۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه
۱۲ استان از ۳۱ استان ظرف 50 سال آینده ذخایر آبی خود را به پایان خواهند رساند/حدود 118 میلیون هکتار در حال تبدیل شدن به بیابان
>- موسسه «صلح آمریکا» نوشت: در حال حاضر خطری که از جانب بحران قریبالوقوع زیستمحیطی ایران احساس میشود، به مراتب بیش از خطر دشمنان خارجی و منازعات سیاسی داخلی است.
به گزارش سرویس بین الملل سایت خبری تیک Tik.ir، طبق گزارش «سازمان جنگلها، مراتع، و آبخیزداری ایران» که در اواسط سال 2013 منتشر شده بود، بیش از دو سوم خاک ایران -در حدود 118 میلیون هکتار- به سرعت در حال تبدیل شدن به بیابان است.
«عیسی کلانتری» ، مشاور رئیس جمهور در گفتوگویی هشدار داده بود که «مشکل اصلیای که ما را تهدید میکند و از اسرائیل، و آمریکا و دعواهای سیاسی و... خطرناکتر است... این است که فلات ایران دارد غیرقابل سکونت میشود... اگر وضعیت اصلاح نشود، ایران 30 سال دیگر کشور ارواح میشود.»
وی در این مصاحبه به شرح آینده هشدارآمیز دریاچههای خشکشده و سفرههای خالی آبهای زیرزمینی میپردازد، که احتمالاً میلیونها ایرانی را وادار به ترک محل سکونت خود خواهد کرد.
طبق شاخص عملکرد زیستمحیطی سال 2012 که از سوی دانشگاههای یِیل و کلمبیا انجام شده و 22 فاکتور محیطی چون منابع آب، آلودگی هوا، تنوع زیستی، و تغییرات آب و هوایی را مورد بررسی قرار داده بود، ایران از میان 132 کشور مورد مطالعه، در جایگاه 114 ام قرار گرفت.
آب
منابع آب شیرین ایران تحت فشار برداشتهای غیرقابل تحملی قرار دارند. ۹۰ درصد خاک ایران را -که منطقهای اندکی کوچکتر از ایالت آلاسکا [در آمریکا] را دربرمیگیرد- سرزمینهای خشک یا نیمه خشک تشکیل میدهند و تقریباً دو سوم حجم بارندگی کشور پیش از آنکه بتواند رودها را پر آب کند، تبخیر میشود. در نتیجه، ایران بیش از نیمی از آب مورد نیاز خود را با برداشت از آبخوانها تأمین میکند، و مصرف عمومی به سرعت در حال تحلیل بردن منابع زیرزمینی است. با نرخ کنونی مصرف بیرویه آب در ایران، ۱۲ استان از ۳۱ استان این کشور، ظرف 50 سال آینده ذخایر آبی خود را به پایان خواهند رساند.
سیاستهای اقتصادی ایران بر وخامت این مشکل افزودهاند. بهرهبرداری از آبهای زیرزمینی برای مالکان چاهها آزاد است و به علت وجود یارانههای دولتی، مصرفکنندگان تنها بخشی از هزینههای واقعی مصرف انرژی لازم برای پمپاژ آب به سطح را میپردازند. سالانه 4 میلیارد مترمکعب از آبهای زیرزمینی غیرقابل بازگشت ایران، به سطح زمین پمپاژ میشوند.
آبهای سطحی ایران نیز با مشکل مشابهی مواجهند. غالب رودخانههای ایران به لحاظ آبشناختی خشک شده یا در حال خشک شدن هستند، به این معنا که منابع تجدیدپذیر آبرسانی این رودخانهها هماینک نیز به پایان رسیده است.
در نتیجه، این آبهای سطحی، ظرفیت مازاد اندکی برای تأمین تقاضای جمعیت رو به رشد ایران در سالهای خشک آینده دارند که به تناوب تکرار میشوند -دورههایی که میزان بارش زیر حد میانگین است. مصرف نادرست آب در نزدیکی سرچشمهها، بر امکان تأمین نیازهای آبی نواحی دوردستتر تأثیر نامطلوبی میگذارد. برای مثال در شمال غربی ایران، احداث سدها (مانند کارون 3) ، سیستم نادرست آبیاری، و خشکسالی منجر به کاهش حجم 13 رودی شده است که دریاچه ارومیه را سیراب میکردند، و اکنون این دریاچه، که بزرگترین دریاچه خاورمیانه محسوب میشود بیش از 60 درصد حجم خود را نسبت به سال 1995 از دست داده است. در منطقه جنوب غرب نیز دریاچه بختگان که زمانی دومین دریاچه بزرگ ایران بود، تحت تأثیر توأمان خشکسالیهای طولانیمدت و احداث سد بر روی رود کر، اکنون کاملاً خشک شده است.
