|
[تاريخ مطلب: شانزدهم آذر ۱۳۸۹ برابر با هفتم دسامبر ۲۰۱ |
به گزارش دانشجونیوز این مراسم در حرکتی خود جوش از چند روز قبل با شعار نویسی بر روی شیشه ها و آینه های خوابگاه و نصب پوسترهای مربوط به ١۶ آذر پشت درب اتاق ها آغاز شده بود که با واکنش حراست و انجام اقداماتی نظیر پاره کردن و برداشتن پوسترها و پاک کردن شعارها هممراه بود.
از آنجا که فشارهای گسترده ای در سالهای اخیر بر جنبش دانشجویی وارده شده است و همچنین جو خفقان و سرکوب در دانشگاه ها در آستانه ١۶ آذر افزایش یافت، دانشجویان صنعتی شیراز در ابتکاری نو، به صورت صفی منسجم در مقابل سلف سرویس دانشگاه گرد هم آمدند تا با نافرمانی مدنی یاد سه شهید ١۶ آذر ١٣٣٢ را زنده نگه دارند. این ابتکار دانشجویان دانشگاه صنعتی شیراز در حالی صورت گرفت که عملا برگزاری مراسم اعتراضی با ممانعت نیروهای امنیتی و مسئولین دانشگاه مواجه بود.
همچنین از آنجایی که پلمپ دفتر انجمن اسلامی دانشجویان این دانشگاه در ابتدای سال تحصیلی جاری صورت گرفته است و تنها تشکل های حکومتی مجوز برگزاری برنامه به مناسبت ١۶ آذر را داشتند، روز قبل از ١۶ آذر، تراکت هایی در سطح دانشگاه توزیع شده بود که علاوه بر دعوت به حضور در صف اعتراضی در روز دانشجو از دانشجویان خواسته بودند برنامه بسیج دانشجویی با عنوان "١۶ آذر و دانشجویان عاشورایی" و با سخنرانی فروزانیان مسئول سابق عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران ناحیه شیراز را تحریم کنند. این دعوت به تحریم برنامه بسیج با استقبال و پاسخ مثبت دانشجویان مواجه شده و برنامه بسیج با حضور بسیار اندک دانشجویان برگزار شد.
| ||||
|
نادر ثاني نگاهی به این نوشته (۱۱ سال پس از درگذشت معمار آرمانهای انقلاب ۵۷) در "راه توده" انداخته و ببينيد که "تودهایها" چگونه بیشرمانه از کيانوری، خائنی که بارها و بارها به آرمانهای تودههای تحتستم ایران خیانت کرد، تجليل می کنند! با نگاهی حتی گذرا به چنین نوشتههایی میتوان به "واقعی" بودن "انتقاد از خود" جنابان "تودهای" و همپالکیهای "اکثریتی" آنان پی برده و بیشتر در مورد ماهیت و اهداف آنان که راه افتاده و میگويند که اين جماعت و امثالشان از خود انتقاد کردهاند و بايد آنها را بخشيد، شک کرد. به راستی باید گفت که تمامی آنان که کرنش در مقابل ارتجاع خمينی و جمهوریاسلامی جنایتکارش را "واقعبينی علمی" جا میزنند بايد هم فردی چون کيانوری را "معمار آرمانهای انقلاب" بنامند. به واقع تنها چنين کسانی میتوانند ادامهدهنده راه کيانوری، که راهی جز خیانت نبوده و نیست، باشند. البته باید گفت که تنها اشتباه "تودهایها" در این مورد آن است که آنان به جای اينکه کیانوری را سازنده و پرازندهای از آرمانهای ضدانقلابی نامیده و بخوانند، او را "معمار آرمانهای انقلاب" جلوه دادهاند! استکهلم ۹ آذرماه
11 سال پس از در گذشت آبان ماه 1378 (14 آبان) نورالدین کیانوری چشم برجهان فرو بست. کیانوری از معدود رهبران و شاید یگانه رهبرحزب توده ایران بود، که در سرنوشت سازترین رویدادهای تاریخ معاصرایران حضور و نقش مستقیم داشت. سیاستمداری تیزبین و تحلیل گری کم نظیربود، که با سلاح دانش، تجربه و واقع بینی علمی به استقبال رویدادها می رفت و از دل رویدادها اندیشه های سیاسی و تشکیلاتی را بیرون می کشید. با همین تیزبینی و در عمل، از قیام ناکام افسران خراسان بسیار آموخت و در جریان حکومت خود مختار و ناکام آذربایجان این تجربه را کامل کرد. فرار تاریخی جمعی از رهبران حزب توده ایران از زندان قصر تهران را پیش از کودتای 28 مرداد رهبری کرد. در دادگاه رهبران حزب توده ایران در رژیم شاهنشاهی – پس از ترور ناتمام شاه در سال 1327- از حزب و آرمان های آن دفاع کرد. آنچه را برای مقابله با کودتای 28 مرداد ضروری می دانست، در آخرین و دشوارترین لحظات با دکترمحمد مصدق در میان گذاشت و روز 28 مرداد از او خواست تا فرمان مقاومت مردمی را صادرکرده و از رادیو پخش کند، تا توده ای ها نیز مانند دیگر مردم، برای مقابله با کودتا به خیابان بیآیند. او در همین تماس یادآوری کرده بود که اقدام یکطرفه حزب توده ایران، به کودتاچی ها این بهانه را خواهد داد که بگویند برای خنثی سازی کودتای توده ای علیه دولت مصدق کودتا کرده اند. او میدانست که در جامعه مذهبی ایران، هر اقدام ملی باید با حضور گسترده مردم عملی شود. پس از پیروزی کودتاچیان و تا فراخواندنش به خارج کشور، برای تبدیل بقایای سازمان حزبی به تشکیلاتی مخفی و مقابله با دولت کودتا در ایران ماند. در دادگاه های نظامی غیابا به اعدام محکوم شد. در سخت ترین شرایط حاکم بر مهاجرت دهه 50 و 60 میلادی و آلودگی های کنفدراسیون دانشجوئی خارج از کشور، برجسته ترین کادرهای حزبی را از گرداب رخوت، ناامیدی و تندروی و افتادن در دام های رنگارنگ کنفدراسیوننجات داد و به کار آهسته، اما پیوسته در رادیو "پیک ایران" و در ارتباط با داخل کشور فراخواند. ماهیت انقلاب 57 و ظرفیت های آن را، دوشادوش زبده ترین اعضای رهبری وقت حزب کشف کرد و تا آنجا که توانست، از هیچ تلاش و کوششی برای حفظ دستاوردهای انقلاب 57 و گسترش آن کوتاهی نکرد. او که خود در یک خانواده روحانی متولد شده بود، هرگز زیر بار قبول وحدت روحانیت شیعه