| |||
|
۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه
تظا
مهمان هفته گزارشگران: شاهین انزلی - تظاهرات اعتراضی ایرانیان در خارج از کشور / در اتریش چه گذشت؟
ماهها پیش و با آغاز اعتراضات مردمی در ایران به تقلب های انتخاباتی و خروش عمومی علیه ناهنجاریهای سیاسی و اجتماعی جان تازه ای در کالبد ایرانیان خارج از کشور اعم از تبعیدیان و مهاجران دمیده شد و اعتراضات وسیع با شرکت صدها و گاها بیش از هزار شرکت کننده از طیفهای مختلف درنقاط مختلف برگزار شد.
از جمله این تظاهرات ها در شهر وین بود که دخالت وسیع ایرانیان مقیم را دربر گرفت. امواج آکسیونها بطور خودبخودی در بسیاری از کشورها همگام و در همبستگی با مردم به جریان افتادند و فراز و نشیبهائی را بدنبال داشتند. با شفافیت یابی شعارها و مطالبات متعلقین به جنبش سبز که تحت هدایت موسوی کروبی و خاتمی است و حفظ چارچوب نظام پلید جمهوری اسلامی را درنظر دارد و پایبندی خود را به جلاد جماران خمینی همواره تکرار میکنند– مرزبندی ها نیز شفافیت یافت و بیانیه ها و اطلاعیه های این جنبش بر فاصله گیری از رادیکالیسم تبعیدیان که منطبق با خواستهای توده هاست - تاکید ورزید.
اتحاد جمهوریخواهان ایران بهمراه سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان که هسته اصلی این اتحاد هستند در ابتدای امر شوق و ذوق زده از دخالت نسل جوان و دانشجویان مقیم خارج از کشور در راس سازماندهی آکسیونها قرار گرفته و از هراس رانده شدن از سوی( سبزها ) تلاشی دوچندان برای تنزل رادیکالیسم در امواج اعتراضی از خود بنمایش گذاشتند. حاصل آنکه این ذوق زدگی را دیری نپائید و بار دیگر شاهد آن هستیم که عقب ماندگی از سطح مبارزات مردم درمانی جز گوشه عزلت گرفتن نخواهد داشت. چپ رادیکال نیز همراه سکتاریسم ذاتی اش جز در معدود نقاط خودی نشان نداد و بار دیگر از تحولات سیاسی اجتماعی در داخل عقب ماند.
در این خصوص از شاهین انزلی از فعالین این آکسیونها در شهر وین دعوت کرده ایم که در مهمانی این هفته گزارشگران شرکت نماید.
شاهین انزلی عزیز خوش آمدی!
گزارشگران: اگر تمایل دارید خودتان را معرفی کنید. از چه زمانی و چرا در تبعید هستید – در کجا زندگی میکنید و فعالیتهای شما در چه زمنه هائی است؟
با سلام به شما وخوانندگان شما
من شاهین انزلی هستم وحدود 22سال است که در شهر وین زندگی میکنم بعد از آمدنم به شهر وین با کمیته حقوق بشر و کمیته های پناهندگی مستقر در شهر وین با کمک دیگر دوستان شروع به فعالیت کردم ودر کنار آن با سازمان اکثریت در ارتباط بودم که این ارتباط من تا سال 1993 بعد از کنگره دوم سازمان به دلایل مختلفی به پایان رسید وتا به امروز بعنوان یک منفرد سیاسی دستی از دور در جریانات واکسیون ها دارم
گزارشگران: شما از فعالین این آکسیون ها در شهر وین بودید. چگونگی شکل گیری نهاد جمعیت دفاع از حقوق مردم ایران را برای ما توضیح دهید؟
شاهین انزلی : بعد از وقوع انتخابات ریاست جمهوری در ایران در 22 خرداد وآن رسوائی وتقلبهای منحصر به فرد خود که معروف به کودتای خامنه ای واحمدی نژاد شد
عده ای از دوستان به من تلفن زدند واز من خواستند که در کنار آنان ودر اعتراض به شیوه انتخابات در جلوی سفارت جمهوری اسلامی ایران اجتماع کنیم وبا داشتن پلاکاردهائی در مورد انتخابات اعتراض خود را نشان دهیم. البته شایان ذکر است که خود من در انتخابات شرکت نداشتم وبه دید خودم آن را تحریم کرده بودم وبعد از حدود چند ساعت به پیشنهاد دیگر دوستان نطفه جمعیت دفاع از حقوق مردم ایران در کاخ بلبدر که چندان از سفارت جمهوری اسلامی دور نبود شکل گرفت البته ذکر کنم بعد از تجمع به علت نداشتن وقت در اولین نشست این دوستان که به شکل گیری جمعیت منتهی شد حضور نداشتم ولی بعد در جریان کارها قرار گرفتم ودر جلسات بعد شرکت کردم .
