نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

خدمات پر ارزشی در زمینۀ قلع و قمع ضد انقلاب، جنایتکاران و سرسپردگان رژیم گذشته دارد! پرينت گرفتن

ی:خلخالی خدمات پر ارزشی در زمینۀ قلع و قمع ضد انقلاب، جنایتکاران و سرسپردگان رژیم گذشته دارد!

Kianoori 110312
تاریخ ایرانی: حزب توده ایران چه می‌گوید؟ مشی سیاسی و دیدگاه‌های حزب توده ایران بر شالودۀ چه درک و تحلیلی استوار است؟ جلسات هفتگی «پرسش و پاسخ» که اوایل انقلاب با شرکت نورالدین کیانوری، دبیر اول کمیته مرکزی حزب توده ایران تشکیل می‌شد، بر محور این سووالات، زمینه‌ها و گوشه و کنار سیاست حزب را در عرصه روز می‌کاوید و حرکت‌های تاکتیکی و استراتژیک آن را تفسیر و تشریح می‌کرد و سپس گزارش کامل این جلسات پیاده شده و بصورت جزوات «پرسش و پاسخ» منتشر می‌شد. «تاریخ ایرانی» یکی از سووالات شماره پنجم جزوه «پرسش و پاسخ» شماره بهمن ماه ۱۳۵۸ را انتخاب کرده که در ادامه به همراه پاسخ کیانوری آمده است:
***
در نشریۀ «کار»، شمارۀ ۳۶، آمده است که حزب توده ایران به شیخ صادق خلخالی در هر نقطه‌ای که کاندیداتوری خود را اعلام کند، رأی خواهد داد. بعد اضافه شده است که این چگونه پدیده‌ای است که کاندیدای یک حزب دو تن از اعضای حزب را اعدام کند؟ شما به این پرسش چه پاسخی می‌دهید؟
برای پاسخ به این پرسش، در آغاز می‌کوشم بد‌ترین امکان را مورد بررسی قرار دهم و پس از آن به مورد مشخص بپردازم. به طور کلی ما در مورد هیچ کسی، از پیش نمی‌توانیم بگوییم که در آینده چه خواهد کرد. در این زمینه، تاریخ نمونه‌های فراوانی ارایه می‌دهد که افراد در دوران‌های مختلف تکامل یک جنبش انقلابی، مواضع کاملا متفاوتی اتخاذ کرده‌اند. تاریخ تمام جنبش‌های انقلابی جهان از این پدیده‌ها بسیار به خود دیده است. در تاریخ جنبش انقلابی میهن خود ما، حتی در داخل حزب کمونیست، افرادی بوده‌اند که زمانی در جهت مثبت قرار داشته‌اند و بعد در یک زمان دیگر، در جهت منفی حرکت کرده‌اند. مگر مائوتسه دون، چوئن‌لای و همین دن‌سیائوپینگ، زمانی از رهبران بزرگ یک جنبش انقلابی نبودند که تمام خلق‌ها و نیروهای مترقی جهان به آن‌ها احترام فراوان می‌گذاشتند؟ این افراد، در آن تاریخ، مورد احترام خلق‌ها، احزاب و نیروهای مترقی جهان بودند. آیا اکنون باید یقۀ آن‌ها را چسبید که «چرا در آن زمان از این افراد ستایش کرده‌اید؟» و یا «مگر نمی‌دانستید که آن‌ها روزی خیانت خواهند کرد؟»
مثال دیگری می‌زنم: لنین با اینکه ۱۵ سال علیه تروتسکی مبارزه کرده و او را حتی «یهودای خائن» نامیده بود، در یک لحظۀ مهم انقلابی که سیاست ایجاب می‌کرد برای پیروزی انقلاب اکتبر وحدت کامل همۀ نیرو‌ها فراهم آید، مهم‌ترین پست اجرایی انقلاب، یعنی وزارت جنگ انقلاب را به تروتسکی سپرد. و تروتسکی، پس از انقلاب نیز مرتکب خیانت شد. خوب، آیا اکنون باید گفت لنین در سپردن مقام وزیر جنگ انقلاب به تروتسکی، اشتباه کرد؟ نه، هرگز چنین نیست. در آن زمان، توان و استعداد سازماندهی تروتسکی که یکی از جنبه‌های مثبت و نیرومند شخصیت او بود– و همۀ تاریخ‌نویسان به آن معترفند – به انقلاب کمک فراوانی کرد. در عین حال، لنین در‌‌ همان زمان نیز نقاط ضعف تروتسکی را شدیدا می‌کوبید و حتی می‌گفت: «او از مارکسیسم چیزی نفهمیده است.» پس از آن هم که کاملا به انحراف کشیده شد، حزب کمونیست او را کنار گذاشت.
اما دربارۀ حجت‌الاسلام خلخالی، وضع به هیچ ‌وجه در این چهارچوب‌ها نیست. خلخالی خدمات پر ارزشی در زمینۀ قلع و قمع ضد انقلاب، جنایتکاران و سرسپردگان رژیم گذشته دارد. ما زمانی گفتیم به خلخالی رای می‌دهیم که کار او، به عنوان دادستان کل انقلاب، دارای جنبه‌های مثبت فراوانی بود. او با شجاعتی بی‌نظیر، چند صد نفر از مهم‌ترین مهره‌های امپریالیسم را به جوخۀ اعدام سپرد و با این کار، صد‌ها بار حکم اعدام خود را نیز از سوی ضد انقلاب صادر کرد، چون میزان کینه و خصومت ضد انقلاب نسبت به او، به‌‌ همان اندازه‌ای است که از او ضربه خورده است. ضد انقلاب، این ضربه‌ها را فراموش نمی‌کند و اگر بتوانند انتقام می‌گیرد. ما در آن زمان، از چنین شخصی – که بعداً بر اثر فشار و توطئۀ ضد انقلاب و گروه‌ها و جناح‌های سازشکاری مانند بازرگان‌ها و غیره، از کار برکنار شد – این تجلیل سیاسی را به عمل آورده‌ایم. کار ما، تجلیل از احکام دادگاه‌های انقلاب علیه مهم‌ترین مهره‌های جنایتکار رژیم سرنگون شدۀ شاه و امپریالیسم در ایران بوده است. به اعتقاد ما، خلخالی در کردستان دچار اشتباه جدی شد و کاش او این اشتباه را نمی‌کرد. ولی اشتباه او در کردستان و حتی اشتباهات و یا خطاهای جدی‌تر احتمالی در آینده، نمی‌تواند بر روی خدمات او در دشوار‌ترین مرحلۀ انقلاب خطا بطلان بکشد. خلخالی باز هم می‌تواند – و ممکن است – در دورۀ دیگری، نقش مثبتی بازی کند. عکس آن هم کاملا ممکن است. کار سازمان‌ها و احزاب سیاسی معتقد به سوسیالیسم علمی، پیشگویی کارهای افراد که نیست. این ایراد هم، درست در شمار‌‌ همان ایرادهای جزیی و بچگانه‌ای است که قبلا از آن‌ها سخن گفتیم.
شما به روش‌های لنینی برخورد با جریانات، گروه‌ها، احزاب و افراد مختلف توجه کنید. لنین اس.ار.‌ها را که یک عمر، یعنی از آغاز جوانی با آن‌ها جنگیده بود و اولین اثرش علیه آن‌ها نوشته شده است، در نخستین دولتی که تاسیس کرد، شرکت داد. اس.ار.‌های چپ، پس از انقلاب اکتبر در دولت اولیۀ لنین شرکت داشتند. بعد که مرتکب خیانت شدند و دست به کودتا زدند، دولت انقلابی آن‌ها را تار و مار کرد.
نمونۀ دیگر طرز برخورد او با زینوویف و کامنف است. لنین پیش از انقلاب با این دو شدیدا مبارزه می‌کرد. در دوران انقلاب با آن‌ها به همکاری پرداخت. بعد در آستانۀ انقلاب اکتبر که این دو در موضع ضد انقلابی قرار گرفتند، کمیته مرکزی عمل آن‌ها را به شدت محکوم کرد و خواستار اخراج آن‌ها از حزب شد. پس از آن، بار دیگر به پیشنهاد خود لنین در رهبری حزب وارد شدند و با آن‌ها به همکاری پرداخت. تا وقتی هم که لنین زنده بود، در رهبری حزب باقی ماندند.
ما با انسان‌ها هرگز به عنوان یک پدیدۀ مطلق، ساکن و بی‌تغییر برخورد نمی‌کنیم. ما دربارۀ هر فرد یا شخصیتی، در هر مرحلۀ تاریخی،‌‌ همان طور قضاوت می‌کنیم که هست. هیچ سند و مدرکی هم نمی‌دهیم که قضاوت امروز ما یک قضاوت ابدی است و هیچ کس حق ندارد در تاریخ عوض شود! ما برای خودمان چنین سندی صادر نمی‌کنیم، تا چه برسد برای دیگران. در رهبری حزب خود ما، چند تایی بودند که خیانت کردند، ضعف نشان دادند و دچار فساد شدند. و مگر در میان چریک‌ها، مائوئیست‌ها و گروه‌های دیگر از این نمونه‌ها پیدا نشده است؟ از این پدیده‌ها در تمام گروه‌ها، سازمان‌ها و احزاب، بسیار می‌توان یافت. در میان آن‌ها نیز کسانی که ضعف نشان داده‌اند و یا خیانت کرده‌اند، فراوان بوده است.
به این ترتیب، این هم یکی از آن سوال‌ها و ایرادهای جزیی و بچگانه است. من اگر به این چیز‌ها جواب می‌دهم، فقط به خاطر این است که دوستانی که در اینجا حضور دارند، برخورد خود را نسبت به مسائل تصحیح کنند و بدانند چه مسائلی عمده است و چه مسائلی فرعی. و دیگر اینکه با کسانی که این مسائل جزیی و پیش پا افتاده را بزرگ می‌کنند، چگونه باید روبرو شد. وگرنه، واضح است که این‌ها بهانه است و مساله سیاسی نیست. در خاتمه این توضیح را می‌دهم که مقاله نشریۀ «کار» از اساس مخدوش است و آن طور که اطلاعات کافی به دست آمده اثبات می‌کند، خلخالی در ماجرای اعدام دو تن از اعضای حزب توده ایران در کرمانشاه کمترین نقشی نداشته است. این توطئه‌ای بوده که کم و کیف آن را در جزئیات، روزنامه مردم روشن و افشاء کرده است.
يکشنبه 27 فروردين 1391

