http://english.aljazeera.net/indepth/opinion/2011/03/2011314135126922189.html | ||
Forget for a minute that no one knows who committed the crime and that certainly no one believes that the killer was associated with Abbas. Also, lay aside the fact that Netanyahu has never condemned or even expressed remorse over the killing of 300 plus Palestinian children by the IDF during the Gaza war. (In fact, one would be hard pressed to find any Israeli government that ever even criticised the killing of Palestinian children by the IDF, although many hundreds have been killed over the last decade). None of that is anything new. What is new is Israel's decision to libel the Palestinian Authority (and not just Hamas) which until very recently has been praised by Israel as its partner. That change became evident during the last month when AIPAC (Israel's lobby in America) started attacking Abbas and the PA, returning to the style of the bad old days when the lobby viewed all Palestinians as one and the same: as enemies of Israel. There are three reasons why monitoring AIPAC (the American Israel Public Affairs Committee) is a valuable use of time for anyone following events in the Middle East. The first is that AIPAC faithfully reflects the positions of the Netanyahu government (actually it often telegraphs them before Netanyahu does). The second is that AIPAC's policies provide advance notice of the positions that will, not by coincidence, be taken by the United States Congress. And third, AIPAC provides a reliable indicator of future policies of the Obama administration, which gets its "guidance" both from AIPAC itself and from Dennis Ross, former head of AIPAC's think tank, the Washington Institute for Near East Policy, and now the president's top adviser on Middle East issues. The next few months, as AIPAC prepares for its annual conference (May 22-24), will be especially fruitful for AIPAC watchers. The conference is a huge event, attended by most members of the House and Senate, the prime minister of Israel, and either by the president or vice president of the United States. It is also attended by thousands of delegates from around the country and by candidates for Congress who raise money for their campaigns at the event. This year, the leading Republican candidates for president will also be in attendance, all vying for support by promising undying loyalty to the AIPAC agenda. The conference or the egg? The conference actually begins long before it convenes at the massive Washington Convention Centre. Right now, AIPAC's top officials are deciding which policies are the most important to be conveyed to the hundreds of officials who will be in attendance. Those policies will constitute AIPAC's agenda not just for the conference but for the next 12 months (see last year's AIPAC policy book here[PDF]). In recent years, AIPAC's main message has been about Iran and its view of the dangers posed by the Iranian nuclear programme. Speaker after speaker at various AIPAC conferences over the past decade (including, most histrionically, prime minister Benyamin Netanyahu) has invoked the Holocaust when discussing the possibility of an Iranian nuclear weapon. These speakers laid the groundwork for AIPAC's presentation of legislation imposing "crippling sanctions" on Iran - along with the declaration that the military option remained "on the table" if sanctions failed to end Iran's nuclear program. Most of the sanctions legislation enacted by Congress and signed into law by the president originated at AIPAC. But this year Iran will have to compete for attention with AIPAC's worries about the democratic revolutions that are sweeping the Arab world. For AIPAC, as for Netanyahu, those revolutions have already turned 2011 into an annus horribilis and the year is not even half over. Themes Early indications are that the main theme that will dominate the conference will be that Israel, once again, has "no partner" to negotiate with. This is an old theme, but one that receded as the Israeli