نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

آذر درخشان تا آخرین دم روی صحنه بود

آذر درخشان تا آخرین دم روی صحنه بود


از طرف اندیشه و پیکار: تراب حق شناس

دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۸ مه ۲۰۱۲









چه نام مستعار شایسته ای داشت. مبالغه آمیز نبود. هم آذر بود از آن نوع (به گفتهء حافظ) "که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست" و هم در محیط تیره و سراپا ستم و تبعیض کنونی، درخشان بود. زبان او گویای مبارزهء وسیع ترین قشر ستمدیدهء ایران و جهان یعنی زنان بود. اهل فکر بود، تک ساحتی نبود، در قالب ویژه و محدودی نمی خواست اسیر باشد. مسأله زنان را جدا از مردان و کل جامعه و تاریخ طبقاتی آن تلقی نمی کرد. به ریشه ها دست می برد، رادیکال بود.



در یک سال گذشته که بارها شانس عیادت از او را داشتم، هر بار، با روحیه ای شکیبا، امیدوار و رزمنده روبرو می شدم و از او می آموختم. بیماری را که به آخرین مراحلش رسیده بود به مسخره می گرفت. به خاطر درمان زخمی که در روده پدید آمده بود شیمی درمانی را متوقف کرده بودند و سرطان جلو می رفت. با تبسم می گفت: "حالا ببین تا کجاها تشریف می بره"! در عین درد، چهره اش به هیچ رو ترحم آمیز نبود. نادر بود چنین روحیه ای. همان که ما دلبستگان به کمونیسم سخت بدان نیاز داریم. در برخوردها، هم زبان انتقاد داشت و هم زبان تفاهم و تشویق. مطالعات و اطلاعاتش پیرامون جنبش زنان در ایران و جهان گسترده بود و می توانم بگویم ژرف. این جنبش را صرفا در فعالیت سیاسی و مبارزه با مرد سالاری و احکام دینی نمی دید، بلکه آثار ادبی و هنری زنان (شعر، رمان، فیلم و نقاشی) را نیز بُعدی از این جنبش می دانست و حتی می توانست آن ها را به نقد و سنجش بگذارد. در طرح آرا و نظراتش جسور و صادق بود. از هیچ وسیله ای برای دانستن، ارتباط برقرار کردن غافل نبود. وقتی در صحبت با نکته ای جالب رو به رو می شد گل از گلش می شکفت و گویی درد جانکاه را فراموش می کرد. جمعی و تشکیلاتی کار می کرد.



سوم مارس امسال به کتاب "زنان سال صفر" (گزیدهء مقالات و سخنرانی ها و مصاحبه های او) جایزهء پوران بازرگان اهدا گردید و از نویسنده و مبارزهء پیگیرش تقدیر شد. او که با همتی ستودنی و با همکاری دوستانهء اکیپ پزشکی از بیمارستان به مراسم آمده بود در آخرین حضور عمومی خویش چنین گفت:







این ضایعه را با اندوه فراوان به رفقایش در حزب کمونیست ایران (م. ل. م.)، در سازمان زنان 8 مارس ـ ایرانی افغانی، به خانواده، نزدیکان و دوستانش، به جنبش زنان ایران، به رهروان خستگی ناپذیر راه کمونیسم تسلیت می گوییم. دیروز 26 مه 2012 در سالگرد کمون پاریس، در پرلاشز، جایش را خالی کردیم. مبارزهء طبقاتی کارگران و زحمتکشان و ستمدیدگان، مبارزهء رهایی بخش زنان آتش ها به پا خواهد کرد، آذرها خواهد آفرید همه درخشان.



هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / در سینه های مردم عارف مزار ما ست.

از طرف اندیشه و پیکار: تراب حق شناس

27 مه 2012

Azar Derakhshan .Pouran Bazargan Foundation

محرومیت از مرخصی پزشکی جان حسین رونقی ملکی را به مخاطره انداخته است

محرومیت از مرخصی پزشکی جان حسین رونقی ملکی را به مخاطره انداخته است


حسین رونقی ملکی در حال طی ۱۵ سال زندان در وضعیت بحرانی به سر می برد

پدراین زندانی سیاسی می گوید ماهها شکنجه باعث از بین رفتن کلیۀ وی شده است

شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۶ مه ۲۰۱۲









(جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۱)– کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران امروز با انتشار بیانیه ای گفت قوه قضاییه ایران باید فورا مراقبت های پزشکی لازم را برای زندانی عقیدتی حسین رونقی ملکی فراهم و از وقوع یک تراژدی انسانی دیگر جلوگیری کند. قوۀ قضاییه همچنین باید به سیاست خودداری کردن سیستماتیک در فراهم آوردن مراقبت های پزشکی برای زندانیان عقیدتی که در مواردی منجر به صدمات فیزیکی دائمی می شود خاتمه دهد.



