نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در "خارج" ساخته می‌شود؟ جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

esmail@nooriala.com
از جناب آقای داريوش بی نياز، که بر مطلب من در مورد حکومت و دولت از يکسو، و آلترناتيو خواهان و اصلاح طلبان، از سوی ديگر، به اعتقاد حودشان، «نقد»ی نوشته اند(۱)، اجازه می خواهم که سفارشات ايشان را ناديده گرفته و به استفاده از همين زبانی که تا بحال با آن فکر می کرده ام ادامه دهم، بی آنکه:
۱. به من مربوط باشد که عرب ها در برابر واژه های فرنگی چه معادل هائی را گذاشته اند؛
۲. يا مجبور شوم، اگر ضرورت ايجاب نکند، در مقابل مجموعهء اصطلاحات سياسی فرنگی، از معادلات داير و رايج در زبان سياسی ـ اداری خودمان دور شوم و بخواهم گنجينهء واژگان اختراعی فارسی را (حتی اگر به غلط جا افتاده باشد) از همينی که هست نيز معوج تر کنم؛
۳. يا وارد بحث هائی وقت تلف کن در مورد نحوهء واژه سازی فرهنگستانی شوم تا دزد سوم خرمان را بزند و ببرد! بهر حال، واژه سازی امری اختياری و اختراعی است و تنها استفادهء گسترده از واژه ها آنها را جا می اندازد.
مثلاً، وقتی آقای کروبی، به هنگام رياست مجلس ششم، لايحهء مطبوعات را از دستور مجلس خارج می کرد، گفت که اين کار را بخاطر صدور «حکم حکومتی» انجام می دهد. بايد از خود پرسيد که چرا ـ اگر الفاظ مورد نظر من غلط هستند ـ ايشان از صدور «حکم دولتی» سخن نگفت؟ آيا نه اينکه حکم علی خامنه ای را «حکم حکومتی» خواندن بدان معنا است که سند مزبور از مصدری بالاتر از قوای سه گانه صادر شده و، پس (بی آنکه دليل اش از لحاظ قانون اساسی همين رژيم روشن باشد)، لازم الاجرا است؟
می خواهم بگويم که من، بر خلاف نظر آقای بی نياز، کاربرد کلمات را معکوس نمی کنم تا بر اساس اين «تقليب» به نظريه پردازی، آنگونه که می خواهم، بپردازم؛ بلکه می کوشم از زبانی استفاده کنم که در سپهر سياسی کشورمان قابل درک است و، بر اين اساس، اعتقاد دارم که وقتی می گويم «اصلاح طلبان با حکومت فعلی (رژيم + قانون اساسی اش) مشکل ندارند و گرفتاری شان با دولت است (بگيريم، در حال حاضر، دولت آقای احمدی نژاد)، اما آلترناتيو خواهان در پی انحلال حکومت و لغو قانون اساسی آن هستند» مخاطبان من، بی آنکه نيازی به مراجعه به متون علوم سياسی و اجتماعی در زبان آلمانی داشته باشند، حرف مرا می فهمند.
اما، در عين حال، می دانم که مشکل آقای بی نياز نه با زبان من که با افکار من و مائی است که از يکسو می کوشيم سطح مبارزه را از روياروئی با «دولت» به درگيری با «حکومت» بکشانيم؛ و فکر می کنيم تا کنون اين روياروئی ممکن نبوده است چرا که تشکلات سياسی ما، چه در داخل و چه در خارج کشور، تا کنون يا مستقيماً اصلاح طلب بوده و يا بصورتی غيرمستقيم زائدهء اصلاح طلبان محسوب می شده اند و يا بر طبل انقلاب و خونريزی و براندازی کوبيده اند و، در واقع، حکومت را بلامنازع باقی گذاشته اند و، از سوی ديگر، اعتقاد دارم که بر اساس درس های متعدد تاريخی، و نيز منطق عادی و روزمره، از آنجا که رژيم استبدادی اجازه نمی دهد که آلترناتيو اش در گستره ای که تحت نفوذ اوست شکل بگيرد، تنها کسانی موفق به تشکل اپوزيسيون آلترناتيوساز می شوند که از دسترس قوهء قاهرهء آن به دور باشند.
آقای بی نياز اين حرف ها را شبيه خيال پردازی می يابد و می نويسد: «من نمی‌دانم که آقای نوری‌علا با اتکاء به چه مدارک و استدلالاتی اين چنين قاطعانه می‌گويد که چنين فرآيندی "بدون کمک فعالانه‌ء خارج‌کشوری‌ها ممکن نيست." [آيا] برای اين که آقايان موسوی و کروبی به هر دليلی (اعتقادی يا ترس) هنوز در چهارچوب نظام عمل می‌کنند؟ آقای نوری‌علا! واقعاً قطب‌نمای شما در ارزيابی کل جنبش ايران آقايان موسوی و کروبی هستند؟ ظاهراً چنين است! چون شما، در پايان نوشتار، شش پرسش طرح کرده‌ايد که نشان می‌دهد شما کل جنبش ايران را در اين دو نفر (جريان وابسته به آنها) خلاصه کرده‌ايد. آقای نوری‌علا! واقعاً شما فکر می‌کنيد که مقالات شما و من و امثال ما در خارج از ايران هستند که جنبش را راديکاليزه کرده‌اند؟ اگر چنين می‌انديشيد، بايد بگويم که بر فراز خودمان ذره‌بين خيلی بزرگی گذاشته‌ايد!»
من اين احتجاجات را کلاً از هم گسيخته، شعاری و از سر لجبازی (که البته دليل اش را نمی دانم) تلقی می کنم چرا که هيچگونه استدلال دندان گيری در آنها نمی يابم. پرسش های شش گانهء من برای ارائهء سنجه ای بمنظور تفکيک اصلاح طلبان از انحلال طلبان طرح شده بودند و همه کس، از جمله آقايان کروبی و موسوی و خاتمی و خانم رهنورد را هم، در شمول خود می گرفتند. در عين حال نمی دانم که اگر ايشان رهبران مشخص ديگری را در داخل کشور سراغ دارند چرا معرفی نمی کنند تا هم داخل کشوری ها و خارج کشوری ها از شناختن شان شادمان شوند. نيز نمی دانم که در کجا گفته ام که ما خارج کشوری ها جنبش را «راديکاليزه» کرده ايم؟
نه. مسلماً اين کار ما نبوده و نمی توانسته باشد. جنبش را، عليرغم کوشش اصلاح طلبان، خود حکومت«راديکاليزه» کرده و آن را از شعار «رأی من چه شد؟» به شعار «استقلال، آزادی، حکومت (و يا جمهوری، اما نه دولت ِ) ايرانی» کشانده است.
اما، در عين حال، می توانم اين ادعا را با صدای بلند مطرح کنم که ما خارج کشوری ها بوده ايم که تشخيص داده و اعلام داشته ايم که جنبش سبز، به گوهر، خواستار يک حکومت سکولار است و جهان را از «راديکاليزه» شدن اين جنبش در راستای اين خواست، در راستای خواستاری يک حکومت مدرن و امروزی، با خبر کرده ايم و اکنون می کوشيم تا نيروهای سکولار خارج کشور را به پشتيبانی بخش گستردهء سکولارهای جنبش سبز در داخل کشور برانگيزيم و، از طريق متشکل کردن شان آنها را به يک نيروی سوم سياسی، در برابر بنياد گرايان و اصلاح طلبان، تبديل کنيم.
