نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

یونس پارسا بناب: فراز قدرتهای نوظهور در جنوب (بخش سوم)



درآمد
در بخشهای اول و دوم این نوشتار بعد از بررسی بخشی از واقعیت ها و توهمات در باره ی "کشورهای نوظهور" به تشریح موقعیت ویژه ی چین به عنوان مقتدر ترین کشور نوظهور اقتصادی درجنوب پرداختیم. در این نوشتار (بخش سوم) ب تشریح ویژگی های تاریخی هندوستان کنونی به عنوان دومین کشور مقتدر نوظهور می پردازیم. در بخش چهام (وپایانی) این نوشتار بعد از تشریح ویژگی های برزیل و دیگر کشورهای نوطهور در جنوب به چند و چون بروز و رشد ابتکارات استفلال طلبانه و خواهان گسست از محور نظام جهانی سرمایه درراه گذار طولانی به سوسیالیسم قرن بیست و یکم درجنوب (نه از سوی دولتهای نو ظهوربلکه از سوی چالشگران جدی ضد نظام) خواهیم پرداخت.
ویژگی های هندوستان
1 - هندوستان با یک میلیارد و صد میلیون جمعیت و با در صد رشد اقتصادی فزون تر از خیلی از کشورهای پیرامونی یکی از قوی ترین کشورهای نوظهور اقتصادی در درون نظام جهانی محسوب می شود.ولی علی رغم این رشد عظیم و موقعیت چشم گیر به عنوان عضو کشورهای "بریکس" (برزیل، روسیه، چین و آفریقای جنوبی) دولت هندوستان نتوانسته است کوچکترین حرکتی قوی در جهت جلو گیری از پروسه فلاکت بار پولاریزاسیون (تعمیق شکاف بین فقر و ثروت) بردارد. علت اصلی این امر این است که هندوستان بعد از کسب استقلال در سال 1949 هیچ وقت قادر نگشت خودرا از زنجیر های اسارت بار دوران "سرمایه داری استعماری" رها سازد. انگلیس ها بعد از استعمار هندوستان در قرن نوزدهم آن کشور را اساساً به یک کشور سرمایه داری کشاورزی وابسته به مرکز مسلط (انگلستان) تبدیل ساختند. انگلیس ها برای رسیدن به این هدف شکل های مالکیت ارضی کشاورزی را بطور سیستماتیک بوجود آورده و اکثریت وسیعی از دهقانان را از زمین های خود کنده و آنها را به شهرهای مومبای، کلکته و... پرتاب کردند. این مدل سرمایه داری که به طور سیستماتیک و مداوم ادامه یافت، کشور هندوستان را به بزرگترین کشور زاغه نشین (حتی در بخش بزرگی از کشورهای جهان سوم) تبدیل ساخت.
2 – ارثیه ی شوم استعمار به موازات نظام کاستی که همیشه مورد حمایت استعمار گران بود به بزرگترین مانع پیشرفت هندوستان به سوی ترقی و تعالی درآمد و این امر هنوز هم به قوت خود باقی است. کاست های فرودست که امروز به اسم دالیت معروفند همراه با ایلات و عشایر مجموعاً یک چهارم جمعیت هندوستان (250 میلیون نفر) را تشکیل میدهند. این جمعیت که از حقوق اولیه خود منجمله از داشتن زمین محروم هستند به توده های "نیمه برده" و "ملک دسته جمعی" صاحبان کلان ثروت و قدرت که کمتر از حتی یک درصد جمعیت هندوستان می باشند، تبدیل شده اند.
3 – در دوره ی اول استقلال هندوستان که بعد ها توسط مورخین تاریخ معاصر به "عهد نهرو" (1964 - 1950) معروف گشت، دولت هندوستان تحت رهبری حزب کنگره و تحت تأثیر جنبشهای رهائی بخش ملی و "کنفرانس باندونگ" ارجحیت ممتاز و مؤثری را به صنعت سازی کشور داد که قابل توجه بود. ولی هندوستان مستقل برخلاف چین توده یی نتوانست بر ارثیه های شوم دوران استعمار فایق آمده و پروسه ی دمکراسی را بعد از تلفیق و تنید ن آن با تجدد طلبی در خدمت پیشبرد برنامه های رفاهی در جهت توسعه ی عدالت اجتماعی، به پیش ببرد.
4 – این تفاوت اساسی بین مدل ملی هندوستان (صنعتی سازی و رشد چشمگیر دمکراسی منهای پیشرفت در گستره ی عدالت اجتماعی) با مدل سوسیالیستی چین "عهد مائو" (اشاعه ی تجدد طلبی در خدمت عدالت اجتماعی = کاهش شکاف بین فقر و ثروت) پی آمد های نمایانی در هدوستان به عنوان یک قدرت نوظهور اقتصادی به بار آورد که در آینده  آن نقش مهّمی را ایفا  کرد. درآن دوره (1964 – 1950) نه تنها در صد رشد در صنایع و کشاورزی هندوستان بطور قابل ملاحظه یی پائین تر از آن چین بود بلکه رشد اقتصادی در چین توسعه ی فراگیروفزاینده یی را درسطح زندگی طبقات عظیم کاروزحمت آن کشور به وجود آورد که در اواسط دهه ی 1960 کشور چین را به یکی از برابر ترین کشورهای جهان تبدیل ساخت. درصورتیکه در هندوستان رشد اقتصادی دربست درخدمت "طبقه ی متوسط" (که درصد آن بعدها در دوره ی شکوفایی " بازار آزاد" نئولیبرالیستی گلوبالیزاسیون نزدیک به 15 درصد جمعیت را شامل گشت) و کلان سرمایه داران کمپرادور قرار گرفت. در مقابل این جناح هژمونیک (طبقه ی متوسط و کلان سرمایه داران) امروز در هندوستان طبقات فرودست هندوستان (کارگران، دهقانان، دالیت ها، ایلات و عشایرو زاغه نشینان) را داریم که تحقیقاً متجاوز از 80 درصد جمعیت هندوستان را تشکیل داده و پیوسته با فقر مادی- معیشتی وسیعتری دست و پنجه نرم می کنند.
5 – بر خلاف چین که مثل ژاپن، لهستان و.... یک کشور هوموژنیک است هندوستان (مثل ایران، پاکستان، آمریکا و.....) یک کشور به تمام معنی هیتروژنیک و چند ملیتی است. در حالیکه چینی های ماندارین تحقیقاً 85 درصد کل جمعیت چین را تشکیل می دهند در
هندوستان ده ملیت بزرگ (هندی ها، بنگالی ها، پنجابی ها، تامیل ها، گوجاراتی ها و...) ملت- دولت کشور هندوستان را تشکیل میدهند. در دوران استعمار، انگلستان با استفاده از این تنوع ملی، موفق شد که با اعمال سیاست ویرانساز "تفرقه بیانداز و حکومت کن" تا سال 1948 بر شبه قاره هندوستان تسلط داشته باشد. یکی از موهبت های جنبش رهائی بخش ملی برای استقلال هندوستان عملاً ایجاد اتحاد و ادغام این ملیت های بزرگ و ملیت های کوچک دیگر دریک ملت- دولت مدرن بود که در مقام مقایسه با دیگرمستعمرات درآن دوره بی نظیر بود. هنوز هم بعد از 63 سال که از استقلال هندوستان میگذزد این احساس تعلق به یک ملت- دولت در هندوستان به قوت خود باقی است. علی رغم این موفقیت نباید فراموش کرد که سرکوب سیخ ها و مسئله ی کشمیر در سالهای اخیر محدودیت این موهبت را به روشنی نشان می دهد. ولی در تحلیل نهائی شیوه و راه حل وحدت فدرالی در هندوستان به یک واقعیت مثبت تبدیل گشته که دیگر کشورهای کثیرالمله و چند فرهنگی احتمال دارد که درآینده از مدل آن استفاده کنند.
6 – یکی دیگر از تجارب ارزنده هندوستان کنونی تفوق بلا منازع دمکراسی در تقابل با بی بهره گی مدیریت اتوکراتیک دولتی است. این دمکراسی علی رغم محدودیت های منجمله  طبقاتی آن (دمکراسی بورژوائی) هنوز هم یکی از دستاوردهای بزرگ جنبش رهائی بخش و ضد استعماری تاریخ معاصر و از واقعیتهای چشمگیر تجربه ی هندوستان در شست و سه سال گذشته محسوب می شود.
7 – فروپاشی جنبش رهائی بخش و ضد استعماری و دولت برآمده از آن درهندوستان مثل دیگر کشورهای جهان سوم (جنوب) به خاطر محدودیتها و تضادهای موجود درآن کشور اجتناب ناپذیر بود. این ریزش که از اواسط دهه ی 1960 شروع گشت همراه با شکلگیری و رشد یک خلاء سیاسی منبعث از آن شرایط را برای عروج و تهاجم اندیشه و جنبش بنیادگرای "هندوتوا" در جامعه ی هندوستان، آماده ساخت. واژه و انگاشت "هندوتوا" نیز مثل دیگر بنیادگرائی های دینی و مذهبی برآن است که هندوستان سرزمینی است که ساکنین آن به دین هندو تعلق دارند. هندوستانی کسی است که هویت "هندو" داشته باشد. نتیجتاً هندوتوا که در تضاد با انگاشت "بهاراتوا" (ملت- دولت) است، معتقد است که مسلمانان هندوستان ( که درحال حاضر نزدیک به 15 درصد یک میایارد و صد میلیون نفری هندوستان را تشکیل می دهند) همراه با پیروان دیگر ادیان- مسیحی ها، بودائی ها و ...- هندوستانی نیستند. در صورتیکه انگاشت و سیاست بهاراتوا که در دوره های جنبش رهائی بخش ضد استعماری و دولتهای برآمده از آن در هندوستان توسط حزب کنگره و دیگر احزاب سکولار ضد امپریالیست (منجمله احزاب سوسیالیست و کمونیست) ترویج و تبلیغ میگشت برآن است که تمام ساکنین کشور هندوستان بدون در نظر گرفتن هویت ملی، اتنیکی، دینی، مذهبی به ملت- دولت مدرن هندوستان تعلق دارند و هندوستانی هستند.
