فشارپليس آمريکا به جنبش وال استريت درسراسرآمريکا ودرايالت ها وشهرهای مختلف آن گسترش بی سابقه ای يافته است. حمله به اماکن وکمپ های اشغال شده وسايرنقاط تجمع ،جمع آوری چادرها، دستگيری های گسترده صدها نفری وبکارگيری خشونت ومجروح ومصدوم ساختن معترضان، بخشی ازاين تهاجمات پليس به شمارمی رود. فيلم پاشيدن خونسردانه اسپری به چشمان دانشجويان متحصن که سبب خشم ميليونها بيننده شد،تنها گوشه ای ازخشونت های بکاررفته است. درچنين شرايطی جنبش اشغال واستريت درگامی جديد باشعار اشغال وبازپس گيری کنگره آمريکا درشهرواشنگتن گام تازه ای را درتعميق مبارزات خويش برداشته است.تمرکزاصلی جنبش در ادامه تاکتيک جديد خود،متوجه ساختمان ها واماکن استراتژيکی در حد فاصل ساختمان کاخ سفيد وکنگره است که مرکزلابی گری ورايزنی های سياسی طبقه سياسی حاکمه است. باين ترتيب اگراشغال وال استريت نماد آماج قراردادن وجوه اقتصادی طبقه حاکم بورژوازی ودررأس آن سرمايه مالی وبورس بازبوده است،شعاراشغال کنگره وتمرکزدرمنطقه اقامت کارگزاران سياسی سرمايه نشان دهنده هدف گرفتن وجه سياسی نظام مسلط است که درکل تصويرجامع تری ازکليت مبارزه سياسی واقتصادی ورابطه جداناپذير پيکره اقتصادی وسياسی طبقه حاکم و نفوذ بلامنازع وال استريت وسرمايه مالی برقدرت ودستگاه سياسی است.بی شک درهيچ مبارزه طبقاتی واقعی عرصه اقتصادی وسياسی نمی تواند ازهم جدا باشد. ازقضا يکی ازويژگی های جنبش های جديد،پايان دادن به اگسست وافسانه جدائی بين مبارزه برای مطالبات معيشتی-اقتصادی ازمبارزه سياسی است. گسستی که از ِقبل آن سرمايه داری توانسته است مبارزات منفرد وغيرسياسی مانده طبقه کارگر را به باتلاق رفرميسم روانه سازد.درشرايطی که کل زندگی وهمه حوزه های اجتماعی مورد تاخت وتازسودجوئی قرارگرفته وبه کالاتبديل شده است،پايان دادن به اين نوع دوگانگی ها ازشروط اساسی جنبش های ضدسرمايه داری است. يکی ديگرازمهمترين دست آوردهای اين جنبش دربرگزاری تجمعات اخيرخود در واشنگتن، جلب حمايت اتحاديه بين المللی کارگران بخش خدمات عمومی است که ازبزرگترين اتحاديه های ايالات متحده محسوب می شود .قبلا نيزشاهد پيوند اين جنبش با برخی اتحاديه های های مزدوحقوق بگيران اوکلند ويا بعضا درنيويورک بوده ايم که درمجموع نشاندهنده گام مثبتی است که در جهت پيوند بخشهای مختلف طبقه بزرگ استثمارشونده وجنبش های مختلف ودرراستای تحقق شعار99 درصدی ها دربرابريک درصدی ها است.بهرحال بدون پيوند بخش های مختلف جنبش مزدوحقوق بگيران اعم ازبيکاران وکم کاران وحتی بی خانمان ها وطردشدگان با کارگران شاغل دربخش های گوناگون وهم چنين باجنبش زنان ودانشجويان وروشنفکران مترقی وجوانان، امکان شکل گيری يک جنبش گسترده توده ای که قادربه تحميل مطالبات خود به بورژوازی وتداوم راه پيمائی خود برای ايجاد جهانی ديگر،ممکن نيست. ازهمين روبسياری بر ضرورت پيوند خيابان با کارخانه ها وادارات، وبی خانمان ها وطردشدگان جامعه و يا بردن آن به درون خانه های مردم ويافتن راه کارهای مؤثروابتکاری برای سراسری کردن مجامع و فضا مکان های اشغال شده-هم نفوذ افقی هم عمقی- تأکيد می کنند.چرا که بدون توجه به آن بيم مصادره ويافرسوده زمين گيرشدن جنبش -تاکتيک های اصلی بورژوازی برای ازکارانداختن آن- وجود دارد. ازسوی ديگر عليرغم گسترش سرکوب وفشار باتوجه به تشديد بحران روزافزون بحران اقتصادی درچهارگوشه جهان وازجمله درخود آمريکا وسياست های راست روانه بخش نيرومندی ازطبقه سياسی حاکم بويژه جمهوری خواهان ومسأله رقابت های انتخاباتی پيشارو،بعيد است آنگونه که رسانه های انحصاری سرمايه داران تبليغ وادعامی کنند جنبش فروکش کند وافت وخيزهای مقطعی ناشی ازسرکوب را نمی توان نشانه ای برصحت آن دانست. اينها درواقع بخشی ازجنگ روانی-تبليغاتی بورژوازی وقدرت های حاکم باهدف دلسرد ونا اميدکردن مردم است. اعتراض کنندگان در شهرواشنگتن، پايتخت سياسی آمريکا،ازتاکتيک های گوناگونی ازتحصن درمقابل منطقه چمن جلوی کنگره،تاتحصن وتجمع دفترسخنگوی کنگره ويا دفتررهبراقليت کنگره وتا مسدودکردن رفت وآمد درتقاطع های اين محدوده حساس واشنگتن استفاده می کنند.