و، اتفاقاً، بحث آلترناتيو سازی و آلترناتيو خواهی نير درست از بستر همين تشخيص و کوشش بر می خيزد.
بگذاريد کار را با يک نمونهء تاريخی در تاريخ اسلام، که تاريخ ما هم هست، به پيش ببرم تا نخست، در دور دست تاريخ، به تمهيدات اپوزيسيون خلافت اموی بيشتر آشنا شويم: هنگامی که در پی خليفه شدن علی ابن ابيطالب و شادمان شدن خاندان او از اينکه از آن پس خلافت در «خاندان نبوت» مخلد خواهد شد و همواره کسانی رهبر بر حق مردم خواهند بود که خون پيامبر و علی را در رگ ها داشته باشند، پيچش کار چنان شد که خليفهء پنجم «معاویة بن ابوسفيان» از آب در آمد که خاندانش، در همهء سال های پيامبری، دشمن خونی مسلمانان بودند و، تنها در سال آخر حيات پيامبر، اسلام آوردند و «خودی» شدند. معاويه موفق شد با کنار زدن علی و صلح با پسر بزرگ او، حسن، خلافت را در خاندان خودش مستقر و مستمر کند و در زمان خودش شاهد مرگ علی و حسن باشد و وليعهد اش، «يزيد ابن معاويه»، نيز پسر ديگر علی، يعنی حسين، و خاندانش را قتل عام کند و، به خيال خود، «فتنه» را بخواباند. اما، از آن پس، نه تنها بازماندگان خاندان علی، که اولاد عباس، عموی پيامبر هم، بعنوان دارندگان «خون نبوی» هر کجا که پيش می آمد خود را «آلترناتيو بر حق حکومت اموی» می دانستند، در حالی که در پايتخت اموی، دمشق، و در شهر پيامبر، مدينه، اين کوشندگان تحت مراقبت شديد سازمان امنيت اموی بودند؛ و بخش عمده ای از آنان بيشتر زندگانی خود را در زندان بسر می بردند. تا اينکه همين مدعيان تصميم گرفتند فعاليت خود را به دورترين نقاط حکومت خليفه منتقل کنند و، به اين خاطر، عده ای را با عنوان «داعی» (به معنی دعوت کننده) به اطراف و اکناف خلافت اسلامی فرستادند تا، با تبليغ و وعده و وعيد، تشکيلاتی عليه خلفای اموی و بر له فرزندان علی و عباس بوجود آورند. بسياری از اين «داعی» ها دستگير و شکنجه و کشته شدند تا اينکه يکی از آنان، که ابومسلم نام داشت، خود را به خطهء ماوراء النهر در خراسان بزرگ (يعنی دورترين نقطهء قلمرو اسلام) رساند. او مردی عرب زاده بود، بدنيا آمده در اصفهان و بزرگ شده در مدينه، که چون در خراسان به شهرت رسيد به نام «ابومسلم خراسانی» معروف شد. او يک داعی سياستمدار و يک مبلغ جذاب بود و بزودی توانست در آن منطقه لشگری فراهم کرده و راهپيمائی بزرگ خود از خراسان تا دمشق را آغاز کند. و عاقبت هم توانست به دمشق وارد شود، خليفهء اموی را خلع کند، و فردی از خاندان عباس (و، نه در کمال تعجب خيلی ها، از خاندان علی) را خليفه اعلام کند.
اين جريان يک استثناء نيست. در واقع، فروپاشی همهء امپراتوری های بزرگ تاريخ از دورترين نقاط قلمرو آنها انجام گرفته است. در دوران مدرن هم، که کمتر به لشگرکشی و بيشتر به شبکه سازی نيازی بوده، آلترناتيو حکومت های استبدادی در بيرون از مرزهای کشورشان شکل گرفته است. کافی است تا به سال های زندگی و کوشش های سياسی لنين در زوريخ توجه کنيم و بياد آوريم که او را آلمان ها به روسيه منتقل کردند و او توانست انقلاب بلشويکی را رهبری کند. مصطفی کمال، افسر ارتش عثمانی، برای اينکه خلافت سلاطين عثمانی را براندازد، به دورترين نقطهء شرق ترکيه، در آناتولی، سفر کرد و از آنجا بسوی آنکارای قديم و استانبول پيشروی کرد. ژنرال دوگل، با وجود نهضت مقاومت وسيع فرانسويان عليه آلمانی ها، تنها زمانی توانست رهبری مبارزه را به دست گيرد که در لندن مستقر شد، با يارانش دست به ايجاد دولت در تبعيد زد و نشسته بر دوش و تفنگ سربازان آمريکائی کشورش را از آلمان ها پس گرفت. يا چرا راه دور برويم؟ همين آقای خمينی را به ياد آوريم که حکومت شاه (و نه دولت او!) به تبعيدش فرستاد و او توانست در تبعيد بصورت يک قطب مبارزه در آيد و آنگاه که اروپائيان و آمريکائيان در نوفلوشاتو به اين نتيجه رسيدند که شاه مردنی و رژيم اش رفتنی و نيروهای ملی کشور قوی و پيش بينی ناپذيرند، طوری عمل کردند که آقای دکتر ابراهيم يزدی آيت اللهی را که بزودی «امام» می شد از مرز کويت به پاريس ببرد و از او رهبر رژيم جديدالتأسيس اسلامی را بسازد و با هواپيمای فرانسوی در فرودگاه «مهر آباد» (که از همانجا رنگ مهرش دگرگون شد) فرودش آورد. اينکه امام ناتو تر از آن از آب درآمد که آنها می پنداشتند ربطی به اين قصه ندارد.
نه ابومسلم و نه لنين، هيچکدام، راديو و تلويزيون و اينترنت نداشتند. تنها وقتی نوبت به ژنرال دوگل رسيد انگليس ها برايش راديوئی دست و پا کردند. امام خمينی به مدد تلفن و نوارهای ضبط صوت با انقلابيون در تماس بود. و آنگاه، اکنون، آيا ما بايد در اين شک کنيم که اپوزيسيون حکومت اسلامی چگونه می خواهد با مردم داخل کشور رابطه برقرار کند؟ (اين دقيقاً پرسشی است که يکی از دوستان منتقد با من در ميان گذاشته است).
ابومسلم «داعی» بود و نه رهبر اپوزيسيون برانداز. لنين عضو حزب کمونيست بود و نه رهبر تمام آن. ژنرال دوگل يک ارتشی غيرتمند بود که روی نيروهای مقاومت ملی در داخل فرانسه حساب می کرد؛ و خمينی هم تنها در خلاء يک آلترناتيو مدرن و امروزی بود که، سوار بال تعاليم عاليهء آل احمد و شريعتی و احسان نراقی و داريوش شايگان و اطرافيان و پيروان شان، توانست تبديل به رهبر نيروهای داخل کشور شود.
می خواهم بگويم که آلترناتيوی که دور از دسترس حکومت استبدادی، در بيرون از حوزهء اقتدار آن، ساخته می شود، بدون داشتن ريشه های عميق در داخل کشور بزودی تبديل به مجمع شنگولان سرمستی می شود که تنها به دور خودشان می چرخند و اجنه را رهبری می فرمايند و گاه دچار شور انقلابی شده و گاه افسردگی سراپايشان را در بر می گيرد؛ همان وضعی که تشکلات سياسی ما تا به امروز داشته اند و به همين دليل اغلب مبدل به زوائد و حواشی تشکيلات اصلاح طلبان شده اند.
