نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

بهروز سورن: فرخ جان دمت گرم و لبت خندان باد!

بهروز سورن: فرخ جان دمت گرم و لبت خندان باد!

بهروز سورن

سید فخرطاهری پس از رفتن به حمام با سرکشیدن داروی نظافت ( واجبی ) اقدام به خودکشی کرده بود و در همان لحظات بخشی از آن به مجرای تنفسی اش پریده و باعث صرفه های شدیدش شده بود. پس از مدت کوتاهی زندانبانان بسیاری به درو بند آمدند و با فحاشی و کتک زدن زندانیان همه را به هواخوری هل دادند و درب را از داخل بستند. آنها در پی یافتن وصیتنامه سید فخر بودند و در کنار آن به جستجو و بازرسی وسایل شخصی سایرین میپرداختند. 

................
سید فخر طاهری - قربانی جنایت در سال شصت و هفت در زندان اصفهان
فرخ جان افسوس که هر چه تلاش میکنم چهره ات را واضح و روشن بیاد نمی آورم. قریب سی سال گذشته است و گرد و غباری بر خاطرات و حافظه ناتوانم  نشسته است. تصاویر بیاد مانده ام مه آلود است. میدانم که در این سالها حتما با هم هم بند بوده ایم و حتما تو عزیز جوان تر از من بیشتر از من بیاد داری تا من از تو. اما تعجب آور اینکه سیمای پرصلابت سید پس از گذشت نزدیک به سی سال از پیش چشمانم هنوز محو نشده است. محو نشدنی است با وجودی که از یک خانواده سیاسی نبودیم. آنچه او را برجسته می کرد بیش از تعلق سازمانی اش شخصیت محکم و دوست داشتنی اش بود. شوخ طبعی اش و شهامتش که  تسلی دهنده نا آرامی ها و دلتنگی های من و دیگران بود.
نزدیک به یک دهه پیش در کتاب خاطراتم سیمای شکنجه از او هم بسیار نوشتم. امیدوارم که این خاطرات را داشته و خوانده باشی . نه برای اینکه بهترین خاطرات نوشته شده در کائنات!! است و نه بدین سبب که آموزنده!! است و نه از این بابت که نویسنده اش ( من ) قهرمان مقاومت در زندانهای مخوف رژیم بوده است. مرا با این دنیای حماسه ساز کاری نیست. من از کنج احساس درد و رنج و ضعف انسانی برایت مینویسم. هنوز هم اگر درباره زندان میخوانم و یا مینویسم بشکل غریضی و بی اختیار از روی صندلی بلند میشوم و در طول و عرض اتاق قدم میزنم و در افکارم فرو می روم و خود را در سلول می یابم. ما هنوز در سلول هایمان زندانیم و از آن کابوس رها نیستیم.
امیدوارم که این کتاب را که در هیچ مکانی برای فروش گذاشته نشده است داشته باشی. زیرا که بخشی از خاطرات مشترک با تو عزیز نیز در آن جای گرفته است. حتما بخاطر داری که در بند سه زندان دستگرد سفره هایمان را از وجود دوستانمان و هم بندی هایمان خالی کردند و یکباره پنجاه جان شیفته و جوان را برای پای چینه های اطراف زندان صدا زدند. حتما بیاد می آوری آن جوان را که در حمام بند خود را حلق آویز کرد.حتما بدرود سحرگاهی با محمود مستعان و علی سعیدی را از یاد نبرده ای!
سید فخر را که درباره اش نوشتی میشناختم. سید هم بزرگ مردی بی ادعا و دنیائی از عشق و امید به زندگی و آرمانش بود.
تنم دوباره لرزید از اینکه نوشتی او را در سال 67 اعدام کردند. شنیده بودم اما نیروئی عجیب بمن نهیب میزند ومیگوید: باور نکن سید فخر مردنی نیست!
 میدانستم که او هرگز راه برگشتی برای خود بجای نمیگذارد و میداند چه می کند.
قطعا در راه انتقال به پای چوبه دار هم با همراهان خود به مزاح و شوخی پرداخته است. غیر از این نمیتوانم از او در مخیله ام جای دهم.
ننگ شان باد!
هیهات که چه انسانهای والائی را به دیار نیستی فرستادند.

درباره اش سالها پیش در خاطراتم چنین نوشتم:
این بخش از کتاب سیمای شکنجه را به تو عزیز هدیه میکنم که با نوشتن ات درباره سید فخر برگی به تاریخ نانوشته زندانیان سیاسی دهه شصت در شهر اصفهان افزوده ای!
............
سیمای شکنجه – ص 61 تا 63
انتشار نشر بیدار 1382

محاربه با خدا و پیغمبر و ائمه اطهار
اقدام علیه نایب امام, ولایت فقیه و حاکمیت جمهوری اسلامی
اقدام برای براندازی
ارتداد از دین مبین اسلام
کفر و الحاد
عضویت در سازمان محارب و مارکسیست – لنینیستی راه کارگر
خواندن نشریه و اعلامیه
نشر و پخش مکتوبات سازمان
و....

( مجموعا سیزده مورد اتهام در دادگاه شمرده شد که از میان آنها خواندن و نوشتن را تائید کردم ...
پس از اتمام نمایش دادگاه دوباره همراه زندانبان به راه افتادیم و بر خلاف انتظار اینبار ما دو نفر را به بند یک منتقل کردند و حتی اجازه جمع کردن وسایل مان بما داده نشد و ساعاتی بعد آنها را به این بند آوردند. این بند شامل راهروئی بود به طول حدودا پانزده تا بیست متر که در دوطرف آن چندین اتاق قرار داشت. این اتاق ها شامل تخت هائی سه طبقه بود. در هر اتاق هفت یا هشت زندانی بسر می بردند.
