۱۳۹۶ آبان ۲۰, شنبه
نگاهی به یک سرشماری طبقه سادات و شکلگیری اشرافیت دینی
نگاهی به یک سرشماری
طبقه سادات و شکلگیری اشرافیت دینی
مجید محمدی
بنا به گفته رئیس سازمان ثبت احوال کشور “از ۷۶ میلیون نفر جمعیت بیش از شش میلیون نفر سادات بنی الزهرا هستند… از این تعداد سادات سه میلیون و ۱۱۱ هزار نفر مرد و دو میلیون و ۶۶۶ هزار نفر زن هستند. همچنین ۵۵۰ هزار نفر فرزندان سیده داریم که در شناسنامههای برخی از این افراد با عنوان میرزا یاد میشود.” (فارس ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲)
چطور حدود هشت درصد از جمعیت کشور ایران میتوانند از فرزندان خاندان پیامبر اسلام باشند؟ توزیع سیدها در کشور چگونه است؟ چرا بخش قابل توجهی از جمعیت کشور میخواهند سید و سیده بودن یا از خانواده سادات بودن در شناسنامه فرزندان آنها قید شود؟ سید بودن چه مزایایی در جامعه ایران دارد؟
شش میلیون سید و سیده
سه سناریو برای توجیه این تعداد سید در کشور وجود دارد:
۱- مهاجرت خیل عظیمی از فرزندان پیامبر مسلمانان به ایران و زاد و ولد آنها در هزار سال گذشته – این دیدگاه واقعی بودن ادعای این شش میلیون و پدران آنها را در این که از خاندان پیامبر هستند، میپذیرد. البته مدعای اصلی شیعیان و روحانیت آن است که این سادات عمدتاً فرزندان موسی کاظم امام هفتم شیعیان هستند. اگر به امامزادههای کشور سری بزنید خواهید دید که اکثریت آنها فرزندان موسی کاظم یا از اسلاف وی قلمداد میشوند.
اگر مهاجرت به خاطر فشار خلفای عباسی یا مهاجرت متاخر از عراق و لبنان و بحرین و عربستان مطرح بود، سادات باید بیشتر در استانهای غربی و جنوبی کشور مستقر میبودند و نه استانهای شمال و شمال شرقی کشور مثل خراسان یا گیلان و مازندران.
۲- مهاجرت متاخر خیل عظیمی از سادات به ایران که برای آن دلیلی وجود ندارد. در هیچ کتاب تاریخی از چنین مهاجرتی در دوران اخیر سخن گفته نشده است.
۳- بخش عظیمی از این افراد خود یا پدرانشان عنوان سیدی را بدون هیچ ارتباطی با خاندان پیامبر به خود منتسب کردهاند (در دورهای شجره نامههایی خرید و فروش میشد و خود نویسنده شاهد مواردی از آنها در روستای پدری بوده است). رقم عجیب هشت درصد جمعیت کشور به عنوان سادات بدون آن که خانوادههای سادات زاد و ولدی بیش از بقیه جمعیت داشته باشند (این رقم را با همین حدود به گذشته هم باید بتوان بسط داد) غیر قابل باور است. غیر ممکن است که فرزندان خاندان پیامبر در هیچ مقطعی از تاریخ ایران در این حدود از جمعیت کشور بوده باشند و بعد این درصد را در گذر ایام حفظ کرده باشند.