دربرخی نقاط هم صحبت ازتاکتيک اعتصاب سراسری است که درصورت فراهم شدن زمينه وقوع و فراگيرشدن آن بی ترديد گام مهمی برای اعمال فشاربه طبقه حاکم وتوده ای شدن دامنه جنبش خواهد بود. شعارهائی چون اشغال وال استريت واشغال کنگره و يا خانه مردم را پس بگيريد واشغال اماکن ديگر وبرپائی مجامع عمومی خود درتمامی عرصه های زندگي، اصلی ترين تاکتيکی است که جنبش ضدسرمايه داری برای درهم شکستن تهاجم بورژوازی به رندگی ومعيشت مردم وازجمله سياست های موسوم به رياضت اقتصادی و گشودن راه پيشروی خود به سوی اهداف بالاتربکارمی گيرد.اين تاکتيک چيزی جز بازپس گيری فضا-مکان های بی شماری نيست که سرمايه باشغال خود درآورده است.هدف اصلی تغييراين يا آن سياست نيست بلکه تغييرکل سياست ها وکل مناسبات اجتماعی ولاجرم همانطورکه شعارآن داده می شود ويران کردن لانه بورژوازی ودشمنان مردم زحمتکش است. بااين همه بايد تأکيد کرد که بجزجهت گيری های کلی هيچ چيز چه اهداف شفاف وروشن وچگونگی پيشروی وتاکتيک ازقبل تعيين شده نيست.بلکه همه آنها درمتن حرکت وتوسط تغييردهندگان جهان ومحک زدن آنها درعمل پرورده وهمه گيرمی شود.مهم آنست که دردل بحران بزرگ سرمايه علاوه برسويه سرمايه که هميشه فعال وهمه کاره بوده اند،سويه ديگری نيزفعال شده ودارد به ميدان می آيد.دردل اين گونه جنبش هاست که تسويه با تجارب ناموفق قرن گذشته،آزمون راه های نو برای پيشروی ودرهم شکستن شماری ازکليشه های جان سخت، صورت می گيرد.جنبش های رهائی بخش هميشه با بن بست شکنی ها وارائه افق های نووغافگيرکننده همراه هستند. بی ترديد جنبش ها ومردم درحين مبارزه برای تغييرشرايط است که ره صدساله می پيمايند وقادربه خوددگرگونی وکسب آگاهی وعزمی می شوند که درشرايط سکون وبی حرکتی دست يابی به آنها ناممکن است. درشرايط سکون اين بورژوازی است که به بازتوليد عناصروعوامل چرخه حياتی خود وحل بحران بسود خويش می پردازد، ولی با به صحنه آمدن انسان خواهان تغييروخواهان جهانی ديگرومعترض به استثماروتباهی انسانها،چرخه اين بازتوليد دچاروقفه وگسست شده وبحران حاکم می تواند درراستای شکوفائی او حل وفصل شود. آن چه را که امروزآغازشده است تنها بايد نقطه شروع يک راه پيمائی بزرگ وطولانی دانست که ولو آنکه با افت وخيزهمراه باشد، متوقف نخواهد شد ودرجريان حرکت وتجارب خويش تعميق بيشتری خواهد يافت. مردم درحين حرکت می آموزند، وخود وشرايط حاکم برخود را دگرگون می کنند و دارای افق ها واميدهای جديد می شوند. 2011-12-11 20-09-1390 http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/ 20 آذر 1390 |
۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه
جنبش وال استريت وشعاراشغال کنگره!گامی تازه تقی روزبه
سکوت هرگز ! بيانيه ی کانون نويسندگان ايران
سکوت هرگز !
بيانيه ی کانون نويسندگان ايران
در سيزدهمين سالگرد قتل محمد مختاری و جعفر پوينده
بيانيه ی کانون نويسندگان ايران
در سيزدهمين سالگرد قتل محمد مختاری و جعفر پوينده
حديث طناب دار و آزادی از هر زبان و هر اندازه گفته شود نامکرر است. نياز انسان است که آزاديخواهی چندان گسترش يابد و مخالفت با آزاديستيزی به فرهنگى چنان ريشهدار بدل شود که هيچ نهاد و هيچ احدی به خود اجازه ندهد برای مخالف خويش کمترين محدوديتی ايجاد کند، چه رسد به آنکه طناب به گردناش اندازد و صداياش را در گلو خفه سازد. يکی از هدف های مهم و اساسي کانون نويسندگان ايران از گراميداشت هرساله ی ياد و نام جانباختگان راه آزادي، محمد مختاری و جعفر پوينده، همين گسترش و تعميق فرهنگ آزاديخواهی در جامعه ی استبدادزده ی ايران است. سکوت در مورد فاجعه ی پلشت و شنيعی چون قتلهای سياسی-عقيدتي پاييز 1377 و پيش از آن، دور از شأن آزاديخواهانه ی انسان است و مباد که چنين کنيم، حتی اگر اعتراض به آزاديکُشی براى ما بهايى گزاف داشته باشد، که تاکنون داشته است. منظور البته نه جنجال و هياهو بلکه بيان حقيقت است، درست همانگونه که روی داده است.