حسین رونقی ملکی در تاریخ ۳۰ اردیبهشت دست به اعتصاب غذا زد تا اعتراض خود را نسبت به عدم موافقت با مرخصی پزشکی خود اعلام کند. وی از ازکارافتادگی کلیه رنج می برد و درطول مدت بازداشت هیچگاه از مرخصی پزشکی برخوردار نبوده است. احمد رونقی ملکی، پدر حسین رونقی ملکی، به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: “او برای پنجمین بار قرار است تحت عمل جراحی قرار بگیرد و تمام پزشکان و حتی پزشکی قانونی دستور داده است که پس از عمل جراحی حسین باید مورد مراقبت ویژه پزشکی در منزل قرار بگیرد. اما آنها می خواهند حسین پس از عمل جراحی دوباره به زندان برگردد. زندانی که هیچ امکانات پزشکی، غذای مناسب و پزشک متخصص کلیه ندارد.”



هادی قائمی سخنگوی کمپین گفت: “استفاده کردن از مراقبت های پزشکی به عنوان اهرمی که بخواهند زندانیان را توسط آن به زانو درآورند عملی خجالت آور و غیرانسانی است که نیروهای اطلاعاتی کرارا از آن استفاده می کنند. سلامت زندانیان تحت هیچ شرایطی نباید به مخاطره بیافتد.”



کمپین شهادت افراد متعددی را جمع آوری کرده است که از محرومیت های هدایت شدۀ مراقبت پزشکی برای زندانیان سیاسی خبر می دهد. در برخی از موارد وقتی که به زندانیان اجازه برخورداری از معالجات داده می شود آنها همچنان در بیمارستان با دستنبد وپابند بوده اند، حتی زمانی که خواسته شده از آنها عکس (اشعه ایکس) گرفته شود آنها مجبور بوده اند که دستبند و پابند خود را حفظ کنند که از نظر فنی در چنین شرایطی امکان انجام آزمایشات به صورت مقتضی عملا غیرممکن بوده است.



احمد رونقی ملکی به کمپین گفت: “پسر من ماه ها توسط بازجویان مورد شکنجه قرار گرفت تا کلیه اش از دست رفت.” وی افزود: “من از بازجویان پسرم، مسولان سپاه پاسداران و قاضی پیرعباسی که حکم پسرم را صادر کرد شاکی هستم.”



مادر حسین رونقی ملکی در فروردین سال جاری به کمپین گفت: “می خواهند حسین اتهاماتش را بپذیرد و اعتراف نامه بنویسد بعد به او مرخصی بدهند. چندین بار به ما گفتند که سپاه پاسداران راضی نیست که او بیرون بیاید تا اینکه اعتراف کند.”



محمدعلی دادخواه، وکیل حسین رونقی ملکی، در بهمن ماه سال گذشته به کمپین گفت: “مسئولانی که زندانی در اختیارشان است اگر نسبت به حفظ سلامتی او اقدامی نکنند و در این باره بی تفاوت باشند طبق قانون مسئولیت کیفری و قانون مجازات اسلامی ایران تحت تعقیب قرار می گیرند و باید پاسخگو باشند.”



کمپین مواردی را مستند کرده است که در آن برخی زندانیان پس از اینکه اجازۀ دریافت درمان پزشکی را اخذ می کنند و تاریخ عمل جراحی آنان تعیین می شود، درست قبل از تاریخ عمل جراحی شان به دلایل غیر موجهی از بیمارستان به زندان منتقل می شوند و بدین ترتیب از دریافت عمل جراحی مورد نیاز محروم میشوند.



احمد رونقی به کمپین گفت: ” من پسرم را سالم به زندان بردم و زیر شکنجه کلیه اش به این روز افتاد. جان فرزند من الان در خطر است . من خواستارم که به او فورا دستور مرخصی پس از عمل جراحی بدهند در غیر اینصورت پسرمن در زندان می ماند و اگر کوچکترین مشکلی برایش پیش بیاید مسولان سپاه، بازجویان و تمام مسولانی که از قدرتشان استفاده نکردند به دنیا جوابگو خواهند بود.”



کمپین ایجاد صدمۀ دائمی و ناتوانی جسمی برای برخی از زندانیان عقیدتی از طریق مشکلات پزشکی را روندی ادامه دار و به عنوان بخشی از یک روند برنامه ریزی شده و سیستماتیک در قوه قضاییه و نزد مسوولان زندان ها و همچنین نیروهای امنیتی می بیند.



هادی قائمی گفت: “مداوای رونقی به طرزشگفت انگیزی یادآور وضعیت مرحوم هدی صابر است و من عمیقا امیدوارم که حسین رونقی چنین پایان غم انگیزی نداشته باشد.”



مرگ در زندان ها در جمهوری اسلامی سابقه ای طولانی دارد. از آخرین موارد ان می تواند به مرگ هدی صابر فعال برجسته سیاسی یاد کرد که در ژوئن ۲۰۱۱ به خاطر حمله قبلی جان خود را در زندان از دست داد. آقای صابر علیرغم درخواستش و اعلام وضعیت نامطلوبش از اینکه به بیمارستان منتقل شود توسط مسوولان مورد قبول قرارنگرفت . پرسنل بیمارستان گفته اند که اگر او زودتر به بیمارستان آورده شده بود از مرگش جلوگیری می شد.



