نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

Fereidon Hoveyda Part 8/8 حمید احمدی در گفتگو با فریدون هویدا

دو ترانه سرای یهودی






http://vimeo.com/6630724

John Bolton wants a US attack on Iran within Six Months

Iran Supplying Syria with Radar System (7.1.10)

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
به یاد ستار لقایی

همنشين بهار

ستار لقائی مرا به یاد «حسین اورگنجی» که او نیز اهل تربت حیدریه بود و پیش از انقلاب با هم در زندان وکیل آباد مشهد بودیم، می‌اندازد.
فرزانه ای که «بی‌غم شاد» نبود اما، همیشه می‌خندید. با کبر و غرور میانه نداشت و مجاهدت و آزادیخواهی پیشه‌اش بود و بعد از انقلاب زیر شکنجه جان داد...
اوّل وادی طلب است و مَرکبِ‌ اين وادی صبر
رویکرد ستار لِقائی با حزب رستاخیز، شکستن قُبح همکاری با رادیو اسرائیل، تطهیر نابجای امثال شریف امامی و کمرنگ کردن سرکوب و سانسور شاهانه در گفتگو با بی بی سی، (در حالیکه به قول خودش ددر رژیم پیشین گاهی یک پاورقی را هم اجازه چاپ نمی‌دادند و ساواک حتی به نقاشی کودکانه مترسکی که روی دستهایش تعدادی گنجشک نشسته بود هم گیر می‌داد) [پانویس ۱] ــ زیبنده آن انسان عزیز نبود. اما، از آنجا که یقین داشت «اوّل وادی طلب است و مَرکبِ‌ اين وادی صبر» و به این دلیل که از درافتادن با تاریکی خسته نشد، غربت را تحمل کرد و تا پایان ایستاد ــ ستودنی است.
او از جمله برای اینکه برخلاف سنت معمول بهائیان در سیاست دخالت کرد، احترام برمی انگیزد.
ستار لِقائی تلاش کرد طاهره قرة‌العین، آن زن پاک و شجاع را هرچه بیشتر بشناساند، در کتاب « عشق من ... هنر من ... زندگی من »، پای صحبت خیلی ها نشست. با ملوک ضرابی، مصاحبه کرد...
او که آرزو داشت جهان بی‌مرز شود، غیر از «پکاوش» و نوه‌اش، فرزندان و نوه‌های دیگری هم دارد که یادش را زنده می‌کنند. یکی دوتا هم نیستند: قصه‌هایش.

***

ستار لِقائی، بهائی بود و در تربت حیدریه نیز بهائی کُشی سابقه داشته است.

به یاد او، داستان غمبار «دکتر سلیمان برجیس» را که از سیرت ظالمان و تیغ مرتجعان پرده برداشته و از قتل های زنجیره ای و ترورهای پیش و بعد از آن، رازگشائی می‌کند ــ شرح می‌دهم. (این مقاله برای ویکیپدیا نوشته شده و به همین دلیل محدودیت‌های خاص خودش را دارد.)
سگ كشتيم، برجیس سقط شد.

سلیمان برجیس طبابت می‌کرد و آنطور که اسناد نشان می‌دهد در محل کارش کاشان، به خوشنامی مشهور بوده‌است.

چهار سال بعد از قتل احمد کسروی، فدائیان اسلام دستور قتل سلیمان برجیس را (به خاطر تبلیغ بهائیت) می‌گیرند و در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۲۸، وی را در خانه‌ای در شهر کاشان تکه تکه می‌کنند.[پانویس ۲]

به باور عاملین قتل، سلیمان برجیس مُلحد بوده و آنان وظیفه شرعی خود را انجام داده‌ و کار درستی کرده‌اند.

دو نفر وابسته به انجمن تبلیغات اسلامی کاشان (عباس توسلی و علی نقی پور)، به بهانه داشتن بیمار در حال مرگ، سلیمان برجیس (طبیب) را به خانه‌ای می‌کشانند [پانویس ۳] و سپس آنطور که روزنامه‌های رسمی کشور گزارش دادند با زمینه چینی و کمک حاج محمد رسول‌زاده، درودگر، محکمه‌ای، رضا گلسرخی و دو نفر دیگر، با هشتاد و یک ضربه کارد تکه‌تکه می‌کنند. [پانویس ۴]

سپس در بازار به راه افتاده‌ و شعار لا اله الا الله سرمي‌دهند. مردم مي‌پرسند كه چه خبر است و آنها جواب مي‌دهند كه سگ كشتيم، برجیس سقط شد. مي‌رويم شهرباني خودمان را معرفي كنيم.
ما وظیفه شرعی خود را انجام داده‌ایم.

تلگراف علمای گلپایگانبعد از آنکه (با برنامه قبلی)، چهار نفر از قاتلین خود را معرفی نموده و زندانی می‌شوند، با تحریک امثال شیخ عبدالکریم تربتی واعظ، جمعیّت زیادی از مساجد و بازار در اطراف شهربانی و زندان گرد آمده و قصد خارج نمودن آنها را می‌نمایند. [پانویس ۵]

محمد تقی دامغانی (از اعضای هیئت مدیره کانون وکلای ایران، قبل از انقلاب) که کار پُرس و جوی متهمان را بعهده داشته در کتاب خاطراتش توضیحات پُرمعنایی داده که مضمون آن این است:

آن چهار نفر، بدون هیچ تکلف و تردیدی صریحاً به ارتکاب قتل اعتراف کردند و هر کدامشان مدعی بود که او ضربه اول را نزده، بلکه همه با هم الله‌اکبرگویان ضربه زده‌اند. معلوم بود به آنها آموزش داده شده که چه بگویند و چه نگویند.

پرسیدم چرا دکتر برجیس را شما کشتید. همه همزبان پاسخ دادند او ملحد بوده و برای آنکه مسلمانان را از راه به در کند تلاش می‌کرده‌است.

گفتم که او مردی خیّر و ضعیف پرست بوده، گفتند همه اینها را برای گمراه کردن مسلمانان انجام داده‌است.
بر حسب فتوای اعلم علمای زمان، شرعاً مکلف به اجرای حکم قتل این شخص بوده و وظیفه شرعی خود را انجام داده‌ایم. [پانویس ۶]
عاملین جنایت تبرئه می‌شوند.

برخی علما آیه‌الله بهبهانی، آیه‌الله سید ابوالقاسم کاشانی، آیه‌الله میرزا محمد فیض، آیه‌الله احمد علی احمدی، محمدتقی فلسفی جانب دستگیرشدگان را می‌گیرند و از آنان به عنوان مردان ایمان و عمل یاد می‌کنند.

گفته شده که آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی در رابطه با قتل سلیمان برجیس، نامه ای [پانویس ۷] برای محمد تقی فلسفی نوشتند و در آن از قتل برجیس حمایت و خواستار آزادی متهمان شدند. [پانویس ۸]

در گلپایگان نیز (بنا بر آنچه سند تلگراف نشان می‌دهد)، ۲۴ نفر همراه با آیه الله میرزا ابوالقاسم محمدی به تلگرافخانه می‌روند و با مخابره نامه‌هایی به مقامات عالیه و مراجع تقلید به مرکز و قم، خواهان جلوگیری از تبلیغات بهائی و آزادی قاتلین سلیمان برجیس می‌شوند.

علما نامه‌ای به محمد رضا شاه پهلوی در مورد آزادی قاتلین برجیس می‌نویسند.

دادگاه عاملین قتل که جز دو نفر، بقیه حدود ۱۸ سال سن داشتند در تهران تشکیل شد و از ۵ شهریور ۱۳۲۹ تا ۲۲ شهریور همان سال (جمعاً ۱۷ روز) طول کشید.
با تلاش علما و هواداران سنتی آنان در بازار، وکلای برجسته کشور (ارسلان خلعتبری، صادق سرمد، ذوالمجد طباطبایی...) وکالت رسول زاده و دوستانش را بعهده گرفتند.

