نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

درباره مصاحبه راديو تلويزيون آمريکا با پرويز ثابتی جنایتکاریکه از مرزهای وقاحت وشرم گذشته است... مهدی مويدزاده

   درباره مصاحبه راديو تلويزيون آمريکا با پرويز ثابتی

جنایتکاریکه از مرزهای وقاحت وشرم گذشته است...

 مهدی مويدزاده

باگذشت نزدیک به سی وسه سال از زمانیکه ملت ایران در شرایطی ویژه توانست خط بطلان برسلطنت استبدادی خاندان پهلوی بکشد ،هنوزوابستگان وعوامل آن رژیم درپی یافتن راههایی دیگر برای سلطه مجددبرکشور ایرانند و از گوشه وکنارجهان گاهگاه این نغمه ناموزون را ساز میکنند.

پس از سی وسه سال بخشی از  برنامه ای بنام افق در رادیو تلویزیونvoa امریکا بمصاحبه با یکی از جنایتکاران رژیم شاه اختصاص یافت جنایتکاریکه ازمرزهای وقاحت وشرم گذشته است ...  

شاید بروشنی نتوان گفت که چه ماموریتی از سوی قدرتهای بیگانه برای این مصاحبه شونده درنظردارند ولی پخش این برنامه در پی پروژه ای  بود که ازطرف بعضی امریکائی ها بنام اتحاد وهمبستگی برای دموکراسی در خارج ازکشوربرای ایران مدتی است کلید خورده است .دراینجا باید یادآوری شود که دموکراسی وآزادی صادراتی نیست وآنچه بیگانگان بنام دموکراسی بیاورند نه فقط در راستای منافع ملی مردم ایران نیست بلکه هدفی جزتامین وحفظ منافع بیگانگان نخواهد داشت .مردم ایران خود درراه  دموکراسی و استقرار حاکمیت ملی درتلاشند ودر دامهای رنگارنگ نخواهند افتاد .روزدوشنبه هفتم فوریه 2012مصاحبه ای با پرویز ثابتی مرد شماره دو ساواک ایران در بیست سال پایانی حکومت پهلویها پخش گردید . رادیوتلویزیون امریکا سالهاست که در هرفرصتی برای برگرداندن آبروی برخاک ریخته شده دست اندر کاران حکومت پهلویها اقدام میکند اما این بار تهیه کنندگان برنامه به امیدی بس باطل وبیهوده تر از پیش به توجیه اعمال یکی از جنایت کارترین گردانندگان آن رژیم برآمده اند ،سخن از فردی75 ساله بنام مردشماره 2 ساواک مطرح نیست آنچه مطرح میشود بیست سال خیانتها وجنایت هایی است که درایران تحت عنوان امنیت داخلی انجام شده است .بنظرمیرسد این برنامه رادیو تلویزیون امریکا در راستای پاک کردن جنایات ساواک تنظیم شده بود. درسالهای بعد از انقلاب 57 باید دادگاههای عادلانه با حضور هیئت منصفه وقوانین بین المللی تشکیل میشد وبه خیانت های چنین افرادی رسیدگی میکرد ومسئولین تباهی ها وسیاهی های آن روزگاران درپیشگاه ملت ایران ومردم آزاداندیش جهان بادلایل روشنی که موجود بوده وهست بمجازات میرسیدند ولی دریغا که چنین نکردند تا  مردم ایران درجریان آنچه که درفقدان آزادی ودموکراسی بر ملت ایران گذشته مطلع شوند وپس از سی وسه سال یک آمر آبروباخته چون پرویز ثابتی نتواند از چنگال عدالت بگریزد وبعد ازسالها زندگی آرام در امریکا واروپا با ماموریتی دیگر وبرای پاک جلوه دادن یکی از سازمانهای سرکوبگر وجنایتکار به مصاحبه اقدام کند .گفته میشودآیت الله خلخالی درنخستین سال بعداز انقلاب اورا غیابی محکوم به مرگ کرده است ،لیکن ثابتی ونظایر او باید در پیشگاه ملت برای اوامر شکنجه وکشتاری که داده اند پاسخگو باشند ،کسیکه خودرا پژوهشگرمیداندوبین کشور ایران وامریکا سالهاست در رفت وآمداست با ثابتی گفتگوهایی کرده تا بصورت کتابی منتشر شود (هرچند درباره این محقق تردیدهای فراوان موجود است که دراینجا به آن نمی پردازم ) وپس ازین گفتگو است که رادیو امریکا به این بهانه با اومصاحبه میکند و ثابتی میدانی برای اظهار نظر پیدا میکند.