چگونگی توزیع سیدها در سراسر کشور
بر اساس آمارهای عرضه شده “استان تهران با ۱۲میلیون نفر جمعیت، بیش از یک میلیون نفر که در واقع بیشترین تعداد از سادات کشور هستند را در خود جای داده است… مازندران با سه میلیون نفر جمعیت و حضور ۶۰۰ هزار نفر از سادات در رتبه دوم کشور… خراسان رضوی با ۶۰۰ هزار نفر، اصفهان با ۵۲۰ هزار نفر، خوزستان با ۴۴۰ هزار نفر، فارس با ۳۴۰ هزار نفر، گیلان با ۳۱۹ هزار نفر، آذربایجان شرقی با ۲۰۰ هزار نفر، یزد و قم نیز با ۱۸۰ هزار نفر از سادات در رتبههای سوم تا دهم قرار دارند…از لحاظ تراکم سادات به ازای هر هزار نفر بیشترین تعداد سادات در مازندران حضور دارند… مازندران به ازای هر هزار نفر، ۱۹۲ نفر سادات دارد که ۱۹ درصد جمعیت این منطقه را تشکیل میدهند… یزد و کهگیلویه و بویراحمد رتبههای دوم و سوم از لحاظ تراکم سادات… استان قم به ازای هر هزار نفر، ۱۴۰ سادات دارد که رتبه چهارم کشوری را از آن خود کرده است.” (رئیس سازمان ثبت احوال کشور، فارس ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۲)
توزیع سادات در کشور نیز موید سناریوهای اول و دوم نیست چون اگر مهاجرت به خاطر فشار خلفای عباسی یا مهاجرت متاخر از عراق و لبنان و بحرین و عربستان مطرح بود، سادات باید بیشتر در استانهای غربی و جنوبی کشور (کردستان، همدان، خوزستان، لرستان، بوشهر و هرمزگان) مستقر میبودند و نه استانهای شمال و شمال شرقی کشور مثل خراسان یا گیلان و مازندران. رشته کوه البرز مانع بزرگی برای مسافرت به این منطقه در هزار سال پیش بوده است. خراسان نیز فاصلهای طولانی با عراق و دیگر مناطق شیعهنشین داشته است. مهاجرت امام هشتم شیعیان به خراسان نیز که تحت توجه خلیفه صورت گرفته توجیهکننده استقرار بخش عمده آنها در استانهای شمالی و شمال شرقی کشور نیست.
امتیازات سیدها و سیدهها
مسئله سید و سیده بودن از چهار جهت در جامعه ایران قابل توجه بوده است:
فرزندان سیدهها از منزلت و حقوق مساوی با فرزندان سیدها برخوردار نیستند: “منتسبین به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله از طرف مادر هم از اولاد آن حضرت محسوب میشوند، ولی ملاک ترتب آثار و احکام شرعی سیادت انتساب از طرف پدر است.”
۱- امتیازات طبقاتی: افرادی که از طبقهی سادات شمرده میشوند میتوانند خمس دریافت کنند. نیمی از خمسی که شیعیان میپردازند سهم سادات است (رساله توضیح المسائل خمینی، مسئله ۱۸۳۴). بدین ترتیب انگیزه اقتصادی کافی برای قرار گرفتن در میان سادات وجود دارد.
۲- منزلت اجتماعی در جامعهای که گفته میشود اکثریت آن باورمند هستند: در جامعهای که بخشی از آن به مقدس بودن پیامبر و ائمه شیعه باور دارند و معتقدند این تقدس به نحو ژنتیک از پدر به فرزندان منتقل میشود طبعاً کالای سید بودن خریدار پیدا میکند و بسیاری تمایل خواهند داشت در زمره این طبقه قرار بگیرند. همچنین احادیث بسیاری از پیامبر و ائمه برای احترام به سادات نقل شده است. البته در دین مردسالار و زنستیز منزلت سیدها و سیدهها و منزلت فرزندان پسر و دختر آنان یکسان نیست. فرزندان سیدهها از منزلت و حقوق مساوی با فرزندان سیدها برخوردار نیستند: “منتسبین به پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله از طرف مادر هم از اولاد آن حضرت محسوب میشوند، ولی ملاک ترتب آثار و احکام شرعی سیادت انتساب از طرف پدر است.” (علی خامنهای، سایت مرکز ملی پاسخگویی به سئوالات دینی)
۳- امتیازات بیولوژیک: فقهای شیعه به جای واگذاری تشخیص یائسگی به خود زنان (چون این آنها هستند که وقتی این اتفاق افتاد متوجه میشوند) برای یائسگی که مسئلهای بیولوژیک است یک سن مشخص را اعلام میکنند؛ موضوعی که تعیین زمان واحد برای همگان در آن غیر ممکن است. آنها علاوه بر این، سن یائسگی برای زنان قریشی (فرزندان مردانی از قبیله قریش) را شصت سال اعلام کردهاند (الموسوی الخویی، ۱۴۲۱، ج ۶، ص ۹۱). اکثر فقهای شیعه چنین نظری دارند و برای این دیدگاه ادعای شهرت وجود دارد (السلار، ۱۴۱۴ه، ص ۱۶۷؛ المحقق الکرکی، ۱۴۱۲ه، ج ۲، ص ۷۱؛ النجفی، ۱۹۸۱م، ج ۳، ص ۲۲۰؛ الطباطبایی الیزدی، ۱۳۹۹ه، ج ۱، ص ۳۱۵؛ الموسوی الخمینی، ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۳۲۸؛ المرعشی، ۱۴۱۲ه، ص ۷۵). در هیچ تحقیق علمی تفاوت ساختاری میان زنان سیده و غیر سیده در موضوع یائسگی نشان داده نشده است.