right came to view the Palestinian Authority (led by Mahmoud Abbas and Salam Fayyad) as not only partners but as collaborators in maintaining the status quo. As Al Jazeera's "Palestine Papers" demonstrated, Abbas and Fayyad rarely said "no" to the Netanyahu government - which made them the only kind of partners acceptable to the Netanyahu-Lieberman-Barak troika. But, fearing that it might be next to fall to democracy, the PA started showing some spine recently. It refused to yield to US and Israeli demands that it shelve the United Nations Security Council resolution condemning settlements. It absolutely refuses to negotiate with Israelis until Israel stops gobbling up the land they would be negotiating over. And, most disturbing of all to Netanyahu and company, it says that it intends to unilaterally declare a Palestinian state this summer. Netanyahu, who needs the illusion of movement to ensure that there isn't any, is suddenly feeling the heat. Even Angela Merkel, Germany's chancellor and a staunch Israel backer, both supported the UN resolution condemning settlements and told Netanyahu, in a well-publicised February 24 phone call, that the Europeans are sick and tired of him. Haaretz reported: |
۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه
AIPAC's newest strategy
افشای جزییات اعدام دل آرام دارابي توسط وکیل او
جهان زن - 12 فروردین
محمد مصطفايي: درايام نوروز سال ۱۳۸۷ تصميم گرفتم به زندان رشت برم و دختري نقاش که در انتظار اعدام بود را ببينم. تصميمم آني بود و فرداي روز تصميم با خودروي شخصي ام به سمت رشت رفتم. دلهره عجيبي داشتم اما دوست داشتم دل آرام درابي دختري که در سن ۱۷سالگي به اتهام قتل بازداشت شده بود را ببينم. دوست داشتم برايش کاري انجام دهم. چند بار درباره ماجرايش در روزنامه ها مطالبي نوشته بودم. به رشت رسيدم و بعد از اخذ دستور از داديار ناظر زندان به اتاقي که زندانيان را براي ملاقات به آنجا مي آوردند رفتم. چند مامور هم در اين اتاق بودند. وقتي دستور قاضي را به يکي از آنها دادم. مسئول مربوطه به من نگاه کرد و گفت آقاي مصطفايي شما هستيد. گفتم بله چطور. گفت هيچ. در مورد شما زياد شنيده بودم و اميدوارم بتوانيد کاري براي دل آرام انجام دهيد تا اعدام نشود. اين مامور مي دانست که ديگر کاري از دست کسي بر نمي آيد. تقدير دل آرام دارابي اعدام است و چون دستي قدرتمند کمر بر اعدام اين جوان بسته است. اعدامش حتمي است.
مسئول دفتر تلفن را برداشت و به کسي که آنطرف تلفن بود گفت. بگوييد دل آرام به اتاق ملاقات بيايد. استرس عجيبي داشتم. دختري را مي خواستم ببينم که قبلا در مورد پرونده اش در مطبوعات اظهار نظر کرده بودم. نيم ساعتي منتظر ماندم. از پشت پنجره، دختري با موهاي رنگ شده و صورت سفيد و نوراني به نزديک اتاق ملاقات مي آمد و يک خانم که مشخص بود از مامورين زندان بود. او را همراهي مي کرد. هر چه قدر نزديک تر مي شد. شدت ضربان قلب من نيز بيشتر مي شد. درب اتاق ملاقات باز شد. دخترک نگاه به من کرد و تا من را ديد شناخت. نمي توانست حرفي بزند. مي خنديد و از خوشحالي اشک مي ريخت. گفت فکر نمي کردم کسي به ملاقاتم بيايد و شما اولين نفري هستيد که در سال جديد به ملاقات من مياييد. به او گفتم که چه کمکي از دست من بر مي آيد که برايتان انجام دهم. گفت دوست دارم شما هم وکيل من باشيد. ولي آقاي خرمشاهي روي پرونده کار مي کند. به او گفتم از ماجرايي که برايت اتفاق افتاده است را برايم يک بار ديگر تعريف کنم.
دل آرام شروع کرد به تعريف کردن ماجرا و گفتن از بي گناهي خودش. او مي گفت که قاتل نيست و قاتل امير حسين است. من چون او را خيلي دوست داشتم و سن و سالم هم کم بود. قتل را به گردن گرفتم. او از روز ماجرا تعريف کرد و از اينکه به پدرش دروغ گفته که قاتل است و قتل را به گردن گرفته است. زماني که تعريف مي کرد اشک از چشمانش جاري بود. قسم مي خورد که مرتکب قتل نشده است و مي گفت هيچ کس حرفش را باور نمي کند. مي گفت دادستان رشت چند بار او را کنار کشيده و تهديد کرده است که اعدامش خواهد کرد.
چهره دل آرام مظلومانه مي گفت که قاتل نيست. با تمام موکليني که داشتم فرق مي کرد. نگاهش، مظلوميتش و حرکاتش. خودش را خوب نگه داشته بود. آرايش مي کرد و موهايش را مدام رنگ مي کرد و مي گفت در زندان بيشتر اوقاتش را به نقاشي کردن مي گذراند. عاشق نقاشي بود. درس هم مي خواند و فکر نمي کرد روزي بي گناه اعدام شود. آنقدر در زندان سختي کشيده بود که مي شد زجرهايش را از نقاشيهايش ديد. آن روز از زندان بيرون آمدم و او در آن جايي که اعدام شد ماند.