آیت‌الله غروی، آیت‌الله راستی، حجه‌الاسلام حلیمی، سیداصغر ابن‌الرسول و دیگر طلاب برای رهایی عاملین قتل سلیمان برجیس تلاش زیادی کردند.
مجلات «پرچم اسلام»، «آیین اسلام» و...، تلگراف آیه‌الله صدوقی را به آیه‌الله بروجردی و آیه‌الله کاشانی چاپ کردند و همه با های و هوی خواهان تبرئه مسببن حادثه شدند.
بعد از آنکه دادگاه جنایی برای رسیدگی به پرونده به صورت علنی تشکیل شد، دکترعبدالله رازی (وکیل خانواده سلیمان برجیس) گفت: فدائیان اسلام مرا تهدید به قتل کرده‌اند.

او در دادگاه گفته بود:

«یک دکتر بیچاره یک طبیب پیرمرد که به درد مردم می‌رسید را برده‌اند و قطعه قطعه کرده‌اند.»

در نهایت مقامات دادگاه،عاملین قتل سلیمان برجیس را تبرئه نمودند و آنان با سلام و صلوات به خیابان آمدند.
از قاتلان دکتر برجیس به گرمی استقبال می‌شود.

مهتمان به قتل پس از خروج از دادگستری تهران، مورد استقبال هزاران نفر از روحانیون و مردم ‌ قرار می‌گیرند و آنها را به منزل آیت‌الله خوانساری و آیت‌الله کاشانی می‌برند. یکی دو روز بعد هم در کاشان مورد استقبال قرار می‌گیرند.

در کاشان نیز از آنان استقبال گرمی به عمل می‌آید. در این حادثه، آیت‌الله بروجردی پشتیبانی بسیاری از متهمین کرد. ایشان در جواب نامه مرحوم فلسفی که در این‌باره وساطت کرده، حمایت نمود و اعلام کرد که به این هشت نفر نباید صدمه بخورد.[پانویس ۹]
از فردی که اکنون زنده است و آنزمان را به یاد دارد شنیدم برخی که خودشان اهل نماز و روزه بودند، هیج نسبتی هم با بهائیان نداشتند اما به کاردآجین شدن برجیس به نام دین مبین معترض بودند از کوره به در رفته، دشنام می‌دادند و اینجا و آنجا می‌گفتند: قم بهتره یا کاشون، لعنت به هر دوتاشون...
کانون پزشکان ایران اعتراض می‌کند.
نامه وزیر کشور به نخست وزیر در مورد دکتر برجیسدر پی قتل سلیمان برجیس و شیوه محاکمه مسببین آن که ارباب جراید «ننگ دادگستری ایران» نامیدند، «کانون پزشکان ایران» نیز نامه سرگشاده‌ای به شاهنوشتند و شدیداً به این عمل وحشیانه اعتراض نمودند و یادآور شدند سلیمان برجیس پزشک باسواد و حاذقی بود، سالها نسبت به اهالی کاشان خدمت کرد. او اشخاص بی بضاعت را مجّاناً معالجه می‌کرد و در شهر به نیکنامی مشهور بود. [پانویس ۱۰]
گزارش مطبوعات از قتل سلیمان برجیس

این پزشک را به عیادت بیماری دعوت کردند و سرانجام بطرز فجیعی به قتل رسانیدند.

آیا رئیس شهربانی کاشان دراین حادثه دخیل بوده‌است؟

از چندی پیش در کاشان هیئتی بنام هیئت دعاةِ اسلامی منتسب به انجمن تبلیغات اسلامی بوجود آمده‌است.

اشخاصی که در این هئیت مصدرکار بودند بهیچ وجه صلاحیّت آنرا نداشتند و اعمال خلافی بنام دین اسلام و شرع مقدّس انجام می‌دادند. این اشخاص یک عدّه آدم ماجراجو و بیکاره را تحریک می‌کردند که بهائیان را در معرضِ عام اذیّت کنند. سرهنگ فاطمی رئیس شهربانی به شکایات بهائیان ترتیب اثر نمی‌دهد.

در جلسات سرّیِ هیئت، توطئه قتل سلیمان برجیس چیده می‌شود. آقای شیرزاد از طرف مجلّه فردوسی به عنوان مأمور تحقیق بیطرفانه به کاشان اعزام می‌شود. او چنین گزارش می‌دهد:

دکتر سلیمان برجیس اهل کاشان در حدود ۵۰ سال از عمرش می‌گذشت. دکتر برجیس تا ۱۶ دی ماه گذشته (۱۳۲۸) عضو وزارت بهداری بوده و در بهداری شهرستان کاشان انجام وظیفه می‌کرده‌است. سلیمان برجیس علاوه بر مطبّ دارای داروخانه هم بوده و اغلب بیماران بی بضاعت را مجّاناً پذیرفته و به آنها داروی رایگان می‌داده‌است. می‌گویند حتّیٰ به بیماران تنگدست پول هم می‌داده و روی همین اصل در آن شهرستان به نیک نامی معروف و مورد احترام عموم بوده‌است

(این قسمت را نماینده ما در کاشان نیز تائید کرده‌است.)

حوالی ساعت ۱۱ صبح ۱۴ بهمن دو نفر بنام عبّاس توسّلی و علی نقی پور به مطبّ دکتر برجیس آمده اظهار می‌دارند:
آقای دکتر دست ما و دامن شما. مریضی داریم که حالش خیلی بد است. خواهشمندیم قدم رنجه بفرمائید و به عیادت او بیائید. در آن موقع هفت هشت نفر مریض در مطبّ نشسته و منتظر نوبت بوده‌اند.

برجیس جواب می‌دهد مانعی ندارد امّا اجازه بفرمائید این چند نفر را راه بیاندازم آنگاه با هم به عیادت بیمار شما می‌رویم. ولی آن دو نفر التماس و اصرار کرده تأخیر را موجب مرگ بیمار می‌دانند.

برجیس با آنها می‌رود. در منزل اثری از بیمار نبوده‌است.

او را با ۸۱ ضربۀِ مهلک از پای درمی‌آورند.

حضور روحانیون در جلسه تبرئه قاتلین سلیمان برجیسشخصی به نام رسول زاده گلوی برجیس را می‌بُرد. بعد از این عمل فجیع که در کمترجایی از جهان سابقه داشته، قاتلین در بازار فریاد می‌کنند ما یک نفر کافر را کشتیم و خودرا به شهربانی معرّفی می‌کنند. [پانویس ۱۱]

خبرنگار قضائی روزنامه، علّت قتل را تنها یک علّت و آن هم تعصّبِ مذهبی می‌نامد. قاتلین خود علّت قتل را در بازجویی بواسطۀ تعصّبات مذهبی توضیح داده‌اند. کانون پزشکان ایران نامه سرگشاده‌ای به شاه می‌نویسند و شدیداً به قتل سلیمان برجیس اعتراض می‌کنند و از او می‌خواهند «تا محرّکین و عاملین این قتل خونین هرچه زودتر به شدیدترین کیفرها برسند و عناصر ماجراجو و جانی را درس عبرتی باشد.» [پانویس ۱۲]

روز ۱۵ بهمن عدّه ای از جمعیّت وابسته بانجمن تبلیغات اسلامی از دکتر سلیمان برجیس را که از اطبّاء حاذق کاشان بوده‌است و سالها خدمات شایانی نسبت به اهالی کاشان می‌نماید مخصوصاً از اشخاص بی بضاعت دستگیری و آنها را مجّاناً معالجه می‌نمود، برای عیادتِ مریض دعوت نموده و علناً اورا با ضرب چاقو و سنگ بطرز فجیع و شرم آوری مقتول و ضاربین بلافاصله خود را به اداره شهربانی معرّفی و اعتراف می‌نمایند. طولی نمی‌کشد که جمعیّت زیادی در اطراف شهربانی و زندان گرد آمده و قصد خارج نمودن بازداشت شدگان را می‌نمایند.