اما در همين رابطه هم هست که می توان پرسيد چرا حکومت اسلامی، از فردای بقدرت رسيدن، يعنی در زمانی که دنيا آن را هنوز حکومتی برآمده از ارادهء مردم می ديد و برای آن حقانيت قائل بود و، در نتيجه کارگزارانش در خارج از کشور دست بازی داشتند، به ترور مخالفان خود در خارج کشور اقدام کرد؟ نه اينکه می ديد آنها، در بيرون از مرزهايش، دست بکار راه انداختن آلترناتيو اند و توانائی اش را هم دارد؟ و چرا از حرکت شورای ملی مقاومت، به رهبری مجاهدين، هراسيده شد و دست بهر کاری زد تا آنها را متوقف کند؟ چرا که هيچ کس بهتر از سر دمداران اين حکومت نمی فهميد که تنها راه انحلال حکومت اسلامی و الغاء قانون اساسی آن ايجاد يک آلترناتيو است. اين را هم بنيادگرايان و هم اصلاح طلبان بخوبی می دانستند.
اما همينجا هم بگويم که «آلترناتيوسازی» البته به معنی مخالفت و دشمنی با اصلاح طلبان نيست، اما راهی است جدا از آنان، که در کمرکش اش، ممکن است آنها نيز با آلترناتيو خواهان همراه بشوند، و يا تصميم بگيرند که بصفوف حاکميت پيوسته و در کار آلترناتيو اختلال ايجاد کنند.
متأسفانه، سابقهء تاريخ پس از انقلاب اسلامی نشان می دهد که اصلاح طلبان همواره بصورتی آگاهانه با گسترش فکر ايجاد آلترناتيو مبارزه کرده اند. می پرسيد چگونه؟ می گويم که اگر به معنا و تعريف و کارکرد آلترناتيو دقت کنيد پاسخ تان را خواهيد يافت. آلترناتيو، آنچنان که در مقالات گذشته ام توضيح داده ام، در همهء جوانب خود عکس حکومت نشسته بر قدرت است. پس، اگر حکومت فعلی «مذهبی ـ ايدئولوژيک» است، اگر به کمک اين مذهب و ايدئولوژی است که خودی و ناخودی می آفريند و تبعيض روا می دارد و سرکوب می کند، آشکار است که آلترناتيو آن بايد حکومتی باشد غير مذهبی و غير ايدئولوژيک و با تقيد به اعلاميهء حقوق بشر تا نتواند منشاء تبعيض و سرکوب شود. و بنظر شما چنين حکومتی چه می تواند باشد جز يک «حکومت سکولار؟» يعنی، همانی که در اروپا و آمريکا و ديگر کشورهای آزاد و پيشرفته برقرار است.
پس، روشن است که برای جلوگيری از ايجاد يک آلترناتيو سکولار بايد ريشهء انديشهء سکولاری را خشکاند. و می بينيم که در سی سال گذشته نيز، هم بنيادگرايان حکومتی و هم اصلاح طلبان اکنون نشسته در اپوزيسيون، در اين کار هيچ کوتاهی نکرده اند. همين سه سال پيش، آقای خاتمی، بعنوان رئيس بنياد باران، و در تبيين مقصد و نقش اصلاح طلبی، اين فرمول کمی پيچيده اما، در چند باره خوانی، روان و ساده را بر زبان راند:
«اصلاحات می‌‏خواهد شرايطی را که باعث استقرار سکولاريسم می‌‏شود - با توجه به زيان‌‏های آن - بوجود نيايند. و بنده می‌‏گويم، بزرگترين عامل پيدايش سکولاريسم در يک جامعه، حاکميت تحجر بر آن است و به همين دليل ما با تحجر و قشری گرايی مخالف هستيم».(۲)
توجه کنيد که در اين فرمول، ظاهراً، برخوردی عقيدتی با «سکولاريسم»، بعنوان يک مکتب فکری صورت می گيرد و بحث سياسی نيست. اما روشن است که سکولاريسم، بعنوان يک فکر، نمی تواند حکومتی را به خطر بياندازد. لذا دقت کنيد که عبارت شرايط «استقرار سکولاريسم» هيچ معنائی جز پيدايش يک «آلترناتيو سکولار» و کوشش برای جايگزين کردن آن با حکومت مدهبی ـ ايدئولوژيک فعلی ندارد و، لذا، تمام کوشش اصلاح طلبان آن بوده است که در کشور «شرايط» چنان نشود که مردم خواهان يک حکومت سکولار شوند.
اما، بنظر من، عليرغم کوشش اصلاح طلبان، حکومت پادگانی فعلی، آن «شرايط نامطلوب ِ» اصلاح طلبان را فراهم آورده و فضای سياسی کشور را با شکنجه و تجاوز و کشتار «راديکاليزه» کرده و، بی آنکه به نصايح اصلاح طلبان گوش فرا دهد، راه حل را نه در اصلاح طلبی که در تشديد سرکوب ديده است.
در واقع، اگر ما شاهد راديکاليزه شدن آقای کروبی و خانم رهنورد، و تندتر شدن سخن آقای موسوی، از سويی، و اظهار پشيمانی آقای خاتمی از همراهی اصلاح طلبان با جنبش سبز، از سويی ديگر هستيم، اين امر نه بخاطر مای نشسته در غربت، که بدليل رفتار نابخردانهء حکومتی يکه خواه تحقق يافته است. اين حکومت می توانست در خرداد سال گذشته آقای موسوی را رئيس جمهور اعلام کند و آن جمعيت عظيم را شادان و خندان، و با حسی از غرور ناشی از پيروزی، به خانه هاشان بفرستد و آنگاه، موريانه وار، بخوردن پايه های قدرت دولت جديد بپردازد و هشت سالی را با خيال راحت بر سرير قدرت بماند تا اينکه آقای موسوی هم عاقبت اذعان کند که، بخاطر مغفول ماندن قانون اساسی، بخصوص به دليل تضادهای درونی آن، چيزی بيش از يک کارگزار و تدارکچی ولی فقيه و لشگريانش نبوده است. اگر دقت کنيم در می يابيم که منظور آقای خاتمی از «ايجاد نکردن شرايط استقرار سکولاريسم» دقيقاً همينی است که اتفاق افتاده است.
اکنون، اين «داخل کشوری ها» هستند که به «خارج کشوری ها» پيغام می دهند که: « ما همه کرديم کار خويش را / تو هم، ای خواجه، بجنبان ريش را!» و ننگ بر آن خارج کشوری باد که بخواهد بخاطر قدرت طلبی شخصی يا گروهی خود، سوار موج آلترناتيو خواهی شده و بکوشد تا زمام اختيار بديل آيندهء حکومت اسلامی را در دست خود بگيرد.
درس های برگرفته از تاريخ سی سالهء گذشته به ما می آموزد که همواره، در هر کوشش بديل سازی، بايد به اصول زندگی دموکراتيک پايبند بوده و از هم اکنون تمرين نموده و ثابت کنيم که بديل آيندهء حکومت اسلامی حکومتی خواهد بود مدرن، مترقی، کثرت گرا، دور از تسلط مذاهب و مکاتب، و پايبند به اصول دموکراسی و اعلاميهء جهانی حقوق بشر.
يقين دارم که بدون پی گيری اين ملاحظات، آلترناتيو ساختهء دست ما نيز هيولائی همچون هيولای دکتر فرانکشيتن و امام خمينی خواهد بود.