نتیجه باور مابعدالطبیعی به تاخیر در یائسگی زنان سیده این است که آنان بنا به فرض میتوانند در دورهای طولانیتر باروری داشته باشند و از این جهت در جامعهای که باروری ارزش باشد آنها بیشتر خریدار پیدا میکنند. همچنین برای آن دسته از مردان و زنانی که تصور میکنند با یائسگی میل جنسی زن کاهش مییابد (که معلوم نیست چنین باشد و بر اساس تحقیقات موجود تنها عنصر بالا رفتن سن در این میان نقش بازی میکند و نه صرف یائسگی) طبعا تاخیر در یائسگی مطلوب است.
باور به اولاد پیامبر بودن برخی از افراد، نشستن آنها در کرسی ولایت فقیه را تسهیل میکند. بسیارند کسانی که صرفاً به دلیل عمامههای سیاه خمینی و خامنهای (به دلیل مدعای سید بودن آنان) ادعای آنها در نیابت امام زمان را خریدهاند.
۴- امتیاز سیاسی: باور به اولاد پیامبر بودن برخی از افراد، نشستن آنها در کرسی ولایت فقیه را تسهیل میکند. بسیارند کسانی که صرفاً به دلیل عمامههای سیاه خمینی و خامنهای (به دلیل مدعای سید بودن آنان) ادعای آنها در نیابت امام زمان را خریدهاند.
نتیجه هر چهار موضوع تقویت نظام تبعیض در ایران بوده است. حتی اگر برخی از موارد فوق در عمل به تبعیضی منتهی نشده باشند در ایجاد فرهنگ تبعیض میان قریشی و غیر قریشی، زن و مرد و دیندار و غیر دیندار موثر واقع شدهاند.
سیدها پیش از قدرت و پس از قدرت
سید بودن در جامعهای که حکومت در اختیار روحانیت و دینداران وفادار به آن نیست صرفاً کارکردی اجتماعی دارد و به کار بقای این طبقه و بسط منزلت اجتماعی آنها میخورد. به همین دلیل در جامعه ایران ماقبل انقلاب ۵۷ سید بودن تنها در اقشار خاصی در جامعه امتیاز به شمار میآمد (مثلاً برای ازدواج یا دریافت خمس).
در حکومتی که قدرت به دست روحانیون و نزدیکان آنهاست و ادعا میشود حکومت، حکومت امام زمان و دنباله ائمه شیعه است، سید و سیده بودن به یکی از مولفههای بر ساختن اشرافیت دینی و شکلگیری نظام امتیازات ویژه برای طبقهای خاص تبدیل میشود. در بسیاری از مراسم دولتی مذهبی به سادات جایزه داده میشود. در ادارات دولتی بسیاری از کارت سید بودن برای انجام زودتر و موثرتر کار خود استفاده میکنند. سید بودن یک عامل برای اعتماد به افراد جهت دادن امکانات و امتیازات دولتی است و در کاست حکومتی حساب خاصی برای افراد سید و سیده باز میشود. بدین ترتیب، برای شمار زیادی از سادات این احساس منتقل شده که حکومت دینی از پیامبر بدانان به ارث رسیده است و آنها باید امتیازات خاصی در آن داشته باشند.