گزارشگران: در گفت و شنودها و در جلسات همیشه مطرح شده است که این نهاد خودبخودی و با صفت فردی تشکیل شده است و جریانی متشکل در پشت صحنه حضور نداشته است. تا چه حد این موضوع را تائید میکنید؟
شاهین انزلی : اولا همانطور که در بالا بعنوان سوال دوم توضیح دادم تشکیل جمعیت در ظاهر فردی و خودبخودی بود ولی در عمل این جور نبود چون اکثر دوستان که هسته اولیه این جمعیت را پایه گذاری کرده بودند بجز یک عده معدودی از جوانان ومنفردین . دیگر دوستان سابقه فعالیت باهم در گذشته ودیگر نهادهائی چون سازمان اکثریت ویا اتحادیه جمهوری خواهان را داشتند ودر واقع به مرور ایده های نظری نهفته در این جریانات از زبان دوستان به شکل فردی ویا حتی جمعی بیرون میآمد ودر طول زمان سیاستهای جمعیت را شکل میداد البته تحت نام رعایت حقوق اقلیت ودمکراسی خواهی که چندان هم رعایت نشد چون در طول حرکات اعتراضی هر فردی ساز خود را چه فردی ویا با چند نفر که نزدیکی فکری باهم داشتند میزدند.
گزارشگران: جلوگیری از پخش اعلامیه ها و اطلاعیه های مرتبط با نهادهای رادیکال و معتقد به سرنگونی رژیم و یا بزبان دیگر ساختارشکنان و طرح شعار مضمونی مرگ بر دیکتاتور در صفوف تظاهرکنندگان از تلاشهای برگزارکنندگان بوده است. علت را چگونه ارزیابی میکنید و در حال حاضر چه تغییراتی را در این زمینه مشاهده میکنید؟
شاهین انزلی : در طول حرکت جمعیت دیگر نیروهای موجود اعم از مشروطه طلبان وگروهائی از چپ سعی کردند به شکلی با جمعیت شروع به فعالیت کنند جز عده انگشت شماری که فقط برای برهم زدن جو در جمعیت وزدن برچسب های بیمورد به افراد وشخصیتها در ان زمان اولیه جمعیت / جو را متشنج میکردند دیگر نیروها برای فعالیت بر زمینه شعار واحد خود که در طول حرکت جنبش موسوم به سبز مردم ایران که تا به امروز زبانزد انان در ایران است وخواهد بود یعنی همانا مرگ بر دیکتاتور- اعلام امادگی کردند وحتی در اعتراضات موجود در وین صف خود واعلامیه خود را در کنار این شعار به همراه میاوردند وفعالانه خواهان شرکت در اعتراضات بودند ولی جو موجود در جمعیت دفاع از حقوق مردم ایران غیر از این بود من این جو را . جو نه سیخ بسوزد ونه کباب وبه زبان دیگر جو لیبرال منشانه و محافظه کارانه مینامم ویک جو ما برتریم با حاله ای از طرد دیگران همراه بود.
همین جو مانع همکاری با دیگر جریانات میشد که در طول حرکت جمعیت این جریانات به مرور از صحنه دور شدند وعلی ماند و حوض اش طوری که شعار مرگ بر دیکتاتور در قاموس شعارهای این جمعیت جائی نگرفت وبه اشکال گوناگون ان را نفی کردند وجایگزین آن را ننگ بر دیکتاتور کردند که ان هم هیچ وقت به شکل کلی در اعتراضات شنیده نشد و شکل شعارها مورد پسند این دوستان جایگزین شعارهای محوری داخل ایران شد که تا کنون به همین شکل مانده و شعار های رادیکال به هیچ وجه جایی در اعتراضات نداشت و حالت سانسور وسرکوب فکری بخصوص با نیروهای مدافع شعار مرگ بر دیکتاتور ورادیکال گرفت طوری که پیشنهادهای حتی خودی های درون جمعیت وفعالین آن در حد شنیداری میماند و اجرا نمیشد چون جو را به همین شکل نگاه داشتند که تا امروز هم ادامه دارد وبه همین نحوه پیشنهادها استحاله میشد و به فراموشی روزگار دچار میگردید و حتی اگر موردی رای گیری میشد و رای میآورد در انتها جلسات بایک تلفن ویا برخورد های خصوصی بعد از جلسات در میان خودشان دچار تغییر میشد.این جو محافظه کاری ولیبرال منشانه هر گونه فعالیت به شکل دیگری را مانع میشد ودر نهایت آن شد که نبایستی میشد یعنی جو بدبینی در مورد جمعیت در میان ایرانیان مقیم وین بوجود آمد که نطفه آن را باید در خود جمعیت دید وباید بگویم امیدی هم نیست که این جو از بین برود و تغییراتی در بطن جمعیت صورت بگیرد. از نظر من جمعیت دفاع از حقوق مردم ایران نتوانست همپای اعتراضات مردم ایران باشد ونتوانست منعکس کننده شعارهای اصلی جنبش باشد جز معدود شعاری که از رای من کو شروع شد وتا حد همه باهم هستیم ماند که این شعارها هم نشان دادکه در طول زمان جایی در میان ایرانیان مقیم وین پیدا ندارد. این دوستان برای دل خودشان حرکت میکنند نه با جنبش مردم ایران به همین دلیل صد قدم از جنبش ایران عقب اند .