زنامه کار فرخ نگهدار از اعدام مبارک و فرخنده کریم دستمالچی و احمد جواهریان می نوشت...

زنامه ک

ZendanDahe60 120714
24/04/1391- نگارنده این سطور هر بار که ناگزیر می شود به مقابله با جعل تاریخ سالهای نخست پس از انقلاب دست به قلم ببرد، دچار عذاب وجدان از این بابت است که امروز جنبش ضداستبدادی ایران، مسائل مهمتری از جدل بر سر رویدادهای سی سال پیش در پیش رو دارد و هر گونه تمرکز بر آن رویدادها، اتلاف نیرو و وقتی است که باید آن را صرف اهداف عاجل تر کرد.
اما افسوس که جعل کنندگان تاریخ از پروژه مخدوش کردن واقعیات سالهای پایانی دهه ۱٣۵۹ و سالهای آغازین دهه ۱٣۶۰ دست بر نمی دارند. به مصداق «نرود میخ آهنین در سنگ» همه فراخوانها خطاب به وجدان آنان بی حاصل مانده است و آنها کماکان سرگرم ساختن معجونی مخدر به نام تاریخ اند تا به خورد خود و کسان دیگری بدهند که بدین معجون نیاز دارند. بدین معجون نیاز دارند، از آن رو که گمان می کنند اگر با چشمان باز به واقعیت بنگرند، چیزی از شناسنامه ای که برای خود ساخته اند نمی ماند، و نگاهشان به عمری که طی کرده اند جز نظر بر یک ویرانه نخواهد بود.
نگارنده این سطور دیگر این امید را از دست داده است که در این جهان و در این عمر، یک کلام منصفانه از باقی مانده مسئولان بدنامی بی سابقه بخش بزرگی از چپ ایران، درباره علل این بدنامی بشنود. پس خطاب من در اینجا با آنان نیست. هدف من از این نوشته، این است که جعلیات اخیری که به بهانه سی امین سالگرد سی خرداد ۱٣۶۰ انتشار یافته بی پاسخ نماند تا خوانندگان جوانی که رویدادهای سی سال پیش را خود ندیده اند نه از دید من و نه از دید کسانی که از آنها انتقاد می کنم، که بر پایه تحقیق خود و رجوع به اصل گزارشهای آن روزها داوری کنند.
فرخ نگهدار، رهبر وقت سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)، در مقاله ای که در سایت فارسی بی بی سی تحت عنوان «خرداد ۶۰؛ نتیجه یک اشتباه محاسبه فاجعه‌بار» منتشر شده است، ادعاهایی دارد که از نظر من با فاکتها و واقعیات سال ۱٣۶۰ نمی خواند. ادعای مرکزی این مقاله، این است که اختلاف اصلی فدائیان اکثریت با مجاهدین در سال ۱٣۶۰ بر سر میزان قدرت رژیم جمهوری اسلامی بوده است. نگهدار در این مقاله می نویسد که در سال های ۱٣۵٨ و ۱٣۵۹ بارها درباره ارزیابی از تناسب قوا در جامعه با رهبری مجاهدین و شخص مسعود رجوی به بحث نشسته است. در مجموع، نگهدار مهمترین وجه عدم اشتراک دو سازمان در آن مقطع را در این خلاصه می کند که: «مجاهدین تصور می کردند که سرعت ریزش نیروی اجتماعی حکومت بسیار سریع است و تهاجم ما علیه «آنها» به این ریزش سرعتی بیشتر می دهد.» و «ما فدائیان قبول نداشتیم که ریزش نیروهای طرفدار حکومت «فوری یا بسیار سریع» است.»
در نتیجه، به خواننده ای که تنها همین مقاله را پیش رو دارد و با جزئیات تاریخ سالهای ۱٣۵۷ تا ۱٣۶۰ آشنا نیست، این تابلو ارائه می شود: از یک سو مجاهدین با اشتباه محاسبه فاجعه باری که مرتکب شدند (تیتر مقاله) و از سوی دیگر فدائیان اکثریت که اولا به درستی دریافته بودند که رژیم قدرتمند است، ثانیا بین نیروهای شرکت کننده در انقلاب، نقاط اشتراک قائل بودند، و ثالثا بر خلاف مجاهدین آن قدر فداکار و از خودگذشته بودند که حاضر بودند سازمانشان نیز قربانی اهداف «ضد امپریالیستی، ضد سرمایه داری و ضد بزرگ مالکی» شود.
فرخ نگهدار فراموش کرده است که در طول مدت بحثهای مورد اشاره او با رهبری مجاهدین، مواضع هر دو سازمان صد و هشتاد درجه تغییر کرد. از همان هفته های نخست پس از انقلاب تا انشعاب اقلیت در بهار ۱٣۵۹، سازمان فدائیان به عنوان متشکل ترین و بزرگترین نیروی سراسری اپوزیسیون جمهوری اسلامی شناخته شده بود، در حالی که مجاهدین هنوز چشم امید بدین بسته بودند که سهمی از قدرت حاکم بگیرند. در طول سال ۱٣۵٨ انتقاد اصلی مجاهدین به فدائیان، شرکت سازمان فدائی در مبارزات مردم کردستان و ترکمن صحرا بود، عرصه هایی که مجاهدین برای ویران نکردن پلهای ارتباطی شان با حکومت با وسواس از آنها دوری می کردند. مجاهدین در سال ۱٣۵٨ در وجود آیت الله طالقانی فردی را متحد خود می دیدند که در نماز جمعه فدائیان را «جوجه کمونیست» می خواند و از آنان می خواست دست از مخالفت با حکومت بردارند. فدائیان، رفراندوم جمهوری اسلامی در فروردین ۱٣۵٨ را تحریم کردند اما مجاهدین به جمهوری اسلامی رأی آری دادند. تنها پس از درگذشت آیت الله طالقانی در ۱۹ شهریور ۱٣۵٨ بود که روند دوری مجاهدین از حکومت آغاز شد که نخستین برآمد علنی مهم آن، تحریم رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه از سوی آنان بود. اما حتی پس از آن نیز مجاهدین به رویارویی تمام عیار با حکومت روی نیاوردند. نزدیک به یک سال و نیم طول کشید تا مجاهدین از نیروی منتقد حکومت به نیروی برانداز تبدیل شوند.
سازمان فدائی، مسیری در جهت عکس پیمود: از نیروی اصلی مخالف جمهوری اسلامی در سال ۱٣۵٨ به سازمانی که در سال ۱٣۶۱ برای خود برنامه ای با هدف «شکوفایی جمهوری اسلامی» نوشت.
پس این ادعای نگهدار که یک تم ثابت با مواضع ثابت در بحثهای بین رهبری دو سازمان در سالهای ۱٣۵٨ و ۱٣۵۹ وجود داشته است، با واقعیات تاریخی خوانایی ندارد. غیر ممکن است که در سال ۱٣۵٨، بحث اصلی بین نگهدار و رجوی این بوده باشد که اولی می گفته رژیم قدرتمند است و دومی خلاف آن را پیش بینی می کرده است. تنها می توان پذیرفت که چنین بحثی در اواخر ۱٣۵۹ واقعیت داشته است (تا آنجا که اطلاع دارم در سال ۱٣۶۰ دیگر تماس دوجانبه ای بین رهبری دو سازمان برقرار نشده است).
اما در اواخر ۱٣۵۹ و اوایل ۱٣۶۰، اصلا اختلاف عمده میان دو سازمان بر سر تناسب قوا نبود. چنین اختلافی، میان مجاهدین و فدائیان اقلیت عمده بود نه در بحث میان فدائیان اکثریت و مجاهدین. اختلاف اصلی فدائیان اکثریت و مجاهدین بر سر این بود که اولی می گفت باید از آیت الله خمینی و «خط او» به عنوان نیرویی ضدامپریالیست، ضد سرمایه داری بزرگ و ضد بزرگ مالکی دفاع کرد و دومی می رفت تا مبارزه برای سرنگونی رژیم خمینی را آغاز کند.
نگهدار مدعی است فدائیان اکثریت از موضعی دلسوزانه سعی داشته اند اشتراکات نیروهای شرکت کننده در انقلاب حفظ شود. این ادعا غیرواقعی است. مواضع سازمان اکثریت از خرداد ۱٣۶۰ به بعد، که در شماره های نشریه «کار» بازتاب یافت، تماما حکایت از این داشت که این سازمان در کارزار خونین رژیم علیه اپوزیسیون، در مواردی نه چندان معدود، نقش آتش بیار معرکه را ایفا، و از سرکوب حمایت کرد. برای اثبات این ادعا، به بخشی از نوشته های کار اکثریت در آن مقطع اشاره می کنم:
کار، شماره ۱۱۶، ۱۰ تیر ۱٣۶۰، صفحه ۹: «هواداران سازمان همدوش و همراه با دیگر نیروهای مدافع انقلاب و مدافع جمهوری اسلامی ایران باید تمام هشیاری خود را به کار گیرند، حرکات شبکه مزدوران امپریالیسم آمریکا را دقیقا زیر نظر بگیرند و هر اطلاعی از طرح ها و نقشه های جنایتکارانه آنان به دست آوردند، فورا سپاه پاسداران و سازمان را مطلع سازند.»