ساعت هفت صبح يک روز تعطيل، دادستان نامرد رشت با چند نفر از جيره بگيرانش به زندان رفتند. روز تعطيل دل آرام را صدا کردند. گويي به شکار آهو رفته بودند. و مي خواستند آهويي زيبا شکار کنند. آهويي که از جنس آدمي زاد بود. و حيواناتي وحشي همچون گرگ مي خواستند اين آهوي زيبا را از پاي در آوردند و جلوي کشيدن نقاشي هايش را بگيرند. به سالن مرگ مي برند. تلفني به او مي دهند و خنده اي مي کنند و مي گويند به مادرت زنگ بزن و بگو که تا چند دقيقه ديگر اعدام مي شود. گوشي را مي گيرد دستانش مي لرزد و التماس مي کند و مي گويد من قاتل نيستم من را نکشيد. من را نکشيد. همه مي دانستند که او قاتل نيست اما براي روز تعطيلشان نياز به تفريح و شکار داشتند و هيچ شکاري بهتر از دل آرام براي آنها نبود. آهويي زيبا، با چشماني هيجان انگيز و چهره اي نوراني و … به مادرش زنگ مي زند و جريان را به مادرش با صداي لرزان مي گويد…. مادرش تلفن را قطع مي کند. قرآن را بر مي دارد و به سمت زندان رشت مي رود. در زندان را با هر دو دست مي کوبد. التماس مي کند. جيغ مي زند و فرياد مي کشد ولي کسي در را باز نمي کند. شکارچيان شکارشان را زده بودند. درب بزرگ زندان باز مي شود و آمبولانسي که دل آرام، آرام گرفته بود بيرون مي رود و …. در مراسم اعدام شرکت کرده بودم و مي توان تصور کنم که چطور اعدام شده است. او باورش نمي شود که اعدام خواهد شد. اراده اش را از دست مي دهد. ديگر توان فکر کردن ندارد. گرگها دور او جمع شده بودند. چاره اي نداشت جز التماس کردن هاي بي پاسخ… دو دست او را مي گيرند. به سمت چارپايه مرگ مي برند. دل آرام همچنان التماس مي کند. او در زماني که قتل اتفاق افتاده بود ۱۷ سال بيشتر نداشت و اگر هم قاتل بود باز هم به خاطر سنش حقش مرگ نبود. همانطور که حق هيچ انساني مرگ نيست. طناب آبي رنگ کلفت دار را به گردنش مي اندازند. گرگها مست نگاه دل آرام مي شوند. و از مرگش لذت مي برند. دادستان رشت دستور مي دهد که چارپايه را بکشيد. دل آرام آويزان مي شود. مي لرزد. آرام مي گيرد و ….. جهاني در ماتم مرگ دل آرام مي گريد….
ماها از اين جريان گذشت. هيچ کس باورش نمي شد که اين آهوي زيبا، اينگونه شکار گرگ هاي درنده شوند.
چند روز پيش شنيدم امير حسين کسي که قاتل اصلي پرونده دل آرام بود در زندان رشت خود را به دار آويخته است. يکي از هم سلولي هايش که به تازگي آزاد شده بود را مي شناختم. توانستم تلفني از او به دست آوردم. با او صحبت کردم و مي گفت. امير حسين قبل از اعدام دل آرام چندين بار دادستان رشت را خواسته بود و گفته بود که دل آرام قاتل نيست و قتل توسط او انجام شده است. بعد از اينکه دل آرام اعدام شد نيز نامه اي نوشت و گفت او بي گناه بوده است. دادستان يک بار به زندان مي رود و او را تهديد مي کند که اگر چيزي بگويد او را خواهد کشت. او مي گفت هيچ کس نمي خواست حرفهاي امير حسين را بشنود. بعد از مرگ دل آرام افسرده بود و زندگي اش به سختي مي گذشت و در نهايت براي آرامش وجدانش تصميم گرفت خود را حلق آويز کند.
دل آرام قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمين به قتلي که قاتل نيستند و نمونه هاي بسياري را در زندان ديده ام اما خشونت طلبي حاکمان جمهوري اسلامي به گونه اي است که تنها به اعدام مي انديشند و به کشتن انسان هاي بي گناه.