همچنین، فقط چند روز پیش در تاریخ اول خردادماه، یک زندانی به نام منصور رادپور در زندان رجایی شهر به دلیل خونریزی مغزی جان سپرد. رادپور از فشارخون بالا وافسردگی شدید رنج می برد و به درمان پزشکی نیازمند بود، اما به وی توجهی نشد. او یک محکومیت سه ساله را در سال ۱۳۸۷ به اتمام رسانده بود، اما به جای آزاد کردن وی، مقامات وی را به اتهام امضاء کردن یک اعلامیه از داخل زندان به پنج سال زندان دیگر نیز محکوم کردند.



مقررات سازمان ملل متحد درخصوص حداقل استاندارد برای رفتار با زندانیان، که توسط شورای اقتصادی و تامین اجتماعی سازمان ملل متحد در سال ۱۳۳۴ تصویب شد، تصریح می کند که زندانیانی که به درمان تخصصی پزشکی احتیاج دارند باید در صورت نیاز به موسسات پزشکی منتقل شوند.



حسین رونقی ملکی در سال ۱۳۸۸ به اتهامات “عضویت در گروه اینترنتی ایران پروکسی،” “تبلیغ علیه نظام،” “توهین به رهبری،” و “توهین به رییس جمهور” به ۱۵ سال زندان محکوم شد. کلیه های وی در زندان از کار افتاده اند.



در حالیکه پزشکان رونقی را مکررا مورد معاینه قرار داده اند، وزارت اطلاعات مکررا از دادن مرخصی پزشکی به وی سرباز زده است. پس از هر عمل جراحی، وزارت اطلاعات از دسترسی وی به مراقبت های پس از عمل جلوگیری کرده است، و به جای آن وی را فورا به زندان منتقل برگردانده اند. در نتیجه، چون او قادر به بهبودی پس از عمل های جراحی نبوده است، شرایط وی رو به وخامت داشته است.



پدر رونقی به کمپین گفت: ” حسین گفته است که بهتر است من در زندان بمانم و بمیرم تا اینکه عمل کنم و با وضعیت آن به زندان برگردم. حسین چاره ای جز اعتصاب نداشته است.”



کمپین نگرانی عمیق خود را از رفتارهای مقامات امنیتی و اطلاعاتی ایران که کرارا مراقبت های پزشکی لازم را از زندانیان عقیدتی دریغ می کنند ابراز می کند. رفتاری که در برخی موارد منجر به پیچیدگی وضعیت پزشکی و حتی مرگ زندانیان عقیدتی می شود.





مهستی شاهرخی: آذر دیگر نمی خندد

مهستی شاهرخی: آذر دیگر نمی خندد


صبح یکشنبه خبر را در سایت گزارشگران دیدم، و عکسی از روزهای بهروزی آذر. پس آذر دیگر نفس نمی کشد، پس دیگر آذر نمی خندد، پس دیگر آذر نمی خنداند، پس دیگر آذر نیست، پس رفته است برای همیشه. آذر را نمی شد باور کرد که رفتنی است. آذر را، از روزی که شناختمش سرطان داشت و گه گاه با عقربی لمیده در بدن، عقربی که مدام نیش اش می زد و جابجا می شد، با این همه بود و می ایستاد و می خندید و می خنداند و حالا دیگر نیست. امروز صبح دیدم، رزا احساس و نظر و برخورد و نگاهش را در مورد آذر نوشته که خوب کاری کرده است و جدا از مسایل حزبی باید به آذر نگریست، از انسانی که بود و حالا دیگر نفس هم نمی کشد، رزا روشن از آذر درخشان، زنی که وجود عقربی در تن، خنده را از لبانش گرفت و از نزدیک می شناختیمش نوشته است.
نکته مهم آذر، نرمی رفتار و سلیس بودن زبانش بود که خیلی ساده و راحت ارتباط برقرار می کرد و شاید این خصلت آذر از آنجا برمی خاست که با زنان و خانواده های روستایی یا کارگر و فقیر در تماس بود و دنیای ساده و لی شیله پیله آنها را می شناخت و یا شاید این روانی و سادگی را از کوهپایه های لرستان و از راه ترکیه تا آلمان و سرانجام به پاریس کشانده بود و با خود حفظ کرده بود.
آذر در زمینه موضعگیری خود در برابر رژیم روشن و درخشان بود، او نتوانسته بود مرگ برادر جوانش را ببخشد و مانند برخی از مهره های پر هیاهوی جنبش به ظاهر زنان، به یکی از مزدور دولتهای بیگانه در جهت سرکوب مبارزات زنان و ستم دیدگان و زحمتکشان تبدیل شود. روشنی آذر در همین جا بود که خیلی درخشان و با طنزی غریب، مسایل را می شکافت و راز نگفته را با کمترین کلمات و نکته سنجی بسیار برملا می کرد. مقالاتش در سایت هشت مارس گویای طنز غریب آذر در افشای حربه ها و حقه های رژیم جنایتکار هزارچهره است. جای طنز و نکته بینی اش خالی می ماند. دیگر کیست که بیاید و از «هووهای مهاجرانی» و یا «خود را کشتاندن زهراها» بنویسد؟ جایش آذر درخشان خالی می ماند.
شناخت من از آذر محدود است، اما می دانم که اگر آذر می توانست مستقل باشد و مستقل عمل کند، یعنی این سر سپردگی رایج حزبی را نداشت، برای همه ما، منظورم از ما، امثال من یا رزا است، زنانی نچسبیده به پستان مادر-حزب، زنانی نچسبیده به پستان منافع مادی و یا شخصی، زنانی در آرزوی رهایی ستمدیدگان و زنان از هر گونه قید و ستم و استثمار، حضور آذر می توانست غنیمتی روشنگرانه و مفید باشد. در هر حال فقدان آذر، برای همگی ما. چه آنان که با او ارتباط حزبی داشتند و چه آنان که آذر را، آنگونه که بود می شناختند و رنج او را ارج می نهادند، ضایعه ایست عظیم.
نکته دردناک این است که آذر از لحاظ روحی فعال و محکم و استوار بود اما جسمش توان نداشت تا از زهر آن عقرب مرگ آفرین خلاصی یابد. آن سرطان وحشتناک در درون پیکر آذر، مانند آن رژیم مرگبار بود. هر دو با هم زهر به کام آذر ریختند و خنده را از لبانش گرفتند. فیلم اولین راهپیمایی کارزار را نگاه می کردم و مصاحبه آذر را، چگونه می شود حدس زد که در آن لحظه، عقربی دارد از درون به او نیش می زد و با این همه او به راه پیمایی آمده است و با این همه هنوز ایستاده است!
فقدان آذر را به همگی تسلیت می گویم. یادش گرامی و راهش پایدار.

