نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آذر ۷, پنجشنبه


 بنا به گزارشات محلی منتشر شده زلزله برازجان تاکنون ۱۰ نفر کشته و ۴۵ نفر زخمی به همراه داشته است.
، ساعت ۱۷:۲۱ دقیقه امروز پنجشنبه زلزله‌ای به قدرت ۷ / ۵ ریشتر در عمق ۵ کیلومتری زمین و در طول جغرافیایی ۳۷/۵۱ و عرض جغرافی ۲۹/۲۹ شهرستان دشتستان و شهر برازجان در استان بوشهر را لرزاند.
بنابه گزارشات محلی منتشر شده تاکنون ۱۰ نفر کشته و ۴۵ نفر زخمی را به همراه داشته است مسیرهای منتهی به بیمارستان شهر برازجان مسدود است و برخی از زخمی‌ها در حال انتقال به بیمارستان بوشهر و گناوه هستند. گویا تعداد آمبولانس‌های موجود در شهرستان دشتستان برای این منظور کافی نیست و بیمارستان برازجان نیز ظرفیت پذیرش بیمار بیشتر را ندارد.
لازم به ذکر است جلسه ستاد مدیریت بحران استان بوشهر با حضور استاندار و امام جمعه و نماینده ولی فقیه در استان بوشهر در شهرستان دشتستان در حال برگزاری است.
تعداد‌ نظرات (0)
ولایت ناپذیری گناه ماست
مژگان پورمحسن
بسیاری از ما ایرانیان از خود و از یکد یگر می پرسیم بواقع چگونه ممکن است اوضاع مردمی با تاریخ ده هزار ساله و فرهنگی به غنای فرهنگ اصیل چند ین هزار سالهٔ ما به روز و روزگار امروزمان بینجامد؟ از روزانهٔ فلاکتبار سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی، هنری ووو کشور و مردمان در دوران سی و چهار سالهٔ اخیر در داخل ایران گرفته تا گسستگی و هموطن فراری، یکه تازی، تنهايی و افسردگی میلیونها ایرانی در خارج از ایران و پخش در دنیا. متأسفانه اینجانب نه تاریخدان است و نه مردم شناسی خوانده. یک ایرانی معمولیست که سعی میکند در حد فهمش که البته با تجربه پخته تر می شود و با وجدانش زندگی چهارروزانهٔ دنیا را که بخش اصلی آن نیز گذشته است سپری نماید. من ازخود پرسیدم نسل ما، آنانکه امروز حدودأ اواخر چهل سالگی تا اواخر پنجاه سالگی هستند از چه محسنات فرهنگی ایرانی برخورداربودند و از چه معایبی در این فرهنگ رنج می بردند که سرنوشتمان این شد؟ بدون آنکه ادعا کنم آنچه این حقیر می فهمد حتمأ پاسخ کامل یا حتأ بخش درستی از جواب است فکر می کنم و امیدوارم مطلبی که می نویسم بدرد دیگران هم بخورد آنچنان که با تفکرتان، تجربیاتتان و نقد این نوشته بمن و دیگران لطف نموده وسطح آگاهی جمعی مان را بالا ببرید. ما ایرانیان خدا پرستیم اما معلوم نیست خدای ما کیست!!! خدای ما ربطی به اسلام ندارد گر چه اکثریت مردم ایران خود را مسلمان معتقد یا مسلمان زاده می دانند. عزیزان، واقعأ خدای ما کیست؟ آیا آسمانی است یا زمینی؟ میخواهد با ما چگونه رفتارکند وما با او چگونه؟ اگراومرا خلق کرده و سرنوشتم نیزازقبل مشخص است وهمه را هم خودش تعیین کرده که مثلأ فلانی انسان شریف و انساندوستی بشود و سراسر زندگیش خدمت به انسانها ودیگری حیاتی سراسراستثمارنوع بشروهیچ کدام هم انتخاب دیگری ندارند پس خدای ما وجودیست شارلان و سادیک که موجوداتی وازآنجمله ما انسانها را بدون اختیاردراین جهان وحشی قرار داده که زورگویان ضعیفان را بدرند و او هم همچون تولید کنندگان بازیهای « ایکس باکس » هم سناریو را نوشته و هم نقش آفرینان را تعیین کرده که هرکس چه بکند و چه بسرش بیاید. راستی چرا خدای ما ایرانیان می بایستی یا کاسب باشد که بخواهد جهانی را که خلق کرده به قیمت گزاف بفروشد لابد به شیطان سادیک! یا خود خدا سادیک و مخلوق آزاراست؟ آخر چرا؟ با کدام هدف؟ ما ایرانیان عاشقیم وعشق را بود و نبودمان، نفسمان، روحمان وجسممان می دانیم. از اشعار شعرایمان از قدیم و جدید گرفته تا آوازمان در هر کجا که شنیده شود. غذای روحی ما عشق است و دیگر هیچ. راستی خوبان، ما به کدام احساس عشق می‌گوییم؟ عشق باید عاشق را شاد کند یا غمگین؟ معشوق را چطور؟ آیا عشق دو طرفه است یا یکسویه؟ آیا عشق آسمانیست و صرفأ بین خدا و مخلوقش می باشد یا اینکه عشق زمینیست و احساسی است بین دو انسان؟ محتوای عشق چیست؟ آیا بندگی و بردگی یکی نسبت به دیگریست؟ آیا رنج از آن عاشق ولذت از آن معشوق است؟ نکند ما به خودآزاری( مازوخیسم) وبه دیگر آزاری ( سادیسم ) عشق میگوئیم ؟ آیا عشقمان به وطنمانمان، به هموطنمان، به آرمان و آرزویمان و بلأخره بنوع انسان از نوع رمانتیک یا از نوع قابل درک و عینی یا از نوع سلطه جویانه وسرکوبگرانه می باشد؟ فنای در عشق چیست؟ آیا ما به خود فراموش کردن کامل و « تمامأ او شدن » فنا می گوییم و این حال صرفأ بین بشر است و پروردگارش و یا حالیست بین دو یا چند انسان که یکی یا جمعی خود را کاملأ فراموش کرده و تمامأ بنده و بردهٔ دیگری میشوند و در این حالت طرفین در رضایت کاملند!!! بعبارت دیگر من باید در معشوقی خیالی یا واقعی، مرده یا زنده خود را بسوزانم، به آتش کشم، سر به بیابان بگذارم ومرگ خویش را یا همرهان خویش را نظاره کنم تا ثابت کنم « در او فنا شده ام!!!» همسفران عزیز، بدبختی ملت کهن ما را می بینید وقتی مفاهیم عمیق فلسفی در تاریخ ما اینچنین توسط قدرت طلبان و قدرت مداران و راهزنان حرث و نسل ما به باد میرود۰ ا
ولایت ناپذیری گناه ماست ـ بخش دوم
مژگان پورمحسن

خوانندگان محترم،

همانگونه که متوجه شده اید نوشتن به زبان زیبای فارسی برایم قدری مشکل است زیرا سالهای طولانیست که تمرین نکرده ام و امیدوارم شما سروران به بزرگی خودتان این ضعف مرا ببخشید
بله خدمت شما عرض میکردم که نسل جوان دوران انقلاب که امروز نزدیک به پنج دهه از عمرش گذشته را بسیاری از هم نسلان، نسل سوخته میدانند و حتی موفقیتهای فردی و چشمگیر برخی از هموطنانمان در زمینه های علمی، هنری، ورزشی وبخصوص کاروثروت اندوزی در کشورهای مختلف نیز این بغض در گلوواین اشک گوشهٔ چشم را نمی تواند مخفی نماید. چه شد که ما به اینجا رسیدیم؟
از خدا که همیشه به فارسی یا عربی ورد زبان ما ایرانیان است و به نام او از لحظهٔ تولد می شنویم و می گوییم
و تا پس از مردنمان هم دیگران می گویند « خدا رحمتش کند» یا برعکس « خدا لعنتش کند » آغازکردم ؛  پس ما ایرانیان سخت معتقدیم که بسوی خدا بازمیگردیم و خداوند بستگی به پروندهٔ اعمالمان که همگی در نزد خداوند ثبت شده و ریز و درشت افکار،گفتار و کردارمان نوشته شده ما را پاداش می دهد و یا تنبیه می کند آنهم بی انتها.
کودک بودم که کشف کردم ما ایرانیان در دین و ایمان چقدر دروغ میگوئیم و بروی خود نمی آوریم. می دانم در ذهن همهٔ شما نیز هزاران مثال هست اما لحظه ای لطفأ فکر کنید ایرانی نیستید و مسلمان شیعهٔ دوازده امامی هم
نمی باشید بلکه بخاطرعلاقه به این مردم زبان فارسی یاد گرفته اید و در میان آنها زندگی می کنید.
راستی همو طنان آیا ممکن است با این تفاسیر که ازایمان ایرانیان  ذکر شد ایرانی دروغ بگوید، به کسی توهین کند، دست روی کسی بلند کند، دستگیر و شکنجه کند، به دار و رگبار ببندد؟ هرگز. ولی آن ایرانی که در بالا خدمتتان توضیح دادم فقط در رؤیا و در کتابهاست. نتیجه میگیرم ما موحد و یکتا پرست نیستیم زیرا تنظیم رابطهٔ ما با دیگر انسانها با خداییکه تعریف می کنیم نیست بلکه با درکی است که از جهان پیرامونمان می گیریم

بنظر من، ما از نظر فلسفی به دو پایگی یا دو قطبی بودن هستی معتقدیم و البته درک ما از اسلام هم هیچ کمکی به تغییر این جهان بینی بنیادین ندارد. ما میگوییم پروردگاری هست بخشنده و مهربان که گاه سخت خشمگین است و مجازات می کند هر آنکسی را که از فرمانبری او سر باز زند و پاداش می دهد هرآنکس را که مطیع و فرمانبرداراو باشد و در برابر او قدرتیست مساوی یا قو یتر از او( در اسلام یک فرشتهٔ سرکش است) که ما او را شرّ یا شیطان میخوانیم وانسان چیزی نیست جزآینهٔ جنگ این دوقدرت. سپس ما ایرانیان در برابر عربها شکست خوردیم و فلسفه های آنان را هم با خیر وشرّ ابتدائی خودمان قاطی کردیم تا به مذهب شیعه رسیدیم:
روح خدائی شد و جسم شیطانی؛ مرد خدائی شد و زن شیطانی. مرد شد روح خدا وزن روح شیطان. چون این دستگاه فلسفی مفتضح برآمده از جاهلیت یهودی، مسیحی و مسلمان برای ما ایرانیان و بخصوص نسل با سواد و
دانشگاه رفتهٔ ما غیر قابل قبول بود، دست به رفرمی مناسب اوضاع روز و نیازهای دکّان سیاست زدیم آخر سران جهان تصمیم گرفته بودند که ایران می بایست اسلامی شود و برای اینکار میبایست در دین اسلام و بخصوص در مذهب شیعهٔ دوزده امامی تغییرات بنیادین و پایه ای صورت گیرد. تئوریسین های سران جهان   بلافاصله آخرین دستاوردشان در این زمینه را روی میز گذاشتند: تئوری ولایت فقیه خمینی که عبارت بود از: خدا و پیغمبروامام آخر (حضرت مهدی) را وللش؛ ناسیونالیسم مصّدقی را هم باید با خود مصّدق به فراموشی تاریخی سپرد تا دیگر خطری منافع « اتاق فکرجهانی » را تهدید نکند. حالا به لطف بی دریغ کیسینجر و برژنسکی و دیگر برادران امّت صهیونیست ما بلاخره و پس از چهارده قرن التقاط به اسلام حقیقی و تشیّع هر روز امامی گرویدیم آنچنان که هرگز در طول هزار و چهار و صد سال ایمان نیاورده بودیم. با درود فراوان به برادران صددرصد مکتبی وولایی  دکتر هنری کیسینجر ودکتر زبیگنیوبرژنسکی که ما ایرانیان را همانطور ظرف این سی و چند سال دیدید احیا کردند. 
ادامه دارد

املی بر ظهور و رشد عصر روشنگری در تاریخ و تمدن انسان . چراجهان اسلام از عصر روشنگری محروم مانده است ؟

املی بر ظهور و رشد عصر روشنگری در تاریخ و تمدن انسان .
چراجهان اسلام از عصر روشنگری محروم مانده است ؟

 
 
 
به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی .
بخش ششم  نسخه1-    27 نوامبر   2013
 
 
سقوط امپراطوری روم .
امپراطوری روم  غربی در 4 سپتامبر 476 میلادی  در زمان امپراطوری  اوگوست رمئولوس (Auguste Romulus) سقوط کرد و امپراطوری  روم شرقی در نهایت  بعد از ظهور اسلام و جنگ های صلیبی  در آخرین  نشانه آن  در منطقه طرابوزان  ترکیه امروز بدست ترکان عثمانی  تسخیر شد .  آنچه که سالها وحتی  بعد از از گذشت قرنها  این دو وقایع تاریخی  نظر مورخین و محققین را   جلب می کند ، این است  که چگونه چنین قدرت نظامی  ، فرهنگی ، اقتصادی ، حتی  هنری  از منظر ادبی ، و معماری  در نهایت  از صفحه روز گار  محو می شود ؟
همین امروز در فرانسه ، در منطقه  پیرینه  شرقی (Pyrénées-Orientales) بر روی رودخانه  Agly  پلی بنام گارد ،Gard در سه طبقه  توسط  رومیان آن عصر     ساخته شده است  که ارتفاع طبقه سوم آن 360 متر است  و باوجود گذشت 1800 سال  تاریخ ساخت آن ، هنوز مورد استفاده  ساکنان منطقه قرار می گیرد و کاملا  سالم و بدون نقص و خطر در جای خود قرار دارد .  آنچه که بازدید کنندگان  این پل را به تفکر و اندیشه  بر می می انگیزد این سئوال است : چگونه روم باستان  که عنوان اش  «روم جاویدان » بود  از صفحه روزگار محو شد ، ولی همین پل  که بدست مهندسین و معماران رومی ساخته شده است ، هنوز محکم و سالم  بعداز گذشت 1800 سال مورد استفاده قرار می گیرد ؟
 