کار، شماره ۱۱٨، ۲۴ تیر ۱٣۶۰، صفحه ۱٣: «لیبرال های جبهه ملی و محافل رسوای وابسته به حزب آمریکائی رنجبران به سرکردگی «فرخ سنجابی»، «جلال حیدری»، سید حسن خاموشی» و «همایون فرخی» ... مشغول سازماندهی و تدارک توطئه های جدید علیه انقلابند... کیومرث یونسی، پرویز سپاس و فریبرز فیروزان ... اعلامیه های جبهه ملی و بختیار را تکثیر و توزیع می کنند... لازم است هر چه زودتر دستگیر و محاکمه انقلابی شوند
کار، شماره ۱۲۰، ۷ مرداد ۱٣۶۰، صفحه ۹: «بر اساس اخبار موثق اسلحه های جدیدی در اردوی خوانین قشقائی دیده شده و قرار است سلاح های گوناگون دیگری نیز که از طرف متحدین ضدانقلابی آنها در خارج تهیه شده است، دریافت کنند. در همین رابطه ناصرخان قشقائی اعلام کرده است که «باید هر چه زودتر برای مقابله با جمهوری اسلامی آماده شویم»... این اخبار حاکی از آن است که خوانین مزدور فارس خود را آماده حملات جدیدی علیه انقلاب و زحمتکشان منطقه می کنند.»
کار، شماره ۱۲۵، ۱۱ شهریور ۱٣۶۰، صفحه ۱۲: «در این منطقه (منطقه مرکور) گذشته از باند قاسملو و شرکاء، اتحادیه روحانیت اهل تسنن فعالیت می کند... «تشکیلات پیشمرگان مسلمان کرد» در این منطقه نیز روباط تنگاتنگی با باند قاسملو دارد.»
کار، شماره ۱۴٣، ۱۶ دی ۱٣۶۰، صفحه ۴: «وظیفه همه ما نیروهای انقلابی است که حرکات دشمنان انقلاب را زیر نظر بگیریم و توطئه های آنان را در نطفه خفه سازیم.»
کار، شماره ۱٣۶، ۲۷ آبان ۱٣۶۰، صفحه ۲: « خلق حق دارد و باید دشمنان سوگندخورده انقلاب، خائنین به خلق و گریختگان به آغوش امپریالیسم را بدون کوچکترین مماشات سرکوب کند
کار، شماره ۱۱٣، ۲۰ خرداد ۱٣۶۰، صفحه ۱۵: «شاخه خوزستان سازمان اعلامیه ای با عنوان «دستگیری برخی از عوامل گروهک مائوئیستی – آمریکائی رنجبران توسط سپاه پاسداران شادگان مورد حمایت مردم و نیروهای انقلابی است» منتشر کرده و ضمن آن نوشته است: «ما ضمن حمایت از این اقدام انقلابی خواهان محاکمه ضدانقلابیون هستیم.»»
کار، شماره ۱٣۷، ۴ آذر ۱٣۶۰، صفحه ۱٣: «به دنبال شکست مفتضحانه سیاست خائنانه باند رجوی برای گسترش درگیری های مسلحانه خیابانی، جبهه متحد ضدانقلاب بسرکردگی آمریکای جنایتکار تلاش های مذبوحانه تازه ای در جنگل های شمال کشور تدارک می بیند... گویا اجرای نقشه تازه ای که شکست مفتضحانه آن هم اکنون آشکار است به عهده جاسوسان سه جهانی و مائوئیست های همدست آمریکا نهاده شده است... که اکنون در اطراف آمل زیر عنوان سالوسانه «قیام سربداران» به عمل می آید.»
کار، شماره ۱۴۷، ۱۴ بهمن ۱٣۶۰، صفحه ٣: «مردم آمل دقایقی مانده به بامداد ۶ بهمن، شاهد نمایش تازه ای از جنون و خیانت گروهک های چپ آمریکایی بودند. فدائیان خلق ایران (اکثریت) و نیروهای حزب توده ایران از همان نخستین لحظات یورش مهاجمان ضدانقلابی، دوش به دوش مردم و نیروهای بسیج، سپاه و دیگر نیروهای انتظامی شهر با فداکاری در سرکوب و دفع مهاجمان فعالانه شرکت داشتند.»
کار، شماره ۱۱٣، ۲۰ خرداد ۱٣۶۰، صفحه ٣: «مردم خواهان آنند که دادگاه قاطعانه رأی خود را مبنی بر محکومیت امیرانتظام جاسوس صادر نماید.»
کار، شماره ۱۱۴، ۲۷ خرداد ۱٣۶۰، صفحه ۲۲: «مردم قهرمان ایران پس از مدت ها انتظار شنیدند که عباس امیرانتظام به جرم جاسوسی برای آمریکا به حبس ابد محکوم گردیده است. ما رأی دادگاه را تأیید می کنیم و کیفر مربوطه را در خور خیانت های ارتکاب شده ارزیابی می نمائیم.»
کار، شماره ۱۱٨، ۲۴ تیر ۱٣۶۰، صفحه ۱: «در سحرگاه روز دوشنبه ۲۲ تیرماه با حکم دادگاه انقلاب اسلامی مرکز کریم دستمالچی و احمد جواهریان از سرمایه داران بزرگ، تاجران عمده و غارتگر بازار اعدام شدند. کریم دستمالچی و احمد جواهریان ... به ناآرامی های سیاسی دامن می زدند... و در رهبری جریانات آمریکائی نظیر جبهه ملی و حزب خلق مسلمان قرار داشتند. اعدام مبارک و فرخنده کریم دستمالچی و احمد جواهریان، کوخ نشینان را شادمان و امپریالیسم آمریکا را عزادار کرد. اقدام دادگاه انقلاب اسلامی مرکز در اعدام کریم دستمالچی و احمد جواهریان مورد پشتیبانی قطع ماست.»
کار، شماره ۱۴۹، ۲٨ بهمن ۱٣۶۰، صفحه ۱۷: «دیروز در نتیجه محاصره یکی از مخفیگاه های سازمان مجاهدین در خیابان زعفرانیه تهران، موسی خیابانی (جانشین مسعود رجوی در ایران)، اشرف ربیعی همسر رجوی، آذر رضایی همسر خیابانی و بیش از ده نفر دیگر از مسئولین و اعضاء سازمان کشته شدند!» متعاقب این خبر در اطلاعیه دیگری اعلام شد که در نتیجه پیگیری نیروهای سپاه پاسداران و کمیته ها تعداد زیادی از کادر مرکزی و مسئولین گروهک آمریکایی پیکار (از جمله علیرضا سپاسی آشتیانی و حسین احمدی روحانی و عده ای دیگر از جمله فریدون اعظمی) دستگیر شده اند. پس از ضربات مهلکی که در ماههای اخیر باند رجوی – خیابانی و سایر گروهکهای چپ رو و ضدانقلابی متحمل شده بودند و پس از سرکوب توطئه آمریکایی گروهکهای ضدانقلابی در آمل، موارد فوق جدی ترین ضرباتی است که بر پیکر سازمان مجاهدین و پیکار و نظایر آن وارد می شود... آری این انقلاب است که در جریان بالندگی، ناخالصی ها را به دور می ریزد و خائنین را در زیر گام های سنگین و استوار خود له می کند...! سیاستی که امروز رهنمون عمل مجاهدین، اقلیت و نظائر ایشان است، در ماهیت امر با سیاست جریان های شناخته شده چپ آمریکایی چون رنجبران و پیکار و کومه له و نظائر آن و حتی با کارهای باندهای تروریست ساواکی و سلطنت طلب تفاوتی ندارد.»
آیا اینها مواضع نیرویی است به ادعای نگهدار در مقاله اخیرش، می خواست جمهوری اسلامی را «تعدیل» کند؟ در مقابل انبوه نقل قولهای شبیه آنچه در بالا آوردم، مقالاتی مانند نوشته ای که در اعتراض به اعدام زنده یاد سعید سلطانپور در کار انتشار یافت، رنگ می بازد. دعوت «کار» از حکومت برای عفو هواداران و سختگیری بر رهبران مجاهدین و گروه های چپ اپوزیسیون وقت را نمی توان تلاشی برای «تعدیل» نامید. چنین تلاشی از سوی نهضت آزادی و رهبر آن مهدی بازرگان صورت گرفت. نهضت آزادی و بازرگان بر خلاف سازمان اکثریت هرگز از «قاطعیت» دادگاه های رژیم حمایت نکردند. چنین شد که نهضت آزادی علیرغم همه پیوندهایی که هنوز با جمهوری اسلامی داشت به عنوان یک نیروی منتقد شناخته شد و در مقابل، نام سازمان اکثریت در کنار حزب توده ایران به عنوان نیروهایی ثبت شد که در جریان رویدادهای خونین سال ۱٣۶۰ در کنار مرتکبین سیاه ترین و خونین ترین سرکوب تاریخ معاصر ایران قرار گرفتند. چپ ایران هنوز از این رسوایی رنج می برد.
اما نگهدار در یک دنیای مجازی سیر می کند، دنیایی که در آن برای خود نقشی شبیه مهدی بازرگان ساخته است. نگهدار اصرار دارد که ما باور کنیم او در سال ۱٣۶۰ یک مهدی بازرگان لائیک بوده است، باور کنیم که رهبری اکثریت در برابر مشی غیرمسئولانه مجاهدین، پرچم اعتدال را برافراشت، باور کنیم که فدائیان اکثریت در سال ۱٣۶۰ از آزمونی تاریخی که مجاهدین را سرافکنده کرد، سربلند بیرون آمده اند. باور کنیم که بین ماجراجویی مجاهدین و سیاست سازمان اکثریت، امکان دیگری نبود. شاید فرخ نگهدار دیگر خود نیز باور کرده که چنین بوده است. من دیگر امید ندارم که او بار دیگر نقل قول های فوق از کار را بخواند و از تأثیر مخدر افسانه هایی که به هم بافته است رهایی یابد. اما وظیفه خود می دانم به مقابله با جعل تاریخ ادامه دهم، هر خواب خوشی که با این سطور به کابوس تبدیل شود.

