صاحبان ثروت و قدرت،اشباع انباشت،انحطاط نظام سرمايه داری و ضرورت ايجاد"جهانی بهتر"
يونس پارسابناب
يونس پارسابناب
1 � رشد عظيم و گسترش اقتصاد سرمايه داری در اکناف جهان ( گلوباليزاسيون ) عموماً توسط تحليلگران و اقتصاددانان حامی نظام جهانی به عنوان يک پديده جديد که فقط در ربع آخر قرن بيستم به وقوع پيوست ، معرفی ميشود . ولی واقعيت های تاريخ تکامل سرمايه داری نشان ميدهد که شکلگيری و رشد اقتصاد جهانی ماورای مرزهای بين المللی يک پديده جديدی نبوده بلکه تاريخ آن به آغاز قرن شانزدهم ميرسد . مضافا بايد تأکيد کرد که روند جهانی گرائی صرفا محدود به حرکت سرمايه و تقسيم کار در سطح جهانی بوده و ضرورتا اين جهانی شدن اجزاء سياسی ، اجتماعی و فرهنگی بشريت را در بر نميگيرد . به کلامی ديگر آن چه که جهانی شده ( و منطق حرکت آن جوهر هستی نظام را در بر ميگيرد ) چيزی غير از سرمايه نيست . لاجرم امروز ما در حالی که شاهد حضور يک نظام جهانی اقتصادی هستيم ولی علائمی از وجود يک " دولت جهانی " را نمی بينيم .
2 � تقسيم کار در سطح جهانی بتدريج کشورهای جهان را در دويست سال گذشته به " دو حوزه ژئوپليتيکی " ( دو نيمکره ) نابرابر ، لازم و ملزوم و مکمل هم شامل کشورهای مرکز " مسلط " از يک سو و کشورهای پيرامونی " دربند " از سوی ديگر تقسيم کرد . در مسير تاريخ بويژه در صد و پنجاه سال گذشته اوليگارشی ها ( هيئت حاکمه ) کشورهای مسلط مرکز با حمايت و عنايت اوليگوپولی های انحصاری مالی پيوسته با استثمار و تاراج منابع انسانی و طبيعی کشورهای پيرامونی در بند به پروسه انباشت سرمايه از طريق سود تشديد بخشيدند . بقا و ادامه زندگی کليت نظام بستگی کامل به اين پروسه بی پايان انباشت سرمايه دارد . شايان توجه است که انگيزه نظام برای انباشت بی پايان سرمايه نه تنها به پروسه های مبارزات طبقاتی در سطح ملی و منطقه ای و قاره ای و جهانی دامن ميزند بلکه به رقابت های گاها خونينی نيز در بين خود اوليگوپولی های انحصاری ( که دائما خود را حاميان مقررات حاکم بر " بازار آزاد " اعلام ميکنند ) منجر ميگردد .
3 � در واقع اوليگوپولی های حاکم بر اوليگارشی های دولتی آن چه که ميخواهند ايجاد آزادی در بازار نيست بلکه ايجاد بازار واحدی است که آنها بر روی آن کنترل کامل داشته و يا بر سر کنترل آن با همديگر رقابت کنند . تصور کنيد که ما واقعاً يک بازار آزاد به معنی واقعی آن داشتيم در آن صورت در اين بازار خريداران از طريق " مذاکره " معامله و يا " چانه زنی " با فروشندگان شرايطی به وجود می آورند که عرضه کنندگان مطلقاً فقط به سود اندک و نازلی دست ميافد . در واقعيت آن چه را که کلان سرمايه داران ميخواهند و برای آن تلاش ميکنند چيزی غير از استقرار کامل انحصار در بازار جهانی نيست . ولی چون امر ايجاد و استقرار کامل انحصار خالص در تاريخ سرمايه داری به خاطر وجود فراز و نشيب های مارپيچی بازار جهانی مشکل و سخت بوده در نتيجه سرمايه داران با کنترل و حمايت دولت های قوی شرايط را برای ايجاد اوليگوپولی های حاکم بر بازار واحد جهانی را آماده ساختند .