برای ما ایرانیان ایکه نظیر  چنین واقعه تراژیک و عظیم را نیز در خاطره  تاریخی خو داریم ، شکست امپراطوری ایران  با تمدن بیش از 1100سال  قبل از ظهور اسلام ، بدست یک مشت اعراب بیابان گرد  فاقد فرهنگ و تمدن ، زیر پوشش  باورهای دینی دور از منطق عقلانی و انسانی  بر خاسته از یک جامعه دوران جاهلیت اعراب  چرا و چگونه رخ داد ؟  البته با این تفاوت بزرگ  که جامعه اروپائی بعداز  قرنها تلاش  قشر متفکر و فیلسوفان   معروف به فلاسفه عصر روشنگری  توانست در طول سه قرن گذشته ، (قرن 16-17- 18 )دین و باور های خرافی دین را در دخالت در امور اداری جامعه کنار گذاشته  و راه  آزادی و دموکراسی را برای اداره کشور و جامعه  انتخاب بکند . نتیبحه  این تلاش ومبارزه طولانی  امروز جوامع اروپائی  در راستای حاکمیت قانون ،  دموکراسی ، عدالت اجتماعی  ، ترقی مادی و معنوی  قدم بر میدارند.  در صورتیکه همین امروز یعنی در هزاره سوم ، جهان اسلام با جمعیتی  بیش از یک ملیارد و دویست ملیون  نفر  با منابع عظیم ثروت های طبیعی (75 درصد منابع نفت و گاز دنیا  در سرزمین های کشور های مسلمان قرار دارند .) با نظام های فاسد و دیکتاتوری  همراه با یک مشت خرافات دینی  1400 سال پیش  اداره می شوند !
مورخین و صاحب نظران  علم سیاسی ، فلسفه سیاسی  جامعه شناسان ، سقوط امپراطوری  روم باستان را (چه روم غربی و چه روم شرقی ) از منظر  نظام حکومتی ، اقتصادی ،  اجتماعی و نقش این عوامل  در فروپاشی نظام حکومتی و فرهنگ و جامعه   چنین توضیح می دهند .
کلمه اروپا ، یک کلمه یونانی  است  که5 قرن قبل از مسیحیت  یعنی در حدود 2500سال  پیش زمانی که یونان باستان چون ایران باستان به عنوان  رقیب و هم مرز وجود داشتند ، این کلمه  اروپا  آفریده شده است . یونانیان  سرزمین های غرب دریای اژه را اروپا و سرزمین های شرق دریای اژه  را آسیا می نامیدند. زمانی  روم باستان بر قسمت های شرقی  دریای اژه با نام روم شرقی ، و غرب دریای اژه  (اروپا)  و شمال آفریقا ، فرمانروائی می کرد و تنها رقیب این قدرت امپراطوری ، امپراطوی ایران باستان بود .
دلیل فروپاشی امپراطوری روم .
در این بخش  در رابطه با علل فروپاشی  امپراطوری  روم باستان ، به آثار  سه مورخ مشهور و متخصص تمدن  روم باستان اشاره خواهیم کرد . از آنجائیکه  چه بسا خوانندگان  ایرانی  در صورت علاقه به موضوع تاریخی و فرهنگی آن عصر  در رابطه با امپراطوری ایران باستان  رقیب  یونان و روم آن عصر ، علاقمند باشند ، و دنباله این بحث تاریخی و فرهنگی  را در رابطه با ایران ، کشوری که زمانی  یکی از ابر قدرت های تاریخ و تمدن بشری بود ، وامروز این چنین در دست یک مشت آخوند جاهل و بی فرهنگ و بدون عرق ملی و میهنی اسیر  است ، این پژوهش تاریخی را دنبال می کنند ، در اینجا بطور مختصر  زندگی علمی و دانشگاهی  این سه مورخ  را بطور خلاصه در چند سطر از نظر خوانندگان می گذرانیم .
 
 
1- Edward Gibbon-ادوارد ژیبون  (تولد1737- مرگ 1797) عنوان اثر معروف او : The History of the Decline and Fall of the Roman Empire (sometimes shortened toDecline and Fall of the Roman Empire )در شش جلد .
2- Peter Heather- پیتر هارتر( متولد 1960  در ایرلند شمالی )مورخ انگلیسی  متخصص  عصر قدیم و قرون وسطی  استاد تاریخ در  کالج سلطنتی  لندن که  تا سال 2007  در دانشگاه اکسفورد  سمت استادی داشت و خود او نیز دانشجوی  دانشگاه اکسفورد در رشته تاریخ بود .   این مورخ آثار بسیار با ارزشی در رشته تاریخ  روم دارد  منجمله :
 
3- John Bryan Ward-Perkinsجان  براین وارد –پرکنس  متولد1912 مرگ 1981 :سقوط روم و پایان تمدن
یک باستانشناس  و مورع معتبر و متخصص  تاریخ امپراطوری  روم و قرون وسطی است .او با مطالعه عمیق  مراحل مهم تاریخ و تمدن اروپا ، خصوصا گذر از عصر باستان  به قرون وسطی  در رابطه با آثار وتمدن شهری  و اقتصاد ی حوزه مدیترانه  و اروپای غربی  در دوران امراطوی روم  باستان و قرون وسطی است . کتاب معروف او : سقوط امپراطوری روم  در سال 2005 چاپ و منتشر شد .  در این اثر :Bryan Ward-Perkins به این اصل تکیه می کند  که مورخین در تحلیل  وقایع تاریخی – اجتماعی  تمدن های گذشته ، به مطالعه آثار باستانی  تمدن هائیکه خود این آثار  نشانگر  فرهنگ و تمدن عصر خود می باشد  کمتر توجه دارند .اورابطه  آثار  تاریخی در رابطه با سقوط  امپراطوری روم به این اصل اشاره می کند  که آوردن ژرمن ها  و ورود آنان در سپاه روم باستان  به عنوان فرماندهان نظامی  برای خود رومیان خوش آیند نبود و در نهایت یکی از علل سقوط  امپراطوری روم  همین قوم ژرمن ها بودند  که با قدرت نظامی  خود در ارتش  روم باستان در نهایت  از فرمانبرداری  از امپراطوران سرپیچی کردند و در شرایط مساعد  سعی بر استقرار حکومت  مستقل امپراطوری ژرمن   کردند . نام و عنوان کتاب  این محقق چنین است
 
 
: The Fall of Rome and the End of Civilization. Oxford: Oxford University Press
 
                                                    *                           *                            *
 
 
Peter Heather- پیتر هارتر  در تحلیل  دلیل  سقوط و اضمحلال  امپراطری روم باستان را ، وجود امپراطوری رقیب  روم ، امپراطوری ساسانیان میداند.  او اضافه میکند: ساسانیان بطور کافی  قوی و منسجم و متحد بودند .برای مقاومت در مقابل لژیون های رومی  و دور نگهداشتن آنان  از نفوذ و نزدیک شدن آنان به مرزهای  ایران ، قوی و متحد بودند . اغلب جنگهای ایران و روم شرقی  در منطقه ارمنستان و بحشهای جنوبی آسیای صغیر(ترکیه فعلی )  رخ می داد . بعضی از مورخین امروز بر این عقیده هستند  که بزرگترین دشمنان امپراطوری روم  قوم :Huns(قوم ترک مغول ) بودند که به آسیای صغیر  نفوذ کرده بودند .  در حالیکه این قدرت امپراطوری پارس ساساسانی بود  که امپراطوری روم را  همیشه نگران خاطر می کرد . 20 تا25 درصد نیروی نظامی  روم  در مقابله با حمله احتما لی امپراطوری ساسانی در حال آماده باش  جنگی بودند  و این مقدار بعد ها  تا 45 درصد  نیروی نظامی روم را  شامل می شد. . هارتر ادامه می دهد و می نویسد  که حد اقل  نیم قرن زمان برای امپراطوری روم  لازم بود که خود را برای  رویاروئی با ارتش امپراطوری ساسانیان آماده شود .
اگر چه روم شرقی  بعد از نیم قرن  تلاش نظامی توانست  در قسمت شرقی و مرکزی  امپراطوری خود در مقابل ساسانیان  مقاومت بکند ، ولی  هزینه مالی این تلاش نظا می  در شهر های مناطق شرقی روم  در دراز مدت نتایج  منفی بجای گذاشت . مالیات های سنگین  برای هزینه های دفاعی  در این منطقه ، ساکنان این منطقه را  به فقر و تهی دستی و مهاجرت به نقاط دیگر کشید  و این منطقه از سکنه خالی شد . هارتر اضافه می کند  که بعد از قرن چهارم میلادی اشغال امپراطوری توسط ژرمن ها و ترکان مغول و مرگ و میر  ناشی از این جنگ ها  در نهایت  امپراطوری روم را به سقوط کشید .  پیتر هارتر مخالف عقیده ژیبن است که می گوید :مسیحیت و قبول این دین باعث سقوط امپراطوری روم شد . که در بخش آینده بطور مفصل  توضیح و تفسیر خواهیم کرد .
 
                                      *                                     *                                 *
در باره انحطاط   و پایان امپراطوری روم و تمدن آن ، ابتدا  به نظریه شارل دو مونتسکیو نویسنده و فیلسوف فرانسوی متولد 1689 مرگ 1755 –فیلسوف عصر روشنگری  فرانسه  نظر می اندازیم .  منتسکیو در اثر معروف بنام : روح القوانینرجوع می کنیم . در این عصر منتسکیو فقط انئیشه اش را حول نظام  حکومتی روم باستان محدود نمی کند ،بلکه فراتر از نظام حکومتی  نظریه خود را در رابطه با فر.پاشی  نظام های حکومتی  از دو طیف مورد مطالعه قرار می دهد . او  دو عنوان را بطور مشخص  جدا از هم چنین مشخص می کند : انحطاط سیاسی  و انحطاط اجتماعی .
انحطاط سیاسی : از نقطه دید  منتسکیو انحطاط سیاسی با فساد هیت حاکمان و حکومتگران شروع می شود و از این طریق نظام های دموکراتیک  به انحطاط و در نهایت به سر نگونی  منتهی می شوند.  فساد هر حکومتی همیشه با این اصل شروع می شود .1- مثلا  دموکراسی حاکم فاقد اصول برابری است . یا اینکه درست بر عکس ، دموکراسی متکی بر اصول برابری مطلق است .  یعنی نابرابری و یا یرابری مطلق در جامعه در نهایت به سقوط نظام منتهی می شود . (فرق بین : Egalité  و Egalitarisme . مساوات و برابری ، در تقابل با مساوات و برابری مطلق . )در مساوات و برایری مطلق  که در واقع یک انحراف فکری –فلسفی است ، صاحبان حکومت  بر این عقیده اند  که همه نه از منظر حقوق و کرامت انسانی ، بلکه از منظر  در آمد ناشی از  کار تولیدی دارای مزد مساوی باشند . (مثلا مزد یک مهندس تحصیل کرده با مزد یک کارگر ساده باید مساوی باشد .) منتسکیو می گوید :این تساوی مطلق  جامعه را به سقوط و در نهایت نظام حکومتی را متاشی می کند .  و اضافه می کند و می گوید : در حقیقت مدافعان مساوات مطلق ، مردم فریبانی هستند که آگاهانه یا نا آگاهانه  جامعه را  به بحران و سقوط میکشند . ماخذ (1)
انحطاط  اجتماعی :که ناشی  از فساد اخلاق و آداب و رسوم می شود  از نقطه نظر منتسکیو  انحطاط اجتماعی صدمات اش برای جامعه بیشتر ا از انحطاط سیاسی است . او اضافه می کند وی می گوید : انحطاط اجتماعی  ناشی از فساد اخلاقی  و آداب  روسوم زندگی لوکس  و دنیا پرستی و مال اندوزی نیست  بلکه ناشی از قدرت اجرائی  خارج از حد  قانون گذاران و حکومتگران است  که در تمام امور زندگی خصوصی شهروندان  دخالت می کنند ( مثل ایران امروز  زیر حکومت نظام استبداد دینی آخوند ها  که حتی در نحوه زندگی درون خانواده ،  آداب و رسوم و طرز لباس پوشیدن ، نوع مواد غذائی   حلال و حرام ، دخالت می کند )
منتسکیو می گوید :وقتی که یک حاکم می خواهد در جامعه  در رابطه با امور  ملت  اصلاحات و با تغیراتی انجام بدهد ، لازم است  هیت حاکمه آنچه را که ازطریق قانون حاکم  بوده است ، از طریق قانون  اصلاح بکند ، و آنچه که از طریق منش و آداب  و رسوم حاکم بوده است  از طریق روش و رفتار  تغیر بدهد . مثال زنده در ایران  . رضا شاه  باقانون و زور چادر را از سر زنان و دختران ایران برداشت .  محمد رضا شاه زنان و دختران جوان را آزاد گذاشت  که در انتخاب  لباس وآزاد هستند  هرکس مایل است چادر به سر بکند آزاد است و هرکس که خواست بدون چادر باشد او نیر در انتخاب اش آزاد است .  وقتی که نظام استبداد دینی  آخوند ها در ایران حاکم شد ، این بار هم همان اشتباه رضا شاه در جهت عکس  به زور و دخالت پلیس در جهت اجبار پوشش اسلامی  در ایران حاکم شد ( گشت  پلیس  امر به معروف و نهی از منکر در ایران )
منتسکیو می گوید  این بزرگترین اشتباه است وقتی که حاکمان آنچه را که از طریق آداب و سلوک در جامعه مرسوم شده است ، بخواهند  از طریق قانون  عوض بکنند .  و اضافه می کند و می گوید :به عبارت دیگر  هیت حاکمه بخواهد  از طریق یک ایده ئولوژی عوض بکنند ، این عمل امکان زیاد دارد که در نهایت  وحدت و همبستگی جامعه را تضغیف و حتی نابود بکند . (دین ، مذهب  به ذات خود یک ایده ئولوژی هستند ) ادامه دارد.
پاریس 27 نوامبر 2013 .
اقتباس  با ذکر نام نویسند و منبع  کاملا آزاد است .
 