در اين نکته هيچ ترديدی نيست که جعفر پوينده و محمد مختاری – اعضای فعال و خستگيناپذير کانون نويسندگان ايران – در راه مبارزه برای آزادی بيان کشته شدند. اما همين حقيقت ساده و روشن برای آنکه به زبان در نيايد دستخوش چه تحريف ها و پردهپوشی ها که نشد! نخست گفتند که اينان قربانی اختلافات داخلی خودشان شدهاند. سپس گفته شد کار صهيونيستها بوده و عدهای از خارج کشور آمده و آنها را کشتهاند. بعد اعلام کردند که عدهای مأمور «خودسر» و «مسئوليتناشناس» و «کجانديش» به گردن مختاری و پوينده طناب انداخته و پروانه اسکندری و داريوش فروهر را کاردآجين کرده اند. اما نگفتند چرا؟ قاتلانی که «خودسر» ناميده شده بودند در بازجويی ها مدعى شدند که دستور را اجرا کردهاند. از اين مهمتر، رئيس وقت سازمان قضايی نيروهای مسلح – که رسيدگی به پروندهی قتل ها به او سپرده شده بود – در يکی از مصاحبههای تلويزيوني خود اعلام کرد که قاتلان در مورد مقتولان ادعاهايی دارند که آن ها را بايد بر اساس ماده ی 226 قانون مجازات اسلامی اثبات کنند؛ سخنی دال بر اين معنای آشکار که قاتلان ادعا کردهاند جانباختگان آذرماه 1377 شرعاً مستحق قتل بوده اند.
بهرغم كوشش برای پردهپوشی و وارونهنمايي قتلهای پاييز 1377 و با برملا شدن دهها قتل سياسی مشابه ديگر که پيش از آن تاريخ روی داده بود، سرانجام اين واقعيت از پرده برون افتاد که حذف آزاديخواهان و مخالفان بدون دادرسی و دادگاه سياستی کلان بوده که سال ها اجرا ميشده است. در چنين شرايطي، نهادهای مسئول حکومت يا ميبايست بهصراحت از قاتلان دفاع ميکردند، اقدام آنان را قانونی و شرعی اعلام مينمودند و حتی مورد تشويق قرار ميدادند يا، علاوه بر محکوميت اين اقدام به عنوان عملی آزاديستيزانه و نه اقدامی که به نظام ضربه زده است، آن را ريشهيابی ميکردند، مبانياش را به نقد ميکشيدند و تا حد ّ به قول خودشان «جراحی اين غدّه ی سرطانی» و دستکم الغای موادى قانونی چون مادهی نامبرده و نظاير آن – بر اساس مغايرت آشکارشان حتی با قانون اساسی خود جمهوری اسلامی – پيش ميرفتند. اين نهادها به هيچيك از اين دو کار دست نزدند و، به جای آن ، به اعلام «خودسر» ی و «مسئوليت ناشناس» ی و «کج انديش» ی عواملی صرفاً اجرايی و سپس محاکمه ی اينان در پشت درهای بسته به اتهام فقط چهار قتل آذر 1377 و در نهايت صدور چند حکم قصاص – که از پيش معلوم بود خانواده های جانباختگان از خواست اجرای آن ها سر باز خواهند زد – و چندين حکم زندان برای عوامل دستچندم قتلها بسنده کردند. اين برخورد هيچ معنايی نداشت مگر پرهيز از رويارويی با واقعيت و در واقع پاک کردن صورت مسئله با هدف سرپوش گذاشتن بر محدوديت هرچه بيشتر آزادی از طريق کشتار آزادانديشان و آزاديخواهان. واقعيت آن بود که طنابی که به گردن پوينده و مختاری انداخته شد برای خفه کردن صدای آزاديخواهانه ی آنان بود و، از همين رو، قاتلانشان بايد به اتهام سرکوب آزادی محاکمه ميشدند و نه صرفاً به سبب ارتکاب قتل، آن هم فقط چهار قتل پاييز 1377 از ميان سلسلهی قتلهای سياسی مشابه. اگر اينگونه افراد به اتهام سرکوب آزادی محاکمه ميشدند و نهادهای متبوع آنان نيز خود را در برابر تمامى قتلهای سياسی-عقيدتی پاسخگو و مسئول ميدانستند، بيگمان جامعه اکنون شاهد تشديد سرکوب آزاديخواهان و حضور اينهمه فعال فرهنگی و اجتماعی و کارگری و سياسی در زندانها نبود.
کانون نويسندگان ايران در سيزدهمين سالگرد قتل تبهکارانه ی محمد مختاری و جعفر پوينده ضمن گراميداشت ياد عزيز اين جانباختگان راه آزادي، بار ديگر بر خواست خود مبنی بر ريشهيابی قتل آنان با هدف بيان بيکموکاست حقيقت پای ميفشارد و شناسايی و محاکمه ی مسببان تمامى قتل های سياسی-عقيدتی را خواستار است. تا زمانيكه همه ی آمران و عاملان اين قتلها به اتهام آزاديکُشی و با چشمانداز پايان دادن به هرگونه قتل سياسی-عقيدتی محاکمه و مجازات نشوند، اين پرونده همچنان مفتوح است.