حال چه کسي پاسخگوست؟ چه کسي پاسخ اين بي عدالتي را خواهد داد؟ چطور مي توان جان دل آرام را احيا کرد؟ او بي گناه بود و گناهش تنها کشيدن نقاشيهايش و بازي با دنياي کودکي اش بود که تقدير اعدامش را رقم زد. آيا گناه او ايراني بودنش بود يا عاشق بودنش؟؟؟؟؟
محمد مصطفايي يکي از وکلاي دل آرام داربي
محمد مصطفايي: درايام نوروز سال ۱۳۸۷ تصميم گرفتم به زندان رشت برم و دختري نقاش که در انتظار اعدام بود را ببينم. تصميمم آني بود و فرداي روز تصميم با خودروي شخصي ام به سمت رشت رفتم. دلهره عجيبي داشتم اما دوست داشتم دل آرام درابي دختري که در سن ۱۷سالگي به اتهام قتل بازداشت شده بود را ببينم. دوست داشتم برايش کاري انجام دهم. چند بار درباره ماجرايش در روزنامه ها مطالبي نوشته بودم. به رشت رسيدم و بعد از اخذ دستور از داديار ناظر زندان به اتاقي که زندانيان را براي ملاقات به آنجا مي آوردند رفتم. چند مامور هم در اين اتاق بودند. وقتي دستور قاضي را به يکي از آنها دادم. مسئول مربوطه به من نگاه کرد و گفت آقاي مصطفايي شما هستيد. گفتم بله چطور. گفت هيچ. در مورد شما زياد شنيده بودم و اميدوارم بتوانيد کاري براي دل آرام انجام دهيد تا اعدام نشود. اين مامور مي دانست که ديگر کاري از دست کسي بر نمي آيد. تقدير دل آرام دارابي اعدام است و چون دستي قدرتمند کمر بر اعدام اين جوان بسته است. اعدامش حتمي است.
مسئول دفتر تلفن را برداشت و به کسي که آنطرف تلفن بود گفت. بگوييد دل آرام به اتاق ملاقات بيايد. استرس عجيبي داشتم. دختري را مي خواستم ببينم که قبلا در مورد پرونده اش در مطبوعات اظهار نظر کرده بودم. نيم ساعتي منتظر ماندم. از پشت پنجره، دختري با موهاي رنگ شده و صورت سفيد و نوراني به نزديک اتاق ملاقات مي آمد و يک خانم که مشخص بود از مامورين زندان بود. او را همراهي مي کرد. هر چه قدر نزديک تر مي شد. شدت ضربان قلب من نيز بيشتر مي شد. درب اتاق ملاقات باز شد. دخترک نگاه به من کرد و تا من را ديد شناخت. نمي توانست حرفي بزند. مي خنديد و از خوشحالي اشک مي ريخت. گفت فکر نمي کردم کسي به ملاقاتم بيايد و شما اولين نفري هستيد که در سال جديد به ملاقات من مياييد. به او گفتم که چه کمکي از دست من بر مي آيد که برايتان انجام دهم. گفت دوست دارم شما هم وکيل من باشيد. ولي آقاي خرمشاهي روي پرونده کار مي کند. به او گفتم از ماجرايي که برايت اتفاق افتاده است را برايم يک بار ديگر تعريف کنم.
دل آرام شروع کرد به تعريف کردن ماجرا و گفتن از بي گناهي خودش. او مي گفت که قاتل نيست و قاتل امير حسين است. من چون او را خيلي دوست داشتم و سن و سالم هم کم بود. قتل را به گردن گرفتم. او از روز ماجرا تعريف کرد و از اينکه به پدرش دروغ گفته که قاتل است و قتل را به گردن گرفته است. زماني که تعريف مي کرد اشک از چشمانش جاري بود. قسم مي خورد که مرتکب قتل نشده است و مي گفت هيچ کس حرفش را باور نمي کند. مي گفت دادستان رشت چند بار او را کنار کشيده و تهديد کرده است که اعدامش خواهد کرد.
چهره دل آرام مظلومانه مي گفت که قاتل نيست. با تمام موکليني که داشتم فرق مي کرد. نگاهش، مظلوميتش و حرکاتش. خودش را خوب نگه داشته بود. آرايش مي کرد و موهايش را مدام رنگ مي کرد و مي گفت در زندان بيشتر اوقاتش را به نقاشي کردن مي گذراند. عاشق نقاشي بود. درس هم مي خواند و فکر نمي کرد روزي بي گناه اعدام شود. آنقدر در زندان سختي کشيده بود که مي شد زجرهايش را از نقاشيهايش ديد. آن روز از زندان بيرون آمدم و او در آن جايي که اعدام شد ماند.
