نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

جمهوری هزار فامیل در وحشت؛ رفسنجانی دستمال سفید را بالا می‌برد

Rafsanjani-timeسخت‌جان‌ترین سیاست‌مدار تاریخ معاصر ایران ناگهان با «بگم بگم» سکوت و تردید را شکسته‌است. در حالی که پیچیده‌ترین و هوشمندانه‌ترین جنگ اقتصادی تاریخ به محاصرهٔ کامل جمهوری هزار فامیل نزدیک ‌شده‌است، هاشمی رفسنجانی ولی نعمت خاندان را زهره‌ترک می‌کند و به «دشمن» علامت حمله می‌دهد؛ ...دنیای کم‌حافظه میکونوس را هم به یاد بیاور، بمب‌گذاری در عربستان را که فراموش نکرده‌اید. مزاحمت‌‌هایمان با حزب‌الله که همیشه پیش چشمتان است. کشتارهای زنجیره‌ای داخل کشور را هم فراموش نکرده باشید...
یاد قبل از انتخابات سال ۱۳۸۴ می‌افتم که غرب با چه شوق و ذوقی به استقبال جلوس رفسنجانی آمده بود. مجله تایم با عکس روی جلد هاشمی و تیتر «ریترن آو رفسنجانی». امیدواری غرب به پیروزی هاشمی رفسنجانی برایم درک‌ناشدنی می‌نمود. حمایت یکپارچهٔ غرب‌گراترین قشر جامعه از رفسنجانی برایم غریب بود. مگر این همان تروریست جسور دهه هشتاد میلادی نیست؟ روشن‌فکریش به واسلاو هاول رفته یا خوش‌صورتیش به یولیا تیموشنکو؟
آن زمان «ساده‌دل بودم، نمی‌پنداشتم» اقتصاد چه نقش مسلطی بر سیاست دارد. اقتصاد نه در مفهوم ابزارهای تولید بلکه در مفهوم اسکناس و دسته چک رادیوگرافی تاریخ معاصر را به تصویر می‌کشد. هاشمی رفسنجانی آمده بود که جذاب‌ترین بازار خاورمیانه را با «دستان نااهلش» افتتاح کند. رفسنجانی آمده بود تا عروس تجمل‌دوست خاورمیانه «ناز بنیاد کند».
و حالا انتخابات ۸۸ هم گذشته و «دشمن» پیچیده‌ترین و هوشمندانه‌ترین جنگ اقتصادی تاریخ را در مقابل یکی از لجوج‌ترین مزاحمانش ترتیب داده‌است؛ جنگی عجیب که بانک‌ها در خط مقدم آن قرار گرفته‌اند. آتش ویرانگر توپخانه از شرکت‌های بیمه برمی‌خیزد، برتری هوایی با قطعنامه‌های کاغذی تأمین می‌شود... حلقهٔ محاصره کامل شده و جمهوری هزار فامیل در وحشت از پا در آمدن است، و رفسنجانی از میان صفوف درهم‌ریخته و بلاتکلیف به «دشمن» پرچم سفید نشان می‌دهد.
رفسنجانی شاگرد سوگلی خمینی و دست راست غیر مصنوعی خامنه‌ای است. می‌داند که «زنده‌ است چون انقلاب زنده است و انقلاب زنده است چون او زنده است». اما به طرزی شگفت‌انگیز با «بگم بگم»‌هایش صاحبخانه را زهره‌ترک می‌کند. برق شمشیر خیره‌کننده «دشمن» را نشان می‌دهد و زخم‌های کهنه را نشتر می‌زند؛ ... دنیای کم‌حافظه میکونوس را هم به یاد بیاور. بمب‌گذاری در عربستان را به خاطر آور. مزاحمت‌هایمان با حزب‌الله که همیشه پیش چشمت است. قتل‌های زنجیره‌ای داخل کشور را هم فراموش نکرده باشید...
شاید رفسنجانی حالا هم یک رسالت تاریخی دیگر برای خود متصور شده‌است؟ او یک بار با همکاری مک فارلین به دروازه‌های بصره رسیده بود، و شاید رویای تاریخی شیعیان ایران یعنی فتح نجف و کربلا که حتی صفویه هم برآوردن نتوانسته بود، در ذهن زنده می‌کرد. آن روز «شیخ ساده‌لوح» آرزوهایش را به باد داد، امروز اما دوست قدیمی راهش را سد کرده‌است.
شاید فکر می‌کند؛ حالا هم یک فرصت دیگر در یک نقطهٔ بحرانی به چنگم آمده تا آیندهٔ تار این کشور را بازنویسی کنم... اما مگر می‌توانم بر دوست دیرینه‌ام خیانت کنم؟
غرب که ۷ سال پیش به رفسنجانی امید بسته بود هنوز هم رفسنجانی را تنها محلل مورد اعتماد برای وصال دوباره با بانوی زیبای خاورمیانه می‌داند. رفسنجانی هم تاجر است و دادوستد خوب می‌داند. دنیا هم که به حکومت تاجران درآمده‌است که با اسکناس معاشقه می‌کنند و با دسته‌چک سرمست از لذت می‌شوند. هرچند فراموش نمی‌کنم که هنوز هم محافل قدرتمندی در غرب هم به رفسنجانی و امثال او به شدت با دیده تردید می‌نگرند. ریچارد نیکسون کهنه‌کار سیاست آمریکا ۲۱ سال پیش نوشته بود: «آدم‌ربا را نباید به‌خاطر آزاد کردن اسیرش ستایش کرد. دمشق و تهران از اینکه امروز کاری را کرده‌اند که هفت سال پیش باید می‌کردند، نباید نفعی ببرند. احتمال زیاد ندارد که اسدها، قذافی و رفسنجانی‌های جهان اسلام روزی به صورت واسلاو هاول‌های مسلمان درآیند».
تنها سؤال اینجاست که تکلیف زوج رفسنجانی و خامنه‌ای چه می‌شود؟ خامنه‌ای با نفرت و کراهتی که از غرب دارد، کارد میوه‌خوری را به سوی شاهرگ داماد تنومند قمه‌ به‌دست نشانه گرفته و او را به قتل در شب زفاف تهدید می‌کند. رفسنجانی باحوصله تمام برای جلب رضایت عروس بدقلق چرب‌زبانی می‌کند و عروس از تنگ کردن تنگه هرمز می‌گوید.
باز هم دوران پیش از انتخابات ۸۴ را به خاطر می‌آورم که مهدی هاشمی وعده می‌داد؛ پدرش منزلت ملکه الیزابت را برای خامنه‌ای می‌خواهد. دنیا هنوز هم در ذوق دیدار خامنه‌ای در قبای ملکه الیزابت است.
گمان نمی‌کنم زمان چندانی تا یک گره‌گشایی مهم در این مستند-داستان هیجان‌انگیز باقی باشد؛ رفسنجانی به خامنه‌ای خیانت می‌کند و او را کشان‌کشان به حجله می‌نشاند یا خامنه‌ای به رفسنجانی وکالت بلاعزل می‌دهد و با چشم گریان رخت سفید می‌پوشد...
خدا یا سرنوشت یا روح تاریخ یا ... هر که هستی بی‌صبرانه منتظر فصل‌های بهتری در این داستان هستیم. ناسلامتی ما شخصیت‌های داستانت همه جان‌داریم...‌


