نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ تیر ۵, جمعه

داعش زنان اسیر را در ماه رمضان فروخت

داعش زنان اسیر را در ماه رمضان فروخت

زنان ایزدی به اسارت گرفته شده توسط داعش

دیده بان مخالف سوریه به نقل از یک منبع موثق تاکید کرد: گروه اسلامی داعش 42 تن از زنان اسیر ایزدی را در شهر المیادین واقع در حومه شرقی دیرالزور سوریه به فروش رساند.
به گزارش پایگاه شبکه خبری العالم، منبع یاد شده خاطرنشان کرد: این گروه زنان به کنیزی گرفته شده را در یکی از مقرهای خود در شهر به مبلغ هر زن بین  500 تا 2000 دلار به فروش رساند.

وی گفت : سرنوشت کودکان به اسارت گرفته شده همراه زنان ایزدی ربوده شده همچنان در هاله ای از ابهام است. گروه  داعش چند روز پیش دستکم 40 زن ایزدی را به همراه کودکان شان به شهر المیادین انتقال داد.

وی تاکید کرد: فروش زنان ربوده شده توسط داعش هر یک به قیمت 1000 دلار ثبت شده است و دستکم 27 تن از آنان تا کنون به فروش رفته و شوهر داده شده اند.
داعش در ماه اوت سال گذشته در حدود 300 دختر و زن ایزدی ربوده شده در عراق را به عنوان زنان به غنیمت گرفته شده از کفار در میان عناصر خود توزیع کرده است.

مراسم بزرگداشت شریعتی امسال هم برگزار نمی شود

مراسم بزرگداشت شریعتی امسال هم برگزار نمی شود

*********************************************************************************



امسال نیز مانند سال های گذشته مراسم 

بزرگداشت سالگرد درگذشت  دکتر شریعتی 

 برگزار نخواهد شد.

در سال های دوران احمدی نژاد امکان 

برگزاری مراسم بزرگداشت شریعتی فراهم 

نبود این رویه در  دو سال اخیر بعد از پیروزی 

حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری 

نیز ادامه یافته است.


مدیر شیلات شهرستان دیر

۱۵ شناور در آتش سوزی اسکله بندر دیر بوشهر سوخت

81660472-6543823
مدیر شیلات شهرستان دیر استان بوشهر گفت: با تلاش نیروهای آتش نشان و امدادی و گذشت بیش از سه ساعت از وقوع آتش سوزی شعله های سرکش آتش در اسکله این بندر مهار شد، اما به طور کامل خاموش نشده است.
به گزارش ایرنا عقیل امینی افزود: آتش سوزی بین ساعت ۱۵ تا ۱۶ دریک شناور باری در پست چهار ضلع غربی اسکله بندر دیر آغاز شد و به علت رها شدن شناور آتش گرفته و حرکت آن به سمت پست سه ضلع شرقی این اسکله، آتش به شناورهایی که در این محل پهلو گرفته بودند، سرایت کرد.
وی افزود: با توجه به وزش باد شدید و گستردگی دامنه آتش ۱۶ شناور پهلو گرفته در این ضلع اسکله که چهار شناور باری و ۱۲ فروند صیادی بود طعمه حریق شدند.
امینی اضافه کرد: هم اکنون همه شناورهایی که در اسکله بندر دیر پهلو گرفته بودند برای جلوگیری از سرایت آتش به خارج از اسکله منتقل شده اند.
وی ادامه داد: تاکنون دراین حادثه هیچ تلفات جانی گزارش نشده است.
مدیرعامل تعاونی صیادی بندر دیر نیز در گفت و گو با ایرنا گفت: به علت نبود آتش خاموش کن دراسلکه این بندر، وضعیت نامساعد جوی و وزش باد قوس از غرب به شرق و شعاع ۲۰۰ متری شعله های آتش با وجود تلاش نیروهای امدادی و آتش نشان اما دامنه آتش گسترده شد و مهار آن ساعاتی به طول انجامید.
حسین بهشتی نژاد افزود: به علت وجود مخزن های سوخت و سیلندرهای گاز و دیگر تجهیزات موجود در شناورها انفجارهایی در لنج های سوخته رخ می دهد و به همین دلیل کار خاموش کردن کامل آتش سوزی دشوار و زمان بر شده است.
وی اضافه کرد: با کمک نیروهای آتش نشانی شهرهای همجوار تلاش برای خاموش کردن کامل آتش سوزی شناورها در اسکله این بندر ادامه دارد.
فرماندار دیر هم گفت:به منظور بررسی حادثه آتش سوزی شناورها در اسکله بندر دیر شورای تامین شهرستان تشکیل شده است.
حمزه اعتماد افزود: پس از خاموش شدن کامل آتش سوزی بررسی برای مشخص شدن علت دقیق وقوع آتش، برآورد میزان خسارت و دیگر مسایل پیرامون این حادثه از سوی کارشناسان آغاز خواهد شد.
خبرنگار ایرنا از محل آتش سوزی گزارش داد شناورهای سوخته اکنون یکی پس دیگری به قعر آب فرو می روند.
دیر به عنوان بزرگترین بندر صیادی جنوب کشور دارای چهار پست اسکله است که ۵۰۰ قایق، لنج و کشتی در زمینه صیادی و سفاری در آن فعالیت می کنند.
بندر دیر در فاصله ۱۸۰ کیلومتری جنوب بوشهر واقع است

 قتل عام غیر نظامی ها در کوبانی توسط داعش

داعش در کوبانی به قتل عام مردم غیر نظامی روی آورده و دهها نفر را کشته است. این تصاویر از سوی خبرگزاری ANF منتشر شده است.


kobane1kobane2kobane3kobane4

آبیاری ۳۰ هزار هکتار در جنوب تهران با آب فاضلاب آلوده

آبیاری ۳۰ هزار هکتار در جنوب تهران با آب فاضلاب آلوده

EE47E80E-E5AD-421B-9B8B-99AF280F031A_w640_r1_s.jpg
رادیو فردا: در حالی که پیش از این مسئولان وزارت بهداشت از آبیاری «دو هزار هکتار» زمین کشاورزی تهران با فاضلاب خبر داده بودند، یک مقام شهرداری تهران می‌گوید که «۲۵ تا ۳۰ هزار هکتار» از زمين‌های جنوب تهران با «آب فاضلاب آلوده» آبیاری می‌شود.
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، وابسته به صداوسیمای جمهوری اسلامی، علی‌محمد شاعری، رئیس ستاد محیط زیست شهرداری تهران، روز پنج‌شنبه، چهارم تیر، تاکید کرد که در این زمین‌ها سبزیجات کاشته می‌شود و آبیاری آنها با فاضلاب «آسیب‌های جدی به مردم می‌‌رساند».
پیش از این بارها مسئولان دولتی و برخی از نمایندگان مجلس درباره استفاده از فاضلاب برای آبیاری زمین‌های کشاورزی در جنوب تهران هشدار داده بودند.
در همین حال کاظم ندافی، رئیس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت، در تاریخ ۱۳ مرداد ۹۳ خبر داده بود که سال ۸۹ هشت هزار هکتار زمین در تهران با فاضلاب آبیاری می‌شده و این رقم در حال حاضر به یک‌چهارم تقلیل یافته ‌است.
خبرگزاری کار ایران، ایلنا، نیز روز شنبه، ۱۵ شهریور همان سال، در گزارشی از آبیاری برخی از زمین‌های کشاورزی شهرری و ورامین با فاضلاب خبر داده و افزوده بود که طبق آمار رسمی در نزدیک به ۵۰ درصد از این مزارع، برنج کشت می‌شود.
خبرگزاری ایلنا در گزارش خود کمبود آب و ارزان بودن را از دلایل آبیاری زمین‌های کشاورزی با فاضلاب ذکر کرده‌ بود.
به گزارش این خبرگزاری، هزینه استفاده از آب چاه برای سه هکتار در طول یک سال سه میلیون و ۵۰۰ هزار تومان و هزینه استفاده از آب فاضلاب در همین مقدار زمین تنها یک میلیون تومان است.
حسین نقوی حسینی، نماینده ورامین در مجلس، روز دوشنبه، ۱۷ شهریور ۹۳، از کشت برنج در جنوب تهران با استفاده از فاضلاب خبر داده و گفته بود که برخی مزارع سبزیجات هم با فاضلاب آبیاری می‌شوند.
این در حالی است که به گفته عابد فتاحی، عضو کمیسیون بهداشت مجلس، بسیاری از بیماری‌های روده‌ای و گوارشی از جمله «سالمونلا»، «کمپیلوباکتر» و «آمیب» از طریق آب فاضلاب به سبزی و از طریق خوردن سبزی به بدن افراد منتقل می‌شود.
در همین حال حسین هاشمی، استاندار تهران، روز دوشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۹۳، تهدید کرده بود که هر واحدی که از آب آلوده و فاضلاب برای آبیاری محصولات کشاورزی استفاده کند، تخریب خواهد شد.

آقای هاشمی در تیرماه همان سال نیز گفته بود که ۸۰ تا ۹۰ درصد زمین‌های کشاورزی استان تهران با آب تصفیه شده آبیاری می‌شود.

( ان الله مع الصابرین = خدا با صبر کنندگان است)، سپس خودش را منفجر کرد.» الصایغ افزود، افرادی که در این حادثه کشته شده اند دست کم 10 نفر بودند.

پیش از این یک مقام امنیتی کویتی گفته بود که بر اثر حمله

 یک

 عامل انتحاری به نمازگزاران در مسجد امام صادق واقع در 



منطقه




 «الصوابر» در کویت 6 تن کشته و شمار زیادی زخمی 


شدند.

بر اساس گزارش خبرنگار العربیه، شیخ صباح الاحمد جابر 


الصباح، 

امیر کویت ، دقایقی پس از وقوع انفجار در محل حادثه 



حضور یافت.



بشار الصیاغ روزنامه نگار و نویسنده کویتی در گفت و گو با


 العربیه، 

به نقل از یک شاهد عینی که در مسجد حضور داشت گفت:

« 
عامل انتحاری در آخرین رکعت نمازگزاران وارد مسجد شد و 


فریاد زد


 ( ان الله مع الصابرین = خدا با صبر کنندگان است)، سپس 


خودش



 را منفجر کرد.»


