نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

Ashton: No EU military intervention in Libya

این مزدور را شناسایی کنید

من امیر هستم 22 ساله از تهران. تو 25 بهمن تیر به پام زدن






خارج کشور، پايگاه اصلی سکولارها است

، جمعه‌گردی‌های

اسماعيل نوری‌علا
انتقال فعاليت‌های سياسی اصلاح‌طلبان مذهبی وابسته به “راه سبز اميد” به سرزمين‌های فرا مرز، مهم‌ترين معنايی که می‌تواند داشته باشد پی بردن آنان به صحت اين سخن سکولارهای سبز خارج کشور است که “با انسداد کامل فضای سياسی داخل کشور وظيفه‌ی سخن‌گويی جنبش به خارج منتقل شده است”. اين اصلاح‌طلبان، در واقع، هوشيارانه آمده‌اند تا به اجرايی‌کردن تئوری‌هايی بپردازند که در دو سه سال اخير از جانب سکولارهای خارج کشور مطرح شده‌اند و، طبيعی است که، در مقابله با صاحبان اصلی فکر، هدف کوشش‌شان هم آن باشد که اول آن‌ها را بی‌اعتبار سازند تا سپس خود به “آلترناتيوسازی مذهبی” مطلوب خويش دست بزنند

برای آن کسی که به شتاب پی مقصودی می رود «رسيدن به بن بست» سخت دردآور است. به ايران مان که بنگريم گرفتاری در چنين بن بست دلشکنی را می بينيم. حکومت مذهبی و مخالفان اش در برابر هم صف کشيده اند و بهم دندان نشان می دهند اما هر دو حس می کنند که رابطه شان در تعليق بن بست خانهء محصور مهندس موسوی يخ بسته است.
جانيان اکنون پا به درون خلوت خصوصی خانه های موسوی و کروبی نهاده اند، به اين سودا که با اين عمل جنبش سبز را از نفس می اندازند. غافل از اينکه جنبش سبز در آن خانه ها نيست. آن خانه ها انبارهای باروتی هستند که جرقهء سيگاری می تواند آتشفشانی از خشم را در جنبش سبز جاری در خيابان های ايران جاری سازد؛ انبارهای باروتی نشسته در بن بستی که فقط تيک تاک ساعت انتظار سکوت اش را می شکند. و همين تجربهء بن بست است که بر هر فعال سياسی خارج کشور واجب می کند تا صدا بلند کرده و به حکومت اوباش اخطار کند که هرگونه سوء قصدی به جان آن دو تنی که يک سال پيش صراحتاً به نجات همين حکومت برخاسته بودند تنها تير خلاصی است که به پيشانی خويش شليک می کند.
رفتار حکومت با اينان، بيش از هر عمل ديگری، ماهيت جنايتکارانهء خود حکومت را افشا کرده و درهای هر نوع آشتی را مابين حاکمان و دلسوزان شان بسته است. در اينجا بکار بردن صفت «دلسوز» از جانب من امری عامدانه است. سايت «کلمه» ويراست دوم اعلاميهء هجدهم آقای مهندس موسوی را، که گويا بر اساس اظهار نظرهای بيش از صد تن منقح شده و به امضای آقای مهدی کروبی هم رسيده و در نزذ گردانندگان اين سايت به امانت نهاده شده بوده، در پی حصر خانگی ِ اين دو تن رهبران «راه سبز اميد» منتشر ساخته است؛ يادگاری که در آن آشکارا می توان حرکت صعودی مواضع اين دو تن را ديد، حتی اگر، ديگرباره، اهداف جنبش سبز را با ادبياتی اين چنين توصيف کند:
«جنبش سبز با پای بندی به اصول و ارزش های بنيادين انسانی، اخلاقی، دينی و ايرانی که در فرهنگ اين سرزمين ريشه تنيده اند، خود را منتقد و پالايشگر روند طی شده در نظام جمهوری اسلامی ايران در سال های پس از انقلاب می داند و بر اين اساس، حرکت انتقادی در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و رأی مردم را وجه همت خويش قرار خواهد داد».