گزارشگران: نسل جوان و دانشجویان مقیم در این آکسیونها فعالیت چشمگیری داشتند. روند جدائی این طیف از برنامه های جمعیت دفاع از حقوق مردم ایران مشخص است. علت چیست؟
شاهین انزلی : نسل جوانی که با جمعیت همراه شد در مراحل اولیه جمعیت آنچنان تجربه ای نداشت ولی در طول حرکات اعتراضی به یک تجاربی رسید وتوانستند با کمک این وآن خودرا بازسازی کنند و ارتباطاتی جدا از جمعیت با دیگر افراد وگروه های خارج از اتریش برقرار نمائید. دید گاه این جوانان .بقول خودشان با اپوزیسیون 30 ساله ایرانی خارج از کشورفرق همراه با بد بینی وتا حدی توهین آمیز بود که دوستان قدیمی من آن را نمیدیدند ویا نمیخواستند ببینند. زیرا بعد ازگذشت سالیانی خون جوانی در حرکات اعتراضی در وین به جریان افتاد که این خود باعث شد که سیاسیون قدیمی ما را به وجد آورد وبه دنبال این جوانان بودند وخواستند از ظن خود سربازی گیری کنند و دست این دوستان جوان را باز گذاشتند و نکات منفی انان را نمیدیدند وبه اشتباه فاحشی افتادند وتئور خاص خود را برای این جوانان آوردند که اکنون هم همین فکر دارند وحرکات مشترک اعتراضی انجام دادند.
به عنوان مثال اعتصاب غذای بیست و چند روزه در جلوی سازمان ملل که صدای عده ائی را از جمله تا آنجا که من میدانم همین جوانان را در آورد وانرژی زیادی را به بیراه کشاند واکسیونهائی اینچنینی و حرکات جذب و مال خود کردن این جوانان میان دوستان قدیمی من در جمعیت این جوانان را بفکر وادار کرد که باید به اصل خویش باز گردند و مستقل تر عمل کنند با اینکه من معتقد هستم که خود این جوانان در درون خود هم دچاراختلافات سلیقه ای وعقیده ای در نحوه مبارزه هستند ودر طول همین حرکات مستقل خود دچار اشتباهات وانحرافاتی شدند از انجمله تظاهرات روز قدس و برافراشتن پرچم جمهوری اسلامی در جلوی چشمان سفارتی ها و خودی ها . این جوانان اشکال همکاری با دوستان قدیم من را دیدند و دعوا های درونی آنان را به چشم دیدند و همان کاری که میبایست میکردند کردند یعنی مستقل ماندند ومستقل شدند.
البته حرکات مشترکی با هم انجام میدهند مثل حرکت اعتراضی مشترک جمعیت با تشکل جوانان سبز وین در روز 13 آبان در جلوی سفارت جمهوری اسلامی که متاسفانه موفقیت آمیز نبود نه بخاطر برودت هوا بلکه بخاطر دلسردی وفرار ایرانیان از جمعیت . فردای ایران آبستن حوادث است تا چه بزاید سحر مگر جنبش مردم ایران به داد جمعیت دفاع از مردم ایران در وین برسد و از این حالت محاظه کارانه موجود بیرون بیایند .
گزارشگران: آیا هنوز با این جمعیت همراهی میکنید؟ اگر نه به چه دلیل؟
شاهین انزلی : اجازه میخواهم این سوال شما را با یک نه جواب دهم ویک توضیح. اولا طبق آن چیزی که در سوالات بالا و نکاتی که در مورد جمعیت گفتم یک چیز کاملا محسوس است. جمعیت افرادی مثل من را نمیخواهد ودر واقع به افرادی نیاز دارد که سرباز وار در اختیارشان باشند ونگاه انتقادی به جمعیت نداشته باشند . جمعیت در شعار به دموکراسی اعتقاد دارد وجایگاه ویژه ای به نظرگاه اقلیت موجود در درون خود میدهد ولی در عمل دموکراسی را برای عده خاصی میخواهد که خود همین دموکراسی نیم بند درون گروهی درون جمعیت را به چالش ودرگیری درونی رساند. البته آفت بعدی جمعیت ظاهر سازی و خود نشان دهی عده ای ست که گاها جریان خود را با در نظر گرفتن شرایط عوض میکنند گاهی با این اند وگاهی با آن البته هر جریانی دردرون خود مخالفین خود رادارد ودچار اختلاف میشود ولی در مورد جمعیت بیشتر به یک کمدی شبیه است ازاین رو با دلایل موجود من هم مثل همه ایرانیان از دور تماشاگر میشوم و نگاهی از دور به تحولات جمعیت می اندازم.