الصایغ افزود، افرادی که در این حادثه کشته شده اند 

دست کم 10 نفر بودند.


shiiteMsqBmbKwt1.jpg
shiiteMsqBmbKwt2.jpg
shiiteMsqBmbKwt3.jpg

shiiteMsqBmbKwt4.jpg

World history از ماموت تا فیسبوک3

جلال آل احمد، «انقلاب اسلامی» و ما فراموشکاران تاریخ

جلال آل احمد، «انقلاب اسلامی» و ما فراموشکاران تاریخ

جلال آل احمد، «انقلاب اسلامی» و ما فراموشکاران تاریخ


Sun 21 06 2015 

احمد افرادی

ahmad-afradi.jpg
رویکرد به « اسلام انقلابی» ( به عنوان تنها پتانسیل موجود در رویارویی با رژیم کودتا ) منحصر به آل احمد نبود. بسیاری از اهالی قلم و سیاست ِآن سال ها،که رژیم شاه را تثبیت شده و اپوزیسیون ( اعم از جبهه ی ملی ، نهضت آزادی ،حزب توده ، جمعیت سوسیالیست های ایران و … ) را ، در رویارویی با آن رژیم ناتوان می دیدند، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ ، نگاهشان تدریجاً به نیروهای مذهبی و آیت الله خمینی جلب شد.