عباس هاشمی: درباره آخرین برنامه‌ی "پرگار" در پایان ماه آوریل امسال

عباس هاشمی: درباره آخرین برنامه‌ی "پرگار" در پایان ماه آوریل امسال



مقاله زیر برای نشریه آرش 1۱۰۷ تهیه شده است. 
 از سلسله برنامه‌های تلویزیون بی.بی.سی. فارسى که هر دوشنبه درباره‌ى موضوعی خاص توسط آقای "داریوش کریمی" اجرا می‌شود ـ به مسٔله‌‌اى اختصاص داده شده که از جهات مختلفی قابل تامل است: هم موضوع برنامه، هم ترکیب شرکت‌کنندگان و هم کیفیت برنامه! با بررسی این سه محور، اهداف این برنامه نیز تامل‌انگيز می‌شود. 

موضوع برنامه "گروه‌های مسلح" نام گرفته و مجری برنامه با این جملات برنامه را آغاز می‌کند: «گروه‌های مسلحی که در چند سال بعد از انقلاب در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند، یادآور یک مبارزه‌ی قهرمانانه هستند یا خطائی نا‌بخشودنی؟...»
اما از این برنامه کسی نمی‌فهمد آن "گروه‌های مسلح" که هستند، از چه زمان سلاح بدست گرفته‌اند و چرا مسلح‌اند، چه عملیاتی انجام داده‌اند، چه می‌خواستند و از چه هویت سیاسی ـ اجتماعی برخوردار بودند. و اين كه دشمن آن‌ها، جمهوری اسلامی چگونه پدیده‌ای است و از چه هویت و عملکردی برخوردار! ؟ لاجرم بايد پرسيد اساسا منازعه برسر چه‌ها بوده؟
مگر نه اینکه انقلابی اتفاق افتاده بوده است؟! مگر اسلامیان با شعار "بحث بعد از مرگ شاه" دهان سایرین را نمی‌بستند؟ شاه که رفت، بنابراین "بحث"هائی را که حضرات ـ با چماق حزب‌الله‌شان ـ به "بعد از مرگ شاه" احاله داده بودند، می‌بایست آغاز می‌شد؟!.
چرا جای بحث و مناظره را چماق گرفت و "گروه‌های چماقدار" ميدان‌دار شدند؟! و "روسری یا تو سری"، نخستین ارمغان آیت‌الله‌ها برای زنان ایران شد؟! فراموش نشده که اینان هر صدای مخالفی را به دست اوباشان مزدورخود خاموش می‌کردند... پس طبيعى بود كه تضادها تشديد شود و بر سرانقلاب و مطالبات آن درگیرى ايجاد گردد: چه در کردستان، چه در گنبد و چه در كارخانه‌ها، دانشگاه‌ها و ... بدون بحث اما سرکوب آغاز شد. در واكنش به اين سركوب است كه جنبش‌هاى اجتماعى براى تداوم انقلاب در مقابل ارتجاعی که به نام انقلاب سوار بر جنبش مردم شده بود، دست به مقاومت می‌زنند. در آن میانه "گروه‌های مسلح" و غیر مسلح، بسته به رویکردشان در کنار جمهوری اسلامی و یا در کنار خواست آزادی و مطالبات انقلاب مقاومت می‌کردند. از این رو برنامه‌ی "پرگار" می‌توانست روشن کند که تفاوت و دلایل وجود و حضور "گروه‌های مسلح" چه بود و پیوندشان با مطالبات انقلاب چیست؟ آنگاه ضعف و قوت‌هایشان را به بررسی بنشیند...