اکثر زندانیان را هواداران سازمان مجاهدین و متعلقین به سازمانهای چپ رادیکال از جمله راه کارگر, پیکار, سهند, اقلیت و کومه له تشکیل می دادند و تنی چند از هواداران حزب دمکرات نیز در این مکان بسر می بردند.
زندانبان تعیین می کرد که چه کسی و در کدام اتاقی باید بسر ببرد و اتاق کنار میز نگهبان, محل نگهداری زندانیانی بود که حساسیت بر انگیز! بودند. مرا نیز به این اتاق منتقل کردند.
زندانبان بند در تمامی اوقات افراد ساکن این اتاق را زیر نظر داشتند و کوچکترین حرکتی از چشم آنان مخفی نمی ماند. حاجی بوذری ظاهرا مسئول این بند بود و خشونت و ایجاد درگیری لفظی با زندانی همیشه چاشنی رفتاری وی بود.
در طول مدت نگهبانی خود لحظه ای از یافتن تشکیلات و سازمان در میان زندانیان غفلت نمی کرد. از وحشت وجود تشکیلات در میان زندانیان و تلاش شبانه روزی برای کشف این شبکه کارش به جنون کشیده بود و از این کابوس او را رهائی نبود. خود به سراغ زندانی می آمد و بحث و توهین را شروع می کرد.
درگیری لفظی وی با من و سپس اعتراضم به حکم صادره از جانب دادگاه با تلاشهای وی به اتهام جدید ایجاد تشکیلات در بند همراه شد. آنقدر ادامه میداد تا زندانی سکوت را بشکند و به درگیری لفظی منجر شود. سپس ساعاتی پشت میزش می نشست, گزارش تهیه می کرد و به مسئولین بالاتر ارائه می داد. سپس محدودیت های بیشتری را تدارک می دیدند. درب اتاق ها بسته شده و زندانیان ممنوع الملاقات می شدند.
کار دستی ممنوع, هواخوری محدودتر می شد و ارسال نامه به خانواده ها متوقف می شد.
بند یک این زندان در آنزمان به بند سر موضعی ها معروف شده بود  و امکان استفاده از هواخوری  در آن بسیار محدود بود. زندانبانان نسبت به زندانیان بسیار حساس بودند.
سید فخر طاهری پسر عموی امام جمعه اصفهان آیت الله طاهری و کشتی گیر سنگین وزن معروف اصفهان از جمله چهره های حساسیت برانگیز بند در نظر زندانبانان و مسئولین زندان بود.علیرغم تمامی فشارهای روحی که بر وی وارد می شد, بسیار شوخ و سر زنده بود و وجودش برای هم اتاقی ها نقطه قوت و روحیه دهنده بود. در واقع سپاه به علت وابستگی خانوادگی این فرد با امام جمعه اصفهان و شهرت وی در نزد شهروندان اصفهانی, مصمم بود که او را به صفوف توابان بیافزاید. و در پی این امر فشار مضاعفی به او وارد می کردند.
وارد اتاقی شدم که علاوه بر سید فخرطاهری پنج زندانی دیگر نیز در آنجا از جمله دو تن از آنان هواداران حزب دمکرات کردستان بودند.پاسداران به بهانه های مختلف به اذیت و آزار سید فخر می پرداختند و به حدی عرصه را بر او تنگ کرده بودند که بندرت از تخت خود که در طبقه سوم بود پائین می آمد. اما با وارد شدن ما به بند و تشویق زندانیان از جانب من و دو تن از زندانیان دیگر به ورزش, سید فخر نیز در ورزش گروهی حضور فعال یافت.
چندی نگذشت که در پی گزارش یکی از توابان بند و پیگیری حاجی بوذری و با توطئه طراحی شده از قبل آنها,اسم سه نفر از ما را برای بازجوئی خواندند و ما متهم به ایجاد تشکیلات در بند شدیم.
تفکیک ساعات هواخوری و ورزش در میان زندانیان مذهبی و چپ را بعنوان محور اتهام قرار دادند. بازپرسی که ماموریت کشف تشکیلات ! در بند یک را بعهده گرفته بود از بازجوئی مکرر و جداگانه از ما سه نفر نتیجه ای نگرفت و پرونده بسته شد.
این اقدامات پیش از آنکه در نظر مسئولین زندان جنبه کشف تشکیلات داشته باشد, از زاویه پیشگیری از آن اهمیت داشت. و نشان وحشت و نگرانی رژیم از اتحاد همبسته زندانیان بود.
خودکشی در زندانهای رژیم پدیده ای نادر نبود و کمتر زندانی سیاسی را می توان سراغ گرفت که در طول زندانش به این امر فکر نکرده باشد. هنوز چند ماهی از خودکشی در بند سه نگذشته بود که سید فخر پس از بازگشت از ملاقات یکباره تغییر روحیه داد و مغموم  روی تخت خود رفت و دراز کشید. همه ما متوجه این دگرگونی که برایمان تازگی داشت شدیم و از شوخی کردن با وی خودداری کردیم.