خطر کشاورزی
مشکلات آبی ایران در حال آسیب زدن به اقتصاد ملی این کشور است. 10 درصد تولید ناخالص داخلی ایران حاصل فعالیت بخش کشاورزی است که نزدیک به یک چهارم نیروی کار ایران را نیز در استخدام خود دارد. به علاوه فعالیت این بخش، از امنیت غذایی ملی نیز پشتیبانی میکند. در حقیقت نیز تهران با راهبردی دوگانه برای پیشبرد خودکفایی در تولید محصولات اساسی از طریق افزایش همزمان عرضه و تقاضا، اقدام به اختصاص یارانهای مساوی به تولیدکننده و مصرفکننده کرده است.
با این حال، اکنون امنیت غذایی ایران در خطر است، زیرا بخش کشاورزی با اختصاص 92 درصد از کل مصرف آب کشور به خود، تنها در حدود 66 درصد نیاز غذایی 79 میلیون نفر جمعیت ایران را تولید میکند. تهران ناچار از وارد کردن 37 درصد باقیمانده است؛ و تشدید «تنش آب» خطر کاهش بیشتر توان تولید بخش کشاورزی را هشدار میدهد، که به نوبه خود منجر به افزایش هزینه واردات و وخیمتر کردن فشارهای مالی خواهد شد. در حقیقت، نیازهای بخش کشاورزی، اکنون حتی در حال صدمه زدن به امنیت غذایی کشور است. برای مثال خاک برخی مناطق، چون دشت مرکزی کاشان، به سبب برداشت بیش از اندازه از آبهای زیرزمینی که منجر به تحلیل رفتن سفرههای آب شده است، به شورهزاری بدل شده و امکان کشاورزی در این مناطق کاملاً از بین رفته است.
انتخابی دشوار
رقابت برای دستیابی به منابع محدود آب از همین حالا نیز منجر به بالا گرفتن تنشها و درگیریها، چه در داخل ایران و چه در مناطق مرزی و در مقابله با همسایگان این کشور شده است.
در اوایل سال 2013، کشاورزان اصفهانی پمپی را که آب رودخانه محلی اصفهان [زایندهرود] را به شهر یزد در فاصله 185 مایلی [300 کیلومتری] میفرستاد، تخریب کردند. این مسئله در ادامه منجر به یک هفته تظاهرات و کمبود و جیرهبندی آب در یزد شد.
در سال 2011، مرزبانان ایرانی پس از عبور از مرز افغانستان و تلاش برای باز کردن یک کانال آب 18 مایلی [30 کیلومتری] از رود هلمند به ایران، با نیروهای افغان درگیر شدند. در دهه 1980، جرقه طولانیترین جنگ تاریخ مدرن خاورمیانه، بر سر دو ادعای رقیب در خصوص کنترل آبراهه راهبردی شطالعرب [اروند رود] ، میان ایران و عراق، روشن شد.
افزایش فشارها بر منابع آبی ایران، انتخاب دشواری را در میان مصارف مختلف رقیب تعریف میکند. در حوضه کرخه، مدیریت منابع آبی باید تصمیم بگیرد که با کاهش جریان آب رودخانه چه کند -آیا این آب را در سد کرخه نگه داشته تا بتواند از آن برای تولید برق استفاده کند یا اینکه مسیر آب به نواحی پاییندست را باز کند تا بتواند منطقهای را که به عنوان سبد غذایی ایران شناخته میشود، آبیاری کند.
آلودگی
ایران با خطرات زیستمحیطی جدی دیگری نیز مواجه است. طبق گفته «سازمان بهداشت جهانی» ، سه شهر از پنج شهر نخست در فهرست آلودهترین شهرهای جهان -اهواز، کرمانشاه، و سنندج- در ایران قرار دارند که میزان آلودگی هوا در این شهرها از چهار تا هفت برابر سطح قابل قبول سازمان بهداشت جهانی برآورد شده است. ایران به سبب کیفیت نامطلوب هوا در سرتاسر کشور، از میان 91 کشور مورد بررسی، در جایگاه 86ام قرار گرفته است. آلایندههای هوا، تنها در تهران منجر به مرگ سالانه بیش از 5،500 نفر بر اثر بیماریهای قلبی و عروقی، و تنفسی میشوند.
از سویی انتظار میرود که روند تغییرات آب و هوای جهانی نیز بر عمق معضلات زیستمحیطی ایران بیفزاید. به گفته «سازمان حفاظت از محیط زیست» ایران، تغییرات دما و میزان بارشها، امکان برخورداری از آب پاک، به ویژه در مناطق روستایی را کاهش خواهد داد و این نیز به نوبه خود منجر به گسترش بیماریهای انتقالی از راه آب خواهد شد. دمای بالاتر و حجم پایینتر بارندگی میتواند تا سال 2050، تا 30 درصد از محصول غلات بکاهد. طبق تحلیلی که از سوی هلند منتشر شده است، تغییرات آب و هوا میتواند تا سالهای 2050-2040، 15 تا 19 درصد از مجموع منابع آبهای تجدیدشونده ایران را کاهش دهد؛ و در آن زمان، میزان نیاز سالانه آب ایران، بیش از 40 درصد فراتر از حجم منابع تجدیدشونده آب این کشور خواهد بود.