لذا ضرورى بود كه "گروه‌های مسلح" مورد به مورد بررسی شوند. چرا که ما با چندین دسته از"گروه‌های مسلح "مواجه‌ایم که هر کدام عملکرد و هویت‌شان با دیگری فرق داشت: "فرقان" با "مجاهدین خلق" متفاوت است، "مجاهدین خلق" با "چریک‌های فدائی خلق". دست به اسلحه بردن "خلق کُرد" و "خلق ترکمن" نيز از مقوله‌ای دیگر! و شایسته این بود، که نمايندگانى از آنان در آن برنامه‌ى پرگار حضور می‌داشتند! با این توضیحات به اشکال متدیک‌ی که در سوال اولیه‌ى برنامه مطرح شده است پی‌ می‌بریم: "گروه‌های مسلح‌ی که در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند مبارزه‌ای قهرمانانه کرده‌اند یا خطائی نابخشودنی؟" چه مبارزه‌ی مسلحانه درست و چه غلط بوده باشد، الزاما پاسخ نه یکی از این دواکسترم (افراط) است و نه درست و غلطی تاکتیک‌ها حقانیت و عدم حقانیت مقاومت را توضیح می‌دهد. چرا که مبارزه‌ی مسلحانه، مى‌تواند مقاومتِ مشروع باشد، اما اجراکنندگان چنان بد عمل کرده باشند و یا اصلا عملی نکرده باشند که از جهاتی کارشان "خطائی نابخشودنی" به حساب آید و برعکس می‌تواند مبارزه‌ی مسلحانه‌ای غلط باشد، اما "ایستادن آن‌ها در مقابل جمهوری اسلامی مبارزه‌ا‌ی قهرمانانه"!
وقتی سوال یا موضوعی، خارج از متن مطرح شود (یعنی بریده از مجموعه‌ی شرایط خود) امکان بررسی و نقد مسئله اگر نگوئیم ناممکن، لااقل بسی دشوار می‌شود و به سوال "تقدم مرغ یا تخم‌مرغ" شبیه می‌شود که توجه طرفین مباحثه از "تحول تدریجی انواع در پیدایش"، دور می‌شود.
تراژدی اینجاست که"گروه‌های مسلح"، هم "قهرمانانه ایستادند" و هم در مواردی دچار "خطاهای نابخشودنی" شدند و این پارادوکس را "پرگار" روشن نکرد. آن برنامه اگر درست سازماندهی شده بود و به سوی كشف واقعيت پیش می‌رفت، در گام نخست فرخ نگهدار، "دراز" می‌شد: نه بعنوان کسی که از "مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز" در برابر "گروه‌های مسلح" دفاع کرده، بلکه بخاطر همکاری ها و دفاع گستاخانه اش از جمهوری اسلامی که همه‌ی مخالفان رژیم را، چه مسلح و چه غیر مسلح، همصدا و هماهنگ با جمهوری اسلامی، "ضدانقلابی، خرابکار و آمریکایی" لقب می‌داد...! اما درآنجا چه کسی"خط" را پیش ببرد؟! و "پرگار" بیش از هرچیز آنچه در برنامه‌ی خود القا کرد همان منطق بلاهت‌باری‌ست که هم اکثریت را حامل حقیقت و هم آن را محق و مجاز به سرکوب اقلیت، و یا اقلیت را مجبور به تسلیم در مقابل اکثریت می‌داند! منطق سرکوب فقط برای ایجاد ترس و وحشت نیست.در یک اضطراب و بگیر و ببند مداوم, جامعه نباید این بلاهت را بفهمد: که سرکوبگر، حتی اکثریت هم نیست، اما سایر اقلیت‌ها را به نام اکثریت و منافع جمع سرکوب می‌کند.
ازه آن هم در خلال یک انقلاب که مظهر بروز تفاوت‌هاست و گوش‌ها به یکباره برای شنیدن صدای اقلیت‌های متفاوتی که همواره سرکوب شده‌، حساسیت نشان می‌دهد و در یک سمفونی عظيم، می‌رود که امکان فهم عمومى و همدردی همگانی را فراهم سازد!) اما این بلاهت جانمایه‌ی هستی سیاسی و هویت خط امامی نگهدارها و همه‌ی پوپولیست‌ها را تشکیل می‌دهد. در حالی که تاریخ نشان داده است که همواره یک اقلیت آگاه و مصمم، مشعل‌دار و پیشگام تحولات اجتماعی بوده است. دریغا که برغم وجود عناصر و زمينه‌ى لازم، به علتِ نقشی که چنین سفلگانی در لباس رهبران و اپوزیسیون بازی کرده و می‌کنند، در حال حاضراین پیشگام، پراکنده، بی‌اعتماد، و بعضا اشتباه‌کار و به حاشیه رفته‌است.

