نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

عکس کودک سوری غرق‌شده اروپا را تکان داد + عکس



آیلان کوردی سه ساله در جریان گریز خانواده‌اش به اروپا در آب‌های دریای مدیترانه جان خود را از دست داد. پیکر بی‌جان این کودک که تی‌شرتی قرمز رنگ بر تن داشت به ساحل بودروم در ترکیه رسید. چهره‌ی او در شن فرو رفته بود و موج‌‌های آب بر تن‌اش فرومی‌ریخت. در تصویری دیگر مأمور پلیسی را می‌توان دید که جسد این کودک را بلند کرده و حمل می‌کند.

به گزارش دویچه وله، طبق اطلاعات نشریه بریتانیایی "گاردین" این کودک سه ساله از یک گروه پناهجویان سوری بوده که روز چهارشنبه (۲ ستپامبر) در آب‌های سواحل ترکیه غرق شده بودند. گفته می‌شود که برادر پنج ساله این کودک نیز جان خود را جریان این واقعه دلخراش از دست داده است. روزنامه کانادایی "اوتاوا سیتی‌زن" نوشته که خانواده این کودک احتمالا قصد مهاجرت به کانادا را داشته است.
شوک در شبکه‌های توئیتر و فیس‌بوک
عکس این کودک سوری غرق‌شده که در شبکه‌های اجتماعی تحت هشتگ‌های #KiyiyaVuranInsalik و #HumanityWashedAshore دست به دست می‌گردد، در عرض زمانی کوتاه به یکی از پرخواننده‌ترین مضامین شبکه اجتماعی توئیتر بدل شد.
نشریه ایتالیایی لا رپوبلیکا در این ارتباط نوشت: «عکسی که جهان را به خاموشی وامی‌دارد.» نشریه اسپانیایی ال پریودیکو نیز از "زوال اروپا" سخن گفت. نشریه بریتانیایی ایندیپندنت نیز این پرسش را مطرح ساخت: «اگر نه این عکس، پس دیگر چه عکسی می‌تواند موضع اروپاییان در قبال پناهجویان را تغییر دهد؟» این عکس وحشت فاجعه‌ای بشری را روایت می‌کند که امروزه در سواحل اروپا شاهد آن هستیم.


نیروهای امدادگر جنوب ترکیه احتمال می‌دهند که آیالان سرنشین یکی از دو قایق حامل پناهجویان بوده که بامداد چهارشنبه (۲ سپتامبر) در حین حرکت از سواحل ترکیه به سوی یکی از جزایر یونان واژگون و غرق شده است. این سانحه ۱۲ قربانی داشت، از جمله آیالان، برادر پنج ساله‌اش و سه کودک دیگر. جان ۱۵ سرنشین نجات داده شد ولی سه تن همچنان مفقودالاثر هستند.
به گفته پیتر بوکرت، یکی از مسئولان سازمان دیده‌بان حقوق بشر، پناهجویانی که در این سانحه جان خود را از دست دادند، تازه‌ترین قربانیان پاسخ فلاکت‌بار اروپا به بحرانی هستند که هر روز بیش از پیش شدت می‌یابد.

پدر کودکانی که غرق شدند: بچه‌هایم زیباترین بچه‌های جهان بودند


هشدار: این مصاحبه و عکس آن ناراحت کننده است
پدر کودک سه ساله‌ای که غرق شد و بدن بی‌جانش در ساحل ترکیه پیدا شد، در مصاحبه با بی‌بی‌سی از شرایط دردناک مرگ او گفته است.
عبدالله، پدر آیلان کردی، گفت کمی پس از از آن که قایقشان ترکیه را به مقصد یونان ترک کرد گرفتار امواج شد و کسی که هدایت قایق را به عهده داشت شناکنان آنان را رها کرد و رفت.
عبدالله کردی گفت: "سعی کردم بچه‌ها و زنم را بگیرم، اما امیدی نبود. یکی یکی مردند."
تصویر بدن بی جان آیلان که در ساحلی در نزدیکی بوردوم افتاده، موجی از همدردی را با پناهجویان سوری برانگیخته است. بساری از دولت‌های اروپایی انتقاد می‌کنند که برای کمک به حل این بحران به اندازه کافی تلاش نکرده‌اند.
عبدالله کردی درباره مرگ خانواده‌اش گفت: "سعی کردم که هدایت قایق را به دست بگیرم. اما یک موج بلند دیگر آمد. همان موقع این اتفاق افتاد."
"بچه‌هایم زیباترین بچه‌های جهان بودند. کسی در دنیا هست که بچه‌هایش برایش عزیزترین موجودات دنیا نباشند؟"
او گفت: "الان می‌خواهم کنار قبر خانواده‌ام بنشینم و دردم را بیرون بریزم."
Image captionعکس‌هایی که از این کودک منتشر شده بسیاری را در سطح جهان تحت تاثیر قرار داده است
آیلان سه ساله، گالیپ پنج ساله و مادر آنها ریحان، سه نفر از ۱۲ پناهجوی سوری بودند که سوار دو قایق بودند و در راه یونان غرق شدند.
خواهر عبدالله کردی، که ساکن ونکوور کانادا است، گفته است می‌خواست اسپانسر خانواده‌اش بشود تا آنها را به کانادا ببرد، اما درخواست آنها رد شد.
این خانواده یکی از هزاران پناهجویانی بودند که برای آغاز یک زندگی جدید از سوریه گریخته‌اند.
ر هفته های اخیر موج هزاران نفری از مهاجران سوری روانه اروپا شده اند و کشورهای اروپایی درباره نحوه مقابله با این موج گسترده انسانی به تکاپو افتاده اند.

مهاجران بیشتر از طریق قایق از شهرهای ساحلی ترکیه در دریای اژه راهی جزایر یونان می شوند تا از آنجا و از طریق بالکان به کشورهای آلمان و اتریش رفته و درخواست پناهندگی کنند.


تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوریه جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوریه جهان را تکان داد (+عکس)

بسیاری از طراحان و کارتونیست ها نیز برای نشان دادن تاثر خود از این فاجعه دست به قلم شده اند
تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)


تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

تصویر کودک 3 ساله سوری جهان را تکان داد (+عکس)

۶۵ هزار هکتار از مراتع همدان بیابان شده است

محمدرضا همتی، مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری همدان خبر داد که ۶۵ هزار هکتار از مراتع این استان در شش سال گذشته تبدیل به بیابان شده است.
مراتع همدان تبدیل به بیابان شده‌اند.
مراتع همدان تبدیل به بیابان شده‌اند.
به‌گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) محمدرضا همتی گفت: «در دو دهه گذشته شش هزار هکتار بیایان در دشت قهاوند همدان وجود داشت که این رقم در شش سال گذشته به علت شوری خاک و کاهش پوشش گیاهی به ۶۵ هزار هکتار رسیده است.»
این در حالی است که استان همدان در منطقه‌ای سردسیر و کوهستانی قرار دارد.
مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری همدان «استفاده بیش از توان اکولوژیک عرصه‌های طبیعی، کاهش سطح آب، فرسایش خاک و از بین رفتن مراتع، افزایش دام و چرای مفرط، کاهش بارندگی و وجود خشکسالی» را از تهدیدها و چالش‌های مهم پیش روی منابع طبیعی دانست.
به‌گفته او، مراتع استان همدان ظرفیت تعلیف پذیرش ۶۰۰ هزار واحد دامی را دارند ولی در حال حاضر بیش از دو میلیون واحد دامی از مراتع همدان تعلیف می‌کنند و این در بیابانی شدن مراتع تأثیر داشته است.
همچنین ۹۰ هزار هکتار از مراتع همدان در اختیار عشایر است که آن‌ها مجاز به انتقال ۴۵ هزار واحد دامی به این مناطق هستند در حالی که ۴۵۰ هزار دام وارد منطقه می‌کنند.
محمدرضا همتی وضعیت بیابانی شدن مراتع استان همدان را زنگ خطر و هشداری جدی برای مسئولان دانست.
مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری همدان در تیرماه سال جاری گفته بود ساکنان ۲۰ تا ۳۰ روستا در منطقه قهاوند به علت کم آبی مهاجرت کرده‌اند اما تعداد عشایر کوچنده به همدان نه تنها کم نشده‌ بلکه افزایش یافته است.
او گفته بود: «میانگین حفاظتی در دنیا به ازای هر ۱۰ هزار هکتار یک نفر است در حالی که در استان همدان به ازای هر ۶۵ هزار هکتار یک نفر است.»
مرتضی عزالدین، مدیر عامل شرکت آب منطقه‌ای همدان نیز وضعیت آبی این استان را بد توصیف کرده و گفته بود میانگین بارندگی در استان ۳۳۰ میلیون متر مکعب بوده که امسال به ۳۰۲ میلیون مترمکعب رسیده است.
به‌گفته او سالانه دو هزار و ۲۰۰ میلیون متر مکعب آب زیرزمینی در استان برداشت می‌شود و هم‌اکنون ۲۰۵ میلیون مترمکعب کسری آب وجود دارد.
عکس کودک سوری غرق‌شده اروپا را تکان داد