هزینهها
میزان خسارات -ناشی از تنش آب، بیابانزایی، و آلودگی- میتواند در بلندمدت منجر به ایجاد مشکلات تضعیفکنندهای برای اقتصاد کشور شود. طبق برآورد «بانک جهانی» ، هزینه سالانه تخریب محیط زیست در ایران، هماینک نیز به میزان هولناک 5 تا 10 درصد تولید ناخالص داخلی رسیده است. در مقایسه، به گفته «اداره حسابرسی دولت آمریکا،» تحریمهای طاقتفرسای واشنگتن و جامعه بینالمللی، در سال 2012 تنها توانستند 4/1 درصد از تولید ناخالص داخلی ایران را کاهش دهند. و با گذشت زمان، این منابع ارزشمند بیشتر تحلیل رفته، حاصلخیزی بیشتر کاهش یافته، و سلامت عمومی بیش از پیش آسیب خواهد دید.
سوء مدیریت نیز سهم بسزایی در مشکلات زیستمحیطی ایران دارد. شهرهای ایران یک سوم منابع آب خود را از طریق نشتی لولههای آب از دست میدهند. سیستم آبیاری این کشور نیز ناکارآمد بوده و از بازدهی بسیار پایینی برخوردار است. بیش از نیمی از حجم آب منابع تجدیدشونده ایران که در بخش کشاورزی مصرف میشود، به هدر میرود. ایران برای عبور از چالشهای زیستمحیطی، به تنظیم مجدد سیاستها و منابع خود نیاز دارد. به گفته کارشناسان، هزینه فناوریهای جدید، بکارگیری شیوههای صرفهجویی، و دیگر اقداماتی که میتواند تأمین آب مورد نیاز ایران در سال 2050 را امکانپذیر سازد، حداکثر به 3 میلیارد دلار در سال خواهد رسید.
ایران اخیراً گامهای مثبت مهمی در جهت رفع این مشکلات برداشته است. طرح توزیع هدفمند یارانهها که از سال 2010 آغاز شد، به تدریج مصرفکنندگان را وادار به پرداخت هزینههای واقعی آبرسانی کرده، و انگیزه آنان را برای صرفهجویی در مصرف، و افزایش بازده شیوههای مصرف خود سوق خواهد داد. قرار بود درآمدهای ذخیرهشده حاصل از کاهش یارانههای انرژی، صرف پشتیبانی از طرحهایی برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای و آلودگی هوا شود. اما اصلاح توزیع یارانهها، پس از مرحله اول متوقف شد؛ و به علاوه به نظر نمیرسد که این اصلاحات در راستای مواجه با چالشهای زیستمحیطی طراحی شده یا موثر بوده باشند. بحران قریبالوقوع زیستمحیطی ایران به انقلاب سبز فراگیری در سیاستگذاریهای ملی نیاز دارد
علی اکبر دهخدا در سوگ جهانگیرخان صوراسرافیل
یاد آر ز شمع مرده یار آر
.
ای مرغ سحر، چو این شب تار- بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روح بخش اسحار – رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار – محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار- واهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر
.
ای مونس یوسف اندر این بند- تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکر خند- محسود عدو به کام اصحاب
رفتی بر یار خویش و پیوند- آزاد تر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند- در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
.
چون باغ شود دوباره خرم- ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم- آفاق نگارخانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم- تو داده ز کف قرار و تمکین
زان نوگل پیش رس که در غم- ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی، فسرده یاد آر
.
ای همره تیه پور عمران- بگذشت چو این سنین معدود
وان شاهد نغز بزم عرفان- بنمود چو وعد خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان- هر صبح شميم عنبر و عود
زان كو به گناه قوم نادان- در حسرت روي ارض موعود
برباديه جان سپرده ،يادآر
.
چون گشت زنو زمانه آباد -ای کودك دوره طلايي
وز طاعت بندگان خود شاد- بگرفت ز سر خدا ،خدايي
نه رسم ارم ،نه اسم شداد – گل بست زبان ژاژخايي
زان كس كه ز نوك تيغ جلاد- ماخوذ بجرم حق ستايي
تسنيم وصال خورده ،يادآر
علی اکبر دهخدا
سنگ نگاره های پنج هزار ساله اردکان در مراسم عروسی دیده شدند
سنگنگارههای پنج تا 10 هزار ساله اردکان یزد که مدتی پیش در یک منطقه باستانی کشف شده بودند و قرار بود در موزه فرهنگ اردکان نگهداری شوند، اکنون به عنوان صندلی در مجالس ازدواجی که یک مرکز فرهنگی هنری برگزار می کند، کاربرد دارند.