سادات ایران (۱)؛ یعنی چه «سید»؟
عباس جوادی
عباس جوادی
گفتار زیر نخستین بخش از چکیده رساله ای است به قلم ایرانشناس معروف هلندی-آمریکائی ویلم فلور در باره نقش اجتماعی و سیاسی سیدها در ایران دوره قاجار طبق منابع اروپائی که در سال ۲۰۱۶ در مجله «مطالعات ایرانی» با این مشخصات منتشر شده است:
Willem Floor: Seyyeds in Qajar Iran According to European Sources; in: Studia Iranica, 45/2, 2016
Willem Floor: Seyyeds in Qajar Iran According to European Sources; in: Studia Iranica, 45/2, 2016
چکیده فارسی این بررسی در چهار بخش به خوانندگان تارنمای «رادیو فردا» ارائه میشود:
(۱) یعنی چه «سیّد»؟ راه تشخیص سیدها،
(۲) سیدهای دروغین، تعداد آنها
(۳) احترام همراه با ترس
(۴) اشتغال سیدها و منبع درآمد آنان.
(۱) یعنی چه «سیّد»؟ راه تشخیص سیدها،
(۲) سیدهای دروغین، تعداد آنها
(۳) احترام همراه با ترس
(۴) اشتغال سیدها و منبع درآمد آنان.
این رساله ۱۲۹ زیرنویس دارد که در هر کدام به یک و یا چند منبع اشاره شده است. در این ترجمه ما این همه آن زیرنویسها و منابع را ذکر نکردیم تا از طول کلام و حالت دانشگاهی گرفتن این نوشته پیشگیری کنیم، اگرچه در موارد اندکی که ممکن است سوال برانگیز باشد، منبع اطلاعات مورد استفاده را داده ایم. اگر خوانندگان ترجمه فارسی رساله در موارد بخصوصی خواهان دریافت اطلاعات بیشتری در مورد منابع این بررسی بودند، خواهش میکنیم به متن اصلی انگلیسی رساله مراجعه کنند و یا پرسش خود را در بخش دیدگاههای این سلسله گفتارها مطرح نمایند تا مترجم، منبع مورد نیاز را به صورت پاسخ در همانجا قید کند.
همه کاریکاتورها از مجله فکاهی-انتقادی «ملا نصرالدین» است که در سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ به زبان ترکی آذری در تفلیس (گرجستان کنونی) چاپ میشد. این مجله که ادبیات مشروطه ایران را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود، بعدها مدتی نیز در تبریز و سپس باکو چاپ شد و چند سال پس از تاسیس حکومت شوروی تعطیل گردید.
یعنی چه «سیّد»؟
«سید» یک عنوان موروثی است و به اعضای طبقهای گفته میشود که خود را نوادگان و اولاد پیغمبر اسلام میشمارند. سیدها («سادات») قشری از انسانهای معمولا متدین و صاحب احترام و نفوذ هستند. مقامی که در زندگی اجتماعی در طول صدها سال گذشته به سیدها داده شده، به حدیثی به نام «ثقّلین» (حدیث دو گنج) از احادیث پیامبر اسلام باز میگردد که میگوید: «من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم، یکی کتاب خدا، قرآن، و دیگری عترتم، اهل بیت را. تا وقتی که از این دو تمسک جوئید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از همدیگر جدا نمیشوند.»
صرفنظر از اینکه حدیث نامبرده تا چهاندازه صحیح و یا موثق است، کلا مسلمانان و به ویژه اهل تشیع نه تنها برای سیدها مقام بخصوصی قائل هستند، بلکه آنها را مورد احترام و تکریم قرار میدهند و بسیاری از سیدها نیز از این راه درآمد و گذران زندگی خود را تامین میکنند.