نرفت و متکی به شناخت علمی و ایدئولوژیکی که از لایه بندی های طبقات – اجتماعی روحانیون داشت، هرگز یک دست بودن روحانیت و مذهبیون را قبول نکرد و به جای شکل و شمایل و لباس آنها، بر گرایش های طبقاتی این طیف ناهمگون تکیه کرد و بار طبقاتی انقلاب 57 و رویدادهای پس از پیروزی آن را بسیار فراتر از شکل مذهبی آن تحلیل کرد. گذشت زمان نشان داد، که ارزیابی او در باره پایگاه های متفاوت طبقاتی روحانیون و تضادهای ناگزیر آنها تا چه اندازه دقیق بود. ساده انگاری و کوربینی است اگر کسی مدعی شود که یک مبارز انقلابی در طول بیش از 6 دهه کار و فعالیت مستمر سیاسی مصون از اشتباه بوده است. نورالدین کیانوری، که هنگام باز ایستادن قلبش 86 سال داشت و از22 سالگی وارد رهبری حزب توده ایران شده بود، استثنائی بر این قاعده نبود. علاوه بر تمامی اسناد و مدارکی که او در زمینه برشماری اشتباهات سیاسی- تشکیلاتی اش برجای نهاده، دوبار، در واپسین لحظات زندگی در زندان اوین بر تکه کاغذی که بعدها از زندان به بیرون راه یافت، به این اشتباهات در صادقانه ترین و کوتاه ترین کلمات اشاره کرد. این وصیت نامه را می توانید در بخش مربوط به "کیانوری" در راه توده بخوانید. او درنده خوئی مجهز به اندیشه های ارتجاع مذهبی را تا رسیدن پایش به زندان و شکنجه گاه آنها گمان نبرده بود. در اشاره به همین درنده خوئی و جنایات در حق خود و صدها توده ای مدافع انقلاب اما به بند کشیده شده و فراتر از آن، در حق دیگر زندانیان، این جمله در زندان اوین وِرد زبانش بود: «این، حکومت اوباش است!» معمار سیاستی منطبق بر شرایط در شهر آخن آلمان مهندس ساختمان شد. پس از کودتای 28 مرداد و قبول مهاجرت دکترای خود را در رشته آرشیتکت گرفت و در دانشگاه آلمان دمکراتیک به تدریس مشغول شد. "شهرسازی مدرن" از طرح های او بود و بر مبنای آن بخش شرقی برلین پس از جنگ بازسازی شد. زبان های آلمانی، فرانسه، انگلیسی و روسی را به خوبی می دانست؛ اما بزرگترین مهندسی وی، معماری سیاسی جامعه ایران و دانستن زبان توده مردم و بنای حزب توده ایران بود. بنائی که به آن عشق می ورزید و زبانی که درجمع روشنفکران و سیاسیون ایران کمتر بدان آشنائی وجود داشت و حتی بسیاری از روحانیون که به دانستن زبان عامه مردم افتخار می کردند نیز بدان حسادت می ورزیدند. بعدها، درامریکای لاتین و تحت عنوان "الهیات رهائی بخش"، بسیاری ازنقطه نظرات او درباره نیروهای آرمان گرای مذهبی دراشکال جدیدی بروز و ظهورپیدا کرد! سحرگاه 17 بهمن 1361 وقتی او را در جمهوری اسلامی دستگیر کرده و به کمیته مشترک (زندان توحید در جمهوری اسلامی) بردند، به آن زندانبان جوان و لاغر اندامی که با تمسخر"حاج آقا" خطابش کرده بود گفت: «من به حج مشرف نشده ام، اما کربلای حسینی زیاد دیده ام. اسم من نورالدین کیانوری است و دبیر اول حزب توده ایران هستم!». و تا آخرین دم حیات نیز، هرگاه و به هر مناسبتی یادی از حزب به میان آمد، او نام حزب و آن بنائی که به چیدن آجرهای آن افتخار می کرد را با احترام بسیار و کامل ادا کرد: "حزب توده ایران"! او یکبار دیگر نیز، در زمان شاه این زندان را دیده و مدتی را در آن بسربرده بود. آن زمان نامش "زندان آگاهی" بود. افشای شکنجه ها بعدها در سال 68 و به بهانه نوشتن نامه برای علی خامنه ای، جزئیاتی از شکنجه رهبران و اعضای حزب توده ایران را بر کاغذ آورد.(این نامه را نیز می توانید در آرشیو کیانوری در راه توده بخوانید). «... شکنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستیکی تا حد آش و لاش کردن کف پا. در مورد شخص من، درهمان اولین روزشکنجه، آنقدر شلاق زدند که نه تنها پوست کف دو پایم، بلکه بخش قابل توجهی ازعضلات از بین رفت و معالجه آن تا دو باره پوست بیآورد، درست 3 ماه طول کشید... پس از شلاق توام با فحش و کشیده، چون آقایان نتوانستند درمورد دروغ شاخدار کودتا ازمن تائید بگیرند، مرا به دست بند قپانی بردند.(درباره این اتهام که به بهانه آن به حزب توده ایران یورش بردند، بعدها هاشمی رفسنجانی نیز در مصاحبه با روزنامه همشهری گفت که کودتای حزب توده را شخصا قبول ندارم و دستگیری آنها درست نبود.) کیانوری در نامه خود به علی خامنه ای که تازه بر کرسی رهبری نشسته بود نوشت: حضرت آیت الله، تنها کسی که دستبند قپانی خورده می تواند درک کند که 8- 10 ساعت متوالی دستبند قپانی درهرشب یعنی چه! 18 شب پشت سرهم مرا ساعت 8 بعد ازظهر به اتاقی واقع دراشکوب دوم می بردند و دستبند قپانی می زدند. و این جریان تا ساعت 5- 6 صبح طول می کشید... پیامد این شکنجه وحشتناک که هنوزهم باقیست، این است که دست چپ من نیمه فلج است و دو انگشت کوچک هر دو دستم درآغاز کاملا بی حس شده بود و هنوز نیمه بی حس هستند. یاد آوری می کنم که من درآن زمان 68 ساله بودم. همسرم مریم را آنقدرشلاق زدند که هنوز پس از7 سال، شب ها، هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می کند. آنقدرسیلی و توسری به او زده اند که گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآورمی شوم که او در آن زمان پیرزنی 70 ساله بود. و این هنوزپایان شکنجه قپانی نبود. فرد دستبند قپانی زده را با طنابی به حلقه ای که در سقف شکنجه خانه کار گذاشته شده بود آویزان