سهراب مبشری- اخبار روز - ۶ تير ۱٣۹۰ -  ۲۷ ژوئن ۲۰۱۱

توضیح سایت انقلاب اسلامی-

اعدام کریم دستمالچی نمونه ای از جنایت دهه 60 است. همانطور که در مقاله ی «22 تیر 1360: اعدام یک بازاری بجرم ارتباط با سران جبهه ملی جهت سازماندهی راهپیمائی 25 خرداد...»- برای خواندن آن، اینجا را کلیک کنید- آوردیم، کریم دستمالچی, عضو فعال جبهه ملی خارج از کشور، در هامبورگ بود. او برای آقای خمینی در حومه پاریس (ورسای) خانه ای خرید تا اگر انقلاب سریع پیروز نشود، ایشان در آن خانه سکنی داشته باشند. شهید کریم دستمالچی از همان دوره اقامت در هامبورگ با آقای بهشتی هم، نزدیک بود. در 25 خرداد 1360، بنا بود بازار اعتصاب کند که تظاهرات با حضور آقای بنی صدر و سران جبهه ملی و نهضت آزادی از همان محل آغاز گردد. اما پس از سخنرانی آقای خمینی، همانطوری که در بالا آمد، نهضت آزادى تبرى جست و اعلام كرد، در ميتينك جبهه ملی شركت نمی کند. تظاهرات بر اثر تهديد چماقداران و پاسداران مسلح، در ميدان فردوسى، برگذار نشد. گناه شهید کریم دستمالچی فعالیت برای برگذاری این تظاهرات بود.
روزنامه اطلاعات 22 تیر 60 نوشت:3 سرمایه دار بزرگ بازار و 9 ضد انقلابی دیگر تیرباران شدند
کریم دستمالچی فرزند عبدالرحیم به جرم ایجاد اغتشاش در بازار مسلمین و به تعطیل کشاندن آن، کوشش در جهت بی اعتبار کردن جمهوری اسلامی ایران از طریق مصاحبه با تلویزیونهای خارج از کشور، ارتباط با سران جبهه ملی جهت راهپیمائی 25 خرداد، کمک مالی به گروهکهای ضد انقلاب، تصویب منشوری علیه جمهوری اسلامی ایران، مفسد فی الارض و باغی شناخته شد و محکوم به اعدام گردید.
احمد جواهریان، فرزند محمد حسن از افراد وابسته و فعال سازمان منافقین بجرم ایجاد اغتشاش در بازار مسلمین و تغذیه مالی آنها و تشکیل خانه تیمی، شرکت در حمل سلاح از دانشگاه به مخفیگاه منافقین که توسط سازمان مزبور از دوبت به سرقت رفته بود، مفسد فی الارض و باغی شناخته شده و محکوم به اعدام گردید.