گزارشگران: کسری این نهاد از ابتدا تا کنون چه بوده است؟
اهین انزلی : کسری این نهاد را باید در هدف های آن دید بنابر این شعارها باید در تعقیب هدفهای مشخص جنبش موسوم به سبز وخیزش اجتماعی مردم ایران باشد وگرنه ظرفیت ونیروی بخشی از نیروهای اجتماعی را به هدر میدهد که این هدر رفتن وجدا شدن نیروها در وین محسوس بود و فرصتهای زیادی را برای ایجاد اتحاد کاری با دیگر نیروها از دست دادند واگر نیرویی برایشان به شکل فردی اضافه شد باید ان را در عالم دوستی وتا حد زیادی ظاهر سازی سبزگرایانه دید که این روزها در خارج از کشور و شهر وین مد روز شده واصل خیزش جنبش ایران را بدون این رنگ نمیبینند. اگر رنگ سبز واسم این رنگ با نماد آن در کنارشان نباشد سبز نیستند . اینان افراط وتفریط را یکی کردند تا آنجائی که در روز شنبه دهم اکتبر مراسمی تحت عنوان روز آزادی برای ایران در ترابرن پلاتز در منطقه بیست وین انجام دادند که به درگیری بعد از مراسم منتهی شد که این درگیری سایه بر فعالیت های جمعیت انداخت و دوستان را بفکر راه حل انداخت از قرار معلوم بعد از مدتی راه حل پیدا شد وسوال اینجاست تا به کی این جریانات خود سر هرکسی را در لیست خودی و غیر خودی قرار میدهند و تا کی ادامه خواهد داشت .
گزارشگران: کسری جریانات رادیکال و معتقد به حذف کلیت نظام و بویژه چپ را در چه زمینه ای میبینید؟
شاهین انزلی : در مورد نیروهای چپ بایستی بگویم ما سالها با چپ منسجمی روبرو نیستیم ونشدیم برخوردهای سنتی چپ در قبال مارکسیسم و نگاه سکتاریستی به آن وعدم تحمل یکدیگر راه را برای جناح میانه وراست آماده تر کرده تا وقتی که نیروهای چپ وپراکنده ایران نگاهی باز به اندیشه های مارکس ودیگر اندیشمندان مارکسیست مثل روزا لوگزانبورگ . گرامشی . کارل گرش و دیگر اندیشمندان قرون بیست و بیست یکم نیاندازند نمیتوانند از جمود سنتی خود بیرون بیایند مارکسیم با مارکس شروع شد ودر تکامل خود وهمخوانی با زمانه فعلی توسعه پیدا کرد در حالی که چپ ما در همان جمود ماند و چپ بودن و ماندن را فقط از دریچه چشم خود دیدند و خود را هماهنگ با فرهنگ ومردم کشور خود نکردند و درکی از مدرنیسم ودموکراسی نداشتند . درحالی که مدرنیسم و دموکراسی و عدالت اجتماعی از پایه های مارکسیسم است و بقول کائوتسکی سوسیالیزم بدون مارکسیسم غیر قابل قبول است این دو مکمل یکدیگراند
گزارشگران: الترناتیو پیشنهادی شما کدام است؟
شاهین انزلی : من دو الترناتیو در برابر خود میبینم .از جنبه عمومی آن تشکیل یک جبهه ضد دیکتاتوری با تمامی گروه های فعال ضد نظام اسلامی حاکم بر ایران مثل گروه های چپ . ملی .نیروهای منفرد
و الترناتیو دوم منحصر به اتحاد چپ در برابر دیکتاتوری موجود با باورهایی چون عدالت اجتماعی . رعایت حقوق بشر و دموکراسی برای ایران این دو الترناتیو اگر با دید باز وغیر سکتاریستی همراه باشد قابل اجراست و میتواند جامه عمل به خود بگیرد .
گزارشگران: ایا این نقائص را عمومی میبینید و یا اختصاص به ویژه گی های ایرانیان مقیم شهر وین دارد
شاهین انزلی : این نقائص عمومیست حتی میتوان ان را درایران هم دید ولی در وین از انجائی خودمان در آن زندگی میکنیم محسوس وقابل لمس است.