گویا این سه دهه نه تنها از تزویر وبی شرمی وی نکاسته است بلکه وی میخواهد با توسل به دروغ وبا وقاحت سخنان شکنجه شدگانی که  برخی خوشبختانه در قید حیاتند را تکذیب کند ،بدرستی که بویی از شرم در پیشگاه مردم در وجودش نیست .پرویز ثابتی از بدو تشکیل ساواک جهنمی شاه بریاست سرهنگ تیمور بختیار به این سازمان اطلاعاتی وامنیتی پیوسته وتا پایان سلطنت استبدادی پهلوی دوم مسئولیت های مهمی ودرزمان ریاست پاکروان ،نصیری ومقدم که در روزهای نخستین آغاز حکومت جمهوری اسلامی اعدام شدندداشته است .مرد شماره دو در سازمان امنیت واطلاعات مسئول امنیت داخلی ایران بوده است .به این معنی که همه حرکت های محدود کننده آزادیها ی فردی واجتماعی واحزاب واجتماعات با نظر مستقیم اداره ای بوده  که این آمر شکنجه ریاست آنراداشته است . اوخود میگوید که با سیاوموسادواینتلیجنت سرویس نیزدر ارتباط سازمانی بوده است .   درسازمان امنیت رژیم شاه هردگراندیشی مورد خشم وغضب قرار داشت .دارندگان اندیشه های مارکسیستی ،نیروهای مذهبی که استبدادرا نمیپذیرفتند وملی گرایان همگی برابرقوانین امنیتی باید شدیداتحت کنترل باشند .گزارشی کافی بود که امنیت را بخطر افتاده انگارند وزن ومرد کوچک وبزرگ گرفتار ماموران شکنجه گر ساواک شوند . درایران جنایت علیه انسانیت میشد .مقاوم بودن تسلیم دیکتاتوری نشدن بزرگترین جرم بحساب میامد.به سالهای آخر آن رژیم اگر نگاهی کنیم تشکیل حزب فرا گیر رستاخیز را میبینیم که شاه در سخنانی گفت ملت ایران فقط باید به اصول این حزب باورداشته باشند وگرنه جایی در ایرانزمین ندارند . پرویزثابتی در اجرای خشونت آمیزاین نوع فرامین نقش نخست را داشته است دگراندیشانی که با انواع شکنجه های جسمی، جنسی وروانی مورد آزار واقع شدند که آمارآنها جایی دراین نوشته کوتاه نداردچون شاید نتوان از همه نام آورد.بسیار زندانیان شکنجه شده ای در سراسر جهان هستند که حاضربه شهادت دردادگاهی برای رسیدگی بجنایات ثابتی میباشند. ثابتی چون اربابش  شاه دلخونی از زنده یاد دکتر مصدق وجبهه ملی دارد ودرهرفرصت میخواهد این کینه را که ریشه در دشمنی با حاکمیت ملی وآزادیخواهی دکتر مصدق دارد بیان کند .مرد شماره دو ساواک شاه وآمر شکنجه در زندانهای ایران میگوید باشکنجه موافق نیستم ومزورانه می افزاید :درزمان دکتر مصدق این آقایان جبهه ملی را که مردم سمبل دموکراسی وآزادیخواهی میدانند ،درتمام مدت در زندانها مردم را شکنجه میکردند. ازکودتای ننگین 28 مرداد 1332قریب 58 سال میگذرد وآنانکه برقدرت نشستند قبل وبعد از انقلاب 57 اگر میتوانستند دلیلی براین دروغ بی شرمانه داشته باشند ،با امکانات وسیعی که داشته ودارند علیه مصدق ونهضت ملی ایران بدون تردید اقدام میکردند . دنیامیداند دکتر مصدق مظهر آزادیخواهی ودموکراسی در ایران است .صدها کتاب ومقاله وکنفرانس بزبانهای گوناگون در سراسر جهان درباره دکتر مصدق وجبهه ملی ایران منتشر شده است ودشمنان آزادی ،استقلال ودموکراسی درایران نتوانسته اند براین ابرمرد آزادیخواه خدشه ای وارد سازند .بیگانگان نمی توانند دموکراسی های مهندسی شده خودرا بملت ایران تحمیل کنند .ازآنرو که اندیشه های مصدق را مانع راه خویش می بیند چندیست بازمعدودی با کوشش بیشتر یاوه های جدیدی علیه راه مصدق پیش کشیده اند وپرویز ثابتی نیز یکی ازآنهاست.یکی مدعی است که مصدق علیه شاه کودتا کرد وماموری شکنجه گر از شکنجه در دوران دکتر مصدق میگوید ، اما راهی که دکتر مصدق گشود راه استقرارحاکمیت ملی واستقلال ایرانزمین بود واین راه ،آزادی ودموکراسی را برای ملت ایران به ارمغان خواهد آورد.

 هشتم اسفند1390تهران  . مهدی مویدزاده .     