ترکیب شرکت‌کنندگان: ترکیب نیروهای شرکت‌ کننده در آن برنامه شگفت‌انگیز است. عنوان برنامه، "گروه‌های مسلح" است اما اصلی‌ترین جریان آن "گروه‌ها" که "مجاهدین خلق" باشند در برنامه حضور ندارند!؟ و بدتر از آن، حضور عنصری‌ست که در همکاری با جمهوری اسلامی کمر یکی از همین"گروه‌های مسلح" یعنی بزرگ‌ترین سازمان انقلابی چپ را شکسته و بسيارى از اعضای آن را به کشتن داده و حالا خودش "مدعی‌العموم" شده و علیه همان سازمانی که خود سه دهه رهبر اصلی بخش عمده‌اش بوده و "نان" آن را خورده، "حکم بطلان" صادر می‌کند! یکی هم نیست آنجا تا "یقه‌اش را بگیرد"...و به او بگوید: البته این حق طبیعی توست که بالاخره جمله‌پردازی‌های انقلابی گونه‌ی خود را که متاثر از سازمانی انقلابی با اهداف بزرگ انسانی و اجتماعی بوده است، کنار بگذاری و به جایش آرزوی "جاه و مقام" در سر بپرورانی. اما ممنون از "رهبری‌های خردمندانه"ات که یک سازمان بزرگ, با صدها هزار عضو و هوادار را در همکاری با بهشتی‌ها و لاجوردی‌ها به تلاشی کشاندی، پس از این ولی به "معلم اخلاق"، آن هم این مدلی‌اش، احتیاجی نیست. خدا روزی تو را جای دیگری حواله کند "برادر". تو واقعا تصادفی طرفدار آخوندها و "خط امام"ی نشدی، اصلا ترا چه به چریک و فدائی، حیف تو نیست؟!!
آقای حسن بهزاد دیگر شرکت‌کننده‌ی برنامه، برغم دفاع شرافتی و اخلاقی‌ای ـ در حد توان خود ـ که از سازمان‌اش به عمل آورد، به پایه‌ى پوسیده استدلال‌های نگهدار و عملکرد‌های ریاکارانه‌ی او اشاره ی لازم را نکرد.خانم سمیه اغنیا هم با سوال‌های‌شان نشان دادند که عنایتی به شرایط خود‌ ویژه‌ آن زمان (که انقلابی اتفاق افتاده است. که این "گروه‌های مسلح" نقش مهمی در سرنگونی رژیم گذشته داشته‌اند. که برای آزادی و عدالت جنگیده‌اند، که نتیجه‌اش اما "امام" بوده با توسری‌ها و جهنم‌اش...و...) ندارند.
در میان شرکت‌کنندگان اما مداخله‌ی هوشمندانه‌ی آقای کیانوش بوستانی با طرح سوالی بجا و کلیدی، (مبنی بر عطف توجه به شرایط انقلابی و حقوق برابر مشارکت‌کنندگان در انقلاب و نیز حق دفاع مشروع آنان در مقابل گروهی انحصارطلب که تنها یگ گرایش در اپوزیسیون بوده است و ...) می‌رفت که مسئله را به جای اصلی بکشاند، و یکبار دیگر شاهد "حمله‌ی قلبی آقای نگهدار در مناظره‌ی تلویزیونی" باشیم. اما در قدم‌های بعدی بر اثر اندکی بی‌دقتی، مورد هجوم نیشخندها قرار می‌گیرد و بحث را منحرف می‌کنند؛ در حالی که مثال ایشان مثال بی‌پایه‌ای نبود و جاى بحث داشت.