روز جمعه 18 آذر 1390 ساعت 2 بعد از ظهر در گورستان امامزاده طاهر کرج همراه با خانوادههای محمد مختاری و جعفر پوينده مزار اين عزيزان ازدسترفته را گلباران ميکنيم.
کانون نويسندگان ايران
16 آذر 1390
فرخنده حاجی زاده: حمید و کارون را سلاخی کردند و گفتند اشتباه شده!
نوشته شده در دسامبر 11, 2011 به وسیلهی jahanezanan
فرخنده حاجی زاده: حمید و کارون را سلاخی کردند و گفتند اشتباه شده!( فرشته قاضی )
خانوادۀ حمید حاجی زاده شاعر و معلم کرمانی که نیمه شب 31 شهریور77 به اتفاق کودک 9 ساله اش با ضربات چاقو به قتل رسید در مصاحبه با “روز” می گویند: وزارت اطلاعات در نهایت به آنها گفته است این مسأله یک اشتباه ساده بوده است! حمید حاجی زاده شاعر و دبیر ادبیات متخلص به “سحر” بود که نیمه شب 31 شهریور 77 در منزل خود به اتفاق فرزندش به قتل رسید، کارون پسر 9 سالۀ آقای حاجی زاده با 10 ضربۀ چاقو و خود او با 27 ضربۀ چاقو جان باختند، هر چند حکومت مسئولیت قتل آنها را برعهده نگرفت اما حمید حاجی زاده و فرزندش از قربانیان قتل های زنجیره ای بودند و مأموران وزارت اطلاعات در نهایت در پاسخ به پیگیری های خانوادۀ این شاعر کرمانی قتل فجیع این پدر و پسر را ” یک اشتباه ساده” خوانده اند! قتل های زنجیره ای نامی است که رسانه ها بر قتل نویسندگان و دگراندیشان در دهۀ 70 نهاده اند، در دی ماه 77 وزارت اطلاعات با انتشار بیانیه ای مسئولیت 4 قتل از این نوع (داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده) را بر عهدۀ گروه خودسری در این وزارتخانه گذاشت اما هیچ توضیحی دربارۀ علل قتل و چگونگی قتل سایر دگراندیشان و نویسندگان نداد!
محمد حاجی زاده برادر حمید حاجی زاده در گزارشی با عنوان “گزارش یک قتل، کارون در من است امشب” جزئیات قتل برادر و برادرزاده اش را در نشریۀ پیام هاجر منتشر کرده بود و اکنون فرخنده حاجی زاده خواهر حمید حاجی زاده که خود نویسنده و عضو کانون نویسندگان است در مصاحبه با “روز” از قتل برادر و برادرزاده اش و همچنین پیگیری های خانواده اش و فشارهائی که بر خانوادۀ او از سوی نیروهای امنیتی تحمیل شده سخن می گوید، محمد حاجی زاده در تشریح صحنۀ قتل برادر و برادرزاده اش نوشته بود: ” پزشک قانونی تعداد ضربههای دشنۀ فرو رفته در سینۀ برادر را 27 از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینۀ کارون را بالغ بر ده ضربه دانسته بود، آثار ضربۀ سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به نظر پزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را میگرفته و قاتل میکشیده و برای باری دیگر فرو میکرده است که منجر به این گردیده که کف دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت! کسانی که در غسالخانه حضور داشتهاند و یا جسد کارون را دیدهاند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفتهاند که باید این آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد”.
در شرایطی با فرخنده حاجی زاده مصاحبه کردم که “ارس” فرزند حمید حاجی زاده نیز حضور داشت، او که در 13 سالگی و نیمه شب 31 شهریور جسد پدر و برادرش را و صحنۀ قتل آنها را دیده از نظر روحی توان صحبت کردن در این مورد را ندارد و با آغاز مصاحبه با فرخنده حاجی زاده با گریه آنجا را ترک می کند، فرخنده حاجی زاده اما به “روز” می گوید که برادر و برادرزاده اش قربانی قتل های زنجیره ای شده اند و او امیدوار است روزی دادگاهی عادلانه، دادرسی عادلانه صورت دهد و قاتلان آنها مجبور به پاسخگوئی شوند، او پیش از این در کتابی به نام “من، منصور و آلبرایت” جزئیات قتل حمید و کارون حاجی زاده را نوشته و این کتاب توسط انتشارات خاوران پاریس منتشر شده است، مصاحبۀ روز با فرخنده حاجی زاده خواهر حمید حاجی زاده را در ذیل بخوانید:
خانم حاجی زاده اکنون 13 سال از قتل برادر و برادرزادۀ شما می گذرد، امکان دارد برگردیم به 13 سال پیش و بگوئید که چه اتفاقی افتاد؟
آن شبی که این فاجعۀ شوم رخ داد عروسی پسر برادر ناتنی ما بود، اروند و ارس دو پسر حمید برای عروسی رفته بودند و حمید منتظر همسر و پسر کوچکش کارون بود که از کرمان برسند و قرار بود آنها هم به عروسی بروند اما وقتی به خانه می رسند خسته بودند و دیر هم شده بود لذا از رفتن صرف نظر می کنند، در اصل آن شب قرار بوده حمید در خانه تنها باشد اما با صرف نظر کردن همسر و پسر کوچکش از رفتن به عروسی و به طور اتفاقی تنها نمی ماند، همه چیز خیلی طبیعی بوده و همسرش در اتاق دیگری خواب بوده و دختر عموی من و بچه هایش پیش حمید و کارون بودند، آنها می روند و مشکل خاصی نبوده، تا ساعت 3 و نیم شب که دو پسر دیگر برادرم از عروسی برمی گردند، می بینند که چراغ ها خاموش است و چون حمید همیشه با چراغ روشن می خوابید یعنی مدام در حال نوشتن یا مطالعه بود و همیشه چراغ روشن می ماند و او خوابش می برد لذا فکر می کنند کسی خانه نیست، پسر بزرگ برادرم از تیر چراغ برق بالا می رود و داخل خانه می پرد در را باز می کند و وارد خانه می شوند می بینند فیوز قطع است، ابتدا توی اتاق متوجه کارون می شوند که روی زمین افتاده و رویش را که کنار می زنند وحشت می کنند، می روند بالای سر پدرشان و می بینند که او نیز کشته شده، به اتاق دیگر که می روند می بینند مادرشان خواب است، نمی دانیم او بی هوش بوده یا چی که به زور می توانند او را بیدار کنند و پسر برادرم می گوید که بابا سکته کرده! همسر برادرم می گوید: بالای سر حمید و کارون رسیدم، بدن حمید گرم بود، دیگر نفهمیدیم چی شد، ارس می دود توی کوچه و با سنگ بر سر خودش می زند، بر درب همسایه ها می کوبد و …..
