۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه
بنا به اخبار به زودی نیروگاه اتمی ایران با ۱۰۰ درصد ظرفیت کار میکند و چندی پیش در اخبار آمد که ایران میخواهد قرارداد ساخت یک راکتور اتمی دیگر را با روسیه به مبلغ ۴۰ میلیارد دلار ببندد. اگر مبلغ قرارداد ۴۰ میلیارد ذکر شده باشد این به این معنی است که در حقیقت ساخت نیروگاه بسیار گرانتر از۴۰ میلیارد دلار تمام خواهد شد. دلیل این امر نکات زیر هستند:۱
-
اول اینکه اینگونه پروژه ها بخش نامشخص آن بسیار زیاد است. آخرین آن نیروگاه اتمی است که در فنلاند به نامOlkiluoto 3 در حال ساخت است. هزینه ساخت این نیروگاه بنا بود ۳٫۵ میلیارد دلار باشد و تا سال ۲۰۰۹ تحویل داده شود. اما هزینه آن در حال حاضر بالغ بر ۸ میلیارد دلار شده است و تاریخ تحویل آنرا به سال ۲۰۱۲ تغییر دادهاند. لازم به ذکر است که مشکل اساسی نیروگاههای اتمی به دلیل بالا بودن هزینه ساخت نیروگاه می باید که آن نیروگاه هر چه زودتر قادر به تولید برق بشود. زیرا که تأخیر در ساخت پروژه موجب گران شدن برق تولیدی آن در طول عمر راکتور خواهد شد.
-
دوم در هزینه ساخت این نیروگاهها هزینههای جانبی یا فقط بخشی از آن در نظر گرفته میشود و یا اینکه به این هزینهها طور کامل جزء مخارج حساب نمیشوند. برای مثال هزینههای لوجیستیکی، هزینههای بیمه نیروگاه ، هزینه نگه داری زباله های اتمی و هزینه تحقیق.
-
سوم اینکه رژیم ایران بابت اینگونه قراردادها بطور قطع می باید باج به چین و ماچین بدهد که هزینه اقتصادی آن بسیار بالاتر از آنچه میشود که در حالت عادی خواهد شد. این بخش از مخارج مختص رژیمهای از نوع رژیمهای ایران است.
در فنلاند هزینه هر کیلووات ساعت برق در آخرین راکتور اتمی چیزی معادل ۵۰۰۰ دلار در کیلووات ساعت میشود. که برای یک نیروگاه ۱۰۰۰ مگاواتی می باید هزینه متعارف بینالمللی حدود ۵ میلیارد دلار بشود. در صورتی که روسیه برای ساخت دومین راکتور اتمی رقم ۴۰ میلیارد دلار را تقاضا کرده است. یعنی هشت برابر رقم متعارف جهانی. اگر فرض را بر این بگیریم که نیروگاه بوشهر بابت تمامی باجهای که داده است فقط چهار برابر هزینه متعارف برای ایران خرج برداشته است و ۱۸ درصد بهره بانکی را برای این سرمایه حساب کنیم و طول عمر نیروگاه را ۴۰ سال برآورد کنیم. و کارایی نیروگاه را۸۰٪ درصد در سال به حساب بیاوریم در این صورت ۵۱۴ دلار در هر مگاوات ساعت هزینه سرمایه میشود. اگر هزینه سوخت و نگهداری نیروگاه را در پایینترین حدی که متعارف بینالمللی است در نظر بگیریم در این صورت هزینه تولید هر مگاوات ساعت برق نیروگاه بوشهر بالغ بر ۵۳۱ دلار می شود. جدول زیر مقایسه بین چند بدلیل انرژی را می کند. ۲
تا اینجای مطلب فرض بر این است که نیروگاه اتمی بنابر فرضها کار عادی خود را ادامه دهد. و در این هزینه بیمه و از کار انداختن نیروگاه را به حساب نیاوردیم. در مورد بیمه بحث در کشورهای صنعتی همچنان بحثی است جنجال برانگیز. زیرا که به تجربه نشان داده شده است که اگر اتفاقی برای راکتور اتمی بیافتد میتواند هزینه آن سرسام آور باشد. برای مثال مخارج حاصل از صدمات فوکوشیما بالغ بر ۱۰۰ میلیارد یورو تخمین زده می شود.
در ژاپن تا بحال ۱۰۰۰ جسد را نه میتوانند دفن کنند و نه بسوزانند بخاطر بالا بودن آلودگی این اجساد به مواد رادیواکتیو است. تازه این ارقام برآورد در کوتاه مدت است.