گزارشگران: پیشنهاد جانشین شما برای ایجاد یک نهاد پایدار و مقاوم در همبستگی با اعتراضات مردم کشورمان چیست؟
شاهین انزلی : پیشنهاد جانشینی من در شرایط فعلی برای نیروهای چپ در شهر وین همان الترناتیو تشکیل یک جبهه واحد ضد دیکتاتوری بر علیه نظام حاکم بر ایران است البته با یک تلرانس و بدون گروه گرایی منجمد شده درد آور که همیشه با ما بوده و در یک فضای دموکراتیک که هر گروه وجریانی بتواند حرف خود را بزند وبتوان مشترکا با یک شعار واحد جایگاه خالی رساندن ندای مردم ایران را در این شهر پر کند باید قبول کنیم که جنبش رنگارنگ مردم ایران که موسوم به جنبش سبز است یک جنبش سکولار و پویاست که نمیتوان بالنده گی آن را با دیدگاه این وآن شخصیت و گرایش منحصر کرد چیزی که با کمال تاسف در این شهر وبوسیله دوستان جمعیت به نمایش گذاشته شد
در پایان باید بگویم ما میتوانیم یک نیروئی تحول طلب باشیم این همان صدایی است که بگوش میرسد آروزی من تحول در نیروی مترقی چپ است که بتواند همگام با ملت ایران ودر کنار انان حضور خود را نشان دهند بقول بیژن جزنی باید مارکسیسم را اول در مرزهای خود جستجو و با فرهنگ ان هماهنگ باشیم این همان نیروی تحول طلب است .
شاهین انزلی: با تشکر از شما که این وقت را به من دادید وبه امید پیروزی جنبش مردم ایران بر علیه دیکتاتوری مذهبی ایران
ممنون از شما
گزارشگران
جهانی که به پایان رسیده است
اسماعيل وفا يغمايي |
چند روز پیش هرکدام از کانالهای تلویزیون را که باز میکردم، داد و قال و بزن و بکوب فراوان بود که بیستمین سال ویرانی دیوار برلن است!. مبارک باد. البته دیوار کشیدن چه به دور یا میان یک کشور، و چه دور اندیشه ها و کله ها، و چه به دور شخصیتها و رهبران، نکوهیده وناپسند است و باید با هر وسیله از بیل و کلنگ گرفته تا مقاله وشعر، ویرانش کرد، ولی در رابطه با دیوار برلن، وقتی که آدم کمی فکر میکند به این میرسد که باید دید دیوار را اساسا چه کسانی کشیدند؟ چه کسانی خراب کردند؟ دود این دیوار کشی به چشم چه کسانی فرو رفت؟ سود آن به جیب چه کسانی ریخت. اینچنین مثل و به قول مرحوم شاه شهید ناصرالدینشاه قاجار خیالات میفرمایم واز این کانال به آن کانال میروم. شب خوبی نیست. منهم تنها و بی حوصله ام و میخواهم شب را طوری بگذرانم که کله مبارک کمتر مرا آزار دهد. روز غریبی گذشته است. صبح رفته ام اداره کار! بعد از دو سه ساعت معلوم شده آن بابائی که یکسال تمام تلاش میکرد برای من کار پیدا کند لیسانسیه شده یعنی بیکار شده است و بیرونش کرده اند. بیاد آن ضرب المثل معروف میافتم که وقتی پیشنماز این چنین بشود وضع پسنماز معلوم است. یکساعتی جلوی نفر جدید که شکر خدا خاتونی جمیله و به دلیل اوضاع خراب بازار کار، خوش اخلاق است مینشینم. نیم ساعت او حرف میزند که من گوش نمیکنم و سرم را تکان تکان میدهم که یعنی به حرفهایش گوش میکنم و نیم ساعت هم من حرف میزنم که احتمالا او گوش نمی کند و سرش را تکان تکان میدهد یعنی اینکه دارد به حرفهای من گوش میکند. بالاخره بعد از یکساعت کار تمام میشود. موقع رفتن میپرسم فکر میکنید تا دفعه بعد باشید؟! میخندد و قرار بعدی را میگذاریم و از اتاق بیرون میآیم. محشر کبری است و خیل بیکاران دنبال کار میگردند. یکی میگوید سیصد هزار تا آگهی کار وجود دارد و یک میلیون تقاضا!! از اداره کار میایم بیرون! تا برسم به مترو، چهار عدد گدا مشغول کار و به قول یکی از گدایان عهد جوانی من مشغول سیدی اند. از قدیم گفته اند: گدائی کن تا محتاج خلق نشوی! تعداد گدایان روز به روز دارد بیشتر میشود علی الخصوص تعداد گدایان الله و اکبر گو که از فرصت استفاده کرده و گویا از فک و فامیلها و هر کسی را که دچار نقص عضو بوده وارد بازار کار کرده اند. تعداد دزدها هم زیاد شده است که بقول دبیر عربی دوران دبیرستان آقای چیتی: السارق والسارقه من المقربون و فی جناتهم خالدون!. رقمی اعلام شده است که دزدی سه و نیم درصد درمغازه