می کردند و او را بالا می کشیدند. درد این شکنجه نسبت به دستبند قپانی شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیده ای مانند دوست عزیزم، آقای عباس حجری که 25 سال درزندان های مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلو تلو می دادند. دوست هنوز زنده آقای محمد علی عموئی که با آقای حجری و پنج جوانمرد دیگرازسازمان افسران حزب توده ایران پس ازکودتای امریکائی- انگلیس 28 مرداد 1332 به زندان افتاد و مانند یارانش 25 سال درهمه زندان های مخوف شاه معدوم مردانه پایداری کرد، شاهد زنده این شکنجه هاست. البته نه شاهد دیدار، بلکه خود زیرهمه این شکنجه ها قرارگرفته است. آقای عباس حجری دراثر این شکنجه وحشتناک دست راستش تا حد 3 چهارم فلج شده بود و نمی توانست با آن دست غذا بخورد... سعید امامی وقتی پس ازکشف شبکه قتل های سیاسی معروف به "زنجیره ای" عکس سعید امامی در روزنامه "صبح امروز" منتشر شد، کیانوری در یک آپارتمان اجاره ای کوچک، با مریم فیروز زندگی می کرد. این آپارتمان را به کمک دخترش درحوالی میدان سنائی اجاره کرده بود. عکس را که دید برآن تف کرد و گفت: «اینها کمرانقلاب را شکستند!» در این دوران یک خبرنگار زن، برای گفتگو با مریم فیروز به خانه کیانوری و مریم می رفت، با این تعهد که کوچکترین صحبتی با کیانوری نکند و کوچکترین صحبتی از سیاست و حزب نشود. این گفتگو صرفا بر مبنای حقوق زنان در ایران انجام می شد. این خبرنگار نیز بعدها از ایران خارج شد و دیگر بازنگشت و بخشی از مشاهدات و شنیده هایش در خانه کیانوری را اینجا و آنجا بیان کرد. از جمله؛ واکنش کیانوری با دیدن آن شماره روزنامه "سلام" که طرح مطبوعاتی سعید امامی را با عنوان بزرگ منتشر کرده بود. او به محض دیدن صفحه اول این شماره سلام گفت: "بزودی حوادث بزرگی اتفاق می افتد". او درست دیده بود. سلام توقیف شد و یکی از نزدیکترین شاگردان آیت الله خمینی، یعنی"موسوی خوئینی ها" به محاکمه کشیده شد. او درنامه اش به علی خامنه ای نوشت که«بازجوی مستقیم من برادرمجتبی" بود. و شرح داده بود که این بازجوی مستقیم برسراو چه آورد. پس ازپیروزی انقلاب نورالدین کیانوری سکان رهبری حزب توده ایران را دریکی ازدشوارترین لحظات حیات آن برعهده گرفت و همراه دیگر کادرها و اعضای رهبری حزب که درمهاجرت بودند، پس از پیروزی انقلاب بهمن 57 راهی ایران شد. کشتی کوچک و چالاک حزب، درداخل کشوربه سرعت به ناوگانی نیرومند تبدیل شد. ازهمان نخستین ماه های پس از پیروزی انقلاب 57، کارزاربزرگ تبلیغاتی علیه حزب توده ایران و سیاست آن از تمام شبکه های رادیو های فارسی زبان، مطبوعات غرب، ضد انقلاب داخل کشور و طیف وسیعی از روحانیون و مذهبیون طرفدارسرمایه داری تجاری ایران، بازماندگان وابسته به دربار و طرفدارنظام شاهنشاهی آغازشد. از یک سو تودهایها به دنباله روی از آخوندها متهم شدند و نام کیانوری را "آیت الله کیانوری" گذاشتند، و از سوی دیگرهراقدام و تصمیم مردمی و انقلابی حکومت را اقدام و تصمیمی کمونیستی و تحت تاثیرحزب توده ایران تبلیغ کردند. ازیک سو گفتند حزب توده ایران دنباله رو آخوندهاست و ازسوی دیگر تبلیغ کردند که آخوندهای کمونیست و حزب توده ایران حکومت را اداره می کنند. تا جائی که درشهرقم اعلامیه دادند و نوشتند که زیرعمامه آیت الله خمینی علامت داس و چکش پنهان است! دست های مشکوکی که در ارگان های امنیتی و سیاسی حاکمیت جمهوری اسلامی فعال بودند، بی وقفه در تدارک توطئه ها برای یورش به حزب توده ایران بودند. در آخرین سال فعالیت قانونی و علنی حزب توده ایران، "محمدغرضی" وزیر وقت پست و تلگراف بارها رهبران جمهوری اسلامی را تشویق کرده بود: "اگر امروز حزب توده را سرکوب نکنیم، فردا حریف آن نخواهیم شد!" توطئه گران و نفوذی های درون حاکمیت جمهوری اسلامی ماشین انفجار و اعدام را راه انداختند. مائوئیست های چپ روئی که نمی توانستند شرایط را درک کنند و مبارزه طبقاتی را با مبارزه مذهبی اشتباه گرفته بودند؛ سر از ماجراجوئی برپائی حکومت شوراها در شهر آمل در آوردند! بعدها مشخص شد که آن گروه برپا کننده حکومت چند روزه شوراها در شهر کوچک آمل در شمال ایران، اعضای همان سازمان مائوئیستی و دشمن حزب توده ایران بودند که سعید امامی نیز در دوران اقامت در امریکا عضو بخش دانشجوئی آن بود! درکنار مائوئیست های ماجراجو، نو به میدان درآمده های بیگانه با جامعه نیز، انقلاب ایران را با یک انقلاب سوسیالیستی اشتباه گرفتند. آنان از درک شرایط عاجزمانده بودند و نتوانستند درک کنند کدام جبهه را باید تقویت و چگونه با جبهه دیگرمقابله كرد. خطرات، بی وقفه ازخارج مرزها ایران را تهدید می کرد؛ توطئه کشاندن ایران به جنگ داخلی؛ خطرتجاوز خارجی (بویژه امریکا)؛ حاکمیت چند پارچه و بی تجربه؛ گرایش های ارتجاعی و پرقدرت مذهبی درمجموع حاکمیت؛ تلاش ارتجاع مذهبی برای تبدیل مبارزه ملی- دمکراتیک مردم ایران به مبارزه مذهبی و غیرمذهبی؛ کودتاها و شبه کودتاهای (طبس و نوژه) که درتمام آنها نابودی رهبری حزب توده ایران از اهداف اولیه بود، بی تجربه بودن کادرهای انقلابی و مذهبی که سکان رهبری را دراختیار گرفته بودند ولی نمیتوانستند حساب خود را از ارتجاع مذهبی جدا سازند، همگی وضع را پیچیده تر می