Ettelahat22Tir60Edam



ShareThis

ر عرفات رابه قتل رسانده اند ؟ بهروز عارفی

آيا ياسر عرفات رابه قتل رسانده اند ؟ بهروز عارفی

روزنامه لوموند، چاپ پاريس، در گزارشی با عنوان فوق(4 ژوئيه 2012) نوشته است: پس از کشف مقادير غير طبيعی پلونيوم در وسائل شخصی عرفات ، فلسطينی ها خواستار رسيدگی به دلايل مرگ ياسر عرفات شدند. به گزارش تلويزيون الجزيره، به درخواست همسر عرفات، وسايل شخصی وی از جمله کلاهی که هنگام انتقال به بيمارستان فرانسوی بر سر داشت، و نيز مسواک و چند تار موی عرفات در يک آزمايشگاه سويسی مورد بررسی قرار گرفته و نتيجه آزمايش ها نشان می دهد که در کليه اين وسايل، مقاديری عنصر راديو آکتيو پلونيوم وجود داشته است. سوها عرفات در نامه ای به آزمايشگاه سويسی خواستار آزمايش های تکميلی بر روی پيکر رهبر فقيد فلسطين جهت مقايسه ان با نتايج حاصل از وسائل وی شده است. او خواهان کشف حقيقت درباره مرگ ياسر عرفات است.
محمود عباس به شرط توافق همسر عرفات و ناصر القدوه نماينده خانواده عرفات، با نبش قبر و نمونه برداری از پيکر عرفات موافقت کرده است.
الکساندر ليتويننکو، جاسوس روسی که در سال 2006 در لندن درگذشت با پولونيوم مسموم شده بود.
ياسر عرفات که در مقاطعه، مقر تشکيلات خودگردان فلسطين در رام الله در محاصره ارتش اسرائيل به سر می برد، در 11 نوامبر 2004 در بيمارستان پرسی واقع در حومه پاريس درگذشت. پنجاه پزشکی که او را معاينه کردند، نتوانستند علت مرگ او را توضيح دهند. معمای مرگ او همچنان حل نشده است.
فلسطينی ها اسرائيل را به مسموم کردن عرفات متهم کردند. ديوان عالی اسرائيل، در تاريخ ۱۴ دسامبر ۲۰۰۶، به ارتش اسرائيل اجازه داد تا به «قتل های هدفمند» بپردازد. در گذشته، صدها فلسطينی از جمله رهبران سازمان آزادی بخش فلسطين قربانی چنين قتل ها و سوء قصد های ماموران اسرائيل در سراسر جهان شده اند.
پس از مرگ عرفات، در سال 2005 و نيز 2007، دو مقاله در مورد مرگ عرفات، در لوموند ديپلماتيک منتشر شد. اين دو مقاله را آمنون کاپليوک، روزنامه نگار اسرائيلی و نويسنده زندگی نامه عرفات نوشته بود. کاپليوک در 26 ژوئن 2009 در گذشت.
در زير، اين دو مقاله، دورباره از نظر خوانندگان می گذرد.
نوامبر ۲۰۰٥، لوموند ديپلماتيک
آمنون کاپليوک، نويسنده فقيد اسرائيلی
*****
ترجمه بهروز عارفی
پرسش امروز رسانه هاى اسرائيلى
آيا ياسر عرفات رابه قتل رسانده اند ؟
يک سال پس ازدرگذشت ياسر عرفات که به ديده ژنرال شارون مانع اصلى در برابر صلح بود، با بن بست کامل مواجهيم. نه تنها اسرائيل به ساختن شهرک هاى استعمارى ادامه ميدهد، بلکه زندگى روزانه براى فلسطينى ها همچنان بسيار سخت است. حتى در غزه «آزاد شده» که به زندانى تبديل گشته است. بدتر از آن، جنگ داخلى که عرفات تلاش ميکرد از آن جلوگيرى کند، تهديد ميکند. در چنين اوضاعى است که رسانه هاى [اسرائيلى] فرضيه مسموميت عرفات را پيش ميکشند …
يک سال پيش، روز ١١ نوامبر ٢٠٠٤، رئيس تشکيلات خودمختار فلسطين و سازمان آزادى بخش فلسطين (ساف) در بيمارستان نظامى پرسى واقع در کلامار، حومه جنوبى پاريس ، چشم از جهان فروبست. اين امر قطعى است که حال ابوعمار  با نامى که فلسطينى ها صدايش ميکردند – درهفته آخر ، ناگهان به وخامت گرائيد. و نيز قطعى است که محاصره مقر فرماندهى عرفات ( مقاطعه) در رام الله ، از دسامبر ٢٠٠١ از سوى ارتش اسرائيل ، عرفات را وادار به زندگى در شرايط روانى و جسمانى فوق العاده طاقت فرسا کرده بود. اما، به ديده چندين رهبر فلسطينى که اعلام موضع علنى شان در رسانه هاى عرب و غيرعرب منتشر شد، کار تمام بود. اسرائيلى ها رئيس را مسموم کرده بودند. پزشک اردنى شخصى عرفات، دکتر اشرف الکوردى نيز چنين عقيده دارد.
در هفته هاى اخير، رسانه هاى اسرائيلى بر آن چه تا حال يک شايعه و اعتقاد باطنى شمرده ميشد، اعتبار خاصى داده اند. اين رسانه ها از احتمال « تصفيه فيزيکى» رئيس حکومت فلسطين سخن مى رانند. براى مثال، روز ٣٠ سپتامبر ٢٠٠۵، يورام بينور خبرنگار کانال دوم تلويزيون اسرائيل در سرزمين هاى اشغالى کلمه خشن را برزبان آورده بود.
سه هفته پيش از آن، عنوان ضميمه هفتگى روزنامه هآرتص (١)« عرفات از ايدز يا مسموميت فوت کرده است » بود. اما، آموس هارل و آوى ايزوچاروف به نقل از يک کارشناس اسرائيلي، احتمال ابتلاى عرفات را به بيمارى ايدز « بسيار کوچک » ارزيابى کرده و تاکيدکردند که پزشکان متعددى عقيده دارند که علائم بيماري، به يک مسموميت نزديک است. اين دو روزنامه نگار در کتابى که در اکتبر ٢٠٠۵ با عنوان «هفتمين جنگ اسرائيل»(٢) انتشار مى يابد، بدون ارجح شمردن يکى از اين سه فرضيه، علت فوت را ناشى از يکى ازعوارض مسموميت، ايدز يا عفونت ساده شمرده اند. يکى از مولفين اين کتاب، در صحبت هاى خصوصى احتمال بيشتر را به مسموميت ميدهد…
«مرده اى که راه ميرود»
بيمارستان پرسى ، يکى از معتبرترين مراکز پزشکى اروپا براى معالجه بيمارى هاى خونى است. نظريه پزشکان اين بيمارستان کدام است؟ گزارش سرى پزشکى با امضاى پزشک ارشد بخش هاى بيمارستان، دکتر برونو پاتس نتيجه مى گيرد که « آقاى ياسر عرفات، در سيزدهمين روز بسترى شدنش در بيمارستان پژوهشى ارتش پرسى و هشتمين روز اقامت اش در بخش مراقبت هاى ويژه، در اثر خونريزى گسترده مغزى درگذشت. اين خونريزى مغزى وضع بالينى ناشى از چهار سندروم(٣) را بغرنج تر کرد (…) معاينه تعداد زيادى از متخصصين رشته هاى متعدد پزشکى و نتايج آزمايش هاى انجام شده، اجازه نداد تا يک چارچوب بيمارى شناسى مشخص را که بتواند اجتماع اين سندروم ها را توضيح دهد، در نظر گرفت ».
تنها منشاء انتشار شايعه در فلسطين، اين «ابهام» پزشکى نيست. فلسطينى ها همچنين به نيت آشکار و اعلام شده نخست وزير اسرائيل، آريل شارون براى ازبين بردن ياسر عرفات نيز تکيه مى کنند. از بهار ٢٠٠٢، ژنرال شارون از نو به تهديد پرداخت. اگر او وارد عمل نشد، بخاطر قولى بود که به جورج دبليو بوش داده بود. در جريان سال نو يهودى ٢٠٠٤، نخست وزير با تأکيد بيان کرد « عرفات از سرزمين ها[ى فلسطينى ] اخراج خواهد شد» . ميتوان پرسيد که اخراج يا کشته خواهد شد؟ . شارون يادآورى ميکند که اسرائيل شيخ احمد ياسين رهبر معنوى حماس و سپس جانشين او عبدالعزيز رانتيسى را به قتل رساند. آيا تفاوتى ميان عرفات، ياسين و رانتيسى وجود دارد؟ و خودش پاسخ ميدهد « من تفاوتى نمى بينم. همان طورى که ما عليه اين قاتلان وارد عمل شديم، عليه عرفات عمل خواهيم کرد.» (4)
در اوايل نوامبر ٢٠٠٤، اورى دان (روزنامه نگار) از معتمدين نخست وزير نوشت که شارون « به بوش اعلام کرده که ديگر خود را به رعايت قولى که به هنگام نخستين ملاقات شان در مارس ٢٠٠١ داده بود، ملزم نميداند. منظورش آسيب رساندن به عرفات بود. برداشت بوش اين بود که شايد بهتر است که سرنوشت عرفات را بدستان قادر متعال بسپريم. شارون پاسخ داده بود که گاهى مى بايست به قادر متعال يارى رساند. »(۵)