اما من انتشار نسخهء دوم «منشور جنبش سبز» را (با همهء پيشرفت ها و نوآوری های هيچان انگيزش) نوش داروی پس از مرگ سهراب (و البته «ندا») می دانم و اعتقاد دارم که اگر اين منشور (در شکل کنونی خود) در همان تابستان و خزان ۸۸ منتشر شده بود می توانست به جريان مبارزاتی مردم ايران کمکی بسزا کند؛ حال آنکه اکنون داستان مردم و حکومت ديگر از حد و حدود «انتقاد و پالايشگری» و «حرکت انتقادی در چارچوب قانون اساسی» گذشته است و اين سند تنها به درد کسانی می خورد که شتابان به خارج کشور آمده اند تا با موازی سازی های معمول خود «جايگزين اسلامی» ديگری را برای حکومت اسلامی کنونی بوجود آورند.
و، پس، برای کسانی که در يک سال و نيمهء اخير مجدانه کوشيده اند تا نشان دهند که جنبش سبز زنده و سيال است اما جنبشی مذهبی نيست (حتی اگر که دو رهبر مذهبی داشته باشد) و برای بازگرداندن ناممکن ايران به دوران طلائی امام خونريز اسلاميست ها بوجود نيامده، و لازم است که ماهيت واقعی آن هرچه بيشتر آشکار شود تا در زير دست و پای محافظه کاری های طبيعی خواستاران اصلاح طلب حفظ حکومت اسلامی له نشود، نبايد جای تعجبی وجود داشته باشد که ببينند، در همين منشور منقح، متهم به «اعلام مرگ جنبش سبز» و «وابستگی به بيگانگان» شده اند.
«منشور» جديد الانتشار ـ که معلوم نيست پس از حصر خانگی موسوی و کروبی و کوتاه شدن دست های ارتباطی شان با جهان بيرون، دستی هم در آن رفته است و يا می توان آن را سندی معتبر دانست ـ بر مشفقان جنبش سبز سکولار ايران چنين می تازد تا شايد ماهيت آن را منکر و سبزی اش را در تصرف سبزی مذهبی خود درآورد:
«[تظاهرات ۵ بهمن و پس از آن] بر بطلان اين ادعا گواهی داد که نه تنها جنبش نمرده يا بی اثر نشده، بلکه از پيش زنده تر است و می تواند اصول، اهداف، هويت، چشم اندازها و راهکارهای خود را برای مخاطبين و همراهانش روشن کند. همان کلمات ساده و صميمی کافی بود تا نشان دهد که ميزان صحت و سقم ادعاهايی که با برنامه ای حساب شده و با مضمون واحد مرگ يا خاموشی جنبش سبز، از جانب دو جبههء مشخص کودتاگران انتخاباتی و وابستگان به سلطه جويان بيگانه از منافع ملی مردم ايران مطرح می شود، تا چه ميزان است».
و، در ظل اين سخنان، پادوهای نان به نرخ روز خور اصلاح طلبان مذهبی، جنبش سبز سکولار ها را همرديف با جنايتکاران صدر و ذيل حکومت اسلامی، اعلام کنندهء «مرگ جنبش سبز» می دانند! که اکنون بايد قلم در کشند و زبان ببندند چون جاهل های محلهء اصلاح طلبی فرياد برآورده اند که «خفه شويد!».
بدين سان، به حکم قرائنی که توضيح خواهم داد، سکولارهای خارج کشور متهم به اعلام مرگ جنبشی شده اند که يک سال تمام است کوشيده اند زنده بودن و جاری بودن اش را در رودهای گستردهء انديشهء سکولاری به همه گوشزد کنند؛ جنبشی که هنوز خنجر طرح اسب تروای اصلاح طلبان را بر گرده دارد و، عليرغم همهء سرکوب ها، ديگرباره به ميدان در آمده است تا با دهان خونين شعار مرگ بر ديکتاتور را ـ که هم نماد ولی فقيه و هم نمودار کل رژيم اسلامی ست ـ فرياد زند.