تصویر شوکه‌کننده یک کودک سوری غرق‌شده که در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، اروپا را تکان داد. خانواده این کودک قصد داشت با کمک باند‌های قاچاق انسان خود را از راه ‌آب به اروپا برساند که کشتی آنان واژگون شد.
آیلان کوردی سه ساله در جریان گریز خانواده‌اش به اروپا در آب‌های دریای مدیترانه جان خود را از دست داد. پیکر بی‌جان این کودک که تی‌شرتی قرمز رنگ بر تن داشت به ساحل بودروم در ترکیه رسید. چهره‌ی او در شن فرو رفته بود و موج‌‌های آب بر تن‌اش فرومی‌ریخت. در تصویری دیگر مأمور پلیسی را می‌توان دید که جسد این کودک را بلند کرده و حمل می‌کند
یادمانهایی از روزگار سپری شده نسلی سوخته (۷)
منیژه حبشی

در بخش ششم از نحوه انقلاب کردن ها و آنچه جبر جو  در یک تشکیلات برسر انسانها میآورد نوشتم.  همچنین نوشتم که فرزندانمان هم سه سال بعد تنها و بی پناه بعنوان تنها راه ممکن، مجبور شدند مانند خود ما با اسب و همراه قاچاقچی از ایران خارج شوند و با شانس بسیار به ما پیوستند.
اما چند نکته را باید یادآور شوم. شهادتِ منِ هوادار از آنچه از پروسه «انقلاب کردن» دیدم، با آنچه بر اعضاء سازمان گذشته ، زمین تا آسمان فاصله دارد. فاصله ای بین یک سیلی ملایم خوردن تا به تخت شکنجه بسته شدن و تا حدّ مرگِ روانِ فرد، شکنجه دیدن. به کسانیکه خواهان دانستن بیشتر آنچه گذشته هستند، توصیه میکنم شهادت زنده یاد کمال رفعت صفائی را بخوانند که شگفت انگیز است و اینهمه خیانت به باورِ امید بسته هایِ به این سازمان با آن سوابق انقلابیش، باور نکردنی است.

نکته دیگر اینست که چنانکه از ابتدا نیز نوشته بودم هدفم ارائه یک جمع بندی تئوریک عملکرد سازمان و یا تجزیه و تحلیل جامعی از وقایع نیست که معتقدم صلاحیت کافی برای ارائه آن نیز ندارم، بلکه صرفا‌ شهادتی است بر آنچه بر من، بمثابه بخشی از نسل سوخته ما گذشت. اما  شنیدن گفت و شنودهای آقایان اسماعیل وفا یغمائی و همنشین بهار و بسیاری دیگر از زخم خوردگانِ این شیادیِ بزرگ، که به برکت اینترنت در دنیای مجازی در دسترس همه است، کمک خواهد کرد. این گفتگو ها و خواندن مطالب کسانیکه از درون روابط آگاه بوده اند، به من نیز در درک دلایل بسیاری از وقایعی که از سر گذراندم کمک کرد.
 اگر نکاتی را بعد از نوشتن مطلبی بیاد بیاورم سعی خواهم کرد در پانویس بخش بعدی به آن اشاره کنم.*
---------------------
بخش هفتم
دو پسر ما همانطور که نوشتم بعد از سه سال درحالی به ما پیوستند که پسر کوچکتر ما امین، اصلا ما را بیاد نداشت و عدم شباهت ما با عکسهایمان در ایران هم بر غربت او میفزود. فرهنگ، پسر بزرگ ما در ۹ سالگیش نقش رابط بین او و ما را ایفاء میکرد و وزنه سنگینی در این ایجاد رابطه بود. آنها از دیدن خواهر کوچکشان که یکساله شده بود و بسیار شیرین و شاد بود لذت میبردند و ما علیرغم شادی زائدالوصفمان از الحاق آنان به خود، ولی در اضطرابی عمیق  بودیم. آخر هیچیک از ما به روشهای سازمان درمورد پرورش بچه ها، در همان حدی که دیده بودیم، اعتقادی نداشتیم.
در همان ۶ روز از فرهنگ خواستم هرچه از این سفر بیاد دارد در نواری بگوید و او با لهجه زیبایی که در این سه سال از محیط اصفهان گرفته بود یک نوار کامل را از جزئیات سفرشان پر کرد که عجیب شنیدنی بود اما هزاران افسوس!  بعدا خواهم گفت در سفر به عراق اجبارا آنرا از دست دادم.
-------------------------
روشهای مبارزه کوتاه مدت در مبارزه ای بی انتها!
سازمان روشهای مبارزه کوتاه مدت را همچنان بعد از گذشت چهار سال از آغاز مبارزه مسلحانه، اعمال میکرد! گوئی قرار است تا دو ماه دیگر رژیم ساقط شود! پس دو ماه نگهداری جمعی کودکان و جدا سازی آنان از خانواده ها نیز، در برابر نتایج حاصله قابل ذکر نمیتوانست باشد!
 اما واقعیت این بود که چهار سال از آن وعده سقوط ضربتی گذشته بود و روشها همچنان روش مبارزه کوتاه مدت باقی مانده بود و در آینده هم ماند و به شهادت قربانیان این روشهایِ فاشیستی، به فجایعی عظیم هم رسید. آقای هزارخانی هم یکبار در قالب طنز معمول خود ، و نه بر سبيل انتقاد از مجاهدين ، گفت که مبارزه را به کوتاه مدت و ميان مدت و دراز مدت تقسيم ميکنند ولی مجاهدين هميشه در حال مبارزه کوتاه مدت هستند حتی اگر ۸-۹سال هم شده باشد ! ( اين سخن در سال ۶۸ زده شد )و اين گفته بواقع درست بود.

 پانسیون کردن بچه ها برایم بی شباهت به سیستم مغزشوییِ نازیها در جداکردن نوجوانان از خانواده ها، برای تربیت سربازان وفادار به هیتلر نبود. اما چاره ای هم جز پذیرش چهارچوبهای تشکیلاتی نبود. ضمنا ۹۵ درصد این اطلاعاتی را که من درمورد کودکان در سازمان، اینجا ذکر میکنم، بعد از جدائی از سازمان دانستیم چون قبل از آن به شیوه ای که خواهم گفت، بچه ها را از گفتن آنچه میگذشت به پدر و مادرشان، مانع شده بودند و کودکان در تصور اینکه پدر و مادر ها در جریان همه چیز هستند و پذیرفته اند، خودسانسوری پیشه میکردند. حتی تا هم اکنون نیز باید گفت که نوک این کوه یخ بیرون زده و همین اندازه اطلاعات هم ثمره شهادت کودکانِ قربانیِ این پداگوژی مسعود رجوی، است.

چنین بود که بچه هایی را که بعد از اینهمه مشقتِ دو خانواده، به مادر و پدرشان رسیده بودند، بعد از ۶ روز از ما جدا کرده و به پانسیون سازمان بردند!  به پانسیونی که از بسیاری جهات منجمله مقررات و نظم و انتظامات آن، میشود گفت نیمه پادگانی بود. هرچند فرهنگ معتقد است که مدرسه فرانسه هنوز به یک مدرسه مذهبی با مقررات خشک و سختگیرانه بیشتر شباهت داشت، ولی مدرسه در عراق است که کاملا پادگانی بوده.

ولی در همان فرانسه هم تمام ساعات روزشان از صبح تا شب برای هر نیمساعت، یکساعت برنامه ریزی شده و بر تابلوها زده شده بود. بعدها فهمیدم که  سیستم حاکم بر بچه ها هم، نه آموزشی، بلکه دراصل مانند ما بزرگترها، هدف پرکردن ساعات بچه ها بوده. مثلا یکی از کارهایی که میکردند این بود که بهر یک از بچه ها( که کلاس ۳ و ۴ و ۵ همه هم باهم بودند) یک کتاب را میدادند و آنها باید در دفترچه  شان عین آنرا رونویسی کنند و بعد عکسها را فتوکپی کنند و به جای مربوط به آن در دفترچه شان بچسبانند…

بهرحال بچه ها روزها در مدرسه به کلاسها میرفتند و بعد از آنهم در پانسیون که همان محل مدرسه و گاه همان اطاق درسشان بود، میماندند. پنجشنبه بعد از ظهر و روز جمعه را کودکان میتوانستند با پدر و مادر باشند که آنهم بمعنای این نبود که ما بتوانیم برنامه ای برای این  باهم بودن بریزیم و امکانات تفریحی برای بچه ها داشته باشیم. حتی همسرم فقط شبها میتوانست آنها را ببیند. بخوبی روشن بود که مانند خود جامعه ایران، برای پدران نقشی عملی قائل نبودند و نگهداری بچه ها را حتی در آن فاصله کوتاه وظیفه و سهم مادر میدانستند.

آزاده کوچولو هم از صبح که من برای کار به مدرسه سازمان میرفتم، به آپارتمان کوچکی میرفت که بعنوان مهد کودک برای بچه های خیلی کوچک درست کرده بودند. صدالبته تصور وسائل بازی و سرگرمی چندانی را نکنید.
 