پوشه های خاک خورده(۵) مافیای سیگار و تنباکو


پوشه های خاک خورده(۵)
مافیای سیگار و تنباکو
مجید خوشدل
سیزدهم ژوئن ۲۰۰۳ با تأخیری بیست روزه، نتیجه فعالیت میدانی ام را در نشریه «نیمروز»، شماره ۷۳۸ منتشر می کنم. موضوع این گزارش واردات سیگار و تنباکوی قاچاق در منطقه Holloway Road در شمال شهر لندن است. بخشی از این گزارش به دلیل حساسیت اش حذف می شود.
این پوشه خاک خورده را بعد از نه سال دوباره باز می کنم:
توزیع سیگار و تنباکوی قاچاق در منطقه Holloway Road، تا سال ۲۰۰۱ میلادی در کنترل مافیای ترک و کرد بود. در میانه این سال در نزاعی خونین بخشی از کنترل این بازار پرسود به دست مافیای ایرانی می افتد.
«سرجنبانان مافیای جدید چه کسانی هستند؟»؛ پرسشی بود که مرا راهی خیابان می کند.
در وادی امر تعدادی پناهجوی ایرانی مرا در جریان بخشی از تحرکات سطحی مافیای جدید قرار می دهند. با ورود ام به خیابان دو پناهنده کُرد ایرانی منابع اصلی ام در این ماجرای پیچیده می شوند.
دو پناهجوی کُرد
میانه دهه نود میلادی پرونده پناهندگی دو پناهجوی کُرد ایرانی به بن بست می خورد. تلاش جمعی دوستان این پرونده را می چرخاند و طولی نمی کشد، دو پناهنده جدید به خیل پناهندگان ایرانی در بریتانیا افزوده می شود. از اوایل ۲۰۰۲ میلادی، این دو در سطح خیابان به فروش سیگار و تنباکوی قاچاق روی می آورند.
شروع فعالیت میدانی
در هفته نخست با اغلب ایرانیانی که در سطح خیابان به فروش سیگار و تنباکوی قاچاق مشغول اند، گفتگو می کنم. ملاقات ام با دستفروش ها در پایان کار آنها (بعد از ساعت شش غروب)، در مشروب فروشی معروف منطقه Holloway - «کورونت» است. پرسش های من میزان درآمد و ساعت کار دستفروش ها، وضعیت اقامت آنها، و مهمتر از همه توزیع کننده- یا توزیع کنندگان- اصلی سیگار و تنباکوی قاچاق است.
اغلب فروشندگان سیگار راجع به پرسش «توزیع کننده سیگار» حساسیت نشان می دهند و همگی نسبت به آن اظهار بی اطلاعی می کنند. دو پناهجوی کرد از این قاعده مستثنی هستند و اطلاعات ذیقیمتی در اختیارم می گذارند. در این برهه شهر منچستر نیز وارد این ماجرای مافیایی می شود.
در پایان هفته اول به یقین می رسم، با ساختمان سه طبقه ی مخروطی شکل روبرو هستم. قاعده این ساختمان، اطاق های بی شماری اند که دستفروش ها در آن مستقرند. طبقه دوم، تعداد معینی اطاق دارد و طبقه فوقانی یک یا دو سالن شیک و مجلل است، متعلق به سرکرده- یا سرکردگان- مافیا.
ملاقات با طبقه دومی ها
اواسط هفته دوم بعد از پیغام و پسغام های خسته کننده، و تعقیب و گریزهای اغلب لوس و بی مزه، مرد سی ساله ای را در خانه ای مسکونی در منطقه Seven Sister ملاقات می کنم که خودش را «سلیمان» معرفی می کند. او ته لهجه کردی دارد و برای خودش گردن کلفتی است. دو نره غول مثل سایه او را همراهی می کنند.
در این ملاقات چون او بطور ناشیانه ای خودش را همه کاره معرفی می کند، مجبور می شوم دست ام را زودتر از وقتِ معمول باز کنم و با نام بردن «صالح» و « ربیع» خواهان ملاقات با آن دو شوم. پس از این پیشنهاد «سلیمان» ترش می کند، شاخ و شانه می کشد و تا مرحله برخورد فیزیکی پیش می رود. از آنجا که از قبل برای پیامدهایی از این دست اندیشیده بودم، ماجرا به خوبی و خوشی می گذرد.
در پایان این ملاقات کوتاه او می پذیرد، پیغام ام را به «صالح» و «ربیع» برساند. منتهی از من می خواهد رابطی به او معرفی کنم تا از آن طریق مرا درجریان بگذارد. می گویم: کسی را نمی شناسم و بهتر است از کانالی که خود صلاح می داند، مرا در مطلع کند. چون این پیشنهاد چهارمیخه نیست، شماره تلفن دستی اش را با لطایف الحیل می گیرم قرار می گذاریم چهل و هشت ساعت بعد به او زنگ بزنم.
«صالح» و «ربیع»؛ کلهٔ مار؟
سایه ی «صالح» را همه جا بالای سر ام احساس می کنم. اما «ربیع»، نامی ست که فقط یکبار آنرا شنیده بودم. در ملاقاتهایی که غروب ها با دستفروش ها داشتم، روزی مرد سی و پنج- چهل ساله ای را ملاقات می کنم که ته ریش منظمی دارد و خالی روی گونه چپ اش. به تیپ عبوس و مرموز او نمی خورد که فروشنده خیابانی باشد. در همان برخورد اول احساس می کنم، او یک «آدم معمولی» نیست و خیلی پیچیده به نظر می رسد. این فرد تنها کسی است که نام «ربیع» را به زبان می آورد و وی را همه کاره این حرفه معرفی می کند. این مرد نام خودش را نمی گوید، اما اصرار دارد که او نیز در شهر منچستر دستفروش سیگار است!