حادثه چرنوبیل که در ۱۹۸۶ در روسیه آن زمان اتفاق افتاد برآورد کشته شده ها ۱۳۰ کارگران حاضر در راکتور اتمی بوده است. در حال حاضر بر اساس دادههای گرین پیس بیش از ۶۰۰۰۰ نفر در اثر حادثه شرنوبیل جان خود را از دست دادهاند . بنابر آمار دیگری تا سال ۲۰۱۵ چرنوبیل بیش از ۶۰۰۰ میلارد یورو مخارج برای دنیا به جا گذاشته است.۱
بنا بر این تحقیق بیش از ۲۰۰۰۰۰ کیلومتر مربع در حال حاضر آلودگی رادیواکتیو پیدا کرده است . در مورد فکوشیما چه میزان از اراضی غیر قابل سکونت خواهد بود هنوز معلوم نیست.
در سوئد در سال ۲۰۱۰ مجلس سوئد تصمیم گرفت که اجازه بازسازی راکتور جدید را بدهد. به شرط اینکه دولت هیچگونه مخارجی را متقبل نشود. از دو طرف انتقاد به این تصمیم آمد. مخالفان ساخت نیروگاه اتمی بر این باور هستند که بسیاری از مخارج را شرکتها به زور میتوانند تحمیل به دولتها بکنند از جمله تحقیقات و حتا ساخت شبکههای لازم از جمله راهها و شهرکها که باید ساخته شود. موافقان نیز ایراد میگرفتند که این به این معنی است که شرکتها باید چنان بیمه ای داشته باشند که بتواند خسارت حاصل از خرابی بر اثر حادثهای را جبران کند و دولت موظف به پرداخت آن نشود. و چنین چیزی امکانپذیر نیست زیرا مخارج بیمه چنان سرسام آور زیاد میشود که ساخت راکتور اتمی را مقرون به صرفه نمیکند. و این در مورد سوئدی است که در مناطق زلزله خیز واقع نیست و حتا از دسترس سونامی هم بدور است با این حال چنان مخارج بیمه سنگین است که هیچ شرکتی قادر به ساخت اینگونه راکتور اتمی نیست. برای همین دولت دست راستیها تصمیم گرفتندکه در حال حاضر تا سقف ۱۲ میلیارد کرون را معادل هزارو چهارصد میلیارد یورو را برای بیمه از صاحبان نیروگاهها طلب کنند و مابقی را دولت سوئد بپردازد.
لازم به ذکر است که یکی از مشکلات نیروگاههای اتمی خطاهای انسانی است که مسبب خرابیهای جبران نابپذیری میشود. برای مثال در فوکوشیما از جمله افراد حاضر در اتاق کنترل فراموش کرده بودند که یک سوپاپ در کوندنسور رزرو موجود است که باید با دست باز بشود. و آن سوپاپ در حالت بدون برق در حالت بسته قرار خواهد گرفت.
در وضعیت ایران که منطقه زلزله خیز است و علاوه بر آن به دلیل ساخت اجتماعی که جامعه بر اثر استبداد پیدا کرده است درصد اشتباه بخاطر اضطراب موجود در جامعه و افراد بسیار بالاتر از کشورهای صنعتی خواهد بود. برای همین اگر بنا باشد تجزیه و تحلیل خطر را کرد حتماً در ایران درجه خطر به مراتب بالاتر از کشورهای غربی خواهد بود که این خود سبب بالاتر رفتن هزینه بیمه خواهد شد.
در وضعیت ایران این دولت است که به صاحب نیروگاه اتمی است و این دولت است که باید تمامی مخارج حاصل از خرابی احتمالی را بپردازد. به بیان دیگر نسل بعد از نسل باید در صورت بروز حادثه خسارت حاصل از این خرابی را بپردازنند.
و اگر مردم ایران شانس بیاورند و این نیروگاه بر اثر حادثه های طبیعی و یا انسانی خرابی درست نکند، بلاخره روزی باید این نیروگاه را از کار انداخت. تخمین زده میشود که خراب کردن ۶ راکتور فکوشیما غریب به ۲۵ میلیارد یورو خرج خواهد داشت. برای مقایسه میتوان ساخت راکتور اتمی فنلاند که در حال حاضر بالغ بر ۶ میلیارد رسیده ذکر کرد. خواننده خود میتواند ابعاد مخارج را دریابد. هر چند برای از کار انداختن نیروگاههای اتمی مخارج مختلفی را ذکر کردهاند اما بلاخره هزینه سنگینی بر دوش صاحبان نیروگاه برای از کار انداختن آن است.