۱. http://news.gooya.com/politics/archives/2010/10/111803.php۲. http://news.gooya.com/politics/archives/2009/01/081780.php

با ارسال ای ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
NewSecularism@gmail.com

کوبا به کجا می رود ؟ مصاحبه با سام فاربر: ترجمه صادق افروز


من همیشه بر این عقیده بوده ام که آنچه در کوبا می گذرد ربطی به سوسیالیزم ندارد ، اما بخش بزرگی از چپ مالکیت دولتی را با سوسیالیزم اشتباه می گیرد . هنگامی که ما درباره سوسیالیزم صحبت می کنیم باید درباره کارگران شهری و روستایی و متحدین طبقاتی شان مثل دهقانان فقیر صحبت کنیم که جامعه را با اتحاد باهم می چرخانند .چنین وضعیتی هیچگاه در کوبا وجود نداشته است . دولت کوبا برای مدت طولانی قادر به بهبود چشمگیر استاندارد زندگی مردم فقیر بود . این رژیم توانست یک بسیج اجتماعی نیرومندی ایجاد کند که در محبوبیت آن بسیار موثر بود

............................

مقدمه مترجم : چپ ایرانی آنچنان مفتون و شیفته انقلاب کوباست که هیچگونه انتقاد و سوالی را در مورد آنچه در کوبا می گذرد نمی پذیرد و همه این سوالات و انتقادات را به توطئه های نامرئی امپریالیزم آمریکا نسبت می دهد .داستان این چپ حکایت آن عاشقی را می ماند که بی وفایی معشوق را باور نداشت و همچنان در وصف کمان ابرویش و جعد گیسوانش و مرمرین سینه هایش غزل های عاشقانه می سرود .آنچه این شیفتگی و علاقمندی را موجب شده قبل از آنکه به چگونگی حرکت جامعه کوبا به سمت سوسیالیزم مربوط باشد ناشی از دلباختگی به رهبران کاریسماتیکی است که سرنگونی رژیم باتیستا را در سال 1959 عملی ساختند .به غیر از این عامل ، تحریم اقتصادی جنایتکارانه ای که از سوی ایالات متحده در طول این سال ها علیه مردم این جزیره کوچک اعمال شده نمی تواند در ایجاد سمپاتی به نفع دولت کوبا بی تاثیر باشد .اما تحلیل علمی باید فارغ از هرگونه پیشداوری باشد ، و نتیجه گیری ها را باید براساس جمع آوری مدارک و فاکت ها انجام داد .اقدامات اخیر دولت کوبا به رهبری رائول کاسترو در اخراج بیش از 500 هزار کارگر از مشاغل دولتی و ریختن آنها در جامعه کوبا به وضوح نشان می دهد که همه چیز می تواند در مخیله رائول باشد جز انتقال جامعه کوبا به سوسیالیزم .در این میان چپ ایرانی باید تکلیف خود را با استالینیزم که حزب و دولت را به جای طبقه می نشاند و کارگران از خود بیگانه شده را به حال خود می گذارد یکسره کند .

تاریخ ترجمه : اکتبر 2010

دولت رائول کاسترو هفته گذشته اعلام کرد 500 هزار کارگر را از کارهای دولتی در سال آینده اخراج خواهد کرد . بر طبق نظر رهبران اتحادیه های کارگری ، به نیمی از این 500 هزار نفر اجازه فعالیت های آزادانه اقتصادی داده خواهد شد . نیم دیگر این کارگران اخراجی در تعاونی ها مشغول به کار خواهند شد . بیانیه اخراج این کارگران ، آخرین حرکت دولت رائول کاسترو در تغییر اقتصاد به شدت متمرکز دولتی است که تاریخ آغاز آن به سال های اول انقلاب 1959 کوبا باز می گردد . سام فاربر از سوسیالیست های قدیمی است که در کوبا متولد شده و رشد یافته است . او نویسنده کتاب های متعددی در مورد کوباست . از جمله این کتاب ها می توان از " باز نگری مجدد انقلاب کوبا " (1) نام برد .در پرسش و پاسخی که عرضه می شود ، سام فاربر به سوالات آلن مس در مورد دلائل و معنی و مفهوم اخراج های گسترده کارگران در کوبا به توضیح می پردازد .

آلن مس : چه عواملی به تصمیم گیری در مورد اخراج این کارگران منجر شده است ؟

سام فاربر :من فکر می کنم این تصمیم گیری ها را باید در پروسه شدید سقوط دولت کوبا در نظر بگیریم.سقوطی که به دلائل اوضاع وخیم اقتصادی هر روز شتاب بیشتری می گیرد . این تصمیم گیری نتیجه دست بدست دادن عوامل متعددی است . عامل اول وجود سیستم بوروکراتیک حاکم در کوباست. دوم رکود اقتصاد جهانی است که تاثیر بسیار منفی در اقتصاد کوبا گذاشته است . بطور مثال در حالی که تعداد توریست هایی که از کوبا دیدن می کنند تقریبا یکسان مانده است ولی درآمد حاصله از توریسم به شدت سقوط کرده است .(توریست ها توان مالی خرج کردن مثل گذشته را ندارند . م ) به دلیل سقوط بهای نیکل در بازار جهانی ، در آمد حاصل از نیکل که از درآمد حاصل از توریسم بسیار با اهمیت تر است به طرز وحشتناکی سقوط کرده است .