كرد. چنانكه دیدیم سرانجام رهبران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و روحانیونی نظیر عبدالله نوری، خوئینی ها و دیگران و دیگران زیر چرخ دنده همین ارتجاع گیر کردند. ازهمان آغاز پیروزی انقلاب، حزب توده ایران بیشترین توجه خود را برای یافتن متحدان استراتژیک جهت تعمیق انقلاب و تثبیت دستآوردهای آن برمحور روشنگری سیاسی میان طیف آرمان گرایان مذهبی- از جمله مجاهدین خلق- از یکسو، و واقع بینی های توام با صداقت در طیف ناهمگون سازمان چریک های فدائی خلق ایران بنا نهاد. اگر درمورد طیف نخست روشنگری سیاسی نقش محوری را داشت، درمورد طیف دوم این روشنگری سیاسی همراه بود با کارزار ایدئولوژیک. چابک ترین عضو رهبری حزب توده ایران، که نقش مهمی درکارزار روشنگری سیاسی برای طیف مذهبی می توانست ایفاء کند، بسیارزود چشم برجهان فروبست. وی زنده یاد "قدوه" عضو هیات سیاسی حزب بود که درجریان بازگشت به ایران براثر ایست قلبی چشم برجهان فروبست. کیانوری، با درک عمیق از ضربه ناشی از فقدان جبران ناپذیرقدوه، هنگام اعلام خبردرگذشت وی، در دفتر مرکزی حزب توده ایران درخیابان 16 آذر، بی اختیارچند دقیقه ای گریست و او را از جمله یاران انگشت شمار روزهای سخت تشتت نظری درمهاجرت معرفی کرد. او بعدها گفت که «مرگ "قدوه" پشت ما را خالی کرد!» قدوه سال ها درحوزه علمیه قم تحصیل کرده بود و نه تنها یک کار شناس و محقق برجسته متون اسلامی بود، بلکه شناخت گسترده و نزدیکی از روحانیون سالمندی داشت، که دراطراف آیت الله خمینی جمع شده بودند. درکارزاردوم، احسان طبری، جوانشیر، منوچهربهزادی، امیرنیک آئین، رحمان هاتفی و بهرام دانش، و... با تمام نیرو درمیدان باقی ماندند و مانع هم سرنوشت شدن سازمان چریک های فدائی با سازمان مجاهدین خلق شدند. سازمان چریک های فدائی خلق را از رویائی که در ترکمن صحرا دنبال می کرد و از دامی که می رفت تا در کردستان اسیر آن شود، به دامان سیاستی واقع بینانه و متناسب با شرایط روز کشاندند. نه تنها فدائی ها، نه تنها اعضای حزب، بلکه رهبری حزب توده ایران نیزخود پیوسته نگران نوسان های عظیم در میان نیروهای مذهبی و تحمیل ضربات بزرگ به نیروی چپ و بویژه حزب توده ایران بودند، اما این نگرانی هرگز نتوانست موجب تغییری در تحلیل علمی و نهائی از روند تحولات در جمهوری اسلامی و فراز و فرودهای اجباری آن در حزب توده ایران شود. چند ماه پیش ازنخستین یورش به حزب توده ایران، نورالدین کیانوری درمصاحبه ای با نشریه "کار"، ارگان سراسر سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) درهمین زمینه و با همان زبان ساده ای که به تسلط برآن شهرت داشت، گفت: «... شما می گوئید تا کی منتظربشویم؟ سه سال است که ما مدام صداقت نشان می دهیم ولی آنها می زنند توی گوش ما، آنها دست ما را لای درمی گذارند، امکانات را از ما می گیرند. ما می گوييم که این یک روند تاریخی است و ما نمی توانیم با خواست خودمان، با بی حوصلگی خودمان آن را تغییربدهیم. این تجربه تاریخی لازم دارد... این تجربه اندوزی همرزمان مذهبی ما می تواند گاهی اوقات برای ما مبارزان راستین پیرو مارکسیسم- لنینیسم با روش های درناک توام شود و برای خود تجربه اندوزان شکست های درد آورببارآورد. همه این احتمالات درمقابل ما قراردارد. راهی که ما پیش رو داریم جاده آسفالته نیست. ما که دراین راه حرکت می کنیم باید بدانیم که دراین راه ممکن است دچارتوفان های سخت هم بشویم و پیچ و خم ها، فراز و نشیب ها، بیغوله های خطرناک و از آن جمله زندان و چیزهای دیگردرمقابل ما باشد، ولی ما از این راه عبورخواهیم کرد... ما با خوش بینی تاریخی به این راه نگاه می کنیم، نه با خوش بینی کودکانه امروز و فردا.» (حکم تاریخ به پیش می رود- شهریور1361) کیانوری، درنده خوئی اوباش حاکم برجان انقلابیون را آنگونه که بعدا شاهد شد، حدس نزده بود، اما درباره روند رویداها، یکی ازتاریخی ترین ارزیابی ها و تحلیل ها را دراین گفتگو ارائه داد و خطرات را پیش بینی کرد. وقتی درجمهوری اسلامی امروز به تفکیک پیاپی و آشکار خطوط سیاسی- طبقاتی در میان نیروهای مذهبی دقت می شود، صحت این ارزیابی بیش ازهر زمان دیگری خود را نشان می دهد. امثال موسوی و كروبی و خاتمی و تاجزادهها، میردامادیها، سلیمانیها، آغاجریها، بهزاد نبویها، ایتالله طاهریها، آیتالله اردبیلیها، آیتالله صانعیها، آیتالله بیاتها، آیتالله دستغیبها و ده ها و صدها روحانی و غیرروحانی مذهبی که امروز در برابرخامنه ای، جنتیها، مصباح یزدیها و دهها و صدها روحانی و غیر روحانی مذهبی نظیرآنها ایستاده اند، آن گفتگو و عنوان به یاد ماندنی آن "حکم تاریخ به پیش می رود" را بیش ازهر زمان دیگری معنا و مفهوم می بخشد. این جمله، درآن روزها و درآن دوران که هنوز آیت الله خمینی درحیات بود و موسوی خوئینیها دادستان کل کشور، آنگونه که شاید و باید درک نشد، حتی بعضی تودهایها که درکنارکیانوری بودند و آن دیالوگ را شنیده بودند، بعدها و در رد آن گفتند: «دست، دست را می شوید! همه شان دو سریک کلاف اند!» کیانوری هرگز زیر بار این برداشت و تفسیر نرفت، حتی درسخت ترین شرایط که تنهائی مطلق به او در زندان تحمیل شده بود. وقتی کدیور به زندان افتاد و موسوی خوئینی ها را در دادگاه