اینکه شخص مدعی سیادت چه نوع سیدی هست، بسته به نام زنی است که از علی ابن ابیطالب، پسرعموی پیغمبر و خلیفه چهارم، اجداد مادری و یا پدری آن شخص را به دنیا آورده است. پیامبر اسلام دختری به نام فاطمه داشت که همسر علی شد و از او دو پسر به نام حسن و حسین به دنیا آورد. در میان شیعیان، معمولا کسانی که خود را از تبار فاطمه یعنی از فرزندان حسن و یا حسین میشمارند، سیدهای «حقیقی» به حساب میآیند. نتیجتا برخی از آنها سادات «حسنی» و دیگران «حسینی» نامیده میشوند. به هر دوی این گروهها مجموعا «بنی فاطمه» گفته میشود. برعکس، کسی که تبار خود را از علی، اما نه از فاطمه بلکه از دیگر زنان علی میشمارد، «سید حقیقی» به حساب نمی آید. این اشخاص را گاه «سید علوی» نامیدهاند.
آنها که نوادگان سیدهای ذکور یعنی مرد هستند «شریف» نامیده میشوند. «مقام» آنها بالاتراز کسانی است که از نوادگان «سیدهها» یعنی سیدهای زن هستند. آنها هم به نوبه خود «میر» و یا «میرزا» نامیده میشوند.
سیدها متناسب با نام اجداد و امامانی نامیده میشوند که خود را نوادگان آنها میشمارند. گروههای اصلی سیدها به همین صورت نام گذاری میشوند، مانند حسنی و یا طباطبائی، حسینی، عابدی، زیدی، باقری، جعفری، موسوی، کاظمی، رضوی و یا رضائی، تقوی، نقوی. هر کدام از اینها هم به شاخهها و طایفههای کوچکتر تقسیم میشوند. سیدهای هر محل معمولا نام اجداد محلی خود را میگیرند که به نوعی خود را منتسب به گروههای اصلی سادات میشمارند. برای نمونه در اردبیل آنها که خود را «سید صفوی» به حساب میآورند، میگویند که به شیخ صفیالدین اردبیلی منتسب هستند و یا در سبزوار شاخه مهمی از سادات خود را «عربشاهی» مینامند.
راه تشخیص سیدها
در گذشته تشخیص سیدها آسان تر بود. ظاهر و لباس آنها عموما شبیه ملاها بود، اما نشان ظاهری شان عمامه و یا کمربندی سبز و یا یکی دو علامت دیگر سبز رنگ بود که به عبا و عمامه خود میبستند و با این کار نشان میدادند که «اولاد پیغمبر» هستند، چرا که سبز، همچون رنگ پیامبر اسلام قبول میشد. ظاهرا رنگ و نشانهای سبز چیزی است که در قرن چهاردهم در دولت مملوکهای مصر و شام میان سادات رایج شده و به نقاط دیگر جهان اسلام گسترش یافته است. در همان دوره، حکمران مملوک، اشرف شعبان بن حسن دستور داد همه سیدها نشانهای سبز رنگ به عمامه خود بزنند.
همچنین، در دوره قاجار سیدها اسب خاکستری سوار میشدند، تا جائی که بنا به نوشته اسحاق آدامز «آنها حتی ادعا میکردند همه اسبهای خاکستری رنگ متعلق به سیدها هستند.» (۱)
ولی چگونه میشد فهمید که مدعیان سیادت که کمر بند سبز میبستند، دغل باز نیستند؟
در اوایل اسلام، دقیقترش حدودا در سالهای ۸۶۰ م.، این مشکل تشخیص داده شده و برخی تدبیرها اتخاذ گردیده بود. از آن جمله بود تاسیس مقامی بنام «نقیب الاشراف» در دوره خلیفههای عباسی که وظیفهاش ثبت و نگهداری دفاتر مرگ و تولد و شجره نامه سیدها و مراقبت از زندگی مادی و اعتبار «شریف»ها و اثبات و یا رد ادعاهای سیادت بود. این «نقیب الاشراف»ها حتی در مورد سیدهها یعنی سیدهای زن مواظب بودند که آنها با مردانی ازدواج نکنند که مقام اجتماعی شان از خود آنها پائینتر است. در دولتهائی که از پی عباسیان در ایران بر سر کار آمدند نیز همین سنت و مقام «نقیب الاشراف» با عناوین گوناگون ادامه یافت.