به قلم : کاظم رنجبر ، دکتر در جامعه شناسی سیاسی .
بخش ششم  نسخه1-    27 نوامبر   2013
 
 

برآمد فرهنگ مقاومت از پائین و واکنش همدستان رژیم کشتار

ناصر پیشرو
November 28, 2013
واکنش اکبر گنجی1 به سخنرانی مکتوب نیکفر علیه کشتار،  2 توجیهات انواع متفاوت "رژیم-کارشناس"ها در لاپوشانی،سرکوب،شکنجه و کشتار جمهوری اسلامی3 و هم نوایی برخی از ملی-مذهبی ها که خیلی از مواقع نقش چرخ پنجم درشکه در رژیم را ایفا می کنند، با این جماعت،4این پرسش را به پیش می کشد که چه زمینه ای موجب واکنش یکدست و هم شکل، گونه های مختلف رژیم-کارشناس ها و "رژیم-خبرنگاران"ها وتوجیهات شان درباره کشتارها و انعکاس فزاینده در فضای عمومی و  رسانه های مسلط شده است. امروزه حتا  توجیهات  گذشته آنها با پوشش "ببخشیم و فراموش کنیم "و سپس"فراموش نکنیم اما ببخشیم"به کنار رفته واز موضع طلبکار، میدان دار معرکه شده اند؟!
چه اتفاقی افتاده که بسیاری از اصلاح طلبان حکومتی و کسانی که مناره های رژیم سرکوب،شکنجه و کشتار را ساخته اند و اکنون پس از جنگ قدرت به حاشیه رژیم پرتاب شده و در خارج از کشور، باحمایت دولت ها و نهادهای سرمایه داری، توانسته اند، جایگاه معینی در رسانه های اصلی،مراکز آموزشی و تبلیغاتی و دیگر نهادهای قدرت اشغال نمایند و در همدستی با طیف های دیگر بورژوایی، در جایگاه اپوزیسیون مسلط ظاهر شده و چنین گستاخانه به توجیه کشتار رژیم بپردازند؟!
حمایت نهادهای بورژوایی بین المللی و بومی از طیف اصلاح طلبان حکومتی امر تازه ای نیست. آنها از دگرگونی نهادهای قدرت و انقلاب مردم کارگر و فرو دست بیشتر از رژیم می ترسند و ناچارند که حامی آنها باشند هرچند که شاید در خلوت خویش از رفتار خود، شرمسار هم باشند.سناریوی امثال اکبر گنجی و رژیم- کارشناس هایی نظر او این است که "خشونت در برابر خشونت" انجام گرفته و رژیم ناچار به کشتار بوده است.سناریویی که بیشتر به فیلم های وسترن شباهت دارد. روایتی معیوب و وارونه  از انقلاب ایران که گویا "میراث پدری" آنها بوده و مجاز بوده اند که  تمام ارکان قدرت سیاسی و حتا کوچکترین روزنه های آن را هم پشت قباله "یاران امام" و "حزب فقط حزب اله" بنویسند و از همین جایگاه، رویدادهای سیاسی را تفسیر و وارونه جلوه دهند.
حتا اگر تمامی عواملی که در سطح عام  به برآمد های انقلابی منجر شده و زمینه شکست و یا فروپاشی آن را فراهم می کند، کنار بگذاریم و در سطح مجرد تاریخی به عروج گرایشات اسلامی در قدرت سیاسی نگاه کنیم، شواهد تاریخی نشان می دهد که از میان سه گرایش ملی گرا-لیبرال،گرایش چپ و گرایشات اسلامی، که در تاریخ  معاصرجنبش های سیاسی ایران پیش از انقلاب حضور داشته اند، گرایشات اسلامی و همه طیف های درونی آن و بویژه طرفداران خمینی، عقب مانده ترین گرایشات سیاسی بودند که به علت ناآمادگی طبقه کارگر و چپ انقلابی از یک طرف و ناتوانی گرایشات لیبرال- ملی گرا( که ناشی از موقعیت طبقاتی آنها بود)از سوی دیگر، توانستند در شرایط  ویژه ناشی از دوران انقلابی  با حمایت قدرت های سرمایه داری و فضاهای ناشی از اپوزیسیون سازی،توافقات پشت پرده و یا آشکار همانند  گوادالوپ، توانستند قدرت سیاسی را فراچنگ بگیرند  و سپس  برای به  شکست کشاندن انقلاب و تحقق اوهام ماورای ارتجاعی و تثبیت قدرت متناسب با نیازهای سرمایه تا آنجا که توانستند سرکوب و کشتار کردند.
سرکوب سازماندهی شده از همان آغاز در سرشت جمهوری اسلامی حک شده بود. مطبوعات و روزنامه ها بسته شدند. کتاب فروشی ها را آتش زدند.مردم ستمدیده کرد،ترک،بلوچ،ترکمن و عرب مورد هجوم قرار گرفتند، تهاجم به شوراها و نهادهای کارگری به واسطه وزرای فعلی سازمان داده شد،از همه وسایل برای سرکوب  سازمان های سیاسی چپ، مترقی و مخالف استفاده شد. دانشگاه عرصه تاخت و تاز سربازان خمینی و طراحان "انقلاب فرهنگی" شد و سپس جنگ ارتجاعی که   "نعمت الهی" می نامیدنش، وسیله دیگری شد برای سرکوب فزاینده تر. و...همه این شواهد نشان می دهد مردمی که برای رهایی از ظلم و ستم و استثمار علیه  دستگاه سلطنت به میدان آمده بودند،تقدیرشان این نبود  که  عقب مانده ترین گرایشات سیاسی تاریخ معاصر ایران،قدرت سیاسی را به دست بگیرند و یک نابهنگام تاریخی  به نام جمهوری اسلامی را بر مردم ایران تحمیل کند.برای ماندگاری در قدرت سیاسی اما سرکوب، کشتار و زندان در سرشت این نابهنگام تاریخی  بوده و هست. در برابر این همه جنایت  سناریوی ریشخندآمیز  "خشونت در برابر خشونت"تنها توجیه رندانه کشتارها توسط برادران خلخالی است.
برآمد فرهنگ مقاومت علیه زندان،سرکوب، کشتار و اعدام
اما چرا طیف های مختلف قلم به مزدان،رژیم-کارشناس ها و دیگربراداران خلخالی، طی دو ماه گذشته  در توجیه رژیم کشتارفعال شده اند؟! ریشه این نکته را در برآمد فرهنگ مقاومت باید جستجو کرد که طی ماه های گذشته به یکی از گفتمان ها ی رایج در فضای عمومی بدل شده و جلوه روشنی  است از برآمد یک فرهنگ: فرهنگ مقاومت علیه شکنجه، کشتار،زندان و اعدام.
 و درست به همین دلیل است که کسانی که با همه دعاوی و دعواهای جناحی ، در سامان دهی رژیم کشتار سهم داشته اند، چنین به وحشت افتاده اند و می کوشند،که در مسیر گسترش این فرهنگ که می رود به بخشی از فرهنگ عمومی بدل شود،اختلال ایجاد کنند.
طی ماه های گذشته شاهد برگزاری مراسم ها ی بیشمار بزرگداشت زندانیان سیاسی در اقصا نقاط ایران و  دیگرشهرهای پنج قاره جهان بوده ایم. مراسم هایی که سال به سال بیشتر و بیشتر می شود. علاوه بر برگزاری مراسم های بزرگداشت ، ابزارها و پدیده های دیگری نیز  در برآمد فرهنگ مقاومت علیه کشتار نقش آفرین بوده اند. واکاوی کشتارهای رژیم، تجلیل از بخون تپیدگان راه آزادی و برابری،تهیه و نمایش فیلم، ویدیو-کلیپ ها ،ترانه ها،مصاحبه ها، گروه های کاری متفاوت  و واکاوی اشکال مختلف اعتراض به کشتار، زندان، شکنجه و اعدام در ماه های گذشته چنان گسترش یافت که نسبت به دهه پیش رشد شتابان صعودی داشته و نشانه های است از برآمد یک فرهنگ – فرهنگ مقاومت در برابر زندان و شکنجه و اعدام.
 در پروسه برآمد این فرهنگ عوامل بهم تنیده ای نقش آفرین بوده اند:از دوران سال های سیاه، و در فضای سرد و شب زده سرکوب، در گام نخست این خانواده های زندانیان سیاسی بودند که بذرهای مقاومت در برابر کشتار را کاشتند. خانوداده هایی که  خانه هایشان، میعادگاه  و پناهگاه مبارزین بود و دادخواهی بخون تپیدگان،همواره به بخش روتین زندگی شان بدل شده است. نیروها و فعالین کمونیست، چپ و مترقی سال های سال است که با پیگیری پرچم مبارزه علیه سرکوب و کشتار رِژیم را برافراشته نگاه داشته و همه ساله  و بدون وقفه مراسم بزرگداشت ها را برپا داشته اند و در افشا،محکومیت رژیم و دادخواهی هنوز یک دنیا کار در پیش دارند.5طی سال های پس از کشتار،شاهد انتشارادبيات زندان، كه زنان زندانى سهم مهمى  در آن داشته اند و گسترش داستان،شعر،تئاتر هنرهاى تجسمى و تصويرى از پديده زندانيان سياسی بوده ایم. بسیاری از هنرمندان،شاعران نویسندگان، فرهنگ ورزان و گروههای پیشرو دیگر خود به پدیده زندانی سیاسی تعلق داشته اند و یا اینکه در آفرینش های خود،  فضای سرکوب و ستایش از مقاومت علیه کشتار را برجسته نموده اند.
بعد از برآمد جنبش پس از ٢٢ خرداد و برملا شدن وحشى گرى هاى رژيم عليه معترضين و بويژه مساله تجاوز و شكنجه و كهريزك،گروههاى مختلف ديگرى از نسل جوان و پرشور در غالب نهادهاى مدنى،فرهنگى و اجتماعى، كنشگر پى گير نقص حقوق بشر در جمهورى اسلامى شده اند.6  بسيارى از جان بدربردگان سال هاى دهه شصت بیش از يك دهه است كه خود ابتكار عمل را بدست گرفته و با برگزارى سمينارها،كنفرانس ها و اجلاس حقوقى،سياسى و فرهنگى وبين المللى، چگونگى سركوب و كشتارهاى رژيم را به اطلاع افكار عمومى رسانده و مى رساندندو درسالهای اخیر در زمینه دادخواهی تلاش های معینی داشته اند7.طى سال هاى گذشته، مساله زندان، شكنجه و اعدام از منظر روانشناسي،جامعه شناختى و سياسي و فلسفى توسط پژوهش گران مورد بازبينى، نقد و بررسى قرار گرفته است. بخش قابل توجهى از نقاشان، تصویرپردازان،کارگردانان و بازيگران تئاتر، آفرینش های هنرى خود را به كاركردهاى رژيم كشتار اختصاص داده اند.8 پدیده زندانى سياسى امروز  حتا خواننده اى دارد كه خود سال ها در زندان بوده و ترانه هايش نه به شكنجه و إعدام و كشتار است. 9 جوانان با ذوق به گونه اى خود پو فيلم،ويدو كليپ ، نمایش های رادیویی و... را تولید کرده اند که  زندانى سياسى و رفتارهاى بيرحمانه رژيم مربوط مى شود. 10كنشگران ديگرى به جستجوگرى از منظر حقوقى و عدالت و  واكاوى مساله زندانى سياسى در حوزه جنسيتى و جنبش زنان پرداخته اند 11و فرزندان به خون تپیدگان،  با فعاليت هايشان أفكار عمومى جهان را از آنچه رژیم کشتار بر نسل ماتحمیل کرد، آگاه مى كنند.12
      