  اشاره به آهنگ «تو هم با من نبودی» فرهاد؛ ..ساده‌دل بودم، نمی‌پنداشتم دستان نااهل تو ...
‎ اشاره به ترانه «من آمده‌ام» گوگوش
 در سال‌های ۱۳۶۴ و ۱۳۶۵ ایران و آمریکا به طور پنهانی وارد معامله‌ای تسلیحاتی شدند که طی آن ایرانی‌ها با دریافت سلاح‌های به شدت مورد نیاز خود از جمله موشک‌های ضدتانک تاو، موشک‌های دفاع هوایی هاوک و موشک‌های هوابه‌هوای ایم-۹ و قطعات یدکی برای سلاح‌های آمریکایی خود، در موقعیت برتر جنگی قرار گرفتند. در برخی مصاحبه‌ها و خاطره‌نگاری‌های هاشمی رفسنجانی حسرت از به هم خوردن این معامله مشهود است. افشای این ماجرا نیز توسط نزدیکان آیت‌الله منتظری از جمله مهدی هاشمی صورت گرفت.
 
 ریچارد نیکسون، فرصت را دریابیم، حسین وفسی‌نژاد، طرح نو، ۱۳۷۱، ص ۲۴۸

 http://www.usatoday.com/news/world/2005-02-06-rafsanjani-interview_x.htm
 بر اساس یک دیدگاه فلسفی جهان مادی به تمامی ساخته اراده یا روح دیگری است. همان‌گونه که یک داستان ساخته روح و اراده یک نویسنده است. دیدگاهی که بیشتر با نام جرج بارکلی فیلسوف و کشیش ایرلندی گره خورده‌است.