عکس آزاده در مهد کودک سازمان

--------------------------------
فضای مدرسه ای که در فرانسه شاهدش بودم

واقعیت اینست که کار آقای قرائی و من هیچ ثمره واقعی و ملموسی نداشت و حال میبینم که چون بسیاری از کارهای دیگر، فلسفه اش بیشتر کارکشیدن از افراد برای باقی نماندن وقت آزاد برای تفکر و سوال بود.
آقای قرائی یا «برادر صابر» به بچه ها درس هم میداد. دقیقا بیاد ندارم، شاید تاریخ تدریس میکرد. البته به من هرگز مسئولیت کار با بچه ها را نمیدادند. در دوران شاه گفتند کله حقوق خوانده ها بوی قرمه سبزی میدهد و بچه ها را منحرف میکنی و در مجاهدین هم لابد با نحوه برخورد من آنها غیرانقلابی میشدند! سطح کلاسها بلحاظ آموزشی واقعا مسخره بود. صابر به شهادت کودکان، برخوردهای خشنی با بچه ها داشت که من هرگز تجانسش را با طبع شاعرانه اش درک نکردم.
مثلا یکبار که بطور استثنائی بچه ها را به پارکی جنگلی برای بازی برده بودند، تحت عنوان قایم باشک بازی (قایم موشک بازی)، با چوب دنبال بچه ها کرده و به شوخی همه آنها را مفصل زده بود.
به شهادت نوجوانان آنزمان و مردان این زمان، بعدها در مدرسه سازمان در عراق هم همین روشهایِ خشن را ادامه داده است.
 
او اما در شعر گفتن در وصف مسعود و رهبریهای داهیانه او، لطافت طبع لازم را به خرج میدهد:
تو کی هستی؟ بگو یار! از کجایی؟ که نادیده به چشمون آشنایی
اگه بازم بگم می‌شناسمت من دلم میگه نگو حرف ریایی!
همه خوابن، تو بیداری براشون هوادارت اونان، تویی فداشون
همه ش میگن چقد عاشق تو ساختی نمی‌دونن خودت کردی رهاشون
برای مرهم این فصل پر درد وطن دستی مث دست تو می‌خواست
تو می‌سوزی و شمع اون وجودت توی کنعان غمها، یوسف ماست
اگه چاه ستم خیلی عمیقه تو شونه ت، برترین اوج و ستیغه
برای بچه‌های خلق محبوب تو چشمات، مشعل راه و طریقه.


حضور من در مدرسه، هرچند مسئولیتم در تماس با بچه ها نبود، اما در فضائی که آنجا بود برای فرهنگ سخت شده بود. بطوریکه یکبار که بدلیلی باید سوالی از من میکرد، برای جلوگیری از استهزاء معلمان و مربیان! مرا "خواهر منیژه" خواند! (۱)
اما برادر محمد نامی که مدیر مدرسه محسوب میشد، به شهادت بچه های آنزمان، واقعا مثل یک فرد روانی، در برخورد با بچه ها خود را خالی میکرد.  برادر حبیب نامی هم که فکر میکنم ناظم بود و انگلیسی هم به بچه ها درس میداد!...(۲)، ابتدا برخورد تشکیلاتی-ایدئولوژیک میکرد و با بچه ها نشست جمعی میگذاشت و … بعد هم گهگاه تنبیه بدنی .
بهرحال آنچه شدیدا درآنجا رنج آور بود تنبیه بدنی بچه ها بود( البته خشونت رفتاری هم کم نبود) که مستمر در گزارش نویسی و یا بصورت مشخص در نشست با مسئول بخش مطرح میکردم ولی هیچ فایده ای نداشت. افکار مرا احتمالا روشنفکرانه میدانستند و همانطور که همه ما میدانیم، در سازمان عنوان روشنفکر یک ناسزا بود!
 با خط کش به کف دست بچه خاطی زده و یا با سیلی های جانانه ( دومی را خود شاهد نبودم ولی همانجا خودشان هم میگفتند)  او را تنبیه و تحقیر میکردند.
 برای من که درتمام عمرم هرگز تنبیه بدنی نشدم و هرگز هم فرزندانم را تنبیه بدنی نکردم تحقیر انسانها و بخصوص کودکان عملی غیرقابل پذیرش بود. زیرا بلحاظ روانشناسی روشن است که تحقیر شده، تحقیر خواهد کرد و کتک خورده، خواهد زد و این دایره غیر انسانی به چرخش ادامه خواهد داد.
 این طرز تفکر در تمام عمرم حساسیت ویژه ای نسبت به بیعدالتی در من ایجاد کرده که حتی هم اکنون که زندگی به من ثابت کرده که اساس این جهان بر بیعدالتی بنا شده است، مرا بهیچوجه رها نمیکند.  کودکی که پا به این جهان میگذارد، اگر زشت است یا زیبا، سفید است یا سیاه، در کشوری فقیر بدنیا آمده یا در کشوری پیشرفته و ثروتمند، در خانواده ای ناآگاه یا آگاهِ در تربیت فرزند و…همه عواملی هستند که خود آن کودک در آن هیچ نقشی نداشته، اما سرنوشتش را رقم زده اند. صد البته معتقدم که باز هم درهمان حد ناچیز نمیتوان و نباید از مبارزه با آن دست برداشت.
 اولین مقاومتم در صحنه جامعه هم درهمین ارتباط بود. در دبستان ری (در بخش جنوبی سنگلج واقع بود) در کلاس دوم دبستان، ۸- ۷ساله بودم که به خانم ۲۰ در مدرسه شهرت داشتم. روزی در صفی که صبح ها برای رفتن به کلاس می بستیم، مدیر مدرسه، خانم نیارکی ( که زن بسیار خوبی هم بود) آمد و در سخنانی لزوم هرچه جدی تر درس خواندن و … را تذکر داد و ناگهان دختری از کلاس ششم را فراخواند و به سرزنش او درمیان ۲۵۰-۳۰۰ شاگرد پرداخت و گفت که نصایح دراو اثری نداشته و حال میخواهم اورا بوسیله یک شاگرد بسیار زرنگ و بسیار کوچکتر از خودش تنبیه کنم که فراموشش نشود! و نام مرا خواند!
درست حدس زدید! بله، او در میان پیامبران جرجیس را انتخاب کرده بود!
من هشت ساله  جلو رفتم و مدیر خط کش را بطرف من دراز میکرد که بگیرم و بر کف دست آن دختر بینوا بزنم و من آنرا پس زده و شروع به قول دادن از طرف آن دختر بیچاره میکردم که:« خانم مدیر اون قول میده دیگه درست درس بخونه . شما لطفا‌ً این دفعه ببخشینش. اون دیگه گوش میده به حرفتون، نه نباید اونو بزنین ، بخدا دیگه قول میده خوب بخونه...» و آنقدر سماجت کردم که مدیر به خنده افتاد و از کتک زدن دختر آنهم بدست من منصرف شد که «باشه این دفعه رو بخاطر حبشی بخشیدمت ولی وای به حالت اگر...»
حال در سازمان من در محیطی بودم که شاهد تنبیه بدنی بچه ها بودم و این برایم بسیار بسیار سخت بود. بخصوص که هیچ گوش شنوائی هم برای تغییر نبود.
-------------------------
تنهایی کودک ۹ ساله در بیمارستان
سه چهار ماه بعد در یک شب جمعه که بچه ها از پانسیون به اطاقی در خانه ای بنام «خاکسار» در شهر  Taverny که محل سکونت و یا بهتر بگویم فقط خوابیدن ما بود، آمده بودند، فرهنگ دل درد شدیدی داشت و من چون از دلیلش مطمئن نبودم و نگران آپاندیس بودم، گرما بروی دلش نمیگذاشتم که اگر آپاندیس باشد خطرناک است و ممکن است بترکد. تا صبح از درد نخوابید و صبح که دیدم حالت تهوع هم پیدا کرده مطمئن شدم که مشکل از آپاندیس اوست.
او را به درمانگاه سازمان بردم و دکتر سازمان تایید کرد که آپاندیس است و باید سریع به بیمارستان برده شود تا عملش کنند. او را به بیمارستان رساندیم و سریع به اطاق عمل بردند. در چند روزی که او در بیمارستان بود امکان ماندن من با او نبود و به سختی می توانستم بعد از ظهرها به دیدارش بروم. همان رفتنم هم با محدودیت زمانی بود!  یکبارهم به اصرار، امین را که رابطه اش با فرهنگ فوق تصور بود، با خود بردم ولی در زمان محدود و آن سرما و برف، او را که نمیتوانست تند راه بیاید بنوعی با خود میکشیدم( امینی که هنوز حتی با من احساس راحتیِ فرزند با مادر را نداشت)، که بتوانیم برسیم و زمانی برای دیدار با فرهنگ داشته باشیم…  هنوز خود را برای آن سرزنش میکنم.
روشهای سازمان روابط عادی را تخریب میکرد چه برسد به رابطه ای که تا این حد صدمه دیده و نیاز به توجه بسیار وزمان بیشتر داشت. اما برای مسئولین که این ها بهیچوجه مهم نبود.
 فرهنگ  اکثر اوقات روز در بیمارستان تنها بود درحالیکه طبعا کلمه ای فرانسه نمیدانست. برای اینکه من ناراحت نشوم، از شرایطش هیچ گلایه ای نمیکرد.
 البته ما نیز بعد از قریب به دو سال زبان فرانسه نمیدانستیم! آخر گویا قرار بود خیلی سریع برگردیم، پس نیازی به زبان یادگرفتن نبود!
-----------------------
بخش دیپلماسی و ملاقات با مقامات سیاسی
همسرم در بخش «دیپلماسی» فعال بود. چون هم انگلیسی میدانست و هم حقوقدان بود در نوشتن بیانیه ها و تماس گرفتن ها میتوانست موثر باشد. اما واقعیت این بود که مسئول دیپلماسی که خواهری بنام فاطمه رمضانی ( سرور) بود،مثل مسئولین اکثر بخش های دیگر، آگاهی و اطلاعاتی برای این سمت نداشت.
او همسر  محمد سید المحدثین بود که  خود او هم طبعا تجربه ای در این مسائل نداشت. اما مشکل اساسی در این بود که کارها از طریق اصولی و منطقی بررسی و اجرا نمیشد تا عوارض بی تجربگی به حداقل برسد، بلکه برنامه ها بصورت خط رسیده از بالا بود و اکثرا با توجه به عدم شناختشان از فرهنگ سیاسی بطور عام و سیاست و سیاستمداران غربی بطور خاص، کارهائی بغایت عجیب و غریب انجام میدادند که ثمره اش اگر به ضد خود تبدیل نمیشد، بطور قطع هیچ فایده ای هم برای مبارزه با رژیم دربر  نداشت.
با مشاهدات همسرم که در آن بخش کار میکرد و بعدها شنیدن از سایر افراد بخش دیپلماسی، سیاست عکس گرفتن با سیاستمداران و چاپ آن در نشریه مجاهد بواقع هزل بود و نه حتی طنز. نفرات بخش ديپلماسی گاه آنها را در راهرو يک پارلمان يا نشست و...گيرآورده و بعنوان دادن ليست شهدای مبارزه با خمينی (که به دکانی برای مجاهدين تبديل شده بود ) ، وزير يا نماينده مربوطه را نگاه ميداشتند و عکاس سازمان فورا عکس بر ميداشت و فردایش هم در روزنامه مجاهد تحت عنوان ملاقات مهم بخش دیپلماسی با فلان سیاستمدار برجسته تیتر زده و عکس ها را هم چاپ کرده و کلی هم از قول سیاستمدار مربوطه در  حمایت از سازمان و مبارزه مردم ایران با رژیم خمینی، مطلب مینوشتند!
امضا گرفتن های بی محتوا هم بهمین روشها بود. که در خود بخش ديپلماسی گاها به شوخی آنرا حمايت قاليچه ای ميخواندند. سیاست حمایت قالیچه ای، آغازِ کجِ بنائی بود که امروز به حاتم بخشیِ دهها هزار دلار دستمزدِ سخنرانی و خرج هتل و هواپیما و … نئوکانهایِ جنگ طلبِ عمو سام، ختم شده است که در ویلپنت پاریس خود را نشان میدهد.
------------------------
شورایملی مقاومت و چگونگی کارکرد آن
رهبرسازمان برای اثبات "دموکرات منشی" خود به تشکیل شورای ملی مقاومت اشاره ميکند . هر چند عناوينی از قبيل " تنها آلترناتيو دموکراتيک " و " رئيس جمهور منتخب مقاومت " و ملقب کردن خود به " مقاومت ايران " خود به خوبی گواهِ روشنِ انديشه های توتاليتاريستی و انحصار طلبانه رهبری سازمان است  و بعبارت دیگر دم خروسی است که با قسم حضرت عباسِ رجوی کاملا متناقض است. اما بهرحال نفسِ وجود چنين شورائی ممکن است برای عده ای توهم ايجاد کند که انديشه های دموکراتيکی هم ميشود در مجاهدين خلق سراغ کرد .
ولی برای من که از نزديک شاهد رابطه سازمان و شورا ی ملی مقاومت بوده ام و تضاد آشکار شکل شورائی را با محتوای آن ديده ام ، اين شورا ياد آور دکورهای فيلم های هاليوودی است که در آنها شما قصر عظيم و با شکوهی را ميبينيد که در عالم واقع چيزی بيش از يک نما نيست و در پشت اين ديواره ها خبری از يک کاخ نيست و تماما دکور صحنه است . شورای ملی مقاومت نيز متاسفانه چنين است .
سازمان که مدعی بود: «بر اساس مصوبات شورا، صرفنظر از وزن و موقعیت اعضای شورا، کلیه اعضاء دارای یک رأی بوده و همه تصمیم گیریها بر مبنای اکثریت آراء اتخاذ می‌شود» ،
حیله دیگری در آستین داشت و آن وارد کردن نفرات خود تحت نامهای مختلف و گرفتن اکثریت از این طریق بود. در تحقق این حیله بود که امثال دکتر شیخی ، آقای گنجه ای ، حاج حمزه و حاج مازندرانی و امثالهم را بعنوان قطب وارد شورا میکردند . مخارج زندگی خود و خانواده آنان هم بوسیله سازمان تامین میشد ولی مابه ازایش سرسپردگی و عدم استقلال رای کامل آنان بود. قبل از هر نشست شورا با اینها نشست میگذاشتند و هریک باید نقش و خطی را که به آنان داده میشد در نشست شورا اجرا میکردند. تئاتری کمدی- دراماتیک بود. البته با آنها تحت نام "قطب" در داخل سازمان هم برخوردی ملايمتر ميشد .
---------------------------
مهدی سامع در شورایملی مقاومت و سوژه تمسخر جدید برای مسئولان