4 � در مسير پروسه انحصاری سازی اوليگوپوليستی است که عموماً از درون کشورهای مسلط مرکز ( شمال ) يک دولت قدرتمندتری موقعيت هژمونيکی پيدا کرده و عملاً در راس نظام جهانی سرمايه قرار ميگيرد . اجزاء و مولفه های اصلی اين قدرت و موقعيت هژمونيکی قدرت بلامنازع نظامی در جهان و تسلط کامل بر امور تجارتی و مالی در سطح جهانی می باشد . نگارنده در اين نشريه طی مقالاتی چند و چون نقش ميليتاريسم در تاروپود ( متابوليسم ) نظام و راس آن ( آمريکا ) را مورد بررسی و تفسير قرار داده است . در اين جا شايان توجه است که مجموعه ای از خصوصی سازيها و ديگر سياست های ضد تنظيماتی در آمريکا در فاز فعلی گلوباليزاسيون ( بازار آزاد نئوليبرالی ) شرايط را آماده ساخت که از ميان دويست بانک بزرگ بتدريج چهار بانک غول آسا � "بانک آمريکا " ( با دو و نيم تريليون دلار ) ، " جی پی مورگان " ( با دو تريليون دلار ) ،" سيتی گروپ "( با دو تريليون دلار ) و" ولسی فارگو" ( يک و نيم تريليون دلار ) - کليه امور مالی آمريکا و بخش اعظمی از جهان را تحت کنترل خود قرار دهند . انحصار امور مالی در سطح جهان توسط اين بانک های غول آسا که بعضی تحليلگران آنها را " چهار اسب سوار " ناميده اند بدون نقش فعال دولت نمی توانست عملی گردد . به عبارت ديگر رابطه قدرقدرتی دولت با انحصار طلبی اوليگوپولی ها يک رابطه علت و معلول نيست بلکه صرفا يک رابطه لازم و ملزوم و مکمل هم است . لاجرم با تضعيف و فرود و سقوط يکی عمر ديگری نيز به پايان خود ميرسد . نقش دولت قدرتمند با موقعيت هژمونيکی در استقرار شبه مونوپولی ها ( اوليگوپولی ها ) يک مضمون جديدی در تاريخ سرمايه داری معاصر نيست . نزديک به نود وپنج سال پيش ، لنين در کتاب " دولت و انقلاب " تأکيد کرد که " دولت در خدمت طبقه سرمايه داران به عنوان ستمگر عليه پرولتاريا عمل ميکند " . سال ها بعد آنتونيوگرامشی نيز گفت با استقرار و تامين موقعيت هژمونيکی يک دولت مشخص نظام جهانی نيز تسلط خود را بر جهان تضمين ميسازد . قدرت هژمونيکی با استفاده از ابزارهای نژادپرستی ( راسيسم ) و تبعيض جنسی ( سکسيسم ) و ترويج يک رشته همبستگی ها و تضادهای کاذب خيلی از توده های مردم را در دام " توهمات خانوادگی " محبوس می سازد " تا کنترل دائم و هميشگی اوليگوپولی ها را در سطح جهان تامين سازد .
5 � عمر شکلگيری و رشد موقعيت هژمونيکی دولت های مقتدر در تاريخ سرمايه داری کوتاه بوده و بعد از مدت زمان معينی يک قدرت هژمونيک ( مسلط ) جای خود را بتدريج به يک قدرت هژمونيکی نوظهور در نظام واگذار ميکند . امپراطوری انگلستان در قرن هيجدهم و نوزدهم بتدريج به يک قدرت بزرگ در سطح جهانی تبديل گشت و از دو دهه آخر قرن نوزدهم تا آغاز جنگ جهانی اول ( 1914 ) به يک قدرت هژمونيکی بلامنازع تبديل گشت . در اين دوره که تقريباً سی سال طول کشيد ، امپراطوری انگليس در سه گستره تجارت ، امور مالی و امور نظامی قدرت بلامنازع هژمونيکی خود را به طور مستقيم و غير مستقيم در سراسر جهان اعمال ساخت . بعد از پايان جنگ جهانی اول در 1918 افول و فرود هژمونی انگليس شروع گشت .در پروسه اين ريزش که نزديک به بيست سال ( از 1918 تا 1939 ) طول کشيد ، مرکز امور مالی جهان از لندن به نيويورک منتقل گشته و دلار به جای پوند به پول بين المللی تبديل گشت . با افول و ريزش هژمونی انگليس ما شاهد آغاز حضور و عروج آمريکا به قله هژمونيکی نظام جهانی ميشويم . موقعيت هژمونيکی آمريکا بلافاصله بعد از پايان جنگ جهانی دوم تثبيت گشته و نزديک به سی سال دوام آورد . در اين مدت سی سال ( 1945 � 1975 ) آمريکا نظم حاکم در " حوزه های نفوذ " کشورهای امپرياليستی و استعمارگر ( مثل انگلستان ، فرانسه ، هلند ، بلژيک ، ژاپن و... ) را يکی بعد از ديگری درهم ريخته و کشورهای درون آن حوزه ها را در آسيا ، آفريقا و اقيانوسيه به زير سلطه بلامنازع تجارتی ، مالی و نظامی سرمايه داری جهانی به سرکردگی خود در آورد .
