی ريخت که بوی خون ؛ شلاق و شکنجه می دادند .
خاتمی در حالی فريبکارانه به جنبش تحريم پيوست ؛ بر موج تحريم گسترده انتخابات مجلس از طرف نيروهای مختلف سياسی سوار شد و در موعد مقرر با شرکت در انتخابات ؛ کمپين گسترده تحريم را شقه نمود ؛ که هنوز زمان زيادی از انتخابات قلابيِ رياست جمهوری نگذشته است . اين زمان ؛ مدت بسيار کمی است که حوادث خونين آن دوران به خصوص حوادث مربوط به اعتراضات مردم در عاشورا و 25 بهمن از حافظه مردم پاک و زدوده شده باشد .
روش و منش سيد خندان و عدم شجاعت او در رفتار سياسی اش در گذشته و به خصوص 8 سال دوران رياست جمهوری اش چند بار تجربه شده بود . وقتی که اسما" رئيس جمهور نظام بود و عملا" به قول خودش کار تدارکاتچی نظام را انجام می داد ؛ آن زمان هم در اعتراض به کارشکنی های نهادهای تحت امر ولی فقيه گفته بود برای دور دوم نامزد نمی شوم ولی نامزد شد ؛ گفته بود اگر قوانين دو قلوی اختيارات رئيس جمهور و اصلاح قانون انتخابات تصويب نشود استعفا خواهد داد ؛ ولی استعفا نداد . يا وقتی که گفته بود زير بار برگزاری انتخابات مجلس هفتم با آنهمه رد صلاحيت ها نخواهد رفت ؛ ولی رفت . و اين بار هم در حالی که هيچيک از پيش شرط های اعلام شده از سوی خاتمی ــ آزادی همه زندانيان سياسی ؛ آزادی فعاليت احزاب و رسانه ها و برگزاری انتخابات سالم و آزاد ــ بر آورده نشده بود ؛ کوتاه آمد و رأی خود را در روستای " داون " از توابع شهرستان دماوند به صندوق ريخت . خاتمی هيچوقت نخواست و يا نتوانست کوتاه نيايد .
شرکت خاتمی در نمايش انتخاباتی ثابت کرد که وی ؛ هميشه ميان مردم و نظام ؛ نظام را انتخاب خواهد کرد . بيش از اين نبايد از خاتمی انتظار داشت و تعجب کرد که ؛ چرا وی به سادگی پا روی خون شهدای جنبش اعتراضی مردم گذاشت ؟ و چرا به درد و شکنج مردم پشت کرد ؟ آخر او يک روحانی وابسته به حکومت اسلامی است ؛ يکی از ارکان اصلی نظام بوده است . وی کسی است که " بهزاد نبوی " در استعفا نامه اش در مجلس ششم نوشت : وقتی خاتمی رئيس جمهور شد ؛ خامنه ای گفت نظام ما بيمه شد .
و در آخر خاتمی کسی است که مرحوم منتظری در نامه ای در سال 83 خطاب به وی نوشت : در پيش گرفتن سياست دو پهلو حرف زدن و در عمل جناح اقتدار گرا را راضی نمودن و حقيقت را قربانی مصلحت نمودن ؛ عاقبتی جز همين وضعيتی که پيش آمده است ندارد . چرا عملا" با سياست محافظه کاری و دو پهلو حرف زدن و عمل کردن و حقايق را از مردم پنهان کردن ؛ به زور و خشونت اقتدار گرايان مشروعيت بخشيده و موقعيت آنها را تحکيم کرديد ؟
اما چرا خاتمی اين بار در انتخابات شرکت کرد ؟

الف ــ شرکت خاتمی در انتخابات چرا ؟
يکم ــ خاتمی به مدت 8 سال رئيس جمهور اين نظام بوده ؛ از جنس اين نظام است و هويتش را از اين نظام گرفته است ؛ مشروعيت خود را در مشروعيت اين نظام می بيند . پس حفظ اين نظام اوجب واجبات ــ اين صحبت را در جلسه غير علنی با نمايندگان مجلس گفته بود ــ وی است . بنابراين در شرايطی که انداختن هر ورقه رأی در صندوق ؛ به تثبيت اين نظام کمک می کند چرا نبايد در انتخابات شرکت کند ؟ توجه داشته باشيد که وی در اين انتخابات رأی خود را به نام " جمهوری اسلامی " به صندوق انداخت . بعلاوه در شرايط بحرانی داخلی و بين المللی که بيش از هر زمانی نظام به کمک و مشروعيت بخشی نباز دارد ؛ آقای خاتمی که نبايد نظام را تنها بگذارد ؛ او وظيفه خود می داند که به ياری نظام بشتابد تا شايد مقداری به مشروعيت انتخابات نظام جمهوری اسلامی بيافزايد و مانع تشديد بحرانها در اين شرايط بحرانی شود .

دوم ــ خاتمی با شرکت در انتخابات ارادت خود به ولی فقيه را نشان می دهد و حساب خود را از مخالفان ولی فقيه جدا می کند . مگر نه خاتمی قبلا" هم ؛ بعد از جنايات دوران انتخابات رياست جمهوری به ياری ولی فقيه شتافت و بعد از آنهمه جنايت و خونريزی قوای سرکوبگرِ ولی فقيه ــ که بدستور وی صورت گرفته بود ــ از ولی فقيه جنايتکار خواست که جفای شهدای جنبش اعتراضی مردم ؛ جفای جوانان مجروح ؛ زندانی و شکنجه شده ؛ جفای زنان و مردان تجاوز شده را ببخشايد ؛ پس اکنون چرا برای نشان دادن ارادت خود به ولی فقيه در انتخابات مجلس شرکت نکند ؟ تجربه 8 سال رياست جمهوری خاتمی نشان داد که او در زير پا گذاشتن معيارهای اخلاقی به خاطر راضی کردن ولی فقيه ؛ مرزهای وقاحت و بی شرمی را پشت سر گذاشته است .