به گزارش خبرنگار مهر، محوطه تاریخی مفیدی 50 کیلومتر با مرکز شهرستان اردکان در استان یزد فاصله دارد و در این محوطه حدود چهار سال پیش سنگ نگاره هایی کشف شد که 5 تا ده هزار سال قدمت داشتند. این سنگنگارهها شامل 52 نقاشی مانند صحنههایی از شکار بزکوهی، یوزپلنگ و نقوش باستانی بود منتها بهدلیل نداشتن شرایط امنیتی مناسب، افراد بسیار کمی از وجود محوطه مفیدی و موقعیت جغرافیایی منطقه اطلاع داشتند. با این وجود این محوطه در فهرست آثار ملی ثبت شد.
تا اینکه آبان ماه سال گذشته معاون میراث فرهنگی یزد در گفتگو با خبرنگار مهر از تخریب این سنگ نگاره های چند هزار ساله خبر داد و گفت: پس از آنکه یکی از متخلفان به بهانه پیدا کردن معدن در حوالی شهرستان اردکان محوطه تاریخی چند هزار ساله ای به نام مفیدی را با لودر و بیل مکانیکی به صورت کامل تخریب کرد موضوع را در دو بخش کارشناسی و حقوقی پیگیری کردیم. گروهی از کارشناسان به محل اعزام شدند و بخشی از سنگها را که روی هم تلنبار شده بود بررسی کردند.
تا اینکه آبان ماه سال گذشته معاون میراث فرهنگی یزد در گفتگو با خبرنگار مهر از تخریب این سنگ نگاره های چند هزار ساله خبر داد و گفت: پس از آنکه یکی از متخلفان به بهانه پیدا کردن معدن در حوالی شهرستان اردکان محوطه تاریخی چند هزار ساله ای به نام مفیدی را با لودر و بیل مکانیکی به صورت کامل تخریب کرد موضوع را در دو بخش کارشناسی و حقوقی پیگیری کردیم. گروهی از کارشناسان به محل اعزام شدند و بخشی از سنگها را که روی هم تلنبار شده بود بررسی کردند.
این بحث در مورد آسیمیلاسیون یا همگونخواهی و همگونسازی است. واژه مزبور در حوزههای گوناگون به کار میرود. در رابطه با سوخت و ساز گیاهان (آسیمیلاسیون نیتروژن در گیاه)، در رابطه با فیزیولوژی (گوارش و جذب)، در رابطه با آواشناسی و زبان، همچنین در حوزه علوم انسانی و سیاسی…
در برخی جوامع، اکثریت حاکم تلاش میکند تا گروههای انسانی کوچکتر را از فرهنگ و زبان مادری محروم کرده و با یکسان سازی در داخل جامعه بزرگتر حل کند. این هم نوعی آسیمیله کردن است. ولی به بحث ما مربوط نمیشود.
آسیمیلاسیون و دوزخیان روی زمین
«ژان پل سارتر» در مقدمه کتاب «دوزخیان روی زمین» اثر «فرانتز فانون» آنجا که به روشنفکر سازی غرب برای کشورهای شرقی گوشه میزند واژه آسیمیلاسیون را بهکار برده است.
«عده ای از جوانان آسیایی و آفریقایی را چند ماهی به آمستردام، پاریس، لندن، بروکسل و… میآوریم و در شهر میگردانیم، پس از چند روز لباس اروپایی تنشان میکنیم و اصطلاحات اروپایی را به آنها یاد میدهیم و محتویات فرهنگیشان را ازشان خالی میکنیم، آنگاه شکل بلندگوهای پوک و پوچی میگیرند که باید آنها را به کشورشان بازگردانیم. آن وقت ما هرچه بگوییم، آنها مانند دره ای که صدا را منعکس میکند حرفهایمان را بی آنکه معنایش را بفهمند، تکرار میکنند و نچه ما عمل کنیم، در حد ادا در آوردن انجام میدهند و خیال میکنند که خودشان هستند که میگویند و انجام میدهند.اینها آسیمیله هستند.»
معمولاً افرادی که از پیشینه و تاریخ و فرهنگ و تمدن ماقبل خود بیزارند پناهنده نیروها و الگوهایی میشوند تا خلاء درونی آنان را پر نماید.
…
آنچه در این بحث اشاره میکنم آسیمیلاسیون به معنای «تشبه به غیر» است و نمونه های زیادی می توان بر آن یافت.