6 � افول و ريزش هژمونی آمريکا در جهان در آغاز دهه 1970 آغاز گشت . عکس العمل هيئت حاکمه آمريکا به اين ريزش که به موازات آغاز بحران ساختاری سرمايه داری آغاز گشت ، توسل به تشديد پروسه گلوباليزاسيون سرمايه ( اين دفعه در فاز نئوليبراليستی آن ) بود . علل ريزش موقعيت هژمونيکی آمريکا که بعد از عملکرد دولت آمريکا نسبت به واقعه مرموز يازده سپتامبر 2001 تشديد يافت ، از طرف انديشمندان مارکسيست و ديگر چالشگران مورد بررسی قرار گرفته اند توجه به آنها در ارتباط با ساختمان و تعبيه استراتژيکی های مبارزاتی در جهت به چالش طلبيدن نظام و استقرار " جهانی بهتر " حائز اهميت می باشند . روند فرود و نزول آمريکا به عنوان يک قدرت هژمونيکی با ويژه گی های انحطاط و سقوط قدرت های هژمونيکی در تاريخ بشر همخوانی و نکات مشترک دارد . بخشی از اين تشابهات عبارتند از : روال انزوای آمريکا در افکار و انظار عمومی مردم جهان بويژه در سی سال گذشته ( در دوره فاز فعلی گلوباليزاسيون = رواج انديشه ها ومقررات " بازار آزاد " نئوليبرالی ) ، ازدياد پراکندگی و تضعيف قوای نظامی و بالاخره رسيدن نظام به دوره کهولت ، فرتوتی و ورشکستگی . ولی بررسی تاريخ عمر هژمونيکی آمريکا به عنوان راس نظام و پروسه ريزش و نزول موقعيت آن در سطح جهانی نشان ميدهد که دو عامل اصلی در تشديد پروسه فرود آمريکا از موقعيت هژمونيکی نقش اساسی داشتند . اين دو عامل عبارتند از : 1 � بروز و رشد سه چالش عليه نظام در بحبوحه اوجگيری موقعيت هژمونيکی آمريکا در سالهای 1975 � 1955 و 2 � تبديل آمريکا از يک نيروی امپرياليستی " غير ارضی " به يک نيروی امپرياليستی " ارضی محور " در عصر گلوباليزاسيون " بازار آزاد " نئوليبرالی .
7 � به غير از فعل و انفعالات درون خود نظام ( آغاز بحران ساختاری در دهه 1970 ) يک عامل ديگری نيز در شکلگيری و رشد انحطاط و فرود قدرت هژمونيکی آمريکا در سطح جهان در سال های 1970 � 1966 نقش فوق العاده ايفاء کرد . اين عامل منبعث از عروج سه چالش بزرگی بود که به سان " سه ستون مقاومت " متجاوز از يک دهه بطور جدی در مقابل ماجراجوئی های سياسی و فرهنگی و تجاوزات نظامی آمريکا در سه منطقه ژئوپليتيکی جهان قد علم کرده و در " انقلاب ماه می 1968 " به اوج شکوفائی خود رسيدند . اين سه ستون مقاومت در سه منطقه مهم ژئوپليتيکی عبارت بودند از : جنبش عظيم کارگری در اروپای آتلانتيک ( در غرب ) ، بلوک سوسياليستی سوويتيسم ( در شرق ) و جنبش های رهائيبخش ملی در جهان سوم ( در جنوب ) . با اين که اين سه ستون مقاومت بعد از مدتی در مقابل يورش بويژه راس نظام ( آمريکا ) يکی بعد از ديگری با ريزش و سقوط روبرو گشته و به پايان عمر خود رسيدند ولی قدرت هژمونيکی آمريکا از فرود و حرکت در جهت ريزش سريع باز نه ايستاد . آهنگ حرکت آن با آغاز و توسعه بحران ساختاری دهه 1970 و بويژه بعد از فروپاشی و تجزيه شوروی و پايان دوره جنگ سرد تشديد يافت . دقيقاً در اين دوره از فرود و نزول است که جهانيان شاهد تبديل راس نظام از يک نيروی امپرياليستی بلامنازع " غير ارضی " به يک نيروی امپرياليستی ارضی محور ميشوند .