ها افزایش پیدا کرده و این یعنی میلیونها دلار و یورو. از پله های مترو میروم پائین ودوباره بر میگردم بالا. پیاده راه میافتم. سر راه به یکی دو جا سر میزنم تا مظنه بازار کار دستم بیاید ولی خبری نیست. در خیابان آیه الله دنیس!! یا دنیس مقدس که هم محل کار و تلاش صدها نفر کارگر و مغازه دار است و هم خراباتی از خراباتهای عروس شهرهای عالم، اضافه بر خواتین محلی، خواتین چشم بادامی چینی مثل مور و ملخ ریخته اند سر چهار راه و دور و بر ورودی و خروجی متروها. هفت هشت ماهی است که این پدیده خود را نشان میدهد و آشنائی که اهل همان ولایت است برایم توضیح داده است که گویا بزرگان این ولایت در آنجا فروشگاههای بزرگ زنجیره ای راه انداخته اند و در عوض از آن ولایت بزرگ هم مقادیر زیادی خاتون روانه اینجا شده اند تا یک لقمه نان حلال برای خود و مقادیری ارز برای ولایتشان دست و پا کنند. پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدن آن هستم که یکی از آنها میاید به سراغم و شکسته بسته میگوید« انجام عشق!». نگاهش میکنم و میگویم«نه، مرسی» و یادم میاید که چقدر برای عشق غزل گفته ام وسالها از زبان حافظ و سعدی و رهی و پژمان وصدای بنان و خونساری و قوامی و مرضیه و... از عشق شنیده ام، حالا تولید جدیدی از عشق و مفهوم آن را باید در این خیابان و در این سر پیری پشت چراغ قرمز شاهدش باشم، و فکر میکنم با چه بدبختیی کتاب «زردهای سرخ» را در زندان مشهد قایم میکردیم تا بخوانیم و چیزکی از انقلاب چین بدانیم و حالا....، میروم مغازه ترکها یک قوطی پنیر میخرم و میاندازم در کوله ام و بعد روزنامه ای میگیرم و میروم کافه روبروی مغازه تا قهوه ای بخورم. روزنامه را نگاه میکنم. صد هزار نفر در اسپانیا ماه گذشته بیکار شده اند. یکنفر خودش را پس از بیکاری در کارخانه دار زده و در مقابل یکنفر دیگر تفنگش را برداشته و صاحب کار و پسر او را کشته است. و اخباری از این قبیل و در کنارش پروژه رشد اقتصادی و قرار است قرادادهای چند میلیاردی با عراق بسته شود و نیروهای دول مختلف در افغانستان زیاد شوند و در عراق تعداد زیادی انفجار رخ داده و در پاکستان نیز همینطور و سیصد چهار صد نفر کشته شده اند. در ایران چند نفر را اعدام کرده اند و قرار است در مدارس کشورهای اروپائی برای جلوگیری از حاملگی ناخواسته کمک فکری بدهند و نیز قانونی تصویب بشود که والدین حق نداشته باشند اطفالشان را حتی تهدید به زدن بکنند و در کنار اینها قرا ر است مسئله صدور نفت عراق راه اندازی شود و پرزیدنت آمریکا فرصتی دیگر به ایران داده است. قهوه میرسد بر میدارم و مینوشم خبرهای بعد از قهوه بهتر است. خواننده معروفی موفق شده است سه کیلو از وزنش را در مدت یک هفته کم کند و کرم جدید ضد پیری زمان را به عقب میراند بطوریکه در شصت سالگی اگر خانم باشید میتوانید چهل ساله بنمائید. در برزیل با دو هزار دلار باسن و پستان را تعویض و برخی نقاط دیگر را تعمیر میکنند. صفحه کناری تبلیغ قرصی را کرده است که موجب میشود به اصطلاح یکی از دوستان سنبل میرزای آقایان ظرف مدت دو ماه سه اینچ دراز شود. سعی میکنم رابطه کرم آنتی پیری را در صفحه مقابل با این سه اینچ ، و انفجارهای افغانستان و پاکستان و مواضع پرزیدنت و بیکار شدن مامور اداره کار و اینکه چرا هشتاد درصد ثروت دنیا دست هفتاد خانواده است و اینکه در سودان بعضیها از گرسنگی تاپاله شتر میخورند و برخی قضایای دیگر پیدا کنم که راه بجائی نمیبرم. ادامه میدهم و روزنامه که تمام میشود غروب سر و کله اش پیدا شده است. راه میافتم و چند دقیقه بعد از جلوی سینمائی میگذرم و پوستر بزرگ فیلم تازه پایان جهان که سر و صدای زیادی به پا کرده است توجهم را جلب میکند.