کیفیت برنامه:
کسانی که برنامه‌های "پرگار" را نگاه می‌کنند، دیده‌اند که معمولا برنامه‌ها با تدارک قبلی اجرا می‌شود. اما در این برنامه تدارکی به چشم نمی‌خورد و مثلا معلوم نیست چرا آقای کریمی هیچ سوال روشنگرانه‌ای پیرامون بی‌مسئولیتی‌های نگهدار، (یعنی اعمال و مواضع گذشته و بلبل زبانی‌های امروزش در تخالف با آن) نمی‌پرسد؟! آقای کریمی که نشان داده است برای هر برنامه حداقلی مطالعه و جستجو انجام می‌دهد، قاعدتا به اسناد مربوط به مسئله‌ی جنگ گنبد – که یکی از مهم‌ترین اتهامات به چریک‌های فدائی خلق است، سری زده و لابد دیده است که "عباس هاشمی" (نویسنده این مطلب) به عنوان نماینده‌ی چریک‌های فدائی خلق در ترکمن صحرا، طی گزارشی مختصر در نشریه‌ی "آرش"، نوشته است:«...در حالی که ما را در ستاد گنبد محاصره کرده بودند و زیر آتش آن‌ها بودیم، به ستاد تهران تلفن زدم که رفقا را درجریان بگذارم ...فرخ نگهدار گفت شما هم به آتش‌شان پاسخ بدهید...» فرخ نگهدار که تاکنون نسبت به این گفته سکوت مطلق اختیار کرده است، چرا از سوی مجری برنامه مورد سوال واقع نمی‌شود؟! در اینجا آیا لازم نبود تاملی بر آن واقعه‌ی بس مهم و تاریخی بشود و مردم ببینند جنگ‌افروز که بوده و ما چه کردیم و پرده از چهره‌ی مزور این ریاکار و هم جمهوری اسلامی مطبوع‌اش برداشته شود؟!فقط برای خوانندگان به یک نمونه ی مشخص اشاره میکنم که روشن شود چرا میگویم پارادوکس و چرامورد به مورد ودر متن باید مسایل را بررسی کرد. مثلا در همین جنگ گنبد:آقای نگهدار که لابد"از شکم مادر" تا کنون مخالف "خشونت" بوده است ,معلوم نیست چرا در مقابل حمله ی جمهوری اسلامی به ستاد سازمان در گنبد طرفدار واکنش قهر آمیز میشود؟! و مثلا منی که بیشتر ازسوی همین اکثریتی ها "چپ رو" و لابد "خشونت طلب "معرفی شده ام, وقتی دیدم دشمن محل و زمان درگیری را تعیین کرده است ,از درگیری پرهیز کردم و همین نکته را که آموزه ای از جیاب بود با مردم و رفقای ترکمن یکروز قبل از شروع جنگ در میان گذاشتم و درگیری را در آن شرایط نادرست خواندم .گرچه رژیم جنگ را تحمیل کرد ,خلق ترکمن اما مقاومت جانانه ای کرد و آنان را مجبور به عقب نشینی نمود ...و تو خود بخوان حکایت از این مجمل .
به هر رو این همه ضعف و اهمال در این برنامه تامل برانگیز است. درحالی که اگر حقیقتا هدف روشنگری باشد، می‌بایست از اشخاص ذیصلاح و پژوهشگران مستقل و تاريخ‌نگاران اين مرحله از تاريخ ما دعوت کرد (و نه الزاما مجاهد یا فدائی، چرا که "گروه‌های مسلح" جزیی کوچک از نهادهائی بوده‌اند که "در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند" و به بهانه‌های واهی سرکوب شدند) تا مسئله به درستی و همه جانبه کاویده شود. اما بجاست از برنامه‌ریزان پرسیده شود: بنابر اهمیت و الویت مسئله‌ى مورد مناقشه و با این همه امکانات وسیع و زنده‌ای که با حضور اصلاح‌طلبان سابقا حزب‌اللهی و اطلاعاتی و مطلع در لندن و آمریکا و در بیشتر محافل اصلاح‌طلبی خارج از کشور موجود است،"پرگار" موضوع چگونگی پیدایش و نقش"باندهای سیاه"و اوباش متشکل را که به قتل مبارزین و سرکوب انقلاب پرداختند و بدنه‌ى اصلی"بسیج" و "لباس شخصی‌ها" را ساختند و هنوز در کارند، مقدم ندانسته و یا به طور همزمان از آقایان دعوت به عمل نیاورده تا مسئله به طور همه جانبه و در یک "پانوراما"ی وسیع بررسی شود؟! من امیدوارم مسئولین "پرگار" به این ضرورت پاسخ مثبت بدهند و چنانچه "بسیج" و "لباس شخصی‌ها" جزئی از ارثیهی اصلاح‌طلبان نباشد که می‌بایست حفظ شود، برنامه‌ای همه جانبه و با حضور پژوهشگران مستقل برای "پرگار" تدارک ببینند.
اشاره‌ای به هراس افکنی‌های "نگهدار" از "دفاع مشروع" و یا "خشونت" به تعبیر او:
آقای نگهدار در ادامه‌ی سخنان "پراگماتیستی" همیشگی خود، در این برنامه "کاتولیک‌تر از پاپ" شده و با هراس و وحشت در حالی که تفنگ و فشنگ و ماشه را قاطی کرده، به مدد دست و پا، هر نوع دفاعی را نامشروع و "خشونت"آمیز می‌داند! انگار خیال کرده بخاطر خوش خدمتی‌هایش قرار است "خشونت" دامن او را هم بگیرد؟
در دنیا انقلابی سراغ نداریم، بدون "گروه‌های مسلح"و بدون "مقاومت" و یا " دفاع مشروع"!
ضمنا به نظر می‌رسد فرخ نگهدار یکبار دیگر بدون مطالعه، خودش را (اینجا و آنجا) به جریانی می‌چسباند که میثاق‌های آن را نمی‌شناسد؟! چرا که ایشان گاهی هم از حقوق بشر صحبت می‌کند. 