8 � آمريکا در دوران اوج قدرقدرتی خود ( از 1945 تا 1975 ) از مشروعيت و نفوذ قابل ملاحظه ای در کشورهای مختلف جهان بويژه در کشورهای مسلط مرکز برخودار بود . اين موقعيت هژمونيکی فقط به نيروی نظامی اش محدود نبوده و بلکه اين سيطره ( هژمونی فرهنگی به قول آنتونيوگرامشی ) در ديگر گستره های اجتماعی ، سياسی ، اقتصادی ، تجارتی و امور مالی و ايدئولوژيکی نيز حضور فعال داشت . بطور مثال ، در اين دوره آمريکا به تنهائی صادر کننده متجاوز از پنجاه تا شصت در صد کل توليدات صنعتی جهان بود . به عبارت ديگر در آن دوره آمريکا توليد ميکرد و جهانيان مصرف ميکردند . امروز اين روند به روشنی به عکس خود تبديل گشته و جهانيان توليد ميکنند و آمريکا مصرف ميکند . مضافا در اين دوره که اوج دوره " جنگ سرد " بود آمريکا در 26 کشور پيرامونی در بند ( جهان سوم ) از ايران در 1953 گرفته تا شيلی در سال 1973 موفق گشت بدون حمله نظامی دموکراتيک ترين و مترقی ترين دولت های ضد امپرياليستی را يکی بعد از ديگری برانداخته و دولت های کمپرادور را جانشين آن دولت ها سازد ، بی جهت نيست که در آن دوره آمريکا به نام " امپرياليست غير ارضی " در ميان بخشی از مارکسيست ها منجمله لوکاچ و سال ها بعد مزاروش معروف گشت . ولی بعد از تشديد افول هژمونی آمريکا و کاهش شديد در قدرقدرتی آمريکا ، راس نظام مجبور بود که برای براندازی رژيم های " گردنکش " نه تنها در کشورهای نسبتاً بزرگی مثل يوگسلاوی ، افغانستان و عراق بلکه در کشورهای کوچکی مثل گرانادا در جزاير کارائيب ، پاناما در آمريکای مرکزی و ليبی در آفريقای شمالی به حمله های بزرگ نظامی دست بزند . امروز آمريکا برخلاف دوره " جنگ سرد " هيچ اهرم قابل موثری به غير از ميليتاريسم تحت کنترل خود ندارد که با استفاده از آن بتواند بقای هژمونی خود را تامين سازد و طبعاً به يک " امپرياليست ارضی " تبديل گشته است . بدون ترديد کاهش منزلت و موقعيت آمريکا در اذهان و افکار عمومی ( نه تنها در کشورهای در بند پيرامونی بلکه حتی در کشورهای مسلط مرکز ) همراه با بروز بحران ساختاری نظام سرمايه داری و مشکلات عديده منبعث از آن نيز نقش های مهمی در تسريع و تشديد پروسه فرود و ريزش هژمونی آمريکا بويژه در ده سال گذشته ايفاء کرده اند .
9 � در شرايط پر از آشوب و بی امنی که جنگ های مرئی و نامرئی " ساخت آمريکا " در سراسر جهان از يک سو و ازدياد بيکاری و فقر ناشی از سياست ها و مقررات منبعث از فاز فعلی گلوباليزاسيون ( بازار آزاد نئوليبرالی ) از سوی ديگر حتی در کشورهای خودی ( يونان ، اسپانيا ، ايرلند و... ) بوجود آورده ميتوان گفت که بشريت دوباره وارد يک " فاز گذار " گشته و برسردوراهی رسيده است . شرايط پر از آشوب و بی امنی که امکان دارد سی تا چهل سال طول بکشد عمدتا ناشی از فقدان ارزش اضافی کافی و نتيجتا کاهش در صد سود ( اشباع پروسه انباشت سرمايه ) است . اين کاهش در سال های آينده پيوسته در حال نزول بوده و به همراه آن پروسه آشوب و بی امنی نيز شدت پيدا خواهند کرد . لاجرم ميتوان گفت که نظام جهانی جديدی در حال شکلگيری است ، نظامی که بخشی از ويژه گی های اصلی نظام موجود را در درونش بازسازی و باز توليد خواهد کرد ولی به هيچ وجه سرمايه داری واقعاً موجود کنونی نخواهد بود . مارکسيست های متعلق به مکتب " نظام جهانی سرمايه " بر آن هستند که اين نظام جديد جهانی يکی از بديل های زيرين خواهد بود : يا نظامی خواهد بود که کاملاً نظام هيرارشی و خصلت استثمارگر نظام فعلی (بويژه بر مبنای تقسيم جهان بر اساس کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پيرامونی ) را در خود " نوسازی " و تامين خواهد ساخت يا نظامی خواهد بود که با توسعه و تشديد پروسه های عدالت خواهی اجتماعی و اقتصادی نسبتاً دموکراتيک و برابری طلب خواهد بود . خيلی مشکل است که حدس بزنم کدام يک از اين بديل ها جايگزين نظام نابرابر فعلی خواهد گشت ولی آن چه که روشن و نمايان است ، اينست که اين نظام نخواهد توانست به بقای خود ادامه دهد . بدون ترديد اگر چالشگران ضد نظام فعلی مثل دوران سه چالش اصلی و " عهد باندونگ " ( 1975 - 1955 ) بتوانند با اتحاد خود و " ادغام تنوع ها " از وقوع تخريب جهان ناشی از ماجراجوئی های نظامی و سياست های ضد محيط زيست توسط نظام جلوگيری کنند,در آن صورت بشريت موفق خواهد گشت که " نظمی " بدون آشوب و بی امنی با چشم اندازهای سوسياليستی برپا سازد .