نيم نگاهی به برخی از جنبه های سياست توده ای ها در سالهای بعد از انقلاب

 

نيم نگاهی  به برخی از جنبه های سياست توده ای ها

 در سالهای بعد از انقلاب
            فرهاد فرجاد
           از فعالین قدیم حزب توده و از معترضان به روند سیاسی آن حزب 


همانطور که در برنامه ی «پرگار» گفتم، برای بررسی سياست  حزب توده ی ايران در سالهای بعد از انقلاب بايد ديد سياست و برنامه و عملکرد اين حزب تا چه حد به مبارزه  ی صد ساله اخير مردم ايران، از انقلاب مشروطه تا جنبش سبز، در راه گذار جامعه از سنت به مدرنيته، شالوده ريزی حکومت دمکراتيک و مدنی و تامين عدالت اجتماعی ياری رسانده است.
سياست حزب توده ی ايران در سالهای بعد از انقلاب، تحت لوای دفاع از سياست ضد امپرياليستی و خلقی امام خمينی با معيار قرار دادن « خط امام» بعنوان شاقول انقلاب، در واقع سياست تحکيم حاکميت آيت الله خمينی و اسلام فقاهتی بود: دفاع از سياست سرکوب طيف رنگارنگ نيروهای مخالف و چپ، سکوت در برابر سرکوب حقوق و آزادی های زنان، دفاع از دادگاه های انقلاب با شعار «برنده باد تيغ دادگاه های انقلاب»، بسهم خود زمينه سازی برای بيرون راندن «نهضت آزادی مردم ايران» و «جبهه ی ملی» از عرصه ی سياست ملی با برچسب «آمريکايی» ، «جاسوس» ، «پيروان خط برژينسکی» و «ضد خط امام»، تاييد در برابر بستن روزنامه هايی همانند «ميزان»، «آيندگان»، و ....
اين دیدگاه که پس از پيروزی انقلاب در حزب توده ی ايران دست بالا را گرفت، به آسانی به سياست مسلط تبديل نشد. چرا که رفقايی همانند ايرج اسکندری و داود نوروزی از زمان وقايع 15خرداد 1342 در درون رهبری حزب خطر قدرت گيری نيروهای مذهبی و نقش واپسگرانه آن را به روشنی می ديدند و نسبت به آن هشدار می دادند و اين سياست، سياست مسلط حزب در سالهای پيش از انقلاب بود. بويژه رفيق داود نوروزی «جنبش 15 خرداد 42» را حرکتی ارتجاعی و سنگ اندازی در راه مدرنيزه کردن جامعه ارزيابی می کرد و در نشريات حزبی برای ژرفش رفرم ها در ايران و برقراری دمکراسی و آزادی  قلم می زد. زنده ياد ايرج اسکندری، دبير اول حزب تا پلنوم شانزدهم حزب يعنی تا آستانه ی انقلاب با ديدن خطر رهبری اسلام فقاهتی، به رهبری آيت الله خمينی، طرفدار اتحاد نيروهای دمکرات و آزاديخواه در مبارزه بر ضد ديکتاتوری بود. بازتاب اين ديدگاه را در اسناد آن دوران می توان ديد؛ بطور مثال اعلاميه ای کميته ی مرکزی حزب در پی  شورش و کشتار مردم تبريز در ماه های پيش از انقلاب بهمن گواهی بر اين مدعاست. در اين اعلاميه، از يک سو سرکوب رژيم به نقد کشيده می شود و از سوی ديگر برخورد های خشن و خرابکارانه ی تظاهرات کنندگان مورد نقادی قرار می گيرد. همين جا بايد خاطر نشان سازم که طبيعی بود که در آن زمان چنين موضعگيری ای نمی توانست مورد پذيرش نه تنها اکثريت نيروهای چپ، بلکه حتی اکثريت اعضاء وهواداران سازمانهای حزبی قرار گيرد. ما اين موضع گيری را راست روانه، سازشکارانه و اپورتونيستی ارزيابی می کرديم. در اين ميان کم نبودند رفقای باتجربه و قديمی، از ميان اعضاء و رهبری حزب، که با شناخت از روحانيت و حرکت های مذهبی، حزب را به دور انديشی فرا می خواندند. اين رفقا همواره با اشاره به نقش آفرينی فدائيان اسلام در پهنه سياست و روحانيت در بابی کشی، خطر قدرت گيری اسلام فقاهتی را به حزب گوشزد می کردند. اما سياست دفاع از «خط امام» حزب در دوران انقلاب، در بين نه تنها اعضاء و هواداران حزب توده ی ايران  ـ که عمدتا از نسل سياسی بعد از