–--------------------------------------
نوشته ی پیش رو، به قصد بررسی و ارزیابی ِکارنامه ی « انقلاب اسلامی » قلمی نشده است .داوری ، له و علیه ِ آل احمد نیز درکار نیست .بحث ، تنها بر سر حافظه ی تاریخی مخدوش( یا ، فراموشی خود خواسته ی ) ما است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چندی است ، لگد بر کفن ِ« آل احمد»کوبیدن ، مُد شده است. درست ، مثل دیگر مُدهای روشنفکری ِ سال های پیش و پس از انقلاب : [ هر بار موجی از راه می رسد و همه گیر می شود و چندی ( چونان اسم اعظم ) ذهن و زبان ما را تسخیر می کند ، تا به اعجازِ آن ( در چشم به هم زدنی ) حل ِصد مشکل فکری و فلسفی و سیاسی کنیم و ( همزمان ) نَفَس از هر دگراندیشی بِبُریم .]
در روزگاری نه چندان دور ( برای ما روشنفکران نسل سوم 1) سرمایه داری ، مَظهَر و مَصدَر همۀ مصائب بشری بود. راه رهایی ، در « مبارزۀ مسلحانه ، هم استراتژی هم تاکتیک » معنی و خلاصه می شد. « عملگرایی آرمانخواهانه ی چریکی » (در تعارض و تقابل ِ با خرد ورزی و دانش اندوزی و نگاه نقادانه به عالم و آدم ) حرف اول و آخر را می زد . آن که ، راه ِ برون رفت ِ از استبداد و اختناق و بن بست سیاسی را ، در گفت و گوی سُقراطی می جست ، با اَنگ ِ « چریک ِسنگر ورّاجی » ، از میدان به در می شد . « مخالف خوانی» و دشمنی ِ آشتی ناپذیرِ با نظام سیاسیِ مسلط ، حرمت آفرین و مقدمات و مؤخرات ِاَرج و اعتبار سیاسی و اجتماعی بود ؛ و صد البته ، آن بخت برگشته ای که در عالم ادب و سیاست ، ساز دیگری می زد و راه دیگری می جُست ( به قول صمد بهرنگی ) « چوخ بختیار» بود و بیرون از عوالم روشنفکری .
امروز ، گرچه آن حرف و حدیث ها، دیگر اعتبار ِ چندانی ندارد و از « امپریالیسم جهانخوارِ » سال های ماضی هم ( به میمنت و مبارکی ! ) « اعادۀ حیثیت » شده است ! اما ( به تعبیری ) دَر ، همچنان بر همان پاشنه می گردد و مُد های روشنفکری ( این بار، به زبانی دیگر و در هیأتی نو ) همچنان در کار اند ، تا کِی بر ما و میهن، آن رَوَد که دیگر ، « نه از تاک ، نشان مانَد و نه از تاک- نشان » .
جلال آل احمد ، پیش و اندکی پس از انقلاب ( به قول صدرالدین الهی ) « آلامُد » بود ؛ در عالَم قلم و سیاست ، دولت تعیین می کرد؛ روشنفکری آن سال ها ، در خشم و خروش او معنا می یافت و حضور قاطع و بلا منازع اش، به تمامی ، فضای فکری و فرهنگی و سیاسی ِسال های دهۀ چهل را پر می کرد.
« جلال ِ آل قلم » ، ملجأ و تکیه گاه روشنفکران (از پیر و جوان ) بود و اهالی فکر و فرهنگ و سیاست ِ آن سال ها ( در رویارویی با رژیم شاه) جبران ناتوانی شان را در وجود و حضور ِقاطعِ او می دیدند . قلم ستیهنده اش ، سر مشق بسیاری از مدعیان نثر نویسی بود. آنگونه که حتی زنده یاد هوشنگ گلشیری ( با همۀ سیرِ آفاق و اَنفُسی که ، در عالم ِ نظم و نثر فارسی کرده است ) نتوانست از جاذبۀ « آل احمد وار نوشتن» رها شود. 2
امروز ( اما ) جلال ، نه تنها « دِ مُده » شد،که سهل است( در کنار ِ دکتر شریعتی )به تمامی ، زمینه ساز و مسبب وقوع انقلاب ۵۷ و مسئول همۀ عوارض ناگزیر ِ آن قلمداد می شود . انگار، همۀ ملت ( اعم از چپ و راست ، معمم و مکلا ، وکیل و وزیر ، روشنفکر و عارف و عامی و ...)که آن انقلاب ِ غریب و حیرت انگیز را عینیت بخشیده اند ، در وجود این دو تن تجسم یافته و خلاصه شده اند . به بیان دیگر، انگار ، آل احمد و شریعتی( به رغم ِخواستِ مردم ، روشنفکران و اهل قلم آن سال ها ) یکتنه اتقلاب کردند و رژیم شاه را ساقط ساختند! و باز انگار ، تنها ،خواست و اراده ی این دو سبب ساز بود ، تا در انقلاب ۵۷ ، وجه «اسلامی» غلبه کند. چراکه : آل احمد، در سال‌های پایانی زندگی‌اش ، یک بار دیگر به اسلام روی آورد ، از شیخ فضل الله نوری دفاع کرد، جنبش مشروطه را ، « بلوای مشروطیت » خواند، تقی زاده ها را « جاده صاف کن» غرب نامید و در نوشته هایش ( از جمله رساله ی غربزدگی ) به دفاع از سنت و روحانیت برخاست و … !
در مورد آل احمد و علل رویکرد دوباره اش به اسلام ،گفتنی بسیار است ،که در فرصتی دیگر ، به آن خواهم پرداخت.اما ، این را ،نقداً گفته باشم که بیشترین دلمشغولی و دغدغه آل احمد ( در سال‌های پس از کودتا ۲۸ مرداد) سرنگونی رژیم شاه و از این طریق، کوتاه کردن دست « کمپانی های نفتی» ، از ایران بود . 3
بعلاوه ، فهم آنچه که گفتمان های سیاسی دهه ی چهل و پنجاه شمسی را موجب شد ، در گرو بحثی دراز دامن است که در اینجا (مقدمتاً و فشرده) به آن خواهم پرداخت :
جنگ سرد ،جنبش های رهایی بخش ملی و حرکت‌های ضد استعماری، بحث های نویی را در میان روشنفکران دهه ی چهل و پنجاه شمسی، به راه انداخت. از آن میان، می توان به «غربزدگی »، « از خود بیگانگی فرهنگی » و « باز گشت به خویشتن » اشاره کرد .4
احمد فردید (بعضاً ، متأثر از هایدگر ) تکنولوژی و ساختار دنیا گرایانه ی معرفت شناسی نوین غرب را(در قال و مقال های شفاهی اش ) به چالش می‌کشید. آل احمد،گرچه ( به قول خودش ) واژه ی «غربزدگی» را از دهان فردید « قاپید » ، اما نگاه انتقادیش به غرب ( برخلاف فردید ) عمدتاً سیاسی بود.مشکل آل احمد، با روشنفکران ( به ویژه ، نمایندگان فکری جنبش مشروطیت ) فاصله گرفتن آن‌ها از سنت‌های اسلامی و الگو برداری از مدنیت نوین غرب بود.
شریعتی، همسو با روشنفکران ایدئولوژی زده ی نسل سارتر و متأثر از امه سه زر ( شاعر و سیاستمدار سیاه پوست فرانسوی زبان ) فرانتس فانون ( نویسنده و مبارز سیاسی الجزایر) و استادش ژرژ گورویچ ، اروپای غربی و ارزش‌های لیبرالی را به مهمیز انتقاد می‌گرفت.
از نظر فرانتس فانون، « از خود بیگانگی »، یکی از جدی ترین موانع ( بر سر راه انسان استعمار زده ) برای کسب آزادی بود . فانون، استفاده از خشونت و مبارزه ی مسلحانه را ( نه تنها ، راه رهایی ) بلکه وسیله ای برای تهذیب روحی انسان استعمار زده و آزادی بومیان از عقده ی حقارت می‌دانست.
مباحث و موضوعات ِمهم ِمطروحه ، در کتاب ِ ضد استعماریِ « دوزخیان روی زمین » ( نوشته ی فرانتس فانون ) در سخنرانی‌ها و درس های دکتر شریعتی ( به مناسبت‌های گوناگون )مطرح و برجسته می شد . اصالت دادن به «انقلاب» و تقدیس « خشونت» ، شاه بیت کتاب ِ « دوزخیان روی زمین » بود.
به علاوه، مقدمه ی برانگیزاننده وتُند ژان پل سارتر (بر این کتاب)در رادیکال کردن فضای روشنفکری آن سال‌ها (به سهم خود ) دخیل بود. 5
نام امه سزر هم ، به کرات در سخنرانی‌های دکتر شریعتی به میان می آمد. شریعتی ، او را یکی از پیامبران قرن بیستم می خواند. دکتر مصطفی رحیمی نیز( که شماره ی نخست « کتاب زمان » را به امه سزر اختصاص داده بود) همچون شریعتی، در معرفی او به روشنفکران آن سال‌ها ،نقشی چشمگیر داشت . 6
کتاب ِ « انقلاب در انقلاب ِ» رژی دبره ، از دیگر منابعی است که در رادیکالیزه شدن فضای سیاسی سال‌های مورد نظر، سخت تأثیرگذار بود. مسعود احمد زاده( همینطور ، امیر پرویز پویان ) در رویکرد به مبارزه ی مسلحانه ، به رژی دبره و کتاب « انقلاب در انقلاب ِ»او نظر داشتند . 7
کتاب « چهره ی استعمارگر – چهره ی استعمار زده » ، نوشته ی آلبر ممّی (که توسط خانم هما ناطق و « به یاد جلال... » ،ترجمه شده است) در فاصله ی سال‌های ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۶ شمسی، چهار بار تجدید چاپ شد . تعداد شمارگانِ چاپ جهارم این کتاب، یازده هزار نسخه بود که در سال ۲۵۳۶ ، توسط انتشارات خوارزمی نشر یافت.
کوتاه سخن آنکه ، سمتگیری ِ فکری آل احمد ، دکتر شریعتی ، داریوش شایگان، احسان نراقی و … در آن سال ها( عمدتاً)چیزی جز بازتاب فضای سیاسی و روشنفکری حاکم بر جهان نبود.
نکته ی آخر اینکه ،گرچه آراء و نظرات آل احمد ( به ویژه ، در سال‌های پایانی زندگی اش)بسیار آشفته و متناقض است [ سرگردانی ، بین تکیه بر «سنت » و رویکرد به دستاورد های فکری- فرهنگی مدنیت نوین غرب ] با این همه ،شواهد و قرائن ِروشن( در نوشته‌های آل احمد ) نشان می‌دهد که «اسلام ِ» مورد نظر او، مُهر و نشان ِ دیگری ( از آنچه که متعارف و معمول بوده است) بر خود داشت .8
به هر حال، نوشته ی پیش رو تنها به این واقعیت می‌پردازد که رویکرد به « اسلام ِ مترقی و انقلابی» ( به عنوان تنها امکان و پتانسیل موجود در رویارویی با رژیم کودتا ) منحصر به آل احمد نبود. بسیاری از اهالی قلم و سیاست ،که رژیم شاه را تثبیت شده و اپوزیسیون ( اعم از جبهه ی ملی ، نهضت آزادی ،حزب توده ، جمعیت سوسیالیست های ایران و … ) را ، در رویارویی با آن ، ناتوان می دیدند، پس از وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ ، نگاهشان تدریجاً به نیروهای مذهبی و آیت الله خمینی جلب شد. 9
البته ، منکر این واقعیت نمی‌توان بود ،که جلال آل احمد ( به دلیل نفوذ معنوی بر فضای روشنفکری آن سال‌ها) در « رویکرد ِ» بخشی از اهالی قلم به اسلام، نقشی تعیین کننده داشت.
در این معنا (از جمله ) می‌توان به قلمزنان گرد آمده حول او ( دکتر براهنی، غلامحسین ساعدی، سیروس طاهباز ، محمد علی سپانلو، اسلام کاظمیه ، اسماعیل نوری علا، علی اصغر حاج سید جوادی ،منوچهر هزارخانی و …) اشاره کرد.
نعمت میرزا زاده( م. آزرم) و شفیعی کدکنی، در شمار شعرای مذهبی آن سال ها بودند که از آبشخور دیگر ی سیراب می‌شدند 10. با این تفاوت که ، در شعرهای شفیعی کدکنی ، مضامین مذهبی جلوه و حضور ی کمرنگ داشت.
در ادامه ی این نوشته می‌کوشم (با رجوع به بخشی از تولیدات ادبی آن سال‌ها ) شواهدی بر رویکرد اهل قلم ، به « اسلام انقلابی » و اخلاص و ارادت آن‌ها به آل احمد را نشان دهم .
مورد نخست :
در فیلم ِگاو ( که بر اساس داستان عزاداران بَیَل ، نوشتۀ زنده یاد غلامحسین ساعدی ، ساخته شده است )مشد اسلام [ به واژه اسلام توجه کنید ] مغز متفکر و عقل کل و مثلاًَ، « روشنفکر ِ» ده است. اهالی ده ، پس از مواجهه با فاجعۀ مرگ ِگاو ِ « مشد حسن» ، چارۀ کار را از « مشد اسلام » می خواهند و مرتب از او می پرسند [ حالا چه کار کنیم ، مشد اسلام ؟ ] یکی از اهالی ده هم ، از سوراخ تعبیه شده در دیوار اطاق مسدودش ، مدام از « مشد اسلام » کسب خبر می‌کند که « اسلام ! مشد اسلام ! میگم طوری شده ؟ » .
صورت دو تیغه ی « مشد اسلام» و خواندن و سه تار نواختن او [ اسلام ِ مقبول یا مورد انتظار روشنفکران آن سال ها !]بسیار معنا دار است . ( البته ، پرسوناژ دیگری هم ، در فیلم وجود دارد ـ با کلاه کپی بر سر ـ که مدام توی ذوق اهالی ده و ساده اندیشی های شان می زند و حتی معترض« مشد اسلام »هم می شود.)11
نمونه ی دیگر :
زنده یاد غلامحسین ساعدی، نمایشنامه ای دارد، به نام « چوب به دست های وَرَزیل ». در سطرهای پایانی این نمایشنامه، وقتی شکارچی ها ، وَرَزیلی ها را به رگبار می بندند، مردم به سمت « مسجد» فرارمی کنند. معنی تمثیلی ِ فرار ِمردم به سمت مسجدو پناه آوردن به آن ، به قدر کافی روشن است :
« ...چند لحظه ی بعد لوله ی تفنگ‌ها یک دفعه تغییر جهت می‌دهند و رو به سوی ورزیلی ها بر می‌گردند.جماعت وحشت زده، دور هم جمع می‌شوند.ناگهانی و هماهنگ عقب عقب می‌روند و چنان به هم می چسبند که گویی تصمیم دارند همدیگر را از رگبار تیر ها نجات دهند و همه همچون تن واحدی به در مسجد حمله می‌کنند. [ به سوی مسجد می گریزند. ]12
برخی اهالی قلم، آثار ادبی فوق را ، شاهدی بر پیشگویی نویسندگان ،نسبت به وقوع «انقلاب اسلامی» می‌دانند. نمونه ی دیگر از این پیشگویی ها، رمان سووشون از خانم سیمین دانشور است.
مورد بعدی :
آقای اسماعیل نوری علا، کتابی دارد به نام «‌جامعه شناسی اثنی عشری» ، که در سال ۱۳۵۷ توسط انتشارات ققنوس نشر یافته است. دکتر نوری علاء، در این کتاب ، مشروعیت قدرت ، « رهبری کاریزماتیک» و موضوع « رهبری و جانشینی» ، در تشیع اثنی عشری را ( از منظر جامعه شناسی و ) با رجوع به آراء ماکس وِبِر بررسی می‌کند. در پیشگفتار کتاب مذکور می‌خوانیم :
« به نظر ما انجام مطالعه‌ای در باره ی شیعه ی اثنی عشری در حوزه ی جامعه شناسی، می‌تواند برای هر دو قطب این مطالعه [ یعنی ، هم شیعۀ اثنی عشری و هم جامعه شناسی ] مفید باشد. دکتر نوری علا، در مقدمه ی کتاب اینترنتی « پیدایش دینکاران امامی در ایران » ( که در وب سایت ایشان، به شکلِ فایل PDF موجود است ) می‌نویسد:
« درگیری من با پدیده ی امامیه [ که ] از اواخر دهه ی ۱۳۵۰ آغاز شد، کارم را به کلاس درس‌های جامعه شناسی دانشگاه لندن کشاند.»
آقای نوری علا، در مقدمه ی مذکور، بر این پای می فشارد که، رفتن ایشان به « حوزه های علمیه و نشستن پای درس اسلام شناسی» ( از اواخر دهه ی چهل شمسی ) و نوشتن رساله ی « جامعه شناسی اثنی عشری» ،صرفاً ، به قصد مبارزۀ فکری و نظری با اسلام بوده است و نه ، تعلق خاطر به اسلام . که این ادعا ( به نظر من ) چیزی جز توهین به شعور خواننده نیست !
مورد دیگر:
جلال آل احمد، در فروردین سال ۱۳۴۳ به سَفَر حج می‌رود.(اینکه، انگیزه آل احمد از رفتن به سفر حج چه بوده است، بحث مستقل و مبسوطی را می‌طلبد.)
آقای نوری علا ، در یکی از « جمعه گردی » هایش، به سفر ِحج ِخود ( در مستان سال ۱۳۵۳) می پردازد و مدعی است که « اشتیاق و کنجکاوی شخصی» ، محرک او برای عزیمت به حج بوده است . نوری علا ( با شرح سفر حج اش)در واقع، بر این واقعیت صحه می‌گذارد که او هم ( همچون برخی اهالی قلم آن سال‌ها) دست کم پیش از وقوع انقلاب اسلامی ، گرایش ِ مذهبی داشته است.
برای رفع هرگونه شبهه ، قول ِ ایشان را ، عیناً باز نویسی می‌کنم:
« آغاز زمستان ِ سال 1353 ... عازم عربستان سعودی شدم؛ با احوالی درست خلاف روحيات آدمی مثل آل احمد که تا شب پيش از سفرش به اين کشور، عرق تگرگی اش را زده بود و ماجراجويانه، بقول خودش، برای شرکت در «کنفرانس ساليانهء اسلامی» می رفت تا بتواند «برخاستن ملل مسلمان را عليه غرب» شاهد باشد و ببيند که از آن کنفرانس چه استفاده ای می توان برای برانداختن رژيم های سکولار ـ ديکتاتور منطقه، و بخصوص ايران، کرد.
من، بی هيچ شائبهء سياسی، و فقط از سر اشتياق و کنجکاوی، برای يافتن چيزی که زندگی شخصی ام را، که در گرماگرم پيدايش حزب زورکی «رستاخيز» شلوغ و بی هدف می نمود، سامان بخشد به اين سفر رفتم اما در بازگشت، چيزی جز حسرت و دل آشوبه و پوچی با من به وطنم برنگشت. «کنفرانس ساليانهء اسلامی» ،عمق بی خبری مردمی را نشانم دادکه، اسير مذاهب خود، و در غروری بی هويت، نه تنها از قافلهء تمدن و پيشرفت باز مانده بودند بلکه شتابان قصد دور شدن هرچه بيشتر از آن را نيز داشتند. و در دلم آل احمد را نفرين کردم که چنين سودائی را در دل نسل جوان مان هم کاشته بود. يعنی، من تنها به «حج» نرفته بودم تا خدا را پيدا کنم بلکه می خواستم در چنبرهء حيات بيهوده ای که با من در جهان می گشت خودم را نيز بيابم.» 13
من ( به دلایل عدیده ) قصد « چون و چرا » کردن با آقای نوری علا را ندارم. به رغم این باید بگویم که ایشان، در سطور بالا، برخی واقعیت‌ها را کتمان و حتی وارونه می کند. « نفرین» به آل احمد هم ، به گمان من ، چندان منصفانه نیست.
آل احمد ، در سال ۱۳۴۸ در گذشت و با مرگ او ، اتوریته و شخصیت تأثیرگذار اش نیز در سایه قرار گرفت. به علاوه، آقای نوری علا ( که اهل فکرت و بصیرت و از قضا قلمزنی تیز هوش و نکته سنج است ) از سال ۱۳۴۸ ، تا سال ۱۳۵۳ ،فرصت کافی برای باز اندیشی در مورد « اسلام ِ آل احمد » را داشته است.
من هم بر این باورم که رویکرد آل احمد به روحانیت و اسلام ( بعضاً )استفاده ی ابزاری از آن‌ها ، برای سرنگونی رژیم شاه بود .
آقای نوری علا می‌گوید :
با دیدن مراسم حج ، «عمق بی خبری مردم و دور شدن شتابانشان از قافله ی تمدن » برایم آشکار شد . از این رو ، سفر حج برایم ، « جز حسرت و دل آشوبه و پوچی »، حاصلی نداشت .
می‌پرسم : در این صورت ، آن مقاله ی معروف، با عنوان «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! » ،که در گیرو دار انقلاب نوشته اید ، چه وجهی دارد ؟ مقاله‌ای که در دفاع جانانه از « حکومت اسلامی » و هشدار به « روحانیت سنتی» در پیوستن ِ عاجل به انقلاب اسلامی و تجلیل تام و تمام ، از « امام خمینی ِ بت شکن » ، قلمی شده بود.