مهدی سامع و گروهش بعد از انقلاب ایدئولوژیک رجوی در سال ۶۴ به شورا پیوستند( گویا سال ۶۳ درخواست داده بوده اند). رهبری سازمان درعین اینکه از حضور مهدی سامع و گروه کوچکش که آنرا غالبا تحت عنوان کلی "سازمان چریکهای فدائی خلق" بدون پیشوند و پسوندی نامیده و از همراهیش شادمان بودند، اما از همان آغاز سوژه تمسخرشان هم بود. میگفتند عجب "چریک" فدائی خلقی که دست در دست عیال و فرزند در خیابانهای پاریس و در شانزه لیزه وِل میگردد! اما با این توصیف، در بیان بیرونی، از الحاق وی به شورا چون یک پیروزی برای اتحاد مبارزین برعلیه رژیم نام میبردند.
البته ثمره این دودوزه بازی ها براساس قانون طبیعت به خودشان برگشت.چهره های شناخته شده یکی بعد از دیگری از شورا بیرون میرفتند. آقایان بهمن نیرومند ، خانبابا تهرانی، ناصر پاکدامن و اکثر کسانی که سابقه و وجهه ای در جامعه داشتند از شورا بیرون رفتند و بعد از رفتنشان هم سازمان تمام تلاشش را در تخریب چهره آنان به خرج داد.
چهره هائی چون آقای متین دفتری نیز از نظر مسعود رجوی میبایست رنگ میباختند. یا تابع رجوی و یا آماجِ هر اهانت و یاوه ای.
 سرانجام بعد از برخوردهای اهانت آمیزی که در نشست شورا در عراق با آقای متین دفتری  شد، او و خانم مریم متین دفتری هم از شورا جدا شدند. (بگمانم در سال ۷۷ )
 البته آقای محمدرضا روحانی بعد از جدائی آقای متین دفتری و جبهه دموکراتیک ملی ایران، تا سال گذشته که بهمراه آقای قصیم استعفا دادند، باز به همکاری با شورا ادامه دادند.

اما حمایت آقای هزارخانی برای سازمان فوق العاده مهم بود. البته در مرتبت والای ادبی - سیاسی منوچهر هزارخانی تردیدی نیست. اما از همان زمان که او از ایران گویا بدون دادن خبری به شکرالله پاک نژاد که مشترکا جبهه دموکراتیک ملی ایران را بنیان گذاشته بودند به خارج آمد، دردانه آقای رجوی شد.  رفت و آمدش را اکثرا با راننده و ماشین تامین میکردند و بعدها دیدم که لباسهایش را یکی به خشکشوئی میبرد و میآورد. یکبار که برای یکی از اعضاء شورا تلویزیونی خریده بودند، به تمسخر میگفتند "بیشتر از یک تلویزیون نمیارزه، برای هزارخانی باید یک ماشین(اتومبیل) خرید…"( سال۱۳۶۷)
عزیز پاک نژاد را هم مسعود رجوی با میل، در شورا نگهداشته بود چون سوابق مبارزاتی اش بسان شکرالله پاک نژاد نبود، پس از این بابت برای رجوی مشکلی ایجاد نمیشد ولی نام پاک نژاد را هم داشت. درباره اش میگفتند که عیبی ندارد، نان مبارزات برادرش را میخورد. هرچند مصداق بارز خوردن نان از نام شهیدان را باید در خود سازمان و رجوی دید و در مقیاس فردی بهترین نمونه، فاطمه و ابوالقاسم (محسن) رضائی است که بواقع با میراث خواری نام سه برادر رضائی،  برای خود دم و دستگاهی در مجاهدین داشتند.
بعد از بازگشت از عراق هم مدت کوتاهی در خانه شورا کار کردم و شاهد رفتارهای دوگانه سازمان با آنها بودم.
--------------------------
بازهم "  پرواز تاریخساز"ی دیگر
و اما در سال ۶۵ آمدند و گفتند که وضع داخل طوريست که رژيم دارد سقوط ميکند و ما بايد در کنار مرز ها باشيم و اگر به نقشه نگاه کنيد ، در شمال ايران که شوروی است و ما هيچ امکان عملی در آن جا نداريم . در شرق هم که پاکستان، آمريکائی است و افغانستان، روسی و در گير جنگ . جنوب که آبست و در غرب هم ترکيه که حکومتی فاشيستی دارد و فقط عراق ميماند که ما از فرصت جنگ آن با رژيم ( از نظر آنها جنگ عراق با مردم ايران نبود و فقط با حکومت ايران بود) سود جسته و از خاک آن برای مدتی کوتاه (که آنرا مهدی ابریشمچی در نشستی که نظرات رجوی را منتقل میکرد، ماکزيمم يکسال ناميد ) ، برای رفتن به داخل ويکسره کردن کار رژيم استفاده خواهيم کرد .
البته بعدها فهميديم که آقای مسعود رجوی را از فرانسه جواب کرده بودند و با "ديپلماسی درخشان" سازمان مجاهدين، کشور ديگری هم آنها را نپذيرفته بود. خود آقای رجوی مايل به رفتن به کشور سوئيس بوده ولی گويا مقامات رژيم فهميده و با دولت سوئيس برای دستگيری او وارد مذاکره شده بوده اند و او از ترس دستگيری و استرداد، به تنها جائی که برايش مانده بود روانه شد و چنانکه ميبينيم بدين طريق سرنوشت خودش را به سرنوشت يکی از مخوف ترين ديکتاتوريهای منطقه گره زد.