باری، هنگامی که جملات منشور مذکور را کنار اين عربده کشی های جاهلان می گذاريم، می بينيم که منظور از «وابستگان به سلطه جويان بيگانه از منافع ملی مردم ايران» همان نيروهای سکولار ـ دموکرات خارج کشورند که، مطابق کليشه های نفرت انگيز و دائی جان ناپلئونی اسلاميست ها، چون در خارج کشور به سر می برند و حاصل رهبری موسوی ـ کروبی را باعث به بن بست کشيده شدن مبارزات می دانند حتماً «به سلطه جويان بيگانه از منافع ملی مردم ايران» وابسته اند.
در واقع، اصلاح طلبان، با اين موضع گيری، نشان داده اند که در بنياد هيچگونه تفاوتی با از خامنه ای گرفته تا حسين شريعتمداری ندارند و، در مبارزات عقيدتی ـ سياسی نيروها، کاملاً آماده اند تا، با دروغ گفتن و برچسب زدن، رقبای احتمالی خود را از ميدان به در کنند و در اين راستا گلوی سکولارهای انحلال طلب را گرفته اند که مسلماً چشم شان به بيگانگانی نيست که برای يک پيت نفت می توانند ملتی را به آتش بکشند.
با اين همه، به نظر من، آرزوی هر سکولار ـ دموکراتی بايد آن باشد که آقايان موسوی و کروبی صدمه ای نبينند و در فضائی بی قيد و شرط بتوانند آزادانه آنچه را که می خواهند بگويند و مردم نيز آزادی گزينش داشته باشند تا معلوم شود که وزن سياسی واقعی نيروهای در گير در معرکه چيست و چه نسبتی با هم دارند.
اما آن تعرض بی پايه و اين ادعای دروغ در مورد سکولارهای خارج کشور، همراه با انتقال فعاليت های سياسی اصلاح طلبان مذهبی وابسته به «راه سبز اميد» به سرزمين های فرا مرز، مهمترين معنائی که می تواند داشته باشد پی بردن آنان به صحت اين سخن سکولارهای سبز خارج کشور است که «با انسداد کامل فضای سياسی داخل کشور وظيفهء سخنگوئی جنبش به خارج منتقل شده است». اين اصلاح طلبان، در واقع، هوشيارانه آمده اند تا به اجرائی کردن تئوری هائی بپردازند که در دو سه سال اخير از جانب سکولارهای خارج کشور مطرح شده اند و، طبيعی است که، در مقابله با صاحبان اصلی فکر، هدف کوشش شان هم آن باشد که اول آنها را بی اعتبار سازند تا سپس خود به «آلترناتيو سازی مذهبی» مطلوب خويش دست بزنند.
بدينسان، صرفنظر از اينکه چه کسانی برای نخستين بار فکر ايجاد يک آلترناتيو سکولار در خارج کشور را مطرح کرده و در مورد تحقق آن اقدام نموده اند، همهء شواهد حاکی از آن است که خانهء در حصار قرار گرفتهء مهندس موسوی در انتهای آن کوچهء بن بست اکنون به نماد پايان مرحلهء مبارزات داخل کشور و پيروی خارج کشور از آنها، و آغاز اقدامات خارج کشوری ها و تکيه کردن داخلی ها بر حمايت های آنان تبديل شده است.
اقدامات حکومت در تحديد ارتباطات آقايان موسوی و کروبی چنان شديد است که در حال حاضر، اگر حصر خانگی آنها به محاکمه و مجازات هم نيانجامد، نمی توان راه خروجی برای آن يافت جز اينکه مبارزات داخل کشور چنان گسترده و عميق شوند که حکومت، در آخرين لحظات سقوط خود، به اين آخرين پناه بيانديشد و غريقانه فکر کند که راز و رمز نجات کشتی حکومت اسلامی از توفانی که مردم بپا کرده اند در انجام کاری نظير همانی است که در افريقای جنوبی رخ داد: رفتن ملتمسانه به سراغ اين دو تن محصور و سپردن دولت، و نه حکومت، به دست آنان. اقدامی که