در دوره صفویان نیز این بهاصطلاح «سید باشیها» نقیب الاشراف و یا نقیب الممالک نامیده میشدند. دولت صفوی برای تامین مالی این اشخاص به آنها این صلاحیت را هم داده بود که همراه با «کلانتر»ها به جمع آوری مالیات میان مردم و بویژه اصناف بپردازند. یک نقیب الاشراف سرتاسری برای ایران وجود داشت که رهبری و مدیریت «نقیب»های محلی ایالات و ولایات را بر عهده داشت. همین وضع در دوره قاجار نیز برقرار بود. در این دوره نقیب الاشراف را «رئیس سادات» مینامیدند. بعدها کار رسیدگی به اصناف از سیدها سلب شد، اما به جای آن رسیدگی به وضع فرقههای درویشی به آنها محول گردید. بنظر میرسد که ناصرالدین شاه در سالهای ۱۸۷۰ نام این مقام را به «نقیب السادات» تبدیل کرد. بطور همزمان نظارت بر سادات غیر متمرکز گردید و در هر شهر سیدی به نام «رئیس السادات» تعیین شد که معمولا رئیس طایفه اصلی سادات محل بود.
چگونگی دقیق انتخاب و تعیین رئیس الساداتهای محلها و حدود وظایف و اختیارات آنان معلوم نیست. یکی از وظایف این «رئیس السادات»ها هم قضاوت در مورد دعاوی حقوقی و جرایمی مانند قتل بود که به نوعی مربوط به سیدها میشد، چرا که دولت و حکام دنیوی از مداخله در این موارد پرهیز میکردند. مثلا وقتی سیدی فردی عادی را میکشت، کسی جرات نمی کرد به او نیز مانند افراد عادی مجازات اعدام بدهد، چونکه باور عمومی بر آن بود که «این کار (یعنی اعدام یک سید) گناهی بزرگ محسوب میشود، زیرا مردم عموما بر آن بودند که خداوند انسانها را بخاطر پیامبر اسلام و نوادگان او آفریده است و مجازات یک سید را تنها و تنها رئیس طایفه همان سید میتواند صادر کند» (آدامز، همانجا). مثلا در سالهای ۱۹۰۰ سیدی که در یزد لوطی محل بود یک پارسی زرتشتی را به قتل رسانید. حاکم یزد او را جهت محاکمه به تهران فرستاد. مجتهد یزد نیز به تهران رفت تا آزادی سید قاتل را از شاه خواهش کند و شاه نیز دستور داد سید نامبرده آزاد شود. یک میسیونر بریتانیائی به نام ناپیرمالکم نوشت: «سیدها با مجازات به مراتب سبک تری روبرو میشوند و از این جهت خود را حتی تابع آن مقدار مختصر عدالتی که موجود است نیزنمی شمارند.» (۲) بر عکس، هنگامی که در دهم ژوئیه ۱۹۱۳ ژاندارمی در شیراز سیدی را به قتل رسانید، فرد قاتل روز بعد در دادگاهی نمایشی محاکمه و بلافاصله اعدام گردید. (۳)
با اینهمه، کوشش پاسخگو کردن نقیبها به وزارت عدلیه، حتی اگر چه اقدامی نه چندان قاطع بلکه صوری بود، به هر تقدیر نشان دهنده آرزوی دولت مبنی بر تاسیس نوعی نظارت و کنترل بر این شاخه جداگانه و غیرمسئول دستگاه قضائی به شمار میرفت. گاه هم ماموران دولتی ابتکار به کار برده راه و رسم خود را برای مجازات سیدها مییافتند. مثلاهانری موسر (۴) مینویسد که روزی سیدی به «ژنرال گاستیگر خان» که مهندسی اتریشی بود و به دعوت ناصرالدین شاه به ایران آمده، مسئول راه سازی از تهران به شمال و همچنین خراسان شده بود، ناسزا میگوید. گاستیگر دستور میدهد آن سید را که به نشانه سید بودنش عمامه سبزی بر سر داشت، با عزت و احترام به چادر او میآورند. وقتی سید وارد چادر میشود، گاستیگر ناگهان عمامه سبز سید را از سر او میگیرد و سپس به نوکرانش دستور میدهد که کتک مفصلی به سید بزنند. پس از اجرای این مجازات جدی، گاستیگر عمامه سبز سید را دوباره به سر او گذاشته و او را با همان عزت و احترام از چادر خود به بیرون روانه میکند.