سوم ــ خاتمی در شرايطی در انتخابات مجلس شرکت ميکند که جنگ و دعواهای ميان باندهای اصولگرا بالا گرفته است . وی اميدوار است که بالا گرفتن مجادلات و تشديد اختلافات ميان اين باندها که در جريان انتخابات و پروسه شمارش آرا و اعلام نتايج شديد تر هم می شود ؛ منجر به مغضوب و ضعيف شدن احمدی نژاد و نهايتا" حذف وی از رياست جمهوری شود و شرايط برای سهيم شدن مجدد وی و ياران اصلاح طلب اش در قدرت ؛ مهيا و آماده گردد . و چه بسا در پشت پرده انتخابات و در زد و بندی ميان وی با ولی فقيه و ساير دست اندر کاران ؛ برنامه ريزی قربانی کردن احمدی نژاد و باند او به بهای عطای آزادی بيشتر و دادن امتيازاتی به دار و دسته اصلاح طلبان ــ برای مشارکت در بازی سياسی و تشکيل ائتلافی برای مهار احمدی نژاد ــ تدارک ديده شده است . آخر آه و ناله های ظاهری خاتمی در همراهی با جنبش سبز نه از ملت و ميهن دوستی وی بلکه سوز و غم جدائی از قدرت سياسی بود .

ب ــ پيامدهای شرکت خاتمی در انتخابات :
يکم ــ خاتمی در غياب موسوی و کروبی به يکی از چهره های اصلی اصلاح طلبانِ طرفدار تحريم انتخابات و به عنوان چهره و شاخصی در درون جنبش سبز تبديل گرديد . موضع گيريهای او در باره انتخابات ؛ به خصوص آنجا که بوی تحريم و عدم مشارکت از آنها به مشام می رسيد ؛ در سايت های " سبز " بر جسته ميشد و بر هماهنگی ميان مواضع وی ــ در مورد تحريم انتخابات مجلس ــ با موسوی و کروبی تأکيد و تبليغ می شد .
از طرف ديگر برای اولين بار در تاريخ سی و چند ساله عمر اين رژيم ؛ جريانات موسوم به " خط امام " ( انواع سازمانها و دسته جات خط امامی ) حساب خود را از ساير گرايشات راست و محافظه کار حاکم جدا کردند و در امر تحريم انتخابات به اپوزيسيون سرنگونی طلب ملحق شدند . در چنين شرايط و موقعيتی ويژه ای ؛ خاتمی در عمل سر بزنگاه به قول و قرار هايش در مورد تحريم انتخابات عمل نکرد و با شرکت در انتخابات علاوه بر اينکه اين اتحاد را شقه نمود و باعث شد که از اين شرايط استثنائی بدرستی به نفع جنبش اعتراضی مردم بهره برداری نشود ؛ کل مدعای جنبش سبز ــ يعنی " تقلب در انتخابات " ــ که جنبش اعتراضی مردم به خاطر آن صورت گرفته بود ــ را نيز به زير سئوال برد. بدبن ترتيب خاتمی با اين عهد شکنی ؛ گامی بزرگ در جهت باز گرداندن مشروعيت از دست رفته نظام جمهوری اسلامی برداشت .
بنابراين در حاليکه استبداد دينی همچنان به سرکوب ؛ دستگيری و اعدام مخالفين ادامه ميداد و تا آن روز ذره ای از مواضع استبدادی و سرکوبگرانه خود عقب نشينی نکرده بود و همچنين در حاليکه هيچ گونه مصالحه ای بين رژيم و مخالفين صورت نگرفته بود ؛ خاتمی در انتخابات رژيم شرکت می کند تا رژيم بتواند ادعاهای حاميان جنبش سبز و رهبران آن در مورد تقلب در انتخابان رياست جمهوری 88 را با استناد به شرکت وی در انتخابات مجلس رد بکند .
همچنين ؛ خاتمی با شرکت در انتخابات نمايشی مجلس ؛ عملا" به جنبش اعتراضی مردم ضربه زده و با ايجاد نوعی واگرائی در آن به يأس و نا اميدی در ميان مخالفين رژيم دامن زد . مرحوم منتظری چه خوب اين ملاحظه کاری خاتمی را در قبال ولی فقيه و باند اقتدار گرايان ــ در نامه سال 83 ــ به وی ياد آوری کرده بود : طبيعی است ؛ هنگامی که آقای خاتمی با محافظه کاری ؛ راه ملاحظه بيش از اندازه رقبای اصلاحات را در پيش می گيرد ؛ مردم بتدريج از شخص و جريان وابسته به ايشان و نيز از اصلاحات مأيوس و نا اميد می شوند .