صبح روز بعد مجدّدا به تحریک عدّه‌ای آشوب طلب اهالی را اجباراً به تعطیل و بستن بازار وادار نموده، نظم عمومی مختل، اهالی فوق العاده نگران و بلاتکلیف می‌باشند.

برای ما وقوع چنین اعمالی که نمونۀ نزاعهای قرون وسطائی است جای نهایت تأثّر و نگرانی است. [پانویس ۱۳]

ما در دنیای قرن بیستم زندگی می‌کنیم که عقاید مذهبی بعنوان یک اصل مسلّم و حقّ تزلزل ناپذیر برای همه مردم جهان به رسمیّت شناخته شده‌است.

چنین صفحات شرم آور را که حاکی از کشتار انسانها بر بهانه‌های مذهبی باشد فقط می‌توان در دورۀ بربریّت و دورۀ تاریک قرون وسطائی جستجو کرد و در دوره کنونی بشریّت مترقّی از اینگونه عملیّات ننگ دارد.

هم‌میهنان ما از هر دسته و گروه و عقیده مذهبی بایستی حقّ مسلّمِ دیگر هم میهنان خودرا بآزادی عقاید مذهبی بشناسند و عملاً قدمی بر ضدّ این اصل تردید ناپذیر برندارند.

در دوره امروزی راه انداختن نزاع و کشتارهای مذهبی در مملکت‌های مستعمره و نیم مستعمره فقط برای پست نشان دادن آنها و جاودانی ساختن استعمار آنها و تأمین تسلّطِ مستعمره طلبان عملی می‌شود و همه آنهائی که به استقلال و ترقّی و آزادی میهن خود علاقه دارند باید از این تشبّثات شرم آور خود را بر حذر نگاه دارند و مرتکب عملیّاتی که قبل از همه ضررش بتمام کشور خواهد خورد نگردند.
به نظر ما دولت وظیفه دارد مرتکبین این عمل خشونت آمیز و وحشیانه را در کاشان محاکمه و مجازات کند و بفهماند که هیچ دسته‌ای نباید به بهانه‌های اختلافات موهوم مذهبی هم میهنان خودرا کشتار کند و اغراض خصوصی خویش را عملی سازد. همه ایرانیان به هر عقیده مذهبی که باشند باهم برادرند و قبل از همه چیز باید برای استقلال و آزادی و ترقّی کشور و میهن خود با هم دست اتّحاد بدهند.[پانویس ۱۴]
ننگ دادگستری ایران
نظر شاه در مورد قتل دکتر برجیسواقعه کاشان حقیقتاً جای بسی تأسّف است. در کشوری که مردم آن سه هزارسال داعیه تمدّن و بزرگی و فهم و شعور و احساسات بشردوستی و نوع پروری دارند، در سرزمینی که تاروپود زندگی مردم آن با قوانین و نظامات محکم و صریح و روشن اسلامی بهم پیوسته، در مملکتی که پیشوای بزرگ دین آن در ۱۳۰۰ سال پیش مردم را به برادری و برابری و مساوات دعوت می‌کرد و بزرگترین جهاد را برعلیه ترور و آدمکشی و قتل و غارت شروع نمود، مردمی پیدا می‌شوند که دست خود را به خون فرد بیگناهی بیالایند و جای بسی تأثّر است که از این عمل خود کمترین شرم و حیائی نمی‌کنند و واقعاً خیال می‌کنند که رفتار آنها طبق اصول دین و مذهب بوده‌است. با همۀ اینها و با وجود محرز بودنِ جرم قاتلینِ به قتلِ دکتر برجیس، بر اثر ِتشبّثاتِ روحانیّون و تحت فشارقراردادن دادگاه، متّهمین آزاد می‌شوند.[پانویس ۱۵]

پایبند بودن به اصول حق و عدالت، برابری و یکسانی همه مردم در مقابل قانون، وجود یک دستگاه دادگستری بی‌غرض و استوار که عملاً با حفظ استقلال خویش در برابر نفوذهای نامشروع و یا قضاوتهای بی غرضانه خود اطمینان و احترام مردم را نسبت به خویش جلب کرده باشد، اینها یکی از مظاهر برجسته یک جامعه مترقی و آزادیخواه است که متاسفانه کشور ما به کلی فاقد آن است.

دستگاهی که بیگناه را محکوم و گناهکار را تبرئه می‌نماید.
دستگاهی که در روز روشن در صحن دادگاه آن، یکی از برجسته‌ترین قضات و وکلای دادگستری (احمد کسروی)، را قطعه قطعه می‌کنند و در عوض مجرمین را تبرئه می‌کند.

تعجبی نیست که هردم از از این دستگاه حق کش نفوذ پرور، رسوایی تازه‌ای برمی‌خیزد و داستانی بر داسنانهای گذشته اضافه می‌شود.

داستان محاکمه قاتلین دکتر برجیس تازه‌ترین برگی است که بر این کتاب رسوا افزوده شده‌است. همه کس از داستان اسف‌انگیز قطعه‌قطعه کردن یکی از اتباع این کشور، یک فردی که حق زندگی در این کشور ‌داشته‌ (با خبر است)، داستانی که در روزنامه‌های هیئت حاکمه با آب و تاب شرح داده شده بود.

همه کس حکم دادگاه و تظاهرات چند روز اخیر را نیز دیده و شنیده‌است. بی‌شک هر بیننده باوجدان پس از مقایسه نمی‌تواند جز نفرت به این دستگاه دادگستری احساس دیگری داشته باشد.

هر انسان با وجدانی می‌اندیشد که این این قضیه از دو شق خارج نیست: یک احتمال این است که فرض کنیم متهمین حاضر بیگناه بوده و حکم تبرئه حق بوده‌است و در این حالت این سئوال پیش می‌آید که این چه دستگاهی است که بیگناهان را بدون دلیل به زندان و دادگاه می‌کشاند؟

مهمتر از آن سئوال، این سئوال دیگر که پس قاتلین حقیقی کجا هستند، زیرا نتوانستند منکر این حقیقت اشکار شوند کهنامه رئیس شهربانی در مورد استقبال از قاتلین طبیبی را کشته و مُثله کرده‌اند.

احتمال دوم این است که دستگاه دادگستری مانند موارد متعدد دیگر، این بار نیز تحت نفوذ قرار گرفته و برائت گناهکاران را صادر کرده باشد. بخصوص که انسان هنگامی که آن تظاهرات و حشم کشی‌های روزهای اول و این گاوکشی‌ها و دسته راه انداختن و مهمانی کردن‌های پس از رأی را مشاهده می‌کند، این احتمال برای او قوی‌تر می‌گردد.

(...) گمان می‌کنیم هیچ ایرانی شرافتمندی حاضر نباشد با رجاله‌بازی و گاوکشی و قمه کشی خون یکی از اتباع این کشور هرکه و هرچه باشد، پامال شود. اگر قرار باشد هرروز مشتی رجاله به اسمی و عنوانی بریزند و فردی را قطعه قطعه کنند و دادگاه قانونی نیز از ترس یا در نتیجه تهدید، یا در اثر سفارشها و سیاست بازیهای خاص آن خون را پایمال کند دیگر برای هیچ فردی از افراد این کشور امنیتی وجود نخواهد داشت. دیگر این دستگاه عریض و طویل تامینیه و دادگستری به چه درد می‌خورد؟

به هر حال این قضیه یک اعلام خطری به تمام مردمان ترقی خواه ایران است و هیچ ایرانی شرافتمندی نباید در برابر آن ساکت بنشیند. بخصوص مطبوعات پیشرو نباید این موضوع اصولی را به سکوت برگذار کنند. [پانویس ۱۶]

پانویس:

1. سخنان ستار لِقائی در مورد ساواک و سانسور، وبلاگ گفتگو ، http://www.goftogoo.net/
2. «به نمایندگی از طرف آیه‌الله بروجردی به شهرستان‌های فیروز کوه، چهار محال بختیاری، فریدن و داران از توابع اصفهان و همچنین وادغان از توابع کاشان - که مرکز سران بهائیت و تبلیغات گسترده آنان بود- هجرت کردم.