مسئولین به همه ما اعلام کردند که سریع آماده شویم که از روزی که مسعود پرواز کند، دسته دسته به عراق فرستاده خواهیم شد.
یادمانهای من ادامه دارد.

manijeh.habashi@gmail.com
منیژه حبشی
پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴ برابر  با ۳ سپتامبر ۲۰۱۵
-------------------------
پانویس:

۱-در سازمان اکثریت قریب به اتفاق با نام مستعار شناخته میشدند و بهمین جهت من اسامی اصلی بسیاری را نمیشناسم. ولی من جزو تعداد قلیل آدمهایی بودم که اسم اصلیشان را برخود داشتند.

۲- برای بچه ها وقتی در کرکوک مدرسه ای ساخته و محدودکلاسهایی گذاشته شده بود، یکی از دانشجویان خارج از کشور برای بچه ها کلاس انگلیسی داشت. درآنجا وقتی کلمه umbrella را روی تخته مینویسد، بچه ها دسته جمعی میخوانند: اومبِرِللا! برادر جوان انگلیسی دان تلفظ را تصحیح میکند که نه اشتباه میگویید اومبِرِللا،  این آمبِرِللاست . بچه ها به او میگویند که برادر حبیب به آنها یاد داده که این اومبِرِللاست. آن برادرِ جوان که نمیخواسته بگوید برادر حبیب سواد انگلیسی نداشته و غلط یادتان داده ، اصرار میکرده که نه شما فراموش کرده اید او حتما گفته آمبِرِللا!

* نکات فراموش شده بخش انقلاب ایدئولوژیک:

-نادر در نشستی که برای انقلاب کردن من گذاشته بود، به من گفت میدانی چرا در عقاید شیعیان، قبل از ظهور امام زمان قیام کردن جایز نیست؟ سکوت کردم چون بهرحال من اطلاعاتی از این دست نداشتم. گفت چون به بیراهه خواهد رفت. امام زمانِ زمانه را باید شناخت و بعد بدنبالش و به پیرویش قیام کرد… بنظر میرسید امام زمان شدن رجوی در داخل سازمان بهرحال پذیرفته شده بود.

- خواهری که مسئول گرفتن وقت پزشک برای بیماران و پیگیری امور درمانی بود(نامش در تشکیلات فرخنده بود. شوهر وی در زندان بود و یا شهید شده بود، دقیق نمیدانم و چند فرزند داشت و خود فکر میکنم در عملیات فروغ جاویدانِ رجوی بخاک افتاد)، در جلسه انقلاب کردنها مورد حمله قرار گرفت که چرا اعتراض داشته که فلان مسئول بدون رعایتِ نوبتِ قرارش میخواسته نزد پزشک برود. به او میگفتند که درک نمیکند که اوقات یک مسئول و سلامتش تا چه حد برای انقلاب و مردم ارزشمند است و نباید با سایرین یکسان انگاشته شود!

- به سنا برق زاهدی که هنوز هم از وفاداران مسعود رجویست، در نشست انتقاد کردند که جز خودش، همه میدیده اند که رابطه اش با همسرش (پروین که در فروغ جاویدان شهید شد) تا کجا یک رابطه فئودالی و ارباب و رعیتیست. او در ابتدا با ازدواج مسعود و مریم سخت اعلام مخالفت کرده بود ولی بعد « انقلاب کرد» و بالا رفت! او از طلبه های مدرسه حقانی بوده است که بعد به دانشکده حقوق رفت و دکترا هم گرفت. او جزو انجمن حقوقدانان مسلمان
 هم بود.
گویا او غلامحسین کرباسچی را در دوران شاه لو داده بود:
نقل ماجرا از زبان خود کرباسچی:
ماجراي دستگيري هم اين بود كه یکی از دوستانم که در مدرسه حقانی بود و بعد هم در یکی از این گروه های سیاسی عضو شد را در حسینیه ارشاد دستگیر کردند .اين دستگيري زماني اتفاق مي افتد كه من یکی، دو تا از این اطلاعیه ها را به او داده بودم كه وقتي به حسينيه ارشاد مي رود تكثيرشان كند.
نامش را نمی گویید؟
او در حال حاضر ايران نيست .ادم با استعدادودرس خواني بود. سنابرق زاهدي. از مدرسه رفت دانشگاه تهران دكتري حقوق گرفت. بعد از انقلاب عضو اين گروهك ها شد نمي دانم زنده است يا نه.
عضو مجاهدین خلق شد؟
بله . اما قبل از آن جزو طلبه های مدرسه حقانی بود. ساواك وقتي در حسينيه ارشاد او را مي گيرد و از او سئوال مي كنند كه اين جزوه به دست خط چه كسي است اسم مرا مي گويد. ساواك واقعا فشار مي آورد.

لینک قسمتهای قبل :
بخش ششم
بخش پنجم
بخش چهارم
بخش سوم
بخش دوم
 بخش اول




یکشنبه ٢٨ مرداد ۵٢
صبح بر مزار شهدای ٢٨ مرداد و سپهبد زاهدی گل گذاشتم....
اما عجب این بود که برسر مقبره زاهدی بانی کودتای  ٢٨ مرداد و ساقط کننده مصدّق مگس هم پر نمی زد. یاللعجب از این مردم ابن الوقت.
  
به نقل از «یادداشت های علم»، جلد سوم ـ سال ١٣۵٢، صفحات ١٣٠ و ١٣١، به کوشش علی نقی عالیخانی

«حسین غلامی»، وکیلِ بند «بند ویژه روحانیت» زندان اوین، که به دلیل برخی مشکلات مالی در زندان بود، به دلیل بی‌عدالتی‌های مرسوم در دادگاه ویژه روحانیت تهران، از طریق اقدام به «پاره کردن رگ دست» خودکشی کرد.



وی پس از عمل جراحی و مسدود کردن پارگی رگ‌ها به زندان اوین منتقل شد و از بند ویژه روحانیت این زندان، به بند دیگری انتقال یافت.

آقای غلامی مدت دو روز است که در اعتصاب غذا به سر می‌برد.

گفتنی است دادگاه ویژه روحانیت تهران، دادگاهی مخوف و امنیتی است که تنها برخی از وکلای روحانی مورد تایید این دادگاه، توانایی ورود به آن را دارند. این وکلا باید توسط دستگاه‌های امنیتی و ریاست دادگاه ویژه روحانیت تهران تایید شوند تا بتوانند وکالت پرونده‌های روحانیون را برعهده گیرند.

این دادگاه به طور مستقیم تحت فرمان رهبری عمل می‌کند و بازوی قضایی و اجرایی بیت رهبری برای فشار بر روحانیون دگراندیش و منتقد رهبری محسوب می‌شود.

بسیاری از حقوق‌دانان و صاحب‌نظران معتقدند دادگاه‌هایی چون دادگاه انقلاب و دادگاه ویژه روحانیت غیرقانونی هستند و باید منحل شده تا جرایم سیاسی با حضور هیئت منصفه در دادگاه‌های عمومی رسیدگی گردد؛ امری که اصل ۱۶۸ قانون اساسی نیز به آن اصرار دارد و «مهدی کروبی» یکی از رهبران محصور جنبش سبز نیز خواستار اجرای آن اصل درباره خود شده است، اما حاکمیت به دلیل ترس از عواقب اجرای این مهم، تاکنون از اجرای این اصل مهم قانون اساسی استنکاف ورزیده است.


چهارشنبه 02 سپتامبر 2015 ایران وایر

دفاع وزیر دادگستری از اعدام های 67

سازمان ملل: با روند فعلی نوار غزه تا سال ۲۰۲۰ غیرقابل سکونت خواهد بود


Wed 2 09 2015 



دویچه وله: کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل متحد (Unctad) خواستار برداشته‌شدن تحریم‌های اسرائیل علیه نوار غزه شده است. در گزارش سالانه این نهاد تأکید شده در صورت عدم تحقق این امر، نوار غزه تا سال ۲۰۲۰ غیرقابل سکونت خواهد شد.

کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل متحد (Unctad) در گزارش سالانه خود که روز سه‌شنبه (اول سپتامبر/ ۱۰ شهریور) در شهر ژنو منتشر شد، گفته است میزان زیان‌های اقتصادی سه عملیات نظامی اسرائیل در پایان سال ۲۰۰۸ میلادی و آغاز سال ۲۰۰۹ علیه نوار غزه، سه برابر حجم کسب و کار در این منطقه بوده است.

اسرائیل در سال ۲۰۰۶ تحریم‌های شدیدی را علیه نوار غزه به اجرا گذاشت که به گفته کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل موجب شده‌اند تا "زیرساخت‌های ضعیف نوار غزه ویران‌تر از پیش شده و دیگر زمانی برای بازسازی معقول این زیرساخت‌ها یا بهبود اقتصادی وجود نداشته باشد."

در این گزارش تأکید شده این تحریم‌ها به هر چه فقیرتر شدن جمعیت فلسطینی ساکن در نوار غزه منجر شده‌اند.

عدم ثبات اقتصادی و شرایط زندگی در نوار غزه به گفته کارشناسان این نهاد به وخیم‌ترین وضعیت خود از سال ۱۹۶۷ تا کنون رسیده است. اسرائیل در سال یاد شده در جریان جنگ شش روزه تسلط بر نوار غزه را که تا آن زمان در اختیار مصر بود، بدست آورد.

کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل متحد در گزارش خود آورده، حتی حمایت‌های بین‌المللی نیز صرف نظر از پایان محاصره نوار غزه نمی‌تواند وضعیت زندگی در این منطقه را بهبود ببخشد. پیش از عملیات نظامی اسرائیل در سال ۲۰۱۴ که منجر به وارد آمدن خسارات بیشتری به زیرساخت‌های نوار غزه شد، حتی دو پنجم نیاز مصرفی ساکنان غزه به برق نیز به زحمت تأمین می‌شد.

آمار بیکاری در نوار غزه در سال ۲۰۱۴ به رقم بی‌سابقه ۴۴ درصد رسید. بیکاری در میان زنان جوان در سال گذشته بیش از ۸۰ درصد بوده است.

به گفته این سازمان ۷۲ درصد خانوارهای ساکن در غزه برای تأمین مواد غذایی با مشکل شدید روبرو هستند. در این گزارش آمده، شمار پناهجویان فلسطینی که برای تأمین مایحتاج غذایی روزانه خود تماما وابسته به سازمان ملل هستند، از ۷۲ هزار تن در سال ۲۰۰۰ به ۸۶۸ هزار تن در ماه مه سال ۲۰۱۵ رسیده است.

کارشناسان کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل هشدار داده‌اند، چنانچه روند فعلی اقتصادی د
ر نوار غزه همچنان ادامه پیدا کند، این منطقه در کمتر از پنج سال دیگر "غیرقابل سکونت" خواهد بود.



نامه ای از کودک سوریه ای

شعر از وحید تمو- 
Thu 3 09 2015 




در گزارش ات بنویس
دوسال بعداز قیامت در سرزمینی زاده شدم که "غوطه " می گفتندش
در غرش بمب افکن ها، انفجار خمپاره ها وصدای شکم خالی مادرم زاده شدم
نخستین بار روی ویرانه های خانه همسایه و اجساد تکه تکه شده کودکانش پا به پا شدم
نخستین واژه گانم .....تفنگ بودو موشک بودو خمپاره بودو توپ
بود
مادرم میگوید خانه ای داشتیم و در آن آب بودو برق بودو تلویزیون بودو بخاری
موز میخوردیم و سیب و پرتقال !!!
شکل هاشان را برایم کشیده است..... باید خوشمزه بوده باشند
می گویند .....پدرم در شلوغی زندان گم شده است
و عمویم براثر خشونت مرده است .....و به خاله ام پیش چشمان کودکانش تچاوز شده
نمی دانم تجاوز یعنی چه؟..... شاید چیزی شبیه دزدیدن اسباب بازی هایش باشد.
آخر می گویند همه اش شیون می کرد.
آاهای پاسبان آیا همچنان داری گزارشاتت را تکمیل می کنی؟
بنویس خطاب به همه کسانی که بر کودکیم اشک می ریزند بنویس
روزی که با مادرم محله مان را به جا گذاشتیم دو پائیز و یک زمستان سن داشتم
راهی را پیمودیم که طولانی بودو سخت بودو سرد.
مثل من کودکان بسیاری بودند.... برای خودمان با تکه های نان و تنها تنک آبی که داشتیم بازی میکردیم
به چادر های زیادی رسیدیم با کودکانی بسیا که ساکن آنجا بودند. کودکانی بسیار
نزدیک مادرم نشسته بودم . می گریست ...وفتی دیگران از او پرسیدند شوهرت کجاست؟
گفتمش ... گریه نکن. تکه ای از شیرینیهایی را که پیرمرد کناردستی ,یواشکی به من داده به تو خواهم داد. گریه نکن

پائیز دیگری سپری شد. اشکها بسیار بود وکمی هم غذا
مادرم فریاد زد ازاینجا بیرون خواهیم شد. این پیرمرد مرا به خانه اش تنها میخواهد
و تو را در چادرت تنها
تمام راه مادر مرا به کول کشید . از بسیاری سیمهای خاردار که چیزهای دردآور بسیار داشت گذشتیم
حتا دوستم احمد شلوارش پاره پاره شد آنجا.
مادرم آن آشیاء زیبایی را که بر دست و گردنش داشت, همه را فروخت
چه ریباست گردنت مامان
برای اولین بار سوار ماشین شدم
ماشین میرفت و من خسته نمیشدم
جای قشنگی رسیدیم.. درخت بسیار و غذا نیز
پیش رویمان آبهای فراوان را دیدم جرکت میکند
مادرم گفت : این دریاست . پشت آن, خانۀ تارۀ مان.
تا چند روز دیگر می نشینی کنارم روبروی تلویزیون
بشقابی پرمیکنم از موز برایت - طعمش را نمیدانم اما شکلش را دوست میدارم-
جای قشنگی میروی اسمش مدرسه است
بوسید مرا مادرم , اشکهایش را دیدم وقتی مرا بغل میکرد
پیش از سوارشدن بر چوبی که میرفت روی آب !!!
به خدا دیدم روی آب می رود
ازخستگی خوابم برد. چشم که بارکردم
دیدم خانه ای زیبا و خوردنیها و بسیاری جیزهای دیگر که نمی شناسمشان
اما مادرم را نمی بینم!!!!
مادرم کچاست ؟
در گزارش ات بنویس.....
مادر اینجا بیا مادر..... بی بال و پر دارم به بالا ها پرواز میکنم
و همه مرا دوست میدارند
بیا مادر بیا .... من از همهمه این جماعت خسته ام.

از وبلاگ سوریه ای : کلنا شرکاء

تالاب انزلی نه تنها نسبت به سال گذشته و حتی ۲۰ سال پیش تغییری نکرده، بلکه وضعیت آن وخیم‌تر هم شده است.

کریم قصیم
یک‌سال از زمانی که طومار مردم انزلی برای نجات تالاب این شهر به دست دکتر ابتکار رئیس سازمان حفاظت محیط زیست رسید، گذشته است. با این وجود، تالاب انزلی نه تنها نسبت به سال گذشته و حتی ۲۰ سال پیش تغییری نکرده، بلکه وضعیت آن وخیم‌تر هم شده است.
Talab-Anzali-2
پیش از هر چیز، چکیده‌ای هشت‌گانه از فلاکت‌های تالاب انزلی را مرور کنیم:
– هر سال بیش از ۳۲ میلیون متر مکعب فاضلاب خانگی وارد تالاب می‌شود.
– ازطریق مزارع کشاورزی هر سال حدود دو میلیون لیتر سموم وارد محیط تالاب انزلی می‌شود.
– در پی بارندگی‌ها و کاهش اکسیژن در تالاب بواسطه متصاعد شدن گاز اکسیدسولفید SH۲ در سطح تالا‌ب هر بار هزاران ماهی در تالاب تلف می‌شود.
– رسوبات حوضه آبخیز تالاب انزلی به طور فزاینده‌ای درحال افزایش است و به علت ضعف عملیات آبخیزداری و تخریب بیش از اندازه حوضه آن سالانه ۵۸۵ هزار تن خاک به صورت رسوب به این تالاب سرازیر و ته‌نشین می‌شود و سرعت انباشته شدن رسوبات درکف تالاب ۱۰ برابر بیشتر از چهار دهه قبل است.
– آلودگی‌های ناشی از فعالیت‌های صنعتی در کنار رودهای منتهی به تالاب؛ به طور مثال می‌توان اشاره‌ای به رودخانه زرجوب نمود که یکی از آلوده‌ترین رودخانه‌های کشور است.
– رودخانه زرجوب که به تالاب می‌ریزد، در مسیر حرکت پذیرای فاضلاب ۱۰ بیمارستان، ۵۲ گرمابه و تعداد ۳۸ واحد صنعتی و کارخانه‌های متعدد و پساب‌های اراضی کشاورزی است. همچنین شش شهر، پنج بخش و ۱۸ دهستان و بیش از ۳۰۰ روستا در حوزه این رودخانه وجود دارد.
– صید و شکار بی‌رویه که جهت تأمین نیازمندی‌های غذایی و گذران حداقل اقتصادی است به شدت ادامه دارد. طبیعی است که این وضع منجر به کاهش جمعیت گونه‌های وابسته به تالاب می‌شود.
– رشد و توسعه شهر‌ها و شهرک‌های صنعتی بدون مکان یابی صحیح، مانند منطقه طالب آباد در حد فاصل تالاب و دریای خزر (فاصله بین بندر انزلی و حسن رود) از عوامل تهدید کننده تالاب انزلی و از منابع مهم آلودگی آب تالاب است. از ۳۸ واحد صنعتی آلاینده آب در استان گیلان تعداد ۲۳ واحد در حاشیه تالاب انزلی و یا در مسیر رودخانه‌های آن قرار گرفته‌اند.