در آخرين لحظه، بنا به تجربه ای که در همين دو ماهه در خاورميانه و شمال آفريقا داشته ايم، تمهيدی است که نمی تواند چاره سازی جدی برای حاکمان مذهبی باشد. حکومت هرچه آنان را بيشتر در حصر خود نگاهدارد مفيديت شان را برای خود بيشتر کاهش داده است. تکرار سناريوی ۲۲ خرداد ۸۸، با اين تفاوت که برندهء انتخابات مهندس موسوی باشد، به حکم قوانين جامعه شناسی و علوم اجتماعی، امری نه حتماً محال اما حتماً ناکارآمد و بی نتيجه است؛ چرا که حکومت مذهبی کنونی، با نشان دادن عملی ِ ماهيت اصلی خود، همهء پل های پشت سرش را خراب کرده است و هر چقدر هم که بماند حکم مريض دم مرگی را خواهد داشت که طبيبان اش می کوشند با انواع داروها و پمپ ها و عمل ها مرگش را به تأخير بياندازند؛ همانگونه که در مرگ خمينی پيش آمد و ده ها طبيب داخلی و فرنگی تنها توانستند چند روزی به عمر نکبت بار او بيافزايند.
در اين ميانه بايد به ياد داشته باشيم که ترکيب جمعيتی خارج کشور همواره و به صورتی دم افزون دارای ماهيتی سکولار بوده است؛ درست به اين خاطر که آحاد اين جمعيت، هر يک به دليلی، از چنگ حکومت مذهبی گريخته اند ـ چه بهائی و يهودی و مسيحی و زرتشتی، چه بی خدا و دهری، و چه نوانديش مذهبی. و اين آخری ها همان هايند که رفته رفته در خاک خارج کشور به اهميت و فوايد داشتن حکومتی سکولار پی می برند و اگر نگرانی از بابت از دست دادن موقعيت هاشان بعنوان «مذهبيون نوانديش خواستار حفظ حکومت اسلامی» در نزد ميزبانان خارجی نبود خيلی راحت تر لنگ می انداختند و دو اصل سکولاريسم و انحلال حکومت مذهبی را می پذيرفتند. اما چه بايد کرد که اين هم واقعيتی است که اين «نوانديشان اسلاميست» اگر در دانشگاه ها و مؤسسات تحقيقاتی فرنگی جا و مقامی دارند علت اش وجود حکومت اسلامی در ايران است و وقتی آن حکومت نباشد اين دستک و دنبک های دانشگاهی هم باد هوا خواهند شد.
در طی سه دههء بلند و صعب، خارج کشور همچون پناهگاهی عمل کرده که سکولارهای گريخته از حکومت اسلامی را در خود جای داده است، بی آنکه اين سکولارها هرگز فرصت آن را يافته باشند تا تشکيلات منسجم سياسی خود را بوجود آورند و بخود همچون يک نيروی سوم سياسی بنگرند که حکومت اسلامی را معاند، و اصلاح طلبی مذهبی را رقيب مخالف، خود می داند.
همين بی اطمينانی از پايگاه و وزن سياسی خويش، موجب آن بوده است که بسياری از نيروهای با ارزش سکولار خارج کشور به اين اعتقاد برسند که آيندهء ايران فقط در داخل کشور روشن می شود و خارج کشوری ها نه حق و نه چاره ای دارند جز اينکه پيرو رهبری داخل باشد. اما اکنون، با حصر بدون پايان آن رهبری، و جداسازی اش از توده های مردم، سکولارهائی که آفريندهء اين نظريه های شکست خورده اند ناگزيرند نخست به وجود بن بستی که در آن گرفتار آمده اند اذعان کنند و سپس برای خروج از آن به چاره جوئی بپردازند.
و براستی اين چاره جوئی چه می تواند باشد جز تلاش برای برپا ساختن بديلی سکولار ـ دموکرات در برابر حکومت اسلامی در خارج کشور؟ ـ بديلی که اگر هم به خاموش شدن تدريجی چراغی گواهی دهد آن چراغ نه از آن جنبش سبز سکولار مردم ايران که در دست رهبری مذهبی مردد آن است.

