15 مردادماه 1392: متن مفصلی که درباره فاجعه سینما رکس آبادان میخوانید توسط شخصی در سال 1364، بدست دکتر نصیرالسادات سلامی رسیده بود. آقای سلامی که بعد از انقلاب، اولین سفیر ایران در ایتالیا بود، در 25 خرداد 1360 در واکنش به عملکرد خمینی از مقام خود استعفا داده بود و بین ایرانیان از محبوبیت و اعتماد خاصی برخوردار بود. فرد گمنام بر روی پاکتی که متن زیر در آن بود، نوشته بود: «هرگونه که صلاح میدانید این واقعیات را به افکار عمومی برسانید». آقای سلامی آنرا بدست آقای بنی صدر رساند و این متن در 11 شماره نشریه انقلاب اسلامی از 12 مرداد تا 14 دی ماه 1364 درج شد. این متن واقعیتهای مهمی درباره فاجعه سینما رکس آبادان بیان میکند، از اینرو دوباره در سایت درج میگردد.
روزنامه انقلاب اسلامی، شماره 110، از 4 تا 16 آبان 1364(26 اکتبر تا 8 نوامبر 1985)
ادامه از شماره پیش
در این هنگام، دادگاه از کارکنان سئوالاتی کرد. یکی از کارکنان که جوان 17-18 ساله ای بود، گفت: «من از سینما بیرون آمده بودم و موقعی که با سروصدای آتش سوزی بطرف سینما برگشتم با قربان پلنگی که مسئول نظافت سینما بود، مواجه شدم. سعی کردیم از کپسول مخصوص اطفای حریق که در قسمت جلوی راهرو قرار داشت، استفاده کنیم. اما طریقه بکارگیری آن را نمی دانستیم. آتش زبانه می کشید و ما هم از قسمت جلو راهرو به پائین آمدیم».
قربان پلنگی در جواب رئیس دادگاه گفت: «من به قهوه خانه ای که در همان نزدیکی ها بود، رفته بودم. موقعی که برگشتم، آتش همه جا را گرفته بود.»
متصدی باجه فروش بلیط دقایقی بعد از شروع فیلم در سانس آخر و تحویل مبالغ حاصله از فروش بلیط به مدیر سینما، به خانه اش رفته بود. آپاراتچی سینما و یک کارگر دیگر جز قربانیان این جنایت بودند. از سه افسر شهربانی و مامورین آتش نشانی، بازجویی بعمل آمد. هر یک کوشش و تلاش خود را برای مهار و خاموش کردن آتش و نجات محاصره شدگان در آتش، را شرح دادند.
عبدالله لرقبا کسی که بنزین را در اختیار مجرمان گذاشته بود، با نام خدا و قسم به قرآن مجید، مطالبی را توضیح داد و تهیه بنزین و جلسات مسجد را انکار نکرد. ابوالپور هم به عنوان یک فرد مومن به انقلاب اسلامی که هدفش مبارزه با رژیم شاه بوده، مطالبی را بیان کرد و ارتباط و تماس خود را با عاملین حریق انکار نکرد. این دو نفر به عنوان شاهد در دادگاه حاضر شدند.
]انقلاب اسلامی: علاوه بر عبدالله لرقبا و محمود ابوالپور، دادستان ویژه، شخص دیگری بنام محمود عامری را نیز که تکبعلی زاده اظهار به همکاری با آنها در فعالیتهای خود کرده بود، به دادگاه احضار می کند ولی پس از اظهارات آنان، دادستان مرتبآ تاکید می کند ارتباط این سه نفر با تکبعلی زاده تنها بصرف ارشاد وی جهت ترک مواد مخدر بوده است.[
عجیب تر آنکه محمد رشیدیان که در طرح و برنامه ریزی این جنایت از عوامل اصلی بوده، هیچگاه در جلسه دادگاه حاضر نشد و حجت الاسلام موسوی تبریزی گفت چون آقای رشیدیان به کار مهمی مشغول است، ما تلفنی از او سئولاتی کرده ایم و اگر لازم شد، از او دعوت می کنیم.
مدتی در حدود 8 ماه پس از آتش سوزی سینما رکس که پنج ماه از آنرا باید قبل و بقیه را باید بعد از انقلاب به حساب آورد، حسین تکبعلی زاده با مسئولین جدید مملکتی در ارتباط بوده که شرح این وقایع در چند جلسه دادگاه گفته شد و قرار بر این بود که او به خارج فرستاده شود. موضوع کش پیدا می کند.
با اتفاق یک پاسدار به نام حبیب الله بازیار که دادگاه او را نیز احضار کرد، یکبار به اصفهان میرود. با دفتر کار آیت الله خادمی و آیت الله طاهری تماسهایی می گیرد و از آنجا به اتفاق همان پاسدار به تهران و به دفتر کار هاشم صباغیان می روند. این مسائل را بطور مبهم و ناروشن در دادگاه مطرح کردند.