برآمد فرهنگ مقاومت علیه سرکوب،زندان و کشتار،  پیامد درهم تنیدگی پدیده هایی است که تنها نمونه هایی  از آن در بالا ذکر شد. اما هر کجا که نیمه فرهنگ و یا  يك فرهنگ بالنده مى طراود و رشد مى كند، سازندگان نظم ستم گرانه تلاش مى كنند كه به يارى هم دستان شان، بر آن بتازند و يا از درون آن را تخريب كنند و اين درست هدفى است كه امثال گنجى، مهاجرانى وديگررژيم-كارشناس ها ودنبال مى كنند.با اين همه زمینه های مبارزه عليه زندان،شكنجه و اعدام هر دم بیشتر از پیش مى بالد و رژيم كشتار را آماج قرار مى دهد.
در شرایط کنونی براى تكوين و پيوستگى ماندگار چنين پديده اى، شايد جاى چند موزه خالى است. موزه هايى برای گردآوری آثار بیادگار مانده از زندانیان سیاسی و برای عرضه کارهای هنرمندان و فرهنگ ورزان و....از پديده زندان و كشتار. این موزه ها می تواند مکانی باشد برای جمع آوری اسناد و شواهدی که دست سرکوب گران و توجیه کنندگان رژیم کشتار را رو کند و  در كنار حكم خمینی در باره كشتار، جايگاه معینی لازم است براى نمایش آثار توجیه گران رژیم کشتار.
آذر 1392-نوامبر2013
-مطلب گنجی در سایت زیر:
2-نوشته نیکفر در پاسخ به گنجی
3-مهاجرانی،فرزند کروبی و ... بارها در رسانه های مسلط مدعی شده اند که کشتار های رژیم نتیجه "خشونت در برابر خشونت" بوده و رژیم در سرکوب ها محق بوده است
4- نگاه کنید به نوشته یکی از ملی- مذهبی ها در لینک زیر:
5-نیروهای کمونیست، چپ و مترقی که خود بسیاری از فعالین شان را در جریان کشتار های رژیم از دست داده اند، همواره از دشوارترین شرایط در سال های سیاه کشتارتا کنون در افشای جنایت های رژیم و برگزاری مراسم ها و حرکت های اعتراضی نقش مهمی داشته و دارند
6-از دهه هشتاد تا کنون و به ویژه پس از سرکوب برآمد پس از 22 خرداد سال 88، شاهد رشد فزاینده نهادهایی هستیم که در زمینه فعالیت مدنی و حقوق بشر فعالیت می کنند و اکثر کنشگران آن هم از نسل جوان هستند.حضور این نهادها مانع گسترش سیاست سرکوب بوده ضمن آنکه در افشای سیاست های مربوط به زندان وشکنجه و اعدام،نقش مهمی داشته اند.وجود فضای سرکوب در کنار علل دیگر، همواره مانع از آن بوده است که تشکل هایی درسطح بالاتراز توافق ها خیلی عام نظیر "حقوق بشر"و با هدف بدیل هایی اجتماعی معین شکل بگیرد.کنشگران این عرصه باید مراقب باشند که همانند هر جنبش دیگری، سرکوب گران و گردانندگان نظم موجود،تلاش می کنند که بدیل های خود را در پوشش نهادهای حقوق بشری برای کنترل و یا اغتشاش در میان آنها، ایجاد نمایند. توجه به  این نکته از این نظر اهمیت دارد  که بعد از دهه 70 میلادی خیلی از نهادهایی که دست هایشان در آستین قدرت های ستم گر بومی و بین المللی است، در پوشش نهادهای غیردولتی،مدنی،کارگری و حقوق بشری فعالیت می کنند.
7-اکنون بیش از یک دهه است که جان بدربردگان کشتارها خود ابتار عمل را در برگزاری سمینارها،جلسات عمومی و دادخواهی داشته اند. نظیر گفتگوی های زندان،انجمن های دفاع از زندانیان سیاسی و یا عقدیدتی، کانون زندانیان سیاسی و ....
برای نمونه نگاه کنید به گزارش سمینارهای گفتگوی های زندان در لینک زیر: http://www.dialogt.net و یا به سایت کانون زندان سیاسی درتبعید دhttp://www.kanoon-zendanian.org/

8-ازگذشته تا کنون بسیاری از فرهنگ ورزان و هنرمندان آفرینش های هنری خود را به شکل،نمایش نامه، تئاتر،شعر،رمان و... به موضوع زندان اختصاص داده و در ارتقای فرهنگ مقاومت از پائین تاثیرات مهمی داشته اند.
9-شیرین مهربد خواننده ای است که خود سال ها در زندان بوده و فعالیت های هنری اش را بیشتر به این عرصه اختصاص داده. برای نمونه نگاه کنید به کلیپ  زیر با صدای شیرین مهربد:
10- طی سال های گذشته ویدئو-کلیپ های بیشماری توسط نسل جوان در رابطه با زندان و سرکوب تهیه و تولید شده است. همین نکته نشانه کوچکی است از برآمد فرهنگ مقاومت علیه زندان، شکنجه و اعدام
11-برای نمونه نگاه کنید به سایت "عدالت برای ایران"مصاحبه مکتوب و گفتگوهای تصویری این نهاد با زنان زندانی در رابطه با تجاوز و دیگر نکاتی که به نقد زندان از زاویه جنسیتی مربوط می شود در  لینک زیر:
12- بسیاری ازفرزندان زندانیان و جان باختگان، در سمینارها و گفتگوهای رسانه ای به توصیف دیدگاه ها و شرایط زندگی خود پرداخته اند.(نگاه کنید به سخنان سهراب خوشبویی در سمینار – کلن گفتگوهای زندان ) در سال پیش فیلمی تهیه شد که بیان گر نگاه فرزندان جان باختگان،به مساله کشتارها و تاثیر آن بر زندگی شخصی و اجتماعی آنها بود. شورا مکارمی فرزند یکی از بخون تپیدگان نیز سال گذشته دست نوشته های پدر بزرگ خود در رابطه با زندان و جان باختن دخترش را به زبان فرانسه منتشر کرد که با استقبال روبرو شد و...
خدا !! منصور حکمت را بیامرزد.
سعید جمالی

 
... سال 1364 است و همه "درگیر" انقلاب ایدئولوژیک. یکی نامه می نویسد یکی غش میکند و جلسات تفتیش عقاید تعطیل بردار نیست و همه چیز باید در پای شازده قربانی شود...فرعونکی در حال تولد است.
... "بودن" در درون یک سیستم و "نظاره" کردن از درون و حتی "انتقاد" از درون به آنچه میگذرد، بسیار متفاوت است با "نگاهی" از بیرون. از "بیرون" بسیار بسیار راحت تر می توان واقعیات را دید و به تجزیه و تحلیل آن نشست... به همین خاطر اهرم اصلی شازده برای "سرکوب" "تحمیق" و "بنده" سازی انسانها، قطع رابطه مطلق آنها با دنیای خارج است و... این بزرگترین جنایت در حق "انسانیت" است...
در شلوغی های جلسات سال 64 در یکی از پایگاهها به نوشته یا نشریه ای برخوردم که بقلم منصور حکمت بود چند خطی بیشتر از آن را نخوانده بودم که به جلسه ای فراخوانده شدم ... و این خاطره و آن مطلب خوانده نشده همواره در ته ذهنم بود ... تا امروز که مجددا در ذهنم زنده شد. در گوگل جستجویی کردم و به این نوشته از آن مرحوم! رسیدم اگر چه "آن" نوشته نبود اما نوشته ای پر ارزش است و زمان نگارش آن زمانی است که همه ما در "آغل" شازده به "چَرای" ایدئولوژیک مشغول بودیم.
... بخوانیدش!
محتواى واقعى "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين

1
ماجراهاى اخير در سازمان مجاهدين خلق، چيزى که متعاقبا "انقلاب ايدئولوژيک" لقب گرفت، ممکن است در نظر اول هياهوى بسيار براى هيچ به نظر برسد. يک قيل و قال تبليغاتى براى لاپوشانى دسته گلى که رهبرى غفلتا به آب داده است. ظاهرا منشاء اين سر و صدا ازدواجى بود که در "بالا" صورت گرفت. ازدواجى "غير مترقبه" که مغايرت آن با مصالح و ملاحظات تبليغاتى شوراى ملى مقاومت و مجاهدين و عريانى کشش ها و کمبودهاى فردى اى که به آن منجر شد، مجاهدين، حاميان و رعاياى آنها را شوکه کرد. موج اعلام همبستگى، بيعت هاى مجدد و مکرر با رهبرى، استغفار از ترديد و نظاير آن که تمام سازمان را در خود غرق کرد، بدون شک قبل از هر چيز گواه عدم همبستگى ها، ترديدها نسبت به صلاحيت و عاقبت رهبرى، بى اعتمادى ها و گيج شدن هاى اوليه در کل سازمان مجاهدين بود. اين موج بسرعت بيک سماع عارفانه تبديل شد. در ميان حيرت ناظران، جماعت زيادى از کادرهاى مجاهدين تا دختر صاحبخانه فلان هوادار مجاهد در پاريس و يا حتى - اين جالب است - عضو "سابق" و "امضاء محفوظ" ساواک و ساواما، جامه بر تن دريدند، به گرد چيز مجهولى به رقص افتادند و اصوات و کلمات نامفهومى در ستايش معجزه اى که ميگويند رخ داده است از حنجره ها و قلم هاى الکن و رياکار خود بيرون دادند. صفحات مجاهد به سکويى براى مسابقه ضجه و استغفار و توصيف پديده هاى غير قابل وصفى نظير "ارتقاء انقلاب به ازدواج"، خاطرات آقائى خدائى صفت از سلوکش در "مدار ماگزيمم" و شليک شدن ايشان از "مدار مکانيک نيوتونى" به "مدار نسبيت انيشتين" و "ورود مسعود رجوى از فاز دهندگى به فاز گيرندگى"، و امثالهم تبديل شد! خنده آور است اما کمدى نيست، زيرا کمدى را به قصد خنداندن ميسازند. رقت آور است اما تراژدى نيست، زيرا تراژدى قصه قهرمانان بدفرجام است، اين تعزيه اسلامى از نوع نامرغوب و آماتورى آن است.
2
اما در پس اين قيل و قال واقعياتى درخور تعمق نهفته است. "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين، عليرغم بسته بندى و بازاريابى محيرالعقول آن و خرناسه هاى عارفانه و نامفهوم و تماما غير سياسى مبلغين و عرضه کنندگان آن، به يک حرکت سياسى و واقعى در سازمان مجاهدين دلالت ميکند. در واقع، ازدواج پاريس زائده اى فرعى بر اين ماجراست. اين ازدواج و تکاپوئى که براى توجيه آن صورت گرفته است، تنها بر زمان و شکل بروز اين ماجرا تاثير گذاشته است. اگر اين ازدواج در اين جريان سهمى دارد تشديد خصلت غير سياسى و تحميل اين پوچى و بى محتوائى باور نکردنى به تبليغاتى است که برپا شده است. در وراى اين ابتذال در فرم، "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين در واقعيت امر يک گام ايدئولوژيک و سياسى تعيين کننده براى اين سازمان و مقدمه اى براى استنتاجات تاکتيکى و عملى خاصى است. "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين مقطع مهمى در سير تکوين انقلابيگرى سطحى اوليه سازمان و سپس ليبراليسم بورژوا - اسلامى آن، به فالانژيسم عريان بورژوا - امپرياليستى است. نقطه اى که اگر خود پايان اين سير نباشد، نقش مهمى در جلو انداختن فرجام نهائى اين پروسه بازى ميکند.
3
واقعيت اين "انقلاب ايدئولوژيک" چيست؟ "انقلاب ايدئولوژيک" پرچم و معرف يک جريان ضد انتقادى از جانب رهبرى و کادرها در سازمان مجاهدين است. اين جريانى است که با احساس خطر نسبت به موقعيت رهبرى براه افتاده و مصمم است که با صلابت و بيرحمى و با توسل به هر وسيله ممکن، نه تنها زمزمه هاى انتقادى، بلکه حتى حق و امکان انتقاد به رهبرى و خط مشى و اقدامات تاکنونى آنرا درهم بکوبد و منکوب کند. اين هياهو براى دقع انتقادات و ترديدهاى ناشى از ازدواج نيست. ازدواج آخرين موضوع در سلسله مسائلى است که با اهميتى به مراتب بيشتر مجاهدين و رهبرى آنرا، چه در درون سازمان و چه در ميان موتلفين آنها و "افکار عمومى" که مجاهد اميد به جلب آن دارد، به زير علامت سوال کشيده بود. اينجا صحبت لزوما بر سر وجود بالفعل يک فراکسيون و يا خط انتقادى در درون سازمان مجاهدين نيست. صحبت بر سر خطرى است که خود رهبرى قبل از آنکه خرده اعتراضات و نارضايتى ها در بدنه تشکيلات اوج بگيرد، نسبت به قدرت و اتوريته خود حس کرده است.
4
درچنين اوضاعى قبل از آنکه "انتقاد" خود را متشکل کند، "ضد انقلاب" متشکل ميشود و تعرض ميکند، اردوى متزلزلين بالفعل و "گوساله پرستان" بالقوه پس از يک مکث اوليه به هزيمت مى افتد. "استغفار"، "بيعت مجدد"، "تصفيه"، "خطاناپذيرى و جانشين ناپذيرى مسعود" و مقولات مشابهى که سطور توبه نامه ها در نشريه مجاهد را انباشته است، گواه فشار اين تعرض از سوى رهبرى و هراسى است که اين در دل اعضا و وابستگان اين سازمان انداخته است. جماعت، که همين بساط امروزشان را مديون اين رهبرى اند، جماعتى که "مجاهد بودن" تنها راه ارتزاق مادى و شاغل بودن سياسى آنهاست، به وحشت مى افتند، در جدا کردن خود از هر انديشه "شرک آلود" مبنى بر درک نکردن "عظمت رهبرى مسعود" مسابقه مى گذارند، سند امضاء ميکنند و متهم نشده توبه ميکنند. بسيارى از اينها خود آتش بيار اين معرکه و جوسازى اند، برخى ديگر همرنگ جماعت شده اند تا خود را حفظ کنند. اما بهر حال همه اصل ماجرا را ميفهمند. صحبت بر سر تثبيت مقام رهبرى است که خود زمين را زير پاى خود سست ميبيند. صحبت بر سر دفاع از خط مشى اى است که حتى براى خود رهبرى نيز غير قابل دفاع گشته است. به همه يادآورى ميشود که در غياب اين رهبرى هيچ نبودند، از جان خود تا شغل سياسى امروز خود را مديون اين رهبرى اند. همه به اين حقايق عينى اذعان ميکنند. اذعان ميکنند که نوبت "گيرندگى مسعود" و رهبرى است. و اين رهبرى به چيزى کمتر از مقام ولايت و امامت و معافيت از هرگونه مسئوليت پذيرى در قبال عواقب سياستهاى ورشکسته خويش رضايت نميدهد.
5
اما رهبرى مجاهدين چرا به اين تعرض آنهم در اين اشکال افراطى نياز داشته است؟ چرا رجوى موقعيت خود را سست ديده است؟
6
زمينه هاى سياسى ترديد و تزلزل در سازمان مجاهدين و سست شدن زير پاى رهبرى و ستون فقرات کادرها در اين سازمان بسيار روشن است. شکست و بن بست سياسى و تاکتيکى، سترونى مبارزاتى و بى توفيقى ديپلماسى سازمان مجاهدين بويژه در ٤ سال اخير، زمينه مادى و ملموس "انقلاب ايدئولوژيک" کنونى است. شوراى ملى مقاومت ورشکسته و متلاشى شد. "آلترناتيو" به يک شوخى شبيه شد. "کابينه سايه" در همان سايه پوسيد. موعد رياست جمهورى "منتخب شما" تمام شد و بالاخره حتى خود او به پاشنه آشيل شورا در برابر کل طيف چپ و توده مردم ايران بدل شد و مرخص گرديد. کار حزب دموکرات با شورا به بن بست رسيد و دشنام و متلک متقابل ميان مجاهد و اين تنها رکن باقيمانده ديگر شورا بالا گرفت. در عرصه ديپلماتيک، "تنها آلترناتيو" نتوانست خود را به آن قيمتى که ميخواست به "بالا" بفروشد. عليرغم همه جار و جنجال ها و عکس و تقصيلات در باره روابط برادرانه مجاهدين و شوراى ملى مقاومت با "احزاب حاکم" در تمام کشورهاى بورژوا - امپرياليستى اروپا و مغازله با سناتورهاى آمريکائى، محافل امپرياليستى توانستستند، درست مانند شوهران نمونه در اسلام، با همه "آلترناتيوها" به عدل و قسط رفتار کنند و محبت و امکانات خود را ميان آنها تقسيم کنند. پاى شوراى ملى مقاومت هرگز به زير درخت سيب نوفل لوشاتو نرسيد. در داخل کشور، مجاهدين که از خير انهدام سران و مهره هاى رژيم گذشته بودند و خود را به "سرانگشتان سرکوبگر" آن مشغول کرده بودند، از اينهم تنزل کردند و در عکس هاى آقاى رجوى، در رنگ پاش و در چسب قطره اى، آلترناتيوهاى توحيدى اى بجاى اعتصاب، باريکاد و قيام يافتند. در برابر چپ، شورا و مجاهدين دست و پاى خود را گم کردند. انتقاد از موضع دموکراسى، عليه حکومت مذهبى نوع رجوى، عليه نظرات و عملکرد عقب مانده مجاهدين در قبال زنان، عليه تحبيب ارتش شاه-خمينى، عليه کرنش هاى پى در پى به امپرياليسم و عليه ناپيگيرى در ضديت با کليت رژيم منفور جمهورى اسلامى و نظاير آن بالا گرفت. مجاهدين نه تنها قادر نشدند هيچ جريان جدى چپ را به شورا نزديک کنند، بلکه خرده حرمتى را هم که در ميان چپ پوپوليست ايران و برادران غير مذهبى خويش در طيف فدائى داشتند از دست دادند و بشدت منزوى شدند.
7
اگر کسى سلسله مقالات مسعود رجوى در توضيح علل جدائى از بنى صدر را بخواند سيماى مستاصل، خموده و در منگنه قرار گرفته رهبرى مجاهدين را به روشنى ميبيند. آنجا، مسعود رجوى نه جانشين موسى و ابراهيم، بلکه رهبرى دست و پا چلفتى ترسيم ميشود که پشت به ديوار و بى هيچ افق سياسى در کار حفظ وضع موجود است.
8
اين شکست ها مى بايست دير يا زود به نحوى توجيه شوند. بن بست سياسى مى بايست به نحوى، ولو عجالتا فقط در ذهن هواداران، انکار شود، جريان بالا گرفتن سستى و ترديد و از کف رفتن شيرازه تشکيلات مى بايست به هر قيمت متوقف شود. براى دوره اى طولانى شوراى ملى مقاومت و تلاش براى "آلترناتيو سازى" تمام آن چيزى بود که مجاهد فعاليت و موجوديت سياسى خود را با آن معنى ميکرد و سرنوشت خود را بآن گره ميزد. اکنون که اين شورا ميرود تا حتى از روى کاغذ هم ناپديد شود، مجاهد بايد براى بقاء و براى حفظ نوعى انسجام تشکيلاتى به پديده ديگرى چنگ بياندازد. "ايدئولوژى و رهبرى خطا ناپذير مسعود" اين نقطه اتکاء جديد است.
9
تلاش براى متوقف کردن اين روند نمى توانست جز در حرکتى تعرضى به نتيجه برسد. هر اذعان به شکست و خطاى سياسى ولو بطور جزئى، هر اعتراف به ضعف رهبرى ولو در قلمرو محدود، در حکم گشودن دروازه براى بالا گرفتن دامنه انتقادات عليه رهبرى مى بود. پس مى بايست در جهت عکس حرکت کرد، انتقاد را در نطفه کوبيد، بايد چيزى هم طلبکار از آب درآمد. براى اجتناب از عقب نشينى بايد گامها به جلو خيز برداشت. بايد شکست ها را پيروزى و نقطه ضعفهاى بر ملا شده را عين قدرت قلمداد کرد. رهبرى و کادرهاى مجاهدين به همين سياست متوسل شدند.
10