هرگز او را تا این حد پریشان و افسرده ندیده بودم و این نشان از غیر عادی بودن وضع روحی او داشت. پس از مدتی از اتاق بیرون رفت و اتاق همچنان در سکوت غم انگیزی که ناشی از دگرگونی روحی سید فخر بود, باقی ماند. چند لحظه ای نگذشته بود که از حمام بند که مجاور اتاق ما بود صدای سرفه های شدیدی را شنیدیم. از ادامه و تشدید سرفه ها متوجه غیر عادی بودن آن شدیم و پس از آنکه با نگاه به هم اتاقیم در اینمورد اشاره کردم هر دو به سمت حمام دویدیم و سید فخر را که از شدت سرفه سیاه شده بود و علیرغم اینکه می گفت: چیزی نیست و خوب می شود, کشان کشان به سمت میز زندانبان بردیم و غیر طبیعی بودن این سرفه ها را به وی گوشزد کردیم.
زندانبان وحشتزده سایر پاسداران را مطلع کرد و سید فخر را خارج کردند. پس از این واقعه بند تا روزها در شوک و نگرانی از وضعیت او که گفته می شد در بیمارستان است فرو رفت.
سیدفخر پس از رفتن به حمام با سرکشیدن داروی نظافت ( واجبی ) اقدام به خودکشی کرده بود و در همان لحظات بخشی از آن به مجرای تنفسی اش پریده و باعث سرفه های شدیدش شده بود. پس از مدت کوتاهی زندانبانان بسیاری به درو بند آمدند و با فحاشی و کتک زدن زندانیان همه را به هواخوری هل دادند و درب را از داخل بستند. آنها در پی یافتن وصیتنامه سید فخر بودند و در کنار آن به جستجو و بازرسی وسایل شخصی سایرین میپرداختند. وصیتنامه او را هرگز پیدا نکردند و جستجو در روزهای بعد و به همین شکل ادامه یافت. سید فخر طاهری از دستگیری های سال شصت بود و دو سال از حکم پنج ساله اش را سپری کرده بود.
پس از ده روز از بستری بودن در بیمارستان که بارها معده اش را شستشو داده و به خونریزی معده منجر شده بود دوباره به بند منتقل شد. بیش از پانزده کیلو وزن کم کرده بود. چهره اش سیاه و کبود بود و چشمانی گود رفته داشت. به سختی نفس می کشید اما با دیدن ما لبخند همیشگی اش بر لبانش نقش بست و به شوخی با زندانیان پرداخت.
سید فخر طاهری به واسطه شهرت و خویشاوندی با امام جمعه اصفهان نحت فشارهای ضد انسانی مزدوران رژیم در اصفهان قرار داشت.
وی شرافتمندانه زندگی کرد و در صف طویل اعدام های دسته جمعی مرداد و شهریور سال شصت و هفت در شهر اصفهان قرار گرفت و در یادها ماند.
یادش گرامی
بهروز سورن
2.9.2012

لینک مطلب فرخ حیدری در گزارشگران

"فرخ حیدری: سید فخر طاهری" سالارِ سربدارِ زندان اصفهان

رضاخجسته رحیمی،سعید حجاریان؛پرسش هایی که نشد،حرفهایی که نزد!


رضاخجسته رحیمی،سعید حجاریان؛
پرسش هایی که نشد،حرفهایی که نزد!
به گواهی موافق و مخالف،مهم ترین دوره تاریخی انقلاب بهمن 57-که تمامی حوادث بعدی را رقم زد-سالهای1365تا1368است.
درابتدای سال 1365،امام خمینی یکدفعه تا ایست کامل قلب،مرگ را حس و سه سال بعد،درخرداد1368،برای همیشه رفت.و همه رویدادهاو وقایع اتفاقیه مهم در این فاصله انجام شد.
دراین فاصله،جنگ تمام شد،آیت الله منتظری از قائم مقام رهبری استعفاء داد،جامعه روحانیت،به روحانیون مبارز با گرایش چپ و روحانیتی با گرایش راست،تقسیم شد،اعدام های فله ای درسال 67 بوقوع پیوست،سیدمهدی هاشمی وافرادش دستگیر،و ورود مک فارلین به ایران فاش شد.
درمصاحبه خیلی خوب و حرفه ای رضاخجسته(سر دبیر دوماهنامه اندیشه پویا) با سعید حجاریان،پرسش هایی نشد،حرفهایی نزد؛شاید هم بقول «عزیز نسین» نویسنده معروف تُرک درکتاب«نابغه باهوش»در داستان سعید(شروع به صحبت) «بله»!
می خواستم درسالگرد انفجار کاخ نخست وزیری(8شهریور60)،یادداشتی با عنوان «کلاهی که کشمیری بر سرانقلاب گذاشت»بنویسم،دیدم برخی حرفهادر حد یک فرضیه است و فقط یک تحلیل؛ماهم که دستمان ازماه بهتران واسناد و ناگفته های رانتی!کوتاه است،تاآنکه این مصاحبه رادیدم که درآن«سعیدحجاریان»به این مورد اشاره ای کرده است:«سازمان(منظورارنوع مجاهدخلقش)درمقطع زدن سران نظام بود،و هرچه نفوذی داشت عمل کردند.مثل کلاهی،درحزب،یاقدیری،عباس زریباف در سپاه،فکرکردند کارنظام تمام است و همه نفودی هایشان را رو کردند».
بنابراین بهتر دیدم به بهانه این مصاحبه علاوه بر نقد،پرسش هایی که نشد و حرفهایی که نزد را برای پویایی تاریخ،مروری کنیم.چون این روزهای انقلاب،روزهایی است که بخاطر سر در لاک بودن و فراموشی مردم-که سابقه تاریخی هم دارد-کهنه ها «نو» شده اند و قس علیهذا…
آقاسعید(که خداوندشفای کاملش دهد)،به اقرارخودش علاوه برآنکه جزو بنیانگذاران تأسیس وزارت اطلاعات بوده و جزوات آموزشی هم نوشته،تاسال 1368،یعنی بعد از رفتن«ری شهری،وزیراسبق»دراین وزارت مأمور به خدمت توانایی آنرا داشته که بتواند از عمق رویدادها و علت ها با خبر باشد.تاآنجاکه خود گفته است بامشاوره وزارت با او،جان یک اعدامی حتمی وقطعی(سعیدشاهسوندی)رانجات داده است!