پاسدار مذکور و حجت الاسلام تبریزی سعی کردند موضوع را سمبل کنند و با این عوان که حسین فردی بیکار و نیازمند بود، می خواسته اند به او کمکهایی بکنند و از کار حسین اطلاعی نداشته اند. در دادگاه، رابطه محمد رشیدیان که یکی از طراحان این جنایت است با محمد کیاوش که در رژیم قبلی، معلم فقه و عربی در آبادان بود و اینک نماینده مردم اهواز در مجلس شورای اسلامی است، مشخص می شود.
]انقلاب اسلامی: محمد رشیدیان، صفاتی دزفولی و سید محمد عربی از اعضای قدیمی حزب زحمتکشان دکتر بقائی در آبادان بوده اند که در خود این حزب از جناح طرفدار آیت الله کاشانی شناخته می شده اند و با سایر افراد این گروه از جمله علی اکبر پرورش در اصفهان و حسن آیت ارتباط داشته اند. صرفنظر از جریان دادگاه سینما رکس، در جریان رسیدگی به اعتبار نامه حسن آیت در مجلس، اظهاراتی از ارتباط این عناصر با یکدیگر بیان شده است. فعالین سیاسی قدیمی در خوزستان از همکاری چندین ساله آنها با یکدیگر و ارتباطشان با گروه بقائی مطلعند. سید محمد عربی که در زمان رژیم سابق مدتی نیز از رادیوی آبادان برنامه های مذهبی اجرا می نمود و بمنظور خوش خدمتی به رژیم سابق، نام خود را به کیاوش تغییر داده بود و در جریان انفجار حزب جمهوری اسلامی بسختی مجروح شد و قسمتهای زیادی از بدنش سوخت، اخیرا نام خود را به محمد علوی تبار تغییر داده است. رشیدیان و صفایی دزفولی پس از انقلاب کنترل کمیته های آبادان و کیاوش کنترل کمیته اهواز را به دست گرفتند و دو نفر اول بعنوان نماینده آبادان و کیاوش به عنوان نماینده اهواز به مجلس راه یافتند. این افراد از پایه گذاران حزب جمهوری اسلامی در خوزستان بودند و باند آنها، پس از انقلاب، تدریجا کنترل اکثر نهادهای خوزستان، بویژه کمیته ها و سپاه آنجا را به عهده گرفت. فواد کریمی و محمد اسدی نیا و تعداد دیگری از نمایندگان خوزستان در مجلس که جوانتر هستند، به همین دار و دسته مربوطند. ابراهیمی، فرماندار سابق اهواز و سرپرست فرمانداری خرمشهر که بعدها استاندار آذربایجان غربی شد و اکنون از معاونین وزارت نفت است، داماد سید محمد عربی اسبق، کیاوش سابق و علوی تبار کنونی است.[
مضافآ خود آقای حجت الاسلام موسوی تبریزی رئیس دادگاه در همان ماه های اول انقلاب در ارتباط با افراد نامبرده به تاسیس حزب جمهوری اسلامی می پردازد و حتی جلوتر از آن، آقای رشیدیان کمیته 48 را در مقر فرماندار نظامی سابق تشکیل میدهد. شواهد و قرائن همگی دال بر این است که این افراد در روزهای آتش سوزی در ارتباط با هم بوده اند و چند ماه پس از انقلاب و تشکیل دادگاه ویژه سینما رکس، توطئه گران و برنامه ریزان این آتش سوزی، پست ها و مشاغل مهم مملکتی را اشغال کرده بودند. نکته مهم و اساسی در این دادگاه که پیروان و شاگردان سفاک خمینی برای برائت خود به آن استناد کرده و به رذیلانه ترین شکل ممکن، مسئله را لوث می کنند، ارائه دلایل واهی و کذب و عاری از حقیقت و بس احمقانه برای انداختن گناه بگردن ساواک و موجودات موهوم است. موسوی تبریزی جنایتکار که عده ای را بی گناه به محاکمه کشید و به جوخه های اعدام سپرد بجز یک نفر (حسین تکبعلی زاده) در جلسات آخر دادگاه، بنحوی مسئله را سر هم بندی کرده که همه حاضران در دادگاه بوضوح روشنی متوجه این دروغ او گردیدند. موسوی تبریزی نمی توانست نشستها و جلسات و برنامه ریزیهائی را که حسین تکبعلی زاده در دادگاه عنوان کرده بود، تکذیب کند اما عاملین اصلی را تبرئه کرد زیرا خودش هم می بایست به محاکمه کشیده شود. تبریزی گفت آقای رشیدیان چون آموزگار بود، این طرح را با یکی از شاگردانش بنام میرسفیانی میان گذاشته و همان بود که موضوع را در اختیار ساواک قرار داده و ساواک از این موضوع آگاه بوده و او بوده که در روز موعود برنامه را در ابعادی وسیع بوجود آورد.