در بخش بعدی در باره سیدهای دروغین سخن خواهیم گفت که تبارشان هیچ ارتباطی به پیامبر اسلام و علی بن ابیطالب ندارد و حتی برخی از آنان عرب و مسلمان هم نبودند، اما بهخاطر استفاده از امتیازات مادی و اجتماعی که سیدها از آن برخوردار بودهاند، خود و تبار خود را «سید» و «اولاد پیغمبر» نامیدهاند.
برخی منابع:
(1) Adams, Isaac, Persia by a Persian, 1900, p. 387
(2) Malcolm, Napier: Five Years in a Persian Town, London, 1905, pp. 101-102 (3) Archive: Government of Great Britain, 1914, p. 152, No. 317 (4) Moser, Henri: A Travers L’Asie Centrale, Paris, 1885, p. 420 |
غلامرضا رفت و حسرت ماند تا دیر نشده علیرضا را نجات دهید سهیل عربی
ین تیتر نامه ای هست از سهیل عربی که بدست کمیته مبارزه برای آزادی زندانیان رسیده است و در آن از خودش، غلامرضا خسروی، زندان و علیرضا گلی پور میگوید:
فرابشر(فراترازبشر) اصطلاحی است که از آن برای معرفی آنان که ازخود ومنافع فردی میگذرند تا جامعه وسرزمینشان رانجات دهند استفاده میکنند. درنگاه سطحی شاید شبیه امادرنگاه عمیقتر فرانظر من با (obenench) ابرانسان نیچه ،(superego)فراخود ،عاشقان فروتن احمدشاملو و نظیر اینها متفاوت است.فرابشرها نه ظالمند و نه مظلوم بلکه با ظلم وفساد می ستیزند حتی اگر بقیمت ازدست دادن دارائی ،آزادی وجانشان ، تمام شود. در عصر ما که بسیاری ازفعالان سیاسی دغدغه ای جز بازگشت بسفره انقلاب وحفظ شرایط موجود ندارند ، فرابشرها بشدت کمیاب شده اند و از دست دادن هرکدامشان به ویرانگران زادگاهمان قدرت بیشتری میدهند تا با خاطری آسوده خیانت و غارت کنند.
بهمن ۱۳۹۲ پس از تحمل دوماه انفرادی وبازجوئیهای تحت شکنجه درقرارگاه ثارالله (دو الف)به بند ۳۵۰ اوین اتاق ۱منتقل شدم زنده یاد غلامرضا خسروی نخستین فردی بود که به استقبالم آمد ، باآن لهجه شیرین آبادانی اش دلیل دستگیریم راپرسید گفتم که: گالیله رومیشناسی من سهیل شونم.