در وادغان کاشان جلسه مصاحبه و پرسش و پاسخ قرار دادم. نتیجه آن شد که بسیاری توبه کرده و به دامن اسلام برگشتند و یکی از سران بهائیت به نام دکتر برجیس به دست مسلمانان کشته و آن گروهک فریب خورده تضعیف و نابود شدند.» آیه‌الله احمد علی احمدی (مصاحبه با

سید محمد سجادی).۱.

3. فتوای حذف سلیمان برجیس به آیت الله العظمی غروی کاشانی نسبت داده شده‌است. آیت الله العظمی غروی نخستین شخصیتی که در کشور پیوند بین حوزه و دانشگاه را ایجاد کرد

4. مجلّه فردوسی شماره ۳۲ اسفندماه ۱۳۲۸، روزنامه آتش شماره ۷۸۷ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۲۹، روزنامه نیسان، ۲۰ بهمن ۱۳۲۸

5. شیخ عبدالکریم تربتی از منبری‌های معروف و وعاظ پُرآوازه قم بود. او از اصحاب و احباب مخصوص آیه‌الله بروجردی و سخنگو و سخنران اصلی روحانیت شیعی بشمار می‌رفت. خاطرات آیه‌الله محمد یزدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه ۱۳۲
پیش از واقعه قتل سلیمان برجیس عبدالکریم تربتی واعظ، در چند جلسه انجمن تبلیغات اسلامی کاشان، به زشت گویی و افترازنی به بهائیان برمی‌آید و شماری از وابستگان این انجمن را در دسته ای به نام «هیئت دعاه اسلامی» سازمان میدهد تا علیه منحرفین و مشرکین وارد عمل شوند. روزنامه فردوسی، شماره ۳۲، ۷ اسفند ۱۳۲۸

6. جامه آلوده بر آفتاب، صفحه ۲۰۶ و ۲۰۸

7. «مطلبی هم در کاشان واقع شده، طغیان بهائیه در آنجا و توهیناتی که به شرع مقدس نموده‌اند بلکه می‌گویند قرآن را سوخته‌اند. باعث شده که هشت نفر بالاجتماع یک نفر بهائی را کشته‌اند و البته صدمه خوردن این هشت، موجب ازدیاد طغیان و عداوات‌ها می‌شود. و این معانی علاوه بر اینکه موجب ضعف اسلام و دیانت است مخالف مصالح مملکت می‌باشد. می‌گویند از جیب آن شخص نوشته بیرون آمده و دلالت دارد که طغیان آنها (بهائیان) بیشتر خواهد شد. اولیاء امور کانه غافلند از مفاسدی که بر وجود این فرقه مترتب است.»

8. نقش فدائیان اسلام در شکل گیری انقلاب اسلامی در کاشان

9. سیداصغر ابن‌الرسول، «فدائیان اسلام در کاشان»

10. آقای سیداصغر ابن‌الرسول، در مقاله « فدائیان اسلام در کاشان»، که به مناسبت پاسداشت پنجاه وسلیمان برجیس طبیب نبود یعنی درس نخوانده بود که به طبابت برسد.البته او پسری داشت به نام دکتر ناصر برجیس که طبیب مخصوص دربار شاهنشاهی آن زمان بود. ضمناً یک داروخانه‌ای در «درب گلان» بود که این داروخانه را «داروخانه خرمی» می‌گفتند و فردی بهائی بود و با همدیگرهمدست بودند و مسلمانانی که می‌خواستند علیه بهائیت قیام کنند اگر مریض می‌شدند و به سلیمان برجیس و یا این داروخانه خرمی مراجعه می‌کردند او را می‌کشتند. در حقیقت این دکتر و داروخانه، مسلمان‌کش بودند.

11. مجلّه فردوسی شماره ۳۲ اسفندماه ۱۳۲۸

12. روزنامه آتش شماره ۷۸۷ شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۲۹

13. روزنامه اطّلاعات، ۲۲ اردیبهشت ۱۳۲۹، صفحه هشتم

14. روزنامه نیسان به تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۲۸

15. روزنامه ملّت ایران شماره ۹۰ مورخّه پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۲۸

16. روزنامه جهان ما، یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۲۹
منابع:
· خاطرات محمد تقی دامغانی، جامه آلوده در آفتاب، (فدائیان اسلام و قتل دکتر برجیس)، صفحه ۲۰۶ ـ ۲۱۰ · فریدون وهمن، یک صد و شصت سال مبارزه با آئین بهائی
· ناصر مهاجر، کاردآجین کردن دکتر برجیس، شماره آخر فصلنامه ‏باران – بهار و تابستان ۱۳۸۷ (مقاله آقای ناصر مهاجر در مورد دکتر سلیمان برجیس، پُربارتر از نوشته خام من است.)
· ناهید برجیس (سبحانی)، پیام نور، شماره ۱۸، ۱۳۸۶
· جریان دکتر برجیس، ربانی شیرازی آیه استقامت
· س. نیکو صفت، کنکاشی در بهائی ستیزی، کتابِ یکم از سلسله نشریّاتِ خُرافات زُدائی
· روح‌الله محرابخانی، شهادت دکتر برجیس، آهنگ بدیع،شماره ۱۷، سال چهارم، اسفند ۱۳۲۹
· سیداصغر ابن‌الرسول، فدائیان اسلام در کاشان (ویژه نامه شهید نواب صفوی و شهدای فدائیان اسلام)· همنشین بهار: به جای لعنت به تاریکی، شمعی برافروز
همنشین بهار hamneshine_bahar@yahoo.com

منبع: سايت ديدگاه

نسل جوان و نیازش به آگاهی

نسل جوان و نیازش به آگاهی
زلمی خلیل‌زاد در اجلاس مجمع جهانی اقتصاد داووس ۲۰۰۸
زلمای خلیل زاد - متولد افغانستان- دین، مسلمان سنی
مشاغل: سفیرآمریکا درسازمان ملل متحد- مشاور ارشد
وزارت امورخارجه آمریکا و پنتاگون- سفیرآمریکادرعراق
سفیر آمریکا در افغانستان- مشاور(دیک چینی)در دولت جرجبوش
عبداله مهتدی:دبیرکُل سابق سازمان کومه له وحزب کمونیست
ایران ورهبرکنونی جداشدگان ازکومه له - فعالیت بنام کومه له
ابراهیم علیزاده: دبیرکُل"حکا"ودبیراول سازمان کومه له
کومه له پیش ازانقلاب با نام سازمان انقلابی زحمتکشان کُردستان
تأسیس شد.این نام بعدها توسط عبداله مهتدی تغییرکرد.یعنی
واژگان"انقلابی"و"زحمتکشان"آن حذف وبعدازآن بنام کومه له معرفی شد
حکا = حزب کمونیست ایران
حدکا = حزب دموکرات کُردستان ایران

21فروردين.روزنامه ايران: ديدار ابراهيم عليزاده و عبدالله مهتدی با زلمای خليل زاد

روشنگری. روزنامه دولتی ايران خبری در مورد ديدار ابراهيم عليزاده و عبدالله مهتدی دو کادر از سازمان های کرد ايرانی با زلمای خليل زاد را منتشر کرده است که منبع و صحت آن معلوم نيست. بايد دانست عبدالله مهتدی قبلا از تحريم اقتصادی ايران دفاع کرده و با مبارزات ضد جنگ مخالفت کرده بود. امااز ابراهيم عليزاده خبری مبنی بر اتحاذ مواضع عليه مبارزات دمکراتيک و ضد جنگ منتشر نشده است.