(توضیح: امیر پیشداد، مولود خانلری، حسین ملک و حسین مهدوی ، در آذرماه ۱۳۵۷ ، نامه ی سرگشاده ای ، خطاب به « همه ی مبارزان جنبش مردم ایران » قلمی می‌کنند و در آن ، «نسبت به جهت گیری دینی و نقش روحانیون در انقلاب» ، هشدار می‌دهند. این نامه ی سرگشاده ، در آذر ماه ۱۳۵۷ ، در هفته نامه ی ایرانشهر (که به سردبیری شاملو ، در لندن نشر می یافت ) منتشر می شود . مقاله ی «اسلام واقعی که بت می‌شکند، نه آن‌که بت می‌آفریند! » - نوشته آقای اسماعیل نوری علا - در پاسخ به «تردید ها و هشدار ِ» این چهار تن ، در تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۷ ، در همان هفته نامه ی ایرانشهر بازتاب می یابد. 14
زنده یاد مصطفی رحیمی نیز،همین تلقی را از آیت الله خمینی داشت : به « شیعی و شیعی زاده » بودن خود معترف بود. « دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال »می دانست. به « رهبری خردمندانه » ی « امام خمینی » ، در تعارض با « رژیم سفاكی ... كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند» ، ایمان داشت و او را، اجابت کننده ی آرزو ها و انتظارات سیاسی خود می‌ دید. به رغم این ، مصطفی رحیمی (در گیر و دار انقلاب )نامه ای سرگشاده، با عنوان "چرا با جمهوری اسلامی مخالفم" به آیت الله خمینی می‌نویسد،که در ۲۵ دی ماه ۱۳۵۷ ( یک روز پیش از خروج شاه از ایران ) در روزنامه آیندگان درج می‌شود . در بخشی از این نامه بخوانیم :
«روزنامه آیندگان، 15 ژانویه ۱۹۷۹
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر (حافظ)
نامه به امام خمینی
پیش از شروع مطلب باید عرض كنم كه نویسنده این نامه با فتواها و نظریات آنجناب در موارد زیر نه تنها كاملا موافق است، بلكه تبلیغ و پیشبرد آنها را وظیفه ملی و اجتماعی و معنوی خود می داند:
١ - تمام آنچه شما در مخالفت با رژیم غیرقانونی كنونی ایران فرموده اید.
٢- تمام آنچه شما در مخالفت با امپریالیسم امریكا و هر دولت امپریالیست دیگری گفته‌اید.
٣- تمام آنچه شما در مخالفت با سیاست شوروی و چین و هر دولت كمونیست دیگری اظهار داشته‌اید.
٤- تمام آنچه شما در مخالفت با دولت صهیونیستی اسرائیل و موافقت با حقانیت مبارزه مردم فلسطین فرموده‌اید. نكته آخر را از آن لحاظ می گویم كه من برخی از آثار سارتر را ترجمه یا تفسیر كرده‌ام. اما همچنان كه پیش از این نیز به صراحت گفته‌ام با نظر سارتر درباره اسرائیل بكلی مخالفم.
زائد است بگویم كه نویسنده این نامه، شیعی و شیعی‌زاده است. و نه تنها همواره احترام اصول ادیان و مذاهب را در نوشته های خود حفظ كرده است، بلكه به شرحی كه خواهد آمد دوام جامعه را بدون ركن معنویت و روحانیت محال می داند.
آنچه موجب شد این نامه را به عنوان آن جناب بنویسم احترام شدید من نسبت به شماست. احترامی بی شائبه، نه بر مبنای احساسات و قهرمان پرستی، بلكه بر مبنای تفكر . شما در وضع و حالی كه هیچكس دیگر نمی توانست ، هم سخنگوی ملت زجر كشیده ایران در برابر رژیم سراسر فساد كنونی شدید و هم صدای خود را در برابر دولت های بزرگ ستمكار بلند كردید. شما با رهبری خردمندانه خود پایه های رژیم سفاكی را كه تمام دولت‌های روی زمین از غرب و شرق به تحكیمش می كوشیدند چنان به سرعت و شدت لرزاندید كه امروز چون منی قادرم این نامه را داخل كشور ایران بنویسم و به دست شما برسانم. در حالی كه تا چندی پیش محال بود هیچ كس حتی به بهای جان، حرف خود را بزند، زیرا پیش از آن كه حرفش به گوش مخاطب برسد به دست جلادان یا نابود شده بود یا سخنش در میان سلول های زندان گم می شد. اجازه می خواهم پیش از این در این باره چیزی نگویم و ادامه آن را به بعد موكول كنم، زیرا تجزیه و تحلیل همه این عوامل و سخن از شخصیت و تأثیر شما فرصتی دیگر و بیشتر می‌خواهد...». 15
همانگونه که در بالا گفته شد، انگیزه ی اصلی آقای مصطفی رحیمی ، در نوستن این نامه ، مخالفت با نام « جمهوری اسلامی» ، به عنوان رژیم جایگزین نظام شاهنشاهی بود.
نمونه ی دیگر:
دکتر رضا براهنی ( نویسنده و منتقد معروف ادبی) از دوستان بسیار نزدیک آل احمد بود. بخشی از رساله ی « غربزدگی » ، نخستین بار در « کیهان ماه » ، به سر دبیری دکتر براهنی نشر عام یافت ،که سبب ساز تعطیل آن شد. براهنی قلمزنی اندیشمند، تیز هوش و صاحب ِ بصیرت است . با این همه ،در موارد بسیاری ( از جمله باور به ایده ی « غربزدگی »‌ و «اسلام مداری» ) متأثر از آل احمد بود. دکتر براهنی ( تا آنجا که به دانسته‌های من بر می‌گردد) از «مُد روز» تبعیت نکرد و ( بر خلاف بسیاری از اسلام مداران دیروز ) در تخالف با جمهوری اسلامی ، به اسلام ستیزی کشیده نشد؛ قلم به نفی و انکار و تحقیر ِ آل احمد نیز ، تیز نکرد.
دکتر براهنی ( در حول و حوش سال ۱۳۴۸ ) می‌نویسد:
« موقعی که تاریخ نهضت اسلامی از صورت انتخاب رهبر به وسیله ی امت و جماعت، به سوی موروثی بودن گرایش پیداکرد، و موقعی که در سیستم حکومت اسلامی ، یکی از ارکان بنیادی اجتماع، یعنی خلافت انسان بر روی زمین متزلزل گردید، و موقعی که در نتیجه ی این تحول و تحولات ضد اجتماعی دیگر، حکومت زور و ستم، به جای سیستم حکومت عادل ترین فرد از افراد اجتماع تثبیت شد، تاریخ کشورهای اسلامی از تحرک صدر اسلام خالی گردید و قهراً به سوی موقعیتی ایستا و منعقد رانده شد. » 16 ( در اینجا، انگار صدای دکتر شریعتی به گوش می رسد.)
و درجای دیگر می‌ نویسد :
«اسلام، معتقد به احکام متحجر فقهی نیست. بلکه معتقد است که می‌توان از طریق اجتهاد، فقه اسلامی را از دینامیسم و انعطافی برخوردار کرد که بتواند در شرایط زمانی و مکانی مختلف از عهده ی حل و فصل امور و مسائل محتلف بر آید». 17
همانگونه که گفتم، دکتر براهنی، از باورمندان به « غربزدگی » بود و خود معترف است که ( در این مورد ) چشم به رساله ی « غربزدگی » آل احمد داشته است.در نمونه‌های زیر، انگار سطرهایی از رساله ی « غربزدگی» را مرور می کنیم:
«سر مشق ما در طول این پنجاه - شصت سال گذشته، انسان رو به زوال غربی بوده است و تازه ما حتی در تقلید از غرب هم عقب‌مانده ایم. یعنی موقعی که غربی، نهضت کرامولی قرن هفدهم را پشت سر گذاشته بود، ما دو سه قرن بعد ،تقلید ناچیزی از آن کردیم. 18
« و حالا نگاهی کنیم به ذهن یک جوان بیست ساله ی امروز ایرانی و ببینیم از ایرانی و شرقی بودن در او چه مانده است. با قیافه‌اش کاری نداریم که کاملاً غربی است. می‌خواهیم ببینیم در ذهن او چه می‌گذرد.بر زبان او دو سه تصنیف اراجیفی می‌گذرد، از گوگوش و ویگن و امثالهم...» 19
ارائه ی این نمونه‌ها ، به قصد نشان دادن فضای فکری و فرهنگی مسلط آن سال‌ها ست.
نمونه ی دیگر:
در همان سال‌های مورد گفت و گو ، آقای عباس پهلوان ( سردبیر وقتِ مجله ی روشنفکری ِ فردوسی ) به «مشهد الرضا» سفر می‌کند. ره آوردش از این سفر ( به تقلید از « خسی در میقات ِ» آل احمد ) سفرنامه ای با عنوان ِ« یا ضامن آهو » است ، که در چند شماره ی مجله ی فردوسی درج می‌شود. (این را هم گفته باشم که آقای عباس پهلوان، از مقلدین « نثر» آل احمد بود. )
نمونه ی دیگر، از توجه اهل قلم ایران ، به «اسلام» :
زنده یاد احمد محمود ، رمان معروف و موفقی به نام « داستان یک شهر » دارد. این رمان، نخستین بار در سال 1360 شمسی چاپ شد.
بخشی از این رمان، روایت ِ گزارشگونه ای است از لو رفتن سازمان افسران حزب توده ( در شهریور ۱۳۳۳) و دستگیری، شکنجه و تیرباران شدن عناصر کلیدی آن سازمان.
راوی داستان، که ( در همان زمان، همراه ِ دوازده نفر دیگر از دانشجویان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می‌شود) در بخشی از روایتی که از درون زندان لشکر دو زرهی به دست می دهد، به یکی از این دانشجویان، به نام « اسلام » می پردازد، که ناگهان ، به لحاظ عقیدتی متحول و « اسلام پناه » شده است.تسبیح می اندازد، نماز می گزارد و ( بی هیچ قرینه ای از سابقۀ مذهبی ) ادعیه های مذهبی را، بی خطا و از بر می‌خواند.گوشه ای از این روایت را ، از کتاب » داستان یک شهر« ، بازنویسی می‌کنم.
« رفیق اسلام » ،که مسلمان شدنش از سوی برخی همبندان توده‌ای اش، با اعتراض و ( دست کم) با تعجب رو به رو شده است، در دفاع از خود می‌گوید:
« قصد کردم که نماز بخوانم و می‌خوانم … چون احساس می‌کنم که پشتم خالی شده … احساس می‌کنم که به یه چیز احتیاج دارم که بهش پناه ببرم ،که بهش تکیه بدم و اون چیز باید بزرگ باشه ،که قابل اطمینان باشه ،که بتونم با خیال راحت بهش تکیه بدم...هوا تازه تاریک شده است...اسلام دارد نماز می خواند. قنوت را بلند می‌خواند. سبحان الله رب السموات السبع و رب الارضین السبع … » 20
نمونه‌هایی از این دست ، در ادبیات معاصر ایران ( اعم از شعر و رمان و جنگ‌های دانشجویی آن سال‌ها) کم نیست و می‌تواند مواد لازم را، برای یک تحقیق درست و حسابی ( در این زمینه ) به دست دهد.
علی میرفطروس ، یکی از « چپ های رادیکال ِ » پیش و پس از انقلاب و از شیفتگان آل احمد بود. ارادت و دلبستگی او نسبت به آل احمد در حدی بود که شماره دوم « جُنگ سهند»‌ را به او تقدیم کرد. بهتر آن است حکایت را ، از قلم آقای شمس لنگرودی ( در کتاب « تاریخ تحلیلی شعر نو ») بخوانیم :
« مشهور ترین جُنگ سیاسی نیمه ی دوم دهه چهل و دهه ی پنچاه، جُنگ سهند بود. سهند، در دو شماره ، به همت دانشجویان تبریز، به سردبیری علی میرفطروس منتشر شد و علناً مدافع خط چریکی بود [... ]شماره ی دوم سهند، مدت کوتاهی پس از حادثه ی سیاهکل [ با نامی دیگر] در بهار سال ۱۳۵۰ منتشر [و به آل احمد تقدیم شد]...در صفحه ی اول ِ شماره ی دوم سهند از زبان جلال آل احمد می‌خوانیم که : قلم این روزها برای ما شده یک سلاح، و با تفنگ اگر بازی کنی، بچه‌های همسایه هم که به تیر اتفاقیش مجروح نشوند، کفتر همسایه که پر خواهد کشید...و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار باید بُرد.» […] پایانه ی [شماره دوم جنگ سهند ]، مطلبی دارد ،تحت عنوان « و تتمه » ، به قلم علی میرفطروس. او در بخش‌هایی از مقاله اش می‌نویسد : روزهای سخت و سیاهی را گذرانیده ایم ، روزهایی که اضطراب و اضطرار را تا ناکجاهایمان می نشاند و سیاهی، سیاهی – و « ظلمت» - تمام چیزی بود که ما را می نواخت و بر دیدگان ما می‌نشست[...] این وجیزه [ یعنی ، همین شماره دوم جنگ سهند ] ادای دین « ناتمام » ی است به [ جلال آل احمد ]،انسانی که درد مجسم روزگار مان بود – و شرف، و شهامت را جلالت و اعتباری - ...در آنجایی که « پهلوان » پنبه های وطنی [ منظور عباس پهلوان ، سردبیر مجله فردوسی است 21 ]رجاله ها و شوالیه های مطبوعاتی مان بر مسخ و تحریف واقعیت‌های گزنده ی موجود افتخار نموده و با شمشیرهای چوبین قلم هاشان از « خاستن » ، تا « خواستن » سقوط کرده‌اند...[جلال آل احمد ] به رذالت گسترده ی زمان خویش پشت نمود و قلم را تا مرز یک سلاح – سلاح شور و بیداری – در ویرانی ارزش‌های کاذب و پوشالی، عزیز و گرامی داشت، ...نه چون « رسول » های بی رسالت [ منظور رسول پرویزی ، نویسنده معروف کتاب‌ شلوار های وصله دار است، که از حزب توده برید و به اسدالله علم پیوست و از نزدیکان او شد] قلم را تا حد کشکول مداحی – و دریوزگی – تنزل داد و نه هرگز به سان جمال زاده های گرمخانه نشین [ منظور ،محمد علی جمال زاده است] ، به برج عاج های آنچنانی دل بست . و سر انجام اینکه :در کوره راهی که هرگوشه اش را « چاه » های ویلی تعبیه دیده اند، برای بلعیدن ارزش‌های عالی انسانی ، « پیرمرد [ آل احمد]چشم ما بود » و ... ». 22
علی میرفطروس ، پس از تغییر موضع سیاسی ، آل احمد ِمحبوب و مراد ِ آن سال‌های خود را ( نه به پرسش ونقد ، بلکه) به لجن کشیده است.
نمونه ی دیگر:
زنده یاد شاملو ( پس از مرگ آل احمد ) شعر ِ «سرود ،برای مرد روشن ،که به سایه رفت» را، در رثاء او می سراید.در بند - بند شعر، نشانه‌های آل احمد ، آشکارا دیده می‌شود. با این همه، شاملو ( پس از انقلاب) منکر این واقعیت شد.
شاملو ( در گفت و گو با محمد محمد علی) می‌گوید :
« کی گفته آن شعر در رثاء آل احمد است؟ ظاهراً نامه ی کانون [ نویسندگان] سرخود و بدون مراجعه به من آن را چاپ کرده و آن سطر توضیحی را به عنوان شعر افزوده بود، که از چشم من دورماند[!]...عقاید آل احمد چیزی نبود که باعث بشود ، ما در کتاب او بشکوفیم. منکر شجاعت هایش نمی‌شوم. اما مناسبات ما در حد مناسبات سیاسی بود...چاپ آن شعر مصادف شد با نخستین ماه های پس از درگذشت آل احمد، و شایع شد که در رثاء او سروده شده، و شرایط روز هم جوری نبود که بشود این شایعه را تکذیب کرد.حتی در مراسم نخستین سال اهدای جایزه ی فروغ هم ، هنگامی که سیمین خانم تلفنی از من خواست به جای او بروم و لوح جایزه ای را که به جلال داده بودند بگیرم،با اینکه ظاهراً نمی بایست چنین خواهش بیجایی را بپذیرم، نگفتم نه، و موقعی که بابت آن شعر هم از من تشکر کرد ، نگفتم شخص ِ آن شعر نمی‌تواند جلال باشد و حتی در یادداشت‌های چاپ سال [ ۱۳۵۳]هوای تازه ، آن را تأیید هم کردم [ ؟! ].یک عمل صرفاً سیاسی این خَلط مبحث را پیش آورد. خیلی راحت می‌توان بین جهان بینی ما خط تشخیص کشید.یک بار دیگر غرب زدگی را بخوانید ، تا به عرضم برسید. البته ، با دقت ، نه با پیشداوری های ناشی از تبلیغات! […]
آن روزها همه در یک صف واحد بر علیه خفقان حاکم می جنگیدیم و مبارزه مان بر سر ایدئٰولوژی ها نبود.یعنی ، تو خودمان جنگ داخلی نداشتیم. من می‌توانستم کنار آل احمد و حتی کنار به آذین بایستم، همانطور که آل احمد کنار ما می ایستاد. ما می توانستیم در لحظاتی ، شانه های همدیگر را قرض بگیریم ، همچنان که من در اینجا شانه ی آل احمد را قرض گرفتم...من در میدان جدال، به شجاعت آل احمد اتکاء کردم ، در احساس و منطقم برای اندیشه‌های او ارجی قائل نبودم . اندیشه‌های نادرست او ، آن وزن و اعتبار را نداشت که من مبلغش بشوم. راهمان یکسر از هم جدا بود. ما فقط در موضوع مبارزه با رژیم همدوش بودیم و بی‌شک با سرنگونی رژیم، رو در روی هم قرار می‌گرفتیم...» . 23
توضیح مفصل ِ شاملو را، از آن رو بازنویسی کرده ام تا نشان دهم که حتی شاملو نیز، دق دلش از جمهوری اسلامی را، سر ِ آل احمد خالی می کند و البته ، آشکار است که در انکار مناسبت آن شعر با آل احمد و مرگ او ، راست نمی گوید . و چرایش :
در سال ۱۳۵۱ ( جایزه ادبی فروغ فرخزاد ، که بانی اش فریدون فرخزاد بود) به زنده یاد شاملو تقدیم می‌شود. شاملو، پس از دریافت جایزه( در سخنانی نه چندان کوتاه ) می‌گوید : « اگر این جایزه برای خاطر آن به من داده شده است که با من تعارف کرده باشند، مسأله ی دیگری است... اما اگر انگیزه ی این لطف ، حرف‌ها و سخن هایی بوده است که در شعر و نوشته ی من مطرح می شود، پس اهدای این جایزه به من به مثابه ی تأئید نقطه نظرات من است … اهدای این جایزه در سال گذشته به زنده یاد آل احمد، و امسال به من، این اجازه ی ضمنی را می‌دهد که نقطه نظرهای مشترک آل احمد بزرگوار و من ِ بی مقدار ، به مثابه ی خط مشی این جایزه و هیئت داوران آن نیز مورد عنایت قرار گیرد . آل احمد آزادی را فضیلت انسان می‌شمرد... و برای هنر به رسالتی انسانی معتقد بود. آن نویسنده ی بزرگ و این شاعر ناچیز، هنرمند والا جاه ِ جنت مکانی نیست ،به دور از دسترس مردم، بی‌نیاز از مردم و متنفر از مردم ...در زمانی که می‌بینیم میلیون‌ها تومان صرف آن می‌شود که آثار منحط فلان شارلاتان غربی ، به عنوان نمونه ی یک هنر اصیل به مردم ارائه شود … ».
بخشی از آن شعر بلند را ، در زیر می آورم ، تا نشانه‌های آل احمد را ، در آن ( به وضوح ) ببینیم :
« قناعت وار
تکیده بود
باریک و بلند [...]
آزمون ِایمان های کهن را
بر قفل ِمعجرهای عقیق
دندان فرسوده بود
بر پرت افتاده ترین راه‌ها
پوزار کشیده بود[...]
جاده ها با خاطره ی قدمهای تو بیدار می مانند
که روز را پیش باز می رفتی [...]
ما در عتاب تو می شکوفیم
در شتابت
ما در کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین و باور است
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده‌ای، حسادت می‌کند.»