لذادیدم بهتر است از وزارت اطلاعات که از همان سال نخست پیروزی انقلاب،با انفجاربمب در مرکز شورای امنیتش آنهم توسط دبیرش،وارد فازاختلافات وتسویه حسابهای سیاسی شد،شروع شود.
به نظرنگارنده(وشاید خیلی ها)از ابتدای آغاز پیروزی انقلاب و تأسیس ج.ا.ا.،رد پای وزارت اطلاعات را می توان در همه مسائل دید.منتهااین وزارت از همان سالی که تأسیس شد،همزاد خودش را هم -که اطلاعات موازی باشد-ساخت.یعنی دو قلو بود!
به استنادسخنان آقاسعیددراین مصاحبه و گواه تاریخ وفعالین عامل،ریشه اختلافات زندان سرمنشاء تقابل و مبارزه و بدنبالش حذف و تسویه حساب های بعدی پس از پیروزی شد.
همان سالی(1365)که خودم زندان بودم بازجوبا اشاره به دستگیری احمد کاشانی (فرزندآیت الله کاشانی)به من گفت:فکرنکنی که مااین طرفی هستیم؛دلیلش این است که احمدکاشانی راهم دستگیرکرده ایم!؟!…در حالیکه او سر و ته پیاز هم نبود(سمپاتی حزب زحمتکشان بقایی)ودر دایره راست وچپ قرارنداشت!
سازمان مجاهدین خلق(به گواه تاریخ)مهم ترین سازمان چریکی ومذهبی بود که بیشترین زندانی و اعدامی را هم داشت،اماتفکرات و تمایلات و تغییر ایدئولوژی، روحانیون سنتی و مبارز را به مقابله و ترس از آنها واداشت.
در همان سال های آخر پایانی رژیم پهلوی،چند گروه چریکی مسلمان که تفکراتی غیراز اندیشه سازمان مجاهدین خلق داشتند،مثل:فجر اسلام،منصورون وموحدین تاسیس شده بود.
مذهبی هایی که تمایل به روحانیت سنتی و البته انقلابی داشتند.آنها پس از پیروزی،فعالیت7تشکل چریکی خود را با نام«سازمان مجاهدین انقلاب»آغازکردند، که حتی بخاطرنامش مورد اعتراض «مجاهدین خلق»قرارگرفت.اما همین سازمان که بقول آقاسعید اندازه اش یک«مینی بوس»است،همچنان مینی بوسی باقی ماند و حتی حزب مشارکت را(باتمامی ید و بیضایی که سعی دارد وانمود کند که هست)به سمپاتی خودش واداشته است.می توان گفت،این حزب شاخه سیاسی و استادیومی سازمان است.یک دلیلش این است که درهیچ جاسراغ نداریدیک فرد(مصطفی تاج زاده)جزو کادر اصلی این دو حزب و سازمان باشد،و سخنگوی هر دوی آنهادرخارج از ایران یک فرد(رجبعلی مزروعی)باشد.و همینطور تعاملات و بازی آنها باشاخه چپ روحانیت،یعنی مجمع روحانیون مبارز درراستای هدایت آنان در اداره کشور!همین وجه شدیدترش هم برای جناح راست روحانیت متصوراست.
ازنظرنویسنده وزارت اطلاعات موازی،که«دولت سایه»نام دارد،همان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است.منتها نیروهایش هم اعضای جناح راست سازمان،که بعد از جدایی شان از سازمان بدلیل انقراض آن توسل«آیت الله راستی کاشانی»،دیگر در قالب رسمی این سازمان فعالیت ندارند و یا بانام های دیگر و بی نام وارد شده ودراین سالهاهمه شان دررأس نهادهای مهم امنیتی واطلاعاتی قرارداشته اند،مثل محسن رضایی؛و هم جناج چپ سازمان هستند.
وزارت اطلاعات بربنیاد فکری و عملی اعضای سازمان(اعم از راست و چپ)درست شده است.سازمانی که در سال های نخست همه جا حضور فعال داشت.بااین وجود این پذیرفتنی نیست که فکر کنیم الان که مثلا«علی فلاحیان»که دیگر وزیر نیست،دارد یک مؤسسه خیریه را اداره می کند!
و یا همینطور هرنیرو و کارمند دیگر این وزارتخانه؛چه آنهاکه هنوز که هنوز هست هستند و چه آنهایی که در اصطلاح نیستند.بی تردید آنها بازنشسته نمی شوند… اگر گفته شده است توسط دو «سعید»اداره می شود،شاید منظور همین است!و اطلاعات موازی هم یعنی این.
می تواند گفت اطلاعات موازی یک سکه دو روست که یک رویش جناح راست سازمان و روی دیگرش جناج چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است.
آنها توسط یار گیری و یار داشتن در وزارت اطلاعات رسمی،و جاهای دیگر،درهمه جااثرگذارند،دخالت دارندو عامل هستند و در قالب احزاب و یا امور دیگر،فعالیت های خود را چون یک دولت سایه به کرسی می نشانند!