لبخندی زد و خواست بیشتر توضیح دهم ادامه دادم :جرم من روشنگری است ،ادمین کمپ ترک خرافات بودم مقالات انتقادی مینوشتم ،ترجمه میکردم وعلاوه برآن ازوقایع سال ۸۸ عکاسی کردم و در وبلاگم منتشر کردم…میخواهند اعدامم کنند .دستم راگرفت و گفت رفیق به همین زخمهای روی تنت قسم این حکمها حکم وحشت است میشکند منهم ۳۶ ماه را در انفرادی گذراندم واکنون ششمین سال است که تحت حکم اعدام، حبس راتحمل میکنم اما ناامید شدن ما آرزوی آنهاست باید به مبارزه ادامه دهیم .سختیها بپایان میرسد و اوین برایت چون دانشگاه خواهد بود درسهائی خواهی آموخت که درهیچ دانشگاه تدریس نمیشود.
غلامرضا برایم چون برادر بزرگتر و استاد شد، روزهافرانسوی آموختم، ظهرها سه تارمیزد و میخواندیم، عصرها آشپزی میکردیم وهمه اعضاسریک سفره غذا میخوردیم ومن آنارکوسندیکالیست و او هوادار سازمان مجاهدین خلق بود که از منتقدین سرسختش بودم اما علیرغم اختلاف عقاید ، هردوی ما بر سراین نکته توافق داشتیم که برای رسیدن به آزادی می بایست حکومت فاشیستی را براندازیم. هرچه میگذشت بیشتر شیفته صداقت واستقامتش میشدم .به اومیگفتم من از آنروز که دربند ۳۵۰ ودرکنار توام آزادم.
اتاق ۱با وجود زنده یاد خسروی وسایر دوستان برایم دلپذیرترین و دوست داشتنی ترین نقطه دنیا بود. روزها گذشت و پنجشنبه خونین (۲۸فروردین ۹۳) فرارسید . روزی که به اسم بازرسی توسط سربازان، پاسداران وحتی روسای زندان اوین مورد ضرب وشتم قرارگرفتیم .دستهایمان را به قصد تحقیر….، موهایمان را تراشیدند ولباسهایمان را کندند تنها سلاح ما در برابر وحشیگریشان خواندن ترانه مرغ سحر ناله سرکن و اقدام به اعتصاب غذا بود. پس از اعتصاب غذای ما وحمایتهای رسانه ها و فعالان حقوق بشر به بند خود بازگشتیم. اما دیری نپائید که غلامرضا را برای اجرای حکم اعدام به زندان گوهردشت انتقال دادند. شاید اگر آنروزها رسانه های ماقدرت امروز را داشتند ورسانه های جریان اصلی و بظاهر اصلاح طلبها از زنده یاد خسروی حمایت میکردند او را از دست نمیدادیم وجهان محروم ازیک فرابشر نمیشد.
غلامرضا رفت وحسرت ماند، تحمل حبس بدون او برایمان دشوارتر از پیش شد. دو سال پس از به شهادت رسیدنش افتخار هم بند شدن با علیرضاگلی پور را کسب کردم. صداقت،شجاعت و از خودگذشتگی های غلامرضا را در او میبینم. براستی که رفیق علیرضا نیز یک فرابشر است. دردا که اینروزها وضعیت جسمانی وخیمی دارد. شکنجه های درحین بازجوئی او را مبتلا به سرطان کرده است. مطابق قوانین موجود و با توجه به شرایط وخیم جسمانی اش باید مشمول تبصره عدم تحمل کیفر شده و آزاد شود تا بتواند تحت مراقبتهای پزشکی قرارگرفته و بهبود یابد.
او یک دانشمند و نخبه علمی سرزمینمان است جرمش بیان حقیقت وافشای فسادمالی مسئولان جمهوری اسلامی است . از تمام فعالان حقوق بشر و فعالان مدنی و مردم خوبمان تمنا دارم متحد شده وهر چه در توانشان است بکار گیرند تا مسئولان جمهوری اسلامی را ملزم به آزادی بی قید و شرط وی سازیم که امثال علیرضا در زمانه ما بسیار کمیابند و برای ساختن ایرانی آباد و آزاد به او نیاز داریم.
به امید پیروزی
سهیل عربی
سهیل عربی
آبان ۹۶
اشتراک در:
پستها (Atom)