مردم ایران با ساکت بودن خود کار را به اینجا رسانده اند که لاقل در مورد نیروگاه اتمی اگر نگه دارید هر کیلووات آنرا باید غریب به ۲۶ برابر آلترناتیو برق تولیدی توسط سیکل ترکیبی بپردازید و باید نسلهای بعدی مخارج نگهداری زباله هسته ای را بپردازد که در این محاسبات حساب نشده است. و اگر متوقف کنید باید هزینه بسیار سنگینی را برای از کار انداختن آن بپردازید و اگر هم بر اثر حادثه ای و ضعیت نابسامانی مثل راکتور ژاپن و روسیه حاصل شود در این صورت که مخارج نه تنها گریبانگیر نسل فعلی را خواهد گرفت بلکه نسل بعد از نسل هم تاوان طاقت شکنی را باید بپردازد. کار به اینجا رسیده است که باید بین سه بد انتخاب کرد. در صورتی که میتوان بین چندین خوب انتخاب داشت. میتوان این سرمایه عظیم را در پیدا کردن روشها و بهتر کردن تولید انرژی تجدید پذیر مصرف کرد و به این وسیله سرآمد کشورها باشیم. و یا می توان این هزینه هنگفت را در بالا بردن کاریی نیروگاههای فعلی بکار برد و یا می توان افت برق را در شبکههای برق رسانی پایین آورد و یا سرمایهگذاری در بالابردن کارایی چاههای نفت و گاز خود بکنیم و یا... اما امروز باید بین سه بد انتخاب کرد. از دید من چاره نیست جز تن به این انتخاب دادن و کمترین هزینه را که همانا تعطیل کردن نیروگاه اتمی است را برگزید. باشد روزگاری که مردم خود را صاحب این آب و خاک بدانند و نگذارند که کسانی بجای آنها تصمیم بگیرند و در نتیجه دائم مجبور باشند که بین بد و بدتر و بدترین انتخاب کنند.
هم وطن دیری است که خانهای که وطن می نامیمش آتش گرفته است. دیری است که خاطره ها که بر در و دیوار این خانه نقش بسته است در این آتش سوزنده می سوزد. دیری است که آن درخت تنومند که خاطره از هزاران سال دارد و کهنترین درخت این کره خاکی است در این آتش بی امان می سوزد و آسمان چنان از دود این آتش تزویر و حماقت تیره گشته است که تا دور دستها دیگر حتی نوری از خورشید نمایان نیست تا بر آن گل نسترن یادگار پدر و مادرمان بتابد و چقدر نفس کشیدن در این غلظت این دود سخت است. دیری است که کودکان این خانه فغان برآوردند که آه سوختم و آیا هیچ نجات دهنده ای هست مارا؟ و در این غوغا رهزنان بیشرم وقت را مغتنم شمرده و هر آنچه که در آتش سوزان نمیسوزد را به یغما می برند. در این وحشت و ماتم بر من معلوم نیست که صاحبخانه پدری مشغول چه چیز است. خانهای که قیمت آن هزار و هزار است را رها کرده ایم که در آتش بی امان بسوزد و پیاله بی قواره ای که آبشخور سگ ولگرد محل است و به پشیزی هم نمیارزد میخواهیم نجات بدهیم. تازه اگر بتوانیم. و چه عجب که ما نظارهگر رهزنانیم و بدون اینکه بپرسیم که آخر در اینجا به چه کار مشغول هستید؟
باشد که این آسمان گرفته شده از دروغ را به توفان خیزش خود دوباره به آسمان فیروزه ای میهن بدل کنیم. تا خورشید تابان بتابد و فضای این خانه از بوی عِطر گل نسترن و صدای خنده کودکان پر شود و من و تو در زیر سایه آن درخت کهن سال بنشینیم و بگویم چه بد کابوسی بود و چه خوب که بیدار شدیم.
مجید محمدی محقق
2012-05-06
۱- http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15525356,00.html
۲- دلیل اینکه نیروگاههای بادی و نیروگاههای خورشیدی با ۶ درصد بهره بانکی حساب شده است این است که برای محاسبه اینگونه نیروگاهها از جمله تعداد ساعات باد و خورشید را در سال در منطقه نسبت نیروگاه باید دانست و در ضمن اینکه چه میزان از این نیزوگاهها در داخل ساخته میشوند و چه میزان انرژی تولیدی این نیروگاهها باید ذخیره شود. به دلیل نداشتن این دادهها به دادهای که در غرب هست تکیه کردم. اما باید در نظر داشت که ساخت این نیروگاهها میتوانست در ایران ارزانتر بشود اگر جهت سیاست انرژی را بر اینگونه انرژیها دولت می گذاشت و تولید اینگونه نیروگاهها را به تولید انبوه می رساند. و همانطور که ذکر شد می توانستیم صادر کننده اینگونه نیروگاهها باشیم. با در نظر گرفتن این عاملها این ارقام زیاد دور از واقعیت نیست و میتواند برای مقایسه استفاده شود.