در حین گفتگو با این فرد، دو پناهنده کُرد را می بینم که به سوی میز ما می آیند. چون این ماجرا برای ام مشکوک بود، با اشاره به آن دو می فهمانم که میز دیگری را برای نشستن انتخاب کنند، که آنها نیز چنین می کنند.
پس از رفتن «مردِ عبوس» نزد بچه ها می روم و راجع به وی از آنها سوأل می کنم. اما در ناباوری می بینم، هیچکدام از آن دو او را تا آن لحظه ندیده اند. ناگفته نگذارم که دو پناهجوی کُرد، شاید به دلیل احساس دین شان، از هیچ کمکی به من فروگذار نمی کردند و گاهی خودشان را به آب و آتش می زدند.
قرار ملاقات با «کلهٔ مار»
چند روز پیاپی به شماره تلفنی که دراختیارم داشتم، زنگ می زنم، اما هر بار تلفن را خاموش می بینم. تا اینکه یکی از دستفروش ها پیغام می آورد که «سلیمان» می خواهد ملاقاتی با من داشته باشد. از آنجا که در دیدار قبلی با «سلیمان» محل انتشار این مجموعه را «نیمروز» عنوان کرده بودم، او می گوید: «سلیمان» گفته تعدادی از مصاحبه ها و گزارش های خودتان را همراه تان بیاورید.
غروب جمعه برای دومین بار در جای جدیدی با «سلیمان» ملاقات می کنم. برخلاف دیدار قبلی که او خشک و خشن بود، این بار به سبک خودش لوده است و سعی می کند فضای گفتگو را خودمانی و دوستانه کند. لحظه ای بعد، او روزنامه ها را از من می گیرد و از اطاق خارج می شود و مرا با دو آدمی که تا آن روز ندیده بودم، نزدیک به یک ساعت تنها می گذارد.
«سلیمان» از آن دست آدمهایی بود که در همان نگاه اول توی ذوق آدم می خورند: صورت پهن فرورفته ای داشت و موی سرش را تاج خروسی درست می کرد. عادت داشت، مدام به خشتک اش ور برود. انگار می خواست با حاضر غایب کردن اسباب اثاثیه اش، از بودن شان مطمئن شود. آدمی بود که چند کلاس ابتدایی بیشتر سواد نداشت و ورد زبان اش « به مولا قسم» بود. نمی دانم چرا، اما به دل ام رفته بود که او مدتی از عمرش را باید در کمیته یا سپاه گذرانده باشد. برای این احساس درونی هیچ سند و مدرکی نداشتم.
حدود یک ساعت بعد« سلیمان» برمی گردد و قبل از اینکه روی صندلی بنشیند، می گوید: شما که کمونیستی و با منافقین کار می کنی!
می پرسم: چرا چنین فکر می کند؟ می گوید: مصاحبه هاتان هم اش سیاسی ست...
چند شماره نشریه ای که داشتم، موضوع شان «زندان و زندان سیاسی» بود و همانها را آورده بودم. کاری که بعدها فهمیدم اشتباه محض بوده است.
به او می گویم: من راجع به همه چیز مصاحبه می کنم و اینها تعداد کمی از کارهایم هستند!! دروغی که او می پذیرد و با لحن خاصی قرار ملاقات با «ربیع» را برای غروب یکشنبه در محله ناامنی می گذارد که از آن محله خاطره بدی دارم. از «سلیمان» راجع به ملاقات با «صالح» سوأل می کنم، که او دوباره ترش می کند و به مولایش قسم می خورد که اگر راجع به «صالح» سوأل کنی، چنین می کند و چنان.
پیشنهاد او را می پذیرم. لحظه ای بعد، اول آنها، و سپس من از ساختمان خارج می شویم.
تجزیه تحلیل وقایع دو هفته گذشته
پس از بازگشت به خانه، تمام وقایع دو هفته گذشته را بارها و از زوایای مختلف بررسی می کنم. پس از هر بازبینی، نقاط کور فراوانی در آن می بینم و پذیرفتن یکباره ی« ربیع» به ملاقات با من نگران ام می کند. «ربیع» مدام جلو چشم ام می آید و نمی توانم او را در هیچ جای معادله جای دهم.
تا سپیده صبح بیدارم و به این نتیجه می رسم که از این ماجرا بوی خون به مشام می رسد.
تصمیم ام را می گیرم. چند ساعتِ بعد موضوع گزارش ام را به پلیس اطلاع می دهم و بخشی از اطلاعات ام را با آنها تقسیم می کنم. سپس حدس ام را راجع به «ربیع» به زبان می آورم: «ربیع» کسی نمی تواند باشد جز «صالح». او با این کار می خواسته توجه من را از یک نفر به دو نفر سوق دهد؛ نفر دومی که وجود خارجی ندارد.
به پلیس می گویم: منابع ام که از کنشگران سیاسی کُرد هستند، سرکرده مافیا را آدم مشکوکی می دانند. حدس من این است که او عضو سپاه پاسداران یا وزارت اطلاعات باید باشد. یک آدم معمولی چگونه می تواند به یک روزنامه نگار تبعیدی پیغام دهد که «کمونیست» و «منافق» است؟
به اینجا که می رسم، پلیسی که آرام نشسته بود و نت برمی داشت، به آرامی می گوید: اگر اینطور باشد، روز یکشنبه «ربیع» را ملاقات نخواهی کرد! اشاره او درست و بجا بود. با سناریویی که طراحی شده بود، جایی برای آفتابی شدن «ربیع» وجود نداشت.