8 – طرفداران و ایده ئولوگهای هندوتوا ارثیه های عهد استعمار هندوستان (نوع مالکیت خصوصی بر زمین و نظام هایرارشی کاستی و...) را می پذیرند. هندوتوا نیز با تبلیغ امت گرائی دینی و پذیرش بی قید و شرط حق مالکیت خصوصی (حتی برمنابع طبیعی و زمینی) بطور عینی در خدمت گسترش مقررات "بازار آزاد"  نئولیبرالیستی قدرت های امپریالیستی و کمپرادورهای محلی قرار گرفته اند. هندوتوا ( که به عنوان یک جنبش بنیادگرایی در هندوستان کنونی رواج یافته است) یک هدف خاص دارد: ممانعت جدی از عروج امواج خروشان رهائی ملهم از خواسته های مبارزاتی نیروهای دمکراتیک، سکولار و ضد امپریالسیت در هندوستان.
9 – علی رغم این عقب گردها و گسترش اندیشه های امت گرائی هندوتوا، ما امروز شاهد رادیکالیزه گشتن مجدد مبارزات اجتماعی در هندوستان هستیم. فراز مبارزات تدافعی بقایای جنبش "ناکسل باری ها" در ایالت بنگال و ورود دالیت ها به صحنه ی مبارزاتی در نقاط مختلف آن کشور نشانه های مناسبی از رادیکالیزه شدن سطح و بعُد تلاقی ها و مبارزات در هندوستان قرن بیست و یکم است. تعهد اجتماعی اکثریت قابل توجهی از روشنفکران، هنرمندان و نویسندگان و بخشی از اقشار درون طبقه ی متوسط در هندوستان به دمکراسی، سکولاریسم و تجدد طلبی همراه با رادیکالیزه گشتن اقشار متعددی در درون طبفات تهیدست (کارگران، دهقانان، دالیت ها، ایلات و عشایر و زاغه نشینان) نقش قابل ملاحظه ایی در تضعیف نیروهای درون حاکمیت فعلی دولت هندوستان ایفا می کنند. به کلامی دیگر حضور نسبتاً فعال این نیروها در صحنه ی سیاسی، نیروهای راست بویژه جناح های افراطی- ارتجاعی درون آنها را علی رغم   اخته گشتن رهبران حزب کنگره (که روزگاری در گذشته های نه چندان دور رهبری سراسری جنبش رهائی بخش ضد استعماری و دولت های برآمده از آن را در سالهای 1964 -1949 رهبری میکردند) از تسخیر کلیت دولت و جکومت محروم ساخته است.
چالشهای بزرگ در مقابل نیروهای پیشرو و عکس العمل هیئت حاکمه
نیروهای پیشرو برای اینکه به هدف خود که مسلماً ایجاد یک آلترناتیو دمکراتیک تر و پیشروتر نظم موجود است، برسند ضروری است که بتوانند در آینده نزد یک به چها چالش (مسأله ی) بزرگ که امروز در جامعه ی هندوستان با آنها روبرو هستند، راه حل های مؤثر توده ای ارائه دهند:
1 – مسأله ی اول: ارائه یک راه حل رادیکال به مسأله ی دهقانان در چها چوب حق دسترسی آنان به زمین در عادلانه ترین شرایط ممکن. لازمه ی این امر لغو نظام کاستی و نابودی ایده ئولوژی که بقای آنرا توجیه می کند، می باشد. به عبارت دیگر هندوستان محتاج یک دگردیسی رادیکال رو به جلو دراین زمینه است.
2 – مسأله ی دوم: ایجاد یک جبهه متحد کار که وظیفه اصلی اش ادغام طبقات کار و زحمت که به طور نسبی تثبیت یافته اند با آنهائیکه در زاغه ها و گتوهای روز افزون ساکن هستند. این مشکل (وچالش) محدود به هندوستان نبوده و تمام کشورهای جهان امروز (به ویژه تمام کشورهای در بند پیرامونی نظام) که در فاز فعلی گلوبالیزاسیون با تشدید روند محروم سازی جدید دست به گریبان هستند، را در بر می گیرد.
3 – مسأله ی سوم: ابقاء و تأمین وحدت شبه قاره ی هندوستان و تجدید و بسط ادامه ی همکاریها و همبستگی ها بین ملیت های متنوع ساکن هندوستان بر اساس اتحاد داوطلبانه ی دمکراتیک. اتخاذ این وحدت، استراتژی های امپریالیسم را که مثل همیشه هدفش تجزیه ملت- دولت های بزرگ (قدرتهای نوظهور اقتصادی) است، را با نا کامی روبرو می سازد. روشن است که در شرایط متلاطم جهانی کشورهائیکه بزرگ هستند عموماً بیشتر از ملت- دولت های کوچک در مقابل تهاجمات امپریالیستی قادر به ایستادگی هستند.
4 – مسأله ی چهام: هندوستان به عنوان یک کشور نوظهور مقتدر باید در ساختمان "جبهه ی خلق های جنوب" (همبستگی خلقهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) نقش مؤثر ایفا کند. این نقش باید مؤثر تر از دوره ایی باشد که هندوستان تازه استقلال یافته در ایجاد "جنبش کشورهای غیر متعهد" در دوره "عهد باندونگ" (1975 -1955 ) ایفاء کرد. به عبارت دیگر این دفعه هدف اصلی از ایجاد "جبهه ی خلقهای جنوب" باید نا کام ساختن رأس نظام (آمریکا) که هدفش کنترل نظامی کره خاکی است، باشد. برای کسب موفقیت دراین راه هندوستان نباید به دام مانورهای فریبنده ی سیاسی آمریکا (که خواستش جلو گیری از یک اتحاد جدی بین هندوستان، چین و روسیه است) بیافتد.
5 – نیروهای سیاسی و اجتماعی که امروز از حرکت هندوستان به جلو در جهت حل مناسب این مشکلات جلوگیری می کنند در درون جناحی قرار دارند که بورژوازی مالی، صنعتی و تجاری و ملاکین بزرگ آن کشور را در بر می گیرد. این "جناح هژمونیک" مجموعاً 15 درصد جمعیت هندوستان (نزدیک به 180 میلیون نفر) را نمایندگی می کند. اجزاء متعلق به رده های بالای این جناح موفق شدند در دوره ی شکوفایی فاز فعلی گلوبالیزاسیون (بازار آزاد نئولیبرالی) در سالهای 2005 – 1985 با محروم سازی بیشتر اکثریت عظیم توده های مردم (که درجه ی سبعیت و ویژگی های ابراستثماری آن درتاریخ 63 سال استقلال هندوستان بی نظیر بوده است) خودرا به صاحبان اصلی ثروت و قدرت در حاکمیت تبدیل سازند. بدون تردید این جناح در حال حاضر در پرتو بحران ساختاری نظام سرمایه داری جهانی در سراشیب ریزش و سقوط قرار گرفته است. هم اکنون درصد بیکاری دربین جوانان از یک سو و افزایش سرسام آور تعداد کودکان خیابانی، خانواده های بی خانمان و ساکنین زاغه ها و گتوها از سوی دیگر شرایط عینی را برای دگردیسی دراین کشور نوظهور مقتدر اقتصادی آماده ساخته است. این وضع به نیروهای چپ بویژه رادیکال در هندوستان ( که برخلاف چپ های درون اکثر کشورهای پیرامونی دربند از تهاجمات انهدامی و خونین درامان مانده اند) فرصت می دهد که با انتخاب تاکتیکهای مناسب در تضعیف بیشتر این جناح هژمونیک کمپرادور نقش فعال ایفا کنند.
6 – این جناح هژمونیک که درواقع "یک درصدیهای" هندوستان را تشکیل می دهد از یک سو قادر نیست که با استفاده از دمکراسی سیاسی جاری به باز تولید "مصالحه تاریخی" (که در دهه های 50 و 60 میلادی در اروپای غربی برای مدتی به وقوع پیوست)، دست یابد. از سوی دیگر اجزاء مختلف و متعدد درون این جناح عموماً ظرفیت لازم سیاسی و افق آینده نگری را ندارند که به درک و پیاده  ساختن ایجاد یک جبهه ی بزرگ جهانی با چین، روسیه و دیگر کشورهای نوظهور مقتدر اقتصادی موفق گردند. هنوز هم بعد از دهه ها سردرگمی و گیجی هیئت حاکمه هندوستان ارجحیت سیاسی خودرا در "تلاقی" با چین و پاکستان ارزیابی کرده و آنها را بلقوه دشمنان خود و هندوستان مجسوب میدارد. این انگاشت و باور به قدری در اذهان و رفتار طبقه ی حاکمه هندوستان رخنه کرده که بخش عمده ای از آن معتقد است که می تواند بر سر این جریان حتی با آمریکا به "تفاهم" رسیده و به "متحد اصلی" آن در آسیا علیه چین و پاکستان تبدیل گردد.
منابع و مآخذ 
1 – ویجای پراشاد، "مسأله ی وابستگی هندوستان به روایت آمریکا،" در مجله "مانثلی ریویو" سال 63 ، شماره 5 (اکتبر 2011 ).
2 – جی آتی قوش، "ارزش کار زنان در هندوستان"، دهلی جدید، 2009 .
3 – تامس مک شیواین ، "گذرگاه به بیشتر از هندوستان،" سال 64 ، شماره 2 (ژوئن 2012 ).
4 – سمیرامین، "جنوب جهانی گرائی را به چالش می طلبد،" در نشریه "پمبازوکا"، 12 آوریل 2012 .
5 - میرانادا، "بازار خدا: چگونه گلوبالیزاسیون هندوستان را به یک کشور هندوتر تبدیل میکند،" نیویورک 2012 .