با اینکه ششماهی است سینما نرفته ام ولی میدانم صبح ها سینماها ارزانترند و شبها گرانتر، ولی هوس کرده ام امشب بروم و ببینم چطور جهان پایان میابد. جیبهایم را میکاوم و پول بلیط را سر هم میکنم وبلیط میخرم وارد میشوم و می نشینم. تقویم قوم منقرض شده و پیشرفته مایا که گویا کورتس اسپانیائی و میسیونهای کلیسا آنها را بیرحمانه سلاخی کرد بسیاری چیزها و تحولات آسمانی مثل خسوف و کسوف و رد شدن ستارگان ذوذنب یعنی دنباله دار را درست پیش بینی کرده فقط تا دسامبر سال 2012 ادامه یافته و بعد بطور ناگهانی قطع شده است. عده ای معتقدند مایاها فهمیده اند که در دسامبر سال 2012 اتفاقی میافتد و زمین به حول و قوه الهی ریق رحمت را سرمیکشد و راحل میشود و به همین دلیل سکوت کرده اند. عیال بنده که علاقه زیادی به تحقیق در مورد موجودات فضائی دارد معتقد است موجودات فضائی حمله میکنند و دخل زمین را میاورند ولی من برای او توضیح داده ام تا احمدی نژاد و بوش هستند و شیر پاکخورده هائی امثال آنها، هیچ احتیاجی به موجودات فضائی نیست و اصلا موجودات فضائی از ترس انها به زمین نمی آیند و در آغاز کارهم، شیطان بیچاره همینها را حس کرده بود که حاضر نشد سجده بکند ولاجرم خداوند هم به او گفت بدون شک تو رژیمی هستی و با اطلاعات آخوندها کار میکنی و با اردنگی بیرونش کرد. فیلم شروع میشود. فیلم خوبی است با مایه های دفاع از زمین و محیط زیست و نشان میدهد که کثافتکاریهای ضد محیط زیست میتواند تمام این تمدن پرعظمت در بسیاری موارد چرکین را با تمام جلال و جبروت مضحکش فروکشد و نابود کند. چیزی که شاعر نامدار اکتاویو پاز در روزهای واپسین عمرش هشدار داد و گفت خطر اصلی فاجعه محیط زیست است و نه چیز دیگر. تصویرها و حوادث بدجوری آدم را بیاد سوره تکویر و صدای عبدالباسط میاندازد. اذ الشمس کورت و اذ النجوم سیرت.... و نیز شبحی از قیامت و تصاویر توراتی در مکاشفات آخر تورات. وسطهای فیلم چشمهایم فیلم را میبیند و سرم در جای دیگر است. جائی بسیار دور از زمین و دارد زمین را از آن دورها، خیلی دورها مینگرد و این شش هفت میلیارد انسان و میلیاردها جنبنده دیگری را که بر غباری در حاشیه کهکشان دارند نفس میکشند. راستی چه سوداها! و راستی با بودن یا نبودن این غبار چه چیزی کم یا زیاد میشود. کله مبارک حالا هزاران سال دور از سالن سینما دارد بعنوان دهمین سیاره دور زمین میچرخد و فکر میکند و جای ستاره شناسان خالی که از پشت تلسکوپها کله چرخان مرا ملاحظه کنند. بازهم مساله خدا و لاخدا و اینکه افسار وجود دست کیست؟ اصلا دستی هست؟ و اگر نباشد؟ و اگر باشد چی؟ چرا باید نگاهبان این وجود باشد؟ بیاد پایان ماجرای شهر لوط میافتم و اینکه میگویند ابراهیم یقه خدا را گرفت که اگر چند نفر آدم درست و حسابی در این شهر باشند نابودی شهر ظلم به آنهاست . خدا گویا فرمود برو پیدا کن!! اگر یک آدم درست و حسابی هم یافتی مخلصت هم هستم و شهر را نابود نمیکنم و ابراهیم متاسفانه نتوانست پیدا کند!! مرحوم عمو شیخ ملای شوخ و با صفای روستای ما که کثر شبها تا نیمه شب ندیم ابوی مرحوم من بود میگفت: ابراهیم رفت و رفت و گشت و گشت و در یک خرابه ای یک ملای پیری البته نه ملای مومن و پرهیزگار مسلمان!! بلکه از همان آخوندهای شهر لوط را دید که خوابیده با خودش گفت صبر کنم تا این ملا بیدار شود شاید نمازی چیزی بخواند و خدا بخاطر او هم که شده شهر را خراب نکند. بالاخره ملا بیدار شد و خمیازه ای و دستی به ریش سفیدش کشید وهنوز درست خواب از کله اش نپریده بود زیر لب گفت: این کله سحری اگر یک آدم گردن کلفتی پیدا بشود و کنده ما را بکشد واقعا کار خیر کرده است! وصدای نعره خدا بلند شد که: ابراهیم دیدی حالا !! و خداوند ترتیب کار را داد و شهر را کن فیکون کرد. بعد میروم سراغ ماجرای نوح که این فیلم تکرار مدرن آنست. ماجرای نوح ظاهر بیرحمانه ای دارد، بخصوص وقتی در تورات آن را باز میخوانیم وحشتمان میگیرد که خداوند یکمرتبه ویرش میگیرد ترتیب تمام بندگان را بر زمین بدهد ولی در جائی با تفسیر عارفانه ای که توفان نوح را خلق جدید و به روز کردن جهان و سمبلیک دانسته بود مقداری قضیه برای من قابل تحمل شد. حالا از