اما من این بار را می بایستی به مقصد می رساندم. تازه، تا آن روز سابقه نداشت، کاری را نیمه کاره رها کرده باشم. درضمن می توانست، بخشی از اطلاعات ام اشتباه باشد. احساس ام را می گویم و اضافه می کنم: سر قرار حاضر می شوم.
روز ملاقات
سر کوچه ی محل قرار، نوجوان سیزده- چهارده ساله ای مرا به خانه ای هدایت می کند که بوی آبگوشت و سیگار و حشیش همه جای اش پخش است. برخلاف همیشه که کیف یا کوله پشتی ای همراه ام است، این بار سبک هستم و فقط با یک ضبط صوت دستی کوچک آمده ام. در حال فکر کردن و قدم زدن در اطاق هستم که صدای موتور سیکلتی را می شنوم. صدا نزدیکتر شده و سپس خاموش می شود. دمی چند، دو نفر با کاسکت تیره زنگ وارد اطاق می شوند و در همان حال از من می خواهند آنجا را هر چه زودتر ترک کنم. دو پناهجوی کُرد آنقدر ترسیده بودند که کاسکت شان را برنمی دارند، اما تکرار می کنند: از اینجا فرار کنید، می خواهند با چاقو بزنندتان.
بچه ها آنقدر ترسیده بودند که مرا ترک موتورشان سوار نکردند. با رفتن آنها، من هم از خانه خارج می شوم و تا مدتی می دوم، بی آنکه به پشت سرم نگاه کنم.
تماس با پناهندگان کُرد
دوشنبه غروب با پناهندگان کُرد تماس می گیرم و از آنها می خواهم ملاقاتی با آنها داشته باشم. اما آن دو را ترسیده و مضطرب می بینم. می گویند: ملاقات شان با من خطرناک است، چون در طول روز صحبت از این بوده که آنتنی در بین آنها ماجرا را لو داده؛ آنها بدنبال آنتن اند. بچه ها می گویند: به فاصله کوتاهی بعد از خارج شدن تان تعدادی وارد خانه شدند و وقتی ندیدن تان، تمام اطاق ها حتا پشت بام را گشتند. اضافه می کنند: این صحبت هم هست که شما را با چاقو بزنند، «یکی» قسم خورده این کار را می کند...
استدلال شان را می پذیرم و از آن پس تا چند ماه تنها تماس من با آنها از طریق تلفن است.
تنظیم گزارش
پس از تنظیم گزارش و پیش از انتشار آن، جای خالی مصاحبه ای کوتاه با پلیس را خالی می بینم. گزارشی که مربوط به پرونده قاچاق سیگار بود و حالا ابعاد امنیتی پیدا کرده است. ضمن اینکه گفته شده، قصدی در کار است برای آسیب رساندن به من. می خواهم از پلیس سوأل کنم: با سرکرده مافیا چه خواهند کرد و برنامه شان چیست؟
برای دومین بار به ملاقات پلیسی می روم که پیشتر ملاقاتی با وی داشتم. پس از شرح واقعه ی روز یکشنبه، از رئوس گزارش ام سوأل می کنند. در گزارش ام تعدادی اسم وجود دارد، چندین آدرس، میزان نسبی درآمد طبقات سه گانه، و این گمانه زنی، که سرکرده ی مافیا نمی تواند عضو نهادهای امنیتی حکومت ایران نباشد. در بخشی از گزارش سیمای «کله مار» در جزئیات اش تشریح شده است.
پس از پایان صحبت ام، پلیس پیشنهاد می دهد، انتشار گزارش را برای مدتی به تعویق بیاندازم. این پیشنهاد را برخورنده می بینم و آنرا خارج از چارچوب ارزیابی می کنم و نسبت به آن عکس العمل تندی نشان می دهم.
آن دوره ذهنیتی داشتم که برای کوتاه مدت ساخته شده بود و «افشاگری صادقانه» را اصل می دانست. شعاع دیدم محدود بود و به تأثیرات دراز مدت فعالیتهای میدانی کمتر توجه می کردم. اینکه انتشار برخی از گزارش ها می تواند به زیان جامعه تبعیدی ایرانی منجر شود؛ پاک شدن اثر انگشتها و ساخته شدن سلولهای جدید، مسئله آن روز من نبود.
باری، آنروز به سختی پیشنهادِ به تعویق انداختن گزارش را برای چند هفته می پذیرم و در شرایط معینی قبول می کنم، قسمتِ مربوط به سرکرده مافیا را حذف نمایم.
به قول ام وفا می کنم تا جمعه سیزدهم ژوئن ۲۰۰۳، که گزارش جدید، شکل «تابلوید» ی از گزارش پیشین ام می شود.
دو نکته پایانی
- بر این باورم که «ربیع»، «صالح» یا هر نام دیگری که نمی دانم چیست، دیگر نباید در بریتانیا وجود خارجی داشته باشد.
- از چند هفته پیش که راجع به «صرافی های ایرانی» تحقیقات میدانی می کنم، دو پناهنده کُرد را که سالها ندیده بودم شان، بطور اتفاقی ملاقات می کنم. شنیده ام، آنها مولتی میلیونر شده اند؛ یک پای شان اینجاست و پای دیگرشان کردستان عراق.
دنیایی غریبی ست؛ ایرانی ها چه زود و ضربتی می توانند میلیونر و میلیاردر شوند!
از خودم سوأل می کنم: هزینه ثروتمند شدن در جامعه ایرانی چیست؟ 
*    *    *
تاریخ انتشار: ۲۵ فوریه ۲۰۱۲
منبع: www.goftogoo.net