ویژه روحانیت به زندان محکوم کردند، و زمانی که علیه موسوی کودتا کردند و به خانه امثال صانعی یورش بردند صحت آنچه که او در زندان اوین گفته بود، به تحقق پیوست! ایمان به ادامه حیات حزب تجربه به او ثابت کرده بود که هرگاه اندک ترین فضائی برای آزادیها درجامعه ایران فراهم شود، حزب توده ایران باردیگربه مهمترین و بزرگ ترین حزب سیاسی کشور تبدیل خواهد شد. این ظرفیت، درمشی و نگرش حزب توده ایران نسبت به جامعه ایران نهفته است و ازپایههای پرقدرت ایدئولوژیک برخورداراست. همان نگرش و شناختی که به آن امکان داد درفضای بشدت مذهبی بعد ازپیروزی انقلاب، حزب توده ایران به فعالیت علنی ادامه دهد و شناختی را از انقلاب بهمن 57 به جامعه ارائه دهد که هیچ نیروئی- هراندازه پرتوان و دارای امکانات وسیع تبلیغاتی- نتوانست ارکان اساسی این شناخت را مخدوش کند. آنچه با انتخاب محمد خاتمی و تلاش برای اصلاحات در میهن ما جریان یافت و با انتخابات دوره دهم و کودتای متعاقب آن به "بازگشت آرمان های واقعی انقلاب 57" شهرت یافت، بازتاب دیگری ازهمین ارزیابی و واقعیت بود. اعلام دو نوع اسلام، دو قرائت از اسلام و وجود دو اسلام "اسلام سرمایه داری" و "اسلام محرومان"، "اسلام نواندیش" و "اسلام ارتجاعی"، "اسلام امریکائی" دربرابر "اسلام انقلابی"، که بحث پیرامون آن همچنان در جمهوری اسلامی ادامه دارد، بازتاب دیگری است ازهمین شناخت و تحلیل. او یک قرائت از اسلام را متحد تاریخی مارکسیستها می دانست و قرائت دیگر را دشمن خونی مارکسیست ها. پایه های این اتحاد و دشمنی را نیز در ریشه های طبقاتی آنها جستجو میکرد. اسلامی که پرچم آن در دست سرمایهداری غارتگراست و اسلامی که بی چیزان و محرومان زیر پرچم آن جمع می شوند. این که بعدها، دولت احمدی نژاد پشت این شعارها برای چه اهدافی سنگر گرفت آنقدر اهمیت ندارد، که واقعیت پرقدرت چندگانگی اسلام و مذهب اهمیت دارد. از دل این نبرد، سرانجام باید ساختار نوین و تودهای جامعه ایران بیرون بیاید و خواهد آمد، اما نه با عوامفریبی، خرافه پرستی، ترور و اتم ستائی، بلکه با بنای نوین حکومت و دولتی مردمی که نمی تواند بی نیاز از همراهی دگراندیشان ملی و مذهبی و مارکسیست باشد. می توان برای مدتی نیز پشت نقاب فقرستائی پنهان شد و دم از اسلام مهاجم و افزایش نسل شیعه درایران زد، اما نمی توان برای همیشه علیه زحمتکشان و مردمی که آزادی می خواهند ماشین سرکوب را به خدمت گرفت و چشم بر بحران همه سویه در جامعه بست. با همین یقین بود، که علیرغم هولناک ترین ضربه ای که جمهوری بر پیکر حزب توده ایران وارد ساخت و ارزنده ترین کادرهای آن را ازدم تیغ گذراند، کیانوری هربارکه پس ازقتل عام زندانیان سیاسی توانست مطلبی بنویسد، مصاحبه ای بکند و یا یادداشتی را به دست این و آن بدهد، براین یقین دیرپای خود تاکید کرد که در اولین فرصت و علیرغم همه ضرباتی که به ما زدند، حزب توده ایران، باردیگر از درون همین جامعه سر برآورده و به سراسری ترین حزب کشور تبدیل خواهد شد. (بخش دوم این یادکرد را در شماره آینده راه توده خواهید خواند!) |
ـ سندی که با همکاری و مشورت دکتر عباس ميلانی (عباس ملک زاد ميلانی) بنا بر دستور ساواک در دوران شاه عليه نيروههای سياسی و فعالين کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی تهيه شده بود ـ و توضيح کوتاهی در باره محتوی آن نوشته تبليغاتی ساواک از سوی مهندس رضا رحيم پور دوستی از سوئد بمن اطلاع داد که يکی از سايت های اينترنتی سلطنت طلب بنام ،"سرباز" (sarbaz.org) ، اقدام به انتشار سندی قديمی نموده است، که در آن نام عده ای ازفعالين سياسی مخالف رژيم شاه، از جمله دکتر بيات زاده ذکرشده است. سند مذکور نوشته ای است تبليغاتی که از سوی سازمان امنيت رژيم شاه در دوران آقای پرويز ثابتی و با کمک افرادی همچون آقای دکتر عباس ميلانی ـ يکی از اعضای سابق سازمان انقلابی حزب توده و تشکيلات کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ ، عليه نيروهای مخالف رژيم شاه، انتشاريافته بود . جالب اينکه دستگاه تبليغاتی رژيم وابسته شاه ، رژيمی که خود زاده شوم کودتای سازمانهای جاسوسی آمريکا و انگليس بود، هميشه نيروهای سياسی ايرانی مخالف خود را نيروهای " ضد ايرانی" می ناميد. درحاليکه نفوذ دولت آمريکا در ايران و يا بزبان ديگر وابستگی رژيم شاه به دولت آمريکا بحدی آشکار بود، که حتی آخرسر زمانيکه مبارزات مردم عليه رژيم بمرحله اوج خود رسيده بود، ژنرالی آمريکائی بنام رابرت هويزر (1) Robert Huyser))، بخاطر حفظ کمربند حفاظتی بر مرزهای اتحاد جماهير شوروی ، فرمان ترک ايران را به شاه شاهان داد . فرمانی که شاه وابسته وچون غلام سرسپرده نيز بدون هيچگونه مقاومتی ايران را ترک کرد. بارها بدان اشاره کرده اند. آخرين آن نيزهمانا مقاله دکتر بيات زاده (2) تحت عنوان « آقای بهنود، حتمأ اطلاع داريد که " افراد بزرگ " با مسئوليت عمل می کنند ـ بخش سوم ـ » در پاسخ به مقاله " ما بزرگ شده ايم آقای بيات زاده " ، است که آقای مسعود بهنود در آن مقاله به مدح آقای داريوش همايون و آقای دکترعباس ميلانی، پرداخته بود! بسياری از فعالين اپوزيسيون دوران شاه فراموش کرده اند وحتی برخی از اين افراد سخت کوشش دارند تا کمتر در باره