اما گوئی نمی‌داند که مسئله‌ی دفاع مشروع و "حق قیام" را حتی "اعلاميه‌ى جهانى حقوق بشر" هم به رسمیت می‌شناسد ! آقای نگهدار باید بداند: این البته به معنی آن نیست که تنظیم‌کنندگان مفاد"اعلامیه جهانی حقوق بشر" کمتر از ایشان نگران منافع حکومت‌ها و "خشونت" هستند. تفاوت در این است که آن‌ها از یک شعور عمومی و منطق ی برخوردارند که نمی‌گذارد حرفی مفت بزنند یا چیزی را تصویب کنند که با یک حساب ساده بشود به ریش‌شان خندید. آن‌ها می‌دانند این امر اجباری‌ست و از ذات منازعه‌ی طبقاتی بر می‌خیزد و منافع حکومت‌گران حد و حصر نمی‌شناسد. 
اما نگهدار "سنگ را بسته و سگ را رها کرده" و از"خشونت" وا مصیبتا دارد!جالب‌تر اما این است که اگر جمله پردازی‌های موسمی او را کنار بگذاریم، می‌بینیم عملا همه‌ی زندگیِ سیاسی‌اش در سه دهه‌ی گذشته به دفاع ‌ازخشونت‌گراترین نیروى سیاسی تاريخ معاصر ما خلاصه می‌شود! نیروئی که با تسلیح اوباش، انقلابیون را قلع و قمع کرده و از اراذل باند سیاهی، "بسیج"و "لباس شخصی" ساخته و به جان مردم انداخته است! (و شاید سوای منافع مادی، به همین خاطر هم باشد که علاقه‌ای به سرنگونی آن ندارد؟! بالاخره این هم نوعی سرمایه‌گذاری ست!).
برای بنگاه بی.بی.سی. اما مسئله نه انقلاب 57 است، و نه "گروه‌های مسلح" آن زمان! چرا که انقلاب 57 کارش به پایان رسیده است و اتفاقا به کمک امثال همین نگهدارها، جنبش دموکراتیک و "گروه‌های مسلح" و غیر مسلح‌اش متلاشی شدند. حالا اما می‌خواهند شکست مادی و مقطعی چپ انقلابی را (که چیزی جز مطالبات کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان، مليت‌هاى ايرانى ... یعنی آزادی و عدالت در سر نداشته و ندارد) شکستی معنوی و اصولی جلوه دهند! پس مسئله‌ی اصلی نه دیروز، که امروز و فردای ایران است!
اما "بی.بی.سی." به عنوان یکی از مهم‌ترین سخن‌پراکنان "اصلاح‌طلبی اسلامی" در ایران، هم چنانکه در قیام 57 با "پروژه‌ی اسلامی" از"آیت‌الله خمینی" پشتیبانی تام و تمام کرد، امروز نیز در غیاب یک جریان توانمند انقلابی و به هنگامه‌ای که امکان توفان‌های مهیب بسیار است، تبلیغ آرامش و پرهیز از "خشونت" نموده، می‌کوشد سقف توقعات و مطالبات مردم را به سطح چانه‌زنی‌های اصلاح‌طلبان اسلامی فرو بکاهد و با نادیده گرفتن سی سال حکومت مذهبی و لاجرم انزجاری عمومی از آن، امکان نظری و روانی آن را فراهم سازد تا باز هم جریانی اسلامی را از دل همین حکومت بر اریکه‌ی قدرت بنشاند. چرا که اینان نیز بسان سلف خود در ضدیت با تحولات اجتماعی و انقلاب و انقلابیون از یک قماش‌اند. به همین جهت ریشه‌کن‌سازی هرنوع فکر انقلابی و یا فکر سپردن قدرت بدست خود مردم را از وظایف عاجل خود می‌داند. در یک پروژه‌ی وسیع که مدتی‌ست آغاز گشته‌، اصلاح‌طلبان حکومتی و چپ‌های نادم و روشنفکران دستگاهی و عناصر فرصت‌طلب دیگر، زیر چتر حمایتی غربی‌ها (اروپا و امریکا) در حال دوره دیدن، اخذ مدارک عالی تحصیلی برای اشغال پُست‌های دولتی، و البته سبک و سنگین شدن و هم چنین شناسائی عناصر ناباب و ضد "انقلاب" هستند تا چنانچه مذاکرات با رژیم به نتیجه‌ی دلخواه نرسید و یا شعله قیامی در گرفت، این"گروه همخوان" آماده باشد که به هنگام، بر آن نازل شود و یکبار دیگر همچون آوار و بختکی چون خمینی، آن را خفه سازند. و "تامل‌انگیز"ی اینجاست: آيا این برنامه‌ی"پرگار"، با ترکیب و تدارکی که برگذار شد،"شانس" از پیش خریده شده‌ای نیست برای بنگاه خبر پراكنى بی.بی.سی. که با "درس‌های اخلاقی"، " چفت و بست"ی بر پروژه‌ی "دموکراسی برای ایران" بسازد و آن را به ملت به جان آمده ایران ارزانی دارد، تا ملت "کتف بسته" بماند و هیچ ضرری نرساند و خطری نداشته باشد، و غرب هم با چهار تا "آدم"ی که قبلا توجیه شده‌اند، بهتر و راحت‌تر کنار بیاید و "خشونت" و خون‌ریزی هم انشالله در کار نباشد؟! چنين مباد.
عباس هاشمی
پاریس -
۱۱ ماه مه ۲۰۱۲