دوبیتی های جناب قلم غوغا

دوبیتی های جناب قلم غوغا
المتخلص به تحلیلگر مسائل ایران
در بی بی سی و متخصص در امور
السنة الاُمهات یا زبان مادری

روایت : م.سحر


................................................


مو که از شهر کرمون زیره دارُم

قلم در راهِ کسبِ لیره دارُم
به بی بی سی زبون مادری را
مقالاتی برای جیره دارُم

***

مو که در نشر ِ مطبوعات، شیرُم
شبی اینجا ، شبی اونجا اجیرُم
سبیل از استالین دارُم به میراث
ولی در شهرِ بی بی سی دبیرُم

***

مو روزینامه بنویسُم به لندن
دکانی تازه تأسیسُم به لندن
مو در ایرانشناسی اوستادُم
نظرساز و قلم لیسُم به لندن

***

مو روشنفکر بی بی سی نشینینُم
به بی بی سی نشینان جانشینُم
قلم بر صفحهء ایرانشناسی
بلغزانُم به دستِ لیره چینُم

***

مو عُمری شد که ایران می شناسُم
دُم از سُم ، زین ز پالان می شناسمُ
مو این ایرانشناسی را به لندن
برای لقمه ای نان می شناسُم

***

مو مطبوعاتی اُم ، اهل ِ رسانه
قلم دارُم وزین و خالصانه
سفارش می ستانُم سوژه ها را
همه نوعی به شرطِ آب و دانه

***

قلم در دست ِ مو هنگامه گر بی
که در هر سوژه ای صاحبنظر بی
مو ، کالا ی قلم دارُم .... خریدار
به دکُاّن ، خواه ماده ، خواه نربی

***

به مو دادند بی کسب ِ وسائل
به لندن شغل ِ تحلیل ِ مسائل
اوائل ، چپ چُسیدیم و اواسط
اواخر، توبه کردیم از اوائل

***

عوامی مشربی ، ایران شناسُم
که در لندن معاشر با خواصُم
از ین ایرانشناسی نیست مشغول
مگر با نرخ نان ، هوش و حواسُم

***

مو اون قومم که آهُم را اثر بی
بریتانی زحالُم باخبر بی
بگردُم کز مو ، بی بی سی ، زبهر ِ ـ
زبان مادری دلسوته تربی



***


عجب یاری به لندن دارد این قوم

چنان روح و چنین تن دارد این قوم
قلم درجوهری ، اهل رسانه
علمداری تهمتن دارد این قوم

***


م.سحر

پاریس 24.2.2012
http://msahar.blogspot.com/

...........................

ما شاهدان شکنجه ایم! پاسخ زندانیان سیاسی دوران پهلوی به پرویز ثابتی

ما شاهدان شکنجه ایم!
پاسخ زندانیان سیاسی دوران پهلوی به پرویز ثابتی

• ۱۹۸ نفر از زندانیان سیاسی زمان شاه، علیه ادعاهای پرویز ثابتی، به شکنجه های جنایتکارانه ی دستگاه تحت مدیریت او شهادت داده اند ...

يکشنبه  ۷ اسفند ۱٣۹۰ -  ۲۶ فوريه ۲۰۱۲

  ۱۹٨ نفر از زندانیان سیآسی دوران شاه، با انتشار نامه ی سرگشاده ای خطاب به مسئولین بخش فارسی صدای آمریکا شهادت داده اند که توسط دستگاه تحت مسئولیت پرویز ثابتی «مقام امنیتی» ساواک شکنجه شده اند. این نامه به دنبال مصاحبه ای یک طرفه با سرشکنجه گر ساواک شاه در برنامه ی افق صدای آمریکا خطاب به مسئولین این مرکز نوشته شده است:


آقای کاوه باسمنجی

سردبیر بخش فارسی صدای آمریکا
رونوشت : آقای سیامک دهقان پور مسئول برنامه افق

در برنامه «افق» شبکه فارسی صدای آمریکا، مورخ هجدهم بهمن ماه ۱٣۹۰ (۷ فوریه ۲۰۱۲)، در مصاحبه ای از قبل ضبط شده با آقای پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) ایران در سال های قبل از انقلاب ۱٣۵۷، نامبرده ضمن انکار اعمال شکنجه درباره بازداشت شدگان و زندانیان سیاسی آن دوران کوشید که کارنامه جنایات شکنجه گران ساواک را محو کند.