نامردمی ها و سياست و عملکردهای آن دوران سخنی گفته شود و يا مطلبی بنگارش درآيد تا شايد مردم ايران ( به خصوص نسل جوان) نيز با وضعيت آن زمان بی خبر باشند و ندانند که رژيم محمد رضاشاه در برخورد با نيروهای مخالف از چه ترفندهائی استفاده می کرده است ، آنهم فقط بدين خاطر که چنان گفتار و نوشتاری ، امکان دارد به اهداف کنونی اين حضرات که همانا کسب قدرت بهر قيمتی می باشد ، لطمه وارد کند. افرادی همچون دکتر حسين باقرزاده کلمات قصار آقای داريوش همايون در باره کودتای 28 مرداد را از آن خود ميکند و يا يکی از رهبران جمهوريخواهان ، خواستار آتش بس در باره کودتای 28 مرداد می شود و در آنمورد مشخص از " سوء تفاهم " صحبت می کند. ويا فرد ديگری که خود را " مصدقی " و حتی عضو " جبهه ملی " می داند برای اينکه سلطنت طلبان به شخص ايشان ايرادی نگيرند و خدای نکرده رابطه حسنه آنها بهم نخورد، در نوشته ای از کودتای 25 مرداد به جای کودتای 28 مرداد نام میبرد و با وجود تذکر نيزحاضر نمی شود تا قبول کند که اتفاقات تاريخی را نمی توان و نبايد تحريف کرد و يا بر آن بخش از رويدادها و اتفاقات که توافق نداريم ، پرده استتار کشيد! اين بخش از اپوزيسيون چند چهره ايران که هدف اصليشان تنها کسب قدرت بهر قيمتی می باشد و نه دمکراتيزه شدن جامعه ايران، روشن شدن جوانب مختلف سياست دوران شاه را ، خطری برای آينده خود می داند. در همين رابطه است که افرادی همچون آقای دکتر حسين باقرزاده ، نه تنها کلمات قصار آقای داريوش همايون در باره کودتای 28 مرداد را از آن خود می کند، بلکه اين حضرت حتی تحمل شنيدن اظهار نظری جز آنچه خود مبلغ آن هستند را ندارد. بطوريکه ايشان هرفردی را که تصويرديگری ـ درست يا نادرست ـ از آن کودتای ابتر و شوم به نگارش در آورد را، روضه خوان می خواند. غافل از اينکه اين افراد نان به نرخ روزخور، که حقا در چاپلوسی دست کمی از مدح گويان " امام خمينی" همچو حجازی ها ندارند، حقايق را آنقدر وارونه جلوه میدهند که حتی مرغ پخته را نيز به خنده وامیدارد. برای مثال میتوان به دو مقاله پی در پی خانم الاهه بقراط در کيهان چاپ لندن (شماره 1019 و 1020 )اشاره کرد که اندوه برف دروغ و فريب باعث شده تا اين "روزنامه نگار نابغه " (ازکشفيات مرحوم هوشنگ وزيری) همچو کبکی سر خود را آنقدر در آن فرو ببرد که خود دکتر مصدق!! را از عاملين اصلی اجرای کودتا 28 مرداد بداند !! يعنی دکتر مصدق برضد خود کودتا را راه انداخته بود !! (3) يک تئوری خنده دارو مسخره که تنها در يک دنيای تک بعدی سلطنت طلبانان امکان پذير میباشد. اين دسته افراد در دنيای آزاد و بی سانسور غرب و در حين مدعی قرارداشتن در صف اپوزيسيون به اصطلاح آزاد، دست به تحريف تاريخ و ذکر اينچنين اراجيفی میزنند. وآی به حال آنروزی که اين افراد بر اريکه قدرت سوار باشند. از ديد ما هيچ تفاوتی بين اين افراد و گروه هائی ازجناح تماميت خواه رژيم جمهوری اسلامی موجود نيست. ستون فکری هر دو گروه از بن استبدادی و ارتجاعی است و هردو طرفدار تک حزبی و يکه تازی. سرشت زشت و پليدی که متاسفانه هر دو گروه بر سرايران و مردمانش در آوردند. يک بار به شکل حزب رستاخيز و بار ديگر به شکل حزب الله . البته اين ديدگاه سلطنت طلبان تازگی ندارد. اين جماعت سالهاست که وقايع موجود در جامعه را وارونه میبينند. مگر نه اينکه ايشان کودتای ابتر 28 مرداد 1332 و دست پخت مشترک آمريکا و انگليس را " قيام ملی " می نامند و درعوض انقلاب شکوهمند و مردمی بهمن 1357 را توطئه کشورهای خارجی و فتنه خمينی در ايران میدانند . اگر چه انتشار مجدد اين جزوه تبليغاتی ساواک از سوی سلطنت طلبان گرداننده سايت " sarbaz.org" بيشکبخاطر افشاگری عليه مخالفين دوران شاه انجام گرفته است. ولی اگر اين گروه سلطنت طلب بطور واقعی و نه لفظی و يا در شعاربه " حقوق بشر " و " حرمت انسانی " پايبند بود، میبا يستی با انتشار اين سند پيش ازهرچيز، از چنين برخورد رژيم شاه با نيروهای دگرانديش فاصله ميگرفت و يا دستکم انتقادی از آن چنان شيوه ی کاری كه بر پايه دروغ ، تهمت ، افترا ، تحقير و بی حرمتی انجام گرفته است ، بعمل مي آورد اگر به پايمال شدن حقوق بشر و بی حرمتی به فعالين سياسی از سوی مقامات و مأمورين جمهوری اسلامی شديدأ ايراد وارد است و به آن رفتار و کردار حتمأ بايد اعتراض کرد و آنرا محکوم نمود ، روشن نيست چرا به اعمال و رفتار مشابهی که از سوی مقامات و مأمورين رژيم شاه در پايمال کردن حقوق بشر و بی حرمتی به نيروهای سياسی ـ اجتماعی اعمال شده بود ، نبايد ايرادی وارد باشد و آنرا محکوم نکرد؟ آيا طرفداران رژيم پادشاهی در برخورد به پايمال شدن حقوق بشر از منطق يک بام و دو هوا استفاده می کنند؟ چنين سياستی (سياست يک بام و دو هوا ) نمی تواند مورد تائيد آزاديخواهان و طرفداران واقعی حقوق بشر از جمله ما سوسياليست های مصدقی قرار گيرد! محتوی جزوه ساواک عليه نيروهای اپوزيسيون آن مقطع تاريخی ، بيانگر چگونگی سياست و شيوه عملکرد رژيم شاه نسبت به نيروهای مخالف می باشد وبخوبی نشان می دهد که رژيم محمد رضا شاه پهلوی ، همچون جناح تماميت خواه رژيم جمهوری اسلامی ، کوچکترين حقوقی برای مخالفين خود و در حقيقت دگرانديشان قائل نبود. انتشار مجدد آن نوشته تبليغاتی ساواک ، می تواند عملی مثبت در خدمت روشنگری در رابطه با ماهيت ضد مردمی رژيم شاه باشد. آقای داريوش همايون وزير اطلاعات رژيم شاه و تئوريسين حزب رستاخيز اگر محتوی نوشته های تبليغاتی دوران شاه عليه نيروهای مخالف استبداد و ديکتاتوری ،از جمله اين سند مورد بحث را در هنگام نگارش مقاله " پيروزی خشم و کين " مدّ نظر قرار می دادند ، شايد در رابطه با کشتار زندانيان سياسی در سال 1367 ( 1988 ) اين چنين بی مسئولانه و خصمانه نمی نوشت « کشتار شهريور ۶۷/88 زورآزمائی نابرابر دو نيروی سياسی بود که اگرچه ماموريت شان تفاوت داشت ــ جامعه بی طبقه توحيدی دربرابر جامعه بی طبقه سوسياليستی ــ در خصلت انقلابی خود تفاوتی با هم نداشتند. دژخيم و قربانی به آسانی میتوانستند جای خود را با هم عوض کنند. اگر يکی دست بالا تر نيافته بود ديگری به پيشدستی، همان را میکرد ». (4) و احتمالا وی فراموش کرده است و يا بعمد نمی خواهد بخاطر بياورد که در زندانهای رژيم شاه ، زندانيان سياسی بشدت شکنجه می شدند ! مگر بيژن جزنی و 8 نفر ديگر از زندانيان سياسی که در زمان شاه در زندان اوين بسر می بردند ، در تپه های اوين در روز 29 فروردين ماه 1354 از سوی جلادان ساواک به رگ بار مسلسل بسته نشدند؟! (5) اگر چه بسياری از مطالب مطرح شده در جزوه تبليغاتی ساواک ، بيشتر جنبه تبليغاتی دارد و بيشتربر پايه شايعات و دروغ تدوين شده است تاحقيقت. (6) با توجه به اين واقعيت که تمام احزاب و سازمانهای سياسی آن دوران دارای تشکيلاتی مستقل از تشکيلات کنفدراسيون بودند. عضويت در کنفدراسيون بطور فردی بود ، يعنی هيچيک از سازمانها و احزاب سياسی ايرانی در آنزمان عضو کنفدراسيون نبودند و اگر سازمان و يا حزب سياسی برای فراگيری تعليمات نظامی افرادی از اعضای خود را به چين ، کوبا ، فلسطين ، يمن جنوبی ، ليبی ... می فرستاد ، آن عمل بهيچوجه ربطی به تشکيلات کنفدراسيون جهانی نداشت. اتفاقأ انشعاب های کنفدراسيون مربوط به مرحله ای می شود که سازمانهای سياسی سعی کردند تا سياست سازمانی خود را به کنفدراسيون تحميل کنند که بدنه کنفدراسيون حاضر به قبول آن سياست ها نشد! ولی با اين وجود ، چون محتوی اين جزوه، بيانگر چگونگی سياست و شيوه عملکرد رژيم شاه می باشد، ازجمله آنکه رژيم شاه کوچکترين حقوقی برای مخالفين خود و دگرانديشان قائل نبود و همانطور که دکتر بيات زاده نوشت " سياست غلط مديريت سياسی ـ امنيتی رژيم شاه، شعار سرنگونی رژيم شاه را به کنفدراسيون تحميل کرد." (7) ، لذا ما سوسياليست های مصدقی دست به انتشار آن جزوه می زنيم و توجه خوانندگان محترم را به محتوی اين سند تبليغاتی " ساواک " جلب می کنيم. اميد اينکه بدين طريق خوانندگان اين جزوه به منظورآقای مسعود بهنود در جلوه دادن آقای دکترعباس ميلانی که " ... در داخل کشور با همه بند و منع ها که هست جوانان به راه افتاده و ياد بزرگان بزرگ و اهالی انديشه و عمل را گرامی می دارند. کتاب ها می نويسند از خرافه های تاريخ معاصر. نسل تازه با هزار زحمت دارد می کوشد رازهای عقب افتادگی ايران را در لابلای واقعيت ها پيدا کند" (8) پی ببرند و گذشته نويسنده کتاب های " آکادميک " را ـ البته بدون هيچ پرده استتاری از سویآقای بهنود بردور آن ـ بهتر بفهمند رضا رحيم پور دانمارک ـ 8 فروردين ماه 1384 ، 28 مارس 2005 1) ـ به اين کتاب نگاه کنيد. از برگ 170 تا برگ 177 . Iran : The untold Story. An Insiders Account of America’s Iranian Adventure and Its Consequence for the Future. By Mohamed Heikel, Pantheon Books, New York, 1982 2) دکتر منصور بيات زاده در نوشته های مختلفی به نويسندگان گزارش ساواک اعتراض کرده است . ازجمله ايشان در بخش سوم مقاله ای تحت عنوان « يکی از محورهای اصلی مشکلات اساسی سياسی جامعه ايران ، مشکل معرفتی است » )www.ois-iran.com/113.pdf ( نوشته بودند : « اين سئوال از سلطنت طلبان پهلويست بخصوص آقای داريوش همايون مطرح است که با جوّسازی و شايعه پراکنی و بی حرمتی که نسبت به آيت الله خمينی بانام نويسنده ای بنام "رشيدی مطلق " که احتمالا اسم مستعاری بيش نيست ، در خدمت کدام سياست عمل شد ؟ آيا جوّسازی و تبليغاتی که سازمان امنيت با بکارگرفتن دستگاه های تبليغاتی از جمله روزنامه آيندگان آن جناب و بعضی جوانان عاشق جاه و مقام از جمله آقای "عباس ملک زا ده ميلانی " (همين نويسنده کتاب معمای هويدا ، فردی که پهلويست ها سعی فراوان دارند تا وی را بعنوان تاريخ نگار معاصر جا بزنند ، تا بتوانند بعداً کتابی را که ايشان ماموريت پيدا کرده است در باره محمد رضا شاه برشته تحرير در آورد ، بعنوان يک تاريخ معتبر به خور مردم ايران دهند) ، که عليه کنفدراسيون جهانی و اعضاء آن براه انداختيد و فعاليتهای کنفدراسيون جهانی و فعالين آنرا توطئه ضد ايرانی توصيف کرديد ، نتيجه ای جز بی آبروتر کردن خود و همکارانتان از قبيل آقای " عباس ميلانی" چيز ديگری بهمراه داشت ؟ آقای عباس ملک زاده ميلانی ، بجای اينکه پس از سرنگونی رژيم شاه از عملکرد خود انتقاد کند و به خاطر تهمت ، افتراهات و برچسب هائی که بنا بر دستور سازمان امنيت شاه (ساواک) عليه فعالين جنبش زده بود معذرت بخواهد ( نگارنده اين سطور (منصور بيات زاده ) که در آنزمان يکی از فعالين و مسئولين جبهه ملی ايران در اروپا و کنفدراسيون جهانی بودم ، در روزنامه آيندگان و جزوه ساواک بقلم آقای عباس ملک زاده ميلانی متهم به جاسوس شرق و غرب و طرفدار تروريسم و... شده بودم ) و برای افکار عمومی توضيح دهد که چه عللی باعث شد تا اين حضرت قلم و فکر خود را در اختيار دستگاه تبليغاتی سازمان امنيت شاه قرار دهد و به چنين عمل ناشايست و غير اصولی دست زند ، برای سرپوش گذاشتن بر گذشته خود، نام فاميلی خود را تغييرمی دهد. "عباس ملک زاده ميلانی " همکار اداری آقای دکتر منوچهر گنجی وزير شاه و همکار آقای پرويز ثابتی بزرگترين شارلاطان سازمان امنيت (ساواک) تبديل می شود به "عباس ميلانی" .» و يا دکتر بيات زاده در مقاله ای ديگردر پاسخ به اقای مسعود بهنود ، تحت عنوان « در پاسخ به مقاله " ما بزرگ شده ايم آقای بيات زاده " ، آقای بهنود، حتمأ اطلاع داريد که " افراد بزرگ "با مسئوليت عمل می کنند. بخش سوم» نوشته بودند : « روشن نيست که اگر آقای بهنود شاگرد " مکتب آيندگان " در رابطه با درک و فهم فرهنگ دمکراسی با "مشکل معرفتی " روبرو نيست ، در کجای فرهنگ دمکراسی آمده است ، که هر کس حاضر نشود ، "سياست " و "عملکرد" های غلط و حتی "خيانت " بار افراد و نيروهای دگرانديش و مخالف خود را جزو "محسنات " آنها محسوب دارد ، نمی تواند " دمکرات " باشد ، و چنين افرادی را بايد سرزنش کرد ؟ من که در نوشته " اعنراض به تحريف تاريخ از سوی آقای مسعود بهنود " ، اصولا مطلبی در باره "محتوی کتاب معمای هويدا " ، ننوشته بودم ـ من در آن نوشته فقط اشاره به همکاری نويسنده آن کتاب ـ آقای عباس ( ملک زاده ) ميلانی ـ ، با " ساواک " شاه ، کرده بودم . من حتی در آن نوشته ، از جزوه ايکه در باره اسرار فعاليت های ضد ايرانی در خارج از کشور ، بقلم "جناب عباس ( ملک زاده ) ميلانی " ، عليه جنبش دانشجوئی برهبری کنفدراسيون جهانی ـ اتحاد ملی، که با همکاری و بنا بر دستور "ساواک " و آقای پرويز ثابتی ، تحرير شده بود، و بزبانهای خارجی نير ترجمه شد و سعی شد تا بر مبنی آن "اراجيف" ، در سراسر جهان ، تبليغات عليه کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی ـ اتحاد ملی، ترتيب داده شود ، چيزی ننوشته بودم ، که شما در دفاع از " جناب عباس ميلانی " ، برخاسته ايد و از کتاب های " آکدميک" ، و فروش چندين هزار نسخه، " کتاب معمای هويدا "،صحبت کرد ايد. در مقاله شما [ مسعود بهنود ] در اين مورد می خوانيم: " ... در داخل کشور با همه بند و منع ها که هست جوانان به راه افتاده و ياد بزرگان بزرگ و اهالی انديشه و عمل را گرامی می دارند. کتاب ها می نويسند از خرافه های تاريخ معاصر. نسل تازه با هزار زحمت دارد می کوشد رازهای عقب افتادگی ايران را در لابلای واقعيت ها پيدا کند. از همين رو کتاب هائی اکادميک درباره تاريخ ايران که با سند نوشته می شود فراوان خواستار دارد. کتاب هائی مانند معمای هويدای جناب عباس ميلانی چندين هزار می فروشد." ». 3) ـ رضا رحيم پور : " در رد ادعای نويسنده کيهان لندن در باره کودتای 28 مرداد! خانم بقراط ، بسی خفته نمائيد! نه شاه کودتا کرد و نه مصدق ! سازمان های جاسوسی سيا و انتليجنت سرويس کودتا کردند !!! " 4) ـ داريوش همايون : " پيروزی خشم و کين " http://www.ayandeh.info/HTfile_p/Khashm_p.htm 5) ـ 9 نفر ازفعالين و مبارزين سياسی بنام های بيژن جزنی ، حسن ظريفی ، عباس سورکی ، محمد چوپان زاده ، سعيد ( مشعوف ) کلانتری ، عزيز سرمدی ، احمد جليل افشار ، کاظم ذوالاانوار، مصطفی جوان خوشدل،که در دوران رژيم شاه در زندان اوين بسر می بردند ، بدون هيچگونه مجوز قانونی در 29 فروردين ماه 1354 از سوی مأمورين سازمان امنيت شاه ( ساواک ) در تپه های اوين به رگبار مسلسل بسته شدند ! 6 ) ـ مثلا دررابطه با کشتار ورزشکاران اسرائيلی در المپيک 1972 در شهر مونيخ ، که به ادعای " ساواک " دراين سند ، گويا دکتر بيات زاده، دبير انتشارات و تبليغات کنفدراسيون جهانی( و نه دبير فرهنگی و انتشاراتی آنطور که درآن سند ساواک آمده است) ، در باره اين رخداد اظهار خشنودی نمود ه بود واقعيت نداشته ، بلکه " هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی " که دکتر بيات زاده يکی ازاعضای هيئت پنج نفره آن بود ( اعضاء هيئت دبيران کنفدراسيون جهانی در آنزمان عبارت بودند از : زنده ياد فرهاد سمنار ، زنده ياد هوشنگ امير پور ، حسن حسينيان ، جابر کليبی ، دکتر منصور بيات زاده ) ، باتفاق آراء با غيرقانونی کردن سازمانهای دانشجوئی و کارگری فلسطينی و اخراج فلسطيني ها از آلمان ـ غربی ، در رابطه با حادثه مونيخ از سوی دولت آلمان غربی، اعتراض کرده بودند. دکتر بيات زاده در نوشته هائی از جمله در گفتگو با مجله تلاش چاپ برمن ، به اين موضوع اشاره کرده است و غير واقعی بودن آن ادعا را توضيح داده است. ( تلاش سال دوم ـ مهر و آبان 1378، اکتبر و نوامبر 1999 ، شماره 15 و 16 صفحات 14 و 15 ـ قسمت پنجم گفتگو). برای خواندن آن گفتگو ( قسمت پنجم گفتگو) از رابط زير استفاده کنيد: 7) ـ دکتر منصور بيات زاده ، " بزرگداشت 18 تير 1378 ـ بخش دوم " 8) ـ مسعود بهنود : " ما بزرگ شده ايم آقای بيات زاده " http://asre-nou.net/1383/farvardin/25/m-behnoud.html
|