ودرمورد«تقی محمدی»(عضووکادرسازمان مجاهدین انقلاب)که گفته شدخودکُشی کرده است،و سعیدامامی(باآن پیشینه نسبی و سابقه اش)که در راس مهم ترین اداره وزارت اطلاعات قرارداشت،دردومقطع حساس تاریخی هردوخودکُشی میکنند. خودکشی هم دراسلام گناه کبیره است که هرچقدرطرف آدم صالح و خوبی هم که باشد،باخودکشی اش زحماتش هدرمی رود!جالب است که هردوجناح(راست و چپ)بشدت ازاین دودفاع وآن هارافردی مومن،متعهدوگاه شهید می دانند.و گاه اعتقادشان براین است که این دو در اصل کشته شده اند تا آنکه خودکشی کرده باشند؟!
ودرموردتصرف عدوانی سفارت آمریکا،هدایت آن بدست جریان راست و چپ سازمان بود.هرچندعنوانش را«دانشجویان پیروخط امام»گذاشته بودند.
ازطرفی دیگر طبق شواهدواخبارمندرج،اعضای سفارت آمادگی آنراداشتندکه مورد هجوم انقلابیون قرار گیرند.بی تردیداسنادمهم رایامعدوم ویاقبل ازتصرف جابجا کرده اند.و تنها اسنادی روشدکه علیه دولت موقت و اعضای جبهه ملی و نهضت آزادی و امثالهم بود.دشمنانی که امروزبه تآسّی:«دشمن دشمن مادوست ماست»،باهم دریک جبهه متحد قرارگرفته اند.
ویامسائل دیگری که آنموقع زبانزدویابعداروشد؛مثل ماجراهای کمیته پشت سفارت(ماشاءالله قصاب)وخانم دانشجویی که ازگروگان آمریکایی خود،باردارمیشود!
دراین سالهاتنها«آیت الله منتظری»است که گفت:«تسخیرسفارت اشتباه محض بود».
هنوزعاملین راست و چپ از آن دفاع و یا آنرا توجیه می کنند.این درحالی است که ازهمان لحظه تصرف سفارت آمریکا درتهران تا امروز،جنگ سردی بیهوده،خانمان برانداز،بی حاصل و بی نتیجه که منشاء تحمیل تاکتیک ها واستراتژی هایی در اداره کشورشد،ادامه دارد.جنگی غیرحضوری و غیرلجستیک که ما را به یاد دوران جنگ سرد شوروی سابق و آمریکا می اندازد که نتیجه اش را همه می دانند.
دراین موارد پرسش هایی که می بایدمی شدونشد،وحرف هایی که می بایست در این مصاحبه می زد،خواننده نشد!
سعیدحجاریان در این مصاحبه ازقول آقای هاشمی رفسنجانی خطاب به خودش می گوید:که مرکزتحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری روزنامه سلام شده است.
این حرف رئیس مجمع تشخیص مصلحت دور از حقیقت نیست.همانطور که روزنامه سلام هم بخشی ازسازمان مجاهدین انقلاب،و نیروهای بیرونی و درونی وزارت اطلاعات(اعم ازنگهبانهای زندان اطلاعات وبازجووغیره)شده بود.هرچندآیت الله خوئینی هابارهامی گفت که من وآقای مؤمنی(رئیس آبدارخانه)می توانیم به تنهایی روزنامه رادرآوریم،امادرواقع این فقط یک تصوروبه شوخی شباهت داشت. برخی همان زمان آقای خوئینی هارادر همان روزنامه دورزدند!که درآن ردپای وزارت اطلاعات مشهودبود.وحتی وقتی سندی(که اگر محرمانه هم نباشد)توسط یارگیری های اطلاعاتی برخی از اعضای سلام،ازسعید امامی در روزنامه چاپ و موجب تعطیلی شد،می بینید شاکی روزنامه،وزارت نیست،بلکه این دادگاه ویژه روحانیت(رقیب راست)اوست که وارد بازی می شودو آنرا تعطیل می کند!
به استنادسخنان آقاسعیددراین مصاحبه،خیلی ازکسانی که دررأس نهادهای مهم پس از پیروزی انقلاب قرار گرفته اند،مجموعه افرادی بوده اندکه به نوعی یادرقالب گروه و یا درقالب جمع های دوستانه(که بعدازانقلاب به باندمعروف شده)قبل از پیروزی فعالیت هایی داشته اند.برای همین هم است که سعید حجاریان25ساله که سربازفراری بوده،می توانددرراس نهادهای اطلاعاتی وامنیتی قراربگیرد.به همین سادگی!
انقلابی که سریع به پیروزی رسیدومردمی که تاالان هم که 34سال ازآن می گذرد این مجموعه افرادها را کاملا نمی شناسند و فقط آنقدر مجذوب رأس آن،یعنی امام خمینی شده بودند،که بشودبرخی دراین فاصله بتوانندفرصت یابندواز«کاریزما»یی امام نهایت بهره را ببرند و تا الان هم جاخوش کنندو سایه دولت شان برسرمردم مدام مستدام باشد!
با این رویکرد،بدیهی است هر نا آشنا به سیاست(و با توجه به همان اختلافات و کینه های قدیمی در زندان)می تواند بفهمد که مجالس برآمده ازانتخابات نمی تواند وزیر اطلاعات را سین جین و یا توبیخ و برکنارکند.
وقتی ولایت فقیه در رأس است نمی شود وزیر مهم ترین نهاد کشور را دراختیار معدود نماینده گذاشت.همانطور که علی فلاحیان گفت:«من بارئیسم(هاشمی رفسنجانی)می آیم!…و رفسنجانی هم که محل استیضاح و پرسش نیست…
ازهمان سال نخست و تاالان،وزیر اطلاعات رئیسش ولایت فقیه بوده ومجلس در رأس امور قرارنگرفته و به حسابش نیاورده اند…
وزیرش هم در اختیار مدیران ارشد و افراد خاص وزارت قرار داشته و مطیع آنها بوده. وزیری که بقول آیت الله منتظری فقط ماشین امضاء است.