چهره آقای ثابتی به عنوان «مقام امنیّتی» بر روی تلویزیون ایران هنوز از خاطره ها نرفته است. پرویز ثابتی آن زمان هم در توجیه سیاست سرکوب، قتل و شکنجه زندانیان سیاسی صحنه گردان آن نمایش های ضّدبشری بود.
ما امضاکنندگان این نامه، که همگی مان طعم شکنجه های دستگاه تحت مدیریت آقای ثابتی را چشیده و شاهد ضجه های دائمی بازداشت شدگان در اثر شکنجه در اطاق های بازجویی آن دوران بوده ایم، گواه وجود شکنجه به عنوان واقعیتی سیستماتیک، جاری و رایج در زمان مدیریت آقای ثابتی بر اداره سوم ساواک هستیم و اظهارات او در مصاحبه مذکور را کتمان آگاهانه حقیقت تلقی می کنیم.
ما امضاکنندگان این نامه، که علاوه بر ستم‌های رژیم شاه به انحاء مختلف متحمل اقدامات تبهکارانه جمهوری اسلامی نیز شده ایم، خواستار فرصتی از صدای امریکا تنها برای ارائه جزئی از انبوه مدارک و حضور چند شاهد از میان صدها تن، جهت شهادت بر وجود شکنجه سیستماتیک و جاری در بازداشتگاه های ساواک، و ابطال ادعای آقای ثابتی دایر بر نبود شکنجه ایم. از این طریق است که صدای آمریکا می تواند مانع از این برداشت شود که در اشاعه ناراستی و اجحاف نسبت به قربانیان شکنجه در ایران، از جمله نسبت به امضاکنندگان این نامه، سهیم بوده است.
یادآوری این نکته را هم ضروری می دانیم که شکنجه بر طبق «عهدنامه بین المللی منع شکنجه و مجازاتهای اهانت آمیز و غیرانسانی» (مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دهم دسامبر ۱۹٨۴) ، جنایت بین المللی به شمار می آید و دولت های عضو این عهدنامه و از جمله ایالات متحده امریکا، موظفند کسانی را که در صدور دستور یا اعمال شکنجه نقش داشته اند، هر چند که ملیّت خارجی داشته و در خارج از قلمرو آنان مرتکب آن جنایات شده باشند، در محاکم خود مورد پیگرد قرار دهند. رسانه های خبری در کشورهای دموکراتیک هم همواره در کشف حقیقت و معرّفی جنایتکاران سهم به سـزایی دارند.
ما منتظر اعلام تصمیم شما در پاسخ به درخواست مان هستیم.
با احترام