دوم ــ در حاليکه سعيد حجاريان تئوريسين اصلاح طلبی در سوم اسفند سال 82 در مجلس ششم گفته بود : 6 سال حرکت اصلاحی در سطح حاکميت نشان داد که حاکميت مصدر مناسبی برای پيشبرد اصلاحات نيست . بنابراين شما توقع اصلاحات را نه از خاتمی و نه از مجلس نبايد داشته باشيد . خاتمی در عمل با شرکت در انتخابات قلابی رژيم ؛ آخرين ميخ را بر تابوت اصلاح طلبی نوع خود فرو آورد و پايان و مرگ " راهبرد اصلاح طلبی " در نظام جمهوری اسلامی را رقم زد . چرا که در شرايط جوشان و ملتهب جامعه که تمايل عمومی به سمت سرنگونی رژيم ؛ بيشتر است ؛ شرکت خاتمی ــ به عنوان ليدر و رهبر اصلاحات ــ در انتخابات ؛ می تواند به خاطر انزجار مردم و مخالفين رژيم از اقدام بی حاصل خاتمی ؛ بهتر و سريعتر از گذشته ؛ اين راه حل را از صحنه سياسی کشور حذف و يا به حاشيه ببرد .
هيچ کس بهتر و بيشتر از خاتمی نتوانسته است ؛ ماهيت واقعی اصلاح طلبی دينی را اين چنين در عمل بر ملا و به مردم نشان دهد .اکنون اصلاح طلبان واقعی و راستين که خواستار تغيير بنيادين و اصلاح ريشه ای نظام جمهوری اسلامی هستند ؛ اگر بخواهند به آرمانهای خود وفا دار بمانند بايد و مجبورند از خاتمی عبور کرده و صف خود را از صف خاتمی و اصلاح طلبان دينی پيرو وی جدا نمايند . ضمن آنکه ؛ آنان بايد تلاش کنند و هوشيارانه با افشا گری ها ؛ نا کار آمدی اصلاح طلبی دينی و خُلف وعده های متعدد رهبر آن يعنی خاتمی را به مردم بگويند و نشان دهند و با افشای ظرفيت خاتمی و پيروانش از مصادره گفتار اصلاح طلبيِ اصيلِ ــ معطوف به مطالبات ريشه ای جنبش اعتراضی مردم ــ بوسيله خاتمی و دار و دسته اصلاح طلبان دينی ؛ جلوگيری نمايند .

ج ــ چشم اندازها و احتمالات پيشرو :

ظاهرا آنگونه که از شواهد پيداست ؛ در جريان انتخابات مجلس دو باند اصلی اصولگرا ( باند احمدی نژاد و باند ولی فقيه ) در توافقی ضمنی ؛ بخاطر حفظ کليت نظام فتيله جنگ بين خود را موقتا" پائين کشيدند تا ؛ با سر و هم کردن نمايش انتخاباتی ؛ کابوس انتخابات مجلس را با آرامش پشت سر گذارند . اکنون و پس از پايان به ظاهر پيروز انتخابات ؛ ولی فقيه و باند حاکم ميتوانند با بزرگنمائی و تبليغات در مورد پيروزی و حضور گسترده مردم در انتخابات ؛ دست بيک عقب نشينی در مقابل اصلاح طلبان زده و با آزادی تعدادی از زندانيان سياسی و آزاد کردن انتشار چند روزنامه و حتی پايان دادن به حصر موسوی و کروبی ؛ با کمک خاتمی ــ که با شرکت در انتخابات وفا داری خود به ولی فقيه را ثابت کرده است ــ يک سناريوی برد ــ برد برای رژيم را پيش ببرند . عقب نشينی در چنين شرايطی ديگر برای ولی فقيه ؛ عقب نشينی از موضع اضطرار و استيصال نخواهد بود
بعلاوه در شرايطی که فشارهای خارجی ــ تحريم و جنگ ــ رژيم را در منگنه قرار داده است ؛ ولی فقيه برای برون رفت از اين وضعيت انتخاب ديگری جز عقب نشينی و سازش با غرب در مقابل خود نمی بيند . چرا که خوب می داند ؛ خشم و نارضايتی مردم به آتش فشانی خاموش می ماند که فشارهای خارجی ــ که عمدتا" توسط امريکا و دولت های غربی اعمال می شود ــ ممکن است باعث شعله ور شدن اين آتشفشان شود . طبيعی است در چنين شرايطی بر طرف کردن اين فشارها ؛ به معضل شماره يک رژيم تبديل ميشود ؛ در چنين حالتی احضار خاتمی و اصلاح طلبان و سهيم کردن مجدد آنها در قدرت ؛ برای پيشبرد سناريوی سازش با غرب ؛ برای رژيم اهميت ويژه ای می يابد .
چنين سناريوئی که البته مورد حمايت و پشتبانی کشورهای غربيِ مخالفِ رژيم هم هست . تنها سناريوئی است که می تواند سازش با غرب را در چشم انداز ولی فقيه قرار دهد . يعنی ولی فقيه و باند حاکم اگر بخواهد وارد گفتگو با غرب شود مجبور است از همين مسير آغاز کند . زيرا از نظر غرب ولی فقيه و باند حاکم زمانی مورد اعتماد خواهند بود که ترکيب درونی ساختار قدرت به نفع اصلاح طلبان تغيير کند . نقش خاتمی در چنين سناريوئی با توجه به سوابق وی در تعامل با غرب ؛ از نظر غرب قابل چشم پوشی نمی باشد .