سخنرانی اشرف دهقانی در چهلمین سالگرد سیاهکل در تورنتو


جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹ - ۲۵ فوريه ۲۰۱۱

فرح طاهری

‍شهروند: در چهلمین سالگرد حماسه سیاهکل، شنبه 5 فوریه 2011، مراسمی در سالن مرکز کامیونیتی تورن هیل از سوی “چریک های فدایی خلق ایران ـ تورنتو” برگزار شد.

می توان گفت برای اولین بار بود که یک گروه چپ مراسمی را برگزار می کرد که در آن بیش از 500 تن (و به گفته ی برگزارکنندگان 700 تن) شرکت کرده بودند. شاید یک دلیل این حضور پر جمعیت، سخنرانی اشرف دهقانی یکی از اعضای اولیه سازمان چریکهای فدایی خلق ايران بود. او نویسنده کتاب معروف “حماسه مقاومت” است که در آن شرح شکنجه های وحشيانه ای که در سال 1350 در زندان های ساواک در حکومت شاه تحمل کرده و همچنین شرح فرار موفقيت آميزش به عنوان یک زن چریک از زندان قصر آمده و در حال حاضر از رهبران “چریک های فدائی خلق ایران” است.


جمعیت کثیری در این مراسم شرکت کرده بودند ـ عکس از بابک آزاد

به محض ورود به سالن، با دیدن عکس های سیاه و سفید جانباختگان این سازمان بر دیوارهای بلند، فضای سال های 57 و 58 برایم زنده شد، نه انگار که 32 سال بر ما گذشته و موی اکثر افراد حاضر در سالن به سپیدی گرائیده. در بین حاضران کمتر چهره ی جوانی دیده می شد. هم نسلان من آمده بودند تا اشرف دهقانی را ببینند، کسی که چهره اش را تا آن زمان ندیده بودند. مسلما فکر نمی کردم باز هم او را با یک عینک آفتابی بزرگ و چفیه ای بر سر و صورت خواهم دید.

البته شما هم که خواننده ی این گزارش هستید، باز چهره ی او را نخواهید دید، زیرا که اجازه عکس گرفتن از مراسم داده نشد، و من مجبور شدم از در و دیوار عکس بگیرم تا بتوانم برای گزارشم استفاده کنم.

پس از نمایش یک اسلایدشو که روایت تصویری بود از سیاهکل و رزمندگان جانباخته ی آن، و ترانه سرود آفتابکاران جنگل با صدای سیمین و ساز شهروز، اشرف دهقانی بر روی صحنه آمد. زنی به ظاهر در دهه ی پنجاه زندگی اش، با موهای مشکی صاف تا روی شانه، جثه ای ظریف، عینکی ذره بینی، کت و شلوار مشکی با بلوزی سفید و شال گردنی قرمز که با صدایی متین و آرام شروع کرد به سخن گفتن.

اعتراف می کنم انتظار داشتم که او با صدایی کوبنده، با مشت های گره کرده و چند شعار حرف هایش را شروع کند، ولی چنین نبود. گویی برای تبلیغ مبارزه ی مسلحانه نمی توان لحنی مهربان و مادرانه داشت.

جمعیت با کف زدن های پیاپی از او استقبال کرد و او در پاسخ گفت: من همواره اعتقاد داشته ام و گفته ام که اين همه احساسات و ابراز محبت های شما، نه احترام به یک شخص بلکه احترام به نفس مقاومت انقلابی، به نفس پايداری در مبارزه بر عليه ظلم و ستم، و احترام به چريک های فدائی خلق و تمام مبارزانی ست که در راه آزادی جان باخته اند.


گروه های موسیقی مختلفی در مراسم سیاهکل شرکت داشتند

او صحبت هایش را با اهمیت سیاهکل شروع کرد و درس هایی که از آن می شود برای شرایط حال آموخت. “ما اگر می بینیم بعد از سیاهکل یک جنبش انقلابی پا گرفت و یکی از درخشان ترین دوران انقلابی را در جامعه ما به وجود آورد، به خاطر موفقیت رفقای اولیه سازمان در تدوین تئوری انقلابی بود که با شرایط جامعه ی ایران انطباق داشت.”

او به چگونگی شکل گیری چریک های فدائی خلق پرداخت که از دو گروه احمدزاده و گروه جنگل تشکیل شده بود.

اشرف دهقانی افزود، در سال 1350 مبانی تئوریک چریک های فدائی خلق در دو اثر رفقا پویان و احمدزاده آمده است. و تأکید کرد، اگر دیروز به نادرست رفیق بیژن جزنی را تئوریسین این سازمان خوانده اند، امروز کار تحریف تاریخ چریک های فدائی خلق به جایی رسیده که برای ایجاد اغتشاش فکری جوانان کنونی به شهید مصطفی شعاعیان هم نسبت نظریه پرداز دهه ی پنجاه را می دهند در حالی که جوانان دهه ی پنجاه از نظرات شعاعیان اصلا اطلاعی نداشتند.

دهقانی با ذکر اینکه “حمید اشرف به او گفته که موسس گروه جنگل رفیق گمنام غفور حسن پور است” در ادامه به مشخصات گروه جنگل پرداخت که آن را از گروه سورکی ـ جزنی ـ ظریفی متمایز می کرد.