اجلاس ژنو و جنگ داخلی سوريه، منصور فرهنگ

اجلاس ژنو و جنگ داخلی سوريه، منصور فرهنگ

منصور فرهنگ
حسن روحانی در اجلاس داووس گفت که راه حل نهائی بحران سوريه انتخابات آزاد است. اگر او از کلمه "آزاد" به مفهوم عرفی و عام آن استفاده ميکند، بايد بداند که انتخابات نياز به آزادی احزاب و رسانه ها دارد. آيا روحانی معتقد است که حزب شبه فاشيستی بعث بعد از ۴۵ سال کنترل انحصاری کشور تمايل يا توانائی برقراری انتخابات آزاد دارد؟

دور دوّم مذإکرات ژنو بين دولت سوريه و شورشيان ادامه دارد ولی اميدی به مهار فاجعه جنگ درپيش نيست. اخظر ابراهيمی ،ميانجی سازمان ملل هدف اجلاس را "آشتی ملّی" اعلام کرده است ولی هيهات کة اين انتظار رويائی بيش نيست. چرا که جنگ داخلی سوريه نمونه ای از تقابلات اجتماعی و سياسی در يک کشور است که سازش بين رژيم حاکم و شورشيان به دروازة ناممکن رسيده است. البتة بايد اضافه کرد که با وجود اين وضع غم انگيز جامعه جهانی چاره ای جز تلا ش برای جلوگيری ازگسترش خشونت و کمک به قربانيان توحّش ندارد، توحّشی که در طی سه سال گذشته ۱۲۰هزار کشته داده وبيش از ده ميليون را بی خانمان يا در کشورهای مجاور آواره کرده است.

جبهه اسلامی "عراق و شام" که قوی ترين و آشتی نا پذيرترين شورشيان سوريه را در بر ميگيرد ائتلافی است بين "جبهه نصرت" و "دولت اسلامی عراق." اين ائتلاف اسلام گرايان مطلق انديش که شورای امنیّت سازمان ملل انان را تروريستت اعلام کرده رژيم بشار اسد را کافر و زنديق ميداند و مذاکره با نماينده گانش را تقبيح کرده استت. غالب شرکت کنندگان سوريه ای در اجلاس تبعيديانی هستند که سوابق رهبری يا همکاری با گروههای چپ و ليبرال دارند. کردهای سوريه که ده در صد جمعيت کشور را تشکيل ميدهند نماينده مستقل خود را به اجلاس فرستاده اند. علی حيدر، "وزير آشتی ملّی سوريه" به صراحت اعلام کرده که "از کنفراس ژنو هيچ انتظاری نداشته باشيد. کنفرانس ژنو ۲، ژنو ۳ و يا ژنو۱۰ مشکل بحران سوريه را حل نخواهد کرد. راه حل شروع شده و از طريق پيروزی نظامی دولت ادامه خواهد يافت."
موافقت بشار اسد با تخريب زرادخانه تسليحات شيميائی سوريه نشانگر کوشش او برای گسترش همکاری بين روسيه و آمريکا در برخورد با بحران است. از منظر او اين همکاری برای سوريه وقت ميخرد تا با کمک نظامی و مالی و اطلاعاتی روسيه و ايران و حزب الله و عراق مخالفين خود را شکست دهد. برداشت بشار اسد از توافق مربوط به منهدم کردن تسليحات شيميائی سوريه اين است که استفاده از هر وسيله ديگری برای سرکوب شورشيان بلا مانع است، از جمله بمباران مناطق مسکونی غير نظاميان.
آمريکا و اروپا در بر خورد با اين ضايعه انسانی در برابر بغرنجی قرار دارند که هر گزينه ای ميتواند برايشان مسئله ساز باشد. دخالت نظامی آنان رژيم بشار اسد را سرنگون خواهد کرد ولی اين احتمال هست که بعد از سقوط اسد اسلامگراهای وابسته به القاعده نيروهای معتدل را حذف کنند و حاکم بر سوريه شوند. اکثريت بزرگ مردم اروپا و آمريکا با آغاز جنگ ديگری در خاور ميانه مخالفند. قربانيان انسانی و هزينه های سنگين مادی جنگ در افغانستان و عراق و ادامه خشونت و بی ثباتی در هر دو کشور اين نکته را برای غالب ناظزين و شهروندان روشن کرده که تضادها و چالشهای سياسی و اجتماعی در کشورهای خاور ميانه، چون ديگر ملل، ريشه در تاريخ و فرهنگ و اعتقادات بومی دارد و دخالت نظامی خارجی نه به حل مسائل کمک ميکند و نه خواسته های قدرتهای غربی را بر آورده ميسازد. در اينجا بايد افزود که رژيمهای مستبد و فاسد چنان حس در مانده گی و حقارت در جوامع خود ايجاد ميکنند که بسيای از مردم به اميد رهائی از چنگال ظلم به دخالت نيروهای خارجی تن ميدهند. اکثريت مردم در عراق تحت کنترل صدام حسين و ليبی تحت کنترل معمر قذافی از دخالت نظامی غرب در بر اندازی رژيمهايشان استقبال کردند. در سوريه امروز نيز غالب مردم شکايت دارند که چرا آمريکا و اروپا در برابر فجايع رژيم بشار اسد دست به اقدام نظامی نميزنند. اينکه دخالت نظامی ميتواند تضادهای سياسی و اجتماعی و خشونت و ترور را تشديد کند مانع از آن نميشود که بقول زنده ياد مهدی اخوان ثالث (ملقّب به اميد) گرفتار اين وسوسه نشوند که نادری پيدا نخواهد شد اميد کاشکی اسکندری پيدا شود
دعوت بان کی بون، دبيز کل سازمان ملل، از ايران برای شرکت در اجلاس۲ ژنو بر مبنای قول تلويحی وزير خارجه ايران به سکوت يا باز گذاشتن موضع ايران در باره هدف اعلام شده اجلاس بود. بان کی مون بدون تفاهم با تهران و توافق وزير خارجه آمريکا ايران را به اجلاس دعوت نميکرد. بعد از اعتراضات شورشيان به اين اقدام، دولت روحانی، در شرايطی که توافقنامه هسته ای مورد انتقاد مخالفين قرارگرفته بود، روی تعهد شفاهی وزارت خارجه به بان کی مون استوار نماند. اين تغيير موضع گزينه ای برای دبير کل سازمان ملل باقی نگذاشت جز پس گرفتن دعوت. از موضوع دعوت و پس گرفتن آن که بگذريم، اين سئوال باقی ميماند که اگر هدف اجلاس آشتی ملّی از طريق تشکيل دولتی ائتلافی با هدف بر قراری انتخابات آزاد و نهاديه کردن کثرت گرائی باشد، آيا ميتوان انتظار داشت که نمايندگان ولايت مطلق فقيه از چنين برنامه ای حمايت کنند و نقش مثبتی در اجرای آن ايفا نمايند؟ تصّور چنين تحوّلی سوژه جذابی برای هنرمندانی ميافريند که در ترسيم و تشريح سور رئاليسم در حريم سياست از خلاقيت استثنائی بر خوردارند، يعنی نويسندگانی چون کافکا و صادق هدايت. اين کار از عهده ناظرينی که روی واقعيتهای عينی و مواضع سياستمداران تکيه ميکنند بر نميايد. ای کاش چنين نبود و صاحبان قدرت در ايران علاقمند به اجرای برنامه آشتی ملّی در کشور خود بودند که نه به دعوت سازمان ملل نياز دارد و نه به موافقت آمريکا.