در مورد نیروگاه اتمی سرمایه نهاده شده بعلاوه سوخت و بخشی از مخارج چرخاندن نیروگاه از جمله بخشی از هزینه نگه داری ذباله اتمی را در محاسبات به حساب آوردم. آنچه که به حساب نیاوردم مخارج لجستیکی و مخارج بیمه است که در حال حاضر حتا در غرب هم اینگونه مخارج را دولتها به عهده می گیردند و به این وسیله سطح مخارج را به نفع نیروگاه اتمی پایین نگه میدارند.
علت گران شدن برق تولیدی بوشهر تفاوت در این است که مدت ساخت این نیروگاه بسیار طولانیتر از حد متعارف شده است در ضمن اینکه ظرفیت تولید آن از ۱۰۰۰ مگاووات پایینتر ذکر شده است.
لازم به ذکر است که نیروگاههای انرژی پاک ضعفهای خود را دارد و به باور من نمیتوان فقط سیاست انرژی را در تولید خلاصه کرد بلکه یک سیاست انرژی سالم را می باید به کاستن از اتلاف و «مصرف» انرژی بی خود نیز بپردازد.
در مورد نیرروگاه گازی دلار ۱۲۰۰ تومان و ۲۵ سال عمر نیروگاه مبنای محاسبه قرار گرفته است
تاکيد به چند نقطه ضعف سازمان دهی اول ماه می 2012 در ايران!
بهرام رحمانی bahram.rehmani@gmeil.com اول ماه می 2012 را پشت سر گذاشتيم. روز جهانی کارگر امسال در کشورهای مختلف جهان، به لحاظ کمی و کيفی نسبت به سال قبل با شکوه تر برگزار شد. دليل آن هم روشن است بحران سرمايه داری جهاني، جنبش هايی چون وال استريت را اشغال کنيد و ما 99 درصديم و بهار عربی و غيره در اين مساله دخيلند. دست همه کسانی که سازمان ده اين حرکت ها بودند و همه کسانی که در آن ها شرکت کردند درد نکند. در ايران، برگزاری اول ماه می در شهر سنندج، با شکوه تر از نقاط ديگر ايران بود. برگزارکنندگان از قبل زمان و مکان تجمع خود را اعلام کرده بودند و با وجود اين که حکومت اسلامی در تمام شهر، نيروهای سرکوبگر خود را به خيابان ها آورده و حکومت نظامی اعلام نشده برقرار کرده بود اما صدها کارگر و انسان آزاده با شهامت بی نظيری به خيابان ها ريختند و روز جهانی خود را گرامی داشتند. شهر سنندج، اين قلب تپنده جنبش انقلابی کردستان، سابقه بسيار درخشانی در برگزاری اول ماه می ها دارد. زنده ياد جمال چراغ ويسي، يکی از سخن رانان اول ماه می اين شهر بود که توسط جانيان حکومت اسلامی به جوخه مرگ سپرده شد. قصد من در اين جا ارزيابی مراسم های اول ماه می در ايران و جای ديگری نيست. آن چه که هدف اصلی اين نوشته است تاکيدی به ضعف های خودمان و جنبش مان است که بايد مورد نقد قرار دهيم. در پايين به چند نمونه از اين ضعف ها و يا ملاحظات سياسی اشاره می کنم. 1- در سال جاري، حکومت اسلامی با سياست های فاشيستی خود، تعرض همه جانبه ای را عليه شهروندان و کارگران افغانی در ايران راه انداخته که بسيار نفرت انگيز و چندش آور است. به اين ترتيب، بار ديگر حکومت اسلامي، ماهيت فاشيستی خود را حتی در مقابل متوهم ترين انسان ها نيز قرار داده است. پس از اين که روز سيزده بدر به دستور مقامات شهرداری اصفهان، شهروندان افغانی را به يکی از پارک های اين شهر راه ندادند؛ چند روز به روز جهانی کارگر مانده دستورالعملل پاک سازی افغانی ها در شمال ايران نيز در رسانه ها انتشار يافت و در پی آن، موجی از خبرها و گزارش ها در رسانه های حکومتی عليه شهروندان افغانی مقيم ايران راه افتاد که گويا عامل بی کاری و گرانی و غيره همين شهروندان افغانی هستند؟! بی شرمی و قباحت هم حدی دارد اما چنين سياست هايی از سوی سران و مقامات حکومت جهل و جنايت، ترور و اعدام، سنگسار و تجاوز اسلامي، بسيار پيش پا افتاده است و غيرمنتظره نيست. حکومتی که بيش از سه دهه است هرگز به حرمت انسانی و جان آدميزاد کم ترين ارزش و اهميتی نداده و به