خبر روزنامه ايران
گفته مى شود كه ابراهيم عليزاده و عبدالله مهتدى از دبيران دو جناح حزب منحله كومله، در بغداد با ,زلماى خليل زاد, ديدار و گفت وگو كردند.محور مذاكرات آنان درباره چگونگى دريافت كمك هاى مالى و اطلاعاتى از نيروهاى آمريكايى بوده است
منبع:روشنگری
ازقراراین دیدارقبل ازانشعاب درسازمان کومه له صورت گرفته است
کوردستان میدیا:به گزارش مرکزخبری"حدکا"بتاریخ04-11-2008 هیئت بلند پایه ای
ازحزب دموکرات کردستان ایران به سرپرستی"مصطفی هجری"دبیرکُل حزب ازمقر
کومه له(سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)دیدارنمود ومورد استقبال هیئت کومه له
به سرپرستی آقای"ابراهیم علیزاده"دبیراول این سازمان قرارگرفت.دراین دیدارطرفین
ضمن بررسی تحولات داخلی هردوحزب پس ازکنگره های اخیرشان،به بحث وگفتگو
پیرامون اوضاع منطقه وخاورمیانه،ایران وکردستان پرداختند.ودرخاتمه نیزچگونگی
همکاری بیشتردرهرکدام اززمینه ها رامورد تأکید قراردادند

برگرفته از حقیقت شماره 36، آبان 1386

اختلاف و انشقاق در رهبري کومله (" سازمان انقلابي زحمتکشان کردستان") در تابستان گذشته به درگيري و جدائي دو جناح منجر شد. اين واقعه، درس هاي متعددي براي هر فردي که مي خواهد آگاهانه مبارزه سياسي کند در بر دارد.

بحران در کومله در آستانه کنگره آن حدت گرفت. عبدالله مهتدي، رهبر اين سازمان، در اردوگاه کومله (واقع در کردستان عراق) حکومت نظامي برقرار کرد، مخالفين خود را محاصره اقتصادي کرد و ياران ديرين خود را تهديد به راه انداختن "حمام خون" کرد. اين اعمال به اندازه صد کتاب ماهيت "حکومت فدرالي" را که عبدالله مهتدي و سازمانش به مردم کردستان ايران وعده مي دهند آشکار کرد و نشان داد که رهبري اين سازمان بدليل اتخاذ خط مشي همراهي و همدلي با طرح حملهء نظامي آمريکا به ايران، تا چه حد سقوط کرده است.

حال که ميوه هاي تلخ اين سياست به بار نشسته، بهتر است از آن درس گيري سياسي و ايدئولوژيک کرده و مواضع جنبش کمونيستي در کردستان و سراسر ايران را تحکيم کنيم. چشمانمان را باز کنيم و ببينيم که مخدوش کردن خط مرز ميان دوست و دشمن، تحت عناويني مانند "واقعگرائي"، "تاکتيک" و "استفاده از تضادها" و غيره، دير يا زود منجر به انحطاط سياسي و تشکيلاتي و خيانت به زحمتکشان و خلق مي شود. کومله توسط رفقائي مانند فواد سلطاني براي مبارزه انقلابي در راه رهائي زحمتکشان بنيانگذاري شد. الگو و آمال بنيانگذاران کومله، انقلاب سوسياليستي شوروي و چين بود و نه فدراليسم در چارچوب نظام سرمايه داري-فئودالي. ما بايد از آقاي مهتدي و دوستانش براي حذف کلمات "زحمتکش" و "انقلابي" از نام سازمانش تشکر کنيم (سازمان وي اکنون "حزب کومله" نام دارد). او بايد نامي را که برازنده همدستي با آمريکا و مرتجعين منطقه است براي گروه خود انتخاب کند و از تلاش براي سوء استفاده از ميراث کومله دست بردارد. مبارزه انقلابي پروسه اي طولاني و پيچيده است. اما در تمام اين مسير يک چيز هميشه مسلم است: بر هم زدن خط مرز ميان دوست و دشمن در مبارزه طبقاتي مي تواند از سازمان يا فردي که آرمانش منافع طبقات زحمتکش و تحت ستم جامعه است سازمان يا فردي بسازد که چشم انداز و آمالش محدود به منافع طبقات بورژوا و فئودال جامعه است.

ريشه هاي سياسي بحران

نمود ظاهري بحران در رهبري کومله، اوج گرفتن اختلافات به حول مسائل تشکيلاتي و مالي بود. اما سرچشمهء بحران را بايد در جاي ديگري جستجو کرد، در سياست پشتيباني اين سازمان از طرح حمله نظامي آمريکا به ايران. رهبران اين سازمان مي خواستند گذشتهء انقلابي کومله را که ميراث کلکتيو پرولتاريا و خلق در کردستان و سراسرايران است، "خصوصي سازي" کرده و آن را در طرح هاي آمريکا "سرمايه گذاري" کنند. رهبران کومله اميد داشتند، پس از حملهء آمريکا به ايران و "تغيير رژيم"، از قدرت سياسيآينده سهمي هم به اينان برسد. با شکست سياستهاي امپرياليسم آمريکا و پيش آمدن موانع جدي در راه رسيدن به "خاورميانهء بزرگ"، اين انتظار طولاني شد و بحراني که در اساس ناشي از تغييرات بزرگ در ماهيت سياسي کومله است، تبديل به بحران درون رهبري و اختلافات تشکيلاتي شد. بنا به گفته رضا کعبي، يکي از رهبران سابق کومله و يکي از مخالفين کنوني: «در رابطه با مسئله آمريکا، اختلاف بر سر سياست انتظار بود، منتظر شويم که آمريکا حمله کند ... مهتدي در تحليلهايش حول جمهوري اسلامي مي گفت، با نابودي جمهوري اسلامي، بنيادگرائي اسلامي از بين مي رود و اين فقط از عهده آمريکا بر مي آيد. ... همه چيز روي حملهء آمريکا شرط بندي شد.» (سخنان رضا کعبي در اتاق اينترنتي "اتحاد سوسياليست ها"- 27 سپتامبر)

ولي اين فقط بخشي از واقعيت است. بخش ديگر واقعيت اين است که کومله فعالانه سياست همکاري با طرح آمريکا را دنبال ميکرد و صرفا سياست "انتظار" نداشت. گفتني است که در چند سال گذشته، مهتدي و ديگر رهبران کومله ديدارهاي رسمي با پنتاگون (وزارت امور خارجه آمريکا) داشته اند و در اين نشستها تعهداتي داده اند. به احتمال قريب به يقين، يکي از اين تعهدات ايجاد دگرديسي بيشتر در ماهيت سياسي و تشکيلاتي کومله بوده است.

هرچند ممکنست طولاني شدن "انتظار"، برخي رهبران کومله را به فکر چاره جوئي و جدا شدن از مهتدي انداخته باشد اما افراد صادق اين تشکيلات زير فشارهائي بس مهم تر بودند. آنان اين واقعيت را مي ديدند که مهتدي مي خواهد کومله را تبديل به تشکيلات مزدور (جاش) آمريکا و آماده به فرمان آن کند و از بقيه اعضاي کومله مي خواهد که کور کورانه از اين سياست پيروي کنند؛ آنان انزواي کومله در جنبش چپ ايران را مي ديدند و القابي مانند "کوملهء آمريکائي" به گوششان خورده بود.

مسائل "تشکيلاتي"

رهبران جدا شده از کومله، به رياست تک نفره مهتدي (دبيرکل اين سازمان) اعتراض داشته و مي گويند او عملا ارگان هاي رهبري جمعي اين سازمان (مانند کميته مرکزي) را منحل کرده و همه چيز را در دست دبيرکل قبضه کرده بود و حاضر نبود در مورد پولهائي که از آمريکا گرفته حساب کتاب تشکيلاتي پس دهد. مخالفين مي گويند: "روش هاي مهتدي در تضاد با سنت هاي کومله بود". اما اين مخالفين بايد بدانند که وقتي سياست عوض مي شود، تشکيلات و "سنت هاي تشکيلاتي" هم عوض مي شوند زيراهر سياستي، مضمون و الزامات تشکيلاتي مخصوص به خود را دارد. مهتدي از آمريکا فقط پول نگرفته بلکه تعهد سپرده است که ساختار تشکيلاتي کومله را هم عوض کند و کومله را از طريق "شور" با مامورين آمريکائي (در واشنگتن و کردستان عراق) اداره کند و نه از طريق "شور" با اعضاي کومله. "مديريتي" که آمريکائي ها از مهتدي طلب مي کنند در تضاد با "سنت هاي کومله" است. سنت هاي کومله مردمي بود. با سنتهاي مردمي نمي توان يک سياست ارتجاعي را اجرا کرد.