اما چرا اين تعرض ضد انتقادى خود را "انقلاب ايدئولوژيک" نام مى گذارد، و محتواى ايدئولوژيک اين ماجرا بالاخره در کجاست؟ "ايدئولوژى" در اين جريان داراى چند خاصيت اساسى براى رهبرى مجاهدين است. اولا توجه را از سياست و تاکتيکها و درماندگى سياسى و تاکتيکى رهبرى، به قلمروئى مجرد و انتزاعى منتقل ميکند. ايدئولوژى در اينجا آلترناتيو سياست است. رهبرى از لحاظ سياسى قابل دفاع نيست و نمى تواند بر مبناى يک پلاتفرم سياسى موقعيت خود را محکم کند. مقولات و مفاهيم انتزاعى تر"ايدئولوژيکى " آنهم از نوع اسلامى و لاهوتى اش کارسازتر است. و بيهوده نيست که در اين "انقلاب ايدئولوژيکى" فعالانه تلاش مى شود، تا هر رابطه اى ميان اين ايدئولوژى با پراتيک و منافع سياسى موجود سازمان گسسته شود و ايدئولوژى در منتزع ترين شکل و بعنوان يک سلسله اعتقادات روحانى و قلبى به مفاهيمى نظير "مطلق بودن رهبرى" و نظاير آن مطرح شود. اگر از مجاهدين خواسته مى شود که "مسعود را بشناسند و به او ايمان آورند" بخاطر آن است که شوراى ملى مقاومت و اضمحلال آن به فراموشى سپرده شود. هر "انقلاب سياسى" در سازمان طبعا پاى آنچه را "عليه آن انقلاب شده است" يعنى پراتيک و تجربه سياسى و عملى واقعا موجود سازمان را به ميان مى کشيد. "انقلاب ايدئولوژيکى"، در مقابل، نسخه اى براى بيرون کشيدن اين مقولات و مشغله ها از مخيله اعضاء و هواداران است. ثانيا، اين "انقلاب ايدئولوژيکى" رجعت و يا تاکيدى بر مبانى "ايدئولوژيک" مدون اين سازمان در بدو تشکيل خود نيست، چرا که حتى همان ايدئولوژى نيز بيش از حد سياسى و مايه انتظارات و توقعات سياسى و مبارزاتى بود. مجاهدين به يک "انقلاب ايدئولوژيکى" نياز داشته اند که تفسير و روايت ويژه اى از اعتقادات سازمان بدست بدهد. تمام آن تعابير شبه سوسياليستى و ضد امپرياليستى اوليه از اسلام که فرد مسلمان را به نوعى عمل سياسى عليه "استبداد و سلطه اجانب" فرا ميخواند و رهبران و رهروان را با عملکرد سياسى شان محک ميزد، بايد فراموش شود و بجاى آن تفاسير و تعابير متداول تر و واقعى تر از اسلام که درست براى توجيه تمکين امت به امام و پذيرش بى چون و چواى نظم موجود ساخته و پرداخته شده است زنده شود. ايدئولوژى اى که مضمون انقلاب درون سازمانى مجاهدين است، دقيقا بايد همان خاصيت همبستگى ايدئولوژى اسلامى يعنى دامن زدن به تعصب جاهلانه عوام نسبت به شريعت فرقه خود و تسليم به خدا و رهبر خود را داشته باشد. مرکز ثقل اسلام راستين مجاهدين با اين انقلاب ايدئولوژيکى ديگر بطور قطع از عدل به وحى و نبوت منتقل ميشود. آيات مربوط به حقوق ويژه پيامبر در زناشوئى و فعال مايشائى انبيا و از پس آنان زعماى قوم، جانشين آيات دستکارى شده اى ميشود که در دهه قبل قرار بود به مبارزه براى عدالت اجتماعى رنگ مذهبى بزند. اسلام مجاهدينى در کنار اسلام ارتدکس، اسلام آخوندى، اسلام واقعى پهلو ميگيرد. آخرين توهم پراکنى ها درباره تفاوت اين دو نوع اسلام خاتمه مييابد. اسلام سبز واقعى، ديگر رسما جاى تعابير صورتى رنگ دهه قبل را ميگيرد.
11
جز اين نميتوانست باشد اگر چنگ انداختن به ايدئولوژى به حکم بن بست سياسى و در ماندگى عملى اجتناب ناپذير شده است، آنگاه بديهى است که در اين ميان نمى توان به اسلامى برگشت که به خود به اعتبار سياست آبرو ميدهد، اسلامى که قرار است از مارکسيسم الهام گرفته باشد، اسلامى که مدعى مبارزه جوئى در کنار کمونيست ها عليه استبداد بود. اسلامى که پوسته نوع معينى از انقلابيگرى خرده بورژوايى بود که مجاهد و فدائى قديم از آن بر خاسته بودند. انقلاب ايدئولوژيک امروز بايد اسلامى را تاکيد کند که بر سير تکامل قهقرايى اين انقلابيگرى خرده بورژوايى و تحول آن به يک جريان دست راستى تمام عيار صحه مى گذارد. اسلامى که در راستاى آنتى کمونيسم روزافزون مجاهدين و اعلام آمادگى بى دريغ اين سازمان به بورژوازى براى مقابله با کمونيست هاست. اسلامى که بلوغ يک جريان دست راستى و ضد دموکراتيک را بشارت ميدهد، اسلامى که رهبرى را به "نبوت" و "ولايت" مرتبط ميکند و لذا آماده است تا در هنگام بيمصرف شدن رژيم خمينى، خون تازه اى در رگهاى همان روش حکومتى ولايت فقيه، يعنى استبداد عريان بورژوا-امپرياليستى با بسته بندى اسلامى به جريان اندازد و خيل ديگرى از انسانها را به مهره هاى اين سيستم اضافه کند. اين اسلام محتواى "انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين" است. تنها اين اسلام ميتواند خواصى را داشته باشد که امروز مورد نياز اينهاست. "انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين" قوام گرفتن ارتجاع ايدئولوژيک در اين سازمان را جار ميزند، همين و بس.
12
اين حرکت پرشتاب مجاهدين به راست، امروز و با اين "انقلاب ايدئولوژيکى" آغاز نشده است. آنچه بويژه در يکسال اخير مشاهده ميشود برجسته شدن روزافزون ضديت مجاهد با کمونيسم و دموکراتيسم است. مجاهد با غليظ تر کردن اسلاميت سازمان در ماههاى اخير، با ضد انقلابى خواندن حزب کمونيست، با چسباندن توابيت به فعالين سازمان پيکار و نظاير آن دشمنى خود با کمونيست ها را بارها، و هربار با زمختى بيشترى تاکيد کرده است. وقتى مجاهد با سربلندى اعلام ميدارد که براى حفظ جان اعضاى خود در زندانها در مواردى (که تا همينجا به سه مورد آن اعتراف ميکند) به آنها رهنمود تواب شدن و در راس سازمان توابين قرار گرفتن داده است، وقتى مجاهد نامه همبستگى عضو ساواک و ساواما را به عنوان جزئى از افتخاراتش چاپ ميکند، وقتى مجاهد به پيام هاى همبستگى "حزب حاکم" در انگلستان و حزب دموکرات مسيحى ايتاليا، يعنى جناحهاى علنى کار فاشيسم در اين کشورها فخر ميکند، همه اينها به معناى دهن کجى و قد علم کردن آگاهانه مجاهد در مقابل معيارها و ارزش هائى است که به همت کمونيستها با آرمانها و تمايلات انقلابى توده کارگر و زحمتکش ايرانى عجين شده است. آنتى کمونيسم و ضد دموکراتيسم امروز مجاهد بويژه هنگامى برجسته تر ميشود که با دامنه و ابعاد حملات خمينى به کمونيستها در هنگام اقامت در پاريس مقايسه شود. مجاهد، که از خمينى ديرتر آمده و ميخواهد زودتر به نتيجه برسد، بسيار صريح تر از پدر روحانى خود در شرايط مشابه، براى کمونيستها و کارگران انقلابى چنگ و دندان نشان ميدهد.
13
اما "انقلاب ايدئولوژيکى" امروز، درست از آنرو که ايدئولوژيک است، اين راست روى را از قلمرو تاکتيک و تبليغات مجاهد فراتر ميبرد و در مغز استخوان اين سازمان ميکارد. تحولات ايدئولوژيکى در سازمان مجاهدين گوياى يک مرحله مهم در تثبيت نتايج اين راست روى است. اين، تا آنجا که به رهبرى مجاهدين مربوط ميشود، يک تعرض پيشگيرانه براى تثبيت "دستاوردهاى" بدست آمده است. تعرضى که نه تنها سرچشمه سوالات و ابهامات را ميخشکاند، بلکه حکمت ايدئولوژيکى اين راست روى را فرموله ميکند و بعنوان مبناى فعاليت آتى بر پرچم اين سازمان تثبيت ميکند. رهبرى به مسيرى که پيموده است وفادار ميماند و سازمان را در همان راستاى آستانبوسى بورژوازى به "جلو" هدايت ميکند. اين عاقبت ناگزير جريانى است که با انقلابيگرى خرده بورژوائى آغاز کند، اما بخواهد قدرت را عليه طبقه کارگر و عليه کمونيستها بدست بگيرد و بکار اندازد. اين گواه ورشکستگى انقلابيگرى سطحى خرده بورژوائى بطور کلى و سازمان مجاهدين بطور اخص است.
14
ازدواج رجوى و عضدانلو واقعه اى حاشيه اى بر اين حرکت اصلى بود. اين واقعه ضرورت دست زدن هر چه سريعتر به يک اقدام تعرضى را به رهبرى مجاهدين تفهيم کرد. اينکه کدام کشش ها و انگيزه هاى فردى در رهبرى مجاهدين به اين ازدواج منجرشد کم اهميت ترين مساله است. نکته اساسى اينجاست که اين ازدواج ميتوانست در سازمان و در بيرون آن به يک انحطاط اخلاقى رهبرى و سست عنصرى و بى کفايتى آن تعبير شود. اگر حاميان مجاهدين و توده اعضاء و هواداران اين سازمان آنقدر در فقر سياسى و عقيدتى گرفتارند و آنقدر عقب نگهداشته شده اند که انحطاط سياسى سازمان شان، در ائتلاف با ارتجاع امپرياليستى و در ضديت با کمونيست ها به آنها تکانى جدى نميدهد، اخلاقيات سنتى در آنها آنقدر ريشه دار هست که اقدامات خلاف اين اخلاقيات از جانب رهبرى عواطف شان را بيازارد و به بالا بدبين شان کند. اين ازدواج ميتوانست جرقه اى باشد که نارضايتى هاى تلنبار شده و ياس عمومى را به حرکات بالفعل در اعتراض و انتقاد به رهبرى بدل کند. رهبرى مجاهدين پس از اين ازدواج ديگر ميبايست دست به عمل بزند و در اين ميان خود اين ازدواج "دير هضم" يعنى ضعيف ترين نقطه رهبرى در ديدگاه اعضاء و وابستگان مجاهد و هم سنخ هايشان در جريانات ديگر اپوزيسيون بورژوائى و خرده بورژوائى، بايد با حد اکثر توپ و تشر و جوسازى، به نقطه قدرتى الهى و مافوق بشرى براى رهبرى تبديل شود. تائيد ازدواج سمبلى ميشود براى تائيد رهبرى و استغفار از بدبينى و دو دلى و انتقاد. آن عضو و هوادارى که در ملاء عام از اين آزمون بگذرد، کسى که رهبرى را در اين برجسته ترين و زمخت ترين نشانه درماندگى، به خود مشغولى و "گيرندگى" اش تائيد کند، ديگر به اندازه کافى بى شخصيت، فروکوفته، رام و بى آزار شده است که صلاحيت باقى ماندن را داشته باشد. در عرض چند هفته يک انکيزيسيون عقيدتى براى مرعوب کردن کل سازمان و کشيدن آن به "بيعت مجدد" با "عيار ترکيب رهبرى نوين" به راه مى افتد. صفحات "مجاهد" و گزارشات آن از جلسات درونى براى درک "عمق انقلاب ايدئولوژيک"، نوارهاى ويدئوئى، استغفار نامه ها و تبريکات همه در واقع رپرتاژ "مجاهد" از نتايج اين انکيزيسيون و تصفيه درون سازمانى است.
15
ماحصل اين "انقلاب ايدئولوژيک" انزواى سياسى بازهم بيشتر مجاهدين در بالا و پائين خواهد بود. اگر محافل امپرياليستى دنبال آلترناتيوى براى جمهورى اسلامى مى گردند، بدون شک يک فرقه صرفا مذهبى که امروز ديگر نه يک برنامه سياسى و کابينه ائتلافى بورژوائى و طرح آرام کردن کردستان، بلکه تنها ظرفيت هاى باند سياهى خود عليه کمونيستها را ميتواند به آنها پيشکش کند، شانس اندکى در رقابت "آلترناتيوها" خواهد داشت. حرکت امروز مجاهدين در واقع اعلام پايان پروسه "آلترناتيوسازى" از جانب اين سازمان است. رجعت به خود سازمان براى تبديل کردن آن به يک جريان مذهبى با تعصبى جاهلانه نسبت به "رهبرى پيامبرگونه" اش حداکثر تلاشى سکتاريستى براى بقاء است. "انقلاب ايدئولوژيک" مجاهدين اعتراف به شکست شوراى ملى مقاومت است. مجاهد از اين پس، در محاسبات بورژوازى و امپرياليسم مکان يک نيروى دست راستى درجه دوم را اشغال ميکند. نخست وزير انتصابى شورا ديگر حداکثر بايد به مقام رياست شهربانى اکتفا کند. در پائين، اعلام موجوديت صريح سازمان مجاهدين به عنوان جريانى معتقد به ولايت فقيه، آنهم با فقيهى جوان تر و خام تر، قطعا با موجى از انزجار توده مردم مواجه خواهد شد. هيچ دار و دسته متعصب مذهبى، هيچ جريان ضد کمونيستى، هيچ فرقه درخود فرورفته دراويش نميتواند امروز مورد حمايت مردمى قرار گيرد که تشنه دموکراسى سياسى و برنامه عملى روشن براى انقلاب توده اى در کشوراند. حتى کمترين درجه جلب حمايت اين مردم، نيازمند ابراز وجود در عرصه مبارزه براى دموکراسى سياسى است. مجاهد در تلاش براى پوشاندن شکست هاى سياسى خود، با يک "انقلاب ايدئولوژيکى" در راستاى نبوت و "ولايت فقيه" فرسنگها از اين قلمرو دور ميشود.
16
عاقبت مجاهدين و سير آتى حرکت امروز آنها بطور قطع مشخص نيست. آيا مجاهدين حداکثر توفيق خواهند يافت تا به يک دار و دسته کوچک باند سياهى و يک منبع ذخيره براى تجديد سازمان حزب الله عليه کمونيسم تکامل يابند؟ آيا پس از ختم ماجراى امروزى و احياى اعتماد به نفس در رهبرى اين سازمان تلاشهائى در جهت عادى کردن اوضاع و رجعت به مشغله هاى سياسى صورت خواهد گرفت و مجاهد بر مبناى اين "انقلاب ايدئولوژيک" به بنا کردن يک حزب سياسى دست راستى از نوع احزاب اسلامى در لبنان و مصر و سودان توفيق خواهد يافت؟ و بالاخره آيا جدائى اجتناب ناپذير بخش زيادى از هواداران متوهم اين سازمان در داخل کشور، يک جدائى متشکل خواهد بود و يا آنکه در حد يک موج ترک انفرادى سازمان محدود خواهد ماند؟
17
بهر رو اينها واقعيات و مسائل اين "انقلاب ايدئولوژيک" است. واقعياتى که در پس هياهو در باره ازدواج پاريس پنهان ميشود. کمونيستها اگر در اين ميان وظيفه اى دارند، بيرون کشيدن محتواى سياسى و عملى اين ماجرا از لابلاى اوهام، رنجش ها و توجيهات اخلاقى ايست که واقعيت آن را مى پوشاند. در يک دولت کارگرى نيز رجوى و عضدانلو و ابريشمچى مى توانستند با مراجعه به نزديکترين دفتر ثبت ازدواج و طلاق بدون هيچ برچسب و فشار اخلاقى با رضايت طرفين خواست خود را عملى کنند. کمونيست ها بايد اين پرده اخلاقى را کنار بزنند تا آنچه واقعا در جريان است، يعنى شکل گيرى و انسجام يک جريان فالانژ اسلامى در انظار توده مردم عريان شود. اگر هنوز زحمتکشى هست که هوادار مجاهدين است، بايد اين سير تحول و اين عقبت رقت آور جريان اپوزيسيون اسلامى را بشناسد و بطور قطع از آن جدا شود.