اين اظهارات در مقاطعه (مرکز فرماندهى عرفات) بسيار جدى گرفته شده بود. بويژه که واحد تيراندازان خبره ارتش اسرائيل موسوم به سايرت متکال براى آمادگى جهت حمله احتمالى به مقر ياسر عرفات و يا در صورت امکان، قتل نامبرده تمرين ميکرد. گويا ژنرال شارون هم در يکى از اين تمرينات حضور داشته است. و همه ميدانند که او ازاين که در جريان محاصره بيروت در سال ١٩٨٢، نتوانسته است عرفات را از ميان بردارد، سخت متاسف است. وزير دفاع اسرائيل شائول موفاز و وزير امور خارجه سيلوان شالوم نيز معتقد به از بين بردن عرفات بودند . رونى دانيل خبرنگار امور نظامى کانال دوم تلويزيون اسرائيل، از عرفات به عنوان « مرده اى که راه ميرود » ياد کرد …
نيات رهبران اسرائيل براى خلاص شدن از دست رهبر فلسطين، هرقدر هم قانع کننده باشد، به تنهائى دليل مسموميت او نيست. لذا بايد به وضعيت جسمانى رئيس نظرى بياندازيم.
در ١٨ اوت ٢٠٠٤، من شخصا هنگام سخنرانى پرزيدنت عرفات در مجلس شوراى فلسطين ، حضور داشتم. او بمدت دو ساعت، همه مشکلات زمان را بررسى کرد و طبق معمول دو يا سه بار جملات کليدى سخنرانى اش را تکرار کرد. او ايستاده و با صداى رسا صحبت ميکرد و نشانه اى از بيمارى در او ديده نميشد.
روز ٢٨ سپتامبر، در جريان چهارمين سالگرد اتتفاضه الاقصي، عرفات را براى آخرين بار ديدم. او مثل هميشه مرا در آغوش گرفت و سلام داد و از احوال من پرسيد. پاسخ دادم « الحمدالله همه چيز روبراه است. اما، شما ابوعمار ، طى مدت کوتاهى زياد لاغر شده ايد» : چهره اش ضعيف تر شده بود و لباس هايش کاملا براى اندامش گشاد جلوه ميکرد. پاسخ داد « چيزى نيست ». ، او ضمن صرف نهار فعالانه در بحث شرکت داشت و مثل هميشه کم غذا بود. ناگهان سخنگوى عرفات، نبيل ابو ردوينه در گوش من گفت «بهتر است تمام کنيم، ابو عمار نياز به استراحت دارد» . عرفات دوباره مرا بوسيد و از هم جدا شديم.
در ماه اکتبر، وضع جسمانى او وخيم تر ميشود. روز ١٢ اين ماه، چهار ساعت پس از شام، او دچار دل درد، استفراغ و اسهال ميشود. به او داروى آنفلوآنزاى روده اى تجويز ميکنند ولى نتيجه اى نميدهد. آزمايش هاى خون نشان ميدهد که تعداد پلاکت ها در خون بسيار پائين ولى شمار گلبول هاى سفيد ثابت است. روز ٢٧ اکتبر، حال او ناگهان وخيم تر مى گردد.. او بمدت يک ربع ساعت بيهوش ميشود. ياسر عبد ربه پس از ديداربا وى به من گفت « وضع جسمانى او بسيار وخيم است، بسيار وخيم ».
روز بعد، پزشکان مصري، تونسى و سرانجام اردنى رسيدند.آنها قادر به تشخيص منشاء بيمارى نشده و پيشنهادکردند که بيمار به بيمارستانى در پاريس منتقل شود. کاخ اليزه فورا موافقت کرد. ژنرال شارون از طريق رئيس دفترش دوو وايس گلاس علاوه بر عزيمت او با بازگشت وى پس از بهبودى نيز موافقت کرد و با تغيير رويه اى شگفت آور پيشنهاد اعزام پزشکان اسرائيلى به پاريس را نمود. نزديک ظهر ٢٩ اکتبر، دستياران ابوعمار، وى را از ساختمانى که بمدت ٣۵ ماه در آن محبوس بود، به يکى از دوهليکوپتر اردنى هدايت کردند. رئيس بجاى کفيه هميشگى اش، کلاه پوستى بسر داشت و شگفتانه لبخند ميزد. او عرفاتى نبود که من از ١٩٨٢، از زمان اولين ديدارمان در بيروت غربى تحت محاصره مى شناسم. هنگام پرواز هليکوپتر به امان* ، نزديکان اش اشک ميريختند. از امان ، يک هواپيماى پزشکى نظامى فرانسوي، عرفات را به پاريس انتقال داد.
هنگام ورود به کلامار، او به هوش بود ولى بسيار ضعيف مينمود. آزمايش هاى اوليه روشن ميکند که وى نه سرطان خون، نه غده داشته ولى از التهاب شديد دستگاه گوارشى رنج مى برد. پزشکان با تجويز آنتى بيوتيک و داروى ضد التهاب با دوز(اندازهء) قوى به مقابله با بيمارى ميروند. وضعيت او رو به بهبود ميرود. او کمى در اطاق اش قدم زده و تلفنى با پرزيدنت ژاک شيراک و چند رهبر فلسطينى صحبت ميکند. اما، ناگهان روز سوم نوامبر، در اغما فروميرود. او از عوارض چندين بيمارى شديدا رنج مى برد. علت آن را به وجود يک توکسين (زهرابه) ناشناخته نسبت ميدهند، اما پزشکان فرانسوى نمى توانند آن را تشخيص بدهند. اطرافيان عرفات معتقدند که فقط يک معجزه مى تواند او را نجات دهد. دو هفته پس از ورود به بيمارستان، پرزيدنت ياسر عرفات چشمانش را براى هميشه فروبست.
همان طورى که ديديم، مطبوعات اسرائيل براى توضيح اين مرگ ناگهاني، سه علت را پيش ميکشند. آن ها عبارتند از عفونت، ايدز يا مسموميت. فرضيه عفونت فاقد اساس طبى است. هيچکدام از پزشکان فرانسوي، فلسطيني، مصري، تونسى يا اردني، به مشاهده نشانى از عفونت در جريان معاينه هاى خود، اشاره اى نکردند. از سوى ديگر اگر منشاء بيمارى وى عفونى مى بود، عرفات بکمک آنتى بيوتيک هاى تجويزى مى توانست با آن مقابله کند.
فرضيه بيمارى ايدز تنها به قصد لجن پراکنى بر چهره رئيس پيش کشيده شده بود. زيرا مقاله يادشده هآرتص کوچکترين عنصر قانع کننده اى طرح نمى کند. يک بررسى نيويورک تايمز بر اين فرضيه، بکلى خط بطلان ميکشد. پزشکان فرانسوى حتى اشاره اى هم به آن نمى کنند. پزشکان تونسى آزمايش اچ آى وى انجام دادند که نتيجه اش منفى بود. يک کارشناس اسرائيلى اطمينان مى دهد که « اين امر غير قابل قبول است که بيمارى اى که دوهفته طول کشيده و با اسهال وحشتناک، استفراغ شديد و اختلالات شديد گوارشى همراه بوده و عوارض جدى خون لختگى بروز کرده، ناشى از ايدز بوده باشد. (٦) بنا بر اظهار دکتر الکوردى پزشک شخصى عرفات بمدت بيش از بيست سال، در واقع، هيچ مدرک پزشکى از اين بيمارى نامى نبرده است.
فرض مسموميت از نظرمقامات اسرائيلى « احمقانه» و « بدخواهانه» است. از سوى فلسطينى ها، به اقدام اسرائيل براى قتل يکى از رهبران حماس، خالد مشعل در ٢۵ سپتامبر ١٩٩٧ در امان اشاره ميشود. در آن زمان، دو مأمور موساد در روز روشن و در خيابان ، سمى به گوش او تزريق کرده بودند. ملک حسين بسيار عصبانى از اين ماجرا، از اسرائيل مصرانه خواست تا پادزهر سم مربوطه را ارسال نمايد والا مسئوليت بحرانى مهم ميان دو کشور با اسرائيل خواهد بود. نخست وزير اسرائيل بنيامين نتان ياهو پذيرفت پادزهر مربوطه را ارسال نمايد و براى آرام کردن اوضاع ، هفتاد زندانى فلسطينى از جمله شيخ ياسين را آزاد کرد.
مقايسه را نبايد بجاى استدلال گرفت. پزشکان بيمارستان پرسى در گزارش خود تأييد مى کنند که اثرى از سم هاى شناخته شده پيدا نکردند. علاوه بر اين آنان از دو لابراتوار ديگر (ژاندارمرى و ارتش) خواسته بودند که بدنبال سم بگردند. نتيجه منفى بود. باوجود اين، ارزيابى برخى از کارشناسان اين است که ميتوان به آسانى مواد سمى ناشناخته توليد کرد. برخى از اين سم ها پس از اين که اثر کرد خود از بين ميرود.
رهبران اسرائيلى از جمله اهود باراک، بشرطى نقشه حذف فيزيکى رئيس فلسطينى را پيش ميکشيد که اين عمل « هيچ ردپايى از اسرائيل » از خود باقى نگذارد. و از اين جاست که استفاده از سم غير قابل تشخيص مطرح ميشود. او ميگويد، بدون ترديد، چنين چيزى اتفاق افتاده است. يک روزنامه نگار با سابقه اسرائيلى که وى هم ترجيح ميدهد هويتش فاشن نشود، به همکاران متعددى تعريف کرده است که زمان زيادى از علنى شدن بيمارى رهبر فلسطين نگذشته بود که وى اطمينان يافت که رئيس مسموم شده است. علاوه بر آن، سه شخصيت بخش هاى امنيتى اسرائيل جداگانه با او در مورد بهترين روش براى اين کار بحث کرده اند و گويا به يک نتيجه رسيده اند: استفاده ازسم. البته اين گفتگو ها در آوايل ٢٠٠٤ رخ داده است.