فریدون هویدا (برادر امیر عباس هویدا) در کتاب «قرنطینه» Les Quarantaines داستان بیگانگی و بیریشگی یک نفر مصری را شرح میدهد که به معنی واقعی کلمه آسیمیله شده و خود را گم کرده است. در فرانسه تحصیل میکند امّا آنجا او را فرانسوی به حساب نمیآورند و در مصر هم، مصری محسوب نمیشود. دائم در قرنطینه است. البتّه خودش به قرنطینه نرفته، او را به ضرب دگنگ در قرنطینه نشاندهاند. نه فرانسوی است و نه عرب. آسیمیله و مجنون است.
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود
بعد از انقلاب شماری از کسانیکه با عقاید و آرمان خویش وداع گفته و نام خودشان را تواب میگذاشتند، گاه به معنی واقعی کلمه به بازجویان شبیه میشدند. نه فقط در شلاق زدن و توپ و تشر به زندانیان، بلکه در شکل لباس پوشیدن و در ادا و اطوار ظاهری هم.
در بند زنان اینگونه افراد گاه اسم خودشان را از مثلاً شهناز و مهناز به فاطمه و زینب تغییر داده، بیشتر اوقات روزه میگرفتند و سر سجاده ذکر میگفتند و تمام و کمال در چادر سیاه میرفتند و کلماتی چون معصیت و عذاب و کافر و منافق از زبانشان و مفاتیح الجنان از دستشان نمیافتاد.
در بند مردان هم همینطور، برخی خودشان را نه کامبیز و بیژن، بلکه مصطفی و روح الله خطاب میکردند. تحت الحنک میبستند (ریش میگذاشتند) و سرهایشان را میتراشیدند. یقه آخوندی داشتند و به جای مرسی و متشکرم، میگفتند صبحکم الله بالخیر
نه اینکه همه شان فیلم بازی کنند. نه، واقعاً آسیمیله و خُل و چِل شده و از خود بی خود بودند. به جای مسئول تشکیلاتی دیروز، برادر بازجو و حاج آقا لاجوردی بت میشد و نظرات گهربارشان حرف نداشت. هر که را آنها قرار بود بکوبند و برایش پاپوش بدوزند، اینها هم میکوبیدند و توی نخش میرفتند و گاه کاسه گرم تر از آش هم میشدند.
تا از بالا خط میآمد بس کنید غائله ختم می شد و اگر گرا می دادند پرونده سازی و افترا و تهمت از نو کلید میخورد.
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود. همه در جلد بازجو رفته و از جنس او شده بودند. من آنجا به وضوح آسیمیله شدن را میدیدم و به عمق این کلام پیامبر پی میبردم که:
مَنٌ تَشَبَّهَ بِقَوٌمٍ فَهُوَ مِنٌهُمٌ
هرکه به قومی شبیه شد پس خود او از آنها است.
…
با «جبر جو»ی که ایجاد میشد همه در «بندگی خودخواسته» به مسابقه پرداخته، از هم جلو میزدند و خودشیرنی بیشتری میکردند. آسیملاسیون اینجا و همه جا، بیانگر رابطه و عمل یک جانبهای است که ازمابهتران بر مریدان خویش اجرا میکنند.
از آنجا که کلمات مثل موجودات زنده نشو و نما دارند، میتوان به هر کنش و واکنشی که به دگردیسی بی بنیاد در رفتار انسانی میانجامد آسیمیلاسیون نامید.
اینکه شخصی به هر دلیل خودش را به آقابالاسر و معبود خودش شبیه سازد و در دستگاه و گفتمان او برود و اصالت و شخصیت خودش را گم کند و اگر هم پیدا کرد از آن نفرت داشته باشد نمونه بارز آسیمیلاسیون است.
زاغ راه رفتن خودش را هم از یاد برد
کسیکه به بندگی خودخواسته میافتد کمکم به احساس شرم از خویش دچار میشود. و چاره ای جز کتمان خویش یا تشبه به غیر (به آقا بالاسر) ندارد. جنین موجود تهی از فردیت (فردیت فرابرنده) از رخت خودش بیرون رفته، توخالی و الینه میشود و بر این مجنون صفتی کور، نام عشق میگذارد و واله و شیدا میشود.
مثل «زاغ»ی که شیفته «کبک» شد و میخواست همانند او راه برود اما از هوش و حواس رفت و راه رفتن خودش را هم از یاد برد.
این قصه پر غصه را جامی در شعر «زاغ وکبک» به تصویر کشیده است.