10 � در هر حال نظام فعلی که به دوره فرتوتی و درماندگی عمر خود رسيده و در " بستر موت " افتاده ، مثل هر نظامی به پايان عمر خود نزديک شده است . آن چه نمی تواند عمر بی پايان داشته باشد بالاخره از بين ميرود . هر نظامی تابع تاريخ عمر خود است يعنی در يک زمان معينی متولد شده و طبق قوانين حاکم به تکامل خود ادامه داده و در يک مرحله معينی " تعادل " و علت وجودی خود را از دست داده و لاجرم از نفس ميافتد . نظام سرمايه که متجاوز از پانصد سال عمر کرده امروز با از دست دادن تعادل خود به پايان عمر خود رسيده است . در تحت اين شرايط احتمال قوی می رود که اوضاع جهان در سال های آينده بيش از زمان فعلی به سوی بيکاری و فقر و آشوب و هرج ومرج پيش رفته و مردم جهان بيشتر از حالا با ناامنی ، قحطی ، نااميدی و احساس بی آيندگی روبرو گردند . در تقابل با اين وضع پر از آشوب ، آشفتگی که اگر ادامه يابد جهان ما را به سوی " بشريت تهی از انسانيت " ( بربريت ) خواهد برد ، قربانيان نظام و چالشگران ضد نظام چه بايد بکنند ؟
11 � امروز در بحبوحه عروج مجدد امواج خروشان بيداری و رهائی از يوغ نظام در در کشورهای جنوب ( ديروز در آمريکای لاتين ، امروز در خاورميانه و شمال آفريقا و فردا در ديگر کشورهای سه قاره ) نظام جهانی " فرتوت " ، " بی ربط " و " در بستر موت افتاده " ( و در راس آن آمريکا ) بيش از هر زمانی در گذشته اعتبارات و امتيازات سياسی ، فرهنگی اقتصادی و.. خود را نه تنها در کشورهای پيرامونی در بند بلکه در کشورهای خودی مرکز ( يونان ، ايرلند ، اسپانيا و... ) نيز ازدست داده و تنها اهرم و حربه اش ميليتاريسم ، گسترش جنگ های مرئی و نامرئی و تجاوزات و ماجراجوئی های نظامی است . در تحت اين شرايط که آمريکا شديدا در انظار و افکار عمومی شديدا ايزوله گشته و نظام نيز با ورشکستگی روبرو شده است ، ناکامی آمريکا در پيشبرد پروژه نظامی اش شرط اول و ضروری در پيروزی امواج بيداری ها و رهائی های خروشان در سه قاره محسوب ميگردد . برای اين که اين واقعه تاريخی ( ناکامی راس نظام در پروژه نظامی اش ) اتفاق بيافتد ، چالشگران ضد نظام بويژه مارکسيست ها که روشنفکران اصيل و ارگانيک قربانيان نظام محسوب ميشوند بايد دست به اجرای برنامه " ادغام تنوع ها " ( اول خانه تکانی در درون خانواده چپ � مارکسيستی در جهت زدودن پراکندگی ها و جدائی های موجود و سپس ايجاد همدلی ها و هم زبانی ها با خلق های بپا خاسته کشورهای سه قاره ) در سطح ملی و منطقه ای و قاره ای و جهانی بزنند . روشن است که ساختمان " دنيای ديگر " که بهتر از نظام جهانی فعلی باشد بدون بيداری و رهائی خلق های سه قاره باضافه اقيانوسيه که تحقيقا برخلاف گذشته های نه چندان دور ، 80 تا 85 در صد جمعيت نزديک به 7 ميليارد نفری جهان را تشکيل ميدهند ، امکان پذير نخواهد بود .
12 دی 1390