گرچه ، در مورد ِارادت ِ اهالی فرهنگ و سیاست آن سال‌ها، به «اسلام انقلابی» و «جلال آل احمد» ،گفتنی بسیار است. با این همه( به منظور اجتناب از اطاله ی بیشتر کلام) با توضیحی مختصر ، این نوشته را به پایان می برم :

به باور من، نویسنده و کنشگر سیاسی، همچون آل احمد را ( با آن کارنامه ی بحث بر انگیز و نقش تأثیر گُذار اش، در جامعه ی روشنفکری ایران ) باید در متن زمانه اش نقد کرد و به پرسش کشید . دو دیگر آنکه ، ما ( به ویژه ،در اوضاع بحرانی و از پس ِ هر ناکامی تاریخی) به جای اندیشیدن و باز اندیشی، «سپر بلا » یی می آفرینیم ، تا هم دق دل ِ گرفتاری‌ها و شکست های تاریخی مان را بر سرش خالی کنیم و هم از خود رفع مسئولیت کرده باشیم. تمهید و ترفندی از این دست، نه تنها به مخدوش شدن حافظه ی تاریخی مان منجر می شود، بلکه ( در رویارویی با بحران های فکری ِ پیش رو نیز) سبب ساز سر درگمی و اغتشاشات فکری دیگری خواهد شد.