طبق گفته افراد کومله، قرار بود کنگره، مهتدي را نه تنها بعنوان دبيرکل که بعنوان رهبر دائمي برسميت بشناسد و به مردم کردستان فراخوان دهد که خانه هاي خود را با عکس وي مزين کنند! عبدالله مهتدي براي تضمين نتايج دلخواه در کنگره دست به اخراج تعداد زيادي از اعضاي اين سازمان زد. اکثريت در اعتراض به اين رويه از شرکت در کنگره سرباز زدند. طبق گفته اين مخالفين، مهتدي عده اي را که معلوم نيست چکاره اند بعنوان پيشمرگه (در واقع تفنگچي) عضو کومله کرده و کنگره را تشکيل داد. و دسيسه چيني عليه ياران ديرين خود را به حد شرم آوري رساند.

طبق گفته افراد نزديک به کومله، مامورين آمريکائي (منجمله برخي از روساي کردستان عراق) از او خواسته اند که "با قاطعيت" عمل کند تا شايستگي خود را به اثبات برساند. اين به معناي آن است که مهتدي "بهر قيمتي" بايد اين بحران را بر طرف کرده و تشکيلات خود را براي همراهي با هر برنامه آمريکا، آماده کند. اما با اين مشکل مواجه شد که عده از افراد اين گروه حاضر نيستند چماقدار آمريکا شوند و بهر خفتي تن دهند. عده اي نيز ترجيح مي دهند به امپرياليستهاي اروپائي تکيه کنند تا به آمريکا (اسم رمز اينهم "سوسيال دموکرات" بودن است). در هر حالت مهتدي بايد تشکيلات خود را يکدست کند تا بتواند در شرايط اضطرار آماده به فرمان آمريکا باشد. تمام حرفهائي که چندي قبل از زبان مهتدي جاري شد مبني بر اينکه"تشکيلات بايد اصلاح شود و سبک کارهاي جديدي اتخاذ کند" همه زمينه چيني بود براي قرار دادن کومله زير فرماندهي کامل مهتدي و سازماندهي "از بالا به پائين" آن تا تبديل به يک تشکيلات تک فرمانده شده و آرايشي مانند ارتش هاي ارتجاعي بيابد. بعلاوه کميت فعلي اش براي نقشي که بايد بازي کند کافي نيست و با هر روشي بايد تفنگچي جمع کند.

کساني که از مهتدي جدا شده اند بايد صادقانه اين حقيقت را ببينند که خط سياسي کومله سرمنشاء رشد و گسترش فساد در زمينه هاي مالي و تشکيلاتي بود. جداشده هاي کومله اگر به نقد عميق آن خط سياسي نپردازند، نخواهند توانست بر پايه اي سالم به فعاليت و مبارزه سياسي ادامه دهند. اگر چنين نکنند، همين مسائل به اشکالي ديگر تکرار خواهند شد.

همچنين بهتر است کساني که هنگام انشعاب گروه مهتدي از حزب کمونيست ايران، در مورد سياست هاي راست وي تحت اين عنوان که "اقلا اينها فعالند و مي خواهند يک کاري کنند" سکوت مي کردند، از اين تجربه درس بگيرند. "فعال" بودن بخودي خود معني ندارد. اگر قرار است گروهي با در پيش گرفتن سياست هاي ارتجاعي "فعال" شود بهتر است که نشود! يکي از بزرگترين و مهمترين وظايف هر حزب يا سازمان انقلابي آن است که در شرايط پيچيده سياسي، مرز ميان دوست و دشمن را بهم نزند و منافع و مصالح درازمدت مبارزه انقلابي در راه رهائي زحمتکشان را با منافع لحظه اي (منافع خيالي و يا واقعي) تاخت نزند.

رسوا شدن سياست همراهي با آمريکا

مقابلهء سياسي جنبش کمونيستي و چپ با جنگ امپرياليستي آمريکا در خاورميانه و فراگير شدن سياست صحيح و روشن "قطب سوم" تاثيري تعيين کننده در بي اعتبار شدن کومله داشت. در کردستان ايران سنت هاي انقلابي ضد امپرياليستي عميق موجود است. کارگران و زحمتکشان و روشنفکران انقلابي کردستان، از بعد از انقلاب 57 مبارزات انقلابي بزرگي را از سر گذراندند. اين تجربه بعلاوه تجربه جنايتهاي آمريکا در عراق، و حس اتحاد و همبستگي انقلابي که جنبش کمونيستي و چپ ايران در مردم کردستان ايران دميده است، موانع سختي براي سياست مهتدي بود. اين درست است که بخش زيادي از مردم کردستان ايران رياست جمهوري جلال طالباني را جشن گرفتند اما تجربه خونين و جنايتکارانه اشغال عراق توسط فاشيستهاي آمريکائي را نيز به چشم ديده اند. آيا واقعا مهتدي انتظار داشت توده هاي مردم در کردستان، کورکورانه "فدراليسمي" را که وي مي خواهد در چارچوب حملهء نظامي آمريکا به ايران برقرار کند، بپذيرند؟ فکر نمي کند توده ها هم شعور دارند و مي توانند يکي دو درس از تجربه خونين عراق بيرون بکشند؟ فرض کنيم پروژه جنايتکارانه آمريکا در خاورميانه عملي شود و در آينده آمريکا به کردها، "قدراليسم" هم اعطا کند. سوالي که مقابل مردم زحمتکش در کردستان قرار مي گيرد اين است، تغيير در شکل حکومتي نظام سرمايه داري امپرياليستي در خاورميانه، چه تاثيري بر مبارزهء ما براي محو استثمار کارگران، انقياد دهقانان، ستم بر زنان، و ستم ملي خواهد گذاشت؟ اصلا فرض کنيم، "فدراليسم" که هيچ، آمريکا يک "دولت مستقل" کردي ايجاد کند، بايد پرسيد اضافه شدن يک دولت ارتجاعي ديگر به کلکسيون دول ارتجاعي وابسته به امپرياليسم در منطقه خاورميانه، چگونه مي تواند طبقه کارگر، دهقانان و زنان اين کشورها را حتا يک گام به آمال رهائي بخش خود نزديک کند؟

پيشينه و دگرديسي مهتدي

بسياري سوال مي کنند چه شد مهتدي که دبير کل "حزب کمونيست ايران" بود به اين وضع افتاد. آيا سي سال پيش که مي گفت يک کمونيست است، دروغ مي گفت؟ خير دروغ نمي گفت. اما راه مبارزه طبقاتي پر پيچ و خم است و به تجربه ديده ايم که در اين راه پر پيچ و خم بسياري از مبارزين سابق در نيمه راه مي مانند و يا حتا حامي و خادم وضع موجود مي شوند. اين خطر هميشه در راه هر مبارزي کمين کرده است. فرق نمي کند که منشاء طبقاتي فرد چه باشد. مي تواند حتا کارگر باشد اما خود را بفروشد. همينکه کسي تبديل به رهبر شناخته شدهء مبارزات مردم شد، بورژوازي، هم قيمت بالاي سرش را زياد مي کند و هم قيمت خريدش را. به عبارت ديگر، بورژوازي در همان حال که به کشتن و قلع و قمع کردن رهبران انقلابي ادامه مي دهد، به فاسد کردن و خريدن آنان نيز اهميت مي دهد زيرا به اين ترتيب مي تواند در ميان توده هاي مردم تخم ياس و نااميدي بيفشاند.