]انقلاب اسلامی: تنها دلیل موسوی تبریزی در این ادعا در دادگاه، اظهارات محمد بذرکار، برادر فرج الله بذرکار بود که در جلسه دادگاه درباره رحیم میرسفیانی که پسر دایی وی نیز بود، مدعی شد شب آتش سوزی سینما رکس، وقتی به خانه مراجعه کرده، مادرش که روز 29 مرداد به پاکستان رفته، گفته است: «فرج نیست و سینما آتش گرفته» و پس از آن، رحیم میرسفیانی به منزل آنها آمده و به او گفته «محمد، هر چه اعلامیه داری بردار و برو». محمد بذرکار این اظهارات رحیم را دلیل بر اطلاع وی از جریان شرکت فرج و برادرش در آتش زدن سینما میداند و مدعی می شود که فرج، برادرش قبلا به عبدالله لرقبا گفته بوده میرسفیانی ساواکی است و اسلحه هم دارد. لرقبا نیز در دادگاه این نکته را تائید می کند و دادستان دادگاه با استناد به این گفته ها مدعی می شود: «ساواک در جریان جزیئات عمل بوده و حتی کانال انحرافی هم بوجود آورده است». با توجه به اینکه اسناد ساواک خوزستان و صورت اسامی کارکنان و همکاران آن پس از انقلاب سالم بدست رژیم جدید افتاد، می توان مطمئن بود اگر کوچکترین سند یا قرینه ای حاکی بر مامور بودن رحیم میرسفیانی وجود داشت و یا سندی بود که بنحوی مشارکت ساواک را در آتش سوزی سینما رکس مشخص مینمود، به چنین سند یا قرینه ای استناد می شد.[
تمام این شایعات و دلایلی که از ابتدای آتش سوزی، این شاگردان بلافصل خمینی در سطح شهر پراکنده بودند و در دادگاه می خواستند از آن بعنوان مدرک جرم علیه رژیم گذشته استفاده کنند، روی سر خودشان خراب شد و با شهود و گواهی افرادی که در آن لحظات تصادفا در جریان این قضیه قرار گرفتند، مشتشان باز شد و حقایق برملا گردید.
خمینی چیها ادعا می کردند که به دستور تیمسار رزمی، مامورین شهربانی درب سینما را با زنجیر قفل کرده بودند. شهناز قنبری، یکی از افرادی که در اولین لحظه ایجاد حریق به داخل راهرو رسیده بود، در دادگاه حاضر شد و گفت: «من از درب اصلی سینما رکس بیرون آمدم و درب با زنجیر بسته نبود.» مرد دیگری که کودک خردسالش را در آن لحظه به دستشوئی برده بود، با دیدن شعله های آتش از درب اصلی سینما خود و فرزندش را به بیرون رسانده بود، در دادگاه بپاخاست و این مطالب را بیان کرد. بازپرس (صرافی) که در دادسرای آبادان انجام وظیفه می کرد، همان شب گذرش به خیابان شهرداری می افتد و در همان لحظات اولیه به جلوی درب سینما رکس می رسد، در دادگاه سوگند خورد و گفت: «موقعیکه من رسیدم، زنجیری بروی درب سینما نبود.» جوان دیگری که خود را از قسمت دستشوئی به خیابان انداخته بود و پایش شکسته بود، گواهی داد که چون شعله های آتش از توی راهرو زبانه میکشید، خودم را به خیابان انداختم. اسامی همه این افراد در روزنامه های کیهان و اطلاعات درج گردید.
برگردیم به استدلال موسوی تبریزی در این خصوص که میرسفیانی دانش آموز محمد رشیدیان، اطلاعات را در اختیار ساواک قرار داده. اولا چرا دادگاه از آقای رشیدیان که در تمام برنامه ریزی ها و تصمیم گیری ها نقش فعال داشته است، نخواست که در دادگاه حاضر شود و در حضور خانواده های قربانیان در اینمورد توضیح دهد؟ آیا کسی که به کرسی نمایندگی مردم آبادان در شورای اسلامی تکیه زده است نباید در برابر خون 600-700 نفر از جوانان این شهر خود را مسئول بداند و برای روشن شدن این حقایق در محضر دادگاه حاضر شود؟
ثانیا، میرسفیانی که شاگرد رشیدیان بوده و بگفته موسوی تبریزی اسرار محرمانه این تصمیم گیری را در اختیار ساواک قرار داده، مگر در کدام کشور خارجی بوده که آنها به او دسترسی نداشته اند و نتوانسته اند او را در دادگاه حاضر نمایند؟ اغلب همکلاسیها و جوانانی که او را می شناسند، می دانند که او در خدمت سپاه پاسداران به کار شناسایی انقلابیون و مخالفین رژیم اسلامی مشغول است و کار جاسوسی رژیم را به عهده دارد و از مهره های فعال سپاه پاسداران است. در سال 53 هنگامیکه در رژیم گذشته، رشیدیان از طرف ساواک برای مدت کوتاهی بازداشت شده بود، با اعتراف به فعالیت اسلامی شاگردان خود، من جمله میرسفیانی باعث دستگیری و محکومیت وی بمدت دو ماه شد.
ثالثا، عبدالله لرقبا که صراحتا بنزین سوخت هواپیما را در اختیار حسین تکبعلی زاده و فرج الله و حیات قرار داده بود، چرا یک ساعت بازداشت نگردید و چرا به عنوان شاهد قضیه در دادگاه حاضر نشد؟! او از فعالین انجمن اسلامی فرودگان بین المللی آبادان است.