بحران اقتصادی بسیار جدی است .دولت کوبا بیش از دو سال است که از اخراج حدود یک میلیون نفر صحبت می کند . بنابر این وقتی دولت در مورد اخراج 500 هزار نفر صحبت می کند در واقع می خواهد بخشندگی خود را به رخ کارگران بکشد . ( ما در فارسی می گوییم به مرگ گرفت که به تب راضی شود.م ) از این نیم میلیون نفر ، 250 هزار نفرشان اجازه مخصوص دریافت خواهند کرد تا بیزنس خودشان را به چرخانند . 200 هزار نفر از این عده در تعاونی ها به کار مشغول خواهند شد . دولت کار ها را به تعاونی خواهد داد ولی خود تعاونی ها بر نحوه کار نظارت خواهند داشت . دولت کوبا قبلا این کار را با بخش هایی از خدمات مثل تاکسیرانی ، سلمانی ها و سالن های آرایش انجام داده بود .حالا می خواهند این شیوه را به صنایع منتقل کنند .50 هزار نفر باقی مانده شغل های متفاوت دولتی دریافت خواهند کرد .

آلن مس : این نخستین اقدام رژیم در این زمینه نیست ؟

سام فاربر : من این اقدام را یک نقطه عطف بزرگ در ادامه پروسه ای می دانم که از مدت ها قبل آغاز شده است . دو سال قبل دولت شروع به اجاره زمین ها کرد . در یک قراداد 10 ساله قابل تمدید ، مردم این زمین ها را تحویل گرفتند . این تصمیم گیری در شرایطی اتخاذ شد که صنعت نیشکر بطور کامل در هم شکسته بود . به منظور جلوگیری از لم یزرع شدن این زمین ها ، دولت چنین تصمیم گیری را اتخاذ کرد . این ایده بر آن بود که کشاورزی خصوصی را تشویق کند و کشاورزان هر آنچه می خواهند کشت کنند . ولی آنها مجبور بودن که محصولاتشان را با قیمتی که دولت تعیین می کند به فروش برسانند . دولت در آینده با مشکلات مشابهی که با این عده از کشاورزان داشت در بخشهای تازه تاسیس شده روبرو خواهد بود . در مورد کشاورزی خصوصی ، اکثر کسانی که زمین کشاورزی به آنان تعلق گرفت تجربه ای از فنون کشاورزی نداشتند .آنها شهر نشینان نا امید و مایوسی بودند که در جستجوی نور و روزنه ای در زندگی از موقعیت جدید استقبال کرده بودند .

ولی این دسته از مردم برای پیدا کردن ابزار مورد نیاز کشاورزی با دشواری های بسیار جدی روبرو شدند . من وقتی از ابزار صحبت می کنم ، منظورم ابزار بسیار پیچیده تکنولوژیک کشاوزی نیست ، منظورم تراکتور و کمباین نیست .منظور من ابزار بسیار ابتدایی کشاورزی است .دولت در کمک به این دسته افراد هیچ کاری نکرد .بنا بر این نتیجه این پروژه به هیچ وجه درخشان نبوده است . حدس من این است که سرنوشت مشابهی در انتظار پروژه جدید و بیزنس های تازه تاسیس می باشد . بطور مثال یکی از بیزنس هایی که به بخش خصوصی یا تعاونی منتقل خواهد گشت تعمیر اتوموبیل است . کارگر سابق دولتی حالا تبدیل به صاحب مغازه مکانیکی می شود . این شخص از کجا می خواهد قطعات یدکی تهیه کند؟ از کجا می خواهد ابزار مورد نیاز خود را بدست آورد؟ این جا نقطه اغاز فساد است . فساد بخشی از زندگی روزانه در کوباست . مردم برای بقا مجبور به دزدی می شوند . زیرا در ماه جیره بندی دولتی تنها کفاف گذران دو هفته از زندگی را می دهد . نسبت به سابق کتابچه کوپن کمتر شده و پیش بینی می شود در آینده بازهم بیشتر کاهش یابد . بنابر این مردم به منظور زنده ماندن دزدی می کنند . من فکر می کنم شخص تغمیر کا راتوموبیل اگر بخواهد دوام یابد باید میزان دزدی هایش را افزایش دهد .

مسیر دیگری که از طریق آن مردم کوبا کمک مالی دریافت می کنند ، کمک های مالی از خارج از مرز های کشور است . این کمک ها بخصوص از ایالت فلوریدای آمریکا دریافت می شود . از نظر مقامات دولتی کوبا دریافت چنین کمک هایی در بهبود وضع افتصادی موثر است . اما میزان این کمک ها و نتایج حاصل از آن قابل بررسی نیست .

اگر بخواهیم از ترمینالوژی مارکسیستی استفاده کنیم باید بگوییم دولت کوبا در یک موقعیت متناقض کلاسیک قرار دارد . این دولت برای رهایی از وضع دشوار کنونی محبور به برداشتن چنین گام هایی شده است . ولی برداشتن چنین قدم هایی به فروپاشی سیستم منجر می شود . آنها بین شیطان و دریای آبی رنگ گیر افتاده اند .(2)

قبل از تصمیم گیری اخیر ، 591 هزار نفر در بیزنس های خصوصی مشغول بکار بودند .این عده شامل آن کشاورزان بیچاره ای که به آن هشاره کردم و143 هزار نفر مردمی است که بیزنس های خودشان را می گرداندند . حالا 250 هزار نفر به این تعداد اضافه کنید .این ها در مجموع 850 هزار نفر را تشکیل خواهند داد که معادل 17 درصد نیروی کار 5 میلیونی کوبا خواهد بود . بنابر این دولت کوبا دارد به خرده بورژوازی قانونیت می دهد .می گویم قانونیست زیرا مردم از طرق غیر قانونی برای مدت های طولانی مشغول امرار معاش بوده اند . اینکه چه نتایجی از این تغییرات حاصل خواهد شد کاملا مشخص نیست ولی از سال های 60 تا به حال چنین وضعیتی وجود نداشته است .

آلن مس :آیا شخص رائول کاسترو مسئول این سمت گیری جدید اقتصادی است؟ یا ریشه این تغییرات به دوران فیدل کاسترو باز می گردد ؟

سام فاربر : تمام این تغییرات به دوره خصوصی کردن کشاورزی باز می گردد که از زمان قدرت گیری رائول آغاز شد . رائول اگرچه بطور رسمی از سال 2008 زمام امور را در دست دارد ولی قدرت گیری او به سال 2006 باز می گردد .بنابر این رائول مهمترین شخصی است که دولت را روزانه هدایت می کند. برای من مشخص نیست که شخص فیدل در این تصمیم گیری ها چه نقشی داشته و در آینده چه نقشی ایفا خواهد کرد . طرح و اجرای این برنامه ها از سوی رائول به هیچ وجه تعجب آور نیست ، زیرا رائول حتی قبل از رسیدن به قدرت از تحسین کنندگان مدل چینی بوده است . اما عاملی که مهمتر از به قدرت رسیدن رائول است بحران اقتصادی است که به شدت کوبا را می آزارد .