و بعد کسی مسئولیت قتل برادر و برادرزاده تان را برعهده نگرفت، درست است؟ چه توضیحی به شما و خانوادۀ شما دادند؟ پیگیری هایتان به کجا رسید؟
از همان ابتدا مشخص بود که قتل عادی نیست هر چند می گفتند قتل شخصی بوده اما خود ما هم که زیاد هنوز نمی دانستیم مسأله چیست دنبال انگیزه و قاتل می گشتیم، یادم است پیش رئیس آگاهی کرمان می نشستم و مدام انگیزه ردیف می کردم و می بافتم که مثلاً شاید زمانی دختری را دوست داشته و اکنون شوهر آن دختر فهمیده و ….. عمق فاجعه این قدر بود که ما هم حالت عادی نداشتیم اما رئیس ادارۀ آگاهی کرمان می گفت: این قتل عادی نیست! بازپرس پرونده می گفت: این قتل انگیزه ای به بزرگی چنار می خواهد! و دنبال این جور چیزها نگرد، باید کسی یا داروی روانگردان مصرف کرده باشد یا انگیزه ای فراتر از اینها داشته باشد و ….. تمام این سال ها پیگیری های ما ادامه داشت، همه جا رفتیم، هر کاری هم توانستیم کردیم، از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت فشار بودیم و احضار و بازجوئی و ….. در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده بوده! سه سال پیش هم در آستانۀ بازنشستگی من، مرا مجبور کردند و از من خواستند بنویسم که در قتل برادرم آنها مقصر نبوده اند!
برادر و برادزادۀ شما نیمه شب 31 شهریور 77 به قتل رسیدند و آذر همان سال 6 نویسنده و روشنفکر دیگر به قتل رسیدند و وزارت اطلاعات مسئولیت 4 قتل را پذیرفت، آیا شما در این زمینه پیگیری نکردید؟ چه پاسخی دادند؟ با خانم شریف که صحبت می کردم می گفت: در نهایت هیچ پاسخی به آنها نداده اند، به شما چه گفتند؟
به ما که ابتدا هیچ پاسخی نمی دادند اما بعد گفتند بروید از وزارت اطلاعات شکایت کنید، یعنی مأموران وزارت اطلاعات که ما را احضار و بازجوئی می کردند به ما می گفتند: بروید از وزارتخانۀ ما شکایت کنید یا می گفتند اگر راست می گوئید بیائید جلوی وزارت اطلاعات اعتصاب کنید! و چرا نمی کنید؟ و ….. خیلی بی رحمانه بود بازی ای که با ما شروع کردند، در نهایت برادرم گفت باشد، اصلاً قتل معمولی بوده، بیاورید دست قاتل را بگذارید توی دست ما و قول می دهیم یک سیلی هم نگذاریم او بخورد اما جوابی ندادند، رئیس اداره آگاهی کرمان، بازپرس پرونده و حتی پزشکی قانونی که می گفتند ظرف سه روز قاتل را پیدا می کنیم دیگر حاضر به دیدار ما نمی شدند و در نهایت گفتند: به بن بست خورده ایم و قضیه فراتر از این حرفاست! و ….. خیلی اذیت کردند تا سال 78 که بر اثر پیگیری های ما و رفت و آمدهای ما و ….. بالاخره به ما گفتند که این مسأله یک اشتباه ساده بوده!