دهقانی در ادامه، تأکید کرد که مهم است تاریخ خودمان را درست بشناسیم، تا فریبکاران نتوانند با خلط مسائل گمراهی ایجاد کنند. مثلا، در کتاب دشمن، کتابی که دو سال پیش وزارت اطلاعات علیه چریک های فدائی خلق منتشر کرد، نظراتی که رفیق جزنی چند سال بعد از تشکیل چریک های فدائی خلق در زندان نوشته را به گروه جنگل نسبت داده و بعد با ذکر مغایرت آن نظرات با نظرات احمدزاده، به خیال خودش کشفی کرده و گفته این دوگانگی نهفته در ساختار سازمان بود. در حالی که نظرات رفیق جزنی که در زندان نوشته بود قبلا در خود گروه جزنی هم مطرح نبوده.

دهقانی همچنین به تئوری و تحلیل های چریک های فدائی خلق پرداخت و گفت:

چریک های فدائی خلق تاکید دارند هیچ قیامی در ایران بدون رهبری طبقه ی کارگر آگاه و متشکل به پیروزی نمی رسد. با طرح چنین مسائلی چریک های فدائی خلق گفته اند که نه قیام، بلکه مبارزه مسلحانه توده ای و طولانی استراتژی منطبق با شرایط جامعه ی ایران است، چون این استراتژی فقط جنبه ی نظامی ندارد، بلکه در طی جنگ با دشمن محیطی به وجود می آید که طبقه ی کارگر می تواند متشکل شود همینطور طبقات و اقشار دیگر.

اشرف دهقانی به جنبش زنان در ایران اشاره کرد. از مبارزات زنان دلاور با لباس مردانه در جنبش مشروطه گفت تا زمانی که زنان برای اولین بار با حفظ هویت زنانه شان در قالب چریک های فدائی خلق برای مبارزه به میدان آمدند.

او سپس از چگونگی انحراف سازمان چریک ها از مسیر اصلی در سال های 50 گفت.


دیوارها با عکس های شهدای چریک ها تزئین شده بود

او ضمن نقطه عطف خواندن واقعه سیاهکل، گفت که از سیاهکل نباید تنها حمله تعداد معدودی از انقلابیون به یک پاسگاه ژاندارمری در ذهن بیاید، زیرا حمله به پاسگاه در 19 بهمن صورت گرفت، اما به دلیل اشتباه رفقای ما در به کار گیری سه اصلی که چه گوارا از آن به نام سه اصل طلایی نام برده، که یکی از آنها تحرک مداوم است، و آنها این اصل را رعایت نکردند، بین رفقای ما و نیروهای رژیم از 19 بهمن تا اوایل اسفند درگیری به وجود آمد که باعث شد منطقه میلیتیریزه شود.

دهقانی افزود: بعد از سیاهکل جو و شرایط سیاسی در ایران تغییر می کند. سیاهکل، بن بست مبارزاتی را شکست. اعتصابات کارگری رشد کرد، دانشجویان قهرمانی های قابل تحسینی از خودشان نشان دادند و در میان دهقانان و سایر اقشار این مبارزات رشد کرد.

اشرف دهقانی سپس به ضربه هایی که در اوایل دهه پنجاه به سازمان خورد از جمله دستگیری ها و اعدام ها و همچنین از دستگیری خودش گفت.

سخنران افزود: در تداوم این روند سمبل های مبارزاتی مردم هم به وجود آمدند. انسانها محصول شرایط تاریخی خودشان هستند. دو تن از آن سمبل ها که در دل آن شرایط تاریخی پرورده شده بودند، زنده یادان کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی بودند. برخورد انقلابی و شجاعانه ی آنها (در دادگاه ـ بهمن 52) و عکس العمل مثبتی که مردم ایران به آنان نشان دادند، این را به طور کامل آشکار و غیرقابل انکار ثابت کرد که جنبش مسلحانه در دل مردم جا گرفته و مردم از آن حمایت می کنند و از اینجا به بعد ما شاهد بُعد دیگری از رشد مبارزات مردم هستیم.