-------------------------------------------------

پانویس :
۱- مراد من از نسل سوم روشنفکری، همه ی آن روشنفکرانی است که در سال‌های سطنت محمد رضا شاه بالیده اند و در حوزه ی سیاست و فرهنگ ، فعال مایشاء بوده‌اند.( نک . داریوش همایون،صد سال کشاکش با تجدد،فصل یازدهم ، صص ۳۵۱- ۳۵۵)
۲- به عنوان نمونه ، نگاه کنید به سطر های زیر :
تا از دیوار گذشتند، به اولین بانک سر زدند و پنجاه مارک دستخوش گرفتند و بعد گشتی زدند... او هم … خرج سفری گرفته بود، به مارک، و ابتدا در برلن غربی داستانی خوانده بود... به سال نود میلادی و بعد هم شهر به شهر گشته بود و هر جا چیزی خوانده بود … بعد هم با ویزایی پنج روزه به کپنهاگ رفته بود و داستانی خوانده بود و اول ماه مه را دیده بود. آن همه زن و مرد را با بادکنک به دست و کوله پشتی به دوش، حتماً پر از اشربه ، یا آویخته از کالسکه ی بچه . گاهی هم سوار بر دوچرخه می گذشتند، بادکنکها بسته به فرمان ، همه نیمه عریان ، آماده تا بعد دراز بکشند برچمن سبز روشن و به صدای موسیقی … گوش بدهند و نه تلخ ِ خوشخوار سبک که زهر ماریهای کف کرده شان را مزه مزه کنند و آفتاب بگیرند.»(آینه های در دار ، هوشنگ گلشیری، انتشارات نیلوفر، بهار ۱۳۷۲،صص ۶-۷)
۳- آل احمد، یکی از وظایف روشنفکران ایران را ، تعارض با حکومت های « نیمه استعماری ِ زیر
سلطه کمپانی های نفتی » می‌دانست. در کتاب « در خدمت و خیانت روشنفکران» ، صص ۱۴- ۱۵» می‌خوانیم:
« آیا درست است که مشارکت در « حکومت های نفتی» [ همچون ایران] ، از روشنفکران سلب حیثیت می کند؟ در این صورت ،موضع روشنفکران ، در قبال حکومت ها ، در مملکتی مثل ایران چه باید باشد؟ و بعد ، چه فرق هایی هست ( یا باید باشد ) میان روشنفکر ایرانی و اروپایی ، در مقابل … کمپانی های خارجی ، یا در مقابل استعمار؟ »
۴-« از مصر گرفته تا الجزایر و مراکش … تا ایران و هندوچین، همه جا صحنه ی پیکار شد. وآنچه روشنفکران سیاهپوست از امه سزر، فرانتس فانون.. کاتب یاسین، نیرره، سدار سنگور و امثال این‌ها ، به نام مبارزه با « غربزدگی » و « بازگشت به اصالت خویشتن »آغاز کرده اند، اسلام اقلاً از صد سال پیش آغازگر آن بود. و لااقل با چهره سید جمال الدین اسد آبادی و دوستش محمد عبده و یاران رزمنده و اندیشمند شان آغاز شد» . « دکتر علی شریعتی، الیناسیون- بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی، مجموعه آثار ۲۷، ص ۲۳۸»

۵-ژان پل سارتر، در مقدمه ی کتاب « دوزخیان روی زمین» می‌نویسد:
«در فرانسه، در بلژیک، در انگلستان ، کوچکترین انحراف و بازیگوشی فکری، همدستی جنایت آمیز با استعمار است. این کتاب [ دوزخیان روی زمین ] کوچکترین احتیاجی به مقدمه نداشت. مخصوصاً که برای ما [ اروپایی‌ها ] نوشته نشده است. با وجود این من مقدمه ای نوشتم تا دیالکتیک را تا آخر ادامه دهم : ما را نیز ، ای مردم اروپا، از چنگ استعمار بیرون می‌کشند: بدین معنی که به وسیله ی عملی خونین، استعمارگری را که در هر کدام از ماست ، می میرانند. اگر شهامتش را داریم به خود بنگریم و ببینیم چه شده‌ایم... بشر دوستی ما [ اروپایی‌ها] جز ایدئولوژی
دروغگویی نبوده ، ایدئولوژی ای که توجیهی عالی برای غارتگری ما بود و ظواهر زیبا و فریبنده ی آن، تهاجمات ما را ضمانت می‌کرد. ص ۲۳
...سلاح مجاهد، انسانیت او است. چون در اولین مرحله ی قیام، باید کشت : کشتن یک اروپایی با یک تیر دو نشان زدن است. انهدام ستمگر و ستمدیده است. مردی مُرده [ است ] و انسانی به جا می‌ماند. مرد ِزنده ، برای اولین بار خاک وطن را زیر پایش حس می‌کند...»