د ــ فرجام اما ؛ سرنگونی است :

در حاليکه روشن است که مصالحه با جانيان و ستمگرانی که دستانشان به خون ؛ جان ؛ مال و ناموس مردم آلوده است . هر گز به اصلاحِ واقعی امور به نفع مردم ايران نمی انجامد و صرف نظر از اينکه خاتمی و اصلاح طلبان دينی در سازش و تسليم با رژيم جنايتکار ولی فقيه تا کجا پيش بروند ؛ عنصر تعيين کننده در اين شرايط مردم قهرمان ايران ــ جوانان دلير ؛ زنان شجاع و توده های مردم فقير و ناراضی ؛ کارگران و ساير مردم جان به لب رسيده کشور ــ می باشند ؛ خطر جديِ شورش و طغيان از جانب همين مردم بيش از هر زمانی رژيم را تهديد می کند ؛ اين خطرها وقتی سهمگين تر می شود که شيپور جنگ خارجی هم هر لحظه در گوشها نواخته می شود و امنيت و آسايش مردم را روزمره سلب کرده است .
طغيان عليه گرسنگی ؛ فقر و فلاکت روز افزون مردم ؛ نياز به سازماندهی آنچنانی و يا رهنمود و اجازه اصلاح طلبان هم ندارد . مردم بی نوا و محروم کشور در بدترين موقعيت ها ؛ با کمترين آگاهی ها حتی در حاکميت بی رحم ترين ديکتاتور هم ؛ وقتی هستی و زندگی خود را در شعله فقر و گرسنگی محکوم به نابودی می بينند دست به شورش می زنند . رويدادی که خواب راحت را از چشمان ولی فقيه و ديگر سر دمداران رژيم مدتهاست ربوده است .
ضمن اينکه ؛ جنبش گسترده اعتراضی مردم معروف به جنبش سبز ؛ ماهيت حزبی و سازمانی ندارد و مطالبات آن هم ملی و سراسری است . از اين رو خواسته های اين جنبش ــ که بسيار هم جدی و حياتی است ــ بر خلاف تمايل اصلاح طلبان و هر حزب و سازمان ديگری ؛ با قدرت حاکم بهيچوجه قابل مصالحه نمی باشند و در آخر اينکه ؛ ميزان مقبوليت و امکان نقش آفرينی هر کس و هر حزب و گروهی ــ در جنبش اعتراضی مردم ــ به ميزان وفا داری آنان به خواسته ها و مطالبات مردم و ميزان پايداری آنان در اين راه بستگی دارد .
بعلاوه ولی فقيه جنايتکار ؛ آنقدر در گرداب جنايات ؛ تبه کاريها و خسارات جبران ناپذير به مردم و کشور در سی و چند سال گذشته غوطه ور شده است که جرأت کوچکترين اصلاحات ؛ گشايش سياسی و پاسخگوئی به مردم را ندارد . بنابراين خاتمی آب در هاون می کوبد . ديگر هيچ امکانی حتی اصلاحات در حد خاتمی هم برای تخفيف بحرانهای گريبانگير رژيم وحود ندارد . خصلت بحرانهای موجود ؛ انقلابی است و عطر سرنگونی همراه با عطر گل های بهاری بيش از هر زمانی فضای جامعه ايران را فراگرفته است . پائينی ها بر خلاف تمايل آقای خاتمی اين رژيم را نمی خواهند و ديگر بالائی ها هم نمی توانند کنترل و سيطره خود را برای مهار بحران اعمال کنند و به حکومت ادامه دهند . پس بايد بروند و می روند .

ــ 13.08.2012

a

پارسا نیک جو:کمون پاریس از تولد تا در خون غلتیدن!

پارسا نیک جو:کمون پاریس از تولد تا در خون غلتیدن!



کمون پاریس̊ آذرخشی امید بخش در دل شب تیره ی سرمایه بود. طنین شعار زنده باد کمون در 18 مارس 1871( 28 اسفند 1249 خورشیدی) کاخ بیداد̊ بنیاد حکومت سرمایه را به لرزه درآورد. کمون پاریس با وجود تمامی ضعف ها و اشتباهات اش و با همه ی مستعجل بودن عمر حکومت اش- 72 روز- نخستین تجربه ی درخشان پی افکندن خود̊ حکومتی پرولتاریا بود. تجربه ای که طی آن پرولتاریا توانست "کمون" را به مثابه شکل سیاسی اعمال حکومت خود کشف کرده و در عمل به کار بندد. کمون به گفته ی مارکس اهرم رهایی  کار از سلطه ی سرمایه و ابزار الغای پایه های اقتصادی وجود طبقات و الغای ذات ِ خود سلطه ی طبقاتی است.
کارگران و زحمت کشان پاریس در دوره ی اعتصاب های بزرگ کارگری در سال 1869 شدید تر و عمیق تر از پیش حاکمیت ارتجاعی ناپلئون بناپارت را آماج ضربه های خود قرار دادند. با وجود تمامی اقدام های بازدارنده و سرکوبگرانه ی حکومت بناپارت، روز به روز نیروهای بیشتری به گردهم آیی ها و راه پیمایی های اعتراضی و اعتصاب های کارگری می پیوستند. از باشکوه ترین راه پیمایی های اعتراضی آن روزها می توان به  راه پیمایی دویست هزار نفری ژانویه ی 1870 اشاره کرد. معترضان از خیابان های پاریس می گذشتند و با طنین شعارهای "زنده باد جمهوری" و "مرگ بر بناپارت" پایه های بیداد̊ بنیاد امپراتوری دوم را به لرزه در می آوردند. درآن شرایط حساس و سرنوشت سازی که فرانسه در آستانه ی تحولی انقلابی قرار گرفته بود، بناپارت برای فرونشاندن جنبش انقلابی کارگران و زحمت کشان و نجات قدرت خود چاره ی کار را در جنگ افروزی دید. سیلوستر دوساسی، از دربایان ناپلئون سوم، درباره ی ضرورت و نعمت جنگ فرانسه با پروس چنین گفته است: « من مخالف جنگ با کشوری دیگر نبودم زیرا به نظرم این جنگ، آخرین راه و تنها وسیله ی نجات امپراتوری بود... نشانه های جنگ شوم داخلی و اجتماعی در هر گوشه به چشم می خورد... جمعیت شهرهای صنعتی، شیفته ی سوسیالیسم شده بودند. به این علت بود که امپراتور، به قمار نهایی یعنی جنگ با پروس تن در داد.» ناپلئون بر آن بود تا با جنگ افروزی از سویی آتش انقلاب کارگران را فرونشاند و از سوی دیگر با پیروزی در جنگ از اتحاد آلمان جلو گیری کرده و سرزمین های غرب رود راین را نیز به تصرف درآورد.