راحتی آب خوردن نيز کشتار می کشد برخوردهايش با پناهندگان و مهاجرين و شهروندان افغانی نيز بخشی ديگری از همين سياست ها و عملکردهای وحشيانه را به نمايش می گذارد. حکومت اسلامی ايران، به استثنای مشتی اجير اطلاعاتی و پاسدار و يا وابستگان گروه های مذهبی طرفدار خودش در افغانستان، همواره حقوق پناهندگی و حق شهروندی اکثريت مهاجرين و پناهنگان در ايران را زير پا گذاشته و آن را تعقيب و تهديد و زندانی کرده و به جهنم جنگ و قحطی اشغال گران اروپايی و آمريکايي، طالبان، نيروهای به اصطلاح جهادي، القاعده و دولت نوکرصفت «کرزای» اخراج کرده است. بخش عظيمی از کودکان افغان در ايران، از آموزش و تحصيل و امکانات بهداشتی و درمانی محرومند. حکومت اسلامی ايران، حتی به کودکانی که يکی از والدين آن ها افغانی اند شناسنامه صادر نمی کند و آن ها را رسما از حقوق شهروندی شان محروم کرده است. کودکان افغاني، همواره با ضرب و شتم پليس حکومت اسلامی نيز مواجهند. احمد حسيني، رييس اداره اقامت اتباع خارجی وزارت کشور حکومت اسلامی ايران در سال 1383، پايان همان سال را به اين دليل پايان اقامت افغان ها در ايران اعلام کرده بود که آن ها ديگر پناهنده نيستند. از آن سال تاکنون، صدها هزار افغانی به زور از ايران اخراج شده اند و يا حتی تعدادی از آن ها در تعقيب و دستگيری و اخراج توسط سپاه پاسداران و مامورين مرزی حکومت اسلامي، جان خود را از دست داده اند. روزها نخست ارديبهشت 1391، پس از آن که بخشدار مرکزی نوشهر از ممنوعيت حضور افغان ها در اين شهر خبر داد، يک معاون استانداری مازندران اعلام کرد که تمام اتباع کشور افغانستان که در اين استان سکونت دارند بايد تا پايان تيرماه امسال از مازندران خارج بشوند. هادی ابراهيمي، معاون سياسی ـ امنيتی استانداری مازندران به خبرگزاری جمهوری اسلامی (ايرنا) گفت که از تير ماه امسال «سکونت و تردد اتباع افغان ها در مازندران ممنوع است و از اين تاريخ، تمام مدارک اقامتی و هويتی اين افراد بي اعتبار ميشود.» اين ممنوعيت در شرايطی اعلام می شود که در روز 13 فروردين امسال، مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در شهر اصفهان هم ورود شهروندان افغان را به «پارک کوهستانی صفه» در روز سيزده به در ممنوع کرده بودند. شهرداری اصفهان، در آن هنگام به نقل از احمدرضا شفيعي، مسئول کميته انتظامی ستاد سفرهای نوروزی اين شهر گفته بود که در روز طبيعت يا سيزده به در، به گفته او برای «ايجاد امنيت و تامين رفاه بازديد کننده ها» از ورود افغان ها به پارک صفه جلوگيری شده است. معاون سياسی - امنيتی استانداری مازندران، با بيان اين که در سال 1390 بيش از 3040 نفر از اتباع افغانستان در اين استان بازداشت و به کشورشان انتقال داده شدند، افزود که ممنوعيت حضور اتباع افغانستان در اين استان، طبق «مصوبه وزارت کشور» اعمال می شود. ابراهيمي، در عين حال گفت که حضور اتباع افغانستان در ۱۰ شهر ساحلی مازندران از سال ۱۳۸۶ ممنوع بوده است. او هم چنين «هرگونه خدماترسانی به اين افراد را جرم» خواند و گفت که «با متخلفان به شدت برخورد» خواهد شد. حال تصور کنيد چنين سياست وحشيانه ای بر عليه چند ميليون ايرانی که در کشورهای غربی زندگی می کنند اعمال شود چه فاجعه ای رخ می دهد؟ و ما چه عکس العمللی نشان می دهيم؟ از جامعه چه انتظاراتی در دفاع از خودمان داريم؟! اما متاسفانه دردناک تر آن جاست که در قطعنامه تشکل های موجود کارگران ايران که به مناسبت روز جهانی کارگر 2012 منتشر شده اند يا اشاره ای به يورش وحشيانه حکومت اسلامی به کارگران افغانی که بخشی از طبقه کارگر ايران و اتفاقا محروم ترين و آسيب پذيرترين بخش طبقه هم هستند نشده است و يا اگر هم اشاره ای شده کلی بوده است. البته در برخی از قطعنامه هايی که در شهرهای کردستان منتشر شده اند مستقيما به مساله کارگران افغانی اشاره کرده اند. اما مشخصا در «قطعنامه روز جهانی كارگر ارديبهشت ٩١» که در تاريخ دوشنبه ١١ ارديبهشت ١٣٩1، از سوی «سنديكای كارگران شركت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه» منتشر شده است، حتی هيچ اشاره ای به وضعيت فلاکت بار کارگران و کودکان افغانی نشده است. سئوال از رفقای مسئول و دست اندرکار سنديکای شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه، اين است که آيا از تهاجم وحشيانه به کارگران افغانی خبر ندارند؟ کارگران افغانی که چندين دهه است در ايران سخت ترين و خطرناک ترين کارها را با دست مزدهای کم تر تقبل کرده و ناچارا استثمار شديدتری را نيز متحمل شده اند و هم اکنون با تهاجم همه جانبه حکومت اسلامی نيز روبرو هستند چرا اين قدر بی تفاوت هستيد؟! برخی از شماها که صرفا به دليل دفاع از حقوق خود و هم طبقه ای هايتان سال ها زندان و شکنجه حکومت اسلامی را تجربه کرده ايد چرا اکنون به اين تعرض فاشيستی به هم طبقه ای هايتان چشم می بنديد؟ 2- چرا 99 درصد طرح ها و آفيش هايی که به مناسبت روز جهانی کارگر در داخل و خارج کشور منتشر شده اند زن ها و کودکان کارگر غايبند. هنگامی که زن کارگر در آفيش های اول ماه می نيز حضور ندارد آيا مستقيم و غيرمستقيم نشان دهنده تفکر مردسالاری نيست؟ چرا در برخی از آفيش ها، کارگر همانند غول های اسطوره ای نشان داده می شود که انگار قرار است با سينه و بازوی عضلانی قدرت مند خود دشمن را به زمين بکوبد. مگر عرصه مبارزه طبقاتي، رينگ بوکس و تشک کشتی است که حريفان در مقابل هم قرار می گيرند؟ مساله ديگر در آفيش ها و طرح ها که بايد عميقا مورد نقد قرار گيرد تکرار داس و چکش در آن هاست. در حالی که اکنون قلم و کامپيوتر جای آن ها را گرفته و حتی در دوردست ترين روستاها نيز ماشين های گندم و علوفه جمع کنی کار می کنند و خبر چندانی از داس نيست؛ در کارگاه های فنی نيز دستگاه های کامپيوتری نصب شده است بنابراين، داس و چکش آن جايگاه سابق خود را در بسياری از عرصه های کاری از دست داده است. به همين دليل نبايد ما با زمان حرکت کنيم تا پيچيدگی های سيستم سرمايه داری را که با آن مبارزه طبقاتی آشتی ناپذيری هم داريم، بهتر بشناسيم. به علاوه هنگامی که به عنوان نيروهای کارگری کمونيستي، آفيش روز جهانی مان را با داس و چکش تزئين می کنيم آيا بخش عظيمی از طبقه کارگر که به عنوان پرستار، معلم و عموما به عنوان کارگران خدماتي، فرهنگی و فکری کار می کنند را ناديده نمی گيريم؟! 3- هم اکنون تصاوير زياد بيست سی نفره و يا کم تر و بيش تر در سايت های اينترنتی منتشر شده اند که تعدادی از رفقای فعال سياسی کارگری و عمدتا هم رفقای مرد در کوه و دشت و کمر باندرولی را به درخت ها آويزان کرده و بر روی زمين نشسته اند با همديگر در حال گفتگو و تبادل نظر و يا سخن رانی هستند. و يا با مشت های گره کرده سرودهای انقلابی و سرود انترناسيونال می خوانند. سئوال از اين رفقا اين است که واقعا روز جهانی کارگر، چه ربطی به کوه و دشت و جنگل دارد؟ کوه و دشت و جنگل اگر می توانند برای جشن هايی چون سيزده بدر مناسب و تفريحی باشند اتفاقا برای برگزاری روز جهانی کارگر عليه سيستم سرمايه داری و طرح خواست ها و مطالبات کارگری به هيچ وجه مناسب نيستند. البته يک گروه چريکی می تواند در مقر خود دست به اين کار بزند اما اين که تعدادی از فعالين کارگري، در روز جهانی کارگر شهرها و محلات را ترک کنند و در گروه های کوچک برای خود و هم فکرانش سخن رانی کنند و سرود بخوانند نه تنها هيچ تاثيری در مبارزه روز جهانی کارگر ندارند، بلکه به ضرر سازمان دهی و پيش برد امر مبارزاتی روز جهانی کارگر حرکت کرده اند. اين رفقا که از قبل ريسک امنيتی را می پذيرند و قرار است راهی کوه و دشت شوند و در آن جاها روز جهانی خود را گرامی بدارند ديگر پيشاپيش طرح و نقشه عملی و سياستی برای برگزاری اول ماه می در شهرها و محلات را کنار گذاشته اند. چون جايگاه هدف شان چيز ديگری و جای ديگری ست. آيا بهتر نيست در هر سطحی که امکانات و مسايل امنيتی اجازه می دهد نيروی خودمان را برای سازمان دهی و برگزاری اول ماه می در محل کار و محلات و شهرها اختصاص دهيم؟ آيا حتی اگر مجبور باشيم صرفا بيانيه ها و قطعنامه های خود را در شهرها و محلات و محل کار توزيع کنيم تاثيرش بيش تر از اين نيست که در کوه و دشت و جنگل برای همديگر سخن رانی کنيم و سرود بخوانيم؟! آن چه که در بالا به عنوان ملاحظه مطرح کردم از سر دل سوزی برای مبارزه طبقاتی مان و تاثير آن در شرايط موجود خفقان و سانسور حکومت اسلامی عليه سرمايه داران و اين حکومت جانی ستم گر و تبه کار و استثمارگر است. به علاوه همه می داينم که زيست و زندگی حدود سه ميليون شهروند افغانی در ايران، هم اکنون جدی تر از گذشته در خطر است. برخی از کارگران افغانی در ايران، حدود چهار دهه است کار و زندگی می کنند. اما اکنون حکومت اسلامی ايران، قصد دارد به زور آن ها را به جنگ و جهنم افغانستان برگرداند. تصور کنيد که يکی از دولت های اروپايی و يا آمريکای شمالی چنين تصميمی را عليه ما پناهندگان و مهاجرين ايرانی گرفته و قصد دارند ما را به جهنم حکومت اسلامی بفرستند؛ پليس در تعقيب مان است؛ به پارک ها، سواحل تفريخي، استخرها، رستوران و بارها و ديگر مراکز عمومی صرفا به دليل ايرانی بودن راه نمی دهند ما چه کار می کنيم؟ چه انتظاری می توانيم از شهروندان، سازمان های سياسي، نهادهای دمکراتيک مردمی و تشکل های کارگری و غيره کشوری که ساکن هستيم، داشته باشيم؟ الان خودمان را به جای همان افغانی های مقيم ايران بگذاريم که ما را در کشورهای غربی به پارک ها و استخرها و رستوران ها و غيره راه نمی دهند. هيچ حقوقی هم به ما تعلق نمی گيرد. و مهم تر از همه پليس هم دنبال مان است تا ما و خانواده مان را دستگير و زندانی کند و با ضرب و شتم به ايران برگرداند؟ در چنين شرايطي، طبقه کارگر ايران و همه نيروهای سياسی و اجتماعی و فرهنگی چپ و آزادی خواه و انسان دوست داخل و خارج کشور، وظيفه انساني، اجتماعی و سياسی دارند و موظفند از حق شهروندی افغانی های مقيم ايران دفاع کنند و نگذارند آن ها قربانی سياست های وحشيانه و راسيستی حکومت اسلامی و رقبايش در افغانستان شوند. همان طور که ما ايرانی ها در چهارگوشه جهان حق شهروندی و پناهندگی سياسی و اجتماعی داريم به همان نسبت نيز پناهندگان و مهاجرين و کارگران افغانی و غيرافغانی در ايران و يا کشورهای ديگر دارند. تعرض حکومت اسلامی به شهروندان افغانی مقيم ايران، تعرض به طبقه کارگران ايران و همه انسان های آزاده جامعه است. آن طور که حکومت اسلامی و دستگاه های تبليغی اش عليه شهروندان افغانی در ايران راه انداخته اند و آن ها را عامل خشونت، بی کاری و گرانی و غيره در جامعه معرفی می کنند تا خود را به عنوان عامل اصلی همه اين مسايل تبرئه کنند همان تبليغاتی ست که همه گروه های فاشيستی پارلمانی و غيرپارلمانی غرب عليه همه پناهندگان و مهاجرين راه می اندازند و ما با آن ها آشنا هستيم. پس واضح است که