کودتای 28 مرداد بودند ـ ، بلکه ديرتر در بين اکثريت سازمان فدائيان خلق ايران مقبوليت يافت و در واقع بدنه اصلی نيروی چپ ايران زير اين پرچم به مبارزه پرداخت در شکل گيری ذهنينت نسل ما، پيروزی کودتا با دخالت مستقيم آمريکا، و برقراری حکومت اختناق و پليسی نقش تعيين کننده داشت. حلقه کودتای 28 مرداد، در پيوند با زنجيره ای از کودتاها در ديگر کشورهای جهان عليه حکومت های ملی و قانون گرا، با دخالت مستقيم «سيا» زير پرچم خطر کمونيسم، از جمله و بويژه در شيلی، زمينه ذهنی و مادی جدی برای پذيرش تئوری های انقلابی و ضد امپرياليستی فراهم ساخت. برای نسل من پيروزی کودتای 28 مرداد، از يک سو نتيجه ی سياست پرنرمش،  ليبرالی و قانونگرانه و عدم سرکوب ضد انقلاب از جانب دکتر مصدق و از سوی ديگر نتيجه ی عدم مقاومت مسلحانه ی در برابر کودتا از جانب حزب توده ی ايران بود.
سرنوشت تلخ حکومت ملی دکتر محمد مصدق و بعدها سالوادور آلنده در شيلی ما را بيش از بيش به اين باور می رساند که عدم سرکوب ضد انقلاب، زمينه ساز سرکوب انقلاب و قربانی شدن انقلابيون می شود. بر اين بنيان و بر بستر تاريخی چنين ذهنيتی، در فضای انقلابی سالهای اول انقلاب ، شعار «برنده باد تيغ دادگاه های  انقلاب » بعنوان شکلی از سرکوب ضد انقلاب، برای گروهی از جوانان قابل توضيح و توجيه بود. و يا شعار « ليبراليسم جاده صاف کن امپرياليسم» به اين معنا بود که فضای حاکميت ليبرالها برای ضد انقلاب فرصت آن را فراهم می آورد که خود را به ياری امپرياليسم سازمان دهد و انقلاب را در خون خفه کند.
  عامل ديگر که در شکل دهی ذهنيت غيردمکراتيک ما کمونيست های ايرانی نقش بازی می کرد، همانا پايبندی به تئوری های ساخته و پرداخته در زرادخانه تئوريسين های اتحاد شوروی بود. بر پايه اين باور ها، برای ما که سياست های ضد دمکراتيک کشورهای سوسياليستی را دمکراسی خلقی قلمداد می کرديم و آزادی های سياسی در کشورهای سرمايه داری را بعنوان دمکراسی بورژوايی به سُخره می گرفتيم، برای ما که در پرتوی راه رشد غيرسرمايه داری ديکتاتورهای ضد امپرياليست جهان سومی  دفاع می کرديم، طبيعی بود که در ايران، پايمال سازی حقوق و آزادی های سياسی و دمکراتيک را امری فرعی، در مقابل عمده بودن سياست ضد آمريکايی  حاکميت محسوب می کرديم.
   ما با عمده کردن مبارزه ی طبقاتی و تکيه يک جانبه به نقش تاريخی طبقات در جامعه، به نقش واپسگرانه ی ايدئولوژيک حاکميت توجه نکرديم. بر اين بنيان بود که ما از پيشنهاد « جمهوری اسلامی» آيت الله خمينی بعنوان نظر خرده بورژوازی، درمقابل پيشنهاد های «جمهوری» يا «جمهوری دمکراتيک اسلامی» مهندس بازرگان به عنوان پيشنهاد بورژوازی ليبرال، دفاع می کرديم.   
حال با نگرش از سکوی تجربه امروز؛ ـ به باور من،  انقلاب ايران نشان داد که با اشکال انقلابی قهرآميز نمی توان به حاکميت باز و دمکراتيک رسيد. شکل و عملکرد حکومت نوبنيان رابطه مستقيم با چگونگی به قدرت رسيدن نيروی حاکم دارد.

ـ به باور من، بدون نيروهای دمکرات و نهاد های دمکراتيک نمی توان به حاکميت دمکراتيک رسيد. از اين رو مبارزه در راه دمکراسی و اشاعه تفکر دمکراتيک بايد در شرايط قبل از رسيدن به قدرت انجام گيرد. حاکميتی را می توان سرنگون کرد ، ولی الزاما دمکراسی برقرار نمی شود.

 

     ـ به باور من، با درس گيری از تجربه ی انقلاب بهمن، چپ دمکرات ايران بايد در راه سازماندهی مبارزه ی رفرمسيتی و دمکراتيک مدنی مردم برای برقراری آزادی و عدالت اجتماعی در ايران بکوشد.