همانطورکه دراین سالها و در دادگاه های دهه 60 وبعد،قاضی محکمه(آنهم در سن 19سالگی و 20سالگی اش که حکم اعدام می داد)فقط به استنادمطالب بازجوها،احکام صادرمی کرد!
وقتی کتاب خاطرات سیاسی اولین وزیر در جریان نحوه دستگیری سیدمهدی هاشمی و باصطلاح باندش را بخوانید،جهت دهی و القای آقای وزیر به امام کاملا مشهود است.القایی که البته خود وزیر از مدیرانش بدست آورده بود.(که حتی تا آن زمان بقول خودش از پرونده سیدمهدی هم خبرنداشت).
درحالیکه آقای منتظری به امام نوشت:شما حتی یکبار هم خود سیدمهدی را نخواستید که بیایدنزدتان وحرفهایش راحضوری و رو در رو بزند!سیدمهدی هاشمی کسی است که قبل وبعداز انقلاب رویش«ان قلت»های فراوانی بود…وتاثیرهمین القارا در حکم امام به وزارت در دستگیری افرادمنصوب به سیدمهدی هاشمی آشکار است:امام در آن نامه،حکم قضایی خود را صریحا اعلام کرده است.مابقی قضایادیگر فرمالیته بود…
بی گمان آقای سعید حجاریان ریشه تمایلات فکری خودش در تئوری نخبگرایی در حکومت را نخواسته است فاش سازد.
برای آنها یک ولایت فقیه(خوب)از نوع«سیدمحمدخاتمی»حکم کیمیادارد.
اگر انتخابات به شکل غرب پیش می رفت و برود،دیگر افراد 34سال دردستگاه های امنیتی و دولتی و غیره سایه شان نمی توانست مستدام باشد.
درست است که توسعه سیاسی مسیر توسعه اقتصادی است.اما تئوری توسعه سیاسی ایشان و دوستانش،مبتنی برهمان سایه ولایت فقیه که البته از راه آنهاوارد شود،می باشد.
برای همین هم هست که هنوز که هنوز است ازموضع اجرای بلامنازع قانون اساسی فعلی سخن می گویند.
اصلا جمهوری اسلامی یعنی:اصل ولایت فقیه.اصل ولایت فیقه که حذف شود، می شود:«جمهوری»!که باید با یک سری قوانین که مستخرج از توسعه سیاسی و انتخابات آزاد است اداره می شود.
آقا سعیداز اول می دانست که دراین ساختارهیچ وزیری در سازمان اطلاعاتی و امنیتی کشور از مجلس تبعیت نخواهدکرد.
لذا وقتی پای نفوذی ها و اتفاقاتی مثل قتلهای زنجیره ای(که وزارت مسئولیت آنرا برعهده گرفت)به میان می آید فورا و با ضرس قاطع از دو سوی جریان راست وچپ عنوان می شود که آنها عوامل موساد و سیا هستند و یا به بهانه«تئوری توطئه»، تمایلات درونی تحمیل می شود!
اگر این چنین باشدکه تف سربالاست!یعنی سالهای سال مملکت توسط موساد و سیا و غیره اداره شده است.و چه رژیمی برای غرب و آمریکا واسرائیل بهتر از نظام و وضعیت فعلی که اداره کنندگان اصلی اش موسادی وسیایی باشند!چون با نان قرض دادن،بازار مصرف خود(و از جمله فروش اسلحه)راگسترش می دهند.برای آنها که حکومت«زید و عمرو»مهم نیست.منافع ملی تعریف شده خودشان اهمیت دارد.
و اما اگر نه،اینها عوامل موسادوسیا نباشند.پس چگونه است که این وزارتخانه آدم می کشد،آدمکش استخدام می کندو دربازجویی از متهمان از رکیک ترین الفاظ و القاب استفاده می برد و شکنجه جسمی و روحی می دهد.اینجاست که باید مثلا از وزیر در مجلس سوال شود.ونمی شود!وهکدالخ…
هم چنین پرسش کننده از پاسخ دهنده در مورد قتلهای 67 هیچ نمی پرسد.یا در موردآثار استفاده از روانگردانهاکه ازهمان سالها(دردوره بازداشت نورالدین کیانوری و اعضای حزب توده و نیز سیدمهدی هاشمی و افرادش)مطرح بود،حرفی به میان نمی آید.واین موضوع ازپیچیده ترین زوایای پنهان فعالیت های این وزارتخانه است که هنوز هم مبهم باقی مانده.
روزنامه کیهان درسال67ودرتاریخ21خردادبه شماره 13342در یک مصاحبه مطبوعاتی باعده ای ازمدیران وزارت اطلاعات به نامهای حجت الاسلام احمدی،دکتر صلواتی، دکترنجابت،مهندس متقی وعبادیان و به نقل از علی فلاحیان نوشت:
«نکته دیگراینکه چگونه می شودافرادی مثل احسان طبری،و یاسایر کادرهای بالای گروهکهامی آیندودرزندانهای ماتوبه می کنندومصاحبه می نمایندومطالبی ارائه می دهند.حتی در جامعه شایعه می کنند که یکنوع دارویی به اینها می دهند و با خوردن این دارو آنها این حرفها را می زنند.طبیعی است که این مطالب درست نیست و اگر چنین دارویی وجود داشت طاغوت استفاده می کرد و به بزرگان ما می داد تا بیایند در رادیو و تلویزیون حرفهایی بزنند.».