یعنی به نوعی پذیرفتند که قتل برادر و برادرزادۀ شما توسط وزارت اطلاعات رخ داده و آن را اشتباهی ساده خواندند؟
بله دقیقاً، به ما گفتند اشتباه ساده بود، یعنی با ضربات چاقو برادر و برادرزاده ام را سلاخی کردند و فقط گفتند اشتباه ساده بوده! تا سه سال پیش که موقع بازنشستگی من حراست دانشگاه مدارک و بازنشستگی مرا گرو نگهداشت و یک بار مأموران وزارت اطلاعات آمدند محل کارم و نزدیک 6 ساعت مرا بازجوئی کردند، یک بار هم مرا خواستند، یک بار هم همسرم را خواستند و ….. به آنها گفتم خودتان گفته اید اشتباه ساده بوده آخر چطور با یک اشتباه ساده این طور فجیع دو انسان را می کشند؟ گفتند که آن برگه های بازجوئی در پرونده نیست! از من دربارۀ کانون نویسندگان و همچنین کتابی که دربارۀ حمید نوشته بودم بازجوئی کردند، کتابی به نام “من، منصور و آلبرایت” نوشتم که توسط انتشارات خاوران در پاریس منتشر شد و در این کتاب جزئیات قتل برادرم و کارون را و همۀ مسائل را نوشتم، تمام اسامی هم واقعی هستند، در این کتاب هیچ اسم مستعاری نیست، اسامی اعضای خانواده و فامیل گرفته تا مأموران و ….. همان موقع من فرصت مطالعاتی برایم پیش آمده بود، ویزا گرفته بودم بروم نیویورک، یک ترم هم یک کالجی مرا دعوت کرده بود اما به من گفتند که دو چیز را بنویس و برو سفر، اول این که بنویس قتل برادرت و بچه اش به ما ربطی ندارد و کار ما نبوده! دیگر این که بنویس کانون نویسندگان غیر قانونی است و هیچ ارتباطی با آنها نداری و ….. گفتم که تمایلی به سفر ندارم و دلم برای مسافرخانه های ناصر خسرو تنگ می شود! و نه چیزی می نویسم و نه سفری می روم! نکته ای می خواهم بگویم: همان موقع که قتل ها سر و صدا به پا کرد نیازی رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح در سیمای جمهوری اسلامی یک نکته گفت که خیلی معنی داشت، او گفت که ما فقط 4 قتل را قبول می کنیم، وقتی کلمۀ “فقط” را به کار برد نشان می دهد که قتل های فراتر از اینها بوده و گر نه چرا می گوید “فقط” 4 قتل؟
خانم حاجی زاده برادر شما چه نوع فعالیتی داشت و چرا او را و “کارونش” را چنین فجیع به قتل رساندند؟ در اصل می خواهم بدانم برادر شما چه خطری برای حکومت داشت که حذف فیزیکی او را در پیش گرفتند؟
شاید می خواستند در شهرهای مختلف ایجاد رعب و وحشت کنند که چنین فجیع کشتند، تنها برادر من نبود که در شهرهای مختلف خیلی ها به این شکل یا شکل های دیگر حذف فیزیکی شدند و مسئولین باید توضیح دهند که چرا چنین کردند؟ برادر من معلم بود، شاعر بود، او ابتدا حقوق می خواند که یک ترم محروم از تحصیل شد، بعد که انقلاب فرهنگی شد او رفت کرمان و ادبیات خواند، من بعد از قتل برادرم رفتم دانشگاه بهشتی تا ببینم چرا برادرم محروم از تحصیل شده بود؟ اما پرونده ای از برادرم وجود نداشت، هر چه گشتیم نبود! بعد از این که ادبیات خواند معلم شد اما در دوران معلمی هم او را تبعید کردند، با این که او از کسانی بود که برای پیروزی انقلاب مبارزه کرده بود اما از همان سال های اول انقلاب تبعید شد، محروم شد، منزوی شد، این قدر اذیتش کردند و حلقه را بر او تنگتر کردند که برای چاپ آثارش هم دیگر نمی رفت، او قربانی اندیشه اش شد، فقط به جرم بیان و به خاطر ابراز اعتقاداتش کشته شد اما آخر کارون چه گناهی داشت؟ او فقط 9 سال داشت، صحنۀ قتل را آن طور که برای من بازسازی کردند و نمایندۀ پزشکی قانونی با صراحت می گفت که در هر دادگاهی حاضرم شهادت دهم که سه نفر بوده اند، وارد شده اند و حتی چایی هم خورده اند، شاید فکر می کرده اند که کارون بعدها می تواند آنها را شناسائی کند، شاید می خواستند حمید را بیشتر زجر بدهند، نمی دانم، حمید از یک کودک هم بی گناهتر بود، حتی اگر او مخالف سیاسی بود یا شعرها و اندیشه هایش مخالف بودند اما کارون بی گناه بود کارون …..