در دورانی که تنوع عقيده و سليقه فراگير شده و گفتمان حقوق بشر گسترش جهانی يافته، رژيمی که تسلّط انحصاری يک گروه بر جامعه را "حکم الهی" و بخشهای وسيعی از شهروندان را دشمن يا "غير خودی" ميداند، ماهيتأ با آشتی ملّی ، کثرت گرائی در امور سياسی يا اجتماعی و ازادی در حريم خصوصی زندگی سر سازگاری ندارد.
رئيس جمهور ايران آقای حسن روحانی در اجلاس داووس گفت که راه حل نهائی بحران سوريه انتخابات آزاد است. اگر او از کلمه "آزاد" به مفهوم عرفی و عام آن استفاده ميکند، بايد بداند که انتخابات نياز به آزادی احزاب و رسانه ها دارد. آيا روحانی معتقد است که حزب شبه فاشيستی بعث بعد از ۴۵ سال کنترل انحصاری کشور تمايل يا توانائی برقراری انتخابات آزاد دارد؟ و يا روحانی برای بشار اسد اين حق را قائل است که "شورای نگهبانی" منتصب کند که اختيار تأئيد صلاحيت کانديداها را دارا باشد! به گواه تاريخ جنگهای داخلی يا با تجزيه کشور پايان ميابند و يا با شکست نضامی يکی از طرفين نزاع. جنگ داخلی سوريه نيز سرنوشتی جز اين نخواهد داشت.

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ کيسه بوکسی برای نوخاستگان

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ کيسه بوکسی برای نوخاستگان

اسماعيل نوری‌علا
اين روزها «جنبش سکولار دموکراسی» تبديل به کيسهء بوکسی شده که هرکس می خواهد اظهار لحيه ای کند يک مشت اش را هم حوالهء اين کيسه می کند. مثلاً، «داخل کشوری ها» تصميم می گيرند که سکولار دموکرات های خارج کشور را بی کاره معرفی کنند و يا آقای شاهين نژاد تصميم می گيرندتا، پس از خمير کردن استخوان سکولار دموکراسی، به طرح نظريهء ظاهراً جديد خود بپردازند. دریافتن نسخه pdf