این روزنامه هم چنین اضافه می کند:«درباره استفاده از داروهایی شیمایی برای گرفتن اعترافات از سال 1362 تا سال 1366در بخشی از نشریات شما وگروههای وابسته در اروپای غربی این شعار تکرار می شود که گویا اعترافاتی را که رهبران و مسئولین گذشته حزب توده ایران پس از بازداشت در زندان کرده اند، زیر تأثیر تزریق داروهای شیمیایی ویژه بوده است.مثلا در هفته نامه راه توده 27خرداد 1362 این طورنوشته شده است:«دژخیمان ساواک جدید،در یکی دوسال اخیر در سازمان جاسوسی امریکا و انگلستان و اسرائیل بامدرنترین دستگاهها و اشکال شکنجه های جسمی وروحی و دارویی آشنا شده بودند. تیغ خود را برای جان بهترین فرزندان خلق تیز کرده اند. این ادعا در تاریخ 16/2/1362 با استناد به گفته دو پزشک مترقی فرانسوی که در باره ساختن اینگونه داروها در ایالات متحده امریکا و مراکز تهیه آنها صحبت کرده اند، تکراری شده است».
و بازدراین سالها حرفهایی در تائید این مدعا زده شد.و مشخص شده شرکتی در آلمان از سال 1987 در این پروسه فعالیت داشته است.[I]
و برمبنای برخی از همین شواهد است که آیت الله منتظری در نامه خود به امام،می نویسد:
«شنيده شد فرموده ايد:فلانی مرا شاه و اطلاعات مرا ساواك شاه فرض می كند. البته حضرتعالی را شاه فرض نمی كنم ولی جنايات اطلاعات شما در زندانهای شما روی شاه و ساواك شاه را سفيد كرده است. من اين جمله را با اطلاعات دقيق می گويم».
والاسلام.
محمد شوری(نویسنده و روزنامه نگار)
8شهریور91
________________________________________
[I] -گمرک آلمان درمارس ۲۰۱۲ از صادرات ۵/ ۲ کیلو داروی اعتراف‌گیری «تیوپنتال» که توسط یک شرکت آلمانی به ایران صادرمی شد، جلوگیری کرد. این محموله که تحت عنوان دارو راهی ایران می‌شد، از جمله می توانست در بازجویی و اعتراف‌گیری مورد استفاده قرار گیرد.بنا به گفته ادراه مرکزی گمرک محموله‌ تیوپنتال (Thiopental) در قالب ۵ هزار شیشه کوچک دارویی آماده‌ ارسال به ایران شده بود.در گزارشی که یکی از روزنامه های آلمانی در مورد این شرکت متهم نوشته، خبر ازتحقیق اداره گمرک شهر آخن درباره اتهامات این شرکت داد.
این شرکت مظنون است که با قصد فروش داروی اعتراف گیری تیوپنتال به ایران، علیه بخشنامه مقابله با شکنجه آلمان عمل کرده است.روزنامه «بیلد ام زونتاگ»در این باره می‌نویسد:شرکت بزرگ معاملاتی دارویی زیگبورگر شمینوویس را که متهم است به اینکه در ماه مارس ۲۰۱۲ درصدد ارسال محموله‌ای حاوی ۵۰۰۰ آمپول تیوپنتال به ایران بوده است. در ماه مارس خبر جلوگیری از ارسال محموله ۲ و نیم کیلوگرمی تیوپنتال و ضبط آن توسط گمرک آلمان در شهر بن منتشر شده بود. اما در آن هنگام خبری در این مورد که چه شخصی عامل ارسال محموله بوده در دست نبود.به گزارش دویچه وله فارسی ،طبق قوانین آلمان، فروش ماده مخدر تیوپنتال به کشورهای دیگر به مجوز ویژه اداره فدرال آلمان در امور اقتصاد و کنترل صادرات نیاز دارد. یک سخنگوی اداره گمرک آلمان در مورد جلوگیری از صادرات تیوپنتال به ایران، به «بیلد ام زونتاگ» گفت: «کالا بخاطر آن ضبط شد که مجوز صادرات نداشت.» بخشنامه مقابله با شکنجه در آلمان صادرات کالاهایی را ممنوع یا مشروط به صدور مجوزهای ویژه می‌کند که برای اجرای حکم اعدام، شکنجه یا اعمال دیگر مجازات‌های غیرانسانی، تحقیرآمیز یا وحشیانه مورد استفاده قرار می‌گیرند.سخنگوی اداره گمرک آلمان به «بیلد ام زونتاگ گفته است: «قرار است وزارت اقتصاد آلمان تصمیم بگیرد که قضیه چگونه دنبال شود.» چون به نوشته این روزنامه آلمانی، صادرات تیوپنتال تنها در صورتی ممنوع است که تردیدی در این مورد وجود داشته باشد که قرار است از این ماده در عرصه‌ای به جز بیهوشی استفاده شود.اما به نوشته «بیلد ام زونتاگ»، این تردید در مورد «زیگبورگر شمینوویس» وجود دارد. «بیلد ام زونتاگ» بیش از هر چیز سابقه جنایی صاحب شرکت «زیگبورگر شمینوویس» را دلیل این تردید می‌داند.