آلن مس : رسانه ها بطور گسترده ای از آنچه در حال حاضر در کوبا انجام می شود به عنوان چرخش به سمت سرمایه داری و دوری از سوسیالیزم یاد می کنند .آیا این توصیف دقیقی است که آنچه را در 50 سال اخیر در کوبا وجود داشته سوسیالیزم بنامیم ؟

سام فاربر : من همیشه بر این عقیده بوده ام که آنچه در کوبا می گذرد ربطی به سوسیالیزم ندارد ، اما بخش بزرگی از چپ مالکیت دولتی را با سوسیالیزم اشتباه می گیرد . هنگامی که ما درباره سوسیالیزم صحبت می کنیم باید درباره کارگران شهری و روستایی و متحدین طبقاتی شان مثل دهقانان فقیر صحبت کنیم که جامعه را با اتحاد باهم می چرخانند .چنین وضعیتی هیچگاه در کوبا وجود نداشته است . دولت کوبا برای مدت طولانی قادر به بهبود چشمگیر استاندارد زندگی مردم فقیر بود . این رژیم توانست یک بسیج اجتماعی نیرومندی ایجاد کند که در محبوبیت آن بسیار موثر بود . همچنین بخش های بسیار وسیعی از خرده بورژوازی و بورژوازی کوبا از کشور مهاجرت کردند .آنها جاهای خالی بسیاری به جا گداشتند که باید پر می شد . اما نکته این جاست : که سوسیالیزم مالکیت دولتی اقتصاد نیست ، زیرا مسئله این است که چه کسی دولت را کنترل می کند ؟ بطور قطع و یقین نه طبقه کارگر کوبا بلکه بوروکراسی تنیده شده پیرامون حزب کمونیست کوباست که کنترل اقتصاد و دولت را بر عهده دارد . بنابر این آنچه در حال از بین رفتن است سوسیالیزم نیست . قدرت سیاسی مطرح است و بوروکراسی مرکزی قصد شریک کردن این سرمایه دارهای جدید را در قدرت سیاسی ندارد ، مگر آنکه این سرمایه دار ها بطور کامل جذب بورژوازی حاکم بشوند .این همان چیزی است که در چین اتفاق افتاد . در چین سرمایه دارانی را مشاهده می کنید که به حزب کمونیست پیوسته اند .

آلن مس : تحلیل سوسیالیست ها از تحریم اقتصادی آمریکا علیه کوبا چیست ؟

سام فاربر : من فکر می کنم این نکته باید بارها و بارها تکرار شود که صرف نظر از بحرانی که کوبا در حال حاضر درگیر آن است و صرف نظر از تبهکاری ها و اقدامات ناشایست بوروکراسی حاکم ، که مقدارشان هم کم نیست ، ما باید اصرار کنیم که تحریم اقتصادی جنایتکارانه علیه کوبا باید متوقف شود . اینجا مسئله پرنسیب و اخلاق است . آمریکا حق دخالت در امور داخلی کوبا و استفاده از اهرم اقتصادی برای جانشین کردن سیستم کاپیتالیستی مورد علاقه اش را ندارد . این دلائل اصولی ما برای مخالفت با تحریم های اقتصادی است . ما از اصل تعیین سرنوشت قاطعانه دفاع می کنیم و با تسلط امپریالیستی ایالات متحده آمریکا مخالفیم .

به غیر از این دلیل اصولی ، یک دلیل عملی هم برای مخالفت ما با این تحریم ها وجود دارد . در واقع رژیم کوبا از تحریم های اقتصادی که در طول این سال ها برقرار بوده سوء استفاده کرده ماهیت دیکتاتور مابانه اش را توجیه کرده و دلائل واقعی منجر به ناتوانی های اقتصادی اش را استتار کرده است .بنابر این دلائل اصولی و عملی ما خواهان آن هستیم که این تحریم ها بی درنگ متوقف شود .

آلن مس : پس از این اخراج های گسترده چه آینده ای را برای کوبا پبش بینی می کنید ؟آیا این اخراج ها جرقه های یک مقاومت را روشن نخواهد کرد ؟

سام فاربر : من فکر می کنم خیلی از این سرمایه گذاری های کوچک به دلیل اینکه قادر به دست یابی به منابعی که می خواهند نیستند به سرعت دچار مشکل خواهند شد . در مورد تعاونی ها باید بگویم که این تعاونی ها از بالا ایجاد شده اند . این تعاونی ها بر خلاف تعاونی هایی که در کشورهای اسکاندیناوی و انگلستان در نتیجه فشار وارده از طرف جنبش کارگری بوجود آمدند ، نتیجه مبارزه طبقه کارگر و تسلیم دولت نیستند .در کشورهای اسکاندیناوی و انگلستان این تعاونی ها متحد جنبش کارگری هستند . در کوبا اعضای تعاونی ها نه دسترسی به منابع دارند و نه انگیزه سیاسی برای پیشرفت و رشد .به این دلائل این تعاونی ها و سرمایه گذاری های خصوصی با شکست مواجه خواهند شد . بر سر این مردم چه خواهد آمد؟ مهاجرت از کوبا تا بحال همچون یک سوپاپ اطمینان عمل کرده است .اما از لحاظ اداری و بوروکراتیک بسیار دشوار و از لحاظ هزینه بسیار گران شده است . شهروندان کوبایی حق آزادانه مسافرت را ندارند . بنابر این در آینده مهاجرت در کم کردن بار بحران زیاد موثر نخواهد بود .

تا بحال نارضایتی و تنفر از سیستم سیاسی به فعالیت های تبهکارانه منجر شده است . مسئله دزدی مسئله بسیار بزرگی است .دزدی نه فقط از سوی صاحبان سرمایه های کوچک بلکه در سطح بسیار گسترده در جامعه برای ادامه بقای روزانه صورت می گیرد . جوانان ، بخصوص جوانان سیاهپوست کوبایی تنفر و نارضایتی خود را از وضعیت موجود با روی آوری به جنبش هیپ – هاپ (2)نشان می دهند که بیانگر نارضایتی این دسته از جوانان از آزار و اذیت پلیس است .لذا این امکان وجود دارد که کلافگی و از خود بیگانگی جوانان خود را دراعتراض سیاسی نشان بدهد . شاید چنین چیزی اتفاق بیفتد . من نمی خواهم مثل برخی از تحلیل گران چپ با قاطعیت از چنین اتفاقی صحبت کنم . ولی آنچه در مورد آن تردید ندارم امکان رادیکالیزه شدن و افزایش سطح مبارزات است .با چنین اقداماتی که رژیم کوبا در پیش گرفته در این مورد شکی ندارم .