پادشاهی پروس نیز به سرکرده گی بیسمارک، با سیاست "آهن و خون" که مبتنی بر کشتار مردم در داخل و جنگ در خارج بود، بر آن بود تا در جنگ با فرانسه از سویی، دولت فرانسه را تضعیف و استان های الزاس و لورن را که از معادن غنی برخوردار بودند، تصرف کند، و از سوی دیگر با سرکوب جنبش آزادیخواهانه ی مردم، موانع اصلی تحکیم سلطه ی پروس و سلسله ی هون تسوللرن و اتحاد آلمان را از سرراه بردارد. بنابراین بناپارت و بیسمارک هر دو به این جنگ نیاز داشتند. در نتیجه هنگامی که در روز 19 ژوییه ی 1870 فرانسه به پروس اعلان جنگ داد، بیسمارک از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. او که به پیروزی پروس در این جنگ اطمینان کامل داشت، بسیار خوشحال بود که جنگ را چنان آغاز کرده بود که دولت فرانسه در نظر مردم آلمان، دولتی متجاوز جلوه گر شده بود. حکومت فرانسه در همان روزهای آغازین جنگ، در سازمان دهی و محاسبه ی توان نیروهایش مرتکب خطاهای مرگ باری شد. ارتش، فرمانده ی واحدی نداشت، مهم تر آن که نقشه ی مشخصی برای مرحله های مختلف جنگ آماده نکرده بود. سربازان و حتا افسران، هیچ یک از وسایل ضروری و اولیه را در اختیار نداشتند. ارتش پروس در همان نخستین روزهای جنگ، پیروزی های چشم گیری به دست آورد. در پی شکست های پی در پی ارتش فرانسه، ارتش پروس به پیشروی و تصرف خاک فرانسه ادامه داد. سرانجام ناپلئون سوم در روز دوم سپتامبر در دژ سدان در پی شکستی خفت بار، با لشکری صد هزار نفری، تسلیم ارتش پروس شد.
هنگامی که خبر شکست ارتش فرانسه در سدان به پاریس رسید، مردم علیه رژیم ناپلئون قیام کردند. روز چهارم سپتامبر 1870 مردم به "سپاه قانون" حمله کردند و خواستار اعلام جمهوری و دفاع از وطن خود شدند. سپاه قانون در میدان هتل دوویل عزل امپراتور و استقرار جمهوری را اعلام کرد. در نتیجه دولتی به نام "دولت دفاع ملی" تشکیل شد. این دولت ائتلافی بود از سیاستمداران بورژوا، به ویژه سلطنت طلبان و نماینده گان جناح راست حزب جمهوری خواه.
شکست نظامی فرانسه وعزل امپراتور و تاسیس جمهوری ، ماهیت سیاسی جنگ و ادامه ی آن را دگرگون ساخت. فرانسه دیگر نمی توانست و نمی خواست مانع وحدت آلمان شود، اما میلیتاریست های آلمانی با پشتیبانی یونکرها و بورژوازی آلمان به منظور تصرف ناحیه ی آلزاس و لورن، به جنگ ادامه دادند. ارتش آلمان در ادامه ی پیشروی های خود روز هفدهم سپتامبر پاریس را محاصره کرد. کارگران فرانسه که نگران سرنوشت مردم کشورشان بودند، از دولت خواستند تا مردم را مسلح کند. دولت که در برابر خواست کارگران چاره ای جزتسلیم نداشت، به ناگزیر دویست گردان تازه ی "گارد ملی" در پاریس تشکیل داد. گردان های جدید گارد ملی، متشکل از کارگران، پیشه وران و کارمندان به شکل لشکری واحد، به دفاع از پاریس برخاستند.
شور و سلحشوری بی باکانه ی مردم، بورژوازی فرانسه را به هراس انداخت. بورژوازی دریافته بود که پیروزی پاریس در برابر متجاوزان پروسی، در حقیقت به معنای پیروزی کارگر پاریسی در برابر سرمایه دار پاریسی و دولت آن است. به همین علت حکومت، تصمیم گرفت با دشمن متجاوز سازش کند. مردم که به خیانت دولت ملی پی بردند، آن را دولت خیانت ملی نامیدند. در پی این رویداد در گردهم آیی هایی که در بیست ناحیه ی پاریس برگزار شد کارگران و پیشه وران، در کمیته های بیداری متشکل شدند. بدین سان مردم پاریس سازمانی انقلابی برای نظارت بر فعالیت های دولت تشکیل دادند. کمیته ی مرکزی این کمیته ها در اعلامیه ی خود در 5 ژانویه ی 1871 خطاب به مردم نوشت: « دولت چهارم سپتامبر که  دفاع از کشور را وظیفه ی خود می دانست، آیا به وظیفه اش عمل کرده است؟ هرگز. ما پانصد هزار سرباز داریم، اما پروسی هایی که فقط دویست هزار سرباز دارند، چیزی نمانده که ما را خفه کنند! چه کسانی را جز حکومت کننده گان بر کشور می توان سرزنش کرد؟ آن ها به جای تهیه ی سلاح و مسلح کردن مردم، در حال سازش اند. آن ها هواداران بناپارت را در پست هایشان ابقا کرده اند و جمهوری خواهان را به زندان انداخته اند... دولت دست اندرکار نابودی ماست. برای حفظ و نجات پاریس، باید سریع تصمیم گرفت... شهرداری یا کمون یا هر نام دیگری که به آن داده شود، تنها وسیله ی نجات مردم و تنها امید شان به زنده ماندن است.»