esmail@nooriala.com
چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد
سه هفته پيش، دوازده سازمان کوچک و بزرگ سکولار دموکرات انحلال طلب، مشترکاً، بيانيه ای را منتشر کردند، در اعتراض به دستگيری آقای مهندس حشمت طبرزدی و بيان اينکه اين دستگيری می تواند در راستای خالی کردن ميدان برای فعال شدن مدعيانی بکار رود که اخيراً، در خارج کشور و به نام او، ذکر ضرورت «تابعيت سکولار دموکرات های خارج از رهبری داخل» را دم گرفته اند.
اين بيانيه بر روی حدود 20 سايت قرار گرفت.(1) نسخه ای از اين بيانيه نيز بوسيلهء آقای کورش اعتمادی (از اعضاء يکی از سازمان های امضاءکنندهء بيانيه) برای سايت «ايران پرس نيوز» فرستاده شد. مدير سايت، روزی پس از انتشار آن، به آقای اعتمادی اطلاع داد که برخی از دوستان اش، از جمله آقای اردشير زارع زاده از کانادا، در مورد درج بيانيهء مزبور در سايت مزبور به ايشان تاخته اند و ايشان هم مجبور شده است این اطلاعیه را حذف کند.
متعاقب اين خبر، از چند منبع ديگر خبر رسيد که اعضاء تشکيلات جديدی که «شورای جبههء دموکراتيک ايران در برون مرز» نام گرفته و آقای عباس خرسندی رياست آن را بر عهده دارد و آقای زارع زاده نيز عضو آن است، برخی از مديران سايت ها را تهديد کرده اند که اگر مطالبی از اعضاء «جنبش سکولار دموکراسی» را منتشر کنند کمک های مالی خويش به آنها را قطع خواهند کرد. و نمونه اينکه، برای نخستين بار در سال های اخير، جمعه گردی هفتهء پيش من در سايت ايران پرس نيوز منتشر نشد.
البته، نه من هرگز متقاضی انتشار نوشته هايم در آن سايت بوده ام و نه فکر می کنم که تصميم مدير يک نشريه را در مورد آنچه متشر می کند يا نمی کند بايد مورد اعتراض قرار داد. اما آنچه برايم اعجاب آور است واکنش کسانی است که اين روزها به نام مهندس طبرزدی مشغول شلوغ کردن فضای خارج کشور و حمله به سکولار دموکرات هائی هستند که معتقدند فرو نهادن استقلال کار و تابعيت از رهبری داخل کشور (که البته هنوز موجوديت خود را اعلام نکرده) نتيجه ای جز نابودی اين جنبش در خارج کشور ندارد.
آنها کار سانسور «دگرانديشان» را از همين خارج کشور و سايتی بی هيچ بنيهء مالی مستقل آغاز کرده اند تا نمونه ای از رفتارهای «اخلاقی» خود را نشان داده باشند.
سخنرانی در کلن آلمان
در اين ميان، روز تظاهرات عليه حکومت اسلامی در 20 بهمن ماه هم فرا رسيد و ديدم که، در شهر کلن آلمان، آقای عباس خرسندی هم به ميدان آمده و سخنرانی کرده و در آن سخنرانی اعلام داشته که در 35 سال اخير عمليات کل اپوزيسيون خارج کشور بی فايده بوده است، و همين مبارزان داخل کشور را مصمم کرده است تا کنترل کار خارج کشوری ها را در دست گرفته و به فعاليت های بیهودهء آنها معنا و راستا بدهند و در اين زمينهء «استراتژی مبارزاتی» خارج کشوری ها را هم در چهار راستای مطالبه محور از حکومت اسلامی تعيين کرده اند.(2)
البته از امثال آقای خرسندی نمی توان انتظار داشت که بتواند درک کند که اتخاذ «استراتژی» عموماً پس از تعيين «هدف» مبارزه می آيد و نمی توان بدون توضيح «هدف» به طرح «استراتژی برای وصول به آن هدف» پرداخت. و بر اساس اين بی خبری است که ايشان، به نيابت مبارزان داخل کشوری که گويا اخيراً حوصله شان از بی عملی مبارزان خارج کشور به سر آمده و پا به ميدان مديريت و کنترل خارج کشور نهاده اند، بی آنکه از هدف مذاکره (مثلاً، اصلاح يا انحلال رژيم) ذکری کنند، به تعيين استراتژی مبارزه پرداخته و اين وسط معنای استراتژی را هم گم کرده و يک سره به ارائهء تاکتيک های مطالباتی چهارگانه ای پرداخته اند که هيچ دليلی برای گزينش اين چهار مطلوب نيز اراده نشده است.
جنبش مستقل سکولار دموکرات خارج کشور، که هدف خود را «انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران» اعلام کرده و، در راستای رسيدن به اين هدف، به طرح استراتژی ِ «ايجاد يک آلترناتيو سکولار دموکرات» پرداخته و تعيين تاکتيک ها را هم بر عهدهء آن آلترناتيو نهاده و، بمنظور جلوگيری از تفرقه، خود در آن دخالت نمی کند، می داند که حذف «هدف»، و آنگاه ادعای طرح «استراتژی»، و سپس مطرح کردن تاکتيک های مبارزاتی بجای آن، همواره شيوهء کار اصلاح طلبانی بوده است که با هزار چهره برون می آيند تا به آلوده کردن فضای اپوزيسيون بپردازند.
البته هيچ کدام از اين اتفاقات بی پايه واجد اهميت خاصی نيستند. جريان « سکولار دموکرات انحلال طلب» سال ها است که، در مسير مبارزه با جريان تعميرکار موسوم به «اصلاح طلب»، پيه همهء اين اعوجاج ها و بيهوده گوئی ها را به تن ماليده و فکر می کند که تجربهء 35 سالهء ايرانيان نشان داده است که اصلاح طلبی در همهء اشکال خود هرگز نتوانسته به مشروعيت بخشی و تعمير و بزک اين رژيم منحوس کمکی کند. اما گاه درد از جای ديگری هم آغاز می شود که بد نيست به آن هم اشاره ای کنم.
داستان کم زوری سکولار دموکراسی
روز بعد هم، در حال تفرج در سايت های اغلب خنده آور حکومت اسلامی، گذارم به سايت شديداً بنيادگرای «صراط نيوز»، و مطلبی با تيتر «وقتی سکولار در ایران به زانو در می آید»، افتاد(3). بالطبع اين تيتر مضحک مرا مشتاق خواندن خبر کرد و ديدم نوشته است:
«وب سایت ضد انقلاب ِ "ایران پرس نیوز" در نوشتاری به تبیین چگونگی استمرار جمهوری اسلامی در طی 35 سال گذشته پرداخت. این وب سایت با عنوان "زور سکولار به جمهوری اسلامی نمی رسد" نوشت: «برخی از فعالان سیاسی در برون مرز از چندی پیش، گفتمان سکولارخواهی را به عنوان سلاح بُرنده ای در برابر حکومت حاکم بر ایران مطرح نموده اند و گِرد آمدن به دور این محور را راهکار براندازی و یا جایگزینی جمهوری اسلامی می دانند. این گرامیان، بر این باورند که سکولاریسم گمشده جامعهء ایرانی در عصر کنونی است.» این نوشتار، در ادامه، با اعتراف به شکست اهداف و شیوه های ضد انقلاب برای دشمنی با کشورمان متذکر شد: «مسئله در اینجاست که کسانی که در پی ایجاد جبههء سکولار دموکرات ها هستند، از پدیده هایی که می توانند پیامد حذف جمهوری اسلامی باشند می خواهند به عنوان ابزار مبارزه بهره بگیرند و با آن نظام حاکم را سرنگون کنند. به عبارتی دیگر، اینان هدف را به جای وسیله نشانده اند. اهدافی را که امکان دستیابی و نهادینه کردن آنها در کشور وجود ندارد و جذابیت و توان کافی برای همراه نمودن عموم جامعه را با خود ندارد.» وب سایت ایران پرس نیوز در ادامه نوشت: «...باورهای مذهبی در درازای سده های طولانی در میان مردم ایران ریشه دوانده و نه تنها در میان عوام که در نزد برخی خواص هم به عنصری موثر و تعیین کننده تبدیل شده و هنوز ماهیت این نظام، تشیع است...» این نوشتار در خاتمه نیز تاکید می کند: «در ایران، سکولار توان لازم برای اینکه به عنوان بستری مناسب جهت رویارویی با جمهوری اسلامی بکار گرفته شود را ندارد».
سخت مشتاق شدم که ببينم اين فرمايشات عجيب غريب را، که شباهت بسياری به نوشته های حسن رحيم پور ازغندی، عضو شورای انقلاب فرهنگی اسلامی، دارد چه کسی نوشته است. پس به سايت مزبور رجوع کرده و دربا کمال حيرت ديدم که مقاله را آشنای جوان چند سال اخيرم، آقای شاهين نژاد، نوشته است.(4)
از فردوسی تا نفت و سياست
اين روزها حکايت آقای نژاد برای من سخت پيچيده شده و هر روز پيچيده تر هم می شود. ايشان با نوشتن کتابی در مورد دلايل شکست ساسانيان از نومسلمانان آمده از نجد عربستان مطرح شدند و چون تحصيلات نفت داشتند ابتدا به شرح مسائل نفتی در تلويزيون پارس پرداختند و سپس پا به کار اظهار نظرهای سياسی گذاشتند. تا اينجايش به من مربوط نبود. اما آشکار است که وقتی از نفت سخن بگوئی ناگزيری وارد حوزهء سياست هم بشوی؛ و چون به اين حوزه گام نهادی بايد در مورد مسائل مختلف آن، مثلاً مسئلهء رنگارنگ بودن جمعيت کشورمان از لحاظ قومی و مليتی و زبانی و فرهنگی و دينی، نيز موضع بگيری.
ماجرای من با ايشان از آنجا آغاز شد که من سلسله مقالاتی در مورد راه های «جلوگيری از بازتوليد استبداد در ايران» نوشتم و، با ادعای اينکه هيچ کشور دموکراتيکی در جهان نيست که ساختار «فدرال» نداشته باشد (حتی اگر اسم اش کشور پادشاهی سوئد باشد)، اين نکته را بيان کردم که اگر مسئلهء قوميت ها (يا به قول اشتباه خود آنان، مليت ها) پيش از فروپاشی حکومت اسلامی حل نشود، آينده نشانه های هولناکی از جنگ های داخلی و تجزيهء ايران را به نمايش در خود دارد. اعتقاد من اين بود که برقراری يک نظام فدرال، حاوی يک حکومت مرکزی با وظايف سراسری و مجموعه ای از حکومت های خودگردان استانی، هم می تواند مشکل مردمان گوناگون ايران را حل کند و هم ماشين بازتوليد استبداد را از کار بياندازد. با انشتار اين مقالات، آقای شاهين نژاد طی يادداشتی نظر دادند که سخنانم، بخصوص در مورد مسئلهء فدراليسم، بيشتر می تواند به تجزيهء ايران بيانجامد تا حفظ وحدت آن و من در زيرساخت اين اظهار نظر گرايشات مهلکی از شوونيسم را تشخيص دادم اما چون حوصلهء درافتادن با اطن مقولهء کهنه وکهنه شده را نداشتم، پاسخکی به ايشان دادم و اين ماجرا معلق باقی ماند تا اينکه هنگام شرکت در برنامه های آقای ميبدی در تلويزيون پارس آگاه شدم که ايشان خود ر به شاهزاده رضا پهلوی رسانده و سپس تر هم ديدم که به شورای ملی آقای رضا پهلوی پيوسته و تعزيه گردان کنگرهء پاريس آن هم شده است.
البته اينکه يک جوان کتاب خوانده و مطلع به يک تشکيلات سياسی بپيوندد حتماً حادثهء ميمونی است و وجود آدم هائی چون آقای شاهين نژاد، که در برنامه های تلويزيونی آن روزها شماتت گر کسانی شده بود که به «شورا» نپيوسته و يا از آن انتقاد می کردند، خود نشانهء ای از انسجام معنوی شورا محسوب می شد. ما از دور ايشان را در موارد متعدی نشسته در کنار شاهزاده پهلوی و بيانگر بليغ نيات ايشان و شورا ديديم اما، تا بيائيم با اين موقعيت نوين ايشان خو کنيم، در يافتيم که ايشان از شورا کناره گرفته اند بی آنکه در هيچ کجا توضيحی روشن در مورد اينکه چرا به چنين تصميمی رسيده اند داده باشند. من هنوز هم از دلايل واقعی کناره گيری ايشان از شورا بی خبرم.
حرف کهنه در ادعاهای جديد
اما دو هفته ای است که ديده ام آقای شاهين نژاد در مقام جديدی تجديد ظهور کرده و حال، بعنوان يک تاريخ دان فرهنگ ايران شناس که برای سياست گران پيامی آورده، سخن می گويد و می کوشد تا نظرات ظاهراً جديد خود را به ديگران هم القاء می کند. نظريهء سرم بندی شدهء اخير ايشان «ايران گرائی» نام گرفته است و چنين توضيح می دهد که برای نجات ملت ايران از شر حکومت اسلامی، ما بايد بر «ايرانيت» و «هويت ايرانی» خود تکيه کنيم و لاغير.
تا اينجای داستان ايشان همان سخنی را مطرح می کنند که خانم ميرزادگی، و من هم در رکاب شان، سال ها و بارها بر آن تأکيد کرده ايم و من، بعنوان يک سکولار دموکرات که شناسنامه ام را در «پيمان نامهء عصر نو»(5) يافته ام، مشکلی با آن ندارم. يعنی فکر می کنم که جوان ايرانی هوشمندی به يک «نظريهء سياسی ـ فرهنگی» ظاهراً نو رسيده است و لابد می خواهد از اين پس تا حد ممکن ديگران را هم به دور اين علم جمع کند. اين کار چه عيبی دارد؟ اگر هدف منحل کردن حکومت اسلامی است، بقول حافظ «از هر کرانه تير دعا کرده ام رها / شايد از اين ميانه يکی کارگر شود».
اما گويا آقای نژاد اکنون با چند تاکتيک تازه به ميدان درآمده اند و، مثلاً، با ادعای اينکه مکتب اختراعی شان جديد است و بی سابقه، برای نشان دادن اهميت اين مکتب به جستجوی حريف قدری برآمده اند تا با خرد و خاکشير کردن آن، خود به مرکزيتی و جائی دست يابند. و اين حريف که هيچ کاری هم به ايشان نداشته چيست جز سکولار دموکراسی؟ لذا، ايشان به اين فکر افتاده اند که بهتر است بگوئيم که نبايد فريب «خواستاری حکومت سکولار دموکرات» را خورد و راه حل برانداختن حکومت اسلامی تأکيد بر «ايران گرائی» بعنوان «گفتمان غالب» است.
مرگ بر سکولار دموکراسی، زنده باد ايران گرائی
در واقع، اين روزها «جنبش سکولار دموکراسی» تبديل به کيسهء بوکسی شده که هرکس می خواهد اظهار لحيه ای کند يک مشت اش را هم حوالهء اين کيسه می کند.
مثلاً، «داخل کشوری ها» تصميم می گيرند که سکولار دموکرات های خارج کشور را بی کاره معرفی کنند و بميدان شهر کلن درآيند و از گلوی کسی که خود سال ها است خارج کشوری محسوب می شود اعلام کنند که «که شما 35 سال است علافيد و حال ما آمده ايم تا راهنما و فرمانفرمای شما شويم».