پزشک پادشاهان اردن هاشمي، اشرف الکوردى همچنين پزشک ابوعمار نيز بود و کاملا به پرونده پزشکى وى آگاه بود. او نيز اندکى پس از فوت بيمارش، اعلام کرد که علائم مسموميت را مشاهده کرده است. او عرفات را در مرحله حاد بيمارى اش، پيش از انتقال به فرانسه معاينه کرده بود و چيزى از مشکلات خونى که ظاهرا عرفات را به زانو در آورد، نميدانست. بهمين جهت، او براى تشکيل يک کميته بررسى مستقل پافشارى ميکرد تا بالاخره با يک کالبدشکافي، علل مرگ روشن شود. درد کليه و معده، بى اشتهائى کامل، کم شدن پلاکت هاى خون، کاهش زياد وزن، ظهور لکه هاى سرخ بر روى چهره، زرد شدن پوست علائمى است که « هر پزشکى به شما خواهدگفت که اين ها علائم مسموميت است.» (٧) در واقع تنها چنين کميسيونى امکان خواهد داد تا مشخص شود که آيا عرفات به قتل رسيده است يا نه (8)
ياسر عرفات آرزو داشت که در بيت المقدس و در صحن مسجد، سومين مکان مقدس اسلام دفن شود. مقامات اسرائيلى با آن مخالفت کردند. و رهبران فلسطينى مقاطعه را انتخاب کردند که صحنه آخرين نبرد ابوعمار براى ايجاد دولت مستقل فلسطين بود. همرزمان عرفات تاکيد ميکردند آيا جاى بهترى براى مزار « پدر» ملت در مقر فرماندهى اش که توسط ارتش اشغالگر ويران شده ميتوان تصور کرد . آيا قوى تراز اين نمادى وجود دارد؟ از فرداى خاک سپاري، آرامگاه او محل زيارت شهروندان بيشماري، چه تنها و چه دسته جمعي، جهانگرد يا مهمانان رسمي، گشته است.
همان طورى که ميشل بارنيه وزير امور خارجه وقت فرانسه در فوريه ٢٠٠۵ به هنگام ديدارى از مقاطعه بيان کرد، ميراث ياسر عرفات متعلق به خلق فلسطين و تاريخ است. ولى اسرائيلى ها در اين ميان چه وضعى دارند؟ نخست وزير فلسطين، احمد قريع اظهار داشت « آنان دچار توهم و خودفريبى اند اگر بپندارند که مقاصدشان در دوران پس از عرفات تحقق خواهد يافت» و سپس اضافه کرد « روزى ، آنان افسوس عرفات را خواهند خورد.»
پاورقى:
* پايتخت کشور اردن در متون عربى عمان نوشته مى شود ولى براى احتراز از اشتباه با کشور عمان در ايران از ديرباز آنرا امان مى نويسند.م.
١ ـ هآرتص ، تل آويو، ٩ سپتامبر ٢٠٠۵. نيويورک تايمز هشتم سپتامبر، علت مرگ را خونريزى در اثر يک عفونت نامعلوم قيد کرده بود. اما اين نشريه تأکيد ميکرد که در پرونده پزشکي، هيچ عاملى نه مسموميت و نه ايدز را ثابت نمى کند.
٢  Hachette Litt-rature,Paris ,٢٠٠٥
٣ – « سندرم گوارشى پيش آمده سى روز پيش از آن، به Entـrocolite آنتروکليت** نسبت داده شد؛ سندرم خونى که همزمان يک CIVD *** شديد را با هموفاگوسيتوز [ نوعى نارسائى خونى]Hـmophagocytose منزوى مربوط به مغز استخوان ، بدون سندرم فعال کننده Macrophagique ماکروفاژيک*** * سسيتماتيک ، يک يرقان کولوستاتيک Cholostatique يک جا جمع کرده؛ يک سندرم عصبى با حالت گيجى متغير و سپس کوما (اغماء) »
٤  روزنامه يديوت آهارونوت، تل آويو، ١٤ سپتامبر ٢٠٠٤.
۵  روزنامه معاريو، تل آويو، ٤ نوامبر ٢٠٠٤ .
٦ و ٧  روزنامه هآرتص، ٩ سپتامبر ٢٠٠۵
٨  مجلس شوراى فلسطين که از کار کميسيون تشکيل شده در نوامبر ناراضى بود، يک کميسيون جديد تحقيق براى کشف سريع دلايل مرگ شهيد ايجاد کرده است.
** آنتروکليت : التهاب همزمان مخاط روده کوچک و بخشى از روده بزرگ ( کولون)، (فرهنگ فرانسوى ربر)
*** CIVD – Coagulation intra-vasculaire diss-min-e انعقاد خون درون عروقى پراکنده
** ** ماکروفاژ : از انواع سلول هاى ايمنى و درشتى که در خون و بافت ها يافت ميشوند و عوامل مهاجم و ميکروب هاى واردشده به بدن را مى بلعند و از بين مى برند (فرهنگ سخن – جلد ٧)
——
ژانويه٢٠٠٧،لوموندديپلماتيک
آيا ياسر عرفات را به قتل رسانده اند؟ (٢)
بيست و پنج ماه از درگذشت ياسر عرفات رئيس تشکيلات فلسطين و سازمان آزادى بخش فلسطين (ساف) ميگذرد. اما پزشکان فرانسوى که معالجه وى را در آخرين روزهاى عمرش به عهده داشتند، نتوانستند دليل مرگ را کاملا توضيح دهند. دو پرسش اساسى هنوز بى پاسخ مانده اند. اگر فوت عرفات به مرگ طبيعى نبود، چگونه او را به قتل رسانده اند و مسئول قتل وى کيست؟
معماى نخست بى پاسخ مانده است. اما ، سوال دوم واقعا يک معما به حساب نمى آيد. پاسخ آن را مديون وفادار ترين دوست و ستايشگر ژنرال آريل شارون و شايد صميمى ترين آنها هستيم. او روزنامه نگار (راست گراى) اسرائيلي، اورى دان است.
فلسطينى ها يک لحظه در اين که آريل شارون نخست وزير وقت اسرائيل، رهبرشان را به قتل رسانده، ترديد نکرده اند. مگر او بارها و آشکارا از تمايل خود به ازميان برداشتن عرفات صحبت نکرده بود؟ مگر عرفات را با هيتلر مقايسه نکرده بود؟ اما، اورى دان بسيار فراتر ميرود. يک هفته پيش از مرگ عرفات، دان در شماره ٤ نوامبر ٢٠٠٤، روزنامه معاريو تعريف ميکرد که شارون به جورج دبليو بوش اطلاع داده است که او ديگر به قولى که در مورد مصونيت عرفات در مارس ٢٠٠١ به او داده بود، وفادار نخواهد بود. (١)
در کتابى که دان اخيرا منتشر کرده است (٢)، او آشکارا مطرح ميکند که دوست او، دستور نابودى عرفات را داده است. « زمان کوتاهى پس از اينکه شارون بدنبال ملاقات با بوش در ١٤ آوريل ٢٠٠٤، دستان بازترى يافت، وضع جسمانى عرفات رو به وخامت گذاشت. او اندکى پس از انتقال به بيمارستان نظامى پرسى در کلامار در ماه اکتبر، در روز ١١ نوامبر در گذشت. پيکر او به رام الله بازگشت تا در آنجا به خاک سپرده شود.» (صفحه ٤٠٣ کتاب) او مسئله را روشن تر نيز بيان ميکند. « مقاله من براى معاريو با اين واژه ها شروع ميشود: در کتاب هاى تاريخ، از آريل شارون به عنوان فردى نام برده خواهد شد که عرفات را ازبين برد بدون اينکه او را بکشد.» آيا سه کلمه آخر به روش هاى بکار رفته اشاره نميکند؟
نابودساختن رئيس حکومتى که بصورت دموکراتيک انتخاب شده بود، دست کم به توافق ضمنى بوش نياز داشت. حال آنکه دان برملا ميسازد که بوش پس از شنيدن مطالب شارون بى تفاوت مانده بود. او مينويسد« او [بوش] بدون اينکه براى کشتن عرفات به شارون چراغ سبز بدهد، ديگر درصدد بر نيامد که از وى تضمين جديدى بخواهد.» (صفحه ٤٠١)
يک نکته پر معنى ديگر. با گذشت زمان، دان از نخست وزير مى پرسد که چرا در مورد عرفات اقدامى نميکند: «عرفات را نمى کشند، او را اخراج نمى کنند. آيا او از مصونيت مطلق برخوردار است؟» ژنرال پاسخ ميدهد: «بگذار من به روش خود مشکل را برطرف کنم!.». و دان اضافه ميکند « اين برخورد ميان ما تازگى داشت. او ناگهان به گفتگوى ما خاتمه داد.» (صفحه ٤٠٣)
________________________________________
١ – به مقاله « آيا عرفات را به قتل رسانده اند؟، لوموند ديپلماتيک، نوامبر ٢٠٠٥ مراجعه کنيد
٢ – آريل شارون – گفتگوهاى صميمانه با اورى دان Uri Dan، انتشارات ميشل لافون، پاريس، ٢٠٠٦، ٤٨٣ صفحه