دولت فرانسه پس از سرکوب قیام های مسلحانه ی 31 اکتبر 1870 و 22 ژانویه ی 1871 در 28 ژانویه 1871 تسلیم پروس شد و پیمان پایان جنگ را امضا کرد. دولت بی درنگ پس از صلح به برگزاری انتخابات مجلس ملی پرداخت. پاریس محاصره شده، نمی توانست در این انتخابات شرکت کند. عوامل دشمن به هر کاری برای پشتیبانی از کاندیداهای مرتجع انتخاباتی دست می زدند. از 700 نماینده ی مجلس ملی 450 نفر سلطنت طلب بودند. مجلس ملی، دولتی به ریاست آدلف تی یر، سلطنت طلب مرتجع معروفی که فعالیت های سیاسی اش را با سرکوب قیام کارگران پاریس در دهه ی سی آغاز کرده بود، تشکیل داد.
مجلس ملی در آغاز، در شهر بوردو که از پاریس دور بود تشکیل شد و سپس به ورسای انتقال یافت. بورژوازی در ورسای به تدارک حمله به کارگران پاریس و گارد ملی پرداخت. به موجب فرمانی از سوی دولت تی یر، پرداخت حقوق به گارد ملی قطع و دستور داده شد که پرداخت اجاره های معوقه در ماه های انقلاب، آغاز شود. هم چنین انتشار روزنامه های آزادی خواه ممنوع و بازداشت رهبران انقلابی آغاز شد. اعمال ارتجاعی و سرکوبگرانه ای از این دست، زمینه ساز انفجار انقلابی کارگران و زحمت کشان شد. در فوریه ی 1871 کمیته ی مرکزی گارد ملی تشکیل شد. این کمیته در اعتراض به وضع نابسامان موجود، مردم را به قیام فراخواند. تی یر دریافته بود که پاریس مسلح، تنها مانع جدی بر سر راه اهداف آنان است. در نتیجه در صدد خلع سلاح پاریس برآمد.
در بامداد 18 مارس 1871 به دستور تی یر، دسته هایی از سربازان دولتی به تپه ی مون مارتر شبیخون زدند تا توپ های گارد ملی را بدزدند. این شبیخون با هوشیاری نگهبانان بی نتیجه ماند. کارگری بلانکیست به نام دووال که فرمانده هی هنگی از افراد گارد ملی را به عهده داشت، با شلیک چند توپ که هم زمان با نواختن ناقوس ها بود، پاریس را سراسیمه از خواب بیدار کرد. کارگران و پیشه وران پاریسی در سپیده دم صبح روز 18 مارس قهرمانانه توانستند یورش ارتش بورژوایی را در هم شکنند. فرمانده هان به سربازان دولتی دستور دادند که به سوی کارگران و پیشه وران تیراندازی کنند، اما سربازان با سرپیچی از اجرای فرمان کشتار مردم، به زنده گی ننگین فرمانده هان خود پایان بخشیدند. مردم با فراخوان گاردملی، از بلندی های مون مارتر و بل ویل پایین آمدند و به سوی مرکز شهر راه پیمایی کردند. ظهر روز 18 مارس، کمیته ی مرکزی گارد ملی به مردم و اعضای گارد ملی  دستور داد مرکز شهر را تسخیر کنند. مردم تا ساعت 2 بعد از ظهر، ایستگاه راه آهن اورلئان و چند نقطه ی مهم دیگر را اشغال کردند. به فاصله ی بسیار کمی، پادگان ها و ساختمان های دولتی نیز به تصرف مردم درآمد. به دستور تی یر، فرمانده هان ارتش، بقایای ارتش را از پایتخت به ورسای عقب کشیدند تا نیروی کافی برای جنگ با پاریس انقلابی تدارک دیده شود. کمیته ی مرکزی گارد ملی در واقع با در هم نشکستن پایگاه بقایای ارتش در ورسای مرتکب اشتباه مرگ بار بزرگی شد. مارکس که با دقتی چشم گیر حوادث پاریس را دنبال می کرد در نامه ای به ویلهم لیبکنخت نوشت:        « پاریسی ها شکست خواهند خورد، و این شکست محرز است، و تقصیر خودشان هم هست، تقصیری که به طور کلی ناشی از زیاده روی ایشان در شرافت و درستی است. ابتدا کمیته ی مرکزی و سپس کمون به آن حرامزاده، تی یر بدجنس فرصت دادند که نیروهای دشمن را متمرکز کند... به جای آن که پس از شکست ارتجاع در پاریس بی درنگ به ورسای حمله کنند و کار دشمن را یکسره کنند با مشغول شدن به انتخابات کمون که سازماندهی و سایر کارهای آن وقت زیادی می خواست فرصت گرانبهایی را تلف کردند.» 