يا آقای شاهين نژاد هم، (برای تثبيت نظريه «ايران گرائی» خود، که البته هنوز محتوايش مشخص نيست اما نمی توان تصور کرد که در آن چيزی بيش از محتوای «پيمان نامهء عصر نو» وجود داشته باشد ـ البته جز مخالفت با فدراليسم و کوشش برای تقويت شوونيسم قومی) تصميم گرفته اند تا پس از خمير کردن استخوان سکولار دموکراسی به طرح نظريهء جديد خود بپردازند.
و جالب است که عمال حکومت اسلامی هم، که همين دو سال پيش، در مقابله با مبارزهء فرهنگی سکولار دموکرات های خارج کشور در راستای برجسته و به روز کردن ارزش های فرهنگ کهن ايرانی، خودشان علم «مکتب ایرانی احمدی نژادی» را برافراشته و منشور کورش را به تهران برده و در نمايشات مضحک شان به گردن پاسداری که نقش کورش بزرگ را بازی می کرد چپی عگال فلسطينی بستند، يکباره از حملهء آقای نژاد به سکولار دموکراسی بر سر شوق آمده و استدلالات ايشان را همچون شيرينی تر بعنوان دلايل محکمی بر آسيب ناپذيری خود تبليغ می کنند و به عبارت ديگر اعلام می دارند که «شاهد از غيب رسيده است»، همان غيبی که اپوزيسيون ضد انقلاب خارج کشور باشد.
محور حملهء آقای شاهين نژاد چيست؟
ايشان می گويد:

1. «برخی از فعالان سیاسی در برون مرز، از چندی پیش، گفتمان سکولارخواهی را به عنوان سلاح بُرنده ای در برابر حکومت حاکم بر ایران مطرح نموده اند و گِرد آمدن به دور این محور را راهکار براندازی و یا جایگزینی جمهوری اسلامی می دانند».
2. اما «زور سکولار دموکراسی به جمهوری اسلامی نمی رسد» چرا که از يکسو سکولاریسم «جنس وارداتی» است و، از سوی ديگر از «رسوبات مذهبی اذهان جامعهء نیمه توسعه یافته»ی ایران غافل است. حکومت اسلامی بر اساس اين رسوبات ساخته شد و تا اين رسوبات پا بر جا هستند «امکان دستیابی و نهادینه کردن اهداف سکولار دموکراسی در کشور وجود ندارد». يعنی «در ایران، سکولار - دموکراسی توان لازم را برای اینکه به عنوان بستری مناسب جهت رویارویی با جمهوری اسلامی بکار گرفته شود ندارد.»
3. و بدتر از آن اينکه اين سکولار دموکرات ها در مسير مبارزات خود «جای هدف و وسيله را اشتباه گرفته» و می خواهند «از پدیده هایی که می توانند پیامد حذف جمهوری اسلامی باشند به عنوان ابزار مبارزه بهره بگیرند و با آن نظام حاکم را سرنگون کنند!»
4. چارهء کار چيست؟ آقای نژاد، در جائی از مقاله شان [که اهل سايت «صراط» را خوش نيامده و نقل اش نکرده اند] می نويسد: «نیروی دیگری که از دیدگاه ریشه دار بودن در جامعه و توان ایجاد روحیه و انرژی در ملت، همسنگ اسلام گرایی و در شرایط کنونی بلکه نیرومند تر از آن است، ایران گرایی است. ایرانگرایی فراگیر است چون پایگاه استوار و دیرینه ای در میان مردم دارد که از شهرهای بزرگ تا روستاها و ایلات و عشایر را در بر می گیرد و حتی در میان نیروهای مسلح این نظام، هواداران و مخاطبان بالقوه بسیاری دارد. پدیده ای که با انقلاب اسلامی برای چندین سال محجور شد و توسط حکومت و همدستان چپگرایش بشدت کوبیده شد، از جنس اسلام گرایی نیست».
نمونه هائی در نظريه پردازی بی بنياد
1. همانطور که در سرآغاز مقاله نوشته ام، جنبش سکولار دموکراسی در همهء اسناد خود اعلام داشته است که «هدف» اش انحلال حکومت اسلامی و استقرار حکومت سکولار دموکرات در ايران است، استراتژی اش ايجاد «آلترناتيو سکولار دموکرات» است و تاکتيک های مبارزاتی اش را نيز همان آلترناتيو تعيين خواهد کرد. پس، آقای نژاد بر اساس کدام سند و سخن و نوشته ای پی برده اند که اين جنبش می خواهد «از پدیده هایی که می توانند پیامد حذف جمهوری اسلامی باشند به عنوان ابزار مبارزه بهره بگیرند؟». آيا می توان به اين سخن ايشان نام تجاهل العارف را داد و يا بايد آن را عين جهالت در مورد موضوع مورد بحث دانست؟
2. ايشان پس از طرح اين ادعای بی پايه که سکلار ها می خواهند آنچه را «هدف» است بجای «ابزار مبارزه» بکار برند، بلافاصله و عندالاقتضا، نظر خود در مورد اتهام «جابجائی هدف و ابزار» را پس گرفته و «ابزار» را بجايگاه «اهداف» بر می گردانند تا اظهار کنند که «امکان دستیابی و نهادینه کردن اين اهداف در کشور وجود ندارد و [آنها] جذابیت و توان کافی برای همراه نمودن عموم جامعه را با خود ندارند.» يعنی، از نظر ايشان، خواستاری استقرار حکومت سکولار دموکرات در ايران خواب و خيالی بيش نيست. می پرسيد چرا؟ پاسخ می دهند که: «باورهای مذهبی در درازای سده های طولانی در میان مردم ایران ریشه دوانده و نه تنها در میان عوام که در نزد برخی خواص هم به عنصری موثر و تعیین کننده تبدیل شده و هنوز ماهیت این نظام، تشیع است».
3. يعنی ايشان قبول ندارند که مردم ايران، پس از 35 سال، فهميده اند که مذهب شان ربطی به مذهب حاکمان موسوم به «اسلامی» ندارد و، همچنان، چون شيعه مانده اند، خواستار آنند که بجای يک حکومت سکولار دموکرات «حکومتی از نوع ديگر!» داشته باشند. شايد بد نباشد که به يادتان بياورم که اين درست همان استدلالی است که آقايان سروش و اکبر گنجی نيز بکار می برند؛ با اين تفاوت که حکومت مورد نظر آنها از «اسلام رحمانی» مايه می گيرد و حکومت مورد نظر آقای نژاد از «ايران گرائی»
4. توجه کنيد که همان ايشانی که اعتقاد دارند مردم ايران دچار «رسوبات مذهبی اذهان جامعهء نیمه توسعه یافته» اند و به اين دليل سکولار دموکراسی نمی پذيرند، خودشان «ايران گرائی» را در برابر «اسلاميسم» و «اسلام سياسی» است. يعنی گويا ايشان قصد دارد در نهايت «ايران اسلامی» را به «ايران زرتشتی» متحول کند؛ و ما را از چاه به چاله، و يا بر عکس، بياندازند.
5. می بينيد که، در ادعای ايشان، مبارزهء «ايران گرائی زرتشتی» با آن همه «باورهای مذهبی که در درازای سده های طولانی در میان مردم ایران ریشه دوانده و نه تنها در میان عوام که در نزد برخی خواص هم به عنصری موثر و تعیین کننده تبدیل شده» هم ممکن و هم بجا و هم جايز است، اما مبارزه برای استقرار حکومتی مبتنی بر اعلاميهء حقوق بشر که در گوهر خود جدائی حکومت از همهء مذاهب را حمل می کند از توان لازم برای درهم شکستن حکومت اسلامی برخوردار نيست!
6. اما آيا براستی بين ايران گرائی آقای نژاد و سکولار دموکراتيسم مورد ادعای ما تنافری وجود دارد؟ آيا ما با ايران و ملت ايران و مليت ايرانی و فرهنگ و ارزش های کهن اين ملت مخالفت کرده ايم که آقای نژاد مجبور است، برای استقرار ايران گرائی خود، اول سر انديشهء ما ببرد؟ آيا ايران گرائی (که معلوم نيست در عمل چگونه حکومتی را خواهان است و قانون اساسی و ساختارهای آن، علاوه بر «عشق مفرط به ايران» بر بنياد کدام اصولی ساخته می شوند) با اصول سکولار دموکراسی منافاتی دارد که لازم است، برای اثبات يکی، نفی ماعدايش را در برنامهء کار خود قرار داد؟ اگر چنين نيست پس درد در کجا است؟
ناسيوناليسم نوين و مشکل کار ما
«آس» اصلی آقای نژاد در انتهای مقاله اش رو شده و «ايران گرائی» يکباره به «ناسيوناليسم نوين ايران» تبديل می گردد بی آنکه مشخصات اين پديده مورد بحث قرار گيرد. بايد پرسيد که اين «ناسيوناليسم نوين ايرانی» با آنچه که بيش از يک قرن پيش بوسيلهء میرزا آقاخان کرمانی و آخونداوف مطرح شده و در عصر حاضر نیز کسانی همچون دکتر هوشنگ طالع و مهندس کوروش زعیم از آن ياد می کنند چه فرقی دارد؟ آيا آنها نيز «ناسيوناليسم نوين ايرانی» خود را در مقابله و تضاد با «گفتمان سکولار دموکراسی» مطرح کرده اند؟ و چون سکولار دموکراسی را قابل فهم برای مردم مذهب زده نيافته اند به آن آويخته اند؟
بگذاريد من به صراحت بگويم که درد کجا است. از نظر من، اينگونه اظهار لحيه ها، که خوشبختانه سايت ايران پرس نيوز از انتشار آنها نهی نشده، فقط به درد سرگرم کردن مردم، و در افتادن با آنچه که مردم، در پی 35 سال زجر مدام، ارزش آن را دريافته اند، می خورد ـ آن هم به قصد کسب شهرت و مقام و بس.

آقای شاهين نژاد «ناسيوناليسم نوين ايران» را، در ظاهر ِ داير کردن ِ يک دکان تازه مطرح کرده اند و اين پروا را هم ندارند که، در رونق بخشيدن به کار خود، اين خواست را که در ايران يک حکومت مبتنی بر حاکميت ملی و نه ارزش های يک قشر خاص (سکولاريسم) و مبتنی بر مفاد اعلاميهء جهانی بشر (دموکراسی) بقدرت برسد، زير پای خود له کنند.

من همينجا به دوست جوانم مژده می دهم که در اين معرکه، همهء سازمان و سايت های حکومتی برای هورا کشيدن در برابر مخالفت های شما با سکولار دموکراسی (که حکومت عين جن و بسم الله از آن می ترسد) آمادگی کامل دارند.
1. http://news.gooya.com/politics/archives/2014/01/174360.php
2. https://www.facebook.com/photo.php?v=472933739496680&set=vb.462058500584204&type=2&theater
3. http://www.seratnews.ir/fa/news/163242/%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%B2%D8%A7%D9%86%D9%88-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%A2%DB%8C%D8%AF
4. http://www.iranpressnews.com/source/166430.htm

5. http://isdmov
ement.com/movement.docs.doc/02.Peiman-Naameh.htm

کاخ نیاوران

کاخ نیاوران
ما زان دغل کژبین شده با بى‌گنه در کین شده‏
گـَه مست حورالعین شده گـَه مست نان و شوربا
دیوان شمس
بهترین زمان بود، بدترین زمان بود، عصر خرد بود، عصر حماقت بود، دورهٔ ایمان بود، دورهٔ ناباورى بود، فصل نور بود، فصل ظلمت بود، بهار امید بود، زمستانِ ناامیدى بود، همه چیز در برابر داشتیم، هیچ در کف نداشتیم، همه یک راست به بهشت روان بودیم، همه یک راست به سویى دیگر مى‏‌رفتیم ــــ خلاصه، دوره‏اى بود مثل عصر حاضر که بعضى از پرسروصداترین متخصصانش اصرار داشتند هرچه هست، خوب یا بد، کسى جز با اغراق دربارهٔ آن حرف نزند.
چارلز دیکنز، سرآغاز " داستان دو شهر"
در وصف روزگار انقلاب فرانسه‏
چو با تخت منبر برابر شود
همه یاد بوبکر و عمّر شود
شاهنامه فردوسى
چون بد آید هرچه آید بد شود
یک بلا دَه گردد و ده صد شود
آتش از گرمی فتد مهر از فروغ
فلسفه باطل شود منطق دروغ
پهلوانی را بغلطاند خسی
پشه‌ای غالب شود بر کرکسی
کور گردد چشم عقل کنجکاو
بشکند گردونه‌ای را شاخ گاو
وثوق‌الدوله
حقیقتِ خالص و ساده ندرتاً خالص است و هیچ‏گاه ساده نیست.
اسکار وایلد
”خورد به انقلاب.“