ساعت هفت صبح يک روز تعطيل، دادستان نامرد رشت با چند نفر از جيره بگيرانش به زندان رفتند. روز تعطيل دل آرام را صدا کردند. گويي به شکار آهو رفته بودند. و مي خواستند آهويي زيبا شکار کنند. آهويي که از جنس آدمي زاد بود. و حيواناتي وحشي همچون گرگ مي خواستند اين آهوي زيبا را از پاي در آوردند و جلوي کشيدن نقاشي هايش را بگيرند. به سالن مرگ مي برند. تلفني به او مي دهند و خنده اي مي کنند و مي گويند به مادرت زنگ بزن و بگو که تا چند دقيقه ديگر اعدام مي شود. گوشي را مي گيرد دستانش مي لرزد و التماس مي کند و مي گويد من قاتل نيستم من را نکشيد. من را نکشيد. همه مي دانستند که او قاتل نيست اما براي روز تعطيلشان نياز به تفريح و شکار داشتند و هيچ شکاري بهتر از دل آرام براي آنها نبود. آهويي زيبا، با چشماني هيجان انگيز و چهره اي نوراني و … به مادرش زنگ مي زند و جريان را به مادرش با صداي لرزان مي گويد…. مادرش تلفن را قطع مي کند. قرآن را بر مي دارد و به سمت زندان رشت مي رود. در زندان را با هر دو دست مي کوبد. التماس مي کند. جيغ مي زند و فرياد مي کشد ولي کسي در را باز نمي کند. شکارچيان شکارشان را زده بودند. درب بزرگ زندان باز مي شود و آمبولانسي که دل آرام، آرام گرفته بود بيرون مي رود و …. در مراسم اعدام شرکت کرده بودم و مي توان تصور کنم که چطور اعدام شده است. او باورش نمي شود که اعدام خواهد شد. اراده اش را از دست مي دهد. ديگر توان فکر کردن ندارد. گرگها دور او جمع شده بودند. چاره اي نداشت جز التماس کردن هاي بي پاسخ… دو دست او را مي گيرند. به سمت چارپايه مرگ مي برند. دل آرام همچنان التماس مي کند. او در زماني که قتل اتفاق افتاده بود ۱۷ سال بيشتر نداشت و اگر هم قاتل بود باز هم به خاطر سنش حقش مرگ نبود. همانطور که حق هيچ انساني مرگ نيست. طناب آبي رنگ کلفت دار را به گردنش مي اندازند. گرگها مست نگاه دل آرام مي شوند. و از مرگش لذت مي برند. دادستان رشت دستور مي دهد که چارپايه را بکشيد. دل آرام آويزان مي شود. مي لرزد. آرام مي گيرد و ….. جهاني در ماتم مرگ دل آرام مي گريد….
ماها از اين جريان گذشت. هيچ کس باورش نمي شد که اين آهوي زيبا، اينگونه شکار گرگ هاي درنده شوند.
چند روز پيش شنيدم امير حسين کسي که قاتل اصلي پرونده دل آرام بود در زندان رشت خود را به دار آويخته است. يکي از هم سلولي هايش که به تازگي آزاد شده بود را مي شناختم. توانستم تلفني از او به دست آوردم. با او صحبت کردم و مي گفت. امير حسين قبل از اعدام دل آرام چندين بار دادستان رشت را خواسته بود و گفته بود که دل آرام قاتل نيست و قتل توسط او انجام شده است. بعد از اينکه دل آرام اعدام شد نيز نامه اي نوشت و گفت او بي گناه بوده است. دادستان يک بار به زندان مي رود و او را تهديد مي کند که اگر چيزي بگويد او را خواهد کشت. او مي گفت هيچ کس نمي خواست حرفهاي امير حسين را بشنود. بعد از مرگ دل آرام افسرده بود و زندگي اش به سختي مي گذشت و در نهايت براي آرامش وجدانش تصميم گرفت خود را حلق آويز کند.
دل آرام قاتل نبود و هستند صدها نفر از متهمين به قتلي که قاتل نيستند و نمونه هاي بسياري را در زندان ديده ام اما خشونت طلبي حاکمان جمهوري اسلامي به گونه اي است که تنها به اعدام مي انديشند و به کشتن انسان هاي بي گناه.
حال چه کسي پاسخگوست؟ چه کسي پاسخ اين بي عدالتي را خواهد داد؟ چطور مي توان جان دل آرام را احيا کرد؟ او بي گناه بود و گناهش تنها کشيدن نقاشيهايش و بازي با دنياي کودکي اش بود که تقدير اعدامش را رقم زد. آيا گناه او ايراني بودنش بود يا عاشق بودنش؟؟؟؟؟
محمد مصطفايي يکي از وکلاي دل آرام داربي
اشتراک در:
پستها (Atom)