گارد ملی تا غروب آن روز همه ی ساختمان های دولتی را اشغال کرده بود. پرچم های سرخ برفراز هتل دوویل و وزارت جنگ برافراشته شد. ژول واله یکی از کمونارها در خاطرات اش، ضمن گفت و گو با پسر بچه ای که در نزدیکی سنگر ها بازی می کرد، روحیه، آرمان و آرزوی کارگران پاریس را این گونه توصیف می کند:« پسرم، 18 مارس، آینده ای بس درخشان به روی تو گشوده است. تونیز ممکن بود مانند ما در سیاهی و تباهی بزرگ شوی، در کثافت غوطه ور شوی، در خون بغلتی، از شرم سرخ شوی و به عذاب پستی ها، تن در دهی. اما این ها دیگر پایان یافته است! ما برای تو اشک و خون ریخته ایم. از میراثت خوب نگهداری کن. تو ای فرزند ستم دیده گان، انسانی آزاد خواهی شد!»
در نخستین بیانیه ی کمیته ی مرکزی خطاب به استان ها گفته شده بود: « آن چه به همه ی ما الهام بخشید، همبستگی، اتحاد و عشق به جمهوری بود. ما باید یک امید و یک هدف بیش نداشته باشیم، آن هم نجات میهن و پیروزی قطعی جمهوری دموکراتیک واحد و غیر قابل تقسیم است.» بی درنگ پس از پیروزی کمون پاریس، کمون های بسیاری در شهرهای لیون، مارسی، سنت اتین، تولوز، پرپینیان و کروزو به پا شد. این واقعیت به خوبی  نشان می داد که قیام توده های انقلابی پاریس به راحتی می توانست به سراسر کشور گسترش یابد. اما کمونارهای پاریس نتوانستند به ضرورت حیاتی گسترش مبارزه ی انقلابی در سراسر فرانسه پی ببرند. در واقع این اشتباه تاریخی و سرنوشت ساز کمون پاریس سبب شد بورژوازی مراکز پراکنده ی فعالیت انقلابی بخش های گوناگون کشور را یکی پس از دیگری به راحتی سرکوب کند. تا آغاز ماه آوریل، ارتش ضد انقلابی فرانسه توانست تمامی قیام های محلی در استان های کشور را سرکوب کرده و در نهایت همه ی نیروهایش را برای سرکوب پاریس بسیج کند.
در اسناد و مدارکی که به تاریخ 19 مارس به امضای کمیته ی مرکزی گارد ملی رسیده، تصریح شده است که کمیته ی مرکزی لازم می داند در اسرع وقت برای گزینش کمون پاریس انتخابات آغاز شود. کمیته ی مرکزی با اعلام این که انتخابات کمون نخستین کار اصلی اوست و با اظهار این مطلب که کلیه ی اختیارات خود را به کمون منتقل خواهد کرد، به روشنی نشان داد که خود را چیزی جز یک نیروی انتقالی و یک دولت موقت انقلابی نمی داند. البته ناگفته نماند که همین شتاب در انتقال قدرت به کمون در آن شرایط یکی دیگر از خطاهای تجربه ی کمون پاریس بود. درحقیقت پیش از آن که دولت موقت انقلابی یورش های نظامی بورژوازی را در هم شکند و پیروزی انقلاب را تثبیت کند، یعنی در شرایطی که می باید مساله ی اصلی کمیته ی مرکزی گارد ملی پاسداری از بود و نبود کمون می بود، دغدغه ی اصلی آنان انتقال قدرت از دولت موقت انقلابی به دولت قانونی بود.
در 25 مارس اعلام شد که انتخابات کمون روز یک شنبه 26 مارس صورت خواهد گرفت. انتخابات در روز 26 مارس با وجود تهدید و تحریم بورژوازی فرانسه برگزار شد. چیزی نزدیک به 229000 نفر درانتخابات شرکت کردند. انتخابات 26 مارس بار دیگر نشان داد که پاریسی ها خواهان جمهوری اجتماعی سرخ اند نه جمهوری آبی تی یر و بورژوایی. از 86 نماینده ی برگزیده ی کمون، 65 نفر نماینده ی پاریس انقلابی و 21 نفر نماینده ی بورژوازی بودند. نماینده گان بورژوازی پس از چند روز استعفا کردند. سی نفر از نماینده گان کمون از اعضای انترناسیونال اول بودند، که اینان خود به گرایش ها و سنت های مختلف سوسیالیستی مانند پرودونی های چپ و راست، بلانکیست ها و نئوژاکوبن ها تعلق داشتند. سوسیالیست های فرانسوی در مجموع، اگر چه تصور بسیار گنگ و مبهمی از نحوه ی اجرای پیش برد انقلاب اجتماعی داشتند، اما پیشبرد انقلاب اجتماعی را مهم ترین وظیفه ی کمون می دانستند.
نخستین نشست کمون روز 28 مارس به ریاست شارل بله، دوست صمیمی پرودون در حضور جمعیت انبوهی که در محوطه ی ساختمان هتل دوویل گرد آمده بودند، تشکیل شد. هنگامی که نام اعضای انتخاب شده و تاسیس کمون اعلام شد، تمام توپ های شهر به افتخار این پیروزی بزرگ، همزمان با هم شلیک کردند. صدای رعدآسای توپ ها و شادی بی واهمه ی مردم، با طنین شعار زنده باد کمون چنان در هم آمیخت که دیواره ی بنای کهن سال سکوت و استبداد سخت شکاف برداشت.