زاغی از آنجا که فراغی گزید / رخــت خـود از بــاغ بــه راغـی کـشـید
دید یـکی عرصه به دامان کوه / عــرضــه ده مــخـزن پــنــهــان کـــــوه
نـادره کـبکی بـه جمال تمام / شــاهـــد آن روضــه ی فــیـروزه فـــــام
تــیــزرو تــیــزدو تــیـزگـام / خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
هم حرکاتش متناسب به هم/ هــم خُــطُــواطــش مـتـقارب بــه هـم
خُطُوات : جمع خطوه به معنی گام، قدم، فاصله میان دو پا در راه رفتن
زاغ چو دید آن ره و رفتار را / وان روش وجـــنــبـــش هـــمـــوار را
بــادلــی از درد گــرفتار او / رفــت بـــه شـــاگــــردی رفــتــار او
بازکشید از روش خویش پای / در پــی او کــــرد بـــه تــقــلـید جای
بـر قــدم او قــدمی میکشید / وز قــلـــم او رقـــمـــی میکـشـید
درپی اش القصه درآن مرغزار / رفـت بـراین قـاعـده روزی سه چهار
عــاقبت از خامی خود سوخته / رهــروی کـبـک نــیـــامــــوخـــتـه
کرد فراموش ره و رفتارخویش / مــانـد غـرامـت زده از کــار خـویش
بالای چشم لیلی، ابرو نیست
خلاصه کلام، زاغ خودش را گم کرد و شَل و فشل (آسیمیله) شد. آسیمیلاسیون را در داستان لیلی و مجنون هم به خوبی میتوان دید. از کند و کاو در نام مجنون که با جن و جنون قوم و خویش است میگذریم. میدانیم که شخصیت واقعی مجنون در زیر شخصیت ثانویه او پنهان میشود و او جز خوبی لیلی هیچ چیز دیگری نمیبیند. خدا نکند کسی بگوید بالای چشم لیلی ابروست. چشم و چار طرف را کور میکند تا حساب کار دستش بیاید و دیگران هم عبرت گیرند.
…
شاید عشق مجنون در آن داستان نمادین با ازخودگذشتگی و یگانگی همراه بود و نه با دهنه زدن بر خرد و خودسپاری کور.
عقل از مرتبه عشق ندارد خبری / چون از این مرحله دور است خیابانی چند
عشق سینه مردمان را از کینه تهی میکند و به محبت میآمیزد آنجا که او فرمانرواست. ادب هست و بی آدبی نیست. مهر هست و کین نیست.
عشق پاک و زیباست و عاشقی کردن اصالتاً کاری خدایی است. اما هر عشقه و کنش و واکنشی عشق نیست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
به خیال خود عشق میورزیم اما در واقع آسیمیله شده و به معنی منفی کلمه از خود بی خود میشویم.
چرا؟ چون از مجنون تنها این را آموختهایم که به لیلی کسی نگاه چپ نکند و جز خوبی او را نبیند. لیلی را (منظور از لیلی مراد ما ست، هر که و هر چه که هست) مطلق نموده در هاله های نور میبریم و آن دوردستها مینشانیم…
گویی بین خودمان با او یک فاصله کیفی بی نهایت است! غافل از اینکه فاصله، فاصله ای کمی و محدود است و پیامبرش هم میگفت: إِنَّمَآ أَنَاْ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ (من هم آدمی مثل شما هستم)
فاصله کمی و محدود است اما هیچکس باور نمیکند و تا این ابهام و آن پرسش پیش میآید گفته میشود:
«ببین، یه چیزایی هست که ما نمیدونیم.»
چرا فلان مسئله اینطور شد؟
آخه یه چیزایی هست که ما نمیدونیم….
چرا اوضاع به اینجا رسید؟
یه چیزایی هست که ما نمیدونیم. یه چیزایی هست که ما نمیدونیم. یه چیزایی هست که ما نمیدونیم.
…
از شما دعوت میکنم ویدیوی ضمیمه را (در آدرس زیر) ببینید
…
سایت همنشین بهار
ایمیل
آسیمیلاسیون Assimilation
یه چیزایی هست که ما نمیدونیم
یه چیزایی هست که ما نمیدونیم
این بحث در مورد آسیمیلاسیون یا همگونخواهی و همگونسازی است. واژه مزبور در حوزههای گوناگون به کار میرود. در رابطه با سوخت و ساز گیاهان (آسیمیلاسیون نیتروژن در گیاه)، در رابطه با فیزیولوژی (گوارش و جذب)، در رابطه با آواشناسی و زبان، همچنین در حوزه علوم انسانی و سیاسی...
در برخی جوامع، اکثریت حاکم تلاش میکند تا گروههای انسانی کوچکتر را از فرهنگ و زبان مادری محروم کرده و با یکسان سازی در داخل جامعه بزرگتر حل کند. این هم نوعی آسیمیله کردن است. ولی به بحث ما مربوط نمیشود.
آسیمیلاسیون و دوزخیان روی زمین
«ژان پل سارتر» در مقدمه کتاب «دوزخیان روی زمین» اثر «فرانتز فانون» آنجا که به روشنفکر سازی غرب برای کشورهای شرقی گوشه میزند واژه آسیمیلاسیون را بهکار برده است.