تالاب انزلی، مریض و از یاد رفته؟

تالاب انزلی حساسترین و در عین حال غنی‌ترین تالاب کشور و یکی از مهم‌ترین اکوسیستم‌های آبی فوق‌العاده به‌شمار می‌رود. ‌این تالاب در حفظ وضعیت اقلیمی و ملایم نگهداشتن آب و هوای منطقه، نقش برجسته‌ای داشته است. با داشتن ارتباط عمقی و افقی با سفره‌های زیرزمینی آبی و آب‌های سطحی هم در تنظیم ذخیره سفره‌ها و هم در کنترل حجم آب رودخانه‌ها مؤثر است. تالاب با سیل‌گیری و کنترل جریان‌های تند و مخرب، همانند یک سد مخزنی عمل می‌کند و در ضمن بخش مهمی از آب شیرین دشت فومنات را تأمین و از این طریق به‌آبیاری اراضی و رشد کشاورزی کمک می‌کند. همین‌طور با پالایش آلودگی‌های آبی و گرفتن رسوب‌های سمی و تصفیه آن‌ها، نقش بسیار مؤثری در حفظ محیط‌ زیست آبزیان و تأمین مواد غذایی مردمان منطقه دارد. ‌به‌عنوان بزرگ‌ترین مرکز طبیعی پرورش ماهی و زیستگاه و محل زاد و ولد پرندگان ـ‌اعم از بومی و مهاجر‌ـ در شمال کشور، محل اصلی صید و شکار آن‌ها به‌شمار رفته، بخشی از معاش اقتصادی اهالی را فراهم می‌کند.
علاوه بر‌ نقش اکولوژیک و اقتصادی، تالاب انزلی به‌مثابه مجموعه‌ای بسیار کارآمد و ارزان از راههای ارتباطی بین روستاهای منطقه، تردد بومیان و رفت‌و‌آمدهای تجاری را تسهیل می‌کند و در ضمن، با چشم‌اندازهای زیبا و بی‌مانندی که دارد، به‌عنوان یک پارک ملی، محل گردش و تماشای همیشگی مردم بوده است.
تالاب انزلی، از مدت‌ها پیش، تحت پوشش کنوانسیون رامسر قرار دارد و به‌این اعتبار، مراقبت از آن، به‌طور خاص، جزء وظایف دولت وقت ایران است. ‌اما در این زمینه نیز ایران مورد شدید‌ترین آسیب‌ها، بلکه خطر تخریب و نابودی واقع شده است. تالاب انزلی سال‌هاست در معرض آلودگی‌ها و دست‌اندازی‌های فزاینده‌ای است که چگونگی آن‌ها بر کار‌شناسان معلوم است و گزارش‌ها و هشدارهای علمی و فنی به‌موقع داده شده است. ولی مسئولان مرکزی و محلی هیچ اقدام مؤثری جهت جلوگیری از این روند انهدامی یا تخفیف آن صورت نداده‌اند. روز به‌روز درجه تخریب این تالاب شدید‌تر و دست‌اندازی‌ها بیشتر می‌شود.

موقعیت جغرافیایی و اقلیمی- آنچه بود!

تالاب انزلی، که در شمال ایران، در استان گیلان واقع شده است، از جانب شمال به‌دریای خزر و از شرق به‌روستای پیربازار، از غرب به‌ کپورچال و آبکنار و از جنوب به‌ صومعه‌سرا و بخشی از شهرستان رشت محدود می‌شود.
این تالاب از چهار بخش، که هر یک حوضچه‌ای را در‌ بر می‌گیرد، تشکیل شده است: بخش شرقی، بخش مرکزی، بخش غربی و بخش جنوب غربی، که تا حدودی متمایز بوده و به‌آن «سیاه کشیم» می‌گویند. این بخش‌ها از نظر ویژگی‌های فیزیکوشیمیایی، مورفولوژیک (شکل و ساختار‌شناسانه) و داده‌های اکولوژیکی، تفاوت‌های کلی با هم دارند و اکوسیستم‌های گوناگونی را تشکیل می‌دهند که در عین حال با هم مرتبط‌ند و وجوه مشترک به‌هم بسته‌ای دارند.
حوزه‌ی آبریز تالاب انزلی در دشت گیلان، از سوی سه رشته کوه سلسله جبال البرز، که مانند قوسی کوهستانی آن‌ را در میان گرفته‌اند احاطه شده است: کوه‌های تالش، کوه‌های لاهیجان، دیلمان، عمارلو، خزران و تخت سلیمان، و سلسله‌کوه‌های شفت، ماسوله و طارم در غرب گیلان.
این رشته‌کوه‌ها، با جدا ساختن جلگه‌های پست خزر از فلات مرکزی ایران، اقلیم و آب و هوای این منطقه را تغییر داده‌اند. ‌از لحاظ درجه حرارت و اندازه بارش سالانه، این منطقه به‌ کلی با سرزمین‌های جنوب البرز فرق دارد. ‌در این منطقه، بارندگی فراوان، رطوبت هوا زیاد و تغییر درجه حرارت در فصل‌های سال و در شب و روز اندک است.
آبهای جاری و رودخانه‌های فراوانی، در محدوده بین شفارود در غرب و دره سفیدرود در شرق، در یک حوزه کاسه‌یی شکل از دامنه‌های البرز، به‌طرف تالاب انزلی سرازیر می‌شوند.
هریک از این نهر‌ها و زه‌کشی‌های طبیعی (حدود ۲۰ رود و رودخانه) که به‌تالاب منتهی می‌شوند، واجد ویژگی‌های رسوبی دیگری است. اکثر رودخانه‌های مشروب‌کننده تالاب انزلی، از کوه‌های تالش سرچشمه می‌گیرند. ‌برخی از مهم‌ترین رودخانه‌های ورودی به‌تالاب عبارتند از: پسیخان، سیاه‌درویشان، گاز رودبار، چمثقال، کلسر، شیله‌سر، مرغک، پیربازار، سیاه‌رود، نهر بیجرود و اسفند.

گیاهان تالاب انزلی

رویش گیاهان آبزی در تالاب، امری طبیعی است ولی ازدیاد سریع و گسترده آن‌ها به‌تعادل‌های درونی تالاب لطمه وارد می‌کند (به این معضل، بعد اشاره خواهیم کرد). ‌مجموعه گیاهان آبزی در تالاب انزلی، در سال۱۳۴۳ توسط ولادیمیر اسکایا، گیاه‌شناس اتحاد شوروی، مورد بررسی و شناسایی قرار گرفت و معلوم شد که در آن سال ۲۵ گونه اصلی از گیاهان آبی در این تالاب زیست داشته‌اند. این‌گونه‌ها، بر‌حسب قرارگرفتن از جهت آب به‌خشکی، از تقسیمات رویشی زیر پیروی می‌کنند:
الف) گیاهان غوطه‌ور، شامل جلبک‌سبز، گوشاب شانه‌یی، والیس پیچیده، هزار برگ، سراتوفیلوم شناور، هزاربرگ سنبله‌یی، پریوش کوچک.
شاخ و برگ این گونه‌ها در آب شناورند و اغلب در سطح آب گل می‌دهند.
ب) گیاهان شناور: اوتریکولاریا، سرخس شناور، زیورآب، عدسک سه‌برگه، عدسک آبی‌کوچک، شاه‌بلوط آبی، مریم آبی، علف هفت‌بند، علف هفت‌بند دو‌رگ، گوشاب شناور، اسپیرودلا، نیلوفرآبی، لاله مردابی.
ریشه این گیاهان در آب قرار دارد ولی برگ‌ها و گل آن‌ها خارج از آب‌اند. این‌گونه‌ها اغلب در بخش‌های آرام و بادپناه تالاب می‌رویند.
ج) گیاهان حاشیه‌ای، که بخش اصلی رویش و تولید ‌مثل آن، بیرون آب صورت می‌گیرد ولی اغلب ریشه در آب دارند: لویی پهن، اسپرغان، سغد سلطانی، نی، سیرپوس.
علاوه بر‌ این‌ گونه‌ها، پوشش حاشیه تالاب را جگن‌ها و درختچه‌ها و درخت‌هایی نظیر توسکا، بید، راش، نارون، ملج، ازگیل و تمشک تشکیل می‌دهند.
یک تحقیق کار‌شناسی در سال ۱۳۴۷، از وجود ۳۷ گونه گیاه آبزی در این تالاب گزارش می‌داد. ‌رشد و نمو گونه‌های آبزی و تراکم آن‌ها در سطح تالاب به‌سرعت ادامه یافته است. این پدیده عمدتاً در اثر ورود فزاینده مواد آلی ـ‌کودهای شسته‌شده از مزارع‌ـ و املاح معدنی از طریق رودخانه‌ها تشدید می‌شود.
جلبک‌ها و دیگر گیاهانی که سطح آب را می‌پوشانند، پس از مرگ و تجزیه‌شدن، موجب کاهش اکسیژن محلول و خفگی آب می‌شوند. همین‌طور با افزایش گیاهان شناور در سطح آب، نفوذ نور خورشید به‌عمق دشوار شده، به‌تدریج باعث مرگ و میر گیاهان موجود در لایه‌های پایین‌تر تالاب می‌شود. پیشگیری از افزایش سریع گونه‌های گیاهی تالاب، یکی از مهم‌ترین الزامات حفظ حیات و اکوسیستم تالابی است.