گویا برادرتان قبل از قتل تصمیم به انتشار برخی از آثارش گرفته بود و قصد داشت به تهران نقل مکان کند، درست است؟
بله، من و برادر دیگرم ساکن تهران بودیم و حمید خیلی تنها بود، در نمایشگاه کتاب یادم است یکی از دوستان برادرم که به خاطر مسائل امنیتی نمی توانم نام او را بیاورم به ما گفت: حمید در خطر است، حمید را دریابید، من هنوز عذاب وجدان دارم که چرا حرف او را جدی نگرفتم، حمید همان موقع آمد تهران، یک ماهی پیش ما بود، در سکوت مطلق بود، حرفی نمی زد، از او خواهش کردم آثارش را بیاورد، حتی نام کتابش را انتخاب کردیم و می خواستیم بگذاریم “پرستوها به ابر پرواز می کنند” رفت تا برای انتشار آماده شان کند، زنگ زد و گفت که همه را تایپ کرده و آماده است، خوشحال بود، گفت دنبال انتقالم هستم اما دیگر نه تهران آمد نه کلاس درس رفت، وقتی ما رفتیم هیچ اثری از شعرها و نوشته هایش که گفته بود تایپ کرده و آماده است نبود، تمام خانه به هم ریخته بود، پر از کاغذ و خون، دیوار ها پر از خون بود، جای دستان و پنجه های خونین حمید روی دیوارها بود، انگشت های حمید بریده شده بود و آویزان بود، من ندیدم اما بچه هایش و برادرم دیده بودند، شاید می خواسته کارد را بگیرد که به کارون نزنند، نمی دانم، خانه سلاخ خانه بود، تعداد ضرباتی که زده بودند و نوع ضرباتی که زده بودند به شدت شبیه قتل فروهرها بود، این قدر این 4 قتل یعنی قتل برادرم و برادرزاده ام و قتل داریوش و پروانه فروهر شبیه هم بود که انگار یک سناریو بوده، تنها تفاوت این بود که داریوش فروهر را روی صندلی نشانده بودند و حمید چون خانه اش در حال بازسازی بوده و میز و صندلی هم نداشته روی زمین بود، بیشتر ضربه ها از قسمت بالای سینه زده شده بود و ….. همان موقع یکی از دوستان حمید را که احضار کرده بودند و در بازجوئی گفته بودند که حمید در تهران به دیدار فروهر رفته! در حالی که حمید مدتی که تهران بود اصلاً بیرون نمی رفت!
و بعد چه مشکلاتی برای خانوادۀ شما پیش آمد؟ غیر از احضارها و بازجوئی هائی که گفتید آیا مشکل و مسألۀ دیگری به وجود آوردند؟ آیا اجازۀ برگزاری مراسم سالگرد و بزرگداشت به شما می دهند؟
اول باید بگویم که با قتل یک انسان، تنها او را به تنهائی نمی کشند، همۀ خانواده را می کشند و قتل کل خانواده است چون دیگر زندگی عادی را از خانواده می گیرند اما بعد از کشته شدن حمید و کارون در یک کلام بگویم که ما غیر مجاز شدیم! کتاب های من غیر مجاز شدند و همین چند وقت پیش در پاسخ به دوستی که می پرسید در چه ژانری می نویسی این مدت؟ گفتم در ژانر غیر مجاز! در عرصۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مشکلات و تنگناهای بسیاری به وجود آمد و فقط زندانی خانه های خودمان هستیم، زندانی درون خودمان و انگار که خط بطلانی بر ما کشیده اند، هنوز نمی توانیم یک مراسم سادۀ سالگرد برای برادرم و کودکش بگیریم! این فاجعه نیست به نظر شما؟ ما هر سال فقط می توانیم برویم کرمان و برویم روستای زادگاهمان و سر خاک برادرم و کارون برویم و برگردیم و برای هیچ نوع مراسمی اجازه نمی دهند، همین دیروز سالگرد محمد مختاری و محمدجعفر پوینده بود، حتی تاج گل را توقیف کردند! اجازه ندادند حتی یک ربع بالای مزار این عزیزان بایستیم، پوستر را گرفتند و روبان سیاهی که نام کانون نویسندگان روی آن بود را از روی تاج گل برداشتند و بعد تاج گل را دادند، تازه این که تهران است و نیروی اجتماعی قوی وجود دارد، ببینید در شهرستان ها چه خبر است! در هر شهری معمولاً آثار شعرا و نویسندگان برگزیده را جمع می کنند و مجموعه هائی منتشر می کنند، در کرمان که می خواستند برای مجوز به ارشاد بفرستند گفته بودند باید نام حمید حاجی زاده را حذف کنید! در نمایشگاه کتاب عملاً اجازه ندادند و گفتند: نامی به اسم حاجی زاده نداریم! و …..
و این مسائل چه تأثیری بر زندگی شما و اعضای خانواده تان گذشت؟ خانم حاجی زاده این 13 سال چگونه گذشت بر شما؟
خیلی تلخ، محمد مختاری دوست نازنین من بود، محمدجعفر پوینده، داریوش و پروانه فروهر همه به شکل فجیعی کشته شدند و شاید نتوان گفت چه کسی دردش عمیقتر است؟ من دردم فجیعتر است یا پرستو (فروهر) که به شدت دوستش دارم یا مریم (همسر محمد مختاری)؟ همه زجر کشیدند و می کشند اما یک تفاوت است، این که آنها همدردی اجتماعی را پشت سرشان داشتند ما اما نه تنها نداشتیم بلکه یکی یکی اطرافیان ما کنار می رفتند، از ما دوری می کردند و حلقۀ دور ما تنگتر و تنگتر می شد و زمانی به صفر رسید، خیلی تلاش کردیم که نگذاریم آتش مرگ حمید و کارون خاموش شود، با چنگ و دندان پیش رفتیم، انگ خوردیم، حمید انگ خورد و ….. کار به جائی رسید که رئیس ادارۀ آگاهی کرمان و بازپرس ویژۀ قتل از برخی از روشنفکران شهر ما به من نزدیکتر بودند که پای حرفم می نشستند ….. نمی توانم بگویم ما تک تک چی کشیدیم، خیلی سخت است، خیلی، خیلی دردآور است، مخصوصاً این که مردم شهر من به دلایل خاصی همیشه فریادشان را در گلو می ریزند و فریاد نمی کشند، با این که حمید را به شدت دوست داشتند اما سکوت کردند و ما در تنهائی، وحشت و بی کسی ماندیم و با چنگ و دندان سعی کردیم ثابت کنیم که حمید ما تکه تکه شده که کارون 9 ساله ما تکه تکه شده، خیلی بی رحمانه بود، له له می زدیم برای ذره ای همدردی اما حتی سعی می کردند در خانوادۀ ما شکاف ایجاد کنند، این قدر فشار روانی آورده بودند که من حتی به خودم شک کرده بودم! خیلی عذاب کشیدیم و حمید در تنهائی، سکوت و انزوا کشته شد و این خیلی غمناک بود و حمیدهای بسیاری در شهرستان های مختلف کشته شدند که قتل آنها حتی اندازۀ حمید و کارون ما هم صدا نداشت، حمید ما به هر حال خواهر و برادری دست به قلم داشت که کوتاه نیامدند و به هر قیمتی ایستادند اما خیلی از خانواده ها سکوت کردند و صدائی هم برنخاست، حتی بعد از انتخابات دو سال پیش که اعتراضات شروع شد و بچه های مردم که بچه های ما هم هستند آن طور کشته شدند ارس عکس سلاخی شدۀ پدر و برادرش را برداشت، رفت همپای مردم اما هیچ کسی توجهی نکرد، اسمی نیاورد و نپرسید که این عکس کی است؟ ارس تمام تلاشش را کرد و تنها کسی که توجه کرد فقط مأموران نظامی بودند که او را گرفتند و زدند و …..