«عده ای از جوانان آسیایی و آفریقایی را چند ماهی به آمستردام، پاریس، لندن، بروکسل و... میآوریم و در شهر میگردانیم، پس از چند روز لباس اروپایی تنشان میکنیم و اصطلاحات اروپایی را به آنها یاد میدهیم و محتویات فرهنگیشان را ازشان خالی میکنیم، آنگاه شکل بلندگوهای پوک و پوچی میگیرند که باید آنها را به کشورشان بازگردانیم. آن وقت ما هرچه بگوییم، آنها مانند دره ای که صدا را منعکس میکند حرفهایمان را بی آنکه معنایش را بفهمند، تکرار میکنند و نچه ما عمل کنیم، در حد ادا در آوردن انجام میدهند و خیال میکنند که خودشان هستند که میگویند و انجام میدهند.اینها آسیمیله هستند.»
معمولاً افرادی که از پیشینه و تاریخ و فرهنگ و تمدن ماقبل خود بیزارند پناهنده نیروها و الگوهایی میشوند تا خلاء درونی آنان را پر نماید.
...
آنچه در این بحث اشاره میکنم آسیمیلاسیون به معنای «تشبه به غیر» است و نمونه های زیادی می توان بر آن یافت.
فریدون هویدا (برادر امیر عباس هویدا) در کتاب «قرنطینه» Les Quarantaines داستان بیگانگی و بیریشگی یک نفر مصری را شرح میدهد که به معنی واقعی کلمه آسیمیله شده و خود را گم کرده است. در فرانسه تحصیل میکند امّا آنجا او را فرانسوی به حساب نمیآورند و در مصر هم، مصری محسوب نمیشود. دائم در قرنطینه است. البتّه خودش به قرنطینه نرفته، او را به ضرب دگنگ در قرنطینه نشاندهاند. نه فرانسوی است و نه عرب. آسیمیله و مجنون است.
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود
بعد از انقلاب شماری از کسانیکه با عقاید و آرمان خویش وداع گفته و نام خودشان را تواب میگذاشتند، گاه به معنی واقعی کلمه به بازجویان شبیه میشدند. نه فقط در شلاق زدن و توپ و تشر به زندانیان، بلکه در شکل لباس پوشیدن و در ادا و اطوار ظاهری هم.
در بند زنان اینگونه افراد گاه اسم خودشان را از مثلاً شهناز و مهناز به فاطمه و زینب تغییر داده، بیشتر اوقات روزه میگرفتند و سر سجاده ذکر میگفتند و تمام و کمال در چادر سیاه میرفتند و کلماتی چون معصیت و عذاب و کافر و منافق از زبانشان و مفاتیح الجنان از دستشان نمیافتاد.
در بند مردان هم همینطور، برخی خودشان را نه کامبیز و بیژن، بلکه مصطفی و روح الله خطاب میکردند. تحت الحنک میبستند (ریش میگذاشتند) و سرهایشان را میتراشیدند. یقه آخوندی داشتند و به جای مرسی و متشکرم، میگفتند صبحکم الله بالخیر
نه اینکه همه شان فیلم بازی کنند. نه، واقعاً آسیمیله و خُل و چِل شده و از خود بی خود بودند. به جای مسئول تشکیلاتی دیروز، برادر بازجو و حاج آقا لاجوردی بت میشد و نظرات گهربارشان حرف نداشت. هر که را آنها قرار بود بکوبند و برایش پاپوش بدوزند، اینها هم میکوبیدند و توی نخش میرفتند و گاه کاسه گرم تر از آش هم میشدند.
تا از بالا خط میآمد بس کنید غائله ختم می شد و اگر گرا می دادند پرونده سازی و افترا و تهمت از نو کلید میخورد.
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود. همه در جلد بازجو رفته و از جنس او شده بودند. من آنجا به وضوح آسیمیله شدن را میدیدم و به عمق این کلام پیامبر پی میبردم که:
مَنٌ تَشَبَّهَ بِقَوٌمٍ فَهُوَ مِنٌهُمٌ
هرکه به قومی شبیه شد پس خود او از آنها است.
...
با «جبر جو»ی که ایجاد میشد همه در «بندگی خودخواسته» به مسابقه پرداخته، از هم جلو میزدند و خودشیرنی بیشتری میکردند. آسیملاسیون اینجا و همه جا، بیانگر رابطه و عمل یک جانبهای است که ازمابهتران بر مریدان خویش اجرا میکنند.
از آنجا که کلمات مثل موجودات زنده نشو و نما دارند، میتوان به هر کنش و واکنشی که به دگردیسی بی بنیاد در رفتار انسانی میانجامد آسیمیلاسیون نامید.
اینکه شخصی به هر دلیل خودش را به آقابالاسر و معبود خودش شبیه سازد و در دستگاه و گفتمان او برود و اصالت و شخصیت خودش را گم کند و اگر هم پیدا کرد از آن نفرت داشته باشد نمونه بارز آسیمیلاسیون است.