جانوران تالاب انزلی

در تالاب انزلی انواع و اقسام گونه‌های جانوری زندگی می‌کنند که مهم‌ترین آن‌ها بدین قرارند:
آبزیان: حدود ۲۰ گونه ماهی، که معروف‌ترین آنها‌ ‌سوف و سیم و سفید‌، دارای ارزش غذایی و اقتصادی زیادی هستند. همین‌طور گونه‌های خوراکی قورباغه و خرچنگ و لاک‌پشت و صدف، در تالاب و رودخانه‌های ورودی زیست دارند و منابع ذی‌قیمتی را تشکیل می‌دهند. ماهیان مهاجر، چون ماهی سفید و سوف برای تخم‌ریزی و زاد و ولد به‌تالاب آمده و پس از تخم‌ریزی دوباره به‌ دریا بر می‌گردند. اما ماهی‌های بومی، مانند کپور و اردک ماهی، به‌طور دائم در تالاب زیست دارند.
پرندگان: تالاب انزلی و آبگیرهای طبیعی حاشیه آن، به‌عنوان محیطی امن و برخوردار از منابع غذایی مناسب و شرایط زیستی و اکولوژیکی مساعد ـ‌اشکوب‌بندی متنوع پوشش گیاهی‌ـ به یک منطقه ویژه اجتماع پرندگان بومی و مهاجر تبدیل شده است. هر‌ساله صدها‌ هزار پرنده، از نواحی سرد شمالی دریای خزر می‌آیند و فصل زمستان را در این ناحیه به‌سر می‌برند.
جمعیت‌های عظیم غاز، مرغابی، اردک، قو، قرقاول، پلیکان و غیره، حتی از سیبری به‌این حوزه تالابی سفر می‌کنند و زمستان را در این‌جا می‌گذرانند. شمار گونه‌های پرندگان در این حوزه به‌بیش از ۱۰۰ نوع بالغ می‌رسد. البته در اثر تغییرات و آسیب‌های زیست‌محیطی تالاب و نیز شکار بی‌رویه و غیرمجاز، بسیاری از این گونه‌ها ـ‌از‌جمله قرقاول‌ـ در خطر نابودی قرار گرفته‌اند.
پستانداران: علاوه بر‌آبزیان و پرندگان، دسته‌هایی از حیوانات پستاندار چون سنجاب، گراز و شغال نیز در حاشیهه تالاب انزلی زیست دارند.
بقا و پایدار ماندن تالاب، و تداوم بهره‌دهی و فایده‌های متنوع آن اقتضا می‌کند که قوای مولده و شرایط زیستی آن، دست‌کم آن‌قدر مورد تخریب و آلودگی قرار نگیرند که کل تالاب از توان خود پالایندگی ساقط شود. به‌عبارت دیگر تعادل‌های درونی اکوسیستم تالابی می‌بایست در حداقل پویندگی خود ادامه پیدا کنند. به‌طور مثال، اگر حفظ تالاب انزلی به‌عنوان یک منبع عظیم و کم‌نظیر صید ماهی برای اقتصاد منطقه و ممر معاش اهالی ضروری است، پس جریان تخم‌ریزی و زاد و ولد ماهی‌ها می‌باید دوام یابد و این امر منوط به ‌آن است که محیط لازم برای تخم‌ریزی ماهی‌ها از اکسیژن مکفی جهت تنفس آن‌ها برخوردار باشد. ‌خود این شرط به‌ معنی آن است که در عمق معینی از آب، روند فتوسنتز و تولید اکسیژن قطع نشود و این حلقه از چرخه حیاتی نیز وابسته به ‌باز بودن سطح آب و وجود امکان نفوذ نور خورشید و بقای پلانکتون‌هایی است که عمل فتوسنتز را انجام می‌دهند. به‌هم خوردن هر یک از این تعادل‌ها باعث می‌شود آب، مقدار لازم اکسیژن را نداشته باشد و محیط برای اقامت و تخم‌ریزی ماهی مرگبار شود. یا اگر قرار است پرندگان ماهی‌خوار و حواصیل آبی بزرگ زنده بمانند، ناگزیر می‌باید چرخه غذایی مربوطه در تالاب دوام پیدا کند و‌گرنه رفته‌رفته بهره‌هایی که از هر یک از چرخه‌های حیاتی حاصل می‌شود، از بین می‌روند و اکوسیستم مربوطه، و در ‌‌نهایت دامنه وسعت تالاب، دچار تخریب قطعی و مرگ می‌شود. اما دوره حکومت جمهوری اسلامی، تالاب انزلی به‌چنین روند شتابان تخریبی گرفتار شده است.

عوامل تخریب تالاب

به یک معنا سابقه تخریب مداوم تالاب انزلی به عمر حکومت جمهوری اسلامی ایران است. یکی از قدیمی‌ترین عوامل دخیل در وضع و موقعیت تالاب انزلی، طبعاً، تغییراتی بوده که سطح آب دریای خزر نشان مداده است. در دوره حکومت پهلوی، بار‌ها صحبت از این بوده که سیر نزولی سطح آب دریا موجب اصلی خشک‌شدن و از بین‌رفتن تدریجی تالاب انزلی است. ولی توجیه مرگ و میر قسمت‌هایی از تالاب با این استدلال، بیشتر دستاویزی بود جهت کوچک جلوه‌دادن و پنهان نگه‌داشتن مشکلات اساسی دیگری که جنبه محلی داشتند و به‌مسئولیت و مدیریت دولت وقت مربوط می‌شدند.
در اواخر دوره گذشته روند سقوط سطح آب دریای خزر متوقف شد و حتی آب شروع به‌بالا آمدن نمود. از آن زمان به بعد، شاهد بالاآمدن آب دریای خزر هستیم. بنابراین از بین‌رفتن بخش‌های وسیعی از اکوسیستم تالابی، در بنیاد ناشی از عوامل تخریبی دیگری است:
تعادل طبیعی و بقای اجتماعات آبزیان و پرندگان تالاب انزلی، در اثر بهره‌برداری بی‌ضابطه و روشهای غیرمجاز، در این دوره اخیر صدمات زیادی دیده است. ‌در واقع میزان بهره‌برداری از آبزیان تجاری و پرندگان آبزی مهاجر و بومی در این دوره چنان شدت گرفته که می‌باید از غارت این منابع و در نتیجه خطر انقراض بسیاری از گونه‌های نایاب و کمیاب سخن گفت. استفاده از اسلحه غیرمجاز، روش تعقیب پرندگان با قایق موتوری، استفاده از تور هوایی در شب، دوره‌ کردن و ایجاد حصار توری در اطراف محل استراحت پرندگان، به‌کار بردن مواد منفجره و به‌کار‌بردن این روش‌های ممنوع ولی رایج در تالاب انزلی، باعث شده است که ماهی‌های ارزشمندی چون سوف و سیم، به‌دلیل فقدان زیستگاه امن، تقریباً منقرض شوند. همین‌طور شمار کثیری از پرندگان دچار کاهش شدید جمعیت شده و برخی در خطر انقراض قرار گرفته‌اند (چون طاووسک و قو).
به این ترتیب تالاب انزلی، که تا همین چند دهه پیش، بنابر گزارش کار‌شناسان، در مرحله الیگوتروف، یعنی در دوره نخستین شباب و توالی ساده اکوسیستم تالابی بوده، اکنون، در اثر تشدید و تداوم عوامل مخرب محیط زیست به‌پیری زود‌رس دچار شده است.
همچنین برخی از قسمت‌ها چون حوضچه شرقی، دچار آسیب‌های مرگبار شده است. تالاب انزلی که زمانی بیش از ۲۰۰ کیلومتر مربع وسعت داشته، اکنون بیش از نیمی از وسعت خود را از دست داده است. تالابی که بنابر کنوانسیون رامسر، دولت وقت مسئول محافظت از آن بوده است. ولی به شهادت اوضاع مرگبار اکولوژی ایران و کل محیط زیست شهری و طبیعی سرزمین ایران، عامل اصلی تخریب و ویرانگری تالاب انزلی، سیستم مدیریتی ایران و «فرهنگ و هنجارهای» برآمده از آنست.