محیط زیست که واقعا وضعش خطرناک است و هیچ بعید نیست موجب بشود که فجایع بسیاری ببار آید بگذریم، فارغ از محیط زیست آیا جهان نیازمند خلق جدیدی نیست. روزگاری کاروان تاریخ از برده داری به بورژوازی رسید و کار خلق جدید را قرار بود سوسیالیسم به عهده بگیرد اما چنان خرابکاریهائی شد که دیوار چین را تعمیرات کردند و دیوار برلن را فروریختند. فیلم تمام میشود . بیرون میایم و مترو میگیرم ومیروم به خانه. ساعت یازده است ولی ذهنم سخت هوشیار و بیدار است. شب خوبی نیست. منهم تنها و بی حوصله ام و میخواهم شب را طوری بگذرانم که کله مبارک کمتر مرا آزار دهد. روز غریبی گذشته است. هوس دویدن به سرم میزند. لباس میپوشم و میروم بیرون و نرم نرمک شروع به دویدن میکنم. یکربع بعد درد زانویم که همیشه در اول کار خودش را نشان میدهد تمام شده است و در غم انگیز ترین بلوار نیمه شب جهان دارم میدوم. شبحی از روشن تاریک حاشیه خیابان بیرون میاید و میگوید: هشت یورو! دخترکی سیاهپوست است که ادامه آفریقای غارت شده پس از قرن پانزدهم است و پانصد سال است دارد در خیابانهای جهان روزگار میگذراند. از او میگذرم. در ایستگاه اتوبوس سه نفر منتظرند که با هیچ اتوبوسی از جایشان تکان نمیخورند!. آنها برخلاف قبلی پوستی بسیار روشن و موهای بلوند دارند و بعد از فرو ریختن دیوار برلن مرئی شده اند. چهل یورو!. تند تر میدوم تندتر. یک دو سه چهار... بکش... شیر... دور پنجم.... همه با هم هستیم به سی وپنجسال قبل پرتاب شده ام یا سی پنجسال قبل به حالا پرتاب شده است تمام زندانیان بند یک سیاسی زندان وکیل آباد دوران شاه دارند در بولوار میدوند داریم در بولوار میدویم و در هر چند ده قدم رگباری و تیر خلاصی... عباس رستگار... احمد رضا شعاعی... علی صبوری...باباپور نغمه.... حیدر الهی.... رضا شلتوگی....و...و... دیگر صدای تیرها بگوش نمیرسد. همه را کشته اند. از صد و سی تن زندانی سیاسی دوران شاه بیش از صد تن را آخوندها کشته اند. عسکر اولادی و طبسی و دو سه تا ملای دیگر که در هنگام دویدن قدم میزدند یاحمام آفتاب میگرفتند در تاریکی پودر و محو میشوند.صدائی از گلویم بیرون می آید که برای خودم نا آشناست! بغضی که میترکد! بغضی که بر خلاف نظر آقای محمد هادی گرامی در مقاله اش«وقتی که اسماعیل ابراهیم را به قربانگاه میبرد» بغضی در سینه و از مسعود رجوی و امثال مسعود رجوی نیست که آنانکه مرا میشناسند و منجمله خود آن بزرگوار میدانند من اهل کینه و بغض نیستم که اگر بودم کار آسان بود، بلکه اگر بغضی هست بغضی است نه درسینه و از کینه، بلکه در گلو و حاصل این راه دراز و این همه رنج جانسوز و حکایت این ملت و میهن با کشتگانش و زندگانش. خیس عرق احساس میکنم دوباره تنهایم. میایستم که خسته ام، ودیگر نه آن جوان بیست و چهار ساله بل مردی پنجاه هفت ساله، و از بیست و چهار سالگی تا همین حالا برای تغییر گوشه ای از این جهان دویدم و دویدیم و میدویم و میدویم و میدویم. به سر کوچه خود که میرسم ساعت از یک گذشته است.میفهمم و میبینم و میدانم که جهان برای ما، نه برای شخص ما، بلکه برای نوع ما آدمها،( اگر پس از سالها و سالها تبدیل به خرده بورژوائی شاکر نشده باشیم) و برای آن لایه ای که ما برای نجات آن لایه عمر را سپری کردیم و هنوز هم میکنیم، مدتهاست به پایان رسیده است و نباید نگران دسامبر سال 2012 میلادی باشیم. دو غول زنده خوار ارتجاع خامخوار و جهانخوار پخته و پخته خوار دست در دست هم میگویند و اعلام میکنند که جهان آنها ادامه دارد و جهان اکثریت ساکنان زمین مگر در خدمت دولت ابد مدت آنها بپایان رسیده است. چاره چیست؟ شاید بنای جهانی دیگر و قبل از آن اندیشیدن به بنای جهانی دیگر اگر جدی باشیم، و گرنه همان به که چائی خود را بخوریم و زمزمه کنیم آرمان رهائی تخم لقی بود که مشتی خیالپرداز شکستند و ما را به دردسر انداختند. ی اسماعیل وفا یغمایی هجده نوامبر دوهزار ونه میلادی منبع: سايت ديدگاه |