سازمان کوملهء عبدالله مهتدي، اساسا بر دو پايه ايدئولوژيک وسياسي شکل گرفت: يکم، بلند کردن پرچم ناسيوناليسم کرد تحت برنامه کردستان مستقل يا فدراليسم و دوم، همراهي با استراتژي آمريکا در خاورميانه و ايران و از اين رهگذر رسيدن به قدرتي مشابه احزاب کردستان عراق.

در واقع ريشه هاي سياسي انشعاب از حزب کمونيست ايران (سال 2000) تصميم مهتدي به کپيه برداري از سياست هاي جلال طالباني بود. به اين ترتيب، طالباني و صلاح مهتدي تبديل به مشاورين سياسي کومله شدند. کومله اول شروع به نزديکي با جناح دوم خرداد حکومت کرد. اما اين نزديکي به جائي نرسيد. بعد پيشنهاد ايجاد "جبهه کردستاني" را به حزب دموکرات داد که حزب دموکرات وقعي به آن نگذاشت. بعد با جمع هاي "جمهوريخواهان" نزديک شد که اينهم بجائي نرسيد. اما مهمترين دگرديسي کومله پس از اشغال عراق توسط آمريکا رخ داد. در اين زمان، کومله سياست حمايت از طرح هاي امپرياليسم آمريکا در خاورميانه و همکاري با آن را در پيش گرفت.

مبارزه عادلانه گذشته اين افراد، تبديل به مبارزه در راه دست يابی به جايگاه مطلوب در نگاه ارباب و سرکردهء جنايتکاران يعني امپرياليسم آمريکا شد. مبارزه براي راه يافتن به دهليزهاي پنتاگون براي تقديم عريضه و مطالبات خود؛ مبارزه براي از ميدان بدر کردن رقبائي مانند حزب دموکرات و پژاک و بدست آوردن "پول براي ادامه مبارزه" شد. يکي از مطالبات آمريکا از کومله اين بود که در جمع آوري مرتجع ترين و رسوا ترين نيروهاي ناسيوناليست ارتجاعي از ديگر نقاط ديگر ايران همکاري کند و از صفوف جنبش چپ کردستان و ايران و جنبش دانشجوئي و زنان براي آمريکا ماهي گيري کند.

ما در گذشته در نشريه حقيقت به کومله هشدار داديم که در چنين راهي قدم نگذارد. ما بارها تاکيد کرده ايم که طلب کردن خواستهاي عادلانه خلق کرد از قدرتي که خودش منبع ستمگري ملي است و تاريخش بر انقياد خلق ها و ملل و پاکسازي قومي بنا شده است، اوج توهم است که به عوامفريبي و فساد سياسي مي انجامد. اکنون سير وقايع زندگي به وضوح نشان داده است که سياست هاي کومله بسرعت فساد و تباهي را به اين تشکيلات رسوخ داده است. هرگز نبايد فراموش کرد که دوستي با انواع دشمنان (جمهوري اسلامي و آمريکا و دولت عراق) و دوستي با انقلابيون و نيروهاي مترقي، نسبت معکوس دارند. عبدالله مهتدي حتا اپوزيسيون درون خود را تاب نياورد و قصد سرکوب خونين آن را داشت. جلال طالباني نيز طي بيست و اندي سال گذشته سياست هاي پراگماتيستي ارتجاعي اش را گاه با خون رقبا و مخالفين خود آبياري کرده است و بخاطر نزديکي با جمهوري اسلامي از توطئه چيني عليه حزب دموکرات و کومله و ديگر نيروهاي چپ ايراني مستقر در کردستان عراق ابائي نداشته است.

پيشه کردن سياست هاي پراگماتيستي ارتجاعي از جنگ جهاني اول به اين سو مشخصهء طبقاتي طبقات استثمارگر فئودال و سرمايه دار در کردستان بوده است. از همکاري در قتل عام ارمني ها در ترکيه تا همکاري با اشغال نظامي آمريکا در عراق. هر سازمان يا فردي مي تواند هر اسمي روي خود بگذارد و هر گذشته اي داشته باشد: سوسياليست، کمونيست، آزاديخواه و غيره. اما به محض اينکه اين سياست هاي پراگماتيستي را اتخاذ کرد در زمره آن طبقات قرار ميگيرد. مقاومت در مقابل اين سياست هاي پراگماتيستي نيز از مختصات پرولتاريا و زحمتکشان کردستان بوده است. تجربه مبارزه طبقاتي علائم کافي براي تشخيص ماهيت طبقاتي هر جرياني را بدست داده است.

دولت کردي

برخي از جداشدگان کومله خواهان دولت مستقل کردستان هستند. اما ماهيت اين دولت کردي چيست و چگونه مي خواهند آن را بدست آورند؟ طرح اين سوال در صحنه مبارزه طبقاتي کردستان بسيار مهم است. هر فرد مترقي با توجه به واقعيت دولتهاي ارتجاعي منطقه، بايد اين سوال را طرح کند اما طرح آن براي طبقه کارگر و کمونيستهاي کردستان حياتي است: در "دولت کردي" کدام طبقه حکومت خواهد کرد و چگونه؟ آيا "دولت کردي" روابط استثمارگرانهء سرمايه داري و فئودالي؛ ستم هاي اجتماعي مانند ستم بر ملل و اقوام ديگر، ستم بر زنان، را تقويت خواهد کرد يا در جهت محو آنها حرکت خواهد کرد؟ اگر جواب دومي است، سوال بعدي اين است: با کدام ايدئولوژي، با کدام استراتژي سياسي، در اتحاد با چه نيروهائي، و کدام برنامه؟

تقسيم مردم به ملل ستمگر وستمديده، مربوط به زمانهاي گذشته دور نيست. مسئله اي است که عميقا ريشه در نظام سرمايه داري (و امروز در سرمايه داري امپرياليستي) دارد. فقط از طريق يک مبارزه سخت عليه اين ستم و اين نوع تقسيم بندي ها به مثابه بخشي از مبارزه براي انقلاب، و براي ساختن جهان کمونيستي مي توان آن را محو کرد. و بايد تاکيد کرد که بدون مبارزه عليه سرمايه داري امپرياليستي، نمي توان اين ستم را محو کرد.

سرمايه داري مرتبا انسان ها، ملل، نژادها، را بجان هم مي اندازد. يک زمان، کرد و ترک را به پاکسازي قومي ارمني ها بر مي انگيزد و دوره اي ديگر عرب ها را به پاکسازي قومي کردها وادار مي کند. براي اينکار هم لازم نيست توطئه چيني کند. هر چند آن را هم مي کند. بلکه کارکرد سرمايه داري همه را وادار مي کند که براي رساندن خود به بالاي اين کوه زباله روي استخوان هاي هم راه بروند.

بر تعهدات انقلابي مان تاکيد کنيم و هشياري مان را بالا بريم

اين اولين بار در تاريخ مبارزات ملت کرد نيست که يک سازمان سياسي به نام مبارزه براي احقاق حقوق کردها به اتحاد با اين دولت ارتجاعي يا آن دولت ارتجاعي، با اين دشمن ديرينه و آن دشمن آشنا، مي پردازد. اين اولين بار نيست که عده اي تحت نام مبارزه براي احقاق حقوق يک ملت تحت ستم، به همکاري يا سکوت در قبال جنايتي که به مردمي ديگر روا مي شود، مي پردازند. اين منش طبقات بورژوا و فئودال هر ملتي است. زحمتکشان و روشنفکران انقلابي کردستان، همکاري روساي کردستان عراق با آمريکا در اشغال جنايتکارانه عراق و سوزاندن آن در آتش جنگ هاي قومي و فرقه اي را بعنوان يک فصل ننگين و رسوا در کتاب ملت کرد خواهند نوشت. بايد با صداي بلند اعلام کرد که اين همکاري ها، نه ربطي به کارگران ودهقانان و زنان مبارز و روشنفکران پيشرو کردستان دارد و نه اينکه ذره اي از عادلانه بودن مبارزه مردم کردستان عليه ستمگري ملي مي کاهد.