منصور حکمت

با ریشه چه می کنید؟

ریشه
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است. با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع می زنید. با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می کشید، گیرم که می برید، گیرم که می زنید. با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟
چرا با فتوا اشخاص ترور می‌شوند؟ به ياد سالروز شهادت دکتر کاظم سامی
محمد جعفری

 
در جامعه هميشه کسانی هستند که بدليل داشتن موقعيت اجتماعی، انقلابی و يا شرايط ويژه سياسی و يا نظامی آنان، سربه نيست کردنشان از طريق پرونده سازی و متهم کردن آنان به وابستگی به اين و يا آن کشور امکان پذير نيست. ازاين رو اينگونه اشخاص را با توطئه های گوناگون - و از جمله از طريق صادر کردن فتوا - سربه نيست می‏کنند و سپس برای بعضی از ان ها اشک تمساح هم می‏ريزند و يا به درجه رفيع شهادت نائل می‏گردانند و در غالب موارد هم از شهادتشان برای اغفال و تحميق هرچه بيشتر توده برانگيخته شده، استفاده های تبليغی می‏کنند. در جمهوری اسلامی از اين موارد به قدری زياد  است که تمامی آنها تا به امروز به درستی احصاء نشده است.   زعمای جمهوری ولايت مطلقه فقيه درس کشت و کشتار و ترور را از استاد اعظم خود آقای خمينی گرفته اند که فتوا می داد  که حفظ حکومت اسلامی «اوجب واجبات» است،«... و همين تکليف است که ايجاب می کند خونها در انجام آن ريخته شود».( ۱) و يا « اگر اينها در جامعه ساقط نشوند امام زمان را ساقط می کنند، اسلام را ساقط می می کنند.»(۲)،  و باز  « ... آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و کشور اسلامی و مخالف‏ ‏با حيثيت جمهوری اسلامی است به طور قاطع اگر جلوگيری نشود همه مسئول می‎باشند‏ ‏و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد به يکی از امور مذکور نمودند به دستگاههای‏ ‏مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهی نمودند خودشان مکلف به جلوگيری هستند.»(۳) . نظر به اين که اين مقاله به ياد و خاطر سالروز زنده ياد شهيد دکتر کاظم سامی قلمی گرديد، و  از طرفی نظر بر اختصار است، از موارد ديگر  ترور ها در اينجا می گذرم. (۴) برای روشنائی انداختن به کارد آجين کردن دکتر سامی و در نتيجه به قتل رساندن آن  شهيد لازم است که مختصری  به وضعيت سرگرد دلشاد تهرانی قبل و بعد از در سال ۱۳۶۷، خودکشی و يا خودکشی کردنش، در ۱۷ آذر سال ۱۳۶۷ که  پرداخته شود:
وضعيت سرگرد دلشاد تهرانی قبل از خودکشی و يا گشتنش درکتاب غائله ۱۴ اسنفد ۱۳۵۹ که پديدآورنده و ناشر آن دادگستری جمهوری اسلامی ايران، شورای عالی قضايی است. در مورد سرگرد دلشاد تهرانی پيش از خود کشی و يا کشتن، چنين آمده است: " ج - سرگرد دلشاد تهرانی - پس از سرهنگ فرسنداج به فرماندهی گارد گماشته شد. اين آقا دلچسب تر از سرهنگ بود، چون ظاهری آراسته و متدين و باطنی بس آلوده و ناهنجار داشت. گزارش بسيار محرمانه‏ای اين آقا را چنين معرفی می نمايد: ۱- در يک خانواده مذهبی در تهران در خيابان اميريه، خيابان فرهنگ متولد شده است. ۲- سرای فرهنگ و خيابان بوذرجمهری، نمايشگاه داران و دلالان اتوموبيل او را خوب می‏شناسند. ۳- قبل از ازدواج پاتوق دلشاد خيابان جمشيد و شهرنو بود. ۴- از پرسنل قديمی تيپ ۲۳ نوهد است . ۵- در سال ۱۳۴۱ در يک مأموريت نظامی در نقده به يک دختر ۱۳ ساله تجاوز نموده. ۶- در جوانی ... بوده است. ۷- عوامل قديمی باشگاه کيان، بخصوص مهدی لحافدوز با وی روابط ... داشته‏اند. ۸- قبل از انقلاب خبرچين ضد اطلاعات تيپ بود. ۹- در جريان کاروانسراسنگ، عضو فعال و بهمين جهت سی هزار ريال از ساواک دريافت نموده است. ۱۰- بلافاصله پس از انقلاب رنگ عوض کرده سرپرست کميته پاکسازی تيپ شد که کليه سوابق پليد خود را از پرونده رکن دوم اطلاعات بر می دارد. ۱۱- از امکانات شغلی خود بعداز پيروزی انقلاب استفاده کرده و يک اتوموبيل بنز سواری طاغوت به قيمت بسيار نازل و قسطی خريداری می نمايد " (۵) .
وضعيت وی بعد از خودکشی و يا  گشتنش در سال ۱۳۶۷ بعداز خودکشی و يا خودکشی کردنش، وی را شخصی عاشق و دلسوخته امام و نمونه بارز يک نظامی انقلابی و برحذر از ماديات و ... معرفی می‏کنند: "سرهنگ دلشاد تهرانی، افشاء کننده کودتای نوژه در گذشت. سرهنگ تهرانی از افسران دلسوز متهعد و از جان گذشته ژاندارمری بود. يکی از همکاران او در گفتگويی با خبرگزاری جمهوری اسلامی در مورد تعهد کاری و خصائل اخلاقی وی اظهار داشت : پايبندی و ارادت او به اسلام و انقلاب زبانزد همه بود و در اجرای وظايف کمترين اغماضی روا نمی‏داشت. وی تأکيد کرد سرهنگ تهرانی در همين حال با اخلاق حسنه خود محيط کاری را آکنده از صفا و صميميت کرده بود. کشف و افشای کودتای نوژه از بارزترين فعاليتهای مرحوم سرهنگ تهرانی طی دوران خدمتش بوده است. وی در جبهه های جنگ تحميلی حضور فعال داشت و در چند نوبت نيز مجروح شد. سرهنگ دلشاد تهرانی عاشق دلسوخته حضرت امام و نمونه بارز يک نظامی انقلابی و وطن دوست بود. قبل از انقلاب در هوانيروز فعاليت داشت و سپس وارد ژاندارمری شد و مدتی معاونت بيمارستانی ژاندارمری را بعهده داشت. تواضع و ايمانش او را برحذر از توجه به ماديات کرده بود و تا پايان عمر ۵۱  ساله‏اش بصورت بی پيرايه‏ای با همسر و دو دخترش زندگی کرد. بمنظور بزرگداشت مرحوم سرهنگ تهرانی فردا )جمعه(، ساعت ۱۴/۳۰ مجلس ختمی در مسجد ابوسعيد واقع در خيابان ابوسعيد منعقد است"  (۶) منقول است که اين اطلاعيه و مطلب را مقامات امنيتی به خبرگزاری جمهوری اسلامی و روزنامه داده است. در کتاب دادگستری جمهوری اسلامی، آقای دلشاد تهرانی را بدانگونه معرفی کرده‏اند، ولی بعداز خودکشی، وی را اينگونه معرفی می‏کنند.  رازِ و سرّ اين دو گانگی کاملاً متضاد در چيست ؟ «علت ناهنجار و فاسد معرفی کردن دلشاد تهرانی در مرتبه اول اين است که وی در آن زمان مسئول يگانه حفاظت رياست جمهور، آقای بنی صدر بوده است. قصدشان نشان دادن فساد و بخدمت گرفتن افراد فاسد در دفتر بنی صدر است که ويرا اين چنين معرفی کرده‏اند و بيچاره دلشاد تهرانی که در اين رابطه چوب بنی صدر را خورده است. طرفه اينکه نقل کرده‏اند وی يکی از افسران ورزيده اطلاعات بوده و کشف و افشای کودتای نوژه را از مهمترين فعاليت دوران خدمت وی ذکر می‏کنند و توجه نکرده‏اند که اين کشف هم در دورانی است که وی در دفتر رياست جمهوری مشغول خدمت بوده است. در مرتبه دوم همين افسر با باطنی بس آلوده و ناهنجار -به زعم آنها- را بخدمت می‏گيرند و بکارهای امنيتی - اطلاعاتی بکار می‏گمارند، از همه عيوب گذشته پاک و مفتخر به القاب های افتخارآميز می‏گردد. بعداز قتل مرحوم دکتر کاظم سامی در ۲ آذرماه سال ۱۳۷۶، بطوريکه نقل می‏کردند از آقای تهرانی خواسته شده است همانطوريکه کودتای نوژه را کشف کرده است، قاتل دکتر سامی را نيز پيدا بکند و نشان دهد که دولت در اين قتل دست نداشته است و وعده خلعتی نيز به او می‏دهند. آقای تهرانی دست بکار می‏شود، اما محتوای پيام را که می‏گويد: با پيدا کردن قاتل دکتر سامی نشان دهد که دولت در قتل دست نداشته است را بدرستی دريافت نمی‏کند و با پيگيری و جديت کار تحقيق را پی می‏گيرد و سرانجام دو هفته بعد از قتل دکتر سامی، هنگاميکه سرنخ اصلی را کشف می‏کند در پشت ميز کارش به ضرب گلوله وی را به قتل می‏رسانند و همانروزها شايع کردند که وی در اطاق کارش با اسلحه کمری خود، خودکشی کرده است. و برای حتم غائله بدينگونه از زحمات وی قدردانی کردند. » (۷) اين قسمت اطلاعاتی بود که در سال ۱۳۸۰ در کتاب اوين جامعه شناسی زندانی و زندانبان به اطلاع عموم رسيد. اما بعد از انتشار کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۷ آقای هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۹۰،  سر نخ  ديگری که دست زعمای جمهوری اسلامی در آن ديده می شود منتشر شده است:   يکشنبه ۶ آذر ۶۷، «ساعت هفت صبح به مجلس رسيدم. تا هشت کارهای دفتر انجام شد. در جلسه علنی قبل از دستور مرگ دکتر [کاظم] سامی را تسليت گفتم. در مطبش توسط شخص نا‌شناسی با چاقو ترور شده و پس از انتقال به بيمارستان و کارگر واقع نشدن معالجات، فوت کرده است. رسانه‌های خارجی با شيطنت به‌گونه‌ای صحبت می‌کنند که نظام را متهم به قتل او کنند. آيت‌الله منتظری هم پيام مفصلی به پدرش داده‌اند.» (۸) پنجشنبه ۱۰ آذر ۶۷، «آقای سيد علی اکبر محتشمی وزير کشور تلفنی اطلاع داد که قاتل دکتر کاظم سامی را دستگير کرده اند و مجدداً اطلاع داد که شناخته شده ولی فراری است و دستگير نشده است» (۹) شنبه ۲۷ اسفند ۶۷،  «آقای موسوی اردبيلی گزارش داد که در پزشکی قانونی در صحت ادعای خودکشی قاتل دکتر سامی ترديد به‌وجود آمده و احتمال اينکه باندی بوده‌اند و او را کشته‌اند و کشته‌اش را حلق آويز کرده‌اند، وجود دارد. قرار شد پيگيری شود تا حقيقت مکشوف گردد.» (۱۰) در تمامی قتل ها و ترورهائی که در  زمان خود  به علت آشکار شدن سر نخ هائی و ضد نقيض گوئی های زعمای ولايت مطلقۀ فقيه  در جامعه  سر و  صدائی راه افتاده « قرار شد پيگيری شود تا حقيقت مکشوف گردد.» ولی هر گز تا به امروز چنين اتفاقی نيفتاده است. در مورد قتل شهيد دکتر کاظم سامی گفته ها و يادداشتهای آقای علی اکبر اعلمی بسيار گويا و رسا است. آقای علی اکبر اعلمی، که در آن هنگام معاون مدير کل امور انتظامی وزرات کشور بوده است، بعد ها عنوان کرد: «با توجه به ماموريت ذاتی اداره کل امور انتظامی سعی می کردم که به هر طريق ممکن از کم و کيف اين حادثه‌ی تلخ باخبر شوم. اما متاسفانه اطلاعات موجود در اداره کل انتظامی در حدی نبود که بتوان از جزئيات اين حادثه سر درآورد. حتّی آن بخش از پرونده انتظامی قتل سامی هم که در اختيار ما قرار گرفت آکنده از ابهامات و ضد و نقيض گويی‌ها بود. با اين وصف در حوزه کاری من کسی به‌خود اجازه نمی‌داد که انگشت خود را متوجه ابهامات مذکور کرده و بطور جدی در مقام کشف و رمزگشايی آنها برآيد.»(۱۱) اعلمی  توضيح می دهد : «موضوعی که بر پيچيدگی و ابهام اين واقعه تلخ افزود مرگ مشکوک قاتل و نحوه کشف آن بود به اين معنا که مقامات قضائی و مسئولان امنيتی و انتظامی در اواخر آذرماه همان سال اعلام کردند که "محمد جليليان" قاتل دکتر سامی بيماری روانی داشته و يک‌روز پس از ارتکاب قتل در گرمابه برليان اهواز خود را با کمربند از دوش حمّام حلق آويز کرده و به عمر خود پايان داده است و اين در حالی بود که گزارش پزشک قانونی خلاف اين ادعا را گواهی کرده بود!» (۱۲)    وی همچنين می‌گويد: «در پی اين مصاحبه طی يادداشتی خطاب به دکتر صدر معاون سياسی امنيتی وقت وزارت کشور به ابهامات و ضد و نقيض گويی‌های پرونده اشاره کردم. از ديد من حداقل شش ابهام جدی در گزارش نيروهای امنيتی و انتظامی آن‌روز وجود داشت: ۱. ميان متهم شدن قاتل به اختلالات روانی و تهیّه‌ی چند پاسپورت و شناسنامه جعلی توسط وی تناسب منطقی وجود نداشت. ۲. اخراج يک کارمند که طبق گزارش مسئولان امر دوباره به شغل اولش بازگشته بود نمی‌توانست انگيزه‌ای قوی برای ارتکاب قتل سبعانه سامی و تصميم به قتل همسر وی باشد. ۳. وجود چندين شناسنامه و پاسپورت جعلی در نزد قاتل حاکی از اين بود که وی فرد انگيزه‌داری بوده و قصد خروج از کشور را داشته است. در اين صورت شهرهای مرزی شمال‌غرب کشور بهترين گزينه‌ای بود که او می‌توانست برای فرار از کشور انتخاب کند. بنابراين متواری شدن او به شهر اهواز چندان وجاهتی نداشت. ۴. کدام سرنخ توجه ماموران امنيتی و انتظامی را به شناسايی قاتلی جلب کرده بود که تقريبا ۲۰ روز قبل از شناسائی وی در گرمابه‌ای واقع در اهواز دست به خودکشی زده بود. ۵. کسی که قصد خودکشی داشته چرا حمّام را انتخاب کرده و چرا وسيله‌ی مناسبی را برای خودکشی با خود به همراه نبرده است تا ناگزير نشود که با کمربند خود را حلق‌آويز نمايد! ۶. فاصله کم دوش از سر استحمام کننده‌، کوتاه بودن کمربند برای انجام عمليات خودکشی از طريق دوش‌، عدم مقاومت دوش برای تحمل سنگينی قاتل و فاصله آن با زمين و ... از مواردی است که قبول سناريوی خودکشی از طريق حلق آويز شدن از دوش گرمابه را با ترديد جدی مواجه می‌ساخت.» (۱۳)  مطلب سخت تأمل بر انگيز که دست زعمای جمهوری اسلامی را در قتل دکتر سامی آشکارتر می کند اينکه: « "واکنش مسئولان وقت وزارت کشور"  به يادداشت و ملاحظات اعلمی است؛ او روايت می‌کند :«به نگارنده فهماندند که شتر ديدی،نديدی! لذا ترديدها و ابهامات مذکور که امکان انتشارش در رسانه‌های آن‌روز کشور ميسّر نگرديد تا به امروز همچنان در دفترچه خاطراتم جاخوش کرده...»(۱۴) گفته احمد خمينی هم در مورد اطلاعيه مرحوم منتظری در مورد قتل دکتر سامی قابل تأمل و تعمق است. وی که خودش قربانی همين توطئه هائی که در آن شرکت داشت شد،  در انتقاد به آقای منتظری که در مورد قتل دکتر سامی پيام (۱۵) خود را به نحوه ای نداده که جمهوری ولايت مطلقه را تبرئه کند، خطاب به آيت الله منتظری می نويسد: « آيا در مورد قتل مرحوم دکتر سامی شما به گونه ای اطلاعيه نداديد که از آن فهميده شود نظام او را کشته است؟ يادتان است در ديداری با شما اين مطلب را گفتم؟ بلافاصله آقای هادی گفت پيام آقا به صورتی بود که نظام تبرئه شد. من به او گفتم خودت را به آن راه نزن که شما از آنجا که ساده انديش هستيد و نمی دانيد چه چيزهائی را بايد گفت و چه چيزهائی را نبايد گفت گفتيد: بلکه فلاحيان گفته است ما منافقين را از پا در می آوريم به آقا هادی گفتم ايشان خودش تصديق کرد که خواسته است به صورتی بگويد که قتل مرحوم دکتر سامی به گردن نظام بيفتد و بعد به شما گفتم اولاً معلوم نيست فلاحيان چنين چيزی گفته باشد از آن گذشته سامی که منافق نبود آيا خدا را خوش می آيد هر قتلی و غارتی را به گردن نظام بيندازيد. »(۱۶) اين نکته از گفته آقای احمد خمينی که « شما از آنجا که ساده انديش هستيد و نمی دانيد چه چيزهائی را بايد گفت و چه چيزهائی را نبايد گفت گفتيد: بلکه فلاحيان گفته است ما منافقين را از پا در می آوريم » خود گويا است. مقاله را با اين نکته به پايان می برم، بطوری که همگان اطلاع دارند دکتر کاظم سامی وزير بهداری و درمان در دولت موقت بود. مدتی بعد در جرايد خوانديم که دکتر سامی از وزارت بهداری استعفا داده است. اينکه چرا وی استعفا داده در آن زمان جزو اسرار بود. اما بعداً معلوم شد که وی طرح درمان و بهداشت عمومی را که تهيه کرده بود، در صدد بود که طرح خود را که به اجرا در آورد، در جلسه ای که مرحوم مهندس بازرگان با آقای خمينی داشته، آقای خمينی به بازرگان نخست وزير می گويد، صلاح نيست که دکتر سامی  وزير بهداری  و درمان  باشد و او را از وزارت برداريد و اگر شما حاضر به برداشتن او نيستيد من خودم او را بر می دارم. بازرگان هم برای اينکه آقای خمينی خودش اقدام نکند و آبروی دکتر سامی را ببرد، دوستانه اتمالاً بدون اينکه ماوقع را به دکتر سامی بگويد، به آن مرحوم  می گويد: که بهتر است، از وزارت بهداری استعفا بدهد و ايشان هم از وزارت بهداری استعفا می دهد.
نتيجه آنهائی که خيال می کنند که بعضی  زعمای جمهوری اسلامی که امروز دست شان از بخشی از قدرت کوتاه شده، مردمی شده و دلشان به جان و مال و ناموس مردم می سوزد به کجراهه می روند.  زيرا همین ها  برای حفظ قدرت از قتل نزديکترين افراد هم خم به ابرو نمی آورده اند. وقتی مرحوم لاهوتی در سال ۶۰  در زندان اوين با سم استريکنيک کشته می شود (۱۷). آقای هاشمی هم برای اينکه اين راز فاش نشود، دختران و دو داماد خود که  پسران شهيد لاهوتی هستند را جمع می کند و به آنها می گويد: « شما به خاطر انقلاب، سکوت کنيد» (۱۸) و « آنها هم آدم‌های باهوشی بودند و موقعيت را فهميدند » (۱۹)، سکوت اختيار کردند و همچنين بنا به گفته نيازی احمد خمينی را می کشند (۲۰) و بعد  از کشته شدن احمد آقا خمينی نيز، آقای هاشمی رفسنجانی باز، «همه اعضای خانواده خمينی را در اطاقی گرد می آورد و خطاب به آنها می گويد:کلمه ای سئوال برانگيز در باره طبيعی نبودن مرگ حاج احمد آقا نبايد از زبان شما خارج شود.»(۲۱) و اکنون فاش شده است که در زمان رياست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی بيش از هشتاد نفربه قتل رسيده اند(۲۲) و جای بسی تأسف و تآثر است که خون جان انسانها تا اين حد در جمهوری اسلامی بی ارزش شده است و بسياری به کسانی خود آمر و مسبب  قتلهای زيادی بوده اند و يا حد اقل با آمرين و قاتلين همراهی کرده و يا  به آن علم  داشته و  به خاطر حفظ قدرت دم فرو بسته اند، آزادی، حقوق و عدالت می خواهند. والعلم عند الله
محمد جعفری mbarzavand@yahoo.com
ـــــــــــــــــــــ نمايه: ۱- آيا ميدانيد چرا چنين رژيمی بر پاست؟ (جاذبيت قدرت و شيفتگی به آن)، محمد جعفری، ص ۳۳۵. ۲- همان سند. ۳- همان سند. ۴- و اما کسانی مايل به اطلاعاتی در مورد قتل  دکتر مصطفی چمران، آيت اللَّه حسن لاهوتی، تيمسار فلاحی و سرهنگ فکوری هستند به  کتاب « اوين جامعه شناسی زندانی و زندانبان» ص ۸۱-۶۴،  مراجعه کنند.  ۵- جامعه شناسی زندانی و زندانبان، محمد جعفری،ص ۱۱۲-۱۱۱؛به نقل از: غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، دادگستری جمهوری اسلامی ايران، شورای عالی قضايی، چاپ اول، ۱۳۶۴، صص ۴۰۹-۴۱۰. ۶- همان سند، ص ۱۱۲؛ به نقل از: روزنامه اطلاعات، پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۶۷، شماره ۱۸۶۳۲، صص ۱ و۲. ۷- همان سند، ص ۱۱۳. ۸- پايان دفاع آغاز باز سازی،هاشمی رفسنجانی، چاپ ۱۳۹۰، ص ۴۱۲. ۹- همان سند، ص ۴۲۳. ۱۰- همان سند، ص۵۵۶-۵۵۵. ۱۱- نقل از گزارش يک ترور از: مقاله مرتضی کاظميان. ۱۲- همان سند. ۱۳- همان سند. ۱۴- همان سند. ۱۵- متن پيام مرحوم منتظری در مورد ترور دکتر سامی در کيهان دو شنبه ۷ آذر ۶۷ شماره ۱۳۴۸ آمده است. ۱۶- رنجنامه احمد خمينی به آيتالله منتظری، موخ ۹/۲/۶۸، ص ۳۰ ۱۷-  همان سند، ص ۳۳۵ ؛ به نقل از: شهروند امروز شماره ۷۰، مصاحبه با فاطمه هاشمی‌رفسنجانی، عروس حسن‌لاهوتی. ۱۱۸- همان سند. ۱۹- همان سند. ۲۰-  آيا ميد انيد چرا چنين رژيمی بر پاست؟ (جاذبيت قدرت و شيفتگی به آن)، محمد جعفری، ص ۳۳۵؛ به نقل از : پيام امروز شماره ۳۸ به
من ۷۸ . ۲۱- همان سند. ۲۲ - همان سند؛ به نقل از: عاليجناب سرخپوش، اکبر گنجی، چاپ هفتم، ص ۱۶۷.
توافق ذلت بار ژنو؛ چاره دیگری نبود!
شهباز نخعی