۱. آذرافروز ناصر

۲. آذرفرد حسن
٣. آذرنوش رسول
۴. آراکلی سرژ
۵. آزادگر محمد
۶. آلادپوش مرتضی
۷. آهوقلندری پروین
٨. ابراهیم زاده باقر
۹. ابراهیم زاده مهدی
۱۰. ابراهیمی داوود
۱۱. ابن جلال حبیب
۱۲. احمد زاده مستوره
۱٣. احمدی فریدون
۱۴. اخوان بیطرف محمود
۱۵. اسلامی الهه
۱۶. اسلامی مهدی
۱۷. اعظمی محمد
۱٨. افراخته ناهید
۱۹. اکرمی رضا
۲۰. الاردبیلی محمد
۲۱. امام حسام
۲۲. امانی احمد
۲٣. امینی بهمن
۲۴. امینیان هادی
۲۵. انورحقیقی حسین
۲۶. انورحقیقی عباس
۲۷. براهنی رضا
۲٨. برهمندی بیژن
۲۹. برهون محمدطاهر
٣۰. برزوئی علی
٣۱. بلدی یداله
٣۲. بنی هاشمی شریفه
٣٣. بهادری حسین
٣۴. بهبودی حسین
٣۵. بهتوئی علیرضا
٣۶. بهمنش سیما
٣۷. بهنام ماکوئی اژدر
٣٨. بی نیاز بیت اله
٣۹. پاک نژاد عباس
۴۰. پاک نیا خلیل
۴۱. پرزین حبیب
۴۲. پرویز مهدی
۴٣. پورجانکی حسین
۴۴. پورقباد ارسلان
۴۵. پورمندی احمد
۴۶. پورنقوی علی
۴۷. پیوندی نوید
۴٨. تاج احمدی اصغر
۴۹. تاجمیر ریاحی حبیب
۵۰. تام نقی
۵۱. تقی زاده ایرج
۵۲. توسلی ابوالفضل
۵٣. جباری مهدی
۵۴. جعفری حسن
۵۵. جعفری سکینه (عاطفه)
۵۶. جمشیدی فردوس
۵۷. جوادی رضا
۵٨. جوشنی رضا
۵۹. جوشنی سارا
۶۰. جهانبخش جعفر
۶۱. حاتم لو سیف الدین
۶۲. حجتی هوشنگ
۶٣. حدادپور محمد
۶۴. حرمتی پور محسن
۶۵. حسنوند گودرز
۶۶. حسینی حمید
۶۷. حلمی پور ابراهیم
۶٨. حمیدیان نقی
۶۹. خاکسار نسیم
۷۰. ختائی اسماعیل
۷۱. خسروی زاگرس
۷۲. خرسند خسروشاهی رضوان
۷٣. خرسند علی اصغر
۷۴. خلیق بهروز
۷۵. خلیلی عباس
۷۶. خوشبخت احمد
۷۷. دارابیگی مجید
۷٨. دانشگری رقیه
۷۹. درخشنده حمید
٨۰. دستگیر محمد
٨۱. دقتی رضا
٨۲. دوستدار اکبر
٨٣. دوستدار غلام
٨۴. راهی حسن
٨۵. رجبی مهدی
٨۶. رزمی ماشااله
٨۷. رحمانی نژاد ناصر
٨٨. رکنی فرهمند
٨۹. رنجبر تالاری محمد
۹۰. رنجکشان ابراهیم
۹۱. روح اله ویدا
۹۲. زرکش احمد
۹٣. زمانی محمدرضا
۹۴. سازور حسین
۹۵. سازور محسن
۹۶. ستاری علی
۹۷. ستوده بهروز
۹٨. سجادی جمال
۹۹. سجودی غلامرضا
۱۰۰. سرکوهی فرج
۱۰۱. سعادتی ثریا
۱۰۲. سلطان آبادی کیومرث
۱۰٣. سلطانزاده هدایت
۱۰۴. سمساری تقی
۱۰۵. سوری اکبر
۱۰۶. سیاهپوش مرتضی
۱۰۷. سیف اکبر
۱۰٨. شالگونی جلال
۱۰۹. شبان علی
۱۱۰. شوکتی رسول
۱۱۱. صادق زاده اسفندیار
۱۱۲. صادقی پرویز
۱۱٣. صمدیان حسن
۱۱۴. صیامی فرهاد
۱۱۵. طاهری پور جمشید
۱۱۶. طبیب غفاری هیبت اله
۱۱۷. طلوع علی
۱۱٨. عاقلی زاده عباس
۱۱۹. عبدالرحیم پور مجید
۱۲۰. عرب زاده حسن
۱۲۱. عزیزخانیان ماسیس
۱۲۲. عزیزی حسن
۱۲٣. عصاره نادر
۱۲۴. عقیلی فروهر
۱۲۵. علیمحمدی ثریا
۱۲۶. عمرانی بهزاد
۱۲۷. عمرانی میرحمید
۱۲٨. عیسی بیگلو هوشنگ
۱۲۹. غروی فاطمه (طاهره)
۱٣۰. عزت پور عبداله
۱٣۱. فارسی محمد
۱٣۲. فتاپور مهدی
۱٣٣. فتحی مسعود
۱٣۴. فخاری حسن
۱٣۵. فراهتی حمزه
۱٣۶. فرسائی فهیمه
۱٣۷. قاسمی وجیه اله
۱٣٨. قائمیان پرویز
۱٣۹. قریشی فیروز
۱۴۰. قلیائی باقر
۱۴۱. قلی زاده قدرت
۱۴۲. قنبری شهرام
۱۴٣. کاظم زاده افشار حسین
۱۴۴. کاویانی محمدرضا
۱۴۵. کریمی اسفندیار
۱۴۶. کریمی بهزاد
۱۴۷. کریمی رضا
۱۴٨. کریمی فرزاد
۱۴۹. کهوند اصغر
۱۵۰. گلابچی مقدم عباس
۱۵۱. گلشاهی حسن
۱۵۲. گیلکی بهرام
۱۵٣. لاریمی علی
۱۵۴. ماوائی سیروس
۱۵۵. محجوبی بهجت
۱۵۶. محجوبی عفت
۱۵۷. محسنی عطا
۱۵٨. محمدی احمد
۱۵۹. محمودی ضرغام
۱۶۰. مختاری پرویز
۱۶۱. مختاری منوچهر
۱۶۲. مدرسی سیامک
۱۶٣. مدنی مصطفی
۱۶۴. مشیری قاسم
۱۶۵. مصلی نژاد عزت
۱۶۶. مطلب زاده بهروز
۱۶۷. مظاهری عباس
۱۶٨. معتدل محمدعلی
۱۶۹. معمارحسینی مهراعظم
۱۷۰. ملک محمدی مرتضی
۱۷۱. ممبینی امیر
۱۷۲. منفرد زاده اسفندیار
۱۷٣. منیری فاضل محمد
۱۷۴. مولازاده مسعود
۱۷۵. مولودی صفا حسین
۱۷۶. مهتدی عبداله
۱۷۷. میرمویدی هادی
۱۷٨. میر هاشمی اشرف
۱۷۹. میرزازاده نعمت (م آزرم)
۱٨۰. ناظمی محمدرضا
۱٨۱. ناظمی ناهید
۱٨۲. ناظمی نوشزاد
۱٨٣. نژند زهره
۱٨۴. نعیمی حمید
۱٨۵. نقی پور حسین
۱٨۶. نگهدار فرخ
۱٨۷. نوائیان داوود
۱٨٨. نویدی پرویز
۱٨۹. نیری ایرج
۱۹۰. نیکخواه کاظم
۱۹۱. هادی طلب علیرضا
۱۹۲. هاشمی حسام
۱۹٣. هاشمی صدیقه (منیر)
۱۹۴. وثوقی داریوش
۱۹۵. وکیلی سیمین
۱۹۶. یزدیان منوچهر
۱۹۷. یلفانی محسن
۱۹٨. یوسفی ایرج

۲