۶–مصطفی رحیمی ، در مقدمه ی « کتاب زمان » (ویژه ی امه سزر) می‌نویسد:
« استعمار ، فرهنگ محلی و آداب و رسوم محلی و همه چیز و همه چیز را درهم شکست. حتی گله داری را از بین برد و مانند هر مستعمره ی دیگر که باید زراعتش منحصر به کشت واحدی شود، تنها کشت نیشکر را تجویز کرد... »
۷- زنده یاد محمد مختاری در نقد آوانگاردیسم آن سال‌ها می نویسد:
«...ستایش آوانگاردیسم [ و] توجه به ارزش‌های آن ، در مرحله ی ضرور خود، تنها یک روی سکه اند.روی دیگر سکه، نقد و تحلیل آن است، که متأسفانه، چنانکه باید ، در دوره ی مناسب و زمان به کارگیری ارزش هایش، در این سرزمین ، صورت نپذیرفته است. شیفتگی شورانگیز به «عمل قهرمانانه» چندان جاذبه‌گستر بوده است که دیگر کسی جز مخالفان و دشمنان آن به ضعف‌ها و محدودیت آن نیندیشیده است. حال آنکه پیشروان و ستایشگران آن، بیش از هرکس دیگری شایستگی پرداخت به مشکلات و محدودیت‌های آن را داشته‌اند. آنان سزاوارترین کسان به نقد ارزش‌ها و اعمال خویش بوده‌اند. اما، انگار هیچ‌گاه مجال و نیاز آن را نیافته‌اند که پیش از آنکه دشمن به سبک و سنگین کردن کارشان پردازد، خود به سبک و سنگین کردن آن بگرایند.
آنچه نیز گهگاه ، در این راستا تحقق یافته، در پرتو جاذبه‌های قهرمانی و ضرورت‌های مبارزه و موقعیت ویژه‌ای که دیکتاتوری پدید می‌آورد، کمرنگ مانده است. شاید ، بر مجموعه دلایل و عللی که «رژی دبره» را برانگیخت که به نوشتن [کتاب ] «نقد ِسلاح» و انتقاد از کتاب «انقلاب در انقلاب ِ» خود بپردازد، دلیل تفاوت ذهنی و فرهنگی ما و جامعه ما را نیز باید افزود. ذهنیت آنان چنان دیالکتیکی را می‌طلبید. حتی اگر علیه خودشان می‌بود. حال آنکه مصلحت‌اندیشی‌ها و قطع و یقین‌های خدشه‌ناپذیر ما، همواره تعیین‌کننده بوده است . حتی اگر علیه خودمان می‌بوده است.»
«‌ انسان در شعر معاصر، محمد مختاری، انتشارات توس، چاپ اول ، صص ۴۱۰- ۴۱۱ »
۸-« آل احمد» ی که ( به شهادت کارنامۀ ادبی اش ) بر نوآوری و نوجویی، درهمۀ عرصه های حیات فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی ایران پای می فشُرد ، در ستیز ِ با رژیم پهلوی ، تا آن جا پیش می رود که شهردار وقت تهران را ، به بهانۀ ، از منارۀ مسجد بلند تر شدن ِ ساختمان ها ، مورد نکوهش قرار می دهد :
« آقای شهردار ! آیا می دانید که در یک شهر اسلامی، بلند تر از منارۀ خانۀ خدا چیزی ساختن، زشت است ؟ »
آل احمد باید آنقدر زنده می ماند ، تا سر بر آسمان سائیدن ِ « برج میلاد » را ، در جمهوری اسلامی ایران ، شاهد می‌بود.
به باور من، فهمِ « پدیده » ای به نام « جلال آل احمد» از یک مقاله ( هرچند بلند و مبسوط) حاصل نمی‌شود. وجود متناقض ِ آل احمد ر ا، باید در موقعیت های گوناگون ، فهمید و سنجید .

۹- « خمینی به سرعت از گمنامی به شهرت رسید و همدردی توده ها را بر انگیخت. زیرا صراحتاً با حکومت [شاه] مخالفت ورزیده بود . مردم در 15 خرداد نه به خاطر دین بلکه به خاطرحفظ وتأمین حقوق خود به میدان آمدند .نبود یک رهبری، و در واقع خلأ سیاسی ، به خمینی و گروههای مذهبی امکان داد که از فرصت استفاده کنند و رهبری جریان رابه دست گیرند.» (مارکسیسم اسلامی ، یا اسلام مارکسیستی ، بیژن جزنی، ص ۱۴)

« ...با این سوابق، خمینی در میان توده‌ها بخصوص در بین قشر‌های کاسبکار خرده بورژوازی از محبوبیت بی‌ سابقه ای برخوردار است و در صورت امکان فعالیت ِ سیاسی نسبتا آزاد ،موفقیت بی‌ سابقه خواهد داشت ، بمراتب بیش از قدرت کاشانی در جنبش ملی کردن نفت» ( تاریخ سی ساله سیاسی ، بیژن جزنی ، ص ۱۴۴ )

« درست هنگامی که جبهه ی ملی به مثابه ی نماینده ی سنتی بورژوازی ملی از صحنه خارج می‌شد و در شرایطی که پیشاهنگ طبقه ی کارگر، فاقد حتی یک حالت نطفه‌ای مطمئن بود، روحانیت با شعارهایی که از یک سو محتوای قشری و از سوی دیگر محتوای ضد دیکتاتوری داشت به میدان آمد.در این مرحله، آن جناح از روحانیت که نماینده ی بورژوازی ملی و وابسته به این قشر – و دیگر قشرهای در حال زوال خرده بورژوازی- بود ، توانست با تکیه بر مبارزه با دیکتاتوری بیش از هر نیروی دیگر، در برانگیختن مردم نقش بازی کند... حرکت نهضت آزادی که جناح مذهبی جبهه ملی بود در به رسمیت شناختن آیت الله خمینی و محبوبیت ناگهانی خمینی در میان قشرهای مذهبی شهری و حرکت این جناح در سال‌های بعد نشان می‌دهدکه این جناح به مثابه ی بخشی از پیشاهنگ بورژوازی ملی و خرده بورژوازی عمل کرده است. ( تاریخ سی ساله ی اخیر ایران ، بیژن جزنی ص ۵۹ )
۱۰ – آقای نعمت آزرم ، در قصیده ی «به نام تو سوگند» (که در سال 1343 سرود ) خطاب به آیت الله خمینی می نویسد:
ای ز وطن دور ای مجاهد دَربند
ای دل اهل وطن به مهر تو پیوند
...
ای ز وطن دور ای «امام خمینی»
ای تو علی را یگانه پور همانند


سپس ، در 10 تیرماه 1349 قصیده‌ای دیگر به نام «رهبر برگزیده» ( باز هم ، در تعظیم و تکریم آیت الله خمینی ) می سراید :
الا ای امام بحقّ برگزیـده
الا ای تو اسلام را نور ِ دیده
الا ای که یزدان، پس از روزگاران
پس افکند ِ دوران ، تو را آفریده

سومین قصیده ، خطاب به آیت الله خمینی ، در آستانه ی انقلاب اسلامی ( در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ ، درست همان روزی که شاه از ایران رفت ) سروده می شود :
سوی پاریس شو! ای پیک سبکبال سحـر
نامه ی مردم ایران ، سوی آن رهبر بــر!
تا ببال و پرِ خونین ، نشوی سوی امـــام
هان پر و بال بشویی به گلاب قمصر
...

11- https://www.youtube.com/watch?v=VSM7Dg0uYzE
https://www.youtube.com/watch?v=x9gthjarCho
در ویدئوی دوم، دقیقه ی ۹ به بعد را نگاه کنید.
۱۲-« چوب به دست های وَرَزیل، گوهر مراد ،نمایشنامه، چاپ دوم،انتشارات مروارید، ، ص ۱۳۵۰، ص ۱۱۷ »
این نمایشنامه ، در مهرماه ۱۳۴۴ در تالار ۲۵ شهریور تهران، به نمایش درآمد.
از جمله بازیکنانش: عزت الله انتظامی، علی نصیریان، جمشید مشایخی، سیروس افهمی ، محمود دولت آبادی، جعفر والی ، محمد علی کشاورز و پرویز فنی زاده بودند.کارگردانش جعفر والی و مدیر فنی پرویز صیاد بود.
13- http://news.gooya.com/politics/archives/2014/01/173466iphone.php
آقای نوری علا، در پی این سطور می‌نویسد: « باری، اين پيشگفتار را همينجا تمام کنم که نوشتم اَش تا توضيحی باشد دربارهء علل سفر حجی در چهل سال پيش، که شايد در همين ابتدا کنجکاوی خوانندگانم را پاسخکی داده باشم ...»
14- http://www.puyeshgaraan.com/ES.Articles/ES.Islam-Khomeini-Iranshahr.htm
مقاله « اسلام واقعی که بت می شکند، نه آنکه بت می آفريند!» و توضیح آقای نوری علا را ، در لینک بالا خواهید یافت.
15 - http://www.iranrights.org/fa/library/document/274

۱۶ -تاریخ مذکر ، ص ۵۲
۱۷- همان منبع، ص ۴۷
۱۸- همان منبع، ص ۷۹
۱۹-همان منبع ، ص ۸۷
۲۰-داستان یک شهر،احمد محمود،انتشارات امیرکبیر،۱۳۶۰، صص ۵۳۸-۵۴۳
۲۱- عباس پهلوان، از جمله ۴۹ عضو مؤسس کانون نویسندگان بود. باقر پرهام می‌نویسد :
کارگزاران رژیم شاه « با دستیاری وزارت فرهنگ و هنر ِ پهلبد ...برنامه هایی را تدارک دیدند که هدف آن‌ها گسترش نفوذ فرهنگی توتالیتر خویش و ادغام هرچه بیشتر حوزه های روشنفکری در چارچوب نظام سیاسی پهلوی بود...اینان برنامه‌هایی را طرح ریزی کرده بودند که شکل گسترش یافته ی آن بعدها در جشن های هنر شیراز و دیگر جشنواره ها و سمینارهای ملی، منطقه ای و جهانی شد. از جمله نخستین این‌گونه برنامه‌ها ، برنامه ی « کنگره ی شعرا و نویسندگان و مترجمان ایران » بود... در مخالفت با این کنگره، و در ضرورت لغو سانسور و دفاع از آزادی بیان و اندیشه و تأسیس اتحادیه ای از اهل قلم، متنی تهیه می‌شود، متن « بیانیه در باره کنگره نویسندگان » ،در جلسه‌ای در منزل محمد علی سپانلو تشکیل شد و به امضاء ۹ تن از حاضران رسید... » .با امضای چنین اعلامیه ای، برخی مانند عباس پهلوان ( که در همسویی با رژیم شاه عمل می‌کرد ) مخالفت کردند.
دکتر اسماعیل نوری علا نقل می‌کند : « ...عباس پهلوان ، سر دبیر مجله ی پر نفوذ «فردوسی»، در یکی از نشست های عمومی [دوره ی نخست ِکانون نویسندگان ایران ،‌ می‌گوید ]حاضر نیست در تشکیلاتی که به « براندازی حکومت » می‌اندیشد عضو شود ... » .
« تاریخ ِبخشی از جنبش روشنفکری ایران ، مسعود نقره کار، جلد ۵ ، ص ۷۱۰» ، به نقل از : « اسماعیل نوری علا، کانون نویسندگان و رویارویی با دولت ها، نشریه ی ایرانیان واشنگتن، شماره ۷۹ ،جمعه ۲۶ آذرماه ۱۳۷۸ » .
۲۲- تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی، جلد چهارم، صص ۲۲ و ۱۵۰
۲۳- گفت و گو ی محمد محمد علی ، با احمد شاملو، محمود دولت آبادی و مهدی اخوان ثالث ، نشر قطره، صص ۶۶-۷۲