سرانجام پس از کش و قوس های فراوان، "نرمش قهرمانانه" مقام معظم رهبری که خود نتیجه "حماسه سیاسی" ای بود که شیخ حسن روحانی را برمسند ریاست جمهوری نشاند، ثمرداد و در سحرگاه یکشنبه 24 نوامبر "توافق" بین حکومت آخوندی و 1+5 امضاء شد.
 
شرایط این "توافق" به صورتی است که بسیاری – ازجمله حامیان نظام ولایت مطلقه فقیه – از آن به عنوان "ترکمانچای" هسته ای یاد می کنند.  با آن که سیدعلی خامنه ای درپاسخ نامه پراز دروغ شیخ حسن روحانی از "دستیابی" به آنچه او گفته بود ابراز خرسندی کرد و به تیم مذاکره کننده تبریک گفت، اما روزنامه "کیهان" ولی مطلقه فقیه که فکرونظر اورا بیان می کند، درتیتر اول روزدوشنبه 25 نوامبر خود اعتبار "توافق" را زیر سئوال برد و نوشت: «امریکا قابل اعتماد نبود، توافق ژنو یک ساعت دوام نیاورد».  با این تیتر "کیهان" حق مسلم مقام معظم رهبری برای دبه درآوردن و زدن زیرقول و قرار را محفوظ نگهداشته است.
 
درباره مقایسه متداول "توافق" ژنو با عهدنامه "ترکمانچای" می توان گفت که بین این دو شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد.  ازجمله شباهت ها این است که "ترکمانچای" 15 سال پس از عهدنامه "گلستان" امضاء شد و دلیل آن اصرار و صدور فتوای جهاد جاهلانه آخوندها – که دانش و توان ارزیابی درست از قدرت نظامی روسیه را نداشتند – و به رغم عدم تمایل عباس میرزا به جنگ بود.  "توافق" ژنو نیز 10 سال پس از بیانیه "سعدآباد" امضاء شد که دوسال پس از آن با لجاجت خیره سرانه سیدعلی خامنه ای به آن پشت پا زده و غنی سازی اورانیوم به عنوان "حق مسلم" ازسرگرفته شد وغرب را به اعمال تحریم هایی که اقتصاد کشور را دچار خفقان کرد واداشت.  شباهت دیگر این است که هم "ترکمانچای" و هم "توافق" ژنو خسارت هایی سنگین و جبران ناپذیر به ایران زدند.
 
درمورد تفاوت ها، مهم ترین تفاوت دراین است که "ترکمانچای" حاصل یک شکست نظامی آنهم در نیمه اول قرن نوزدهم بود که نه حقوق بین المللی به رسمیت شناخته می شد و نه سازمان مللی وجود داشت تا حاکمیت ملت ها را به رسمیت بشناسد و آن را محترم بشمارد.  درآن زمان، تعیین مرزهای کشورها را نیروهای نظامی برعهده داشتند و پیروزی یا شکست درجنگ بود که حدود کشورها را تعیین می کرد.  گواین که پس از شکست نیروهای ایران در جنگ گنجه، سپاه روس به فرماندهی ژنرال پاسکویچ به پیشروی درخاک ایران پرداخت و تا نزدیکی زنجان پیش رفت.  درپی این پیشروی بود که ژنرال پاسکویچ ضرب الاجلی 5 روزه تعیین کرد و گفت اگر درپایان آن تکلیف صلح تعیین نشود به تهران خواهد تاخت.  بنابراین، عهدنامه "ترکمانچای" درشرایطی امضاء شد که بقای حاکمیت کشور درمعرض خطر جدی بود و این با شرایط "توافق" ژنو تفاوت ماهوی دارد.  مگراین که پذیرفته شود که بلایی که تحریم ها برسر کشور آورده اند کم از خطر پیشروی ژنرال پاسکویچ به سوی پایتخت نبوده که دراین صورت باز بار گناه ولی مطلقه فقیه که بدون ارزیابی درست از نیروی حریف و با خود رایی و خیره سری کشور را به چنین مخمصه ای دچارکرد سنگین تر می شود.  تفاوت دیگر این است که در "ترکمانچای" با آن که آخوندها نقشی عمده داشتند، شاه و عباس میرزای ولیعهد مسئولیت شکست را پذیرفتند، اما در "توافق" ژنو نه تنها کسی – به ویژه شخص سیدعلی خامنه ای – زیربار مسئولیت شکست نمی رود، بلکه با دروغ و حقه بازی می کوشند آن را یک پیروزی جا بزنند!
اگرچه، این ادعای دروغین پیروزی را حتی حامیان و هواداران نظام که خود را مقید به پیروی از ولی مطلقه فقیه می دانند نیز نمی پذیرند و در رد آن صدا به اعتراض بلند می کنند.  ازجمله این معترضان گروه سیاسی "صراط" است که درعین هواداری از ولی مطلقه فقیه، به شرایط تحمیلی "توافق" ژنو اعتراض می کند: «آیا می توان نام مذاکره کنندگان ژنو را در زمره "عباس میرزا" ها و "امیرکبیر" ها و "مصدق" ها قرار داد یا مع الاسف می باید اسامی شان را در ذیل نام هایی چون "میرزا آقاخان" و "وثوق الدوله" گنجانید؟!».
"صراط" با به تمسخرگرفتن شعار "برد – برد" دستگاه دیپلماسی شیخ حسن روحانی می نویسد: «نطنز نیم، فردو ربع، اراک تعطیل؟ توافق نامه ای که همه چیز را با خود برد... برد»!
عیار رسوایی در امضاء "توافق" ژنو آنقدر بالاست که برای پوشاندن بوی گند آن، وزارت امورخارجه دست به تحریف در ترجمه می زند.  برمبنای این ترجمه تحریف شده، 1+5 حق غنی سازی اورانیوم را برای جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته است.  درحالی که، جان کری، وزیرامورخارجه امریکا، پس از امضاء "توافق" دریک کنفرانس مطبوعاتی درژنو به صراحت می گوید: «بگذارید بسیار واضح باشم.  این گام اول نمی گوید که رژیم ایران حق غنی سازی دارد.  مهم نیست که چه برداشت ها و اظهارنظرهایی بشود، دراین سند چنین چیزی نیست.  درتمام چهارگوشه ان پی تی نیز حق غنی سازی وجود ندارد و سند (توافق) نیز چنین کاری را نمی کند.  بلکه محدوده و نقش غنی سازی رژیم ایران به همان لحنی که درسند آمده است ازاین قرار است که: "برنامه صلح آمیز هسته یی رژیم ایران بستگی به مذاکرات و توافقات دوطرفه دارد" و تنها با توافق دوجانبه است که درمورد غنی سازی درجریان مذاکرات ممکن است به توافق رسید یا نرسید».
با این ترتیب، بی پایه نیست که "صراط" می نویسد: «فرهنگستان ادبیات فارسی با تجدید نظر در معانی کلمه "توافق" باید معانی تازه ای برای این واژه پیدا کند.  شاید هم زین پس به جای استفاده از لغات "عقب نشینی"، "وادادگی"، "فراموشی منافع ملت" و یا "پایان مقاومت" باید بگوییم توافق»!
اما، برای دور نیفتادن از جاده انصاف، شاید بتوان پذیرفت که دولت کلیددار شیخ حسن روحانی، با زبان پرمکر و فریب آخوندی می خواهد این را بگوید که پس از 8 سال خودرایی، خیره سری و لجاجت مقام عظمای ولایت و به باد دادن بیش از 800 میلیارد دلار سرمایه کشور، در شرایطی مانند "ترکمانچای" و ژنرال پاسکویچ که قصد تاختن به تهران را داشت، برای بازکردن قفل تحریم های فلج کننده چاره دیگری نبود!
 
Shahbaznakhai8@gmail.com