شرح/ بهمن فرزانه؛ از زندگی تا مرگ مردی برای تمام فصول



بهمن فرزانه فروردین ۱۳۱۷ در شهر تهران به دنیا آمد. او دوران تحصیلات خود تا اخذ مدرک دیپلم را در همین شهر گذراند. پس از چند سال برای ادامه تحصیل در رشته معماری به ایتالیا رفت هر چند که پس از مدتی تصمیم خود در مورد رشته تحصیلیش را عوض می کند. فرزانه در مورد دلایل مهاجرت به ایتالیا چنین می گوید:
" در جوانی تصمیم گرفتم به خارج بروم و خُب من خیلی ایتالیا را دوست دارم. هنر دوست داشتم. به نحوی احمقانه در دانشکده‌ی معماری اسم‌نویسی کردم که هیچ ربطی به من نداشت. دیدم فایده ندارد. از آن‌جا بیرون آمدم. به مدرسه‌ی مترجمی سازمان ملل رفتم که کار خیلی مشکلی بود. مدام باید با گوشی ور می‌رفتم. آن را تمام کردم. بعد ترجمه را شروع کردم. "
وی در ایتالیا حدود دو سال در رشته ادبیات ادامه تحصیل می دهد و مدتی هم سینما و تئاتر می خواند. در طی دوران اقامت خود در اروپا در چند تئاتر و فیلم از جمله یکی از فیلم های «فرانچسکو رُزی» کارگردان ایتالیایی برنده نخل طلای کن بازی کرده و بابت آن ۲۰۰ دلار هم دستمزد دریافت می کند. علاقه او به خواندن کتاب از همان دوران کودکی آشکار بود. داستان «پَر» اثر میمنت دانا اولین کتابی است که می خواند و به آثار ویکتور هوگو و آندره ژید علاقه زیادی داشت هر چند که در اواخر عمر بسیاری از آثار این افراد را به عنوان کتاب های بَد می شناسد.
فرزانه به زبان های ایتالیایی، انگلیسی، اسپانیای و فرانسوی تسلط داشت. اولین ترجمه او اثری از تنسی ویلیامز به نام “پرنده شیرین جوانی” بود که این کتاب را در سن ۲۵ سالگی ترجمه کرد. او مدت ها با تنسی ویلیامز نامه نگاری می کرد هر چند که در نهایت این ارتباط نوشتاری قطع شد و فرزانه آن نامه ها را از بین برد وسال ها بعد و در مورد دلایل از بین بردن آن نامه ها یک چیز گفت: "حماقت محض!"
پس از اولین ترجمه خود با موسسه فرانکلین همکاری کرده و در آنجا اقدام به ترجمه کتابهای جیبی نمود. درفاصله سال های ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ کتاب های "ده سیاه پوست کوچولو" نوشته آگاتا کریستى، "دیر یا زود" نوشته آلبا دسس پدس، "نامه اى از پکن" از پرل باک، "دخترى تنها" از ادنا او براین و "بیگناه" از گابریل دانونزیو را ترجمه نموده است.
زندگی در ایتالیا فرزانه منجر به ادامه ترجمه آثار دسس پدس می شود و به جز آخرین کتابش بقیه آثار او را به فارسی ترجمه می کند. سپس به سراغ آثار آثار "گراتزیا دلدا" نویسنده معروف ایتالیایی و برنده جایزه نوبل می رود و هشت کتاب از او را ترجمه می کند. وی در همین دوران با هنرمندان بزرگی مانند فدریکو فلینی، ناتالیا گینزبرگ، ایتالو کالوینو رابطه دوستی داشت. او در مورد نحوه آشنایی خود با فدریکو فلینی چنین می گوید:
" یک روز وسط خیابان فلینی را دیدم، رفت در یک مغازه‌. من رفتم امضا بگیرم. دختری‌ گفت، عمرا بتوانی امضا بگیری! او به هیچ‌کس امضا نمی‌دهد. رفتم و با امضا برگشتم. بعد منتظر ماندم بیاید بیرون یک‌ چیز دیگر بهش بگویم. از مغازه آمد بیرون و گفت، منتظر من بودی؟ گفتم آره. گفت بیا با هم برویم یک قهوه بخوریم.دو – سه روز بعد باز از آن‌جا رد شدم. فلینی را دیدم و در همان کافه بود. دستی تکان دادم و سلام کردم. گفت آها سینیور بهمن. فهمیدم پاتوقش در آن کافه است. چند بار دیگر هم فدریکو فلینی را در همان کافه دیدم. یک‌روز به من گفت آقا بهمن ما بی‌خودی به هم می‌گوییم شما؛ بیا بگوییم «تو»! گفتم، من خجالت می‌کشم. گفت، هیچ خجالت ندارد. او آدم فوق‌العاده بود؛ هم خودش، هم زنش. این ماجرا به سال ۹۱ میلادی برمی‌گردد.

 
ترجمه های فرزانه در ایران مورد توجه بسیاری از علاقمندان آثار ادبی قرار گرفته و جای زه های فراوانی را نصیب او کرده است. به طور مثال ترجمه کتاب "عذاب وجدانگ از آلبا دسس پدس در نمایشگاه بین المللی کتاب ۱۳۸۰ به عنوان برترین ترجمه شناخته شد و مورد استقبال عمومی قرار گرفت. با این همه نام بهمن فرزانه در ایران با رمانی گره خورده است که از نظر بسیاری از منتقدان و علاقمندان به عنوان یکی از بهترین رمان های تاریخ به شمار می رود. "صد سال تنهایی" اثر گابریل گارسیا مارکز. او اولین کسی بود که در ایران "صد سال تنهایی" را به فارسی برگرداند و در واقع او بود که مارکز را به ایرانیان معرفی کرد. ترجمه فوق العاده بهمن فرزانه از این کتاب منجر به معروفیت او در بین هنردوستان شده و این کتاب را به عنوان یکی از پرفروش ترین کتب ترجمه شده در زمان خود مطرح می کند و تاکنون نیز بهترین ترجمه این اثر بزرگ متعلق به اوست. در سال های بعد از انقلاب ایران این کتاب زیر تیغ سانسور رفت و سال ها از بازنشر آن جلوگیری شد. با این همه علاقمندان به آن نسخه های غیرقانونیش را به روش های مختلف تهیه می کردند.
فرزانه بارها اعتراض خود را به نحوه سانسور کتاب ها اعتراض کرده بود. دل نگرانی هایی او تا جایی بود که می گفت: " موقع ترجمه باید به هر کلمه‌ای که می‌نویسم فکر کنم که مبادا چیزی بنویسم که سانسور شود؛ بعد هم کتاب را که به وزارت ارشاد می‌فرستیم باید نگران این باشم که کدام کلمه را برمی‌دارند یا با کدام واژه جایش را عوض می‌کنند؟"
از بهمن فرزانه رمانی به نام "چرک نویس" منتشر شده است. او طی ده ها سال ترجمه، حدود ۸۰ اثر مهم از نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز، آلبا دسس پدس، گراتزیا کوزیما دلدا، لوئیچی پیراندلو، آنا کریستی، اینیاتسیو سیلونه، رولد دال، گابریل دانونزیو و واسکو پراتولینی را به فارسی برگردانده ‌است.
بهمن فرزانه که ۵۰ سال در ایتالیا زندگی کرده بود بهار ۱۳۹۲ به تهران بازگشت و اعلام کرد بعد از سال‌ها کار خسته شده‌ و ترجیح می‌دهد در ایران بماند و استراحت کرده و دیگر ترجمه نکند و همچنین دیگر قصد بازگشت به ایتالیا را ندارد. فرزانه چندی پیش به دلیل مشکل دیابت و عفونت پا در بیمارستان بستری و سپس به خانه سالمندان منتقل شد. درنهایت نیز با وخیم شدن حالش دوباره در بیمارستان بستری شد. چندی پیش هم تحت عمل جراحی قرار گرفت و پای چپش از بالای زانو قطع شد. این مترجم و نویسنده پیشکسوت در نخستین ساعت بعد از ظهر روز پنج‌شنبه، ۱۷ بهمن‌ماه، در بیمارستان طالقانی تهران از دنیا رفت و در روز شنبه ۱۹ بهمن‌ماه با حضور خانواده‌اش و چند نفر از ناشران آثارش در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا تهران به خاک سپرده شد. پیکر بهمن فرزانه در قطعه ۲۵۵، ردیف ۳۷، شماره ۱۰ در کنار افرادی همچون کاظم معتمدنژاد، احمد کسیلا، عباس حری و شکرالله بابان آرام گرفته است.
شاید کمتر کسی را در ایران بشناسیم که با شنیدن نام نویسندگان بزرگی چون مارکز یا با مطالعه آثار آنها، یاد بهمن فرزانه نیفتد. پس از انتشار خبر درگدشت او ایرانی های بسیاری در شبکه های اجتماعی از او یاد کردند. در لحظه انتشار خبر درگذشت او، برخی از علاقمندانش با پاراگراف زیر که ترجمه او از جملات آغازین رمان صد سال تنهایی بود نسبت به او ادای احترام کردند:
"سال ها سال بعد،هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعد از ظهر دور دستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود. در آن زمان دهکده ی ماکوندو تنها بیست خانه کاه گلی و نئین داشت. خانه ها در ساحل رودخانه بنا شده بود. آب رودخانه زلال بود و از روی سنگ های سپید و بزرگی شبیه به تخم جانواران ماقبل تاریخ می گذشت. جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند."

رابطه سرنگونی دولت امام زمان! ودائی جان ناپلئون


به عباس ميلانی!تحريفی آ گانه، يا نا آگاهی سياسی !!