نخستین اقدام کمون الغای ارتش و پلیس دائمی و سربازی اجباری بود. کارگران انقلابی و هم چنین خرده بورژواهای رادیکال از این فرمان با شور و هیجان فراوان استقبال کردند. روزنامه ی لوراپل ( یادآوری) در این باره چنین نوشت: « کمون سربازگیری را ملغا کرد است. من برای چنین اقدامی با هر دو دست و با دل و جان کف می زنم. آخر ما دیدیم که لشکریان دائمی چه بودند... ما برای دفاع از میهن چه داشتیم؟ سرباز. بگذار برای این کار ملت داشته باشیم.»
به محض الغای ارتش و پلیس دائمی، این دو ابزار مادی اعمال نظم و قهر قدرت بورژوازی، کمون برآن شد تا ابزار معنوی سرکوب و کنترل، یعنی قدرت کشیشان و دستگاه کلیسا را نیز براندازد؛ در این راستا فرمانی مبنی بر جدایی کامل کلیسا از دولت و خلع مالکیت از تمامی کلیسا ها صادر گردید. در پی صدور این فرمان، ورود به همه ی نهادهای آموزشی به صورت رایگان برای همه ی مردم آزاد شد، و خود آن نهادها نیز از هرگونه دست اندازی دولت و کلیسا مصون ماندند. بدین سان نه تنها از این پس آموزش در دسترس همه گان قرار می گرفت، بل خود علم نیز از قید زنجیرهای اسارت بار پیشداوری های طبقاتی قدرت حاکم و آموزه های ارتجاعی کلیسا رهایی می یافت. تصمیم های اجتماعی کمون در آن مدت کوتاه، بسیار قابل توجه بود. در 30 مارس کمون تصویب نامه ای در مورد بی اعتبار ساختن پرداخت تمام اجاره های معوقه صادر کرد. هم چنین، سه روز پس از اعلام کمون، یعنی در اول آوریل، کمون تصویب نامه ای صادر می کند که بر اساس آن، حقوق هیچ یک از کارمندان دولتی و اداری نباید بیشتر از شش هزار فرانک باشد. در 16 آوریل، تصویب نامه ای مبنی بر مصادره ی کارخانه هایی که مالکانشان آن ها را رها کرده بودند، صادر می کند. این کارخانه ها به سازمان های تعاونی کارگرانی که تا آن هنگام در آن ها به کار اشتغال داشتند، سپرده شد. در 20 آوریل کمون کارشبانه ی شاگرد نانواها را ممنوع می کند. کمون سیستم جریمه ی پولی را لغو و فروش اشیا به ودیعه گذاشته شده در بانک کار گشایی را ممنوع می کند.
کمون برای نشان دادن بیزاری خود از هرگونه برتری طلبی ملی و پایبندی به هم بسته گی جهانی، در روز16 ماه مه ستون واندوم را تخریب کرد. این ستون که مظهر و نماد برتری طلبی ملی بود، به دستور ناپلئون اول در سال 1805، با ذوب کردن توپ هایی که در جنگ با سایر کشورها به غنیمت گرفته شده بود، ساخته شده بود.
دولت تی یر در ماه مه با پروس قرارداد صلح بست و برای تدارک جنگ علیه کمون پاریس، امتیازهای بسیاری به پروسی ها داد. دولت پروس نیز با آزاد سازی سربازان فرانسوی اسیر شده به ارتش ورسای اجازه داد که از صفوف ارتش پروس گذشته و از جبهه های مختلف، کمون را مورد حمله ی وحشیانه خود قرار دهد. در پی این اتحاد بورژوازی خیانت پیشه ی فرانسه و دولت مرتجع پروس، در 21 ماه مه 1871ارتش  یک صد وسی هزار نفری فرانسه، از ورسای به سوی پاریس حرکت کرد. این تهاجم در واقع سرآغاز نبردهای شدید "هفته ی خونین ماه مه" بود؛ هفته ی خونینی که کمونارها، قهرمانانه خیابان به خیابان، خانه به خانه و وجب به وجب در برابر ارتش ارتجاعی بورژوازی جنگیدند. پاریس یک هفته ی تمام از خون کارگران و زحمتکشان پاریس̊ سرخ، و از آتش توپ ها و تفنگ ها روشن شد. گورستان پرلاشز از آخرین دژهایی بود که نزدیک به دویست کمونار در روز27 مه برای دفاع از خود در آن جا جنگیدند. آخرین کمونارها در برابر دیوار گورستان پرلاشز تیرباران شدند. پرولتاریای پاریس برای گرامی داشت خاطره ی این جان باخته گان زنده یاد، این دیوار را دیوار کمونارها نام گذاری کردند.
روز28 ماه مه 1871، کمون پاریس، زیر آتش دشمن آزادی و برابری، سقوط کرد، و پاریس به زیر تیغ شوم ارتجاع افتاد. بیش از صد هزار نفر کشته و تبعید شدند، و این سرآغاز کارنامه ی خونین بازگشت حکومت بورژوازی بود.

آثاری که در تهیه ی این نوشته از آن بهره گرفته ام:
جنگ داخلی در فرانسه،1871. نوشته ی کارل مارکس. ترجمه ی باقر پرهام. نشر مرکز 1380     
کمون پاریس 1871. زیر نظر: ا. ژلوبوفسکایا. ترجمه ی محمد قاضی. انتشارات خوارزمی 1359