و آیا حرف دیگری مانده؟ حرفی که در این 13 سال نزده باشید و بخواهید با مردم در میان بگذارید؟ از حمید حاجی زاده و …..
حرف که خیلی زیاد است خیلی اما من واقعاً ممنون هستم از شما، از همه کسانی که حمید و ما را فراموش نکردند، دیروز دوستی به من می گفت: هر سال برای حمید می نوشتی امسال ننوشتی، راست هم می گفت، گفتم هستند دوستانی که اگر من غفلت می کنم جور مرا می کشند، مثل مسعود نقره کار که تا کنون هرگز او را ندیده ایم و نمی شناسیم اما همیشه سالگرد برادرم و کارون که می شود می نویسد، شما و پرستوی فروهر و اینها مرهمی است بر درد بزرگی که هیچ وقت از یاد نخواهد رفت اما این مرهم کمک می کند کمی با این درد کنار بیائیم، هرگز فراموش نمی کنیم و تمام تلاشمان را می کنیم که حمید و کارون های دیگر کشته نشوند، خیلی حرف ها است اما الان انگار بازگشته ام به همان 13 سال پیش، به همان روزها و پرتاب شده ام به آن حال و هوا، فقط می خواهم بگویم که برای همۀ بچه هائی که در این سال ها کشته شدند، در دهۀ 60 جان باختند، در جبهه کشته شدند، من مادر، خواهر، همسر و دوست آنها هستم و برایم هیچ فرقی نمی کند، می خواهم بگویم که به یاد داشته باشیم کسانی که به ما نزدیکتر هستند وقتی کشته می شوند داغشان سنگینتر است اما داغ کشته شدن همۀ عزیزانمان سنگین است، سکوت نکنیم، سر تجاوزها این قدر سکوت کردند و کردند که این کار شنیع سر نزدیکان خودشان که آمد صدایشان هم درآمد، در حالی که اگر همان سال های اول سکوت نمی کردند دیگر تکرار نمی شد، نگذاریم بلا سر خودمان بیاید بعد بفهمیم یعنی چی! صدای همه باشیم، چه آنها که بعد انتخابات کشته شدند چه آنها که در 33 سال کشته شدند، خیلی ها هستند در شهرستان ها که اندازۀ حمید و کارون ما هم صدا نداشتند، صدای آنها بشویم که مهمتر هستند به نظر من.
خانم حاجی زاده شما در تهران هستید و با انتشار این مصاحبه آیا مشکل جدیدی برای شما پیش نخواهد آمد؟ از تبعات آن …..
آفتاب از این که داغتر نمی شود عزیزم! صد در صد باز مرا خواهند خواست، باز فشار خواهند آورد اما من می دانم که حمید و کارون زنده نخواهند شد و همۀ تلاش من در این است که کمک کنم حمیدها و کارون های دیگر کشته نشوند و برای همین است که سکوت نمی کنم، خانوادۀ ما ویران شد، من سرطان گرفتم و دکترها گفتند از فشار عصبی است، ویرانی برادرهایم را دیدم، اروند و ارس دو پسر حمید داغون شدند، همین الان که با شما صحبت می کردم ارس اینجا بود، دیگر طاقت نیاورد، با این که 27 سالش است با گریه بیرون رفت، او در 13 سالگی صحنۀ قتل را دیده و ….. نباید بگذاریم این جنایت ها تکرار شود، امیدوارم کاری کنیم که کارون ها، حمیدها، غفار حسینی ها، مجید شریف ها و هزاران انسان بی گناه دیگر کشته نشوند، توی زندان ها نمانند و امیدوارم که روزی دادگاهی عادلانه برگزار شود، دادرسی عادلانه صورت گیرد و همه چیز برای همه مردم روشن شود و قاتلان عزیزان ما مجبور به جوابگوئی شوند.
اشتراک در:
پستها (Atom)