نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

كشوري كه آخوند و امام زمان اداره كند بيشتر از اين نمي شود انتظار داشت

بر مزارِ بزرگ نیا ، قندچی و شریعت رضوی


































منير طه

اين نخستين خوني بود كه درحكومتِ مشروطة منكوبه ، سطح دانشگاه را رنگين كرد ، و ادامه يافت تا خلافتِ ديگر جباران و كاربُردِ همانندش و آن به وقتِ پادشاهِ فراريِ امريكايي بود كه با يك ‌اردنگي به داخل دروازه شوت شد و با همان اردنگي به خارجِ دروازه اُوت .

روزنامه‌هاي ‌نوكرِ دربار و ميرآخورانِ روزنامه نگار نوشتند : سربازان تيراندازيِ هوايي كرده بودند . از جان‌گذشته اي هم نوشت : لابد دانشجويان بالاي درخت نشسته بودند . ندانستم چه بر جانش آمد .

بر مزارِ بزرگ نیا ، قندچی و شریعت رضوی

جان باختگانِ 16 آذر 1332

دوش رفتم بر سرِ خاكِ عزيزانِ مصدق



آنكه جان درباخته در پايِ پيمانِ مصدق

سر‌ به سنگش‌كوفتم سردادم افغانِ مصدق

ناله ها برخاست از گورِ عزيزانِ مصدق :

كاي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

ما به دامِ روبه مكروهِ مكار اوفتاديم

ما به كامِ گرگِ خون آشامِ خونخوار اوفتاديم

ما نهالِ نورسي بوديم و از بار اوفتاديم

اي خوشا جان باختيم آخر به پيمانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

چون به كين خواهي درآمد دشمنِ پركينة ما

دشمنِ پركينة ما ، روبهِ گرگينة ما

ناله اي ديدي برآيد از دل و از سينة ما ؟

ناله و ما ؟! ناله و طفلِ دبستانِ مصدق ؟!

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

ما به پاي دوست با سوكِ تن و جان عهد بستيم

ما سرِ شمشيرِ دشمن را كنارِ جان شكستيم

ما به رنگِ خونمان در دام اهريمن نشستيم

تا مگر آزاد گردد جانِ ايرانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

ما در اين خاكِ سيه هم آتشي داريم و سوزي

آتشي داريم و سوزي از شرارِ دلفروزي

ليك اي افسوس ما را نيست ديگر آنكه روزي

سر گذاريم از سرِ شادي به دامانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

گو رفيقان را كه لرزد استخوان ها در برِ ما

استخوان ها لرزد و لرزد دريده پيكرِ ما

اين دريده پيكرِ ما ، اين جدا از تن سرِ ما ،

روز و شب دل ناگران از بند و زندانِ مصدق

اي رفيقِ مهربان جانِ تو و جانِ مصدق

تهران ، دي 1332