اشرف دهقانی در جمع بندی کلی خود گفت: اولاً راز ماندگاری سیاهکل و چریک های فدائی خلق در این است که در یک دوره ای به نیازهای مبارزاتی جامعه پاسخ داده بود. و دوم اینکه بقا و رشد استراتژیک سازمان چریک های فدائی خلق می توانست با پراکنده کردن نیروی دشمن و کشاندن مبارزه به روستا تدوین شود، که متاسفانه اینطور نشد و به همین خاطر هم آن موقع که خود توده ها مسلح شدند که در کردستان و ترکمن صحرا می بینیم، که می خواستند انقلاب سال 57 را تداوم دهند، متاسفانه دیگر سازمان چریک های فدائی خلق با رهبری انقلابی وجود نداشت که مبارزات مردم را در جهت خط استراتژیک چریک های فدائی خلق رهبری کند.

دهقانی در پایان در مورد شرایط کنونی گفت و آن را جنبش انقلابی خواند که قبل از هر چیز شدت تضادی را نشان داد که بین اکثریت مردم و مشتی سرمایه دار خارجی و داخلی وجود دارد. او گفت، قبل از خیزش، ماهواره ها مدام تبلیغ می کردند که جوان های الان مثل دهه 50 و 60 نیستند و عقاید لیبرالی دارند و دیگر انقلاب نمی خواهند، در حالی که این جنبش نشان داد که برعکس اولین حرف پیر و جوان در ایران انقلاب است و خواست سرنگونی جمهوری اسلامی و به وجود آوردن یک دنیای نوین خواست اکثریت مردم ایران است. پس هدف از آن تبلیغات فریب مردم بود که مردم به پا نخیزند. در جریان جنبش هم باز زیرکانه تبلیغات را به شکل دیگری به کار بردند و گفتند که ما نمی خواهیم خشونت را در جامعه تبلیغ کنیم. از مردم خواسته میشه که حداکثر به مبارزات مسالمت آمیز دست بزنند. سئوال اصلی این است که آیا جمهوری اسلامی راه و جایی برای مبارزات مسالمت آمیز گذاشته است؟

او نمونه هایی از رفتار سرکوبگرانه رژیم با کارگرانی که برای مزد خودشان تحصن کرده بودند، با دراویش، با مردم در آذربایجان و زنان مثال زد و گفت: اصل حرف کارزار ضدخشونت این است که وضع نکبت بار موجود را بپذیرید، دم برنیاورید، تمکین کنید، به هر خفت و خواری تن دهید، تا مشتی سرمایه دار داخلی و خارجی و وابستگان به رژیم به قیمت فقر و بدبختی و شکنجه و اعدام و جوی های خون در خیابان ها در ناز و نعمت غوطه بخورند.

دهقانی این پرسش را مطرح کرد: آیا جنگیدن برای سرنگونی این رژیم وابسته به امپریالیسم، کم هزینه ترین راه برای رهایی مردم از این جهنم جمهوری اسلامی نیست؟ اولین و مهمترین درس آفتابکاران جنگل این است که قهر ضدانقلابی را تنها می شود با قهر انقلابی پاسخ داد.

رهبر چریک های فدائی خلق در پایان سخنانش با اشاره به اینکه “باید با استفاده از تجربیات گرانبهای آن نسل دید که چه موانعی بر سر راه جنبش مردم قرار دارد” خود پاسخ داد و گفت: در شرایط کنونی مشکل اساسی مردم ما، فقدان رهبری ست. گام اول برای پاسخ دادن به این مسئله ایجاد یک تشکل کمونیستی ست که البته تجربه هم نشان داده که در شرایط دیکتاتوری در ایران یک تشکل انقلابی فقط با توسل به سلاح قادر به حفظ خودش هست و فقط با جنگیدن با رژیم سرکوبگر است که می تواند خودش را به پیشروی مردم تبدیل کند. وظیفه ی ما و همه ی نیروهای انقلابی این است که بکوشیم به ایجاد چنین تشکلی کمک کنیم تا این شعار تحقق پیدا کند”جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته، نابود باید گردد”.

اشرف دهقانی در میان تشویق های بسیار حاضران سخنانش را به پایان رساند.

پس از استراحتی کوتاه و پذیرایی، برنامه با دکلمه ای در وصف سیاهکل، پخش ویدیو کلیپ، برنامه های هنری و همچنین شعری از رحیمه توخی شاعر افغان به نام “اعدام” ادامه یافت.

Gaza: The Killing Zone - Israel/Palestine