زاغ راه رفتن خودش را هم از یاد برد
کسیکه به بندگی خودخواسته میافتد کمکم به احساس شرم از خویش دچار میشود. و چاره ای جز کتمان خویش یا تشبه به غیر (به آقا بالاسر) ندارد. جنین موجود تهی از فردیت (فردیت فرابرنده) از رخت خودش بیرون رفته، توخالی و الینه میشود و بر این مجنون صفتی کور، نام عشق میگذارد و واله و شیدا میشود.
مثل «زاغ»ی که شیفته «کبک» شد و میخواست همانند او راه برود اما از هوش و حواس رفت و راه رفتن خودش را هم از یاد برد.
این قصه پر غصه را جامی در شعر «زاغ وکبک» به تصویر کشیده است.
زاغی از آنجا که فراغی گزید / رخــت خـود از بــاغ بــه راغـی کـشـید
دید یـکی عرصه به دامان کوه / عــرضــه ده مــخـزن پــنــهــان کـــــوه
نـادره کـبکی بـه جمال تمام / شــاهـــد آن روضــه ی فــیـروزه فـــــام
تــیــزرو تــیــزدو تــیـزگـام / خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
هم حرکاتش متناسب به هم/ هــم خُــطُــواطــش مـتـقارب بــه هـم
خُطُوات : جمع خطوه به معنی گام، قدم، فاصله میان دو پا در راه رفتن
زاغ چو دید آن ره و رفتار را / وان روش وجـــنــبـــش هـــمـــوار را
بــادلــی از درد گــرفتار او / رفــت بـــه شـــاگــــردی رفــتــار او
بازکشید از روش خویش پای / در پــی او کــــرد بـــه تــقــلـید جای
بـر قــدم او قــدمی میکشید / وز قــلـــم او رقـــمـــی میکـشـید
درپی اش القصه درآن مرغزار / رفـت بـراین قـاعـده روزی سه چهار
عــاقبت از خامی خود سوخته / رهــروی کـبـک نــیـــامــــوخـــتـه
کرد فراموش ره و رفتارخویش / مــانـد غـرامـت زده از کــار خـویش
بالای چشم لیلی، ابرو نیست
خلاصه کلام، زاغ خودش را گم کرد و شَل و فشل (آسیمیله) شد. آسیمیلاسیون را در داستان لیلی و مجنون هم به خوبی میتوان دید. از کند و کاو در نام مجنون که با جن و جنون قوم و خویش است میگذریم. میدانیم که شخصیت واقعی مجنون در زیر شخصیت ثانویه او پنهان میشود و او جز خوبی لیلی هیچ چیز دیگری نمیبیند. خدا نکند کسی بگوید بالای چشم لیلی ابروست. چشم و چار طرف را کور میکند تا حساب کار دستش بیاید و دیگران هم عبرت گیرند.
...
شاید عشق مجنون در آن داستان نمادین با ازخودگذشتگی و یگانگی همراه بود و نه با دهنه زدن بر خرد و خودسپاری کور.
عقل از مرتبه عشق ندارد خبری / چون از این مرحله دور است خیابانی چند
عشق سینه مردمان را از کینه تهی میکند و به محبت میآمیزد آنجا که او فرمانرواست. ادب هست و بی آدبی نیست. مهر هست و کین نیست.
عشق پاک و زیباست و عاشقی کردن اصالتاً کاری خدایی است. اما هر عشقه و کنش و واکنشی عشق نیست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
به خیال خود عشق میورزیم اما در واقع آسیمیله شده و به معنی منفی کلمه از خود بی خود میشویم.
چرا؟ چون از مجنون تنها این را آموختهایم که به لیلی کسی نگاه چپ نکند و جز خوبی او را نبیند. لیلی را (منظور از لیلی مراد ما ست، هر که و هر چه که هست) مطلق نموده در هاله های نور میبریم و آن دوردستها مینشانیم...
گویی بین خودمان با او یک فاصله کیفی بی نهایت است! غافل از اینکه فاصله، فاصله ای کمی و محدود است و پیامبرش هم میگفت: إِنَّمَآ أَنَاْ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ (من هم آدمی مثل شما هستم)
فاصله کمی و محدود است اما هیچکس باور نمیکند و تا این ابهام و آن پرسش پیش میآید گفته میشود:
«ببین، یه چیزایی هست که ما نمیدونیم.»
چرا فلان مسئله اینطور شد؟
آخه یه چیزایی هست که ما نمیدونیم....
چرا اوضاع به اینجا رسید؟
یه چیزایی هست که ما نمیدونیم. یه چیزایی هست که ما نمیدونیم. یه چیزایی هست که ما نمیدونیم.
...
از شما دعوت میکنم ویدیوی ضمیمه را (در آدرس زیر) ببینید
...
سایت همنشین بهار
ایمیل
اشتراک در:
پستها (Atom)