طبق تحقیقات این روزنامه، مدیر شرکت «زیگبورگر شمینوویس» ویکتوریا والاشک نام دارد که همسر پتر والاشک است. پتر والاشک برای اولین بار ۲۵ سال پیش، در ماه مارس ۱۹۸۷، مورد پیگرد اداره گمرک آمریکا قرار گرفت. او در آن موقع ۹۰ تن «تیو دی گلیکول» از شرکت آمریکایی «الکولاک» خریداری کره بوده است. این ماده شیمیایی برای تولید «گاز خردل» به کار گرفته می‌شود.پتر والاشک متهم بوده که در زمان جنگ ایران و عراق این ماده شیمیایی را از راه سنگاپور به بندر عباس رسانده است. ماموران دولت ایالات متحده او را سرانجام پس از اینکه سه بار کشتی‌های حاوی ماده مرگ‌آور را به ایران فرستاده بود، در شهر بالتیمور آمریکا دستگیر کردند.والاشک توانست با سپردن وثیقه آزاد شود و در دسامبر ۱۹۸۸ به آلمان بگریزد. پلیس فدرال آمریکا دستور پیگرد بین‌المللی او را داشت.پتر والاشک پس از بازگشت به آلمان در ایالت نوردراین وستفالن دستگاه عظیمی برای فروش مواد دارویی و شیمیایی تاسیس کرد و هم اکنون صاحب چند شرکت فعال در این زمینه‌هاست.به گزارش «بیلد ام زونتاگ»، اسناد داخلی اداره جنایی آلمان فدرال نشان می‌دهد که پتر والاشک از نام‌های مستعار پتر لوییمی، جان فارمر و جان استوارت بوردمان استفاده می‌کرده است. طبق این اسناد داخلی، پرونده‌هایی علیه وی با اتهام‌هایی چون کلاهبرداری و جعل اسناد موجود است.این ماده‌ دارویی مشمول بخشنامه «مقابله با شکنجه» در آلمان می‌شود و فروش آن به کشورهای خارجی به مجوز ویژه‌ی اداره‌ی فدرال آلمان در امور اقتصاد و کنترل صادرات نیاز دارد.بخشنامه‌ی مقابله با شکنجه در آلمان صادرات کالاهایی را ممنوع یا مشروط به صدور مجوزهای ویژه می‌کند که برای اجرای حکم اعدام، شکنجه یا دیگر صورت‌های رفتار یا مجازات غیرانسانی، تحقیرآمیز یا وحشیانه مورد استفاده قرار می‌گیرند. در کشورهایی با نظام‌های استبدادی استفاده از این ماده مخدر برای اعتراف‌گیری از زندانیان رایج است.تیوپنتال داروی حقیقت‌گویی یا «سرم اعتراف‌گیری» به ماده مخدری اطلاق می‌شود که به منظور گرفتن اطلاعات از فردی به کار گرفته می‌شود که حاضر به اعتراف بدان نیست. گمان می‌رود که سرویس‌های مخفی و اطلاعاتی یکی از استفاده‌کنندگان از این دارو باشند. در آلمان و اتریش کاربرد این ماده در بازجویی ممنوع است.از جمله تأثیرات تیوپنتال این است که به محض تزریق این سرم، فرد به طور معمول بسیار اهل گفت‌وگو و مراوده می‌شود و بدون تأمل افکارش را بیان می‌کند. این ماده در واقع توان داوری و قدرت تمرکز فرد قربانی را تحت تأثیر قرار می‌دهد و کارشناس بازجویی را قادر می‌کند تا فرد قربانی را به سوی اعتراف در زمینه‌ی اطلاعات مطلوب بازجو هدایت کند.یک برداشت گمراه‌کننده‌ رایج این است که کاربرد «سرم حقیقت‌گویی» به طور خودکار قربانی را به سمت بیان حقیقت هدایت می‌کند. در حالی که فردی که تحت تأثیر این ماده‌ی مخدر قرار گرفته، قادر است همچون قبل دروغ بگوید، ولی نسبت به تلقین‌هایی که به او می‌شود آسیب‌پذیرتر است.حاکمیت ایران در طول ۳۳ سال حیات خود بارها به استفاده از مواد و داروهای روان‌گردان در بازجویی از زندانیان سیاسی متهم شده است. این اتهام‌ها و بحث «شکنجه سفید» به ویژه از سال ۱۳۸۰ و از زمان بازداشت گروهی چهره‌های ملی‌مذهبی و افراد نزدیک به نهضت آزادی ایران بالا گرفت.در بازداشت‌های گسترده فعالان سیاسی در تابستان سال ۱۳۸۸ نیز استفاده از داروهای ویژه بازجویی‌ها در زندان‌های ایران بار دیگر به نگرانی‌ها افزود.در ۲۴ مرداد ۱۳۸۸ جمعی از خانواده‌های بازداشت شدگان پس از انتخابات ریاست جمهوری در بیانیه‌ای که در بسیاری از وبسایت‌های خبری فارسی‌زیان منتشر شد به «استفاده از دارو برای درهم‌شکستن و اعتراف‌گیری از بازداشت‌شدگان اشاره کرده‌اند.»در این بیانیه نوشته شده بود: «اجبار زندانیان به استعمال داروهایی که اثرات جسمی و روانی فراوان بر روی مصرف کننده آن دارد، همه خانواده‌ها را نگران کرده و با توجه به این که اعتراف‌گیری تحت فشار و آزار و در شرایط غیرعادی، از جمله استعمال داروهای خاص، برای تدارک‌دیدگان سناریوی انقلاب مخملی واجد اهمیت فراوان است و هرگونه افشای حقیقت در این زمینه برای آنان هزینه‌های گزاف دارد، تلاش زیادی برای مستور ماندن این اقدامات غیرانسانی در زندان‌ها می‌شود.».