(1)

Cuban Revolution reconsidered

(2)

They are between devil and blue sea

(3)

Hip hop music and culture

موسیقی و فرهنگ هیپ هاپ اگرچه توسط جامائیکایی های مقیم آمریکا برای نخستین بار عرضه شد ولی در حال حاضر جهانگیر شده است .جوانان کشور های مختلف با استفاده از سبک هیپ هاپ و اضافه کردن چاشنی هایی از فرهنگ کشور های خود ،به این موسیقی جنبه جهانی داده اند .جوانان انقلابی ایرانی نیز با استفاده از این سبک کارهای هنری بسیاری در مبارزه علیه رژیم فاشیستی حاکم بر ایران خلق کرده اند .(م)


كورسوي اميد كودكان بر مخازن زباله - گزارشي از سفره‌هايي كه بر فراز زباله پهن مي‌شود

متن کامل گزارش: تا سال گذشته در يك كارگاه نجاري كار مي‌كرده اما از روزي كه كارفرما بدون دادن حق و حقوق، اخراجش كرده مي‌خواهد روي پاي خودش بياستد، مي‌خواهد مستقل كار كند، با اين وجود تمام سنگيني كيسه پر از زباله را بر دوش مي‌كشد تا هم جواب شكم گرسنه خودش را بدهد و هم دستش جلوي پدر و مادر معتادش دراز نباشد؛ با آنكه به سنگيني مخازن زباله عادت كرده، كتفش هنوز درد مي‌كند، كبود است؛ شب‌ها به سختي تكانش مي‌دهد! اما زباله جمع كردن برايش خرجي ندارد؛ اگر رزق و روزي‌اش از مخازن زباله تامين شود، هر سه ماه يك بار يك دستكش پلاستيكي هم مي‌خرد، اما ترجيح مي‌دهد به جاي خريدن دستكش، يك اسباب‌‌بازي براي برادر كوچكش بخرد، دلش مي‌خواهد هميشه تابستان باشد تا مردم به بهانه تشنگي هم كه شده، بطري آب يا شربتي بخرند و زباله‌اش را به مخازن بياندازند، آن‌وقت كيسه‌اش را پر از زباله‌هاي پلاستيكي و يا به قول خودش «باارزش» مي‌كند تا نان شبش تامين شود! جاي دوري نيست، يكي از كارهاي خيابان خاوران، مابين ده‌ها مغازه‌ ديگر، پسربچه جلوي در بزرگي كه گاراژ به نظر مي‌رسد چمباتمبه زده و منتظر است تا به محض آنكه نوبتش مي‌شود، گوني پر از زباله تحويل بدهد تا چندرغاز پول كف دستش بگذارند. دلش نمي‌آيد از گوني فاصله بگيرد، آخر دست رنج زحمات روز و شبش در همين كيسه خلاصه مي‌شود. به فاصله ده متر ديگر چند پسربچه همچنان مخازن زباله را وارسي مي‌كنند و خود را به گاراژ مي‌رسانند، پشت سر همديگر مي‌نشينند و با يك بطري آب كه از شن و ماسه پر شده بازي مي‌كنند؛ اصغر بطري را به فرهاد پاس مي‌دهد، فرهاد هم به ناصر. به محض خارج شدن يك كودك از گاراژ كه كيسه خالي را به دوش دارد و شيرابه‌هاي زباله بر روي لباسش ريخته، اصغر هراسان و دستپاچه از اينكه نوبتش رسيده، داخل مي‌شود. اصغر كه زباله‌هايش را فروخته و كمي خوشحال به نظر مي‌رسد آينه كوچك از جيب بغل درمي‌آورد و موهايش را تميز مي‌كند. مي‌گويد: «بعد از سه روز مي‌رم پيش مامانم كه واسش پول ببرم، تازه بايد لباسمم عوض كنم، اگه مامان بفهمه روز و شب زباله جمع مي‌كنم، گوشمو مي‌بره، آخه به مامان گفتم كارگر كارگاه شيشه‌بري هستم.! اين روزها قبل از آنكه کارگران شهرداري براي تفكيك زباله به سراغ مخازن سطح شهر بروند، كودكاني گوي سبقت را ربوده و از محتويات زباله‌ها امرار معاش مي‌كنند. فعالان حقوق كودك اعتقاد دارند كه به فاصله هر ده دقيقه، حدود 30 كودك زباله‌گرد در خيابان‌هاي تهران در جستجوي مخازن زباله به سر مي‌برند كه نه دستكش به دست دارند و نه دهان‌بند بسته‌اند به‌طوري كه اكثر آنها با وجود داشتن قدهاي كوتاه، مجبور هستند كه تا كمر داخل مخازن زباله فرو رفته و فشار زيادي را به كمر و كتف خود وارد كنند. غيرقابل كتمان است كه تعداد اندكي از اين كودكان درآمد نسبتا خوبي از اين راه به دست مي‌آورند اما تعداد كثيري از آنها نيز جزو كوچك‌ترين عضو از اين چرخه بوده و پول بزرگ‌ عايد مافياي كلان و بزرگي مي‌شود كه از اين كودكان سوء‌استفاده كرده و از نيروي كار ارزان آنها به نفع خود بهره مي‌برند. كودكان زباله‌گرد نه تنها در جنوب تهران سرگردان به دنبال گذران روزي از طريق مخازن زباله هستند بلكه اين كودكان همه روزه در تمام مناطق تهران و در زمان وارسي يا بالا و پايين كردن مخازان سنگين زباله به چشم مي‌آيند در عين حال اغلب كودكان فاقد دستكش و بدون لباس مخصوص با مخازن زباله سر و كار دارند و به دليل اينكه دستشان به انتهاي مخازن زباله نمي‌رسد، چاره‌اي ندارند كه از كتف خود استفاده كرده و جايگاه‌هاي زباله را خم كنند كه اين كار دشوار، فشار زيادي را بر روي كمر و دست آنها وارد مي‌آورد. اكثر فعالان حقوق كودك با ابراز نگراني از اين مسئله اعلام مي‌كنند كه خطر ايدز، هپاتيت و ... در كمين اين كودكان زباله‌گرد است چرا كه از سرنگ‌هاي تزريقي تا ساير اجناس كثيف و غيربهداشتي در اين مخازن وجود دارد و به طور حتم سلامتي كودكان طي تماس با اين ابراز آلوده به خطر مي‌افتد. اگرچه زباله‌گردي و جمع‌آوري زباله از مخازن و امرارمعاش از راه فروش آنها كثيف‌ترين و بدترين نوع كار در ميان كودكان است و از ميان كار كودك در سرچهاراه‌ها، كارخانه و كارگاه‌ها، خطرناك‌تر است اما به جرات مي‌توان گفت كه هيچ نهاد يا مسئولي، مسئوليت مستقيم حمايت از اين كودكان و رسيدگي به مشكلات و خطرات در كمين آنها را