جدید.اززیباترین عاشقانه های جهان برای ماتیلده اروتیا. شعرها پابلو نرودا. نماهنگ. مهدی دربهانی.دکلمه اسماعیل وفا یغمائی(نخستین و دومین قسمت)

«محمدشریف ملک‌زاده»، معاون سابق محمود احمدی‌نژاد بازداشت شد

معاون سابق محمود احمدی‌نژاد و رییس پیشین سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بازداشت شد، خبر این بازداشت تاکنون در هیچ‌کدام از رسانه‌های خبری منعکس نشده است.
به گزارش«سحام»، در ادامه بازداشت‌های اخیر تیم جریان انحرافی و محمود احمدی‌نژاد، «محمدشریف ملک‌زاده» معاون اسبق رئیس‌جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردش‌گری در دولت محمود احمدی‌نژاد ظهر امروز(پنج‌شنبه) بازداشت شد.
یک منبع آگاه در این زمینه به خبرنگار «سحام» گفت: «ماموران روز سه‌شنبه دوم تیرماه ۱۳۹۴ با مراجعه به دفتر ملک‌زاده، قصد بازداشت وی را داشتند که با نبود وی در دفتر کارش مواجه شده، یکی از اعضای دفتر وی به نام «سروش‌پور» را دستگیر کردند.»
«محمدشریف ملک‌زاده»، مشاور «سیدمحمود هاشمی شاهرودی» عضو مجلس خبرگان رهبری بود که تا پایان دولت احمدی‌نژاد معاونت رئیس‌جمهور و ریاست سازمان میراث فرهنگی و گردشگری را برعهده داشت. «علی‌اکبر صالحی»، وزیر امور خارجه در دولت احمدی‌نژاد، به دلیل انتخاب وی به سمت معاونت اداری و مالی، تا آستانه استیضاح پیش رفت. وزارت اطلاعات حیدر مصلحی نیز طی نامه‌ای به وزیر امور خارجه، صلاحیت ملک‌زاده برای تصدی مسئولیت جدید را رد کرده بود. این تقابل میان مجلس و دولت، با استعفای ملک‌زاده و پذیرش آن از سوی صالحی پایان پذیرفت.
وب‌سایت الف، متعلق به احمد توکلی، در گزارشی که ۱۴ دی‌ماه ۸۹ منتشر کرد، سیر ارتقاء ملک‌زاده را چنین بیان می‌کند: «آقای ملک‌زاده قبل از آمدن به تهران، در مشهد ساکن بود و با ارتباطاتی که فراهم ساخت در سفرهای آیت‌الله هاشمی شاهرودی، رئیس وقت قوه قضاییه، سعی می‌کرد رانندگی و همراهی ایشان را از دست ندهد. هم‌صحبتی با آیت‌الله شاهرودی راهی شد برای امکان ارتباط با مقامات قضایی و رسیدن به مدیرکلی در این قوه. از ملک‌زاده در این دوران به عنوان مشاور قوه قضاییه نامبرده می‌شد. پس از آن وی در دانشگاه آزاد اسلامی مشاور جاسبی و هم‌چنین ریاست مرکز اطلاع‌رسانی دانشگاه آزاد را عهده دار شد. ملک‌زاده در این دوران دکترای خود را نیز دریافت کرد. پاسخ‌های ملک‌زاده به منتقدان مدیریت دانشگاه آزاد که با امضای «مشاور ریاست عالیه و رئیس مرکز اطلاع‌رسانی» امضا می‌شد، از یادگارهای وی در آن دوران است.
Malekzadeh&Ahmadinejad-saham-newsپس از پیروزی احمدی‌نژاد در انتخابات سال ۸۴، ملک‌زاده با نزدیک شدن به مشایی، به معاونت رییس سازمان گردشگری و میراث فرهنگی رسید. سابقه و پیشینه آشنایی ملک‌زاده با مشایی نامشخص است. معاونت ملک‌زاده در دولت اول احمدی‌نژاد، که مشایی ریاست سازمان میراث را برعهده داشت، ادامه یافت. با انتقال مشایی به دفتر احمدی‌نژاد در دولت دوم، راه برای ارتقاء ملک‌زاده، بازتر شد. اواخر تابستان هشتادوهشت، مشایی در مقام جانشین رییس‌جمهور در ریاست شورای‌عالی ایرانیان، برای معاون سابق خود، حکم دبیری این شورا را امضا کرد. موازی کاری‌های شورای مذکور با وزارت خارجه و برخی اقدامات مشکوک دیگر، اعتراضات نمایندگان، وزیر خارجه و در نهایت مقامات عالی نظام را به همراه داشت که در نهایت به تصویب طرح تحقیق و تفحص این شورا از یک طرف و حذف منوچهر متکی از وزارت خارجه از طرف دیگر انجامید. در مراتب کسب مقام و منصب، وی هم‌چنین به عضویت و ریاست هیات مدیره شرکت نفتی ٬ایرانول٬ نیز نائل آمد، اما بالاخره این صعود بی توقف او در روز ۲ تیرماه ۹۰ پس از احضار و تفهیم اتهام، به زندانی شدن‌اش انجامید. حدود سه ماه بعد و در روز ۲۱ شهریور، عباس جعفری دولت آبادی، دادستان عمومی استان تهران، در جمع خبرنگاران از آزادی ملک‌زاده با «قرار وثیقه» خبر داد اما گفت که «رسیدگی به پرونده وی هم‌چنان ادامه دارد.» دادستان تهران هم‌چنین افزود: «پرونده وی در آستانه ارسال به دادگاه و صدور کیفرخواست بود که براساس ارسال نامه و گزارش‌هایی برای مقام معظم رهبری وی مورد رأفت اسلامی و عفو مقام معظم رهبری قرار گرفت.» گفته ‌می‌شود همان زمان هاشمی شاهرودی در صحبت‌هایی با رهبر جمهوری اسلامی، آزادی وی را درخواست کرده بود که مورد موافقت رهبر جمهوری اسلامی قرار گرفت.
این منبع مطلع در ادامه افزود: «پس از دستگیری این عضو دفتر ملک‌زاده، وی از هجوم ماموران به دفتر خود مطلع و از دفتر کار و منزل‌اش متواری شد؛ به طوری‌که حتی شب گذشته نیز به منزل خود مراجعه نکرده است.
Malekzadeh&Ahmadinejad-saham-newsدر نهایت، ظهر روز پنج‌شنبه ماموران «محمدشریف ملک‌زاده» را در دفتر کار یکی از دوستانش بازداشت و به زندان اوین منتقل کردند.
در اسفندماه ۱۳۹۳ چند روز پیش از آغاز انتخابات هیئت رئیسه مجلس خبرگان رهبری، «هفته نامه صدا» از تشکیل پرونده قضایی برای سیدمحمود هاشمی شاهرودی خبر داده بود. انتشار این خبر در این نشریه، حکایت از تشدید فشارها بر هاشمی شاهرودی داشت تا از تصدی ریاست مجلس خبرگان رهبری توسط جلوگیری شود. گفته می‌شود هاشمی شاهرودی، رئیس پیشین قوه قضائیه جمهوری اسلامی، یکی از نزدیک‌ترین افراد به هاشمی رفسنجانی است.
حالا پس از بازداشت رحیمی و بقایی، این‌بار نوبت به ملک‌زاده رسید تا قوه قضائیه بتواند به تدریج حلقه اول افراد پیرامون «محمود احمدی‌نژاد» را پاک‌سازی و تخلیه کند که وی را از آن‌چه ٬جریان انحرافی٬ می‌خوانند جدا کرده، مقدمات «ورود پاک احمدی‌نژاد را به انتخابات بعدی» فراهم کنند. هم‌چنین به نظر می‌رسد نظام قصد دارد وی را به عنوان آلترناتیو یک جریان، بدون تعلق خاطر وی به جریان انحرافی، حفظ کند.
از مسعود زریبافان، اسفندیار رحیم مشایی، علی‌اکبر جوانفکر و سعید مرتضوی نیز به عنوان حلقه اول مدیریتی محود احمدی‌نژاد یاد می‌شود.
گفتنی‌است پس از علنی شدن بیماری سرطان پروستات رهبر جمهوری اسلامی، فشارها بر منتقدین افزایش و رقابت‌های سیاسی درون حاکمیت اصطکاک زیادی پیدا کرده است.
بعد از انتخاب یکی از معتمدین رهبری به ریاست مجلس خبرگان(محمد یزدی)، اکنون قوه قضائیه، در حال مبارزه جدید با مفسدان اقتصادی است تا بتواند امید و اعتماد مردم به نظام را در مقابله با فساد گسترده افزایش دهد.
از «آملی لاریجانی» رئیس قوه قضائیه به عنوان یکی از گزینه‌های جانشینی رهبری، نام برده می‌شود.