ملل تحت ستم هم به طبقات تقسيم مي شوند و طبقات مختلف با سياست هاي طبقاتي مختلف مبارزه عليه ستم ملي را دنبال مي کنند. وجود طبقات مختلف، واضح تر و فشرده تر از هر جا در سياست هاي مختلف مبارزاتي خود را متبلور مي کنند. دوران دست يافتن به حقوق برابري ملي از طريق برنامه ها و سياست هاي رهبران بورژوا و فئودال ديري است که بسر رسيده است. طبقات بورژوا و فئودال ملت کرد همواره توده هاي خلق کرد را از مبارزه براي آرمان هاي والا و پر ارزشي مانند مبارزه براي محو هر نوع ستم و استثمار دور کرده و مبارزات آنان را براي به قدرت رساندن دارودسته خود مورد استفاده قرار داده اند. آنان هرگز قادر به ريشه کن کردن ستم ملي نبوده اند و بطور مکرر با دول مرتجع منطقه و قدرت هاي جهاني به زد و بند پرداخته و فداکاري هاي خلق کرد را به معامله گذاشته اند.

يکي از دروغ هاي بزرگ اين طبقات آن است که با توسل به قدرت هاي امپرياليستي مي توان مسئله ملي را حل کرد! حقيقت کاملا عکس اين است: بدون مبارزه عليه ستمگري امپرياليستي، حل مسئله ملي ممکن نيست. حل مسئله ملي از طريق همکاري با امپرياليستها، يعني حل آن از طريق تبديل شدن به دولت کمپرادور فئودالي کردي. غير از اين ماهيت ديگري امکان ندارد. کردستان عراق اين را روشن نشان مي دهد. در عصر کنوني، مبارزه عليه ستم گري ملي را بايد با مبارزه عمومي همه ستم ديدگان جامعه پيوند داد و ميان همه ستمديدگان اتحاد وسيع و گسترده اي براي مبارزه عليه همه و هرگونه ستم که به هر قشري وارد مي شود، ايجاد کرد. فقط يک طبقه و يک نوع انقلاب قادر است چنين اتحادي را ايجاد کند: طبقه کارگر که ملت ندارد و انقلاب سوسياليستي که از همه چشمه هاي مبارزه عليه ستمگري توان و انرژي مي گيرد منجمله از مبارزه عليه ستم گري ملي.

مبارزه عليه ستم ملي که به کردها و بلوچ ها و عرب ها و ترکمن ها و آذري ها وارد مي شود بخشي از مبارزه براي يک انقلاب دموکراتيک نوين و سوسياليستي در ايران است و نه يک روند جدا از آن. جدا کردن اين مبارزه از روند کلي مبارزه انقلابي و برنامه انقلابي، در تضاد با اتحاد طبقاتي طبقه کارگر و اتحاد انترناسيوناليستي خلقهاي تحت ستم ايران است.

تجارب تاريخي تلخ و شيرين گذشته، چراغ راه آينده اند. اين تجارب بايد ما را آبديده تر و هشيارتر کنند که تحت هر شرايطي، صفوف خلق را از نيروهاي مرتجع و امپرياليست پاک نگاه داريم. تحت هيچ شرايطي وحدت و همبستگي خود را با ديگر ستم ديدگان جهان خدشه دار نکنيم. براي رسيدن به اهدافمان راه هائي را انتخاب کنيم که به درخشندگي و جذابيت و پاکي همين آرمان ها باشند. با آمريکا به هيچ حقي نمي توان رسيد بجز حق ستم کردن بر ديگران. بجز حق عضويت در کلوب جنايتکاران بزرگ. بجز حق برپا کردن واداره دولتي که به همان اندازه دولتهاي موجود ارتجاعي، عقب مانده و نوکر امپرياليستهاست. به اميد آنکه گروهي که اتحاد خود را با عبدالله مهتدي شکستند، از بينش وي، از برنامه سياسي او و متحدين آمريکائي و عراقي اش نيز بگسلند. اين فرصتي است براي بازگشت به صفوف جنبش چپ و مردمي تا متحدانه براي جهاني ديگر، جهاني عاري از هر گونه ستم ملي و جنگهائي که براي برتري جوئي يک ملت بر عليه ملل ديگر، تلاش کنيم.

www.sarbedaran.org

کومه له خاطره های بس شورانگیزی درکُردستان ازخود بجای گذاشت دهه ی57- 67 باقهرمانی نسلی ازکوشندگان راه

آزادی وعدالت ودفاع ازملت ستمدیده کردستان به تاریخ این ملت برای رهایی،شکوه فراوان تری داده است.

اما متأسفانه سیاستهای نابخردانه بخشی ازرهبری کومه له،ازجمله تشکیل حزب کمونیست ایران،پیوستن به گروه

منصورحکمت،ترک کردستان درست دربحبوحه ی جنگ آزادیخواهی درکردستان به بهانه ی ایجاد انترناسیونالِ نوین،

دست داشتن درجنگ داخلی میان کومه له وحزب دموکرات کردستان ایران،طی سالهای63 تا 67 که این درگیری خونین،

برای فعالان کومه له ازهمه جناحهای آن نیزحکم معضلی نابود کننده وهنوزحل نشده را دارد.

جناح ابراهیم علیزاده که خود را یک طرف اصلی این تبهکاری بزرگ میداند،به شیوه غیراخلاقی،حتی ازیک بررسی

سطحیِ این جنگ ارتجاعی وضد مبارزات مردم کردستان،طفره رفته است.

جنگ میان"حدکا" و کومه له،همه ظرفیتها وامکانات آنان را برای مبارزه جدی با رژیم اسلامی به هرز برد.

به بی اعتمادی وسیع مردم کُرد نسبت به احزاب سیاسی نیز منجروعاقبت با انشعاباتی بزرگ درهردوتشکیلات در

فاصله سالهای 67 تا 69 به انتها رسید.

گروه ارتجاعیِ منصورحکمت درکومه له،ازجمله عبداله مهتدی وابراهیم علیزاده در دوره فوق،این بیگانگان با تاریخ

مبارزات مردم ایران، نقش اصلی را دراین تقابلِ خشونت بارایفا کرد.

درسال 1990 جناح فرد نامبرده دست به انشعاب زد وبلافاصله مبتکر کشمکش نظامی جدیدی با اتحادیه میهنی کردستان

عراق درکردستان عراق شد که با تهاجم نظامی حریف کُرد عراقی،امکانات علنی حضوردرشهرهای کردستان عراق را

ازدست داد وهم چنین موجب خسارت جانی به مبارزان چپ کُرد عراقی گردید.

منصور حکمت،علیرغم مشاهده نتایج نابود کننده جنگ بین حزب دموکرات و کومه له،درگیریِ بعدی با اتحادیه میهنی را

تشویق کرد.و بعدها حتی عدم بکارگیری قاطعیت کافی درشروع آن درگیری را ضعف حزب خود درکردستان عراق –

معرفی می کند.

موضع گیریهای خصمانه،غیرانسانی وتحریک آمیز پیرامون اختلافات درونی درسازمان کومه له درسالهای اخیر ازسوی

جریانی که خود را مدافع افراطی نظریات ارتجاعی منصور حکمت معرفی میکند،به روشنی عامل اصلی خصومت-

ورزیهای مهلکِ گذشته را آشکار می کند.

سالها پیش،هنگامی که کومه له ازحزب کمونیست ایران جدا شد،بسیاری امید دیگری یافتند. بسیاری درمیان بی اعتمادی

به رهبری عبداله مهتدی،نگرانی هایشان را گوشزد کردند. این نگرانی ها بعدها به واقعیت تبدیل شد و برجسته ترین

کادرهای جریان بازسازی کومه له مورد هجوم و افترا قرار گرفتند.

منبع:جمهوری شورایی

وبدین سان بود که ناقوس مرگ سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران بصدا درآمد وبر ویرانه هایش، دو تشکل-

ناسیونالیستیِ مُزدور امپریالیسم آمریکا را بنا کردند.

نسل جوان ونیازش به آگاهی