عامل اصلی همه معضلات و مشکلات اقتصادي، سياسي، اجتماعی و فرهنگی جامعه ايران، نه افغانی های مقيم ايران، بلکه بر عکس سرمايه داران و حکومت اسلامی آن هاست. بنابراين، بر خلاف ادعاهای سران و مقامات و رسانه های حکومت اسلامي، خشونت در جامعه، بی کاری و گرانی و غيره در ايران کم ترين ربطی به کارگران و مهاجرين افغانی ندارد و دروغ بزرگی برای پيش برد سياست های فاشيستی شان بر عليه آن ها و کل جامعه ايران است. رفتاری که حکومت اسلامی و ناسيوناليست ها و شوونيست های عظمت طلب ايرانی با شهروندان افغانی مقيم ايران دارند بی شرمانه و وحشيانه است و به هيچ وجه توجيه پذير نيست. به همين دليل بايد با صدای بلند اين سياست های فاشيستی حکومت اسلامی را محکوم کرد و از افکار عمومی جامعه ايران و جهان خواست آن را محکوم کنند و از سوی ديگر، در دفاع و همبستگی با پناهندگان و مهاجرين و کارگران افغانی در ايران، بايد کمپين های موثری در داخل و خارج کشور راه انداخت. ما به نوبه خود به فکر چنين اقداماتی هستيم. در پايان، مجددا تاکيد کنم آن چه که در بالا به آن ها اشاره کردم نقد و نگاهی بر فعاليت های خودمان است و اميدوارم در طول مبارزه پيگير خود بتوانيم آن ها و ضعف های ديگرمان را بر طرف کنيم و مبارزه مان را پالايش دهيم. به علاوه مهم تر از همه، اين شور و شوق مبارزاتی مان را صرفا به روزهايی چون روز کارگر و هشت مارس که به درستی به اوج می رسانيم محدود نکنيم و هم چنان آن را گام به گام و محکم ارتقا دهيم. هم چنين ما موظفيم قطعنامه هايی را که در روز جهانی کارگر منتشر کرديم برای تحقق بند بند آن ها، پيگير و روزانه مبارزه کنيم. شکی نيست که مبارزه سياسي، اجتماعی و فرهنگی به خصوص در حاکميت ديکتاتورها، کار چندان ساده ای نيست و خطرها و ريسک ها و پيچيدگی های خود را دارد و گاها مساله مرگ و زندگی نيز در ميان است. هم اکنون زندان های حکومت اسلامی مملو از چهره ای سرشناس جنبش کارگري، جنبش زنان، جنبش دانش حويي، روزنامه نگاران و وکلا و غيره است. اما بحث بر سر مبارزه و جان فشانی های فردی و گروهی نيست؛ بلکه بحث بر سر سازمان دهی مبارزه طبقاتی کارگران و همه محرومان بدون در نظر گرفتن جنسيت و مليت و باورهای فردی و بسيج آن ها در صفی متحد و متشکل و آگاهانه و هدف مند عليه سياست های سرمايه داران و دولت آن در سراسر جامعه ايران است. اگر حکومت اسلامي، فعالين سياسی و اجتماعی را دستگير و زندانی می کند؛ اگر چنين رفتار وحشيانه و فاشيستی با شهروندان افغانی مقيم ايران دارد؛ اگر زنان را به طور سيستماتيک سرکوب می کند؛ اگر حقوق کودکان را پايمال می کند و هم چنان به حکومت سانسور و اختناق خود ادامه می دهد دليل عمده اش اين است که کارگران و محرومان و آزادی خواهان جامعه هنوز صف قدرت مند طبقاتی خود را به وجود نياورده اند. بنابراين، اگر کارگران ايران نه به مثابه آحاد جامعه، بلکه به عنوان يکی از طبقات اصلی جامعه چرخ توليد سرمايه داری را بخواباند و نيروهای سياسی و اجتماعی نيز در خيابان ها دست به راه پيمايی و اعتراض بزنند آن وقت حکومت اسلامي، نه تنها جرات اين همه سرکوب و وحشی گری را نخواهد داشت، بلکه اجبارا قدم به قدم در مقابل پيش روی مردم عقب نشينی کرده و سرانجام با قدرت مردمی به قعر گورستان تاريخ سقوط خواهد کرد. اما به شرط اين که طبقه ما و همه مدافعين جنبش کارگری کمونيستی و مردم آزاده ضعف ها و نقاط قوت جنبش مان را بشناسيم و آلترناتيو طبقاتی مان را نيز در مقابل کل جامعه قرار دهيم. پنج شنبه چهاردهم ارديبهشت 1391 - سوم می 2012
15 اردیبهشت 1391
نظر شما
|
اشتراک در:
پستها (Atom)