نپذيرفته و شغل سخت آنها را به حساب نياورده است. يك عضو كميته هماهنگي شبكه ياري كودكان كار ايران با انتقاد از اينكه زباله‌گرد هيچ‌گونه حامي و دلسوزي در جامعه ندارند مي‌گويد:‌«مرجعي براي رسيدگي به كودكان زباله‌گرد تهراني وجود ندارد و اين دسته از كودكان ميان برخي از سازمان‌ها پاسكاري مي‌شوند» او با اشاره به قوانين پيش‌رو ادامه مي‌دهد «بر حسب مقاوله‌نامه سازمان جهاني كار در مورد منع بدترين اشكال كار براي كودكان كه به امضاي ايران نيز رسيده، لازم است تا كودكان از زباله‌گردي، زباله‌دزدي و ساير مشاغل پرخطر و آسيب‌زا منع شوند؛ با توجه به اينكه اين قبيل كودكان بدون دستكش و امكانات بهداشتي در مخازن پر از زباله فرو مي‌روند بايد اقدام اساسي براي جمع‌آوري اين قبيل كودكان و نوجوانان شود» فارغ از اين مسئله كه اگر شهرداري تهران كار تفكيك زباله‌ها را به درستي انجام‌ دهد، ديگر زباله‌اي براي جمع‌آوري و به خطر افتادن سلامتي كودكان فقير و نيازمند وجود ندارد اما ظاهرا برخي از پيمانكاران شهرداري از نيروي كار ارزان اين كودكان سوء استفاده كرده و به اين واسطه به سودهاي كلاني مي‌رسند. قاسم‌زاده از اعضاي كميته هماهنگي شبكه ياري كودكان كار ايران اعتقاد دارد: «بارها براي بررسي اين معضل با شهرداري تهران تماس گرفته شده اما شهرداري اين مسئله را جدي نگرفته و با اعلام اينكه فعاليت اين كودكان در شهر ارتباطي با مخازن زباله ندارد، از آن شانه خالي مي‌كند» به گفته اين فعال حقوق كودك كميته فوق عكس‌ها و مداركي مبني بر اينكه اغلب كودكان و نوجوانان زباله‌گرد با برخي از شركت‌هاي خصوصي و پيمانكاران شهرداري در اين زمينه قرارداد دارند، در دست دارد به طوري‌كه عكس‌هاي موجود و آرم‌هاي چاپ‌ شده بر روي لباس اين كودكان نشان‌دهنده فعاليت آنها براي عاملان شهرداري است. در اين ميان مريم پناهي عضو كانون فرهنگي ـ حمايتي كودكان كار نيز اعتقاد دارد كه در ميان كودكان بازيافتي‌، كودكان و نوجواني وجود دارند كه استعداد بالايي در كسب علم و يادگيري دارند به همين دليل اين كودكان بايد شناسايي و ميزان توانايي آنها سنجيده شود. او ادامه مي‌دهد: شهرداري بايد به جاي سوء استفاده از نيروي كار ارزان اين كودكان، مراكز خاصي را براي حمايت از اين كودكان اختصاص مي‌دهد تا به كمك انجمن‌هاي حمايتي و فعال بتوان خطرات و آسيب‌هاي ناشي از كار اين كودكان فقير را به حداقل رساند. بر اساس اين گزارش با وجود آنكه اين كودكان در تهران كار مي‌كنند و به طور مستقيم با مخازن تعبيه شده توسط شهرداري در ارتباط هستند، جداي از كاستي‌هاي دولت در اين زمينه، شهرداري تهران نيز در قبال آنها وظايف زيادي را بر عهده دارد اما ظاهرا اين كودكان با كار سخت و ارزان خود، چنان منفعتي به شهرداري تهران مي‌رسانند كه شهرداري نيز انگيزه‌اي براي حمايت از اين كودكان و يا رسيدگي حداقلي به وضعيت آنها ندارد. شايد اوج حضور كودكان زباله‌گرد و يا (به تعبير فعالان حقوق كودكان بازيافتي در خيابان‌ها به سال گذشته برگردد اما تامين معاش اين كودكان با مخازن زباله از سال 87 آغاز شد و اين كودكان همراه با قشر قابل توجهي از معتادان از مخازن زباله كسب روزي مي‌كند. بر فعالان حقوق كودك و علاقه‌مندان به مسايل كودك پوشيده نيست كه شهرداري تهران در تير ماه سال 87، طرحي را تحت عنوان «شناسه كودكان كار و خيابان» آغاز و شروع به تهيه اطلاعات خام مربوط به اين شناسه كرد اما بر اطلاعات به دست آمده و انتقالات افراد آگاه و فعالان حقوق كودك كه از مراحل آمارگيري طرح فوق به دست آمده، كارهاي تحقيقاتي اين طرح به دليل نامنظم بودن پرداختي‌ها، عقيم مانده و هنوز نتايج دقيق آن اعلام نشده است. سازمان رفاه و خدمات اجتماعي شهرداري تهران اگرچه نزديك به 400 ميليون تومان براي اين شناسه هزينه‌كرد اما اطلاعات مبهم و بي‌ارزش از اين طرح ارايه داد تا در برابر پيگيري‌هاي فعالان حقوق كودك پاسخي داشته باشد. اگرچه اكثر حاميان كودك و انجمن‌ها خواستار شفاف‌سازي در اين زمينه بودند اما شهرداري تهران هنوز پس از گذشت سه سال، اطلاعات آن را ارايه نداده و تنها آمار و ارقام نامربوط و اطلاعات مبهمي ارايه داده است.‌ در‌حالي‌كه تمام معضلات مربوط به كودكان كار، به زباله‌گردها خلاصه نمي‌شود اما همچنان بر سر اصل موضوع كار كودكان ميان سازمان‌هاي مختلف جر و بحث و اختلاف‌نظر وجود دارد. وزارت كار، بهداشت، بهزيستي، شهرداري، نيروي انتظامي و ساير سازمان و نهادهاي مسئول در مورد كودكان كار و خيابان مواضع متفاوتي را در پيش گرفته و در زمان پاسخگويي نيز، توپ را به زمين ديگري مي‌اندازند با اين وجود در پيش گرفتن سياست‌هاي ضد و نقيض در مورد مسايل آنها چيزي جز زدن مهر تائيد بر روي كار دشوار اين كودكان و دغدغه‌هاي آنها نيست. مهر تائيدي بر سفره كودكان كه بر فراز زباله پهن مي‌شود و تمام سهم آنها چيزي جز لقمه ‌ناني مختصر كه با مشقت به دست مي‌آيد، نيست. تهیه کننده: سمیه جاهد عطائیان

Salar Aghili Harir ShariatZadeh Avaaz va Daf

Salar Aghili & Harir Shariatzadeh & Arash Farhangfar2