ر عرفات: مرگ همسرم، قتل بود

سهی، همسر عرفات: مرگ همسرم، قتل بود


چند روز پس از پخش مستند شبكه «الجزيره» درباره چگونگي مرگ رييس پيشين تشكيلات خودگردان فلسطين و بنيانگذار جنبش«فتح»، همسر ياسر عرفات از يك قاضي فرانسوي تقاضا كرده تا مرگ او را قتل اعلام كرده و به انجام تحقيقات درخصوص اتهامات مربوط به مسموم شدن او با ماده راديواكتيو «پلونيوم» بپردازد.
شركت حقوقي كارتر- راك در انگليس نيز اعلام كرده است كه رهبري تلاش‌هاي بين‌المللي سهی عرفات را به منظور تعيين علت مرگ همسر خود بر عهده دارد.
محمود عباس، رييس تشكيلات خودگردان فلسطين پيش از اين اجازه داده بود تا از جسد عرفات در شهر رام‌الله به منظور انجام آزمايشات بيشتر نمونه‌برداري شود. سهی عرفات هم در مصاحبه‌اي به الجزيره گفت كه هرگز توضيحات مقامات فرانسوي درخصوص بيماري همسرش قانع‌كننده نبوده و او اعتقاد دارد كه مرگ ياسر عرفات يك جنايت بوده است.
رييس كميته تحقيقات دولت موقت فلسطين درخصوص مرگ ياسر عرفات اعلام كرد كه اين كميته احتمال اجير شدن يك مزدور فلسطيني از سوي رژيم اسراييل براي مسموم كردن عرفات را بررسي مي‌كند. در همين راستا تشكيلات خودگردان فلسطين از يك موسسه سوييسي خواسته بود تا كادري متشكل از كارشناسان و محققان خود را به رام‌الله اعزام كند تا از پيكر عرفات نمونه‌برداري شود.
ياسر عرفات كه پس از آغاز انتفاضه دوم مردم فلسطين در سال 2000 در حصر به سر مي‌برد، پس از دوره كوتاهي بيماري در 75 سالگي در بيمارستاني در فرانسه درگذشت. اما مطرح شدن مجدد ترديدها درباره مرگ عرفات با پخش گزارشي با عنوان «چه چيز عرفات را كشت» آغاز شد.
شبكه الجزيره در اين گزارش فاش كرد كه طي 9 ماه تحقيق به شواهدي مبني بر مسموميت احتمالي عرفات با ماده راديواكتيو «پلونيوم» دست يافته است. براساس اين گزارش عرفات در 12 اكتبر 2004 ناگهان با شكم‌درد، اسهال و حالت تهوع مواجه شد. با وجود تلاش تيم‌هاي پزشكي فلسطيني و همكاران آنها از مصر، تونس، اردن و نهايتا انتقال به پاريس، فرآيند پرشتاب يك بيماري ناشناخته، سلول‌هاي خوني، كبدي و ساير بافت‌ها و اندام‌هاي بدنش را درگير كرد و درپي خونريزي مغزي و كما، تنها چهار هفته پس از بروز نخستين علايم بيماري درگذشت.
در آن زمان تمامي بررسي‌ها براي يافتن دليل مرگ عرفات، از جمله احتمال مسموميت او بي‌نتيجه ماند. دو سال پس از مرگ عرفات در 11 نوامبر 2004، مرگ الكساندر ليتوينينكو، جاسوس سابق روسيه كه به انگلستان پناهنده شده بود، براي اولين بار نام «پلونيوم» را به عنوان «ابزاري براي قتل» مطرح كرد.
ليتوينينكو، ولاديمير پوتين، رييس‌جمهوري روسيه را به جناياتي از جمله صدور فرمان قتل روزنامه‌نگار روس، «آنا پوليتكووسكايا» متهم كرده بود. او در سال ۲۰۰۶ بعد از نوشيدن چاي آلوده به پلونيوم در اتاق يك هتل در لندن نخست بيمار شد و سرانجام جان خود را از دست داد.
در همان زمان بود كه برخي از رسانه‌هاي اسراييل گزارش دادند كه ممكن است ياسر عرفات نيز در اقدامي مشابه و در يك مراسم ضيافت مسموم شده باشد. در اواخر سال 2011، بيوه ياسر عرفات همكاري‌هايي را با الجزيره آغاز كرد و نسخه كامل پرونده پزشكي و كيف حاوي لباس‌ها و وسايل شخصي روزهاي پاياني عمر او را در اختيار اين شبكه قرار داد.
گزارشگران الجزيره بعد از چند ماه مصاحبه با پزشكان و افراد مرتبط با قضيه، نهايتا تصميم به ردگيري عنصر پلونيوم با كمك بيمارستان دانشگاه لوزان در سوييس و مركز پزشكي‌قانوني اين دانشگاه گرفتند.
بيمارستان نظامي پرسي فرانسه كه ياسر عرفات روزهاي پاياني عمر خود را در آنجا گذراند، اعلام كرد كه تمام نمونه‌هاي خون و ادرار بيمار سابق را از بين برده‌است. بنابراين متخصصان پاتولوژي و سم‌شناسي لوزان، از تنها منبع موجود، يعني وسايل شخصي عرفات استفاده كرده و با نمونه‌هاي اندك موهاي به جامانده در كلاه عرفات، بررسي پرزهاي مسواك او و بقاياي ادرار در لباس‌هاي زير، جست‌وجو را ادامه دادند.
كشف ميزان چشمگيري از اين عنصر در نمونه‌هاي باقي‌مانده از عرفات اين ظن را تقويت كرد كه عامل اصلي مرگ او مسموميت با اين ماده راديواكتيو بوده است. بازگشايي «پرونده مرگ» عرفات و تبديل آن به «پرونده قتل» بدون شك ماه‌هاي آينده را به ماه‌هايي پرجنجال براي رژيم اسراييل به عنوان متهم اول اين اقدام تبديل خواهد كرد.
هر چند تاكنون مقامات اين رژيم، واكنشي رسمي به افشاگري شبكه الجزيره نشان نداده‌اند اما مسلما با فتواي يك مفتي فلسطيني كه اجازه نبش‌قبر رهبر پيشين بسياري از مبارزان فلسطيني را داده، شرايط به گونه‌اي پيش خواهد رفت كه اين سكوت مدت زيادي طول نكشد.
ایسنا ـ الجزیره